- 12
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 20 سوره آلعمران _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 20 سوره آلعمران _ بخش اول"
عواقب اختلاف بعد از علم در معارف الهی
علت مدح و ذمّ برخی از اهل کتاب در قرآن
مباهله؛ بارزترین مصداق محاجّه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ﴾
عواقب اختلاف بعد از علم در معارف الهی
بعد از گذشت آن سه فصل که دین منحصراً ـ دینی که «عندالله» هست و «عنالله» هست ـ اسلام است و اینکه اختلاف اهل کتاب بعدالعلم است نه قبلالعلم، زیرا ذات اقدس الهی در تبیین این معارف هیچ تعمیهای روا نداشته، بلکه به صورت نور چه در تورات، چه در انجیل بیان کرد و از تورات به عنوان نور یاد کرده است پس هرگونه اختلافی بعد از بحث باشد اختلاف بعدالعلم است اینکه اگر کسی بعد العلم به دین ستم کند و زمینه اختلافات دینی را فراهم کند به آیات الهی کفر ورزید و کیفر او هم این است که خدای سریعالحساب به عِقاب او میرسد، آنگاه میفرماید: ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ﴾.
علت مدح و ذمّ برخی از اهل کتاب در قرآن
اهل کتاب یک اختلاف داخلی باهم دارند که در حقیقت بعضی مؤمناند و بعضی کافر. آنها که مؤمناند همان گروهیاند که قرآن از آنها به عظمت و نیکی یاد کرده است ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾ که در قرآن از اهل کتاب یعنی مؤمنین اهل کتاب به عظمت یاد کرده است، از آن علمایی که حق را فهمیدند و پذیرفتند و از سایر مؤمنین اهل کتاب هم باز به عظمت یاد کرده است، فرمود اینها کسانیاند که بیصبرانه منتظر آمدن پیامبر خاتم(علیه آلاف التحیّة و الثّناء) بودند وقتی آیات الهی بر آنها تلاوت شد ﴿تَرَی أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ و میگفتند ﴿رَبَّنَا آمَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ﴾ از اینگونه از اهل کتاب هم باز به عظمت یاد کرده است که اینها اشک شوق میریزند و مؤمن میشوند. به استثنای این دو گروه یعنی گروهی که به عنوان ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾ و گروه دیگری که میگویند پروردگارا! ما ایمان آوردیم ﴿فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ﴾ در حالی که اشک میریزند، اشک شوق میریزند بقیه کسانیاند که بغیاً و ظلماً ایمان نیاوردند و انکار کردند.
دلالت «محاجّه» بر مجادلهای یک سویه و خصمانه
یک اختلاف داخلی بین خود علمای سوء یهودیت راه پیدا کرد و یک مخاصمهای هم با مسئولین اسلام راه پیدا کرد. آنچه بین خود آنهاست در فصل دوم از فصول سهگانه آیهٴ قبل گذشت و آنچه به عنوان مخاصمه با رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارند در این آیه مطرح است که فرمود: ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ﴾ این باب مفاعله گرچه بین دو نفر است، ولی بالأخره یکی فایق دیگری است؛ اما اگر دو نفر همتای هم و همسر هم باشند آن دیگر جا، جای تفاعل است نه جای مفاعله، اگر زید و عمرو مشغول زدناند ولی زید بالأخره زننده است میگویند «ضارب زیدٌ عمراً» که یکی فاعل خواهد بود و دیگری مفعول؛ اما اگر یک درگیری متساوی باشد میگویند «تضارب زید و عمرو» که هر دو فاعلاند. در محاجّه حمله از یک طرف است «تحاج» نیست، «محاجّه» است.
در دنیا عدهای اهل محاجّهاند یعنی مجادلهاند، همین گروه در قیامت ممکن است متجادل و متحاج باشند، نه محاج و مجادل وقتی حمله مستکبران بر مستضعفان در دنیا شروع میشود آن محاجّه است یعنی مجادله است؛ اما برخورد متعادلانه و متساویانه مستکبران و مستضعفان که در جهنم طرح میشود ﴿إِذْ یَتَحَاجُّونَ فِی النَّارِ﴾ است آنها هر دو اهل جهنماند، اما در آنجا «تحاجّ» است، نه «محاجّه». مستکبر میگوید تو مقصّری، مستضعف میگوید تو مقصّری و امثال ذلک.
حمله جدالآمیز از سران قدرت و زور بود. نمونه این بحث در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» قبلاً گذشت، آیه 258 اینچنین بود که ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ﴾ نه تنها نمرود اهل محاجّه و مجادله بود که حجاج از آن طرف شروع میشد، قوم ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) هم با او محاجّه میکردند، مجادله داشتند، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیه، هشتاد اینچنین است که ﴿وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّی فِی اللّهِ وَقَدْ هَدَانِ﴾ محاجّه معمولاً جنبهٴ مجادله را دارد و خصومتبرانگیز است و از طرف خصم شروع میشود، «الاّ ما خرج بالدلیل».
دستورات قراٴ برای مقابله با حاجّه اهل کتاب
در این کریمه فرمود علمای اهل کتاب که بغیاً اختلاف کردهاند آنها که کافرند، میکوشند مجادلانه با تو برخورد کنند ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ به آنها بفرما، بگو ما برنامهای قبل از اتمام حجت داریم و برنامهای بعد از اتمام حجت. آن برنامه قبل از اتمام حجت این است که ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ که در سورهٴ «یوسف» هست یعنی نه تنها من، مردم را به الله دعوت میکنم و نه تنها مؤمنین به من مردم را به الله دعوت میکنند، نه تنها دعوت میکنیم بلکه دعوت ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ است، چون ما ﴿عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾ هستیم ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا﴾ ﴿وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ هم «یدعوا الی الله علی بصیرة» حالا اگر بعد از دعوت بصیرانه و قیام حجت و نصاب حجت، کسی نپذیرفت ما از آن به بعد دیگر جدالی نداریم، اگر کسی خواست جدال کند ما حرفمان این است که ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ این دیگر مرحله دوم و نوبه دوم است که ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ﴾، ﴿وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ هم «یسلم وجهه لله» ما اول بصیرانه و عالمانه سخن میگوییم بعد به علممان هم عمل میکنیم، یک بار ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ است، یک بار هم ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ است هر دو یکنواخت است، اگر آنها خواستند محاجّه کنند این محاجّه، چون بعد از قیام حجت است جنبهٴ جدال دارد وگرنه هرگز در ابتدای امر پیمان ترک مخاصمه و ترک تعرّض و ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ را قرآن به کسی یاد نمیدهد. اگر ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ و اگر اسلام را همه انبیا آوردند این ادیان هم ادیان ابراهیمی است وقتی که با ابراهیم دارند محاجّه میکنند قرآن کریم نقل میکند که ابراهیم در کمال حوصله آن حضرت(سلام الله علیه) حرف طرف را گوش میدهد و برهان اقامه میکند ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ﴾ و موارد دیگر هم در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که سخن از محاجّه است باز رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جواب محاجّه را با محاجّه میدهد، نه اینکه همین اوّلین برخورد اگر کسی خواست احتجاج کند و مجادله کند حضرت بگوید ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ یا ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ یا ﴿لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ﴾ اینطور نیست این بعد از نصاب حجت است، بعد از تمامیّت حجت است اگر کسی خواست احتجاج کند که این احتجاج میکند، اگر هم کسی خواست جدال کند اینها جدال احسن دارند که ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ حالا اگر جدال احسن به نصابش رسید، احتجاج هم پایان پذیرفت از آن به بعد دیگر چیز زایدی است میفرماید از آن به بعد از راه موعظه با آنها سخن بگو، نه از راه استدلال. اول از راه دلیل ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ﴾ وقتی این تمام شد حالا آنها را نصیحت کن، بگو بعد از قیام حجت و وضوح بیّنه چرا تلاش میکنید؟ ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ این موعظهٴ حَسنه برای همه مردم در همه شرایط نافع است، اما برای مجادلین بعد از قیام حجت سودمند است، اول نمیشود از راه موعظه با آنها سخن گفت.
مباهله؛ بارزترین مصداق محاجّه
این آیهٴ محل بحث ضمن اینکه مسئله ترک جدال و مرآ را در بردارد که به نوبهٴ خود موعظه است، پذیرش حجت کاملهٴ حق را هم در بردارد که موعظهٴ دیگر است، لذا فرمود: ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ وگرنه در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که آیات بعدی است همان جریان مباهله از بارزترین مصداق محاجّه است که در آیهٴ 61 همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا﴾ بالأخره این یک نحوه احتجاج است تحدّی کردن، مباهله کردن، معجزه آوردن احتجاج است با پیامبر اگر کسی احتجاج میکند یا درباره دعوت او احتجاج میکند یا درباره دعوای او، اگر درباره دعوت او محاجّه میکند، خب برهان میخواهد که چرا توحید حق است، چرا معاد حق است، چرا اصل نبوت عامه حق است و مانند آن. و اگر درباره دعوای او محاجّه میکند چون پیامبر گذشته از اینکه مردم را به الله و معاد دعوت میکند، دعوا هم دارد، ادّعا هم دارد میگوید من پیام خدا را به شما میرسانم اگر درباره دعوا یعنی ادّعای پیامبر کسی محاجّه میکند بالأخره معجزه طلب میکند.
یکی از آن معجزات همان جریان مباهله است، بالأخره آنها محاجّه کردند؛ طلب حجت کردند ذات اقدس الهی هم دستور داد مباهله کنید. معجزه آوردن، مباهله کردن و امثال ذلک که به نوبه خود معجزه است این جوابِ سؤال کسی است که دارد احتجاج میکند در دعوا، البته وقتی دعوا ثابت شد ضمناً دعوت هم یقیناً ثابت میشود.
عدم پذیرش حق بعد از اتمام حجت نشانه جهل و جهالت
پس اینکه فرمود اگر اهل کتاب مجادله کردند تو بگو من و پیروانم چهرهٴ جانمان را متوجّه الله کردیم یعنی ما به این علم بها میدهیم، حالا که بیّنه الهی آمده است، علم آمده است و ثابت کرد دین «عند الله»، اسلام است و اسلام هم مشخص شد ما ﴿أَسْلَمْتُ﴾ ما «نحن اسلمنا» ما مسلمانیم، شما هم مسلمان بشوید، حالا که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ من مسلمانم، شما هم چه بهتر که مسلمان باشید.
پرسش:...
پاسخ: نه اگر تسلیم برهان نشد، برای اینکه مسئله برای او حل نشد بالأخره برهان باید تکمیل بشود؛ اما اگر نه بیّنه شد، روشن شد، علم شد، از آن به بعد اگر کسی نپذیرفت معلوم میشود براساس عناد نمیپذیرد، نه براساس جهل. براساس جهل علمی نیست [بلکه] براساس جهالت نمیپذیرد که ﴿یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ﴾ فرمود: ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ این پیروان من هم چند گروهاند: عدهای هستند که از اول به من ایمان آوردند، عدهای هم از علمای شما هستند که بعد از قیام علم به من پیوستند. من و پیروان مسلمان من و علمای منصف اهل کتاب، این سه گروه به الله ایمان آوردیم ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾.
معمولاً عطف بر ضمیر فاعل در متکلّم وحده میگویند با اعادهٴ کلمه «أنا» است یعنی «أسلمت أنا و زید» نمیگویند «أسلمت و زید»؛ اما اینجا چون فاصله شد بدون کلمهٴ «أنا» است، در بعضی از موارد این کلمهٴ «أنا» که ضمیر فصل است اعاده میشود، ولی اینجا دیگر نشد برای فاصله ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ﴾، ﴿وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ هم «أسلم وجهه لله».
دلالت ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ﴾ بر پذیرش اسلام با تمام وجود
منظور از آن وجه، هم چهره هستی است نه این صورت ظاهری ﴿أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ یعنی تمام هستیات را متوجه دین کن، قلبت را که جایگاه و مظهر عقیده است متوجه دین کن، مراحل نفسانیات را متوجه دین کن تا اوصاف نفسانی را بپذیرد، زبانت را متوجه دین کن که با زبان اقرار کنی، اعضا و جوارحت را متوجه دین کن به نام عمل به ارکان، چون اعتقاد قلبی و اقرار زبانی و عمل ارکان اینها مجموعه دین است کلّ این مجموعه را انسان تشکیل میدهد و انسان عبارت از این مجموعه است، لذا وقتی میگوید ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی﴾ یعنی با جانم و با جسمم، با قلبم، با زبانم، با بدنم اعتقاد دارم، اقرار دارم و عمل میکنم سخن از چهرهٴ ظاهری نیست ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ﴾ گاهی انسان میگوید ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی﴾ چه اینکه در سورهٴ «انعام» هست، گاهی هم میگوید ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾. در آیاتی که احیاناً در خلال بحث اشاره شد این بود که ﴿مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ﴾ آنجا هم به همین معناست. ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ این جمله اول.
پرسش:...
پاسخ: چون آخر منظور از این اسلام در همان آیهٴ قبلی ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ مجموعه عقاید و اوصاف و اعمال شد، نه اصل اسلام به معنی انقیاد. دین مجموعه است، اگر دین مجموعهٴ عقاید و اوصاف و احکام است و این مجموعه را میگویند اسلام، تدیّن میشود تسلیم، اگر کسی «أسلم» یعنی «تدیّن»، «تدیّن» یعنی در مراحل قلبی معتقد، در مراحل نفسانی متّصف، در مراحل زبان مُقر، در مراحل عمل هم عامل این میشود مجموعه.
سرّ تأکید قرآن بر پذیرش تمام اسلام از سوی اهل کتاب
پرسش:...
پاسخ: بله، اصل اِنابه، رجوع است. اصل اِنابه رجوع است آنجا هم ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ آنجا ممکن است به نحو اجمال باشد؛ اما اینجا که به نحو تفصیل هست، چون اختلاف اهل کتاب در انقیاد الی الله نبود، [بلکه] اختلاف اهل کتاب در این مجموعه بود. الآن آنچه در این دو آیه محور بحث است آن اختلاف داخلی است که بین خود اهل کتاب هست و اختلافی هم که بین اهل کتاب و اهل قرآن هست، معلوم میشود محل بحث، مجموعه دین است، نه اصل تسلیم در برابر الله. این جملهٴ اُولیٰ که البته هنوز ناتمام است.
﴿وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ﴾ این جمله، دیگر ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ﴾ نیست، بلکه ﴿وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ است، چون در آن برهان نیست. فرمود شما به آن بقیه اهل کتاب خواه علمایشان، خواه مقلّدین آن علما که ﴿مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ﴾ ایمان نیاوردند به آنها بگویید و همچنین به اُمّیین و مشرکین حجاز به اینها هم بگویید ﴿أَأَسْلَمْتُم﴾ این استفهام موعظتی است آیا قبول کردید یعنی قبول بکن، مثل اینکه انسان مطلبی را به دیگری میگوید در قبال حالا قبول کردی، حالا پذیرفتی، حالا روشن شد. این یک استفهام محض نیست، استفهامی است که با دعوت همراه است، با موعظت همراه است.
مراد از «امیّین» در قرآن کریم
اُمّیین همانهایی هستند که در سورهٴ «جمعه» آمده است که ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ البته این قدم اوّل اُمّی به این معناست، چون مردم حجاز یا به اُمّالقریٰ منسوب بودند که ﴿لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَمَنْ حَوْلَهَا﴾ یا چون جاهل و درسنخوانده بودند مانند همان انسان مادرزاد، از آنها به اُمّی یاد میکردند، لذا علمای اهل تورات و انجیل و خلاصه عامهٴ مردم اهل کتاب، چون خود را اهل کتاب میدانستند و صاحب دین میدانستند متمدّن میپنداشتند و این اُمّیین را محکوم میکردند میگفتند ﴿لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ﴾ ما هر کاری بر اینها بکنیم رواست. اُمّیین، محکوم اهل کتاب بودند.
در این کریمه بین اهل کتاب و اُمّیین فرق گذاشت، فرمود: ﴿وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ﴾ اینها قدم اول معنای اُمّیین است. اما در قدمهای دوم میبینیم که چون همه انسانها نیازمند به معلم حقیقیاند که ﴿یُعَلِّمَهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ و رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چیزی یاد جوامع بشری میدهد که آنها مقدورشان نیست که درک کنند ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ معلوم میشود همه مردم دنیا نسبت به آن حضرت اُمّیاند؛ در بین این اُمّیین و درس نخواندهها پیامبر آمده است، اگر همه هم در حدّ مرحوم فارابی و بوعلی باشند یعنی همه مردم روی زمین، باز صادق است خدا بفرماید: ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ زیرا آنچه را که پیامبر آورده است و میآورد مقدور هیچ بشری نیست که یاد بگیرد، علومی نیست که انسان بتواند با مطالعه حل کند قیامت چیست؟ بهشت چیست؟ ممکن است اصل مسئله را به طور اجمال بفهمد؛ اما این همه مواقفی که برای برزخ به بعد هست مقدور نیست و مهمترین مطلبی هم که انبیا به انسان یاد میدهند همان دنیاشناسی و نَفسشناسی و شیطانشناسی است که اگر کسی یکی از این سه تا فصل و سه تا مسئله را یاد بگیرد بسیاری از مشکلات او حل میشود، اگر کسی شیطان را بشناسد او چه نقشی دارد یا دنیا را بشناسد دنیا چیست و انسان را چطور بازی میدهد یا نفس چیست، چگونه خواستههای خود را به صورت حقایق بر انسان تحمیل میکند خیلی از مشکلاتش حل میشود. اینگونه از مسائل که شیطان چیست؟ دنیا چیست؟ نفس اماره و هوس و هوا چیست؟ اینها در مکتبها نیست در هیچجا نیست، اینها جزء برنامههای رسمی انبیاست، اینهاست که سعادت ابد را هم تأمین میکند که متأسفانه کسی کمتر به سراغ اینها میرود، لذا همه مردم میشوند اُمّی در حقیقت با آن دید وسیع.
دلالت ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾ بر موعظهای آمرانه
به هر حال اینجا به قرینه مقابله منظور از اُمّیین همان مشرکیناند، فرمود: «قُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وقل للأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ»؛ آیا قبول کردید؟ این موعظه است در کمال ملاطفت و مهربانی و رئوفانه، نظیرش در مواردی هست که ذات اقدس الهی، مسئلهٴ خَمر و قِمار و امثال ذلک را ذکر میکند، مثل سورهٴ «مائده» آیهٴ 91 بعد از اینکه فرمود: ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَن ذِکْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ﴾ آنگاه میفرماید: ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ آیا میشود نهی از منکر در شما اثر کند، این دعوت به موعظه است این ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ گرچه امر نیست؛ اما امر را به همراه دارد. یک وقت است نهی میکند صریحاً امر به اجتناب میکند ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالاَنْصَابُ وَالاَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ یک وقت امر به پرهیز یا نهی از ارتکاب ندارد با لسان موعظت و استفهام نهی میکند، میفرماید: ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ اینجا میفرماید: ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾ یعنی «أسلموا»، آنجا هم که میفرماید: ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ یعنی «انتهوا» گاهی بالصراحة میفرماید «انتهوا»، نظیر آنچه به اهل کتاب میفرماید: ﴿انْتَهُوا خَیْراً لَکُم﴾ یعنی بعد از نهی از تثلیث میفرماید: ﴿انتَهَوْا﴾ یعنی «انتهوا عن التثلیث» بالصراحة نهی میکند، گاهی بالصراحة نهی نمیکند به لسان موعظت نهی میفرماید، استفهامی که موعظه را به همراه دارد میفرماید: ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ اینجا هم که میفرماید: ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾ یعنی «اسلموا».
عواقب عدم پذیرش اسلام بعد از اتمام حجت الهی
اگر اسلام آوردند که بسیار خب، اگر اسلام نیاوردند آنگاه تو ترک مخاصمه بکن و احتجاج را ادامه نده ﴿وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا﴾ یعنی همان دینی که عند الله هست به نام اسلام آن را پذیرفتند ﴿فَقَدِ اهْتَدَوْا﴾ دیگر به یهودیت و مسیحیت عمل نمیکنند ﴿وَإِنْ تَوَلَّوْا﴾؛ اگر به همان کفرشان بر شرکشان یا بر تثلیث و امثال ذلک ادامه دادند ﴿فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ﴾ تو کارت را کردی در مقام احتجاج کارت را کردی باید تبلیغ بکنی که کردی، آنگاه خداست که باید به کیفر اینها رسیدگی کند او بصیر است که تا چه موقع مهلت بدهد و چه موقع اینها را بگیرد.
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم مشابه این آیه بحثش گذشت، آیهٴ 137 سورهٴ «بقره» بعد از اینکه حرف یهودیها و مسیحیها را نقل کرد، فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا وَّإِن تَوَلَّوْا﴾؛ اگر رو برگرداندند بدان ﴿فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ﴾ اینها صفشان را جدا کردند، مُنشق شدند در یک شقّه جدایی دارند زندگی میکنند ﴿فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ﴾ نظیر ﴿کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ﴾ ، ﴿إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ﴾ و امثال ذلک، هم وعده است به مسلمین، هم وعید است نسبت به کفار. اگر میفرماید: ﴿فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّهُ﴾ یا ﴿کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ﴾ یا ﴿إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ﴾ یا ﴿أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾ این یک وعده نسبت به مؤمنین است، یک وعید است نسبت به کفار، پس معلوم میشود که قرآن کریم نخواست عقیده آنها را امضا کند و یا نخواست بگوید هر که آزاد است هر چه فهمید معذور است اینطور نیست، چون ﴿بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ است.
عدم لزوم فعلی بودن اتمام حجت الهی
این ﴿مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ یا «من بعد البلاغ» لازم نیست بلاغ بالفعل باشد، بلاغ «بالقوة القریبة من الفعل» را هم شامل میشود. در بحث صوم آنجا که گفته شد شما اکل و شُرب داشته باشید ﴿حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الاَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الاَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ﴾ حالا اگر کسی پشتبام نشسته دارد سحر میخورد، این پشت به افق و کرانهٴ شرق نشسته رو به غرب دارد سحر میخورد، چون اگر صورت برگرداند میفهمد بالأخره صبح شده یا نه، این میگوید برای من تبیّن حاصل نشد که، نباید فَحص کنم، این را که فَحص نمیگویند این تبیّن آمده دمِ دست فقط یک نگاه کردن میخواهد، این ﴿مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ نه یعنی کسی که حالا در جلسه بحث نشسته و علم را بالفعل کسب کرده، همین که متمکّن از تحصیل علم شد «بالقوة القریبة من الفعل» این هم میگویند «جاء» مگر حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درِ خانهٴ تکتک مردم میرفت بلاغ مبین داشت یا در مجامع عمومی بلاغ مبین داشت یا در مسجد، در آن سخنرانیهای عمومی، در مصلاّ و امثال ذلک، این ﴿جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ بود این بلاغِ مبین بود برای همه هم بلاغ بود. اگر کسی «بالقوة القریبة من الفعل» توانِ درک را دارد این میگویند «جائه العلم» نه «عَلِم» لازم نیست «عَلم» باشد که، تعبیر هم «عَلم» نیست. نفرمود «وما اختلف الذین اوتوا الکتاب الا من بعد ما علموا» فرمود: ﴿إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ حالا بعضیها این قوهٴ قریبه به فعلیت رسید، بعضیها هم این قوهٴ قریب به فعل را عمداً به فعلیت نرساندند.
در آن مسابقهٴ اعجازآمیز موسای کلیم(سلام الله علیه) با سَحرهٴ فرعون، اگر کسی در میدان تماشا ایستاده است در میدان مسابقه ولی حاضر نیست صورت برگرداند ببیند که ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾ این میگوید من نمیخواهم ببینم، این با اینکه ﴿جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ آنها که نگاه کردند این قوه به فعلیت رسیده است «عَلِموا»، آنها که در میدان مسابقه حاضرند همین که نگاه بکنند، میفهمند ولو نگاه نکردند عمداً صادق است که ﴿جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ یا بلاغ مبین از طرف آن پیامبر به عمل آمده است، اینجا هم که میفرماید بلاغِ مبین شد یا ﴿جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ شد اینچنین است. پس هیچکس معذور نیست، اینها اهل جهنماند عقیده به این معنا آزاد نیست که حالا یک صاحبنظری بگوید ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ یا ﴿لَنا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ﴾ این برای بخشی از امر است، اگر کسی من بعد قیامالحجّة باز کفر ورزید، میفرماید: ﴿فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: جاهلِ قاصری که ضعف تحلیل داشته باشد ممکن است، که نفهمد یعنی هرچه احتجاج بکنند نمیفهمد، او مکلّف هم نیست.
پرسش:...
پاسخ: چطور ذهنش منتهی شد، خبر تازه ﴿عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ﴾ خبر روز بود آیه نازل شد، اینها چه چیزی سؤال میکنند، به یکدیگر میرسند میگفتند خبر تازه چه داری؟
ویژگی «بلاغ مبین» در تعالیم انبیا
پرسش:...
پاسخ: اگر کسی بیاید حضور رسول خدا هم دعوت را میفهمد، هم دعوا را با بیّنه میفهمد، حضرت فرمود: ﴿إِنِّی عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾ مطلب را آفتابی میکند این، نظیر یک حکیم نیست که نتواند آن مطلب عقلی را طوری تنزّل بدهد که سادهترین فهم، بفهمد. سادهترین انسان بفهمد بعضیها هستند بیانشان سنگین است بیان، بیان علمی است قلم، قلم علمی است اینها فقط به درد حوزهها میخورند؛ اما انبیا که اینچنین نیستند که بلاغشان مبین است هیچ مطلبی در این قرآن نیست که سادهترین مردم نفهمند، گرچه آیاتی است در قرآن که به فکر خیلیها نمیرسد؛ اما مضامین همان آیات بلند به صورت قصص، به صورت مَثَل با یک بیان تنزّلیافته به قدری رقیق میشود که سادهترین انسانها میفهمند، هیچ مطلبی در قرآن نیست که کسی بگوید من فهم دارم، ولی این مطلب را نمیفهمم ولی آیات فراوانی هست که خواص میفهمند؛ اما همان مضمون را، همان محتوا را نظیر محتوای سورهٴ «توحید»، نظیر محتوای شش آیهٴ اول سورهٴ «حدید» را ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلاً﴾ «مثل الکذا، مثل الکذا، مثل الکذا» که این تمثیل راهگشاست ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِیهِ شُرَکَاءُ مَتَشَاکِسُونَ﴾ ، ﴿رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ﴾ با تمثیلاتی که در هیچ کتابهای عقلی نیست طوری است که اگر کسی مکلّف شد یعنی عقل تکلیفی را دارد، اگر عقلی دارد که برابر آن عقل مکلّف است یقیناً این مسائل را میفهمد.
پرسش:...
پاسخ: بله، آن وقت همین معنا را به صورت مَثل ذات اقدس الهی برای تودهٴ مردم بازگو کرد، مثلاً آیهٴ سورهٴ «انبیاء» را که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ که بین خودِ حکما در شُعب گوناگون در نحوهٴ تلازم مقدّم و تالی اختلاف عمیقی است، همان آیه را به صورت یک مَثل در صورت دیگر بیان کرده، اینچنین نیست که یک مطلب توحیدی را خدا بفرماید، فقط برای خواص باشد، آیاتی هست که خواص میفهمند و اما همان مطلب و مضمون را به صورت مَثل برای دیگران تبیین میکند.
همراهی وعده و وعید الهی با اتمام حجت
پرسش:...
پاسخ: خب البته؛ آنجایی که تکلیف هست هر کسی به اندازه فهمش مکلّف است. اصلِ مطلب قابل فهم است؛ منتها درجاتش فرق میکند. در این کریمه هم فرمود: ﴿فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا﴾ معلوم میشود اینها اِعراض کردند، اگر اسلام نیاوردند رو برگرداندند ﴿فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ﴾ تو دیگر در مسئله محاجّه با آنها وظیفهای نداری، چون بلاغِ مبین شده ﴿وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ﴾ این ﴿بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ﴾ یک وعدهٴ ضِمنی است نسبت به مؤمنین، یک وعید ضمنی است نسبت به کسانی که تولّوا و کفر ورزیدند. روشنترش همان آیهٴ 137 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود که بحثش گذشت، فرمود: ﴿وَّإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّهُ﴾ که این وعدهٴ پیروزی مسلمین و وعید آن کافران است ﴿وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالعِبَادِ﴾.
عدم دلالت اتمام احتجاج بر آزادی عقیده
حالا در مسئلهٴ محاجّه، احتجاجها را ذات اقدس الهی یاد انبیا میدهد، نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ هشتاد و همچنین آیهٴ 83 آمده. ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) مبتلا شد به محاجّهٴ قوم و همچنین به محاجّهٴ نمرود، محاجّهٴ نمرود با حضرت خلیل(سلام الله علیه) در سورهٴ «بقره» گذشت، محاجّهٴ قومش با آن حضرت در سورهٴ «انعام» به خواست خدا میآید. در سورهٴ «انعام» آمده است که ﴿وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّی فِی اللّهِ وَقَدْ هَدَانِ﴾ شما درباره خدا با من مجادله میکنید و خدا من را هدایت کرده است ﴿وَلاَ أَخَافُ مَاتُشْرِکُونَ بِهِ إِلاَّ أَن یَشَاءَ رَبِّی شَیْئاً وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً أَفَلاَ تَتَذَکَّرُونَ﴾ .
خب، ابراهیم خلیلی که با همه محاجّه کرده، با آزر مجادله کرده گفته که ﴿إِنِّی أَرَاکَ وَقَوْمَکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ بعد فرمود آیا اینها سودی دارند، اثری دارند، منشأ برکت و هستی هستند، همه این براهین را با آزر درمیان گذاشت، با قوم درمیان گذاشت، با نمرود درمیان گذاشت. وقتی این محاجّه تمام شد، آنگاه همان دستوری که خدا به پیامبر داد همان دستور را قبلاً به حضرت خلیل داد. حضرت خلیل هم فرمود من از تهدید شما نمیترسم، آنگاه در قبلش هم دارد که ﴿إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالاَرْض حَنِیفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ﴾ این به آن معنا نیست که خب شما دینتان من دینم، ما در مقام محاجّه دیگر کارمان تمام است، حالا آنجا که نوبت به تبر رسید آنجا هم دست به تبر خواهیم شد ولی الآن حرف تمام است. اینچنین نیست که کسی بخواهد ازاین آیه استفاده کند پس عقیده آزاد است یا هر کسی هر چیزی را پذیرفت، پذیرفت نه، همین انبیایی که به قومشان میگویند دیگر جدال نکنید ما مسلمانیم شما راهتان، ما راهمان یعنی حرف تمام شد از این به بعد دیگر نوبت تبر است.
درباره اسلام هم اینچنین است یعنی حرف تمام شد، از آن به بعد دیگر نوبت مغازی و غزوات و امثال ذلک است. اینچنین نیست که بگوییم هر کسی به هر مطلبی رسیده است «له دینه» و اسلام پیمان ترک تعرّض با همه افکار بسته است نه، این ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ در یک مقطع است، همه انبیا آن را گفتند ﴿إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالاَرْض﴾ حرف همه انبیاست آن را گفتند، هم محاجّه سرِ جایش است، هم تبر سرِ جایش است.
«و الحمد لله رب العالمین»
عواقب اختلاف بعد از علم در معارف الهی
علت مدح و ذمّ برخی از اهل کتاب در قرآن
مباهله؛ بارزترین مصداق محاجّه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ﴾
عواقب اختلاف بعد از علم در معارف الهی
بعد از گذشت آن سه فصل که دین منحصراً ـ دینی که «عندالله» هست و «عنالله» هست ـ اسلام است و اینکه اختلاف اهل کتاب بعدالعلم است نه قبلالعلم، زیرا ذات اقدس الهی در تبیین این معارف هیچ تعمیهای روا نداشته، بلکه به صورت نور چه در تورات، چه در انجیل بیان کرد و از تورات به عنوان نور یاد کرده است پس هرگونه اختلافی بعد از بحث باشد اختلاف بعدالعلم است اینکه اگر کسی بعد العلم به دین ستم کند و زمینه اختلافات دینی را فراهم کند به آیات الهی کفر ورزید و کیفر او هم این است که خدای سریعالحساب به عِقاب او میرسد، آنگاه میفرماید: ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ﴾.
علت مدح و ذمّ برخی از اهل کتاب در قرآن
اهل کتاب یک اختلاف داخلی باهم دارند که در حقیقت بعضی مؤمناند و بعضی کافر. آنها که مؤمناند همان گروهیاند که قرآن از آنها به عظمت و نیکی یاد کرده است ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾ که در قرآن از اهل کتاب یعنی مؤمنین اهل کتاب به عظمت یاد کرده است، از آن علمایی که حق را فهمیدند و پذیرفتند و از سایر مؤمنین اهل کتاب هم باز به عظمت یاد کرده است، فرمود اینها کسانیاند که بیصبرانه منتظر آمدن پیامبر خاتم(علیه آلاف التحیّة و الثّناء) بودند وقتی آیات الهی بر آنها تلاوت شد ﴿تَرَی أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ و میگفتند ﴿رَبَّنَا آمَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ﴾ از اینگونه از اهل کتاب هم باز به عظمت یاد کرده است که اینها اشک شوق میریزند و مؤمن میشوند. به استثنای این دو گروه یعنی گروهی که به عنوان ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾ و گروه دیگری که میگویند پروردگارا! ما ایمان آوردیم ﴿فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ﴾ در حالی که اشک میریزند، اشک شوق میریزند بقیه کسانیاند که بغیاً و ظلماً ایمان نیاوردند و انکار کردند.
دلالت «محاجّه» بر مجادلهای یک سویه و خصمانه
یک اختلاف داخلی بین خود علمای سوء یهودیت راه پیدا کرد و یک مخاصمهای هم با مسئولین اسلام راه پیدا کرد. آنچه بین خود آنهاست در فصل دوم از فصول سهگانه آیهٴ قبل گذشت و آنچه به عنوان مخاصمه با رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارند در این آیه مطرح است که فرمود: ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ﴾ این باب مفاعله گرچه بین دو نفر است، ولی بالأخره یکی فایق دیگری است؛ اما اگر دو نفر همتای هم و همسر هم باشند آن دیگر جا، جای تفاعل است نه جای مفاعله، اگر زید و عمرو مشغول زدناند ولی زید بالأخره زننده است میگویند «ضارب زیدٌ عمراً» که یکی فاعل خواهد بود و دیگری مفعول؛ اما اگر یک درگیری متساوی باشد میگویند «تضارب زید و عمرو» که هر دو فاعلاند. در محاجّه حمله از یک طرف است «تحاج» نیست، «محاجّه» است.
در دنیا عدهای اهل محاجّهاند یعنی مجادلهاند، همین گروه در قیامت ممکن است متجادل و متحاج باشند، نه محاج و مجادل وقتی حمله مستکبران بر مستضعفان در دنیا شروع میشود آن محاجّه است یعنی مجادله است؛ اما برخورد متعادلانه و متساویانه مستکبران و مستضعفان که در جهنم طرح میشود ﴿إِذْ یَتَحَاجُّونَ فِی النَّارِ﴾ است آنها هر دو اهل جهنماند، اما در آنجا «تحاجّ» است، نه «محاجّه». مستکبر میگوید تو مقصّری، مستضعف میگوید تو مقصّری و امثال ذلک.
حمله جدالآمیز از سران قدرت و زور بود. نمونه این بحث در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» قبلاً گذشت، آیه 258 اینچنین بود که ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ﴾ نه تنها نمرود اهل محاجّه و مجادله بود که حجاج از آن طرف شروع میشد، قوم ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) هم با او محاجّه میکردند، مجادله داشتند، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیه، هشتاد اینچنین است که ﴿وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّی فِی اللّهِ وَقَدْ هَدَانِ﴾ محاجّه معمولاً جنبهٴ مجادله را دارد و خصومتبرانگیز است و از طرف خصم شروع میشود، «الاّ ما خرج بالدلیل».
دستورات قراٴ برای مقابله با حاجّه اهل کتاب
در این کریمه فرمود علمای اهل کتاب که بغیاً اختلاف کردهاند آنها که کافرند، میکوشند مجادلانه با تو برخورد کنند ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ به آنها بفرما، بگو ما برنامهای قبل از اتمام حجت داریم و برنامهای بعد از اتمام حجت. آن برنامه قبل از اتمام حجت این است که ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ که در سورهٴ «یوسف» هست یعنی نه تنها من، مردم را به الله دعوت میکنم و نه تنها مؤمنین به من مردم را به الله دعوت میکنند، نه تنها دعوت میکنیم بلکه دعوت ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ است، چون ما ﴿عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾ هستیم ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا﴾ ﴿وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ هم «یدعوا الی الله علی بصیرة» حالا اگر بعد از دعوت بصیرانه و قیام حجت و نصاب حجت، کسی نپذیرفت ما از آن به بعد دیگر جدالی نداریم، اگر کسی خواست جدال کند ما حرفمان این است که ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ این دیگر مرحله دوم و نوبه دوم است که ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ﴾، ﴿وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ هم «یسلم وجهه لله» ما اول بصیرانه و عالمانه سخن میگوییم بعد به علممان هم عمل میکنیم، یک بار ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ است، یک بار هم ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ است هر دو یکنواخت است، اگر آنها خواستند محاجّه کنند این محاجّه، چون بعد از قیام حجت است جنبهٴ جدال دارد وگرنه هرگز در ابتدای امر پیمان ترک مخاصمه و ترک تعرّض و ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ را قرآن به کسی یاد نمیدهد. اگر ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ و اگر اسلام را همه انبیا آوردند این ادیان هم ادیان ابراهیمی است وقتی که با ابراهیم دارند محاجّه میکنند قرآن کریم نقل میکند که ابراهیم در کمال حوصله آن حضرت(سلام الله علیه) حرف طرف را گوش میدهد و برهان اقامه میکند ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ﴾ و موارد دیگر هم در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که سخن از محاجّه است باز رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جواب محاجّه را با محاجّه میدهد، نه اینکه همین اوّلین برخورد اگر کسی خواست احتجاج کند و مجادله کند حضرت بگوید ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ یا ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ یا ﴿لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ﴾ اینطور نیست این بعد از نصاب حجت است، بعد از تمامیّت حجت است اگر کسی خواست احتجاج کند که این احتجاج میکند، اگر هم کسی خواست جدال کند اینها جدال احسن دارند که ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ حالا اگر جدال احسن به نصابش رسید، احتجاج هم پایان پذیرفت از آن به بعد دیگر چیز زایدی است میفرماید از آن به بعد از راه موعظه با آنها سخن بگو، نه از راه استدلال. اول از راه دلیل ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ﴾ وقتی این تمام شد حالا آنها را نصیحت کن، بگو بعد از قیام حجت و وضوح بیّنه چرا تلاش میکنید؟ ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ این موعظهٴ حَسنه برای همه مردم در همه شرایط نافع است، اما برای مجادلین بعد از قیام حجت سودمند است، اول نمیشود از راه موعظه با آنها سخن گفت.
مباهله؛ بارزترین مصداق محاجّه
این آیهٴ محل بحث ضمن اینکه مسئله ترک جدال و مرآ را در بردارد که به نوبهٴ خود موعظه است، پذیرش حجت کاملهٴ حق را هم در بردارد که موعظهٴ دیگر است، لذا فرمود: ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ وگرنه در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که آیات بعدی است همان جریان مباهله از بارزترین مصداق محاجّه است که در آیهٴ 61 همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا﴾ بالأخره این یک نحوه احتجاج است تحدّی کردن، مباهله کردن، معجزه آوردن احتجاج است با پیامبر اگر کسی احتجاج میکند یا درباره دعوت او احتجاج میکند یا درباره دعوای او، اگر درباره دعوت او محاجّه میکند، خب برهان میخواهد که چرا توحید حق است، چرا معاد حق است، چرا اصل نبوت عامه حق است و مانند آن. و اگر درباره دعوای او محاجّه میکند چون پیامبر گذشته از اینکه مردم را به الله و معاد دعوت میکند، دعوا هم دارد، ادّعا هم دارد میگوید من پیام خدا را به شما میرسانم اگر درباره دعوا یعنی ادّعای پیامبر کسی محاجّه میکند بالأخره معجزه طلب میکند.
یکی از آن معجزات همان جریان مباهله است، بالأخره آنها محاجّه کردند؛ طلب حجت کردند ذات اقدس الهی هم دستور داد مباهله کنید. معجزه آوردن، مباهله کردن و امثال ذلک که به نوبه خود معجزه است این جوابِ سؤال کسی است که دارد احتجاج میکند در دعوا، البته وقتی دعوا ثابت شد ضمناً دعوت هم یقیناً ثابت میشود.
عدم پذیرش حق بعد از اتمام حجت نشانه جهل و جهالت
پس اینکه فرمود اگر اهل کتاب مجادله کردند تو بگو من و پیروانم چهرهٴ جانمان را متوجّه الله کردیم یعنی ما به این علم بها میدهیم، حالا که بیّنه الهی آمده است، علم آمده است و ثابت کرد دین «عند الله»، اسلام است و اسلام هم مشخص شد ما ﴿أَسْلَمْتُ﴾ ما «نحن اسلمنا» ما مسلمانیم، شما هم مسلمان بشوید، حالا که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ من مسلمانم، شما هم چه بهتر که مسلمان باشید.
پرسش:...
پاسخ: نه اگر تسلیم برهان نشد، برای اینکه مسئله برای او حل نشد بالأخره برهان باید تکمیل بشود؛ اما اگر نه بیّنه شد، روشن شد، علم شد، از آن به بعد اگر کسی نپذیرفت معلوم میشود براساس عناد نمیپذیرد، نه براساس جهل. براساس جهل علمی نیست [بلکه] براساس جهالت نمیپذیرد که ﴿یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ﴾ فرمود: ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ این پیروان من هم چند گروهاند: عدهای هستند که از اول به من ایمان آوردند، عدهای هم از علمای شما هستند که بعد از قیام علم به من پیوستند. من و پیروان مسلمان من و علمای منصف اهل کتاب، این سه گروه به الله ایمان آوردیم ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾.
معمولاً عطف بر ضمیر فاعل در متکلّم وحده میگویند با اعادهٴ کلمه «أنا» است یعنی «أسلمت أنا و زید» نمیگویند «أسلمت و زید»؛ اما اینجا چون فاصله شد بدون کلمهٴ «أنا» است، در بعضی از موارد این کلمهٴ «أنا» که ضمیر فصل است اعاده میشود، ولی اینجا دیگر نشد برای فاصله ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ﴾، ﴿وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ هم «أسلم وجهه لله».
دلالت ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ﴾ بر پذیرش اسلام با تمام وجود
منظور از آن وجه، هم چهره هستی است نه این صورت ظاهری ﴿أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ یعنی تمام هستیات را متوجه دین کن، قلبت را که جایگاه و مظهر عقیده است متوجه دین کن، مراحل نفسانیات را متوجه دین کن تا اوصاف نفسانی را بپذیرد، زبانت را متوجه دین کن که با زبان اقرار کنی، اعضا و جوارحت را متوجه دین کن به نام عمل به ارکان، چون اعتقاد قلبی و اقرار زبانی و عمل ارکان اینها مجموعه دین است کلّ این مجموعه را انسان تشکیل میدهد و انسان عبارت از این مجموعه است، لذا وقتی میگوید ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی﴾ یعنی با جانم و با جسمم، با قلبم، با زبانم، با بدنم اعتقاد دارم، اقرار دارم و عمل میکنم سخن از چهرهٴ ظاهری نیست ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ﴾ گاهی انسان میگوید ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی﴾ چه اینکه در سورهٴ «انعام» هست، گاهی هم میگوید ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾. در آیاتی که احیاناً در خلال بحث اشاره شد این بود که ﴿مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ﴾ آنجا هم به همین معناست. ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ این جمله اول.
پرسش:...
پاسخ: چون آخر منظور از این اسلام در همان آیهٴ قبلی ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ مجموعه عقاید و اوصاف و اعمال شد، نه اصل اسلام به معنی انقیاد. دین مجموعه است، اگر دین مجموعهٴ عقاید و اوصاف و احکام است و این مجموعه را میگویند اسلام، تدیّن میشود تسلیم، اگر کسی «أسلم» یعنی «تدیّن»، «تدیّن» یعنی در مراحل قلبی معتقد، در مراحل نفسانی متّصف، در مراحل زبان مُقر، در مراحل عمل هم عامل این میشود مجموعه.
سرّ تأکید قرآن بر پذیرش تمام اسلام از سوی اهل کتاب
پرسش:...
پاسخ: بله، اصل اِنابه، رجوع است. اصل اِنابه رجوع است آنجا هم ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ آنجا ممکن است به نحو اجمال باشد؛ اما اینجا که به نحو تفصیل هست، چون اختلاف اهل کتاب در انقیاد الی الله نبود، [بلکه] اختلاف اهل کتاب در این مجموعه بود. الآن آنچه در این دو آیه محور بحث است آن اختلاف داخلی است که بین خود اهل کتاب هست و اختلافی هم که بین اهل کتاب و اهل قرآن هست، معلوم میشود محل بحث، مجموعه دین است، نه اصل تسلیم در برابر الله. این جملهٴ اُولیٰ که البته هنوز ناتمام است.
﴿وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ﴾ این جمله، دیگر ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ﴾ نیست، بلکه ﴿وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ است، چون در آن برهان نیست. فرمود شما به آن بقیه اهل کتاب خواه علمایشان، خواه مقلّدین آن علما که ﴿مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ﴾ ایمان نیاوردند به آنها بگویید و همچنین به اُمّیین و مشرکین حجاز به اینها هم بگویید ﴿أَأَسْلَمْتُم﴾ این استفهام موعظتی است آیا قبول کردید یعنی قبول بکن، مثل اینکه انسان مطلبی را به دیگری میگوید در قبال حالا قبول کردی، حالا پذیرفتی، حالا روشن شد. این یک استفهام محض نیست، استفهامی است که با دعوت همراه است، با موعظت همراه است.
مراد از «امیّین» در قرآن کریم
اُمّیین همانهایی هستند که در سورهٴ «جمعه» آمده است که ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ البته این قدم اوّل اُمّی به این معناست، چون مردم حجاز یا به اُمّالقریٰ منسوب بودند که ﴿لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَمَنْ حَوْلَهَا﴾ یا چون جاهل و درسنخوانده بودند مانند همان انسان مادرزاد، از آنها به اُمّی یاد میکردند، لذا علمای اهل تورات و انجیل و خلاصه عامهٴ مردم اهل کتاب، چون خود را اهل کتاب میدانستند و صاحب دین میدانستند متمدّن میپنداشتند و این اُمّیین را محکوم میکردند میگفتند ﴿لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ﴾ ما هر کاری بر اینها بکنیم رواست. اُمّیین، محکوم اهل کتاب بودند.
در این کریمه بین اهل کتاب و اُمّیین فرق گذاشت، فرمود: ﴿وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ﴾ اینها قدم اول معنای اُمّیین است. اما در قدمهای دوم میبینیم که چون همه انسانها نیازمند به معلم حقیقیاند که ﴿یُعَلِّمَهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ و رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چیزی یاد جوامع بشری میدهد که آنها مقدورشان نیست که درک کنند ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ معلوم میشود همه مردم دنیا نسبت به آن حضرت اُمّیاند؛ در بین این اُمّیین و درس نخواندهها پیامبر آمده است، اگر همه هم در حدّ مرحوم فارابی و بوعلی باشند یعنی همه مردم روی زمین، باز صادق است خدا بفرماید: ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ زیرا آنچه را که پیامبر آورده است و میآورد مقدور هیچ بشری نیست که یاد بگیرد، علومی نیست که انسان بتواند با مطالعه حل کند قیامت چیست؟ بهشت چیست؟ ممکن است اصل مسئله را به طور اجمال بفهمد؛ اما این همه مواقفی که برای برزخ به بعد هست مقدور نیست و مهمترین مطلبی هم که انبیا به انسان یاد میدهند همان دنیاشناسی و نَفسشناسی و شیطانشناسی است که اگر کسی یکی از این سه تا فصل و سه تا مسئله را یاد بگیرد بسیاری از مشکلات او حل میشود، اگر کسی شیطان را بشناسد او چه نقشی دارد یا دنیا را بشناسد دنیا چیست و انسان را چطور بازی میدهد یا نفس چیست، چگونه خواستههای خود را به صورت حقایق بر انسان تحمیل میکند خیلی از مشکلاتش حل میشود. اینگونه از مسائل که شیطان چیست؟ دنیا چیست؟ نفس اماره و هوس و هوا چیست؟ اینها در مکتبها نیست در هیچجا نیست، اینها جزء برنامههای رسمی انبیاست، اینهاست که سعادت ابد را هم تأمین میکند که متأسفانه کسی کمتر به سراغ اینها میرود، لذا همه مردم میشوند اُمّی در حقیقت با آن دید وسیع.
دلالت ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾ بر موعظهای آمرانه
به هر حال اینجا به قرینه مقابله منظور از اُمّیین همان مشرکیناند، فرمود: «قُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وقل للأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ»؛ آیا قبول کردید؟ این موعظه است در کمال ملاطفت و مهربانی و رئوفانه، نظیرش در مواردی هست که ذات اقدس الهی، مسئلهٴ خَمر و قِمار و امثال ذلک را ذکر میکند، مثل سورهٴ «مائده» آیهٴ 91 بعد از اینکه فرمود: ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَن ذِکْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ﴾ آنگاه میفرماید: ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ آیا میشود نهی از منکر در شما اثر کند، این دعوت به موعظه است این ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ گرچه امر نیست؛ اما امر را به همراه دارد. یک وقت است نهی میکند صریحاً امر به اجتناب میکند ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالاَنْصَابُ وَالاَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ یک وقت امر به پرهیز یا نهی از ارتکاب ندارد با لسان موعظت و استفهام نهی میکند، میفرماید: ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ اینجا میفرماید: ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾ یعنی «أسلموا»، آنجا هم که میفرماید: ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ یعنی «انتهوا» گاهی بالصراحة میفرماید «انتهوا»، نظیر آنچه به اهل کتاب میفرماید: ﴿انْتَهُوا خَیْراً لَکُم﴾ یعنی بعد از نهی از تثلیث میفرماید: ﴿انتَهَوْا﴾ یعنی «انتهوا عن التثلیث» بالصراحة نهی میکند، گاهی بالصراحة نهی نمیکند به لسان موعظت نهی میفرماید، استفهامی که موعظه را به همراه دارد میفرماید: ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ اینجا هم که میفرماید: ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾ یعنی «اسلموا».
عواقب عدم پذیرش اسلام بعد از اتمام حجت الهی
اگر اسلام آوردند که بسیار خب، اگر اسلام نیاوردند آنگاه تو ترک مخاصمه بکن و احتجاج را ادامه نده ﴿وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا﴾ یعنی همان دینی که عند الله هست به نام اسلام آن را پذیرفتند ﴿فَقَدِ اهْتَدَوْا﴾ دیگر به یهودیت و مسیحیت عمل نمیکنند ﴿وَإِنْ تَوَلَّوْا﴾؛ اگر به همان کفرشان بر شرکشان یا بر تثلیث و امثال ذلک ادامه دادند ﴿فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ﴾ تو کارت را کردی در مقام احتجاج کارت را کردی باید تبلیغ بکنی که کردی، آنگاه خداست که باید به کیفر اینها رسیدگی کند او بصیر است که تا چه موقع مهلت بدهد و چه موقع اینها را بگیرد.
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم مشابه این آیه بحثش گذشت، آیهٴ 137 سورهٴ «بقره» بعد از اینکه حرف یهودیها و مسیحیها را نقل کرد، فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا وَّإِن تَوَلَّوْا﴾؛ اگر رو برگرداندند بدان ﴿فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ﴾ اینها صفشان را جدا کردند، مُنشق شدند در یک شقّه جدایی دارند زندگی میکنند ﴿فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ﴾ نظیر ﴿کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ﴾ ، ﴿إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ﴾ و امثال ذلک، هم وعده است به مسلمین، هم وعید است نسبت به کفار. اگر میفرماید: ﴿فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّهُ﴾ یا ﴿کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ﴾ یا ﴿إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ﴾ یا ﴿أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾ این یک وعده نسبت به مؤمنین است، یک وعید است نسبت به کفار، پس معلوم میشود که قرآن کریم نخواست عقیده آنها را امضا کند و یا نخواست بگوید هر که آزاد است هر چه فهمید معذور است اینطور نیست، چون ﴿بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ است.
عدم لزوم فعلی بودن اتمام حجت الهی
این ﴿مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ یا «من بعد البلاغ» لازم نیست بلاغ بالفعل باشد، بلاغ «بالقوة القریبة من الفعل» را هم شامل میشود. در بحث صوم آنجا که گفته شد شما اکل و شُرب داشته باشید ﴿حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الاَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الاَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ﴾ حالا اگر کسی پشتبام نشسته دارد سحر میخورد، این پشت به افق و کرانهٴ شرق نشسته رو به غرب دارد سحر میخورد، چون اگر صورت برگرداند میفهمد بالأخره صبح شده یا نه، این میگوید برای من تبیّن حاصل نشد که، نباید فَحص کنم، این را که فَحص نمیگویند این تبیّن آمده دمِ دست فقط یک نگاه کردن میخواهد، این ﴿مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ نه یعنی کسی که حالا در جلسه بحث نشسته و علم را بالفعل کسب کرده، همین که متمکّن از تحصیل علم شد «بالقوة القریبة من الفعل» این هم میگویند «جاء» مگر حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درِ خانهٴ تکتک مردم میرفت بلاغ مبین داشت یا در مجامع عمومی بلاغ مبین داشت یا در مسجد، در آن سخنرانیهای عمومی، در مصلاّ و امثال ذلک، این ﴿جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ بود این بلاغِ مبین بود برای همه هم بلاغ بود. اگر کسی «بالقوة القریبة من الفعل» توانِ درک را دارد این میگویند «جائه العلم» نه «عَلِم» لازم نیست «عَلم» باشد که، تعبیر هم «عَلم» نیست. نفرمود «وما اختلف الذین اوتوا الکتاب الا من بعد ما علموا» فرمود: ﴿إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ حالا بعضیها این قوهٴ قریبه به فعلیت رسید، بعضیها هم این قوهٴ قریب به فعل را عمداً به فعلیت نرساندند.
در آن مسابقهٴ اعجازآمیز موسای کلیم(سلام الله علیه) با سَحرهٴ فرعون، اگر کسی در میدان تماشا ایستاده است در میدان مسابقه ولی حاضر نیست صورت برگرداند ببیند که ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾ این میگوید من نمیخواهم ببینم، این با اینکه ﴿جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ آنها که نگاه کردند این قوه به فعلیت رسیده است «عَلِموا»، آنها که در میدان مسابقه حاضرند همین که نگاه بکنند، میفهمند ولو نگاه نکردند عمداً صادق است که ﴿جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ یا بلاغ مبین از طرف آن پیامبر به عمل آمده است، اینجا هم که میفرماید بلاغِ مبین شد یا ﴿جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ شد اینچنین است. پس هیچکس معذور نیست، اینها اهل جهنماند عقیده به این معنا آزاد نیست که حالا یک صاحبنظری بگوید ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ یا ﴿لَنا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ﴾ این برای بخشی از امر است، اگر کسی من بعد قیامالحجّة باز کفر ورزید، میفرماید: ﴿فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: جاهلِ قاصری که ضعف تحلیل داشته باشد ممکن است، که نفهمد یعنی هرچه احتجاج بکنند نمیفهمد، او مکلّف هم نیست.
پرسش:...
پاسخ: چطور ذهنش منتهی شد، خبر تازه ﴿عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ﴾ خبر روز بود آیه نازل شد، اینها چه چیزی سؤال میکنند، به یکدیگر میرسند میگفتند خبر تازه چه داری؟
ویژگی «بلاغ مبین» در تعالیم انبیا
پرسش:...
پاسخ: اگر کسی بیاید حضور رسول خدا هم دعوت را میفهمد، هم دعوا را با بیّنه میفهمد، حضرت فرمود: ﴿إِنِّی عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾ مطلب را آفتابی میکند این، نظیر یک حکیم نیست که نتواند آن مطلب عقلی را طوری تنزّل بدهد که سادهترین فهم، بفهمد. سادهترین انسان بفهمد بعضیها هستند بیانشان سنگین است بیان، بیان علمی است قلم، قلم علمی است اینها فقط به درد حوزهها میخورند؛ اما انبیا که اینچنین نیستند که بلاغشان مبین است هیچ مطلبی در این قرآن نیست که سادهترین مردم نفهمند، گرچه آیاتی است در قرآن که به فکر خیلیها نمیرسد؛ اما مضامین همان آیات بلند به صورت قصص، به صورت مَثَل با یک بیان تنزّلیافته به قدری رقیق میشود که سادهترین انسانها میفهمند، هیچ مطلبی در قرآن نیست که کسی بگوید من فهم دارم، ولی این مطلب را نمیفهمم ولی آیات فراوانی هست که خواص میفهمند؛ اما همان مضمون را، همان محتوا را نظیر محتوای سورهٴ «توحید»، نظیر محتوای شش آیهٴ اول سورهٴ «حدید» را ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلاً﴾ «مثل الکذا، مثل الکذا، مثل الکذا» که این تمثیل راهگشاست ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِیهِ شُرَکَاءُ مَتَشَاکِسُونَ﴾ ، ﴿رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ﴾ با تمثیلاتی که در هیچ کتابهای عقلی نیست طوری است که اگر کسی مکلّف شد یعنی عقل تکلیفی را دارد، اگر عقلی دارد که برابر آن عقل مکلّف است یقیناً این مسائل را میفهمد.
پرسش:...
پاسخ: بله، آن وقت همین معنا را به صورت مَثل ذات اقدس الهی برای تودهٴ مردم بازگو کرد، مثلاً آیهٴ سورهٴ «انبیاء» را که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ که بین خودِ حکما در شُعب گوناگون در نحوهٴ تلازم مقدّم و تالی اختلاف عمیقی است، همان آیه را به صورت یک مَثل در صورت دیگر بیان کرده، اینچنین نیست که یک مطلب توحیدی را خدا بفرماید، فقط برای خواص باشد، آیاتی هست که خواص میفهمند و اما همان مطلب و مضمون را به صورت مَثل برای دیگران تبیین میکند.
همراهی وعده و وعید الهی با اتمام حجت
پرسش:...
پاسخ: خب البته؛ آنجایی که تکلیف هست هر کسی به اندازه فهمش مکلّف است. اصلِ مطلب قابل فهم است؛ منتها درجاتش فرق میکند. در این کریمه هم فرمود: ﴿فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا﴾ معلوم میشود اینها اِعراض کردند، اگر اسلام نیاوردند رو برگرداندند ﴿فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ﴾ تو دیگر در مسئله محاجّه با آنها وظیفهای نداری، چون بلاغِ مبین شده ﴿وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ﴾ این ﴿بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ﴾ یک وعدهٴ ضِمنی است نسبت به مؤمنین، یک وعید ضمنی است نسبت به کسانی که تولّوا و کفر ورزیدند. روشنترش همان آیهٴ 137 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود که بحثش گذشت، فرمود: ﴿وَّإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّهُ﴾ که این وعدهٴ پیروزی مسلمین و وعید آن کافران است ﴿وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالعِبَادِ﴾.
عدم دلالت اتمام احتجاج بر آزادی عقیده
حالا در مسئلهٴ محاجّه، احتجاجها را ذات اقدس الهی یاد انبیا میدهد، نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ هشتاد و همچنین آیهٴ 83 آمده. ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) مبتلا شد به محاجّهٴ قوم و همچنین به محاجّهٴ نمرود، محاجّهٴ نمرود با حضرت خلیل(سلام الله علیه) در سورهٴ «بقره» گذشت، محاجّهٴ قومش با آن حضرت در سورهٴ «انعام» به خواست خدا میآید. در سورهٴ «انعام» آمده است که ﴿وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّی فِی اللّهِ وَقَدْ هَدَانِ﴾ شما درباره خدا با من مجادله میکنید و خدا من را هدایت کرده است ﴿وَلاَ أَخَافُ مَاتُشْرِکُونَ بِهِ إِلاَّ أَن یَشَاءَ رَبِّی شَیْئاً وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً أَفَلاَ تَتَذَکَّرُونَ﴾ .
خب، ابراهیم خلیلی که با همه محاجّه کرده، با آزر مجادله کرده گفته که ﴿إِنِّی أَرَاکَ وَقَوْمَکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ بعد فرمود آیا اینها سودی دارند، اثری دارند، منشأ برکت و هستی هستند، همه این براهین را با آزر درمیان گذاشت، با قوم درمیان گذاشت، با نمرود درمیان گذاشت. وقتی این محاجّه تمام شد، آنگاه همان دستوری که خدا به پیامبر داد همان دستور را قبلاً به حضرت خلیل داد. حضرت خلیل هم فرمود من از تهدید شما نمیترسم، آنگاه در قبلش هم دارد که ﴿إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالاَرْض حَنِیفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ﴾ این به آن معنا نیست که خب شما دینتان من دینم، ما در مقام محاجّه دیگر کارمان تمام است، حالا آنجا که نوبت به تبر رسید آنجا هم دست به تبر خواهیم شد ولی الآن حرف تمام است. اینچنین نیست که کسی بخواهد ازاین آیه استفاده کند پس عقیده آزاد است یا هر کسی هر چیزی را پذیرفت، پذیرفت نه، همین انبیایی که به قومشان میگویند دیگر جدال نکنید ما مسلمانیم شما راهتان، ما راهمان یعنی حرف تمام شد از این به بعد دیگر نوبت تبر است.
درباره اسلام هم اینچنین است یعنی حرف تمام شد، از آن به بعد دیگر نوبت مغازی و غزوات و امثال ذلک است. اینچنین نیست که بگوییم هر کسی به هر مطلبی رسیده است «له دینه» و اسلام پیمان ترک تعرّض با همه افکار بسته است نه، این ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ در یک مقطع است، همه انبیا آن را گفتند ﴿إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالاَرْض﴾ حرف همه انبیاست آن را گفتند، هم محاجّه سرِ جایش است، هم تبر سرِ جایش است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است