- 14
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 20 تا 22 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 20 تا 22 سوره آلعمران"
پذیرش توحید و تبعیت از رسالت، مهمترین وظیفهٴ مسلمانان
ناکافی بودن پذیرش اسلام برای نیل به هدایت
سریع بودن عقوبت برخی از گناهان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ ٭ إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ٭ أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾
پذیرش توحید و تبعیت از رسالت، مهمترین وظیفهٴ مسلمانان
در این کریمه ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ چند مطلب هم مانده است.
یکی از آن مطالب این است که گرچه همه تابع راهِ حقاند که ﴿مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ﴾ کذا و کذا ولی مسلمانها دو وظیفه دارند: یکی اینکه مسلم باشند و جمیع «ما جاء به النبی» را بپذیرند، دوم پذیرش مسئله ولایت و رهبری است. مؤمنین هم به خدا ایمان دارند، هم تابع رسول خدایند، اینکه در بسیاری از موارد آمده است که ایمان به خدا و پیامبر یا ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ این ناظر به این دو حیثیت است. رسول از آن جهت که پیام خدای سبحان را میآورد اطاعت او، اطاعت خداست حرف تازهای نیست؛ اما از آن جهت که امامت و رهبری مردم را به عهده میگیرد مردم موظفاند مطیع و تابع آن حضرت هم باشند، لذا در این کریمه نفرمود من چهرهٴ هستیام را متوجّه الله کردهام و عدهای هم که به خدا ایمان آوردهاند اینچنیناند، فرمود عدهای که تابع مناند یعنی اینها هم جزء کسانیاند که اطاعت خدا را پذیرفتند و هم اطاعت مرا.
ناکافی بودن پذیرش اسلام برای نیل به هدایت
مطلب دوم آن است که اینکه فرمود: ﴿وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ﴾ صِرف این کافی نیست که آنها بگویند ما مسلمان شدیم. در آیات سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که قبلاً بحث شد یکی آیهٴ 137 سورهٴ «بقره» بود که الگو و اسوه نشان میدهد، میفرماید اگر آنها گفتند ما مسلمان شدیم کافی نیست، آنها اگر مثل شما مسلمان شدند کافی است در همان آیهٴ 137 سورهٴ «بقره» این است که ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ شما، هم اصل رسالت رسول خدا را پذیرفتید، هم در ولایت و رهبری تابعید و ایمان در جانتان رسوخ کرد و عملاً نشان دادید اگر کسی گفت مسلمانم باید مثل شما باشد که یک الگوی خارجی نشان بدهند ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ اینجا هم، اینکه فرمود: ﴿أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا﴾ روحش به ضمیمه آیهٴ 137 سورهٴ «بقره» این است که «فإن أسلموا بمثل ما أسلمتم» شما و پیروان شما مسلمانید؛ شما گفتید ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ اگر اهل کتاب و امّیین اسلام آوردند «بمثل ما أسلمتم»، اینجاست که ﴿فَقَدِ اهْتَدَوْا﴾.
پرسش:...
پاسخ: در آن جهت هیچ فرقی ندارد، اسلام در حقیقت، همان ایمان است. در همان نهجالبلاغه یا غیر نهجالبلاغه وقتی اسلام را معنا میکنند روحش همان ایمان است؛ اما وقتی اوایل امر را کسی پذیرفت به آنها میگویند ﴿لَمْ تُؤْمِنُوا﴾ و امثال ذلک آنجاست که فرق بین اسلام و ایمان مطرح است یا آنهایی که تا به مرز ولایت رسیدند ولی ولایت را نپذیرفتند اسلام آوردند، نه ایمان؛ اما در قرآن کریم ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ آمده است و به مجموعه «ما جاء به النبی» است حتی مربوط به ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ در آن مسئله ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ که قبلاً اشاره شد این در متن اسلام است که ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً﴾ معلوم میشود ولایت در متنِ اسلام است اگر کسی این را نپذیرفت، آن اسلام اصیل را نپذیرفت.
تقسیم انسانها به متشرّع و مُبتدع
مطلب سوم این است که به قرینه این مقابله انسان دو قِسم است یا «علی شریعة من الله» هست، میشود متشرّع یا میشود مبتدع و بدعتآور براساس همین حصری که از این کریمه استفاده میشود انسانها دو قِسماند. برابر همین حصر در نهجالبلاغه خطبهٴ 176 اینچنین شد که مردم به دو قِسم تقسیم شدند، خطبهٴ 176 این است «وَ إِنَّما النَّاسُ رَجُلانِ: مُتَّبِعٌ شِرْعَةً، وَ مُبْتَدِعٌ بِدْعَةً» یا انسان، متشرّع است یا مبتدع و بدعتآور، از این دو گروه بیرون نیستند «إِنَّما النَّاسُ رَجُلانِ: مُتَّبِعٌ شِرْعَةً، وَ مُبْتَدِعٌ بِدْعَةً لَیْسَ مَعَهُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ بُرْهَانُ سُنَّةٍ، وَ لاَ ضِیَاءُ حُجَّةٍ» چه اینکه مشابه همین تعبیر در خطبهٴ 185 هم آمده است که میفرماید این گروهی که از اسلام فاصله گرفتند حجّتی اقامه نکردند «وَجحدَ المدبر زَعَمُوا أَنَّهُمْ کالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِعٌ، وَ لاَ لاْختِلاَفِ صُوَرِهِمْ صَانِعٌ»؛ اینها خیال کردند که گیاه خودروییاند «وَ لَمْ یَلْجَئوا إِلَی حُجَّةٍ فِیَما ادَّعُوْا، وَ لاَ تَحْقِیقٍ لِمَا أَوْعَوْا»، «اوعوا» و «وعاه» یعنی «حفظه» آنچه را که در وعای دل جا دادند تحقیق نیست، تقلید است «وَلَمْ یَلْجَئوا إِلَی حُجَّةٍ فِیَما ادَّعُوْا»؛ دعوایشان بیبرهان است و پذیرششان بیتحقیق «وَلاَ تَحْقِیقٍ لِمَا أَوْعَوْا وَ هَلْ یَکُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَیْرِ بَانٍ، أَوْ جِنَایَةٌ مِنْ غَیْرِ جَانٍ» که نظیر همان برهان «إنّی» است.
عدم تأثیر اجبار و اکراه در پذیرش ایمان
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاغُ﴾ یعنی اجباری در کار نیست، این اجبار و نفی اکراه که خطوط کلّیاش گذشت هم درباره مؤمنین آمده و هم درباره کافرین. درباره کافرین همان حرف نوح بود که ﴿أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا کَارِهُونَ﴾ یا ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ و مانند آن. دربارهٴ مؤمنین آیهٴ 88 سورهٴ «اعراف» این است که وقتی به شعیب گفتند شما باید دست از دینتان بردارید و دینِ ما را بپذیرید ﴿قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَاشُعَیْبُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِن قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ﴾ یعنی ما که کارهیم چگونه ملت شما را بپذیریم؟
درباره حضرت عمار (رضوان الله علیه) که از صحابه خاص بود هم همین مضمون آمده است در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» که ﴿إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ﴾ آیهٴ 106 سورهٴ «نحل» این است ﴿مَن کَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ﴾ این معلوم میشود اکراه در قلب راه ندارد، برای اینکه این کسی را که مجبور کردهاند فقط در محدوده زبان او را وادار کردند به کفر، ولی قلبش مطمئن بالایمان است و این یک اصل کلی است البته که امر قلبی اکراهپذیر نیست.
تهدید الهی نسبت به اهل کتاب
آنگاه که فرمود: ﴿وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالعِبَادِ﴾ یک وعید و تهدید ضِمنی است، آن وعید و تهدید ضِمنی را با بیان قصهٴ دیگران [به عنوان] نمونه نشان میدهد و آن این است که ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ این فعل مضارعی که تکرار شده است و نشانهٴ استمرار است، بیان سنّت سیّئهٴ اهل کتاب بود ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ﴾ یعنی همچنان این کفرشان را ادامه میدهند، چون برای بنیاسرائیل انبیای فراوانی آمده است، گاهی تعبیر قرآن کریم این است که ﴿وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ گاهی این است که ﴿أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ گرچه اختصاصی به آنها ندارد ولی اکثری انبیای الهی برای آنها آمدند و از بین آنها برخاستند ﴿وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ یعنی حرفهایمان را متّصلاً به اینها رساندیم عصری بعد از عصری، نسلی بعد از نسلی بالأخره پیامها قطع نشد ﴿أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ که ﴿تَتْرَا﴾ یعنی متواتراً، ما انبیا را و مرسلین را به طور متواتر برای اینها فرستادیم که هر کدامی در کنار دیگری قرار گرفتند این وَترها، متواتر را تشکیل میدهند. انبیای فراوانی برای آنها آمده است؛ اما آنها نسبت به پیامد انبیا و پیام انبیا کفر ورزیدند و خود انبیا را شهید کردند و کسانی هم که راهیانِ راهِ انبیا بودند و آمر به معروف و ناهی از منکر، آنها را هم شهید کردند. اینها کسانیاند که تابع انبیا سلفاند. همانطوری که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک عده به عنوان تابع تربیت کرد که فرمود: ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ انبیای سلف هم یک عده تابع تربیت کردند تابعی که تا مرز شهادت میرفتند.
از اینجا چند نکته روشن میشود؛ یکی اینکه انبیا(علیهم السلام) برابر همان اساس نبوّت عامّه مسئله حکومت را به همراه آوردند وگرنه صرف مسئلهگو را کسی نمیکُشد. این امر به معروف و نهی از منکر در حدّ موعظه نبود امر بود و نهی بود، چون امر بود و نهی بود، لذا آمران به معروف و ناهیان از منکر هم راه شهادت را طی کردند.
تقسیم اهل کتاب به مؤمنان مجاهد و تبهکاران معاند
مطلب بعدی آن است که در بین بنیاسرائیل دو عده زندگی میکردند: یک عده تا مرز شهادت دین را حفظ میکردند، یک عده هم که قاتل آمر به معروف و ناهی از منکر بودند، پس اینچنین نبود که همه یهودیها و همه اهل کتاب بد باشند، قبلاً هم نمونه فضایل اینها را قرآن نقل کرده بود خواندیم که ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾ پس از اینکه در بین اهل کتاب یک عده تا مرز شهادت امر به معروف و نهی از منکر میکردند معلوم میشود که همانهایی هستند که به دنبال انبیایشان حرکت کردند و ﴿فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ﴾ هم شارح اینها در هر عصری بود و این گروه تبهکار از بنیاسرائیل هم انبیا را شهید میکردند، هم راهیان کوی انبیا را: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ گرچه هر کدام از این سه معصیت کافی است برای بشارت به عذاب الیم؛ اما میخواهد بفرماید که در بنیاسرائیل هر سه رذیلت بود؛ هم کفر به آیات الهی بود، هم قتل انبیا بود، هم قتل آمران به معروف و ناهیان از منکر. اینها موظف بودند به الله ایمان بیاورند و تابع رسولشان باشند، در حالی که هم آیات الهی را تکذیب کردند، کفر ورزیدند و هم انبیا را شهید کردند. این کلمه ﴿بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ در بحث سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم گذشت که یک جنبه تأکیدی دارد. قتل نبی نمیشود دو قِسم باشد، این یک قید توضیحی است که تأکیداً ذکر شده است. ممکن است قتل یک شخص عادی دو قِسم باشد گاهی به حق، گاهی نا به حق و این کلمه ﴿بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ قید احترازی باشد؛ اما قتل نبی، یقیناً قتل بغیر حق است و این قید توضیحی برای تأکید یاد شده است که اینها در برابر مأموران الهی اینچنین عناد دارند ﴿وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾ این امر به قِسط غیر از امر به معروف است شامل نهی از منکر هم میشود، چون وقتی انسان موظف شد به قِسط قیام کند نه یعنی خودش عادل باشد، این ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ به قِسط قیام بکند. یکی از مصادیق بارز قیام به قسط امر به قسط هم است و نهی از منکر هم هست. همانطوری که یکی از مصادیق بارز اقامه نماز امر دیگران به نماز هم است، اگر به ما بگویند «صلّوا» غیر از آن است که به ما بگویند ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ ، اگر به ما بگویند ﴿إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی﴾ غیر از آن است که به ما بگویند ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ این قیام به قسط یعنی زندگیتان برای اجرای عدل باشد چه در خود، چه درباره دیگران. یکی از مصادیق بارز قیام به قسط همان امر به قسط است و این امر به قسط غیر از امر به معروف است که نهی از منکر را نگیرد، نهی از منکر هم زیر پوشش قیام به قسط و امر به قسط است.
حقیقیبودن استعمال «تبشیر» در اخبار ناگوار
﴿وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾ این ناس یعنی توده مردم، پس هم نبیین را شهید کردند، هم توده مردم را که قائم به قسط بودند. این گروه کسانیاند که باید اینها را به عذاب دردناک بشارت بدهی ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ کلمه «تبشیر» هم باز بحثهایش قبلاً گذشت که آیا تحکّماً و استهزائاً در اینگونه از موارد به کار برده میشود و اصل بشارت به معنای گزارش خبر مسرّتبخش است «کما هو المعروف» یا نه، بشارت معنای حقیقیاش در همه موارد است، بشارت بده نه یعنی خبر خوب بده، یعنی خبری بده که در بَشَرهاش اثر کند یا سوء یا حُسن. معنای اصلی و اصیل تبشیر که گزارش خیر نیست، خبر اگر مهم نباشد در بَشره اثر نمیگذارد، اگر مهم باشد در چهره اثر میگذارد، حالا یا چهره را گلگون میکند یا زرد.
براساس این تحلیل دوم، استعمال تبشیر در گزارشهای سوء هم حقیقی است دیگر تحکّم و استهزا نیست؛ اما براساس آن معنای متعارف که بشارت را در خبرهای نشاطآور استعمال میکنند این ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ مثل آن است کسی که در امتحانی مردود شد، میگویند تبریک این استهزا و تحکّم است ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ براساس آن معنای اول میشود تحکّم؛ اما براساس معنای دوم دیگر تحقیق است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ «ما یظهر فی البشره» است، اینچنین نیست که ریشهٴ لغوی این تبشیر از «ما یظهر و بشره» جدا باشد ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ یعنی این گزارش بالأخره دردآور است؛ منتها حالا مطلب بعدی آن است که اینهایی که ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ اگر چنین گزارشی را بدهی در بَشره اینها اثر ندارد، چون باورشان نمیشود ولی سرّ اینکه در اینگونه از مسائل جریان تبشیر جا میافتد این است که تنها جریان آخرت نیست تا اینکه ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ﴾ باشد [بلکه] مسئله دنیا هم هست، حالا اگر آخرت باورشان نشد، دنیا که باورشان میشود. به اینها بگو ما بساط دنیاییتان هم جمع میکنیم ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ آن عذاب الیم این است: ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾؛ به اینها بگو بساطتان در دنیا هم برچیده میشود ولو درباره آخرت اینها بیتفاوت باشند، نسبت به دنیا که معتقدند، وقتی چنین گزارش قطعی را به اینها بدهی در بَشره اینها اثر میگذارد ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ٭ أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾. «حَبِطت فی الدنیا و الآخره» است، نه ﴿أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾ این ﴿فِی الدُّنْیَا﴾ مفعول واسطه است برای ﴿حَبِطَتْ﴾ متعلّق به ﴿حَبِطَتْ﴾ است یعنی هر کاری که کردند نه بهرهٴ دنیایی بردند، نه بهرهٴ اخروی وگرنه اعمال اینها درباره دنیا و آخرت نیست، چون اعمالشان درباره خصوص دنیاست این یک نکته و ثانیاً آخرت جای عمل نیست این دو، لذا این ﴿فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾ مفعول واسطه برای «اعمال» نمیتواند باشد، حتماً متعلّق است برای ﴿حَبِطَتْ﴾ یعنی اعمالشان بالقولالمطلق بینتیجه است نه نتیجه دنیایی دارد، نه نتیجه اخروی. نه اینکه ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾ که این ﴿فِی الدُّنْیَا﴾ متعلّق به اعمال باشد براساس این دو نکتهای که یاد شد یکی اینکه اینها اعمال برای آخرت و درباره آخرت ندارند، ثانیاً که آخرت ظرف عمل نیست پس این گروه کسانیاند گرچه آدمکُشی کردند ولی بهرهٴ دنیا هم نبردند.
سریع بودن عقوبت برخی از گناهان
بعضی از گناهان است که خدا مهلت میدهد بعد میفرماید: ﴿لاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لاَنْفُسِهِمْ﴾ و مانند آن. بعضی از گناهان را مهلت هم نمیدهد، مثل قتل انبیا، قتل مؤمنین که در راه دین قیام کردند و امثال ذلک. این خونها زود بساط ستم را برمیچیند، لذا فرمود اینها بهرهٴ دنیا هم نبردند اگر مسئله کفر بود ممکن بود که با بهرهٴ دنیا همراه باشد خیلی از کفارند که در دنیا بهره میبرند، خدا میفرماید ما اینها را چند روزی مهلت میدهیم اینها خیال نکنند از قلمرو قدرت ما بیروناند یا ما صرفنظر کردیم و مانند آن ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لاَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾ و مانند آن. اما اینها تنها کفر به آیات الله نیست، قتل انبیا و مردان الهی هم هست درباره اینها فرمود: ﴿اُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾ این میشود ﴿خَسِرَ الدُّنْیَا وَالآخِرَةَ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آنهایی که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ گفتند بعد از مدتی هم گفتند ﴿هذِهِ الاَنْهَار تَجْرِی مِن تَحْتِی﴾ و امثال ذلک بهرهٴ دنیا بردند و اما یک عده نه، نظیر جریان کربلا که ﴿خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ﴾ شدند این بَغیْ زود به بساط اینها خاتمه داد ﴿اُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾.
خب، حالا کاری که کردند از این کار در آخرت نفعی نمیبرند آیا کسی هست به داد اینها برسد، یک وقت انسان از راه عمل به جایی میرسد، یک وقت دیگری از او دستگیری میکند، فرمود نه ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾ آنجا هم کسی به دادشان نمیرسد. یک وقت انسان در اثر کارِ خیر به جایی میرسد، یک وقت کمبودی دارد، نیازی به ناصر و شفیعی دارد و مانند آن. فرمود نه، نه کارِ اینها مشکل اینها را در قیامت حل میکند، نه دیگری دست اینها را میگیرد ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾ چون اگر شفاعت هست؛ چه اینکه هست برای ﴿لِمَنِ ارْتَضَی﴾ است ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَی﴾ ، ﴿مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾ ، ﴿لاَ یَمْلِکُونَ الشَّفَاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً﴾ و امثال ذلک. در بحث شفاعت ملاحظه فرمودید که شفاعت «مما لا ریب فیها» است؛ اما شامل حال کافر و قاتل انبیا و قاتل آمرین به قسط و امثال نخواهد شد، لذا فرمود از خودشان که هیچ کاری ندارند، مشمول رحمت دیگری هم نیستند ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾.
شدت عقوبت الهی در دنیا و آخرت برای قاتلان انبیا
پرسش:...
پاسخ: یکی از موارد است، چون این ﴿مَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾ ندارد «و ما لهم من ناصرین فی الآخره»، منتها حالا یکی از مصادیقش اینجا ذکر شده است، در دنیا هم کسی نصرت اینها را نمیتواند بکند. اگر کسی قتل پیامبر یا آمر به معروف را به عهده گرفت، مشمول قهر خداست با شتاب، آنگاه نه از خود او کاری ساخته است، نه از کسانی که ناصر او بودهاند کاری ساخته است، شفاعت اختصاصی به آخرت ندارد در دنیا هم هست ﴿مَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً یَکُن لَهُ نَصِیبٌ مِنْهَا وَمَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً سَیِّئَةً یَکُن لَهُ کِفْلٌ مِنْهَا﴾ شفاعت در دنیا هم هست، در آخرت هم هست، فرمود شفیع و ناصری برای اینها نیست بالقول المطلق نفرمود «و ما لهم من ناصرین فی الآخره» این ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾ که متعلّقش محذوف است و نشانه عمومیت هست هرگونه شفاعت و وساطتی را در دنیا یا در آخرت نفی میکند. آنهایی که دست به آدمکُشی زدند کسی نمیتواند آنها را از قهر خدا برهاند.
پرسش:...
پاسخ: اگر توبه بکند و آن گناهان را هم ترمیم بکند و دیه بدهد و قصاص بدهد مسئلة اُخریٰ ولی درباره قتل نبی کدام توبه است که مقبول باشد، اگر اینها ارتداد نداشته باشند حساب دیگری دارد؛ اما کیست که موفق بشود بعد از قتل نبی به توبه.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ نوعاً این وعید الهی است ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾؛ منتها در متن آزمون، این بحث نیست حالا که پیروز شده است بخواهد بهرهمند بشود دیگر «حبطت اعماله» الآن ممکن است مظلومین در دنیا را عدهای به شهادت برسانند و همین طور دارند زندگی میکنند، اینها در متن جنگاند در متن قتلعام دیناند، نه بعد از فراغت از قتل، اگر از این قتل فراغت پیدا کردند بخواهند آرام بشوند، آنگاه است که ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: نه، همه نه؛ در محدوده کار خود اگر بخواهد در محدوده ظلم خود از قتل فراغت پیدا کند، بعد آرام بگیرد، دیگر اینچنین نیست؛ آرامشی برای او نیست.
پرسش:...
پاسخ: نه، قتل نبی و قتل اینها لازم نیست؛ منتها عالیترین درجهاش و شقیترین درجهاش همین است برای هر کدام از اینها هم همینطور است؛ منتها آنها محلّ ابتلا بودند.
علّت بیان قتل انبیا توسط اهل کتاب در قرآن
این قسمتها چون مربوط به اهل کتاب است، قبلش هم مربوط به اهل کتاب است، بعدش هم مربوط به اهل کتاب است، نشان میدهد که حجاز مبتلا بود به توطئه یهودیها وگرنه اینکه قصه گذشتهها نیست، اگر قصه گذشتهها بود با فعل ماضی یاد میکرد، آنهایی که این کار را کردهاند بهرهای نبردهاند و در آخرت معذّب میشوند، این باید به فعل ماضی باشد؛ اما با فعل مضارع در هر سه قِسم نشانهٴ آن است که اینها یک سلسله خبیثهاند که گذشتگانشان دست به قتل انبیا زدند و فعلیهایشان اگر دستشان برسد به قتل نبی کمر میبندد، چه اینکه یهودیها خیلی تلاش کردند و به قتل آمرین به معروف و ناهین عن المنکر هم دستشان آلوده است به خون آنها، این فعل مضارع نشانه استمرار این سیره سیّئه است در بین اهل کتاب چه اینکه حجاز اینچنین بود نوع جنگهایی که در مدینه بود بالأخره اهل کتاب نقش داشتند یا مستقیماً با اسلام درافتادند، یا توطئهای بود که با مشرکین مکه میساختند، لذا فرمود: ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ٭ أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾.
چگونگی حبط اعمال در دنیا و آخرت
«حَبط» یک مسئله مبسوط کلامی داشت که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که آیا موافات شرط است یا موافات شرط نیست، هر عملی که انسان انجام میدهد اگر عمل بعدی بیاید، عملی قبلی را حَبط کند پس او همواره در یک حالت است در حالی که خیلیها دو حال دارند و مانند آن. سخنان اهل اعتزال و مفسّرین اشاعره و مفسّرین امامیه مبسوطاً آنجا بحث شد «حَبط» هم در کتابهای کلامی عنوان خاص دارد، فرمود: ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾.
گاهی مسئله دنیا مقدم بر آخرت است، مثل این آیه چون ترتیب عادی همینطور است، گاهی آخرت قبل از دنیا ذکر میشود، چون اهم است. درباره فرعون دارد که ﴿فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکَالَ الآخِرَةِ وَالأُولَی﴾ ؛ که آخرت را مقدم داشت و دنیا را مؤخر آن براساس اهمیت مسئله است؛ اما اینجا که دنیا بر آخرت مقدّم شد براساس همان جریان طبیعی است هم نکال آخرت دارند، هم نکال اُولیٰ، هم حَبط اعمالشان در دنیاست، هم حبط اعمالشان در آخرت.
نصرت نیافتن قاتلان انبیا در دنیا و آخرت
این ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾ حرفی است که همه انبیا به تبهکاران از قومشان میگفتند، نوح(سلام الله علیه) به اینها فرمود شما هر کسی به عنوان ناصر و دستیار معین و معاون دارید جمع کنید، این ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾ یک اصل کلی است که اگر کسی در برابر دین الهی قیام کرده است چون اصل بر این است ﴿کَتَبَ اللَّهُ لاَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ هر کسی به نصرت اینها قیام بکند بیاثر است لذا نوح صریحاً اعلام کرد که ﴿فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُم﴾ همه نیروهایتان را جمع بکنید ﴿وَلاَ تُنظِرُونِ﴾ ؛ من را هم مهلت ندهید، چون آن اصل جزء احکام نبوت عامه است ﴿کَتَبَ اللَّهُ لاَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ مربوط به پیامبر خاص نیست، چیزی که مربوط به نبوت عام است درباره همه انبیا جاری است، اینجا هم ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾ درباره همه انبیا جاری است در هر عصری اگر کسی به کمک ظالم قیام بکند سودی به ظالم نمیرساند ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾. این نفی ناصر در حقیقت برای این است که نصرتش اثر ندارد، عدهای قیام کردند و ناصرند، کمک رساندند اما فرمود ناصری ندارند «ناصر بما هو ناصر» کسی است که کمک بکند، آنها به قصد نصرت قیام کردند، ولی نتوانستند کمک برسانند لذا فرمود: ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾.
درباره قیامت البته ناصر ندارند، در دنیا نصرت ندارند. فرقش این است که در آخرت هیچ کسی بدون اذن حق کار نمیکند، آن روزی است که ﴿لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ تا اِذن نگیرند حرف نمیزنند و حرفشان هم جز حق چیز دیگر نیست. خب، اگر کسی بخواهد شفاعت کند برای تبهکاران و قاتلان انبیا و قاتلان آمرین به قِسط که شفاعت نمیکند، لذا درباره آخرت صادق است که اصلاً اینها شفیع ندارند، اینها ناصر ندارند؛ اما در دنیا این نفی ناصر به نفی نصرت برمیگردد یعنی خیلیها قیام میکنند که کمک بکنند ولی به کمک کردن موفق نمیشوند، اینچنین نیست که دنیا اینها ناصر نداشته باشند خیلی از اعوان و انصارشان به کمک اینها میشتابند ولی نصرت به فعلیت نمیرسد، لذا فرق است بین نفی ناصر در دنیا و نفی ناصر در آخرت.
«و الحمد لله رب العالمین»
پذیرش توحید و تبعیت از رسالت، مهمترین وظیفهٴ مسلمانان
ناکافی بودن پذیرش اسلام برای نیل به هدایت
سریع بودن عقوبت برخی از گناهان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ ٭ إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ٭ أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾
پذیرش توحید و تبعیت از رسالت، مهمترین وظیفهٴ مسلمانان
در این کریمه ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ چند مطلب هم مانده است.
یکی از آن مطالب این است که گرچه همه تابع راهِ حقاند که ﴿مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ﴾ کذا و کذا ولی مسلمانها دو وظیفه دارند: یکی اینکه مسلم باشند و جمیع «ما جاء به النبی» را بپذیرند، دوم پذیرش مسئله ولایت و رهبری است. مؤمنین هم به خدا ایمان دارند، هم تابع رسول خدایند، اینکه در بسیاری از موارد آمده است که ایمان به خدا و پیامبر یا ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ این ناظر به این دو حیثیت است. رسول از آن جهت که پیام خدای سبحان را میآورد اطاعت او، اطاعت خداست حرف تازهای نیست؛ اما از آن جهت که امامت و رهبری مردم را به عهده میگیرد مردم موظفاند مطیع و تابع آن حضرت هم باشند، لذا در این کریمه نفرمود من چهرهٴ هستیام را متوجّه الله کردهام و عدهای هم که به خدا ایمان آوردهاند اینچنیناند، فرمود عدهای که تابع مناند یعنی اینها هم جزء کسانیاند که اطاعت خدا را پذیرفتند و هم اطاعت مرا.
ناکافی بودن پذیرش اسلام برای نیل به هدایت
مطلب دوم آن است که اینکه فرمود: ﴿وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ﴾ صِرف این کافی نیست که آنها بگویند ما مسلمان شدیم. در آیات سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که قبلاً بحث شد یکی آیهٴ 137 سورهٴ «بقره» بود که الگو و اسوه نشان میدهد، میفرماید اگر آنها گفتند ما مسلمان شدیم کافی نیست، آنها اگر مثل شما مسلمان شدند کافی است در همان آیهٴ 137 سورهٴ «بقره» این است که ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ شما، هم اصل رسالت رسول خدا را پذیرفتید، هم در ولایت و رهبری تابعید و ایمان در جانتان رسوخ کرد و عملاً نشان دادید اگر کسی گفت مسلمانم باید مثل شما باشد که یک الگوی خارجی نشان بدهند ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ اینجا هم، اینکه فرمود: ﴿أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا﴾ روحش به ضمیمه آیهٴ 137 سورهٴ «بقره» این است که «فإن أسلموا بمثل ما أسلمتم» شما و پیروان شما مسلمانید؛ شما گفتید ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ اگر اهل کتاب و امّیین اسلام آوردند «بمثل ما أسلمتم»، اینجاست که ﴿فَقَدِ اهْتَدَوْا﴾.
پرسش:...
پاسخ: در آن جهت هیچ فرقی ندارد، اسلام در حقیقت، همان ایمان است. در همان نهجالبلاغه یا غیر نهجالبلاغه وقتی اسلام را معنا میکنند روحش همان ایمان است؛ اما وقتی اوایل امر را کسی پذیرفت به آنها میگویند ﴿لَمْ تُؤْمِنُوا﴾ و امثال ذلک آنجاست که فرق بین اسلام و ایمان مطرح است یا آنهایی که تا به مرز ولایت رسیدند ولی ولایت را نپذیرفتند اسلام آوردند، نه ایمان؛ اما در قرآن کریم ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ آمده است و به مجموعه «ما جاء به النبی» است حتی مربوط به ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ در آن مسئله ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ که قبلاً اشاره شد این در متن اسلام است که ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً﴾ معلوم میشود ولایت در متنِ اسلام است اگر کسی این را نپذیرفت، آن اسلام اصیل را نپذیرفت.
تقسیم انسانها به متشرّع و مُبتدع
مطلب سوم این است که به قرینه این مقابله انسان دو قِسم است یا «علی شریعة من الله» هست، میشود متشرّع یا میشود مبتدع و بدعتآور براساس همین حصری که از این کریمه استفاده میشود انسانها دو قِسماند. برابر همین حصر در نهجالبلاغه خطبهٴ 176 اینچنین شد که مردم به دو قِسم تقسیم شدند، خطبهٴ 176 این است «وَ إِنَّما النَّاسُ رَجُلانِ: مُتَّبِعٌ شِرْعَةً، وَ مُبْتَدِعٌ بِدْعَةً» یا انسان، متشرّع است یا مبتدع و بدعتآور، از این دو گروه بیرون نیستند «إِنَّما النَّاسُ رَجُلانِ: مُتَّبِعٌ شِرْعَةً، وَ مُبْتَدِعٌ بِدْعَةً لَیْسَ مَعَهُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ بُرْهَانُ سُنَّةٍ، وَ لاَ ضِیَاءُ حُجَّةٍ» چه اینکه مشابه همین تعبیر در خطبهٴ 185 هم آمده است که میفرماید این گروهی که از اسلام فاصله گرفتند حجّتی اقامه نکردند «وَجحدَ المدبر زَعَمُوا أَنَّهُمْ کالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِعٌ، وَ لاَ لاْختِلاَفِ صُوَرِهِمْ صَانِعٌ»؛ اینها خیال کردند که گیاه خودروییاند «وَ لَمْ یَلْجَئوا إِلَی حُجَّةٍ فِیَما ادَّعُوْا، وَ لاَ تَحْقِیقٍ لِمَا أَوْعَوْا»، «اوعوا» و «وعاه» یعنی «حفظه» آنچه را که در وعای دل جا دادند تحقیق نیست، تقلید است «وَلَمْ یَلْجَئوا إِلَی حُجَّةٍ فِیَما ادَّعُوْا»؛ دعوایشان بیبرهان است و پذیرششان بیتحقیق «وَلاَ تَحْقِیقٍ لِمَا أَوْعَوْا وَ هَلْ یَکُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَیْرِ بَانٍ، أَوْ جِنَایَةٌ مِنْ غَیْرِ جَانٍ» که نظیر همان برهان «إنّی» است.
عدم تأثیر اجبار و اکراه در پذیرش ایمان
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاغُ﴾ یعنی اجباری در کار نیست، این اجبار و نفی اکراه که خطوط کلّیاش گذشت هم درباره مؤمنین آمده و هم درباره کافرین. درباره کافرین همان حرف نوح بود که ﴿أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا کَارِهُونَ﴾ یا ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ و مانند آن. دربارهٴ مؤمنین آیهٴ 88 سورهٴ «اعراف» این است که وقتی به شعیب گفتند شما باید دست از دینتان بردارید و دینِ ما را بپذیرید ﴿قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَاشُعَیْبُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِن قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ﴾ یعنی ما که کارهیم چگونه ملت شما را بپذیریم؟
درباره حضرت عمار (رضوان الله علیه) که از صحابه خاص بود هم همین مضمون آمده است در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» که ﴿إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ﴾ آیهٴ 106 سورهٴ «نحل» این است ﴿مَن کَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ﴾ این معلوم میشود اکراه در قلب راه ندارد، برای اینکه این کسی را که مجبور کردهاند فقط در محدوده زبان او را وادار کردند به کفر، ولی قلبش مطمئن بالایمان است و این یک اصل کلی است البته که امر قلبی اکراهپذیر نیست.
تهدید الهی نسبت به اهل کتاب
آنگاه که فرمود: ﴿وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالعِبَادِ﴾ یک وعید و تهدید ضِمنی است، آن وعید و تهدید ضِمنی را با بیان قصهٴ دیگران [به عنوان] نمونه نشان میدهد و آن این است که ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ این فعل مضارعی که تکرار شده است و نشانهٴ استمرار است، بیان سنّت سیّئهٴ اهل کتاب بود ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ﴾ یعنی همچنان این کفرشان را ادامه میدهند، چون برای بنیاسرائیل انبیای فراوانی آمده است، گاهی تعبیر قرآن کریم این است که ﴿وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ گاهی این است که ﴿أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ گرچه اختصاصی به آنها ندارد ولی اکثری انبیای الهی برای آنها آمدند و از بین آنها برخاستند ﴿وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ یعنی حرفهایمان را متّصلاً به اینها رساندیم عصری بعد از عصری، نسلی بعد از نسلی بالأخره پیامها قطع نشد ﴿أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ که ﴿تَتْرَا﴾ یعنی متواتراً، ما انبیا را و مرسلین را به طور متواتر برای اینها فرستادیم که هر کدامی در کنار دیگری قرار گرفتند این وَترها، متواتر را تشکیل میدهند. انبیای فراوانی برای آنها آمده است؛ اما آنها نسبت به پیامد انبیا و پیام انبیا کفر ورزیدند و خود انبیا را شهید کردند و کسانی هم که راهیانِ راهِ انبیا بودند و آمر به معروف و ناهی از منکر، آنها را هم شهید کردند. اینها کسانیاند که تابع انبیا سلفاند. همانطوری که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک عده به عنوان تابع تربیت کرد که فرمود: ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ انبیای سلف هم یک عده تابع تربیت کردند تابعی که تا مرز شهادت میرفتند.
از اینجا چند نکته روشن میشود؛ یکی اینکه انبیا(علیهم السلام) برابر همان اساس نبوّت عامّه مسئله حکومت را به همراه آوردند وگرنه صرف مسئلهگو را کسی نمیکُشد. این امر به معروف و نهی از منکر در حدّ موعظه نبود امر بود و نهی بود، چون امر بود و نهی بود، لذا آمران به معروف و ناهیان از منکر هم راه شهادت را طی کردند.
تقسیم اهل کتاب به مؤمنان مجاهد و تبهکاران معاند
مطلب بعدی آن است که در بین بنیاسرائیل دو عده زندگی میکردند: یک عده تا مرز شهادت دین را حفظ میکردند، یک عده هم که قاتل آمر به معروف و ناهی از منکر بودند، پس اینچنین نبود که همه یهودیها و همه اهل کتاب بد باشند، قبلاً هم نمونه فضایل اینها را قرآن نقل کرده بود خواندیم که ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾ پس از اینکه در بین اهل کتاب یک عده تا مرز شهادت امر به معروف و نهی از منکر میکردند معلوم میشود که همانهایی هستند که به دنبال انبیایشان حرکت کردند و ﴿فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ﴾ هم شارح اینها در هر عصری بود و این گروه تبهکار از بنیاسرائیل هم انبیا را شهید میکردند، هم راهیان کوی انبیا را: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ گرچه هر کدام از این سه معصیت کافی است برای بشارت به عذاب الیم؛ اما میخواهد بفرماید که در بنیاسرائیل هر سه رذیلت بود؛ هم کفر به آیات الهی بود، هم قتل انبیا بود، هم قتل آمران به معروف و ناهیان از منکر. اینها موظف بودند به الله ایمان بیاورند و تابع رسولشان باشند، در حالی که هم آیات الهی را تکذیب کردند، کفر ورزیدند و هم انبیا را شهید کردند. این کلمه ﴿بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ در بحث سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم گذشت که یک جنبه تأکیدی دارد. قتل نبی نمیشود دو قِسم باشد، این یک قید توضیحی است که تأکیداً ذکر شده است. ممکن است قتل یک شخص عادی دو قِسم باشد گاهی به حق، گاهی نا به حق و این کلمه ﴿بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ قید احترازی باشد؛ اما قتل نبی، یقیناً قتل بغیر حق است و این قید توضیحی برای تأکید یاد شده است که اینها در برابر مأموران الهی اینچنین عناد دارند ﴿وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾ این امر به قِسط غیر از امر به معروف است شامل نهی از منکر هم میشود، چون وقتی انسان موظف شد به قِسط قیام کند نه یعنی خودش عادل باشد، این ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ به قِسط قیام بکند. یکی از مصادیق بارز قیام به قسط امر به قسط هم است و نهی از منکر هم هست. همانطوری که یکی از مصادیق بارز اقامه نماز امر دیگران به نماز هم است، اگر به ما بگویند «صلّوا» غیر از آن است که به ما بگویند ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ ، اگر به ما بگویند ﴿إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی﴾ غیر از آن است که به ما بگویند ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ این قیام به قسط یعنی زندگیتان برای اجرای عدل باشد چه در خود، چه درباره دیگران. یکی از مصادیق بارز قیام به قسط همان امر به قسط است و این امر به قسط غیر از امر به معروف است که نهی از منکر را نگیرد، نهی از منکر هم زیر پوشش قیام به قسط و امر به قسط است.
حقیقیبودن استعمال «تبشیر» در اخبار ناگوار
﴿وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾ این ناس یعنی توده مردم، پس هم نبیین را شهید کردند، هم توده مردم را که قائم به قسط بودند. این گروه کسانیاند که باید اینها را به عذاب دردناک بشارت بدهی ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ کلمه «تبشیر» هم باز بحثهایش قبلاً گذشت که آیا تحکّماً و استهزائاً در اینگونه از موارد به کار برده میشود و اصل بشارت به معنای گزارش خبر مسرّتبخش است «کما هو المعروف» یا نه، بشارت معنای حقیقیاش در همه موارد است، بشارت بده نه یعنی خبر خوب بده، یعنی خبری بده که در بَشَرهاش اثر کند یا سوء یا حُسن. معنای اصلی و اصیل تبشیر که گزارش خیر نیست، خبر اگر مهم نباشد در بَشره اثر نمیگذارد، اگر مهم باشد در چهره اثر میگذارد، حالا یا چهره را گلگون میکند یا زرد.
براساس این تحلیل دوم، استعمال تبشیر در گزارشهای سوء هم حقیقی است دیگر تحکّم و استهزا نیست؛ اما براساس آن معنای متعارف که بشارت را در خبرهای نشاطآور استعمال میکنند این ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ مثل آن است کسی که در امتحانی مردود شد، میگویند تبریک این استهزا و تحکّم است ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ براساس آن معنای اول میشود تحکّم؛ اما براساس معنای دوم دیگر تحقیق است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ «ما یظهر فی البشره» است، اینچنین نیست که ریشهٴ لغوی این تبشیر از «ما یظهر و بشره» جدا باشد ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ یعنی این گزارش بالأخره دردآور است؛ منتها حالا مطلب بعدی آن است که اینهایی که ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ اگر چنین گزارشی را بدهی در بَشره اینها اثر ندارد، چون باورشان نمیشود ولی سرّ اینکه در اینگونه از مسائل جریان تبشیر جا میافتد این است که تنها جریان آخرت نیست تا اینکه ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ﴾ باشد [بلکه] مسئله دنیا هم هست، حالا اگر آخرت باورشان نشد، دنیا که باورشان میشود. به اینها بگو ما بساط دنیاییتان هم جمع میکنیم ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ آن عذاب الیم این است: ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾؛ به اینها بگو بساطتان در دنیا هم برچیده میشود ولو درباره آخرت اینها بیتفاوت باشند، نسبت به دنیا که معتقدند، وقتی چنین گزارش قطعی را به اینها بدهی در بَشره اینها اثر میگذارد ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ٭ أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾. «حَبِطت فی الدنیا و الآخره» است، نه ﴿أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾ این ﴿فِی الدُّنْیَا﴾ مفعول واسطه است برای ﴿حَبِطَتْ﴾ متعلّق به ﴿حَبِطَتْ﴾ است یعنی هر کاری که کردند نه بهرهٴ دنیایی بردند، نه بهرهٴ اخروی وگرنه اعمال اینها درباره دنیا و آخرت نیست، چون اعمالشان درباره خصوص دنیاست این یک نکته و ثانیاً آخرت جای عمل نیست این دو، لذا این ﴿فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾ مفعول واسطه برای «اعمال» نمیتواند باشد، حتماً متعلّق است برای ﴿حَبِطَتْ﴾ یعنی اعمالشان بالقولالمطلق بینتیجه است نه نتیجه دنیایی دارد، نه نتیجه اخروی. نه اینکه ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾ که این ﴿فِی الدُّنْیَا﴾ متعلّق به اعمال باشد براساس این دو نکتهای که یاد شد یکی اینکه اینها اعمال برای آخرت و درباره آخرت ندارند، ثانیاً که آخرت ظرف عمل نیست پس این گروه کسانیاند گرچه آدمکُشی کردند ولی بهرهٴ دنیا هم نبردند.
سریع بودن عقوبت برخی از گناهان
بعضی از گناهان است که خدا مهلت میدهد بعد میفرماید: ﴿لاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لاَنْفُسِهِمْ﴾ و مانند آن. بعضی از گناهان را مهلت هم نمیدهد، مثل قتل انبیا، قتل مؤمنین که در راه دین قیام کردند و امثال ذلک. این خونها زود بساط ستم را برمیچیند، لذا فرمود اینها بهرهٴ دنیا هم نبردند اگر مسئله کفر بود ممکن بود که با بهرهٴ دنیا همراه باشد خیلی از کفارند که در دنیا بهره میبرند، خدا میفرماید ما اینها را چند روزی مهلت میدهیم اینها خیال نکنند از قلمرو قدرت ما بیروناند یا ما صرفنظر کردیم و مانند آن ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لاَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾ و مانند آن. اما اینها تنها کفر به آیات الله نیست، قتل انبیا و مردان الهی هم هست درباره اینها فرمود: ﴿اُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾ این میشود ﴿خَسِرَ الدُّنْیَا وَالآخِرَةَ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آنهایی که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ گفتند بعد از مدتی هم گفتند ﴿هذِهِ الاَنْهَار تَجْرِی مِن تَحْتِی﴾ و امثال ذلک بهرهٴ دنیا بردند و اما یک عده نه، نظیر جریان کربلا که ﴿خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ﴾ شدند این بَغیْ زود به بساط اینها خاتمه داد ﴿اُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾.
خب، حالا کاری که کردند از این کار در آخرت نفعی نمیبرند آیا کسی هست به داد اینها برسد، یک وقت انسان از راه عمل به جایی میرسد، یک وقت دیگری از او دستگیری میکند، فرمود نه ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾ آنجا هم کسی به دادشان نمیرسد. یک وقت انسان در اثر کارِ خیر به جایی میرسد، یک وقت کمبودی دارد، نیازی به ناصر و شفیعی دارد و مانند آن. فرمود نه، نه کارِ اینها مشکل اینها را در قیامت حل میکند، نه دیگری دست اینها را میگیرد ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾ چون اگر شفاعت هست؛ چه اینکه هست برای ﴿لِمَنِ ارْتَضَی﴾ است ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَی﴾ ، ﴿مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾ ، ﴿لاَ یَمْلِکُونَ الشَّفَاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً﴾ و امثال ذلک. در بحث شفاعت ملاحظه فرمودید که شفاعت «مما لا ریب فیها» است؛ اما شامل حال کافر و قاتل انبیا و قاتل آمرین به قسط و امثال نخواهد شد، لذا فرمود از خودشان که هیچ کاری ندارند، مشمول رحمت دیگری هم نیستند ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾.
شدت عقوبت الهی در دنیا و آخرت برای قاتلان انبیا
پرسش:...
پاسخ: یکی از موارد است، چون این ﴿مَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾ ندارد «و ما لهم من ناصرین فی الآخره»، منتها حالا یکی از مصادیقش اینجا ذکر شده است، در دنیا هم کسی نصرت اینها را نمیتواند بکند. اگر کسی قتل پیامبر یا آمر به معروف را به عهده گرفت، مشمول قهر خداست با شتاب، آنگاه نه از خود او کاری ساخته است، نه از کسانی که ناصر او بودهاند کاری ساخته است، شفاعت اختصاصی به آخرت ندارد در دنیا هم هست ﴿مَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً یَکُن لَهُ نَصِیبٌ مِنْهَا وَمَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً سَیِّئَةً یَکُن لَهُ کِفْلٌ مِنْهَا﴾ شفاعت در دنیا هم هست، در آخرت هم هست، فرمود شفیع و ناصری برای اینها نیست بالقول المطلق نفرمود «و ما لهم من ناصرین فی الآخره» این ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾ که متعلّقش محذوف است و نشانه عمومیت هست هرگونه شفاعت و وساطتی را در دنیا یا در آخرت نفی میکند. آنهایی که دست به آدمکُشی زدند کسی نمیتواند آنها را از قهر خدا برهاند.
پرسش:...
پاسخ: اگر توبه بکند و آن گناهان را هم ترمیم بکند و دیه بدهد و قصاص بدهد مسئلة اُخریٰ ولی درباره قتل نبی کدام توبه است که مقبول باشد، اگر اینها ارتداد نداشته باشند حساب دیگری دارد؛ اما کیست که موفق بشود بعد از قتل نبی به توبه.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ نوعاً این وعید الهی است ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾؛ منتها در متن آزمون، این بحث نیست حالا که پیروز شده است بخواهد بهرهمند بشود دیگر «حبطت اعماله» الآن ممکن است مظلومین در دنیا را عدهای به شهادت برسانند و همین طور دارند زندگی میکنند، اینها در متن جنگاند در متن قتلعام دیناند، نه بعد از فراغت از قتل، اگر از این قتل فراغت پیدا کردند بخواهند آرام بشوند، آنگاه است که ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: نه، همه نه؛ در محدوده کار خود اگر بخواهد در محدوده ظلم خود از قتل فراغت پیدا کند، بعد آرام بگیرد، دیگر اینچنین نیست؛ آرامشی برای او نیست.
پرسش:...
پاسخ: نه، قتل نبی و قتل اینها لازم نیست؛ منتها عالیترین درجهاش و شقیترین درجهاش همین است برای هر کدام از اینها هم همینطور است؛ منتها آنها محلّ ابتلا بودند.
علّت بیان قتل انبیا توسط اهل کتاب در قرآن
این قسمتها چون مربوط به اهل کتاب است، قبلش هم مربوط به اهل کتاب است، بعدش هم مربوط به اهل کتاب است، نشان میدهد که حجاز مبتلا بود به توطئه یهودیها وگرنه اینکه قصه گذشتهها نیست، اگر قصه گذشتهها بود با فعل ماضی یاد میکرد، آنهایی که این کار را کردهاند بهرهای نبردهاند و در آخرت معذّب میشوند، این باید به فعل ماضی باشد؛ اما با فعل مضارع در هر سه قِسم نشانهٴ آن است که اینها یک سلسله خبیثهاند که گذشتگانشان دست به قتل انبیا زدند و فعلیهایشان اگر دستشان برسد به قتل نبی کمر میبندد، چه اینکه یهودیها خیلی تلاش کردند و به قتل آمرین به معروف و ناهین عن المنکر هم دستشان آلوده است به خون آنها، این فعل مضارع نشانه استمرار این سیره سیّئه است در بین اهل کتاب چه اینکه حجاز اینچنین بود نوع جنگهایی که در مدینه بود بالأخره اهل کتاب نقش داشتند یا مستقیماً با اسلام درافتادند، یا توطئهای بود که با مشرکین مکه میساختند، لذا فرمود: ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ٭ أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾.
چگونگی حبط اعمال در دنیا و آخرت
«حَبط» یک مسئله مبسوط کلامی داشت که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که آیا موافات شرط است یا موافات شرط نیست، هر عملی که انسان انجام میدهد اگر عمل بعدی بیاید، عملی قبلی را حَبط کند پس او همواره در یک حالت است در حالی که خیلیها دو حال دارند و مانند آن. سخنان اهل اعتزال و مفسّرین اشاعره و مفسّرین امامیه مبسوطاً آنجا بحث شد «حَبط» هم در کتابهای کلامی عنوان خاص دارد، فرمود: ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾.
گاهی مسئله دنیا مقدم بر آخرت است، مثل این آیه چون ترتیب عادی همینطور است، گاهی آخرت قبل از دنیا ذکر میشود، چون اهم است. درباره فرعون دارد که ﴿فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکَالَ الآخِرَةِ وَالأُولَی﴾ ؛ که آخرت را مقدم داشت و دنیا را مؤخر آن براساس اهمیت مسئله است؛ اما اینجا که دنیا بر آخرت مقدّم شد براساس همان جریان طبیعی است هم نکال آخرت دارند، هم نکال اُولیٰ، هم حَبط اعمالشان در دنیاست، هم حبط اعمالشان در آخرت.
نصرت نیافتن قاتلان انبیا در دنیا و آخرت
این ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾ حرفی است که همه انبیا به تبهکاران از قومشان میگفتند، نوح(سلام الله علیه) به اینها فرمود شما هر کسی به عنوان ناصر و دستیار معین و معاون دارید جمع کنید، این ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾ یک اصل کلی است که اگر کسی در برابر دین الهی قیام کرده است چون اصل بر این است ﴿کَتَبَ اللَّهُ لاَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ هر کسی به نصرت اینها قیام بکند بیاثر است لذا نوح صریحاً اعلام کرد که ﴿فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُم﴾ همه نیروهایتان را جمع بکنید ﴿وَلاَ تُنظِرُونِ﴾ ؛ من را هم مهلت ندهید، چون آن اصل جزء احکام نبوت عامه است ﴿کَتَبَ اللَّهُ لاَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ مربوط به پیامبر خاص نیست، چیزی که مربوط به نبوت عام است درباره همه انبیا جاری است، اینجا هم ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾ درباره همه انبیا جاری است در هر عصری اگر کسی به کمک ظالم قیام بکند سودی به ظالم نمیرساند ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾. این نفی ناصر در حقیقت برای این است که نصرتش اثر ندارد، عدهای قیام کردند و ناصرند، کمک رساندند اما فرمود ناصری ندارند «ناصر بما هو ناصر» کسی است که کمک بکند، آنها به قصد نصرت قیام کردند، ولی نتوانستند کمک برسانند لذا فرمود: ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾.
درباره قیامت البته ناصر ندارند، در دنیا نصرت ندارند. فرقش این است که در آخرت هیچ کسی بدون اذن حق کار نمیکند، آن روزی است که ﴿لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ تا اِذن نگیرند حرف نمیزنند و حرفشان هم جز حق چیز دیگر نیست. خب، اگر کسی بخواهد شفاعت کند برای تبهکاران و قاتلان انبیا و قاتلان آمرین به قِسط که شفاعت نمیکند، لذا درباره آخرت صادق است که اصلاً اینها شفیع ندارند، اینها ناصر ندارند؛ اما در دنیا این نفی ناصر به نفی نصرت برمیگردد یعنی خیلیها قیام میکنند که کمک بکنند ولی به کمک کردن موفق نمیشوند، اینچنین نیست که دنیا اینها ناصر نداشته باشند خیلی از اعوان و انصارشان به کمک اینها میشتابند ولی نصرت به فعلیت نمیرسد، لذا فرق است بین نفی ناصر در دنیا و نفی ناصر در آخرت.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است