- 4
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 26 و 27 سوره آلعمران _ بخش هشتم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 26 و 27 سوره آلعمران _ بخش هشتم"
عدم انتساب نقص و فساد به خداوند
فلسفه، عهدهدار هستی شناسی
واقعیتهای خارجی پشتوانه مفاهیم اعتباری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴿26﴾ تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴿27﴾
اصلاح جامعه در پرتو قیام الهی
در ذیل این دو آیه سهتا مسئله را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) عنوان کردند: یکی مسئله تفسیری، کلامی بود درباره رزق؛ یکی هم مسئله علمی است و جامعهشناسی و مانند آن درباره مُلک و یکی هم مسئله عقلی، فلسفی است درباره نظام علّی [و] معلولی.
در پایان بحث دیروز مسئله ﴿دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ﴾ مطرح شد و اینکه اگر دفع، لله نباشد فساد به فساد دیگر تبدیل میشود، نه اینکه فساد به صلاح تبدیل بشود و اگر دفع، لله بود فساد به صلاح تبدیل میشود، گرچه کلّ کارها را ذات اقدس الهی در نظام هستی به خود اسناد میدهد؛ اما آنچه نقص و شرّ است از خدا دور است که ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ .
بنابراین اگر گروهی قیام مردمی داشتند، برای براندازی یک نظام ستم و تأسیس یک نظام جدید چون دفع، لله نیست این تبدیل فاسد به فاسد دیگر است و چند صباحی میگذرد باز همین گروه جدید کار گروه قدیم را انجام میدهند، زیرا اگر کسی قدرت داشته باشد و اعتقادی به معاد نداشته باشد داعی ندارد که اموال را برای خود جمع نکند و لذّت نبرد. تنها چیزی که ضامن اخلاق است اعتقاد به معاد است و اگر اعتقاد به مبدأ و معاد از یک فرد یا جامعهای رخت بربندد به هیچ وجه فضایل انسانی ضامن اجرا ندارد. هیچ راه معقولی نیست برای کسی که به خدا و قیامت معتقد نیست آدم خوبی باشد، اگر قدرت دارد، مال در اختیار او هست دلیل ندارد که از آن استفاده نکند. تنها چیزی که مانع بهرهبرداری باطل است اعتقاد به حساب است این اعتقاد به حساب اگر از جامعه یا فرد گرفته شود مثل گلابی است که از این برگِ گُل گرفته شده، بقیهاش تُفاله است. شما درست بیندیشید ببینید هیچ راهی دارد برای اینکه انسان آدم خوبی باشد «لو لا خوف المعاد» اگر مسئله قیامت در کار نباشد به چه دلیل این کسی که قدرت دارد و میتواند زندگی بهتر داشته باشد زندگی بهتر نکند، چون بعد از مرگ نه کسی او را تنبیه میکند، نه به صابرین پاداش میدهند هر دو نابود میشوند، خب چرا او بهره نبرد. این است که در سورهٴ «ص» میفرماید آنها که دست به فساد زدند، چون معاد را فراموش کردند ﴿لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ﴾ .
بنابراین اگر قیامی مردمی بود ولی الهی نبود، فسادی به فساد دیگر تبدیل میشود و اگر احیاناً افسد به فاسد تبدیل شد این زودگذر است؛ این فاسد امروز، افسد فردا خواهد شد.
پرسش:...
پاسخ: چیز دیگری هم مشروع است،
تفاوت قیامهای الهی و مردمی
آن در بحث ذیل آیهٴ 21 همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» قبلاً گذشت که ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾؛ آنها که قیام مردمی کردند و خواهان قِسط و عدلاند به سه، چهار گروه تقسیم شدند [در] آنجا بحث مبسوطی گذشت ولی اگر کسی قیام کرد و قدرتی به دست آورد و به خدا معتقد نبود، این هیچ وجهی ندارد که او فاسد نباشد و از قدرت سوء استفاده نکند، گرچه کلّ کارهایی که در عالم میگذرد باذن الله است، اما الدفعُ لله مهم است اینها فساد را لله دفع نکردند، برای اینکه طرح خودشان را پیاده کنند قیام کردند.
پرسش:...
پاسخ: لله باشد، یعنی «لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعَلْیَا» و این همان است که ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: چرا، تبیین میکند؛ فسادِ ارض چیست؟ میفرماید: ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ﴾ چون صوامِعُ و بَیعُ و سایر مراکز عبادی و دینی منهدم میشود ﴿لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ﴾ خواهد بود وگرنه اینچنین نیست که آنها در جای خودشان باشند، وظایف خودشان را انجام بدهند، معذلک فساد عالمگیر بشود، اینطور نیست.
پرسش:...
پاسخ: برای «دفع هذا الظلم» اقدام کرد، اینها میگویند تو ظلم نکن من ظلم بکنم، نه ظلم نباشد. آنکه قیام میکند برای اینکه ظلم رخت بربندد «لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعَلْیَا» آن موحّد است، این دفعش لله است. قیامهای مردمی که لله نیست، برای این نیست که ظلم در عالم واقع نشود، برای این است که آنها ظلم نکنند و اینها ظلم بکنند، نه برای آن است که «لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعَلْیَا».
پرسش:...
پاسخ: این خیال کردند قصد ظلم برداشته میشود، لذا وقتی سرِ کار آمدند خودشان میشوند ظالم. آنچه تجربه نشان داد این است که اینها حکومت دایم را تبدیل کردند موقت نشد، سیستم حکومتی را تغییر دادند نشد، شکل حکومت را عوض کردند نشد. اصلاً اگر کسی به حساب، معتقد نباشد فضایل برای او ضامن اجرا ندارد؛ به هیچ وجه نمیشود پذیرفت کسی به خدا و قیامت معتقد نباشد و قدرت داشته باشد و بهره نبرد.
عدم انتساب نقص و فساد به خداوند
پرسش:...
پاسخ: یعنی خدا یک حدّ نصاب فساد را امضا میکند، اگر از آن حد گذشت جلویش را میگیرد؟ امضای تکوینی خدا بر این است که یک حدّ معیّن از فساد را امضا بکند زاید بر آن را جلوگیری کند؟
پرسش:...
پاسخ: روزی میدهد غیر از این است که ما آرام نشستیم آنها روزیِ ما را میخورند، این دو حرف است خدا به مار و عقرب هم روزی میدهند، کدام مار و عقرب در عالم گرسنه ماند. خدا کافر را روزی میدهد؛ اما روزیِ محرومین را به دست آنها دادن این ظلم است و ذات اقدس الهی نمیفرماید هر کس قیام کند قیامش به من انتساب دارد.
پرسش:...
پاسخ: این به خاطر یک نقص مردم است و نقص مردم را به حساب نظم الهی نمیشود آورد. الآن هم همین طور است. بحبوحهٴ انقلاب من وقتی رفتم نزد بزرگواری دیدم کار مرحوم مجلسی نزد ایشان بود بحث تقیّه را داشت مطالعه میکرد، الآن هم همینطور است. اینچنین نیست که وقتی یک حدّ خاصی از فساد را انسان بتواند به خدا اسناد بدهد، بقیه را خدا جلوگیری بکند، دفع باید لله باشد ﴿لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ﴾ آنجاست که «لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعَلْیَا» وگرنه اگر کسی «لغیر الله» قیام کرد او تقریباً سه، چهار وجه درباره او متصوّر بود که در همان آیهٴ 21 سورهٴ «آلعمران» قبلاً گذشت کسانی که مبارزه میکنند برای برقراری عدل یا برای برطرف شدن آن فساد و ستمکاران اینها را به قتل میرسانند ﴿یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾ آنجا بحث گذشت که آیا اینها پاداش دارند، ندارند، تخفیفی در عذاب هست، نیست، اقسام چهارگانه بود گذشت.
سرّ بیثمر بودن قیامهای مردمی
اما اگر کسی به خدا و قیامت معتقد نبود این نمیتواند برای مبارزهٴ به سود عدل و علیه ظلم قیام بکند، چون او میگوید انسان چند صباحی زنده است بعد نابود میشود، ظالم و مظلوم هر دو خاک خواهند شد این هیچ وجه معقولی ندارد که به قدرت برسد و استئثار نکند و مال را برای خود جمع نکند، چون هیچ مانعی ندارد اصلاً معقول نیست کسی قدرت داشته باشد، حساب و کتابی هم که بعد از مرگ در کار نیست، ظالم و مظلوم هر دو خاک خواهند شد و این شخص سعی بکند که با مظلومین و محرومین یکجا زندگی کند، این فرض نیست.
پرسش:...
پاسخ: بنابراین اگر مسئله دفعِ لله نباشد همان ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ﴾ هست، نشانهاش این است که وقتی کشورهای کمونیستی از جایی به جایی تبدیل میشوند همه این مساجد و مراکز مذهبی تبدیل شده به میکده و و اینچنین نبود که قیام بعدی بیاید آنها را بازسازی کند که این ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ﴾ قبل هم بود، بعدش هم شد. ذات اقدس الهی میگوید آن دفاعی سودمند است که لله باشد که «لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعَلْیَا» و اگر اینچنین نباشد ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ﴾ این ویتنام قبل از انقلاب با ویتنام بعد از انقلاب چه اثری کرد که ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ﴾ نشده باشد، اینطور که نیست که. الآن هم ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ﴾ این کشورهای کمونیستی که از موضعی به موضع دیگر میغلطتند که امام(رضوان الله علیه) پیشبینی کرد مبادا به دام دیگر بیفتید اگر اینها به اسلام گرایش پیدا نکنند همان ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ﴾ است، چه موقع آمدند گفتند این مساجدی که تبدیل شده به میکده حالا برگردد این عمده آن است که ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ﴾ این باید باشد تا ﴿وَلکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ محقّق بشود، تا ﴿وَاللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ محقّق بشود و مانند آن.
فلسفه، عهدهدار هستیشناسی
مطلب بعدی آن است که مُلکی که ذات اقدس الهی اعطا میکند این یک امر اعتباری است، این امر اعتباری را چگونه میشود به خدای سبحان اسناد داد. این هم به مسئله دوم فصل دوم و مرتبط است و هم به مسئله سوم و فصل سوم که به نام بحث فلسفی و عقلی مطرح کردند. عصاره آن بحث فلسفی این است که اصلاً فلسفه چیست و چرا ضروری است؟
فلسفه یعنی جهانشناسی، هستیشناسی و جهانبینی. چیزهایی که در جهان هست اینطور نیست که همه اینها بدیهی و اولی باشند، انسان درباره موجودات جهان نظری دارد، دیگری نظر مقابل دارد اینطور نیست که هرچه در جهان وجود دارد بیّن الرشد باشد و هرچه در جهان وجود ندارد بیّنالغی که معلوم باشد چه چیزی هست و چه چیزی نیست ما اجمالاً میدانیم که چیزهایی در عالم هست و چیزهایی هم نیست؛ اما چه چیزی هست و چه چیزی نیست اینطور نیست که هرچه هست بدیهی باشد، نظیر دو دو تا چهار تا و هرچه هم نیست آن هم بدیهی باشد، نظیر دو دوتا چهارتا. به شهادت اختلاف صاحبنظران و محقّقان یکی میگوید «الف» هست دیگری میگوید نیست، یکی میگوید خدا هست دیگری میگوید نیست، یکی میگوید معاد هست دیگری میگوید نیست، یکی میگوید وحی و رسالت و نبوت و عصمت هست دیگری میگوید نیست، یکی میگوید روح مجرد است دیگری میگوید نیست، این اختلاف عمیق بین محقّقان و صاحبنظران نشان میدهد که هست و نیست جهان، بدیهی نیست که هرچه هست بدیهی باشد و هرچه نیست هم بدیهی باشد این یک شاهد.
شاهد دیگر اینکه خودِ یک انسان صاحبنظر و محقّق در دو وهلهٴ تطوّر فکری دو گونه میاندیشد؛ قبلاً معتقد بود فلان چیز هست و فلان مطلب دیگر نیست، الآن رأیش برمیگردد میگوید آنچه را که من میگفتم هست آن نیست، آنچه را که میپنداشتم نیست آن هست. پس چیزی که در جهان هست و چیزی که در جهان نیست این بدیهی و اوّلی نیست، این دو مطلب.
بعضی از اینها بدیهی است که چه چیزی هست، مثل محسوسات اوّلیه، مثل اینکه خودمان هستیم چه اینکه بعضی از قوانین و علوم متعارفه برای ما یقینی است، اینها برای ما بدیهی است، نزد همه صاحبنظران بدیهی است مگر کسی اهل سفسطه باشد به آن معنا و بعضی از امور است نظری است: آیا روح هست، فرشته هست، وحی هست، رسالت هست یا نیست اینها نظری است. آن علمی که عهدهدار تبیین جهانبینی و جهانشناسی و هستیشناسی است که با قواعد آن علم، با ادوات و ابزار آن علم میشود بحث کرد و ثابت کرد چه چیزی هست و چه چیزی نیست، چه چیزی خرافی و پندار است، نظیر صبر و جخد، شانس بد و شانس خوب و مانند آن و چه چیزی واقعیت دارد نظیر قضا و قَدر و مانند آن، این علم را میگویند فلسفه. فلسفه یعنی هستیشناسی، جهانبینی، علمی که با قواعد خاص بحث میکند که چه چیزی هست، چه چیزی نیست.
پذیرش قانون علّیت، لازمه هر استدلال
آنگاه در این بحثهای هستیشناسی یکی از آن مسائل مهمّ هستیشناسی جریان علیت و معلولیت است. قانون علیت و معلولیت قانون فطری است، قابل اثبات نیست یعنی نه میشود با دلیل، ثابت کرد که قانون علّیت و معلولیت حق است، نه میشود با دلیل، ثابت کرد که قانون علّیت و معلولیت نیست چون اگر کسی خواست استدلال کند چه به اثبات، چه به ثبت این استدلال به استناد علیت تکیه میکند تا کسی رفت بیندیشد، تا کسی رفت محصول اندیشهاش را برای دیگران بازگو کند، این باید معتقد به نظام علّی باشد یعنی بگوید صغرا و کبرایی هست، استدلالی هست، این دو مقدمه دلیلاند و علتاند و نتیجه مدلول است، معلول است اگر این دو مقدمه ثابت شد، نتیجه به دنبال آن یقینی است و مانند آن.
خب، اگر کسی خواست استدلال کند به اینکه علیت هست، این قبل از اینکه استدلال کند باید علیت را پذیرفته باشد، اگر کسی معتقد به نظام علّی نباشد چگونه میتواند دوتا مقدمه را ترتیب بدهد و اینها را علت نتیجه بداند و اگر کسی خواست استدلال کند که علیت نیست، او قبلاً باید علیت را پذیرفته باشد که علت و معلول حق است، سبب و مسبّب حق است، بعد بخواهد با دستِ سبب و مسبّب ریشهٴ سبب و مسبّب را قطع کند.
شئون قانون علّیت
این است که قانون علیت جزء قوانین فطری است؛ منتها فلسفه که از مهمترین مسائل و همین مسئله علیت و معلولیت است براساس شئون آن شقوق و محورهای دیگر او بحث میکنند، مثلاً در فلسفه بحث میشود که معلول براساس چه جهت به علت احتیاج دارد؟ آیا براساس جهت ماهیتش است، براساس جهت حدوثش هست، بر اساس جهت حرکتش هست، براساس جهت امکان ماهوی اوست یا اینها نیست چیز دیگر است. این است که مرحوم صدرالمتألهین و همچنین سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در اصول فلسفه بحثی درباره اینکه راز و رمز معلولیتِ معلول چیست این را ذکر کردند، این معنا چون برای مرحوم شهید صدر جا نیفتاد ایشان بر مرحوم صدرالمتألهین و بر مرحوم علامه طباطبایی اشکال کردند در نصوص منطقیه، خیال کردند که صدرالمتألّهین میخواهد قانون علیت را اثبات کند یا مرحوم علامه خواست قانون علیت را اثبات کند، لذا در نصوص منطقیه اشکال کردند که قانون علیت، قابل اثبات نیست. این بزرگوار نرسید به فرمایش مرحوم صدرالمتألّهین که مرحوم ملاصدرا میخواهد بفرماید که قانون علیت مفروقعنها است و در موارد دیگر اسفار تصریح کردند که اگر ما این رشتهٴ علیت و معلولیت را آرام از اندیشهها برداریم، همه دانههای تسبیح فکری میریزد تمام این دانههای فکری را آن رشتهٴ علّیت منسجم میکند، اگر کسی منکر نظام علّی شد اصلاً او قدرت اندیشه ندارد.
مرحوم صدرالمتألّهین نخواست اصل قانون علّیت را اثبات کند تا ایشان در نصوص منطقیه بر مرحوم صدرالمتألّهین و علامه طباطبایی نقد وارد کند. مرحوم صدرالمتألّهین میخواهد بفرماید نظام علّی که حق است باید بحث کرد ببینیم که محور معلولیت جهان نسبت به خدا چیست؟ آیا جهان چون حادث است خدا میخواهد یا چون ممکن امکان ماهوی دارد خدا میخواهد یا چون امکان فقری دارد خدا میخواهد و این عبارت خود مرحوم آخوند است که «لولا العلیة لارتفع البحث».
تعلیم نظام علّی در نهجالبلاغه
این اصل نظام علّی است و آنچه را که دین به این متفکّران آموخت همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست در نهجالبلاغه که نظام علّی را یاد دیگران داد. در این خطبهٴ 186 که از مهمترین خُطَب نهجالبلاغه است و مرحوم رضی میفرماید: «و تجمع هذه الخطبة من اصول العلم ما لا تجمعه خطبة»؛ هیچ خطبهٴ دیگری همتای این خطبه اصول معارف را در برندارد، حضرت اول اینچنین میفرماید: «مَا وَحَّدَهُ مَنْ کَیَّفَهُ وَ لاَ حَقِیقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَ لاَ إِیَّاهُ عَنَی مَنْ شَبَّهَهُ وَ لاَ صَمَدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ تَوَهَّمَهُ کُلُّ مَعْرُوفٍ بَنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ فَاعِلٌ لاَ بِاضْطِرَابِ آلَةٍ مُقَدِّرٌ لاَ بِجَوْلِ فِکْرَةٍ غَنِی لاَ بِاسْتِفَادَةٍ لاَ تَصْحَبُهُ الْأَوْقَاتُ وَ لاَ تَرْفِدُهُ الْأَدَواتُ سَبَقَ الْأَوْقَاتَ کَوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ» ؛ فرمود ذات اقدس الهی کُنهش به فکر کسی نمیآید، چون هر معروفی بنفسه چیزی را که بذاته شناخته بشود مصنوع است. «کُلُّ مَعْرُوفٍ بَنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ» اگر چیزی بذاته شناخته شد یعنی با اجزای ذات شناخته شد، با ذاتیات شناخته شد، معلوم میشود ذاتیات او را تشکیل میدهند یک مشکّلی دارد، مرکّبی دارد «و هو الصانع» «کُلُّ مَعْرُوفٍ بَنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ» یعنی «مخلوقٌ»، عکس نقیضش این است که «ما لیس بمصنوع فلیس بمعروف بنفسه و ذاته بل معروف بآثاره و آیاته» این جمله اُولیٰ.
جمله بعد که نظام علّی را تبیین میکند این است، میفرماید: «وَ کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ» یعنی موجود دو قِسم است: یا قائم به ذات است؛ یا قائم به غیر. هرچه که به خود قائم نیست به غیر قائم است خواه وصف باشد برای موصوف، خواه عَرض باشد برای موضوع، خواه جنس و فصل باشد برای یکدیگر یا صورت باشد برای ماده، ماهیت باشد برای وجود، هرچه که به غیر متّکی است این معلول است. تنها موجودی که قائمِ به غیر نیست این معلول نیست، پس «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ» این بیان نورانی حضرت امیر مشابهاش در توحید مرحوم صدوق از خطبههای امام هشتم(سلام الله علیه) هست. آنجا هم در بیانات امام هشتم همین تعبیر هست که «کُلُّ مَعْرُوفٍ بَنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ» در توحید مرحوم صدوق، از بیانات امام هشتم(سلام الله علیه).
بهرهمندی فلاسفه از کلام ائمه(علیهم السلام)
این نظام علّی است یعنی همانطوری که «لا تَنقُضِ الیقینَ أبداً بالشَّک» را وقتی به اصولی میدهند او میتواند بحث چندین ساله را تأمین کند، اگر این را به دست یک فیلسوف بدهند همین درمیآید که نظام علّی یعنی چه؟ محور قیام معلول به علّت چیست؟ آیا در حدوث است یا در حدوث و بقاست؟ اصلاً معلول در کجا به علت احتیاج دارد؟ این نزاعهای گوناگونی که صاحبنظران داشتند از تحلیل نظام علّی و معلولی درمیآید «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ» دیگر نمیشود گفت که قانون علّیت و اصطلاح علیت و معلولیت و اینها در مراسم دینی ما نیست و امثال ذلک. اولاً علم، اصطلاح را به همراه خود دارد شما الآن 110 یا 120 جلد بحارالأنوار را از اول تا آخر، از آخر تا اول، مکرّر در مکرّر ورق بزنید هرگز اصطلاحات اصولی، نظیر استصحاب و اینها را پیدا نمیکنید انسان که نباید اخباری فکر کند بگوید این اصطلاح در روایت نیست، مگر اصطلاح هم باید در روایت باشد. شما چند اصطلاح اصولی یا چند اصطلاح فقهی در روایات دارید، همین که این قاعده، مستاد از روایت باشد کافی است. «ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده» که مدتها بحث عمیق فقهی مرحوم شیخ انصاری براساس آنهاست در کدام روایت است. لازم نیست کلمه استصحاب، کلمه «ما یضمن» اینگونه از اصطلاحات با همین حدود در روایات باشد که، این مضمون که هست، آن عالمِ صاحبنظر وقتی وارد شد اصطلاح میسازد حالا اگر کلمهٴ استصحاب در روایات ما نبود، معنایش این است که ما دربارهاش بحث نکنیم یا اصطلاح «ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده» اگر این عنوان در روایات نبود، مورد بحث نشود یعنی اصطلاحات را هم باید آنها به ما بگویند یا مضامین را به ما بفهمانند «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» اولاً لازم نیست که این اصطلاحات را ائمه(علیهم السلام) به ما بفرمایند و ثانیاً هم در این مسئله فرمودند نظام علّی و معلولی را.
چگونگی انتساب ملکهای اعتباری به خداوند
مطلبی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) نقل میکنند این است که در نظام علّی و معلولی که به جهانبینی برمیگردد معنایش این است که هرچه در جهان هست به خدا برمیگردد؛ اما چیزی که اعتباری است و نیست این را چگونه ما به خدا اسناد بدهیم. این آیهٴ قبل که فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ این مُلک داشتن، این ریاست داشتن اینها موهوم است، موهوم است نه یعنی در وهم است چون موهومات واقعیاتاند، موهوم است یعنی اعتباریِ محض است نه در ذهن است نه در خارج. موجود واقعی که حقیقت دارد این یا در خارج است یا در ذهن، اما موجود اعتباری نه در خارج است نه در ذهن، لذا درباره ذهن، فلسفه بحث میکند، ولی درباره ذمّه، هیچ علمی بحث نمیکند ما چیزی نداریم به نام ذمّه، اگر کسی نسیئتاً چیزی را خرید ذمّهٴ او بدهکار است این ذمّه کجاست و چیست؟ ذمّه غیر از ذهن است، ذهن جای اندیشه و افکار و علوم و معارف است واقعیتی است، لذا فلسفه دربارهاش بحث میکند معیاری هم دارد، اما در ذمّهٴ زید اینچنین است یا در ذمّهٴ مرد آنچنان است، ذمّه یک اعتبار محض است یا فلان شخص رئیس است یا فلان شخص معاون است اینها اعتبار محض است، به هیچوجه واقعیت ندارد. اگر کسی خرید و فروش کرد؛ گفت «بعتُ واشتریتُ» این پیمان و داد و سِتد هیچ واقعیت ندارد، اگر گفتند «فسخت» برمیگردد، گفتند «اَجَزْتُ» برمیگردد به بار اوّلیاش.
این بیع، این اجاره، این عقود، این ایقاعات، این احکام همه اینها عناوین اعتباری است و اعتباریات هیچ واقعیت ندارد، مُلک هم بشرح ایضاً [همچنین] آنوقت چگونه ما بگوییم مُلک به خدا برمیگردد ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ﴾ آنچه در خارج واقعیت دارد، فرش است و زمین است و درخت است و آب است و هوا، اینها اعیان خارجیهاند، اما عنوان اینکه این مِلک زید است مِلک عمرو است از زید به عمرو منتقل شد اینها همه عناوین اعتباری است که هیچ واقعیت ندارد، اگر واقعیت ندارد معدومِ خارجی است، اگر معدوم خارجی است چگونه به خدا اسناد بدهیم؛ بگوییم ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ یک عناوین اعتباری.
انسان واقعیتی دارد، این انسان در اعضا و جوارح و شئون تحریکی و ادراکی خود سلطه دارد، از همینجا مسئله مالک بودن و مَلک بودن را انتزاع میکند و رأسی دارد و جوارحی دارد، مسئله رئیس و مرئوس بودن را اینجا انتزاع میکند و براساس قراردادهای اجتماعی کسی را میگویند تو رئیس باش، دیگران را میگویند تو معاون و مرئوس باش. این تشبیهی بیش نیست و اعتباری است. آن وقت این اعتباریات را ما چگونه به خدای سبحان اسناد بدهیم، این خلاصه اشکال در فصل سوم بحث ایشان به نام بحث فلسفی.
واقعیتهای خارجی پشتوانه مفاهیم اعتباری
میفرمایند انسان چون موجودی است که با اعتباریات کار میکند با این عناوین اعتباری واقعیتها را میسازد یعنی در خارج جنگ میکند، صلح میکند، میزند، میکُشد، میگیرد، میبرد، میآورد اینها وجودات خارجیه است، اینکه ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأرْض﴾ یا ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ﴾ اینکه با قدرتی جلوی فساد گرفته میشود این کارهای تکوینی و واقعی است، اینکه جلوی ظالم گرفته میشود و ظالم از بین میرود این یک وجود واقعی است، این کارهای خارجی است. این کارهای خارجی به آن اعتبار وابسته است که این شخص شده رئیس، دستور داد بساط ظلم برچیده شود. اگر ریاست یک امر اعتباری باشد و در خارج وجود نداشته باشد و مستقیماً نتواند فعل خدا به حساب بیاید، چون آثار این ریاست و آثار این قدرت وجود واقعی است و واقعیات را به همراه دارد، این وجود واقعی معلولات حقاند و مسبّبات الهیاند به خدا اسناد دارد یقیناً، آن امور اعتباریه که باعث پیدایش این حقایق خارجیه است از این راه به خدا ارتباط دارد.
خدای سبحان به آدم مِلک داد، مِلک داد یعنی چه؟ مثلاً این فرش شده برای زید این فرش یک موجود واقعی است یک تار و پودی دارد، مدتی دوام دارد بعد میپوسد خواه برای زید، خواه برای عمرو. اینکه زید گفت «بعتُ» عمرو گفت «اشتریت» این چه شد، چه واقعیتی بر واقعیتهای خارج افزوده شد یا چه واقعیتی از واقعیتهای خارج کم شد. اما زید با داشتن این چندتا کار انجام میدهد، آن کارها وجود واقعی دارد، چون آن آثار وجود واقعی دارد و این آثار که وجود واقعی دارد به وسیله این عناوین اعتباریه رُخ داد، لذا این عناوین اعتباریه را به لحاظ آثارش میتوان به خدای سبحان اسناد داد، گفت ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾.
معیار ارزشمندی خلافت اعتباری در نظر امیرمؤمنان(علیه السلام)
عزّت و ذلّت هم که یک سلسله عناوین اعتباری است آن هم همینطور است و این عناوین اعتباریه فقط یک سرپُلی است برای تحقّق آن واقعیتهای خارجی وگرنه خود این عناوین اعتباریه به هیچ نمیارزد برای اینکه تمام این عناوین اعتباریه همه نیابت از نیابت از نیابت از نیابت است تا به آن اصل برسد، آن اصلش که به عنوان خلافت انسان کامل است درباره او فرمود این مقامی که الآن من گرفتم این عطسه بُز است این تازه درباره اصلش، اینکه فرمود عفطهٴ عنز است درباره نیابتاً در نیابت اندر نیابت اندر نیابت که نفرمود، این را درباره خودش فرمود. اینکه فرمود فلان کس میدادند «لَقَدْ تَقَمَّصَها فُلانٌ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی» فرمود اگر آن آثار خیر نباشد که « ان أقیم حقًّا أو أدفع باطلاً» این نزد من عفطهٴ عنز است یعنی مقام منهای آن آثار حقّه میشود عفطه عنز یا میشود «عِراقِ خِنْزِیرٍ فی یَدِ مَجْذُومٍ» این تازه آن اصلش هست، چه رسد به نیابت اندر نیابت اندر نیابت. خب، آن چون یک واقعیت ندارد وهماً در وهم است، چیزی بر انسان افزوده نمیشود و چیزی از انسان کاسته نمیشود.
عدم تأثیر عناوین اعتباری در بهرهمندی از مزیتهای دنیوی
میماند تقوا که آن را هم سیدناالاستاد اشاره کردند، فرمودند آنچه ملاک تفاضل است و واقعیت است آن ارج و ارزشش در قیامت ظهور میکند؛ براساس داشتن آن عزّت واقعی و جلال و شکوه به کسی بهای زائدی نمیدهند، اگر ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾ و امثال ذلک است یا ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ این در قیامت ظهور میکند وگرنه در تقسیم غنایم جنگی و مانند آن اینچنین نیست که فرمود به اتقا بیشتر بدهید، به غیر اتقا به تقی کمتر که یا به اعلم بیشتر بدهید به عالم کمتر که، اینطور نیست که. آن درجات ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ آن یک حساب دیگری دارد؛ اما درباره متاع دنیا اینچنین نبود که بفرمایند به اتقا بیشتر بدهید به تقی کمتر.
رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تار موی شتری را گرفت فرمود: «ما لی مِن فَیْئِکم هذه الوبرة الاّ الخُمُسُ» وَبره مثل تمر و تمره، وَبَر و وَبره یعنی یک تار موی این کُرک. تمر و تمره، وبر و وبره اینچنین است. فرمود این یک تار کُرک یک پنجم آن برای من است، چهار پنجم آن برای مردم، آن یک پنجم که به عنوان خمس به من میرسد من ممکن است ببخشم؛ اما و سهم دیگران را نه، حالا این چون انسان کامل است و معلم ملائک است بگوییم این پشم یک مقدار بیشتر برای تو، اینکه نیست. اگر آن ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ﴾ هست این درجات اخرویاش محفوظ است؛ اما در مزایایی دنیایی اینچنین نیست که بین اتقا و تقی و اعلم و عالم فرق بگذارند که آن وقت این میشود نظام.
پس آن عناوین اعتباری سرپُلی است برای پیدایش این واقعیتها و این واقعیتها یقیناً کارِ خداست، چون «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ» وقتی معلول شد، علت میطلبد و آن علتش نباید قائم بالغیر باشد، باید قائم بالذات باشد و هو الله سبحانه و تعالی و این عناوین اعتباریه، چون دارای آثار واقعیاند از این راه به الله تعالی اسناد پیدا میکنند.
اسناد عناوین اعتباری به خداوند از طریق نفس انسان
راهِ دیگری هم هست برای اسناد دادن این عناوین اعتباریه به الله که در این قسمت المیزان اشاره نشده و آن این است که عناوین اعتباریه بالأخره شأنی از شئون خود انسان است، چطور میشود انسان دارای شئون گوناگون باشد ولو در حدّ پندار و این بالتبع به الله اسناد پیدا نکند، چون اعتبار با لا اعتبار فرق میکند ولو فرق ضعیف. چون عناوین اعتباریه جزء کارهای انسان است، انسان است که اعتبار میکند و نفس انسان است که اعتبار میکند و بین اعتبار و لا اعتبار فرق است ولو ضعیف، پس عناوین اعتباریه از راه نفس معتبِر که جزء شئون معتبِر به شمار میآید و خود معتبِر فعل خداست از این راه به ذات اقدس الهی برمیگردد، بنابراین این بحث سوم هم تأمین خواهد شد.
پیروی نظام خلقت از قانون سبب و مسبّب
درباره اینکه نظام، نظام سبب و مسبب است غیر از مسئلهٴ آن خطبهٴ 186 موارد دیگری هم به این مسائل اشاره فرمودند مثلاً در خطبهٴ 157 میفرماید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ الْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِکْرِهِ وَ سَبَباً لِلْمَزِیدِ مِنْ فَضْلِهِ» این نظام، نظام سبب و مسبّب است که اگر بخواهند از فضل الهی به نحو زائد برخوردار باشند باید حمد کنند، این از ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾ استفاده میشود، چه اینکه استغفار را زمینه بخشایش گناه قرار داد، در خطبهٴ 143 اینچنین فرمود: «جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ الاِسْتِغْفَارَ سَبَباً لِدُرُورِ الرِّزْقِ وَ رَحْمَةِ الْخَلْقِ» این سببیت و استغفار برای فراوان شدن روزی و رحمت مردم را وجود مبارک حضرت امیر از این کریمه استفاده میکند ﴿اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّاراً ٭ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُم مِدْرَاراً ٭ وَیُمْدِدْکُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَل لَکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَل لَکُمْ أَنْهَاراً﴾ از آن ﴿مِدْرَاراً﴾ دُرور رزق استفاده فرمود و از آن ﴿ إِنَّهُ کَانَ غَفَّاراً﴾ رحمت استفاده فرمود.
«و الحمد لله رب العالمین»
عدم انتساب نقص و فساد به خداوند
فلسفه، عهدهدار هستی شناسی
واقعیتهای خارجی پشتوانه مفاهیم اعتباری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴿26﴾ تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴿27﴾
اصلاح جامعه در پرتو قیام الهی
در ذیل این دو آیه سهتا مسئله را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) عنوان کردند: یکی مسئله تفسیری، کلامی بود درباره رزق؛ یکی هم مسئله علمی است و جامعهشناسی و مانند آن درباره مُلک و یکی هم مسئله عقلی، فلسفی است درباره نظام علّی [و] معلولی.
در پایان بحث دیروز مسئله ﴿دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ﴾ مطرح شد و اینکه اگر دفع، لله نباشد فساد به فساد دیگر تبدیل میشود، نه اینکه فساد به صلاح تبدیل بشود و اگر دفع، لله بود فساد به صلاح تبدیل میشود، گرچه کلّ کارها را ذات اقدس الهی در نظام هستی به خود اسناد میدهد؛ اما آنچه نقص و شرّ است از خدا دور است که ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ .
بنابراین اگر گروهی قیام مردمی داشتند، برای براندازی یک نظام ستم و تأسیس یک نظام جدید چون دفع، لله نیست این تبدیل فاسد به فاسد دیگر است و چند صباحی میگذرد باز همین گروه جدید کار گروه قدیم را انجام میدهند، زیرا اگر کسی قدرت داشته باشد و اعتقادی به معاد نداشته باشد داعی ندارد که اموال را برای خود جمع نکند و لذّت نبرد. تنها چیزی که ضامن اخلاق است اعتقاد به معاد است و اگر اعتقاد به مبدأ و معاد از یک فرد یا جامعهای رخت بربندد به هیچ وجه فضایل انسانی ضامن اجرا ندارد. هیچ راه معقولی نیست برای کسی که به خدا و قیامت معتقد نیست آدم خوبی باشد، اگر قدرت دارد، مال در اختیار او هست دلیل ندارد که از آن استفاده نکند. تنها چیزی که مانع بهرهبرداری باطل است اعتقاد به حساب است این اعتقاد به حساب اگر از جامعه یا فرد گرفته شود مثل گلابی است که از این برگِ گُل گرفته شده، بقیهاش تُفاله است. شما درست بیندیشید ببینید هیچ راهی دارد برای اینکه انسان آدم خوبی باشد «لو لا خوف المعاد» اگر مسئله قیامت در کار نباشد به چه دلیل این کسی که قدرت دارد و میتواند زندگی بهتر داشته باشد زندگی بهتر نکند، چون بعد از مرگ نه کسی او را تنبیه میکند، نه به صابرین پاداش میدهند هر دو نابود میشوند، خب چرا او بهره نبرد. این است که در سورهٴ «ص» میفرماید آنها که دست به فساد زدند، چون معاد را فراموش کردند ﴿لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ﴾ .
بنابراین اگر قیامی مردمی بود ولی الهی نبود، فسادی به فساد دیگر تبدیل میشود و اگر احیاناً افسد به فاسد تبدیل شد این زودگذر است؛ این فاسد امروز، افسد فردا خواهد شد.
پرسش:...
پاسخ: چیز دیگری هم مشروع است،
تفاوت قیامهای الهی و مردمی
آن در بحث ذیل آیهٴ 21 همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» قبلاً گذشت که ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾؛ آنها که قیام مردمی کردند و خواهان قِسط و عدلاند به سه، چهار گروه تقسیم شدند [در] آنجا بحث مبسوطی گذشت ولی اگر کسی قیام کرد و قدرتی به دست آورد و به خدا معتقد نبود، این هیچ وجهی ندارد که او فاسد نباشد و از قدرت سوء استفاده نکند، گرچه کلّ کارهایی که در عالم میگذرد باذن الله است، اما الدفعُ لله مهم است اینها فساد را لله دفع نکردند، برای اینکه طرح خودشان را پیاده کنند قیام کردند.
پرسش:...
پاسخ: لله باشد، یعنی «لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعَلْیَا» و این همان است که ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: چرا، تبیین میکند؛ فسادِ ارض چیست؟ میفرماید: ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ﴾ چون صوامِعُ و بَیعُ و سایر مراکز عبادی و دینی منهدم میشود ﴿لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ﴾ خواهد بود وگرنه اینچنین نیست که آنها در جای خودشان باشند، وظایف خودشان را انجام بدهند، معذلک فساد عالمگیر بشود، اینطور نیست.
پرسش:...
پاسخ: برای «دفع هذا الظلم» اقدام کرد، اینها میگویند تو ظلم نکن من ظلم بکنم، نه ظلم نباشد. آنکه قیام میکند برای اینکه ظلم رخت بربندد «لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعَلْیَا» آن موحّد است، این دفعش لله است. قیامهای مردمی که لله نیست، برای این نیست که ظلم در عالم واقع نشود، برای این است که آنها ظلم نکنند و اینها ظلم بکنند، نه برای آن است که «لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعَلْیَا».
پرسش:...
پاسخ: این خیال کردند قصد ظلم برداشته میشود، لذا وقتی سرِ کار آمدند خودشان میشوند ظالم. آنچه تجربه نشان داد این است که اینها حکومت دایم را تبدیل کردند موقت نشد، سیستم حکومتی را تغییر دادند نشد، شکل حکومت را عوض کردند نشد. اصلاً اگر کسی به حساب، معتقد نباشد فضایل برای او ضامن اجرا ندارد؛ به هیچ وجه نمیشود پذیرفت کسی به خدا و قیامت معتقد نباشد و قدرت داشته باشد و بهره نبرد.
عدم انتساب نقص و فساد به خداوند
پرسش:...
پاسخ: یعنی خدا یک حدّ نصاب فساد را امضا میکند، اگر از آن حد گذشت جلویش را میگیرد؟ امضای تکوینی خدا بر این است که یک حدّ معیّن از فساد را امضا بکند زاید بر آن را جلوگیری کند؟
پرسش:...
پاسخ: روزی میدهد غیر از این است که ما آرام نشستیم آنها روزیِ ما را میخورند، این دو حرف است خدا به مار و عقرب هم روزی میدهند، کدام مار و عقرب در عالم گرسنه ماند. خدا کافر را روزی میدهد؛ اما روزیِ محرومین را به دست آنها دادن این ظلم است و ذات اقدس الهی نمیفرماید هر کس قیام کند قیامش به من انتساب دارد.
پرسش:...
پاسخ: این به خاطر یک نقص مردم است و نقص مردم را به حساب نظم الهی نمیشود آورد. الآن هم همین طور است. بحبوحهٴ انقلاب من وقتی رفتم نزد بزرگواری دیدم کار مرحوم مجلسی نزد ایشان بود بحث تقیّه را داشت مطالعه میکرد، الآن هم همینطور است. اینچنین نیست که وقتی یک حدّ خاصی از فساد را انسان بتواند به خدا اسناد بدهد، بقیه را خدا جلوگیری بکند، دفع باید لله باشد ﴿لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ﴾ آنجاست که «لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعَلْیَا» وگرنه اگر کسی «لغیر الله» قیام کرد او تقریباً سه، چهار وجه درباره او متصوّر بود که در همان آیهٴ 21 سورهٴ «آلعمران» قبلاً گذشت کسانی که مبارزه میکنند برای برقراری عدل یا برای برطرف شدن آن فساد و ستمکاران اینها را به قتل میرسانند ﴿یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾ آنجا بحث گذشت که آیا اینها پاداش دارند، ندارند، تخفیفی در عذاب هست، نیست، اقسام چهارگانه بود گذشت.
سرّ بیثمر بودن قیامهای مردمی
اما اگر کسی به خدا و قیامت معتقد نبود این نمیتواند برای مبارزهٴ به سود عدل و علیه ظلم قیام بکند، چون او میگوید انسان چند صباحی زنده است بعد نابود میشود، ظالم و مظلوم هر دو خاک خواهند شد این هیچ وجه معقولی ندارد که به قدرت برسد و استئثار نکند و مال را برای خود جمع نکند، چون هیچ مانعی ندارد اصلاً معقول نیست کسی قدرت داشته باشد، حساب و کتابی هم که بعد از مرگ در کار نیست، ظالم و مظلوم هر دو خاک خواهند شد و این شخص سعی بکند که با مظلومین و محرومین یکجا زندگی کند، این فرض نیست.
پرسش:...
پاسخ: بنابراین اگر مسئله دفعِ لله نباشد همان ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ﴾ هست، نشانهاش این است که وقتی کشورهای کمونیستی از جایی به جایی تبدیل میشوند همه این مساجد و مراکز مذهبی تبدیل شده به میکده و و اینچنین نبود که قیام بعدی بیاید آنها را بازسازی کند که این ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ﴾ قبل هم بود، بعدش هم شد. ذات اقدس الهی میگوید آن دفاعی سودمند است که لله باشد که «لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعَلْیَا» و اگر اینچنین نباشد ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ﴾ این ویتنام قبل از انقلاب با ویتنام بعد از انقلاب چه اثری کرد که ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ﴾ نشده باشد، اینطور که نیست که. الآن هم ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ﴾ این کشورهای کمونیستی که از موضعی به موضع دیگر میغلطتند که امام(رضوان الله علیه) پیشبینی کرد مبادا به دام دیگر بیفتید اگر اینها به اسلام گرایش پیدا نکنند همان ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ﴾ است، چه موقع آمدند گفتند این مساجدی که تبدیل شده به میکده حالا برگردد این عمده آن است که ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ﴾ این باید باشد تا ﴿وَلکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ محقّق بشود، تا ﴿وَاللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ محقّق بشود و مانند آن.
فلسفه، عهدهدار هستیشناسی
مطلب بعدی آن است که مُلکی که ذات اقدس الهی اعطا میکند این یک امر اعتباری است، این امر اعتباری را چگونه میشود به خدای سبحان اسناد داد. این هم به مسئله دوم فصل دوم و مرتبط است و هم به مسئله سوم و فصل سوم که به نام بحث فلسفی و عقلی مطرح کردند. عصاره آن بحث فلسفی این است که اصلاً فلسفه چیست و چرا ضروری است؟
فلسفه یعنی جهانشناسی، هستیشناسی و جهانبینی. چیزهایی که در جهان هست اینطور نیست که همه اینها بدیهی و اولی باشند، انسان درباره موجودات جهان نظری دارد، دیگری نظر مقابل دارد اینطور نیست که هرچه در جهان وجود دارد بیّن الرشد باشد و هرچه در جهان وجود ندارد بیّنالغی که معلوم باشد چه چیزی هست و چه چیزی نیست ما اجمالاً میدانیم که چیزهایی در عالم هست و چیزهایی هم نیست؛ اما چه چیزی هست و چه چیزی نیست اینطور نیست که هرچه هست بدیهی باشد، نظیر دو دو تا چهار تا و هرچه هم نیست آن هم بدیهی باشد، نظیر دو دوتا چهارتا. به شهادت اختلاف صاحبنظران و محقّقان یکی میگوید «الف» هست دیگری میگوید نیست، یکی میگوید خدا هست دیگری میگوید نیست، یکی میگوید معاد هست دیگری میگوید نیست، یکی میگوید وحی و رسالت و نبوت و عصمت هست دیگری میگوید نیست، یکی میگوید روح مجرد است دیگری میگوید نیست، این اختلاف عمیق بین محقّقان و صاحبنظران نشان میدهد که هست و نیست جهان، بدیهی نیست که هرچه هست بدیهی باشد و هرچه نیست هم بدیهی باشد این یک شاهد.
شاهد دیگر اینکه خودِ یک انسان صاحبنظر و محقّق در دو وهلهٴ تطوّر فکری دو گونه میاندیشد؛ قبلاً معتقد بود فلان چیز هست و فلان مطلب دیگر نیست، الآن رأیش برمیگردد میگوید آنچه را که من میگفتم هست آن نیست، آنچه را که میپنداشتم نیست آن هست. پس چیزی که در جهان هست و چیزی که در جهان نیست این بدیهی و اوّلی نیست، این دو مطلب.
بعضی از اینها بدیهی است که چه چیزی هست، مثل محسوسات اوّلیه، مثل اینکه خودمان هستیم چه اینکه بعضی از قوانین و علوم متعارفه برای ما یقینی است، اینها برای ما بدیهی است، نزد همه صاحبنظران بدیهی است مگر کسی اهل سفسطه باشد به آن معنا و بعضی از امور است نظری است: آیا روح هست، فرشته هست، وحی هست، رسالت هست یا نیست اینها نظری است. آن علمی که عهدهدار تبیین جهانبینی و جهانشناسی و هستیشناسی است که با قواعد آن علم، با ادوات و ابزار آن علم میشود بحث کرد و ثابت کرد چه چیزی هست و چه چیزی نیست، چه چیزی خرافی و پندار است، نظیر صبر و جخد، شانس بد و شانس خوب و مانند آن و چه چیزی واقعیت دارد نظیر قضا و قَدر و مانند آن، این علم را میگویند فلسفه. فلسفه یعنی هستیشناسی، جهانبینی، علمی که با قواعد خاص بحث میکند که چه چیزی هست، چه چیزی نیست.
پذیرش قانون علّیت، لازمه هر استدلال
آنگاه در این بحثهای هستیشناسی یکی از آن مسائل مهمّ هستیشناسی جریان علیت و معلولیت است. قانون علیت و معلولیت قانون فطری است، قابل اثبات نیست یعنی نه میشود با دلیل، ثابت کرد که قانون علّیت و معلولیت حق است، نه میشود با دلیل، ثابت کرد که قانون علّیت و معلولیت نیست چون اگر کسی خواست استدلال کند چه به اثبات، چه به ثبت این استدلال به استناد علیت تکیه میکند تا کسی رفت بیندیشد، تا کسی رفت محصول اندیشهاش را برای دیگران بازگو کند، این باید معتقد به نظام علّی باشد یعنی بگوید صغرا و کبرایی هست، استدلالی هست، این دو مقدمه دلیلاند و علتاند و نتیجه مدلول است، معلول است اگر این دو مقدمه ثابت شد، نتیجه به دنبال آن یقینی است و مانند آن.
خب، اگر کسی خواست استدلال کند به اینکه علیت هست، این قبل از اینکه استدلال کند باید علیت را پذیرفته باشد، اگر کسی معتقد به نظام علّی نباشد چگونه میتواند دوتا مقدمه را ترتیب بدهد و اینها را علت نتیجه بداند و اگر کسی خواست استدلال کند که علیت نیست، او قبلاً باید علیت را پذیرفته باشد که علت و معلول حق است، سبب و مسبّب حق است، بعد بخواهد با دستِ سبب و مسبّب ریشهٴ سبب و مسبّب را قطع کند.
شئون قانون علّیت
این است که قانون علیت جزء قوانین فطری است؛ منتها فلسفه که از مهمترین مسائل و همین مسئله علیت و معلولیت است براساس شئون آن شقوق و محورهای دیگر او بحث میکنند، مثلاً در فلسفه بحث میشود که معلول براساس چه جهت به علت احتیاج دارد؟ آیا براساس جهت ماهیتش است، براساس جهت حدوثش هست، بر اساس جهت حرکتش هست، براساس جهت امکان ماهوی اوست یا اینها نیست چیز دیگر است. این است که مرحوم صدرالمتألهین و همچنین سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در اصول فلسفه بحثی درباره اینکه راز و رمز معلولیتِ معلول چیست این را ذکر کردند، این معنا چون برای مرحوم شهید صدر جا نیفتاد ایشان بر مرحوم صدرالمتألهین و بر مرحوم علامه طباطبایی اشکال کردند در نصوص منطقیه، خیال کردند که صدرالمتألّهین میخواهد قانون علیت را اثبات کند یا مرحوم علامه خواست قانون علیت را اثبات کند، لذا در نصوص منطقیه اشکال کردند که قانون علیت، قابل اثبات نیست. این بزرگوار نرسید به فرمایش مرحوم صدرالمتألّهین که مرحوم ملاصدرا میخواهد بفرماید که قانون علیت مفروقعنها است و در موارد دیگر اسفار تصریح کردند که اگر ما این رشتهٴ علیت و معلولیت را آرام از اندیشهها برداریم، همه دانههای تسبیح فکری میریزد تمام این دانههای فکری را آن رشتهٴ علّیت منسجم میکند، اگر کسی منکر نظام علّی شد اصلاً او قدرت اندیشه ندارد.
مرحوم صدرالمتألّهین نخواست اصل قانون علّیت را اثبات کند تا ایشان در نصوص منطقیه بر مرحوم صدرالمتألّهین و علامه طباطبایی نقد وارد کند. مرحوم صدرالمتألّهین میخواهد بفرماید نظام علّی که حق است باید بحث کرد ببینیم که محور معلولیت جهان نسبت به خدا چیست؟ آیا جهان چون حادث است خدا میخواهد یا چون ممکن امکان ماهوی دارد خدا میخواهد یا چون امکان فقری دارد خدا میخواهد و این عبارت خود مرحوم آخوند است که «لولا العلیة لارتفع البحث».
تعلیم نظام علّی در نهجالبلاغه
این اصل نظام علّی است و آنچه را که دین به این متفکّران آموخت همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست در نهجالبلاغه که نظام علّی را یاد دیگران داد. در این خطبهٴ 186 که از مهمترین خُطَب نهجالبلاغه است و مرحوم رضی میفرماید: «و تجمع هذه الخطبة من اصول العلم ما لا تجمعه خطبة»؛ هیچ خطبهٴ دیگری همتای این خطبه اصول معارف را در برندارد، حضرت اول اینچنین میفرماید: «مَا وَحَّدَهُ مَنْ کَیَّفَهُ وَ لاَ حَقِیقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَ لاَ إِیَّاهُ عَنَی مَنْ شَبَّهَهُ وَ لاَ صَمَدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ تَوَهَّمَهُ کُلُّ مَعْرُوفٍ بَنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ فَاعِلٌ لاَ بِاضْطِرَابِ آلَةٍ مُقَدِّرٌ لاَ بِجَوْلِ فِکْرَةٍ غَنِی لاَ بِاسْتِفَادَةٍ لاَ تَصْحَبُهُ الْأَوْقَاتُ وَ لاَ تَرْفِدُهُ الْأَدَواتُ سَبَقَ الْأَوْقَاتَ کَوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ» ؛ فرمود ذات اقدس الهی کُنهش به فکر کسی نمیآید، چون هر معروفی بنفسه چیزی را که بذاته شناخته بشود مصنوع است. «کُلُّ مَعْرُوفٍ بَنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ» اگر چیزی بذاته شناخته شد یعنی با اجزای ذات شناخته شد، با ذاتیات شناخته شد، معلوم میشود ذاتیات او را تشکیل میدهند یک مشکّلی دارد، مرکّبی دارد «و هو الصانع» «کُلُّ مَعْرُوفٍ بَنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ» یعنی «مخلوقٌ»، عکس نقیضش این است که «ما لیس بمصنوع فلیس بمعروف بنفسه و ذاته بل معروف بآثاره و آیاته» این جمله اُولیٰ.
جمله بعد که نظام علّی را تبیین میکند این است، میفرماید: «وَ کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ» یعنی موجود دو قِسم است: یا قائم به ذات است؛ یا قائم به غیر. هرچه که به خود قائم نیست به غیر قائم است خواه وصف باشد برای موصوف، خواه عَرض باشد برای موضوع، خواه جنس و فصل باشد برای یکدیگر یا صورت باشد برای ماده، ماهیت باشد برای وجود، هرچه که به غیر متّکی است این معلول است. تنها موجودی که قائمِ به غیر نیست این معلول نیست، پس «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ» این بیان نورانی حضرت امیر مشابهاش در توحید مرحوم صدوق از خطبههای امام هشتم(سلام الله علیه) هست. آنجا هم در بیانات امام هشتم همین تعبیر هست که «کُلُّ مَعْرُوفٍ بَنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ» در توحید مرحوم صدوق، از بیانات امام هشتم(سلام الله علیه).
بهرهمندی فلاسفه از کلام ائمه(علیهم السلام)
این نظام علّی است یعنی همانطوری که «لا تَنقُضِ الیقینَ أبداً بالشَّک» را وقتی به اصولی میدهند او میتواند بحث چندین ساله را تأمین کند، اگر این را به دست یک فیلسوف بدهند همین درمیآید که نظام علّی یعنی چه؟ محور قیام معلول به علّت چیست؟ آیا در حدوث است یا در حدوث و بقاست؟ اصلاً معلول در کجا به علت احتیاج دارد؟ این نزاعهای گوناگونی که صاحبنظران داشتند از تحلیل نظام علّی و معلولی درمیآید «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ» دیگر نمیشود گفت که قانون علّیت و اصطلاح علیت و معلولیت و اینها در مراسم دینی ما نیست و امثال ذلک. اولاً علم، اصطلاح را به همراه خود دارد شما الآن 110 یا 120 جلد بحارالأنوار را از اول تا آخر، از آخر تا اول، مکرّر در مکرّر ورق بزنید هرگز اصطلاحات اصولی، نظیر استصحاب و اینها را پیدا نمیکنید انسان که نباید اخباری فکر کند بگوید این اصطلاح در روایت نیست، مگر اصطلاح هم باید در روایت باشد. شما چند اصطلاح اصولی یا چند اصطلاح فقهی در روایات دارید، همین که این قاعده، مستاد از روایت باشد کافی است. «ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده» که مدتها بحث عمیق فقهی مرحوم شیخ انصاری براساس آنهاست در کدام روایت است. لازم نیست کلمه استصحاب، کلمه «ما یضمن» اینگونه از اصطلاحات با همین حدود در روایات باشد که، این مضمون که هست، آن عالمِ صاحبنظر وقتی وارد شد اصطلاح میسازد حالا اگر کلمهٴ استصحاب در روایات ما نبود، معنایش این است که ما دربارهاش بحث نکنیم یا اصطلاح «ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده» اگر این عنوان در روایات نبود، مورد بحث نشود یعنی اصطلاحات را هم باید آنها به ما بگویند یا مضامین را به ما بفهمانند «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» اولاً لازم نیست که این اصطلاحات را ائمه(علیهم السلام) به ما بفرمایند و ثانیاً هم در این مسئله فرمودند نظام علّی و معلولی را.
چگونگی انتساب ملکهای اعتباری به خداوند
مطلبی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) نقل میکنند این است که در نظام علّی و معلولی که به جهانبینی برمیگردد معنایش این است که هرچه در جهان هست به خدا برمیگردد؛ اما چیزی که اعتباری است و نیست این را چگونه ما به خدا اسناد بدهیم. این آیهٴ قبل که فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ این مُلک داشتن، این ریاست داشتن اینها موهوم است، موهوم است نه یعنی در وهم است چون موهومات واقعیاتاند، موهوم است یعنی اعتباریِ محض است نه در ذهن است نه در خارج. موجود واقعی که حقیقت دارد این یا در خارج است یا در ذهن، اما موجود اعتباری نه در خارج است نه در ذهن، لذا درباره ذهن، فلسفه بحث میکند، ولی درباره ذمّه، هیچ علمی بحث نمیکند ما چیزی نداریم به نام ذمّه، اگر کسی نسیئتاً چیزی را خرید ذمّهٴ او بدهکار است این ذمّه کجاست و چیست؟ ذمّه غیر از ذهن است، ذهن جای اندیشه و افکار و علوم و معارف است واقعیتی است، لذا فلسفه دربارهاش بحث میکند معیاری هم دارد، اما در ذمّهٴ زید اینچنین است یا در ذمّهٴ مرد آنچنان است، ذمّه یک اعتبار محض است یا فلان شخص رئیس است یا فلان شخص معاون است اینها اعتبار محض است، به هیچوجه واقعیت ندارد. اگر کسی خرید و فروش کرد؛ گفت «بعتُ واشتریتُ» این پیمان و داد و سِتد هیچ واقعیت ندارد، اگر گفتند «فسخت» برمیگردد، گفتند «اَجَزْتُ» برمیگردد به بار اوّلیاش.
این بیع، این اجاره، این عقود، این ایقاعات، این احکام همه اینها عناوین اعتباری است و اعتباریات هیچ واقعیت ندارد، مُلک هم بشرح ایضاً [همچنین] آنوقت چگونه ما بگوییم مُلک به خدا برمیگردد ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ﴾ آنچه در خارج واقعیت دارد، فرش است و زمین است و درخت است و آب است و هوا، اینها اعیان خارجیهاند، اما عنوان اینکه این مِلک زید است مِلک عمرو است از زید به عمرو منتقل شد اینها همه عناوین اعتباری است که هیچ واقعیت ندارد، اگر واقعیت ندارد معدومِ خارجی است، اگر معدوم خارجی است چگونه به خدا اسناد بدهیم؛ بگوییم ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ یک عناوین اعتباری.
انسان واقعیتی دارد، این انسان در اعضا و جوارح و شئون تحریکی و ادراکی خود سلطه دارد، از همینجا مسئله مالک بودن و مَلک بودن را انتزاع میکند و رأسی دارد و جوارحی دارد، مسئله رئیس و مرئوس بودن را اینجا انتزاع میکند و براساس قراردادهای اجتماعی کسی را میگویند تو رئیس باش، دیگران را میگویند تو معاون و مرئوس باش. این تشبیهی بیش نیست و اعتباری است. آن وقت این اعتباریات را ما چگونه به خدای سبحان اسناد بدهیم، این خلاصه اشکال در فصل سوم بحث ایشان به نام بحث فلسفی.
واقعیتهای خارجی پشتوانه مفاهیم اعتباری
میفرمایند انسان چون موجودی است که با اعتباریات کار میکند با این عناوین اعتباری واقعیتها را میسازد یعنی در خارج جنگ میکند، صلح میکند، میزند، میکُشد، میگیرد، میبرد، میآورد اینها وجودات خارجیه است، اینکه ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأرْض﴾ یا ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ﴾ اینکه با قدرتی جلوی فساد گرفته میشود این کارهای تکوینی و واقعی است، اینکه جلوی ظالم گرفته میشود و ظالم از بین میرود این یک وجود واقعی است، این کارهای خارجی است. این کارهای خارجی به آن اعتبار وابسته است که این شخص شده رئیس، دستور داد بساط ظلم برچیده شود. اگر ریاست یک امر اعتباری باشد و در خارج وجود نداشته باشد و مستقیماً نتواند فعل خدا به حساب بیاید، چون آثار این ریاست و آثار این قدرت وجود واقعی است و واقعیات را به همراه دارد، این وجود واقعی معلولات حقاند و مسبّبات الهیاند به خدا اسناد دارد یقیناً، آن امور اعتباریه که باعث پیدایش این حقایق خارجیه است از این راه به خدا ارتباط دارد.
خدای سبحان به آدم مِلک داد، مِلک داد یعنی چه؟ مثلاً این فرش شده برای زید این فرش یک موجود واقعی است یک تار و پودی دارد، مدتی دوام دارد بعد میپوسد خواه برای زید، خواه برای عمرو. اینکه زید گفت «بعتُ» عمرو گفت «اشتریت» این چه شد، چه واقعیتی بر واقعیتهای خارج افزوده شد یا چه واقعیتی از واقعیتهای خارج کم شد. اما زید با داشتن این چندتا کار انجام میدهد، آن کارها وجود واقعی دارد، چون آن آثار وجود واقعی دارد و این آثار که وجود واقعی دارد به وسیله این عناوین اعتباریه رُخ داد، لذا این عناوین اعتباریه را به لحاظ آثارش میتوان به خدای سبحان اسناد داد، گفت ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾.
معیار ارزشمندی خلافت اعتباری در نظر امیرمؤمنان(علیه السلام)
عزّت و ذلّت هم که یک سلسله عناوین اعتباری است آن هم همینطور است و این عناوین اعتباریه فقط یک سرپُلی است برای تحقّق آن واقعیتهای خارجی وگرنه خود این عناوین اعتباریه به هیچ نمیارزد برای اینکه تمام این عناوین اعتباریه همه نیابت از نیابت از نیابت از نیابت است تا به آن اصل برسد، آن اصلش که به عنوان خلافت انسان کامل است درباره او فرمود این مقامی که الآن من گرفتم این عطسه بُز است این تازه درباره اصلش، اینکه فرمود عفطهٴ عنز است درباره نیابتاً در نیابت اندر نیابت اندر نیابت که نفرمود، این را درباره خودش فرمود. اینکه فرمود فلان کس میدادند «لَقَدْ تَقَمَّصَها فُلانٌ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی» فرمود اگر آن آثار خیر نباشد که « ان أقیم حقًّا أو أدفع باطلاً» این نزد من عفطهٴ عنز است یعنی مقام منهای آن آثار حقّه میشود عفطه عنز یا میشود «عِراقِ خِنْزِیرٍ فی یَدِ مَجْذُومٍ» این تازه آن اصلش هست، چه رسد به نیابت اندر نیابت اندر نیابت. خب، آن چون یک واقعیت ندارد وهماً در وهم است، چیزی بر انسان افزوده نمیشود و چیزی از انسان کاسته نمیشود.
عدم تأثیر عناوین اعتباری در بهرهمندی از مزیتهای دنیوی
میماند تقوا که آن را هم سیدناالاستاد اشاره کردند، فرمودند آنچه ملاک تفاضل است و واقعیت است آن ارج و ارزشش در قیامت ظهور میکند؛ براساس داشتن آن عزّت واقعی و جلال و شکوه به کسی بهای زائدی نمیدهند، اگر ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾ و امثال ذلک است یا ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ این در قیامت ظهور میکند وگرنه در تقسیم غنایم جنگی و مانند آن اینچنین نیست که فرمود به اتقا بیشتر بدهید، به غیر اتقا به تقی کمتر که یا به اعلم بیشتر بدهید به عالم کمتر که، اینطور نیست که. آن درجات ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ آن یک حساب دیگری دارد؛ اما درباره متاع دنیا اینچنین نبود که بفرمایند به اتقا بیشتر بدهید به تقی کمتر.
رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تار موی شتری را گرفت فرمود: «ما لی مِن فَیْئِکم هذه الوبرة الاّ الخُمُسُ» وَبره مثل تمر و تمره، وَبَر و وَبره یعنی یک تار موی این کُرک. تمر و تمره، وبر و وبره اینچنین است. فرمود این یک تار کُرک یک پنجم آن برای من است، چهار پنجم آن برای مردم، آن یک پنجم که به عنوان خمس به من میرسد من ممکن است ببخشم؛ اما و سهم دیگران را نه، حالا این چون انسان کامل است و معلم ملائک است بگوییم این پشم یک مقدار بیشتر برای تو، اینکه نیست. اگر آن ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ﴾ هست این درجات اخرویاش محفوظ است؛ اما در مزایایی دنیایی اینچنین نیست که بین اتقا و تقی و اعلم و عالم فرق بگذارند که آن وقت این میشود نظام.
پس آن عناوین اعتباری سرپُلی است برای پیدایش این واقعیتها و این واقعیتها یقیناً کارِ خداست، چون «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ» وقتی معلول شد، علت میطلبد و آن علتش نباید قائم بالغیر باشد، باید قائم بالذات باشد و هو الله سبحانه و تعالی و این عناوین اعتباریه، چون دارای آثار واقعیاند از این راه به الله تعالی اسناد پیدا میکنند.
اسناد عناوین اعتباری به خداوند از طریق نفس انسان
راهِ دیگری هم هست برای اسناد دادن این عناوین اعتباریه به الله که در این قسمت المیزان اشاره نشده و آن این است که عناوین اعتباریه بالأخره شأنی از شئون خود انسان است، چطور میشود انسان دارای شئون گوناگون باشد ولو در حدّ پندار و این بالتبع به الله اسناد پیدا نکند، چون اعتبار با لا اعتبار فرق میکند ولو فرق ضعیف. چون عناوین اعتباریه جزء کارهای انسان است، انسان است که اعتبار میکند و نفس انسان است که اعتبار میکند و بین اعتبار و لا اعتبار فرق است ولو ضعیف، پس عناوین اعتباریه از راه نفس معتبِر که جزء شئون معتبِر به شمار میآید و خود معتبِر فعل خداست از این راه به ذات اقدس الهی برمیگردد، بنابراین این بحث سوم هم تأمین خواهد شد.
پیروی نظام خلقت از قانون سبب و مسبّب
درباره اینکه نظام، نظام سبب و مسبب است غیر از مسئلهٴ آن خطبهٴ 186 موارد دیگری هم به این مسائل اشاره فرمودند مثلاً در خطبهٴ 157 میفرماید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ الْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِکْرِهِ وَ سَبَباً لِلْمَزِیدِ مِنْ فَضْلِهِ» این نظام، نظام سبب و مسبّب است که اگر بخواهند از فضل الهی به نحو زائد برخوردار باشند باید حمد کنند، این از ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾ استفاده میشود، چه اینکه استغفار را زمینه بخشایش گناه قرار داد، در خطبهٴ 143 اینچنین فرمود: «جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ الاِسْتِغْفَارَ سَبَباً لِدُرُورِ الرِّزْقِ وَ رَحْمَةِ الْخَلْقِ» این سببیت و استغفار برای فراوان شدن روزی و رحمت مردم را وجود مبارک حضرت امیر از این کریمه استفاده میکند ﴿اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّاراً ٭ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُم مِدْرَاراً ٭ وَیُمْدِدْکُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَل لَکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَل لَکُمْ أَنْهَاراً﴾ از آن ﴿مِدْرَاراً﴾ دُرور رزق استفاده فرمود و از آن ﴿ إِنَّهُ کَانَ غَفَّاراً﴾ رحمت استفاده فرمود.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است