- 13
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 28 سوره آلعمران _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 28 سوره آلعمران _ بخش دوم"
امکان زندگی مسالمت آمیز با کفّار غیر حربی
چگونگی دلالت کلمه «مولا» بر استمرار و ملکه بودن
ضرورت تأسّی به سنت الهی و پیامبران در بیزاری از دشمنان خداوند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لاَ یَتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ﴾
اقسام رابطه با کافران
این کریمه چند بحث را به همراه داشت و دارد: اول نهی اتّخاذ مؤمنین از کافرین به عنوان اولیا که این در چهار امر خلاصه شد.
امر اول این بود که یا تولّی یکجانبه است که مؤمنین، کافر یا کافرانی را به عنوان سرپرست و والی خود اتّخاذ کنند این با ﴿لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾ و سایر آیات ممنوع است.
قِسم دوم تولّی یکجانبه نیست [بلکه] موالات دو جانبه است که هر کدام ولیّ دیگریاند یعنی مُحبّ و ناصر دیگریاند، این موالات دو جانبه ممنوع است در صورتی که ﴿مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ باشد یعنی مؤمنین، مؤمنین دیگر را رها کنند با داشتن افراد با ایمان با آنها پیمان ولایی برقرار نکنند، با کافران روابط دوستانه داشته باشند.
قِسم سوم این بود که مؤمنین با کافرها روابط ولایی داشته باشند؛ اما «مَعَ الْمُؤْمِنِینَ» نه ﴿مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ یعنی در عین حال که مؤمنین با مؤمنین دیگر رابطهٴ موالاتی دارند، نسبت به کافران هم چنین ولایی داشته باشند. در این امر سوم اگر آن کافر، جزء کسانی بود که سابقهٴ سوء یا لاحقهٴ سوء دارد این روا نیست و اگر نه سابقهٴ سوء دارد، نه لاحقهٴ سوء یا اگر سابقهٴ سوء داشت توبه کرد و الآن لاحقهٴ سوء ندارد، مشمول امر چهارم است که امر چهارم برابر سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» فقط بِرّ و قِسط را تجویز میکرد، نه تولّی و توالی را.
امکان زندگی مسالمتآمیز با کفار غیر حربی
بیانذلک این است که درباره مشرکین و کافران به ما فرمودند که اینها دشمن شما هستند، شما اینها را به عنوان دشمن اتّخاذ کنید؛ اما اگر کسانی هستند که سابقهٴ سوء نداشتند یا لاحقهٴ سوء ندارند کاری با شما نداشتند و ندارند، نسبت به اینها بدرفتاری نکنید خدا شما را نهی نمیکند که با اینها [با] قِسط و عدل عمل کنید، نه اینکه شما را از تولّی نهی نمیکند، تولّی مطلقا ممنوع است آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» بود این بود که ﴿لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ﴾ ؛ شما نسبت به اینها برّ و قسط و عدل را رعایت کنید. همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در عهدنامه مالک که فرمود: «لاَ تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: اِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّیْنِ أَوْ نَظِیْرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ» ناظر به همین مسئله است، به مالک دستور داد که نسبت به احدی ظلم نکن برای اینکه آنها یا برادر ایمانی تو هستند یا برادر انسانی تو هستند. ظلم نسبت به کافری که در صدد براندازی اسلام و ایذای مسلمین نیست حرام است، چه اینکه ظلم بر کلب هم حرام است، ظلم بر خنزیر هم حرام است آنها حدّی دارند چه موقع شکار آنها جایز است، چه موقع شکار آنها جایز نیست، حالا که خواستند شکار بکنند چگونه شکار بکنند آیا میشود مُثله کرد یا نکرد. تا آنجا که قانون است و مرز قانون است، عدل است از آن مرز گذشته ظلم است. اینکه فرمود نسبت به کافر هم ظلم نکن برای اینکه نظیر توست در خلق، ناظر به همین است که اگر کسی سابقهٴ سوء نداشت یا لاحقهٴ سوء ندارد انسان نسبت به او باید با قسط و عدل عمل کند، نه با ظلم و جور؛ اما تولّی حساب دیگری دارد. «تولّی» یعنی محبت او را و وِلای او را در دل جا بدهد این روا نیست، برای اینکه در همان اول سورهٴ «ممتحنه» فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ﴾؛ شما با دشمنان خدا پیمان دوستی نبندید، روابط عادی و صوری مسئلهای است، پیمان دوستی و دوستیابی مسئلهای دیگر. شما با دشمنان خدا دوست نباشید، چون دوستیِ با دشمنان خدا، دشمنیِ با خداست. تولّی استثنا نشده، محبت و مودّت استثنا نشده [بلکه] مطلقا ممنوع است در تمام صُوَر اربعه؛ منتها در صورت چهارم قِسط و عدل را و بِرّ و احسان را نسبت به اینها تجویز کرده است.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ بالأخره اگر انسان حشر با آنها یا ارتباط با آنها مایهٴ معونت آن ظالم است این مشمول نهی دیگر است؛ اما اگر نه، چه انسان با آنها رابطه داشته باشد، چه انسان با آنها رابطه نداشته باشد هیچ تأثیری ندارد، آنها اگر ظلم میکنند نباید انسان کاری بکند که معونت ظالم به حساب بیاید؛ نه تنها معونت ظالم در ظلم که یک حرام مستقلی است، معونت ظالم در غیر مورد ظلم هم مرضی نیست.
پرسش:...
پاسخ: آنها که سابقهٴ سوء نداشتند و لاحقهٴ سوء نداشتند آنها قِسط و عدل را دارند؛ اما انسان باید رابطه داشته باشد و رابطه قِسط و عدل یا نه، این رابطه را با مؤمنین داشته باشد، چرا ﴿مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ حالا اگر نه، ارتباط قِسط و عدل با مؤمنین تمام شد فرصت هست که با غیرمؤمنین هم روابط داشته باشند، فرمودند در این حال اگر کافرانی بودند که سابقهٴ سوء نداشتند یا لاحقهٴ سوء نداشتند روابط برقرار بکنید «مَعَ الْمُؤْمِنِینَ» نه ﴿مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ و با قِسط و عدل.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ برای ما قِسط و عدل است؛ اما برای او ظلم و جور است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ آن یک حساب دیگر است، این برای ما عدل است؛ اما نسبت به آنها بِرّ و نیکی کنید نکُشید آنها را ﴿لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ﴾ نسبت به اینها با بِرّ و نیکی و احسان رفتار کنید.
چگونگی دلالت کلمه «مولا» بر استمرار و ملکه بودن
مطلب دیگر آن است که بعضی از عناوین، مَلکه بودن و مستمر بودن را به همراه دارد، نظیر عنوان وِلا، نظیر عنوان اتّخاذ. این دو تا عنوان که در آیهٴ محل بحث مأخوذ شد هر دو ناظر به دوستیابی به نحو مَلکه. کلمهٴ وِلا یک امر معنوی است و اوّلین و نازلترین درجه نهی از منکر، همان بُغض قلبی است. کافر از آن جهت که دشمن خداست و انسان باید نسبت به کسانی که مبتلا به کفرند نهی از منکر بکند اوّلین مرتبهٴ نهی از منکر، همان انزجار قلبی است. این انزجار قلبی با وِلا و محبت سازگار نیست، گذشته از اینکه اگر کلمهٴ وِلا با «اتّخاذ» استعمال بشود وقتی گفتند «اتّخاذ ولیّ» این معنی ملکه و استمرار را به همراه دارد، دوستیابی یک وقت کسی چیزی را دوست دارد نه به عنوان مَلکه، یک وقت به عنوان دوست اتّخاذ میکند. این کلمه اتّخاذ، نوعاً به عنوان مَلکه و استمرار استعمال میشود. گاهی هم لخصوصیة المورد در جایی که مَلکه نیست هم به کار میرود، نظیر آنچه موسی به خضر(علیهما السلام) پیشنهاد داد که ﴿لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ اتّخاذ اجر پیداست که مَلکه نیست، چون یک وقت کسی کارگر است یا کارگزار است یا کارمند است وقتی گفتند اتّخاذ اجر یعنی روزانه، ماهانه، سالانه این مَلکه است، یک وقت یک کارگر یا کارگزار رهگذر است، این اتّخاذ اجر معنی ملکه نیست این کار میکند و مزد میگیرد و میرود در اینگونه از موارد اگر گفته شد ﴿لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ معنای مَلکه را تفهیم نمیکند لخصوصیة المورد وگرنه موارد دیگر وقتی گفته میشود اتّخاذ، یعنی او را به عنوان یک مَلکهٴ مستمر پذیرفتن.
منع هرگونه رابطه ولایی با کافران
﴿لاَ یَتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ اتّخاذ دوست یعنی دوستیابی، این معنی مَلکه است اینها ممنوع است؛ اما آن قِسم چهارم از اقسام چهارگانه سورهٴ «ممتحنه» این بود که اگر کسی سابقهٴ سوء نداشت یا لاحقهٴ سوء ندارد نسبت به او میتوانید با بِرّ و قِسط رفتار کنید، نه اینکه وِلای آنها را بپذیرید وگرنه وِلا مطلقا ممنوع است، چه اینکه آیهٴ پایانی سورهٴ «ممتحنه» این را به عنوان اطلاق نفی میکند: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ﴾ این ناظر به آن نیست که نسبت به شما بد کردند یا بد میکنند نه، اصلاً کافر را دوست نداشته باشید، چرا، برای اینکه کافر مغضوب علیه است و شما هم که مرتب در تمام نمازها میگویید راهِ مغضوب و راهِ الضَّآلِّینَ را ما را توفیق بده آن راهها را نرویم: ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّینَ﴾ خب اگر شما در نمازتان میخوانید که راه مغضوبعلیه و راه ضالّین را نروید، پس چگونه با کفاری که مغضوبعلیهاند تولّی دارید ﴿لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾ .
اینکه میفرمایند با تبهکاران اُنس نگیرید یعنی تباه میشوید، اینکه گفتند با بداخلاق مصاحبت نکنید یعنی بدخُلق میشوید، این تعلیق حُکم بر وصف است [و] دیگر لازم نیست که استدلال بشود. اگر گفتند با زید رفت و آمد نکن یک سؤال و جوابی مَطوی است چرا، برای اینکه او بداخلاق است؛ اما اگر گفتند با بداخلاق رفت و آمد نکن دیگر چرا ندارد، اگر بفرماید با کافران رفت و آمد نکنید این چرا دارد؛ اما اگر بفرماید: ﴿لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾ این دیگر چرا ندارد، با مغضوبعلیه وِلا نداشته باشید یعنی گرفتار غضب میشوید.
بنابراین هم کلمه وِلا، هم کلمه اتّخاذ معنای مَلکه را تفهیم میکند اولاً و با اوّلین مرتبه از مراتب نهی از منکر که انزجار قلبی است سازگار نیست ثانیاً، لذا دوستیِ با کافر و دوستیابی نسبت به کافرها مطلقا ممنوع است که انسان دشمنِ خدا را دوست داشته باشد و این با دوستیِ ذات اقدس الهی سازگار نیست و خدای سبحان فرمود: ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾ یعنی گرچه دیگران نسبت به مرامشان با علاقه اظهار مِیل میکنند، ولی آن طوری که مؤمن به خدا علاقهمند است هیچ صاحبمذهبی نسبت به مذهبش دلبسته نیست ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾ خب اگر کسی مُحبّ خداست دیگر مُحبّ عدوّ خدا نخواهد بود، لذا در پایان سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» فرمود اصلاً نمییابی کسانی را که مؤمن باشند با کافران ارتباط دوستی برقرار کنند، در پایان سورهٴ «مجادله» ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً﴾ که ﴿یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ نه تنها اتّخاذ ولیّ نمیکنند، نه تنها تولّی ندارند، مودّت هم ندارند، این سه مرحله است.
سرّ ممنوعیت مودّت غیر خداوند توسط مؤمن
اتّخاذ ولیّ این دو تا کلمه هر دو مُشعر به مَلکه بودن است خودِ تولّی به تنهایی هم مُشعر به ملکه بودن است، اتّخاذ ولی از همه بدتر است، تولّی بد است و مودّت هم بد؛ منتها مودّت رقیقتر از تولّی است. فرمود این رقیق و ضعیف هم درباره مؤمنین راه ندارد، هرگز نمییابی کسانی که با خدا ارتباط وِلایی برقرار کردند، جزء مؤمنان به الله هستند اینها به غیر خدا دل بسته باشند: ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ﴾ انسان با پدر و مادر رابطهٴ اقتصادی دارد، فقر آنها را باید برطرف کند. پدر و مادر اگر کافر باشند بر پسر تأمین معیشت آنها واجب است؛ اما اینها همه احکام بدنی است هیچکدام در دل راه ندارند، چون به فرزند فرمود شما نسبت به پدر و مادر موظّفید در مسائل دنیایی به نیکی رفتار کنید ولو اینها مشرک باشند: ﴿وَإِن جَاهَدَاکَ عَلَی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ در مسائل اعتقادی حرف پدر و مادر را اطاعت نکن؛ اما ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً﴾ همین پدر که مشرک است و مادر که مشرک است نیاز مالی دارند لباسهایشان را باید بشوری، خب بشور، مشکلات مالیشان را باید برطرف کنی نه تنها میتوانی، باید برطرف کنی. کمک به پدر و مادر یک کمک انسانی است در دین، پدر و مادر ولو مشرک هم باشند اینچنین نیست حالا اگر پدر مشرک شد یا مادر مشرکه شد واجبالنفقه پسر نباشد که یا پسر بتواند نسبت به آنها بداخلاقی کند که، اهانت کند که اینطور نیست ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً﴾ منتها علاقهٴ پدر مشرک یا مادر مشرکه نباید در دل فرزند باشد، این همان آیهٴ پایانی سورهٴ «مجادله» است که ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ کسی که حدّش را از حدّ خدا جدا کرد، زیر پوشش وِلای الله نیست در برابر خدا حدّی قرار داد، حدّش را جدای از حدّ الهی قرار داد اینها را میگویند مُحاد، میگویند مُشاقق مثل سیل که میآید این بدنهٴ کوه را به صورت درّه درمیآورد دو شِق میکند، یک قسمت آن طرف درّه، یک قسمت این طرف دو شِق میشود اینها را میگویند مُشاق ﴿وَمَن یُشَاقِقِ اللّهَ وَرَسُولَهُ﴾ اینها مشاقّاند ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ ؛ اینها در شِقاقاند ﴿فِی عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ﴾ اند، اینها در مُحادّهاند.
مؤمن محبت اینها را هرگز در دل راه نمیدهد ولو اینها پدر یا فرزند یا برادر یا عشیرهٴ انسان باشد ﴿وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ﴾ چرا، برای اینکه این گروه از مؤمنین کسانیاند که ﴿أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ قلبی که ایمان الهی در آن نقش بست جایِ محبت دشمنان خدا نیست، لذا آن آیه به اطلاق نهیاش محفوظ است و تخصیص هم نخورد که ﴿لاَ یَتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾ حالا اگر کسی دشمن خدا را یعنی کافر را به عنوان دوست اتّخاذ کرد.
پرسش:...
پاسخ: وِلایِ حکومتی که قِسم اول است که ﴿لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾ که مطلقا ممنوع است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ مطلق است قِسم اول را هم شامل میشود که ولایِ یکجانبه است و قِسم دوم و سوم هم شامل میشود.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ غرض این است که مضارّ فراوانی دارد دیگر، برای اینکه کمکم انسان محبت دشمنان خدا را در دل راه داد، دوستی خدا رخت برمیبندد که بحث دوم از مباحث چندگانه این آیه است که الآن وارد میشویم.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ نسبت به آنها فرمود آنها ﴿ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ﴾ ، ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾ آنها مغضوبعلیهاند دیگر ﴿لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾ اینها هستند دیگر.
ضرورت تأسّی به سنت الهی و پیامبران در بیزاری از دشمنان خداوند
خب، مبحث دوم از مباحث مربوط به این کریمه آن است که فرمود: ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾؛ اگر کسی با دشمنان خدا رابطهٴ دوستی برقرار کرد، نه رابطهٴ تجاری و امثال ذلک. که آن امر چهارم بود که گذشت.
مبحث دوم این است که اگر کسی در مورد نهی، دشمنان خدا را دوست خود قرار داد رابطهٴ وِلایی برقرار کرد حالا یا یکجانبه یا دوجانبه، فرمود این هیچ ارتباطی با خدا ندارد، این نکره در سیاق نفی مفید همان سالبهٴ کلیه است. خدای سبحانی که «وَسِعَتْ رحمتُه کلَّ شیء» خدایی که ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ﴾ است «الدّانی فی علوّه والعالی فی دنوّه» است، این شخص نتوانست هیچگونه ارتباطی با خدا داشته باشد و فیض خاص خدا به هیچوجه به او نمیرسد: ﴿فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾ این یک اعلان انزجار عمومی خدا از این گروه است.
این سنّت ذات اقدس الهی را انبیا اجرا کردند، بعد خدای سبحان به ماها میفرماید شما سنّتی که انبیا از من آموختند و اجرا کردند شما به آن سنّت تأسّی کنید، پس خودِ حقتعالی اعلان انزجار کرد، فرمود هیچ ارتباطی با من ندارند، اینکه فرمود: ﴿فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾ با آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آمده است که خداوند و رسولش از مشرکین بیزارند هماهنگ است ﴿وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَی النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ﴾ چون اگر کسی کافر را به عنوان ولیّ اتّخاذ کرد جزء کفّار خواهد بود ﴿مَن یَتَوَلَّهُم مِنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ این میشود صغرا، کبرای قیاس هم این است که ﴿وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَی النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ﴾ این میشود کبرا، خب اگر کسی متولّی مشرکین بود «فهو من المشرکین» است و خدا هم که از مشرکین بیزار است، پس از این بیزار است، این سنّت خدا.
سنّت ابراهیم خلیل(علیه السلام) و پیروان او در اعلان انزجار از دشمنان خدا
این سنّت خدا را انبیای الهی اعمال کردند و در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» این اعلام انزجار را از ابراهیم و قومش(سلام الله علیه) نقل کرد، بعد به ما فرمود اینها اُسوه و الگوی شما هستند. آیهٴ چهارم سورهٴ «ممتحنه» این است ﴿قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ در چه کسی ﴿فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ﴾ دیگر نگویید ما نمیتوانیم مثل حضرت ابراهیم اعلان موضعگیری بکنیم، برای اینکه شاگردان او هم که مثل او به دنبال او رفتند دیگر، شما به اصحاب ابراهیم تأسّی کنید. اصحاب ابراهیم چه کسانی بودند؟ همان بتپرستها بودند که در سایه تعلیم و تربیت حضرت به این مقام رسیدند دیگر. فرمود: ﴿قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ﴾ آن روزی که حضرت ابراهیم قیام کرد که کسی با او نبود که، بعد از اینکه فرمود: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ توانست عدهای را هدایت کند. فرمود شما به حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) و به همراهان آن تأسی کنید، در چه چیزی تأسی کنید ﴿إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغَضاءُ أَبَداً حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ﴾ این آیهٴ چهارم [سورهٴ «ممتحنه»] است، دوباره در آیهٴ ششم همین سوره میفرماید: ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الآخِرَ وَمَن یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ﴾.
ضرورت تأسّی به ابراهیم خلیل(علیه السلام) در انزجار از دشمنان خدا
خب، پس سنّت الهی را خلیلِ خدا امتثال کرد، بعد خدا به ما فرمود راهِ خلیل مرا طی کنید که به خُلّت و محبت برسید، پس ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾ به هیچ درجهای از درجات خاصّه الهی نمیرسد، ـ رحمت خاصّه ـ آنگاه معلوم میشود که چرا درباره اینها خدا با لحن غضب سخن میگوید ﴿لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ ﴿وَلاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ﴾ خدا به اینها نگاه نمیکند، با اینها حرف نمیزند و مانند آن چرا، برای اینکه دوستی با دشمنان خدا، دشمنی با خداست.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ چون در آن سورهٴ «ممتحنه» مع المؤمنینی هم که باشند چون آنهایی که کافرند ﴿وَأَخْرَجُوکُم مِن دِیَارِکُمْ وَظَاهَرُوا عَلَی إِخْرَاجِکُمْ﴾ شاهد آنهاست دیگر، چون در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» اینچنین نبود که حضرت ابراهیم و قومش بگویند که ما با مؤمنین ارتباط داریم با شما ارتباط نداریم که، مؤمنین دیگری در کار نبودند که، حضرت ابراهیم و قومش نسبت به کفار اینچنین موضع گرفتند و صدر سورهٴ «ممتحنه» هم این است که نسبت به دشمنان من، دوستی القا نکنید. حالا این معنایش این نیست که با دوستان من هم دوست باشید، با دشمنان من هم دوست باشید که اگر ﴿مَعَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ شد اشکال نداشته باشد که، این دلیل عام است خواه ﴿مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾، خواه ﴿مَعَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ منتها ﴿مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ بدتر است، اگر کسی هم با مؤمنین دوست بود، هم با کافران دوست بود معلوم میشود یک آدم لاابالی است و آن برهان مسئله که ﴿تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ﴾ همه اقسام را میگیرد، پس ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ از آن طرف گفتند چیزی که مایهٴ ولاست و مرد را تحت وِلای آنها قرار میدهد نه، لذا نگفتند به آنها زن بدهید، گفتند از آنها زن بگیرید که از این طرف سُلطه باشد بتوانید آنها را هدایت کنید.
و اگر فرزند پیدا شد، خب آن آیهٴ سورهٴ «مجادله» همین است دیگر، فرمود: ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ﴾ ؛ چهار قِسم را ذکر فرمود دیگر، اگر کسی مؤمن باشد هرگز با کافر ـ ولو از اعضای خانواده او باشد ـ ارتباط ولایی برقرار نمیکند. ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾ این مبحث دوم بود که ممکن است بعضی از مسائل را هم بعداً در ذیل مبحث دوم ببینیم.
پرسش:...
پاسخ: معنویّت است دیگر، رحمت خاصه دیگر نصیب او نخواهد شد وگرنه رحمت عامه که در جهنم هم هست، رحمت خاصه است که در بیانات حضرت امیر فرمود: «دَارٌ لَیْسَ فِیهَا رَحْمَةٌ» وگرنه آن رحمت عامّه که همراه با آفرینش هست آن در جهنم هم هست.
پرسش:...
پاسخ: همین؛ وقتی در جهنم باشد یعنی اصلِ وجود، یعنی انسان از روزیِ خدا برخوردار است نه آن رحمتی که ﴿إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ﴾ و مانند آن نصیب این گروه بشود.آن اشاره شد که معونت ظالم دو فرع دارد. معونت ظالم «فی الظلم» که یقیناً محرّم است، معونت ظالم «لا فی مورد ظلم» که محلّ بحث است.
محدودهٴ تقیّه در اظهار علاقه به دشمنان خدا
مبحث سوم این است که ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ این چون مورد نیاز بود این را ذکر فرمود، فرمود مگر اینکه از کافران تقیّه کنید. این اتّقا یعنی اخذ وِقایه. سفر را وِقایه میگویند، برای اینکه عامل صیانت است. اتّقا کرد یعنی «أخذ الوقایه» چیزی که او را از خطر حفظ میکند گرفت. اخذ وقایه را میگویند اتّقا، چون خودِ کلمه افتعال اخذ را به همراه دارد، وقتی گفتند «اختبذ» یعنی «أخذ الخبز» «اقتبس» یعنی «أخذ قبسة من نار» خود این کلمه «افتعال» اخذ را به همراه دارد. اگر فرمود اتّقا کنید یعنی اخذ وقایه. فرمود ارتباط با کفار منهی است و اگر کسی دست به این ارتباط زد هیچ رحمتی از رحمتهای خدا نصیبش نخواهد شد، مگر اینکه در حال تقیّه.
خب، سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند این استثنا، استثنای منقطع است عدّهای هم شاید این نظر را تأیید بکنند. ببینیم این استثنا، استثنای منقطع است یا استثنای متّصل است.
همانطوری که ایمان، اعتقاد به قلب است و اقرار لسان است و عمل به ارکان، تولّی هم در این سه نشئه ظهور دارد؛ اگر کسی متولّی بود، اهل وِلا بود، موالاتی داشت، از اولیا به شمار آمد، قلباً علاقهمند است، لساناً مُقرّ است و بدناً تابع. تولّی همه این سه نشئه را شامل میشود، چون انسان اگر بخواهد اظهار دوستی کند یا عملی بکند که عمل دوستانه باشد این منهی است، مگر همان قِسم چهارم که برّ و احسان را خودِ خدا اجازه داده است، حالا نسبت به کافر، انسان عملاً کاری بکند که از او محبت عملی انتزاع بشود یا لساناً حرفی بزند که از او محبت زبانی انتزاع بشود همه اینها منهی است، مگر در حال تقیّه که آنجا که جای تقیّه است مستثناست یعنی در مقام زبان مستثناست، در مقام عمل مستثناست؛ اما در مقام قلب جای تقیّه نیست.
پرسش:...
پاسخ: چون ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ اینچنین میگفت که نه میتوان عقیدهای را با اجبار در دل جا داد، نه میتوان عقیدهای را با زور از دل گرفت، پس دل جایِ تقیّه نیست.
بررسی استثنای منقطع یا متصل بودن جواز تقیه
آن وِلای قلبی منهیعنه است حتی در حال تقیّه؛ اما آن وِلای لسانی یا عملی نظیر ایمان که در سه مرحله ظهور دارد آن در حال تقیّه مستثناست ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ که در حال تقیّه اگر زبانی یا بدنی نسبت به آنها تولّی داشتید، عیب ندارد. با این تقریر دیگر استثنا منقطع نخواهد بود، میشود متّصل. نعم، اگر تولّی مخصوص قلب باشد و اتّخاذ وِلا یک امر قلبی باشد ولاغیر، آنگاه ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ استثنا میشود منقطع، برای اینکه نهی ناظر به تولّیِ قلبی است، استثنا ناظر به ارتباط بدنی است این مستثنا با مستثنیمنه ارتباط ندارد میشود منقطع. استثنا آن است که «اخراج ماولاه لدخل» اگر این قسمت زبان و بدن استثنا نشود داخل نیست اصلاً. بنابراین اگر اتّخاذ وِلا شامل هر سه مرحلهٴ قلب و لسان و بدن میشود، نظیر ایمان و کسی حق ندارد نسبت به کافر در هیچیک از این مراحل یاد شده اظهار علاقه کند، در حال تقیّه لساناً و بدناً مستثناست، نظیر آنچه در سورهٴ «نحل» راجع به حضرت عمّار(رضوان الله علیه) آمده است ، آیهٴ 106 سورهٴ «نحل» که ﴿مَن کَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ وَلکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾ اگر نظیر آن حال باشد که قلباً تقیّه نیست و لساناً تقیّه است و فرض آن است که وِلا، مخصوص قلب است این دیگر استثنا میشود منقطع البته. پس ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ که در این حال تقیّه عیب ندارد، حالا تقیّه صِرف رفع منع است یا الزام را هم به همراه دارد یعنی این استثنا، استثنای از نهی است که از این کریمه بیش از این استفاده نمیشود یا نه تنها استثنای از نهی است، بلکه تقیّه واجب است به شهادت آن روایاتی که «انّ التقیّة دینی و دین آبائی ولا دینَ لِمَن لا تقیّةَ له» و امثال ذلک.
بررسی شرایط وجوب و جواز تقیّه
اینجا سخنی را مرحوم امینالاسلام در مجمعالبیان از تبیان مرحوم شیخ نقل کردند که از بعضی از روایات استفاده میشود که تقیّه در مورد حفظ جان واجب است، نه تنها جایز. یک وقت است تقیّه برای مال است که اگر بگیرند ضررش تحملپذیر است و مانند آن، اینجا تقیّه جایز است، نه واجب. یک وقت دربارهٴ مالِ فراوان است باز هم تقیّه جایز است، نه واجب. یک وقت درباره جان است که اگر تقیّه نکند او را از بین میبرند، اینجا هم تقیّه جایز است یا بگوییم حفظ نفس واجب است و تقیّه واجب؟ طرفِ تقیّه، گاهی مسئلهٴ مالی است، گاهی مسئله دینی. گاهی میگویند اگر این مال را ندهی تو را میکُشیم. گاهی میگویند اگر این فتوای خلاف شرع را ندهی تو را میکُشیم که مسئله دین در کار است، آنجا که سخن از مال است یک حُکم دیگری دارد و حفظ جان واجب باشد محذوری ندارد؛ اما اگر سخن دین شد باز هم بگوییم تقیّه واجب است یا نه؟ اگر ثابت شد که در دَوَران امر بین حفظ جان و حفظ دین، حفظ جان واجب نبود و تقیّه واجب نبود، نوبت به فرع بعد میرسد که آیا در اینگونه از موارد تقیّه جایز است یا نه، اما اگر در جایی تقیّه واجب شد نوبت به مسئله ثانیه نمیرسد. آنچه را که مرحوم امینالاسلام از تبیان مرحوم شیخ طوسی نقل کرد این حدیث است که دو نفر گرفتار ظالمی شدند که یکی امر کرد که شما مثلاً نسبت به رسول خدا، اگر شهادت به رسالت میدهید باید به رسالت مُسیلمهٴ کذّاب هم اعتراف کنید. این دو نفر وقتی در برابر این پیشنهاد حاد قرار گرفتند به اوّلی گفتند تو شهادت میدهی که رسول خدا رسول است، گفت بله. گفت شهادت میدهی که مُسیلمهٴ کذّاب رسول است؟ گفت نه. این یکی و او را اعدام کردند، دیگری گفت من به هر دو شهادت میدهم او را رها کردند. قصه را که به عرض رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رساندند طبق این نقل فرمود آن یکی که حق را ظاهر کرده است، مشمول رحمت خداست و این یکی که حق را کتمان کرده است، او رخصتی داشت.
از این حدیث برمیآید که تقیّه همه جا واجب نیست وگرنه آن شخص که حق را ظاهر کرد و کتمان نکرد نباید مشمول عنایت حضرت قرار میگرفت، در حالی که حضرت از او به نیکی یاد کرد فرمود او راه خیر را طی کرد. از این بیان معلوم میشود تقیّه همهجا واجب نیست، اینکه گفته شد «إنّ التقیة دینی و دین آبائی» هم یک حدّ و مرزی دارد. اگر واجب نبود، نوبت به فرع بعدی میرسد که آیا تقیّه جایز است یا جایز نیست؟ یک وقت است از شخص انسان، چون یک فرد متعارف است یک مطلب خلافی را میخواهند، اینجا ممکن است کسی بگوید تقیّه جایز است در امر دینی؛ اما یک وقت کسی است که چهرهٴ دینیِ یک مکتب هست از او یک فتوا میخواهند آیا او هم میتواند بگوید «انّ التقیة دینی و دین آبائی» یا نه اینجا نمیتواند بگوید. از این دو فرع که گذشتیم فرع سوم مطرح است و آن این است که از شخصی که چهرهٴ دینی مکتب است، فتوا نمیخواهند ولی میخواهند او ساکت باشد، آیا اینجا هم تقیّه جایز است یا اینجا تقیّه حرام است «ولو بلغ ما بلغ» این فروعی است که یکی پس از دیگری باید بحث بشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
امکان زندگی مسالمت آمیز با کفّار غیر حربی
چگونگی دلالت کلمه «مولا» بر استمرار و ملکه بودن
ضرورت تأسّی به سنت الهی و پیامبران در بیزاری از دشمنان خداوند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لاَ یَتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ﴾
اقسام رابطه با کافران
این کریمه چند بحث را به همراه داشت و دارد: اول نهی اتّخاذ مؤمنین از کافرین به عنوان اولیا که این در چهار امر خلاصه شد.
امر اول این بود که یا تولّی یکجانبه است که مؤمنین، کافر یا کافرانی را به عنوان سرپرست و والی خود اتّخاذ کنند این با ﴿لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾ و سایر آیات ممنوع است.
قِسم دوم تولّی یکجانبه نیست [بلکه] موالات دو جانبه است که هر کدام ولیّ دیگریاند یعنی مُحبّ و ناصر دیگریاند، این موالات دو جانبه ممنوع است در صورتی که ﴿مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ باشد یعنی مؤمنین، مؤمنین دیگر را رها کنند با داشتن افراد با ایمان با آنها پیمان ولایی برقرار نکنند، با کافران روابط دوستانه داشته باشند.
قِسم سوم این بود که مؤمنین با کافرها روابط ولایی داشته باشند؛ اما «مَعَ الْمُؤْمِنِینَ» نه ﴿مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ یعنی در عین حال که مؤمنین با مؤمنین دیگر رابطهٴ موالاتی دارند، نسبت به کافران هم چنین ولایی داشته باشند. در این امر سوم اگر آن کافر، جزء کسانی بود که سابقهٴ سوء یا لاحقهٴ سوء دارد این روا نیست و اگر نه سابقهٴ سوء دارد، نه لاحقهٴ سوء یا اگر سابقهٴ سوء داشت توبه کرد و الآن لاحقهٴ سوء ندارد، مشمول امر چهارم است که امر چهارم برابر سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» فقط بِرّ و قِسط را تجویز میکرد، نه تولّی و توالی را.
امکان زندگی مسالمتآمیز با کفار غیر حربی
بیانذلک این است که درباره مشرکین و کافران به ما فرمودند که اینها دشمن شما هستند، شما اینها را به عنوان دشمن اتّخاذ کنید؛ اما اگر کسانی هستند که سابقهٴ سوء نداشتند یا لاحقهٴ سوء ندارند کاری با شما نداشتند و ندارند، نسبت به اینها بدرفتاری نکنید خدا شما را نهی نمیکند که با اینها [با] قِسط و عدل عمل کنید، نه اینکه شما را از تولّی نهی نمیکند، تولّی مطلقا ممنوع است آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» بود این بود که ﴿لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ﴾ ؛ شما نسبت به اینها برّ و قسط و عدل را رعایت کنید. همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در عهدنامه مالک که فرمود: «لاَ تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: اِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّیْنِ أَوْ نَظِیْرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ» ناظر به همین مسئله است، به مالک دستور داد که نسبت به احدی ظلم نکن برای اینکه آنها یا برادر ایمانی تو هستند یا برادر انسانی تو هستند. ظلم نسبت به کافری که در صدد براندازی اسلام و ایذای مسلمین نیست حرام است، چه اینکه ظلم بر کلب هم حرام است، ظلم بر خنزیر هم حرام است آنها حدّی دارند چه موقع شکار آنها جایز است، چه موقع شکار آنها جایز نیست، حالا که خواستند شکار بکنند چگونه شکار بکنند آیا میشود مُثله کرد یا نکرد. تا آنجا که قانون است و مرز قانون است، عدل است از آن مرز گذشته ظلم است. اینکه فرمود نسبت به کافر هم ظلم نکن برای اینکه نظیر توست در خلق، ناظر به همین است که اگر کسی سابقهٴ سوء نداشت یا لاحقهٴ سوء ندارد انسان نسبت به او باید با قسط و عدل عمل کند، نه با ظلم و جور؛ اما تولّی حساب دیگری دارد. «تولّی» یعنی محبت او را و وِلای او را در دل جا بدهد این روا نیست، برای اینکه در همان اول سورهٴ «ممتحنه» فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ﴾؛ شما با دشمنان خدا پیمان دوستی نبندید، روابط عادی و صوری مسئلهای است، پیمان دوستی و دوستیابی مسئلهای دیگر. شما با دشمنان خدا دوست نباشید، چون دوستیِ با دشمنان خدا، دشمنیِ با خداست. تولّی استثنا نشده، محبت و مودّت استثنا نشده [بلکه] مطلقا ممنوع است در تمام صُوَر اربعه؛ منتها در صورت چهارم قِسط و عدل را و بِرّ و احسان را نسبت به اینها تجویز کرده است.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ بالأخره اگر انسان حشر با آنها یا ارتباط با آنها مایهٴ معونت آن ظالم است این مشمول نهی دیگر است؛ اما اگر نه، چه انسان با آنها رابطه داشته باشد، چه انسان با آنها رابطه نداشته باشد هیچ تأثیری ندارد، آنها اگر ظلم میکنند نباید انسان کاری بکند که معونت ظالم به حساب بیاید؛ نه تنها معونت ظالم در ظلم که یک حرام مستقلی است، معونت ظالم در غیر مورد ظلم هم مرضی نیست.
پرسش:...
پاسخ: آنها که سابقهٴ سوء نداشتند و لاحقهٴ سوء نداشتند آنها قِسط و عدل را دارند؛ اما انسان باید رابطه داشته باشد و رابطه قِسط و عدل یا نه، این رابطه را با مؤمنین داشته باشد، چرا ﴿مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ حالا اگر نه، ارتباط قِسط و عدل با مؤمنین تمام شد فرصت هست که با غیرمؤمنین هم روابط داشته باشند، فرمودند در این حال اگر کافرانی بودند که سابقهٴ سوء نداشتند یا لاحقهٴ سوء نداشتند روابط برقرار بکنید «مَعَ الْمُؤْمِنِینَ» نه ﴿مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ و با قِسط و عدل.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ برای ما قِسط و عدل است؛ اما برای او ظلم و جور است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ آن یک حساب دیگر است، این برای ما عدل است؛ اما نسبت به آنها بِرّ و نیکی کنید نکُشید آنها را ﴿لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ﴾ نسبت به اینها با بِرّ و نیکی و احسان رفتار کنید.
چگونگی دلالت کلمه «مولا» بر استمرار و ملکه بودن
مطلب دیگر آن است که بعضی از عناوین، مَلکه بودن و مستمر بودن را به همراه دارد، نظیر عنوان وِلا، نظیر عنوان اتّخاذ. این دو تا عنوان که در آیهٴ محل بحث مأخوذ شد هر دو ناظر به دوستیابی به نحو مَلکه. کلمهٴ وِلا یک امر معنوی است و اوّلین و نازلترین درجه نهی از منکر، همان بُغض قلبی است. کافر از آن جهت که دشمن خداست و انسان باید نسبت به کسانی که مبتلا به کفرند نهی از منکر بکند اوّلین مرتبهٴ نهی از منکر، همان انزجار قلبی است. این انزجار قلبی با وِلا و محبت سازگار نیست، گذشته از اینکه اگر کلمهٴ وِلا با «اتّخاذ» استعمال بشود وقتی گفتند «اتّخاذ ولیّ» این معنی ملکه و استمرار را به همراه دارد، دوستیابی یک وقت کسی چیزی را دوست دارد نه به عنوان مَلکه، یک وقت به عنوان دوست اتّخاذ میکند. این کلمه اتّخاذ، نوعاً به عنوان مَلکه و استمرار استعمال میشود. گاهی هم لخصوصیة المورد در جایی که مَلکه نیست هم به کار میرود، نظیر آنچه موسی به خضر(علیهما السلام) پیشنهاد داد که ﴿لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ اتّخاذ اجر پیداست که مَلکه نیست، چون یک وقت کسی کارگر است یا کارگزار است یا کارمند است وقتی گفتند اتّخاذ اجر یعنی روزانه، ماهانه، سالانه این مَلکه است، یک وقت یک کارگر یا کارگزار رهگذر است، این اتّخاذ اجر معنی ملکه نیست این کار میکند و مزد میگیرد و میرود در اینگونه از موارد اگر گفته شد ﴿لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ معنای مَلکه را تفهیم نمیکند لخصوصیة المورد وگرنه موارد دیگر وقتی گفته میشود اتّخاذ، یعنی او را به عنوان یک مَلکهٴ مستمر پذیرفتن.
منع هرگونه رابطه ولایی با کافران
﴿لاَ یَتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ اتّخاذ دوست یعنی دوستیابی، این معنی مَلکه است اینها ممنوع است؛ اما آن قِسم چهارم از اقسام چهارگانه سورهٴ «ممتحنه» این بود که اگر کسی سابقهٴ سوء نداشت یا لاحقهٴ سوء ندارد نسبت به او میتوانید با بِرّ و قِسط رفتار کنید، نه اینکه وِلای آنها را بپذیرید وگرنه وِلا مطلقا ممنوع است، چه اینکه آیهٴ پایانی سورهٴ «ممتحنه» این را به عنوان اطلاق نفی میکند: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ﴾ این ناظر به آن نیست که نسبت به شما بد کردند یا بد میکنند نه، اصلاً کافر را دوست نداشته باشید، چرا، برای اینکه کافر مغضوب علیه است و شما هم که مرتب در تمام نمازها میگویید راهِ مغضوب و راهِ الضَّآلِّینَ را ما را توفیق بده آن راهها را نرویم: ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّینَ﴾ خب اگر شما در نمازتان میخوانید که راه مغضوبعلیه و راه ضالّین را نروید، پس چگونه با کفاری که مغضوبعلیهاند تولّی دارید ﴿لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾ .
اینکه میفرمایند با تبهکاران اُنس نگیرید یعنی تباه میشوید، اینکه گفتند با بداخلاق مصاحبت نکنید یعنی بدخُلق میشوید، این تعلیق حُکم بر وصف است [و] دیگر لازم نیست که استدلال بشود. اگر گفتند با زید رفت و آمد نکن یک سؤال و جوابی مَطوی است چرا، برای اینکه او بداخلاق است؛ اما اگر گفتند با بداخلاق رفت و آمد نکن دیگر چرا ندارد، اگر بفرماید با کافران رفت و آمد نکنید این چرا دارد؛ اما اگر بفرماید: ﴿لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾ این دیگر چرا ندارد، با مغضوبعلیه وِلا نداشته باشید یعنی گرفتار غضب میشوید.
بنابراین هم کلمه وِلا، هم کلمه اتّخاذ معنای مَلکه را تفهیم میکند اولاً و با اوّلین مرتبه از مراتب نهی از منکر که انزجار قلبی است سازگار نیست ثانیاً، لذا دوستیِ با کافر و دوستیابی نسبت به کافرها مطلقا ممنوع است که انسان دشمنِ خدا را دوست داشته باشد و این با دوستیِ ذات اقدس الهی سازگار نیست و خدای سبحان فرمود: ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾ یعنی گرچه دیگران نسبت به مرامشان با علاقه اظهار مِیل میکنند، ولی آن طوری که مؤمن به خدا علاقهمند است هیچ صاحبمذهبی نسبت به مذهبش دلبسته نیست ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾ خب اگر کسی مُحبّ خداست دیگر مُحبّ عدوّ خدا نخواهد بود، لذا در پایان سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» فرمود اصلاً نمییابی کسانی را که مؤمن باشند با کافران ارتباط دوستی برقرار کنند، در پایان سورهٴ «مجادله» ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً﴾ که ﴿یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ نه تنها اتّخاذ ولیّ نمیکنند، نه تنها تولّی ندارند، مودّت هم ندارند، این سه مرحله است.
سرّ ممنوعیت مودّت غیر خداوند توسط مؤمن
اتّخاذ ولیّ این دو تا کلمه هر دو مُشعر به مَلکه بودن است خودِ تولّی به تنهایی هم مُشعر به ملکه بودن است، اتّخاذ ولی از همه بدتر است، تولّی بد است و مودّت هم بد؛ منتها مودّت رقیقتر از تولّی است. فرمود این رقیق و ضعیف هم درباره مؤمنین راه ندارد، هرگز نمییابی کسانی که با خدا ارتباط وِلایی برقرار کردند، جزء مؤمنان به الله هستند اینها به غیر خدا دل بسته باشند: ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ﴾ انسان با پدر و مادر رابطهٴ اقتصادی دارد، فقر آنها را باید برطرف کند. پدر و مادر اگر کافر باشند بر پسر تأمین معیشت آنها واجب است؛ اما اینها همه احکام بدنی است هیچکدام در دل راه ندارند، چون به فرزند فرمود شما نسبت به پدر و مادر موظّفید در مسائل دنیایی به نیکی رفتار کنید ولو اینها مشرک باشند: ﴿وَإِن جَاهَدَاکَ عَلَی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ در مسائل اعتقادی حرف پدر و مادر را اطاعت نکن؛ اما ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً﴾ همین پدر که مشرک است و مادر که مشرک است نیاز مالی دارند لباسهایشان را باید بشوری، خب بشور، مشکلات مالیشان را باید برطرف کنی نه تنها میتوانی، باید برطرف کنی. کمک به پدر و مادر یک کمک انسانی است در دین، پدر و مادر ولو مشرک هم باشند اینچنین نیست حالا اگر پدر مشرک شد یا مادر مشرکه شد واجبالنفقه پسر نباشد که یا پسر بتواند نسبت به آنها بداخلاقی کند که، اهانت کند که اینطور نیست ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً﴾ منتها علاقهٴ پدر مشرک یا مادر مشرکه نباید در دل فرزند باشد، این همان آیهٴ پایانی سورهٴ «مجادله» است که ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ کسی که حدّش را از حدّ خدا جدا کرد، زیر پوشش وِلای الله نیست در برابر خدا حدّی قرار داد، حدّش را جدای از حدّ الهی قرار داد اینها را میگویند مُحاد، میگویند مُشاقق مثل سیل که میآید این بدنهٴ کوه را به صورت درّه درمیآورد دو شِق میکند، یک قسمت آن طرف درّه، یک قسمت این طرف دو شِق میشود اینها را میگویند مُشاق ﴿وَمَن یُشَاقِقِ اللّهَ وَرَسُولَهُ﴾ اینها مشاقّاند ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ ؛ اینها در شِقاقاند ﴿فِی عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ﴾ اند، اینها در مُحادّهاند.
مؤمن محبت اینها را هرگز در دل راه نمیدهد ولو اینها پدر یا فرزند یا برادر یا عشیرهٴ انسان باشد ﴿وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ﴾ چرا، برای اینکه این گروه از مؤمنین کسانیاند که ﴿أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ قلبی که ایمان الهی در آن نقش بست جایِ محبت دشمنان خدا نیست، لذا آن آیه به اطلاق نهیاش محفوظ است و تخصیص هم نخورد که ﴿لاَ یَتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾ حالا اگر کسی دشمن خدا را یعنی کافر را به عنوان دوست اتّخاذ کرد.
پرسش:...
پاسخ: وِلایِ حکومتی که قِسم اول است که ﴿لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾ که مطلقا ممنوع است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ مطلق است قِسم اول را هم شامل میشود که ولایِ یکجانبه است و قِسم دوم و سوم هم شامل میشود.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ غرض این است که مضارّ فراوانی دارد دیگر، برای اینکه کمکم انسان محبت دشمنان خدا را در دل راه داد، دوستی خدا رخت برمیبندد که بحث دوم از مباحث چندگانه این آیه است که الآن وارد میشویم.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ نسبت به آنها فرمود آنها ﴿ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ﴾ ، ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾ آنها مغضوبعلیهاند دیگر ﴿لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾ اینها هستند دیگر.
ضرورت تأسّی به سنت الهی و پیامبران در بیزاری از دشمنان خداوند
خب، مبحث دوم از مباحث مربوط به این کریمه آن است که فرمود: ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾؛ اگر کسی با دشمنان خدا رابطهٴ دوستی برقرار کرد، نه رابطهٴ تجاری و امثال ذلک. که آن امر چهارم بود که گذشت.
مبحث دوم این است که اگر کسی در مورد نهی، دشمنان خدا را دوست خود قرار داد رابطهٴ وِلایی برقرار کرد حالا یا یکجانبه یا دوجانبه، فرمود این هیچ ارتباطی با خدا ندارد، این نکره در سیاق نفی مفید همان سالبهٴ کلیه است. خدای سبحانی که «وَسِعَتْ رحمتُه کلَّ شیء» خدایی که ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ﴾ است «الدّانی فی علوّه والعالی فی دنوّه» است، این شخص نتوانست هیچگونه ارتباطی با خدا داشته باشد و فیض خاص خدا به هیچوجه به او نمیرسد: ﴿فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾ این یک اعلان انزجار عمومی خدا از این گروه است.
این سنّت ذات اقدس الهی را انبیا اجرا کردند، بعد خدای سبحان به ماها میفرماید شما سنّتی که انبیا از من آموختند و اجرا کردند شما به آن سنّت تأسّی کنید، پس خودِ حقتعالی اعلان انزجار کرد، فرمود هیچ ارتباطی با من ندارند، اینکه فرمود: ﴿فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾ با آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آمده است که خداوند و رسولش از مشرکین بیزارند هماهنگ است ﴿وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَی النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ﴾ چون اگر کسی کافر را به عنوان ولیّ اتّخاذ کرد جزء کفّار خواهد بود ﴿مَن یَتَوَلَّهُم مِنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ این میشود صغرا، کبرای قیاس هم این است که ﴿وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَی النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ﴾ این میشود کبرا، خب اگر کسی متولّی مشرکین بود «فهو من المشرکین» است و خدا هم که از مشرکین بیزار است، پس از این بیزار است، این سنّت خدا.
سنّت ابراهیم خلیل(علیه السلام) و پیروان او در اعلان انزجار از دشمنان خدا
این سنّت خدا را انبیای الهی اعمال کردند و در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» این اعلام انزجار را از ابراهیم و قومش(سلام الله علیه) نقل کرد، بعد به ما فرمود اینها اُسوه و الگوی شما هستند. آیهٴ چهارم سورهٴ «ممتحنه» این است ﴿قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ در چه کسی ﴿فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ﴾ دیگر نگویید ما نمیتوانیم مثل حضرت ابراهیم اعلان موضعگیری بکنیم، برای اینکه شاگردان او هم که مثل او به دنبال او رفتند دیگر، شما به اصحاب ابراهیم تأسّی کنید. اصحاب ابراهیم چه کسانی بودند؟ همان بتپرستها بودند که در سایه تعلیم و تربیت حضرت به این مقام رسیدند دیگر. فرمود: ﴿قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ﴾ آن روزی که حضرت ابراهیم قیام کرد که کسی با او نبود که، بعد از اینکه فرمود: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ توانست عدهای را هدایت کند. فرمود شما به حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) و به همراهان آن تأسی کنید، در چه چیزی تأسی کنید ﴿إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغَضاءُ أَبَداً حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ﴾ این آیهٴ چهارم [سورهٴ «ممتحنه»] است، دوباره در آیهٴ ششم همین سوره میفرماید: ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الآخِرَ وَمَن یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ﴾.
ضرورت تأسّی به ابراهیم خلیل(علیه السلام) در انزجار از دشمنان خدا
خب، پس سنّت الهی را خلیلِ خدا امتثال کرد، بعد خدا به ما فرمود راهِ خلیل مرا طی کنید که به خُلّت و محبت برسید، پس ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾ به هیچ درجهای از درجات خاصّه الهی نمیرسد، ـ رحمت خاصّه ـ آنگاه معلوم میشود که چرا درباره اینها خدا با لحن غضب سخن میگوید ﴿لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ ﴿وَلاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ﴾ خدا به اینها نگاه نمیکند، با اینها حرف نمیزند و مانند آن چرا، برای اینکه دوستی با دشمنان خدا، دشمنی با خداست.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ چون در آن سورهٴ «ممتحنه» مع المؤمنینی هم که باشند چون آنهایی که کافرند ﴿وَأَخْرَجُوکُم مِن دِیَارِکُمْ وَظَاهَرُوا عَلَی إِخْرَاجِکُمْ﴾ شاهد آنهاست دیگر، چون در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» اینچنین نبود که حضرت ابراهیم و قومش بگویند که ما با مؤمنین ارتباط داریم با شما ارتباط نداریم که، مؤمنین دیگری در کار نبودند که، حضرت ابراهیم و قومش نسبت به کفار اینچنین موضع گرفتند و صدر سورهٴ «ممتحنه» هم این است که نسبت به دشمنان من، دوستی القا نکنید. حالا این معنایش این نیست که با دوستان من هم دوست باشید، با دشمنان من هم دوست باشید که اگر ﴿مَعَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ شد اشکال نداشته باشد که، این دلیل عام است خواه ﴿مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾، خواه ﴿مَعَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ منتها ﴿مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ بدتر است، اگر کسی هم با مؤمنین دوست بود، هم با کافران دوست بود معلوم میشود یک آدم لاابالی است و آن برهان مسئله که ﴿تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ﴾ همه اقسام را میگیرد، پس ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ از آن طرف گفتند چیزی که مایهٴ ولاست و مرد را تحت وِلای آنها قرار میدهد نه، لذا نگفتند به آنها زن بدهید، گفتند از آنها زن بگیرید که از این طرف سُلطه باشد بتوانید آنها را هدایت کنید.
و اگر فرزند پیدا شد، خب آن آیهٴ سورهٴ «مجادله» همین است دیگر، فرمود: ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ﴾ ؛ چهار قِسم را ذکر فرمود دیگر، اگر کسی مؤمن باشد هرگز با کافر ـ ولو از اعضای خانواده او باشد ـ ارتباط ولایی برقرار نمیکند. ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾ این مبحث دوم بود که ممکن است بعضی از مسائل را هم بعداً در ذیل مبحث دوم ببینیم.
پرسش:...
پاسخ: معنویّت است دیگر، رحمت خاصه دیگر نصیب او نخواهد شد وگرنه رحمت عامه که در جهنم هم هست، رحمت خاصه است که در بیانات حضرت امیر فرمود: «دَارٌ لَیْسَ فِیهَا رَحْمَةٌ» وگرنه آن رحمت عامّه که همراه با آفرینش هست آن در جهنم هم هست.
پرسش:...
پاسخ: همین؛ وقتی در جهنم باشد یعنی اصلِ وجود، یعنی انسان از روزیِ خدا برخوردار است نه آن رحمتی که ﴿إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ﴾ و مانند آن نصیب این گروه بشود.آن اشاره شد که معونت ظالم دو فرع دارد. معونت ظالم «فی الظلم» که یقیناً محرّم است، معونت ظالم «لا فی مورد ظلم» که محلّ بحث است.
محدودهٴ تقیّه در اظهار علاقه به دشمنان خدا
مبحث سوم این است که ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ این چون مورد نیاز بود این را ذکر فرمود، فرمود مگر اینکه از کافران تقیّه کنید. این اتّقا یعنی اخذ وِقایه. سفر را وِقایه میگویند، برای اینکه عامل صیانت است. اتّقا کرد یعنی «أخذ الوقایه» چیزی که او را از خطر حفظ میکند گرفت. اخذ وقایه را میگویند اتّقا، چون خودِ کلمه افتعال اخذ را به همراه دارد، وقتی گفتند «اختبذ» یعنی «أخذ الخبز» «اقتبس» یعنی «أخذ قبسة من نار» خود این کلمه «افتعال» اخذ را به همراه دارد. اگر فرمود اتّقا کنید یعنی اخذ وقایه. فرمود ارتباط با کفار منهی است و اگر کسی دست به این ارتباط زد هیچ رحمتی از رحمتهای خدا نصیبش نخواهد شد، مگر اینکه در حال تقیّه.
خب، سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند این استثنا، استثنای منقطع است عدّهای هم شاید این نظر را تأیید بکنند. ببینیم این استثنا، استثنای منقطع است یا استثنای متّصل است.
همانطوری که ایمان، اعتقاد به قلب است و اقرار لسان است و عمل به ارکان، تولّی هم در این سه نشئه ظهور دارد؛ اگر کسی متولّی بود، اهل وِلا بود، موالاتی داشت، از اولیا به شمار آمد، قلباً علاقهمند است، لساناً مُقرّ است و بدناً تابع. تولّی همه این سه نشئه را شامل میشود، چون انسان اگر بخواهد اظهار دوستی کند یا عملی بکند که عمل دوستانه باشد این منهی است، مگر همان قِسم چهارم که برّ و احسان را خودِ خدا اجازه داده است، حالا نسبت به کافر، انسان عملاً کاری بکند که از او محبت عملی انتزاع بشود یا لساناً حرفی بزند که از او محبت زبانی انتزاع بشود همه اینها منهی است، مگر در حال تقیّه که آنجا که جای تقیّه است مستثناست یعنی در مقام زبان مستثناست، در مقام عمل مستثناست؛ اما در مقام قلب جای تقیّه نیست.
پرسش:...
پاسخ: چون ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ اینچنین میگفت که نه میتوان عقیدهای را با اجبار در دل جا داد، نه میتوان عقیدهای را با زور از دل گرفت، پس دل جایِ تقیّه نیست.
بررسی استثنای منقطع یا متصل بودن جواز تقیه
آن وِلای قلبی منهیعنه است حتی در حال تقیّه؛ اما آن وِلای لسانی یا عملی نظیر ایمان که در سه مرحله ظهور دارد آن در حال تقیّه مستثناست ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ که در حال تقیّه اگر زبانی یا بدنی نسبت به آنها تولّی داشتید، عیب ندارد. با این تقریر دیگر استثنا منقطع نخواهد بود، میشود متّصل. نعم، اگر تولّی مخصوص قلب باشد و اتّخاذ وِلا یک امر قلبی باشد ولاغیر، آنگاه ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ استثنا میشود منقطع، برای اینکه نهی ناظر به تولّیِ قلبی است، استثنا ناظر به ارتباط بدنی است این مستثنا با مستثنیمنه ارتباط ندارد میشود منقطع. استثنا آن است که «اخراج ماولاه لدخل» اگر این قسمت زبان و بدن استثنا نشود داخل نیست اصلاً. بنابراین اگر اتّخاذ وِلا شامل هر سه مرحلهٴ قلب و لسان و بدن میشود، نظیر ایمان و کسی حق ندارد نسبت به کافر در هیچیک از این مراحل یاد شده اظهار علاقه کند، در حال تقیّه لساناً و بدناً مستثناست، نظیر آنچه در سورهٴ «نحل» راجع به حضرت عمّار(رضوان الله علیه) آمده است ، آیهٴ 106 سورهٴ «نحل» که ﴿مَن کَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ وَلکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾ اگر نظیر آن حال باشد که قلباً تقیّه نیست و لساناً تقیّه است و فرض آن است که وِلا، مخصوص قلب است این دیگر استثنا میشود منقطع البته. پس ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ که در این حال تقیّه عیب ندارد، حالا تقیّه صِرف رفع منع است یا الزام را هم به همراه دارد یعنی این استثنا، استثنای از نهی است که از این کریمه بیش از این استفاده نمیشود یا نه تنها استثنای از نهی است، بلکه تقیّه واجب است به شهادت آن روایاتی که «انّ التقیّة دینی و دین آبائی ولا دینَ لِمَن لا تقیّةَ له» و امثال ذلک.
بررسی شرایط وجوب و جواز تقیّه
اینجا سخنی را مرحوم امینالاسلام در مجمعالبیان از تبیان مرحوم شیخ نقل کردند که از بعضی از روایات استفاده میشود که تقیّه در مورد حفظ جان واجب است، نه تنها جایز. یک وقت است تقیّه برای مال است که اگر بگیرند ضررش تحملپذیر است و مانند آن، اینجا تقیّه جایز است، نه واجب. یک وقت دربارهٴ مالِ فراوان است باز هم تقیّه جایز است، نه واجب. یک وقت درباره جان است که اگر تقیّه نکند او را از بین میبرند، اینجا هم تقیّه جایز است یا بگوییم حفظ نفس واجب است و تقیّه واجب؟ طرفِ تقیّه، گاهی مسئلهٴ مالی است، گاهی مسئله دینی. گاهی میگویند اگر این مال را ندهی تو را میکُشیم. گاهی میگویند اگر این فتوای خلاف شرع را ندهی تو را میکُشیم که مسئله دین در کار است، آنجا که سخن از مال است یک حُکم دیگری دارد و حفظ جان واجب باشد محذوری ندارد؛ اما اگر سخن دین شد باز هم بگوییم تقیّه واجب است یا نه؟ اگر ثابت شد که در دَوَران امر بین حفظ جان و حفظ دین، حفظ جان واجب نبود و تقیّه واجب نبود، نوبت به فرع بعد میرسد که آیا در اینگونه از موارد تقیّه جایز است یا نه، اما اگر در جایی تقیّه واجب شد نوبت به مسئله ثانیه نمیرسد. آنچه را که مرحوم امینالاسلام از تبیان مرحوم شیخ طوسی نقل کرد این حدیث است که دو نفر گرفتار ظالمی شدند که یکی امر کرد که شما مثلاً نسبت به رسول خدا، اگر شهادت به رسالت میدهید باید به رسالت مُسیلمهٴ کذّاب هم اعتراف کنید. این دو نفر وقتی در برابر این پیشنهاد حاد قرار گرفتند به اوّلی گفتند تو شهادت میدهی که رسول خدا رسول است، گفت بله. گفت شهادت میدهی که مُسیلمهٴ کذّاب رسول است؟ گفت نه. این یکی و او را اعدام کردند، دیگری گفت من به هر دو شهادت میدهم او را رها کردند. قصه را که به عرض رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رساندند طبق این نقل فرمود آن یکی که حق را ظاهر کرده است، مشمول رحمت خداست و این یکی که حق را کتمان کرده است، او رخصتی داشت.
از این حدیث برمیآید که تقیّه همه جا واجب نیست وگرنه آن شخص که حق را ظاهر کرد و کتمان نکرد نباید مشمول عنایت حضرت قرار میگرفت، در حالی که حضرت از او به نیکی یاد کرد فرمود او راه خیر را طی کرد. از این بیان معلوم میشود تقیّه همهجا واجب نیست، اینکه گفته شد «إنّ التقیة دینی و دین آبائی» هم یک حدّ و مرزی دارد. اگر واجب نبود، نوبت به فرع بعدی میرسد که آیا تقیّه جایز است یا جایز نیست؟ یک وقت است از شخص انسان، چون یک فرد متعارف است یک مطلب خلافی را میخواهند، اینجا ممکن است کسی بگوید تقیّه جایز است در امر دینی؛ اما یک وقت کسی است که چهرهٴ دینیِ یک مکتب هست از او یک فتوا میخواهند آیا او هم میتواند بگوید «انّ التقیة دینی و دین آبائی» یا نه اینجا نمیتواند بگوید. از این دو فرع که گذشتیم فرع سوم مطرح است و آن این است که از شخصی که چهرهٴ دینی مکتب است، فتوا نمیخواهند ولی میخواهند او ساکت باشد، آیا اینجا هم تقیّه جایز است یا اینجا تقیّه حرام است «ولو بلغ ما بلغ» این فروعی است که یکی پس از دیگری باید بحث بشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است