- 8
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 28 سوره آلعمران _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 28 سوره آلعمران _ بخش سوم"
منع رابطه ولایی با اهل کتاب
سرّ ممنوعیّت رابطه ولایی مؤمنان با کفّار
اثبات حقانیّت تقیّه و کیفیت بدا توسط خواجه نصیر طوسی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لاَ یَتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ﴾
منع رابطه ولایی با اهل کتاب
این آیهٴ مبارکه، چند بحث را در ذیل خود داشت و دارد. بحث اول این بود که مؤمنین حق ندارند کافران را به عنوان اولیا و انصار و احبّا اخذ کنند که قسمت مهمّ مسائل مربوط به مبحث اول گذشت و آنچه الآن اشاره میشود این است که سرّش را قرآن کریم در بعضی از سُوَر مبسوطاً بیان فرمود.
فرمود کافران با یکدیگر اولیایند، ظالمان با یکدیگر اولیایند، منافقان با یکدیگر در پیوندند اینها را در سه قسمت آیات، جداگانه فرمود، بعد فرمود مؤمنین نه با اهل کتاب و نه با مشرکین و نه با اهل کتاب و مشرکین پیوند ولایی برقرار نکنند که این هم سه طایفه از آیات است که بخشی از آیات رابطه وِلایی مؤمنین با اهل کتاب را نهی میکند، طایفه دیگر رابطهٴ ولایی مؤمنین با مشرکین را نفی میکند و طایفه ثالثه، رابطهٴ ولایی مؤمنین با اهل کتاب و مشرکین را یکجا نهی میکند.
سرّ ممنوعیت رابطه ولایی مؤمنان با کفّار
این کلمهٴ ﴿مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ برای آن است که معلوم میشود مؤمن، اگر بخواهد با کافر ارتباط پیدا کند وِلای او و رابطهٴ آنها در غیر مدار ایمان است. نشانهاش آن است که با مؤمنین رابطه ندارند، پس با کافران از آن جهت که کافرند ارتباط برقرار میکنند. اگر کسی با کافر از آن جهت که کافر است ارتباط ولایی برقرار کرد ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾ این تنوین ﴿شَیْءٍ﴾ هم تنوین تحقیر است یعنی ذرّهای ارتباط با ذات اقدس الهی ندارد، زیرا کافران کسانیاند که ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اولیا گرفتهاند، اگر کافر، کسی است که ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ ولی اتّخاذ کرد مؤمن اگر بخواهد با کافر رابطهٴ ولایی برقرار کند که کافر ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ رابطه برقرار کرد پس نتیجه آن خواهد شد که مؤمن با ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ رابطه برقرار میکند، زیرا درباره کافران آیات فراوانی است که میفرماید اینها ﴿اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ﴾ یا گاهی میفرماید: ﴿مِن دُونِی أَوْلِیَاءَ﴾ یا گاهی میفرماید شما شیطان و ذراری شیطان را اولیا اخذ میکنید و مرا رها میکنید.
بنابراین چون کافران کسانیاند که ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ ولیّ اخذ کردهاند و اگر کسی ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ ولیّ و سرپرست و ناصر و دوست اخذ کند ﴿کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ﴾ پس اگر کسی با کافرانی که دستاویز اینها در حدّ تار عنکبوت است رابطه برقرار کنند ﴿فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾، زیرا با کسانی رابطه دارند که آنها به تارِ عنکبوت بستهاند. اینکه در موارد مکرّر صغرای مسئله را ذکر کرد و در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» کبرا را، اگر آن آیات کنار هم قرار بگیرد معلوم میشود که چرا در مبحث ثانی همین آیهٴ محل بحث فرمود: ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾ هم نکره در سیاق نفی است و هم تنوین، تنوین تحقیر است.
در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» جریان وِلایِ کافران را اینچنین ذکر فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ﴾ پس کافران به تارِ عنکبوتی وصلاند، آیهٴ 41 سورهٴ «عنکبوت» است و اگر کسی به کسانی بپیوندد که به تار عنکبوت بستهاند ﴿فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾.
مطلب بعدی آن است که چون این وِلا، مربوط به اخذ قلب و رابطهٴ قلبی است آنگاه مسائل رابطه تجاری و امثال ذلک مستثنای از این است تقریباً به نحو مستثنای منقطع ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾ که مبحث ثانی بود تا حدودی روشن خواهد شد، نوبت به مبحث ثالث رسید که فرمود: ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ این «لا شیء» است؛ ﴿أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ﴾ است یعنی اگر کسی به بیتِ عنکبوت تمسّک کرد این به «لا شیء» تمسّک کرد این خیال میکند از او کاری ساخته است، چون هیچ کار از او ساخته نیست.
مبحث سوم این بود که ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ گفته شد که این «تاء» ﴿تُقَاةً﴾، «تاء» وحدت است «تقاً و تُقاةً» هر دو مصدرند؛ منتها یکی با «تاء» وحدت ذکر میشود، اگر «تاء» ﴿تُقَاةً﴾، «تاء» وحدت بود معنایش این است که اینچنین نیست کسی خود را به دام تقیّه گرفتار کند و هر روز دست از وظیفه به بهانه تقیّه بردارد گاهی اتّفاق میافتد انسان تقیّه میکند ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ یعنی «تقاً واحدةً» که این مفعول مطلق نوعی است برای ﴿تَتَّقُوا﴾ اگر تایش «تاء» وحدت باشد یعنی حالا یک بار انسان مبتلا شد تقیّه کرد، عیب ندارد.
استدلال شیخ طوسی بر وجوب تقیّه
مطلب بعدی همان روایتی است که مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان ذکر فرمود. در تبیان ذیل همین آیه میفرماید حکم التقیه «والتقیّة عندنا واجبة عند الخوف علی النفس» وقتی انسان احتمال خطر جانی میدهد تقیّه میشود واجب، چون ظاهر ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ استثنای از نهی است، استثنای از نهی حداکثر جواز را برساند، نه وجوب را. از آیه بیش از جواز تقیّه استفاده نمیشود؛ اما آیا تقیّه واجب است یا نه؟ در کجا واجب است یا نه؟ این را بحثهای مربوط به تقیّه به عهده دارد.
مرحوم شیخ طوسی در این زمینه فرمودند که «والتقیّة عندنا واجبة عند الخوف علی النفس» پس اگر سخن از خوف بر مال است حُکم وجوب نشده، اگر خوف بر نفس است حُکم وجوب شده. اما در دَوَران امر بین حفظ نفس و حفظ مال البته تقیّه واجب است؛ اما در دَوران امر بین حفظ نفس خود و حفظ نفس اهمّ باز هم تقیّه واجب است یا جایز است؟ در دوران امر بین حفظ نفس و حفظ اصل دین، باز تقیّه واجب است یا جایز است یا جایز نیست؟ اینکه گفته شد «والتقیّة عندنا واجبة عند الخوف علی النفس» باید بیان میشد که در قبال چه چیزی، که امر دایر است بین حفظ نفس و حفظ مال مثلاً، در آنگونه از موارد واجب است آن نیازی به بحث دارد «والتقیّةُ عندنا واجبةٌ عند الخوفِ علی النفسِ وقد رُوی رخصة فی جوازِ الافصاحِ بالحق عندها» روایتی در این زمینه وارد شد که اگر کسی خوف بر نفس دارد، میتواند شهادت را تحمل بکند و حق را اظهار بکند، افصاح و اظهار بکند. آنگاه این حدیث را نقل کرد «روی الحسن أَنَّ مُسَیلَمَةُ الکذابِ» مسیلمه کذاب «أَخذ رَجُلَین من أصحابِ رسولِ الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فقال لأحدهما أَتَشهَدُ أَنّ محمداً(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسول الله؟ قال نعم. قال أَفَتَشَهدَ أَنّی رسولُ اللهِ؟ قال نعم.» او را رها کرد «ثم دَعیٰ بالآخرِ»؛ آن دیگری را آورد «فقال أَتَشهَدُ أنّ محمداً(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسول الله؟ قال نعم. فقال أفتشهد أنّی رسول الله؟ قال انّی أَصَمُّ»؛ من گُنگم، حرفی ندارم در این زمینه «قالها ثلاثاً»؛ سه بار این حرف را زد که من در این زمینه نمیگویم، شهادت نمیدهم «قالها ثلاثاً کلّ ذلک تَقِیَّّةً» آنگاه مسیلمه خطاب به این مرد کرد که تو این حرف را میزنی «فضرب عُنقه»؛ گردن او را زد و او را شهید کرد «فبَلَغَ ذلک» این جریان به رسول خدا(علیه آلاف التحیّة و الثّناء) رسید، حضرت طبق این نقل فرمود: «فقال أَمّا هذا المقتول فمَضی علی صدقِهِ و یقینِهِ و أَخَذَ بفضلِه فِهَنِیئاً له»؛ این شهادت برای او مبارک باشد تهنیت فرمود، جای تعزیت و تسلیت نبود، فرمود این با صدق و یقین رفت و فضل و بهرهٴ الهی را به همراه برد و این مرگ برای او گوارا باد، پس تهنیت فرمود.
«و أما الآخر» که تقیّه کرد «فقبل رخصة الله»؛ ذات اقدس الهی ترخیصی دارد و یک حُکم الزامی و عزیمت، این شخصی که تقیّه کرد رخصت خدا را قبول کرد «فلا تبعة علیه» پس عِقابی بر او نیست، از تبع به عِقاب یاد میشود برای اینکه به تَبع عمل است، چه اینکه عِقاب را هم که عِقاب گفتند چون در عقب عمل میآید، عقوبت هم همینطور است.
مرحوم شیخ میفرماید: «فعلی هذا، التقیّةُ رخصةٌ و الافصاحُ بالحقّ فضیلةٌ» حتی در مورد خوف بر نفس «و ظاهر أخبارنا یدلّ علی أنّها واجبة و خلافها خطا» ؛ ظاهر روایات این است که تقیّه واجب است، چون «التقیّةُ مِن دینی و دین آبائی» و امثال ذلک و خلاف تقیّه خطاست، تا همین مقدار مرحوم شیخ در تبیان دارند. مرحوم امینالاسلام ملاحظه فرمودید در مجمع¬البیان فقط به نقل آرا پرداخت که مرحوم مفید چه میگوید، دیگران چه گفتند، مرحوم شیخ طوسی چه فرمود، دیگر[ایشان] اظهار نظر فقهی نکردند.
بررسی وجوب یا جواز تقیّه برای حفظ جان و مال
اینجا باید درباره این مطلقاتی که وارد شده است «التقیةُ مِن دینی و دینِ آبائی» اینها مطلقاند، باید دید دوَران امر بین حفظ مال است و جان یا بین حفظ جانِ دیگری است و جان خود یا بین حفظ جان اهمّ است و جان خود یا بین حفظ اصل دین است و جان خود و مانند آن. در آن مواردی که تقیّه در مال است، آنجا که نمیگویید تقیّه واجب است آنجا که تقیّه برای حفظ جان است در همه این صُوَر یاد شده و مشابه آن قائلید به وجوب تقیّه، اگر این را میگویید آن روایات، مطلق است و روایات خاص، مقیّد آنهاست، چون از خود حضرت امیر رسید که «إذا حَضَرَت بلیّةٌ فاجعلُوا اموالَکم دونَ انفسِکِمُ و إذا نَزَلَت نازِلَةٌ فاجعلوا انفسَکم دونَ دینکِم» این مضمون یا قریب به این نقل شده است که فرمود اگر حادثهای پیش آمد شما با مالتان، جانتان را حفظ کنید، اگر حادثه جلوتر آمد خطر متوجّه دین شد، جانتان را سپر قرار بدهید و دینتان را حفظ بکنید «إذا حَضَرَت بلیّةٌ فاجَعُلوا اموالَکم دونَ انفسِکم» این مال را سنگر قرار بدهید مال آسیب ببیند، جان محفوظ بماند. اگر حادثه جلوتر آمد «إذا نَزَلَت نازلةٌ» و خطر نزدیک شد «فاجعَلُوا انفسَکُم دونَ دینِکم»؛ دینتان را در وسط قرار بدهید و دورش را با جانتان حفظ کنید. اگر دشمن آمد به جان شما آسیب نرسید که به خیر دارین رسیدید، اگر به جانتان آسیب رساند باز به خیر دارین رسیدید، برای اینکه انسان تا زنده است مکلّف است وقتی رحلت کرد و شهید شد دینش محفوظ میماند اینچنین نیست که دشمن با شهید کردن به دین دسترسی پیدا کند، اگر کسی جانش را سپر و سنگر دین قرار داد دینش برای همیشه محفوظ است، نظیر مال نیست که کسی بیاید انسان را بکُشد بعد مال را ببرد که انسان بگوید چه فایده من مقاومت بکنم، برای اینکه من را میکُشد مال را میبرد. دین مثل مال نیست که انسان بعد از کُشتن از دست بدهد دین را به همراه میبرد. آنچه دنیایی است میگذارد، آنچه مال و نشئهٴ دیگر است به همراه میبرد، دینِ هر کسی به همراه او سفر میکند.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره عِرض هم فرق میکند در بعضی از موارد جایز است، در بعضی از موارد واجب، اگر عِرض، عِرض دینی باشد اول کلام است، عِرض عُرفی و امثال ذلک باشد، حساب دیگری دارد. برای حفظ ناموس، چون به دین برمیگردد نه به عار و ننگ، آن به دین برمیگردد آنجا ممکن است انسان جان را اهدا کند.
نمونهای از رسوبات جاهلی در جامعه اسلامی در بیان علامه طباطبایی
اما میبینید به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بعضی به ناموس علاقهمندند بر اساس مسائل عار، یک امر عرفی است نه چون دین گفته است. نشانهاش این است که اگر یکی از بستگانِ مذکّر اینها یعنی مرد حالا یا پدرشان یا برادرشان یا داییشان یا عمویشان یا پسرشان به بیعفّتی مبتلا شدند این احساس ننگ نمیکند، اگر یکی از بستگان مؤنّث او مبتلا شد احساس ننگ میکند. این کار، کار جاهلیت است دیگر الآن هم رایج است. ایشان میفرمایند سرّ اینکه اگر در اقوام انسان مردی تن به بیعفّتی داد اینها احساس ننگ نمیکنند و اگر زنی تن به بیعفّتی داد احساس ننگ میکنند همان خوی جاهلیت است بدون کم و زیاد، نه برای اینکه اسلام گفته، چون اسلام هر دو را گفته. این انسان «من حیث لا یشعر» دارد در مدار جاهلیت زندگی میکند و نمیداند چه خبر است و برای او بیتفاوت است؛ اما یکی را احساس ننگ میکند و سنّت مردمی است نه تنها به یک خانواده یا دو خانواده مرتبط باشد؛ این خوی، خوی جاهلیت است[و] این فرهنگ، فرهنگ جاهلی است که یکی را ننگ میدانند، یکی را ننگ نمیدانند، با اینکه قرآن هر دو را عار و ننگ میداند.
شرایط حرمت تقیّه و ضرورت تقدم دین بر جان و مال
غرض آن است که یک وقت انسان برای حفظ دین این کار را میکند این فرق ندارد چه پسر چه دختر، چه برادر چه خواهر اینجا معلوم میشود برای دین است، اگر همان حال را که درباره زن دارد همان حال را درباره مرد داشته باشد معلوم میشود برای دین است؛ اما اگر نه، بین زن و مرد فرق گذاشت معلوم میشود عِرق جاهلی است نه برای حُکمالله. به هر حال اگر امر دایر شد بین حفظ دین و حفظ نفس، اینجا یقیناً حفظ نفس واجب نیست.
پرسش:...
پاسخ: رخصت نه؛ چون همان روایتی که خوانده شد جلوی ترخیص را میگیرد آن ادلّه رخصت، مطلق است و اینها مقیّد است. اینکه در بیان سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) آن وقتی که اصل دین در خطر بود در آن اعلامیه معروفشان فرمودند الیوم تقیّه حرام است «ولو بلغ ما بلغ» این است؛ نه تنها تقیّه واجب نیست، بلکه حرام است. آن روزی که بساط اسلام در خطر بود آمدند اصلاً نام مبارک رسول الله را بردارند، فرمود «الیوم» تقیّه حرام است «ولو بلغ ما بلغ» نه تنها یک نفر فدای دین بشود، بلکه جامعهای. پس اینکه مرحوم شیخ فرمود تقیّه «عند الخوف علی النفس» واجب است ، این باید دید ضلعِ دوم تقیّه چیست امر دایر است بین حفظ نفس و حفظ مال، در اینگونه از موارد بله؛ اما بین حفظ نفس و حفظ نبی، اینجا هم باز تقیّه جایز نیست فضلاً از واجب.
در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آنجا بخشی در این زمینه وارد شده است که شما ﴿مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ هیچکس حق ندارد پیغمبر را در معرض خطر قرار بدهد و خودش را حفظ بکند، هیچکس حق ندارد یک نهی روشنی است، تنها یک نفر نیست. فرمود هیچکسی از مدینه و حول مدینه اینها حق ندارند در روز خطر پیغمبر را تنها بگذارند این کلمهٴ «یرغب» که با «أن» متعدی شد همان اعراض را میرساند، از حضرت اعراض کنند که خودشان محفوظ بمانند، احدی حق ندارد.
پرسش:...
پاسخ: خب اینجا جای تقیّه نیست، پس عند دوَران الأمر بین مهم و اهم، مهم باید فدا بشود عند دوَران امر بین خوف بر نفس و خوف بر معصوم باید نفس را فدای معصوم کرد و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: البته؛ چون بنای مرحوم شیخ(رضوان الله علیه) بر بحث مبسوط نبود به همین مقدار اشاره کردند نمیشود، این را رأی فقهی مرحوم شیخ دانست[بلکه] باید دید که در مبسوط و امثال مبسوط چه فرمودند.
ایجاد رابطه ولایی با کفّار نشانه عدم ایمان
مطلب دیگر آن است که قرآن کریم در همان بحث اول، سرّ اینکه مؤمنین را از اتّخاذ کافرین به عنوان اولیا نهی کرد این را در آیات فراوان مشخصاً بیان کرد که به طور اجمال در اول بحث اشاره شد. برابر این نهی که فرمود: ﴿لاَ یَتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ برابر این نهی، در سورهٴ «مائده» آیهٴ 81 میفرماید: ﴿وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ﴾ این را به صورت قیاس استثنایی ذکر میفرماید که اگر اینها واقعاً به خدا و پیامبر و وحی ایمان میداشتند کافرین را به عنوان اولیا اتّخاذ نمیکردند، زیرا وحی به اینها گفت ﴿لاَ یَتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ﴾؛ اگر اینها مؤمن بودند، کافر را به عنوان اولیا اتّخاذ نمیکردند، لکن کافران را به عنوان اولیا اتّخاذ کردند، پس مؤمن نیستند ﴿وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ وَلکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ﴾.
در سورهٴ «انفال» میفرماید: ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ﴾ شما با اینها هیچ رابطه برقرار نکنید چه اینکه قبلاً مسئلهٴ رابطه وِلای با کفّار را نهی فرمود.
در سورهٴ «توبه» آیهٴ 67 راجع به منافقین دارد که ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِن بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَیَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ﴾؛ اینها باهماند روزی که نظام اسلامی کمکِ مردمی را میطلبد اینها دستشان را میکِشند؛ قبض ید دارند. ممکن است لساناً بگویند ما به نظام کمک میکنیم؛ اما ﴿یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ﴾.
فرق نفاق با تقیّه
قرآن کریم هرگونه اختلافی که بین ظاهر و باطن باشد او را نفاق نمیداند. فرق نفاق و تقیّه این است که گرچه در تقیّه ظاهر و باطن مخالفاند، موافق هم نیستند در نفاق هم ظاهر و باطن مخالفاند، موافق هم نیستند؛ منتها اگر باطن، حق باشد و ظاهر باطل میشود تقیّه، اگر باطن، باطل باشد و ظاهر حق میشود نفاق. این فرق نفاق و تقیّه است، فرمود منافقین ایناند و اصرار دارند که قلبشان با زبانشان مطابق است؛ اما خدا میداند اینها دروغ میگویند ﴿وَاللّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾ .
اینها زبانشان با قلبشان مخالف است؛ اما قلبشان که اصل است کفر دارد و زبانشان که فرع است ایمان، لذا اینها منافقاند و اما کسانی که تقیّه دارند قلبشان که اصل است مؤمن است، زبانشان که فرع است مخالف، لذا اینها مؤمناند که در همان آیهٴ 106 سورهٴ «نحل» که قبلاً قرائت شد و باز هم خوانده میشود این مسئله را تأیید میکند. بنابراین در سورهٴ «توبه» آیهٴ 67 منافقان را فرمود با هم در ارتباطاند، در همان سورهٴ «توبه» آیهٴ 71 میفرماید مؤمنین بعضیشان با بعضی ارتباط وِلایی دارند ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ﴾ که ﴿یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاَةَ﴾ تا آخر.
عدم هماهنگی قلب با زبان در انزجار از ایمان؛ ویژگی تقیّه عمار
اما آنچه در آیهٴ 106 سورهٴ «نحل» است این است که ﴿مَن کَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ﴾ که این در آغاز هجرت نازل شد و درباره عمّار یاسر(رضوان الله علیه) و دیگران نازل شد که عدهای را شهید کردند و عمّار تقیّه کرد، وقتی به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند که عمّار نسبت به آلههٴ آنها حرف خوبی زد و نسبت به شما بدگویی کرد فرمود نه، عمّار پر از ایمان است، این ملیء به ایمان است؛ این با ایمان املاء شده است «مِن قَرنِهِ الی قَدَمِه» این تعبیر را آنجا فرمود، در روایاتی که ذیل همین آیهٴ 106 سورهٴ مبارکهٴ «نحل» نقل میشود آن روایات در ذیل این آیه است که عمّار از قَرن تا قدم پر از ایمان است، چون حضرت از او سؤال فرمود اینکه تو لساناً و زبانی اظهار مدح بتها کردهای و نسبت به من سَب کردهای ـ معاذ الله ـ آیا «أکنت منشرح القلب»؛ آیا قلبت هم مثل زبانت مشروح بود؟ عرض کرد نه، هرگز قلبم موافق زبانم نبود، فرمود نه «ان عادوا لک فعدلهم» اگر بار دیگر هم گرفتار شدی آنها وادار کردند تو مجازی اینکه فرمود آیا قلبت منشرح بود یعنی شرح کفری داشتی یا نه، چون بعضی دستِ دلشان در معصیت باز است در مقابل عدهای که دست و دلشان در فضیلت باز است، این شرح صدر را در قرآن کریم به دو گروه اسناد داد ﴿فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ﴾ هست ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ﴾ هست ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی﴾ هست و امثال ذلک.
اما گروه دیگر شرح صدرشان درباره کفر است یعنی در کفر ورزیدن دست و دل بازی دارند. در ذیل همین آیهٴ 106 سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿وَلکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾ این درباره شرح صدر کافران.
ادعای باطل فخررازی در کیفیت تقیّه و بدا نزد امامیه
مطلب دیگر مطلب کلامی است که در پایان محصّل امام رازی هست و مرحوم خواجه هم یک نقد کوتاهی دارد. کتابی در کلام، از امام رازی هست به عنوان محصّل افکار المتقدّمین و المتأخرین. مرحوم خواجه بسیاری از نوشتههای امام رازی را نقد کرد آن تنزیلش را نقل کرد، این تحصیلش را هم نقد کرد، به نام نقد المحصّل شرح نقدی است. در پایان کتاب محصّل حرفی را امام رازی از سلیمانبن¬جریر نقل میکند میگوید پیشوایان رافضه ـ معاذ الله ـ دوتا نیرنگ ـ معاذ الله ـ اختراع کردند که هرگز شکست نمیخورند: یکی مسئله بداست؛ یکی هم مسئله تقیّه است. وقتی پیشگویی کردند اِخبار غیب دادند اتفاقاً آن حادثه واقع شد اینها میگویند خبرِ غیب داریم و علم غیب داریم و واقع شد، اگر این گزارش غیبشان واقع نشد میگویند بدا حاصل شده است برای خدا. بنا بود اینطور باشد ولی «بدا لله»، با این طرح هرگز در پیشگوییهایی که خلاف درمیآید شکست نمیخورند.
دیگری هم مسئله تقیّه است اگر یک مطلب فقهی یا غیرفقهی را گفتند بعد ـ معاذ الله ـ در جای دیگر، زمان دیگر یا مکان دیگر خلاف آن را گفتند و به ایشان اشکال شده است که این حرف شما با حرف قبلی سازگار نیست متوجه شدند که این دو حرف هماهنگ نیست یا میگویند ما این را تقیّتاً گفتیم، یا میگویند آن را که ما گفتیم تقیّتاً بود، این تقیّه در اینگونه از مسائل و آن بدا در آنگونه از مسائل باعث میشود که اینها هرگز شکست نخورند، برای اینکه شکست نخورند چنین چیزی را جعل کردند ـ معاذ الله ـ .
اثبات حقانیت تقیّه و کیفیت بدا توسط خواجه نصیر طوسی
مرحوم خواجه میفرماید که بدا که از مذهب ما نیست و برای تقیّه هم موارد خاصّی است .میفرمایند اینکه بدا در مذهب ما نیست، میگویند این را در جریان اسماعیل که اسماعیلیه او را امام میدانند در آن جریان نقل شد که مثلاً خدا میخواست امامت را به اسماعیلبن¬جعفر بدهد بعد «بدا لله» که به موسیبن-جعفر داد و این جریان بدا، چون خبر واحد است و خبر واحد در اصول کلامی ثمرهای ندارد و حجت نیست هرگز بدا را اثبات نمیکنند. البته بدا یک بحث مبسوطی دارد خبرش تنها خبر واحد اینچنینی نیست، درباره اسماعیلبن¬جعفر یا موسیبن¬جعفر(سلام الله علیه) نیست در خصوص این زمینه نیست و بدا هم معانی لطیف و دقیقی دارد که خود مرحوم خواجه در قسمتهای دیگر آن را تبیین میکند. اما این ناظر به همان است که اهل سنّت به شیعهها اسناد دادند.
و اما فرمود درباره تقیّه این برای هر مسلوبالحریّتی است، هر کسی که آزادی او سلب است تقیّه میکند برای حفظ جان، نه در هر موردی[مثلاً] اگر جان کسی در خطر است تقیّه میکند، این تقیّه اختصاصی به شیعه ندارد و هر موردی هم نیست، بلکه هر انسان آزادهای مسلوبالحریّة اگر شد تقیّه میکند و برای تقیّه هم اهمّ و مهم و امثال ذلک را هم در نظر میگیرد. البته این دیگر در پایان نقدالمحصّل است حالا یا فرصت نبود که این دو مسئله را مرحوم خواجه طوسی مبسوطاً بحث کند یا برای اینکه قبلاً در رسالههای جداگانه بحث کردند در آنجا ارجاع دادند ولی به هر حال این دوتا جواب جوابی نیست که با نقدالمحصّل سازگار باشد، چون در نوع موارد حرفهای امام رازی را مرحوم خواجه دقیقاً نقد کرد، برابر سایر نقدها این یک نقد کوتاهی است، از جاهایی است که بالأخره شبهه قویتر از سؤال است یعنی انسانی که دستی از دور نسبت به این معارف دارد وقتی به این شبهه برسد خود را زیر سؤال میبرد، باید یک جواب دقیقتری ارائه داد.
به هر حال اگر- انشاءالله- بحث فقهی تا حدودی که با بحث تفسیری هم تناسب داشته باشد لازم بود، درباره این موارد جواز تقیّه، رُجحان تقیّه، وجوب تخییری تقیّه و وجوب تعیینی تقیّه ممکن است بحث بشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
منع رابطه ولایی با اهل کتاب
سرّ ممنوعیّت رابطه ولایی مؤمنان با کفّار
اثبات حقانیّت تقیّه و کیفیت بدا توسط خواجه نصیر طوسی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لاَ یَتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ﴾
منع رابطه ولایی با اهل کتاب
این آیهٴ مبارکه، چند بحث را در ذیل خود داشت و دارد. بحث اول این بود که مؤمنین حق ندارند کافران را به عنوان اولیا و انصار و احبّا اخذ کنند که قسمت مهمّ مسائل مربوط به مبحث اول گذشت و آنچه الآن اشاره میشود این است که سرّش را قرآن کریم در بعضی از سُوَر مبسوطاً بیان فرمود.
فرمود کافران با یکدیگر اولیایند، ظالمان با یکدیگر اولیایند، منافقان با یکدیگر در پیوندند اینها را در سه قسمت آیات، جداگانه فرمود، بعد فرمود مؤمنین نه با اهل کتاب و نه با مشرکین و نه با اهل کتاب و مشرکین پیوند ولایی برقرار نکنند که این هم سه طایفه از آیات است که بخشی از آیات رابطه وِلایی مؤمنین با اهل کتاب را نهی میکند، طایفه دیگر رابطهٴ ولایی مؤمنین با مشرکین را نفی میکند و طایفه ثالثه، رابطهٴ ولایی مؤمنین با اهل کتاب و مشرکین را یکجا نهی میکند.
سرّ ممنوعیت رابطه ولایی مؤمنان با کفّار
این کلمهٴ ﴿مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ برای آن است که معلوم میشود مؤمن، اگر بخواهد با کافر ارتباط پیدا کند وِلای او و رابطهٴ آنها در غیر مدار ایمان است. نشانهاش آن است که با مؤمنین رابطه ندارند، پس با کافران از آن جهت که کافرند ارتباط برقرار میکنند. اگر کسی با کافر از آن جهت که کافر است ارتباط ولایی برقرار کرد ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾ این تنوین ﴿شَیْءٍ﴾ هم تنوین تحقیر است یعنی ذرّهای ارتباط با ذات اقدس الهی ندارد، زیرا کافران کسانیاند که ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اولیا گرفتهاند، اگر کافر، کسی است که ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ ولی اتّخاذ کرد مؤمن اگر بخواهد با کافر رابطهٴ ولایی برقرار کند که کافر ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ رابطه برقرار کرد پس نتیجه آن خواهد شد که مؤمن با ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ رابطه برقرار میکند، زیرا درباره کافران آیات فراوانی است که میفرماید اینها ﴿اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ﴾ یا گاهی میفرماید: ﴿مِن دُونِی أَوْلِیَاءَ﴾ یا گاهی میفرماید شما شیطان و ذراری شیطان را اولیا اخذ میکنید و مرا رها میکنید.
بنابراین چون کافران کسانیاند که ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ ولیّ اخذ کردهاند و اگر کسی ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ ولیّ و سرپرست و ناصر و دوست اخذ کند ﴿کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ﴾ پس اگر کسی با کافرانی که دستاویز اینها در حدّ تار عنکبوت است رابطه برقرار کنند ﴿فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾، زیرا با کسانی رابطه دارند که آنها به تارِ عنکبوت بستهاند. اینکه در موارد مکرّر صغرای مسئله را ذکر کرد و در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» کبرا را، اگر آن آیات کنار هم قرار بگیرد معلوم میشود که چرا در مبحث ثانی همین آیهٴ محل بحث فرمود: ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾ هم نکره در سیاق نفی است و هم تنوین، تنوین تحقیر است.
در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» جریان وِلایِ کافران را اینچنین ذکر فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ﴾ پس کافران به تارِ عنکبوتی وصلاند، آیهٴ 41 سورهٴ «عنکبوت» است و اگر کسی به کسانی بپیوندد که به تار عنکبوت بستهاند ﴿فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾.
مطلب بعدی آن است که چون این وِلا، مربوط به اخذ قلب و رابطهٴ قلبی است آنگاه مسائل رابطه تجاری و امثال ذلک مستثنای از این است تقریباً به نحو مستثنای منقطع ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْءٍ﴾ که مبحث ثانی بود تا حدودی روشن خواهد شد، نوبت به مبحث ثالث رسید که فرمود: ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ این «لا شیء» است؛ ﴿أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ﴾ است یعنی اگر کسی به بیتِ عنکبوت تمسّک کرد این به «لا شیء» تمسّک کرد این خیال میکند از او کاری ساخته است، چون هیچ کار از او ساخته نیست.
مبحث سوم این بود که ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ گفته شد که این «تاء» ﴿تُقَاةً﴾، «تاء» وحدت است «تقاً و تُقاةً» هر دو مصدرند؛ منتها یکی با «تاء» وحدت ذکر میشود، اگر «تاء» ﴿تُقَاةً﴾، «تاء» وحدت بود معنایش این است که اینچنین نیست کسی خود را به دام تقیّه گرفتار کند و هر روز دست از وظیفه به بهانه تقیّه بردارد گاهی اتّفاق میافتد انسان تقیّه میکند ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ یعنی «تقاً واحدةً» که این مفعول مطلق نوعی است برای ﴿تَتَّقُوا﴾ اگر تایش «تاء» وحدت باشد یعنی حالا یک بار انسان مبتلا شد تقیّه کرد، عیب ندارد.
استدلال شیخ طوسی بر وجوب تقیّه
مطلب بعدی همان روایتی است که مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان ذکر فرمود. در تبیان ذیل همین آیه میفرماید حکم التقیه «والتقیّة عندنا واجبة عند الخوف علی النفس» وقتی انسان احتمال خطر جانی میدهد تقیّه میشود واجب، چون ظاهر ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ استثنای از نهی است، استثنای از نهی حداکثر جواز را برساند، نه وجوب را. از آیه بیش از جواز تقیّه استفاده نمیشود؛ اما آیا تقیّه واجب است یا نه؟ در کجا واجب است یا نه؟ این را بحثهای مربوط به تقیّه به عهده دارد.
مرحوم شیخ طوسی در این زمینه فرمودند که «والتقیّة عندنا واجبة عند الخوف علی النفس» پس اگر سخن از خوف بر مال است حُکم وجوب نشده، اگر خوف بر نفس است حُکم وجوب شده. اما در دَوَران امر بین حفظ نفس و حفظ مال البته تقیّه واجب است؛ اما در دَوران امر بین حفظ نفس خود و حفظ نفس اهمّ باز هم تقیّه واجب است یا جایز است؟ در دوران امر بین حفظ نفس و حفظ اصل دین، باز تقیّه واجب است یا جایز است یا جایز نیست؟ اینکه گفته شد «والتقیّة عندنا واجبة عند الخوف علی النفس» باید بیان میشد که در قبال چه چیزی، که امر دایر است بین حفظ نفس و حفظ مال مثلاً، در آنگونه از موارد واجب است آن نیازی به بحث دارد «والتقیّةُ عندنا واجبةٌ عند الخوفِ علی النفسِ وقد رُوی رخصة فی جوازِ الافصاحِ بالحق عندها» روایتی در این زمینه وارد شد که اگر کسی خوف بر نفس دارد، میتواند شهادت را تحمل بکند و حق را اظهار بکند، افصاح و اظهار بکند. آنگاه این حدیث را نقل کرد «روی الحسن أَنَّ مُسَیلَمَةُ الکذابِ» مسیلمه کذاب «أَخذ رَجُلَین من أصحابِ رسولِ الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فقال لأحدهما أَتَشهَدُ أَنّ محمداً(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسول الله؟ قال نعم. قال أَفَتَشَهدَ أَنّی رسولُ اللهِ؟ قال نعم.» او را رها کرد «ثم دَعیٰ بالآخرِ»؛ آن دیگری را آورد «فقال أَتَشهَدُ أنّ محمداً(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسول الله؟ قال نعم. فقال أفتشهد أنّی رسول الله؟ قال انّی أَصَمُّ»؛ من گُنگم، حرفی ندارم در این زمینه «قالها ثلاثاً»؛ سه بار این حرف را زد که من در این زمینه نمیگویم، شهادت نمیدهم «قالها ثلاثاً کلّ ذلک تَقِیَّّةً» آنگاه مسیلمه خطاب به این مرد کرد که تو این حرف را میزنی «فضرب عُنقه»؛ گردن او را زد و او را شهید کرد «فبَلَغَ ذلک» این جریان به رسول خدا(علیه آلاف التحیّة و الثّناء) رسید، حضرت طبق این نقل فرمود: «فقال أَمّا هذا المقتول فمَضی علی صدقِهِ و یقینِهِ و أَخَذَ بفضلِه فِهَنِیئاً له»؛ این شهادت برای او مبارک باشد تهنیت فرمود، جای تعزیت و تسلیت نبود، فرمود این با صدق و یقین رفت و فضل و بهرهٴ الهی را به همراه برد و این مرگ برای او گوارا باد، پس تهنیت فرمود.
«و أما الآخر» که تقیّه کرد «فقبل رخصة الله»؛ ذات اقدس الهی ترخیصی دارد و یک حُکم الزامی و عزیمت، این شخصی که تقیّه کرد رخصت خدا را قبول کرد «فلا تبعة علیه» پس عِقابی بر او نیست، از تبع به عِقاب یاد میشود برای اینکه به تَبع عمل است، چه اینکه عِقاب را هم که عِقاب گفتند چون در عقب عمل میآید، عقوبت هم همینطور است.
مرحوم شیخ میفرماید: «فعلی هذا، التقیّةُ رخصةٌ و الافصاحُ بالحقّ فضیلةٌ» حتی در مورد خوف بر نفس «و ظاهر أخبارنا یدلّ علی أنّها واجبة و خلافها خطا» ؛ ظاهر روایات این است که تقیّه واجب است، چون «التقیّةُ مِن دینی و دین آبائی» و امثال ذلک و خلاف تقیّه خطاست، تا همین مقدار مرحوم شیخ در تبیان دارند. مرحوم امینالاسلام ملاحظه فرمودید در مجمع¬البیان فقط به نقل آرا پرداخت که مرحوم مفید چه میگوید، دیگران چه گفتند، مرحوم شیخ طوسی چه فرمود، دیگر[ایشان] اظهار نظر فقهی نکردند.
بررسی وجوب یا جواز تقیّه برای حفظ جان و مال
اینجا باید درباره این مطلقاتی که وارد شده است «التقیةُ مِن دینی و دینِ آبائی» اینها مطلقاند، باید دید دوَران امر بین حفظ مال است و جان یا بین حفظ جانِ دیگری است و جان خود یا بین حفظ جان اهمّ است و جان خود یا بین حفظ اصل دین است و جان خود و مانند آن. در آن مواردی که تقیّه در مال است، آنجا که نمیگویید تقیّه واجب است آنجا که تقیّه برای حفظ جان است در همه این صُوَر یاد شده و مشابه آن قائلید به وجوب تقیّه، اگر این را میگویید آن روایات، مطلق است و روایات خاص، مقیّد آنهاست، چون از خود حضرت امیر رسید که «إذا حَضَرَت بلیّةٌ فاجعلُوا اموالَکم دونَ انفسِکِمُ و إذا نَزَلَت نازِلَةٌ فاجعلوا انفسَکم دونَ دینکِم» این مضمون یا قریب به این نقل شده است که فرمود اگر حادثهای پیش آمد شما با مالتان، جانتان را حفظ کنید، اگر حادثه جلوتر آمد خطر متوجّه دین شد، جانتان را سپر قرار بدهید و دینتان را حفظ بکنید «إذا حَضَرَت بلیّةٌ فاجَعُلوا اموالَکم دونَ انفسِکم» این مال را سنگر قرار بدهید مال آسیب ببیند، جان محفوظ بماند. اگر حادثه جلوتر آمد «إذا نَزَلَت نازلةٌ» و خطر نزدیک شد «فاجعَلُوا انفسَکُم دونَ دینِکم»؛ دینتان را در وسط قرار بدهید و دورش را با جانتان حفظ کنید. اگر دشمن آمد به جان شما آسیب نرسید که به خیر دارین رسیدید، اگر به جانتان آسیب رساند باز به خیر دارین رسیدید، برای اینکه انسان تا زنده است مکلّف است وقتی رحلت کرد و شهید شد دینش محفوظ میماند اینچنین نیست که دشمن با شهید کردن به دین دسترسی پیدا کند، اگر کسی جانش را سپر و سنگر دین قرار داد دینش برای همیشه محفوظ است، نظیر مال نیست که کسی بیاید انسان را بکُشد بعد مال را ببرد که انسان بگوید چه فایده من مقاومت بکنم، برای اینکه من را میکُشد مال را میبرد. دین مثل مال نیست که انسان بعد از کُشتن از دست بدهد دین را به همراه میبرد. آنچه دنیایی است میگذارد، آنچه مال و نشئهٴ دیگر است به همراه میبرد، دینِ هر کسی به همراه او سفر میکند.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره عِرض هم فرق میکند در بعضی از موارد جایز است، در بعضی از موارد واجب، اگر عِرض، عِرض دینی باشد اول کلام است، عِرض عُرفی و امثال ذلک باشد، حساب دیگری دارد. برای حفظ ناموس، چون به دین برمیگردد نه به عار و ننگ، آن به دین برمیگردد آنجا ممکن است انسان جان را اهدا کند.
نمونهای از رسوبات جاهلی در جامعه اسلامی در بیان علامه طباطبایی
اما میبینید به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بعضی به ناموس علاقهمندند بر اساس مسائل عار، یک امر عرفی است نه چون دین گفته است. نشانهاش این است که اگر یکی از بستگانِ مذکّر اینها یعنی مرد حالا یا پدرشان یا برادرشان یا داییشان یا عمویشان یا پسرشان به بیعفّتی مبتلا شدند این احساس ننگ نمیکند، اگر یکی از بستگان مؤنّث او مبتلا شد احساس ننگ میکند. این کار، کار جاهلیت است دیگر الآن هم رایج است. ایشان میفرمایند سرّ اینکه اگر در اقوام انسان مردی تن به بیعفّتی داد اینها احساس ننگ نمیکنند و اگر زنی تن به بیعفّتی داد احساس ننگ میکنند همان خوی جاهلیت است بدون کم و زیاد، نه برای اینکه اسلام گفته، چون اسلام هر دو را گفته. این انسان «من حیث لا یشعر» دارد در مدار جاهلیت زندگی میکند و نمیداند چه خبر است و برای او بیتفاوت است؛ اما یکی را احساس ننگ میکند و سنّت مردمی است نه تنها به یک خانواده یا دو خانواده مرتبط باشد؛ این خوی، خوی جاهلیت است[و] این فرهنگ، فرهنگ جاهلی است که یکی را ننگ میدانند، یکی را ننگ نمیدانند، با اینکه قرآن هر دو را عار و ننگ میداند.
شرایط حرمت تقیّه و ضرورت تقدم دین بر جان و مال
غرض آن است که یک وقت انسان برای حفظ دین این کار را میکند این فرق ندارد چه پسر چه دختر، چه برادر چه خواهر اینجا معلوم میشود برای دین است، اگر همان حال را که درباره زن دارد همان حال را درباره مرد داشته باشد معلوم میشود برای دین است؛ اما اگر نه، بین زن و مرد فرق گذاشت معلوم میشود عِرق جاهلی است نه برای حُکمالله. به هر حال اگر امر دایر شد بین حفظ دین و حفظ نفس، اینجا یقیناً حفظ نفس واجب نیست.
پرسش:...
پاسخ: رخصت نه؛ چون همان روایتی که خوانده شد جلوی ترخیص را میگیرد آن ادلّه رخصت، مطلق است و اینها مقیّد است. اینکه در بیان سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) آن وقتی که اصل دین در خطر بود در آن اعلامیه معروفشان فرمودند الیوم تقیّه حرام است «ولو بلغ ما بلغ» این است؛ نه تنها تقیّه واجب نیست، بلکه حرام است. آن روزی که بساط اسلام در خطر بود آمدند اصلاً نام مبارک رسول الله را بردارند، فرمود «الیوم» تقیّه حرام است «ولو بلغ ما بلغ» نه تنها یک نفر فدای دین بشود، بلکه جامعهای. پس اینکه مرحوم شیخ فرمود تقیّه «عند الخوف علی النفس» واجب است ، این باید دید ضلعِ دوم تقیّه چیست امر دایر است بین حفظ نفس و حفظ مال، در اینگونه از موارد بله؛ اما بین حفظ نفس و حفظ نبی، اینجا هم باز تقیّه جایز نیست فضلاً از واجب.
در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آنجا بخشی در این زمینه وارد شده است که شما ﴿مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ هیچکس حق ندارد پیغمبر را در معرض خطر قرار بدهد و خودش را حفظ بکند، هیچکس حق ندارد یک نهی روشنی است، تنها یک نفر نیست. فرمود هیچکسی از مدینه و حول مدینه اینها حق ندارند در روز خطر پیغمبر را تنها بگذارند این کلمهٴ «یرغب» که با «أن» متعدی شد همان اعراض را میرساند، از حضرت اعراض کنند که خودشان محفوظ بمانند، احدی حق ندارد.
پرسش:...
پاسخ: خب اینجا جای تقیّه نیست، پس عند دوَران الأمر بین مهم و اهم، مهم باید فدا بشود عند دوَران امر بین خوف بر نفس و خوف بر معصوم باید نفس را فدای معصوم کرد و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: البته؛ چون بنای مرحوم شیخ(رضوان الله علیه) بر بحث مبسوط نبود به همین مقدار اشاره کردند نمیشود، این را رأی فقهی مرحوم شیخ دانست[بلکه] باید دید که در مبسوط و امثال مبسوط چه فرمودند.
ایجاد رابطه ولایی با کفّار نشانه عدم ایمان
مطلب دیگر آن است که قرآن کریم در همان بحث اول، سرّ اینکه مؤمنین را از اتّخاذ کافرین به عنوان اولیا نهی کرد این را در آیات فراوان مشخصاً بیان کرد که به طور اجمال در اول بحث اشاره شد. برابر این نهی که فرمود: ﴿لاَ یَتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ برابر این نهی، در سورهٴ «مائده» آیهٴ 81 میفرماید: ﴿وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ﴾ این را به صورت قیاس استثنایی ذکر میفرماید که اگر اینها واقعاً به خدا و پیامبر و وحی ایمان میداشتند کافرین را به عنوان اولیا اتّخاذ نمیکردند، زیرا وحی به اینها گفت ﴿لاَ یَتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ﴾؛ اگر اینها مؤمن بودند، کافر را به عنوان اولیا اتّخاذ نمیکردند، لکن کافران را به عنوان اولیا اتّخاذ کردند، پس مؤمن نیستند ﴿وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ وَلکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ﴾.
در سورهٴ «انفال» میفرماید: ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ﴾ شما با اینها هیچ رابطه برقرار نکنید چه اینکه قبلاً مسئلهٴ رابطه وِلای با کفّار را نهی فرمود.
در سورهٴ «توبه» آیهٴ 67 راجع به منافقین دارد که ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِن بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَیَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ﴾؛ اینها باهماند روزی که نظام اسلامی کمکِ مردمی را میطلبد اینها دستشان را میکِشند؛ قبض ید دارند. ممکن است لساناً بگویند ما به نظام کمک میکنیم؛ اما ﴿یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ﴾.
فرق نفاق با تقیّه
قرآن کریم هرگونه اختلافی که بین ظاهر و باطن باشد او را نفاق نمیداند. فرق نفاق و تقیّه این است که گرچه در تقیّه ظاهر و باطن مخالفاند، موافق هم نیستند در نفاق هم ظاهر و باطن مخالفاند، موافق هم نیستند؛ منتها اگر باطن، حق باشد و ظاهر باطل میشود تقیّه، اگر باطن، باطل باشد و ظاهر حق میشود نفاق. این فرق نفاق و تقیّه است، فرمود منافقین ایناند و اصرار دارند که قلبشان با زبانشان مطابق است؛ اما خدا میداند اینها دروغ میگویند ﴿وَاللّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾ .
اینها زبانشان با قلبشان مخالف است؛ اما قلبشان که اصل است کفر دارد و زبانشان که فرع است ایمان، لذا اینها منافقاند و اما کسانی که تقیّه دارند قلبشان که اصل است مؤمن است، زبانشان که فرع است مخالف، لذا اینها مؤمناند که در همان آیهٴ 106 سورهٴ «نحل» که قبلاً قرائت شد و باز هم خوانده میشود این مسئله را تأیید میکند. بنابراین در سورهٴ «توبه» آیهٴ 67 منافقان را فرمود با هم در ارتباطاند، در همان سورهٴ «توبه» آیهٴ 71 میفرماید مؤمنین بعضیشان با بعضی ارتباط وِلایی دارند ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ﴾ که ﴿یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاَةَ﴾ تا آخر.
عدم هماهنگی قلب با زبان در انزجار از ایمان؛ ویژگی تقیّه عمار
اما آنچه در آیهٴ 106 سورهٴ «نحل» است این است که ﴿مَن کَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ﴾ که این در آغاز هجرت نازل شد و درباره عمّار یاسر(رضوان الله علیه) و دیگران نازل شد که عدهای را شهید کردند و عمّار تقیّه کرد، وقتی به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند که عمّار نسبت به آلههٴ آنها حرف خوبی زد و نسبت به شما بدگویی کرد فرمود نه، عمّار پر از ایمان است، این ملیء به ایمان است؛ این با ایمان املاء شده است «مِن قَرنِهِ الی قَدَمِه» این تعبیر را آنجا فرمود، در روایاتی که ذیل همین آیهٴ 106 سورهٴ مبارکهٴ «نحل» نقل میشود آن روایات در ذیل این آیه است که عمّار از قَرن تا قدم پر از ایمان است، چون حضرت از او سؤال فرمود اینکه تو لساناً و زبانی اظهار مدح بتها کردهای و نسبت به من سَب کردهای ـ معاذ الله ـ آیا «أکنت منشرح القلب»؛ آیا قلبت هم مثل زبانت مشروح بود؟ عرض کرد نه، هرگز قلبم موافق زبانم نبود، فرمود نه «ان عادوا لک فعدلهم» اگر بار دیگر هم گرفتار شدی آنها وادار کردند تو مجازی اینکه فرمود آیا قلبت منشرح بود یعنی شرح کفری داشتی یا نه، چون بعضی دستِ دلشان در معصیت باز است در مقابل عدهای که دست و دلشان در فضیلت باز است، این شرح صدر را در قرآن کریم به دو گروه اسناد داد ﴿فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ﴾ هست ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ﴾ هست ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی﴾ هست و امثال ذلک.
اما گروه دیگر شرح صدرشان درباره کفر است یعنی در کفر ورزیدن دست و دل بازی دارند. در ذیل همین آیهٴ 106 سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿وَلکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾ این درباره شرح صدر کافران.
ادعای باطل فخررازی در کیفیت تقیّه و بدا نزد امامیه
مطلب دیگر مطلب کلامی است که در پایان محصّل امام رازی هست و مرحوم خواجه هم یک نقد کوتاهی دارد. کتابی در کلام، از امام رازی هست به عنوان محصّل افکار المتقدّمین و المتأخرین. مرحوم خواجه بسیاری از نوشتههای امام رازی را نقد کرد آن تنزیلش را نقل کرد، این تحصیلش را هم نقد کرد، به نام نقد المحصّل شرح نقدی است. در پایان کتاب محصّل حرفی را امام رازی از سلیمانبن¬جریر نقل میکند میگوید پیشوایان رافضه ـ معاذ الله ـ دوتا نیرنگ ـ معاذ الله ـ اختراع کردند که هرگز شکست نمیخورند: یکی مسئله بداست؛ یکی هم مسئله تقیّه است. وقتی پیشگویی کردند اِخبار غیب دادند اتفاقاً آن حادثه واقع شد اینها میگویند خبرِ غیب داریم و علم غیب داریم و واقع شد، اگر این گزارش غیبشان واقع نشد میگویند بدا حاصل شده است برای خدا. بنا بود اینطور باشد ولی «بدا لله»، با این طرح هرگز در پیشگوییهایی که خلاف درمیآید شکست نمیخورند.
دیگری هم مسئله تقیّه است اگر یک مطلب فقهی یا غیرفقهی را گفتند بعد ـ معاذ الله ـ در جای دیگر، زمان دیگر یا مکان دیگر خلاف آن را گفتند و به ایشان اشکال شده است که این حرف شما با حرف قبلی سازگار نیست متوجه شدند که این دو حرف هماهنگ نیست یا میگویند ما این را تقیّتاً گفتیم، یا میگویند آن را که ما گفتیم تقیّتاً بود، این تقیّه در اینگونه از مسائل و آن بدا در آنگونه از مسائل باعث میشود که اینها هرگز شکست نخورند، برای اینکه شکست نخورند چنین چیزی را جعل کردند ـ معاذ الله ـ .
اثبات حقانیت تقیّه و کیفیت بدا توسط خواجه نصیر طوسی
مرحوم خواجه میفرماید که بدا که از مذهب ما نیست و برای تقیّه هم موارد خاصّی است .میفرمایند اینکه بدا در مذهب ما نیست، میگویند این را در جریان اسماعیل که اسماعیلیه او را امام میدانند در آن جریان نقل شد که مثلاً خدا میخواست امامت را به اسماعیلبن¬جعفر بدهد بعد «بدا لله» که به موسیبن-جعفر داد و این جریان بدا، چون خبر واحد است و خبر واحد در اصول کلامی ثمرهای ندارد و حجت نیست هرگز بدا را اثبات نمیکنند. البته بدا یک بحث مبسوطی دارد خبرش تنها خبر واحد اینچنینی نیست، درباره اسماعیلبن¬جعفر یا موسیبن¬جعفر(سلام الله علیه) نیست در خصوص این زمینه نیست و بدا هم معانی لطیف و دقیقی دارد که خود مرحوم خواجه در قسمتهای دیگر آن را تبیین میکند. اما این ناظر به همان است که اهل سنّت به شیعهها اسناد دادند.
و اما فرمود درباره تقیّه این برای هر مسلوبالحریّتی است، هر کسی که آزادی او سلب است تقیّه میکند برای حفظ جان، نه در هر موردی[مثلاً] اگر جان کسی در خطر است تقیّه میکند، این تقیّه اختصاصی به شیعه ندارد و هر موردی هم نیست، بلکه هر انسان آزادهای مسلوبالحریّة اگر شد تقیّه میکند و برای تقیّه هم اهمّ و مهم و امثال ذلک را هم در نظر میگیرد. البته این دیگر در پایان نقدالمحصّل است حالا یا فرصت نبود که این دو مسئله را مرحوم خواجه طوسی مبسوطاً بحث کند یا برای اینکه قبلاً در رسالههای جداگانه بحث کردند در آنجا ارجاع دادند ولی به هر حال این دوتا جواب جوابی نیست که با نقدالمحصّل سازگار باشد، چون در نوع موارد حرفهای امام رازی را مرحوم خواجه دقیقاً نقد کرد، برابر سایر نقدها این یک نقد کوتاهی است، از جاهایی است که بالأخره شبهه قویتر از سؤال است یعنی انسانی که دستی از دور نسبت به این معارف دارد وقتی به این شبهه برسد خود را زیر سؤال میبرد، باید یک جواب دقیقتری ارائه داد.
به هر حال اگر- انشاءالله- بحث فقهی تا حدودی که با بحث تفسیری هم تناسب داشته باشد لازم بود، درباره این موارد جواز تقیّه، رُجحان تقیّه، وجوب تخییری تقیّه و وجوب تعیینی تقیّه ممکن است بحث بشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است