- 22
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 44 تا 46 سوره آلعمران _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 44 تا 46 سوره آلعمران _ بخش اول"
بیان چند طائفه از آیات با عنوان (ما کنتَ)
تنازع برای خدمتگذاری حضرت مریم س
قول به تفاوت مسئله قرعه و اختصام و ردّ آن
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ ﴿44﴾ إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ ﴿45﴾ وَیُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِینَ﴿46﴾
خلاصه بر مباحث گذشته
جریانی را که ذات اقدس الهی برای رسولش(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکند، میفرماید که اینها اخبار غیبی است؛ نه در کتابی هست و نه از کسی شنیدی و نه خودت حضور داشتی، بالأخره اطلاع یا با مطالعه در کتابهاست یا با شنیدن از دیگران است یا با حضور در صحنه است. اگر هیچ کدام از این علل اطلاع حاصل نبود میشود علم به غیب، لذا ذات اقدس الهی همهٴ این جهات را نفی میکند: اولاً خوانا بودن او را نفی میکند، میفرماید نه تنها تو آگاه نبودی، اصولاً در بین قومت [و] در حجاز این مسائل مطرح نبود ﴿مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُکَ﴾ یا در بخش دیگر فرمود: ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ﴾ ؛ تو اصلاً خواندن و نوشتن نمیدانستی و مانند آن، از کسی هم که نشنیدی و خودت هم که حضور نداشتی، پس میشود خبر غیب.
بیان چند طائفه از آیات با عنوان ﴿مَا کُنتَ﴾
بخشی از این آیات در بحث دیروز تلاوت شد، بخش دیگرش در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» است آیهٴ 44 تا 46 از این قصهها به عنوان ﴿مَا کُنتَ﴾ یاد میکند، آیهٴ 44 تا 46 سورهٴ «قصص» این است ﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنَا إِلَیٰ مُوسَیٰ الْأَمْرَ وَمَا کُنتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ ٭ وَلکِنَّا أَنشَأْنَا قُرُوناً فَتَطَاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَلکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ ٭ وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا وَلکِن رَّحْمَةً مِن رَّبِّکَ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِیرٍ مِن قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾ در همین سه آیهٴ چهار بار میفرماید تو در این صحنهها نبودی ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ﴾ وقتی که ما به موسی امر میفرستادیم تو که در آن صحنه نبودی ﴿وَمَا کُنتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ﴾ در آنجا حضور نداشتید، شاهد صحنه نبودی، تو در اهل مدین مثوا و مکان نداشتی: ﴿وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ﴾ ما که جریان قوم مدین را به شعیب(سلام الله علیه) را و امثال ذلک را برای تو بازگو کردیم که تو حضور نداشتی در آن صحنه ﴿وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا﴾ ﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا وَلکِن رَّحْمَةً مِن رَّبِّکَ﴾ در جریان کوه طور که تو حضور نداشتی. در همهٴ این موارد، چهار جا فرمود تو نبودی در این صحنه. خب، اگر کسی در صحنهای نباشد و اهل خواندن و نوشتن هم نباشد و قوم او هم آگاه نباشند تا بشنود، معلوم میشود براساس مطالعه نیست براساس خواندن نیست براساس شنیدن نیست و براساس حضور در صحنه نیست، معلوم میشود غیب. لذا میفرماید که ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ﴾ همه مجاری آگاهی ظاهری را میبندد نفی میکند، آنوقت منحصر در غیب میشود ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ﴾ آنگاه اگر آیاتی دلالت میکند بر اینکه غیر خدا به غیب، عالم نیست یعنی غیر خدا ذاتاً به غیب، عالم نیست وگرنه آیاتی فراوانی است که میفرماید ما غیب را به تو اعلام کردیم.
تنازع برای خدمتگزاری حضرت مریم
در همین کریمه هم دو بار این قصه را بازگو میکند، فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ تو در این صحنهها نبودی، اینها اختصام داشتند. از مواردی که افتعال، معنای مفاعله را دارد همین است که اختصام یعنی مخاصمه، اینها خصومت داشتند یک خصومت ممدوح، نظیر خصومتی که پیش نمازان یک مسجد برای درک فضیلت امامت دارند که «عند تشاح ائمه یقدم الافقه» یا «اقرء» یا «اورع» و امثال ذلک، این یک تشاح ممدوحی است، تشاح ممدوح در بهشت هم هست، با اینکه آنجا جای سلم محض است و کینه و عداوتی نیست، در ملأ اعلیٰ هم هست که ﴿یَخِصِّمُونَ﴾ این یک تنازع ظریفی است، مثل اینکه در محفل دوستانه یکی میوهای را از دست دیگری میرباید که تفکّه کند و مسرور باشند، این تنازع ظریف در بین بهشتیها هم هست نه تنازعی که ناشی از غل و غش باشد، چون ﴿نَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾ تا انسان تطهیر نشود از غل و غش و عداوت بهشتی نخواهد شد او را در بهشت راه نمیدهند؛ اما ببینید در یک مراسم جشنی که دوستان کنار هم هستند یکی میوه دیگری را میگیرد برای ایجاد نشاط و سرور، اینگونه تنازع، در بهشت است در اینجا یک چنین تنازعی بود نه تنازع مذموم؛ همه علاقهمند بودند که این ثواب را درک کنند و همان دعایی که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) نسبت به فرزندانش دربارهٴ کعبه انجام داد که ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ﴾ مشابه آن دعا را مادر مریم، دربارهٴ مریم عرض کرد که ﴿فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ﴾ یا ﴿إِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ﴾ وقتی این بانو، دخترش را به ذات اقدس الهی سپرد، خدا هم به قبول حسن او را قبول کرده است ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً﴾ حالا میبینید یک عدهٴ زیادی اصرار میورزند که خدمتگزاری مریم را به عهده بگیرند، آن هم بزرگان قوم، هیأت امنای معبد، چون افراد عادی که نبودند، اینها گفتند جزء علما و مشایخ و خدمتگزاران و کسانی که کلیدداران این معبد بودند، جزء بهترین مردم آن عصر بودند و از طرفی هم تنازل زکریا مشخص میشود که چطور این پیامبر از یک طرف، آنها یک طرف آمدند قرعه بزنند، هم آزادی نصیب این مردم را که از طرف پیامبر عصرشان به آنها داده شد، استنباط میکنید و هم اشتیاق فراوان این مردم به خدمت کردن این کودک، که اینها اختصام داشتند سرانجام به قرعه منتهی شد و مانند آن.
قول به تفاوت مسئله قرعه و اختصام و ردّ آن
گرچه برخی احتمال دادند که این دو قصه است؛ مسئلهٴ قرعه، غیر از مسئلهٴ اختصام است. اول زکریا که کفالت او را بر عهده داشت به خاطر سمت نبوتی که داشت و به خاطر پیوند سببی که بین زکریا و مریم(علیهما السّلام) برقرار بود و این اختصام مربوط به آن است که چون زکریا سالمند شد [و] دیگر از عهده کفالت مریم به در نمیآمد، آنها برای سرپرستی مریم داوطلبانه حاضر شدند و اختصام حاصل شد. اثبات اینکه این دو قضیه است کار آسانی نیست، ظاهرش این است که یک جریان است [و] اختصام آنها برای تکفل مریم بود و این کفالت، هم نصیب زکریا شد به عنایت الهی که در بحث قبل خواندیم که ﴿وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا﴾ یعنی «کفَّل» خدا زکریا را برای مریم یعنی «جعل الله تعالی زکریا(علیه السّلام)» را «کفیلاً لها» این کار، با قرعه روشن میشود، چون قرعه بالأخره راهی است که بر اساس بعضی روایات در خصوص تزاحم حقوق است، برای تشخیص اینکه حق به عهده کیست یک وسیله عقلایی خوبی است که شارح هم امضا کرد، در برخی از روایات مرحوم امین الاسلام در همین مجمعالبیان ذیل همین آیه نقل کرده و چون قرعه به نام زکریا(علیه السّلام) افتاد، صادق است یعنی در ذهن جا میکند که ﴿وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا﴾ یعنی «جعل الله زکریا» را «کفیلاً لمریم». پس منشأ اختصام آنها نیل به ثواب بود و ریشه این شوق و رغبت دعای همان مادر مریم بود، مشابه دعایی که ابراهیم برای فرزندانش کرد که ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ﴾ . آنگاه اینها با استقبال حاضر شدند این دختر را به عنوان فرزند خود بپذیرند و پرستاری او را به عهده بگیرند. خدا هم میفرماید تو در این صحنهها نبودی، اخبار غیبی است که ما به تو گزارش میدهیم ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾.
وجه تسمیه قلم و منظور آن در قرآن
منظور از قلم، در قرآن کریم معمولاً همان وسیلهٴ تحریر و نوشتن است، نظیر ﴿ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ﴾ یا ﴿لَوْ أَنَّمَا فِی الأرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ﴾ که منظور از آن اقلام یعنی وسایل نوشتن. اما سرّ اینکه قلم را قلم میگویند نه برای آن است که وسیله کتابت است، چون بریده میشود و تقطیع میشود و صاف میشود [و] برش پیدا میکند به آن گفتند قلم، چون تقلیم، از همین باب است. تقلیم اظفار همین است؛ ناخنگیری «قلّم اظفاره» یعنی ناخنها را قطع کرد. در بعضی از روایات دارد که روزی به رسول خدا(صلی الله عیله و آله و سلم) عرض کردند که چرا چند روز وحی نمیآید، فرمود چگونه وحی بیاید در حالی که شما ناخنها را نمیگیرید ، معلوم میشود نظافت ظاهر و تنظیف ظاهری در فراهم کردن روزیهای معنوی هم سهمی دارد و هرچه انسان نظیفتر باشد، بهتر از برکات معنوی حق استفاده میکند این در باب استحباب تقلیم اظفار هست. خب، پس قلم را از آن جهت قلم میگویند که بریده میشود و تیر را هم از آن جهت که برش دارد و تقطیع شده است و صاف شده اقلام میگویند. حالا اینجا که فرمود: ﴿یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ﴾ یعنی آن لوازم کتابت را که برخی تفسیر کردهاند آن را به آب انداختند، القا کردند یعنی آن قلمی که با آن تورات را مینوشتند یا منظور تیرهایی را به آب انداختند، این نحوهاش را قرآن مشخص نکرد، چون این یک امر جزئی است لا اعتداد به. حالا ببینند کدام یک از این قلمها فرو میرود و کدام یکی از این قلمها روی آب میایستد یا کدام یکی از این قلمها در خلاف جهت آب حرکت میکند، بالأخره هر معیاری که داشتند قلمی که زکریا(سلام الله علیه) القا کرد، او واجد آن نشان و نشانه شد، لذا قرعه به نام او افتاد.
جریان قرعه در سلسله انبیای ابراهیمی
گاهی قرعه به نام یک پیامبر میافتد به سود اوست، نظیرجریان زکریا، گاهی هم قرعه به نام یک پیامبر میافتد که به حسب ظاهر، به زیان اوست، نظیر جریان یونس که ﴿فَسَاهَمَ فَکَانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ﴾ در بعضی از روایاتی که مرحوم امینالاسلام نقل کردند، جریان قرعه در سلسلهٴ انبیای ابراهیمی یکی پس از دیگری ظهور کرد برای اولین بار در جریان زکریا و عهدهداری کفالت مریم(علیهما السّلام) بود، بعد جریان یونس مطرح شد که ﴿فَسَاهَمَ﴾ یعنی مساهمه کردند، قرعه زدند «ساهم» یعنی «قارع» مساهمه یعنی مقارعه؛ قرعه بزنند تا معلوم بشود سهم چه کسی بیرون میآید و سهم یونس ظهور کرد و او را به دریا انداختند «ادحاض» یعنی انداختن «داحض» یعنی فروریز ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ این است سقفی که فرو میریزد، میگویند دحض.
ممدوح بودن منازعه در کارهای خیر
پرسش:...
پاسخ: نه عند تشاح، ملاک تقدم مشخص است، نگفتند تشاح نکنید که، آن تشاحی که مذموم است این است که هرکسی بخواهد خودش را مطرح کند، إعلای کلمه متکلم باشد نه إعلای کلمةالله، آن البته مضموم؛ اما انسان امام باشد ثوابش بیشتر است یا ماموم؟ خب امام باشد ثوابش بیشتر است، آنوقت معیار قابلیت را، آن مشخص کردهاند اگر بعد از آن معیار، دوباره تشاح بشود میشود مذموم یعنی یک افقه با فقیه اگر امرشان دایر شد اول تشاح میکنند، بعد مراجعه میکنند ببینند معیار شرعی این است که اقرء مقدم است خب، تمام میشود اگر از آن به بعد باز بین اقرء و غیر اقرء، بین افقه و غیر افقه تشاح بود، معلوم میشود «للدنیا» است، اول تشاحشان ممدوح است و معیاری دارد برای برطرف کردن این تشاح و آن معیار هم در کتابها مشخص است. اینجا همه مایلاند که مشمول آن دعا باشند، انسان میگوید خدایا! این تشاح را، خود دعاها به ما آموختهاند در این دعاها هم عرض میکنند خدایا! تو که دینت را یاری میکنی، آن توفیق را بده که دینت به دست من احیا بشود «واجْعَل لی مِمَّن یَنْتَصِرُ بِهِ لِدینِکَ ولا تَسْتَبْدِلُ به غیرى» .
پرسش:...
پاسخ: حالا اگر هر کسی نظرش این بود که او اعرف است، اینکه مقصر نیست و اگر نتوانست تشخیص بدهد خب صبر اُولاٰست. البته تشخیص بین اینکه اینجا أعلای کلمة المتکلم مراد است که من حرفم باید عمل بشود یا إعلای کلمة الله، مراد است از همان مواردی است که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است. خیلی از موارد است که انسان به خیال اینکه کلمةالله را میخواهد إعلاٰ کند، کلمة المتکلم را دارد إعتلا میکند. تا انسان تشخیص بدهد که اینجا من مطرحم یا خدا مطرح است البته باریکتر از مو و تیزتر از شمشیر است، اینکه میگویند فلان گروه محققیناند «شقق الشق» اینها مو شکافاند یعنی مطلب اگر به باریکی مو هم باشد، اینها میشکافند خلاصه. اینها کسانی هستند که صراط مستقیم را میتوانند تشخیص بدهند، حالا یک گوشه کار انجام شد که فهمیدند مسئله چیست، قسمت دوم مانده است که حالا انسان وقتی فهمید حق چیست باید روی این حق حرکت کند، از این به بعد دیگر تیزتر از شمشیر است: رفتن، خیلی سخت است. یکی برای فهم است یکی برای عمل، اگر تشاح برای درک فضیلت باشد، مذموم نیست و آنها ظاهراً برای درک فضیلت بود.
پرسش:...
پاسخ: چرا دیگر؛ اصطفای خیرات هم همین است ولی اصطفای خیرات تشاح نیست. اصطفای خیرات این است که در این شهر کارهای زمین مانده زیاد است، هر کسی سعی کند بیشتر و پیشتر کارهای خیر انجام بدهد؛ اما تشاح آن است که چند نفر در یک امری، در یک قضیه شخصی با هم منازعه دارند، این میشود تشاح.
تبیین قرعه صحیح و باطل در قرآن
﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾ تیر را هم اقلام میگویند، چون بریده است؛ منتها این نحو قرعه، در جریان حضرت زکریا بود در جریان حضرت یونس بود در جریان حضرت عبدالمطلب بود که در همین روایتی که مرحوم امینالاسلام نقل کرده آمده است این سه قصه در طول هم هستند؛ اما آن کاری که قرعه گونه است ولی قرعه نیست در همان آن آیه سه سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آمده است که جزء محرمات اسلام است و در جاهلیت رواج داشت و یک نوع قماری است در حقیقت، فرمود: ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبْعُ إِلَّا مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَیٰ النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلاَمِ﴾ اگر گوشت این شترها را بر اساس اینکه سهم و تیر چه کسی اصابت میکند، به کدام لاشه اصابت میکند، به چه قدر اصابت میکند به این نحو تقسیم بکنید صحیح نیست، این میشود «أکل مالبه باطل» باید «أکل مال» براساس تجارت عن تراض باشد نه براساس رسیدن چوبه تیر و اما در مسئلهٴ تزاحم حقوق با توافق اطراف یا طرفین، قرعه امری است عقلایی و مربوط به احکام هم نیست، مربوط به خصوص تزاحم حقوق.
پرسش:...
پاسخ: اعلمیت شرط نبود، شاید جهات دیگری هم بود که دیگران فکر میکردند در آن جهات، بهتر میتوانند این کودک را پذیرایی کنند. حالا کسی اعلم باشد یا غیر اعلم، در پذیرایی کودک چه نقشی دارد، اعلم در مسائل فقهی است نه این مدیرتر و مدبرتر، حالا بر فرض کسی اجتهادش بیشتر باشد در نگهداری بچهها در مهد کودک هرچه مدیرتر است بهتر میتواند اداره کند.
پرسش:...
پاسخ: آخر این اول کلام است، این باید اثبات بشود یا شرطش مدیریت اینچنینی هست یا نبوت شرط است، باید اثبات بشود. اگر دین آنها این دستور را داده بود آنها هرگز اختصام نمیکردند و چون یک چنین آزادی را احساس کردند، لذا گفتند که ما هم توقع داریم در این کار، سهیم باشیم و آزادی آنها را چه در جریان زکریا(سلام الله علیه) چه در جریان یونس(علیه السّلام) میشود استنباط کرد.
پرسش:...
پاسخ: آنها، احتمال هست؛ اما خب در قرآن نام آنها را نبرد تا مشخص باشد.
بررسی استدلال قائلین به تفاوت جریان کفالت و قرعه
﴿إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ آنها که خواستند بگویند این اختصام و این قرعه زدن، بعد از کفالت زکریا بود و در دوران پیری زکریا این حادثه پیش آمد، از این جا استنباط کردند که قصه کفالت زکریا را خدا قبلاً گذراند، فرمود: ﴿وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمَحْرَابَ﴾ آن آیه تمام شد، بعد قصهٴ دعای زکریا و بشارت فرشتهها و اوصاف یحیی و امثال ذلک گذشت و اینکه زکریا از خدای سبحان، نشانه طلب کرد آن هم گذشت و از اینکه فرشتهها به مریم بشارت اصطفا دادند، این هم گذشت و از اینکه دستور دادند به قنوت و سجود و رکوع، این هم گذشت بعد میفرماید: ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾ براساس این فاصله فراوانی که شده است خواستند استنباط کنند که این قصه مربوط به کفالت زکریا نیست، بعد از اینکه زکریا دوران کفالتش سپری شد و سالمند شد دیگران برای سرپرستی او با هم تشاح کردند؛ اما این نمیتواند قرینه باشد، برای اینکه خود همین ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ﴾ نشان میدهد که دارد خلاصه حرف قبلی را بازگو میکند، همان قصه است نه قصه دیگر.
بشارت فرشتگان به مریم(سلام علله علیها)
﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ این ﴿إِذْ قَالَتِ﴾ یعنی «اذْکُرْ» به یاد این صحنه باش، این را متذکر باش که فرشتهها به مریم بشارت دادند. تاکنون فرشتهها سخنی که به مریم گفتند این بود که تو صفوة اللهی، تو مطهرهای و مزیتی خدا به تو داد که به هیچ زنی از زنان عالم نداد و آن را مریم با دستوری که یافت به شکرانهٴ آن صفوة بودن به قنوت و سجود و رکوع پرداخت، چون دستور فرشتهها از طرف خدا همان و امتثال مریم هم همان، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» وقتی قصه برنامه عبادی مریم را بازگو میکند، میفرماید آیهٴ 16 به بعد سورهٴ «مریم» ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَکَاناً شَرْقِیّاً ٭ فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً ٭ قَالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنکَ إِن کُنتَ تَقِیّاً﴾ کنار این عبادت کنندههای معبد، با یک حجاب و فاصلهای که هم فصل بود و هم حجاب، جایی را در قسمت شرق آن معبد انتخاب کرد به دور از جمعیت، محجوبتاً به سر میبرد به عبادت که به شکرانهٴ آن صفوت باشد ولی الآن دارند آن صفوت دوم که صفوت نسبی بود که فرمود: ﴿وَاصْطَفَاکِ عَلَیٰ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ به آن عمل میشود و آن این است که فرشتهها به مریم(علیه السّلام) فرمودند خدا به تو کلمهای میدهد، البته سخنی که فرشتهها به مریم گفتند به چه زبان بود این مطلبی است جدا ولی همان معنا را وقتی قرآن به صورت عربی بازگو میکند به عنوان کلمه یاد میکند، بالأخره هر لغت و فرهنگی برای خود کلمه، یک کلمه معادلی دارد، چیزی فرشتهها به مریم گفتند که اگر به عربی ترجمه شود این است ﴿إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ﴾.
منظور از کلمة در قرآن
منظور از کلمه ـ گرچه وجوه فراوان گفته شد ـ ظاهرش همان حضرت عیسی(سلام الله علیه) است. منظور از این کلمه، کلمه تکوینی است نه کلمه اعتباری، نظیر حروف و امثال و کلمه را از آن جهت کلمه میگویند، برای اینکه «معرب عمّا فی الضمیر» است یعنی غیب را نشان میدهد، آنچه در نهان هست او اظهار میکند و سراسر جهان را که کلمات الهی میگویند، برای اینکه آیات و نشانههای غیبند. اگر دو جای قرآن اینچنین آمده است که کلمات الهی تمام نمیشود ﴿لَوْ أَنَّ مَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ الله﴾ این نشانهٴ آن است که هر موجودی را میشود کلمه نامید از آن جهت که هر موجودی، آیت حق است و غیب را نشان میدهد و هر چه که نشانه غیب است کلمه مینامند و اگر الفاظ ما را کلمات میگویند، برای اینکه آن خاطرات غیبی ما را اظهار میکنند.
پرسش:...
پاسخ: اگر همین معنا در موجود دیگری یافت بشود او هم کلمه است حقیقتاً، چون الفاظ برای ارواح معانی .ضع شد طبق بحث قبل. پس اطلاق کلمه بر موجودات جهان تکوین، حقیقت است. مخصوصاً آن موجودی که بهتر از موجودات دیگر خدا را نشان بدهد، آیت کبرای حق باشد.
دلیل نامگذاری مسیح(علیه السلام) به کلمة الله
از این جهت مسیح(سلام الله علیه) شد کلمةالله و از طرفی دیگر مسیح(سلام الله علیه) را کلمهٴ الله گفتند، برای اینکه این با کلمهٴ ﴿کُنْ﴾ یافت شد، چون خدا هر کسی را که اراده بکند ایجاد نماید، میگوید: ﴿کُن فَیَکُونُ﴾، ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این ﴿کُنْ﴾ خطابی است که مخاطبآفرین است، بر خلاف خطابهای اعتباری. خطابهای اعتباری فرع بر مخاطباند، خطابهای تکوینی مخاطبآفرین است که مخاطب، فرع بر خطاب است ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ البته خطاب معدوم، فرض صحیح ندارد این اشیاء در علم حق هستند صور علمیه دارند، به هر نحوی که علم حق توجیح شد. ذات اقدس الهی به آن معلوم خود دستور میدهد آن معلوم متنزل میشود از مخزن غیب تجلی میکند به خارج تنزل میکند، بدون تجافی و چون قول خدا، کلمهٴ خداست و مسیح(سلام الله علیه) با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ یافت شد، لذا میشود گفت او قولالله است او کلمةالله است و مانند آن. چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» آیاتی که به خواست خدا در پیش داریم، آیهٴ 59 این است ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾؛ جریان مسیح مثل جریان حضرت آدم است که با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ حل شد، نه براساس توالد عادی؛ پدری باشد و مادری باشد و امثال ذلک جریان عیسی(سلام الله علیه) گرچه مادر داشت؛ اما به عنوان یک کرامت الهی بود که فرشته متوسل شد، گفت من آمدم رسول حقم ﴿لِأَهَبَ لَکِ غُلاَماً زَکِیّاً﴾ این میشود کلمةالله و قولالله. در بحثهای قبل، این حدیث از نهجالبلاغه خوانده شد که حرف خدا کار خداست، قول او و کلمه او صوت نیست این را در نهجالبلاغه قبلاً خواندیم که حرف خدا کار خداست، اینچنین نیست که او کلمهای به نام «کُن» داشته باشد، موجودی استعماع کند بعد یافت بشود «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ. وَ إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ» و امثال ذلک و اگر عیسی کلمةالله است یعنی با اراده حق یافت شد، بدون استمداد از مجاری عادی. در امور عادی، خدای سبحان وقتی بخواهد چیزی را ایجاد کند گرچه از طرف او زمانبردار نیست ولی علل قابلیه نیازی به زبان دارند، زمانمندند نظیر اینکه فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ ؛ تأمین روزیهای مردم در ایام و فصول چهارگانه است یا در جریان آسمان ﴿فِی یَوْمَیْنِ﴾ یا زمین را در دو روز تسطیح کرده است و مانند این، اینها زمان بردارند گرچه کار خدا بیزمان است؛ اما کلمات غیر عادی و کلمات معجزه دیگر نیازی به زمان ندارند ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ از این جهت، اینگونه از کرامات و معجزات را کلمات الهی مینامند، لذا فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ﴾ شاید ناظر به آن باشد که نه تنها اعجاز مسیح در آن است که نیازی به پدر نداشت، کرامتهای دیگری هم در او هست که نیاز نیست که مریم که مادر عیسی است جریان مادری را طبق ﴿حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاً﴾ در دوران چند ماهه بگذراند که بفرماید ﴿وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً﴾ که حداقل حمل شش ماه باشد و دوران شیرخوارگی هم 24 ماه که جمعاً بشود سی ماه، شاید اینطور نباشد به هر حال با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ هم مسئلهٴ بارداری هم مسئلهٴ بار نهادن حل میشود ﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ﴾ که این کلمه، از اوست من الله است.
وجه تسمیه مسیح(علیه السلام) و نسبت خاص روح مسیح(علیه السلام) با خداوند متعال
دربارهٴ روحهای عمومی میفرماید که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ این یک پیوند عمومیاست ولی دربارهٴ روحهای تأییدی، چه اینکه در سورهٴ «مجادله» آمده است دارد که ﴿وَأَیَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ دربارهٴ خصوص مریم(علیها السّلام) دارد که ﴿فَنَفَخْنَا فِیهَا مِن رُوحِنَا﴾ هم ﴿فِیهِ﴾ آمده است هم ﴿فِیهَا﴾ این یک اضافهٴ خاصی است غیر از آن اضافهٴ عمومی که همهٴ ارواح، به الله منسوباند این روح الله یک پیوند خاصی با ذات اقدس الهی دارد، اسم او هم مسیح است حالا گفتند مسیح معرب همان آن کلمه مشیح است که در لغت آنها هم به معنای حیات، زنده، زندگی و مانند آن است یا به معنای ممسوح است «بالطهارة عن الارجاس و الادناس» یا خدا دست برکت به او داده است [و] مسح رحمت حق نصیب او شد یا دست او را مظهر برکت قرار داد، اگر به جایی دست میکشید برکت بود، حیات و غیر حیات نصیبش میشد. چه اینکه فرمود ﴿وَجَعَلَنِی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنتُ﴾ ؛ من هر جا باشم خدا من را پر برکت قرار داد.
اوصاف مسیح(علیه السلام) در قرآن
اوصاف فراوانی فرشتهها برای این کودک ذکر میکند که به مراتب بیش از اوصافی است که فرشتهها برای یحیی ذکر کردند و به زکریا(علیه السّلام) بشارت دادند، اوصافی که فرشتهها برای یحیی ذکر کردند و به زکریا(علیهما السّلام) بشارت دادند، این بود ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِکَةُ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیَی مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَسَیِّداً وَحَصُوراً وَنَبِیّاً مِنَ الصَّالِحِینَ﴾ اما اوصافی که فرشتهها به مریم(علیه السّلام) بازگو میکنند، فراوان است: یکی اینکه ﴿یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ﴾ که اسم او مسیح است و این به عنوان عیسیبنمریم است فقط، به او بشارت دادند که تو بدون همسر، مادر میشوی این عیسی فرزند توست فقط. در قرآن کریم نوعاً کلمهٴ عیسی به عنوان ابن مریم آمده. موارد فراوانی در قرآن به عنوان عیسیبنمریم آمده تا جلوی توهّم آن تثلیثها را بگیرند ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ یا ﴿الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾ و امثال ذلک. آن آیات، برای تبیین توحید و ابطال تثلیث است. وقتی از عیسی میخواهد سخن بگوید بنیاسرائیل را متوجه میکند عیسی، ابنمریم است این برای بعد از تولد؛ اما در این آیه قبل از تولد است با بنیاسرائیل هم کاری ندارد با مریم کار دارد؛ میخواهد بفرماید این عیسی فقط و فقط فرزند توست، نه اینکه اگر ما بشارت دادیم که تو مادر میشوی احتمال آن را بدهی که برای تو همسری پیدا میشود، اینطور نیست این برخلاف بشارتی است که ما به زکریا دادیم، این بشارتی که به زکریا دادیم این بود که ﴿وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ﴾ هم او را صالح کردیم برای پدر شدن هم همسر عقیم و عاقر و فرتوتش را برای مادر شدن صالح کردیم؛ اما این عیسی فقط و فقط فرزند تُوی مریم است، اینجا برای رفع تهمت نیست، نظیر آیاتی دیگر که بنیاسرائیل بفهمند عیسی، ابن مریم است، نه تهمت روا بدارند چه اینکه تفریطیها رفتند ﴿وَقَوْلِهِمْ عَلَیٰ مَرْیَمَ بُهْتَاناً عَظِیماً﴾ که گروهی از بنیاسرائیل تفریطی شدند و نه راه افراط تثلیثیها که قرآن در زمینه آنها فرمود: ﴿الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾ اما در اینجا با مریم سخن میگوید که این بشارت ما به دو چیز است: یکی اینکه تو مادر میشوی؛ یکی اینکه این مادر شدنت هم از راه غیب است که این عیسی فقط و فقط پسر توست، پدری ندارد که به پدر انتساب پیدا کند ﴿اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ حالا اوصاف دیگرش ﴿وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ﴾ وجیه در دنیا شد که مورد توجه حق است، مورد توجه بندگان خاص حق است، چون از انبیای اولواالعزم است و وجیه فی الآخرت است و ﴿مِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ است که باید بحثش روشن بشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
بیان چند طائفه از آیات با عنوان (ما کنتَ)
تنازع برای خدمتگذاری حضرت مریم س
قول به تفاوت مسئله قرعه و اختصام و ردّ آن
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ ﴿44﴾ إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ ﴿45﴾ وَیُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِینَ﴿46﴾
خلاصه بر مباحث گذشته
جریانی را که ذات اقدس الهی برای رسولش(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکند، میفرماید که اینها اخبار غیبی است؛ نه در کتابی هست و نه از کسی شنیدی و نه خودت حضور داشتی، بالأخره اطلاع یا با مطالعه در کتابهاست یا با شنیدن از دیگران است یا با حضور در صحنه است. اگر هیچ کدام از این علل اطلاع حاصل نبود میشود علم به غیب، لذا ذات اقدس الهی همهٴ این جهات را نفی میکند: اولاً خوانا بودن او را نفی میکند، میفرماید نه تنها تو آگاه نبودی، اصولاً در بین قومت [و] در حجاز این مسائل مطرح نبود ﴿مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُکَ﴾ یا در بخش دیگر فرمود: ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ﴾ ؛ تو اصلاً خواندن و نوشتن نمیدانستی و مانند آن، از کسی هم که نشنیدی و خودت هم که حضور نداشتی، پس میشود خبر غیب.
بیان چند طائفه از آیات با عنوان ﴿مَا کُنتَ﴾
بخشی از این آیات در بحث دیروز تلاوت شد، بخش دیگرش در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» است آیهٴ 44 تا 46 از این قصهها به عنوان ﴿مَا کُنتَ﴾ یاد میکند، آیهٴ 44 تا 46 سورهٴ «قصص» این است ﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنَا إِلَیٰ مُوسَیٰ الْأَمْرَ وَمَا کُنتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ ٭ وَلکِنَّا أَنشَأْنَا قُرُوناً فَتَطَاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَلکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ ٭ وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا وَلکِن رَّحْمَةً مِن رَّبِّکَ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِیرٍ مِن قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾ در همین سه آیهٴ چهار بار میفرماید تو در این صحنهها نبودی ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ﴾ وقتی که ما به موسی امر میفرستادیم تو که در آن صحنه نبودی ﴿وَمَا کُنتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ﴾ در آنجا حضور نداشتید، شاهد صحنه نبودی، تو در اهل مدین مثوا و مکان نداشتی: ﴿وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ﴾ ما که جریان قوم مدین را به شعیب(سلام الله علیه) را و امثال ذلک را برای تو بازگو کردیم که تو حضور نداشتی در آن صحنه ﴿وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا﴾ ﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا وَلکِن رَّحْمَةً مِن رَّبِّکَ﴾ در جریان کوه طور که تو حضور نداشتی. در همهٴ این موارد، چهار جا فرمود تو نبودی در این صحنه. خب، اگر کسی در صحنهای نباشد و اهل خواندن و نوشتن هم نباشد و قوم او هم آگاه نباشند تا بشنود، معلوم میشود براساس مطالعه نیست براساس خواندن نیست براساس شنیدن نیست و براساس حضور در صحنه نیست، معلوم میشود غیب. لذا میفرماید که ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ﴾ همه مجاری آگاهی ظاهری را میبندد نفی میکند، آنوقت منحصر در غیب میشود ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ﴾ آنگاه اگر آیاتی دلالت میکند بر اینکه غیر خدا به غیب، عالم نیست یعنی غیر خدا ذاتاً به غیب، عالم نیست وگرنه آیاتی فراوانی است که میفرماید ما غیب را به تو اعلام کردیم.
تنازع برای خدمتگزاری حضرت مریم
در همین کریمه هم دو بار این قصه را بازگو میکند، فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ تو در این صحنهها نبودی، اینها اختصام داشتند. از مواردی که افتعال، معنای مفاعله را دارد همین است که اختصام یعنی مخاصمه، اینها خصومت داشتند یک خصومت ممدوح، نظیر خصومتی که پیش نمازان یک مسجد برای درک فضیلت امامت دارند که «عند تشاح ائمه یقدم الافقه» یا «اقرء» یا «اورع» و امثال ذلک، این یک تشاح ممدوحی است، تشاح ممدوح در بهشت هم هست، با اینکه آنجا جای سلم محض است و کینه و عداوتی نیست، در ملأ اعلیٰ هم هست که ﴿یَخِصِّمُونَ﴾ این یک تنازع ظریفی است، مثل اینکه در محفل دوستانه یکی میوهای را از دست دیگری میرباید که تفکّه کند و مسرور باشند، این تنازع ظریف در بین بهشتیها هم هست نه تنازعی که ناشی از غل و غش باشد، چون ﴿نَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾ تا انسان تطهیر نشود از غل و غش و عداوت بهشتی نخواهد شد او را در بهشت راه نمیدهند؛ اما ببینید در یک مراسم جشنی که دوستان کنار هم هستند یکی میوه دیگری را میگیرد برای ایجاد نشاط و سرور، اینگونه تنازع، در بهشت است در اینجا یک چنین تنازعی بود نه تنازع مذموم؛ همه علاقهمند بودند که این ثواب را درک کنند و همان دعایی که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) نسبت به فرزندانش دربارهٴ کعبه انجام داد که ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ﴾ مشابه آن دعا را مادر مریم، دربارهٴ مریم عرض کرد که ﴿فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ﴾ یا ﴿إِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ﴾ وقتی این بانو، دخترش را به ذات اقدس الهی سپرد، خدا هم به قبول حسن او را قبول کرده است ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً﴾ حالا میبینید یک عدهٴ زیادی اصرار میورزند که خدمتگزاری مریم را به عهده بگیرند، آن هم بزرگان قوم، هیأت امنای معبد، چون افراد عادی که نبودند، اینها گفتند جزء علما و مشایخ و خدمتگزاران و کسانی که کلیدداران این معبد بودند، جزء بهترین مردم آن عصر بودند و از طرفی هم تنازل زکریا مشخص میشود که چطور این پیامبر از یک طرف، آنها یک طرف آمدند قرعه بزنند، هم آزادی نصیب این مردم را که از طرف پیامبر عصرشان به آنها داده شد، استنباط میکنید و هم اشتیاق فراوان این مردم به خدمت کردن این کودک، که اینها اختصام داشتند سرانجام به قرعه منتهی شد و مانند آن.
قول به تفاوت مسئله قرعه و اختصام و ردّ آن
گرچه برخی احتمال دادند که این دو قصه است؛ مسئلهٴ قرعه، غیر از مسئلهٴ اختصام است. اول زکریا که کفالت او را بر عهده داشت به خاطر سمت نبوتی که داشت و به خاطر پیوند سببی که بین زکریا و مریم(علیهما السّلام) برقرار بود و این اختصام مربوط به آن است که چون زکریا سالمند شد [و] دیگر از عهده کفالت مریم به در نمیآمد، آنها برای سرپرستی مریم داوطلبانه حاضر شدند و اختصام حاصل شد. اثبات اینکه این دو قضیه است کار آسانی نیست، ظاهرش این است که یک جریان است [و] اختصام آنها برای تکفل مریم بود و این کفالت، هم نصیب زکریا شد به عنایت الهی که در بحث قبل خواندیم که ﴿وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا﴾ یعنی «کفَّل» خدا زکریا را برای مریم یعنی «جعل الله تعالی زکریا(علیه السّلام)» را «کفیلاً لها» این کار، با قرعه روشن میشود، چون قرعه بالأخره راهی است که بر اساس بعضی روایات در خصوص تزاحم حقوق است، برای تشخیص اینکه حق به عهده کیست یک وسیله عقلایی خوبی است که شارح هم امضا کرد، در برخی از روایات مرحوم امین الاسلام در همین مجمعالبیان ذیل همین آیه نقل کرده و چون قرعه به نام زکریا(علیه السّلام) افتاد، صادق است یعنی در ذهن جا میکند که ﴿وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا﴾ یعنی «جعل الله زکریا» را «کفیلاً لمریم». پس منشأ اختصام آنها نیل به ثواب بود و ریشه این شوق و رغبت دعای همان مادر مریم بود، مشابه دعایی که ابراهیم برای فرزندانش کرد که ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ﴾ . آنگاه اینها با استقبال حاضر شدند این دختر را به عنوان فرزند خود بپذیرند و پرستاری او را به عهده بگیرند. خدا هم میفرماید تو در این صحنهها نبودی، اخبار غیبی است که ما به تو گزارش میدهیم ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾.
وجه تسمیه قلم و منظور آن در قرآن
منظور از قلم، در قرآن کریم معمولاً همان وسیلهٴ تحریر و نوشتن است، نظیر ﴿ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ﴾ یا ﴿لَوْ أَنَّمَا فِی الأرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ﴾ که منظور از آن اقلام یعنی وسایل نوشتن. اما سرّ اینکه قلم را قلم میگویند نه برای آن است که وسیله کتابت است، چون بریده میشود و تقطیع میشود و صاف میشود [و] برش پیدا میکند به آن گفتند قلم، چون تقلیم، از همین باب است. تقلیم اظفار همین است؛ ناخنگیری «قلّم اظفاره» یعنی ناخنها را قطع کرد. در بعضی از روایات دارد که روزی به رسول خدا(صلی الله عیله و آله و سلم) عرض کردند که چرا چند روز وحی نمیآید، فرمود چگونه وحی بیاید در حالی که شما ناخنها را نمیگیرید ، معلوم میشود نظافت ظاهر و تنظیف ظاهری در فراهم کردن روزیهای معنوی هم سهمی دارد و هرچه انسان نظیفتر باشد، بهتر از برکات معنوی حق استفاده میکند این در باب استحباب تقلیم اظفار هست. خب، پس قلم را از آن جهت قلم میگویند که بریده میشود و تیر را هم از آن جهت که برش دارد و تقطیع شده است و صاف شده اقلام میگویند. حالا اینجا که فرمود: ﴿یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ﴾ یعنی آن لوازم کتابت را که برخی تفسیر کردهاند آن را به آب انداختند، القا کردند یعنی آن قلمی که با آن تورات را مینوشتند یا منظور تیرهایی را به آب انداختند، این نحوهاش را قرآن مشخص نکرد، چون این یک امر جزئی است لا اعتداد به. حالا ببینند کدام یک از این قلمها فرو میرود و کدام یکی از این قلمها روی آب میایستد یا کدام یکی از این قلمها در خلاف جهت آب حرکت میکند، بالأخره هر معیاری که داشتند قلمی که زکریا(سلام الله علیه) القا کرد، او واجد آن نشان و نشانه شد، لذا قرعه به نام او افتاد.
جریان قرعه در سلسله انبیای ابراهیمی
گاهی قرعه به نام یک پیامبر میافتد به سود اوست، نظیرجریان زکریا، گاهی هم قرعه به نام یک پیامبر میافتد که به حسب ظاهر، به زیان اوست، نظیر جریان یونس که ﴿فَسَاهَمَ فَکَانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ﴾ در بعضی از روایاتی که مرحوم امینالاسلام نقل کردند، جریان قرعه در سلسلهٴ انبیای ابراهیمی یکی پس از دیگری ظهور کرد برای اولین بار در جریان زکریا و عهدهداری کفالت مریم(علیهما السّلام) بود، بعد جریان یونس مطرح شد که ﴿فَسَاهَمَ﴾ یعنی مساهمه کردند، قرعه زدند «ساهم» یعنی «قارع» مساهمه یعنی مقارعه؛ قرعه بزنند تا معلوم بشود سهم چه کسی بیرون میآید و سهم یونس ظهور کرد و او را به دریا انداختند «ادحاض» یعنی انداختن «داحض» یعنی فروریز ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ این است سقفی که فرو میریزد، میگویند دحض.
ممدوح بودن منازعه در کارهای خیر
پرسش:...
پاسخ: نه عند تشاح، ملاک تقدم مشخص است، نگفتند تشاح نکنید که، آن تشاحی که مذموم است این است که هرکسی بخواهد خودش را مطرح کند، إعلای کلمه متکلم باشد نه إعلای کلمةالله، آن البته مضموم؛ اما انسان امام باشد ثوابش بیشتر است یا ماموم؟ خب امام باشد ثوابش بیشتر است، آنوقت معیار قابلیت را، آن مشخص کردهاند اگر بعد از آن معیار، دوباره تشاح بشود میشود مذموم یعنی یک افقه با فقیه اگر امرشان دایر شد اول تشاح میکنند، بعد مراجعه میکنند ببینند معیار شرعی این است که اقرء مقدم است خب، تمام میشود اگر از آن به بعد باز بین اقرء و غیر اقرء، بین افقه و غیر افقه تشاح بود، معلوم میشود «للدنیا» است، اول تشاحشان ممدوح است و معیاری دارد برای برطرف کردن این تشاح و آن معیار هم در کتابها مشخص است. اینجا همه مایلاند که مشمول آن دعا باشند، انسان میگوید خدایا! این تشاح را، خود دعاها به ما آموختهاند در این دعاها هم عرض میکنند خدایا! تو که دینت را یاری میکنی، آن توفیق را بده که دینت به دست من احیا بشود «واجْعَل لی مِمَّن یَنْتَصِرُ بِهِ لِدینِکَ ولا تَسْتَبْدِلُ به غیرى» .
پرسش:...
پاسخ: حالا اگر هر کسی نظرش این بود که او اعرف است، اینکه مقصر نیست و اگر نتوانست تشخیص بدهد خب صبر اُولاٰست. البته تشخیص بین اینکه اینجا أعلای کلمة المتکلم مراد است که من حرفم باید عمل بشود یا إعلای کلمة الله، مراد است از همان مواردی است که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است. خیلی از موارد است که انسان به خیال اینکه کلمةالله را میخواهد إعلاٰ کند، کلمة المتکلم را دارد إعتلا میکند. تا انسان تشخیص بدهد که اینجا من مطرحم یا خدا مطرح است البته باریکتر از مو و تیزتر از شمشیر است، اینکه میگویند فلان گروه محققیناند «شقق الشق» اینها مو شکافاند یعنی مطلب اگر به باریکی مو هم باشد، اینها میشکافند خلاصه. اینها کسانی هستند که صراط مستقیم را میتوانند تشخیص بدهند، حالا یک گوشه کار انجام شد که فهمیدند مسئله چیست، قسمت دوم مانده است که حالا انسان وقتی فهمید حق چیست باید روی این حق حرکت کند، از این به بعد دیگر تیزتر از شمشیر است: رفتن، خیلی سخت است. یکی برای فهم است یکی برای عمل، اگر تشاح برای درک فضیلت باشد، مذموم نیست و آنها ظاهراً برای درک فضیلت بود.
پرسش:...
پاسخ: چرا دیگر؛ اصطفای خیرات هم همین است ولی اصطفای خیرات تشاح نیست. اصطفای خیرات این است که در این شهر کارهای زمین مانده زیاد است، هر کسی سعی کند بیشتر و پیشتر کارهای خیر انجام بدهد؛ اما تشاح آن است که چند نفر در یک امری، در یک قضیه شخصی با هم منازعه دارند، این میشود تشاح.
تبیین قرعه صحیح و باطل در قرآن
﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾ تیر را هم اقلام میگویند، چون بریده است؛ منتها این نحو قرعه، در جریان حضرت زکریا بود در جریان حضرت یونس بود در جریان حضرت عبدالمطلب بود که در همین روایتی که مرحوم امینالاسلام نقل کرده آمده است این سه قصه در طول هم هستند؛ اما آن کاری که قرعه گونه است ولی قرعه نیست در همان آن آیه سه سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آمده است که جزء محرمات اسلام است و در جاهلیت رواج داشت و یک نوع قماری است در حقیقت، فرمود: ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبْعُ إِلَّا مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَیٰ النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلاَمِ﴾ اگر گوشت این شترها را بر اساس اینکه سهم و تیر چه کسی اصابت میکند، به کدام لاشه اصابت میکند، به چه قدر اصابت میکند به این نحو تقسیم بکنید صحیح نیست، این میشود «أکل مالبه باطل» باید «أکل مال» براساس تجارت عن تراض باشد نه براساس رسیدن چوبه تیر و اما در مسئلهٴ تزاحم حقوق با توافق اطراف یا طرفین، قرعه امری است عقلایی و مربوط به احکام هم نیست، مربوط به خصوص تزاحم حقوق.
پرسش:...
پاسخ: اعلمیت شرط نبود، شاید جهات دیگری هم بود که دیگران فکر میکردند در آن جهات، بهتر میتوانند این کودک را پذیرایی کنند. حالا کسی اعلم باشد یا غیر اعلم، در پذیرایی کودک چه نقشی دارد، اعلم در مسائل فقهی است نه این مدیرتر و مدبرتر، حالا بر فرض کسی اجتهادش بیشتر باشد در نگهداری بچهها در مهد کودک هرچه مدیرتر است بهتر میتواند اداره کند.
پرسش:...
پاسخ: آخر این اول کلام است، این باید اثبات بشود یا شرطش مدیریت اینچنینی هست یا نبوت شرط است، باید اثبات بشود. اگر دین آنها این دستور را داده بود آنها هرگز اختصام نمیکردند و چون یک چنین آزادی را احساس کردند، لذا گفتند که ما هم توقع داریم در این کار، سهیم باشیم و آزادی آنها را چه در جریان زکریا(سلام الله علیه) چه در جریان یونس(علیه السّلام) میشود استنباط کرد.
پرسش:...
پاسخ: آنها، احتمال هست؛ اما خب در قرآن نام آنها را نبرد تا مشخص باشد.
بررسی استدلال قائلین به تفاوت جریان کفالت و قرعه
﴿إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ آنها که خواستند بگویند این اختصام و این قرعه زدن، بعد از کفالت زکریا بود و در دوران پیری زکریا این حادثه پیش آمد، از این جا استنباط کردند که قصه کفالت زکریا را خدا قبلاً گذراند، فرمود: ﴿وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمَحْرَابَ﴾ آن آیه تمام شد، بعد قصهٴ دعای زکریا و بشارت فرشتهها و اوصاف یحیی و امثال ذلک گذشت و اینکه زکریا از خدای سبحان، نشانه طلب کرد آن هم گذشت و از اینکه فرشتهها به مریم بشارت اصطفا دادند، این هم گذشت و از اینکه دستور دادند به قنوت و سجود و رکوع، این هم گذشت بعد میفرماید: ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾ براساس این فاصله فراوانی که شده است خواستند استنباط کنند که این قصه مربوط به کفالت زکریا نیست، بعد از اینکه زکریا دوران کفالتش سپری شد و سالمند شد دیگران برای سرپرستی او با هم تشاح کردند؛ اما این نمیتواند قرینه باشد، برای اینکه خود همین ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ﴾ نشان میدهد که دارد خلاصه حرف قبلی را بازگو میکند، همان قصه است نه قصه دیگر.
بشارت فرشتگان به مریم(سلام علله علیها)
﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ این ﴿إِذْ قَالَتِ﴾ یعنی «اذْکُرْ» به یاد این صحنه باش، این را متذکر باش که فرشتهها به مریم بشارت دادند. تاکنون فرشتهها سخنی که به مریم گفتند این بود که تو صفوة اللهی، تو مطهرهای و مزیتی خدا به تو داد که به هیچ زنی از زنان عالم نداد و آن را مریم با دستوری که یافت به شکرانهٴ آن صفوة بودن به قنوت و سجود و رکوع پرداخت، چون دستور فرشتهها از طرف خدا همان و امتثال مریم هم همان، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» وقتی قصه برنامه عبادی مریم را بازگو میکند، میفرماید آیهٴ 16 به بعد سورهٴ «مریم» ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَکَاناً شَرْقِیّاً ٭ فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً ٭ قَالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنکَ إِن کُنتَ تَقِیّاً﴾ کنار این عبادت کنندههای معبد، با یک حجاب و فاصلهای که هم فصل بود و هم حجاب، جایی را در قسمت شرق آن معبد انتخاب کرد به دور از جمعیت، محجوبتاً به سر میبرد به عبادت که به شکرانهٴ آن صفوت باشد ولی الآن دارند آن صفوت دوم که صفوت نسبی بود که فرمود: ﴿وَاصْطَفَاکِ عَلَیٰ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ به آن عمل میشود و آن این است که فرشتهها به مریم(علیه السّلام) فرمودند خدا به تو کلمهای میدهد، البته سخنی که فرشتهها به مریم گفتند به چه زبان بود این مطلبی است جدا ولی همان معنا را وقتی قرآن به صورت عربی بازگو میکند به عنوان کلمه یاد میکند، بالأخره هر لغت و فرهنگی برای خود کلمه، یک کلمه معادلی دارد، چیزی فرشتهها به مریم گفتند که اگر به عربی ترجمه شود این است ﴿إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ﴾.
منظور از کلمة در قرآن
منظور از کلمه ـ گرچه وجوه فراوان گفته شد ـ ظاهرش همان حضرت عیسی(سلام الله علیه) است. منظور از این کلمه، کلمه تکوینی است نه کلمه اعتباری، نظیر حروف و امثال و کلمه را از آن جهت کلمه میگویند، برای اینکه «معرب عمّا فی الضمیر» است یعنی غیب را نشان میدهد، آنچه در نهان هست او اظهار میکند و سراسر جهان را که کلمات الهی میگویند، برای اینکه آیات و نشانههای غیبند. اگر دو جای قرآن اینچنین آمده است که کلمات الهی تمام نمیشود ﴿لَوْ أَنَّ مَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ الله﴾ این نشانهٴ آن است که هر موجودی را میشود کلمه نامید از آن جهت که هر موجودی، آیت حق است و غیب را نشان میدهد و هر چه که نشانه غیب است کلمه مینامند و اگر الفاظ ما را کلمات میگویند، برای اینکه آن خاطرات غیبی ما را اظهار میکنند.
پرسش:...
پاسخ: اگر همین معنا در موجود دیگری یافت بشود او هم کلمه است حقیقتاً، چون الفاظ برای ارواح معانی .ضع شد طبق بحث قبل. پس اطلاق کلمه بر موجودات جهان تکوین، حقیقت است. مخصوصاً آن موجودی که بهتر از موجودات دیگر خدا را نشان بدهد، آیت کبرای حق باشد.
دلیل نامگذاری مسیح(علیه السلام) به کلمة الله
از این جهت مسیح(سلام الله علیه) شد کلمةالله و از طرفی دیگر مسیح(سلام الله علیه) را کلمهٴ الله گفتند، برای اینکه این با کلمهٴ ﴿کُنْ﴾ یافت شد، چون خدا هر کسی را که اراده بکند ایجاد نماید، میگوید: ﴿کُن فَیَکُونُ﴾، ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این ﴿کُنْ﴾ خطابی است که مخاطبآفرین است، بر خلاف خطابهای اعتباری. خطابهای اعتباری فرع بر مخاطباند، خطابهای تکوینی مخاطبآفرین است که مخاطب، فرع بر خطاب است ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ البته خطاب معدوم، فرض صحیح ندارد این اشیاء در علم حق هستند صور علمیه دارند، به هر نحوی که علم حق توجیح شد. ذات اقدس الهی به آن معلوم خود دستور میدهد آن معلوم متنزل میشود از مخزن غیب تجلی میکند به خارج تنزل میکند، بدون تجافی و چون قول خدا، کلمهٴ خداست و مسیح(سلام الله علیه) با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ یافت شد، لذا میشود گفت او قولالله است او کلمةالله است و مانند آن. چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» آیاتی که به خواست خدا در پیش داریم، آیهٴ 59 این است ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾؛ جریان مسیح مثل جریان حضرت آدم است که با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ حل شد، نه براساس توالد عادی؛ پدری باشد و مادری باشد و امثال ذلک جریان عیسی(سلام الله علیه) گرچه مادر داشت؛ اما به عنوان یک کرامت الهی بود که فرشته متوسل شد، گفت من آمدم رسول حقم ﴿لِأَهَبَ لَکِ غُلاَماً زَکِیّاً﴾ این میشود کلمةالله و قولالله. در بحثهای قبل، این حدیث از نهجالبلاغه خوانده شد که حرف خدا کار خداست، قول او و کلمه او صوت نیست این را در نهجالبلاغه قبلاً خواندیم که حرف خدا کار خداست، اینچنین نیست که او کلمهای به نام «کُن» داشته باشد، موجودی استعماع کند بعد یافت بشود «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ. وَ إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ» و امثال ذلک و اگر عیسی کلمةالله است یعنی با اراده حق یافت شد، بدون استمداد از مجاری عادی. در امور عادی، خدای سبحان وقتی بخواهد چیزی را ایجاد کند گرچه از طرف او زمانبردار نیست ولی علل قابلیه نیازی به زبان دارند، زمانمندند نظیر اینکه فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ ؛ تأمین روزیهای مردم در ایام و فصول چهارگانه است یا در جریان آسمان ﴿فِی یَوْمَیْنِ﴾ یا زمین را در دو روز تسطیح کرده است و مانند این، اینها زمان بردارند گرچه کار خدا بیزمان است؛ اما کلمات غیر عادی و کلمات معجزه دیگر نیازی به زمان ندارند ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ از این جهت، اینگونه از کرامات و معجزات را کلمات الهی مینامند، لذا فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ﴾ شاید ناظر به آن باشد که نه تنها اعجاز مسیح در آن است که نیازی به پدر نداشت، کرامتهای دیگری هم در او هست که نیاز نیست که مریم که مادر عیسی است جریان مادری را طبق ﴿حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاً﴾ در دوران چند ماهه بگذراند که بفرماید ﴿وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً﴾ که حداقل حمل شش ماه باشد و دوران شیرخوارگی هم 24 ماه که جمعاً بشود سی ماه، شاید اینطور نباشد به هر حال با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ هم مسئلهٴ بارداری هم مسئلهٴ بار نهادن حل میشود ﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ﴾ که این کلمه، از اوست من الله است.
وجه تسمیه مسیح(علیه السلام) و نسبت خاص روح مسیح(علیه السلام) با خداوند متعال
دربارهٴ روحهای عمومی میفرماید که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ این یک پیوند عمومیاست ولی دربارهٴ روحهای تأییدی، چه اینکه در سورهٴ «مجادله» آمده است دارد که ﴿وَأَیَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ دربارهٴ خصوص مریم(علیها السّلام) دارد که ﴿فَنَفَخْنَا فِیهَا مِن رُوحِنَا﴾ هم ﴿فِیهِ﴾ آمده است هم ﴿فِیهَا﴾ این یک اضافهٴ خاصی است غیر از آن اضافهٴ عمومی که همهٴ ارواح، به الله منسوباند این روح الله یک پیوند خاصی با ذات اقدس الهی دارد، اسم او هم مسیح است حالا گفتند مسیح معرب همان آن کلمه مشیح است که در لغت آنها هم به معنای حیات، زنده، زندگی و مانند آن است یا به معنای ممسوح است «بالطهارة عن الارجاس و الادناس» یا خدا دست برکت به او داده است [و] مسح رحمت حق نصیب او شد یا دست او را مظهر برکت قرار داد، اگر به جایی دست میکشید برکت بود، حیات و غیر حیات نصیبش میشد. چه اینکه فرمود ﴿وَجَعَلَنِی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنتُ﴾ ؛ من هر جا باشم خدا من را پر برکت قرار داد.
اوصاف مسیح(علیه السلام) در قرآن
اوصاف فراوانی فرشتهها برای این کودک ذکر میکند که به مراتب بیش از اوصافی است که فرشتهها برای یحیی ذکر کردند و به زکریا(علیه السّلام) بشارت دادند، اوصافی که فرشتهها برای یحیی ذکر کردند و به زکریا(علیهما السّلام) بشارت دادند، این بود ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِکَةُ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیَی مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَسَیِّداً وَحَصُوراً وَنَبِیّاً مِنَ الصَّالِحِینَ﴾ اما اوصافی که فرشتهها به مریم(علیه السّلام) بازگو میکنند، فراوان است: یکی اینکه ﴿یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ﴾ که اسم او مسیح است و این به عنوان عیسیبنمریم است فقط، به او بشارت دادند که تو بدون همسر، مادر میشوی این عیسی فرزند توست فقط. در قرآن کریم نوعاً کلمهٴ عیسی به عنوان ابن مریم آمده. موارد فراوانی در قرآن به عنوان عیسیبنمریم آمده تا جلوی توهّم آن تثلیثها را بگیرند ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ یا ﴿الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾ و امثال ذلک. آن آیات، برای تبیین توحید و ابطال تثلیث است. وقتی از عیسی میخواهد سخن بگوید بنیاسرائیل را متوجه میکند عیسی، ابنمریم است این برای بعد از تولد؛ اما در این آیه قبل از تولد است با بنیاسرائیل هم کاری ندارد با مریم کار دارد؛ میخواهد بفرماید این عیسی فقط و فقط فرزند توست، نه اینکه اگر ما بشارت دادیم که تو مادر میشوی احتمال آن را بدهی که برای تو همسری پیدا میشود، اینطور نیست این برخلاف بشارتی است که ما به زکریا دادیم، این بشارتی که به زکریا دادیم این بود که ﴿وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ﴾ هم او را صالح کردیم برای پدر شدن هم همسر عقیم و عاقر و فرتوتش را برای مادر شدن صالح کردیم؛ اما این عیسی فقط و فقط فرزند تُوی مریم است، اینجا برای رفع تهمت نیست، نظیر آیاتی دیگر که بنیاسرائیل بفهمند عیسی، ابن مریم است، نه تهمت روا بدارند چه اینکه تفریطیها رفتند ﴿وَقَوْلِهِمْ عَلَیٰ مَرْیَمَ بُهْتَاناً عَظِیماً﴾ که گروهی از بنیاسرائیل تفریطی شدند و نه راه افراط تثلیثیها که قرآن در زمینه آنها فرمود: ﴿الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾ اما در اینجا با مریم سخن میگوید که این بشارت ما به دو چیز است: یکی اینکه تو مادر میشوی؛ یکی اینکه این مادر شدنت هم از راه غیب است که این عیسی فقط و فقط پسر توست، پدری ندارد که به پدر انتساب پیدا کند ﴿اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ حالا اوصاف دیگرش ﴿وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ﴾ وجیه در دنیا شد که مورد توجه حق است، مورد توجه بندگان خاص حق است، چون از انبیای اولواالعزم است و وجیه فی الآخرت است و ﴿مِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ است که باید بحثش روشن بشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است