- 23
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 18 سوره آلعمران _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 18 سوره آلعمران _ بخش دوم"
تبیین معنای عینی یا فعلی بودن شهادت
ارتکاب مجاز در پذیرش برخی احتمالات
شناخت حق تعالی در سایهٴ وحدانیت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
اهمیت و برخی ویژگیهای آیهٴ محل بحث
این از غرر آیات سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است، گرچه همهٴ آیات الهی نور است ولی از اینکه به بعضی از آیات توجه بیشتری شده از نظر دستورات دینی، نشانه عظمت محتوای اوست. دربارهٴ همین کریمه گفته شد شب بخوانند بعد از نماز به عنوان تعقیب بخوانند هنگام خواب بخوانند و مانند آن، نظیر سورهٴ مبارکهٴ «توحید» و این جلال و عظمتی که برای اینگونه از آیات یا سُوَر هست و برای «مسد» و امثال ذلک نیست، گرچه آن هم قرآن است و نور؛ اما دیگر جزء تعقیبات باشد هنگام خواب بخوانند هر شب بخوانند [و] امثال ذلک نبود.
حالا در فضل این کریمه وقتی که رسیدیم روشن میشود که چرا وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در شب عرفه، «عشیّه عرفه» یعنی شامگاه عرفه، غروب عرفه در سرزمین عرفات اصراری بر قرائت همین کریمه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ داشت عظمت ثواب یا تأثیر قرائت به عظمت مضمون و محتوای آن آیه یا سوره وابسته است ببینیم مضمون این آیه چقدر بلند است. هر اندازه که شهادت را معنا کردیم معلوم میشود که محتوای این آیه به همان بلندی است.
تبیین معنای عینی یا فعلی بودن شهادت
شهادت در بحث روز قبل روشن شد که اقسامی دارد قولی، فعلی و عینی. آیا اینجا که فرمود خدا شهادت میدهد یعنی خبر میدهد که خدا یکی است، نظیر اینکه در جمله ذیل آمده است ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ یا فرمود: ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾ آیاتی که اِخبار است از وحدانیت حق، این شهادت قولی مراد است یا منظور شهادت فعلی است نه شهادت قولی یعنی خدا کاری کرد که میتوان توحید به وحدانیت او را ثابت کرد این انسجام و هماهنگی عالم؛ نشانه وحدت مدبّر است. برابر آیه سورهٴ «انبیاء» که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ آیا وحدت نظام دلیل بر آن است که خدا واحد است و منظور شهادت فعلی است که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) و بسیاری از مفسّرین بزرگ به این معنا میل پیدا کردند یا نه منظور شهادت عینی است نه شهادت فعلی. ما اگر بخواهیم از نظم عالم پی ببریم خدا واحد است عالَم به وحدانیت خدا شهادت داد نه خدا، اگر خواستیم از مشاهدهٴ ذات حق پی به وحدتش ببریم اینجا خدا بر وحدانیت خود شهادت داد ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ در حد آیهٴ سورهٴ «انبیاء» است که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ در آن حد است یعنی چون عالم، منظم است پس بیش از یک مدبّر ندارد ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ یعنی «شهدالعالم علی أنه لا اله الا هو» چون دلیل، شاهد بر مدّعاست؛ دلیل شاهد مدلول است؛ مدّعا وحدانیت حق است. دلیل، نظم عالم است. نظم عالم شاهد بر وحدانیت حق است این آیه میخواهد بفرماید عالم شهادت به وحدانیت حق میدهد یا از این عمیقتر، مضمون آیه این است که نظم جهان نشانه یگانگی خداست یا مضمون آیه از این بلندتر است اگر گفتیم منظور شهادت فعلی است باید یک مجازی در این کریمه اعمال کنیم و بپذیریم که ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ یعنی «شهد فعله علی انه لا اله الا هو» ولی اگر گفتیم این کریمه در حد آیهٴ سورهٴ «انبیاء» نیست یعنی در حد ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ نیست، در حد آیهٴ سورهٴ «ملک» نیست که ﴿هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ﴾ بلکه در حد آیه سورهٴ «فصلت» است، آنگاه روشن میشود که خداییِ خدا دلیل بر یگانگی اوست، اینجاست که «آفتاب آمد دلیل آفتاب» و این کار هر بینندهای نیست. یک وقت انسان در اتاقش را باز میکند میبیند هوا روشن است پی به آفتاب میبرد، یک وقت به شعاع شمس مینگرد پی به آفتاب میبرد اینها هیچ کدام «آفتاب آمد دلیل آفتاب» نیست آن یکی روشن بودن را ولو در سایه باشد نشانهٴ وجود شمس گرفت.
دومی نگاه به شعاع را نشانهٴ وجود شمس گرفت؛ اما سومی اگر یک دید قوی داشته باشد و بتواند جرم شمس را ببیند آنجاست که آفتاب، آمد دلیل آفتاب نه شعاع آمد دلیل آفتاب و آن کار گروه سوم است نه کار هر کسی. در کریمهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ نمیخواهد بگوید شما اگر عالم را ببینید عالم، دلیل بر وحدانیت خداست. این معنا را که انسجام فعل است هماهنگی جهان خارج است این را آن اول و وسط آیهٴ سورهٴ «فصلت» بیان میکند نه آخر آیه، آن همان آیهٴ معروفی است که در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» پنجاه و سومین آیه است ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾؛ فرمود ما نشانههای خود را در بیرون و درون ارائه میدهیم تا آنها با مشاهدهٴ نشانههای بیرونی پی ببرند که خدا یکی است و با تأمل در نشانههای درونی هم پی به حقانیت حق ببرند. گرچه آیهٴ قبل دربارهٴ وحی و قرآن است، لذا سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان ضمیر را به قرآن برگرداندند ﴿حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ﴾ یعنی قرآن حق است واما سیاق و جملهٴ بعد نشان میدهد که مربوط به ذات اقدس الهی است، لذا در آن رسالهٴ شریف الولایه ضمیر را به الله برگرداندند «کما هو الحق» ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ در اینجا آیات آفاقی شاهد بر وحدانیت حق است یا آیات انفسی شاهد بر وحدانیت حق است جهان، شهادت به وحدانیت حق میدهد یا درون یا بیرون. اما در ذیل فرمود: ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ یعنی نیازی به آیات آفاقی از بیرون یا آیات انفسی از درون نیست خود خدا کافی است خود خدا کافی است دلیل بر خدایی خدا، خود خداست، چرا، چرا کافی است ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ چه چیزش کافی است ﴿أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ اینجا شهید به معنای مشهود است نه به معنای شاهد میفرماید خدا بالای هر چیزی مشهود است، نه اینکه خدا شهید است یعنی شاهد و علیم است، چون اگر شهید به معنای شاهد و علیم باشد برهان تام نیست اگر مضمون این باشد که خدا کافی است نیازی به آیات آفاقی یا آیات انفسی نیست چرا خدا کافی است، برای اینکه خدا ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است این یک مدّعایی است افزوده بر مدّعای دیگر نه دلیل برای مدّعای قبلی، مدّعای قبلی این است که خدا برای وحدانیت و حقانیت خود کافی است این مدّعا، دلیل مسئله چیست دلیل مسئله این است که خدا ﴿ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴾ است، اینکه دلیل نشد این مدّعایی شد براساس مدّعای قبلی. شده دو تا مدّعا ولی اگر شهید به معنای مشهود باشد نه به معنای شاهد، این دلیل مدّعاست. خدا کافی است چرا، برای اینکه شما هر چه را که ببینی اول خدا را میبینی «مشهود علی کل شیء» است، چون «مشهود علی کل شیء» پس شما چه احتیاجی دارید که از آیات آفاقی یا آیات انفسی مدد بگیرید، قبل از اینکه به آفاق و آیات آفاقی برسید قبل از اینکه به انفس و آیات انفسی برسید قبل از اینکه به فهم برسید او را میفهمید قبل از اینکه به دلیل برسید او را میفهمید. این همان بیان نورانی معصوم(سلام الله علیه) است که مرحوم کلینی نقل کرد «عارف بالمجهول معروف عند کل جاهل» این از آن احادیث بسیار بلندی است که مرحوم کلینی در کافی نقل کرده است. فرمود او به هر مجهولی عالم است و نزد هر جاهلی هم معلوم اصلاً خدا قابل انکار نیست؛ منتها نمیداند که خدا را میشناسد «أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ مشهود» وقتی انسان بخواهد خود را بشناسد یا فهم خود را بفهمد اول خدا را میفهمد، چون اگر آن حق نامتناهی است و نامتناهی همه جا حضور و ظهور دارد و فیض او هم داخل در اشیاء است «لابالممازجة» جا برای غیر نمیگذارد. کجاست که فیض او حضور ندارد تا انسان بخواهد فهم را بفهمد، قبل از اینکه فهم را بفهمد او را میفهمد چه رسد به مفهوم وچه رسد به استدلال و چه رسد به مقدمتین و نتیجه. اینچنین نیست که ظهور کسی که ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ است «نور الادله و الاستدلال» نباشد «نور الفهم و المفهوم» نباشد «نورالمستدل» نباشد مستدل تا برود خود را بفهمد و فهم خود را بفهمد مقدمتین را ترتیب بدهد به نتیجه برسد، همهٴ اینها را آن نور الهی گرفته و در رفته و جایی لنگ نشده «داخل لا بالممازجة» و مقام ذات مقدور احدی نیست به تعبیر بزرگان «حارت الانبیاء و الاولیاء فیها» یعنی آنها که عمری را در این رشته صرف کردند حرف قطعی آنها این است که «اما الذات فقط حارت الانبیاء الاولیاء علیهم السلام فیها» انبیا در آنجا راه ندارند چه رسد به شاگردان آنها. همین است که فرمود «لا یُدرکهُ بُعدُ الهِمَم ولا ینالُهُ غوصُ الفِتن» مقام ذات دسترس احدی نیست حتی آنهایی که به مقام فنا رسیدند، چون اگر کسی به مقام فنا رسید نه یعنی معدوم شد یعنی خود را ندید، اول از دیدن عالم نجات پیدا میکند بعد از دیدن خود رهایی پیدا میکند؛ اما به اندازهٴ خود خدا را میبیند مثل کسی که در دریا بخواهد غوص کند، بالأخره به اندازهٴ خود در اقیانوس غوص میکند نه به اندازه اقیانوس. اگر کسی هم غرق شد و غواص شد به همان اندازهٴ خودش دریا را میگردد نه به اندازهٴ دریا دریا، را ببیند این است که آنجا سفر تمام شدنی نیست اینکه در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که «آه من قِلة الزّاد و طول الطریق» و امثال ذلک گفتند این سفر «من الخلق الی الحق» نیست، این برای دیگران است که باید بنالند تا برسند؛ اما برای حضرت امیر(سلام الله علیه) که رسیده است و گفت: «لو کشف الغطاءُ ما ازددتُ یَقیناً» او از طولانی بودن سفر اول که سفر «من الخلق الی الحق» است نمینالد. این از عمق نامحدود سفر دوم که «من الحق الی الحق فی الحق» است مینالد، آنجا تمام شدنی نیست. بخواهد در اسمای الهی سفر کند در اوصاف حق سیر کند غرق میشود آن سفر است که اینها مینالند، برگشتش هم سخت نیست (سفر سوم) در مردم کار نبی و رسول را انجام دادن هم سخت نیست آن سفر دوم است که از همه سختتر است و هرکس به اندازهٴ سیر در آن مسافت دوم رهآوردی دارد سفر سوم و چهارمش تأمین میشود، به هر حال ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ آنگاه است که «یا من دل علی ذاته بذاته» ظهور میکند، آنگاه است که «أیکون لغیرک من الظهور ما لیس لک» ظهور میکند، آنگاه است که ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ بدون مجاز تفسیر میشود بدون مجاز در اسناد یا حذف یا اضمار و مانند آن، نه «شهد فعله انه واحد لا شریک لا له» نه «شهد العالم علی ان خالق واحد» بلکه «شهد الله انه واحد» و با پایان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» هماهنگ میشود که ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ آنگاه دید عوض میشود دیگران اگر با آیات آفاقی پی به خدا میبرند یا با آیات انفسی پی به خدا میبرند، این گروه سوم با خدا پی به خدا میبرند (اولاً) بعد با دید الهی جهان را مینگرند (ثانیاً) آنگاه ﴿فأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ برای اینها طعم خاص دارد، آنگاه به دریا مینگرند به صحرا مینگرند همان ﴿وَجْهُ اللّهِ﴾ را میبینند، چون از خدا با چشم خدایی خدا عالم را مینگرند، نه اینکه از عالم پی به خدا ببرند، نه اینکه «شهد العالم علی ان الله واحد لا شریک له» بلکه «شهد الله علی ان العالم واحد منسجم لا فطور فیه» خدا میگوید عالم هماهنگ است نه هماهنگی عالم بگوید خدا یکی است.
پرسش: ...
پاسخ: عینی است عینی است بله.
پرسش: ...
پاسخ: به هر حال مسمّا شهادت میدهد نه اسم.
ارتکاب مجاز در پذیرش برخی احتمالات
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ برداشتیم الله غیر از این اسمای جزئی است، اینها فعلاند زیر پوشش آن ناماند اینها کاری هستند که زیر پوشش ناماند.
پرسش: ...
پاسخ: اینها اسم تکوینی حقاند؛ اما آنجا خود مسمّا شهادت میدهد اینها اسماءالله هستند آیه میگوید الله شهادت میدهد نه اسماءالله، خود الله اسم اعظم است اینها اسمای صغار هستند اینها زیر پوشش آن اسم اعظماند الآن اگر کسی بیمار بود شفایی نصیب او شد، خدای شافی او را درمان کرد که ﴿وإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ﴾ اما این شافی از اسمای جزئیه است زیر پوشش الرازق است، خدا که رزق میدهد رزق او گوناگون است یکی از ارزاق او سلامت است. خود رازق، باز از اسمای جزئیه است زیر پوشش الخالق است، خالق که چیزی را میآفریند گاهی رزق، خلق میکند خود خالق هم اسم جزئی است زیر پوشش القادر است قادر هم اسم جزئی است زیر پوشش الله است ﴿شَهِدَ اللّهُ علی أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ اگر ما گفتیم زمین شهادت میدهد حق است؛ اما ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ﴾ عهدهدار اوست اگر گفتیم ارواح و انفس ما شهادت میدهند حق است؛ اما ﴿وَفِی أَنْفُسِهمْ﴾ عهدهدار اوست، در همهٴ این موارد «شهدت آیات الله علی انه واحد لا شریک له» نه «شهد الله انه لا اله الا هو» آن هم تازه «شهد الله انه لا اله الاّ الله» نیست ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ است که «هو» بالاتر از «الله» است.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ برای اینکه کاری که برای مرحلهٴ مافوق است به مرحلهٴ مادون اسناد بدهیم میشود مجاز، اگر کار برای اسم اعظم بود به اسم غیر اعظم اسناد دادیم اسناد «الی غیر ما هو له» است.
پرسش:...
پاسخ: مجاز بر اسناد است نه در کلمه.
شناخت حق تعالی در سایهٴ وحدانیت
پرسش:...
پاسخ: اگر نسبت به خودش انسان کاری که نباید بکند کرد، میگویند اقرار یا نسبت به دیگران اگر بگوید میشود اقرار اما اگر نسبت به غیر بخواهد مطلبی را بار اول ثابت کند این میشود شهادت، انسان دربارهٴ خودش که سخن میگوید در قیامت میگویند: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لاَ صْحَابِ السَّعِیرِ﴾ یا مطلبی را دربارهٴ دیگران میپذیرد، میگویند اقرار کرده است اعتراف کرده است این همان تصدیق است ولی برای اولین بار اگر بخواهد مطلبی را نسبت به غیر تثبیت کند اینجا جای شهادت است نه جای اقرار، بعد از اینکه با شهادت ثابت شد آنگاه میپذیرد میشود اقرار، لذا هم شهادت اشیاء مطرح است هم اقرار اشیاء مطرح است؛ اشیاء شاهدند و اشیاء مقرّند، پس عالم گرچه شهادت به وحدانیت حق میدهد؛ اما این آیه بالاتر از آن را میگوید. خود حق شاهد بر وحدانیت اوست که این آیه او را میگوید و پایان آیهٴ سورهٴ «فصلت» هم همین را میگوید ، خدایی خدا دلیل است بر اینکه او یکی است، برای اینکه اگر حقیقتی نامحدود بود جا برای غیر نگذاشت این حقیقت همانطوری که «موجودٌ»، «واحدٌ» از هستی او پی به وحدت او میبرند ولی اگر حقیقتی محدود بود ممکن است در کنار او غیری خلق بشود و ممکن است غیری خلق نشود، اگر ثابت شد که این شیء شریک و مثیل ندارد از دلیل خارج باید استفاده بشود نه از خود آن شیء، ولی اگر شیئی «نورٌ لا ظلام فیه» بود «علمٌ لا جهل فیه» بود، هستی محض بود تأمل در خود او دلیل بر آن است که ﴿لا شَرِیکَ لَهُ﴾ خود الوهیت شهادت به وحدانیت میدهد و همین الوهیت است که کافی است. از این مرحله که بگذریم البته سراسر عالم آیات الهیاند چه آفاقی چه انفسی، در بیانات نهجالبلاغه حضرت امیر(سلام الله علیه) سراسر عالم را شاهد بر حقانیت حق و وحدت اله میداند .
تشریح اسم شریف جلاله «الله»
پرسش:...
پاسخ: منظور از اینجا اسم، «اسم الاسم» نه این اسم لفظی این «الف» و «لام» و اینها اسمالاسماند، اگر «الله» گفته میشود «الرحمان» گفته میشود یا «خالق» و «رازق» و «باسط» و اینها، اینها اسماء الاسماء هستند و آن بحث معروف که آیا اسم عین مسمّاست یا نه ناظر به آن اسم حقیقی است نه این اسمای لفظی، هیچ کس نمیگوید این کلمه عین مسمّاست، اینها اسماء الاسماء هستند. اسم عبارتست از ذات با تعیّن است. یک وقت انسان ذات را درک میکند یک وقت تعیّن را درک میکند یک وقت ذات با تعیّن را مینگرد نه اعتبار میکند، سه حال برای انسان صالح سالک هست. اگر خلقت و رزق را دید این صفت را دید یا علم و قدرت را دید صفت را دید، اگر ذات را در او غرق شد به اندازهٴ خودش از همهٴ این تعیّنات رخت بربست ذات را مشاهده کرد به اندازهٴ خود و اگر ذات را با یکی از این تعیّنات مشاهده کرد، اسمی از اسمای الهی را دید. اسم عبارت از «ذات مع التعیّن» است، آنگاه برای آن ذات با تعیّن نامی میگذارند میگویند الله، الرحمان و امثال ذلک. اینکه گفته شد آیا اسم عین مسمّاست یا نه آن معناست که «ذات مع التعیّن» عین ذات است یا نه نه اینکه این لفظ عین ذات است یا نه، آن وقت الوهیت یعنی همان تعیّن که برای ذات است و چون الله اخذ شد یعنی «ذات مع التعیّن» شهادت به وحدانیت میدهد. اما شهادت عالم حق است ولی هیچ کدام مضمون این آیهٴ محل بحث را تأمین نمیکنند آنها جملهٴ اول و جملهٴ دوم آیهٴ ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ﴾ را به عهده دارند.
شهادت حضرت وصی(علیه السلام) به وحدانیت حق تعالی
در خطبهٴ نهجالبلاغه حضرت امیر(سلام الله علیه) جهان خارج را شاهد وجود حق میداند در خطبهٴ 49 این است «الحمدلله الذی بطن خفیات الامور و دلت علیه اعلام الظهور و امتنع علی عین البصیر فلا عین من لم یره تنکره»؛ نه چشم کسی که او را نشناخت میتواند انکار کند «ولا قلب من اثبته یبصره»؛ نه دل کسی که خدا را اثبات کرد میتواند ببیند، خدا قابل انکار نیست «معروف عند کل جاهل» «سبق فی العلو فلا شیء اعلی منه وقرب فی الدنو فلا شیء اقرب منه»؛ چیزی از خدا نزدیکتر نیست حتی خود ما به خود ما «فلا استعلاؤه باعده عن شیء من خلقه و لا قربه ساواهم فی المکان به لم یطلع العقول علی تحدید صفته»؛ هیچ عقلی نمیتواند خدا را محدود کند؛ اما این نه به آن معناست که حالا که تحدید خدا ممتنع است دست از معرفت حق برداریم نه، بلکه «ولم یحجبها عن واجب معرفته» آن مقداری که معرفت خدا واجب است و لازم است محجوب نیست، آن مقدار راه کاملاً باز است هر چه بروید راه باز است و هرچه توان داشته باشید بر شما لازم است «ولم یحجبها عن واجب معرفته» بعد فرمود که «فهو الذی تشهد له اعلام الوجود علی اقرار قلب ذی الجحود تعالی الله عما یقوله المشبهون به و الجاحدون له علواً کبیراً» پس سراسر جهان شاهد وجود او هستند «شهد العالم علی أن الله حق لا شریک له» و از این ظریفتر خطبهٴ 185 نهجالبلاغه است در خطبهٴ 185 بعد از اینکه فرمود: «الحمد الله الذی لا تدرکه الشواهد و لا تحویه المشاهد ولا تراه والنواظر و لا تحجبه السواتر» بین ثبوت و اثبات جمع کرد، فرمود هیچ چیز او را نمیبیند و هیچ چیز هم او را نمیپوشاند؛ هیچ حجابی ندارد او «ولا تحجبه السواتر الدال علی قدمه بحدوث خلقه و بحدوث خلقه علی وجوده و باشتباههم علی أن لا شبه له الذی صدق فی میعاده و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط فی خلقه و عدل علیهم فی حکمه مستشهد بحدوث الأشیاء علی ازلیته و بما وسمها به من العجز علی قدرته» تا که فرمود: «واحد لا بعدد و دائم لا بأمد و قائم لا بعمد تتلقاه الاذهان لا بمشاعرةٍ»؛ ذهن او را درک میکند اما نه آنطوری که نسبت به مسائل دیگر شعور و آگاهی دارد که اکتناهاً درک کند یا مفهوماً درک کند یا ماهیتاً درک کند، مفهوم خدا که خدا نیست خدا هم که منزه از ماهیت است پس چه چیزی به ذهن میآید «وتشهد له المرائی لا بمحاضرة» «مَرائی» جمع مَرئات است مَرئات غیر از «مِرئات» است «مِرآت» یعنی آیینه «مَرئات» همان است که گفته میشود «فهو بمَرئات منّی و مَرئاً منّی» «مَرئات» یعنی منظر سراسر عالم مَرئای حقاند. جمع «مِرئات» میشود «مَرایا» گرچه در لسانالعرب کلمهٴ «مِرآت» بر «مرائی» هم جمع بسته میشود؛ اما جمع معروفش همین مرایاست، «مرایا» جمع «مِرئات» است و اما آنچه در نهجالبلاغه آمده است در خطبهٴ 185، «مَرائی» است که «مَرائی» جمع «مَرآت» است «و تشهد له المرائی لا بمحاضرةٍ» اینطور نیست که حاضر باشد، نظیر اینکه شما میگویید این شجر به مرئای من است یا آن انسان در مرئای من است اینطور نیست، بدون اینکه حضور مادی و مانند آن داشته باشد مرائی تو شاهد او هستند آنچه در مرئای توست شاهد اوست. حالا ـ انشاءاللهـ اگر به این بحثهای نهجالبلاغه رسیدید میبینید که نه از ابنابیالحدید کاری ساخته است نه از ابن میثم، با اینکه اینها جزء بزرگان این رشتهاند «و تشهد له المرائی لا بمحاضرة لم تحط به الاوهام» خب پس چطور باید خدا را شناخت «تتلقاه الاذهان لا بمشاعرةٍ» از این طرف هم که فرمودید «لم تحط به الاوهامُ». پس خدا را با چه چیزی باید شناخت، فرمود: «بل تجلی لها بها و بها امتنع منها و الیها حاکمها»؛ فرمود ذات اقدس الهی برای دل به خود دل تجلّی کرد در آینهٴ دل تابید و چون این آینه نامحدود بود بقیه نیفتاد، این امتناع هم در اثر محدود بودن مجلاست وگرنه متجلّی نامحدود است «بل تجلی لها للاوهام» منظور از این اوهام همان قلوب و عقول است. در ذیل این کریمهٴ ﴿لا تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الخَبِیرُ﴾ روایتی از امام رضا(سلام الله علیه) هست که فرمود بصائر هم خدا را درک نمیکند عقول هم خدا را درک نمیکند نه تنها ابصار. فرمود: «بل تجلّی لها بها» یعنی «تجلّی سبحانه و تعالی للقلب بالقلب»، «و بها امتنع منها» چون این قلب محدود است در اثر زیغ قلب خدا نتابید وگرنه حجابی در کار نبود «تجلّی للقلوب بالقلوب وامتنع من القلوب بالقلوب».
پرسش:...
پاسخ: آن هم همینطور است، بالأخره تعیّنی از تعیّنات است. «بل تجلّی لها بها وبها امتنع منها» مثل یک نظام کیهانی بیکرانی را شما در مقابلش یک آینه کوچک نشان بدهید، آن نظام کیهانی بیکران در آینه میتابد و در اثر محدود بودن آینه خود را نشان نمیدهد در حقیقت او نشان داد و آینه ندید.
پرسش:...
پاسخ: البته ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ بعد فرمود: «لیس بذی کبر امتدت به النهایات فکبرته تجسیما و لا بذی عظم تناهت به الغایات فعظّمته تجسیداً بل کبر شأنا و عُظم سلطاناً» آن وقت خود حضرت امیر(سلام الله علیه) اگر بخواهد شهادت بدهد، از این قبیل شهادت میدهد که حالا وقتی به اولواالعلم رسیدیم معلوم میشود. بنابراین شهادت قولی حق است، شهادت فعلی حق است ولی آیه بالاتر از همهٴ اینها را بیان میکند.
«و الحمدالله رب العالمین»
تبیین معنای عینی یا فعلی بودن شهادت
ارتکاب مجاز در پذیرش برخی احتمالات
شناخت حق تعالی در سایهٴ وحدانیت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
اهمیت و برخی ویژگیهای آیهٴ محل بحث
این از غرر آیات سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است، گرچه همهٴ آیات الهی نور است ولی از اینکه به بعضی از آیات توجه بیشتری شده از نظر دستورات دینی، نشانه عظمت محتوای اوست. دربارهٴ همین کریمه گفته شد شب بخوانند بعد از نماز به عنوان تعقیب بخوانند هنگام خواب بخوانند و مانند آن، نظیر سورهٴ مبارکهٴ «توحید» و این جلال و عظمتی که برای اینگونه از آیات یا سُوَر هست و برای «مسد» و امثال ذلک نیست، گرچه آن هم قرآن است و نور؛ اما دیگر جزء تعقیبات باشد هنگام خواب بخوانند هر شب بخوانند [و] امثال ذلک نبود.
حالا در فضل این کریمه وقتی که رسیدیم روشن میشود که چرا وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در شب عرفه، «عشیّه عرفه» یعنی شامگاه عرفه، غروب عرفه در سرزمین عرفات اصراری بر قرائت همین کریمه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ داشت عظمت ثواب یا تأثیر قرائت به عظمت مضمون و محتوای آن آیه یا سوره وابسته است ببینیم مضمون این آیه چقدر بلند است. هر اندازه که شهادت را معنا کردیم معلوم میشود که محتوای این آیه به همان بلندی است.
تبیین معنای عینی یا فعلی بودن شهادت
شهادت در بحث روز قبل روشن شد که اقسامی دارد قولی، فعلی و عینی. آیا اینجا که فرمود خدا شهادت میدهد یعنی خبر میدهد که خدا یکی است، نظیر اینکه در جمله ذیل آمده است ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ یا فرمود: ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾ آیاتی که اِخبار است از وحدانیت حق، این شهادت قولی مراد است یا منظور شهادت فعلی است نه شهادت قولی یعنی خدا کاری کرد که میتوان توحید به وحدانیت او را ثابت کرد این انسجام و هماهنگی عالم؛ نشانه وحدت مدبّر است. برابر آیه سورهٴ «انبیاء» که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ آیا وحدت نظام دلیل بر آن است که خدا واحد است و منظور شهادت فعلی است که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) و بسیاری از مفسّرین بزرگ به این معنا میل پیدا کردند یا نه منظور شهادت عینی است نه شهادت فعلی. ما اگر بخواهیم از نظم عالم پی ببریم خدا واحد است عالَم به وحدانیت خدا شهادت داد نه خدا، اگر خواستیم از مشاهدهٴ ذات حق پی به وحدتش ببریم اینجا خدا بر وحدانیت خود شهادت داد ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ در حد آیهٴ سورهٴ «انبیاء» است که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ در آن حد است یعنی چون عالم، منظم است پس بیش از یک مدبّر ندارد ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ یعنی «شهدالعالم علی أنه لا اله الا هو» چون دلیل، شاهد بر مدّعاست؛ دلیل شاهد مدلول است؛ مدّعا وحدانیت حق است. دلیل، نظم عالم است. نظم عالم شاهد بر وحدانیت حق است این آیه میخواهد بفرماید عالم شهادت به وحدانیت حق میدهد یا از این عمیقتر، مضمون آیه این است که نظم جهان نشانه یگانگی خداست یا مضمون آیه از این بلندتر است اگر گفتیم منظور شهادت فعلی است باید یک مجازی در این کریمه اعمال کنیم و بپذیریم که ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ یعنی «شهد فعله علی انه لا اله الا هو» ولی اگر گفتیم این کریمه در حد آیهٴ سورهٴ «انبیاء» نیست یعنی در حد ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ نیست، در حد آیهٴ سورهٴ «ملک» نیست که ﴿هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ﴾ بلکه در حد آیه سورهٴ «فصلت» است، آنگاه روشن میشود که خداییِ خدا دلیل بر یگانگی اوست، اینجاست که «آفتاب آمد دلیل آفتاب» و این کار هر بینندهای نیست. یک وقت انسان در اتاقش را باز میکند میبیند هوا روشن است پی به آفتاب میبرد، یک وقت به شعاع شمس مینگرد پی به آفتاب میبرد اینها هیچ کدام «آفتاب آمد دلیل آفتاب» نیست آن یکی روشن بودن را ولو در سایه باشد نشانهٴ وجود شمس گرفت.
دومی نگاه به شعاع را نشانهٴ وجود شمس گرفت؛ اما سومی اگر یک دید قوی داشته باشد و بتواند جرم شمس را ببیند آنجاست که آفتاب، آمد دلیل آفتاب نه شعاع آمد دلیل آفتاب و آن کار گروه سوم است نه کار هر کسی. در کریمهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ نمیخواهد بگوید شما اگر عالم را ببینید عالم، دلیل بر وحدانیت خداست. این معنا را که انسجام فعل است هماهنگی جهان خارج است این را آن اول و وسط آیهٴ سورهٴ «فصلت» بیان میکند نه آخر آیه، آن همان آیهٴ معروفی است که در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» پنجاه و سومین آیه است ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾؛ فرمود ما نشانههای خود را در بیرون و درون ارائه میدهیم تا آنها با مشاهدهٴ نشانههای بیرونی پی ببرند که خدا یکی است و با تأمل در نشانههای درونی هم پی به حقانیت حق ببرند. گرچه آیهٴ قبل دربارهٴ وحی و قرآن است، لذا سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان ضمیر را به قرآن برگرداندند ﴿حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ﴾ یعنی قرآن حق است واما سیاق و جملهٴ بعد نشان میدهد که مربوط به ذات اقدس الهی است، لذا در آن رسالهٴ شریف الولایه ضمیر را به الله برگرداندند «کما هو الحق» ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ در اینجا آیات آفاقی شاهد بر وحدانیت حق است یا آیات انفسی شاهد بر وحدانیت حق است جهان، شهادت به وحدانیت حق میدهد یا درون یا بیرون. اما در ذیل فرمود: ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ یعنی نیازی به آیات آفاقی از بیرون یا آیات انفسی از درون نیست خود خدا کافی است خود خدا کافی است دلیل بر خدایی خدا، خود خداست، چرا، چرا کافی است ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ چه چیزش کافی است ﴿أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ اینجا شهید به معنای مشهود است نه به معنای شاهد میفرماید خدا بالای هر چیزی مشهود است، نه اینکه خدا شهید است یعنی شاهد و علیم است، چون اگر شهید به معنای شاهد و علیم باشد برهان تام نیست اگر مضمون این باشد که خدا کافی است نیازی به آیات آفاقی یا آیات انفسی نیست چرا خدا کافی است، برای اینکه خدا ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است این یک مدّعایی است افزوده بر مدّعای دیگر نه دلیل برای مدّعای قبلی، مدّعای قبلی این است که خدا برای وحدانیت و حقانیت خود کافی است این مدّعا، دلیل مسئله چیست دلیل مسئله این است که خدا ﴿ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴾ است، اینکه دلیل نشد این مدّعایی شد براساس مدّعای قبلی. شده دو تا مدّعا ولی اگر شهید به معنای مشهود باشد نه به معنای شاهد، این دلیل مدّعاست. خدا کافی است چرا، برای اینکه شما هر چه را که ببینی اول خدا را میبینی «مشهود علی کل شیء» است، چون «مشهود علی کل شیء» پس شما چه احتیاجی دارید که از آیات آفاقی یا آیات انفسی مدد بگیرید، قبل از اینکه به آفاق و آیات آفاقی برسید قبل از اینکه به انفس و آیات انفسی برسید قبل از اینکه به فهم برسید او را میفهمید قبل از اینکه به دلیل برسید او را میفهمید. این همان بیان نورانی معصوم(سلام الله علیه) است که مرحوم کلینی نقل کرد «عارف بالمجهول معروف عند کل جاهل» این از آن احادیث بسیار بلندی است که مرحوم کلینی در کافی نقل کرده است. فرمود او به هر مجهولی عالم است و نزد هر جاهلی هم معلوم اصلاً خدا قابل انکار نیست؛ منتها نمیداند که خدا را میشناسد «أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ مشهود» وقتی انسان بخواهد خود را بشناسد یا فهم خود را بفهمد اول خدا را میفهمد، چون اگر آن حق نامتناهی است و نامتناهی همه جا حضور و ظهور دارد و فیض او هم داخل در اشیاء است «لابالممازجة» جا برای غیر نمیگذارد. کجاست که فیض او حضور ندارد تا انسان بخواهد فهم را بفهمد، قبل از اینکه فهم را بفهمد او را میفهمد چه رسد به مفهوم وچه رسد به استدلال و چه رسد به مقدمتین و نتیجه. اینچنین نیست که ظهور کسی که ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ است «نور الادله و الاستدلال» نباشد «نور الفهم و المفهوم» نباشد «نورالمستدل» نباشد مستدل تا برود خود را بفهمد و فهم خود را بفهمد مقدمتین را ترتیب بدهد به نتیجه برسد، همهٴ اینها را آن نور الهی گرفته و در رفته و جایی لنگ نشده «داخل لا بالممازجة» و مقام ذات مقدور احدی نیست به تعبیر بزرگان «حارت الانبیاء و الاولیاء فیها» یعنی آنها که عمری را در این رشته صرف کردند حرف قطعی آنها این است که «اما الذات فقط حارت الانبیاء الاولیاء علیهم السلام فیها» انبیا در آنجا راه ندارند چه رسد به شاگردان آنها. همین است که فرمود «لا یُدرکهُ بُعدُ الهِمَم ولا ینالُهُ غوصُ الفِتن» مقام ذات دسترس احدی نیست حتی آنهایی که به مقام فنا رسیدند، چون اگر کسی به مقام فنا رسید نه یعنی معدوم شد یعنی خود را ندید، اول از دیدن عالم نجات پیدا میکند بعد از دیدن خود رهایی پیدا میکند؛ اما به اندازهٴ خود خدا را میبیند مثل کسی که در دریا بخواهد غوص کند، بالأخره به اندازهٴ خود در اقیانوس غوص میکند نه به اندازه اقیانوس. اگر کسی هم غرق شد و غواص شد به همان اندازهٴ خودش دریا را میگردد نه به اندازهٴ دریا دریا، را ببیند این است که آنجا سفر تمام شدنی نیست اینکه در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که «آه من قِلة الزّاد و طول الطریق» و امثال ذلک گفتند این سفر «من الخلق الی الحق» نیست، این برای دیگران است که باید بنالند تا برسند؛ اما برای حضرت امیر(سلام الله علیه) که رسیده است و گفت: «لو کشف الغطاءُ ما ازددتُ یَقیناً» او از طولانی بودن سفر اول که سفر «من الخلق الی الحق» است نمینالد. این از عمق نامحدود سفر دوم که «من الحق الی الحق فی الحق» است مینالد، آنجا تمام شدنی نیست. بخواهد در اسمای الهی سفر کند در اوصاف حق سیر کند غرق میشود آن سفر است که اینها مینالند، برگشتش هم سخت نیست (سفر سوم) در مردم کار نبی و رسول را انجام دادن هم سخت نیست آن سفر دوم است که از همه سختتر است و هرکس به اندازهٴ سیر در آن مسافت دوم رهآوردی دارد سفر سوم و چهارمش تأمین میشود، به هر حال ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ آنگاه است که «یا من دل علی ذاته بذاته» ظهور میکند، آنگاه است که «أیکون لغیرک من الظهور ما لیس لک» ظهور میکند، آنگاه است که ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ بدون مجاز تفسیر میشود بدون مجاز در اسناد یا حذف یا اضمار و مانند آن، نه «شهد فعله انه واحد لا شریک لا له» نه «شهد العالم علی ان خالق واحد» بلکه «شهد الله انه واحد» و با پایان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» هماهنگ میشود که ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ آنگاه دید عوض میشود دیگران اگر با آیات آفاقی پی به خدا میبرند یا با آیات انفسی پی به خدا میبرند، این گروه سوم با خدا پی به خدا میبرند (اولاً) بعد با دید الهی جهان را مینگرند (ثانیاً) آنگاه ﴿فأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ برای اینها طعم خاص دارد، آنگاه به دریا مینگرند به صحرا مینگرند همان ﴿وَجْهُ اللّهِ﴾ را میبینند، چون از خدا با چشم خدایی خدا عالم را مینگرند، نه اینکه از عالم پی به خدا ببرند، نه اینکه «شهد العالم علی ان الله واحد لا شریک له» بلکه «شهد الله علی ان العالم واحد منسجم لا فطور فیه» خدا میگوید عالم هماهنگ است نه هماهنگی عالم بگوید خدا یکی است.
پرسش: ...
پاسخ: عینی است عینی است بله.
پرسش: ...
پاسخ: به هر حال مسمّا شهادت میدهد نه اسم.
ارتکاب مجاز در پذیرش برخی احتمالات
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ برداشتیم الله غیر از این اسمای جزئی است، اینها فعلاند زیر پوشش آن ناماند اینها کاری هستند که زیر پوشش ناماند.
پرسش: ...
پاسخ: اینها اسم تکوینی حقاند؛ اما آنجا خود مسمّا شهادت میدهد اینها اسماءالله هستند آیه میگوید الله شهادت میدهد نه اسماءالله، خود الله اسم اعظم است اینها اسمای صغار هستند اینها زیر پوشش آن اسم اعظماند الآن اگر کسی بیمار بود شفایی نصیب او شد، خدای شافی او را درمان کرد که ﴿وإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ﴾ اما این شافی از اسمای جزئیه است زیر پوشش الرازق است، خدا که رزق میدهد رزق او گوناگون است یکی از ارزاق او سلامت است. خود رازق، باز از اسمای جزئیه است زیر پوشش الخالق است، خالق که چیزی را میآفریند گاهی رزق، خلق میکند خود خالق هم اسم جزئی است زیر پوشش القادر است قادر هم اسم جزئی است زیر پوشش الله است ﴿شَهِدَ اللّهُ علی أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ اگر ما گفتیم زمین شهادت میدهد حق است؛ اما ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ﴾ عهدهدار اوست اگر گفتیم ارواح و انفس ما شهادت میدهند حق است؛ اما ﴿وَفِی أَنْفُسِهمْ﴾ عهدهدار اوست، در همهٴ این موارد «شهدت آیات الله علی انه واحد لا شریک له» نه «شهد الله انه لا اله الا هو» آن هم تازه «شهد الله انه لا اله الاّ الله» نیست ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ است که «هو» بالاتر از «الله» است.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ برای اینکه کاری که برای مرحلهٴ مافوق است به مرحلهٴ مادون اسناد بدهیم میشود مجاز، اگر کار برای اسم اعظم بود به اسم غیر اعظم اسناد دادیم اسناد «الی غیر ما هو له» است.
پرسش:...
پاسخ: مجاز بر اسناد است نه در کلمه.
شناخت حق تعالی در سایهٴ وحدانیت
پرسش:...
پاسخ: اگر نسبت به خودش انسان کاری که نباید بکند کرد، میگویند اقرار یا نسبت به دیگران اگر بگوید میشود اقرار اما اگر نسبت به غیر بخواهد مطلبی را بار اول ثابت کند این میشود شهادت، انسان دربارهٴ خودش که سخن میگوید در قیامت میگویند: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لاَ صْحَابِ السَّعِیرِ﴾ یا مطلبی را دربارهٴ دیگران میپذیرد، میگویند اقرار کرده است اعتراف کرده است این همان تصدیق است ولی برای اولین بار اگر بخواهد مطلبی را نسبت به غیر تثبیت کند اینجا جای شهادت است نه جای اقرار، بعد از اینکه با شهادت ثابت شد آنگاه میپذیرد میشود اقرار، لذا هم شهادت اشیاء مطرح است هم اقرار اشیاء مطرح است؛ اشیاء شاهدند و اشیاء مقرّند، پس عالم گرچه شهادت به وحدانیت حق میدهد؛ اما این آیه بالاتر از آن را میگوید. خود حق شاهد بر وحدانیت اوست که این آیه او را میگوید و پایان آیهٴ سورهٴ «فصلت» هم همین را میگوید ، خدایی خدا دلیل است بر اینکه او یکی است، برای اینکه اگر حقیقتی نامحدود بود جا برای غیر نگذاشت این حقیقت همانطوری که «موجودٌ»، «واحدٌ» از هستی او پی به وحدت او میبرند ولی اگر حقیقتی محدود بود ممکن است در کنار او غیری خلق بشود و ممکن است غیری خلق نشود، اگر ثابت شد که این شیء شریک و مثیل ندارد از دلیل خارج باید استفاده بشود نه از خود آن شیء، ولی اگر شیئی «نورٌ لا ظلام فیه» بود «علمٌ لا جهل فیه» بود، هستی محض بود تأمل در خود او دلیل بر آن است که ﴿لا شَرِیکَ لَهُ﴾ خود الوهیت شهادت به وحدانیت میدهد و همین الوهیت است که کافی است. از این مرحله که بگذریم البته سراسر عالم آیات الهیاند چه آفاقی چه انفسی، در بیانات نهجالبلاغه حضرت امیر(سلام الله علیه) سراسر عالم را شاهد بر حقانیت حق و وحدت اله میداند .
تشریح اسم شریف جلاله «الله»
پرسش:...
پاسخ: منظور از اینجا اسم، «اسم الاسم» نه این اسم لفظی این «الف» و «لام» و اینها اسمالاسماند، اگر «الله» گفته میشود «الرحمان» گفته میشود یا «خالق» و «رازق» و «باسط» و اینها، اینها اسماء الاسماء هستند و آن بحث معروف که آیا اسم عین مسمّاست یا نه ناظر به آن اسم حقیقی است نه این اسمای لفظی، هیچ کس نمیگوید این کلمه عین مسمّاست، اینها اسماء الاسماء هستند. اسم عبارتست از ذات با تعیّن است. یک وقت انسان ذات را درک میکند یک وقت تعیّن را درک میکند یک وقت ذات با تعیّن را مینگرد نه اعتبار میکند، سه حال برای انسان صالح سالک هست. اگر خلقت و رزق را دید این صفت را دید یا علم و قدرت را دید صفت را دید، اگر ذات را در او غرق شد به اندازهٴ خودش از همهٴ این تعیّنات رخت بربست ذات را مشاهده کرد به اندازهٴ خود و اگر ذات را با یکی از این تعیّنات مشاهده کرد، اسمی از اسمای الهی را دید. اسم عبارت از «ذات مع التعیّن» است، آنگاه برای آن ذات با تعیّن نامی میگذارند میگویند الله، الرحمان و امثال ذلک. اینکه گفته شد آیا اسم عین مسمّاست یا نه آن معناست که «ذات مع التعیّن» عین ذات است یا نه نه اینکه این لفظ عین ذات است یا نه، آن وقت الوهیت یعنی همان تعیّن که برای ذات است و چون الله اخذ شد یعنی «ذات مع التعیّن» شهادت به وحدانیت میدهد. اما شهادت عالم حق است ولی هیچ کدام مضمون این آیهٴ محل بحث را تأمین نمیکنند آنها جملهٴ اول و جملهٴ دوم آیهٴ ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ﴾ را به عهده دارند.
شهادت حضرت وصی(علیه السلام) به وحدانیت حق تعالی
در خطبهٴ نهجالبلاغه حضرت امیر(سلام الله علیه) جهان خارج را شاهد وجود حق میداند در خطبهٴ 49 این است «الحمدلله الذی بطن خفیات الامور و دلت علیه اعلام الظهور و امتنع علی عین البصیر فلا عین من لم یره تنکره»؛ نه چشم کسی که او را نشناخت میتواند انکار کند «ولا قلب من اثبته یبصره»؛ نه دل کسی که خدا را اثبات کرد میتواند ببیند، خدا قابل انکار نیست «معروف عند کل جاهل» «سبق فی العلو فلا شیء اعلی منه وقرب فی الدنو فلا شیء اقرب منه»؛ چیزی از خدا نزدیکتر نیست حتی خود ما به خود ما «فلا استعلاؤه باعده عن شیء من خلقه و لا قربه ساواهم فی المکان به لم یطلع العقول علی تحدید صفته»؛ هیچ عقلی نمیتواند خدا را محدود کند؛ اما این نه به آن معناست که حالا که تحدید خدا ممتنع است دست از معرفت حق برداریم نه، بلکه «ولم یحجبها عن واجب معرفته» آن مقداری که معرفت خدا واجب است و لازم است محجوب نیست، آن مقدار راه کاملاً باز است هر چه بروید راه باز است و هرچه توان داشته باشید بر شما لازم است «ولم یحجبها عن واجب معرفته» بعد فرمود که «فهو الذی تشهد له اعلام الوجود علی اقرار قلب ذی الجحود تعالی الله عما یقوله المشبهون به و الجاحدون له علواً کبیراً» پس سراسر جهان شاهد وجود او هستند «شهد العالم علی أن الله حق لا شریک له» و از این ظریفتر خطبهٴ 185 نهجالبلاغه است در خطبهٴ 185 بعد از اینکه فرمود: «الحمد الله الذی لا تدرکه الشواهد و لا تحویه المشاهد ولا تراه والنواظر و لا تحجبه السواتر» بین ثبوت و اثبات جمع کرد، فرمود هیچ چیز او را نمیبیند و هیچ چیز هم او را نمیپوشاند؛ هیچ حجابی ندارد او «ولا تحجبه السواتر الدال علی قدمه بحدوث خلقه و بحدوث خلقه علی وجوده و باشتباههم علی أن لا شبه له الذی صدق فی میعاده و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط فی خلقه و عدل علیهم فی حکمه مستشهد بحدوث الأشیاء علی ازلیته و بما وسمها به من العجز علی قدرته» تا که فرمود: «واحد لا بعدد و دائم لا بأمد و قائم لا بعمد تتلقاه الاذهان لا بمشاعرةٍ»؛ ذهن او را درک میکند اما نه آنطوری که نسبت به مسائل دیگر شعور و آگاهی دارد که اکتناهاً درک کند یا مفهوماً درک کند یا ماهیتاً درک کند، مفهوم خدا که خدا نیست خدا هم که منزه از ماهیت است پس چه چیزی به ذهن میآید «وتشهد له المرائی لا بمحاضرة» «مَرائی» جمع مَرئات است مَرئات غیر از «مِرئات» است «مِرآت» یعنی آیینه «مَرئات» همان است که گفته میشود «فهو بمَرئات منّی و مَرئاً منّی» «مَرئات» یعنی منظر سراسر عالم مَرئای حقاند. جمع «مِرئات» میشود «مَرایا» گرچه در لسانالعرب کلمهٴ «مِرآت» بر «مرائی» هم جمع بسته میشود؛ اما جمع معروفش همین مرایاست، «مرایا» جمع «مِرئات» است و اما آنچه در نهجالبلاغه آمده است در خطبهٴ 185، «مَرائی» است که «مَرائی» جمع «مَرآت» است «و تشهد له المرائی لا بمحاضرةٍ» اینطور نیست که حاضر باشد، نظیر اینکه شما میگویید این شجر به مرئای من است یا آن انسان در مرئای من است اینطور نیست، بدون اینکه حضور مادی و مانند آن داشته باشد مرائی تو شاهد او هستند آنچه در مرئای توست شاهد اوست. حالا ـ انشاءاللهـ اگر به این بحثهای نهجالبلاغه رسیدید میبینید که نه از ابنابیالحدید کاری ساخته است نه از ابن میثم، با اینکه اینها جزء بزرگان این رشتهاند «و تشهد له المرائی لا بمحاضرة لم تحط به الاوهام» خب پس چطور باید خدا را شناخت «تتلقاه الاذهان لا بمشاعرةٍ» از این طرف هم که فرمودید «لم تحط به الاوهامُ». پس خدا را با چه چیزی باید شناخت، فرمود: «بل تجلی لها بها و بها امتنع منها و الیها حاکمها»؛ فرمود ذات اقدس الهی برای دل به خود دل تجلّی کرد در آینهٴ دل تابید و چون این آینه نامحدود بود بقیه نیفتاد، این امتناع هم در اثر محدود بودن مجلاست وگرنه متجلّی نامحدود است «بل تجلی لها للاوهام» منظور از این اوهام همان قلوب و عقول است. در ذیل این کریمهٴ ﴿لا تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الخَبِیرُ﴾ روایتی از امام رضا(سلام الله علیه) هست که فرمود بصائر هم خدا را درک نمیکند عقول هم خدا را درک نمیکند نه تنها ابصار. فرمود: «بل تجلّی لها بها» یعنی «تجلّی سبحانه و تعالی للقلب بالقلب»، «و بها امتنع منها» چون این قلب محدود است در اثر زیغ قلب خدا نتابید وگرنه حجابی در کار نبود «تجلّی للقلوب بالقلوب وامتنع من القلوب بالقلوب».
پرسش:...
پاسخ: آن هم همینطور است، بالأخره تعیّنی از تعیّنات است. «بل تجلّی لها بها وبها امتنع منها» مثل یک نظام کیهانی بیکرانی را شما در مقابلش یک آینه کوچک نشان بدهید، آن نظام کیهانی بیکران در آینه میتابد و در اثر محدود بودن آینه خود را نشان نمیدهد در حقیقت او نشان داد و آینه ندید.
پرسش:...
پاسخ: البته ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ بعد فرمود: «لیس بذی کبر امتدت به النهایات فکبرته تجسیما و لا بذی عظم تناهت به الغایات فعظّمته تجسیداً بل کبر شأنا و عُظم سلطاناً» آن وقت خود حضرت امیر(سلام الله علیه) اگر بخواهد شهادت بدهد، از این قبیل شهادت میدهد که حالا وقتی به اولواالعلم رسیدیم معلوم میشود. بنابراین شهادت قولی حق است، شهادت فعلی حق است ولی آیه بالاتر از همهٴ اینها را بیان میکند.
«و الحمدالله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است