- 26
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 18 و 19 سوره آلعمران _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 18 و 19 سوره آلعمران _ بخش اول"
اوصاف و مصداق «اولوا العلم»
حال بودن کریمهٴ ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ برای سه فاعل
تناسب آیهٴ ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ با آیات دیگر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾
﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ وَمَن یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الحِسَابِ﴾
انشای شهادت
اموری که مربوط به آیهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ بود قسمت مهمّش به عرض رسید چند نکته مانده است که باید عنایت شود، آن این است که این ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ محتمل است انشاء باشد نه اخبار یعنی هم اکنون شهادت میدهد با همین فعل دارد شهادت میدهد با همین جمله، مثل اینکه ما میگوییم «أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» این اخبار نیست این إنشاء شهادت است.
اوصاف و مصداق «اولوا العلم»
مطلب بعدی آن است اولوا العلم که شهادت به وحدانیت حق میدهند غیر از کسانی هستند که علم دارند، از کسی که علم آموخت معمولاً قرآن کریم تعبیر به اولوا العلم نمیکند کسی که علم در او رسوخ کند و او هم راسخ در علم باشد از او به عنوان اولواالالباب و اولوا العلم یاد میشود وگرنه گروه دیگری هستند که نه تنها شهادت به وحدانیت حق نمیدهند بلکه زمینهٴ اختلاف را فراهم میکنند چه اینکه در آیهٴ بعد فرمود: ﴿إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ﴾ عالمی که اهل بغی است زمینهٴ پیدایش نحلههای گوناگون را فراهم میکند، عالمی که اهل قیام به قسط است شهادت به وحدانیت حق میدهد، جامعه به شهادت به وحدانیت اولوا العلم موحّد میشود.
حال بودن کریمهٴ ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ برای سه فاعل
یکی از روایتهایی که در بحث دیروز خوانده شد تأیید میکرد که این ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ حال برای هر سه فاعل است نه تنها برای «الله» ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ در حالی که خدا قائم به قسط است «شهدة الملائکه أنه لا اله الا هو» در حالی که کلّ واحد قائم به قسطاند و «شهد اولوا العلم أنه لا اله الا هو» در حالی که کلّ واحد قائم بالقسطاند. از روایتی که دیروز خوانده شد استفاده میشد که این کلمهٴ ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ حال است برای هر سه فاعل؛ منتها برای دومی و سومی حذف شده است اکتفائاً به حال اوّل.
نمونهای از برکات «رضوان»
مطلب بعدی آن است که در طی بحث آیهٴ قبل که فرمود: ﴿وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالعِبَادِ﴾ اشاره شد که مقام رضوان فوق مقام ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ یکی از آن برکات مقام رضوان این است که انسان همتای فرشته میشود شاهد وحدانیت حق خواهد بود یعنی در جامعه که عدهای منکرند و عدهای منتظر با شهادت اینگونه از علما، وحدانیت حق تثبیت میشود اینها کار فرشتهها را میکنند.
شهادت به وحدانیت حق در نهجالبلاغه
مطلب بعدی آن است که در شهادتهایی که در نهجالبلاغه هست در بسیاری از آن تعبیرات که شهادت به وحدانیت را به همراه داشت و بعضی از آنها خوانده شد این قیام به قسط در آن تضمین شد، گرچه این عبارت نبود: «أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ و أنا عادل»؛ اما نحوهٴ شهادت که «شهادةً یوافق فیها السّرّ الإعلان والقلب اللّسان» و امثال ذلک نشانهٴ همان قیام به قسط است یعنی من که قائم به قسط و عدل هستم، دارم شهادت به وحدانیت حق میدهم و شهادت، وقتی مسموع است که شاهد قائم به قسط باشد.
محسوس بودن مستند شهادت
مطلب بعدی آن است که شهادت در امور حسّی باید مستند محسوس داشته باشد، شهادت در امور علمی باید مستندش مبرهن باشد. اگر کسی اهل کشف وشهود است که با مشاهدات خود میتواند خود را شاهد کند و اگر اهل برهان است با برهان میتواند شهادت بدهد. آنجا که با برهان شهادت میدهد از قبیل «شهدوا بما علموا» است یا ﴿مَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا﴾ است که برابر برهان شهادت میدهند و شهادت در اینگونه از مسائل اختصاصی به محسوس ندارد.
ریاکاری، مصداق بارز بتپرستی
نکتهٴ دیگر، روایتی است که در تفسیر عیاشی ذیل این کریمه آمده است. این روایت در تفسیر نورالثقلین نبود و نیست و سرّش آن است که به تاریخ شبیهتر است تا روایت، ولی در تفسیر عیاشی ذیل همین کریمهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ از سعیدبنجبیر نقل شده است که سعیدبنجبیر گفت هنگامی که این آیهٴ مبارکه نازل میشد بر کعبه 360 بت بود: «کان علی الکعبة ثلاثمائه و ستّون صنماً لکل حیٍّ من احیاء العرب»؛ برای هر قبیلهای بتی بود حالا یا «الواحد» یا «والاثنان» هر قبیلهای یک بت یا قبیلهای دو بت داشتند . آنها که جزء اشراف رسمی مکّه بودند گذشته از بت بتکده معروف بتهای خصوصی در منزل داشتند که احیاناً از آنها تبرّک میطلبیدند و توسّل میکردند، بچههای ابوسفیان اینچنین بودند یک بت خصوصی داشتند که در هنگام جنگ بدر، گذشته از اینکه آمدند کنار کعبه و از بتها مدد گرفتند در درون خانهشان هم که بت اختصاصی داشتند از آن بتها هم مدد گرفتند آمدند به جنگ توحید و این خیلی تعجب ندارد یعنی انسان وقتی گاهی به حساب خودش میرسد میبیند او هم یک بتپرستی است؛ منتها نمیداند که در درون دلش بتهای فراوانی دارد. اگر کسی خدای ناکرده به مسئلهٴ ریا مبتلا شد آن هم همینطور است. میبینید یک انسان مرائی کار را برای خدا نمیکند و دروغ هم در کار او هست یعنی به مردم نشان میدهد که من دارم برای خدا کار میکنم، ارائهٴ این کار است و این ارائه کاذب است؛ نشان میدهد که من برای خدا کار میکنم و نمیکند این شرکی است آمیخته با کذب و حرف مشرکین در درون یک انسان ریا کار هم هست یعنی مشرک وقتی که شرکش را توجیه میکرد، میگفت: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ یا ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ این دو دلیل را قرآن کریم از زبان اهل شرک یاد میکند. مشرکین که به قیامت معتقد نبودند میگفتند انسان با مرگ نابود میشود و وقتی جریان برزخ و قیامت را شنیدند برای اینها تازگی داشت؛ به یکدیگر میگفتند یک خبر جدیدی در حجاز شنیده میشود کسی آمده است که ﴿یُنَبِّئُکُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ﴾ آمده میگوید وقتی تمزیق شدید تفریق شدید پاره پاره شدید به خاک تبدیل شدید باز دوباره زنده میشوید یک چیز عجیبی آورده یک خبر تازهای بود در حجاز، برای آنها قیامت اصلاً مطرح نبود.
شفاعتی هم که آنها مطرح میکردند شفاعت اخروی نبود، شفاعت مصطلح نبود یعنی وسیله شدن برای نیل به اهداف دنیایی این را شفاعت میگفتند. تقرّبی هم که اینها مسئلت میکردند تقرّب مادی بود نه معارف بلند الهی اینکه میگفتند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ یعنی وسیلهٴ ما هستند نزد خدا کارها در کلّ عالم به دست خداست و اما تقسیم شده است، کارهای جزئی را به این ارباب متفرّقه واگذار کردند و این ارباب متفرّقه در سود و زیان رساندن مستقلاند و ما اینها را میپرستیم که از اینها سودی ببریم همین، حیات میخواهیم سلامت میخواهیم بلد میخواهیم رزق میخواهیم قدرت میخواهیم غلبهٴ بر خصم میخواهیم و مانند آن، نه سخن از تقرّب معنوی بود که «واجعلنی من أحسن عبیدک نصیباً عندک وأقربهم منزلةً منک وأخصّهم زلفةً لدیک» نه از این باب بود نه از باب شفاعت عند الله یوم القیامة بود، فقط منافع دنیا بود ولاغیر این انگیزهٴ وثنیّین که ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ یا ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ وقتی درون ریا کار را شما میشکافید، میبینید همین دو حرف در میآید یعنی او خدا را قبول دارد که عالم را خدا آفرید همانطوری که بتپرست قبول دارد به قیامت دل نبسته است یا منکر است یا اگر هم باور کرد فراموشش شد سود و زیان را هم در مسئلهٴ دنیا خلاصه میکند و سرپل رسیدن به سود و نجات از ضرر را هم ریا میداند یعنی ریا کار میگوید من ریا نمیکنم، برای اینکه این ریا شفیع من باشد من ریا نمیکنم، مگر اینکه با این ریا به خدا مقرّب بشوم منظور از قرب، بهرههای مادی است ولاغیر منظور از شفاعت، شفاعت در دنیاست ولاغیر همان دو تا حرفی که صنمی به وثنی دارد همان دو تا حرف را ریا کار دارد. گاهی انسان در درون دل این ریا را دارد و فقط فرزندان ابوسفیان را مورد انتقاد قرار میدهد که شما چرا در خانه بتکده ساختید، بت ساختید در حالی که احیاناً ـ معاذاللهـ خودش هم مبتلاست.
پرسش:....
پاسخ: بله؛ نه اینکه جمیع امور مثل او باشند این قیامت را قبول دارد؛ منتها فراموشش شده است او اصلاً قیامت را منکر است این وحی و رسالت را قبول دارد؛ منتها فراموشش شده است.
پرسش:....
پاسخ: نه فراموش شدن غیر از انکار است، اگر اصلاً قبول نداشته باشد بله؛ اما اگر قبول داشت و «نسیاً منسیا» بود فراموشش شد یعنی ضعیفالاعتقاد شد به آن عقیده اعتنایی ندارد نه، منتها مکث او در جهنّم بیش از مکث دیگران است.
پرسش: استاد اخلاص در ریا چطور است.
پاسخ: اخلاص در ریا هم همینطور است دیگر، بالأخره اگر اصل مبدأ و معاد و وحی و رسالت را قبول داشته باشد جزء معاصی کبیره است ومدّتهایی در جهنّم ـ معاذاللهـ میماند ولی مخلّد نخواهد بود، ولی اگر قبول نداشت خب البته او مشرک است یعنی حقیقتاً مشرک است این شرک خفیّ او همسان شرک جلیّ است دیگر.
عظمت شأن آیهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ ...﴾
پرسش:...
پاسخ: دیگر این حرفها را که شنیدند میگفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الأَوَّلِینَ﴾ دوران فطرت اینچنین بود و احیاناً در حجاز این فکر معاد و امثال ذلک بود ولی اینها به سراغ آن نمیرفتند، لذا وقتی مسئلهٴ توحید و معاد و اینها را شنیدند گفتند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الأَوَّلِینَ﴾ یعنی وثنیّین سابق هم همین حرف را داشتند دربارهٴ حجاز هم همینطور بود، بنا بر این که اوّل سورهٴ مبارکهٴ «یس» که تو آنها را انذار میکنی چیزی که آبای اینها هم نشنیدند بنا بر این که «ما» موصوله یا موصوفه نباشد «ما» نافیه باشد همین معنا را دارد، دوران فطرت این خطر را دارد؛ منتها بودند افرادی که همهٴ معارف را آشنا بودند و وظیفهٴ دیگران این بود که به سراغ آنها بروند ولی نمیرفتند. سعیدبنجبیر میگوید کعبه مبتلا به 360 بت بود برای هر حیّ و قبیلهای از احیا و قبایل عرب یک بت یا دو بت بود «فلمّا نزلت هذه الآیهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ الی ﴿هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ خرّت الاصنام فی الکعبة سجّداً» ؛ اینها به خاک افتادند ولی از امام(سلام الله علیه) نقل نمیکند این به جریان تاریخ شبیهتر است تا جریان روایت؛ منتها سعید احیاناً جزء تابعین هست و ممکن است که خودش آن صحنه را درک نکرده باشد و تاریخ او هم تاریخ مرسل است.
مطلب بعدی آن است که از روایتی که در بحث دیروز خوانده شد میشود استفاده کرد که قرائت آیهٴ مبارکهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ نقشی دارد در مزید علم، چون حضرت ولی عصر و سایر ائمه(علیهم السلام) وقتی متولّد میشدند این آیه را میخواندند خدای سبحان علم اوّل و آخر را به اینها میداد ، پیروان آنها هم اگر این آیه را بخوانند به مقدار میسور از علوم آنها بهره میگیرند. اینکه فرمود در روایت بود که وقتی این آیه را میخواند خداوند علم گذشته یعنی آنچه به انبیای سلف اعطا فرموده بود و علم آینده ـ آنچه دیگران میفهمند ـ یا علم مربوط به معاد را به آن مولود مطهّر اعطا میکرد این نشانهٴ آن است که بین قرائت این آیه و افاضهٴ علم الهی تناسبی هست، لذا خواندن این آیه و تداوم این آیه نقشی در مزید علم دارد.
تناسب آیهٴ ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ با آیات دیگر
مطلبی که مربوط به بحث امروز است این است که این ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ آیا مربوط به بحثهای گذشته است یا سرفصل آیات جدید است. عدهای از قاریان «أنّ الدین عند الله الاسلام» قرائت کردند که مشهودٌبه باشد آنگاه در آیهای که بحثش تمام شد «إنّه لا اله الاّ هو» قرائت میکردند نه ﴿أنّهُ﴾ قهراً معنا اینچنین میشد که «شهد اللهی» که «إنه لا إله الاّ هُو» است «وملائکه واولوا العلم» چه چیز «أنّ الدین عندالله الاسلام» که مشهودٌبه این است که دین «عند الله الاسلام» است؛ منتها قرائتی است که اثباتش دشوار است هم دور از طبع است و هم فاصله زیاد است و هم داعی بر این کار نیست و هم بر خلاف قرائتهای معروف است، این ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ سرفصلی است و جریان اهل کتاب را هم به همراه دارد، چون یک قسمت قابل توجه سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» دربارهٴ احتجاجها و برخوردهایی که اسلام با مسیحیت و یهودیت دارد.
پرسش:...
پاسخ: اگر «أنّ الدین» بخوانیم مشهودٌبه خواهد بود.
پرسش:...
پاسخ: نه «شهد» به معنای قول دیگر نیست، معنای خود «شهد» است.
پرسش:...
پاسخ: بله چرا باید معنای قول داشته باشد تا معنای جمله را بدهد نه «شهد» یعنی قال همین «شهد» که ما میگوییم «أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» داریم إنشاء میکنیم نه اخبار.
پرسش:....
پاسخ: نه؛ أدای شهادت است نه «میگویم» نه «تلفظ میکنم» نه از گذشته خبر میدهم، دارم إنشا میکنم. الآن کسی در اذان و اقامه بگوید «أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» این جمله جملهٴ خبریه که نیست.
پرسش:....
پاسخ: بله دیگر تمام این «بعت و اشتریت» هم فعلی است که أنشاء میکند دیگر، الآن «أشهد» اینچنین نیست که ما بگوییم «أشهد» فعل متکلم وحده و ضمیر در او فاعل و این جمله خبریه است
پرسش:...
پاسخ: با فعل إنشاء میشود؛ منتها فعل فاعل دارد دیگر؛ منتها ماضی چون اصرح در إنشاء است فعل ماضی را انتخاب کردند وگرنه با مضارع هم میشود، همانطوری که با فعل، انسان چیزی را ایجاد میکند گاهی با لفظ، ایجاد میکند «بعت» که به معنای خبر از دادوستد گذشته نیست یعنی الآن «اوجد البیعَ»؛ این پیمان را من دارم ایجاد میکنم با مضارع هم میشود گفت؛ منتها ماضی چون اصرح در إنشاء است این «أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» شهادت است و إنشا است، چه در نماز چه در اذان چه در اقامه و امثال ذلک. اگر کسی خبر ندارد چه میگوید خب الفاظی است که «تجری علی لسانه»؛ اما کسی که با توجه میخواند، گرچه موظّف است این کلمات را بگوید؛ اما دارد شهادت میدهد.
پرسش:...
پاسخ: إنشاء یک امر اعتباری است و سهل المؤنه است گاهی با فعل أنشاء میشود کما فیالمعاطات، گاهی با لفظ أنشاء میشود کما فی العقد.
پرسش:...
پاسخ: لفظ «بعت» یعنی «اوجد البیع» الآن.
پرسش:...
پاسخ: همین؛ ایجاب میکنم با فعل ایجاب میکنم با قول ایجاب میکنم.
دین از دیدگاه قرآن
﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ این مفردات قبلاً بحث شد که «الدین ماهو»، «الاسلام ماهو»؛ اما این ترکیب که «دین عندالله الاسلام» است باید بحث بشود. دین لغتاً همان جزا و امثال ذلک را میگویند «دان» یعنی جزا داد «دنّاهم کما دانوا» یعنی جزا و قیامت را از آن جهت که روز جزاست روز دین نامیدهاند ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ که در اوّل سورهٴ مبارکهٴ «حمد» است از این قبیل است، دین یعنی جزا؛ اما اصطلاحاً مجموعه قوانین و قواعدی که مربوط به عقاید و اخلاق و اعمال است آن را دین میگویند بشر بدون دین نخواهد بود برای هر موجودی قوانینی است که او را بپروراند، قانونی که مربّی بشر است دین نام دارد و همانطوری که هر موجودی را ربّ او که همان ربّ العالمین است باید بپروراند انسان را هم ربّ او که ربّالعالمین است باید بپروراند ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾.
پرسش:...
پاسخ: حالا به خواست خدا روشن خواهد که دین چیست و شریعت چیست.
اسلام، دینی ثابت
اسلام لغتاً همان انقیاد و اطاعت است که سراسر جهان مسلماند ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ هیچ موجودی نیست که در پیشگاه ذات اقدس الهی مسلم و منقاد و مطیع نباشد؛ اما اصطلاحاً همین مجموعهٴ قوانین و قواعدی است که انبیاء آوردهاند خطوط کلّی معارفش مشخص است و خطوط کلّی عباداتش هم مشخص است و احیاناً بخشهای جزئی او که شریعت نام دارد آنها هم مشخص است و این دین «عند الله» است، چون «عند الله» است ثابت است نه در او تخلّف است نه در او اختلاف، چون ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ﴾ اما ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ اگر «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ»، «الإِسْلاَمُ» است و اگر ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ هست، پس «الاسلام دینٌ ثابتٌ باقٍ و مستمر» نه تخلّف پذیر است نه اختلاف پذیر، تخلّف آن است که یک شیء جای خود را بدون بدل رها کند اختلاف آن است که شیء جای خود را رها کند ولی بدیل او جای او را پر کند آن میشود اختلاف این میشود تخلّف. در اسلام یعنی خطوط کلّی دین، چون «عند الله» است و ثابت است نه اختلاف پذیر است نه تخلّف پذیر و همهٴ انبیا هم همین را آوردند و اگر احیاناً بین رهآورد انبیاء (علیهم السلام) فرق است، در اینکه بعضیها مطالب دقیق آوردند بعضی مطالب ادق و بین اینها هم هیچ اختلافی نیست. اگر ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ یا ﴿تلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ این انبیا و مرسلین هم اسلام را به مردم ارائه دادند هر پیامبری به اندازهٴ خود، آن دین را ارائه داد و چون انبیا درجاتشان همسان نیست و مرسلین مراتب آنها همتای هم نیست درجات ارائه هم یکسان نیست؛ بعضی بهتر ارائه میدهند بعضی کاملتر ارائه میدهند تا برسد به جایی که ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً﴾ .
این دینی که «عند الله» هست به نام اسلام، همین دین خدا پسند است همین تام و کامل است که فرمود: ﴿وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً﴾ دین خدا پسند همان دین «عندالله» است که اسلام باشد و همین دین، کامل است و همین دین، تام است؛ منتها تدریجاً ظهور میکند تدریجاً از نزد ذات اقدس الهی تنزّل میکند تا برسد به جریان ولایت و جریان غدیرخم و امثال ذلک که به نصاب خود برسد در مقام اظهار و اثبات نه ثبوت تا بشود ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً﴾ و انبیا هم همین را آوردند، لذا هر پیامبری که آمد حرفهای پیامبر قبلی را صحّه گذاشت و تصدیق کرد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ یعنی مجموعهٴ قوانین گذشته را با همهٴ آنچه در او بود تصدیق کرد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ﴾ و بعضیها زمینهٴ بشارت بعدی را هم فراهم کردند. پس هیچ اختلافی بین جریان انبیا نیست، مگر در درجهٴ فضیلت که هیچ تفاوتی بین مرسلین نیست، مگر در درجهٴ فضیلت، لذا وظیفهٴ بندگان مؤمن این است که بگویند ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ که در اواخر سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت این ﴿لاَ نُفَرِّقُ﴾ یعنی ما همهٴ اینها را معصوم میدانیم نبیّ و مرسل میدانیم از نزد تو میدانیم، رهاورد آنها را افاضهٴ تو میدانیم و مانند آن در عین حال که معتقدیم ﴿فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ هم هست ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ هست ﴿فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ هست ولی در اصل اینکه همهٴ اینها منصوباند و مأمور از طرف تو هستند و حرف شما را برای ما آوردند از این جهت بین اینها فرقی نیست ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ نیست ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ نظیر اهل کتاب نیستیم که به انبیای بنیاسرائیل(علیهم السلام) ایمان بیاوریم و به وجود مبارک حضرت خاتم(سلام الله علیه) ایمان نیاوریم و مانند آن و هیچ چیزی عامل اختلاف نبود مگر بغی و ستم علما، آنها این مذهبها را ساختند وگرنه دین یکی بود و این نحلههای گوناگون را علمای سوء و مشایخ سوء ساختند ﴿بَغْیَاً بَیْنَهُمْ﴾ اما علمای الهی که همتای فرشتگان هستند راهیان کوی انبیا و مرسلیناند همان حرفی که خدا به انبیا فرمود همان حرفی که انبیا به مردم آموخت اینها فراگرفتند و به مردم ابلاغ کردند، این دین میشود ثابت.
هماهنگی دین و فطرت
خب، انسانها در همهٴ ادوار و قرون دارای دین واحدند با اینکه پیشرفتهای گوناگون و اختلافهای صنعت و غیر صنعت چشمگیر است، نمیشود عادات و آداب و رسوم و سنن را فراموش کرد، نمیشود پیشرفتها را فراموش کرد و مانند آن. چطور یک دین برای همیشه ثابت است با اختلاف فراوانی که بین نسلها و عصرها هست به طوری که قابل انکار نیست و اختلاف هم چشمگیر است. میفرمایند ما یک دین داریم و یک شریعت، شریعت تغییر پذیر است ولی دین ثابت است، سرّش این است که دین برای پرورش فطرت انسانهاست و فطرت انسانها به هیچ وجه تغییر پذیر نیست مربوط به جان آنهاست روح آنهاست، روح آنها با این معارف و با این اخلاق و با این عادات الهی مأنوساند که ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ این ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ نشانهٴ آن است که در خلقت فطری انسانها نه تخلّف است نه اختلاف؛ اینطور نیست که بعضی از انسانها به فطرت توحید و اسلام خلق بشوند بعضی از انسانها هم به فطرت توحید و اسلام خلق نشوند تا اسلام برای یک عده تکلیف و تحمیل باشد، اینچنین نیست.
پس هر انسانی به فطرت توحید و فطرت اسلامی و دین الهی خلق میشود مفطور به دین است. چون هر انسانی مفطور به دین است پس مبدأ قابلی این دین که فطرت انسانهاست یکسان است، مبدأ فاعلی هم که ذات اقدس الهی باشد ثابت است این اسلام از نزد خدای واحد ثابت برای شکوفایی فطرت انسانهایی که یکسان بر فطرت توحیدی خلق میشوند نازل میشود، لذا برای همیشه ثابت است. در مسائل توحید، نبوت، رسالت، معاد و امثال ذلک هیچ جایی سخن از نسخ و تغییر و تبدیل نیست، البته در بعضی از مراتب کامل است در بعضی از مراتب کاملتر.
کیفیت ارتباط طبیعت و فطرت
ولی انسان مثل فرشته نیست که همواره بگوید: ﴿وَمَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ گرچه فطرتی دارد ثابت؛ اما طبیعتی دارد متغیر، انسان در کرهٴ زمین و ماده به سر میبرد این پیشرفتها برای چهرهٴ طبیعی اوست این اختلاف گوناگون نیاز و رفع نیازها برای چهرهٴ طبیعی اوست، اینکه در هر عصر و روزگاری به یک سبک زندگی میکنند به یک سبک بنّایی دارند به یک سبک دوختی دارند به یک سبک تغذیهای دارند به یک سبک دادوستدی دارند به یک سبک روابط داخلی و خارجی دارند، اینها مربوط به طبیعت است نه مربوط به فطرت و چون فطرت جدای از این طبیعت نیست و این طبیعت گسیختهای از آن فطرت نیست یک سرپلی بین این طبیعت متغیر و فطرت ثابت هست برای تأمین نیازهای این طبیعت، شریعت میآید که هر پیغمبری شریعت خاص دارد، اینکه در عصر فلان پیامبر رقم نماز این قدر است عدد زکات آن قدر است کیفیت حج اینچنین است کیفیت صومّ آن چنان، برای آن است که این چهرهٴ طبیعی انسانها متغیر است، گاهی هم در درون یک دین نسخ پیدا میشود گاهی هم دین بعدی و شریعت بعدی اش بخشی از شریعت قبلی را نسخ میکند این نسخها که در درون یک مذهب اتفاق میافتد یا از بیرون متوجه یک مذهب میشود، هم مربوط به بخش طبیعتی است که تغییر پذیر است و هم روح نسخ برگشتش به تخصیص ازمانی است، نه اینکه چیزی را ذات اقدس الهی نسخ میکند که از اوّل ـ معاذاللهـ نداند بعد بفهمد که این قانون قابل اجرا نیست او را نسخ بکند و نه این نسخ در حرم امن دین راه پیدا میکند. این فقط در محور شریعت است و شریعت هم با آن جنبهٴ متغیر انسانها در ارتباط است متغیر با متغیر ارتباط دارند تا برسیم به دین خاتَم، و خاتِم این شریعتش هم محفوظ است اگر بخشی از کارهای او مربوط به مسائل اجرایی بود و نیاز نیازمندان با او باید تأمین بشود با ولایت فقیه حل میشود که ولایت فقیه عهدهدار نیازمندیهای بخشهای تغییرپذیر جنبهٴ طبیعت است که مادون شریعت، است و شریعت مادون دین است و این مجموعه را احیاناً دین خواهند گفت.
بنابراین آن دینی که فعلاً محل بحث است و ثابت است خطوط کلّی دین است چه مربوط به معارف باشد چه مربوط به اخلاق باشد چه مربوط به فقه و حقوق. آن بخشهای متغیّری هم که از او به عنوان شریعت و منهاج یاد میکند آن را فرمود: ﴿شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ که باید یک بحث مستوفایی اگر خدای سبحان توفیق داد، در این زمینه به عمل بیاید.
«و الحمد لله رب العالمین»
اوصاف و مصداق «اولوا العلم»
حال بودن کریمهٴ ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ برای سه فاعل
تناسب آیهٴ ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ با آیات دیگر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾
﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ وَمَن یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الحِسَابِ﴾
انشای شهادت
اموری که مربوط به آیهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ بود قسمت مهمّش به عرض رسید چند نکته مانده است که باید عنایت شود، آن این است که این ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ محتمل است انشاء باشد نه اخبار یعنی هم اکنون شهادت میدهد با همین فعل دارد شهادت میدهد با همین جمله، مثل اینکه ما میگوییم «أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» این اخبار نیست این إنشاء شهادت است.
اوصاف و مصداق «اولوا العلم»
مطلب بعدی آن است اولوا العلم که شهادت به وحدانیت حق میدهند غیر از کسانی هستند که علم دارند، از کسی که علم آموخت معمولاً قرآن کریم تعبیر به اولوا العلم نمیکند کسی که علم در او رسوخ کند و او هم راسخ در علم باشد از او به عنوان اولواالالباب و اولوا العلم یاد میشود وگرنه گروه دیگری هستند که نه تنها شهادت به وحدانیت حق نمیدهند بلکه زمینهٴ اختلاف را فراهم میکنند چه اینکه در آیهٴ بعد فرمود: ﴿إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ﴾ عالمی که اهل بغی است زمینهٴ پیدایش نحلههای گوناگون را فراهم میکند، عالمی که اهل قیام به قسط است شهادت به وحدانیت حق میدهد، جامعه به شهادت به وحدانیت اولوا العلم موحّد میشود.
حال بودن کریمهٴ ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ برای سه فاعل
یکی از روایتهایی که در بحث دیروز خوانده شد تأیید میکرد که این ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ حال برای هر سه فاعل است نه تنها برای «الله» ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ در حالی که خدا قائم به قسط است «شهدة الملائکه أنه لا اله الا هو» در حالی که کلّ واحد قائم به قسطاند و «شهد اولوا العلم أنه لا اله الا هو» در حالی که کلّ واحد قائم بالقسطاند. از روایتی که دیروز خوانده شد استفاده میشد که این کلمهٴ ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ حال است برای هر سه فاعل؛ منتها برای دومی و سومی حذف شده است اکتفائاً به حال اوّل.
نمونهای از برکات «رضوان»
مطلب بعدی آن است که در طی بحث آیهٴ قبل که فرمود: ﴿وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالعِبَادِ﴾ اشاره شد که مقام رضوان فوق مقام ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ یکی از آن برکات مقام رضوان این است که انسان همتای فرشته میشود شاهد وحدانیت حق خواهد بود یعنی در جامعه که عدهای منکرند و عدهای منتظر با شهادت اینگونه از علما، وحدانیت حق تثبیت میشود اینها کار فرشتهها را میکنند.
شهادت به وحدانیت حق در نهجالبلاغه
مطلب بعدی آن است که در شهادتهایی که در نهجالبلاغه هست در بسیاری از آن تعبیرات که شهادت به وحدانیت را به همراه داشت و بعضی از آنها خوانده شد این قیام به قسط در آن تضمین شد، گرچه این عبارت نبود: «أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ و أنا عادل»؛ اما نحوهٴ شهادت که «شهادةً یوافق فیها السّرّ الإعلان والقلب اللّسان» و امثال ذلک نشانهٴ همان قیام به قسط است یعنی من که قائم به قسط و عدل هستم، دارم شهادت به وحدانیت حق میدهم و شهادت، وقتی مسموع است که شاهد قائم به قسط باشد.
محسوس بودن مستند شهادت
مطلب بعدی آن است که شهادت در امور حسّی باید مستند محسوس داشته باشد، شهادت در امور علمی باید مستندش مبرهن باشد. اگر کسی اهل کشف وشهود است که با مشاهدات خود میتواند خود را شاهد کند و اگر اهل برهان است با برهان میتواند شهادت بدهد. آنجا که با برهان شهادت میدهد از قبیل «شهدوا بما علموا» است یا ﴿مَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا﴾ است که برابر برهان شهادت میدهند و شهادت در اینگونه از مسائل اختصاصی به محسوس ندارد.
ریاکاری، مصداق بارز بتپرستی
نکتهٴ دیگر، روایتی است که در تفسیر عیاشی ذیل این کریمه آمده است. این روایت در تفسیر نورالثقلین نبود و نیست و سرّش آن است که به تاریخ شبیهتر است تا روایت، ولی در تفسیر عیاشی ذیل همین کریمهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ از سعیدبنجبیر نقل شده است که سعیدبنجبیر گفت هنگامی که این آیهٴ مبارکه نازل میشد بر کعبه 360 بت بود: «کان علی الکعبة ثلاثمائه و ستّون صنماً لکل حیٍّ من احیاء العرب»؛ برای هر قبیلهای بتی بود حالا یا «الواحد» یا «والاثنان» هر قبیلهای یک بت یا قبیلهای دو بت داشتند . آنها که جزء اشراف رسمی مکّه بودند گذشته از بت بتکده معروف بتهای خصوصی در منزل داشتند که احیاناً از آنها تبرّک میطلبیدند و توسّل میکردند، بچههای ابوسفیان اینچنین بودند یک بت خصوصی داشتند که در هنگام جنگ بدر، گذشته از اینکه آمدند کنار کعبه و از بتها مدد گرفتند در درون خانهشان هم که بت اختصاصی داشتند از آن بتها هم مدد گرفتند آمدند به جنگ توحید و این خیلی تعجب ندارد یعنی انسان وقتی گاهی به حساب خودش میرسد میبیند او هم یک بتپرستی است؛ منتها نمیداند که در درون دلش بتهای فراوانی دارد. اگر کسی خدای ناکرده به مسئلهٴ ریا مبتلا شد آن هم همینطور است. میبینید یک انسان مرائی کار را برای خدا نمیکند و دروغ هم در کار او هست یعنی به مردم نشان میدهد که من دارم برای خدا کار میکنم، ارائهٴ این کار است و این ارائه کاذب است؛ نشان میدهد که من برای خدا کار میکنم و نمیکند این شرکی است آمیخته با کذب و حرف مشرکین در درون یک انسان ریا کار هم هست یعنی مشرک وقتی که شرکش را توجیه میکرد، میگفت: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ یا ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ این دو دلیل را قرآن کریم از زبان اهل شرک یاد میکند. مشرکین که به قیامت معتقد نبودند میگفتند انسان با مرگ نابود میشود و وقتی جریان برزخ و قیامت را شنیدند برای اینها تازگی داشت؛ به یکدیگر میگفتند یک خبر جدیدی در حجاز شنیده میشود کسی آمده است که ﴿یُنَبِّئُکُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ﴾ آمده میگوید وقتی تمزیق شدید تفریق شدید پاره پاره شدید به خاک تبدیل شدید باز دوباره زنده میشوید یک چیز عجیبی آورده یک خبر تازهای بود در حجاز، برای آنها قیامت اصلاً مطرح نبود.
شفاعتی هم که آنها مطرح میکردند شفاعت اخروی نبود، شفاعت مصطلح نبود یعنی وسیله شدن برای نیل به اهداف دنیایی این را شفاعت میگفتند. تقرّبی هم که اینها مسئلت میکردند تقرّب مادی بود نه معارف بلند الهی اینکه میگفتند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ یعنی وسیلهٴ ما هستند نزد خدا کارها در کلّ عالم به دست خداست و اما تقسیم شده است، کارهای جزئی را به این ارباب متفرّقه واگذار کردند و این ارباب متفرّقه در سود و زیان رساندن مستقلاند و ما اینها را میپرستیم که از اینها سودی ببریم همین، حیات میخواهیم سلامت میخواهیم بلد میخواهیم رزق میخواهیم قدرت میخواهیم غلبهٴ بر خصم میخواهیم و مانند آن، نه سخن از تقرّب معنوی بود که «واجعلنی من أحسن عبیدک نصیباً عندک وأقربهم منزلةً منک وأخصّهم زلفةً لدیک» نه از این باب بود نه از باب شفاعت عند الله یوم القیامة بود، فقط منافع دنیا بود ولاغیر این انگیزهٴ وثنیّین که ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ یا ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ وقتی درون ریا کار را شما میشکافید، میبینید همین دو حرف در میآید یعنی او خدا را قبول دارد که عالم را خدا آفرید همانطوری که بتپرست قبول دارد به قیامت دل نبسته است یا منکر است یا اگر هم باور کرد فراموشش شد سود و زیان را هم در مسئلهٴ دنیا خلاصه میکند و سرپل رسیدن به سود و نجات از ضرر را هم ریا میداند یعنی ریا کار میگوید من ریا نمیکنم، برای اینکه این ریا شفیع من باشد من ریا نمیکنم، مگر اینکه با این ریا به خدا مقرّب بشوم منظور از قرب، بهرههای مادی است ولاغیر منظور از شفاعت، شفاعت در دنیاست ولاغیر همان دو تا حرفی که صنمی به وثنی دارد همان دو تا حرف را ریا کار دارد. گاهی انسان در درون دل این ریا را دارد و فقط فرزندان ابوسفیان را مورد انتقاد قرار میدهد که شما چرا در خانه بتکده ساختید، بت ساختید در حالی که احیاناً ـ معاذاللهـ خودش هم مبتلاست.
پرسش:....
پاسخ: بله؛ نه اینکه جمیع امور مثل او باشند این قیامت را قبول دارد؛ منتها فراموشش شده است او اصلاً قیامت را منکر است این وحی و رسالت را قبول دارد؛ منتها فراموشش شده است.
پرسش:....
پاسخ: نه فراموش شدن غیر از انکار است، اگر اصلاً قبول نداشته باشد بله؛ اما اگر قبول داشت و «نسیاً منسیا» بود فراموشش شد یعنی ضعیفالاعتقاد شد به آن عقیده اعتنایی ندارد نه، منتها مکث او در جهنّم بیش از مکث دیگران است.
پرسش: استاد اخلاص در ریا چطور است.
پاسخ: اخلاص در ریا هم همینطور است دیگر، بالأخره اگر اصل مبدأ و معاد و وحی و رسالت را قبول داشته باشد جزء معاصی کبیره است ومدّتهایی در جهنّم ـ معاذاللهـ میماند ولی مخلّد نخواهد بود، ولی اگر قبول نداشت خب البته او مشرک است یعنی حقیقتاً مشرک است این شرک خفیّ او همسان شرک جلیّ است دیگر.
عظمت شأن آیهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ ...﴾
پرسش:...
پاسخ: دیگر این حرفها را که شنیدند میگفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الأَوَّلِینَ﴾ دوران فطرت اینچنین بود و احیاناً در حجاز این فکر معاد و امثال ذلک بود ولی اینها به سراغ آن نمیرفتند، لذا وقتی مسئلهٴ توحید و معاد و اینها را شنیدند گفتند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الأَوَّلِینَ﴾ یعنی وثنیّین سابق هم همین حرف را داشتند دربارهٴ حجاز هم همینطور بود، بنا بر این که اوّل سورهٴ مبارکهٴ «یس» که تو آنها را انذار میکنی چیزی که آبای اینها هم نشنیدند بنا بر این که «ما» موصوله یا موصوفه نباشد «ما» نافیه باشد همین معنا را دارد، دوران فطرت این خطر را دارد؛ منتها بودند افرادی که همهٴ معارف را آشنا بودند و وظیفهٴ دیگران این بود که به سراغ آنها بروند ولی نمیرفتند. سعیدبنجبیر میگوید کعبه مبتلا به 360 بت بود برای هر حیّ و قبیلهای از احیا و قبایل عرب یک بت یا دو بت بود «فلمّا نزلت هذه الآیهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ الی ﴿هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ خرّت الاصنام فی الکعبة سجّداً» ؛ اینها به خاک افتادند ولی از امام(سلام الله علیه) نقل نمیکند این به جریان تاریخ شبیهتر است تا جریان روایت؛ منتها سعید احیاناً جزء تابعین هست و ممکن است که خودش آن صحنه را درک نکرده باشد و تاریخ او هم تاریخ مرسل است.
مطلب بعدی آن است که از روایتی که در بحث دیروز خوانده شد میشود استفاده کرد که قرائت آیهٴ مبارکهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ نقشی دارد در مزید علم، چون حضرت ولی عصر و سایر ائمه(علیهم السلام) وقتی متولّد میشدند این آیه را میخواندند خدای سبحان علم اوّل و آخر را به اینها میداد ، پیروان آنها هم اگر این آیه را بخوانند به مقدار میسور از علوم آنها بهره میگیرند. اینکه فرمود در روایت بود که وقتی این آیه را میخواند خداوند علم گذشته یعنی آنچه به انبیای سلف اعطا فرموده بود و علم آینده ـ آنچه دیگران میفهمند ـ یا علم مربوط به معاد را به آن مولود مطهّر اعطا میکرد این نشانهٴ آن است که بین قرائت این آیه و افاضهٴ علم الهی تناسبی هست، لذا خواندن این آیه و تداوم این آیه نقشی در مزید علم دارد.
تناسب آیهٴ ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ با آیات دیگر
مطلبی که مربوط به بحث امروز است این است که این ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ آیا مربوط به بحثهای گذشته است یا سرفصل آیات جدید است. عدهای از قاریان «أنّ الدین عند الله الاسلام» قرائت کردند که مشهودٌبه باشد آنگاه در آیهای که بحثش تمام شد «إنّه لا اله الاّ هو» قرائت میکردند نه ﴿أنّهُ﴾ قهراً معنا اینچنین میشد که «شهد اللهی» که «إنه لا إله الاّ هُو» است «وملائکه واولوا العلم» چه چیز «أنّ الدین عندالله الاسلام» که مشهودٌبه این است که دین «عند الله الاسلام» است؛ منتها قرائتی است که اثباتش دشوار است هم دور از طبع است و هم فاصله زیاد است و هم داعی بر این کار نیست و هم بر خلاف قرائتهای معروف است، این ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ سرفصلی است و جریان اهل کتاب را هم به همراه دارد، چون یک قسمت قابل توجه سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» دربارهٴ احتجاجها و برخوردهایی که اسلام با مسیحیت و یهودیت دارد.
پرسش:...
پاسخ: اگر «أنّ الدین» بخوانیم مشهودٌبه خواهد بود.
پرسش:...
پاسخ: نه «شهد» به معنای قول دیگر نیست، معنای خود «شهد» است.
پرسش:...
پاسخ: بله چرا باید معنای قول داشته باشد تا معنای جمله را بدهد نه «شهد» یعنی قال همین «شهد» که ما میگوییم «أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» داریم إنشاء میکنیم نه اخبار.
پرسش:....
پاسخ: نه؛ أدای شهادت است نه «میگویم» نه «تلفظ میکنم» نه از گذشته خبر میدهم، دارم إنشا میکنم. الآن کسی در اذان و اقامه بگوید «أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» این جمله جملهٴ خبریه که نیست.
پرسش:....
پاسخ: بله دیگر تمام این «بعت و اشتریت» هم فعلی است که أنشاء میکند دیگر، الآن «أشهد» اینچنین نیست که ما بگوییم «أشهد» فعل متکلم وحده و ضمیر در او فاعل و این جمله خبریه است
پرسش:...
پاسخ: با فعل إنشاء میشود؛ منتها فعل فاعل دارد دیگر؛ منتها ماضی چون اصرح در إنشاء است فعل ماضی را انتخاب کردند وگرنه با مضارع هم میشود، همانطوری که با فعل، انسان چیزی را ایجاد میکند گاهی با لفظ، ایجاد میکند «بعت» که به معنای خبر از دادوستد گذشته نیست یعنی الآن «اوجد البیعَ»؛ این پیمان را من دارم ایجاد میکنم با مضارع هم میشود گفت؛ منتها ماضی چون اصرح در إنشاء است این «أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» شهادت است و إنشا است، چه در نماز چه در اذان چه در اقامه و امثال ذلک. اگر کسی خبر ندارد چه میگوید خب الفاظی است که «تجری علی لسانه»؛ اما کسی که با توجه میخواند، گرچه موظّف است این کلمات را بگوید؛ اما دارد شهادت میدهد.
پرسش:...
پاسخ: إنشاء یک امر اعتباری است و سهل المؤنه است گاهی با فعل أنشاء میشود کما فیالمعاطات، گاهی با لفظ أنشاء میشود کما فی العقد.
پرسش:...
پاسخ: لفظ «بعت» یعنی «اوجد البیع» الآن.
پرسش:...
پاسخ: همین؛ ایجاب میکنم با فعل ایجاب میکنم با قول ایجاب میکنم.
دین از دیدگاه قرآن
﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ این مفردات قبلاً بحث شد که «الدین ماهو»، «الاسلام ماهو»؛ اما این ترکیب که «دین عندالله الاسلام» است باید بحث بشود. دین لغتاً همان جزا و امثال ذلک را میگویند «دان» یعنی جزا داد «دنّاهم کما دانوا» یعنی جزا و قیامت را از آن جهت که روز جزاست روز دین نامیدهاند ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ که در اوّل سورهٴ مبارکهٴ «حمد» است از این قبیل است، دین یعنی جزا؛ اما اصطلاحاً مجموعه قوانین و قواعدی که مربوط به عقاید و اخلاق و اعمال است آن را دین میگویند بشر بدون دین نخواهد بود برای هر موجودی قوانینی است که او را بپروراند، قانونی که مربّی بشر است دین نام دارد و همانطوری که هر موجودی را ربّ او که همان ربّ العالمین است باید بپروراند انسان را هم ربّ او که ربّالعالمین است باید بپروراند ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾.
پرسش:...
پاسخ: حالا به خواست خدا روشن خواهد که دین چیست و شریعت چیست.
اسلام، دینی ثابت
اسلام لغتاً همان انقیاد و اطاعت است که سراسر جهان مسلماند ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ هیچ موجودی نیست که در پیشگاه ذات اقدس الهی مسلم و منقاد و مطیع نباشد؛ اما اصطلاحاً همین مجموعهٴ قوانین و قواعدی است که انبیاء آوردهاند خطوط کلّی معارفش مشخص است و خطوط کلّی عباداتش هم مشخص است و احیاناً بخشهای جزئی او که شریعت نام دارد آنها هم مشخص است و این دین «عند الله» است، چون «عند الله» است ثابت است نه در او تخلّف است نه در او اختلاف، چون ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ﴾ اما ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ اگر «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ»، «الإِسْلاَمُ» است و اگر ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ هست، پس «الاسلام دینٌ ثابتٌ باقٍ و مستمر» نه تخلّف پذیر است نه اختلاف پذیر، تخلّف آن است که یک شیء جای خود را بدون بدل رها کند اختلاف آن است که شیء جای خود را رها کند ولی بدیل او جای او را پر کند آن میشود اختلاف این میشود تخلّف. در اسلام یعنی خطوط کلّی دین، چون «عند الله» است و ثابت است نه اختلاف پذیر است نه تخلّف پذیر و همهٴ انبیا هم همین را آوردند و اگر احیاناً بین رهآورد انبیاء (علیهم السلام) فرق است، در اینکه بعضیها مطالب دقیق آوردند بعضی مطالب ادق و بین اینها هم هیچ اختلافی نیست. اگر ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ یا ﴿تلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ این انبیا و مرسلین هم اسلام را به مردم ارائه دادند هر پیامبری به اندازهٴ خود، آن دین را ارائه داد و چون انبیا درجاتشان همسان نیست و مرسلین مراتب آنها همتای هم نیست درجات ارائه هم یکسان نیست؛ بعضی بهتر ارائه میدهند بعضی کاملتر ارائه میدهند تا برسد به جایی که ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً﴾ .
این دینی که «عند الله» هست به نام اسلام، همین دین خدا پسند است همین تام و کامل است که فرمود: ﴿وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً﴾ دین خدا پسند همان دین «عندالله» است که اسلام باشد و همین دین، کامل است و همین دین، تام است؛ منتها تدریجاً ظهور میکند تدریجاً از نزد ذات اقدس الهی تنزّل میکند تا برسد به جریان ولایت و جریان غدیرخم و امثال ذلک که به نصاب خود برسد در مقام اظهار و اثبات نه ثبوت تا بشود ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً﴾ و انبیا هم همین را آوردند، لذا هر پیامبری که آمد حرفهای پیامبر قبلی را صحّه گذاشت و تصدیق کرد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ یعنی مجموعهٴ قوانین گذشته را با همهٴ آنچه در او بود تصدیق کرد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ﴾ و بعضیها زمینهٴ بشارت بعدی را هم فراهم کردند. پس هیچ اختلافی بین جریان انبیا نیست، مگر در درجهٴ فضیلت که هیچ تفاوتی بین مرسلین نیست، مگر در درجهٴ فضیلت، لذا وظیفهٴ بندگان مؤمن این است که بگویند ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ که در اواخر سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت این ﴿لاَ نُفَرِّقُ﴾ یعنی ما همهٴ اینها را معصوم میدانیم نبیّ و مرسل میدانیم از نزد تو میدانیم، رهاورد آنها را افاضهٴ تو میدانیم و مانند آن در عین حال که معتقدیم ﴿فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ هم هست ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ هست ﴿فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ هست ولی در اصل اینکه همهٴ اینها منصوباند و مأمور از طرف تو هستند و حرف شما را برای ما آوردند از این جهت بین اینها فرقی نیست ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ نیست ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ نظیر اهل کتاب نیستیم که به انبیای بنیاسرائیل(علیهم السلام) ایمان بیاوریم و به وجود مبارک حضرت خاتم(سلام الله علیه) ایمان نیاوریم و مانند آن و هیچ چیزی عامل اختلاف نبود مگر بغی و ستم علما، آنها این مذهبها را ساختند وگرنه دین یکی بود و این نحلههای گوناگون را علمای سوء و مشایخ سوء ساختند ﴿بَغْیَاً بَیْنَهُمْ﴾ اما علمای الهی که همتای فرشتگان هستند راهیان کوی انبیا و مرسلیناند همان حرفی که خدا به انبیا فرمود همان حرفی که انبیا به مردم آموخت اینها فراگرفتند و به مردم ابلاغ کردند، این دین میشود ثابت.
هماهنگی دین و فطرت
خب، انسانها در همهٴ ادوار و قرون دارای دین واحدند با اینکه پیشرفتهای گوناگون و اختلافهای صنعت و غیر صنعت چشمگیر است، نمیشود عادات و آداب و رسوم و سنن را فراموش کرد، نمیشود پیشرفتها را فراموش کرد و مانند آن. چطور یک دین برای همیشه ثابت است با اختلاف فراوانی که بین نسلها و عصرها هست به طوری که قابل انکار نیست و اختلاف هم چشمگیر است. میفرمایند ما یک دین داریم و یک شریعت، شریعت تغییر پذیر است ولی دین ثابت است، سرّش این است که دین برای پرورش فطرت انسانهاست و فطرت انسانها به هیچ وجه تغییر پذیر نیست مربوط به جان آنهاست روح آنهاست، روح آنها با این معارف و با این اخلاق و با این عادات الهی مأنوساند که ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ این ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ نشانهٴ آن است که در خلقت فطری انسانها نه تخلّف است نه اختلاف؛ اینطور نیست که بعضی از انسانها به فطرت توحید و اسلام خلق بشوند بعضی از انسانها هم به فطرت توحید و اسلام خلق نشوند تا اسلام برای یک عده تکلیف و تحمیل باشد، اینچنین نیست.
پس هر انسانی به فطرت توحید و فطرت اسلامی و دین الهی خلق میشود مفطور به دین است. چون هر انسانی مفطور به دین است پس مبدأ قابلی این دین که فطرت انسانهاست یکسان است، مبدأ فاعلی هم که ذات اقدس الهی باشد ثابت است این اسلام از نزد خدای واحد ثابت برای شکوفایی فطرت انسانهایی که یکسان بر فطرت توحیدی خلق میشوند نازل میشود، لذا برای همیشه ثابت است. در مسائل توحید، نبوت، رسالت، معاد و امثال ذلک هیچ جایی سخن از نسخ و تغییر و تبدیل نیست، البته در بعضی از مراتب کامل است در بعضی از مراتب کاملتر.
کیفیت ارتباط طبیعت و فطرت
ولی انسان مثل فرشته نیست که همواره بگوید: ﴿وَمَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ گرچه فطرتی دارد ثابت؛ اما طبیعتی دارد متغیر، انسان در کرهٴ زمین و ماده به سر میبرد این پیشرفتها برای چهرهٴ طبیعی اوست این اختلاف گوناگون نیاز و رفع نیازها برای چهرهٴ طبیعی اوست، اینکه در هر عصر و روزگاری به یک سبک زندگی میکنند به یک سبک بنّایی دارند به یک سبک دوختی دارند به یک سبک تغذیهای دارند به یک سبک دادوستدی دارند به یک سبک روابط داخلی و خارجی دارند، اینها مربوط به طبیعت است نه مربوط به فطرت و چون فطرت جدای از این طبیعت نیست و این طبیعت گسیختهای از آن فطرت نیست یک سرپلی بین این طبیعت متغیر و فطرت ثابت هست برای تأمین نیازهای این طبیعت، شریعت میآید که هر پیغمبری شریعت خاص دارد، اینکه در عصر فلان پیامبر رقم نماز این قدر است عدد زکات آن قدر است کیفیت حج اینچنین است کیفیت صومّ آن چنان، برای آن است که این چهرهٴ طبیعی انسانها متغیر است، گاهی هم در درون یک دین نسخ پیدا میشود گاهی هم دین بعدی و شریعت بعدی اش بخشی از شریعت قبلی را نسخ میکند این نسخها که در درون یک مذهب اتفاق میافتد یا از بیرون متوجه یک مذهب میشود، هم مربوط به بخش طبیعتی است که تغییر پذیر است و هم روح نسخ برگشتش به تخصیص ازمانی است، نه اینکه چیزی را ذات اقدس الهی نسخ میکند که از اوّل ـ معاذاللهـ نداند بعد بفهمد که این قانون قابل اجرا نیست او را نسخ بکند و نه این نسخ در حرم امن دین راه پیدا میکند. این فقط در محور شریعت است و شریعت هم با آن جنبهٴ متغیر انسانها در ارتباط است متغیر با متغیر ارتباط دارند تا برسیم به دین خاتَم، و خاتِم این شریعتش هم محفوظ است اگر بخشی از کارهای او مربوط به مسائل اجرایی بود و نیاز نیازمندان با او باید تأمین بشود با ولایت فقیه حل میشود که ولایت فقیه عهدهدار نیازمندیهای بخشهای تغییرپذیر جنبهٴ طبیعت است که مادون شریعت، است و شریعت مادون دین است و این مجموعه را احیاناً دین خواهند گفت.
بنابراین آن دینی که فعلاً محل بحث است و ثابت است خطوط کلّی دین است چه مربوط به معارف باشد چه مربوط به اخلاق باشد چه مربوط به فقه و حقوق. آن بخشهای متغیّری هم که از او به عنوان شریعت و منهاج یاد میکند آن را فرمود: ﴿شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ که باید یک بحث مستوفایی اگر خدای سبحان توفیق داد، در این زمینه به عمل بیاید.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است