- 14
- 1000
- 1000
- 1000
سیره تربیتی حضرت موسی علیه السلام، 6
سخنرانی حجت الاسلام محمد رضا عابدینی با موضوع «سیره تربیتی حضرت موسی علیه السلام»، جلسه ششم: نقشه راه الهی، سال 1404
در بحث تولد حضرت موسی بودیم که جریانات مختلف پیش آمد، سختگیریهایی که فرعون پیش آورده بود، پیچیده بود که ظهور حجتشان نزدیک است و از طرفی ستارهها هم وضعیت خاصی پیدا کرده بودند و منجمین اخباری کرده بودند به اینکه نزدیک است کسی که برانداز فرعون است به دنیا بیاید و از طرفی فرعون هم خوابی دیده بود و همه باعث شده بود سختگیری زیادی در فرزندان بنی اسرائیل و قتل آنها محقق شود. قابلهای که مراقب مادر موسی(ع) بود به مادر موسی گفت: نگران نباش و مژده داد محبت این فرزند در دل من افتاده و من او را لو نخواهم داد. با روایتی از امام باقر این را بیان کردیم، امام باقر فرمودند: وقتی به دنیا آمد، این قابله گفت: من بر تو این را کتمان خواهم کرد.
وقتی فرزند به دنیا آمد « فَلَمَّا أَنْ وَلَدَتْ الْتَفَتَتْ إِلَیْهَا وَ هِیَ مُقْبِلَةٌ» وقتی به این فرزند نگاه کرد، در حالی که این فرزند نگاه به قابله میکرد، «فَقَالَتْ مَا شَاءَ اللَّهُ» فرزند بسیار زیبا و پر جاذبهای بود که محبتش دل این قابله را پر کرد. لذا از همانجایی که او را دید محبت حضرت موسی بر دلش افتاد، هرکس حضرت موسی را میدید محبت حضرت بر دلش میافتاد و این جزء صنع الهی بود. «فَقَالَتْ لَهَا» وقتی به دنیا آمد، قابله گفت: «أَ لَمْ أَقُلْ إِنِّی سَوْفَ أَکْتُمُ عَلَیْکِ» نگفتم این را پنهان میکنم. «ثُمَّ حَمَلَتْهُ فَأَدْخَلَتْهُ الْمِخْدَعَ» این مادر و فرزند را در پستوی خانه برد تا صدا بیرون از اتاق نیاید و این بچه را آماده کرد، مادر موسی چیزی برای او آماده نکرده بود. چون میدانست با به دنیا آمدن این قابله او را میکشد اما این قابله بچه را در لباسی پیچید، نگهبانها را خبر کرد و گفت: برگردید کار انجام شد، گفت: بچه زنده به دنیا نیامد. گریهای از بچه به گوش اینها نرسیده بود. «وَ أَصْلَحَتْ أَمْرَهُ ثُمَّ خَرَجَتْ إِلَى الْحَرَسِ فَقَالَتِ انْصَرِفُوا» اینها که برگشتند، مادر موسی بچه را شیر داد. «وَ کَانُوا عَلَى الْبَابِ فَإِنَّمَا خَرَجَ دَمٌ مُنْقَطِعٌ فَانْصَرَفُوا فَأَرْضَعَتْهُ» خدای سبحان برای این کار نقشه کشیده و باید این نقشه با تمام اتقان جلو برود. این قابله که باید اینجا قرار بگیرد. آن مادری که باید اینطور حمل صورت بگیرد. علم الهی مثل علوم ما نیست که لحظه به لحظه پیش بیاید و لحظه به لحظه باعث شود علوم ما تغییر پیدا کند. علم الهی از ازل عالم به تمام جزئیات هستی محقق بوده است. وقتی کسی با این نگاه به نقشه الهی نگاه کند که مکتوب عند الله است، در عین اینکه مکتوب عند الله با نگاه به اختیاری بوده که بندگان دارند. منتهی آن فوق زمانه است. تمام تغییرات در آنجا ثابت است.
دارد وقتی که این بچه به دنیا آمد، دو سه روز گذشت، یکبار هم مشکوک شدند، ممکن بود بعضی همسایگان خبرهایی را بدهند. در خانه مادر موسی ریختند و آمدند خانه را بگردند، تنور روشن بود، بدون اینکه متوجه باشد بچه را داخل تنور انداخت و فکر هم نکرد. این الهام الهی در وجود این مادر بدون اینکه فکر کند، حواسش نبود که بچه را کجا میگذارد فقط میخواست او را پنهان کند. اینها همه جا را گشتند و سراغ تنور روشن نرفتند. وقتی رفتند تازه متوجه شد بچه را در تنور گذاشته است و بعد دیدند در تنور مشغول بازی است. همان سرگذشتی که مربوط به ابراهیم خلیل است «قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ» همینجا در مورد جریان موسی کلیم هم گفته است. مرحوم بهاءالدینی میفرمود: باور کنیم که دستگاه خداست که خدایی میکند. ما دستگاه خدا را مثل دستگاه خودمان میدانیم یک خرده پرزورتر و قویتر، اما اگر باور داشتیم خداست که خدایی میکند و هرچیزی به اذن او تکان میخورد، قطره آب به اذن او جریان پیدا میکند. ابر به اذن او حرکت میکند و برگ به اذن او تکان میخورد. سرما و گرما به اذن او محقق میشود. لحظه به لحظه هستی به اذن او ایجاد میشود. اگر این را باور کردیم مییابیم در درون ما لحظه به لحظه خدا دارد ما را ایجاد بعد از ایجاد میکند و ما حشرمان با خدای سبحان به این نزدیکی است. نه اینکه ما را خلق کرده و الآن سراغ کارهای دیگر است. لحظه به لحظه با ما مرتبط است.
در بحث تولد حضرت موسی بودیم که جریانات مختلف پیش آمد، سختگیریهایی که فرعون پیش آورده بود، پیچیده بود که ظهور حجتشان نزدیک است و از طرفی ستارهها هم وضعیت خاصی پیدا کرده بودند و منجمین اخباری کرده بودند به اینکه نزدیک است کسی که برانداز فرعون است به دنیا بیاید و از طرفی فرعون هم خوابی دیده بود و همه باعث شده بود سختگیری زیادی در فرزندان بنی اسرائیل و قتل آنها محقق شود. قابلهای که مراقب مادر موسی(ع) بود به مادر موسی گفت: نگران نباش و مژده داد محبت این فرزند در دل من افتاده و من او را لو نخواهم داد. با روایتی از امام باقر این را بیان کردیم، امام باقر فرمودند: وقتی به دنیا آمد، این قابله گفت: من بر تو این را کتمان خواهم کرد.
وقتی فرزند به دنیا آمد « فَلَمَّا أَنْ وَلَدَتْ الْتَفَتَتْ إِلَیْهَا وَ هِیَ مُقْبِلَةٌ» وقتی به این فرزند نگاه کرد، در حالی که این فرزند نگاه به قابله میکرد، «فَقَالَتْ مَا شَاءَ اللَّهُ» فرزند بسیار زیبا و پر جاذبهای بود که محبتش دل این قابله را پر کرد. لذا از همانجایی که او را دید محبت حضرت موسی بر دلش افتاد، هرکس حضرت موسی را میدید محبت حضرت بر دلش میافتاد و این جزء صنع الهی بود. «فَقَالَتْ لَهَا» وقتی به دنیا آمد، قابله گفت: «أَ لَمْ أَقُلْ إِنِّی سَوْفَ أَکْتُمُ عَلَیْکِ» نگفتم این را پنهان میکنم. «ثُمَّ حَمَلَتْهُ فَأَدْخَلَتْهُ الْمِخْدَعَ» این مادر و فرزند را در پستوی خانه برد تا صدا بیرون از اتاق نیاید و این بچه را آماده کرد، مادر موسی چیزی برای او آماده نکرده بود. چون میدانست با به دنیا آمدن این قابله او را میکشد اما این قابله بچه را در لباسی پیچید، نگهبانها را خبر کرد و گفت: برگردید کار انجام شد، گفت: بچه زنده به دنیا نیامد. گریهای از بچه به گوش اینها نرسیده بود. «وَ أَصْلَحَتْ أَمْرَهُ ثُمَّ خَرَجَتْ إِلَى الْحَرَسِ فَقَالَتِ انْصَرِفُوا» اینها که برگشتند، مادر موسی بچه را شیر داد. «وَ کَانُوا عَلَى الْبَابِ فَإِنَّمَا خَرَجَ دَمٌ مُنْقَطِعٌ فَانْصَرَفُوا فَأَرْضَعَتْهُ» خدای سبحان برای این کار نقشه کشیده و باید این نقشه با تمام اتقان جلو برود. این قابله که باید اینجا قرار بگیرد. آن مادری که باید اینطور حمل صورت بگیرد. علم الهی مثل علوم ما نیست که لحظه به لحظه پیش بیاید و لحظه به لحظه باعث شود علوم ما تغییر پیدا کند. علم الهی از ازل عالم به تمام جزئیات هستی محقق بوده است. وقتی کسی با این نگاه به نقشه الهی نگاه کند که مکتوب عند الله است، در عین اینکه مکتوب عند الله با نگاه به اختیاری بوده که بندگان دارند. منتهی آن فوق زمانه است. تمام تغییرات در آنجا ثابت است.
دارد وقتی که این بچه به دنیا آمد، دو سه روز گذشت، یکبار هم مشکوک شدند، ممکن بود بعضی همسایگان خبرهایی را بدهند. در خانه مادر موسی ریختند و آمدند خانه را بگردند، تنور روشن بود، بدون اینکه متوجه باشد بچه را داخل تنور انداخت و فکر هم نکرد. این الهام الهی در وجود این مادر بدون اینکه فکر کند، حواسش نبود که بچه را کجا میگذارد فقط میخواست او را پنهان کند. اینها همه جا را گشتند و سراغ تنور روشن نرفتند. وقتی رفتند تازه متوجه شد بچه را در تنور گذاشته است و بعد دیدند در تنور مشغول بازی است. همان سرگذشتی که مربوط به ابراهیم خلیل است «قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ» همینجا در مورد جریان موسی کلیم هم گفته است. مرحوم بهاءالدینی میفرمود: باور کنیم که دستگاه خداست که خدایی میکند. ما دستگاه خدا را مثل دستگاه خودمان میدانیم یک خرده پرزورتر و قویتر، اما اگر باور داشتیم خداست که خدایی میکند و هرچیزی به اذن او تکان میخورد، قطره آب به اذن او جریان پیدا میکند. ابر به اذن او حرکت میکند و برگ به اذن او تکان میخورد. سرما و گرما به اذن او محقق میشود. لحظه به لحظه هستی به اذن او ایجاد میشود. اگر این را باور کردیم مییابیم در درون ما لحظه به لحظه خدا دارد ما را ایجاد بعد از ایجاد میکند و ما حشرمان با خدای سبحان به این نزدیکی است. نه اینکه ما را خلق کرده و الآن سراغ کارهای دیگر است. لحظه به لحظه با ما مرتبط است.


تاکنون نظری ثبت نشده است