- 222
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 69 و 70 سوره یونس _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 69 و 70 سوره یونس _ بخش اول"
برای بطلان شرک در آیه 68 همین سوره از مالکیت مطلق ذات اقدس الاه استفاده میشود
خدا واحد قهار است یعنی وحدتش وحدت قاهره است و جا برای غیر نمیگذارد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لَا یُفْلِحُونَ ﴿٦٩﴾ مَتَاعٌ فِی الدُّنْیَا ثُمَّ إِلَیْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِیقُهُمُ الْعَذَابَ الشَّدِیدَ بِمَا کَانُوا یَکْفُرُونَ ﴿٧٠﴾
سوره مبارکه یونس در مکه نازل شده است آنچه در مکه محور بحث بود مطالب مشرکان بود و اهل کتاب یعنی یهودیها و مسیحیها آنچنان در مکه حضور فعالی نداشتند بنابراین این ضمیر قالوا به همان مشرکان مکه باز میگردد لکن اطلاق برهان و حدّ و حدود وسط این براهین شامل حرفهای مشرکان و یهودیها و مسیحیها میشود هر کس که برای ذات اقدس إلاه فرزند یا اتخاذ فرزند را پذیرفت مشمول این براهین است بر خلاف آنچه که در سوره مبارکه بقره بیان شد در سوره بقره آیه 116 ﴿و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه بل له ما فی السمٰوات و الارض کل له قانتون﴾ چون در مدینه هم مسائل مشرکها مطرح میشود هم مسائل اهل کتاب این قالوا میتواند به همه برگردد لکن در مکه آن شهرتش مربوط به آراء مشرکان است البته اطلاق دلیل و عموم دلیل هر سه قسم را شامل میشود.
مطلب دیگر آن است که گاهی بحث در توحید و ابطال شرک است گاهی بحث در نزاهت خدا از فرزند و اتخاذ فرزند است آیه 66 همین سوره مبارکه یونس که قبلاً این آیه بحث شد ﴿الا ان لله من فی السموات و من فی الارض و ما یتبع الذین یدعون من دون الله شرکاء﴾ از همین مالکیت مطلق ذات اقدس إلاه استفاده شد برای بطلان شرک در آیه محل بحث یعنی 68 همین سوره از مالکیت مطلق ذات اقدس الاه استفاده میشود برای بطلان اتخاذ ولد محور اصلی این دوتا بحث فرق میکند گرچه جهات مشترکی هست محور اصلی بحث توحید واحدیت خداست وحدت او وحدت قاهره است که خدا واحد قهار است و منظور از این قهار به معنای جبار و امثال ذلک نیست یعنی وحدتش وحدت قاهره است و جا برای غیر نمیگذارد که خدا یکی است دیگری هم در کنار خدا شریک یا مسیل او باشد او وحدتش وحدت قاهره است از این وحدت قاهره به احدیّت یاد میشود برای بطلان اتخاذ ولد از احدیت کمک گرفته میشود برای بطلان شرک از واحدیّت خدا واحد است یعنی ﴿لا شریک له﴾ احد است یعنی لا جزء له چون یگانه است پس شریک ندارد چون یکتاست یک تا است دیگر دو تا سه تا نخواهد بود جزء ندارد تای دیگری نیست اگر تای دیگری نیست پس نمیشود چیزی از او جدا شود آن موجوداتی که دارای اجزاء هستند ممکن است جزئی از او جدا بشود به صورت فرزند آینده در بیاید اما اگر چیز بسیطی محض بود بسیط محض جزئی ندارد که شیئی از بسیط محض جدا بشود بشود فرزند او لذا در بحثهای توحید از وحدت مطلق خدا استفاده میشود در بحث بطلان ولد تولید توالد و اتخاذ ولد از احدیّت خدا استفاده میشود ﴿قل هو الله احد﴾ چون احد است دیگر ﴿لم یلد و لم یولد ٭ و لم یکن له کفوا أحد﴾ در جریان ابطال شرک چون خدا واحد است حد وسط قرار میگیرد در جریان ابطال ولد و اتخاذ ولد چون خدا احد است حد وسط قرار میگیرد لذا در اینگونه از موارد از سبوح بودن او که منزه از جزء داشتن و ترکب است کمک گرفته میشود البته جهات مشترکی هم دارد او منزه از آن است که شریک داشته باشد سبوح از شریک است سبوح از جزء است سبوح است که واحد نباشد سبوح است از اینکه احد نباشد و مانند آن.
مطلب دیگر آن است که اگر چیزی فرزند خدا باشد باید همنوع او باشد مثیل او باشد و خدای سبحان که ﴿لیس کمثله شیء﴾ قهرا فرزند ندارد و حد وسطش هم این است که او سبوح است از مثل داشتن و نظیر داشتن ﴿قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه﴾ چرا سبوح است برای اینکه غنی مطلق است غنی از جزء است غنی از شریک است غنی از خلیفه داشتن و جانشین داشتن است و مانند آن همین غنی بودن میتواند دلیل سبوح بودن او قرار بگیرد چه اینکه میتواند دلیل قرار بگیرد برای نزاهت او از تولید و تولد و اتخاذ ولد ﴿له ما فی السموات و ما فی الارض﴾ هم همین است این تصدیق میکند نه تنها او غنی است بلکه آنچه در آسمانها و زمین است یعنی مجموعه نظام آفرینش به او محتاجند مِلک و مُلک اویند و زمام همه به دست اوست با گذشت این چند برهان میفرماید بالقول المطلق شما برهانی ندارید ﴿ان عندکم من سلطان﴾ این مِن برای تاکید ذکر شده است یعنی در دستگاه شما هیچ برهانی نیست وقتی هیچ برهانی نبود نمیتوانید این براهین یاد شده را نقض کنید یا منع کنید یا معارض آن را اقامه کنید ﴿ان عندکم من سلطان﴾ دلیل را هم سلطان میگوید برای اینکه حرف آخر مناظره و محاجّه را دلیل میزند بالأخره او مسلط است و برای درون انسان هم آنچه که میتواند وهم و خیال را آرام کند و تحت سلطه خود قرار دهد همان دلیل عقلی است لذا برهان را برهان قاطع را از این جهت میگویند سلطان ﴿ان عندکم من سلطان بهذا﴾ بعد میفرماید به اینکه ﴿اتقولون علی الله ما لا تعلمون﴾ در بحثهای فراوان قرآن کریم چه در بخش اثبات چه در بخش نفی راه هرگونه گزاف گویی را میبندد میفرماید شما چه چیزی را میخواهید تصدیق کنید باید با برهان باشد بخواهید تکذیب کنید باید با برهان باشد هم تصدیق بدون تصور و برهان باطل است هم تکذیب در جریان تصدیق و تکذیب این بخشهای آیات مکرّر ذکر شد فرمود ﴿و لا تقف ما لیس لک به علم﴾ آنچه در سوره مبارکه اسراء آمده است که ﴿و لا تقف ما لیس لک به علم﴾ یعنی تابع چیزی نباشد که برهان نداری اگر بخواهی تصدیق کنید ایمان بیاوری بپذیری باید مسبوق به برهان باشد این درباره تصدیق به امور اثباتی تصدیق ایمان تسلیم پذیرفتن و مانند آن ﴿لا تقف ما لیس لک به علم﴾ درباره طرد ملعن تکذیب از صحنه خارج کردن این را هم فرمود بدون برهان نباشد ﴿الم یؤخذ علیهم میثاق الکتاب ان لا یقولوا علی الله الا الحق﴾ هرگز شما چیزی را بدون برهان نگویید بعد عدهای را که بدون برهان یک امری را تکذیب میکنند آنها را مذمت کرده نقض کرده قدح داده طعن کرده طرد کرده فرمود این کافران و بد اندیشان مشکلشان این است که ﴿بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه﴾ تکذیبشان عالمانه نیست بالاخره انسان در مسائل علمی یا قضیه سلبی دارد یا اثباتی دیگر فرمود در تمام موجبه باید دلیل داشته باشید در تمام سالبهها باید دلیل داشته باشید ﴿بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه﴾ این دو طایفه از آیات را وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) جمع بندی کرده این روایت جزء غرر روایات ماست که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در کتاب قیّم کافی در بحث علم ذکر کرده فرمود علما موظفند و ذات اقدس الاه طبق بیان امام صادق سلام الله علیه همگان مخصوصاً علما را به این دو آیه مخصوص کرده است این روایت به سه قرائت یاد شده است ﴿ان الله حصر عباده» «ان الله تبارک و تعالیٰ حض عباده» «ان الله حصّن عباده، بآیتین من کتابه» بندگانش را به این دو آیه مخصوص کرده است که ویژه اینهاست اینها اینچنین میاندیشند یا تحصتیض کرده ترغیب کرده برانگیخته تشویقشان کرده که در تشویق و تکذیب عالمانه حرف بزنند یا «حصّن» اینها را در این دو دژ دو حصن بند کرد که بیرون نروند بالأخره انسان یا تصور دارد یا تصدیق اگر تصور دارد که به مرحله علم نرسیده هنوز اگر تصدیق دارد قضیه دارد این قضیه یا موجبه است یا سالبه این روایتی که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) از وجود مبارک امام صادق سلام الله علیه نقل کرد فرمود بندگان الاهی در این دو حصن بند هستند یعنی دهنشان بسته است اینکه گفته شده مومن ملجم است ملجم است همین است بیخود دهن باز نمیکند چیزی را نمیگوید آری بیخود هم دهن باز نمیکند نمیگوید نه چیزی را نمیگوید نه آری او مسبوق به برهان است نه او هم مسبوق به برهان است «ان الله سبحانه و تعالی خص، او حض، أو حصّن عباده بآیتین من کتابه» یکی اینکه «ان لا یقولوا حتّى یعلموا» یکی هم «و لا یردّوا ما لم یعلموا» آن تصدیقشان و قضایای موجبه شان در سوره اسراء که ﴿و لا تقف ما لیس لک به علم﴾ آن تکذیبشان هم در بخشهای دیگر است که ﴿بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه﴾ آنگاه محصول این دو طایفه از آیات را قرآن کریم در موارد زیادی به کار برد اول برهان اقامه میکند میفرماید چه در مسئله توحید که حد وسط و معیار واحدیت خداست چه در مرحله نفی ولد داشتند نفی تولید و تولّد و نفی اتخاد ولد که قسمت مهم بحثهای محوری احدیت خداست اینها عالمانه حرفی نزدند بعد اینها را مورد قدح قرار میدهد میفرماید ﴿أتقولون علی الله ما لا تعلمون﴾ گرچه انسان در هیچ مطلبی حق ندارد بدون آگاهی و علم سخن بگوید اما اگر طرف ظلم او خدا باشد این میشود ظلم عظیم اگر شرک ظلم عظیم است برای اینکه مظلوم خیلی عظیم است و اگر بخواهد انتقام بگیرد چیزی جلوی او را نخواهد گرفت ﴿ان الشرک لظلم عظیم﴾ چون توحید هم گرانترین گوهر است اگر کسی این توحید را بخواهد از دست بدهد گرفتار ظلم عظیم خواهد شد
سؤال: ... جواب: بله اما در مقام استدلال و مفهوم ما با همین عناوین کار داریم وقتی در مقام استدلال و مفهوم با عناوین کار داریم باید حدود وسطیٰ محفوظ باشد ما الان میخواهیم ثابت کنیم که ذات اقدس الاه کار بندگان خود را میداند حد وسط این برهان این نیست که چون خدا قادر است میداند حد وسط این است که چون خدای سبحان ﴿بکل شیء علیم﴾ است ﴿بکل شیء بصیر﴾ است کل شیء را شاهد است کار شما را هم میداند با اینکه آنجا علم عین قدرت است اما در مقام استدلالهای مفهومی ما ناچاریم از این عنوان و از این مفهوم نگذریم در بحث توانمندی خدا که میتواند آسمان و زمین موجود را بگیرد ﴿قبضته یوم القیامة و السموات مطویات بیمینه﴾ یا گرفته را دوباره بگستراند باید از قدیرٌ کمک بگیریم نه از علیمٌ با اینکه آنجا هم قدرت عین علم است در مقام مفهوم و استدلال و علوم حصولی این عناوین باید محفوظ باشد البته در خارج اینها مصداقاً عین هم هستند یعنی علم خدا و قدرت خدا عین هم هستند.
سؤال: ... جواب: در این بحثها ما آن عناوین و مفاهیم را باید معیار قرار بدهیم حالا حقیقت قدرت چیست؟ حقیقت علم چیست هر کدام بحث خاص خودش را دارد ولی این مقدار برای ما روشن است که برای کشف و شهود و حضور و ظهور از مفهوم علم کمک بگیریم برای ایجاد و آفرینش و گسترش از مفهوم قدرت مدد بگیریم.
خب فرمود ﴿اتقولون علی الله ما لا تعلمون﴾ آنگاه موعظه و چون ﴿ادع الی سبیل ربک باحکمة و الموعظه الحسنة﴾ این دیگر موعظه حسنه است آنها حکمت بود این موعظه حسنه است ﴿قل ان الذین یفترون علی الله الکذب لا یفلحون﴾ میفرماید شما که حالا دروغ میبندید برای چه دروغ میبندید آن جاهلان به آن احبار و رهبان مراجعه میکنند احبار و رهبان برای چه دروغ میبندند در بین وثنیها هم همینطور بود این سخنی که میگفتند که ﴿انا وجدنا آبائنا علی امة و انّا علی آثارهم مقتدون﴾ این حرف توده مشرکین بود نه حرف محققان و پژوهشگران و اینها الان هم همینطور است الان شما وقتی سری به چین بزنید یا سری به ژاپن بزنید الان هم مسئله بت پرستی چیز رایجی است بسیاری از اینها بت پرستند سنگهای تراشیده هفده، هیجده متری را معبود قرار میدهند در برابر او سجده میکنند توده این بت پرستها بر اساس ﴿انا وجدنا آبائنا علی امة و انّا علی آثارهم مقتدون﴾ میکنند اما محققانشان برهان اقامه میکنند قرآن کریم برهان آنها را هم ذکر میکند و ردّ میکند میگویند به اینکه این کار را ما انجام میدهیم اگر خدای سبحان از این کار ناراضی بود خوب جلوی ما را میگرفت برای این که او قدرت مطلق دارد چون جلوی ما را نگرفته معلوم میشود که راضی است ﴿لو شاء الله ما اشرکنا و لا آباؤنا﴾ این دیگر قیاس اقترانی استثنایی دیگر حرف توده مشرکان نیست این حرف محققان آنهاست اگر ذات اقدس الاه نمیخواست ﴿ما اشرکنا و لا آباؤنا﴾ آنگاه قرآن کریم این شبهه را نقل میکند جواب میدهد که بین مشیت تکوینی و تشریعی فرق است ذات اقدس الاه تشریعاً منع کرده تحریم کرده با انبیا و مرسلین شما را هدایت کرده شما گوش ندادید ولی تکویناً شما را آزاد گذاشته ﴿و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر﴾ ﴿انا هدینا السبیل اما شاکرا و اما کفورا﴾ ﴿و هدیناه النجدین﴾ تکوینا ذات اقدس الاه دست هر کسی را باز گذاشته این معنایش این نیست که او راضی است این معنایش این نیست که هر کاری انسان بکند حق است بین تکوین و تشریع اینها چون خلط کردند استدلال کردند الان هم همینطور است الان هم شما وقتی به این بودائیها یا آنهایی که به برهما متکی هستند مراجعه کنید میبینید آن محققینشان برای خودشان یک برهانی دارند منتها مغالطه میکنند توده مردم حرفشان ﴿انا وجدنا آبائنا علی أمة﴾ اما صاحبنظرانشان جور دیگرند قرآن کریم بعد از اینکه برهان اقامه کرد همه را روشن کرد ﴿ادع الی سبیل ربک بالحکمة﴾ حالا دارد موعظه حسنه میکند میفرماید این دکانداریها برای چیست؟ شما یک عده را جمع کردید و این حرفها را یاد آنها دادید آنها به شما مراجعه کنند این برای چیست برای اینکه میخواهید به مقصد برسید دیگر دنیا راه است مقصد نیست راه هم دو قسم است اگر سالم و مستقیم بود به مقصد میرساند نشد کجراهه است اگر شما به دنبال چیزی میگردید در دنیا گیرتان نمیآید این دنیا یک معبری است یک رودخانهای است یک عدهای میآیند یک عده میروند یک آدم عاقل این باید سر بلند کند که قبل از من کی بودند این قدرتها دست که بود چطور روزانه در تغییر و تبدیل است چطور در سیلان است چطور از من گرفته میشود و به دیگری میرسد من هم یک قطره هستم در این بحر مواج باید حواسم جمع باشد کسی اینچنین فکر نکند طولی نمیکشد که بساطش جمع میشود اما اگر کسی اینچنین بیاندیشد خوب همیشه راحت است فرمود شما دنبال چه میگردید این دیگر موعظه است ﴿قل ان الذین یفترون علی الله الکذب لایفلحون﴾ اینها به مقصد نمیرسند فلّاح را فلّاح میگویند فلاحت را کشاورزی را فلاحت میگویند برای اینکه این کند و کاو میکند چیزی از دل خاک درمیآورد و آیندهاش را تامین میکند آن فلاح از انبار خود میکاهد و یک انسان غافل میگوید این شخص انبار خودش را خالی کرده این دیگر نمیداند که انبار خودش را خالی نکرده این برای اینکه انبارش پر بشود این بذرها را برده در مزرعه افشانده این جای دیگر نبرد که اگر دنیا مزرعه آخرت است هیچ کس انبارش را خالی نمیکند بیرون نمیریزد اگر کسی خیری کرده است از انبار خود گرفته به مزرعه داده است لذا آدم عاقل میفهمد که مالش تلف نشده دیگری خیال میکند همین که از انبار او بیرون رفته ولو در مزرعه هم باشد از بین رفته فرمود شما فلاح باشید اهل فلاحت باشید اهل کشت و زرع باشید در مزرعه آخرت زندگی کنید یک چیزی بذر افشانی کنید این که بذر نیست این که شورهزار پاشیدن است چهار تا عوام را دور خود جمع کردن و این حرفها را به آنها زدن شما اگر برای مقصدی تلاش و کوشش کنید راهش این نیست بالاخره فلاح بودن چیز خوبی است کشاورز بودن چیز خوبی است مزرعه آخرت را تأمین کردن چیز خوبی است اما این نیست اینها لایفلحون چه کسانی مفلح هستند؟ در سوره مبارکه مؤمنون اوّل و آخر سوره مشخص کرده که چه کسی کشاورزی خوب دارد فرمود ﴿قدافلح المومنون ٭ الذین هم فی صلاتهم خاشعون﴾ آنها که اهل نماز هستند اهل کسب حلال هستند اهل طهارت هستند اهل پاک دلی هستند پاک چشمی هستند پاک گویی هستند پاک بینی هستند و اینها در پایان همان سوره فرمود ﴿لایفلح الکافرون﴾ حالا که مشخص شد که فلاحت چیست و فلاح کیست و مفلح [چه کسانی هستند]پس کافر که بیراهه رفته است او مفلح نیست این سوره مبارکه مومنون صدر و ساقهاش همین است اولین آیه سوره مبارکه مومنون این است که ﴿قد افلح المومنون﴾ مومنون [چه کسانی هستند]؟ آنها که مسائل عبادیشان مشخص است اجتماعی مشخص است پاک چشم بودنش مشخص است گوششان پاک دستشان پاک چشمشان پاک پایان همان سوره مبارکه مومنون دارد به اینکه ﴿انه لایفلح الکافرون﴾ یعنی اینها که بیجا بذر پاشیدند اینها فلاح نیستند درآیه محل بحث هم به مشرکان و به احبار و به رهبان به نحو عموم گرچه آیه در بخش سوره مکه نازل شده است به نحو عموم میفرماید به اینکه ﴿ان الذین یفترون علی الله الکذب لایفلحون﴾ چرا؟ برای اینکه آن چیزی که گیرتان میآید متاع فی الدنیا است یک تمتع اندکی است آن هم در دنیا ﴿و ثم الینا مرجعهم ثم نذیقهم العذاب الشدید بما کانوا یکفرون﴾ پس فلاحی در کار نیست اما اینکه سؤال شده ما اگر بگوییم چون آنطوری که در بین مسیحیها احیاناً رایج است گاهی از ذات اقدس إلاه به عنوان پدر یاد میکنند الان هم کسی بگوید پدر این مشکلات فراوانی در توده مردم دارد اول میشود مجاز کم کم میشود حقیقت این سئوال شده است که پس ثارالله چیست پس چرا ما به جریان سیدالشهدا (سلام الله علیه) میگوییم ثارالله؟ ثارالله که معنی خون نیست ثار که میگوییم یعنی ثائر ثائر یعنی خونخواه این خون اگر در راه ذات اقدس إلاه باشد خونخواهش خداست این از بهترین تعبیرات روایی ما هم هست نه اینکه خدا خون حسین بن علی است خونخواه حسین بن علی است در نهج البلاغه در یک بخشی فرمود که شما کسانی نیستید که اگر خون ناحقی در بین شما ریخته بشود برای خونخواهی او قیام بکنید بعد درباره خونهای پاک خود اهل بیت میفرمایند که ما یک خونخواه خوبی هم داریم آن خداست در خطبه 39 نهج البلاغه که عدّهای را سرزنش میکند میفرماید: «منیت بمن لایطیع اذا أمرت و لا یجیب اذا دعوت لا ابا لکم ما تنتظرون بنصرکم ربکم اما دین یجمعکم» تا میرسد به اینجا «فما یدرک بکم ثار و لایبلغ بکم مرام دعوتکم الی نصر اخوانکم فجرجرت جرجره الجمل الاسرّ» فرمود آخر چه ملتی هستید یک عده مظلوم در بین شما کشته شدند شما قیام نمیکنید که ثارشان را بگیرید به وسیله شما ثار گرفته نمیشود ثار یعنی خونبها بهای این خون مظلومان گرفته نمیشود این را در خطبه 39 فرمودند در خطبه 105 خصوصیت خاندان خودشان را که ذکر میکنند میفرمایند به اینکه «الا و ان لکل دم ثائراً» هر خونی بالأخره یک خونخواهی دارد «و لکل حق طالبا و ان الثائر فی دمائنا کالحاکم فی حق نفسه و هو الله الذی لایعجزه من طلب و لایفوته من هرب فأقْسم بالله یا بنى امیة عمّا قلیلٍ لتعرفّنها فى ایدى غیرکم و فى دار عدوکم» فرمود هر خونی یک خونخواهی دارد خون ما یک خصوصیتی دارد که ذات اقدس إلاه مستقیماً دخالت میکند و بهای خون ما را میگیرد آنقدر خون ما مقدس است که مثل دین خداست همانطوری که خدای سبحان از دین خودش کاملاً دفاع میکند از حق خودش کاملاً دفاع میکند بدون گذشت از خون ما هم کاملاً دفاع میکند بدون گذشت خون ما مثل حق خداست
سؤال: ... جواب: خب آن درست است کسانی که به آن حد رسیدهاند اگر در راه ذات اقدس الاه شهید بشوند مثل خاندان عصمت و طهارت آنگاه ذات اقدس إلاه همانطوری که از دین خودش از قرآن خودش حمایت میکند از خون اینها هم حمایت میکند فرمود «الا و ان لکل دم ثائرا» اگر گفتند حسین سلام الله علیه ثارالله است یعنی حسین (سلام الله علیه) شهیدی است که خونخواهش ذات اقدس إلاه است نه الله دم الحسین است که مشکل ایجاد بکند یا حسین دم الله است که مشکل ایجاد بکند بوی تجسم و تجرم و اینها که نمیدهد برای شما این مسئله حقوقی است خدا ثائر است یعنی خونخواه است «الا و ان لکل دم ثائرا و لکل حق طالبا و ان الثائر فی دمائنا کالحاکم فی حق نفسه و هو الله» این خدایی که «لٰا یعجزه من طلب و لایفوته من هرب» خدا اگر کسی را بخواهد بگیرد هرگز آن مطلوب نمیتواند خدا را عاجز کند فرار کند و مانند آن و اگر کسی فرار کرده است هر جا برود در چنگال قدرت الاهی است «و لایفوته من هرب» کسی فرار بکند بنابراین این تعبیر ولد الله یا تعبیر پدر و پسر و مانند آن چون موهم مشکلات است گفتند بپرهیزید لذا گفتند مسجدها را جای عکس قرار ندهید عکس در مسجد نیاورد بشر عادی بالاخره به تجسم و تمثل و امثال ذلک گرفتار است ممکن است آن معارف بلند در اثر این تجسم و تمثل و عکسها کم کم آلوده بشود حتی این فتاوای بزرگان را که نگاه میکنید میبینید خانهای که در آن عکس است مکروه است حالا یک مقداری ممکن است انسان اغماض بکند گفتند روبرویتان عکس نباشد بعضی از بزرگان گفتند خانهای که در او عکس است مکروه است این خطر هست که بالأخره کم کم کم کم از آن معارف بلند به این عالم مثال تمثل کند و بوی تجسم و جزمیّت و امثال ذلک بدهد اینطور است در این کریمه هم فرمود که برای کسانی که وضع مالیشان خوب است این دستور را دادند حالا آنها که وضع مالیشان خوب نیست بالأخره معذورند ولی آنها که میتوانند گفتند شما که چند تا اتاق دارید یک اتاق را نمازخانه قرار بدهید که خودتان و بچههایتان در آن اتاق نماز بخوانید و در آن اتاق غیر از نماز و دعا و قرآن و مناجات و ذکر و نام و یاد حق چیزی نباشد این خاصیت هم دارد گفتند شما اگر مشکلی پیدا کردید دوستانتان مشکل پیدا کردند بالأخره تمام کارها به دست خداست حاجتی داشتی بروید آنجا که نماز میخوانید اگر دعا کنید دعایتان مستجاب میشود خیلیها هستند که نماز میخوانند ولی گاهی در این اتاق گاهی در آن اتاق گاهی در اتاق دیگر گاهی در حال گاهی در پذیرایی جایش مشخص نیست و اما اگر یک جای مشخصی باشد برای نماز تا آخرین لحظه برای آدم منشأ برکت است حتی گفتند اگر محتضر جان کندنش سخت بود تلخ بود این را ببرند مصلّای او مصلّا یعنی جای صلاة مکان صلاة جایی که نماز خواند آسان جان میدهد بالأخره چرا آن بیچاره در رنج باشد ما که نمیدانیم او چه میکشد که خدا میداند انسان محتضر دارد چه میکشد گفتند اگر شما این را ببرید آنجایی که نماز میخواند بگذارید آسانتر میمیرد بنابراین آدم ممکن است عکس داشته باشد در اتاقهایش اما آنجا که مربوط به نماز است از این امر منزه باشد مسجدها و مانند آن یک وقتی امام (رضوان الله علیه) صریحاً دستور دادند که در مسجد عکس نگذارید نه تنها در رسالهها گفتند اصلاً دستور صریح هم دادند برای اینکه انسان در نمازها فقط متوجه یک ذات اقدس إلاهی باشد که منزه هر گونه تجسّم و تجرم و مثال و امثال ذلک است فرمود ﴿متاع فى الدنیا ثم إلینا مرجعهم ثم نذیقهم العذاب الشدید بما کانوا یکفرون﴾.
«والحمد لله رب العالمین»
برای بطلان شرک در آیه 68 همین سوره از مالکیت مطلق ذات اقدس الاه استفاده میشود
خدا واحد قهار است یعنی وحدتش وحدت قاهره است و جا برای غیر نمیگذارد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لَا یُفْلِحُونَ ﴿٦٩﴾ مَتَاعٌ فِی الدُّنْیَا ثُمَّ إِلَیْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِیقُهُمُ الْعَذَابَ الشَّدِیدَ بِمَا کَانُوا یَکْفُرُونَ ﴿٧٠﴾
سوره مبارکه یونس در مکه نازل شده است آنچه در مکه محور بحث بود مطالب مشرکان بود و اهل کتاب یعنی یهودیها و مسیحیها آنچنان در مکه حضور فعالی نداشتند بنابراین این ضمیر قالوا به همان مشرکان مکه باز میگردد لکن اطلاق برهان و حدّ و حدود وسط این براهین شامل حرفهای مشرکان و یهودیها و مسیحیها میشود هر کس که برای ذات اقدس إلاه فرزند یا اتخاذ فرزند را پذیرفت مشمول این براهین است بر خلاف آنچه که در سوره مبارکه بقره بیان شد در سوره بقره آیه 116 ﴿و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه بل له ما فی السمٰوات و الارض کل له قانتون﴾ چون در مدینه هم مسائل مشرکها مطرح میشود هم مسائل اهل کتاب این قالوا میتواند به همه برگردد لکن در مکه آن شهرتش مربوط به آراء مشرکان است البته اطلاق دلیل و عموم دلیل هر سه قسم را شامل میشود.
مطلب دیگر آن است که گاهی بحث در توحید و ابطال شرک است گاهی بحث در نزاهت خدا از فرزند و اتخاذ فرزند است آیه 66 همین سوره مبارکه یونس که قبلاً این آیه بحث شد ﴿الا ان لله من فی السموات و من فی الارض و ما یتبع الذین یدعون من دون الله شرکاء﴾ از همین مالکیت مطلق ذات اقدس إلاه استفاده شد برای بطلان شرک در آیه محل بحث یعنی 68 همین سوره از مالکیت مطلق ذات اقدس الاه استفاده میشود برای بطلان اتخاذ ولد محور اصلی این دوتا بحث فرق میکند گرچه جهات مشترکی هست محور اصلی بحث توحید واحدیت خداست وحدت او وحدت قاهره است که خدا واحد قهار است و منظور از این قهار به معنای جبار و امثال ذلک نیست یعنی وحدتش وحدت قاهره است و جا برای غیر نمیگذارد که خدا یکی است دیگری هم در کنار خدا شریک یا مسیل او باشد او وحدتش وحدت قاهره است از این وحدت قاهره به احدیّت یاد میشود برای بطلان اتخاذ ولد از احدیت کمک گرفته میشود برای بطلان شرک از واحدیّت خدا واحد است یعنی ﴿لا شریک له﴾ احد است یعنی لا جزء له چون یگانه است پس شریک ندارد چون یکتاست یک تا است دیگر دو تا سه تا نخواهد بود جزء ندارد تای دیگری نیست اگر تای دیگری نیست پس نمیشود چیزی از او جدا شود آن موجوداتی که دارای اجزاء هستند ممکن است جزئی از او جدا بشود به صورت فرزند آینده در بیاید اما اگر چیز بسیطی محض بود بسیط محض جزئی ندارد که شیئی از بسیط محض جدا بشود بشود فرزند او لذا در بحثهای توحید از وحدت مطلق خدا استفاده میشود در بحث بطلان ولد تولید توالد و اتخاذ ولد از احدیّت خدا استفاده میشود ﴿قل هو الله احد﴾ چون احد است دیگر ﴿لم یلد و لم یولد ٭ و لم یکن له کفوا أحد﴾ در جریان ابطال شرک چون خدا واحد است حد وسط قرار میگیرد در جریان ابطال ولد و اتخاذ ولد چون خدا احد است حد وسط قرار میگیرد لذا در اینگونه از موارد از سبوح بودن او که منزه از جزء داشتن و ترکب است کمک گرفته میشود البته جهات مشترکی هم دارد او منزه از آن است که شریک داشته باشد سبوح از شریک است سبوح از جزء است سبوح است که واحد نباشد سبوح است از اینکه احد نباشد و مانند آن.
مطلب دیگر آن است که اگر چیزی فرزند خدا باشد باید همنوع او باشد مثیل او باشد و خدای سبحان که ﴿لیس کمثله شیء﴾ قهرا فرزند ندارد و حد وسطش هم این است که او سبوح است از مثل داشتن و نظیر داشتن ﴿قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه﴾ چرا سبوح است برای اینکه غنی مطلق است غنی از جزء است غنی از شریک است غنی از خلیفه داشتن و جانشین داشتن است و مانند آن همین غنی بودن میتواند دلیل سبوح بودن او قرار بگیرد چه اینکه میتواند دلیل قرار بگیرد برای نزاهت او از تولید و تولد و اتخاذ ولد ﴿له ما فی السموات و ما فی الارض﴾ هم همین است این تصدیق میکند نه تنها او غنی است بلکه آنچه در آسمانها و زمین است یعنی مجموعه نظام آفرینش به او محتاجند مِلک و مُلک اویند و زمام همه به دست اوست با گذشت این چند برهان میفرماید بالقول المطلق شما برهانی ندارید ﴿ان عندکم من سلطان﴾ این مِن برای تاکید ذکر شده است یعنی در دستگاه شما هیچ برهانی نیست وقتی هیچ برهانی نبود نمیتوانید این براهین یاد شده را نقض کنید یا منع کنید یا معارض آن را اقامه کنید ﴿ان عندکم من سلطان﴾ دلیل را هم سلطان میگوید برای اینکه حرف آخر مناظره و محاجّه را دلیل میزند بالأخره او مسلط است و برای درون انسان هم آنچه که میتواند وهم و خیال را آرام کند و تحت سلطه خود قرار دهد همان دلیل عقلی است لذا برهان را برهان قاطع را از این جهت میگویند سلطان ﴿ان عندکم من سلطان بهذا﴾ بعد میفرماید به اینکه ﴿اتقولون علی الله ما لا تعلمون﴾ در بحثهای فراوان قرآن کریم چه در بخش اثبات چه در بخش نفی راه هرگونه گزاف گویی را میبندد میفرماید شما چه چیزی را میخواهید تصدیق کنید باید با برهان باشد بخواهید تکذیب کنید باید با برهان باشد هم تصدیق بدون تصور و برهان باطل است هم تکذیب در جریان تصدیق و تکذیب این بخشهای آیات مکرّر ذکر شد فرمود ﴿و لا تقف ما لیس لک به علم﴾ آنچه در سوره مبارکه اسراء آمده است که ﴿و لا تقف ما لیس لک به علم﴾ یعنی تابع چیزی نباشد که برهان نداری اگر بخواهی تصدیق کنید ایمان بیاوری بپذیری باید مسبوق به برهان باشد این درباره تصدیق به امور اثباتی تصدیق ایمان تسلیم پذیرفتن و مانند آن ﴿لا تقف ما لیس لک به علم﴾ درباره طرد ملعن تکذیب از صحنه خارج کردن این را هم فرمود بدون برهان نباشد ﴿الم یؤخذ علیهم میثاق الکتاب ان لا یقولوا علی الله الا الحق﴾ هرگز شما چیزی را بدون برهان نگویید بعد عدهای را که بدون برهان یک امری را تکذیب میکنند آنها را مذمت کرده نقض کرده قدح داده طعن کرده طرد کرده فرمود این کافران و بد اندیشان مشکلشان این است که ﴿بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه﴾ تکذیبشان عالمانه نیست بالاخره انسان در مسائل علمی یا قضیه سلبی دارد یا اثباتی دیگر فرمود در تمام موجبه باید دلیل داشته باشید در تمام سالبهها باید دلیل داشته باشید ﴿بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه﴾ این دو طایفه از آیات را وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) جمع بندی کرده این روایت جزء غرر روایات ماست که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در کتاب قیّم کافی در بحث علم ذکر کرده فرمود علما موظفند و ذات اقدس الاه طبق بیان امام صادق سلام الله علیه همگان مخصوصاً علما را به این دو آیه مخصوص کرده است این روایت به سه قرائت یاد شده است ﴿ان الله حصر عباده» «ان الله تبارک و تعالیٰ حض عباده» «ان الله حصّن عباده، بآیتین من کتابه» بندگانش را به این دو آیه مخصوص کرده است که ویژه اینهاست اینها اینچنین میاندیشند یا تحصتیض کرده ترغیب کرده برانگیخته تشویقشان کرده که در تشویق و تکذیب عالمانه حرف بزنند یا «حصّن» اینها را در این دو دژ دو حصن بند کرد که بیرون نروند بالأخره انسان یا تصور دارد یا تصدیق اگر تصور دارد که به مرحله علم نرسیده هنوز اگر تصدیق دارد قضیه دارد این قضیه یا موجبه است یا سالبه این روایتی که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) از وجود مبارک امام صادق سلام الله علیه نقل کرد فرمود بندگان الاهی در این دو حصن بند هستند یعنی دهنشان بسته است اینکه گفته شده مومن ملجم است ملجم است همین است بیخود دهن باز نمیکند چیزی را نمیگوید آری بیخود هم دهن باز نمیکند نمیگوید نه چیزی را نمیگوید نه آری او مسبوق به برهان است نه او هم مسبوق به برهان است «ان الله سبحانه و تعالی خص، او حض، أو حصّن عباده بآیتین من کتابه» یکی اینکه «ان لا یقولوا حتّى یعلموا» یکی هم «و لا یردّوا ما لم یعلموا» آن تصدیقشان و قضایای موجبه شان در سوره اسراء که ﴿و لا تقف ما لیس لک به علم﴾ آن تکذیبشان هم در بخشهای دیگر است که ﴿بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه﴾ آنگاه محصول این دو طایفه از آیات را قرآن کریم در موارد زیادی به کار برد اول برهان اقامه میکند میفرماید چه در مسئله توحید که حد وسط و معیار واحدیت خداست چه در مرحله نفی ولد داشتند نفی تولید و تولّد و نفی اتخاد ولد که قسمت مهم بحثهای محوری احدیت خداست اینها عالمانه حرفی نزدند بعد اینها را مورد قدح قرار میدهد میفرماید ﴿أتقولون علی الله ما لا تعلمون﴾ گرچه انسان در هیچ مطلبی حق ندارد بدون آگاهی و علم سخن بگوید اما اگر طرف ظلم او خدا باشد این میشود ظلم عظیم اگر شرک ظلم عظیم است برای اینکه مظلوم خیلی عظیم است و اگر بخواهد انتقام بگیرد چیزی جلوی او را نخواهد گرفت ﴿ان الشرک لظلم عظیم﴾ چون توحید هم گرانترین گوهر است اگر کسی این توحید را بخواهد از دست بدهد گرفتار ظلم عظیم خواهد شد
سؤال: ... جواب: بله اما در مقام استدلال و مفهوم ما با همین عناوین کار داریم وقتی در مقام استدلال و مفهوم با عناوین کار داریم باید حدود وسطیٰ محفوظ باشد ما الان میخواهیم ثابت کنیم که ذات اقدس الاه کار بندگان خود را میداند حد وسط این برهان این نیست که چون خدا قادر است میداند حد وسط این است که چون خدای سبحان ﴿بکل شیء علیم﴾ است ﴿بکل شیء بصیر﴾ است کل شیء را شاهد است کار شما را هم میداند با اینکه آنجا علم عین قدرت است اما در مقام استدلالهای مفهومی ما ناچاریم از این عنوان و از این مفهوم نگذریم در بحث توانمندی خدا که میتواند آسمان و زمین موجود را بگیرد ﴿قبضته یوم القیامة و السموات مطویات بیمینه﴾ یا گرفته را دوباره بگستراند باید از قدیرٌ کمک بگیریم نه از علیمٌ با اینکه آنجا هم قدرت عین علم است در مقام مفهوم و استدلال و علوم حصولی این عناوین باید محفوظ باشد البته در خارج اینها مصداقاً عین هم هستند یعنی علم خدا و قدرت خدا عین هم هستند.
سؤال: ... جواب: در این بحثها ما آن عناوین و مفاهیم را باید معیار قرار بدهیم حالا حقیقت قدرت چیست؟ حقیقت علم چیست هر کدام بحث خاص خودش را دارد ولی این مقدار برای ما روشن است که برای کشف و شهود و حضور و ظهور از مفهوم علم کمک بگیریم برای ایجاد و آفرینش و گسترش از مفهوم قدرت مدد بگیریم.
خب فرمود ﴿اتقولون علی الله ما لا تعلمون﴾ آنگاه موعظه و چون ﴿ادع الی سبیل ربک باحکمة و الموعظه الحسنة﴾ این دیگر موعظه حسنه است آنها حکمت بود این موعظه حسنه است ﴿قل ان الذین یفترون علی الله الکذب لا یفلحون﴾ میفرماید شما که حالا دروغ میبندید برای چه دروغ میبندید آن جاهلان به آن احبار و رهبان مراجعه میکنند احبار و رهبان برای چه دروغ میبندند در بین وثنیها هم همینطور بود این سخنی که میگفتند که ﴿انا وجدنا آبائنا علی امة و انّا علی آثارهم مقتدون﴾ این حرف توده مشرکین بود نه حرف محققان و پژوهشگران و اینها الان هم همینطور است الان شما وقتی سری به چین بزنید یا سری به ژاپن بزنید الان هم مسئله بت پرستی چیز رایجی است بسیاری از اینها بت پرستند سنگهای تراشیده هفده، هیجده متری را معبود قرار میدهند در برابر او سجده میکنند توده این بت پرستها بر اساس ﴿انا وجدنا آبائنا علی امة و انّا علی آثارهم مقتدون﴾ میکنند اما محققانشان برهان اقامه میکنند قرآن کریم برهان آنها را هم ذکر میکند و ردّ میکند میگویند به اینکه این کار را ما انجام میدهیم اگر خدای سبحان از این کار ناراضی بود خوب جلوی ما را میگرفت برای این که او قدرت مطلق دارد چون جلوی ما را نگرفته معلوم میشود که راضی است ﴿لو شاء الله ما اشرکنا و لا آباؤنا﴾ این دیگر قیاس اقترانی استثنایی دیگر حرف توده مشرکان نیست این حرف محققان آنهاست اگر ذات اقدس الاه نمیخواست ﴿ما اشرکنا و لا آباؤنا﴾ آنگاه قرآن کریم این شبهه را نقل میکند جواب میدهد که بین مشیت تکوینی و تشریعی فرق است ذات اقدس الاه تشریعاً منع کرده تحریم کرده با انبیا و مرسلین شما را هدایت کرده شما گوش ندادید ولی تکویناً شما را آزاد گذاشته ﴿و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر﴾ ﴿انا هدینا السبیل اما شاکرا و اما کفورا﴾ ﴿و هدیناه النجدین﴾ تکوینا ذات اقدس الاه دست هر کسی را باز گذاشته این معنایش این نیست که او راضی است این معنایش این نیست که هر کاری انسان بکند حق است بین تکوین و تشریع اینها چون خلط کردند استدلال کردند الان هم همینطور است الان هم شما وقتی به این بودائیها یا آنهایی که به برهما متکی هستند مراجعه کنید میبینید آن محققینشان برای خودشان یک برهانی دارند منتها مغالطه میکنند توده مردم حرفشان ﴿انا وجدنا آبائنا علی أمة﴾ اما صاحبنظرانشان جور دیگرند قرآن کریم بعد از اینکه برهان اقامه کرد همه را روشن کرد ﴿ادع الی سبیل ربک بالحکمة﴾ حالا دارد موعظه حسنه میکند میفرماید این دکانداریها برای چیست؟ شما یک عده را جمع کردید و این حرفها را یاد آنها دادید آنها به شما مراجعه کنند این برای چیست برای اینکه میخواهید به مقصد برسید دیگر دنیا راه است مقصد نیست راه هم دو قسم است اگر سالم و مستقیم بود به مقصد میرساند نشد کجراهه است اگر شما به دنبال چیزی میگردید در دنیا گیرتان نمیآید این دنیا یک معبری است یک رودخانهای است یک عدهای میآیند یک عده میروند یک آدم عاقل این باید سر بلند کند که قبل از من کی بودند این قدرتها دست که بود چطور روزانه در تغییر و تبدیل است چطور در سیلان است چطور از من گرفته میشود و به دیگری میرسد من هم یک قطره هستم در این بحر مواج باید حواسم جمع باشد کسی اینچنین فکر نکند طولی نمیکشد که بساطش جمع میشود اما اگر کسی اینچنین بیاندیشد خوب همیشه راحت است فرمود شما دنبال چه میگردید این دیگر موعظه است ﴿قل ان الذین یفترون علی الله الکذب لایفلحون﴾ اینها به مقصد نمیرسند فلّاح را فلّاح میگویند فلاحت را کشاورزی را فلاحت میگویند برای اینکه این کند و کاو میکند چیزی از دل خاک درمیآورد و آیندهاش را تامین میکند آن فلاح از انبار خود میکاهد و یک انسان غافل میگوید این شخص انبار خودش را خالی کرده این دیگر نمیداند که انبار خودش را خالی نکرده این برای اینکه انبارش پر بشود این بذرها را برده در مزرعه افشانده این جای دیگر نبرد که اگر دنیا مزرعه آخرت است هیچ کس انبارش را خالی نمیکند بیرون نمیریزد اگر کسی خیری کرده است از انبار خود گرفته به مزرعه داده است لذا آدم عاقل میفهمد که مالش تلف نشده دیگری خیال میکند همین که از انبار او بیرون رفته ولو در مزرعه هم باشد از بین رفته فرمود شما فلاح باشید اهل فلاحت باشید اهل کشت و زرع باشید در مزرعه آخرت زندگی کنید یک چیزی بذر افشانی کنید این که بذر نیست این که شورهزار پاشیدن است چهار تا عوام را دور خود جمع کردن و این حرفها را به آنها زدن شما اگر برای مقصدی تلاش و کوشش کنید راهش این نیست بالاخره فلاح بودن چیز خوبی است کشاورز بودن چیز خوبی است مزرعه آخرت را تأمین کردن چیز خوبی است اما این نیست اینها لایفلحون چه کسانی مفلح هستند؟ در سوره مبارکه مؤمنون اوّل و آخر سوره مشخص کرده که چه کسی کشاورزی خوب دارد فرمود ﴿قدافلح المومنون ٭ الذین هم فی صلاتهم خاشعون﴾ آنها که اهل نماز هستند اهل کسب حلال هستند اهل طهارت هستند اهل پاک دلی هستند پاک چشمی هستند پاک گویی هستند پاک بینی هستند و اینها در پایان همان سوره فرمود ﴿لایفلح الکافرون﴾ حالا که مشخص شد که فلاحت چیست و فلاح کیست و مفلح [چه کسانی هستند]پس کافر که بیراهه رفته است او مفلح نیست این سوره مبارکه مومنون صدر و ساقهاش همین است اولین آیه سوره مبارکه مومنون این است که ﴿قد افلح المومنون﴾ مومنون [چه کسانی هستند]؟ آنها که مسائل عبادیشان مشخص است اجتماعی مشخص است پاک چشم بودنش مشخص است گوششان پاک دستشان پاک چشمشان پاک پایان همان سوره مبارکه مومنون دارد به اینکه ﴿انه لایفلح الکافرون﴾ یعنی اینها که بیجا بذر پاشیدند اینها فلاح نیستند درآیه محل بحث هم به مشرکان و به احبار و به رهبان به نحو عموم گرچه آیه در بخش سوره مکه نازل شده است به نحو عموم میفرماید به اینکه ﴿ان الذین یفترون علی الله الکذب لایفلحون﴾ چرا؟ برای اینکه آن چیزی که گیرتان میآید متاع فی الدنیا است یک تمتع اندکی است آن هم در دنیا ﴿و ثم الینا مرجعهم ثم نذیقهم العذاب الشدید بما کانوا یکفرون﴾ پس فلاحی در کار نیست اما اینکه سؤال شده ما اگر بگوییم چون آنطوری که در بین مسیحیها احیاناً رایج است گاهی از ذات اقدس إلاه به عنوان پدر یاد میکنند الان هم کسی بگوید پدر این مشکلات فراوانی در توده مردم دارد اول میشود مجاز کم کم میشود حقیقت این سئوال شده است که پس ثارالله چیست پس چرا ما به جریان سیدالشهدا (سلام الله علیه) میگوییم ثارالله؟ ثارالله که معنی خون نیست ثار که میگوییم یعنی ثائر ثائر یعنی خونخواه این خون اگر در راه ذات اقدس إلاه باشد خونخواهش خداست این از بهترین تعبیرات روایی ما هم هست نه اینکه خدا خون حسین بن علی است خونخواه حسین بن علی است در نهج البلاغه در یک بخشی فرمود که شما کسانی نیستید که اگر خون ناحقی در بین شما ریخته بشود برای خونخواهی او قیام بکنید بعد درباره خونهای پاک خود اهل بیت میفرمایند که ما یک خونخواه خوبی هم داریم آن خداست در خطبه 39 نهج البلاغه که عدّهای را سرزنش میکند میفرماید: «منیت بمن لایطیع اذا أمرت و لا یجیب اذا دعوت لا ابا لکم ما تنتظرون بنصرکم ربکم اما دین یجمعکم» تا میرسد به اینجا «فما یدرک بکم ثار و لایبلغ بکم مرام دعوتکم الی نصر اخوانکم فجرجرت جرجره الجمل الاسرّ» فرمود آخر چه ملتی هستید یک عده مظلوم در بین شما کشته شدند شما قیام نمیکنید که ثارشان را بگیرید به وسیله شما ثار گرفته نمیشود ثار یعنی خونبها بهای این خون مظلومان گرفته نمیشود این را در خطبه 39 فرمودند در خطبه 105 خصوصیت خاندان خودشان را که ذکر میکنند میفرمایند به اینکه «الا و ان لکل دم ثائراً» هر خونی بالأخره یک خونخواهی دارد «و لکل حق طالبا و ان الثائر فی دمائنا کالحاکم فی حق نفسه و هو الله الذی لایعجزه من طلب و لایفوته من هرب فأقْسم بالله یا بنى امیة عمّا قلیلٍ لتعرفّنها فى ایدى غیرکم و فى دار عدوکم» فرمود هر خونی یک خونخواهی دارد خون ما یک خصوصیتی دارد که ذات اقدس إلاه مستقیماً دخالت میکند و بهای خون ما را میگیرد آنقدر خون ما مقدس است که مثل دین خداست همانطوری که خدای سبحان از دین خودش کاملاً دفاع میکند از حق خودش کاملاً دفاع میکند بدون گذشت از خون ما هم کاملاً دفاع میکند بدون گذشت خون ما مثل حق خداست
سؤال: ... جواب: خب آن درست است کسانی که به آن حد رسیدهاند اگر در راه ذات اقدس الاه شهید بشوند مثل خاندان عصمت و طهارت آنگاه ذات اقدس إلاه همانطوری که از دین خودش از قرآن خودش حمایت میکند از خون اینها هم حمایت میکند فرمود «الا و ان لکل دم ثائرا» اگر گفتند حسین سلام الله علیه ثارالله است یعنی حسین (سلام الله علیه) شهیدی است که خونخواهش ذات اقدس إلاه است نه الله دم الحسین است که مشکل ایجاد بکند یا حسین دم الله است که مشکل ایجاد بکند بوی تجسم و تجرم و اینها که نمیدهد برای شما این مسئله حقوقی است خدا ثائر است یعنی خونخواه است «الا و ان لکل دم ثائرا و لکل حق طالبا و ان الثائر فی دمائنا کالحاکم فی حق نفسه و هو الله» این خدایی که «لٰا یعجزه من طلب و لایفوته من هرب» خدا اگر کسی را بخواهد بگیرد هرگز آن مطلوب نمیتواند خدا را عاجز کند فرار کند و مانند آن و اگر کسی فرار کرده است هر جا برود در چنگال قدرت الاهی است «و لایفوته من هرب» کسی فرار بکند بنابراین این تعبیر ولد الله یا تعبیر پدر و پسر و مانند آن چون موهم مشکلات است گفتند بپرهیزید لذا گفتند مسجدها را جای عکس قرار ندهید عکس در مسجد نیاورد بشر عادی بالاخره به تجسم و تمثل و امثال ذلک گرفتار است ممکن است آن معارف بلند در اثر این تجسم و تمثل و عکسها کم کم آلوده بشود حتی این فتاوای بزرگان را که نگاه میکنید میبینید خانهای که در آن عکس است مکروه است حالا یک مقداری ممکن است انسان اغماض بکند گفتند روبرویتان عکس نباشد بعضی از بزرگان گفتند خانهای که در او عکس است مکروه است این خطر هست که بالأخره کم کم کم کم از آن معارف بلند به این عالم مثال تمثل کند و بوی تجسم و جزمیّت و امثال ذلک بدهد اینطور است در این کریمه هم فرمود که برای کسانی که وضع مالیشان خوب است این دستور را دادند حالا آنها که وضع مالیشان خوب نیست بالأخره معذورند ولی آنها که میتوانند گفتند شما که چند تا اتاق دارید یک اتاق را نمازخانه قرار بدهید که خودتان و بچههایتان در آن اتاق نماز بخوانید و در آن اتاق غیر از نماز و دعا و قرآن و مناجات و ذکر و نام و یاد حق چیزی نباشد این خاصیت هم دارد گفتند شما اگر مشکلی پیدا کردید دوستانتان مشکل پیدا کردند بالأخره تمام کارها به دست خداست حاجتی داشتی بروید آنجا که نماز میخوانید اگر دعا کنید دعایتان مستجاب میشود خیلیها هستند که نماز میخوانند ولی گاهی در این اتاق گاهی در آن اتاق گاهی در اتاق دیگر گاهی در حال گاهی در پذیرایی جایش مشخص نیست و اما اگر یک جای مشخصی باشد برای نماز تا آخرین لحظه برای آدم منشأ برکت است حتی گفتند اگر محتضر جان کندنش سخت بود تلخ بود این را ببرند مصلّای او مصلّا یعنی جای صلاة مکان صلاة جایی که نماز خواند آسان جان میدهد بالأخره چرا آن بیچاره در رنج باشد ما که نمیدانیم او چه میکشد که خدا میداند انسان محتضر دارد چه میکشد گفتند اگر شما این را ببرید آنجایی که نماز میخواند بگذارید آسانتر میمیرد بنابراین آدم ممکن است عکس داشته باشد در اتاقهایش اما آنجا که مربوط به نماز است از این امر منزه باشد مسجدها و مانند آن یک وقتی امام (رضوان الله علیه) صریحاً دستور دادند که در مسجد عکس نگذارید نه تنها در رسالهها گفتند اصلاً دستور صریح هم دادند برای اینکه انسان در نمازها فقط متوجه یک ذات اقدس إلاهی باشد که منزه هر گونه تجسّم و تجرم و مثال و امثال ذلک است فرمود ﴿متاع فى الدنیا ثم إلینا مرجعهم ثم نذیقهم العذاب الشدید بما کانوا یکفرون﴾.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است