- 27
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 179 و 180 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 179 و 180 سوره آلعمران"
احتجاج بر تبهکاران در مواقف قیامت
مالکیت پروردگار بر اموال انسانها و وظیفه انفاق برای مؤمنین
مراد از قرضالحسنه و دستور به این کار در آیات قرآن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مَا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَلکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ ﴿179﴾ وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ ﴿180﴾
احتجاج بر تبهکاران در مواقف قیامت
برای اینکه هم نِهان هر کس روشن بشود و هر کسی به کمال لایق خود برسد و هم در یوم القیامة هیچ بهانهای نداشته باشد، مسئله امتحان مطرح میشود. هر کسی هر چه در درون خود دارد به وسیله امتحان، شکوفا میکند و روز قیامت، روز احتجاج است روز احتجاج، روزی است که حجّت بالغهٴ حق ظهور میکند، روزی است که حجّت دیگران که داحض و باطل است ظهور میکند ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ هم روز ظهور حجت بالغهٴ حق است، هم روز ظهور دَحض و بطلان حجت دیگران است ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ﴾ أی باطلة ﴿عِندَ رَبِّهِمْ﴾.
و در نوع مواقف، احتجاج الهی مطرح است، در نوع مواقف. وقتی تبهکاران را به دوزخ میبرند دربانان دوزخ(سلام الله علیهم) به اینها میگویند ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾ ؛ مگر پیغمبر نیامد؟ این حجّت بالغهٴ حق را نوع مأموران الهی ابلاغ میکنند. تنها عندالحساب نیست که خدا حجّت بالغهاش را تشریح میکند، بلکه فرشتگان رحمت و غضب هم حجّت الهی را ابلاغ میکنند، میفرمایند: ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾ مگر پیغمبر نیامد؟ این ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾ از آن لطایف آیاتی است که معلوم میشود عقل به تنهایی کافی نیست، چون اگر عقل به تنهایی کافی بود میفرمودند مگر شما عاقل نبودید ولی احتجاج فرشتگان این است مگر پیغمبر نیامده؟ عقل لازم است ولی کافی نیست، خیلی از چیزها؛ چیزهای جزئی را اصلاً عقل درک نمیکند؛ چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است، جریان مرگ به بعد مواقف و اسرار فراوانی است که عقل بسیاری از آنها را درک نمیکند، البته خطوط کلّی معاد را درک میکند، او زنده است، انسان بعد از مرگ نمیمیرد، اعمالش زنده است، انسان به صورت اعمالش درمیآید، مَلکات عِلمی زنده است، مَلکات عَملی زنده است و صدها مسائل کلّی از این قبیل؛ اما خصوصیّات قبر چیست؟ خصوصیّات قیامت چیست؟ خصوصیات مواقف چیست؟ چه چیزی سؤال میکنند؟ چگونه سؤال میکنند؟ اعضا و جوارح چگونه حرف میزنند؟ چگونه شهادت میدهند؟ چگونه چشم انسان تیز میشود تا دورترین نقطه را میبیند ﴿فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾ اینها جزئیاتی است که خطوط کلّیاش را عقل درک میکند ولی جزئیات را واقع نمیفهمد. در خیلی از مسائل، فرشتگان وقتی میخواهند احتجاج کنند، میگویند مگر پیغمبر نیامده: ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾ .
خب، پس روز ظهور حجّت بالغهٴ حق است از یک طرف، روز ظهور دحض و بطلان حجّت داحضهٴ مبطلین است از طرف دیگر، این یک مطلب.
قیامت زمان تمییز نهایی مؤمن از غیر مؤمن
مطلب دوم آن است که تمییز نهایی و دقیق مؤمن از غیرمؤمن این در قیامت است. در بعضی از کارهاست که بالأخره آن مؤمن ناب مشخص نمیشود که چه کسی است، حتی در جنگ و جبهه هم ممکن است که خیلیها بروند، در آنجا هم شرکت میکردند ولی باز مشخص نبود ولی بخشی را مسئله جنگ به عهده دارد، بخشی را مسئله نفقات و انفاقهای واجب و مستحب به عهده دارند که مرز مؤمن خالص از غیرخالص جدا بشود. در بلاها و صبر بر بلا هم بخشی از افراد خالص از غیرخالص جدا میشوند ولی آنطوری که ﴿وَامْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ آنطور جدا میشوند که همه سرائر و سریرهها بیرون میآید ﴿یَوْمَ تُبْلَی السَّرَائِرُ﴾ آنطور در دنیا ممکن نیست. ولی حدّاکثر امکان، در دنیا به وسیله امتحانهای الهی ظهور میکند، لذا ذات اقدس الهی اول، غیاب را به عنوان غیبت، به عنوان اسمی که میتواند غایب باشد یاد میکند، بعد التفات میکند از غیبت به خطاب میفرماید: ﴿مَا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ را ﴿عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْه﴾ یعنی ما میخواهیم مؤمنین را آزاد کنیم و از اختلاط با غیرمؤمن، اینها نجات پیدا کنند وصف ایمان را اول ذکر کرد، نفرمود «ما کان الله لیذرکم علی ما أنتم علیه» با ضمیری که وصف را به همراه نداشته باشد اشاره نکرد یا «ما کان الله لیذرهم علی ما أنتم علیه» بلکه با اسمی که صفت را به همراه دارد اشاره کرده است و عنوان کرده است یعنی الآن که مؤمنین، مخلوط هماند ما میخواهیم اینها را از اختلاط بیرون بیاوریم، چه کار بکنیم، چون آنکه اصل است میماند و آنکه دخیل است از اصیل باید جدا بشود، لذا فرمود: ﴿حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾.
نمونههایی از این تعبیر در بحث دیروز گذشت، نمونهای هم که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» قبلاً بحث شد این است. آیهٴ 220 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود که ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْیَتَامَی قُلْ إِصْلاَحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَإِن تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ﴾ آنجا هم نفرمود «والله یعلم المصلح من المفسد»، مثل اینکه اینجا فرمود: ﴿حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ آنکه اصیل است میماند، آنکه دخیل است، جدا میشود، این هم دو مطلب.
ذکر اسم ظاهر جلالهٴ «الله» در آیه بخاطر اهمیت مسئله
سوم آن است که در نوع این مطالب، اسم ظاهر ذکر شده است نه ضمیر، با اینکه اگر ضمیر ذکر میشد جای التباس هم نبود. مثلاً فرمود: ﴿مَا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ بعد فرمود: ﴿وَمَا کَانَ اللّهُ﴾ که باز اسم ظاهر است ﴿لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَلکِنَّ اللّهَ﴾ که باز اسم ظاهر است، بعد ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ﴾ که اسم ظاهر است، این سهتا اسم ظاهر براساس جلالت مسئله یاد شده است وگرنه در هر سه مورد اگر به ضمیر اکتفا میشد ابهامی را به همراه نداشت تا انسان بگوید، برای اینکه اشتباه در رجوع ضمیر به مرجعهای متعدّد پیش نیاید، اسم ظاهر ذکر شد.
بررسی نظر امینالاسلام در نوع (مِن) در معنای آیه
مطلب دیگر آن است که فرمایش مرحوم امینالاسلام این بود که ذات اقدس الهی در بین افرادی که شایسته برای رسالتاند، بعضیها را انتخاب میکند که این «من» را «من» تبعیض گرفتند، معلوم میشود رسالت، موهبت است، تفضّل است برخلاف اجر که استحقاق است. این سخن بر فرض تمامیتش که «مِن»، «مِن» تبعیض باشد مطلب دیگری را میرساند، نه آنچه ایشان فرمودند و آن مطلب این است که ذات اقدس الهی در بین مرسلین آن کسی را که خود شایسته بداند علم غیب میدهد، سخن از اطلاع بر غیب است نه سخن از نصب به مقام رسالت. اگر هم «مِن»، «مِن» تبعیض باشد، معنایش این است که ﴿وَلکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی﴾ برای علم غیب بعضی از فرستادهها را، در علم غیب تبعیض پیدا میشود نه در اصل رسالت، برای اینکه فرمود: ﴿وَلکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ﴾ یعنی «بعض رُسُله» یعنی در بین سلسلهٴ انبیا، بعضی را اجتبا میکند تا علم غیب را به آنها اعطا کند، پس بر فرض که این «مِن»، «مِن» تبعیض باشد، تبعیض در اطلاع بر غیب است نه تبعیض در اعطای مقام رسالت و نبوت.
پرسش:...
پاسخ: چرا، ولی منظور آن است که این «مِن» که «مِن» تبعیض نیست پذیرفته نشد، اگر هم منظور «مِن» تبعیض باشد، معنای آیه این است که اطلاع بر غیب را خدا به بعضی انبیا میدهد، نه بعضی. البته یک سلسله غیوب هست که به همه انبیا اطلاع داده است، آن جریان وحی است و فرشته است و معاد است و برزخ است و اینها؛ اما اینگونه از اسرار مردم که چه کسی مؤمن است، چه کسی کافر است، چه کسی منافق است اینگونه از غیوب، این را توهّم کردند که به بعضی داده، به بعضی نداده.
پرسش:...
پاسخ: نه، ملاک هم لطف اوست. این شخص شکر کرد، این شخص شکر کرد، پاداش هم دارد ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾ اما نه اینکه این شخص که شاکر بود، میتواند از خدا طلب بکند و خدا مدیون باشد و این شخص طلبکار باشد و خدا دارد عهدهاش را تبرئه میکند، اینطور نیست. خدا نعمتها را به خیلیها داد وسیله توفیق را هم به خیلیها مرحمت کرد، یک عده به سوء اختیارشان ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ یک عده به حُسن اختیارشان از آن استفاده کردند، این آقایان که به حُسن اختیار از آن استفاده کردند اینها مدیون خدایند، نه اینکه خدا بدهکار باشد، ملاکش همین است که این عابد است و مؤمن است و مطیع و مأجور، ملاکش این است که دیگری این را ندارد و اینها دارند؛ اما خداوند هر دو را در سرِ راه خیر و شرّ آورد و اینها را آگاه کرد.
دلیل دستور قرآن به ایمان داشتن به تمام انبیاء
اما اینکه فرمود: ﴿وَلکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ که باز به اسم ضمیر ذکر کرد، فرمود وقتی اینچنین هست شما به همه انبیا ایمان بیاورید؛ نه تنها ما، هر امتی موظف است به تمام انبیای الهی ایمان بیاورد، برای امتهای گذشته تکلیفشان این بود که هم به انبیای گذشته، هم به انبیای آینده، برای ما که امت خاتم هستیم تکلیف ما این است که به همه انبیا ایمان بیاوریم، براساس چند نکته است: یکی اینکه حرف همه انبیا یکی است، اگر کسی بعضی از انبیا را قبول نداشته باشد ـ معاذ الله ـ لازمهاش آن است که انبیای دیگر را هم قبول نداشته باشد، لذا قرآن کریم درباره بسیاری از منطقههایی که بیش از یک پیغمبر نداشتند و حرف آن یک پیغمبر را تکذیب کردند، میفرماید اینها همه انبیا را تکذیب کردند، فرمود ﴿کَذَّبَ أَصْحَابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ﴾ با اینکه اینها بیش از یک پیغمبر نداشتند، حجر منطقهای بود که پیغمبر داشت، ایکه منطقهای بود که شعیب(سلام الله علیه) در اطراف مَدین آنجا سرپرستی تبلیغیاش را به عهده داشت. مردم سرزمین ایکه، بیش از شعیب را ندیده بودند؛ اما چون حرف شعیب، حرف همه انبیاست و اینها شعیب را تکذیب کردند، خدا میفرماید اینها همه انبیا را تکذیب. کردند این ﴿لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ﴾ ، این تعبیرات، نشانه آن است که حرف همه انبیا یکی است وگرنه این آقایان، مردمان این منطقه، بیش از یک پیغمبر یا مثلاً دو پیغمبر را که ندیدند، ما هم موظفیم که به همه انبیا ایمان بیاوریم، چون انبیا همهشان ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ هستند و زمینه را برای پیامبر بعدی فراهم میکنند تا برسد به خاتمشان که فقط ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ است، لذا وقتی که قرآن جریان مؤمنین را یاد میکند، میفرماید: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾ وقتی مؤمنین را در پایان سورهٴ «بقره» وصف میکند، میفرماید مؤمنین کسانیاند که به خدا و فرشتهها و همهٴ انبیا مؤمناند، به همه کتابها مؤمناند، اینجا هم وظیفه این است که ما به همه انبیا و به صُحف آسمانی همه انبیا ایمان بیاوریم ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ﴾. آنگاه فرمود: ﴿وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾ که پاداش، تعبیر کرده است، این هم تعبیر تشویقی است که ملاحظه فرمودید، انسان برای خود عمل میکند و از خدا مزد میگیرد.
پرسش:...
پاسخ: آن، چون حرفشان دوتا قسمتش ذکر شد. همه انبیا حرفشان یکی است، چون دعوت به توحید است و رسالت است و نبوت، گرچه در شریعت و منهاج که فروع دین است اختلاف دارند ولی در خطوط کلی دین و عقیده و اخلاق یکیاند. یکی هم ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ هر پیامبری که آمد، انبیای دیگر را تصدیق کرده است و چون پیامبر، حرف انبیای دیگر را تصدیق میکند، امتش هم موظفاند حرف انبیای دیگر را تصدیق بکنند، دیگر معنا ندارد که این پیغمبر را قبول بکنند و این پیغمبر، همه انبیا را تصدیق بکند و امتش تصدیق نکند، لذا ما موظفیم به همه انبیا ایمان بیاوریم. لذا در این تعبیرات دینی ما، در این زیارتهای ما وقتی عرض ادب به پیشگاه پیغمبر میکنیم اول، از آدم شروع میکنیم تا برسد به انبیای ابراهیمی، بعد به خاتمشان بعد به ائمه(علیهم السلام).
چهرههای گوناگون امتحان الهی
خب، در بخشهای امتحان، یک مقدار مسائل مالی است، یک مقدار مسائل جان است، یک مقدار مسائل اخلاقی است، یک مقدار مسائل صبر و تحمل است و مانند آن. امتحانهای الهی هم چهرههای گوناگونی دارد، بعضی حاضرند در مسائل بذل جان، شرکت بکنند ولی در مسائل مالی ضعیفاند و بعضی بالعکس، چون هم مسائل ایثار مطرح است، هم مسائل نثار، وقتی مسئله نثار جان را به عنوان آیه جهاد ذکر فرمود، حالا مسئله ایثار مال را دارد ذکر میکند. میفرماید شما به وسیله انفاق، به وسیله بذل و بخشش هم امتحان میشوید، عدهای که فکر میکردند نباید جانشان را در راه خدا اعطا کنند، بحث درباره آنها گذشت.
مالکیت پروردگار بر اموال انسانها و وظیفه انفاق برای مؤمنین
عدهای هم که خیال میکنند مالشان را نباید در راه خدا انفاق بکنند بحث آنها شروع شده ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ﴾ چون مسئله امتحان است، آنها که بخل میورزند خیال نکنند یک چیز خوبی است، این را به حساب زرنگی و عقل نیاورند. این اولاً بدانند مال، برای اینها نیست، اینها همان روزی که شروع کردند به پسانداز و ذخیرهکردن، روز غصبشان است، برای اینکه گرچه انسان هر چه را که کسب کرد مالک میشود، مسائل فقهیاش محفوظ است، مسائل حقوقیاش محفوظ است و ذات اقدس الهی مال دیگران را، مال دیگران میداند، مال خودی را خودی میداند ولی وقتی اموال، نسبت به ذات اقدس الهی سنجیده بشود هیچکسی مالک نیست، واقعاً مالک نیست. در برابر فرمان خدا انسان بگوید من مال خودم هست، نمیخواهم صرف بکنم،اینچنین نیست.
انسان امین است و وکیل از طرف خداست.درباره خودشان آن روابطی که مربوط به خود انسانهاست آن را فرمود که میراث برای شماست، کسب کردید برای شماست ﴿وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً﴾ یا مال یتیم را فرمود به آنها برگردانید ﴿وَآتُوا الْیَتَامَی أَمْوَالَهُمْ﴾ همه این اموال را به صاحبانش اسناد داد،در مسائل حقوقی و فقهی، هر کسی چیزی را از راه حلال کسب کرد مالک اوست شرعاً. ولی اگر همین انسانها در برابر ذات اقدس الهی قرار گرفتند، اینچنین نیست که کسی بتواند بگوید این برای من است و من نمیخواهم در این راه صرف بکنم، اینچنین نیست. یا نمیتواند بگوید من که وجوهاتم را دادهام، زکات را دادهام، وجوهات را دادهام، دِیْنی هم که ندارم نمیخواهم بدهم این هم صحیح نیست، برای اینکه بسیاری از این آیات که ما را دستور به زکات و انفاق میدهد، دستور میدهد این آیات، در مکه نازل شد و آیاتی که مربوط به مکه است این وجوهات شرعیه منظور نبود [بلکه] این وجوهات شرعیه همهشان در مدینه آمدند یعنی زکات که یک حُکم فقهی است در مدینه واجب شده، سهم مبارک امام در مدینه واجب شده، خمس یعنی آن سهم سادات، نه خمس مجموعه سهم امام و سهم سادات این در مدینه نازل شده، این وجوه شرعیه همهاش در مدینه نازل شده، در مکه از این احکام خبری نبود ولی بسیاری از آیاتی که در مکه نازل شده است مسئله زکات را مطرح کرده. یا در سورهٴ مبارکهٴ «معارج» که میفرماید: ﴿فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ﴾ در مکه نازل شد سورهٴ «معارج»، خب در مکه که سخن از سهم امام و سهم سادات و زکات نبود. فرمود مؤمن، کسی است که محرومین در مال او حق داشته باشند خب، مال را مال مؤمنین میداند و اگر کسی بخواهد بگوید که در برابر ذات اقدس الهی قرار بگیرد، بگوید من این مال را کسب کردم و وجوهات شرعیه [را] هم دادم و حاضر نیستم به فلان فقیر بدهم، این حق ندارد. برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» فرمود: ﴿وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ﴾ یعنی انفاق کنید چیزی را که خدا شما را جانشین خود قرار داد، آیهٴ هفت سورهٴ «حدید» این است ﴿آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ﴾ خدا مُستخلِف است شما مستخلَف، نه اینکه شما را مستخلَف نسل قبل قرار داد، نه، شما را خدا مستخلَف خود قرار داد شما اگر خلیفهٴ او هستید، امین او هستید، وکیل او هستید اصیل که نیستید. در بخشهای دیگر هم فرمود: ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾ نه «ملّککم» به شما داد، خب شما هم در راه خدا باید اهدا کنید.
اگر تعبیراتی دارد که تجارت کنید با مال خودتان، معلوم میشود اینها همه یا مسئله حقوقی یا فقهی انسانهاست بعضهم اذا قیس الی بعض، یا اگر انسانها در مقابل الله مطرح شدند به عنوان تشویق است ولاغیر، به عنوان تشویقی میفرماید مالتان را به من بدهید، لذا مسئله قرضالحسنه را مطرح میکند.
مراد از قرض الحسنه و دستور به این کار در آیات قرآن
قرضالحسنه هم ملاحظه میفرمایید تمام کارهای خیرِ ما قرضالحسنه است، قرضالحسنه منظور این نیست که انسان پولی را به کسی وام بدهد، این گوشهای از گوشههای قرضالحسنه است؛ درس خواندن، بحث کردن، نماز خواندن، روزه گرفتن، جهاد رفتن اینها همه قرضالحسنه است. وقتی که خدا میخواهد تشویق کند به جبهه رفتن، میفرماید به خدا قرضالحسنه بدهید، همانطوری که قرض برمیگردد، کار خیر شما هم برمیگردد، هر کار خیری را که انسان انجام میدهد دارد قرضالحسنه میدهد، گوشهای از قرضالحسنه هم همین است که کسی به دیگری وام بدهد وگرنه همه کارهای خیر، همه عبادات، همه اخلاقها اینها همه قرضالحسنه است و به تعبیر سیّدناالاستاد(رضوان الله علیه) این مسبّحات ستّ نوعاً این طور است. وقتی در آیهای از سورهای ما را دعوت میکند به قرضالحسنه دادن، در صدر این سوره اول، تسبیح شروع میشود ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ﴾ یا ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ با این جلالت و شکوه سوره شروع میشود که سراسر موجودات تسبیحگوی حقاند، تا کسی خیال نکند که وقتی اینجا قرضالحسنه شد، واقعاً خدا نیازمند است، این طور نیست یا دینِ خدا واقعاً نیازمند است، خدا هیچ راهی برای تقویت دینش ندارد مگر کمک گرفتن از مالدارها، اینطور نیست آن آیات تسبیح، اول شروع میشود که جلوی هر توهّمی را بگیرد، بعد میفرماید قرضالحسنه بدهید. آنهایی که یک مقدار امساک کردند اول، به آنها میفرماید آخر مال که برای شما نیست ﴿وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ﴾ بعد هم وقتی که نصیحت در آنها اثر نکرد، نظیر آیه سورهٴ «توبه»، نظیر همین آیه محلّ بحث سورهٴ «آلعمران» آن وقت تشر میزند، میفرماید: ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ یعنی اولاً خدا داد یک، ثانیاً براساس لیاقت شما نبود، براساس فضل خودش به شما داد دو، ثالثاً مهار این مال به دست اوست، شما اگر بُخل ورزیدید خیال نکنید این بُخل، به سود شماست. این شرّ است، شرّش هم این است که این یک طوق لعنتی میشود این بُخل، این بخل، یک طوق لعنتی میشود، گردنگیر شما خواهد شد ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ آن مالی که شما امساک کردید همان، به صورت طوق آتشین لعنتی بر گردن بخیل گردنگیرش میشود.
گداخته شدن اموال بخیل در قیامت
در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» فرمود: ﴿یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا کَنَزْتُمْ لأَنْفُسِکُمْ﴾ ؛ کسانی که اکتناز کردند، حقوق الهی را ندادند یا در آنجایی که انفاق واجب بود بخل ورزیدند، میفرماید همین پولها را در قیامت گداخته میکنند بر پیشانی و پهلو و پشت مالدار اکتنازی میچسبانند. حالا اسرار قیامت چیست «لا یعلمها الا هو»، همین مال را اگر کسی در راه خدا صرف کرد این برای او روح و ریحان میشود، رسید به دست بخیلی همین مال را اکتناز کرد، به صورت فلزّ گداخته میشود. همین مالی که از دست یک انسان سَخی برای کمک به حق، صرف شد، همین مال در قیامت به صورت خوب ظهور میکند و همین مالی که به دست بخیل قرار گرفت و امساک شد، به صورت فلزّ گداخته درمیآید. هر دو هم میبینند و حق هم میبینند یا مالی را که کسی در دستش بود سخاوتمندانه در راه خیر صرف کرد، دیگری بخیلانه اکتناز کرد، هر دو میبینند که همین مال، وسیله رفاه شد برای آن اوّلی که سخیّ بود و همین مال، طوق گردنگیر آتشی شد برای دوّمی که ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾.
پس اگر امتحان است، هم در مسائل جنگ و نثار جان امتحان است، هم در مسئله مال و نثار مال امتحان است. فرمود: ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ﴾ و شرّ بودنش هم به این صورت است که ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ ؛ اما ﴿وَلِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْض﴾ این هم، نظیر همان آیهٴ تنزیه است.
«والحمد لله ربّ العالمین»
احتجاج بر تبهکاران در مواقف قیامت
مالکیت پروردگار بر اموال انسانها و وظیفه انفاق برای مؤمنین
مراد از قرضالحسنه و دستور به این کار در آیات قرآن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مَا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَلکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ ﴿179﴾ وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ ﴿180﴾
احتجاج بر تبهکاران در مواقف قیامت
برای اینکه هم نِهان هر کس روشن بشود و هر کسی به کمال لایق خود برسد و هم در یوم القیامة هیچ بهانهای نداشته باشد، مسئله امتحان مطرح میشود. هر کسی هر چه در درون خود دارد به وسیله امتحان، شکوفا میکند و روز قیامت، روز احتجاج است روز احتجاج، روزی است که حجّت بالغهٴ حق ظهور میکند، روزی است که حجّت دیگران که داحض و باطل است ظهور میکند ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ هم روز ظهور حجت بالغهٴ حق است، هم روز ظهور دَحض و بطلان حجت دیگران است ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ﴾ أی باطلة ﴿عِندَ رَبِّهِمْ﴾.
و در نوع مواقف، احتجاج الهی مطرح است، در نوع مواقف. وقتی تبهکاران را به دوزخ میبرند دربانان دوزخ(سلام الله علیهم) به اینها میگویند ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾ ؛ مگر پیغمبر نیامد؟ این حجّت بالغهٴ حق را نوع مأموران الهی ابلاغ میکنند. تنها عندالحساب نیست که خدا حجّت بالغهاش را تشریح میکند، بلکه فرشتگان رحمت و غضب هم حجّت الهی را ابلاغ میکنند، میفرمایند: ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾ مگر پیغمبر نیامد؟ این ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾ از آن لطایف آیاتی است که معلوم میشود عقل به تنهایی کافی نیست، چون اگر عقل به تنهایی کافی بود میفرمودند مگر شما عاقل نبودید ولی احتجاج فرشتگان این است مگر پیغمبر نیامده؟ عقل لازم است ولی کافی نیست، خیلی از چیزها؛ چیزهای جزئی را اصلاً عقل درک نمیکند؛ چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است، جریان مرگ به بعد مواقف و اسرار فراوانی است که عقل بسیاری از آنها را درک نمیکند، البته خطوط کلّی معاد را درک میکند، او زنده است، انسان بعد از مرگ نمیمیرد، اعمالش زنده است، انسان به صورت اعمالش درمیآید، مَلکات عِلمی زنده است، مَلکات عَملی زنده است و صدها مسائل کلّی از این قبیل؛ اما خصوصیّات قبر چیست؟ خصوصیّات قیامت چیست؟ خصوصیات مواقف چیست؟ چه چیزی سؤال میکنند؟ چگونه سؤال میکنند؟ اعضا و جوارح چگونه حرف میزنند؟ چگونه شهادت میدهند؟ چگونه چشم انسان تیز میشود تا دورترین نقطه را میبیند ﴿فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾ اینها جزئیاتی است که خطوط کلّیاش را عقل درک میکند ولی جزئیات را واقع نمیفهمد. در خیلی از مسائل، فرشتگان وقتی میخواهند احتجاج کنند، میگویند مگر پیغمبر نیامده: ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾ .
خب، پس روز ظهور حجّت بالغهٴ حق است از یک طرف، روز ظهور دحض و بطلان حجّت داحضهٴ مبطلین است از طرف دیگر، این یک مطلب.
قیامت زمان تمییز نهایی مؤمن از غیر مؤمن
مطلب دوم آن است که تمییز نهایی و دقیق مؤمن از غیرمؤمن این در قیامت است. در بعضی از کارهاست که بالأخره آن مؤمن ناب مشخص نمیشود که چه کسی است، حتی در جنگ و جبهه هم ممکن است که خیلیها بروند، در آنجا هم شرکت میکردند ولی باز مشخص نبود ولی بخشی را مسئله جنگ به عهده دارد، بخشی را مسئله نفقات و انفاقهای واجب و مستحب به عهده دارند که مرز مؤمن خالص از غیرخالص جدا بشود. در بلاها و صبر بر بلا هم بخشی از افراد خالص از غیرخالص جدا میشوند ولی آنطوری که ﴿وَامْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ آنطور جدا میشوند که همه سرائر و سریرهها بیرون میآید ﴿یَوْمَ تُبْلَی السَّرَائِرُ﴾ آنطور در دنیا ممکن نیست. ولی حدّاکثر امکان، در دنیا به وسیله امتحانهای الهی ظهور میکند، لذا ذات اقدس الهی اول، غیاب را به عنوان غیبت، به عنوان اسمی که میتواند غایب باشد یاد میکند، بعد التفات میکند از غیبت به خطاب میفرماید: ﴿مَا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ را ﴿عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْه﴾ یعنی ما میخواهیم مؤمنین را آزاد کنیم و از اختلاط با غیرمؤمن، اینها نجات پیدا کنند وصف ایمان را اول ذکر کرد، نفرمود «ما کان الله لیذرکم علی ما أنتم علیه» با ضمیری که وصف را به همراه نداشته باشد اشاره نکرد یا «ما کان الله لیذرهم علی ما أنتم علیه» بلکه با اسمی که صفت را به همراه دارد اشاره کرده است و عنوان کرده است یعنی الآن که مؤمنین، مخلوط هماند ما میخواهیم اینها را از اختلاط بیرون بیاوریم، چه کار بکنیم، چون آنکه اصل است میماند و آنکه دخیل است از اصیل باید جدا بشود، لذا فرمود: ﴿حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾.
نمونههایی از این تعبیر در بحث دیروز گذشت، نمونهای هم که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» قبلاً بحث شد این است. آیهٴ 220 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود که ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْیَتَامَی قُلْ إِصْلاَحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَإِن تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ﴾ آنجا هم نفرمود «والله یعلم المصلح من المفسد»، مثل اینکه اینجا فرمود: ﴿حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ آنکه اصیل است میماند، آنکه دخیل است، جدا میشود، این هم دو مطلب.
ذکر اسم ظاهر جلالهٴ «الله» در آیه بخاطر اهمیت مسئله
سوم آن است که در نوع این مطالب، اسم ظاهر ذکر شده است نه ضمیر، با اینکه اگر ضمیر ذکر میشد جای التباس هم نبود. مثلاً فرمود: ﴿مَا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ بعد فرمود: ﴿وَمَا کَانَ اللّهُ﴾ که باز اسم ظاهر است ﴿لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَلکِنَّ اللّهَ﴾ که باز اسم ظاهر است، بعد ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ﴾ که اسم ظاهر است، این سهتا اسم ظاهر براساس جلالت مسئله یاد شده است وگرنه در هر سه مورد اگر به ضمیر اکتفا میشد ابهامی را به همراه نداشت تا انسان بگوید، برای اینکه اشتباه در رجوع ضمیر به مرجعهای متعدّد پیش نیاید، اسم ظاهر ذکر شد.
بررسی نظر امینالاسلام در نوع (مِن) در معنای آیه
مطلب دیگر آن است که فرمایش مرحوم امینالاسلام این بود که ذات اقدس الهی در بین افرادی که شایسته برای رسالتاند، بعضیها را انتخاب میکند که این «من» را «من» تبعیض گرفتند، معلوم میشود رسالت، موهبت است، تفضّل است برخلاف اجر که استحقاق است. این سخن بر فرض تمامیتش که «مِن»، «مِن» تبعیض باشد مطلب دیگری را میرساند، نه آنچه ایشان فرمودند و آن مطلب این است که ذات اقدس الهی در بین مرسلین آن کسی را که خود شایسته بداند علم غیب میدهد، سخن از اطلاع بر غیب است نه سخن از نصب به مقام رسالت. اگر هم «مِن»، «مِن» تبعیض باشد، معنایش این است که ﴿وَلکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی﴾ برای علم غیب بعضی از فرستادهها را، در علم غیب تبعیض پیدا میشود نه در اصل رسالت، برای اینکه فرمود: ﴿وَلکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ﴾ یعنی «بعض رُسُله» یعنی در بین سلسلهٴ انبیا، بعضی را اجتبا میکند تا علم غیب را به آنها اعطا کند، پس بر فرض که این «مِن»، «مِن» تبعیض باشد، تبعیض در اطلاع بر غیب است نه تبعیض در اعطای مقام رسالت و نبوت.
پرسش:...
پاسخ: چرا، ولی منظور آن است که این «مِن» که «مِن» تبعیض نیست پذیرفته نشد، اگر هم منظور «مِن» تبعیض باشد، معنای آیه این است که اطلاع بر غیب را خدا به بعضی انبیا میدهد، نه بعضی. البته یک سلسله غیوب هست که به همه انبیا اطلاع داده است، آن جریان وحی است و فرشته است و معاد است و برزخ است و اینها؛ اما اینگونه از اسرار مردم که چه کسی مؤمن است، چه کسی کافر است، چه کسی منافق است اینگونه از غیوب، این را توهّم کردند که به بعضی داده، به بعضی نداده.
پرسش:...
پاسخ: نه، ملاک هم لطف اوست. این شخص شکر کرد، این شخص شکر کرد، پاداش هم دارد ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾ اما نه اینکه این شخص که شاکر بود، میتواند از خدا طلب بکند و خدا مدیون باشد و این شخص طلبکار باشد و خدا دارد عهدهاش را تبرئه میکند، اینطور نیست. خدا نعمتها را به خیلیها داد وسیله توفیق را هم به خیلیها مرحمت کرد، یک عده به سوء اختیارشان ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ یک عده به حُسن اختیارشان از آن استفاده کردند، این آقایان که به حُسن اختیار از آن استفاده کردند اینها مدیون خدایند، نه اینکه خدا بدهکار باشد، ملاکش همین است که این عابد است و مؤمن است و مطیع و مأجور، ملاکش این است که دیگری این را ندارد و اینها دارند؛ اما خداوند هر دو را در سرِ راه خیر و شرّ آورد و اینها را آگاه کرد.
دلیل دستور قرآن به ایمان داشتن به تمام انبیاء
اما اینکه فرمود: ﴿وَلکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ که باز به اسم ضمیر ذکر کرد، فرمود وقتی اینچنین هست شما به همه انبیا ایمان بیاورید؛ نه تنها ما، هر امتی موظف است به تمام انبیای الهی ایمان بیاورد، برای امتهای گذشته تکلیفشان این بود که هم به انبیای گذشته، هم به انبیای آینده، برای ما که امت خاتم هستیم تکلیف ما این است که به همه انبیا ایمان بیاوریم، براساس چند نکته است: یکی اینکه حرف همه انبیا یکی است، اگر کسی بعضی از انبیا را قبول نداشته باشد ـ معاذ الله ـ لازمهاش آن است که انبیای دیگر را هم قبول نداشته باشد، لذا قرآن کریم درباره بسیاری از منطقههایی که بیش از یک پیغمبر نداشتند و حرف آن یک پیغمبر را تکذیب کردند، میفرماید اینها همه انبیا را تکذیب کردند، فرمود ﴿کَذَّبَ أَصْحَابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ﴾ با اینکه اینها بیش از یک پیغمبر نداشتند، حجر منطقهای بود که پیغمبر داشت، ایکه منطقهای بود که شعیب(سلام الله علیه) در اطراف مَدین آنجا سرپرستی تبلیغیاش را به عهده داشت. مردم سرزمین ایکه، بیش از شعیب را ندیده بودند؛ اما چون حرف شعیب، حرف همه انبیاست و اینها شعیب را تکذیب کردند، خدا میفرماید اینها همه انبیا را تکذیب. کردند این ﴿لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ﴾ ، این تعبیرات، نشانه آن است که حرف همه انبیا یکی است وگرنه این آقایان، مردمان این منطقه، بیش از یک پیغمبر یا مثلاً دو پیغمبر را که ندیدند، ما هم موظفیم که به همه انبیا ایمان بیاوریم، چون انبیا همهشان ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ هستند و زمینه را برای پیامبر بعدی فراهم میکنند تا برسد به خاتمشان که فقط ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ است، لذا وقتی که قرآن جریان مؤمنین را یاد میکند، میفرماید: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾ وقتی مؤمنین را در پایان سورهٴ «بقره» وصف میکند، میفرماید مؤمنین کسانیاند که به خدا و فرشتهها و همهٴ انبیا مؤمناند، به همه کتابها مؤمناند، اینجا هم وظیفه این است که ما به همه انبیا و به صُحف آسمانی همه انبیا ایمان بیاوریم ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ﴾. آنگاه فرمود: ﴿وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾ که پاداش، تعبیر کرده است، این هم تعبیر تشویقی است که ملاحظه فرمودید، انسان برای خود عمل میکند و از خدا مزد میگیرد.
پرسش:...
پاسخ: آن، چون حرفشان دوتا قسمتش ذکر شد. همه انبیا حرفشان یکی است، چون دعوت به توحید است و رسالت است و نبوت، گرچه در شریعت و منهاج که فروع دین است اختلاف دارند ولی در خطوط کلی دین و عقیده و اخلاق یکیاند. یکی هم ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ هر پیامبری که آمد، انبیای دیگر را تصدیق کرده است و چون پیامبر، حرف انبیای دیگر را تصدیق میکند، امتش هم موظفاند حرف انبیای دیگر را تصدیق بکنند، دیگر معنا ندارد که این پیغمبر را قبول بکنند و این پیغمبر، همه انبیا را تصدیق بکند و امتش تصدیق نکند، لذا ما موظفیم به همه انبیا ایمان بیاوریم. لذا در این تعبیرات دینی ما، در این زیارتهای ما وقتی عرض ادب به پیشگاه پیغمبر میکنیم اول، از آدم شروع میکنیم تا برسد به انبیای ابراهیمی، بعد به خاتمشان بعد به ائمه(علیهم السلام).
چهرههای گوناگون امتحان الهی
خب، در بخشهای امتحان، یک مقدار مسائل مالی است، یک مقدار مسائل جان است، یک مقدار مسائل اخلاقی است، یک مقدار مسائل صبر و تحمل است و مانند آن. امتحانهای الهی هم چهرههای گوناگونی دارد، بعضی حاضرند در مسائل بذل جان، شرکت بکنند ولی در مسائل مالی ضعیفاند و بعضی بالعکس، چون هم مسائل ایثار مطرح است، هم مسائل نثار، وقتی مسئله نثار جان را به عنوان آیه جهاد ذکر فرمود، حالا مسئله ایثار مال را دارد ذکر میکند. میفرماید شما به وسیله انفاق، به وسیله بذل و بخشش هم امتحان میشوید، عدهای که فکر میکردند نباید جانشان را در راه خدا اعطا کنند، بحث درباره آنها گذشت.
مالکیت پروردگار بر اموال انسانها و وظیفه انفاق برای مؤمنین
عدهای هم که خیال میکنند مالشان را نباید در راه خدا انفاق بکنند بحث آنها شروع شده ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ﴾ چون مسئله امتحان است، آنها که بخل میورزند خیال نکنند یک چیز خوبی است، این را به حساب زرنگی و عقل نیاورند. این اولاً بدانند مال، برای اینها نیست، اینها همان روزی که شروع کردند به پسانداز و ذخیرهکردن، روز غصبشان است، برای اینکه گرچه انسان هر چه را که کسب کرد مالک میشود، مسائل فقهیاش محفوظ است، مسائل حقوقیاش محفوظ است و ذات اقدس الهی مال دیگران را، مال دیگران میداند، مال خودی را خودی میداند ولی وقتی اموال، نسبت به ذات اقدس الهی سنجیده بشود هیچکسی مالک نیست، واقعاً مالک نیست. در برابر فرمان خدا انسان بگوید من مال خودم هست، نمیخواهم صرف بکنم،اینچنین نیست.
انسان امین است و وکیل از طرف خداست.درباره خودشان آن روابطی که مربوط به خود انسانهاست آن را فرمود که میراث برای شماست، کسب کردید برای شماست ﴿وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً﴾ یا مال یتیم را فرمود به آنها برگردانید ﴿وَآتُوا الْیَتَامَی أَمْوَالَهُمْ﴾ همه این اموال را به صاحبانش اسناد داد،در مسائل حقوقی و فقهی، هر کسی چیزی را از راه حلال کسب کرد مالک اوست شرعاً. ولی اگر همین انسانها در برابر ذات اقدس الهی قرار گرفتند، اینچنین نیست که کسی بتواند بگوید این برای من است و من نمیخواهم در این راه صرف بکنم، اینچنین نیست. یا نمیتواند بگوید من که وجوهاتم را دادهام، زکات را دادهام، وجوهات را دادهام، دِیْنی هم که ندارم نمیخواهم بدهم این هم صحیح نیست، برای اینکه بسیاری از این آیات که ما را دستور به زکات و انفاق میدهد، دستور میدهد این آیات، در مکه نازل شد و آیاتی که مربوط به مکه است این وجوهات شرعیه منظور نبود [بلکه] این وجوهات شرعیه همهشان در مدینه آمدند یعنی زکات که یک حُکم فقهی است در مدینه واجب شده، سهم مبارک امام در مدینه واجب شده، خمس یعنی آن سهم سادات، نه خمس مجموعه سهم امام و سهم سادات این در مدینه نازل شده، این وجوه شرعیه همهاش در مدینه نازل شده، در مکه از این احکام خبری نبود ولی بسیاری از آیاتی که در مکه نازل شده است مسئله زکات را مطرح کرده. یا در سورهٴ مبارکهٴ «معارج» که میفرماید: ﴿فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ﴾ در مکه نازل شد سورهٴ «معارج»، خب در مکه که سخن از سهم امام و سهم سادات و زکات نبود. فرمود مؤمن، کسی است که محرومین در مال او حق داشته باشند خب، مال را مال مؤمنین میداند و اگر کسی بخواهد بگوید که در برابر ذات اقدس الهی قرار بگیرد، بگوید من این مال را کسب کردم و وجوهات شرعیه [را] هم دادم و حاضر نیستم به فلان فقیر بدهم، این حق ندارد. برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» فرمود: ﴿وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ﴾ یعنی انفاق کنید چیزی را که خدا شما را جانشین خود قرار داد، آیهٴ هفت سورهٴ «حدید» این است ﴿آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ﴾ خدا مُستخلِف است شما مستخلَف، نه اینکه شما را مستخلَف نسل قبل قرار داد، نه، شما را خدا مستخلَف خود قرار داد شما اگر خلیفهٴ او هستید، امین او هستید، وکیل او هستید اصیل که نیستید. در بخشهای دیگر هم فرمود: ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾ نه «ملّککم» به شما داد، خب شما هم در راه خدا باید اهدا کنید.
اگر تعبیراتی دارد که تجارت کنید با مال خودتان، معلوم میشود اینها همه یا مسئله حقوقی یا فقهی انسانهاست بعضهم اذا قیس الی بعض، یا اگر انسانها در مقابل الله مطرح شدند به عنوان تشویق است ولاغیر، به عنوان تشویقی میفرماید مالتان را به من بدهید، لذا مسئله قرضالحسنه را مطرح میکند.
مراد از قرض الحسنه و دستور به این کار در آیات قرآن
قرضالحسنه هم ملاحظه میفرمایید تمام کارهای خیرِ ما قرضالحسنه است، قرضالحسنه منظور این نیست که انسان پولی را به کسی وام بدهد، این گوشهای از گوشههای قرضالحسنه است؛ درس خواندن، بحث کردن، نماز خواندن، روزه گرفتن، جهاد رفتن اینها همه قرضالحسنه است. وقتی که خدا میخواهد تشویق کند به جبهه رفتن، میفرماید به خدا قرضالحسنه بدهید، همانطوری که قرض برمیگردد، کار خیر شما هم برمیگردد، هر کار خیری را که انسان انجام میدهد دارد قرضالحسنه میدهد، گوشهای از قرضالحسنه هم همین است که کسی به دیگری وام بدهد وگرنه همه کارهای خیر، همه عبادات، همه اخلاقها اینها همه قرضالحسنه است و به تعبیر سیّدناالاستاد(رضوان الله علیه) این مسبّحات ستّ نوعاً این طور است. وقتی در آیهای از سورهای ما را دعوت میکند به قرضالحسنه دادن، در صدر این سوره اول، تسبیح شروع میشود ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ﴾ یا ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ با این جلالت و شکوه سوره شروع میشود که سراسر موجودات تسبیحگوی حقاند، تا کسی خیال نکند که وقتی اینجا قرضالحسنه شد، واقعاً خدا نیازمند است، این طور نیست یا دینِ خدا واقعاً نیازمند است، خدا هیچ راهی برای تقویت دینش ندارد مگر کمک گرفتن از مالدارها، اینطور نیست آن آیات تسبیح، اول شروع میشود که جلوی هر توهّمی را بگیرد، بعد میفرماید قرضالحسنه بدهید. آنهایی که یک مقدار امساک کردند اول، به آنها میفرماید آخر مال که برای شما نیست ﴿وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ﴾ بعد هم وقتی که نصیحت در آنها اثر نکرد، نظیر آیه سورهٴ «توبه»، نظیر همین آیه محلّ بحث سورهٴ «آلعمران» آن وقت تشر میزند، میفرماید: ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ یعنی اولاً خدا داد یک، ثانیاً براساس لیاقت شما نبود، براساس فضل خودش به شما داد دو، ثالثاً مهار این مال به دست اوست، شما اگر بُخل ورزیدید خیال نکنید این بُخل، به سود شماست. این شرّ است، شرّش هم این است که این یک طوق لعنتی میشود این بُخل، این بخل، یک طوق لعنتی میشود، گردنگیر شما خواهد شد ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ آن مالی که شما امساک کردید همان، به صورت طوق آتشین لعنتی بر گردن بخیل گردنگیرش میشود.
گداخته شدن اموال بخیل در قیامت
در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» فرمود: ﴿یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا کَنَزْتُمْ لأَنْفُسِکُمْ﴾ ؛ کسانی که اکتناز کردند، حقوق الهی را ندادند یا در آنجایی که انفاق واجب بود بخل ورزیدند، میفرماید همین پولها را در قیامت گداخته میکنند بر پیشانی و پهلو و پشت مالدار اکتنازی میچسبانند. حالا اسرار قیامت چیست «لا یعلمها الا هو»، همین مال را اگر کسی در راه خدا صرف کرد این برای او روح و ریحان میشود، رسید به دست بخیلی همین مال را اکتناز کرد، به صورت فلزّ گداخته میشود. همین مالی که از دست یک انسان سَخی برای کمک به حق، صرف شد، همین مال در قیامت به صورت خوب ظهور میکند و همین مالی که به دست بخیل قرار گرفت و امساک شد، به صورت فلزّ گداخته درمیآید. هر دو هم میبینند و حق هم میبینند یا مالی را که کسی در دستش بود سخاوتمندانه در راه خیر صرف کرد، دیگری بخیلانه اکتناز کرد، هر دو میبینند که همین مال، وسیله رفاه شد برای آن اوّلی که سخیّ بود و همین مال، طوق گردنگیر آتشی شد برای دوّمی که ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾.
پس اگر امتحان است، هم در مسائل جنگ و نثار جان امتحان است، هم در مسئله مال و نثار مال امتحان است. فرمود: ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ﴾ و شرّ بودنش هم به این صورت است که ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ ؛ اما ﴿وَلِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْض﴾ این هم، نظیر همان آیهٴ تنزیه است.
«والحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است