- 17
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 180سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 180سوره آلعمران"
بخل و سخاوت ورزیدن بعضی در ایثار اموال
وکالت انسان از جانب خداوند در اموال
صور گوناگون اموال در قیامت و مشکل بودن درک آنها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ ﴿180﴾
بخل و سخاوت ورزیدن بعضی در ایثار اموال
آزمونهای نثار نفس در بحث جهاد اشاره شد؛ اما امتحان ایثار مال، در بحث جهاد مال باید مطرح بشود، اگر کسی حقّ واجب الهی را در مسائل مالی ادا کرد، این جواد است و اگر حقّ واجب را ادا نکرد این بخیل است. معیار در جود و بُخل این نیست که کسی سفرهٴ گشاده داشته باشد، چه برابر حقّ واجب، چه برابر حقّ غیرواجب. البته سخا، فضیلتی است که اگر کسی زائد بر مقدار واجب، مالی را در جای خود صرف بکند این سخاست و سخا درختی از درختهای باغ بهشت است، هر کس اهل سخا بود آن شاخه را میگیرد و به بهشت میرود . البته تمثیلی است که درخت بخشش، از بهشت سردرمیآورد و هر کسی که اهل بخشش است با شاخهٴ درخت بهشت در ارتباط است و این شاخه، او را به آن اصل درخت میرساند، آن مرحلهٴ سخاست ولی جود در مخلوق آن است که حقّ واجب را ادا کند و بخل آن است که از پرداخت حقّ واجب استنکاف کند.
درباره ذات اقدس الهی جود، حساب دیگر و معنای دیگری دارد یعنی مصداق دیگری است، مفهوم همان مفهوم است. مرحوم ابنبابویه قمی در کتاب شریف توحید نقل میکند که ظاهراً از حضرت ابیابراهیم امام کاظم(علیه السلام) سؤال کردند خدا جواد است یعنی چه؟ فرمود: «فهو الجواد إن أعطیٰ و هو الجواد إن منع» ؛ خدا اگر ببخشد جود است، ندهد هم جود است، زیرا آنجا که میبخشد از مال خود هست و میداند مصلحت هست، آنجا که نمیبخشد باز مال اوست و میداند مفسدت هست، پس «هو الجواد إن أعطیٰ و هو الجواد إن منع» .
درباره انسانها که مکلّفاند هر کس وظیفهٴ واجب مالی خود را انجام داد از بخل، نجات پیدا کرد، زائد بر آن مقدار که سخای مستحب است در این آیه مطرح نیست، زیرا این آیهٴ، وعید به عذاب الهی است، و هر چه که وعید و تهدید به عذاب الهی است معصیت کبیره است، پس معلوم میشود این آیه درباره معصیت کبیره سخن میگوید، نه آن سخایی که از فضایل نفسانی است، بلکه آن بخلی که از رذایل نفسانی است و اگر کسی مبتلا بود معذّب میشود به عذاب الهی آن مطرح است، این محور آیهٴ.
براهین پروردگار در لزوم جود و حرمت بخل
اما دلیلی که ذات اقدس الهی برای این کار ذکر میکند، چون قرآن فرمود خدا تبیین میکند یعنی مسئله را باز میکند. یک وقت است که تعبّد محض است، آن آیاتی که تعبّد محض است هم در قرآن کریم کم نیست ولی ریشههای آن را تبیین میکند. ولی بعضی از مسائل است که تعبّد محض نیست، قابل تبیین و تعلیل است. آن مطالبی که قابل تبیین و تعلیل است یا در همان آیهٴ، معلّل میشود یا در آیات دیگر مستدل میشود. مسئله بخل، از این قبیل است که هم در آیهٴ محلّ بحث معلّل شد و هم در موارد دیگر که باز آنها هم ارتباط دارند به مسئله حرمت بخل و لزوم جود.
در اینجا دوتا برهان اقامه فرمود، فرمود شمایی که این مال را محکم گرفتید و حقّ واجب را ادا نمیکنید، باید بدانید که این مال برای شما نبود بعد، هم از دست شما میرود. این دوتا برهان است، وقتی حدّ وسطها از هم جدا شد دلیل میشود دوتا، ممکن است مطلبی را انسان به پنج، شش صورت تقریر بکند ولی یک برهان است نه دو برهان. معیار در وحدت و تعدّد برهان آن حدّ وسط است، اگر حدّ وسط متعدّد شد براهین هم متعدّد است ولی اگر حدّ وسط یک چیز بود، به چند لسان تقریر شد این میشود یک برهان.
در اینجا دوتا حدّ وسط هست که کاملاً از هم جداست، قهراً دوتا برهان است بر حرمت بخل و لزوم جود. اول اینکه بخیل، آن است که مالی را که برای خود اوست بخل بورزد، بگوید این مال برای من است و من حاضر نیستم در فلان مصرف صرف کنم. خب، اگر مال برای او نبود، دیگری به او داد و این امین بود و این وکیل بود یا این نماینده بود، این حقّ بخل ندارد. بخل، گذشته از اینکه حرام است از کسی مورد قبول هست که لااقل بتواند ادّعای مالکیت کند، بگوید چون این مال برای من است من حاضر نیستم ولی اگر کسی امین بود، وکیل بود، خلیفه بود و در این خلافت بخل ورزید در این امانت، بخل ورزید در این وکالت، بخل ورزید این جرم مضاعف دارد. این حقّ بخل ندارد اصلاً. اگر مستأمن به امین گفت که این مال را باید در فلان مورد صرف بکنی، این شخص امین در صرف این مال در آن مصارف مشخصه بخل ورزید، جای این اعتراض هست که آخر مال برای تو نیست چرا بخل ورزیدی? گذشته از اینکه بخل فی نفسه رذیلت است، بخل امین قابل توجیه نیست، بخل نماینده، قابل توجیه نیست، به او میگویند این مال که برای تو نبود من هم به تو دادم و تو را نماینده خود قرار دادم که در فلان مصارف صرف کنی، تو چرا تخلّف کردی? این یک برهان.
برهان دیگر این است که برخی که علاقهمند به مال است و از این لحاظ، از جود محروم میشود به این گمان که مال، برای او میماند او هم برای مال میماند، اگر این ماندنی نیست پس بخل برای چه و اگر معلوم نیست که مرگ زودرس میآید یا دیررس، زود این مال از دست او گرفته میشود این برای چه بخل بورزد اصلاً، این توجیهی ندارد [و] دلیل قانعکنندهای ندارد، این دو برهان.
در این آیه کریمه صدرش ناظر به آن برهان اول است، ذیلش ناظر به برهان دوم است، فرمود: ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ یعنی خدا براساس تفضّلش چیزی به او داد، نه براساس استحقاق او، او هم به او داد ایتا است نه تملیک، پس این حقّ بخل ندارد اصلاً، این برهان اول.
خداوند وارث انسانها و اموال آنها
در پایان هم فرمود که ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ذات اقدس الهی همه اینها را ارث میبرد، تو و این مال را به ارث میبرد، نه اینکه خدا فقط مال را ارث میبرد. در این محدودههای نسبی که بشرها را با هم میسنجند، حکومتها را با هم میسنجند، میفرماید: ﴿أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ﴾ این یک حساب نسبیِ بشرها «بَعْضَهُم بِبَعْضٍ» است یعنی همانطوری که یک سلسله مسائل حقوقی یک، و یک سلسله مسائل فقهی دو، این دو نمونه در بحثهای قبل مکرّراً ذکر شد که روابط بین انسانها با این مسائل حقوقی، با این مسائل فقهی تأمین است، انسان واقعاً از نظر مسائل فقهی مالک است، واقعاً از نظر مسائل حقوقی مالک است «لا یَحلُّ مالُ امریءٍ الا بِطیب نفس منه» حق است، ﴿أَمْوَالُکُمْ﴾ هست ﴿وَآتُوا الْیَتَامَی أَمْوَالَهُمْ﴾ هست، اینها حق است این وصف ملکیّت حق است بدون تردید؛ اما در محور سنجش انسانها بعضی به بعضی، هم مسائل حقوقیاش حق است هم مسائل فقهیاش حق است. مسائل سیاسی هم بشرح ایضاً [همچنین] فرمود: ﴿أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ﴾؛ زمین را بالأخره بندگان صالح ارث میبرند، حکومت زمین برای آنهاست یا ﴿وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ﴾ این هم برای مسائل سیاسی.
خب، این سه بخش یعنی مسائل حقوقی، فقهی، سیاسی در صورتی رواست که «إذا قیس الانسان بعضهم الی بعض»؛ اما «إذا قیس الکلّ الی الله سبحانه و تعالی» همانطوری که آن مسائل حقوقی دیگر معنا نداشت مسائل فقهی معنا نداشت مسائل سیاسی هم معنا ندارد، زیرا ذات اقدس الهی فرمود خداوند زمین و اهلش را ارث میبرد، نه تنها زمین را ﴿لِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب، اگر ﴿لِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است به این بخیل میتوان تفهیم کرد که تو چرا این مال را دوست داری، برای چه میخواهی نگه بداری. اینکه در آیندهٴ نزدیک یا دور گرچه هر چند دور باشد و کلّ نظام مدّتش کوتاه است، بالأخره از دست تو میرود باز به همان مالک اول برمیگردد، به ﴿لِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ برمیگردد، خب چرا بخل میکنی? این دو برهان.
تنظیم براهین پروردگار بر اساس اسامی (هو المعطی) و (هو الوارث)
برهان اول براساس اسم مبارک «هو المعطی»، «هو الخالق»، «هو الرب»، «هو المعطی» تنظیم شده است. برهان آخر، براساس اسم مبارک «هو الوارث» تنظیم شده است. یکی از اسمای حسنای ذات اقدس الهی «وارث» است او وارث است، همانطوری که او خالق این نظام کیهانی است این مجموعه آفرینش مخلوق اوست، این مجموعه آفرینش هم میراث اوست «یا وارث» ؛ «یا حارث».حارث همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» مشخص کرد،فرمود هیچ کس خود را کشاورز نپندارد،کشاورز حقیقی خداست ﴿أَفَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ آن حرث حقیقی که با زرع همراه است وصف خداست،این حرث صوری که بذرافشانی است یک کار ظاهری است،این به حسب ظاهر به انسانها ارتباط دارد،گرچه این هم به قدرت حق است.
خب، اگر ذات اقدس الهی به اسم «هو المعطی» ظهور کرد ﴿آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِه﴾ میشود،به اسم «هو الوراث» ظهور کرد ﴿لِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْض﴾ میشود،پس بشر حقّ بخل ندارد،این دوتا برهان.
وکالت انسان از جانب خداوند در اموال
برهان سوم هم در همان تعبیر ﴿بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾ است که تملیک نیست و بازترش همان تعبیر استخلاف است که در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» مشخص شد،فرمود: ﴿وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ﴾؛شما انفاق بکنید از مالی که مالک نیستید نسبت به ذات اقدس الهی،خلیفهٴ او هستید و نماینده او هستید؛هیچ خلیفه و وکیلی حق ندارد در محدودهٴ وکالت خودش بخل بورزد، این سه برهان که این برهان سوم با این کلمهٴ ﴿أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ﴾ تأمین میشود.چه اینکه در آیه محلّ بحث هم فرمود: ﴿بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ از آن ﴿بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾ هم استفاده میشود. از آیهٴ هفت سورهٴ مبارکهٴ «حدید» استفاده میشود که ﴿آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ﴾.
خب، چه اینکه در همان سورهٴ «حدید» آیهٴ ده اینچنین است ﴿وَمَا لَکُمْ أَلَّا تُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ که اینها براهین جدای از هم است، پس سهتا برهان تاکنون اقامه شده که کسی حقّ بخل ندارد.
بینیازی خداوند از اموال مردم و بازگشت بخل به خودِ انسان
برهان چهارم این است که کسی که بخواهد بخل بورزد، خیال میکند که نظام آفرینش جایی به مال او محتاج است و او با نپرداختنش آن حاجت را تأمین نمیکند، کاری از دست او ساخته است و او نمیکند و بدون او نظام، لنگ است. این را هم قرآن کریم برهان اقامه میکند که او غنیّ حمید است شما نشد دیگری، با مالِ شما نشد با مال دیگری، خودت را به زحمت نینداز. آن را در پایان سورهٴ مبارکهٴ 47 که به نام مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است بیان میکند، میفرماید که آیهٴ پایانی این سوره است یعنی آیهٴ 38 ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاَءِ﴾ این ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاَءِ﴾ خیلی پربار است یعنی شما همانهایی هستید که من میگویم انفاق کنید نمیکنید، این تعبیر را به همراه دارد ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاَءِ﴾ این مستمعین حاضر را تبعید میکند دور میکند، میگوید شما همانهایی هستید که من گفتم عمل نکردید ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاَءِ﴾ که ﴿تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَمِنکُم مَن یَبْخَلُ وَمَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ﴾ این حقّ واجب خود را ادا نمیکند یعنی حقّی که اگر بخواهد زنده بماند با آن حق، زنده میماند آن را ادا نمیکند، قهراً تیشه به ریشهٴ خود میزند، مثل اینکه کسی آبِ زلال در دست دارد و تشنه است و نمیخورد، خب در اینجا میگویند کسی که نمیخورد به خود آسیب میرساند، به او میگویند چرا آب نمیخوری? این یک تعبّد محض که نیست که بگویند آب بخور و آب نخوردنت حرام است که تعبّد محض باشد، نظیر رَمی جمره که حکمتش مشخص نباشد، نه حکمتش مشخص است، به او میگویند اگر آب نخوردی، میمیری. در این کریمهٴ سورهٴ مبارکهٴ 47 آیهٴ 38 میفرماید: ﴿مَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ﴾ چون باید جود داشته باشد که جانش زنده بماند که عذاب نشود. خب، اگر بخل ورزید، علیه جان خود بخل ورزید، چرا? ﴿وَاللَّهُ الْغَنِیُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ این هم برهان چهارم. ذات اقدس الهی بینیاز است، شما نیازمند به او هستید، بعد هم مبادا کسی خیال کند که خدا بینیاز است یعنی در جبروت و ملکوت و عوالم دیگر بینیاز است و در نشئه مُلک و اینجا محتاج است نه، میفرمود شما نشد دیگری ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم﴾ ذات اقدس الهی که دست از این نظام و اداره نظام برنمیدارد، اگر شما به حق پاسخ مثبت ندادید شما را میبرد، گروه دیگری میآورد که کارشان بهتر از کار شماست، مثل شما نیست، این هم برهان چهارم.
خلاصه براهین چهارگانه انفاق
پس یک برهان از آن جهت است که خدا داد، نباید در دادهٴ خدا بخل ورزید. جهت دوم این است که انسان نماینده و امین است نه مالک، آن وقت امین و وکیل حق ندارد در محدودهٴ وکالت خود بخل بورزد، این دو. سوم اینکه اگر کسی بخل ورزید علیه خود بخل ورزید و خدا بینیاز است، یک وقت انسان خیال میکند که من اگر بخل بورزم و این مشکل به دست من حل نشود گِره میماند، میفرماید نه اینچنین نشد. تو نشد دیگری، پس فقط به خودش ضرر میرساند این سه. چهارم هم ﴿وَلِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْض﴾ کسی که بخل میورزد، برای اینکه بماند میفرماید نه، تو و مالت به خدا منتقل میشوید، براساس این براهین چهارگانه قرآن این مسئله را تبیین میکند یک حُکم تعبّدیِ محض نیست.
طوق عذاب برای انسانهای بخیل
آنگاه فرمود اگر کسی این کار واجب را انجام نداد ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَة﴾ آنچه را که به وسیله او بخل ورزیدند به او بخل ورزیدند، این به صورت طوق عذاب درمیآید، این کنایه نیست که بعضی از مفسّران معنا کردند، این برابر روایتی که از امام باقر(علیه السلام) رسیده است، مشابه این روایت را اهل سنّت هم از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کردند، این واقعاً به صورت یک طوق عذاب درمیآید ، حالا یا ثعبانی است آتشی بر گردن او افروخته شده یا هرچه هست، این تنها معنای کنایهای نیست، کنایی نیست که بگوییم گردنگیرش شده، در ذیل آیه ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ آنجا هم گذشت که این معنای کنایی نیست که بعضی روسفیدند بعضی روسیاه نه، واقعاً بعضی رویشان سفید است بعضی هم رویشان سیاه، نظیر آیه سورهٴ «توبه» است که ﴿یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا کَنَزْتُمْ لأَنْفُسِکُمْ﴾ .
صور گوناگون اموال در قیامت و مشکل بودنِ درک آنها
منتها مشکل، درک این مطلب است که چگونه پولی که مراحل فراوانی را پشت سر گذاشت به دست فاجر و عادل رسید، به دست عالم و جاهل رسید، به دست امین و خائن رسیدن، هر جا کاری با او شده است؛ به دست سخی رسید سخاوتمندانه این مال را بخشید، به دست بخیل رسید، بخیلانه این مال را حفظ کرد، همین مالِ واحد در قیامت به صورتهای گوناگونی درمیآید، درک آن مقداری دشوار است.
همین مال را در سورهٴ «توبه» دارد که گداخته میکنند به صورت فلز گداخته درمیآید اگر اسکناس است میشود کاغذِ نسوز، چون جهنم آنجا، آتش آنجا با معاصی درست میشود، هرچه که با معاصی ارتباط دارد او را دیگر نمیسوزانند، لذا فرمود درختِ نسوز از درون این جهنم سر درمیآورد: ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ﴾ ؛ درختی است که با آتش آبیاری میشود اصلاً، هرچه شما درخت را بیشتر آب بدهید، به موقع آب بدهید، به جا آب بدهید این رشد بیشتری میکند، اینجا هر چه زیر این درخت بیشتر آتشاش صاف و زلال باشد، این بیشتر پرورش پیدا میکند، یک چنین شجری است آن هم چنین ناری.
وجوب انفاق به فقرای آبرومند
پرسش:...
پاسخ: آن دیگر واجب هست، مستحب نیست که. در بحثهای قبل هم اشاره شد که اگر همهٴ وجوه شرعیه را داد و یک فقیر آبرومندی که اهل سؤال نیست، دیگران او را غنی میپندارند ﴿یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾ چون او یک انسان عفیفی است، رویِ سؤال ندارد، خیال میکنند که او یک آدم تهیدستی نیست ولی این شخصِ غنی، همه وجوه شرعیهاش را داده و همسایه اوست یا معاشر اوست، بالأخره او را میشناسد که وضع مالیاش بد است و نیازمند است، اگر تنها او میشناسد و دیگران نمیدانند، بر او واجبِ عینی است، اگر او و همسایههای دیگر میدانند بر او و دیگران واجب کفایی است، اینجا که مستحب نیست.
اطلاق آیه هر انفاق واجب را میگیرد، آنجایی که شارع فرمود این انفاق، واجب است، این شخص هم انفاق نکرده، در آن بحثهای قبل هم عرض شد که این سورهٴ مبارکهٴ «معارج» این در مکه نازل شد، در مکه که این وجوه شرعیه نازل نشده بود، این وجوه شرعیه یک سلسله مسائل فقهی است که در مدینه آمده، زکات در مدینه آمده، خمس در مدینه آمده، سهم امام در مدینه آمده، اینگونه از وجوه، در مدینه آمده. در سورهٴ «معارج» در این بخش دارد که نمازگزاران کسانی هستند که ﴿فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُوم﴾ لسانش هم لسان تند و تهدید است. خب، اگر کسی در مکه باخبر بود که کسی فقیر است، خب باید بر او واجب است عیناً یا کفایتاً که او را تأمین کند دیگر.
داغ کردن بدن بخیلان در قیامت
خب، اینکه فرمود: ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ﴾ این شبیه همان سورهٴ مبارکهٴ «توبه» است. در سورهٴ «توبه» حصر، از آن آیه استفاده نمیشود که فقط همین سه قسمت بدن را داغ میکنند یعنی پیشانی و پهلو و پشت، اینچنین نیست. آن آیه دارد که ﴿یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا﴾ «کَیْ» یعنی داغ کردن. در بیانات حضرت امیر در یکی از خطبهها دارد که من اول موعظت میکنم، نصیحت میکنم، ارشاد میکنم، تهدید میکنم، تحبیب میکنم، اگر اثر نکرد آن آخرالأمر دست به «کِی» میزنم «آخِرُ الدَّوَاءِ الْکَیُّ» این در نهجالبلاغه هست؛ داغ میکنم فرمود داغ میکنم، نمونه این داغ کردن را هم درباره برادرش عقیل شنیدهاید که رفت داغ بکند خلاصه، «آخِرُ الدَّوَاءِ الْکَیُّ» آن شاعر بزرگوار که میگوید «علاجِ کَیّ کنمت ٭٭٭ کآخر الدواء الکَیّ» از همین بیان حضرت امیر گرفته شده، نه علاج، کِی کنمت «علاجِ کَیّ کنمت ٭٭٭ کآخر الدواء الکی» قبلاً هم همینطور بود. حالا کِیّ نمیکنند قطع میکنند، بدتر از کیّ، آن وقتها بالأخره داغ میکردند بیماری را برطرف میکردند، حالا سخن از قطع است نه کیّ. اینکه فرمود: ﴿فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا کَنَزْتُمْ لأَنْفُسِکُمْ﴾ این معنایش این نیست که فقط همین سهجا را داغ میکنند که، تا ما بگوییم که این طوق عذابی که به گردن آویخته شده گردنسوز شده، این مخالف حصر آن ثلاث مواضع باشد که، نه، پیشانی، پهلو، پشت، گردن اینها را هم داغ میکنند.
بخل در نهجالبلاغه
حالا در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) چندتا حدیث شریف در نهجالبلاغه هست که بخشی از آنها همین مسئله غُل جامعه بودن بخل را در بردارد.
در کلمات قصار حضرت شماره 378 اینچنین است که «جَامِعٌ لِمَسَاوِی الْعُیُوبِ وَ هُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَی کُلِّ سُوء»؛ همه بدیها را بخل دربردارد، انسان بخیل فرومایه خواهد بود، به جای اینکه فروتنی داشته باشد دست به هر مالی دراز میکند، به جای اینکه منزّه باشد هر کسی را تکریم میکند، به جای اینکه خودش کریم باشد این حرفها هست و این افساری است که صاحبش را به هر بدی میبرد.
در بخشهای دیگر در شماره 372 کلمات قصار حضرت به جابربن عبدالله فرمود: «یَا جَابِرُ قِوَامُ الدِّینِ وَالدُّنْیَا بِأَرْبَعَةٍ عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ وَ جَاهِلٍ لاَ یَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ وَ جَوَادٍ لاَ یَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ وَ فَقِیرٍ لاَ یَبِیعُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ» آنگاه فرمود: «وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِیُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاه» پیدایش نظام کمونیستی در بسیاری از کشورهای اروپایی براساس همین جهت بود، بعداً هم فروپاشیشان را دیدید. فقیر، آن وقتی دین دارد که بتواند تحمل بکند.
در بخشهای اخلاقی شمارهٴ 195 کلمات قصار اینچنین آمده است «و قد مرّ بقذر علی مزبلة هذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ»؛ کنیفی را، زبالهدانی را دید حضرت عبور کرد، فرمود این عصارهٴ بخل مردم است، مردم براساس این بخل کردند دیگر یعنی براساس مال بخل کردند، که آخر بخل این است.
در شماره 126 آمده است که «عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ وَ یَفُوتُهُ الْغِنَی الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ»؛ بخیل به فکر توانگری است ولی زندگی فقیرانه دارد، این برای اینکه به فقر نیفتد هماکنون به دام فقر افتاده است. مشابه آن بیانی که حضرت فرمود: «الناس من خوف الذلّ فی ذلّ» .
مهمتر از همه این بیان است که با بحث ما مربوط است در خطبه 183 به سالمندان خطاب میکند «أَیُّها الْیَفَنُ الْکَبِیرُ» یعنی شیخ مُسن «الَّذِی قَدْ لَهَزَهُ الْقَتِیرُ» یعنی شیبوبت و پیری او را فراگرفت و فروبرد، فرمود: «کَیْفَ أَنْتَ إِذَا الْتَحَمَتْ أَطْوَاقُ النَّارِ بِعِظَامِ الْأَعْنَاقِ وَ نَشِبَتِ الْجَوامِعُ حَتَّی أَکَلَتْ لُحُومَ السَّوَاعِدِ فَاللَّهَ اللَّهَ مَعْشَرَ الْعِبَادِ وَ أَنْتُمْ سَالِمُونَ فِی الصِّحَّةِ قَبْلَ السُّقْمِ وَ فِی الْفُسْحَةِ قَبْلَ الضِّیقِ» بعد تا اینجا میرسد که از بخل بپرهیزید و به فکر جودتان باشید.
فرمود که خب، چه کار بکنید? «نَشِبَتِ الْجَوامِعُ» که «واذا امنیة أنشَبَتْ أظفارها» مشابه همین است «نَشِبَتِ» یعنی فرو برد «الْجَوامِعُ» یعنی غُل جامعه، جمع جامعه است جامعه آن غُلی است که دستها را به گردن میبندد که جمع میکند بین دست و گردن، یک چنین غُلی چه غُلی است «أَطْوَاقُ النَّارِ»، «إِذَا الْتَحَمَتْ أَطْوَاقُ النَّارِ بِعِظَامِ الْأَعْنَاقِ» به استخوانهای گردن « وَ نَشِبَتِ الْجَوامِعُ حَتَّی أَکَلَتْ لُحُومَ السَّوَاعِدِ » قدر این غُل جامعه فشار آورد که تا گوشتهای ساعد را هم برد یعنی نه تنها گوشت کِتف را، نه تنها گوشت عَضُد را، نه تنها محدودهٴ مِرفق را، بلکه ساعد را ـ ساعد بین زند و مِرفق است ـ یعنی این قسمت را هم گوشتهایش را خورد.، فرمود، خب چه کنید بالأخره «فَاسْعَوْا فِی فَکَاکِ رِقَابِکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُغْلَقَ رَهَائِنُهَا أَسْهِرُوا عُیُونَکُمْ وَ أَضْمِرُوا بُطُونَکُمْ وَ اسْتَعْمِلُوا اَقْدَامَکُمْ وَ أَنْفِقُوا أَمْوَالَکُمْ وَ خُذُوا مِنْ أَجْسَادِکُمْ فَجُودُوا بِها عَلَی أَنْفُسِکُمْ وَ لاَ تَبْخَلُوا بِها عَنْهَا» که این توضیحی دارد که به خواست خدا فردا باید بحث بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
بخل و سخاوت ورزیدن بعضی در ایثار اموال
وکالت انسان از جانب خداوند در اموال
صور گوناگون اموال در قیامت و مشکل بودن درک آنها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ ﴿180﴾
بخل و سخاوت ورزیدن بعضی در ایثار اموال
آزمونهای نثار نفس در بحث جهاد اشاره شد؛ اما امتحان ایثار مال، در بحث جهاد مال باید مطرح بشود، اگر کسی حقّ واجب الهی را در مسائل مالی ادا کرد، این جواد است و اگر حقّ واجب را ادا نکرد این بخیل است. معیار در جود و بُخل این نیست که کسی سفرهٴ گشاده داشته باشد، چه برابر حقّ واجب، چه برابر حقّ غیرواجب. البته سخا، فضیلتی است که اگر کسی زائد بر مقدار واجب، مالی را در جای خود صرف بکند این سخاست و سخا درختی از درختهای باغ بهشت است، هر کس اهل سخا بود آن شاخه را میگیرد و به بهشت میرود . البته تمثیلی است که درخت بخشش، از بهشت سردرمیآورد و هر کسی که اهل بخشش است با شاخهٴ درخت بهشت در ارتباط است و این شاخه، او را به آن اصل درخت میرساند، آن مرحلهٴ سخاست ولی جود در مخلوق آن است که حقّ واجب را ادا کند و بخل آن است که از پرداخت حقّ واجب استنکاف کند.
درباره ذات اقدس الهی جود، حساب دیگر و معنای دیگری دارد یعنی مصداق دیگری است، مفهوم همان مفهوم است. مرحوم ابنبابویه قمی در کتاب شریف توحید نقل میکند که ظاهراً از حضرت ابیابراهیم امام کاظم(علیه السلام) سؤال کردند خدا جواد است یعنی چه؟ فرمود: «فهو الجواد إن أعطیٰ و هو الجواد إن منع» ؛ خدا اگر ببخشد جود است، ندهد هم جود است، زیرا آنجا که میبخشد از مال خود هست و میداند مصلحت هست، آنجا که نمیبخشد باز مال اوست و میداند مفسدت هست، پس «هو الجواد إن أعطیٰ و هو الجواد إن منع» .
درباره انسانها که مکلّفاند هر کس وظیفهٴ واجب مالی خود را انجام داد از بخل، نجات پیدا کرد، زائد بر آن مقدار که سخای مستحب است در این آیه مطرح نیست، زیرا این آیهٴ، وعید به عذاب الهی است، و هر چه که وعید و تهدید به عذاب الهی است معصیت کبیره است، پس معلوم میشود این آیه درباره معصیت کبیره سخن میگوید، نه آن سخایی که از فضایل نفسانی است، بلکه آن بخلی که از رذایل نفسانی است و اگر کسی مبتلا بود معذّب میشود به عذاب الهی آن مطرح است، این محور آیهٴ.
براهین پروردگار در لزوم جود و حرمت بخل
اما دلیلی که ذات اقدس الهی برای این کار ذکر میکند، چون قرآن فرمود خدا تبیین میکند یعنی مسئله را باز میکند. یک وقت است که تعبّد محض است، آن آیاتی که تعبّد محض است هم در قرآن کریم کم نیست ولی ریشههای آن را تبیین میکند. ولی بعضی از مسائل است که تعبّد محض نیست، قابل تبیین و تعلیل است. آن مطالبی که قابل تبیین و تعلیل است یا در همان آیهٴ، معلّل میشود یا در آیات دیگر مستدل میشود. مسئله بخل، از این قبیل است که هم در آیهٴ محلّ بحث معلّل شد و هم در موارد دیگر که باز آنها هم ارتباط دارند به مسئله حرمت بخل و لزوم جود.
در اینجا دوتا برهان اقامه فرمود، فرمود شمایی که این مال را محکم گرفتید و حقّ واجب را ادا نمیکنید، باید بدانید که این مال برای شما نبود بعد، هم از دست شما میرود. این دوتا برهان است، وقتی حدّ وسطها از هم جدا شد دلیل میشود دوتا، ممکن است مطلبی را انسان به پنج، شش صورت تقریر بکند ولی یک برهان است نه دو برهان. معیار در وحدت و تعدّد برهان آن حدّ وسط است، اگر حدّ وسط متعدّد شد براهین هم متعدّد است ولی اگر حدّ وسط یک چیز بود، به چند لسان تقریر شد این میشود یک برهان.
در اینجا دوتا حدّ وسط هست که کاملاً از هم جداست، قهراً دوتا برهان است بر حرمت بخل و لزوم جود. اول اینکه بخیل، آن است که مالی را که برای خود اوست بخل بورزد، بگوید این مال برای من است و من حاضر نیستم در فلان مصرف صرف کنم. خب، اگر مال برای او نبود، دیگری به او داد و این امین بود و این وکیل بود یا این نماینده بود، این حقّ بخل ندارد. بخل، گذشته از اینکه حرام است از کسی مورد قبول هست که لااقل بتواند ادّعای مالکیت کند، بگوید چون این مال برای من است من حاضر نیستم ولی اگر کسی امین بود، وکیل بود، خلیفه بود و در این خلافت بخل ورزید در این امانت، بخل ورزید در این وکالت، بخل ورزید این جرم مضاعف دارد. این حقّ بخل ندارد اصلاً. اگر مستأمن به امین گفت که این مال را باید در فلان مورد صرف بکنی، این شخص امین در صرف این مال در آن مصارف مشخصه بخل ورزید، جای این اعتراض هست که آخر مال برای تو نیست چرا بخل ورزیدی? گذشته از اینکه بخل فی نفسه رذیلت است، بخل امین قابل توجیه نیست، بخل نماینده، قابل توجیه نیست، به او میگویند این مال که برای تو نبود من هم به تو دادم و تو را نماینده خود قرار دادم که در فلان مصارف صرف کنی، تو چرا تخلّف کردی? این یک برهان.
برهان دیگر این است که برخی که علاقهمند به مال است و از این لحاظ، از جود محروم میشود به این گمان که مال، برای او میماند او هم برای مال میماند، اگر این ماندنی نیست پس بخل برای چه و اگر معلوم نیست که مرگ زودرس میآید یا دیررس، زود این مال از دست او گرفته میشود این برای چه بخل بورزد اصلاً، این توجیهی ندارد [و] دلیل قانعکنندهای ندارد، این دو برهان.
در این آیه کریمه صدرش ناظر به آن برهان اول است، ذیلش ناظر به برهان دوم است، فرمود: ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ یعنی خدا براساس تفضّلش چیزی به او داد، نه براساس استحقاق او، او هم به او داد ایتا است نه تملیک، پس این حقّ بخل ندارد اصلاً، این برهان اول.
خداوند وارث انسانها و اموال آنها
در پایان هم فرمود که ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ذات اقدس الهی همه اینها را ارث میبرد، تو و این مال را به ارث میبرد، نه اینکه خدا فقط مال را ارث میبرد. در این محدودههای نسبی که بشرها را با هم میسنجند، حکومتها را با هم میسنجند، میفرماید: ﴿أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ﴾ این یک حساب نسبیِ بشرها «بَعْضَهُم بِبَعْضٍ» است یعنی همانطوری که یک سلسله مسائل حقوقی یک، و یک سلسله مسائل فقهی دو، این دو نمونه در بحثهای قبل مکرّراً ذکر شد که روابط بین انسانها با این مسائل حقوقی، با این مسائل فقهی تأمین است، انسان واقعاً از نظر مسائل فقهی مالک است، واقعاً از نظر مسائل حقوقی مالک است «لا یَحلُّ مالُ امریءٍ الا بِطیب نفس منه» حق است، ﴿أَمْوَالُکُمْ﴾ هست ﴿وَآتُوا الْیَتَامَی أَمْوَالَهُمْ﴾ هست، اینها حق است این وصف ملکیّت حق است بدون تردید؛ اما در محور سنجش انسانها بعضی به بعضی، هم مسائل حقوقیاش حق است هم مسائل فقهیاش حق است. مسائل سیاسی هم بشرح ایضاً [همچنین] فرمود: ﴿أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ﴾؛ زمین را بالأخره بندگان صالح ارث میبرند، حکومت زمین برای آنهاست یا ﴿وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ﴾ این هم برای مسائل سیاسی.
خب، این سه بخش یعنی مسائل حقوقی، فقهی، سیاسی در صورتی رواست که «إذا قیس الانسان بعضهم الی بعض»؛ اما «إذا قیس الکلّ الی الله سبحانه و تعالی» همانطوری که آن مسائل حقوقی دیگر معنا نداشت مسائل فقهی معنا نداشت مسائل سیاسی هم معنا ندارد، زیرا ذات اقدس الهی فرمود خداوند زمین و اهلش را ارث میبرد، نه تنها زمین را ﴿لِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب، اگر ﴿لِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است به این بخیل میتوان تفهیم کرد که تو چرا این مال را دوست داری، برای چه میخواهی نگه بداری. اینکه در آیندهٴ نزدیک یا دور گرچه هر چند دور باشد و کلّ نظام مدّتش کوتاه است، بالأخره از دست تو میرود باز به همان مالک اول برمیگردد، به ﴿لِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ برمیگردد، خب چرا بخل میکنی? این دو برهان.
تنظیم براهین پروردگار بر اساس اسامی (هو المعطی) و (هو الوارث)
برهان اول براساس اسم مبارک «هو المعطی»، «هو الخالق»، «هو الرب»، «هو المعطی» تنظیم شده است. برهان آخر، براساس اسم مبارک «هو الوارث» تنظیم شده است. یکی از اسمای حسنای ذات اقدس الهی «وارث» است او وارث است، همانطوری که او خالق این نظام کیهانی است این مجموعه آفرینش مخلوق اوست، این مجموعه آفرینش هم میراث اوست «یا وارث» ؛ «یا حارث».حارث همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» مشخص کرد،فرمود هیچ کس خود را کشاورز نپندارد،کشاورز حقیقی خداست ﴿أَفَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ آن حرث حقیقی که با زرع همراه است وصف خداست،این حرث صوری که بذرافشانی است یک کار ظاهری است،این به حسب ظاهر به انسانها ارتباط دارد،گرچه این هم به قدرت حق است.
خب، اگر ذات اقدس الهی به اسم «هو المعطی» ظهور کرد ﴿آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِه﴾ میشود،به اسم «هو الوراث» ظهور کرد ﴿لِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْض﴾ میشود،پس بشر حقّ بخل ندارد،این دوتا برهان.
وکالت انسان از جانب خداوند در اموال
برهان سوم هم در همان تعبیر ﴿بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾ است که تملیک نیست و بازترش همان تعبیر استخلاف است که در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» مشخص شد،فرمود: ﴿وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ﴾؛شما انفاق بکنید از مالی که مالک نیستید نسبت به ذات اقدس الهی،خلیفهٴ او هستید و نماینده او هستید؛هیچ خلیفه و وکیلی حق ندارد در محدودهٴ وکالت خودش بخل بورزد، این سه برهان که این برهان سوم با این کلمهٴ ﴿أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ﴾ تأمین میشود.چه اینکه در آیه محلّ بحث هم فرمود: ﴿بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ از آن ﴿بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾ هم استفاده میشود. از آیهٴ هفت سورهٴ مبارکهٴ «حدید» استفاده میشود که ﴿آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ﴾.
خب، چه اینکه در همان سورهٴ «حدید» آیهٴ ده اینچنین است ﴿وَمَا لَکُمْ أَلَّا تُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ که اینها براهین جدای از هم است، پس سهتا برهان تاکنون اقامه شده که کسی حقّ بخل ندارد.
بینیازی خداوند از اموال مردم و بازگشت بخل به خودِ انسان
برهان چهارم این است که کسی که بخواهد بخل بورزد، خیال میکند که نظام آفرینش جایی به مال او محتاج است و او با نپرداختنش آن حاجت را تأمین نمیکند، کاری از دست او ساخته است و او نمیکند و بدون او نظام، لنگ است. این را هم قرآن کریم برهان اقامه میکند که او غنیّ حمید است شما نشد دیگری، با مالِ شما نشد با مال دیگری، خودت را به زحمت نینداز. آن را در پایان سورهٴ مبارکهٴ 47 که به نام مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است بیان میکند، میفرماید که آیهٴ پایانی این سوره است یعنی آیهٴ 38 ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاَءِ﴾ این ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاَءِ﴾ خیلی پربار است یعنی شما همانهایی هستید که من میگویم انفاق کنید نمیکنید، این تعبیر را به همراه دارد ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاَءِ﴾ این مستمعین حاضر را تبعید میکند دور میکند، میگوید شما همانهایی هستید که من گفتم عمل نکردید ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاَءِ﴾ که ﴿تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَمِنکُم مَن یَبْخَلُ وَمَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ﴾ این حقّ واجب خود را ادا نمیکند یعنی حقّی که اگر بخواهد زنده بماند با آن حق، زنده میماند آن را ادا نمیکند، قهراً تیشه به ریشهٴ خود میزند، مثل اینکه کسی آبِ زلال در دست دارد و تشنه است و نمیخورد، خب در اینجا میگویند کسی که نمیخورد به خود آسیب میرساند، به او میگویند چرا آب نمیخوری? این یک تعبّد محض که نیست که بگویند آب بخور و آب نخوردنت حرام است که تعبّد محض باشد، نظیر رَمی جمره که حکمتش مشخص نباشد، نه حکمتش مشخص است، به او میگویند اگر آب نخوردی، میمیری. در این کریمهٴ سورهٴ مبارکهٴ 47 آیهٴ 38 میفرماید: ﴿مَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ﴾ چون باید جود داشته باشد که جانش زنده بماند که عذاب نشود. خب، اگر بخل ورزید، علیه جان خود بخل ورزید، چرا? ﴿وَاللَّهُ الْغَنِیُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ این هم برهان چهارم. ذات اقدس الهی بینیاز است، شما نیازمند به او هستید، بعد هم مبادا کسی خیال کند که خدا بینیاز است یعنی در جبروت و ملکوت و عوالم دیگر بینیاز است و در نشئه مُلک و اینجا محتاج است نه، میفرمود شما نشد دیگری ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم﴾ ذات اقدس الهی که دست از این نظام و اداره نظام برنمیدارد، اگر شما به حق پاسخ مثبت ندادید شما را میبرد، گروه دیگری میآورد که کارشان بهتر از کار شماست، مثل شما نیست، این هم برهان چهارم.
خلاصه براهین چهارگانه انفاق
پس یک برهان از آن جهت است که خدا داد، نباید در دادهٴ خدا بخل ورزید. جهت دوم این است که انسان نماینده و امین است نه مالک، آن وقت امین و وکیل حق ندارد در محدودهٴ وکالت خود بخل بورزد، این دو. سوم اینکه اگر کسی بخل ورزید علیه خود بخل ورزید و خدا بینیاز است، یک وقت انسان خیال میکند که من اگر بخل بورزم و این مشکل به دست من حل نشود گِره میماند، میفرماید نه اینچنین نشد. تو نشد دیگری، پس فقط به خودش ضرر میرساند این سه. چهارم هم ﴿وَلِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْض﴾ کسی که بخل میورزد، برای اینکه بماند میفرماید نه، تو و مالت به خدا منتقل میشوید، براساس این براهین چهارگانه قرآن این مسئله را تبیین میکند یک حُکم تعبّدیِ محض نیست.
طوق عذاب برای انسانهای بخیل
آنگاه فرمود اگر کسی این کار واجب را انجام نداد ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَة﴾ آنچه را که به وسیله او بخل ورزیدند به او بخل ورزیدند، این به صورت طوق عذاب درمیآید، این کنایه نیست که بعضی از مفسّران معنا کردند، این برابر روایتی که از امام باقر(علیه السلام) رسیده است، مشابه این روایت را اهل سنّت هم از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کردند، این واقعاً به صورت یک طوق عذاب درمیآید ، حالا یا ثعبانی است آتشی بر گردن او افروخته شده یا هرچه هست، این تنها معنای کنایهای نیست، کنایی نیست که بگوییم گردنگیرش شده، در ذیل آیه ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ آنجا هم گذشت که این معنای کنایی نیست که بعضی روسفیدند بعضی روسیاه نه، واقعاً بعضی رویشان سفید است بعضی هم رویشان سیاه، نظیر آیه سورهٴ «توبه» است که ﴿یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا کَنَزْتُمْ لأَنْفُسِکُمْ﴾ .
صور گوناگون اموال در قیامت و مشکل بودنِ درک آنها
منتها مشکل، درک این مطلب است که چگونه پولی که مراحل فراوانی را پشت سر گذاشت به دست فاجر و عادل رسید، به دست عالم و جاهل رسید، به دست امین و خائن رسیدن، هر جا کاری با او شده است؛ به دست سخی رسید سخاوتمندانه این مال را بخشید، به دست بخیل رسید، بخیلانه این مال را حفظ کرد، همین مالِ واحد در قیامت به صورتهای گوناگونی درمیآید، درک آن مقداری دشوار است.
همین مال را در سورهٴ «توبه» دارد که گداخته میکنند به صورت فلز گداخته درمیآید اگر اسکناس است میشود کاغذِ نسوز، چون جهنم آنجا، آتش آنجا با معاصی درست میشود، هرچه که با معاصی ارتباط دارد او را دیگر نمیسوزانند، لذا فرمود درختِ نسوز از درون این جهنم سر درمیآورد: ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ﴾ ؛ درختی است که با آتش آبیاری میشود اصلاً، هرچه شما درخت را بیشتر آب بدهید، به موقع آب بدهید، به جا آب بدهید این رشد بیشتری میکند، اینجا هر چه زیر این درخت بیشتر آتشاش صاف و زلال باشد، این بیشتر پرورش پیدا میکند، یک چنین شجری است آن هم چنین ناری.
وجوب انفاق به فقرای آبرومند
پرسش:...
پاسخ: آن دیگر واجب هست، مستحب نیست که. در بحثهای قبل هم اشاره شد که اگر همهٴ وجوه شرعیه را داد و یک فقیر آبرومندی که اهل سؤال نیست، دیگران او را غنی میپندارند ﴿یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾ چون او یک انسان عفیفی است، رویِ سؤال ندارد، خیال میکنند که او یک آدم تهیدستی نیست ولی این شخصِ غنی، همه وجوه شرعیهاش را داده و همسایه اوست یا معاشر اوست، بالأخره او را میشناسد که وضع مالیاش بد است و نیازمند است، اگر تنها او میشناسد و دیگران نمیدانند، بر او واجبِ عینی است، اگر او و همسایههای دیگر میدانند بر او و دیگران واجب کفایی است، اینجا که مستحب نیست.
اطلاق آیه هر انفاق واجب را میگیرد، آنجایی که شارع فرمود این انفاق، واجب است، این شخص هم انفاق نکرده، در آن بحثهای قبل هم عرض شد که این سورهٴ مبارکهٴ «معارج» این در مکه نازل شد، در مکه که این وجوه شرعیه نازل نشده بود، این وجوه شرعیه یک سلسله مسائل فقهی است که در مدینه آمده، زکات در مدینه آمده، خمس در مدینه آمده، سهم امام در مدینه آمده، اینگونه از وجوه، در مدینه آمده. در سورهٴ «معارج» در این بخش دارد که نمازگزاران کسانی هستند که ﴿فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُوم﴾ لسانش هم لسان تند و تهدید است. خب، اگر کسی در مکه باخبر بود که کسی فقیر است، خب باید بر او واجب است عیناً یا کفایتاً که او را تأمین کند دیگر.
داغ کردن بدن بخیلان در قیامت
خب، اینکه فرمود: ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ﴾ این شبیه همان سورهٴ مبارکهٴ «توبه» است. در سورهٴ «توبه» حصر، از آن آیه استفاده نمیشود که فقط همین سه قسمت بدن را داغ میکنند یعنی پیشانی و پهلو و پشت، اینچنین نیست. آن آیه دارد که ﴿یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا﴾ «کَیْ» یعنی داغ کردن. در بیانات حضرت امیر در یکی از خطبهها دارد که من اول موعظت میکنم، نصیحت میکنم، ارشاد میکنم، تهدید میکنم، تحبیب میکنم، اگر اثر نکرد آن آخرالأمر دست به «کِی» میزنم «آخِرُ الدَّوَاءِ الْکَیُّ» این در نهجالبلاغه هست؛ داغ میکنم فرمود داغ میکنم، نمونه این داغ کردن را هم درباره برادرش عقیل شنیدهاید که رفت داغ بکند خلاصه، «آخِرُ الدَّوَاءِ الْکَیُّ» آن شاعر بزرگوار که میگوید «علاجِ کَیّ کنمت ٭٭٭ کآخر الدواء الکَیّ» از همین بیان حضرت امیر گرفته شده، نه علاج، کِی کنمت «علاجِ کَیّ کنمت ٭٭٭ کآخر الدواء الکی» قبلاً هم همینطور بود. حالا کِیّ نمیکنند قطع میکنند، بدتر از کیّ، آن وقتها بالأخره داغ میکردند بیماری را برطرف میکردند، حالا سخن از قطع است نه کیّ. اینکه فرمود: ﴿فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا کَنَزْتُمْ لأَنْفُسِکُمْ﴾ این معنایش این نیست که فقط همین سهجا را داغ میکنند که، تا ما بگوییم که این طوق عذابی که به گردن آویخته شده گردنسوز شده، این مخالف حصر آن ثلاث مواضع باشد که، نه، پیشانی، پهلو، پشت، گردن اینها را هم داغ میکنند.
بخل در نهجالبلاغه
حالا در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) چندتا حدیث شریف در نهجالبلاغه هست که بخشی از آنها همین مسئله غُل جامعه بودن بخل را در بردارد.
در کلمات قصار حضرت شماره 378 اینچنین است که «جَامِعٌ لِمَسَاوِی الْعُیُوبِ وَ هُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَی کُلِّ سُوء»؛ همه بدیها را بخل دربردارد، انسان بخیل فرومایه خواهد بود، به جای اینکه فروتنی داشته باشد دست به هر مالی دراز میکند، به جای اینکه منزّه باشد هر کسی را تکریم میکند، به جای اینکه خودش کریم باشد این حرفها هست و این افساری است که صاحبش را به هر بدی میبرد.
در بخشهای دیگر در شماره 372 کلمات قصار حضرت به جابربن عبدالله فرمود: «یَا جَابِرُ قِوَامُ الدِّینِ وَالدُّنْیَا بِأَرْبَعَةٍ عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ وَ جَاهِلٍ لاَ یَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ وَ جَوَادٍ لاَ یَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ وَ فَقِیرٍ لاَ یَبِیعُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ» آنگاه فرمود: «وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِیُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاه» پیدایش نظام کمونیستی در بسیاری از کشورهای اروپایی براساس همین جهت بود، بعداً هم فروپاشیشان را دیدید. فقیر، آن وقتی دین دارد که بتواند تحمل بکند.
در بخشهای اخلاقی شمارهٴ 195 کلمات قصار اینچنین آمده است «و قد مرّ بقذر علی مزبلة هذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ»؛ کنیفی را، زبالهدانی را دید حضرت عبور کرد، فرمود این عصارهٴ بخل مردم است، مردم براساس این بخل کردند دیگر یعنی براساس مال بخل کردند، که آخر بخل این است.
در شماره 126 آمده است که «عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ وَ یَفُوتُهُ الْغِنَی الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ»؛ بخیل به فکر توانگری است ولی زندگی فقیرانه دارد، این برای اینکه به فقر نیفتد هماکنون به دام فقر افتاده است. مشابه آن بیانی که حضرت فرمود: «الناس من خوف الذلّ فی ذلّ» .
مهمتر از همه این بیان است که با بحث ما مربوط است در خطبه 183 به سالمندان خطاب میکند «أَیُّها الْیَفَنُ الْکَبِیرُ» یعنی شیخ مُسن «الَّذِی قَدْ لَهَزَهُ الْقَتِیرُ» یعنی شیبوبت و پیری او را فراگرفت و فروبرد، فرمود: «کَیْفَ أَنْتَ إِذَا الْتَحَمَتْ أَطْوَاقُ النَّارِ بِعِظَامِ الْأَعْنَاقِ وَ نَشِبَتِ الْجَوامِعُ حَتَّی أَکَلَتْ لُحُومَ السَّوَاعِدِ فَاللَّهَ اللَّهَ مَعْشَرَ الْعِبَادِ وَ أَنْتُمْ سَالِمُونَ فِی الصِّحَّةِ قَبْلَ السُّقْمِ وَ فِی الْفُسْحَةِ قَبْلَ الضِّیقِ» بعد تا اینجا میرسد که از بخل بپرهیزید و به فکر جودتان باشید.
فرمود که خب، چه کار بکنید? «نَشِبَتِ الْجَوامِعُ» که «واذا امنیة أنشَبَتْ أظفارها» مشابه همین است «نَشِبَتِ» یعنی فرو برد «الْجَوامِعُ» یعنی غُل جامعه، جمع جامعه است جامعه آن غُلی است که دستها را به گردن میبندد که جمع میکند بین دست و گردن، یک چنین غُلی چه غُلی است «أَطْوَاقُ النَّارِ»، «إِذَا الْتَحَمَتْ أَطْوَاقُ النَّارِ بِعِظَامِ الْأَعْنَاقِ» به استخوانهای گردن « وَ نَشِبَتِ الْجَوامِعُ حَتَّی أَکَلَتْ لُحُومَ السَّوَاعِدِ » قدر این غُل جامعه فشار آورد که تا گوشتهای ساعد را هم برد یعنی نه تنها گوشت کِتف را، نه تنها گوشت عَضُد را، نه تنها محدودهٴ مِرفق را، بلکه ساعد را ـ ساعد بین زند و مِرفق است ـ یعنی این قسمت را هم گوشتهایش را خورد.، فرمود، خب چه کنید بالأخره «فَاسْعَوْا فِی فَکَاکِ رِقَابِکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُغْلَقَ رَهَائِنُهَا أَسْهِرُوا عُیُونَکُمْ وَ أَضْمِرُوا بُطُونَکُمْ وَ اسْتَعْمِلُوا اَقْدَامَکُمْ وَ أَنْفِقُوا أَمْوَالَکُمْ وَ خُذُوا مِنْ أَجْسَادِکُمْ فَجُودُوا بِها عَلَی أَنْفُسِکُمْ وَ لاَ تَبْخَلُوا بِها عَنْهَا» که این توضیحی دارد که به خواست خدا فردا باید بحث بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است