- 345
 - 1000
 - 1000
 - 1000
 
درآمدی بر نهج البلاغه، 10
							
                              سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین حامد کاشانی با موضوع «درآمدی بر نهج البلاغه»، جلسه دهم: تفتیش نکردن عقاید
در محضر خطبهی صد و پنجم نهج البلاغه هستیم. پنج روز بعد از اینکه امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به حکومت رسیدند، یک مقدّمهی مهمّی دارد که به نظر حقیر هم درس عبرت است، هم تکریم مقام مالک اشتر (سلام الله علیه) است.
وقتی مکتب خلفا امیر المؤمنین (علیه السّلام) را از لحاظ سیاسی از جامعه حذف کرد، دوران خلیفهی اوّل به سرکوب مخالفین گذشت. بخشی از این مخالفین کفّار بودند یا مرتدّانی که از اسلام برگشته بودند، طبیعی هم بود. بالاخره وقتی اسلام سالهای پایانی قدرت گرفته بود، خیلیها به طمع اینکه به چیزی برسند، به اسلام ملحق شده بودند یا دیگر توان مقابله با اسلام را نداشتند، رسول خدا هم اهل تفتیش عقاید نبودند، همین که کسی به ظاهر اقرار میکرد، با بقیهی مسائل کار نداشتند، مگر اینکه او چیزی بروز میداد، اینطور نبود که اگر کسی میآمد شهادتین میگفت، میگفتند: از کجا معلوم که تو بعداً قرار است مسلمان بمانی؟
این کار معاویه بود. چون معاویه از نامسلمانها جزیه میگرفت؛ وقتی میآمدند، اسلام بیاورند میگفت: از کجا معلوم شما بعداً برنگردید، مرتد بشوید؟ حالا خود معاویه و پدر او، مادر او و همهی فامیل او معلوم هستند چه کسی هستند. طرف میآمد میگفت: میخواهم مسلمان بشوم. معاویه میگفت: از کجا معلوم که تو بعداً نمیخواهی برگردی؟ میگفت: حالا که آمدم شهادتین بگویم. میگفت: نه چند سال باید کار بکنی، اسلام بیاوری، مسجد بیایی، فعلاً جزیهی خود را هم بده. گاهی از بعضی گروهها تا ده سال مالیات یهود و نصارا را میگرفت، در حالی که طرف اسلام آورده بود. به رسمیّت نمیشناخت، نه اینکه خود را میدید، اسلام آوردن دیگران را به رسمیّت نمیشناخت. خودش را خبر داشت که چطور است.
						
					در محضر خطبهی صد و پنجم نهج البلاغه هستیم. پنج روز بعد از اینکه امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به حکومت رسیدند، یک مقدّمهی مهمّی دارد که به نظر حقیر هم درس عبرت است، هم تکریم مقام مالک اشتر (سلام الله علیه) است.
وقتی مکتب خلفا امیر المؤمنین (علیه السّلام) را از لحاظ سیاسی از جامعه حذف کرد، دوران خلیفهی اوّل به سرکوب مخالفین گذشت. بخشی از این مخالفین کفّار بودند یا مرتدّانی که از اسلام برگشته بودند، طبیعی هم بود. بالاخره وقتی اسلام سالهای پایانی قدرت گرفته بود، خیلیها به طمع اینکه به چیزی برسند، به اسلام ملحق شده بودند یا دیگر توان مقابله با اسلام را نداشتند، رسول خدا هم اهل تفتیش عقاید نبودند، همین که کسی به ظاهر اقرار میکرد، با بقیهی مسائل کار نداشتند، مگر اینکه او چیزی بروز میداد، اینطور نبود که اگر کسی میآمد شهادتین میگفت، میگفتند: از کجا معلوم که تو بعداً قرار است مسلمان بمانی؟
این کار معاویه بود. چون معاویه از نامسلمانها جزیه میگرفت؛ وقتی میآمدند، اسلام بیاورند میگفت: از کجا معلوم شما بعداً برنگردید، مرتد بشوید؟ حالا خود معاویه و پدر او، مادر او و همهی فامیل او معلوم هستند چه کسی هستند. طرف میآمد میگفت: میخواهم مسلمان بشوم. معاویه میگفت: از کجا معلوم که تو بعداً نمیخواهی برگردی؟ میگفت: حالا که آمدم شهادتین بگویم. میگفت: نه چند سال باید کار بکنی، اسلام بیاوری، مسجد بیایی، فعلاً جزیهی خود را هم بده. گاهی از بعضی گروهها تا ده سال مالیات یهود و نصارا را میگرفت، در حالی که طرف اسلام آورده بود. به رسمیّت نمیشناخت، نه اینکه خود را میدید، اسلام آوردن دیگران را به رسمیّت نمیشناخت. خودش را خبر داشت که چطور است.


تاکنون نظری ثبت نشده است