- 23
- 1000
- 1000
- 1000
سر خط شروع و تحلیل تاریخ اسلام، 50
سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین حامد کاشانی با موضوع «سر خط شروع و تحلیل تاریخ اسلام»، جلسه پنجاهم: وقایع جنگ صفین و سیره امیرالمؤمنین علی علیهالسلام (بخش اول)، سال 1399
قدم به قدم با امیرالمؤمنین علیه السلام و سپاه او همراه شدیم تا به منطقهی صفین نزدیک شام رسیدیم. چون سپاه حضرت به سمت لشکر شام حرکت کرد، البته آغاز جنگ با لشکر شامیان بود. یک بار بستن آب و یک بار هم تیرباران قاریان قرآن. جنگ آغاز شد. جنگ که آغاز شد که هر روز مختصر بود. گروهانها با گروههای سه هزار تا پنج هزار از هر طرف حمله میکردند در مقاطع خاص بود. ظهرها برای نماز متوقف میکردند و غروبها هم اتمام جنگ بود. در ماه ذی الحجه مگر ماه حرام نیست؟ بله ماه حرام هست ولی وقتی خطر حملهی دشمن هست، نمیشود جنگ را متوقف کرد. وقتی که جنگ به یک جایی رسید که امکان توقف بود، امیرالمؤمنین فرمود که ماه محرم، ماه حرام است، آتش بس اعلام کرد. در واقع اجازه میداد که آتش بس اتفاق بیفتد وگرنه اگر حضرت شرایط آن را داشت، در ماههای حرام قبلی هم جنگ نمیکرد. منتهی هم آنها تحرکات داشتند و هنوز هم تفوقی نبود. شرایط شبیخون و حمله فراهم بود. امیرالمؤمنین در این جنگها کار به یک قوت نسبی رسید. تقریباً سپاه امیرالمؤمنین، سپاه غالب بود و در ماه محرم آتش بس اعلام شد و سُفَرها رفت و آمد میکردند که گوشهای از آن را عرض کردیم. ماه صفر دوباره نبرد آغاز شد. هر روز پهلوانهای دو طرف به میدان میآمدند. یک روز عمار، یک روز مالک، یک روز عبدالله بن عباس. امیرالمؤمنین دائماً مراقب هستند. بعضیها گفتند که عجب ما در عمر خود این اتفاق را ندیده بودیم. مسعودی در مروج الذهب عبارت او قریب به این مضمون است که ما این را در افسانهها هم ندیده بودیم. یک نفر در یک روز پانصد و چند نفر را زمین بزند. آدم خیال میکند آن کسی که وارد میدان میشود، آبروی پهلوانها را میبرد. عبیدالله بن عمر به میدان آمد. این چند روز اول ماه صفر بود. محمد حنفیه از این طرف آمده بود. سپاههای آنها درگیر شدند. گفت محمد، تو را به مبارزه میطلبم. امیرالمؤمنین خود را به خط مقدم رساند و فرمود که محمد برگرد و من با تو میجنگم. خیلی این عجیب است و آبروبر است که عبیدالله گفت که من نمیخواهم با تو بجنگم. اگر قرار است که بجنگی و جهاد کنی، خب بجنگ. گفت نه من با تو نمیجنگم، برگشت. برای خیلیها اینطوری شد. دیگر ببینید مالک اشتر چه بوده که رشادتهای او کنار امیرالمؤمنین علیه السلام ثبت شده است چون اصلاً مبهوت حضرت بودند. حمله که میکرد، جوری حمله میکرد که شمشیر دیگر خم میشد و میشکست و امکان نبرد نبود و حضرت شمشیر شکسته را میانداخت و برای اینکه اصلاح کنند، میبرد. میفرمود میروم که شمشیر خود را عوض کنم. یعنی حضرت در جنگ کوتاه نمیآمد و بعد هم خیلی تحرک نداشت. اینکه مثلاً نزدیک سپاه خود باشم. لباس خاصی تن او باشد. ابن عباس یک جایی، سعید بن قیس یک جایی آمدند و به ایشان گفتند که آقا شما در خیابان که نمیخواهی راه بروی، اینجا جنگ است. یک لباس رزم باید داشته باشید. حضرت فرمودند که سعید من میدانم که کی نوبت من میشود. خیلی آرامش داشتند. وسط جنگ اگر خوراکی به حضرت میدادند، یک خورده میل فرمودند. یک آب و عسلی بود. فرمودند که این عسل طائف هم هست. گفتند آقا شما وسط این شدت جنگ از کجا فهمیدید که عسل کجا است. گفت که ما به جنگ عادت کردیم و نگران نیستیم. خدای روز جنگ با خدای روز صلح یکی است. این بندگان مثل من فراری خدا هستند که نمیخواهند زیر بار ولایت الهی بروند. وسط این جنگآوری و رزم ... امیرالمؤمنین روز جنگ وحشتناکترین موجود هستی بود ولی همان لحظه مهربانترین بود. اصلاً همین است که عجیب است. مهربان هم نه فقط به یاران خود، مهربان به دشمنان خود. اگر میدیدید کسی هست که امکان دارد او را وسط آن کارزار عظیم برگردانند، حضرت برای هدایت او اقدام میکرد. اینکه مهربان بود نه به یاران بلکه به دشمنان هم مهربان بود.
قدم به قدم با امیرالمؤمنین علیه السلام و سپاه او همراه شدیم تا به منطقهی صفین نزدیک شام رسیدیم. چون سپاه حضرت به سمت لشکر شام حرکت کرد، البته آغاز جنگ با لشکر شامیان بود. یک بار بستن آب و یک بار هم تیرباران قاریان قرآن. جنگ آغاز شد. جنگ که آغاز شد که هر روز مختصر بود. گروهانها با گروههای سه هزار تا پنج هزار از هر طرف حمله میکردند در مقاطع خاص بود. ظهرها برای نماز متوقف میکردند و غروبها هم اتمام جنگ بود. در ماه ذی الحجه مگر ماه حرام نیست؟ بله ماه حرام هست ولی وقتی خطر حملهی دشمن هست، نمیشود جنگ را متوقف کرد. وقتی که جنگ به یک جایی رسید که امکان توقف بود، امیرالمؤمنین فرمود که ماه محرم، ماه حرام است، آتش بس اعلام کرد. در واقع اجازه میداد که آتش بس اتفاق بیفتد وگرنه اگر حضرت شرایط آن را داشت، در ماههای حرام قبلی هم جنگ نمیکرد. منتهی هم آنها تحرکات داشتند و هنوز هم تفوقی نبود. شرایط شبیخون و حمله فراهم بود. امیرالمؤمنین در این جنگها کار به یک قوت نسبی رسید. تقریباً سپاه امیرالمؤمنین، سپاه غالب بود و در ماه محرم آتش بس اعلام شد و سُفَرها رفت و آمد میکردند که گوشهای از آن را عرض کردیم. ماه صفر دوباره نبرد آغاز شد. هر روز پهلوانهای دو طرف به میدان میآمدند. یک روز عمار، یک روز مالک، یک روز عبدالله بن عباس. امیرالمؤمنین دائماً مراقب هستند. بعضیها گفتند که عجب ما در عمر خود این اتفاق را ندیده بودیم. مسعودی در مروج الذهب عبارت او قریب به این مضمون است که ما این را در افسانهها هم ندیده بودیم. یک نفر در یک روز پانصد و چند نفر را زمین بزند. آدم خیال میکند آن کسی که وارد میدان میشود، آبروی پهلوانها را میبرد. عبیدالله بن عمر به میدان آمد. این چند روز اول ماه صفر بود. محمد حنفیه از این طرف آمده بود. سپاههای آنها درگیر شدند. گفت محمد، تو را به مبارزه میطلبم. امیرالمؤمنین خود را به خط مقدم رساند و فرمود که محمد برگرد و من با تو میجنگم. خیلی این عجیب است و آبروبر است که عبیدالله گفت که من نمیخواهم با تو بجنگم. اگر قرار است که بجنگی و جهاد کنی، خب بجنگ. گفت نه من با تو نمیجنگم، برگشت. برای خیلیها اینطوری شد. دیگر ببینید مالک اشتر چه بوده که رشادتهای او کنار امیرالمؤمنین علیه السلام ثبت شده است چون اصلاً مبهوت حضرت بودند. حمله که میکرد، جوری حمله میکرد که شمشیر دیگر خم میشد و میشکست و امکان نبرد نبود و حضرت شمشیر شکسته را میانداخت و برای اینکه اصلاح کنند، میبرد. میفرمود میروم که شمشیر خود را عوض کنم. یعنی حضرت در جنگ کوتاه نمیآمد و بعد هم خیلی تحرک نداشت. اینکه مثلاً نزدیک سپاه خود باشم. لباس خاصی تن او باشد. ابن عباس یک جایی، سعید بن قیس یک جایی آمدند و به ایشان گفتند که آقا شما در خیابان که نمیخواهی راه بروی، اینجا جنگ است. یک لباس رزم باید داشته باشید. حضرت فرمودند که سعید من میدانم که کی نوبت من میشود. خیلی آرامش داشتند. وسط جنگ اگر خوراکی به حضرت میدادند، یک خورده میل فرمودند. یک آب و عسلی بود. فرمودند که این عسل طائف هم هست. گفتند آقا شما وسط این شدت جنگ از کجا فهمیدید که عسل کجا است. گفت که ما به جنگ عادت کردیم و نگران نیستیم. خدای روز جنگ با خدای روز صلح یکی است. این بندگان مثل من فراری خدا هستند که نمیخواهند زیر بار ولایت الهی بروند. وسط این جنگآوری و رزم ... امیرالمؤمنین روز جنگ وحشتناکترین موجود هستی بود ولی همان لحظه مهربانترین بود. اصلاً همین است که عجیب است. مهربان هم نه فقط به یاران خود، مهربان به دشمنان خود. اگر میدیدید کسی هست که امکان دارد او را وسط آن کارزار عظیم برگردانند، حضرت برای هدایت او اقدام میکرد. اینکه مهربان بود نه به یاران بلکه به دشمنان هم مهربان بود.
تاکنون نظری ثبت نشده است