display result search
منو
تفسیر آیات 54 تا 57 سوره مریم

تفسیر آیات 54 تا 57 سوره مریم

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 56 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 54 تا 57 سوره مریم"

طلب هدایت چیز خوبی است که انسان برای مشرکان هم از خدای سبحان هدایت طلب بکند
عترت طاهرین عِدل قرآن کریم‌اند همهٴ حقایق قرآن کریم معادل این خاندان است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً ﴿54﴾ وَکَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّکَاةِ وَکَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِیّاً ﴿55﴾ وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً ﴿56﴾ وَرَفَعْنَاهُ مَکَاناً عَلِیّاً ﴿57﴾

در جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) او برای عموی خود طلب مغفرت کرد که عرض کرد ﴿وَاغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کَانَ مِنَ الضَّالِّینَ﴾ این طلب مغفرت اگر به این معنا باشد که خدا عموی او را بیامرزد این برای وقتی بود که شاید حکم تحریم طلب مغفرت برای مشرکان نازل نشده یا در آن شریعت هنوز نازل نشده بود و مانند آن, و وقتی هم که وجود مبارک ابراهیم برای او روشن شد که عموی او دست از شرک برنمی‌دارد اعلان تبرّی کرد. و اما آن دعایی که ابن‌طاووس و امثال ابن‌طاووس برای کفار دارند و به جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) استشهاد می‌کنند آن دعا برای هدایت است, طلب هدایت است نه طلب مغفرت این طلب هدایت چیز خوبی است که انسان برای مشرکان هم از خدای سبحان هدایت طلب بکند آنچه از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است در جریان جنگ احد که به حضرت عرض کردند «لو دعوت علیهم» اگر نفرین می‌کردی اثر می‌کرد حضرت طبق این نقل فرمود: «لم اُبعت لعانا ولکنی بُعثتُ داعیاً و رحمةً اللهمّ اغفر لقومی فإنّهم لا یعلمون» خب درخواست هدایت, دعای هدایت مثل دعوت به هدایت هر دو مشروع است پس آنچه را که ابن‌طاووس دارد که من برای مشرکان دعا می‌کنم آن دعا طلب هدایت مِن الضلالة است نه طلب مغفرت و ورود در بهشت چون آن را خدای سبحان صریحاً در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» اعلام کرد که ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ﴾ بعد هم به وجود مبارک پیامبر فرمود شما برای منافقان و امثال منافقان چند بار هم استغفار بکنی بی‌اثر است ﴿إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً﴾ هم بی‌اثر است بنابراین دعا دو قِسم است یکی به این معنا طلب مغفرت و نجات از جنّت و وجود در بهشت این نسبت به مشرکان وجهی ندارد یک قسم دعا به معنی طلب هدایت است, نجات از ضلالت است که وجود مبارک ابراهیم که عرض کرد خدایا ﴿وَاغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کَانَ مِنَ الضَّالِّینَ﴾ به این معناست که «واهد أبی» به این معنا هم برای حضرت ابراهیم روا بود هم برای دیگران رواست و به همین معنا ابن‌طاووس آن مقال را تنظیم کرده است.
دربارهٴ لسان صِدق روایاتی که قبلاً ملاحظه فرمودید دربارهٴ وجود مبارک حضرت امیر بود لکن عرض شد که ما نیازی به این روایتهای غیر معتبر نداریم وقتی که حقیقت قرآن با حقیقت علی‌بن‌ابی‌طالب(سلام الله علیه) و اهل بیت برابر آن حدیث قطعی و صریح و روشن که سنداً تام, دلالتاً تام که عترت طاهرین عِدل قرآن کریم‌اند همهٴ حقایق قرآن کریم معادل این خاندان است و ولایت اینها معادل با حقیقت قرآن کریم است دیگر نیازی به این امور جزئی یک, و ضعیف دو, نیست لذا دربارهٴ ﴿مَکَاناً عَلِیّاً﴾ چنین چیزی وارد نشده اگر کسی خواست اهل بیت را جستجو کند باید در حقیقت قرآن جستجو کند از این پایین‌تر شأن اینها نیست چیزی در عالَم هم همتای قرآن کریم نیست. خب, و این را وجود مبارک پیغمبر فرمود معادلش عترت طاهرین من است که «لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» دربارهٴ اسماعیل(سلام الله علیه) غالب مفسّران اهل سنّت این اسماعیل را اسماعیل‌بن‌ابراهیم(سلام الله علیهما) دانستند بزرگان از تفسیر ما شیعه‌ها مثل شیخ طوسی در تبیان و اینها اسماعیل را اسماعیل‌بن‌ابراهیم دانستند برای اینکه هشت بار نام مبارک اسماعیل در قرآن کریم آمده هفت بارش یقیناً مربوط به اسماعیل‌بن‌ابراهیم است این بارِ هشتم برابر این روایتی که «محمدبن‌سَنان عمّن ذکره» یک روایت مرسلی ذکر کرده است که مرسلهٴ ابن‌سنان است ما می‌بینید در فقه برای مکروهات و مستحبّات به این روایات عمل نمی‌کنیم چه رسد به معارف عمیق قرآنی باید در تطبیق قرآنی حدّاقل مثل فقه رفتار کرد اگر یک روایت مرسل بود حُکم استحبابی یا کراهت نمی‌شود به آن فتوا داد الاّ بر اساس حدیث «من بلغ» و مانند آن, آن وقت چگونه در قوی‌ترین مطالب تفسیری ما بیاییم مثلاً به مرسله‌ای اکتفا بکنیم لذا مرحوم شیخ طوسی اصلاً نام اسماعیل‌بن‌حذقیل را نمی‌برد مرحوم امین‌الاسلام در مجمع‌البیان هم برابر تبیان تفسیر می‌کند بعد می‌فرماید «و قیل» که منظور از این اسماعیل, اسماعیل‌بن‌ابراهیم است یک محقّق قرآن‌پژوه سعی می‌کند حداقل قرآن را مثل فقه معنا کند دیگر با روایتهای مرسل, با روایتهای ضعیف که نمی‌شود آیه را تفسیر کرد که. خب, در حدّ تأیید بعد نیست. فرمود: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً﴾ آن بزرگانی که منظور از اسماعیل, اسماعیل‌بن‌ابراهیم دانستند چه از ما مثل مرحوم شیخ طوسی, چه از اهل سنّت نظیر زمخشری در کشّاف صادق‌الوعد بودن او را مشخص کردند او که در مسئلهٴ ﴿یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ﴾ و مانند آن اینها جزء صابرین‌اند, جزء صادق‌الوعدند و مانند آن‌اند دیگر پس آنهایی که این اسماعیل را اسماعیل‌بن‌ابراهیم دانستند مثل مرحوم شیخ طوسی از ما, مثل زمخشری از آنها این صادق‌‌الوعد بودن وجود مبارک اسماعیل را در آن صبر و بردباری و وعده‌های صادقانه‌ای که داشتند می‌دانند ﴿إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ﴾.
مطلب دیگر اینکه آن هفت باری که نام مبارک اسماعیل‌بن‌ابراهیم آمده آن قصّه است قابل طرح در قرآن کریم است اما اینکه فرمود: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِسْماعِیلَ﴾ اگر اسماعیل منظور اسماعیل‌بن‌حذقیل باشد این یک مورد مخالف با آن هفت مورد باشد بالأخره باید قصّه‌ای, شرحی, جریانی, مبارزه‌ای, مناظره‌ای چیزی از این بزرگوار نقل بکند که بعد بفرماید: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِسْماعِیلَ﴾ خب آخر شما وقتی بخواهید در قرآن کریم نام پیامبری را به عنوان اُسوه ببری باید داستانش هم بگویی, قصّه‌اش هم بگویی, جریانش هم بگویی, مناظره‌اش را هم بگویی, سرنوشت و سرگذشتش هم بگویی هیچ چیزی که نیست اما بر خلاف اسماعیل‌بن‌ابراهیم که بسیاری از آن نقاط درخشان زندگی‌اش در مناسک حج, در آمادگی برای ذبح و اینها همه‌اش هست دیگر. خب, ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً﴾ مؤمن به وعده‌اش وفا می‌کند گرچه متأسفانه بسیاری از آقایان فتوا به کراهت دادند که خُلف وعده حرام نیست ولی دلیلی بر این کراهت نیست آن همه روایات و ادله‌ای که داریم چرا حمل بر کراهت بشود حمل بر حرمت بشود مانعی ندارد مؤمن اگر وعده‌ای را کرده کسی را آورده گفته ما قرارمان این است یک وقت است عُذری پیش می‌آید بر اساس حدیث رفع «رُفع ما اضطرّه», «رُفع ما اُکره», رُفع کذا و کذا معذور است اما در همایشی, در سخنرانی‌ای, در نشستی, در جلسه‌ای, در شورایی وعده می‌دهد و نمی‌آید یک وقت وعده داد و نیامد کارِ مکروهی کرده یا کارِ حرامی کرده وقت عده‌ای را تلف کرده, جلسه از نصاب انداخته, هیچ مشکلی پیش نیامد بگوید با یک ببخشید حل بشود این نیست حالا شما دربارهٴ خُلف وعده بحث کنید ببینید به نتیجهٴ حرمت می‌رسید یا نتیجهٴ کراهت اگر خوب بحث کنید شاید به نتیجهٴ حرمت برسید. ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً﴾ تعبیرات فراوانی دارد که کسی خُلف وعده نمی‌کند مگر منافق از علائم منافق این است که خُلف وعده می‌کند خب اینها تعبیرات تندی است دیگر اینها که با کراهت سازگار نیست. این اسماعیلِ صادق‌الوعد که ظاهراً اسماعیل‌بن‌ابراهیم است بر فرض آن بزرگوار هم باشد این کمال در او بود ﴿وَکَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّکَاةِ﴾ این ﴿کَانَ یَأْمُرُ﴾ معنایش این نیست که حوزهٴ مأموریت او همان فرزندانش است چون اگر کسی حوزهٴ مأموریتش اعضای خانواده او باشد که خدا به عنوان رسول یاد نمی‌کند رسول یعنی رسولِ مردمی و امّت نه رسولِ خانوادگی ﴿وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً﴾ یعنی معلوم می‌شود که با امّتی رابطه داشت و اینکه اهلش را به صلات و زکات دعوت می‌کرد نظیر ﴿قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ﴾ است که قبلاً بیان شد به خود پیغمبر هم فرمود: ﴿وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا﴾ بیان شد به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ﴾ بیان شد و مانند آن، ﴿وَکَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّکَاةِ وَکَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِیّاً﴾ که هم رابطه‌اش رابطهٴ آنها با خدا در اثر نماز حفظ باشد هم رابطهٴ آنها با مردم در اثر زکات حفظ باشد و هم در تحکیم این دو رابطه عند ربّ خودش مرضیّ بود هم در مسئلهٴ صلات طرزی نماز می‌گذاشت که مرضیّ خدا باشد هم در تأدیه زکات طرزی ادا می‌کرد که مرضیّ عند الله باشد.
پرسش: جناب استاد ببخشید اگر مدلول با مرد رفع شود نیازی به ذکر عهد نیست.
پاسخ: مثل اینکه به پیغمبر فرمود: ﴿وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا﴾، ﴿وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ﴾، ﴿قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَاراً﴾ این سه‌ آیه در این سه مقطع برای اهمیت است دیگر انسان اول باید که اعضای خانوادهٴ خودش برسد منتها حالا در آنها اگر اثر کرد، کرد نکرد، نکرد دربارهٴ آنها انسان یک وظیفهٴ بیشتری دارد گرچه یک بیان نورانی از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست که فرمود: «أزهد الناس فی العالِم بنوه ثمّ قرابته ثمّ جیرانه» بی‌رغبت‌ترین مردم دربارهٴ علما اعضای منزل او و هم‌شهریهای او هستند این دستور نیست این وصف است فرمود طبیعی است این که اگر کسی اهل یک روستا یا اهل شهری بود و رشد کرد مردم آن روستا و مردم آن شهر بی‌رغبت‌ترین مردم نسبت به او هستند «أزهد الناس فی العالِم بنوه ثمّ قرابته ثمّ جیرانه» این امرِ طبیعی است.
پرسش: چون مقارن حضرت ابراهیم بوده خب اهلش به او می‌خورد دیگر.
پاسخ: غرض این است که همهٴ ما موظّفیم طبق این سه آیه که در سه مقطع نازل شده اول کسی که آنها را هدایت می‌کنیم اهل خود ما هستند دیگر وجود مبارک پیغمبر هم همین طور بود، خب.
﴿وَکَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّکَاةِ وَکَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِیّاً﴾ بعد فرمود.
پرسش: زکاتِ فطری را دربارهٴ حضرت عیسی نپذیرفتیم چطور دربارهٴ او می‌پذیرد.
پاسخ: چرا نپذیرفتیم، گفتیم اعمّ از آن است هم تزکیه است هم زکات گفتیم اگر ﴿مَادُمْتُ حَیّاً﴾ به این معنا باشد اعم از زکات مالی و تزکیه نفس است اینجا هم همین طور است دیگر.
پرسش: شما فرمودید زکات فطری در مدینه بر پیغمبر نازل شده بود.
پاسخ: بله آنکه وجود مبارک حضرت عیسی از زبان خودش دارد نقل می‌کند دوتا حرف است زکات فطری در مکه نازل نشد بله در مدینه نازل شد این زکاتِ فقهی که در نُه چیز هست و نصاب خاص دارد این نظیر روزه گرفتن، نظیر مکّه رفتن اینها احکامی بود در مدینه نازل شد آن زکاتی که در مکه نازل شد یا تزکیهٴ نفس است یا زکاتهای مستحبّی و انفاقهای مستحبّی اما این چه کار به شریعت قبلی دارد وجود مبارک عیسی می‌فرماید خدای من مرا دستور داد تا زنده‌ام با نماز و زکات باشم این نه مکّی است نه مدنی این برای شریعت گذشته است.
خب، ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً﴾ جریان ادریس(سلام الله علیه) چون قبل از جریان طوفان نوح و قبل از نوح و امثال اینها بود ماقبل تاریخ است لذا روایت معتبری که سرگذشت و سرنوشت حضرت ادریس را مشخص کند در دسترس نیست یک، تاریخِ مدوّنی که مولِد او و حیاتِ او و ممات او را خوب تبیین کند در دسترس نیست دو، لذا در داخل و خارج از جزئی‌ترین امر تا کلی‌ترین امر دربارهٴ ادیس(سلام الله علیه) اختلاف نظر است می‌بینید برخیها از همین مفسّرین حتی اُدبای عرب گفتند ادریس چون او اهل تدریس و درس و معلّم حکمت و معلّم نجوم و این‌گونه از مسائل بود با تدریس و دراست مأنوس بود این را می‌گفتند ادریس خب ابن‌سکّیت می‌دانید از اُدبای معروف ادب است جناب زمخشری در کشّاف می‌گوید ابن‌سکّیت و امثال او بیراهه رفتند این ادریس که مشتقّ از درس نیست این عجمی است اگر عربی بود و مشتق بود که معرب می‌شد این چرا غیر منصرف است این به خاطر اینکه عَلَم است و عُجْمه دارد للعلمیّة و العُجمه غیر مُنصرف است نفرمود «واذکر فی الکتاب ادریساً» فرمود: ﴿إِدْرِیسَ﴾ این غیر منصرف بودن برای اینکه او عربی نیست اینکه از درس مشتق نشد حالا گفتند خنوخ بود بعد عربی کردند اُخنوخ کردند بعد قرآن از او به ادریس یاد کرد اینها همه‌اش به احتمال وابسته است یک برهان مسلّم روایی یا تاریخی در کار باشد که اسم شریف آن بزرگوار چه بود این قبل از پیدایش عرب و عرب‌زبان و امثال ذلک بود دیگر. خب، این نقد جناب زمخشری نسبت به ابن‌سکّیت پس عربی نیست این را در تفسیرهای بعدی هم بدون اینکه نام ببرند که زمخشری گفته است همین مطلب را نقل کردند مثل ابی‌السعود و اینها این ادریس گفتند که همان هِرمس است در مصر به دنیا آمده بعضی گفتند در بابل به دنیا آمده سیدناالاستاد بحث مبسوطی تقریباً پنج، شش صفحه از نظر تاریخی و غیر تاریخی دربارهٴ ادریس کردند بعد این جمله را هم فرمودند چون این جریانش قبل از طوفان بود یک تاریخ مدوّنی نبود ما اعتمادی به این منقولات نمی‌توانیم داشته باشیم گفتند او معلّم حکمت بود، گفتند او معلّم نجوم بود، گفتند اول کسی بود که خیّاطی را به بشر آموخت برای اینکه خیلیها قبلاً پوست حیوانات را در برمی‌کردند ایشان خیّاطی را به بشر آموخت از این فضایل را به ادریس(سلام الله علیه) اسناد دادند معلّم حکمت بودن، هِرمس بر او اطلاق شده اولین حکیم آن منطقه این هرمس‌الهرامسه بود استاد او غوثازیمون بود که بعضیها نقل کردند برای یونان بود این وجوهی است که گفته شده البته هیچ کدام برهان قاطع ندارند مصریها از آن طرف تلاش و کوشش می‌کنند این را مصری معرفی کنند، بابلیها از این طرف می‌کوشند که این را اهل بابل بدانند و همچنان بین اینها اختلاف است قفطی در اخبارالحکماء او را از اهل مصر می‌داند و مانند آن، اما آ‌نچه را که قرآن نقل می‌کند این است که او صدّیق بود نظیر آنچه دربارهٴ حضرت ابراهیم آمده است که ابراهیم از صدّیقین بود و دربارهٴ وجود مبارک ابراهیم می‌فرماید: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً﴾ در اینجا از رسالت ادریس سخن به میان نیامده فرمود: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً﴾ آیا او اصلاً رسالت نداشت یا رسالت داشت و رسالتش فعلاً اینجا ذکر نشد نظیر اینکه در جریان حضرت ابراهیم آیهٴ 41 می‌فرماید: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً﴾ با اینکه رسالت داشت پس رسالتِ برخیها را ذکر می‌کند مثل جریان حضرت موسی و مانند آن اسماعیل، رسالت بعضیها را ذکر نمی‌کند مثل جریان حضرت ابراهیم اینکه برای حضرت ادریس رسالت ذکر نشده آیا برای این است که اصلاً او رسول نبود یا فعلاً اینجا رسول ذکر نشده منتها در جریان حضرت ابراهیم ما شواهد فراوانی بر رسالت او داریم لکن در جریان حضرت ادریس فقط همین یک آیه است که اینجا ذکر شده و آیه 85 است که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» از ادریس(سلام الله علیه) سخنی به میان آمده آیهٴ 85 سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» این است که ﴿وَإِسْماعِیلَ وَإِدْرِیسَ وَذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ ٭ وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِنَ الصَّالِحِینَ﴾ صالح بودن اینها، صابر بودن اینها، اهل بهشت بودن اینها را مطرح می‌فرماید از رسالت آن حضرت چیزی مطرح نمی‌کند. خب، ولی بالأخره کاری کرده ادریس که ذات اقدس الهی به رسولش می‌فرماید: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِدْرِیسَ﴾ برای اینکه او حالا یا همین معلّم مردم بود شما هم معلّم کتاب و حکمتید و مانند آن، ﴿وَإِسْماعِیلَ وَإِدْرِیسَ﴾ در همین آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مریم»، ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً ٭ وَرَفَعْنَاهُ مَکَاناً عَلِیّاً﴾ اینجا در ذیل این ﴿عَلِیّاً﴾ گفته نشده ﴿عَلِیّاً﴾ یعنی امیرالمؤمنین اما در آن ﴿لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّاً﴾ آنجا آمده البته. خب، این مکان منظور مکانت است نه مکان برای اینکه اینها که می‌روند در کُرهٴ ماه وقتی هم برمی‌گردند می‌آیند زمین این بیچاره‌ها در هر دو طرف خیال می‌کنند سربالایی می‌آیند وقتی که ما اینجا هستیم ماه بالای سرِ ماست اگر کسی برود ماه، زمین بالای سر آنهاست در این کُرات در فضا معلّق است وقتی که آ‌نجا هستند این زمین را که پایین که نمی‌بینند که بعد از زمین کُرات دیگر است اینها که در ماه هستند همان طور که ما کرات را بالای سرمان می‌بینیم قمر و عطارد و زهره و شمس و مریخ و مشتری و زحل را پشت سر هم می‌بینیم کسی که در قمر رفته باشد کُرهٴ زمین را بعد تا مشتری را هم پشت سر هم می‌بیند بالای سر می‌بیند دیگر زمین را پایین پای خود نمی‌بیند که، بنابراین چیزی بالا و پایین نیست در فضا آن که بالا رفت ما را بالا می‌بیند ما که اینجا هستیم آنها را بالا می‌بینیم این مکانِ علیّ همان مکانت عُلیاست حالا این مکانت به اندازه‌ای که بشر می‌فهمد همان بحثهای قبلی است که بالأخره علمی باید باشد که فاصلهٴ ما و خدا را مشخص بکند یا نه، ما به دو منطقهٴ ممنوعه کما مرّ غیر مرّ راه نداریم یعنی منطقهٴ هویّت ذات احدی از انبیا و اولیا راه ندارند چه رسد به ما آنجا هویّت محضه است بسیط محض است نه مرکّب از جنس و فصل است نه مرکّب از ماده و صورت است نه مرکّب از ماهیّت و وجود است نه مرکّب از جوهر و عرض است نه مرکّب از دو جزئی است که ترکیب شیمیایی داشته باشد یا نظیر اجزایی که ترکیب نظیر آب باشد که مرکّب از دو جزء است نه مرکّب از اجزای مقداریِ نصف و ثلث است ششمی که بدترین اقسام ترکیب است ترکیب از وجود و عدم است چیزی که محدود باشد مرکّب از وجود و عدم است یعنی بخشی را دارد بخشی را ندارد این قضایای سالبه به آن بخشِ ندارش متوجّه می‌شود این قضایای موجبه بخش دارایی‌اش این شش قسم یعنی شش قسم اقسام ترکیب که بدترین ترکیب قسم سادسه است در حرم امن الهی نیست خب اگر چیزی حقیقتِ بسیط بود، محض بود چه کسی می‌تواند درکش بکند او را اگر کسی بخواهد درک کند یا همه یا هیچ اما وقتی از ما سؤال می‌کنند که ما چگونه خدا را بشناسیم ما به اندازهٴ فهممان همین شعر رایج را می‌خوانیم که
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
این را برای اینکه او را قانع کنیم خودمان را ساکت کنیم وگرنه او جزء ندارد که ما بگوییم هر کسی خدا را به اندازهٴ خودش درک می‌کند که او منطقهٴ ممنوعه است یعنی منطقهٴ ممنوعه است بالقول المطلق حریمِ صفات ذاتی که عین ذات است آ‌نجا هم احدی راه ندارد چون آ‌نجا صفاتش عین ذاتِ اوست محدود نیست مفهوماً غیر هم‌اند، مصداقاً عین هم‌اند و نامحدودند تمام معرفتها می‌خورد به مقام لقای ثواب او، لقای رحمت او با اسمای حسنای او کار دارند با فعل او کار دارند با ظهور او کار دارند با جمال و جلال او کار دارند که همهٴ اینها زیرمجموعهٴ ذات اوست ما آنچه می‌فهمیم این است که فاصلهٴ ما با این منطقهٴ سوم، منطقهٴ سوم یعنی منطقهٴ سوم که منطقهٴ امکان است دسترسی هم هست آنها هم مثل ما ممکن‌اند منتها اوّلین فیض‌اند او را نشان می‌دهند آینهٴ تمام‌نمای او هستند و او را نشان می‌دهند اگر دربارهٴ خاندان عصمت آنها فرمودند: «بِناه رفعة الله» درست گفتند اگر ما هم در زیارت «جامعه» می‌گوییم به وسیلهٴ شما می‌شناسیم برای اینکه آن اوج که رفتیم می‌بینیم علی هست و اولاد او دیگر بالاتر از او نیست شما این امالی مرحوم شیخ مفید(رضوان الله علیه) را نگاه می‌کنید می‌‌بینید در مسئلهٴ ألست، ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ که انبیا اولین و آخرین و همهٴ انسانها جمع شدند اول کسی که گفت ﴿بَلَی﴾ وجود مبارک پیغمبر بود حالا همهٴ انبیا هستند نوح هست، اولواالعزمهای دیگر هستند اول کسی که گفت ﴿بَلَی﴾ وجود مبارک حضرت رسول بود دومین کسی که قبل از همهٴ انبیا گفت ﴿بَلَی﴾ وجود مبارک حضرت امیر بود این را مرحوم مفید اینها را نقل کنید سند داشته باشد، حرفی داشته باشد قابل دفاع و علمی هر چه که علمی باشد ثوابش بیشتر است خب مفید یک آدم کوچکی نیست امالی هم از کتابهای معتبر ماست دومین کسی که در همهٴ این سلسله مجاز بود عرض کند ﴿بَلَی﴾ وجود مبارک حضرت امیر بود ما با این مرحله می‌توانیم آشنا بشویم این مرحله را بالأخره حکمت مشخص می‌کند که چه چیزی فاصلهٴ ما و آنجاست ما با آن مرحله فاصله‌مان چیست، کجاست، می‌گوییم قُرب معنوی است مکانت معنوی است اما قُرب معنوی و مکانت معنوی حق است اما معنایش چیست قرب مکانت معنوی چیست ما یک سلسله عناوین اعتباری داریم که یقیناً از این قبیل نیست نظیر ریاست و مرئوسیت، یک سلسله مفاهیم معقولات منطقی داریم که معقولات ثانیه منطقی است از این قبیل نیست چون اینها کمال نیست یک سلسله مفاهیم داریم که معقولات ثانیه فلسفی است اینها کمال نیست یک سلسله ماهیّات داریم که مقولات‌اند نه معقولات اینها کمال نیست یک سلسله حقایق هستی داریم که خب هستی کمال است اگر هستی بر اساس تباین حقایق متباینه باشد که حقیقت مشّاء قائل است اینها گسیختهٴ هم‌اند وقتی گسیخته بودند دیگر مرتبط نیستند تا کسی اینها را طی کند می‌ماند حقیقتِ هستیِ تشکیکی ذاتِ مراتب که أضعف و ضعیف داریم، قوی و أقوا داریم این نیمی از راه را حل می‌کند اگر ضعیف و قوی داشتیم، اگر شدید و أشد داشتیم، اگر ضعیف و أضعف داشتیم، اگر قوی و أقوا داشتیم باید راه داشته باشیم که آن أضعف بیاید ضعیف بشود، ضعیف بیاید قوی بشود، قوی بیاید أقوا بشود این راه را حرکت جوهری تأمین می‌کند تا از درون انسان رشد نکند که بالا نمی‌رود نمی‌شود ﴿کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ نزدیک چه می‌خواهد بشود، به کدام سَمت می‌خواهد برود تا نزدیک بشود حکمت متعالیه این راه را به آدم نشان می‌دهد این کتابهای زادالمسافری که نوشتند یک، منازل‌السائرینی که نوشتند دو، کمک می‌کند که انسان چگونه قدم به قدم این راه را برود اینکه گفته شد که «لا اله الاّ الله» آن «الاّ الله» مقدّم است «لا إله» مؤخّر این نسبت به فطرت ماست لذا نسبت به اولیای الهی و مؤمنانی که با این فطرتِ سالم به دنیا آمدند با این فطرت سالم دارند زندگی می‌کنند اینها مشمول آن شعر نیستند که
منظَر دل نیست جای صحبت اغیار دیو چون بیرون رود فرشته در آید
جایشان این نیست شعر دیگری که بزرگان گفتند دربارهٴ اینهاست که «دیو بِگرزد این قوم که قرآن خوانند» اصلاً اینجا نباید گفت تَخلیه مقدّم بر تحلیه است اینها آلوده نیستند تا کسی تخلیه کند که شما ظرف شفّاف بلوری را که وقتی بخواهی آب بریزی که اول تخلیه نمی‌کنی که آن چاه فاضلاب است که تخلیه می‌کنند اگر کسی با فطرت زندگی کرد بر اساس فطرت آمد ﴿جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ﴾ بود دیگر تخلیه ندارد دیگر هر چه هست تحلیه است «دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند» این همیشه تحلیه است اما آن که می‌گوید
منظَر دل نیست جای صحبت اغیار دیو چون بیرون رود فرشته در آید
برای چاه فاضلاب است این فاضلاب اول باید تخلیه بشود بعد تا فرشته در بیاید در روایات ما هم هست که فرشته‌ها در جایی که سگ زندگی می‌کند راه ندارند خوی سگی، خوی درندگی، کینه و عداوت هم در قلبی باشد فرشته آنجا حضور ندارد بنابراین آنها که فطری زندگی می‌کنند شناسنامه‌شان بر اساس توحید است نیازی به تخلیه ندارند همیشه تحلیه است تحلیه روی تحلیه و دفع می‌کنند نه رفع اینها رذایل را دفع می‌کنند مرتّب اهل استغفارند، مرتّب اهل دعا و نیایش و عبادتند تا رذایل به سراغ اینها نیاید دعاهای اینها صبغهٴ دفعی دارد نه صبغهٴ رفعی دعاهای ماست که صبغهٴ رفعی دارد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:22

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی