display result search
منو
تفسیر آیات 2 تا 8 سوره مریم

تفسیر آیات 2 تا 8 سوره مریم

  • 1 تعداد قطعات
  • 37 دقیقه مدت قطعه
  • 75 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 2 تا 8 سوره مریم"

دعاهایی که با اسمای حسنای الهی شروع می‌شود با همان اسما ختم می‌شود
کسی که در اسمای الهی متوقّل است می‌طلبد که مظهر اسما باشد.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا ﴿2﴾ إِذْ نَادَی رَبَّهُ نِدَاءً خَفِیّاً ﴿3﴾ قَالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً وَلَمْ أَکُن بِدُعَائِکَ رَبِّ شَقِیّاً ﴿4﴾ وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِن وَرَائِی وَکَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِراً فَهَبْ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیّاً ﴿5﴾ یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً ﴿6﴾ یَا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ یَحْیَی لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِیّاً ﴿7﴾ قَالَ رَبِّ أَنَّی یَکُونُ لِی غُلاَمٌ وَکَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیّاً ﴿8﴾

جریان دعا همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید گاهی به صورت حمد و ثناست که آن خواندن الهی است، گاهی دعا به معنای سؤال است درخواست است ادعیه‌ای که در جوامع روایی ما هست چه در صحیفه سجادیه چه در موارد دیگر به همین دو قِسم مُنقَسِم می‌شود گاهی ملفّق از این دو قسم است بعضی از دعاها فقط حمد و ثنای الهی و ذکر اسمای حسنای خداست بعضی از دعاها با سؤال و درخواست همراه است البته آن دعاهایی که با اسمای حسنای الهی شروع می‌شود با همان اسما ختم می‌شود در درون این خواندن، خواستن هم مطرح است منتها آن داعی که اسمای حسنای الهی را می‌خواند از خدا می‌خواهد که مظهر آن اسما بشود اگر می‌گوید «یا رازق، یا حبیب، یا صبور، یا ستّار، یا حنّان، یا منّان» یعنی «اجعلنی صابراً ساتراً حنّاناً منّاناً رزّاقاً» و مانند آن برای اینکه رازقین در عالَم زیادند تو خیرالرازقینی، حافظها در عالم زیادند ﴿فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظاً﴾ فاصلها و داورها در عالم زیادند ﴿وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾ حاکمها در عالم متعدّدند ﴿وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾ یا مانند آن چون اینها اوصاف فعلی خداست یک، دیگران هر چه دارند به فعل الهی دارند دو، آن که به اینها داد و مبدأ اینهاست از همهٴ اینها برتر است سه، و این کسی که در اسمای الهی متوقّل است می‌طلبد که مظهر این اسما باشد چهار، بنابراین در درون هر خواندن، خواستن هم هست لکن آنچه به صورت دعا مطرح است گاهی به صورت خواندن است که خدا را با حمد و ثنا یاد می‌کنند، گاهی به صورت سؤال است که درخواست می‌کنند از ذات اقدس الهی چیزهایی را می‌خواهند و انسانی که مضطرّ است اگر مضطرب هم بشود کاری از پیش نمی‌برد ولی اگر مضطرّ بر اساس ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ مضطرب نشود مضطرّ باشد عاقلانه می‌داند به کجا مراجعه کند وقتی مضطرّ بود و مضطرب بود می‌شود سرگردان به این متوسّل می‌شود، به او متوسّل می‌شود به کلّ حشیش متوسّل می‌شود اما اگر مضطرّ بود ولی مطمئن و مضطرب نبود می‌فهمد از چه کسی بخواهد دیگر، وقتی بداند از چه کسی بخواهد و چه چیزی بخواهد کاملاً دعایش مستجاب است آن وقت آن مضطر را اجابت می‌کنند ﴿أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ﴾ مشکلات بسیاری از ماها این است که حوادث تلخ پیش می‌آید یک، ما را مضطرّ می‌کند دو، چون آن طمأنینه قلب نیست در کنار اضطرار، اضطراب هست سه، سرگردانیم چهار، نمی‌دانیم چه بکنیم ولی اگر کسی بر اساس ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ بداند هیچ مشکلی نیست مگر اینکه حلّش به دست خداست، هیچ راهی نیست مگر اینکه راهنمایش الهی است خب به خدا مراجعه می‌کند دیگر لذا به ما گفتند که در مشکلاتتان با ذات اقدس الهی هماهنگ کنید.
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک زکریا(سلام الله علیه) یک خوف معقولی داشت و آن این است که این زندگی او بعد از رحلت او به دست پسر عموهای اسرائیلی‌اش می‌افتد و این از این نگران بود مهم‌ترین عامل درخواست فرزند همین است که عرض کرد ﴿إِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ﴾ سابقهٴ اینکه خداوند به سالمندان فرزند عطا کند در دودهٴ انبیا بود برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» گذشت که خدای سبحان در دوران سالمندی به ابراهیم(سلام الله علیه) فرزندی عطا کرد و این برای همهٴ انبیای بعدی مشخص بود در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» آیهٴ 39 به این صورت است ﴿الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الْکِبَرِ إِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعَاءِ﴾ این ﴿إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعَاءِ﴾ در کنار ﴿وَهَبَ لِی عَلَی الْکِبَرِ﴾ چند مطلب را می‌فهماند یعنی خدای سبحان به انسانِ سالمندِ فرتوت فرزند می‌دهد این یک، منشأش هم دعاست دو، خدا هم دعا را مستجاب می‌کند سه، اینکه ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود خدا را سپاس که در دوران پیری به من فرزند داد بعد با جملهٴ اسمیه تعلیل کرد فرمود تحقیقاً خدای سبحان دعا را مستجاب می‌کند یعنی ما در پیری دعا کردیم خدا دعا را مستجاب کرد به ما فرزند داد. ﴿الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الْکِبَرِ إِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعَاءِ﴾ که سمیع الدعاء قبلاً معلوم شد که با «ان الله بکل شیء سمیع» فرق می‌کند خدا دعا را می‌پذیرد چنین سابقه‌ای در دودمان انبیا بود وجود مبارک زکریا هم باخبر بود که دعا اثر دارد پیرمردی ممکن است به وسیلهٴ دعا پدر بشود لذا از این فرصت استفاده کرده قبل از اینکه جریان مریم مطرح بشود منتها آن انگیزه را بیشتر کرده تشویقی شده، ترغیبی شده عاملی روی عامل آمده وگرنه عامل اصلی‌اش ﴿إِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِن وَرَائِی﴾ بود این هم یک. اصراری که جناب زمخشری دارد، جناب فخررازی دارد که منظور از این ارث، ارث نبوّت است یا احیاناً ارث تقوا و علم و امامت و ولایت است و منظور این است که بعد از من پیامبری مثلاً بیاید که نبوّت را ارث ببرد اینها بیراهه رفتن است برای اینکه وجود مبارک زکریا از آن خوی آدم‌کُشی اسرائیلیها باخبر بود برای اینکه ﴿وَیَقْتُلُونَ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ را اینها مشاهده کردند، ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ را مشاهده کردند، ﴿وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ را مشاهده کردند این همه آیاتی که در قرآن کریم از روش مشئوم همین اسرائیلیها نقل کرده است که اینها پیامبرکُشی شیوهٴ اینها بود اینها می‌دیدند دیگر چه اینکه خودش هم در معرض شهادت بود و شهید شد، بنابراین اینکه می‌گوید من می‌ترسم نه از اینکه پیامبری نیامده و من می‌ترسم که بدون پیامبر اینها به ضلالت بیفتند و امثال ذلک این همه انبیا آمدند و بسیاری از انبیا را اینها شهید کردند پس ترس وجود مبارک زکریا از این بود که این زندگی من بعد از من به دست پسرعموهایم بیفتد اینها هم که آدم اشراری‌اند ﴿وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِن وَرَائِی﴾ من می‌ترسم بعد از من اینها دست به کار بشوند خب اگر اینها با جریان نبوّت و امامت ارزیابی بشود که اینها همیشه دست به کارند خود حضرت هم شهید کردند از اینکه به خدا عرض می‌کند من می‌ترسم بعد از من موالی من از آنها می‌ترسم بعد از مرگ اینها آسیب برسانند حالا به چه کسی آسیب برسانند یعنی من می‌ترسم که زندگی من به دست اینها بیفتد.
پرسش:...
پاسخ: خب البته، آن تطبیق باطنی اینهاست اما آنکه اصلاً می‌خواهد این است که ﴿یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾ وجود مبارک صدیقه کبرا(سلام الله علیها) در مجلس رسمی به همین آیه استدلال کرده است بر اینکه انبیا ارث می‌دهند و ارث می‌برند منتها حالا مال فراوانی در کار نیست آنها اصرار دارند که این احتجاج صدیقه کبرا(سلام الله علیها) را نادیده بگیرند مستحضرید که وجود مبارک صدیقه کبرا(سلام الله علیها) پیغمبر نیست، امام نیست ولی تمام سنّت و سیرهٴ آن حضرت مثل امیرالمؤمنین مثل ائمه دیگر حجّت است دیگر، ملاک حجیّت عصمت است نه امامت کسی می‌خواهد امام باشد می‌خواهد نباشد اگر معصوم یا معصومه بود تمام حرفهای او حجّت الهی است همان طوری که قول امیرالمؤمنین، فعل امیرالمؤمنین، امضا و تقریر امیرالمؤمنین و ائمه دیگر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) سند فقهی فقهاست بیان نورانی حضرت صدیقه کبرا هم همین است دیگر اگر حضرت مطلبی را فرمود کاملاً می‌شود برابر او فتوا داد مثل بیان امام صادق است معیار حجّیت قول عصمتِ آن قائل است نه امامت او، می‌خواهد امام باشد می‌خواهد نباشد، می‌خواهد پیغمبر باشد می‌خواهد نباشد اگر کسی معصوم است یعنی حرفِ او حرف حقیقی است دیگر حرف حق است دیگر آنها می‌خواهند این را انکار کنند که وجود مبارک صدیقه کبرا مثلاً استدلالش ـ معاذ الله ـ درست نبود و آیه ناظر به ارث نبوّت است یا تقواست یا علم است و مانند آن، پس اینکه زکریا(سلام الله علیه) دارد من می‌ترسم پسرعموهای من بعد از من مشکلی ایجاد کنند معلوم می‌شود مسائل خانوادگی است دیگر مربوط به نبوّت نیست آنها که با تقوا و علم و نبوّت و امامت کاری نداشتند آنها اگر کاری داشتند در مسائل سیاسی مملکت خیلی از انبیا را شهید می‌کردند این هم همین طور و از آن طرفی آن که به فکر نبوّت مردم است دیگر سخن از ﴿خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِن وَرَائِی﴾ و امثال ذلک ندارد که. وجود مبارک حضرت ابراهیم آن طوری که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت به ذات اقدس الهی عرض می‌کند که آیهٴ 129 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ﴿رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ﴾ عرض کرد خدایا ما حالا کعبه را ساختیم این معبد است بالأخره یک متولّی می‌خواهد یک راهنما می‌خواهد یک رهبر می‌خواهد داشتن یک معبد بدون اینکه عبادتگاه خاصّی باشد عبادتی باشد طریقی باشد دینی باشد سودی ندارد که ساختن کعبه بدون اینکه پیامبری باشد که مشکلی را حل نمی‌کند که بعد از اینکه ساخت عرض کرد خدایا پیامبری که این خصوصیات را داشته باشد برای اینها مبعوث بکن معلّم کتاب و حکمت باشد، مزکّی مردم باشد، مربّی مردم باشد این دیگر سخن از ﴿خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِن وَرَائِی﴾ و امثال ذلک نیست اما آنکه زکریا(سلام الله علیه) به خدا عرض می‌کند معلوم می‌شود امر خانوادگی است و اگر هم پیامبر بخواهد دیگر نمی‌گوید که ﴿وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً﴾ چه اینکه قبلاً اشاره شده، پس آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» آمده که بعد از مشاهدهٴ مریم تشویقی شده از خدا فرزند طلب کند ﴿هُنالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا﴾ این یک تشویق زائد است، یک انگیزهٴ زائد است، یک رغبت زائد است و مانند آن، آن عنصر اصلی درخواست و انگیزهٴ وجود مبارک زکریا این است که زندگی من بعد از من به دست این پسرعموهای نااهل می‌افتد خواستنِ فرزند صالح هم اذکار اولیای الهی است، اذکار متّقیان است، اذکار مؤمنان است و ذات اقدس الهی ضمن نقل این جریان مردم را به چنین دعایی ترغیب کرده است در سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» ادعیه‌ای که برای مردان الهی و عبادالرحمان هست این است آیهٴ 74 سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» این است ﴿وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾ خب داشتن همسر با ایمان، فرزند با ایمان و خود انسان هم امامِ متّقیان بشود یک فضیلتی است چه فضیلتی بهتر از اینکه انسان طرزی در جامعه زندگی بکند که افراد با تقوا به او اقتدا کنند اینکه امام اختصاص به امام ندارد، اختصاصی به پیغمبر ندارد که ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾ آنهایی که فکر می‌کردند که چنین مقامی برای مؤمنان بسیار دشوار است چنین قرائت کردند «واجعل لنا مِن المتّقین اماما» می‌بینید در همین دوران کودکی در میدان بازی یا اوایل آن بچه‌ای که می‌گوید من یار چه کسی این به جایی نمی‌رسد، آن بچه‌ای که می‌گوید چه کسی یار من این بالأخره به جایی می‌رسد خیلیها هستند که می‌گویند «واجعل لنا مِن المتّقین اماما» خب این چه همّت نازلی است همّت آن است که انسان بگوید خدایا آن توفیق را به من بده که متّقیان به من اقتدا کنند ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾ ما امام آنها باشیم چه عیب دارد اینکه نظیر نبوّت و ولایت و امامت به معنای با عصمت همراه باشد نیست که کسبی نباشد که ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ نه، اینها ائمه‌ای که ﴿یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ باشند غرض این است که هیچ خواستهٴ مرغوبی است ما را هم ترغیب کردند به این دعاها در آن بخشهای پایانی سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» این است که عبادالرحمان این‌اند ﴿یَمْشُونَ﴾ کذا، ﴿یَقُولُونَ﴾ کذا، ﴿إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَاماً﴾ اینها دیگر مخصوص ائمه و مخصوص انبیا(علیهم السلام) نیست که بندگان صالح خدا این طورند اینها قرّةالعین تعبیر می‌کنند، قرّةالعین هم یعنی چشم‌روشنی معنایش این نیست وقتی انسان اشکی می‌ریزد یا بر اساس حزن و غم و افسردگی است این اشک، اشک گرم است یا در اثر دیدار فرزند یا دوستی است که سالیان متمادی به انتظار او بود اشک شوق است این اشک شوق اشک سرد است اشک خنک است این اشک خنک را می‌گویند قرّه، قار هوای سرد را می‌گویند قرّه به معنای اشک نیست به معنی روشنایی چشم هم نیست آن خُنکی اشک است وقتی انسان دوستش را می‌بیند اشک شوق می‌ریزد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «قرّة عینی فی الصلاة» برای اینکه دوستش را در نماز می‌دید، می‌دید می‌گوید ﴿إِیِّاکَ﴾ با او حرف می‌زد ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ با او گفتگو می‌کرد اینکه فرمود: «حبّب إلیّ مِن الدنیا ثلاث قرّة عینی فی الصلاة» همین است نور چشم من است، چشم‌روشنی من است برای اینکه من در نماز می‌بینم و اشک شوق می‌ریزم این اشک شوق مثل آن اشکی که برای خوفاً مِن النار است هیچ کدام مُبطل صلات نیست چه اشک شوق باشد چون هر دو عبادت است چه اشک خوفاً مِن النار باشد این می‌شود قرّةالعین و به ما هم فرمودند طرزی نماز بخوان که گویا مخاطب را می‌بینی با او حرف می‌زنی از حضرت سؤال کردند احسان چیست؟ این در طریق ما هم هست در طریق اهل سنّت هم هست ابن‌اثیر جَزْری هم در جوامعش نقل کرده که «الإحسان أن تَعبد الله کأنّک تراه» بالاتر از «کأنّک تراه»، «أنّک تراه» است وقتی «أنّک تراه» بود آدم دوست خودش را می‌دید اشک شوق می‌ریزد وقتی اشک شوق ریخت می‌شود «قرّة عینی فی الصلاة» به ما گفتند اینها حرف حق است به این راه بروید حالا هر چه رسیدید نصیبتان شد این خواستن فرزند صالح نعمتی است زندگی آدم ولو کم به دست پسرعموهای اسرائیلی بیفتد خب هراسناک است دیگر وجود مبارک زکریا عرض کرد ﴿إِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِن وَرَائِی﴾ خب اگر مسئله نبوّت بود که سخن از ﴿خِفْتُ الْمَوَالِیَ﴾ نبود پس کسی به من بده که ﴿یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾ این آل‌یعقوب را، خاندان یعقوب را، این سلسله را او حفظ بکند ﴿وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً﴾.
پرسش: اینکه بعضی از مفسّرین مثل مرحوم علامه ﴿خِفْتُ الْمَوَالِیَ﴾ را ترس از ضلالت آنها گرفتند حکمش چیست؟
پاسخ: حفظ چه چیزی را؟
پرسش: مرحمو علامه می‌فرمایند که ﴿خِفْتُ الْمَوَالِیَ﴾ را به این معناست که می‌ترسید آنها منحرف بشوند.
پاسخ: نه ایشان هم راهی که دارند این است که می‌فرمایند این پسرعموهای من بیایند بساط خانوادگی مرا به هم بزنند اینها یک مختصر مالی که من دارم این چراغی که روشن است به دست اینها بیفتد وقتی بیفتد هم مال را هدر می‌دهند هم فکر را هدر می‌دهند اما داشتن فرزند صالح هم مالِ من محفوظ است هم عِرض من محفوظ است آبروی من محفوظ است نام من محفوظ است ایشان هم همین راه را دارند که ﴿وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً﴾ نشان آن است که منظور نبوّت نیست البته این بیان در تبیان مرحوم شیخ طوسی هم هست که اگر منظور این بود که ﴿وَلِیّاً ٭ یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾ یعنی نبوّت را ارث ببرد بعد دیگر عرض نمی‌کرد ﴿وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً﴾ خب اگر زکریا(سلام الله علیه) از خدای سبحان کسی را می‌خواست که وارث نبوّت باشد اگر کسی نبیّ است یقیناً مرضیّ‌الدین است چگونه بعد از او عرض می‌کند ﴿وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً﴾ این ﴿وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً﴾ علی وزانٍ ﴿هَبْ لِی مِن لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً﴾ است در سورهٴ «آل‌عمران» عرض کرد ﴿هَبْ لِی مِن لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً﴾ این صفت و موصوف را کنار هم ذکر کرده اینجا صفت و موصوف را هم کنار هم ذکر کرده منتها با تخلّل ﴿رَبِّ﴾، ﴿وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً﴾ که قبلاً گذشت که سرّ اینکه این ﴿رَبِّ﴾ تکرار شده بین دو مفعول جعل برای همان عاطفه‌انگیزی و اشتیاق به رب و مانند آن است.
پرسش:...
پاسخ: نه، محور اصلی‌اش چیست؟ محور اصلی‌اش این است که زندگی من به دست پسرعموهایم نیفتد وگرنه اگر آن بنی‌اسرائیل فاسد که انبیا را کُشتند دیگر اختصاصی به موالی او نداشت به پسرعموهای او اختصاص نداشت این مشکل خانوادگی را مطرح می‌کند عرض می‌کند ﴿وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِن وَرَائِی﴾ وگرنه انبیای بنی‌اسرائیل را همین اسرائیلیها مرتّب شهید کردند این دیگر اختصاصی به امر خانوادگی ندارد ﴿وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِن وَرَائِی﴾.
مطلب دیگر در جریان گفتنِ ربّ است مستحضرید که این دعاها چون توقیفی است گاهی می‌گویند این «یا ربّ» را به امتداد نفس بگویید «حتّی یَنقطع النفس» این یک دعاست نظیر دعای «ابوحمزه ثمالی» و بعضی از ادعیه «یا ربّ، یا ربّ، یا ربّ حتّی ینقطع النفس» به یک نفس بعد هم دیگر اسمی از اسمای خاص را ذکر نمی‌کند جمله‌های بعدی دعاست. طایفه دیگر نصوصی است که می‌گوید این «یا ربّ» را وقتی گفتید بعد بگو «یا رحیم، یا رحمان» یا کذا و کذا این هم یک طایفه. طایفهٴ دیگر می‌گوید وقتی «یا ربّ» را گفتی ده‌بار گفتی دیگر «یا» را نگو بگو «ربّ» این طایفهٴ سوم که چند بار انسان می‌گوید «یا ربّ» بعد می‌گوید «ربّ» آن طوری که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرد این همان مطلبی است که قبلاً تعبیر شده که منادات به مناجات تبدیل می‌شود وقتی انسان خودش را نزدیک یافت به بارگاه بار یافت دیگر ندا نیست نجواست وقتی نجوا شد دیگر سخن از «ربّ» است نه «یا ربّ» پس آنجاهایی که به اسمای دیگر منتقل می‌شود لنکتةٍ خاصّه است، آنجایی که بعد از «ربّ» باز به الله ختم می‌شود چون الله اسم اعظم است بالاتر از «ربّ» است ممکن است نسبت به «ربّ» نجوا باشد اما نسبت به الله ندا باشد لذا ممکن است «یا ربّ» که تمام شد «ربّ» شروع بشود، «ربّ» که تمام شد دوباره «یا الله» شروع بشود چون مقام اللّهی بالاتر از مقام ربوبیّت است این اسمی از اسمای الهی است ولی نام الله می‌شود اسم اعظم که اینها عظیم‌اند آنها اعظم‌اند بنابراین دعاها چون توقیفی است کیفیت ورودش هم به وسیلهٴ نصوص خاصّه است اگر روایتی داشتیم آن طوری که مرحوم کلینی نقل می‌کند که اول بگویید «یا ربّ» بعد وقتی این «یا ربّ» به رقم ده رسید بگویید «ربّ» نکته‌اش همان است که قبلاً گفته شد. این حالتهایی که اینها دارند اگر شما این را به ادیب بدهید می‌گوید «یا» محذوف، اگر به مفسّر بدهید می‌گوید جای «یا» نیست نظیر همان ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ که اگر این را به ادیب بدهی بگو این را ترکیب بکن می‌گوید این ﴿إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ این «لام» حرف جرّ آن متعلّق به «خلقتُ» می‌شود متعلّق به «خلقتُ» اما به مفسّر و حکیم بدهی می‌گوید این غایت یا مفعول‌له برای خَلق به معنای فعلِ خالق نیست غایت «تاء» «خلقتُ» نیست غایت خلق به معنای مخلوق است یعنی غایت و هدف انسان عبادت است که اگر عبادت نکرد به مقصد نرسید نه اینکه هدف من عبادتِ او باشد که اگر او عبادت نکرد من به هدف نرسم خدا در سورهٴ «ابراهیم» به زبان موسای کلیم فرمود به مردم بگو ﴿إِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَکَانَ اللّهُ غَنِیّاً حَمِیداً﴾ اگر همهٴ مردم عالَم کافر باشند این‌چنین نیست که خدا به مقصد نرسیده باشد خدا خودش مقصد است هر فاعلی کاری را برای نِیْل به کمال انجام می‌دهد و اگر خود کمال نامحدود خواست کاری انجام بدهد دیگر برای چیزی نیست لذا این شعر ناصواب است که کسی بگوید
من نکردم خلق تا سودی کنم بلکه تا بر بندگان جودی کنم
کارِ خدا تا برنمی‌دارد نه برای سود است نه برای جود «فهو الجواد إن أعطیٰ و هو الجواد إن مَنع» طبق تفسیری که وجود مبارک ابی‌ابراهیم کرده که از حضرت سؤال کردند خدا جواد است یعنی چه، پس اگر به ادیب بدهیم این ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾ را مفعول‌له می‌داند و متعلّق به «خلقتُ» دیگر بررسی نمی‌کند که آیا برای «تاء» «خلقتُ» است خلقِ به معنی خالق است یا خلق به معنی مخلوق، به یک حکیم و مفسّر بدهی تحلیل می‌کند می‌گوید «تاء» «خلقتُ» غایت‌بردار نیست چون خودش غایت است هر فاعلی کاری را برای نِیْل به کمال می‌کند اگر فاعلی کمالِ نامحدود بود او چون کمال نامحدود است کار از او صادر می‌شود نه اینکه کاری را انجام بدهد برای اینکه به جایی برسد بنابراین آیه سورهٴ «ابراهیم» حق است که ﴿إِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَکَانَ اللّهُ غَنِیّاً حَمِیداً﴾ . غرض این است که وجود مبارک زکریا گاهی دارد «یا رب»، گاهی دارد «ربّ» این حالتهای اینها گاهی حالت نداست گاهی حالت نجوا ولی انگیزهٴ آن حضرت این است که من می‌ترسم این چراغ زندگی من این خانهٴ من این اثاث من به دست پسرعموهای نااهل بیفتد یک کار معقولی هم هست مطلوبی هم هست عبادالرحمان چنین دعایی دارند آن حضرت هم چنین دعایی کرده بنابراین استدلال صدیقهٴ کبرا(سلام الله علیها) به این آیه که انبیا ارث می‌دهند و ارث می‌برند تام است.
خب، ﴿وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِن وَرَائِی وَکَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِراً﴾ که این هم گذشت که به صورت فعل ماضی ذکر کرده ﴿فَهَبْ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیّاً﴾ یعنی علل و اسباب عادی عاجزند ولی لدی الله که باشد مستحضرید که مقدور است سرّش این است که هیچ تجربه‌ای زبان نفی ندارد علوم تجربی فقط باید حرف خودشان را بزنند یعنی علوم تجربی می‌گوید ما آزمودیم که فلان بیماری از فلان راه شروع می‌شود با فلان دارو هم حل می‌شود همین، هیچ تجربه و هیچ علم تجربی زبان نفی ندارد برای اینکه آن را که نیازمود او نمی‌تواند بگوید دعا اثر ندارد، صدقه اثر ندارد، صِله رَحِم اثر ندارد، هفت حمد اثر ندارد اینها که تجریدی است و نه تجربی این از کجا می‌‌تواند نظر بدهد که اینها اثر ندارد تجربه با همهٴ گستره‌ای که دارد فقط زبان اثبات دارد اگر تجربه باشد نه فرضیه یعنی ما آزمودیم که فلان بیماری با فلان دارو درمان می‌شود این می‌شود علم، اما فلان بیماری با دعا درمان نمی‌شود او را اگر یک طبیب ثابت کند می‌شود گفت حقّ تو نیست، نفی کند می‌شود گفت حقّ تو نیست، شک کند می‌گوید حقّ تو نیست برای اینکه این سه مطلب یک مبادی می‌خواهد یک میزان می‌خواهد اگر کسی وارد آن مسائل ماورای طب شد وارد علوم تجریدی شد از تجربی به در آمد این می‌تواند بگوید که ادلّه در این زمینه کافی هست یا ادلّه کافی نیست یا هنوز من به جایی نرسیدم اثبات و نفی و شک برای کسی است که وارد آن قلمرو بشود کسی که در این حوزه هست حتی حقّ شک هم ندارد یک عالِم ریاضی یک ریاضیدان بگوید خدا هست می‌گوییم تو نمی‌توانی اثبات کنی، بگوید خدا نیست می‌گوییم تو نمی‌توانی نفی کنی، بگوید من شک دارم می‌گوییم تو هم حق شک نداری برای اینکه ریاضیات که کاری به او ندارد قلمرو علوم ریاضی کمّ است یا متّصل یا منفصل این بیاید دربارهٴ اصل عالَم اظهارنظر کند که آیا اصل عالم خدایی دارد یا ندارد ابزارش در ریاضیات نیست ولی وقتی از سطح ریاضیات بالا آمد به حوزهٴ فلسفه و کلام رسید هر کدام از این سه مطلب را بگوید حق دارد بگوید من ثابت کردم هست، ثابت کردم نیست، شک کردم این بالأخره کارِ اوست، ابزار اوست منتها در مسئله شک و نفی می‌گویند بیراهه رفتی، بنابراین در جریان علوم تجربی کسی بگوید که زنِ نازا در دوران سالمندی مادر نمی‌شود این حق ندارد بگوید برای اینکه این با دارو که این کار را نکرده که با دعا این کار را کرده مسئلهٴ تأثیر دعا، صدقه، صِله رَحِم در علوم تجربی نیست تا کسی نفی بکند عرض کرد ﴿وَلَمْ أَکُن بِدُعَائِکَ رَبِّ شَقِیّاً﴾ سابقه هم که دارد شما در زمان پیری به ابراهیم فرزند دادی شاید وجود مبارک زکریا که صبر کرده در دوران پیری چنین دعایی بکند فکر کرد که نظیر حضرت ابراهیم بشود مثلاً در آن وقت دعا اثر بکند دیدن جریان حضرت مریم تشویق کرده که او شوق بیشتری پیدا شده که ﴿هُنالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا﴾ .
خب، ﴿وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً﴾ حالا جوابی که می‌شنود ﴿یَا زَکَرِیَّا﴾ آیا این جواب را بلاواسطه شنید یا مع‌الواسطه از اینکه نداست می‌سازد که مع‌الواسطه باشد می‌سازد که بلاواسطه، آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» که قبلاً گذشت این بود که ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِکَةُ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکَ﴾ این معلوم می‌شود که مع‌الواسطه بود یک، در نماز خدای سبحان فرشته‌ها را فرستاده بود به او بشارت بدهند که تو فرزند پیدا می‌کنی دو، این نماز که رابط بین خلق و خالق است ﴿وَاسْتَعِینُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾ مشکلی خیلیها را حل کرده مشکل وجود مبارک زکریا را هم حل کرده ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِکَةُ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکَ﴾ محراب نه یعنی این محرابی که در مسجدهاست این محراب بود اصلاً نماز، محراب است دیگر برای اینکه با شیطان انسان می‌جنگد در جهاد اکبر است دیگر با نفس می‌جنگد، با خاطرات می‌جنگد این می‌شود محراب، اگر نماز محراب است و شخص در محراب دارد با هوس می‌جنگد با خاطرات می‌جنگد با شیطان می‌جنگد لذا این جزء محارب اوست در حال نماز فرشته‌ها به او بشارت دادند معلوم می‌شود این گونه از گفتگوها منافی با خلوص و اخلاص و قربت و اینها نیست برای اینکه انسان با پیک خدا حرف می‌زند تازه این هم ندا بود نه نجوا کدام ملائکه بودند با چه فاصله‌ای به وجود مبارک زکریا بشارت دادند آنها را نصوص خاصّه باید معیّن کند. غرض این است که اگر در سورهٴ «آل‌عمران» گذشت که ملائکه ندا دادند با این ﴿یَا زَکَرِیَّا﴾ که ظاهرش این است که خدای سبحان ندا می‌دهد منافات ندارد چون آنها به اذن خدا دارند پیام خدا را می‌رسانند نظیر توفّی که گاهی به خدا اسناد داده می‌شود گاهی به حضرت عزرائیل گاهی به فرشته‌های نازل این هم همین طور است سخن فرشته‌هایی که مأموران الهی‌اند سخن پروردگار تلقّی می‌شود که الآن طلیعهٴ اذان است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 37:10

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی