- 440
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 17 تا 21 سوره مریم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 17 تا 21 سوره مریم"
سرّ اینکه وجود مبارک زکریا(س) فرزند خواست طبق سورهٴ «آلعمران»
اگر خارق عادت با تحدّی همراه باشد و با دعوای نبوّت میشود معجزه،
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَکَاناً شَرْقِیّاً ﴿16﴾ فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً ﴿17﴾ قَالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنکَ إِن کُنتَ تَقِیّاً ﴿18﴾ قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاَماً زَکِیّاً ﴿19﴾ قَالَتْ أَنَّی یَکُونُ لِی غُلامٌ وَلَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَلَمْ أَکُ بَغِیّاً ﴿20﴾ قَالَ کَذلِکِ قَالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آیَةً لِّلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا وَکَانَ أَمْراً مقْضِیّاً ﴿21﴾
بخشی از نکاتی که مربوط به مباحث قبل بود عبارت از این است که سرّ اینکه وجود مبارک زکریا(سلام الله علیه) فرزند خواست برابر آیهٴ سورهٴ «آلعمران» این است که وقتی مریم(سلام الله علیها) را دید ﴿هُنالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا﴾ علاقه پیدا کرد که فرزند صالح داشته باشد در برخی از روایات آمده است که جریان سیدالشهداء(سلام الله علیه) را در عالَم غیب به زکریا(سلام الله علیه) ارائه کردند او هم علاقهمند شد که فرزندی پیدا کند که به سرنوشت حضرت ابیعبدالله مبتلا بشود شهید بشود وجود مبارک یحیی را به آن حضرت دادند آن روایات در صورت صحّت سند قابل جمع است با آیات چون ممکن است برای یک مطلب چندین جهت و چندین راه ذکر شده باشد اینها مانعةالجمع نیستند هم آن قصّهٴ مریم درست باشد هم جریان سیدالشهداء اگر روایات معتبر بود قابل جمع است.
مطلب دوم جریان فرق بین معجزه و کرامت است که در بحثهای قبل هم اشاره شد اگر با خارق عادت با تحدّی همراه باشد و با دعوای نبوّت و امثال اینها طرح شده باشد میشود معجزه و اگر با تحدّی یعنی مبارز طلبکردن نباشد با دعوای نبوّت همراه نباشد میشود کرامت آنچه برای مریم(سلام الله علیها) اتفاق افتاده از سنخ کرامت است مثلاً نه معجزه, اما چرا برای آن حضرت اتفاق افتاده است برای دیگران اتفاق نیفتاده است خب برای طهارت روح آنهاست اگر کسی ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ دو بار تطهیر را خدای سبحان دربارهٴ مریم ذکر کرده یا اصطفا را دو بار ذکر کرده چنین خصیصهای برای آن زن هست برای افراد دیگر نیست. اما جریان اینکه ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیَمَ إِذِ انتَبَذَتْ﴾ حتماً باید مثلاً قصّه و مانند آن در تقدیر گرفته بشود «واذکر فی الکتاب قصّة مریم» برای این است که درست است که ﴿إِذِ انتَبَذَتْ﴾ بدل اشتمال برای مریم هست البته با توجیه چون فعل یا وصف نمیتواند بدل باشد برای ذات مگر با توجیه ولی بر فرض هم که این بدلیّت تام باشد آنچه در قرآن کریم آمده تنها جریان انتباذ نیست مجموعهٴ داستان مریم(سلام الله علیها) است تا آخر, پس اگر ﴿إِذِ انتَبَذَتْ﴾ هم بدون تکلّف و توجیه بدل باشد برای مریم باز ما نیاز به تقدیر داریم برای اینکه آنچه در قرآن مطرح است فقط جریان انتباذ که نیست تا ما بگوییم انتباذ چون بدل است برای مریم دیگر نیازی به قصّه نیست «واذکر فی الکتاب قصّة مریم» آن وقت این قصّه از انتباذ شروع میشود.
مطلب مهم جریان تمثّل هست که استادی بحث خوبی دارند به عنوان تمثّل فرق المیزان با تبیان مرحوم شیخ تا تفسیر صافی مرحوم فیض(رضوان الله علیه) یعنی در طیّ این هفت, هشت قرن همین مطالب خصوصی المیزان است که المیزان را المیزان کرده شما میبینید این گونه از معارف نه در تبیان مرحوم شیخ طوسی است نه در روضةالجنان مرحوم ابوالفتوح رازی است, نه در مجمعالبیان امینالاسلام طبرسی است, نه در تفسیر صافی و نه در سایر تفاسیر این تمثّل چیست فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ﴾ فخررازی پنج, شش اشکال ذکر میکند بعد اشکالها را جواب میدهد نه اشکالها پخته است نه جوابها پخته هر دو سوخته است مشکل را آن حرفهای فخررازی و امثال فخررازی حل نمیکنند در این مسائل همان حرفی که آن بزرگوار گفت «از شافعی نپرسید امثال این مسائل» یعنی جای فخررازی و امثال فخررازی نیست اصلِ اشکال این است که اگر تمثّل هست از کجا آدم بفهمد حق است اگر وحی و الهام و اینها از سنخ تمثّل است از کجا ما بفهمیم حق است اگر چیزی او دید و دیگران نمیبینند از کجا بفهمیم حق است سرّش این است که اینها نه اصل تمثّل را میدانند چیست نه بین مثال متّصل و مثال منفصل فرق میگذارند ما یک کون و فساد داریم و یک تمثّل در جریان کون و فساد این شیء که حالت اول را دارد حالت دوم را ندارد وقتی به حالت دوم رسید حالت اول را از دست میدهد مثل اینکه آبی که هوا میشود صورت قبلیاش را از دست میدهد صورت بعدی را میگیرد از قبل فساد هست نسبت به بعد تکوّن است این میشود کون و فساد که عالَم مادّه با کون و فساد همراه است چیزی قبلاً در آن صورت بود الآن به این صورت در میآید و مانند آن, تمثّل با کون و فساد فرق دارد تمثّل آن است که آن حقیقت در عین حال که حقیقت هست و محفوظ هست در حوزهٴ ادراک کسی به صورتی در میآید همان حقیقت است قرآن کریم میفرماید خدای سبحان روح را حالا یا جبرئیل یا فرشتهٴ دیگر این را فرستاد این روح با حفظ روحانیّتش در فضای ادراکی مریم به صورت بشر در آمده نه اینکه به بشر تبدیل شده نه تبدّل بشراً, تمثّل بشراً یعنی آن حقیقت علی ما هی علیها محفوظ است به صورت پایینتر آمده در تبیین این مسئله همان طلیعهٴ بحث گفته شد حالا یک فقیه یا یک حکیم یک قاعدهٴ عقلی یا یک قاعدهٴ نقلی را در فضای عاقله ترسیم میکند این جزء نوآوریهای اوست مثلاً همان قاعده را میخواهد به دیگران منتقل کند حالا یا با گفتار یا با نوشتار این قبل از اینکه به زبان بیاورد یا به زبانهٴ قلم منتقل کند در فضای خیال خود این را متمثّل میکند که من این مطلب عقلی را یا نقلی را به فارسی بنویسم یا عربی, اگر فارسی یا عربی است یک مقدّمه و پیشگفتار میخواهد سهتا باب میخواهد یک خاتمه میخواهد همهٴ اینها را در فضای خیال ترسیم میکند. آن مطلب معقول که در عاقلهٴ اوست یک امر بسیط است وقتی تنزّل کرده همان مطلب در قوّهٴ خیال او ترسیم شده به این صورت در میآید یک پیشگفتار است و سه فصل است و یک نتیجه مثلاً همان ترسیمشدهٴ خیال را به صورت یک سخنرانی یک ساعت بیان میکند یا به صورت یک مقاله ده صفحه مینویسد این ده صفحه تجسّم آن مثال است آن مثال تمثّل آن عقل این قابل کون و فساد است یعنی آنچه گفته میشود یا نوشته میشود چون مادّی است ممکن است تغییرپذیر باشد تحوّلپذیر باشد از بین برود و مانند آن ولی آن صورت مثالی همچنان محفوظ است که معقول شده متخیَّل نه اینکه تجافی کرده پایین آمده دیگر چیزی در عاقلهاش نیست از سنخ کون و فساد نیست و اگر گوینده میگوید من عین آنچه در ذهنم بود منتقل کردم به شما رساندم مصحّح عینیّت همان ربط وجودی است وگرنه عین آن که نیامده ما الآن اصولاً با این داریم زندگی میکنیم یعنی زندگی شبانهروزی ما با تمثّل اداره میشود هر کسی بالأخره مطلبی را میفهمد بعد ترسیم میکند که بشود زبان بگوید این میشود خیال و تخیّل منتها در حوزهٴ خیال است این را نمیبیند بعد آن را منتقل میکند ما اصلاً با تنزّل دادن مطلب عقلی داریم زندگی میکنیم منتها هر دو چون علم حصولی است برای ما محسوس نیست. خب, اگر کسی حواسش را کنترل کند آنچه را که به خیال او آمده شب در عالَم خواب میبیند همین علم حصولی برای او میشود علم حضوری, همین صورت خیالی برای او میشود صورت مثالی اگر انسانِ وارسته باشد نسبت به دیگران هم همین حال را پیدا میکند, نسبت به گذشته همین حال را پیدا میکند, نسبت به آینده همین حال را پیدا میکند, بنابراین تمثّل فرق جوهری دارد با کون و فساد عین آن مطلب عقلی تنزّل میکند در حوزهٴ خیال این تازه برای مثال متّصل, اما در مثال منفصل آنچه را که از ذات اقدس الهی به عنوان فیض نازل میشود بخشی مربوط به عالَم لوح محفوظ است بعد از آنها نازلتر به لوح محو و اثبات برمیگردد که ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ بعد هم به عالَم پایین تنزّل میکند که ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ آنچه به قَدَر و اندازه خَلق شده مسبوق به عالم محو و اثبات است آن مسبوق به عالم لوح محفوظ است آنچه را که در لوح محفوظ است اگر کسی ببیند تغییرناپذیر است و اگر کسی با لوح محو و اثبات ارتباط برقرار کند این به امید خبر میدهد میگوید آنچه را که ما فعلاً در لوح محو و اثبات دیدیم این است ممکن است بدا حاصل بشود, کمتر بشود, بیشتر بشود, اظهار بعد الاخفاء بشود نه ظهور بعد از خِفا اینها هست. سیدناالاستاد تا عالم مثال متّصل را بیان کردند ولی آنچه را که در جریان حضرت مریم و یا حضرت ابراهیم و یا حضرت زکریا و سایر انبیاست اینها ظاهراً با عالم مثال منفصل رابطه برقرار میکنند مثال منفصل نه مثال متّصل نه تنها در حوزهٴ ادراکی اینها این طور است در مثال منفصل هست اینها با مثال منفصل رابطه برقرار میکنند ارتباط با عالم مثال منفصل مقدور همه نیست بر فرض هم مقدور برخیها باشد با سهو و نسیان همراه است با خطا و خطیئه همراه است لذا آنها که اهل معرفتاند, اهل تلاش و کوششاند که با عالم مثال رابطه برقرار کنند اهل کشف و شهود باشند به این باور رسیدند و تصریح کردند گفتند همان طوری که علوم حصولی چه در حوزه, چه در دانشگاه یک سلسله علوم نظریِ پیچیده است که الا ولابد باید به بدیهی ختم بشود اگر علم نظری به بدیهی ختم نشود که همچنان مجهول میماند و اگر کسی علم بدیهی نداشته باشد دسترسی به نظری ندارد پیوند نظری و ضروری هم معصوم است یعنی رابطهٴ بین نظری و بدیهی معصوم است آن سالک و رونده است که اشتباه میکند منطق معصوم است منطقی است که اشتباه میکند منطق یعنی راهِ بدیهی به نظری این مطلب پیچیده بالأخره به جایی ختم میشود دیگر اگر به جایی ختم نشود که دیگر مطلب نیست میشود امر باطل, هر مطلب دقیقِ نظری پیچیده به بدیهی ختم میشود یک, این راه معصوم است دو, رونده گاهی میلغزد گاهی نمیلغزد اینچنین نیست که صراط نباشد, راه نباشد اگر راه نبود که ما را دعوت نمیکردند که بین مطالب نظری و مطالب بدیهی راهی است معصوم که نه تخلّف در آن هست نه اختلاف این سالک, این ناظر, این حکیم, این فقیه, این محدّث, این اصولی که روندهٴ این راه است گاهی میلغزد ﴿وَإِنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ﴾ گاهی نمیلغزد چون گاهی میلغزد گاهی نمیلغزد باید به کسی مراجعه کند که هرگز نمیلغزد و آن اهلبیتاند آنها میگویند ما احتیاج به وحی و الهام معصومین داریم برای اینکه اینها روندگانیاند که نمیلغزند اگر کشف و شهود ما که پیچیده و نظری است و کشف و شهود اینها عرضه شد و مطابق در آمد معلوم میشود این نظری به بدیهی رسیده در عین حال که از عمیقترین مسائل نظری است اگر به کشف و شهود اینها نرسیده معلوم میشود این نظری ما به بدیهی ختم نشده همچنان پیچیده است کشف و شهود معصوم به منزلهٴ بدیهی است, کشف و شهود غیر معصوم به منزلهٴ نظری است الاّ ولابد کشف و شهود آنها باید عرضه بشود به کشف و شهود معصوم همان طوری که در علوم حصولی نظریها به بدیهی ختم میشود در علوم شهودی هم کشفِ غیر معصوم باید به معصوم برگردد این حرف آن کُمّلین و اساتید آنهاست که سرّ نیاز ما به معصوم برای همین است هر عالِم و صاحبنظری میگوید من یک مبادی باید داشته باشد, یک بدیهیات باید داشته باشد که نظری را با آن حل کنم اینها میگویند ما یک کشف معصوم باید داشته باشیم که کشفهای خودمان را با او حل کنیم. فتحصّل که ما دوتا عالَم داریم دوتا مثال داریم یک مثال متّصل است که در حوزهٴ ادراکی بشر است که آن فرشته از بالا در درون انسان متمثّل میشود به این صورت, یک مثال منفصل داریم که چه ما باشیم چه نباشیم آن وجود عالَم مثالی برای آن فرشتگان است و این انسانی که صاحب کشف و شهود است به آن مثال منفصل رابطه برقرار میکند او دیگر یقیناً معصوم است و هیچ اشتباهی در آن نیست حالا وجود مبارک مریم(سلام الله علیها) از کدام سنخ بود ظاهر قرآن همان طور که سیدناالاستاد فرمودند این است که به مثال متّصل در آمد چون دارد ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾ نه اینکه مریم(سلام الله علیها) با مثال رابطه برقرار کرده بلکه او برای مریم متمثّل شده و این تمثّل اختصاصی به صورت ندارد وجود مبارک مریم(سلام الله علیها) چندین کار کرده و همهٴ اینها مربوط به عالم مثال است اگر حرف زده شاید زبانش همین طور عادی بود و دیگری حرفش را نمیشنید اگر کسی همراه مریم(سلام الله علیها) بود ولی او داشت حرف میزد مثل اینکه آدمی که خوابیده دارد حرف میزند خواب میبیند کسی که در کنار اوست بیدار است حرف او را که نمیشنود که, حرف زدنش حرفِ مثالی بود, حرف شنیدنش با سامعهٴ مثالی بود, نفخ او نفخ مثالی بود, انتفاخ این انتفاخ مثالی بود منتها چون عالم مثال با عالم طبیعت ارتباط دارد در عالم طبیعتش اثر گذاشته شما میبینید کسی خواب بد میبیند هراسناک از خواب برمیخیزد در حالی که عرقکرده است در حالی که میبیند در اتاق امن خوابیده احتلام هم از همین قبیل است در این کتابهای عقلی در بحث مَنام در بحث برزخ در عالم مثال گوشهای دربارهٴ احتلام بحث کردند این کسی که مُحتلم میشود یک چیز دیگری را میبیند بعد میبیند جامهٴ او خیس شده این طور نیست که رابطه بین طبیعت و مثال گسیخته باشد آن که دیده در جای دیگر دیده در عالم مثال دیده ولی همین شخص دیده چون بین عالم طبیعت و بین عالم مثال رابطه هست در عالم طبیعت اثر گذاشته آن حوزهٴ اوّلی حوزهٴ مثال بود همهٴ ما منتها در این اوضاع عادی با مثال رابطه داریم مثل اینکه همهٴ ما حرف میزنیم اما خیلی از حرفهای مُهمل است یک عده محقّقاند حرف میزنند اما همهاش مستعمل است حرفزدن یکی است, مثالها یکی است, خوابیدنها یکی است, خوابدیدنها یکی است منتها یکی بد میبیند یکی خوب, یکی اضغاث احلام میبیند یکی حق میبیند مثل اینکه همان حرف زدن ما همان طوری که «کما تعیشون تموتون» , «کما تعیشون تنامون» هر طوری که زندگی میکنیم حرف میزنیم همان طور هم میخوابیم دیگر. خب, بنابراین پس ما دو مثال داریم یک مثال متّصل یک مثال منفصل و مثال متّصل احیاناً اشتباهپذیر است ولی مثال منفصل کارِ خداست و خلقت است و سرِ جایش محفوظ است و همواره هست ظاهر آیه مثال متّصل است که فرمود: ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾.
پرسش: یعنی در حالت تمثّل زوجیت برای مریم پیش آمد؟
پاسخ: نه, او تمثّل کرده که ﴿لِأَهَبَ لَکِ﴾ را شنیده آن وقت این دوتا آیهای که یکی در سورهٴ «انبیاء» بود یکی در سورهٴ «تحریم» که ﴿أَحْصَنَتْ﴾ بعد ﴿فَنَفَخْنَا فِیهِ مِن رُوحِنَا﴾ آن در عالم مثال بود در عالم طبیعت اثر گذاشته این ﴿فَنَفَخْنَا فِیهِ مِن رُوحِنَا﴾ یکجا, ﴿فِیهَا﴾ جای دیگر ﴿مِن رُوحِنَا﴾ أو ﴿رُوحَنَا﴾ که این دوتا آیه قبلاً خوانده شد یکی در سورهٴ «انبیاء» یکی در سورهٴ «تحریم» این در عالم مثال طبیعت اثر گذاشته مثل اینکه کسی خواب میبیند بعد جامهٴ او خیس میشود آن که خواب دیده در عالم مثال است خواب دیده که مسافرت کرده فلان شهر رفته آن حالت احتلامی باعث میشود جامهٴ او خیس بشود اگر بین طبیعت و مثال رابطه هست که هست از آن طرف اثر میگذارد از این طرف اثر میگیرد وجود مبارک مریم حرفی که زده مثالی بود, حرفی که شنیده مثالی بود, نفخی که شده مثالی بود, انتفاخی که شده مثالی بود, صورتی که دید مثالی بود در اثر ارتباط عالم مثال و عالم طبیعت اثر گذاشته این ارتباط را ما مرتّب داریم میبینیم منتها ما در اضغاث و احلامیم آنها جای دیگر اصلش حق است.
مطلب دیگر اینکه آنها که واقعاً به تجرّد روح معتقد نیستند نظیر متفکّران مادّی اینها الاّ ولابد گرفتار سفسطه و شکّاند البته برخیها تصریح میکنند ابایی هم از این کار ندارند, ابایی هم از این مطلب ندارند رابطهٴ انسان با واقعیّت کلاً قطع است آنها میگویند ما از واقع هیچ خبری نداریم مگر همان مقداری که در حوزهٴ ادراک ماست چرا, برای اینکه ما با این مجاری حواسّ پنجگانه با عالم طبیعت ارتباط داریم مَس میکنیم, میبینیم, میشنویم, میچشیم و استشمام میکنیم و مانند آن این یک, این امور که عوارض و کیفیّاتاند وارد دستگاه ادراکی ما میشوند این دو, چون دستگاه ادراکی کلاً مادی است وقتی این کیفیّات از بیرون به فضای درون میآید از کانالهای پنجگانه عبور میکند این سه, این کانالهای پنجگانه مادیاند وقتی چیزی از این کانال بخواهد بگذرد هم در این کانال و مجرا اثر میگذارد هم از این کانال و مجرا اثر میپذیرد برای اینکه اینها که معبَر خاص نیستند برای او یک سلسله اعصاب مادی موجود مادی وقتی معبر یک سلسله کیفیات بود یک تعامل متقابلی بین این اعصاب و این کانال با این عابر هست این خصوصیّتهای دستخوردهٴ تعاملیافتهٴ با کانال بعد به دستگاه بالا که تصمیمگیرندهاند میرسند آن دستگاه تصمیمگیرنده وقتی بخواهد نظر بدهد فتوا بدهد دربارهٴ چیزی فتوا میدهد که محصول تعامل کیفیات از خارج آمده با کانال درونی اوست این از کیفیات دستنخورده خبر ندارد این اصلاً نمیداند حرارت یعنی چه, برودت یعنی چه, شیرینی یعنی چه, ترشی یعنی چه اینکه دست گذاشته کنار بخاری حرارت را احساس کرده این حرارت به وسیلهٴ نیروی لامسه به دستگاه مغز او میرسد وقتی این کیفیت گرم بخواهد برسد از این کانال عبور میکند یک تعامل متقابلی بین این اعصاب لامسه با این حرارت ملموس است وقتی تعامل شد چیزی اعصاب به آنها داد, چیزی آنها به اعصاب دادند جمعبندی شدهاش به آن مغز میرسد آن مغز بخواهد دربارهٴ حرارت فتوا بدهد میگوید این که فعلاً نزد من است از معنای حرارت این است اما واقعش دستنخورده همین است یا نه لست أدری آنها ناچارند بگویند سفسطه و ما در واقع از واقع خبر نداریم و شکّاکیم چه اینکه میگویند اما اگر ما گفتیم آن که میگیرد روح مجرّد است و حواس حتی در مرحلهٴ لمس از تجرّد ولو تجرّد ضعیف برخوردارند اینها امیناللهاند آنچه را در خارج به اینها رسیده است عین همان را تحویل مراحل بالاتر میدهند لذا قوّهٴ واهمه میتواند بگوید حرارت یعنی چه, قوّهٴ خیال میتواند بگوید حرارت یعنی چه, قوّهٴ عاقله میتواند بگوید حرارت یعنی چه هر کدام در حدّ خاصّ خودشان اینها هستند که به واقع ارتباط دارند البته گاهی هم اشتباه میکنند بعد به بدیهی ختم میشود ولی یک متفکّر مادی الاّ ولابد باید اعتراف بکند که سوفیست است, شکّاک است, راهی به واقعیّت ندارد نه شکّاک است یعنی واقعیّتی نیست بلکه شکاک است یعنی ما راه به واقعیّت نداریم ولو دربارهٴ بدیهیات ولی اگر روح مجرّد بود این مسیر مجرّد بود هیچ تأثیر و تأثّری بین ماده و مجرّد نیست اینها در دست اثر میگذارند این دست را گرم میکنند نه نیروی لامسه را, نیروی لامسه سهمی از تجرّد دارد و همچنان ادراک خودش است.
مطلب بعدی دربارهٴ تمثّل است حالا اگر کسی خواست پایاننامهای دربارهٴ تمثّل بنویسد, رسالهای بنویسد و مانند آن ما فکر کردیم این شانزده روایتی که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در جلد پنجم کافی چون احکام جنائز را «ما یعاین المحتضر حین الموت» را ایشان در کتاب جنائز ذکر کرده یعنی در بحث طهارت بحث اینکه اول اقسام طهارت را ذکر میکنند, حکم اموات را ذکر میکنند, غسل میّت را ذکر میکنند که بعضی از فقهای ما هم احکام میّت را در باب طهارت ذکر کردند غسل میّت و احتضار میّت و تکفین میّت و تدفین میّت و اینها را در کتاب طهارت ذکر میکنند مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) هم در کتاب طهارت به عنوان کتاب الجنائز آداب محتضر و احکام محتضر و اینها را آنجا ذکر کرده شانزدهتا روایت است که ایشان آنجا ذکر کرده که وقتی شخص به حال احتضار رسیده و بخش پایانی عمرش فرا رسیده در دالان انتقال به برزخ است چه چیزهایی را میبیند و چه کسانی را میبیند وجود مبارک پیغمبر را میبیند, وجود مبارک حضرت امیر را میبیند, این لبخندی که بعضیها میزنند این است, اشکی که از چشم بعضی از محتضران میریزد اشک نشاط است قُرّةالعین است این شانزدهتا روایت خیلی جالب است برای اینکه دیدیم جامعتر باشد به وافی مرحوم فیض مراجعه کردیم میبینید مرحوم فیض در وافی به روال کلینی و اینها این کار را نکرده مسئلهٴ احتضار اینها را گذاشته آن جلدهای آخر وافی یعنی وقتی که انسان به پایان عمر میرسد مسئلهٴ وصیّت را آنجا ذکر میکند بعد بیماری شخص را ذکر میکند استحباب عیادت مریض را ذکر میکند بالین محتضر انسان میرود چگونه ذکر میکند حالت احتضار را ذکر میکند تجهیز را ذکر میکند مرگ را ذکر میکند برزخ را ذکر میکند قیامت را ذکر میکند این نظم مرحوم فیض است در وافی شاید از نظری نظم خوبی باشد. دوتا روایت است که قبلاً هم به مناسبتی از همان بخش پایانی وافی فیض خواندیم و از روی روضهٴ کافی یعنی جلد هشت کافی مرحوم کلینی هم خواندیم و آنکه مرحوم کلینی نقل میکند علی ما ببالی یک روایت است ولی آنکه مرحوم فیض در وافی نقل میکند دوتا روایت است مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کافی جلد هشتم آنجا نقل میکند که بشر اوّلی که میخوابید خواب نمیدید انبیا اینها را دعوت میکردند به احکام شرعی اینها انکار میکردند بعد میگفتند اگر عمل بکنیم چه میشود میفرمودند پاداش دارید بعد از مرگ, عمل نکنیم چه میشود کیفر دارید بعد از مرگ اینها انکارشان بیشتر میشد میگفتند انسان که مُرده دیگر خبری بعد از مرگ نیست هر چه اینها میخواستند بفهمانند انسان با مرگ نمیپوسد از پوست در میآید متوجّه نمیشدند آن بشرهای اوّلی بعد خدای سبحان رؤیا را نصیب اینها کرده اینها آمدند نزد انبیایشان میگفتند این چیست که ما وقتی خوابیدیم در عالَم خواب میبینیم اینها چیست؟ انبیا به اینها میفرمودند اینها نمونهٴ آن حرفهایی است که ما میزنیم ما که میگوییم بعد از مرگ خبری هست از این نمونهها خبر هست نه اینکه اینها که در قبرستاناند دوباره زنده بشوند بیایند در خیابان و بیابان از این قبیل است. این دوتا روایت هم از غرر روایات ماست که مرحوم فیض در وافی در بخش بَعث و قیامت ذکر کرده ولی جامعتر از همه اگر کسی خواست در این زمینه رسالهای پایاننامهای چیزی بنویسد بحارالأنوار مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) هست که ایشان تقریباً نه تنها آن شانزده روایت کلینی را و نه تنها آن مقداری که مرحوم فیض در وافی نقل کرده 56 حدیث نورانی در این زمینه در همین جلد ششم بحارالأنوار نقل کردند جلد ششم بحارالأنوار طبع بیروت از صفحهٴ 173 تا صفحهٴ 202 این 56 روایت را نقل کردند بعد در صفحهٴ دویست دارند که جریان حارث همدانی «یا حار همدان مَن یمت یرنی» را در این قسمتها ایشان زیاد نقل کردند. در صفحهٴ دویست دارند که «تَذییل إعلم أنّ حضور النبیّ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) والأئمه(صلوات الله علیهم) عند الموت ممّا قد وَرد به الأخبار المستفیضة و قد اشتهر بین الشیعة غایة الإشتهار و انکار مثل ذلک لمحض استبعاد الأوهام لیس من طریقة الأخبار» این بیان لطیف را ایشان ذکر کرده در بعضی از روایات هم هست که برای همه نقل نکنید که وجود مبارک صدیقه کبرا میآید آنجا برای اینکه شاید آنها نتوانند بفهمند که آنجا محرَم و نامحرم ندارد چون در آن روایت دارد این را برای همه نقل نکنید که حضرت زهرا. به هر تقدیر ایشان در صفحهٴ 201 میفرمایند چندتا توجیه دارد یکی از آن توجیهات این است که «أنّه یُمکن أن یکون حضورهم بجسدٍ مثالیٍّ لطیفٍ لا یراه غیر المحتضر» بعد میفرمایند اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر و حضرت امیر که رحلت کرده بودند ندارند آن ائمهای هم که زنده بودند آنها هم همین طورند حالا کسانی نظیر زرارةبنأعین, حمرانبنأعین اینها اگر رحلت کردند وجود مبارک امام صادق هم میدیدند این اختصاص ندارد که آن امام رحلت کرده باشد وجود مبارک ولیّ عصر الیوم هم همین طور است بعد میگوید اشکال نکنید خب دفعتاً واحده صدها نفر میمیرند از شیعیان و مؤمنان الهی چطور یک امام حاضر میشود فرمود این تمثّل است وقتی وجود مثالی باشد ذات اقدس الهی مثال اینها را خلق بکند محذوری ندارد که امام زمان در یک جا در یک لحظه صد جا حاضر بشود آن وقت این جریانی که از حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل شده است که در یک شب مهمان چهل نفر بود هم قابل توجیه است با این بیان. اینها را اگر فرصت بود بعضی از این مطالب را میخوانیم حالا حیف که فرصت برای اینها نیست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
سرّ اینکه وجود مبارک زکریا(س) فرزند خواست طبق سورهٴ «آلعمران»
اگر خارق عادت با تحدّی همراه باشد و با دعوای نبوّت میشود معجزه،
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَکَاناً شَرْقِیّاً ﴿16﴾ فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً ﴿17﴾ قَالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنکَ إِن کُنتَ تَقِیّاً ﴿18﴾ قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاَماً زَکِیّاً ﴿19﴾ قَالَتْ أَنَّی یَکُونُ لِی غُلامٌ وَلَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَلَمْ أَکُ بَغِیّاً ﴿20﴾ قَالَ کَذلِکِ قَالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آیَةً لِّلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا وَکَانَ أَمْراً مقْضِیّاً ﴿21﴾
بخشی از نکاتی که مربوط به مباحث قبل بود عبارت از این است که سرّ اینکه وجود مبارک زکریا(سلام الله علیه) فرزند خواست برابر آیهٴ سورهٴ «آلعمران» این است که وقتی مریم(سلام الله علیها) را دید ﴿هُنالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا﴾ علاقه پیدا کرد که فرزند صالح داشته باشد در برخی از روایات آمده است که جریان سیدالشهداء(سلام الله علیه) را در عالَم غیب به زکریا(سلام الله علیه) ارائه کردند او هم علاقهمند شد که فرزندی پیدا کند که به سرنوشت حضرت ابیعبدالله مبتلا بشود شهید بشود وجود مبارک یحیی را به آن حضرت دادند آن روایات در صورت صحّت سند قابل جمع است با آیات چون ممکن است برای یک مطلب چندین جهت و چندین راه ذکر شده باشد اینها مانعةالجمع نیستند هم آن قصّهٴ مریم درست باشد هم جریان سیدالشهداء اگر روایات معتبر بود قابل جمع است.
مطلب دوم جریان فرق بین معجزه و کرامت است که در بحثهای قبل هم اشاره شد اگر با خارق عادت با تحدّی همراه باشد و با دعوای نبوّت و امثال اینها طرح شده باشد میشود معجزه و اگر با تحدّی یعنی مبارز طلبکردن نباشد با دعوای نبوّت همراه نباشد میشود کرامت آنچه برای مریم(سلام الله علیها) اتفاق افتاده از سنخ کرامت است مثلاً نه معجزه, اما چرا برای آن حضرت اتفاق افتاده است برای دیگران اتفاق نیفتاده است خب برای طهارت روح آنهاست اگر کسی ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ دو بار تطهیر را خدای سبحان دربارهٴ مریم ذکر کرده یا اصطفا را دو بار ذکر کرده چنین خصیصهای برای آن زن هست برای افراد دیگر نیست. اما جریان اینکه ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیَمَ إِذِ انتَبَذَتْ﴾ حتماً باید مثلاً قصّه و مانند آن در تقدیر گرفته بشود «واذکر فی الکتاب قصّة مریم» برای این است که درست است که ﴿إِذِ انتَبَذَتْ﴾ بدل اشتمال برای مریم هست البته با توجیه چون فعل یا وصف نمیتواند بدل باشد برای ذات مگر با توجیه ولی بر فرض هم که این بدلیّت تام باشد آنچه در قرآن کریم آمده تنها جریان انتباذ نیست مجموعهٴ داستان مریم(سلام الله علیها) است تا آخر, پس اگر ﴿إِذِ انتَبَذَتْ﴾ هم بدون تکلّف و توجیه بدل باشد برای مریم باز ما نیاز به تقدیر داریم برای اینکه آنچه در قرآن مطرح است فقط جریان انتباذ که نیست تا ما بگوییم انتباذ چون بدل است برای مریم دیگر نیازی به قصّه نیست «واذکر فی الکتاب قصّة مریم» آن وقت این قصّه از انتباذ شروع میشود.
مطلب مهم جریان تمثّل هست که استادی بحث خوبی دارند به عنوان تمثّل فرق المیزان با تبیان مرحوم شیخ تا تفسیر صافی مرحوم فیض(رضوان الله علیه) یعنی در طیّ این هفت, هشت قرن همین مطالب خصوصی المیزان است که المیزان را المیزان کرده شما میبینید این گونه از معارف نه در تبیان مرحوم شیخ طوسی است نه در روضةالجنان مرحوم ابوالفتوح رازی است, نه در مجمعالبیان امینالاسلام طبرسی است, نه در تفسیر صافی و نه در سایر تفاسیر این تمثّل چیست فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ﴾ فخررازی پنج, شش اشکال ذکر میکند بعد اشکالها را جواب میدهد نه اشکالها پخته است نه جوابها پخته هر دو سوخته است مشکل را آن حرفهای فخررازی و امثال فخررازی حل نمیکنند در این مسائل همان حرفی که آن بزرگوار گفت «از شافعی نپرسید امثال این مسائل» یعنی جای فخررازی و امثال فخررازی نیست اصلِ اشکال این است که اگر تمثّل هست از کجا آدم بفهمد حق است اگر وحی و الهام و اینها از سنخ تمثّل است از کجا ما بفهمیم حق است اگر چیزی او دید و دیگران نمیبینند از کجا بفهمیم حق است سرّش این است که اینها نه اصل تمثّل را میدانند چیست نه بین مثال متّصل و مثال منفصل فرق میگذارند ما یک کون و فساد داریم و یک تمثّل در جریان کون و فساد این شیء که حالت اول را دارد حالت دوم را ندارد وقتی به حالت دوم رسید حالت اول را از دست میدهد مثل اینکه آبی که هوا میشود صورت قبلیاش را از دست میدهد صورت بعدی را میگیرد از قبل فساد هست نسبت به بعد تکوّن است این میشود کون و فساد که عالَم مادّه با کون و فساد همراه است چیزی قبلاً در آن صورت بود الآن به این صورت در میآید و مانند آن, تمثّل با کون و فساد فرق دارد تمثّل آن است که آن حقیقت در عین حال که حقیقت هست و محفوظ هست در حوزهٴ ادراک کسی به صورتی در میآید همان حقیقت است قرآن کریم میفرماید خدای سبحان روح را حالا یا جبرئیل یا فرشتهٴ دیگر این را فرستاد این روح با حفظ روحانیّتش در فضای ادراکی مریم به صورت بشر در آمده نه اینکه به بشر تبدیل شده نه تبدّل بشراً, تمثّل بشراً یعنی آن حقیقت علی ما هی علیها محفوظ است به صورت پایینتر آمده در تبیین این مسئله همان طلیعهٴ بحث گفته شد حالا یک فقیه یا یک حکیم یک قاعدهٴ عقلی یا یک قاعدهٴ نقلی را در فضای عاقله ترسیم میکند این جزء نوآوریهای اوست مثلاً همان قاعده را میخواهد به دیگران منتقل کند حالا یا با گفتار یا با نوشتار این قبل از اینکه به زبان بیاورد یا به زبانهٴ قلم منتقل کند در فضای خیال خود این را متمثّل میکند که من این مطلب عقلی را یا نقلی را به فارسی بنویسم یا عربی, اگر فارسی یا عربی است یک مقدّمه و پیشگفتار میخواهد سهتا باب میخواهد یک خاتمه میخواهد همهٴ اینها را در فضای خیال ترسیم میکند. آن مطلب معقول که در عاقلهٴ اوست یک امر بسیط است وقتی تنزّل کرده همان مطلب در قوّهٴ خیال او ترسیم شده به این صورت در میآید یک پیشگفتار است و سه فصل است و یک نتیجه مثلاً همان ترسیمشدهٴ خیال را به صورت یک سخنرانی یک ساعت بیان میکند یا به صورت یک مقاله ده صفحه مینویسد این ده صفحه تجسّم آن مثال است آن مثال تمثّل آن عقل این قابل کون و فساد است یعنی آنچه گفته میشود یا نوشته میشود چون مادّی است ممکن است تغییرپذیر باشد تحوّلپذیر باشد از بین برود و مانند آن ولی آن صورت مثالی همچنان محفوظ است که معقول شده متخیَّل نه اینکه تجافی کرده پایین آمده دیگر چیزی در عاقلهاش نیست از سنخ کون و فساد نیست و اگر گوینده میگوید من عین آنچه در ذهنم بود منتقل کردم به شما رساندم مصحّح عینیّت همان ربط وجودی است وگرنه عین آن که نیامده ما الآن اصولاً با این داریم زندگی میکنیم یعنی زندگی شبانهروزی ما با تمثّل اداره میشود هر کسی بالأخره مطلبی را میفهمد بعد ترسیم میکند که بشود زبان بگوید این میشود خیال و تخیّل منتها در حوزهٴ خیال است این را نمیبیند بعد آن را منتقل میکند ما اصلاً با تنزّل دادن مطلب عقلی داریم زندگی میکنیم منتها هر دو چون علم حصولی است برای ما محسوس نیست. خب, اگر کسی حواسش را کنترل کند آنچه را که به خیال او آمده شب در عالَم خواب میبیند همین علم حصولی برای او میشود علم حضوری, همین صورت خیالی برای او میشود صورت مثالی اگر انسانِ وارسته باشد نسبت به دیگران هم همین حال را پیدا میکند, نسبت به گذشته همین حال را پیدا میکند, نسبت به آینده همین حال را پیدا میکند, بنابراین تمثّل فرق جوهری دارد با کون و فساد عین آن مطلب عقلی تنزّل میکند در حوزهٴ خیال این تازه برای مثال متّصل, اما در مثال منفصل آنچه را که از ذات اقدس الهی به عنوان فیض نازل میشود بخشی مربوط به عالَم لوح محفوظ است بعد از آنها نازلتر به لوح محو و اثبات برمیگردد که ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ بعد هم به عالَم پایین تنزّل میکند که ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ آنچه به قَدَر و اندازه خَلق شده مسبوق به عالم محو و اثبات است آن مسبوق به عالم لوح محفوظ است آنچه را که در لوح محفوظ است اگر کسی ببیند تغییرناپذیر است و اگر کسی با لوح محو و اثبات ارتباط برقرار کند این به امید خبر میدهد میگوید آنچه را که ما فعلاً در لوح محو و اثبات دیدیم این است ممکن است بدا حاصل بشود, کمتر بشود, بیشتر بشود, اظهار بعد الاخفاء بشود نه ظهور بعد از خِفا اینها هست. سیدناالاستاد تا عالم مثال متّصل را بیان کردند ولی آنچه را که در جریان حضرت مریم و یا حضرت ابراهیم و یا حضرت زکریا و سایر انبیاست اینها ظاهراً با عالم مثال منفصل رابطه برقرار میکنند مثال منفصل نه مثال متّصل نه تنها در حوزهٴ ادراکی اینها این طور است در مثال منفصل هست اینها با مثال منفصل رابطه برقرار میکنند ارتباط با عالم مثال منفصل مقدور همه نیست بر فرض هم مقدور برخیها باشد با سهو و نسیان همراه است با خطا و خطیئه همراه است لذا آنها که اهل معرفتاند, اهل تلاش و کوششاند که با عالم مثال رابطه برقرار کنند اهل کشف و شهود باشند به این باور رسیدند و تصریح کردند گفتند همان طوری که علوم حصولی چه در حوزه, چه در دانشگاه یک سلسله علوم نظریِ پیچیده است که الا ولابد باید به بدیهی ختم بشود اگر علم نظری به بدیهی ختم نشود که همچنان مجهول میماند و اگر کسی علم بدیهی نداشته باشد دسترسی به نظری ندارد پیوند نظری و ضروری هم معصوم است یعنی رابطهٴ بین نظری و بدیهی معصوم است آن سالک و رونده است که اشتباه میکند منطق معصوم است منطقی است که اشتباه میکند منطق یعنی راهِ بدیهی به نظری این مطلب پیچیده بالأخره به جایی ختم میشود دیگر اگر به جایی ختم نشود که دیگر مطلب نیست میشود امر باطل, هر مطلب دقیقِ نظری پیچیده به بدیهی ختم میشود یک, این راه معصوم است دو, رونده گاهی میلغزد گاهی نمیلغزد اینچنین نیست که صراط نباشد, راه نباشد اگر راه نبود که ما را دعوت نمیکردند که بین مطالب نظری و مطالب بدیهی راهی است معصوم که نه تخلّف در آن هست نه اختلاف این سالک, این ناظر, این حکیم, این فقیه, این محدّث, این اصولی که روندهٴ این راه است گاهی میلغزد ﴿وَإِنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ﴾ گاهی نمیلغزد چون گاهی میلغزد گاهی نمیلغزد باید به کسی مراجعه کند که هرگز نمیلغزد و آن اهلبیتاند آنها میگویند ما احتیاج به وحی و الهام معصومین داریم برای اینکه اینها روندگانیاند که نمیلغزند اگر کشف و شهود ما که پیچیده و نظری است و کشف و شهود اینها عرضه شد و مطابق در آمد معلوم میشود این نظری به بدیهی رسیده در عین حال که از عمیقترین مسائل نظری است اگر به کشف و شهود اینها نرسیده معلوم میشود این نظری ما به بدیهی ختم نشده همچنان پیچیده است کشف و شهود معصوم به منزلهٴ بدیهی است, کشف و شهود غیر معصوم به منزلهٴ نظری است الاّ ولابد کشف و شهود آنها باید عرضه بشود به کشف و شهود معصوم همان طوری که در علوم حصولی نظریها به بدیهی ختم میشود در علوم شهودی هم کشفِ غیر معصوم باید به معصوم برگردد این حرف آن کُمّلین و اساتید آنهاست که سرّ نیاز ما به معصوم برای همین است هر عالِم و صاحبنظری میگوید من یک مبادی باید داشته باشد, یک بدیهیات باید داشته باشد که نظری را با آن حل کنم اینها میگویند ما یک کشف معصوم باید داشته باشیم که کشفهای خودمان را با او حل کنیم. فتحصّل که ما دوتا عالَم داریم دوتا مثال داریم یک مثال متّصل است که در حوزهٴ ادراکی بشر است که آن فرشته از بالا در درون انسان متمثّل میشود به این صورت, یک مثال منفصل داریم که چه ما باشیم چه نباشیم آن وجود عالَم مثالی برای آن فرشتگان است و این انسانی که صاحب کشف و شهود است به آن مثال منفصل رابطه برقرار میکند او دیگر یقیناً معصوم است و هیچ اشتباهی در آن نیست حالا وجود مبارک مریم(سلام الله علیها) از کدام سنخ بود ظاهر قرآن همان طور که سیدناالاستاد فرمودند این است که به مثال متّصل در آمد چون دارد ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾ نه اینکه مریم(سلام الله علیها) با مثال رابطه برقرار کرده بلکه او برای مریم متمثّل شده و این تمثّل اختصاصی به صورت ندارد وجود مبارک مریم(سلام الله علیها) چندین کار کرده و همهٴ اینها مربوط به عالم مثال است اگر حرف زده شاید زبانش همین طور عادی بود و دیگری حرفش را نمیشنید اگر کسی همراه مریم(سلام الله علیها) بود ولی او داشت حرف میزد مثل اینکه آدمی که خوابیده دارد حرف میزند خواب میبیند کسی که در کنار اوست بیدار است حرف او را که نمیشنود که, حرف زدنش حرفِ مثالی بود, حرف شنیدنش با سامعهٴ مثالی بود, نفخ او نفخ مثالی بود, انتفاخ این انتفاخ مثالی بود منتها چون عالم مثال با عالم طبیعت ارتباط دارد در عالم طبیعتش اثر گذاشته شما میبینید کسی خواب بد میبیند هراسناک از خواب برمیخیزد در حالی که عرقکرده است در حالی که میبیند در اتاق امن خوابیده احتلام هم از همین قبیل است در این کتابهای عقلی در بحث مَنام در بحث برزخ در عالم مثال گوشهای دربارهٴ احتلام بحث کردند این کسی که مُحتلم میشود یک چیز دیگری را میبیند بعد میبیند جامهٴ او خیس شده این طور نیست که رابطه بین طبیعت و مثال گسیخته باشد آن که دیده در جای دیگر دیده در عالم مثال دیده ولی همین شخص دیده چون بین عالم طبیعت و بین عالم مثال رابطه هست در عالم طبیعت اثر گذاشته آن حوزهٴ اوّلی حوزهٴ مثال بود همهٴ ما منتها در این اوضاع عادی با مثال رابطه داریم مثل اینکه همهٴ ما حرف میزنیم اما خیلی از حرفهای مُهمل است یک عده محقّقاند حرف میزنند اما همهاش مستعمل است حرفزدن یکی است, مثالها یکی است, خوابیدنها یکی است, خوابدیدنها یکی است منتها یکی بد میبیند یکی خوب, یکی اضغاث احلام میبیند یکی حق میبیند مثل اینکه همان حرف زدن ما همان طوری که «کما تعیشون تموتون» , «کما تعیشون تنامون» هر طوری که زندگی میکنیم حرف میزنیم همان طور هم میخوابیم دیگر. خب, بنابراین پس ما دو مثال داریم یک مثال متّصل یک مثال منفصل و مثال متّصل احیاناً اشتباهپذیر است ولی مثال منفصل کارِ خداست و خلقت است و سرِ جایش محفوظ است و همواره هست ظاهر آیه مثال متّصل است که فرمود: ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾.
پرسش: یعنی در حالت تمثّل زوجیت برای مریم پیش آمد؟
پاسخ: نه, او تمثّل کرده که ﴿لِأَهَبَ لَکِ﴾ را شنیده آن وقت این دوتا آیهای که یکی در سورهٴ «انبیاء» بود یکی در سورهٴ «تحریم» که ﴿أَحْصَنَتْ﴾ بعد ﴿فَنَفَخْنَا فِیهِ مِن رُوحِنَا﴾ آن در عالم مثال بود در عالم طبیعت اثر گذاشته این ﴿فَنَفَخْنَا فِیهِ مِن رُوحِنَا﴾ یکجا, ﴿فِیهَا﴾ جای دیگر ﴿مِن رُوحِنَا﴾ أو ﴿رُوحَنَا﴾ که این دوتا آیه قبلاً خوانده شد یکی در سورهٴ «انبیاء» یکی در سورهٴ «تحریم» این در عالم مثال طبیعت اثر گذاشته مثل اینکه کسی خواب میبیند بعد جامهٴ او خیس میشود آن که خواب دیده در عالم مثال است خواب دیده که مسافرت کرده فلان شهر رفته آن حالت احتلامی باعث میشود جامهٴ او خیس بشود اگر بین طبیعت و مثال رابطه هست که هست از آن طرف اثر میگذارد از این طرف اثر میگیرد وجود مبارک مریم حرفی که زده مثالی بود, حرفی که شنیده مثالی بود, نفخی که شده مثالی بود, انتفاخی که شده مثالی بود, صورتی که دید مثالی بود در اثر ارتباط عالم مثال و عالم طبیعت اثر گذاشته این ارتباط را ما مرتّب داریم میبینیم منتها ما در اضغاث و احلامیم آنها جای دیگر اصلش حق است.
مطلب دیگر اینکه آنها که واقعاً به تجرّد روح معتقد نیستند نظیر متفکّران مادّی اینها الاّ ولابد گرفتار سفسطه و شکّاند البته برخیها تصریح میکنند ابایی هم از این کار ندارند, ابایی هم از این مطلب ندارند رابطهٴ انسان با واقعیّت کلاً قطع است آنها میگویند ما از واقع هیچ خبری نداریم مگر همان مقداری که در حوزهٴ ادراک ماست چرا, برای اینکه ما با این مجاری حواسّ پنجگانه با عالم طبیعت ارتباط داریم مَس میکنیم, میبینیم, میشنویم, میچشیم و استشمام میکنیم و مانند آن این یک, این امور که عوارض و کیفیّاتاند وارد دستگاه ادراکی ما میشوند این دو, چون دستگاه ادراکی کلاً مادی است وقتی این کیفیّات از بیرون به فضای درون میآید از کانالهای پنجگانه عبور میکند این سه, این کانالهای پنجگانه مادیاند وقتی چیزی از این کانال بخواهد بگذرد هم در این کانال و مجرا اثر میگذارد هم از این کانال و مجرا اثر میپذیرد برای اینکه اینها که معبَر خاص نیستند برای او یک سلسله اعصاب مادی موجود مادی وقتی معبر یک سلسله کیفیات بود یک تعامل متقابلی بین این اعصاب و این کانال با این عابر هست این خصوصیّتهای دستخوردهٴ تعاملیافتهٴ با کانال بعد به دستگاه بالا که تصمیمگیرندهاند میرسند آن دستگاه تصمیمگیرنده وقتی بخواهد نظر بدهد فتوا بدهد دربارهٴ چیزی فتوا میدهد که محصول تعامل کیفیات از خارج آمده با کانال درونی اوست این از کیفیات دستنخورده خبر ندارد این اصلاً نمیداند حرارت یعنی چه, برودت یعنی چه, شیرینی یعنی چه, ترشی یعنی چه اینکه دست گذاشته کنار بخاری حرارت را احساس کرده این حرارت به وسیلهٴ نیروی لامسه به دستگاه مغز او میرسد وقتی این کیفیت گرم بخواهد برسد از این کانال عبور میکند یک تعامل متقابلی بین این اعصاب لامسه با این حرارت ملموس است وقتی تعامل شد چیزی اعصاب به آنها داد, چیزی آنها به اعصاب دادند جمعبندی شدهاش به آن مغز میرسد آن مغز بخواهد دربارهٴ حرارت فتوا بدهد میگوید این که فعلاً نزد من است از معنای حرارت این است اما واقعش دستنخورده همین است یا نه لست أدری آنها ناچارند بگویند سفسطه و ما در واقع از واقع خبر نداریم و شکّاکیم چه اینکه میگویند اما اگر ما گفتیم آن که میگیرد روح مجرّد است و حواس حتی در مرحلهٴ لمس از تجرّد ولو تجرّد ضعیف برخوردارند اینها امیناللهاند آنچه را در خارج به اینها رسیده است عین همان را تحویل مراحل بالاتر میدهند لذا قوّهٴ واهمه میتواند بگوید حرارت یعنی چه, قوّهٴ خیال میتواند بگوید حرارت یعنی چه, قوّهٴ عاقله میتواند بگوید حرارت یعنی چه هر کدام در حدّ خاصّ خودشان اینها هستند که به واقع ارتباط دارند البته گاهی هم اشتباه میکنند بعد به بدیهی ختم میشود ولی یک متفکّر مادی الاّ ولابد باید اعتراف بکند که سوفیست است, شکّاک است, راهی به واقعیّت ندارد نه شکّاک است یعنی واقعیّتی نیست بلکه شکاک است یعنی ما راه به واقعیّت نداریم ولو دربارهٴ بدیهیات ولی اگر روح مجرّد بود این مسیر مجرّد بود هیچ تأثیر و تأثّری بین ماده و مجرّد نیست اینها در دست اثر میگذارند این دست را گرم میکنند نه نیروی لامسه را, نیروی لامسه سهمی از تجرّد دارد و همچنان ادراک خودش است.
مطلب بعدی دربارهٴ تمثّل است حالا اگر کسی خواست پایاننامهای دربارهٴ تمثّل بنویسد, رسالهای بنویسد و مانند آن ما فکر کردیم این شانزده روایتی که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در جلد پنجم کافی چون احکام جنائز را «ما یعاین المحتضر حین الموت» را ایشان در کتاب جنائز ذکر کرده یعنی در بحث طهارت بحث اینکه اول اقسام طهارت را ذکر میکنند, حکم اموات را ذکر میکنند, غسل میّت را ذکر میکنند که بعضی از فقهای ما هم احکام میّت را در باب طهارت ذکر کردند غسل میّت و احتضار میّت و تکفین میّت و تدفین میّت و اینها را در کتاب طهارت ذکر میکنند مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) هم در کتاب طهارت به عنوان کتاب الجنائز آداب محتضر و احکام محتضر و اینها را آنجا ذکر کرده شانزدهتا روایت است که ایشان آنجا ذکر کرده که وقتی شخص به حال احتضار رسیده و بخش پایانی عمرش فرا رسیده در دالان انتقال به برزخ است چه چیزهایی را میبیند و چه کسانی را میبیند وجود مبارک پیغمبر را میبیند, وجود مبارک حضرت امیر را میبیند, این لبخندی که بعضیها میزنند این است, اشکی که از چشم بعضی از محتضران میریزد اشک نشاط است قُرّةالعین است این شانزدهتا روایت خیلی جالب است برای اینکه دیدیم جامعتر باشد به وافی مرحوم فیض مراجعه کردیم میبینید مرحوم فیض در وافی به روال کلینی و اینها این کار را نکرده مسئلهٴ احتضار اینها را گذاشته آن جلدهای آخر وافی یعنی وقتی که انسان به پایان عمر میرسد مسئلهٴ وصیّت را آنجا ذکر میکند بعد بیماری شخص را ذکر میکند استحباب عیادت مریض را ذکر میکند بالین محتضر انسان میرود چگونه ذکر میکند حالت احتضار را ذکر میکند تجهیز را ذکر میکند مرگ را ذکر میکند برزخ را ذکر میکند قیامت را ذکر میکند این نظم مرحوم فیض است در وافی شاید از نظری نظم خوبی باشد. دوتا روایت است که قبلاً هم به مناسبتی از همان بخش پایانی وافی فیض خواندیم و از روی روضهٴ کافی یعنی جلد هشت کافی مرحوم کلینی هم خواندیم و آنکه مرحوم کلینی نقل میکند علی ما ببالی یک روایت است ولی آنکه مرحوم فیض در وافی نقل میکند دوتا روایت است مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کافی جلد هشتم آنجا نقل میکند که بشر اوّلی که میخوابید خواب نمیدید انبیا اینها را دعوت میکردند به احکام شرعی اینها انکار میکردند بعد میگفتند اگر عمل بکنیم چه میشود میفرمودند پاداش دارید بعد از مرگ, عمل نکنیم چه میشود کیفر دارید بعد از مرگ اینها انکارشان بیشتر میشد میگفتند انسان که مُرده دیگر خبری بعد از مرگ نیست هر چه اینها میخواستند بفهمانند انسان با مرگ نمیپوسد از پوست در میآید متوجّه نمیشدند آن بشرهای اوّلی بعد خدای سبحان رؤیا را نصیب اینها کرده اینها آمدند نزد انبیایشان میگفتند این چیست که ما وقتی خوابیدیم در عالَم خواب میبینیم اینها چیست؟ انبیا به اینها میفرمودند اینها نمونهٴ آن حرفهایی است که ما میزنیم ما که میگوییم بعد از مرگ خبری هست از این نمونهها خبر هست نه اینکه اینها که در قبرستاناند دوباره زنده بشوند بیایند در خیابان و بیابان از این قبیل است. این دوتا روایت هم از غرر روایات ماست که مرحوم فیض در وافی در بخش بَعث و قیامت ذکر کرده ولی جامعتر از همه اگر کسی خواست در این زمینه رسالهای پایاننامهای چیزی بنویسد بحارالأنوار مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) هست که ایشان تقریباً نه تنها آن شانزده روایت کلینی را و نه تنها آن مقداری که مرحوم فیض در وافی نقل کرده 56 حدیث نورانی در این زمینه در همین جلد ششم بحارالأنوار نقل کردند جلد ششم بحارالأنوار طبع بیروت از صفحهٴ 173 تا صفحهٴ 202 این 56 روایت را نقل کردند بعد در صفحهٴ دویست دارند که جریان حارث همدانی «یا حار همدان مَن یمت یرنی» را در این قسمتها ایشان زیاد نقل کردند. در صفحهٴ دویست دارند که «تَذییل إعلم أنّ حضور النبیّ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) والأئمه(صلوات الله علیهم) عند الموت ممّا قد وَرد به الأخبار المستفیضة و قد اشتهر بین الشیعة غایة الإشتهار و انکار مثل ذلک لمحض استبعاد الأوهام لیس من طریقة الأخبار» این بیان لطیف را ایشان ذکر کرده در بعضی از روایات هم هست که برای همه نقل نکنید که وجود مبارک صدیقه کبرا میآید آنجا برای اینکه شاید آنها نتوانند بفهمند که آنجا محرَم و نامحرم ندارد چون در آن روایت دارد این را برای همه نقل نکنید که حضرت زهرا. به هر تقدیر ایشان در صفحهٴ 201 میفرمایند چندتا توجیه دارد یکی از آن توجیهات این است که «أنّه یُمکن أن یکون حضورهم بجسدٍ مثالیٍّ لطیفٍ لا یراه غیر المحتضر» بعد میفرمایند اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر و حضرت امیر که رحلت کرده بودند ندارند آن ائمهای هم که زنده بودند آنها هم همین طورند حالا کسانی نظیر زرارةبنأعین, حمرانبنأعین اینها اگر رحلت کردند وجود مبارک امام صادق هم میدیدند این اختصاص ندارد که آن امام رحلت کرده باشد وجود مبارک ولیّ عصر الیوم هم همین طور است بعد میگوید اشکال نکنید خب دفعتاً واحده صدها نفر میمیرند از شیعیان و مؤمنان الهی چطور یک امام حاضر میشود فرمود این تمثّل است وقتی وجود مثالی باشد ذات اقدس الهی مثال اینها را خلق بکند محذوری ندارد که امام زمان در یک جا در یک لحظه صد جا حاضر بشود آن وقت این جریانی که از حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل شده است که در یک شب مهمان چهل نفر بود هم قابل توجیه است با این بیان. اینها را اگر فرصت بود بعضی از این مطالب را میخوانیم حالا حیف که فرصت برای اینها نیست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است