- 330
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 49 تا 53 سوره مریم_ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 49 تا 53 سوره مریم_ بخش دوم"
وجود مبارک ابراهیم(س) از «لا إله» بدون «الاّ الله» فاصله نگرفت از «لا إله» فاصله گرفت به «الاّ الله» رسید
اگر بتپرستی نفی شد باید خداپرستی ثابت بشود.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَکُلّاً جَعَلْنَا نَبِیّاً ﴿49﴾ وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّاً ﴿50﴾ وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصاً وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً ﴿51﴾ وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً ﴿52﴾ وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِیّاً ﴿53﴾
در جریان اعتزال و مهاجرت وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) عصارهٴ توحید که همان «لا إله الاّ الله» است مطرح شد برای اینکه وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) تنها از عموی خود فاصله نگرفت و تنها از قوم بتپرست هم فاصله نگرفت و تنها از بتپرست و بتپرستی هم فاصله نگرفت بلکه از بتپرست و بتپرستی یک طرف, و به طرف الله رفتن طرف دیگر فاصله گرفت یعنی از «لا إله» بدون «الاّ الله» فاصله نگرفت از «لا إله» فاصله گرفت به «الاّ الله» رسید این طور نیست که از بتپرستی فاصله گرفته باشد بگوید من ببینم فکر بکنم چه در میآید خیر, از بتپرستی و شرک هجرت کرد به توحید ملاحظه بفرمایید فرمود: ﴿وَأَعْتَزِلُکُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ یعنی من از «لا اله» هجرت میکنم فاصله میگیرم این یک, ﴿وَأَدْعُوا رَبِّی﴾ به «الاّ الله» میرسم این دو, پس عصارهٴ هجرت وجود مبارک ابراهیم همان «لا اله الاّ الله» شد وگرنه نفی طاغوت و آلهه یک طرف قضیه است اثبات توحید هم طرف دوم. در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» هدف همهٴ انبیا و برنامهٴ همهٴ انبیا در آیهٴ 36 سورهٴ مبارکهٴ «نحل» اینچنین بیان شد ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ که ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ هم نفی آلهه, هم اثبات الله منتها روحِ این آیه تقدیم آن توحید است بر نفی شرک ظاهر کلمه طیّب «لا إله الاّ الله» نفی شرک است و اثبات توحید ولی به عمق این کلمه اگر کسی توجّه کند میبیند در همین کلمه توحید مقدّم است و نفی شرک مؤخّر یعنی «لا إله» مؤخّر است «الاّ الله» مقدم چرا, چون چندین بار اشاره شد که این «إلاّ» استثنا نیست و این قضیه دوتا جمله نیست یک جملهٴ سالبه یک جملهٴ موجبه این «إلاّ» به معنای غیر است کلّ این جمله یک قضیه است وقتی به معنای غیر شد معنایش این است که غیر از اللّهی که فطرتپذیر است, دلپذیر است, حقبودن او قطعی است دیگران نه, این «لا إله» مؤخّر است غیر «إلاّ» به معنی غیر است یعنی غیر از خدای واحدی که مقبول همهٴ ماست معقول همه است فطریِ همه ماست دیگران نه, پس روح این قضیه به یک جمله برمیگردد دوتا قضیه نیست و «إلاّ» هم به معنای غیر است.
مطلب سوم آن است که در همهٴ موارد که «إلاّ» به معنای غیر است تالی آن «إلاّ» اصل است سابق آن «إلاّ» فرع یعنی غیر از اللّهی که همهٴ ما او را میپذیریم دیگری را دیگران نه, چون روح «لا إله إلاّ الله» به تقدیم ایجاب است بر سلب یا تقدیم توحید است بر نفی شرک در آیهٴ 36 سورهٴ مبارکهٴ «نحل» اینچنین آمد که ما به همهٴ انبیا گفتیم ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ یعنی الله را که فطرتپذیر است بپرستید دیگران نه, لذا وجود مبارک ابراهیم همین کار را کرد نفرمود من از بتپرستی بیزارم فرمود توحید حق است و غیر خدا دشمن مناند من از این دشمنان به آن دوست پناهنده شدم که در آیات سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» و امثال «شعراء» آمده است که ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ بنابراین هجرت وجود مبارک ابراهیم به این صورت در میآید که «أَعْتَزِلُکُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ و أذهب الی الله» این «أذهب الی الله» را در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» آیهٴ 99 به این صورت بیان فرمود وقتی وجود مبارک ابراهیم خواست از سیر خود سخن بگوید فرمود: ﴿إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی﴾ پس اعتزال از بتپرستی به بتپرستان و ذَهاب و هجرت به توحید است ﴿إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ لکن در این حالت به عموی خود وعده داد که من استغفار مکرّر میکنم برای تو این ﴿سَأَسْتَغْفِرُ﴾ چون فعل مضارع است و مفید استمرار او را وعده داد که من مکرّر از خدا میخواهم که هدایتت بکند آن روزها هنوز دستوری نیامده که برای مشرکین شما طلب مغفرت نکنید و بعد از آنکه وجود مبارک ابراهیم برای او روشن شد که این عموی او دست از شرک برنمیدارد اعلان تبرّی کرد و بیزاری جست که ﴿فَلَمَّا تَبَیَّنَ﴾ که او مشرک است و توحیدپذیر نیست ﴿تَبَرَّأَ مِنْهُ﴾.
پرسش: حاج آقا میشود این دو جمله را به یک معنا گرفت همان تبرّی از آن در واقع حقطلبی است.
پاسخ: نه, باطلگریزی غیر از حقطلبی است.
پرسش: هر دو اسنادش الی الحق است دیگر.
پاسخ: نه, این یک وظیفه است یک وقت ممکن است انسان بتپرست نباشد و لامذهب باشد اگر بتپرستی نفی شد باید خداپرستی ثابت بشود صِرف «لا إله» کافی نیست یک «إلاّ الله» هم لازم است.
خب, ﴿وَأَدْعُوا رَبِّی عَسَی أَلاَّ أَکُونَ بِدُعَاءِ رَبِّی شَقِیّاً﴾ که این تعریضِ ضمنی بیان شد دیگر نفرمود «اعتزلوا» بلکه فرمود: ﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ﴾, ﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اینچنین نیست که از مشرکی به مشرک دیگر فرار کرده باشد نظیر فرار از بئربهبالوئه آن طور نبود فرار از مشرک به موحّد, فرار از شرک به توحید ﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ﴾ در قرآن هم پایان سِیر را مشخص کرد و هم پایان سالک را پایان سیر ابراهیم(سلام الله علیه) از کَلدان به طرف سرزمین شام و امثال شام این پایان حرکت است هر حرکت بالأخره مقصدی دارد که به آنجا رسید تمام میشود اما مقصدِ حرکت غیر از مقصد متحرّک است حرکت همیشه به مقصد میرسد منتهیٰالیه حرکت مقصد حرکت است اما مقصود متحرّک غیر از مقصد حرکت است وجود مبارک ابراهیم شام و غیر شام نمیشناسد ﴿إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی﴾ بدن او از کَلدان به شام حرکت میکند اما خودش به الله حرکت میکند پس مقصودی داریم که هدفِ متحرّک است, مقصدی داریم که هدفِ حرکت است در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» مقصود را هم بیان فرمود که گفت ﴿إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی﴾, ﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ﴾ قرآن کریم فرزندان ابراهیم(سلام الله علیهم اجمعین) را که ذکر میکند غالباً اسحاق و یعقوب را کنار حضرت ابراهیم ذکر میکند ولی برای حضرت اسماعیل چون جایگاه خاص دارد برنامهٴ مخصوص مطرح میکند در اینجا سخن از حضرت اسماعیل نیست بعداً نام مبارک اسماعیل را میبرد ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ﴾ بنا بر اینکه این اسماعیلِ صادق الوعد همان اسماعیلِ حضرت ابراهیم باشد لکن در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» و همچنین در سورهٴ مبارکهٴ «ص» این مرزها را مشخص کرده در سورهٴ مبارکهٴ «ص» آیهٴ 45 به این صورت فرمود آیهٴ 45 سورهٴ مبارکهٴ «ص» این است ﴿وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَالْأَبصَارِ﴾ که اینها دارای دست و چشماند یعنی کاری انجام میدهند و چیزی را درک میکنند که بحثش قبلاً به مناسبتی اشاره شد ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ اینها چون اولواالأیدی و الأبصار بودند ما یک جایزهٴ خوبی به آنها دادیم این جایزه خالص است مَشوب نیست ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ آن وقت سؤال میشود که «ما تلک الخالصة» جواب داده میشود ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾ که این ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾ خبر است برای مبتدای محذوف یعنی «تلک الجائزة الخالصة ذکری الدار» این است که اینها به یاد خانهشاناند میدانند کجاییاند و آدرس منزلشان هم یادشان نرفته خب اگر کسی نداند کجایی است و آدرس خانهاش یادش برود سرگردان است دیگر دار و خانهٴ ما جای دیگر است اینجا مسافرخانه است مسافرخانه, خانه نیست خانهٴ مسافرین است اگر دنیا مَعبَر است و مسافرخانه است خانهٴ رسمی ما جای دیگر است لذا الله بالقول المطلق برای قیامت است فرمود اینها به یاد خانهشاناند و این جایزه است. خب, در اینجا سخن از حضرت اسماعیل نیست آیهٴ 45 سورهٴ «ص» این است ﴿وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَالْأَبصَارِ٭ إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ که آن خالصه ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾ است ﴿وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیَارِ ٭ وَاذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَالْیَسَعَ﴾ نام مبارک اسماعیل را بعداً میبرد در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» هم مشابه همین وضع پیش آمده در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» اول قسمت حضرت اسماعیل را ذکر میکند بعد جریان اسحاق را آیهٴ 101 به بعد سورهٴ مبارکهٴ «صافات» این است ﴿إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی سَیَهْدِینِ ٭ رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ ٭ فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِیمٍ﴾ که این نشان میدهد که ذبیح وجود مبارک اسماعیل است نه اسحاقی که بعضی از اهل سنّت پنداشتند چرا, برای اینکه از آیهٴ 101 به بعد قصّهٴ ذبیح بودن حضرت اسماعیل را ذکر میکند وقتی این داستان تمام شد میفرماید ما به حضرت ابراهیم بشارت اسحاق دادیم به او اسحاق فرزندی به نام اسحاق, نوزادی به نام اسحاق به او دادیم خب این پیداست ذبیح اسماعیل است دیگر ﴿فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِیمٍ ٭ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ این قصّه را پایان میبرد تا ﴿وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ ٭ وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ ٭ سَلاَمٌ عَلَی إِبْرَاهِیمَ ٭ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ ٭ وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ﴾ قصّهٴ اسحاق را از این به بعد شروع میکند غرض این است که جریان حضرت اسماعیل را از آنها جدا میکند خصیصهای که وجود مبارک ذبیح الهی دارد باعث میشود که چه در این سوره یعنی سورهٴ «مریم» چه در سورهٴ «ص» چه در سورهٴ «صافات» مرز بین اسحاق و یعقوب از یک سو و اسماعیل(سلام الله علیهم اجمعین) را از سوی دیگر جدا بکند لذا در اینجا یعنی در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» نام حضرت اسماعیل نیامده ﴿وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّاً﴾ این تفسیر شریف کنزالدقائق ملاحظه فرمودید که از وجود مبارک امام حسن عسکری نقل شده است از ابیالحسن(علیهما السلام) نقل شده است که آیا نام مبارک حضرت امیر در قرآن هست؟ فرمود بله, این ﴿لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّاً﴾ منظور حضرت امیر است و وجود مبارک حضرت در جواب نامه نوشت که منظور از علی, امیرالمؤمنین است مستحضرید این روایات خیلی نظیر صحیحه زراره و صحیحه محمدبنمسلم نیست که انسان بتواند تکیه کند لکن نیازی به این نیست آن حدیث متواتر و قطعی «ثقلین» آمده اینها را عِدل قرآن کریم قرار داده اگر کسی عِدل قرآن باشد دیگر بالاتر از این مقامی در عالَم امکان فرض ندارد که.
خب, ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی﴾ خصوصیّتش در بحث دیروز اشاره شد ﴿إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصاً﴾ یک, ﴿وَکَانَ رَسُولاً﴾ دو, و ﴿نَّبِیّاً﴾ سه, برخیها سرّ تقدّم رسول بر نبیّ را این دانستند در مقام ثبوت اول خبر میگیرد بعد مأمور میشود به ابلاغ در مقام اثبات اینکه رسول شد آمد نزد مردم خبرِ الهی را به مردم میرساند چون اِنباء و گزارش وحی بعد از آمدن است از این جهت در مقام اثبات نه ثبوت گزارش دادن بعد از سِمت رسالت است ولی خب نکته ظاهراً همان است که در بحث دیروز گذشت ﴿وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً﴾. خب, وجود مبارک موسای کلیم از مصر تشریف بردند مَدین چند سالی ﴿تَأْجُرَنِی ثَمَانِیَةَ حِجَجٍ﴾ هر سال یک بار حجّةالإسلام انجام میدهند حج انجام میدهند لذا سال را حِجّه میگفتند اصلاً نامگذاری سال به حِجّه, حِجّه همین است ﴿ثَمَانِیَةَ حِجَجٍ﴾ یعنی هشت سال چون در هر سال یک بار حج انجام میشد یک امر بینالمللی هم همین بود تاریخهای شمسی و امثال ذلک که رواجی نداشت. خب, این هشت سال را وجود مبارک موسای کلیم در مدین بودند و ازدواج کردند با فرزند شعیب(سلام الله علیهما) و از مدین به طرف مصر میآمدند همین که از مدین حرکت کردند به سرزمین کوه سینا رسیدند فرمود: ﴿وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾ اگر کلمهٴ جانب نبود ممکن بود این أیمن هم از یمین باشد یعنی طرف راست, هم از یُمن باشد یعنی منشأ برکت لکن این جانب که آمده این أیمن وصف جانب است یعنی از طرف راستِ کوه طور وقتی این عابر این مسافر از مدین به طرف مصر میآید به منطقهٴ طور سینا میرسد دست راستِ این عابر, دست راست این مسافر ما از طرف دست راست این از کوه طور آن بخشی که در طرف دست راست این سالک است ﴿وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ﴾ یعنی «مِن الجانب الأیمن للطور» و این چون به لحاظ خود سالک است مشخص است وجود مبارک حضرت موسی دید از طرف راستش صدایی آمده و نمیدانست که این صدا چیست.
پرسش: صدای پروردگار که جهت ندارد؟!
پاسخ: بله, ولی او از این جهت شنیده خدای سبحان جهتی ندارد ولی او از این جهت شنیده مثل اینکه مکانی ندارد ولی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در کوه حِرا شنیده.
خب, ﴿وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ﴾ این وادی أیمن, وادی أیمن که در تعبیرات نثر و نظم ماست آن هم دو احتمال دارد یکی اینکه طرف راست اگر أیمن از یمین باشد یا نه, جانب یُمن و برکت اگر از یُمن باشد آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آمده آن هم مسئلهٴ جانب را مطرح کرده در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آیهٴ 29 این است ﴿فَلَمَّا قَضَی مُوسَی الْأَجَلَ﴾ یعنی آن مدتی را که وجود مبارک شعیب با موسی(سلام الله علیهما) قرار گذاشتند این مدت را وجود مبارک موسی به پایان رسانده ﴿وَسَارَ بِأَهْلِهِ﴾ که این «باء» برای تعدیه است یعنی همراهانش را, اهل و عیالش را سیر داد ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ از طرف کوه طور ناری دید حالا از طرف راست یا از طرف چپ اینجا مشخص نیست ﴿قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّی آتِیکُم مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ﴾ آتشی آنجا روشن است یا من بروم اگر کسی آنجا هست از او راهنمایی بگیرم یا لااقل مقداری آتش بیاوریم که همهمان گرم بشویم ﴿لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ ٭ فَلَمَّا أَتَاهَا﴾ به این منطقهای که در حقیقت نور بود و نه نار و از منظر وجود مبارک موسای کلیم نار دیده شد ﴿نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ این أیمن صفت شاطی است یعنی از شاطی یعنی جانب, جانب راست این وادی پس اول سخن از کوه طور است که فرمود: ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ اما جانب طور طرف راستش یا طرف چپش مشخص نیست اما این ندایی که میآید ﴿نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ اصلِ طور لغتاً به معنی کوه است نه کوهِ خاص منتها حالا عَلم بالغلبه شد برای کوه مخصوص وگرنه طور یعنی جبل نه اینکه اسم است یک وقت ما میگوییم قلّهٴ دماوند خب این اسم است برای آن قلّهٴ مخصوص یا قلّهٴ الوند یا قلّهٴ سبلان اینها اسم است یک وقت است یک منطقه را بگویند طور «الطور هو الجبل» اما علم بالغلبه بشود مانعی ندارد اینجا هم علم بالغلبه است لکن فرمود: ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ﴾ آن آقایانی که وادیِ ایمن تلقّی کردند و فکر میکردند این أیمن از یُمن است نه از یمین شاید به قرینهٴ بُقعهٴ مبارکه گفته باشند که اینجا منشأ برکت است آنجا منشأ یُمن است و اینها خب برکت را از مبارکه میشود گرفت اما أیمن از یُمن باشد نه از یَمین این بعید است چون کلمهٴ شاطی در سورهٴ «قصص» یا جانب در سورهٴ «مریم» نشان میدهد که میخواهد بفرماید طرف راست ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَی إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾. خب, بنابراین وجود مبارک موسای کلیم وقتی از مدین به طرف مصر میآمد این صحنه برایش پیش آمد بسیاری از مسیحیها آن طوری که شیخناالاستاد مرحوم علامه شعرانی(رضوان الله علیه) در آن نثر طوبیٰ تحقیق کردند فرمود بسیاری از مسیحیها تلاشها و کوششها کردند که جای دقیق این کوه طور را آن بُقعهٴ مبارکه را آن را پیدا کنند بالأخره موفق نشدند یک حدس و تخمینی هست جایی را هم تقدیس میکنند کلیسایی هم بعدها ساختند و خودشان صد درصد باور ندارند که این نقطه همانجایی بود که وجود مبارک موسای کلیم آنجا با خدای سبحان ملاقات کرد یعنی کلام شنیده خب فرق آنها با مسلمانها این است که اینها به هر وسیلهای هست این کوه حرا را حفظ کردند و اگر تلاش و کوشش مسلمانها مخصوصاً پیروان اهل بیت نبود اینها این مفاخر اسلامی را از دست میدادند چه اینکه بخشی از مفاخر اسلامی مثل آن محلّهٴ بنیهاشم را از دست دادند اما کوه حرا را گفتند بروید زیارت کنید این خطبهٴ نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه این کوه حرا را حفظ کرده فرمود هر ساله پیغمبر کوه حرا آنجا چند لحظهای یا چند روزی مدّتی میآمد عبادت میکرد فقط من میدیدم که او با حرا اُنس دارد و احدی باخبر نبود که پیغمبر در حرا چه میکند «وَ لَقَدْ کَانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ» و من میدیدم «فَأَرَاهُ وَ لاَ یَرَاهُ غَیْرِی» اینها را حضرت امیر حفظ کرده, پیروانشان حفظ کردند و اگر این کوه طور نصیب مسلمانها بود یقیناً حفظ میکردند و حیف موسای کلیم بود که گرفتار این بنیاسرائیل شد.
خب, مسئلهٴ تقریب در بحث دیروز اشاره شد که بالأخره به قدر طاقت بشریه ما ناچاریم قربة الی الله را درک کنیم از آن به بعد خیلی از مجهولات میماند آن عیب ندارد به مقدار طاقت باید تلاش و کوشش کنیم که فاصلهٴ ما و خدای ما چقدر است چیست این فاصله قربة الی الله میگوییم از ما سؤال بکنند این قربة الی الله, تقرّب الی الله فلان شخص ﴿کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ این چیست؟ میگوییم قرب معنوی است نه قرب لفظی نه قرب مکانی نه قرب زمانی همین, اما چیست بالأخره این یک بحث میخواهد اگر اینها هم که جزء آیهٴ محکمهاند نظیر فقه و اصول بحث میشد خیلی از مطالب حل میشد تازه هر چه ما بفهمیم نسبت به آن مقداری که برای ما مجهول است قابل قیاس نیست آن مقداری که مجهول است نامتناهی است آن مقداری که برای معلوم است نامتناهی است اما بالأخره باید بفهمیم که چه هست در بحث دیروز اشاره شد که آن قرب معنوی که گفته میشود ما معنا را میفهمیم اما باید بفهمیم که کدام قسم از اقسام معانی است ما یک سلسله معانی اعتباری داریم نظیر ریاست و مرئوسیّت و امثال ذلک از این قبیل نیست یک, یک سلسله معانی داریم که در منطق از آنها بحث میشود به نام معقولات ثانیه منطقی از اینها نیست دو, یک سلسله معانی داریم که در فلسفه از آنها بحث میشود به نام معقولات ثانی فلسفی از اینها نیست سه, یک سلسله ماهیّات کلی داریم به نام مقولات نه معقولات که در فلسفه و کلام از آنها بحث میشود از اینها نیست چهار به نام ماهیّات جوهر و عرض کسی ماهیات را روی هم بگذارد به خدا نزدیک بشود از این قبیل نیست و پنج, تنها چیزی که میتواند رابط عبد و مولا باشد حقیقت هستی است حقیقت هستی بنا بر تباین راه نیست مسیر نیست صراط مستقیم نیست برای اینکه اگر حقیقت وجود, حقیقت متباین باشد گسیخته است متباینات از هم گسیختهاند متباینات از هم بینونت دارند این راه نیست این پنج, تنها راهی که حکمت متعالیه فراسوی سالکان نصب میکند این است که این حقایق وجودی است و به هم مرتبط است گسیخته نیست دوتا خاصیّت هم دارد شش و هفت, یکی اینکه اینها درجات دارند شدّت و ضعف دارند بعضی ضعیفاند بعضی أضعف, بعضی قویاند بعضی أقوا یک, هفتم آن است که گذشته از شدّت و ضعف اشتداد دارند اشتداد یعنی اشتداد, اشتداد یعنی ضعیف میتواند شدید بشود شدّت ضعف را تشکیک حل میکند مثل درجات نور اما اشتداد این است که ضعیف میتواند قوی بشود و این با حرکت جوهری حل میشود اگر حرکت جوهریاش حل شد ما گذشته از شدّت و ضعف اشتداد هم داریم یعنی ضعیف میتواند شدید بشود, شدید میتواند اشد بشود آن وقت این گونه از احادیث که گفته شد «أقرأ وارقَ» به صاحب قرآن به تالی قرآن به اهل قرآن میگویند بخوان و بالا برو که تا حدودی برای ما قابل حل است بالأخره آدم چیزی باید بفهمد دیگر کجا باید بروی یعنی در مفاهیم و معانی بالا برویم یا حقایق متباینه وجودی بالا برویم یا درجات تشکیکی وجود بدون حرکت جوهری بالا برویم هیچ کدام از اینها را که عقل نمیپذیرد راهی باید باشد که این راه به طرف بالاست و او به ما نزدیک است ما از او دوریم اینکه فرمود: ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾ یعنی او را نزدیک کردیم وگرنه خدا به همه نزدیک است تمام مشکل این است که این قُرب و بُعد یک طرفه است نه دو طرفه او به ما نزدیک است ما از او دوریم ما خیال نکنیم این قُرب و بُعدی که افراد با خدای سبحان دارند نظیر قُرب و بُعد مادی, زمانی و زمینی یکسان است الآن اگر ما نسبت به ساعت دوازده چند دقیقه فاصله داریم ساعت دوازده هم از ما چند دقیقه فاصله دارد یعنی یکسان است از نظر زمان اگر ما نسبت به دیروز 24 ساعت فاصله داریم دیروز هم از ما 24 ساعت فاصله دارد این برای زمان, از نظر زمین اگر ما با این ستون مسجد اعظم پنج متر فاصله داریم این ستون هم از ما پنج متر فاصله دارد این یکسان است, اما در معارف ممکن است الف به باء نزدیک باشد باء از الف دور فرمود: ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾ اما یک عده ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ خب خدا غریق رحمت کند این حکما مرحوم فیض را مثلاً ایشان مثالی زده میفرماید اگر یک اعما باشد با یک بصیر آن بصیر کنار اعما نشسته او را میبیند به او خیلی نزدیک است ولی این اعما آن بصیر را نمیبیند خیال میکند هنوز در سفر است خدای سبحان که ﴿بِکُلِّ شَیءٍ بَصِیرٌ﴾ است «أَقْرَبُ إِلَینا مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» است ولی ما از او دوریم در معارف قُرب و بُعد دوجانبه یکسان نیست از یک طرف قرب است از یک طرف بُعد فرمود من که به موسای کلیم همیشه نزدیک بودم او را دارم نزدیک میکنم نه «تقرّبت إلیه» بلکه ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
وجود مبارک ابراهیم(س) از «لا إله» بدون «الاّ الله» فاصله نگرفت از «لا إله» فاصله گرفت به «الاّ الله» رسید
اگر بتپرستی نفی شد باید خداپرستی ثابت بشود.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَکُلّاً جَعَلْنَا نَبِیّاً ﴿49﴾ وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّاً ﴿50﴾ وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصاً وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً ﴿51﴾ وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً ﴿52﴾ وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِیّاً ﴿53﴾
در جریان اعتزال و مهاجرت وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) عصارهٴ توحید که همان «لا إله الاّ الله» است مطرح شد برای اینکه وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) تنها از عموی خود فاصله نگرفت و تنها از قوم بتپرست هم فاصله نگرفت و تنها از بتپرست و بتپرستی هم فاصله نگرفت بلکه از بتپرست و بتپرستی یک طرف, و به طرف الله رفتن طرف دیگر فاصله گرفت یعنی از «لا إله» بدون «الاّ الله» فاصله نگرفت از «لا إله» فاصله گرفت به «الاّ الله» رسید این طور نیست که از بتپرستی فاصله گرفته باشد بگوید من ببینم فکر بکنم چه در میآید خیر, از بتپرستی و شرک هجرت کرد به توحید ملاحظه بفرمایید فرمود: ﴿وَأَعْتَزِلُکُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ یعنی من از «لا اله» هجرت میکنم فاصله میگیرم این یک, ﴿وَأَدْعُوا رَبِّی﴾ به «الاّ الله» میرسم این دو, پس عصارهٴ هجرت وجود مبارک ابراهیم همان «لا اله الاّ الله» شد وگرنه نفی طاغوت و آلهه یک طرف قضیه است اثبات توحید هم طرف دوم. در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» هدف همهٴ انبیا و برنامهٴ همهٴ انبیا در آیهٴ 36 سورهٴ مبارکهٴ «نحل» اینچنین بیان شد ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ که ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ هم نفی آلهه, هم اثبات الله منتها روحِ این آیه تقدیم آن توحید است بر نفی شرک ظاهر کلمه طیّب «لا إله الاّ الله» نفی شرک است و اثبات توحید ولی به عمق این کلمه اگر کسی توجّه کند میبیند در همین کلمه توحید مقدّم است و نفی شرک مؤخّر یعنی «لا إله» مؤخّر است «الاّ الله» مقدم چرا, چون چندین بار اشاره شد که این «إلاّ» استثنا نیست و این قضیه دوتا جمله نیست یک جملهٴ سالبه یک جملهٴ موجبه این «إلاّ» به معنای غیر است کلّ این جمله یک قضیه است وقتی به معنای غیر شد معنایش این است که غیر از اللّهی که فطرتپذیر است, دلپذیر است, حقبودن او قطعی است دیگران نه, این «لا إله» مؤخّر است غیر «إلاّ» به معنی غیر است یعنی غیر از خدای واحدی که مقبول همهٴ ماست معقول همه است فطریِ همه ماست دیگران نه, پس روح این قضیه به یک جمله برمیگردد دوتا قضیه نیست و «إلاّ» هم به معنای غیر است.
مطلب سوم آن است که در همهٴ موارد که «إلاّ» به معنای غیر است تالی آن «إلاّ» اصل است سابق آن «إلاّ» فرع یعنی غیر از اللّهی که همهٴ ما او را میپذیریم دیگری را دیگران نه, چون روح «لا إله إلاّ الله» به تقدیم ایجاب است بر سلب یا تقدیم توحید است بر نفی شرک در آیهٴ 36 سورهٴ مبارکهٴ «نحل» اینچنین آمد که ما به همهٴ انبیا گفتیم ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ یعنی الله را که فطرتپذیر است بپرستید دیگران نه, لذا وجود مبارک ابراهیم همین کار را کرد نفرمود من از بتپرستی بیزارم فرمود توحید حق است و غیر خدا دشمن مناند من از این دشمنان به آن دوست پناهنده شدم که در آیات سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» و امثال «شعراء» آمده است که ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ بنابراین هجرت وجود مبارک ابراهیم به این صورت در میآید که «أَعْتَزِلُکُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ و أذهب الی الله» این «أذهب الی الله» را در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» آیهٴ 99 به این صورت بیان فرمود وقتی وجود مبارک ابراهیم خواست از سیر خود سخن بگوید فرمود: ﴿إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی﴾ پس اعتزال از بتپرستی به بتپرستان و ذَهاب و هجرت به توحید است ﴿إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ لکن در این حالت به عموی خود وعده داد که من استغفار مکرّر میکنم برای تو این ﴿سَأَسْتَغْفِرُ﴾ چون فعل مضارع است و مفید استمرار او را وعده داد که من مکرّر از خدا میخواهم که هدایتت بکند آن روزها هنوز دستوری نیامده که برای مشرکین شما طلب مغفرت نکنید و بعد از آنکه وجود مبارک ابراهیم برای او روشن شد که این عموی او دست از شرک برنمیدارد اعلان تبرّی کرد و بیزاری جست که ﴿فَلَمَّا تَبَیَّنَ﴾ که او مشرک است و توحیدپذیر نیست ﴿تَبَرَّأَ مِنْهُ﴾.
پرسش: حاج آقا میشود این دو جمله را به یک معنا گرفت همان تبرّی از آن در واقع حقطلبی است.
پاسخ: نه, باطلگریزی غیر از حقطلبی است.
پرسش: هر دو اسنادش الی الحق است دیگر.
پاسخ: نه, این یک وظیفه است یک وقت ممکن است انسان بتپرست نباشد و لامذهب باشد اگر بتپرستی نفی شد باید خداپرستی ثابت بشود صِرف «لا إله» کافی نیست یک «إلاّ الله» هم لازم است.
خب, ﴿وَأَدْعُوا رَبِّی عَسَی أَلاَّ أَکُونَ بِدُعَاءِ رَبِّی شَقِیّاً﴾ که این تعریضِ ضمنی بیان شد دیگر نفرمود «اعتزلوا» بلکه فرمود: ﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ﴾, ﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اینچنین نیست که از مشرکی به مشرک دیگر فرار کرده باشد نظیر فرار از بئربهبالوئه آن طور نبود فرار از مشرک به موحّد, فرار از شرک به توحید ﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ﴾ در قرآن هم پایان سِیر را مشخص کرد و هم پایان سالک را پایان سیر ابراهیم(سلام الله علیه) از کَلدان به طرف سرزمین شام و امثال شام این پایان حرکت است هر حرکت بالأخره مقصدی دارد که به آنجا رسید تمام میشود اما مقصدِ حرکت غیر از مقصد متحرّک است حرکت همیشه به مقصد میرسد منتهیٰالیه حرکت مقصد حرکت است اما مقصود متحرّک غیر از مقصد حرکت است وجود مبارک ابراهیم شام و غیر شام نمیشناسد ﴿إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی﴾ بدن او از کَلدان به شام حرکت میکند اما خودش به الله حرکت میکند پس مقصودی داریم که هدفِ متحرّک است, مقصدی داریم که هدفِ حرکت است در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» مقصود را هم بیان فرمود که گفت ﴿إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی﴾, ﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ﴾ قرآن کریم فرزندان ابراهیم(سلام الله علیهم اجمعین) را که ذکر میکند غالباً اسحاق و یعقوب را کنار حضرت ابراهیم ذکر میکند ولی برای حضرت اسماعیل چون جایگاه خاص دارد برنامهٴ مخصوص مطرح میکند در اینجا سخن از حضرت اسماعیل نیست بعداً نام مبارک اسماعیل را میبرد ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ﴾ بنا بر اینکه این اسماعیلِ صادق الوعد همان اسماعیلِ حضرت ابراهیم باشد لکن در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» و همچنین در سورهٴ مبارکهٴ «ص» این مرزها را مشخص کرده در سورهٴ مبارکهٴ «ص» آیهٴ 45 به این صورت فرمود آیهٴ 45 سورهٴ مبارکهٴ «ص» این است ﴿وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَالْأَبصَارِ﴾ که اینها دارای دست و چشماند یعنی کاری انجام میدهند و چیزی را درک میکنند که بحثش قبلاً به مناسبتی اشاره شد ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ اینها چون اولواالأیدی و الأبصار بودند ما یک جایزهٴ خوبی به آنها دادیم این جایزه خالص است مَشوب نیست ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ آن وقت سؤال میشود که «ما تلک الخالصة» جواب داده میشود ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾ که این ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾ خبر است برای مبتدای محذوف یعنی «تلک الجائزة الخالصة ذکری الدار» این است که اینها به یاد خانهشاناند میدانند کجاییاند و آدرس منزلشان هم یادشان نرفته خب اگر کسی نداند کجایی است و آدرس خانهاش یادش برود سرگردان است دیگر دار و خانهٴ ما جای دیگر است اینجا مسافرخانه است مسافرخانه, خانه نیست خانهٴ مسافرین است اگر دنیا مَعبَر است و مسافرخانه است خانهٴ رسمی ما جای دیگر است لذا الله بالقول المطلق برای قیامت است فرمود اینها به یاد خانهشاناند و این جایزه است. خب, در اینجا سخن از حضرت اسماعیل نیست آیهٴ 45 سورهٴ «ص» این است ﴿وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَالْأَبصَارِ٭ إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ که آن خالصه ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾ است ﴿وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیَارِ ٭ وَاذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَالْیَسَعَ﴾ نام مبارک اسماعیل را بعداً میبرد در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» هم مشابه همین وضع پیش آمده در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» اول قسمت حضرت اسماعیل را ذکر میکند بعد جریان اسحاق را آیهٴ 101 به بعد سورهٴ مبارکهٴ «صافات» این است ﴿إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی سَیَهْدِینِ ٭ رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ ٭ فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِیمٍ﴾ که این نشان میدهد که ذبیح وجود مبارک اسماعیل است نه اسحاقی که بعضی از اهل سنّت پنداشتند چرا, برای اینکه از آیهٴ 101 به بعد قصّهٴ ذبیح بودن حضرت اسماعیل را ذکر میکند وقتی این داستان تمام شد میفرماید ما به حضرت ابراهیم بشارت اسحاق دادیم به او اسحاق فرزندی به نام اسحاق, نوزادی به نام اسحاق به او دادیم خب این پیداست ذبیح اسماعیل است دیگر ﴿فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِیمٍ ٭ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ این قصّه را پایان میبرد تا ﴿وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ ٭ وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ ٭ سَلاَمٌ عَلَی إِبْرَاهِیمَ ٭ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ ٭ وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ﴾ قصّهٴ اسحاق را از این به بعد شروع میکند غرض این است که جریان حضرت اسماعیل را از آنها جدا میکند خصیصهای که وجود مبارک ذبیح الهی دارد باعث میشود که چه در این سوره یعنی سورهٴ «مریم» چه در سورهٴ «ص» چه در سورهٴ «صافات» مرز بین اسحاق و یعقوب از یک سو و اسماعیل(سلام الله علیهم اجمعین) را از سوی دیگر جدا بکند لذا در اینجا یعنی در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» نام حضرت اسماعیل نیامده ﴿وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّاً﴾ این تفسیر شریف کنزالدقائق ملاحظه فرمودید که از وجود مبارک امام حسن عسکری نقل شده است از ابیالحسن(علیهما السلام) نقل شده است که آیا نام مبارک حضرت امیر در قرآن هست؟ فرمود بله, این ﴿لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّاً﴾ منظور حضرت امیر است و وجود مبارک حضرت در جواب نامه نوشت که منظور از علی, امیرالمؤمنین است مستحضرید این روایات خیلی نظیر صحیحه زراره و صحیحه محمدبنمسلم نیست که انسان بتواند تکیه کند لکن نیازی به این نیست آن حدیث متواتر و قطعی «ثقلین» آمده اینها را عِدل قرآن کریم قرار داده اگر کسی عِدل قرآن باشد دیگر بالاتر از این مقامی در عالَم امکان فرض ندارد که.
خب, ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی﴾ خصوصیّتش در بحث دیروز اشاره شد ﴿إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصاً﴾ یک, ﴿وَکَانَ رَسُولاً﴾ دو, و ﴿نَّبِیّاً﴾ سه, برخیها سرّ تقدّم رسول بر نبیّ را این دانستند در مقام ثبوت اول خبر میگیرد بعد مأمور میشود به ابلاغ در مقام اثبات اینکه رسول شد آمد نزد مردم خبرِ الهی را به مردم میرساند چون اِنباء و گزارش وحی بعد از آمدن است از این جهت در مقام اثبات نه ثبوت گزارش دادن بعد از سِمت رسالت است ولی خب نکته ظاهراً همان است که در بحث دیروز گذشت ﴿وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً﴾. خب, وجود مبارک موسای کلیم از مصر تشریف بردند مَدین چند سالی ﴿تَأْجُرَنِی ثَمَانِیَةَ حِجَجٍ﴾ هر سال یک بار حجّةالإسلام انجام میدهند حج انجام میدهند لذا سال را حِجّه میگفتند اصلاً نامگذاری سال به حِجّه, حِجّه همین است ﴿ثَمَانِیَةَ حِجَجٍ﴾ یعنی هشت سال چون در هر سال یک بار حج انجام میشد یک امر بینالمللی هم همین بود تاریخهای شمسی و امثال ذلک که رواجی نداشت. خب, این هشت سال را وجود مبارک موسای کلیم در مدین بودند و ازدواج کردند با فرزند شعیب(سلام الله علیهما) و از مدین به طرف مصر میآمدند همین که از مدین حرکت کردند به سرزمین کوه سینا رسیدند فرمود: ﴿وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾ اگر کلمهٴ جانب نبود ممکن بود این أیمن هم از یمین باشد یعنی طرف راست, هم از یُمن باشد یعنی منشأ برکت لکن این جانب که آمده این أیمن وصف جانب است یعنی از طرف راستِ کوه طور وقتی این عابر این مسافر از مدین به طرف مصر میآید به منطقهٴ طور سینا میرسد دست راستِ این عابر, دست راست این مسافر ما از طرف دست راست این از کوه طور آن بخشی که در طرف دست راست این سالک است ﴿وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ﴾ یعنی «مِن الجانب الأیمن للطور» و این چون به لحاظ خود سالک است مشخص است وجود مبارک حضرت موسی دید از طرف راستش صدایی آمده و نمیدانست که این صدا چیست.
پرسش: صدای پروردگار که جهت ندارد؟!
پاسخ: بله, ولی او از این جهت شنیده خدای سبحان جهتی ندارد ولی او از این جهت شنیده مثل اینکه مکانی ندارد ولی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در کوه حِرا شنیده.
خب, ﴿وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ﴾ این وادی أیمن, وادی أیمن که در تعبیرات نثر و نظم ماست آن هم دو احتمال دارد یکی اینکه طرف راست اگر أیمن از یمین باشد یا نه, جانب یُمن و برکت اگر از یُمن باشد آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آمده آن هم مسئلهٴ جانب را مطرح کرده در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آیهٴ 29 این است ﴿فَلَمَّا قَضَی مُوسَی الْأَجَلَ﴾ یعنی آن مدتی را که وجود مبارک شعیب با موسی(سلام الله علیهما) قرار گذاشتند این مدت را وجود مبارک موسی به پایان رسانده ﴿وَسَارَ بِأَهْلِهِ﴾ که این «باء» برای تعدیه است یعنی همراهانش را, اهل و عیالش را سیر داد ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ از طرف کوه طور ناری دید حالا از طرف راست یا از طرف چپ اینجا مشخص نیست ﴿قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّی آتِیکُم مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ﴾ آتشی آنجا روشن است یا من بروم اگر کسی آنجا هست از او راهنمایی بگیرم یا لااقل مقداری آتش بیاوریم که همهمان گرم بشویم ﴿لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ ٭ فَلَمَّا أَتَاهَا﴾ به این منطقهای که در حقیقت نور بود و نه نار و از منظر وجود مبارک موسای کلیم نار دیده شد ﴿نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ این أیمن صفت شاطی است یعنی از شاطی یعنی جانب, جانب راست این وادی پس اول سخن از کوه طور است که فرمود: ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ اما جانب طور طرف راستش یا طرف چپش مشخص نیست اما این ندایی که میآید ﴿نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ اصلِ طور لغتاً به معنی کوه است نه کوهِ خاص منتها حالا عَلم بالغلبه شد برای کوه مخصوص وگرنه طور یعنی جبل نه اینکه اسم است یک وقت ما میگوییم قلّهٴ دماوند خب این اسم است برای آن قلّهٴ مخصوص یا قلّهٴ الوند یا قلّهٴ سبلان اینها اسم است یک وقت است یک منطقه را بگویند طور «الطور هو الجبل» اما علم بالغلبه بشود مانعی ندارد اینجا هم علم بالغلبه است لکن فرمود: ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ﴾ آن آقایانی که وادیِ ایمن تلقّی کردند و فکر میکردند این أیمن از یُمن است نه از یمین شاید به قرینهٴ بُقعهٴ مبارکه گفته باشند که اینجا منشأ برکت است آنجا منشأ یُمن است و اینها خب برکت را از مبارکه میشود گرفت اما أیمن از یُمن باشد نه از یَمین این بعید است چون کلمهٴ شاطی در سورهٴ «قصص» یا جانب در سورهٴ «مریم» نشان میدهد که میخواهد بفرماید طرف راست ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَی إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾. خب, بنابراین وجود مبارک موسای کلیم وقتی از مدین به طرف مصر میآمد این صحنه برایش پیش آمد بسیاری از مسیحیها آن طوری که شیخناالاستاد مرحوم علامه شعرانی(رضوان الله علیه) در آن نثر طوبیٰ تحقیق کردند فرمود بسیاری از مسیحیها تلاشها و کوششها کردند که جای دقیق این کوه طور را آن بُقعهٴ مبارکه را آن را پیدا کنند بالأخره موفق نشدند یک حدس و تخمینی هست جایی را هم تقدیس میکنند کلیسایی هم بعدها ساختند و خودشان صد درصد باور ندارند که این نقطه همانجایی بود که وجود مبارک موسای کلیم آنجا با خدای سبحان ملاقات کرد یعنی کلام شنیده خب فرق آنها با مسلمانها این است که اینها به هر وسیلهای هست این کوه حرا را حفظ کردند و اگر تلاش و کوشش مسلمانها مخصوصاً پیروان اهل بیت نبود اینها این مفاخر اسلامی را از دست میدادند چه اینکه بخشی از مفاخر اسلامی مثل آن محلّهٴ بنیهاشم را از دست دادند اما کوه حرا را گفتند بروید زیارت کنید این خطبهٴ نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه این کوه حرا را حفظ کرده فرمود هر ساله پیغمبر کوه حرا آنجا چند لحظهای یا چند روزی مدّتی میآمد عبادت میکرد فقط من میدیدم که او با حرا اُنس دارد و احدی باخبر نبود که پیغمبر در حرا چه میکند «وَ لَقَدْ کَانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ» و من میدیدم «فَأَرَاهُ وَ لاَ یَرَاهُ غَیْرِی» اینها را حضرت امیر حفظ کرده, پیروانشان حفظ کردند و اگر این کوه طور نصیب مسلمانها بود یقیناً حفظ میکردند و حیف موسای کلیم بود که گرفتار این بنیاسرائیل شد.
خب, مسئلهٴ تقریب در بحث دیروز اشاره شد که بالأخره به قدر طاقت بشریه ما ناچاریم قربة الی الله را درک کنیم از آن به بعد خیلی از مجهولات میماند آن عیب ندارد به مقدار طاقت باید تلاش و کوشش کنیم که فاصلهٴ ما و خدای ما چقدر است چیست این فاصله قربة الی الله میگوییم از ما سؤال بکنند این قربة الی الله, تقرّب الی الله فلان شخص ﴿کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ این چیست؟ میگوییم قرب معنوی است نه قرب لفظی نه قرب مکانی نه قرب زمانی همین, اما چیست بالأخره این یک بحث میخواهد اگر اینها هم که جزء آیهٴ محکمهاند نظیر فقه و اصول بحث میشد خیلی از مطالب حل میشد تازه هر چه ما بفهمیم نسبت به آن مقداری که برای ما مجهول است قابل قیاس نیست آن مقداری که مجهول است نامتناهی است آن مقداری که برای معلوم است نامتناهی است اما بالأخره باید بفهمیم که چه هست در بحث دیروز اشاره شد که آن قرب معنوی که گفته میشود ما معنا را میفهمیم اما باید بفهمیم که کدام قسم از اقسام معانی است ما یک سلسله معانی اعتباری داریم نظیر ریاست و مرئوسیّت و امثال ذلک از این قبیل نیست یک, یک سلسله معانی داریم که در منطق از آنها بحث میشود به نام معقولات ثانیه منطقی از اینها نیست دو, یک سلسله معانی داریم که در فلسفه از آنها بحث میشود به نام معقولات ثانی فلسفی از اینها نیست سه, یک سلسله ماهیّات کلی داریم به نام مقولات نه معقولات که در فلسفه و کلام از آنها بحث میشود از اینها نیست چهار به نام ماهیّات جوهر و عرض کسی ماهیات را روی هم بگذارد به خدا نزدیک بشود از این قبیل نیست و پنج, تنها چیزی که میتواند رابط عبد و مولا باشد حقیقت هستی است حقیقت هستی بنا بر تباین راه نیست مسیر نیست صراط مستقیم نیست برای اینکه اگر حقیقت وجود, حقیقت متباین باشد گسیخته است متباینات از هم گسیختهاند متباینات از هم بینونت دارند این راه نیست این پنج, تنها راهی که حکمت متعالیه فراسوی سالکان نصب میکند این است که این حقایق وجودی است و به هم مرتبط است گسیخته نیست دوتا خاصیّت هم دارد شش و هفت, یکی اینکه اینها درجات دارند شدّت و ضعف دارند بعضی ضعیفاند بعضی أضعف, بعضی قویاند بعضی أقوا یک, هفتم آن است که گذشته از شدّت و ضعف اشتداد دارند اشتداد یعنی اشتداد, اشتداد یعنی ضعیف میتواند شدید بشود شدّت ضعف را تشکیک حل میکند مثل درجات نور اما اشتداد این است که ضعیف میتواند قوی بشود و این با حرکت جوهری حل میشود اگر حرکت جوهریاش حل شد ما گذشته از شدّت و ضعف اشتداد هم داریم یعنی ضعیف میتواند شدید بشود, شدید میتواند اشد بشود آن وقت این گونه از احادیث که گفته شد «أقرأ وارقَ» به صاحب قرآن به تالی قرآن به اهل قرآن میگویند بخوان و بالا برو که تا حدودی برای ما قابل حل است بالأخره آدم چیزی باید بفهمد دیگر کجا باید بروی یعنی در مفاهیم و معانی بالا برویم یا حقایق متباینه وجودی بالا برویم یا درجات تشکیکی وجود بدون حرکت جوهری بالا برویم هیچ کدام از اینها را که عقل نمیپذیرد راهی باید باشد که این راه به طرف بالاست و او به ما نزدیک است ما از او دوریم اینکه فرمود: ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾ یعنی او را نزدیک کردیم وگرنه خدا به همه نزدیک است تمام مشکل این است که این قُرب و بُعد یک طرفه است نه دو طرفه او به ما نزدیک است ما از او دوریم ما خیال نکنیم این قُرب و بُعدی که افراد با خدای سبحان دارند نظیر قُرب و بُعد مادی, زمانی و زمینی یکسان است الآن اگر ما نسبت به ساعت دوازده چند دقیقه فاصله داریم ساعت دوازده هم از ما چند دقیقه فاصله دارد یعنی یکسان است از نظر زمان اگر ما نسبت به دیروز 24 ساعت فاصله داریم دیروز هم از ما 24 ساعت فاصله دارد این برای زمان, از نظر زمین اگر ما با این ستون مسجد اعظم پنج متر فاصله داریم این ستون هم از ما پنج متر فاصله دارد این یکسان است, اما در معارف ممکن است الف به باء نزدیک باشد باء از الف دور فرمود: ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾ اما یک عده ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ خب خدا غریق رحمت کند این حکما مرحوم فیض را مثلاً ایشان مثالی زده میفرماید اگر یک اعما باشد با یک بصیر آن بصیر کنار اعما نشسته او را میبیند به او خیلی نزدیک است ولی این اعما آن بصیر را نمیبیند خیال میکند هنوز در سفر است خدای سبحان که ﴿بِکُلِّ شَیءٍ بَصِیرٌ﴾ است «أَقْرَبُ إِلَینا مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» است ولی ما از او دوریم در معارف قُرب و بُعد دوجانبه یکسان نیست از یک طرف قرب است از یک طرف بُعد فرمود من که به موسای کلیم همیشه نزدیک بودم او را دارم نزدیک میکنم نه «تقرّبت إلیه» بلکه ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است