display result search
منو
تفسیر آیات 71 و 72 سوره مریم _ بخش اول

تفسیر آیات 71 و 72 سوره مریم _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 83 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 71 و 72 سوره مریم _ بخش اول"

دربارهٴ ورود همگان به جهنم سه احتمال یکی اینکه ورود به معنای اِشراف است دوم ...
تعبیر به وفات است نه فوت تا معلوم بشود توفّی است چیزی از انسان گُم نمی‌شود.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِن مِّنکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا کَانَ عَلَی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیّاً ﴿71﴾ ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیهَا جِثِیّاً ﴿72﴾

دربارهٴ ورود همگان به جهنم سه احتمال بود یکی اینکه ورود به معنای اِشراف است دوم اینکه به معنای دخول است سوم اینکه معنای مرور بر صراطی است که بر پلی است که روی جهنم رسم شده است و دیدن مؤمنان نسبت به جهنم با دو طایفه از روایات همراه است یک طایفه دارد که مؤمنان و متّقیان جهنم را نمی‌بینند این ناظر به آن دیدنِ وحشت‌آور است در طایفهٴ دیگر دارد آنها می‌بینند اشراف بر جهنم دارند این نشاط‌آور است برای اینکه اینها جهنم را می‌بینند و خدا را شکر می‌کنند که در اثر هدایت الهی به این عذاب گرفتار نشدند, پس اگر دو طایفه از نصوص است جمعش این خواهد بود. و اما آن روایتی که دارد اینها وقتی وارد بهشت شدند بر فرض صحّت آن روایت وارد بهشت شدند از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال می‌کنند ما جهنم را ندیدیم حضرت می‌فرماید شما عبور کردید در حالی که جهنم آتشش خاموش بود اینها وقتی وارد بهشت شدند نشاطی نصیب آنها می‌شود یک نشاط مضاعف هم نشاطِ وصول به بهشت هم نشاط رهایی از جهنم آن روایت اگر درست باشد توجیهش این است.
مطلب بعدی دربارهٴ جریان موت بود که مرگ به معنای تجربه کردن نیست این ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ ذائقه یعنی ذائقه که می‌چشد از مرگ که هجرت است و انتقال از دنیا به برزخ است که در روایات دارد «تَنتقلون مِن دارٍ إلی دار» تعبیرات گوناگونی دارد که هر کدام بار خاصّ خودشان را دارند هم تعبیر به وفات است نه فوت تا معلوم بشود توفّی است چیزی از انسان گُم نمی‌شود هم ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ﴾ هم ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ طایفهٴ ثانیه آیاتی است که دلالت دارد ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾ و مانند آن, هر سه طایفه معیار را توفّی قرار دادند هم تعبیر به ذُقْ درست است که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ ذائقه یعنی می‌چشید این چشیدن معنایش آن است که شما مرگ را هضم می‌کنید نه مرگ شما را هضم بکند و ﴿ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ یعنی تجربه‌کنندهٴ مرگ این‌چنین نیست ذائقه یعنی می‌چشید ﴿ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ﴾ هر جا ﴿ذُقْ﴾ در قرآن کریم به کار رفت همین به معنی چشیدن است دیگر, بنابراین مرگ یک هجرت است, یک انتقال است, یک سفر است از عالَمی به عالَم دیگر این را اسم‌اش را می‌گذاریم مرگ منتها در هر جا برای رعایت نکات مربوط به آنجا تعبیر خاصّ خودش را دارد هم توفّی تعبیر شده است هم ذُق تعبیر شده است و مانند آن. دربارهٴ ﴿ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ﴾ «تَنْجیه» این تنیجه تعبیر عرفی است که خدا ما را نجات داد اینکه می‌گوییم خدا ما را نجات داد گاهی به صورت دفع است گاهی به صورت رفع هم در مسئلهٴ اخراج به تعبیر امین‌الاسلام(رضوان الله علیه) در مجمع‌البیان ذیل آیهٴ ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾ که فرمود اعم از دفع است و رفع هم تعبیر تنجیه را می‌شود به تعبیر سیدناالاستاد اعمّ از دفع و رفع دانست خدا ما را نجات داد در دو مورد به کار می‌رود یکی اینکه توفیقی داد ما مبتلا نشویم, یکی اینکه بر فرض ابتلا ما را نجات داده باشد. و اما اینکه ما حتماً این اخراج را یا تَنجیه را به معنای رفع بدانیم برای اینکه نسبت به معصومان بالأخره یک تیرگی و تاریکی داریم و خدای سبحان ما را از آن تاریکی و تیرگی نجات می‌دهد خب نقل کلام در خود معصومان می‌کنیم معصومان هم مشمول همین آیه‌اند ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا﴾ طبق بیان خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برابر آیهٴ دیگر ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾ آنجا صغرا را بیان کرده که من تحت ولایت الهی‌ام مولّیٰ‌علیه اویم او ولیّ من است ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾ دربارهٴ معصومین دیگر درست نیست این یک, دربارهٴ غیر معصوم خدا غیر معصوم را که به حدّ معصوم نمی‌رساند که تا بگوییم اخراج می‌کند یعنی آنها را از تیرگی و تاریکی غیر معصومانه نجات می‌دهد به روشنایی و وضوح عصمت می‌رساند اینکه نیست که بنابراین بهترین راه این است که این اخراج به معنای جامع اعم از دفع و رفع باشد تنجیه هم بشرح ایضاً هر دو هم به این معنا می‌تواند باشد, خب.
پرسش: در قوس صعود همه حرکت می‌کنند یا نه, آیا معصومین هم حرکت می‌کنند یا نه؟
پاسخ: در قوس صعود بله خب همه حرکت می‌کنند.
پرسش: معصومین هم در مرتبهٴ بالاتر نسبت به مرتبهٴ پایین‌تر در حال ظلمت نیست.
پاسخ: نه ظلمت نیست «نور فوق نور» ظلمت مرحله‌ای دارد.
پرسش: این عدم اضافی است.
پاسخ: نه, عدم اضافی را نمی‌گویند ظلمت, ظلمت یعنی فاقد چیزی باشد اگر غیر از ظل است ظِل عبارت از آن است که نوری است قوی‌تر, نوری است ضعیف‌تر این نور ضعیف‌تر نسبت به آن نور قوی‌تر می‌شود ظِل اما ظلمت یعنی تاریکی بر کفر و نفاق و عصیان ظلمت اطلاق می‌شود تاریکی, اما اگر کسی در نور باشد حتی نور کم بخواهد به نور بالاتر برسد می‌گوید از ظل آمد به ذی‌ظل رسید و مانند آن, در مراحل برتر «نور فوق نور» نه اینکه بعضی جاهایش ظلمت باشد بعضی جاهایش نور, خب.
پرسش: فرمود: «أدّبَنی ربّی».
پاسخ: «أدَّبَنی» معنایش این نیست که أخرج مِن النور که «أدَّبَنی», «أدَّبَنی» درست است دیگر علم را به من داد, ادب را به من داد, کمال را به من داد همهٴ این انوار الهی که نصیب من شده به من داد که فرمود: ﴿إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾, خب.
مطلب دیگر اینکه در این کریمه که فرمود: ﴿کَانَ عَلَی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیّاً﴾ بر ذات اقدس الهی به عنوان قضای حتم آمده که مقام ثانی بحث بود چیزی بر خدا حاکم نیست برای اینکه طبق آیهٴ ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ هر چه مصداق شیء است مخلوق خداست و قدرت خدا هم نامتناهی است و هر چه مخلوق خداست مسخَّر اوست و مقهور اوست تحت تدبیر اوست آن‌گاه فرض ندارد که چیزی که محدود است و مسخّر است و مقهور است این قاهر بر قدرت نامتناهی باشد این فرض ندارد نه مفروض محال است فرض ندارد خب, تعبیرات قرآن کریم دو طایفه از آیات را به ما نشان می‌دهد یکی اینکه چیزی بر خدا حاکم نیست و خدا تحت قَهر چیزی قرار نمی‌گیرد زیر سؤال هم نمی‌رود سؤال را در بحثهای قبلی ملاحظه فرمودید که سه قِسم است آیات سؤال هم سه قسم است یک سؤال استفهامی است که به ما فرمودند: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ چیزی که نمی‌دانید از اهل بیت سؤال بکنید, یک سؤال استعطایی است که یک نیازمند از غنی سؤال می‌کند چیزی را درخواست می‌کند که ﴿یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ برابر آیهٴ سورهٴ «الرحمن» هر چه در آسمان و زمین است از خدای سبحان سؤال می‌کند چون سؤال همگانی و همیشگی است جواب الهی هم همگانی و همیشگی است فرمود: ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ﴾ چرا, چون ﴿یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ یوم نه یعنی روز در برابر شب, یوم نه یعنی شبانه‌روز, یوم نه به معنای دهر که بگوییم «الدهر یومان» یوم یعنی ظهور هر ظهور الهی یک کار تازه است خب, ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ﴾ چرا, جوابش در ذیل همین آیه است برای اینکه ﴿یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اگر همهٴ اشیاء همواره از خدا سؤال استعطایی می‌کنند از او چیز درخواست می‌کند او هم باید دائماً جواب اینها را بدهد. قسم سوم سؤال, سؤال استیضاحی است بازپرسی است اعتراضی است که می‌گویند فلان وزیر را به مجلس آوردند از او سؤال کردند این چون سؤال استفهامی نیست سؤال استعطایی نیست اینکه در قانون اساسی آمده نماینده‌ها حقّ سؤال دارند یعنی حقّ اعتراض دارند این ایست بازرسی می‌گویند بازرسی کنید این همان سؤال اعتراضی است اینکه فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُلُونَ﴾ یعنی اینها را نگه دارید برای اینکه اینها زیر سؤال‌اند خب پس سؤال طبق این سه طایفه از آیات سه قسم است ذات اقدس الهی تحت سؤال قرار نمی‌گیرد برابر آیه سورهٴ «انبیاء» که ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ سؤال استفهامی که یقیناً از خدا هست برای اینکه پشت سر هم انبیا و اولیا و مؤمنین از ذات اقدس الهی مطلب سؤال می‌کنند به وسیلهٴ آیات روشن می‌شود مخصوصاً انبیا, سؤال استعطایی هست که همگان از خدای سبحان چیز درخواست می‌کنند اما سؤال اعتراضی و اشکال کردن و نقد دربارهٴ خدا فرض ندارد فرمود: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ اینکه فرمود: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ این ناظر به آن است که در مقام ذات اصلاً سؤال فرض ندارد بگوییم خدا را چه کسی آفرید یا خدا برای چه خَلق شد این معقول نیست این سؤال, این سؤال محال است برای اینکه او حقیقت نامتناهی قائم بالذّات است همه فواعل به او برمی‌گردند از حقیقت نامتناهی که مبدأ هر چیز است که نمی‌شود سؤال کرد از مبدأ نمی‌شود سؤال کرد که مبدأ تو چه کسی است که همهٴ اشیاء به سَمت او حرکت می‌کنند برای اینکه او کمال نهایی است از کمال نهایی و غیر متناهی نمی‌شود سؤال کرد تو برای چه هستی که همه اشیاء برای او هستند او برای چیست یعنی چه, اگر کسی سؤال کرد معلوم می‌شود که معنای کمال نامتناهی را تصوّر نکرده پس نسبت به ذات اقدس الهی دربارهٴ ذات چه مبدأ فاعلی چه مبدأ غایی اصلاً سؤال فرض ندارد لذا در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آیهٴ 23 سخن از ذات اصلاً مطرح نشد برای اینکه فوق سؤال است اما فرمود: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ خدا هرگز در کارهایی که انجام می‌دهد زیر سؤال قرار نمی‌گیرد نمی‌شود به خدا اعتراض کرد که چرا این کار را کردی ولی مردم مسئول‌اند در قیامت اینها را نگه می‌دارند می‌گویند چرا این کار را کردی ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُلُونَ﴾ خب, خدا زیر سؤال قرار نمی‌گیرد چرا, برای اینکه تصوّرش یا به این است که یک مبدأ خارجی باید باشد که آن مبدأ خارجی کارِ خدا را برابر یک قانون بسنجد به خدا بگوید کارِ تو مطابق با فلان قانون نبوده است چرا این کار را کردی این هم فرض ندارد برای اینکه کسی یا چیزی که خارج از حوزهٴ خلقت خدا باشد نیست قانونی که خارج از قلمرو خلقت خدا باشد نیست پس فرض ندارد که کسی به خدا بگوید تو چرا فلان کار را کرده‌ای این فرض ندارد می‌ماند یک فرض و آن این است که فرض دارد و قرآن هم مطرح کرده است فرمود سالبه به انتفاء موضوع است مثلاً خدای سبحان که اسمای حسنا دارد قوانینی را هم برابر اسمای حسنا ترسیم کرده است کسی به خدا بگوید خدایا فلان کار تو با فلان حرف تو ناهماهنگ است این قابل گفتن است, این قابل شنیدن است که به خدا بگوید خدایا این کاری که تو کرده‌ای با آن وصفی که تو داری هماهنگ نیست منتها خدا می‌فرماید من برابر وصفهایی که دارم کار می‌کنم لذا زیر سؤال قرار نمی‌گیرم پس ﴿لاَ یُسْئَلُ﴾ نسبت به ذات اصلاً مطرح نیست برای اینکه فرض ندارد نسبت به فعل هم قانونی باشد جدای از فعل خدا و یک سائل و معترض و نقّادی باشد بیرون از حوزهٴ خلقت که این نقّاد به خدا عرض کند خدایا کار تو مطابق با فلان قانون نبوده است این هم فرض ندارد برای اینکه ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ قِسم سوم فرض دارد و آن این است که خدا کاری بکند ـ معاذ الله ـ که با وصفی از اوصاف خدا هماهنگ نباشد این را کسی می‌تواند به خدا اعتراض کند بگوید خدایا تو که دارای فلان وصفی چرا این کار را کردی خدا در این فصل سوم, فصل سوم یعنی فصل سوم پس آنها خارج از بحث است در این فصل سوم می‌فرماید تمام کارهای من منظم است من زیر سؤال قرار نمی‌گیرم ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾. بیان ذلک این است که خودش فرمود: ﴿إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَی﴾ بر من هست که مردم را هدایت کنم برای اینکه من اینها را آفریدم من امیر قافله‌ام اینها را از خاک به اصلاب و ارحام آوردم از اصلاب و ارحام به دامن مادرشان آوردم مدّتی در دنیا هستند بعد وارد برزخ می‌شوند بعد وارد قیامت من امیر این قافله‌ام من باید راهنما بفرستم, قانون بفرستم, رهبری‌شان را به عهده بگیرم اگر من اینها را مسافر خَلق کرده باشم که اینها راهی دیاریند راهنما نفرستم زیر سؤال می‌روم پس ﴿إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَی﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «لیل» آمده است آیهٴ دوازده سورهٴ مبارکهٴ «لیل» این است که ﴿إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَی﴾ نه «لنا» بر ماست که مردم را هدایت کنیم. شفّاف‌تر از سورهٴ مبارکهٴ «لیل» همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مبسوطاً گذشت آیهٴ 163 و 164 و 165 قصّهٴ نبوّت عامه را مطرح می‌کند می‌فرماید: ﴿إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَی نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَیْنَا إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِیسی وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَیْمانَ وَآتَیْنَا دَاوُود زَبُوراً ٭ وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً ٭ رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ﴾ ما چرا انبیا را فرستادیم؟ برای این ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ ما اگر انبیا نمی‌فرستادیم, صحف آسمانی نمی‌فرستادیم, اولیا را جانشین انبیا قرار نمی‌دادیم, هدایت نمی‌کردیم در قیامت این مردم به من اعتراض می‌کردند می‌گفتند تو که خدایی ما را خَلق کردی می‌دانستی بعد از مرگ چنین جایی می‌آییم خب چرا راهنما نفرستادی, چرا انبیا نفرستادی, چرا کسی که به ما بگوید چه بکنیم چه نکنیم نفرستادی من برای اینکه زیر سؤال نروم انبیا فرستادم من این کار را کردم این حجیّت عقل, برهان عقل, عظمت و جلال و شکوه عقل را ببینید تا کجاست فرمود برای اینکه عقل به من اعتراض نکند من انبیا فرستادم ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ درست است ظرف, مفهوم ندارد اما چون در مقام تهدید است مفهوم دارد یعنی قبل از رُسل مردم می‌توانستند احتجاج کنند من زیر سؤال بروم اما بعد از فرستادن انبیا مردم حجّت ندارند من حجّت دارم ﴿لِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾, ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ﴾ و مانند آن خب پس چون خدا هر چه باید بکند می‌کند و هر چه نباید بکند نمی‌کند زیر سؤال نمی‌رود ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ اما این باید و نباید را اوصاف او رهبری می‌کند او خودش را معرفی کرده که عدل است, حکیم است, علیم است, حیّ است, قدیر است, سمیع است, بصیر است همهٴ این اوصاف, اگر چنین خدایی که فرمود: ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ نسیان و سهو در او نیست از نظر بخش علمی, اگر ﴿وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾ در بخشهای محاسبه و پاداش و کیفر به احدی ظلم نمی‌کند اگر یک وقت ـ معاذ الله ـ ظلمی واقع بشود این قبیح از او صادر بشود عقل احتجاج می‌کند می‌گوید خدایا این کار با آن وصفت هماهنگ نیست انسان حقّ سؤال ندارد خدا زیر سؤال برود محال است اما «المحال جازَ أن یَستلزم المحال», اگر به فرض محال خدا ظلم بکند این محال یک محال دیگر را در بردارد و آن این است که زیر سؤال می‌رود خدا زیر سؤال برود محال است اما محال «جاز أن یَستلزم المحال» ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ اگر بیش از یک خدا در عالَم بود یعنی این محال محقَّق بود توحید نبود و شرک بود عالَم متلاشی می‌شد و چون عالم متلاشی نشده است پس یک خدا بیشتر نیست آن محال مستلزم این محال است اگر به فرض محال خدا ظلم بکند زیر سؤال قرار می‌گیرد اما نه به این معنا که بیگانه‌ای به استناد قانون بیگانه‌ای به خدا می‌گوید چرا برابر آن قانون کار نکردی بلکه آشنایی به زبان خود الهی می‌گوید تو که خودت را به حکمت و عدل برای ما وصف کردی این کار تو با آن وصف تو هماهنگ نیست این کار محال است اما «المحال جاز أن یستلزم المحال» ما توقّع نداشته باشیم که مقدّم ما محال باشد تالی ما ممکن, اگر گفتیم دو, دوتا می‌شود پنج‌تا باید ملتزم بشویم که به دو قسمت متساوی تقسیم نمی‌شود فرد هم هست عدد چون کمّ است قابل قسمت است هر عددی قابل قسمت است اگر زوج بود دو گونه قسمت‌پذیر است اگر فرد بود یک گونه قسمت‌پذیر است پنج‌تا را بیش از یک گونه نمی‌شود تقسیم کرد یعنی به فرد می‌شود تقسیم کرد به اقسام غیر متعادل می‌شود تقسیم کرد دوتا و سه‌تا, یکی و چهارتا به دو قسمت متساوی تقسیم نمی‌شود اما اگر زوج باشد هم به دو قسمت متساوی تقسیم می‌شود هم به دو قسمت غیر متساوی این شش را هم می‌شود به دو قسمت متساوی دو سه‌تا تقسیم کرد هم به دو قسمت غیر متساوی به یک و پنج می‌شود تقسیم کرد به دو و چهار می‌شود تقسیم کرد چهار به دو قسمت متساوی تقسیم می‌شود ولی اگر فرض محال کردیم که دو دوتا می‌شود پنج‌تا باید این را هم بپذیریم که قسمت متساوی ندارد دیگر نمی‌شود گفت که چطور چهارتا قابل تقسیم نیست به دو قسمت متساوی می‌گوییم آن محال «جاز أن یستلزم المحال» اگر به فرض محال خدا ظلم بکند به فرض محال این محال هم برایش مترتّب است که زیر سؤال می‌رود نه اینکه بگوییم کارِ خوب کردی نه اینکه این ظلم ذاتی او این است که بر خدا حکم بکند این ظلم که قبیح است «الظلم قبیحٌ بالضروره» اما مادام الذّات هر چه که ضرورت او ذاتی بود یعنی ذاتی منطقی زیر پوشش ضرورت ازلی است یعنی منطقی, ضرورت ازلی آن است که محمول برای موضوع ضرورت دارد بالقول المطلق مثل «الله علیمٌ», «الله قدیرٌ», «الله حیٌّ» که فقط مخصوص ذات اقدس الهی است «لا تُدرکه الأبصار بالضرورة الأزلیه و هو یُدرک الأبصار بالضرورة الأزلیه» اما «الأربعة زوجٌ» بالضرورة ذاتیه است نه ضرورت ازلیه یعنی اربعه مادامی که اربعه است موجود است زوج است اما وقتی اگر اربعه را خدا خلق نکند نه زوج است نه فرد اینکه می‌گویند مادام الذّات یعنی مادام الذّات «الأربعة زوجٌ بالضرورة مادام الذّات» یعنی مادامی که الله او را ایجاد کرده و اگر احیاناً گفته می‌شود ذاتیّات قابل جعل نیست یعنی جعلِ جدا و اگر گفتند ذاتی شیء معلّل نیست یعنی معلّل به علّت جدا وگرنه «ذاتی شیء لم یکن معلّلا» یعنی «أی معلّلاً بعلّةٍ زائدةٍ علی ذات الملزوم» زوجیّت حتماً علّت دارد علت او همان علت اربعه است نه اینکه ذاتی علت نمی‌خواهد علت زاید بر ذات نمی‌خواهد وگرنه آن مبدئی که علّت اربعه است همان مبدأ علّت زوجیّت است اگر حکیم سبزواری(رضوان الله علیه) فرمودک
ذاتی شیء لم یکن معلّلا عرضیه اعرفن مقابله
یعنی عرضی علّت زائده دارد ذاتی علّت زائدهٴ بر علّت ذات ندارد بنابراین بر فرض محال اگر خدای سبحان ظلم بکند زیر سؤال می‌رود اما نه سائلی بیرون از حوزهٴ خلقت یک, نه قانون و ترازویی بیرون از نظام خلقت که به خدا کسی بگوید خدایا کار تو را با فلان قانون سنجیدیم این مطابق در نیامد بلکه کار خدا را با وصف خدا می‌سنجند می‌گویند خدایا تو که دارای وصف حکمتی این کار تو با آن وصف تو مطابق نبود خدا فرمود من این‌چنین نمی‌کنم کار من حکیمانه است صدر و ساقهٴ عالَم حکمت است به تعبیر لطیف جناب ابوریحان بیرونی می‌فرمود اگر کلّ آسمان و زمین را شما به صورت آوا و نغمه و نُت در بیاوری می‌شود موسیقی از بس عالَم منظم است یعنی اگر آسمان حرف بشود, زمین حرف بشود, صدا بشود, صوت بشود می‌شود موسیقی از بس این عالم منظّم است خب اگر این طور هست پس خدا زیر سؤال نمی‌رود. مسئلهٴ حکم چه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» چه در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» چه در این محل آیات دیگر فرمود حکم فقط برای اوست ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾ در نظام تکوین هیچ کس حاکم نیست و اگر انبیای الهی حکمی دارند در حدّ احیای موتا و اِبرای أکمح و ابرص و امثال ذلک هر ولیّی از اولیای الهی مُرده‌ای را زنده می‌کند بیماری را درمان می‌کند حاجتی را برآورده می‌کند همهٴ اینها بر اساس ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ دست بی‌دستی خدا در مقام سوم نه مقام اول و نه مقام دوم که این دو منطقه, منطقهٴ ممنوعه است یعنی مقام ذات نه, اکتناه صفات ذات که عین ذات است نه, در مقام فعل که وجه الله است ظهور خداست افاضهٴ الهی است ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ ظهور می‌کند پس عیسای مسیح خالق نبود اگر کسی خلقت کرد همان ذات اقدس الهی بود منتها اینها چون نمی‌دانند معنای توسّل چیست, معنای فنا چیست, معنای خلافت چیست خیال می‌کنند اگر شیعیان به اهل بیت(علیهم السلام) مراجعه می‌کنند از آنها کار می‌خواهند به بیگانه مراجعه کردند خیر, به دست خدا مراجعه کردند برای اینکه هم یدالله‌اند هم وجه‌‌الله‌اند, عین‌الله‌اند که در روایات فراوان آمده در حقیقت از ذات اقدس الهی می‌خواهند اینها خلیفةالله‌اند دیگر خب, پس از اینها چیز می‌خواهند طبق بیان نورانی امام سجاد که در صحیفه بود خواندیم کلّ عالَم مُنقاد این خاندان‌اند فرمود: «فَکُلُّ خَلِیقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ» خب پس بنابراین اینها می‌شوند مظهر الهی, اگر خلیفهٴ او هستند از خود ندارند از جای دیگر هم ندارند همان کار خدا را به مردم می‌رسانند پس در نظام تکوین ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾ در نظام تشریع شارع هم بالاصاله ذات اقدس الهی است انبیا و اولیا به وسیلهٴ وحی و الهام احکام و حِکم حقوقی را از ذات خدای سبحان دریافت می‌کنند به مردم ابلاغ می‌کنند می‌ماند یک سلسله مسائل اعتباری داوری بین مردم که به وجود مبارک داود فرمود: ﴿یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾ یا به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ﴾ و مانند آن اینها امور اعتباری یعنی تنظیم امور است آن هم برابر قانون و احکام و حِکمی که خدای سبحان تأمین کرده.
پرسش: این همه معترض به کارهای خدا یا نمی‌کردند که چه کرده است باید به این چوب بسوزند به این سختی بسوزند.
پاسخ: کسی اعتراض می‌کند؟ خب برای اینکه این در حقیقت به خودش اعتراض دارد برای اینکه عالَم صدر و ذیلش رحمت است و حرف احنف‌بن‌قیس را باید در میان گذاشت یک وقت معاویه عده‌ای را جمع کرده بر اساس تفکّر جبری گفت که خدای سبحان در قرآن فرمود: ﴿وَإِن مِّن شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ و خداوند برای شما همین مقدار مسائل امکاناتی و رفاهی و اقتصادی نازل کرده احنف در بین جمعیّت بود به معاویه گفت معاویه اینجا سه‌تا مسئله است تو خلط کردی ما دربارهٴ مسئلهٴ اُولیٰ حرفی نداریم که تمام اشیاء در مخزن الهی است در مسئلهٴ دوم هم حرفی نداریم که ذات اقدس الهی برابر حکمت و مصلحت از مخزن خیر خود برای مردم روزی می‌فرستد سؤال ما در مسئلهٴ سوم است که خداوند برای تأمین ارزاق از مخزن خود فرستاده تو به جای اینکه به ما بدهی در مخزن خودت گذاشتی تمام اشکالات متوجه همین استکبار و صهیونیست و امثال ذلک است دیگر.
پرسش: خداوند خودش ظلم نمی‌کند ولی ظالم را می‌آفریند.
پاسخ: ظالم را بما أنه ظالم نیافریده این شخص به سوء اختیار خودش به ظلم رفته مظلوم کوتاهی کرده که زیر بار ظلم رفته فرمود تو یک فریاد بکش من یاور تو هستم تو زیر بار ظلم نرو امضا نکن شما متأسفانه در خیلی از موارد درست است که کشورها مردان الهی فراوانی دارند ولی اگر کسی زیر بار ظلم نرود خدای سبحان او را یاری می‌کند دیگر اگر ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ﴾ از همین قبیل است که فرمود: ﴿وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ﴾ او ظالم نیافریده یک عدّه در اثر انظلام و فرومایگی ظالم را تقویت کردند, خب. ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» هست که آیهٴ 67 این است وجود مبارک یعقوب فرمود: ﴿یَا بَنِیَّ لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِی عَنکُم مِنَ اللَّهِ مِن شَیْ‏ءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هم مشابه این معنا آمده است که حکم جز برای ذات اقدس الهی احدی حقّ حاکمیّت ندارد آیهٴ 57 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این است ﴿قُلْ إِنِّی عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وَکَذَّبْتُم بِهِ مَا عِنْدِی مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این بحث مبسوطاً گذشت که خدای سبحان فرمود: ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ خدای سبحان بر خودش رحمت را لازم کرده است یعنی مهندسی عالَم, معماری عالم بر اساس نقشهٴ رحمت است در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» [آیهٴ] 57 که فرمود: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ همین بود که الآن خواندیم در آیهٴ 57, 54 آن این است ﴿وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ پس اگر رحمت لازم است نه اینکه چیزی بر خدا رحمت را لازم کرده است یک, یا شخصی رحمت را بر خدا لازم کرده است دو, بلکه فرمود این خدا که قدیر محض است, علیم محض است هندسهٴ او هندسهٴ رحمت است با نقشهٴ رحمت خدا دارد عالم را اداره می‌کند اینکه در بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) هست که «أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ» یعنی درست است خدا انتقام دارد غضب دارد و مانند آن فرمود: ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ﴾ ولی غضب خدا, جهنم خدا, سَخط الهی, عذاب الهی مأموم است امام او رحمت است هر جا رحمت دستور انتقام می‌دهد خدا انتقام می‌گیرد «أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ» اینکه گفته شد رحمت او بیش از غضب اوست نه یعنی هشت درجه بهشت, هفت درجهٴ جهنم یعنی بهشت پیشاپیش است جهنم به دنبال بهشت دستور می‌دهد کجا جهنم باشد چه کسی جهنّمی, بهشت دستور می‌دهد چه کسی را بگیرید چه کسی را نگیرید برای اینکه او با رحمت دارد اداره می‌کند اگر ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ﴾ برای اینکه انتقام‌گیری از تبهکار رحمتِ به کلّ عالَم است انتقام‌گیری از ظالم رحمت به جهان است دستور مهندس این است نقشهٴ مهندس این است که فلان جا باید رحمت باشد و غضب برای آنکه متمّم رحمت باشد واقع می‌شود وگرنه خدای سبحان غضبی ندارد اینکه می‌گویند غضب بالعرض است از این قبیل است معنای سبقت رحمت بر غضب این نیست که رحمتش بیش از غضب اوست سبقت یعنی سبقت یعنی او جلو است این دنبال, او امام است این مأموم, او نقشه می‌کشد این کارگری می‌کند, او دستور می‌دهد فلان جا را بگیرید فلان جا را ببندید رحمت دستور می‌دهد مثل اینکه یک پزشک معالج دلسوز دست به چاقو می‌بَرد می‌بُرد عضوی را که انسان در اثر آن عضو آسیب می‌بیند این با رحمت دست به چاقو می‌برد اینکه چاقوکش نیست یک وقت کسی قدّاره‌بند است او با غضب و قهر قدّاره بسته است اما وقتی پزشک آن لباس سفید پزشکی را در برکرده است وارد اتاق عمل شد رحمت می‌گوید این چاقو را بگیر آن عضو را ببُر این به فرمان رحمت دارد این کار را می‌کند, به فرمان علم دارد این کار را می‌کند معنای سبقت رحمت بر غضب این خواهد بود, معنای «أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ» این خواهد بود. فتحصّل که ذات اقدس الهی از بیرون محکوم چیزی نیست بلکه ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ این رحمت که اِمام غضب است از طرف الله مأمور شده ما یک امام داریم یک مأموم کسی داریم که امام و مأموم را سرِ جای خودش می‌نشاند آن الله است این دعای نورانی سحر مبادا کسی بگوید این دعا مخصوص ماه مبارک رمضان است این دعا را فقط در ماه مبارک رمضان بخوانید اگر توانستید هر سحر بخوانید «اَللّهُمَّ اِنّی‏ اَسْئَلُکَ مِنْ‏ جَمالِکَ بِاَجْمَلِهِ وَکُلُّ جَمالِکَ جَمیلٌ» همه اسمای الهی جمیل است اما آنکه اجمل است فرمانده کلّ قواست همهٴ اسمای او کبیر است اما آن که اکبر اسماست و اسم اعظم است فرماندهٴ کلّ قواست امامی داریم به نام رحمت, مأمومی داریم به نام غضب, یک فرمانده کلّ قوایی داریم که یکی را امام می‌کند یکی را مأموم فرمود: ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ بعد فرمود: «أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ», «یا مَن سَبَقت رحمته غَضبه» یک مسبوق داریم و یک سابق داریم و یک تعیین‌کنندهٴ جای سابق و مسبوق اینکه در دعای سحر می‌خوانیم من به آن اکبرت می‌خواهم برسم یعنی به آن فرماندهٴ همهٴ این اسما می‌خواهم برسم بنابراین چیزی از خارج بر خدا بر فعل خدا بر اسمای خدا حکومت ندارد این اسمای الهی که کبیرند تحت رهبری اکبرشان اداره می‌شوند اگر ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ﴾ هست از این باب است, اگر ﴿کَانَ عَلَی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیّاً﴾ آن حاتِم, آن قاضی اسم اکبر خداست و اینها محتوم و مَقضی‌اند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:29

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی