- 79
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 21 و 22 سوره کهف _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 21 و 22 سوره کهف _ بخش دوم":
جریان اصحاب کهف را به عنوان یک آیه الهی مطرح میفرماید
برکات قصّه اصحاب کهف یکی پس از دیگری ذکر میشود.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَکَذلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا اَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَ السَّاعَةَ لاَ رَیْبَ فِیهَا إِذْ یَتَنَازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیَاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَ عَلَیْهِم مَّسْجِداً ﴿21﴾ سَیَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُل رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم مِنْهُمْ أَحَداً ﴿22﴾
جریان اصحاب کهف را به عنوان یک آیه الهی مطرح میفرماید برکاتی هم که این قصّه به همراه دارد یکی پس از دیگری ذکر میکنند آنچه که سودمند نیست آن را تصریح نمیکند که حالا رقمشان هفتتا بود, ششتا بود, کمتر بود, بیشتر بود چون سهمی ندارد اثری ندارد اما این خواب طولانیشان که سیصد سال شمسی و 309 سال قمری است این چون اثر دارد این را ذکر میکند. دربارهٴ آرایی که در رقم و عدد اینها ذکر شد سه قول را ذکر فرمود, فرمود: ﴿سَیَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ﴾ این کلمهٴ «سین» تسویف را در قول اول ذکر فرمود و در قول دوم و سوم چون عطف بر همان قول اولاند و این «سین» روی قول دوم و سوم هم در میآید دیگر آن را تکرار نفرمود یعنی در قول دوم هم ﴿سَیَقُولُونَ﴾ مطرح است در قول سوم هم ﴿سَیَقُولُونَ﴾.
مطلب بعدی آن است که بعد از نقل قول اول و دوم فرمود: ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ این مثل تیر در تاریکی است که تعبیرات فارسی ما هم همین است سنگ در تاریکی پرت کردن, تیر در تاریکی پرت کردن یعنی هدفی ندارد به مقصد نمیرسد اینها نه خودشان مشاهده کردند, نه از مبدأ وحیانی شنیدند اگر خودشان مشاهده نکردند از صادقِ امین هم نشنیدند از کجا حرف آنها درست است؟ خب پس این سخنان رجم بالغیب است و این رجم به غیب اختصاصی به قول اول یا قول دوم ندارد بلکه هر دو قول رجم به غیب است به استثنای قول سوم که بحثش خواهد آمد, اگر قول اول و دوم در این جهت فرق میکردند بعد از ذکر یکی از آن دو قول میفرمود ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ و آن قول دیگر را مشمول رجم به غیب نمیدانست از اینکه بعد از قول اول و دوم فرمود: ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ یعنی هیچ کدام از اینها محقّقانه نیستند اینها نه خودشان بودند تا مشاهده کنند و نه از معصوم شنیدند.
پرسش: ببخشید اگر اینها همان جا بالعیان دیده بودند.
پاسخ: اگر دیده بودند ولی فرمود اینها ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ است اگر دیده بودند که قول بود عند حسّ که دیگر درست بود, خب اینها کسی مطّلع نشده بود از حالشان بعد از اینکه آن شخص رفت در شهر تا غذا تهیه کند تازه از اصلِ چنین وجودی باخبر شد گرچه از پیشینیان شنیده بودند عدهای به خارج شهر رفتند اما کجا رفتند؟ چند نفر بودند؟ این برایشان مشخص نیست پس قول اول و دوم رجمِ به غیب است جناب فخررازی و بعدها هم در تفسیر مراغی و سایر تفسیرها به عنوان یک مظنّه و استناد میگویند قول سوم حق است برای اینکه اگر قول سوم هم رجم به غیب بود ذات اقدس الهی این ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ را بعد از قول سوم ذکر میکرد اما از این جهت که قول اول و دوم را ذکر فرمود آنگاه گفت ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ بعد قول سوم را ذکر فرمود معلوم میشود قول سوم حق است این خلاصهٴ سخن جناب فخررازی بود اولاً شاید قبل از ایشان هم دیگران هم گفته باشند بعد هم در تفسیر مراغی آمده که اینها استظهار میکنند که قول سوم حق است.
سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی خب چون یک محقّق کاملی است مثل فخررازی یا تفسیر مراغی سخن نمیگوید میفرماید این مُشعِر است, این اِشعار دارد در حدّ یک احتمال است این درست است این اِشعار دارد که قول سوم مثل قول اول و دوم رجم به غیب نیست ولی استدلال نمیکنند, استظهار نمیکنند که این ظاهر در این است و دلیل بر این است این یک.
پرسش: بعضی از روایات که از جملهٴ اعوان حضرت مهدی(عج) را «سبعةٌ من أصحاب الکهف» میدانند آیا نمیشود با این...
پاسخ: سبعةٌ من أصحاب الکهف میدانند معنایش این نیست که اصحاب کهف هفتتا هستند که اصحاب کهف فراواناند این سبعهای است از اصحاب کهف, خب حالا بحث در روایت جداگانه مطرح است.
مطلب بعدی آن است که همین سخن در بحثهای قبلی آمده در آیهٴ نوزده آنجا سؤال و جوابی که ردّ و بدل میشود فرمود در آیه نوزده ﴿وَکَذلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ﴾ فرمود ما اینها را از خواب بیدار کردیم تا با یکدیگر گفتگو کنند ﴿قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ﴾ این قائل یک نفر است یک نفر سؤال کرد که چقدر در این کهف خوابیدیم؟ ﴿قَالُوا﴾ چون این ﴿قَالُوا﴾ جمع است و اقلّ جمع سه نفر است سه نفر در جواب گفتند ﴿لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ﴾ این سه نفر که جواب دادند و آن یک نفر که سؤال کرد میشود چهار نفر, بعد دارد ﴿قَالُوا﴾ این ﴿قَالُوا﴾ دوم غیر از ﴿قَالُوا﴾ اول است این ﴿قَالُوا﴾ حدّاقلش سه نفر است ﴿قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ﴾ این میشود سه نفر, آنها هم میشود سه نفر, آن سائل اول هم میشود یک نفر این جمعاً میشود هفت نفر این هفت نفر تأیید میکند که آن قولی که دارد ﴿سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ﴾ این درست است. سیدناالاستاد هم اینجا هم باز محقّقانه سخن میگوید میفرماید اگر این قائل اول جدای از آنها باشد ﴿قَالُوا﴾ هم جدا باشد ﴿قَالُوا﴾ اول و ﴿قَالُوا﴾ دوم هم جدا باشد و حدّاقل جمع سه نفر باشد بر اساس همهٴ این مبانی ما میتوانیم بفهمیم اینها کمتر از هفت نفر نبودند نه هفت نفر بودند فرق یک محقّق و غیر محقّق این است ما اولاً این ﴿قَالُوا﴾ اول شاید بیش از سه نفر گفتند ما دلیل نداریم بر اینکه سه نفر گفتند, ﴿قَالُوا﴾ دوم هم شاید بیش از سه نفر گفتند حدّاقلش سه نفر است نه منحصر در سه نفر این دو, یک عده هم ساکت بودند و منتظر آن به چه دلیل ما میتوانیم نفی بکنیم لذا یک محقّق حرفش این است که از مجموع این سه قول یعنی ﴿قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ﴾ ﴿قَالُوا﴾ اول, ﴿قَالُوا﴾ دوم از مجموع این سه قول ما میفهمیم کمتر از هفت نفر نبودند نه رقمشان هفت نفر بود این حرف یک محقّق است, خب پس دربارهٴ این تقدیم ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ در حدّ اِشعار است این درست است اما نه آنطوری که فخررازی گفته, نه آنطوری که مراغی گفته بخواهند استظهار کنند, اِستشعار مطلبی است و استظهار مطلبی دیگر و از جمعبندی آن سه قول ﴿قَالَ﴾ هست و ﴿قَالُوا﴾ اول هست و ﴿قَالُوا﴾ دوم بر فرض اینکه همه حرف زده باشند و بر فرض اینکه سه نفر گفته باشند بله هفت نفرند, اما از کجا همه جواب دادند؟ و از کجا ﴿قَالُوا﴾ اول سه نفرند, ﴿قَالُوا﴾ دوم سه نفرند؟ حدّاقلش سه نفرند نه منحصر در سه نفر, پس باید که دربارهٴ آن ﴿قَالَ﴾ میفرماید: «مُشعرٌ بل دالٌّ» ولی دربارهٴ ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ میفرماید: «مُشعرٌ» این «دالٌّ» بر اینکه کمتر از هفت نفر نبودند را دربارهٴ آن ﴿قَالَ﴾ و ﴿قَالُوا﴾ و ﴿قَالُوا﴾ فرمود و آنچه که مربوط به ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ است فقط در حدّ اِشعار تعبیر فرمودند.
پرسش: آنچه که در دست ماست همان ظواهر است و اصل به احتمالات نمیشود که.
پاسخ: بسیار خب, ظاهر که این ﴿قَالُوا﴾ که ظاهر در سه نفر نیست نه ﴿قَالُوا﴾ اول, نه ﴿قَالُوا﴾ دوم حدّاقل جمع سه نفر است نه جمع برای سه نفر, خب ظاهری ما در دست نداریم چه ظهوری دارد بر اینکه اینها هفت نفر بودند؟ آن هم اگر قول سومی حق بود دیگر خدای سبحان نمیفرمود: ﴿مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم مِنْهُمْ أَحَداً﴾ این همه نشان میدهد که کسی عالِم نبود.
اما این تعبیر که خودش در همین سوره در آیهٴ 25 وقتی فرمود: ﴿وَلَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ بعد فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا﴾ اینکه خودش فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا﴾ با آنجا خیلی فرق دارد در آنجا قول خود را ذکر نکرد فرمود سه قول در مسئله هست بعضیها گفتند سه نفر, بعضیها گفتند پنج نفر, بعضیها گفتند هفت نفر قول خودش را نقل نکرد دربارهٴ مدّت خواب هم قولی از کسی نقل نکرده مگر از خود اصحاب کهف قبلاً که ﴿لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ﴾ تنها قول خودش را نقل کرد که فرمود سیصد سال بودند ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ بعد فرمود: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ﴾ یعنی قول, قول من است نه ﴿یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ﴾ نه اگر اقوال دیگری در بین باشد آن قولها هم مطرح نیست اینکه در آیهٴ 26 فرمود: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ﴾ بعد از قول خودش فرمود یعنی قول من را بگیرید آن اقوال دیگر که ﴿یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ﴾ که سندی ندارد, خب پس بنابراین بین آیهٴ 25 و 26 با آیه 21 کاملاً فرق است از این جهت نمیشود گفت که اینها هفت نفر بودند اگر ما از آیهٴ نوزده بخواهیم کمک بگیریم میگوییم حدّاقل جمعیت اینها هفت نفر بودند بله, حداقلش اینقدر بودند اما بیشتر از این بودند یا نه, این ﴿مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ﴾.
و اما اینکه اهل بلد از حالشان باخبر بودند یا نه؟ این در حدّ احتمال است ظاهرش این است که باخبر نبودند برای اینکه همان اوّلین بار وقتی که یکی از اینها رفته برای تهیه طعام باخبر شدند کسی آنجا نمیرفت باخبر هم نبود شاید ذات اقدس الهی که فرمود: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَی آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً﴾ این کهف را هم نظیر غار وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مصون نگه داشت ما چه میدانیم؟ آنجا حضرت وارد غار شد کسی وارد غار نشد با اینکه عادی بود عدهای هم از این قیافهشناسها و اثرشناسها و اثر پا شناسها رفتند تا دمِ غار بعد نتوانستند بروند یا نرفتند هیچ دلیلی نداریم که آنجا افرادی رفتند ممکن است خدایی که بخواهد این آیت را به عنوان کرامت حفظ کند تا مردم به معاد علمِ جزمی پیدا کنند راه را برای دیگران باز نکرده است, خب.
اما اینکه مشرکان گاهی نام خدا را میبرند نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آمده آیهٴ 31 که آن زنها گفتند ﴿حَاشَ لِلَّهِ﴾ قبلاً گذشت که مشرک معتقد به خدا هست واجبالوجود را قبول دارد, توحیدِ واجب را قبول دارد, توحید خالق را قبول دارد, توحید ربّالأرباب را قبول دارد که مدیر کلّ عالم یکی است اما شرکش در ربوبیّت جزئیه است ارباب متفرّقه قائل است ربّالرزق, ربّالشفاء, ربّالانسان, ربّالحیوان, ربّالحجر, ربّالشجر گرفتار ارباب متفرّقه است وگرنه ربّالعالمین را یکی میدانند یعنی مدیر کل, ربّ ارباب ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ و مانند آن این تفاوت جوهری با ملحدان که آنها که اصلاً کسی را قبول ندارند خدایی را قبول ندارند یعنی مبدئی را قبول ندارند و ملحد محضاند.
مطلب دیگر اینکه در جریان اصحاب کهف آن مقداری که در روایات آمده هم فخررازی در تفسیرش نقل کرد هم در تفسیرهای امامیه مثل تفسیر صافی و کنزالدقائق و اینها آمده از وجود مبارک حضرت امیر که حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود اینها هفت نفر بودند اسامی اینها هم در این تفسیر آنطوری که فخررازی نقل کرده اسامی اینها هم آمده که اینها چه کسانی بودند و ابنعباس هم از همین جا استفاده کرده خب وگرنه راهی ندارد چون ابنعباس شاگرد تفسیری وجود مبارک حضرت امیر بود اگر گفت من میدانم از همین راه میداند در تفسیر کنزالدقائق و اینها دارد که «بطریقٍ عامی» و خود فخررازی هم همین روایت را از وجود مبارک حضرت امیر نقل کرد در این تفسیرهای شیعه هم دارد که به طریق عامه از وجود مبارک حضرت امیر نقل شده و اسامی آنها هم همین است, خب اینها البته فیالجمله تأیید میکند اگر روایت باشد خب علی الرأس اما خب مستحضرید هم طریقش طریق آنهاست و هم بسیاری از اینها مرسلاند و اثبات مطالب علمی با روایات مرسل کار آسانی نیست در مسائل عبادی و عملی به مرسلات عمل نمیشود مگر در بعضی از مراثی چه رسد به مسائل علمی اما خب در حدّ یک احتمال استناد احتمالی و مانند آن مورد قبول خواهد بود, حالا ممکن است روایات دیگری هم در مسئله باشد ولی این روایتی که سند ابنعباس است از وجود مبارک حضرت امیر است که سنّیها نقل کردند بعد شیعهها هم در تفسیرشان از آنها نقل کردند, اما حالا بقیه بحث انشاءالله برای روز چهارشنبه اما این سؤالاتی که مربوط به موت بود.
پرسش: ببخشید در جریان غار رفیق پیامبر میخواست بدجنسی کند و پایش را از ار بیرون بیاورد که عقرب او را نیش زد.
پاسخ: بله خب معذلک خدا حفظ کرد دیگر پس این تأیید است اگر خدای سبحان بخواهد حفظ بکند و نگذارد کسی مطّلع بشود جلوی رفیق بد را هم میگیرد اگر خدا بخواهد جریان اصحاب کهف را سیصد سال حفظ بکند مانع ورود دیگران بود خود ذات اقدس الهی فرمود ما اینها را از پهلویی به پهلویی میغلتاندیم که لباس اینها, بدن اینها آسیب نبیند و کسی هم آنجا باخبر نبود بعدها بعد از گذشت سه قرن ﴿أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ﴾ ما کسی را عُثور و اطلاع ندادیم ما باید اطلاع بدهیم ولی این کار را نکردیم ما میخواهیم آیتی به دست ما در جامعه ظهور کند تا اینها معاد را باور کنند ما اصحاف کهف را خواباندیم ما هیچ کس را مطّلع نکردیم بعدها اینها را بیدار کردیم اهل شهر را مطّلع کردیم این چهارتا کار را ما کردیم ﴿ضَرَبْنَا عَلَی آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً﴾ یک, ﴿ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ﴾ دو, ﴿وَکَذلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ ... إِذْ یَتَنَازَعُونَ﴾ سه, خب اگر عُثور و اطلاع مردم باید به اِعثار و تعلیم الهی و اعلام الهی باشد تا این آیت معنای خودش را پیدا کند خب کسی نرفت آنجا و اتفاق هم نیفتاده و خدای سبحان هم آنها را منصرف کرده از رفتن.
پرسش: در بحث دیروز فرمودید که آنها انقلاب کردند و گفتند اینجا را مسجد قرار بدهیم.
پاسخ: بعد از اعثار دیگر, فرمود: ﴿وَکَذلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ ... إِذْ یَتَنَازَعُونَ﴾ بعد از اینکه این یک نفر رفته شهر و غذا تهیه کند پولی که داده برای عهد دقیانوس بود فهمیدند این سکّه, سکّهٴ سیصد سال قبل است گفتند چهار, پنج شاهد داشتند دیگر از قیافهٴ اینها, از لباس اینها, از چهرهٴ اینها, از زبان اینها, از فرهنگ محاوره اینها, از این سکّهٴ اینها فهمیدند این برای سیصد سال قبل است بعد قصّه را جویا شدند گفت من تنها نیستند مدّتی قبل با هم رفتیم در غار و اینها بعدها مردم شهر مطّلع شدند وقتی مطّلع شدند آمدند دیگر آنها کم کم رحلت کرده بودند دربارهٴ جایگاه آنها اختلاف کردند بعضی گفتند دمِ غار را ما میبندیم که دیگر این اجساد سالم بمانند یعنی آسیب نبینند, بعضی گفتند نه, تبرّک بکنیم ﴿لَنَتَّخِذَنَ عَلَیْهِم مَّسْجِداً﴾, خب.
پرسش: در رابطهٴ با این نبدل امثالکم این بدن مطهر ائمه آیا سالم میماند در آن نفوس قبل میماند.
پاسخ: بله ممکن است برای اینکه.
پرسش: یا نه, این بدن مطهر استثنا دارد از آن موارد دیگر یا اینکه معذرت میخواهم احترام دارد.
پاسخ: این در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه هست که «یَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَیْسَ بِمَیِّتٍ وَ یَبْلَی مَنْ بَلِیَ مِنَّا وَ لَیْسَ بِبَالٍ» فرمود ماها که مُردیم نمیمیریم ماها اگر بدن پوسیده باشد نمیپوسد «وَ یَبْلَی مَنْ بَلِیَ مِنَّا وَ لَیْسَ بِبَالٍ» این هیچ استبعادی ندارد که بدن بماند إلی یوم القیامه برای اینکه آنها به وسیلهٴ همین بدن به کمال رسیدند یک, و آیتی باشد برای تکمیل دیگران این دو, اگر بدنِ مرحوم ابنبابویه هشتصد سال میماند برای تعلیم دیگران است, برای تکمیل دیگران است البته برای خود اینها اثری ندارد حالا چه بدن را بسوزانند نظیر اصحاب اُخدود یا نسوزانند اینها به کمالشان رسیدند ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً﴾ اینها حیّاند, عنداللهاند, مرزوقاند و مانند آن.
پرسش: آنوقت روح با همین بدن محشور میشود با همین بدن مطهر امام معصوم.
پاسخ: بله خب, منتها در تعبیرات قرآن کریم دارد مثل همین دنیا ما در حقیقت بخواهیم عرفی سخن بگوییم میگوییم این بدن ما عین بدن دوران سی سال قبل, چهل سال قبل است ما همان شخصیم دیگر اینکه تردید نداریم که ولی بخواهیم علمی و دقیق حرف بزنیم خب این بدن چند بار عوض شده ولی روحِ ما عین همان است, هویّت ما عین همان است بدون کمترین تردید.
پرسش: همین بدن مطهر که ما روی آن انگشت بگذاریم همین بدن مطهر آیا روز قیامت روح با همان بدن محشور میشود.
پاسخ: بله خب دیگر, ولی.
پرسش: استثنا میکند معذرت میخواهم از مبدل و امثال خود استثنا میکند.
پاسخ: نه, در دنیا هم همین است این مثل آن است الآن هم ما وقتی که در دنیا که هستیم اشاره میکنیم عرفاً میگوییم این بدن ما عین همان بدن بیست سال قبل است ولی بخواهیم قرآنی حرف بزنیم, برهانی حرف بزنیم ناچاریم بگوییم مثل است دیگر الآن ما چندینبار عوض شدیم یک محقّق که از ما نمیپذیرد بگوید شما عین آن هستید که بخواهیم عرفی حرف بزنیم بله میگوییم این آقا که الآن شصت سال است عین همان انسان چهل سال قبل است دیگر این عرفاً, اما بخواهیم علمی سخن بگوییم تحقیقی سخن بگوییم میگوییم بدنش مثل بدن قبلی است چون چندبار عوض شده روحش عین آن است چون عوض نشده, هویّت او چون به روح اوست عین اوست عوض نشده اما روح که تکامل دارد چون لُبس است نه لَبس, لُبس فوق لُبس است و کمال روی کمال است تغییری نیست اگر چیزی بالا رفته که عوض نشده همان است به اضافه اما اگر چیزی تغییر کرده در عرض و نه در طول کون و فساد بود نه لُبس بعد اللبس میشود مثل الآن ما چند بار, چند بار یعنی چند بار اگر کسی حضور داشته بود و یک بار کافی بود برای او ما را به زحمت نمیانداخت وقت دیگران را هم نمیگرفت چند بار یعنی چند بار این گفته شد اگر کسی در سنّ بیست سالگی سرقتی کرده و به محکمهٴ عدل رفته و محکوم شد که دستش باید قطع بشود این فرار کرده و در سنّ شصت سالگی این را دستگیر کردند در طیّ این چهل سال این چند بار تصادف کرده کلیههایش را از دست داده کلیههای دیگران را به او تلقیح کردند, پاهایش را از دست داده پاهای دیگران را در حال گرم بودن وصل کردند, چسباندند گرفته, قلبش را عوض کردند با قلب دیگر کلّ بدن را عوض کردند این در سنّ شصت سالگی دستگیر شده این عین همان آقاست این میتواند بگوید دیگر دست مرا قطع نکنید برای اینکه این دست من از جای دیگر آمده من دستهایم در تصادف از بین رفته دست دیگران را به دست من چسباندند و گرفته میگویند هر چه را که روحتان قبول کرده, درک کرده, پذیرفته, ساخته, تویی ما همین دست را باید قطع بکنیم این محکمهٴ عدل دنیای ماست آخرت ما هم همینطور است این دیگر نمیتواند بگوید کلیههایم عوض شده, قلبم عوض شده, دستم عوض شده, پایم عوض شده میگویند نه, تو عین همان انسان چهل سال قبلی و درست هم هست اما وقتی بخواهند راجع به بدن او سخن بگویند میگویند مثل بدن اوست لذا قرآن کریم آنجا که جای تحقیق روحی است یک طور حرف میزند, آنجا که جای تحقیق هویّت است یک طور حرف میزند, آنجا که برای بدن است میگوید مثل, اگر ما مسئلهٴ دنیا را خوب بفهمیم یعنی خوب بفهمیم آخرت هم همینطور است دهها بار در طیّ این سالها گفته شد که کلّ بدن عوض میشود مگر ما این تمام غذاهایی که میخوریم این به جای آن پوست و گوشت و خون نمیرود آنها مگر تحلیل نمیرود این دستگاه سوخت و سوز دارد تحلیل میبرد چرا اگر غذا به کسی نرسد آدم لاغر میشود؟ برای اینکه این دستگاه سوخت و سوز مواد میخواهد از همین گوشت میگیرد, از همین پوست میگیرد, از همین استخوان میگیرد اینها تحلیل میرود پشت سر هم غذاهای دیگر میرسد, موادّ دیگر میرسد این مثالها هم باز مکرّر گفته شد که اگر کسی در شب مهتابی در کنار نهر روانی که سنگ ندارد موج ندارد و آرام حرکت میکند کنار این نهر بنشیند عکس ماه را در این نهر میبیند یک ساعت که بنشیند خیال میکند این عکس همان عکس یک ساعت قبل است در حالی که دهها بار این عکس عوض شده این را لااقل هفتصد, هشتصد سال قبل تاکنون هر کس آمده فهمیده و گفته که «شد مبدّل آب این جوی چند بار٭٭٭ عکس ماه و عکس اختر برقرار» روز اگر کنار این نهر بنشیند عکس آفتاب را در این نهر میبیند, یک ساعت بنشیند خیال میکند این عکس همان عکس یک ساعت قبل است در حالی که این نهر روان است هر بخشی از آب نمایانگر یک عکس خاص است وقتی این آبها میآید میرود این عکسها هم متغیّر است منتها چون دقیق است و رقیق است و نرم است به چشم نمیآید «شد مبدّل آب این جوی چند بار٭٭٭ عکس ماه و عکس اختر برقرار» اگر کسی خالی روی دستش است در دروان کودکی بود این خیال میکند این همان خال شصت سال قبل است در حالی که چندین بار عوض شده اگر وضع دنیا برایمان حل بشود آخرت هم همینطور است دیگر چه استبعادی دارد, خب.
اما دربارهٴ موت که مرگ چیست؟ مرگ یک مرگ طبیعی داریم که طبیب میفهمد و اجازهٴ دفن میدهد, یک مرگ قرآنی داریم که آن مربوط به اجازهٴ دفن نیست آنکه میگویند انسان تبهکار در حال مرگ فشار جان دادن دارد, در حال احتضار فشار جان دادن دارد این دست و پا زدن معیار نیست این مرگِ قرآنی است نه مرگ طبّی, مرگ طبّی این است که این بدن سرد بشود خون به اعضا نرسد قلب از کار بیفتد طبیب هم اجازهٴ دفن میدهد یعنی رابطهٴ روح با بدن قطع شد ولو این شخص رباخوار باشد, مفسد باشد, محارب باشد هنگام مرگ دست و پایی نزده سکته کرده با ایست قلبی مُرد دیگران خیال میکنند این فشار جان دادن ندارد این به راحتی مُرد در حالی که مرگ طبیعی و طبّی معیار فشار مرگ و دردِ حال احتضار نیست مرگِ قرآنی انتقال از دنیا به برزخ است این شخص گرچه اجازهٴ دفن داده شد رفته زیر خاک اما از دنیا به برزخ نرفته وقتی از دنیا وارد برزخ میشود که امور دنیایی از او گرفته بشود, وقتی امور دنیایی از او گرفته میشود که این وابستگیها را یکی پس از دیگری جدا کند انسان اگر در حیات خودش وابسته نبود این راحت وارد برزخ میشود اما اگر وابسته بود تعلّق به مال داشت ﴿تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾ بود این همین که حال احتضار رسید متعلّقان را از او میگیرند یک, تعلّق میماند دو, فریاد شروع میشود سه, چرا آدمِ معتاد را که گرفتند دادش بلند است؟ برای اینکه متعلَّق عادت را از او گرفتند یک, تعلّق و اعتیاد در او هست دو, تعلّق بدون متعلَّق فریاد آدم را بلند میکند این سه, تا این تعلّق قطع نشود این شخص وارد برزخ نمیشود این هنوز نمرده این گرفتار آن جان کَندن است در حقیقت, این مرگِ قرآنی است. خدا غریق رحمت کند سیدناالاستاد این جمله را بارها میفرمود که اگر شهیدی در میدان معرکه در خونش دست و پا میزند عدهای خیال میکنند این فشار جان دادن دارد اگر ما میتوانستیم از او سؤال بکنیم که حالت چگونه است؟ این در جواب به ما میگوید من مثل آن تشنهٴ گرمازدهای هستم که وارد استخر شدم دارم در استخر کوثری شنا میکنم این دست و پا زدن من آن است او دارد لذّت میبرد انسان خیال میکند این فشار جان دادن است این فشار جان دادن برای کسی است که مواد را از او گرفتند متعلَّق را از او گرفتند یک, تعلّق مانده دو, تا این تعلّق رفع نشود این دادش بلند است این معنی مرگِ قرآنی است حالا افرادی که با این بدن کامل شدند بالأخره این بدن به آنها خدمت کرده ممکن است سالیان متمادی در قبر بماند برای تکمیل دیگران همانطوری که کتاب اینها هادی دیگران است نوشتههای اینها راهنمای دیگران است بدنِ پاک اینها هم راهنمای دیگران است, خب مرحوم آقا علی حکیم فیلسوف معروف عصر خودش بود بسیاری از حُکما نزد او درس خوانده بودند این بالصراحه در آن کتاب نقل میکند من رفتم به زیارت ابنبابویه این کلّ فضای ری را عوض کرده, تهران را عوض کرده, الی الیوم دارد عوض میکند کمتر کسی است که از این قضیه باخبر باشد و ری برود و برای زیارت حضرت عبدالعظیم مشرّف بشود و کنار قبر شریف ابنبابویه برای زیارت نرود خب این همین است دیگر اینها برکات است دیگر آنجا شده مَهد علما بسیاری از علما در کنار قبر مرحوم آقا سیّد محمد تنکابنی بودند مرحوم حکیم جلوه اینطور بودند آنها همه رفتند کنار قبر ابنبابویه آنجا جا گرفتند خب این افتخاری است دیگر, این کمالی است, این تکمیلی است برای دیگران این هم یک مطلب.
پس بنابراین مرگها دو قِسم است یک مرگ طبیعی و طبّی است که فقط اجازهٴ دفن زیر خاک را میدهند, یک مرگ به معنای انتقال از دنیا به برزخ است, انتقال از دنیا به برزخ برای خیلیها حاصل نیست اینکه خیلیها نمیفهمند مُردند برای اینکه در کشاکش این جرّاحیاند اگر کسی این علاقهها را قطع نکند بعد از مرگ میبرند در اتاق عمل این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود این در نهجالبلاغه هست «فَصَارَ جِیفَةً بَیْنَ أَهْلِهِ ... فَأَسْلَمُوهُ فِیهِ إِلَی عَمَلِهِ» همین است فرمود انسان بعد یک مُردار میشود بعد این مردار را میبرند در اتاق عمل «فَصَارَ جِیفَةً بَیْنَ أَهْلِهِ» که همه دماغشان را میگیرند «فَأَسْلَمُوهُ فِیهِ إِلَی عَمَلِهِ» خب این را میبرند در اتاق عمل اگر وارسته بود که روح و ریحان است و جِیفه هم نیست در حقیقت, اگر نه که «فی حُفرة من حُفر النیران» .
اما این بیان نورانی حضرت امیر که بنا شد قرائت بکنیم این است وجود مبارک حضرت بعد از اینکه آیه مبارکهٴ ﴿أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ﴾ را قرائت فرمودند مطالبی را انشا کردند این مطالب در کتاب شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید جلد یازدهم صفحهٴ 145 آغاز این خطبه است اصلش این است که وقتی حضرت ﴿أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ٭ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ﴾ را تلاوت فرمودند این خطبه را انشا کردند «یَا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ! وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ! وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ! لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ أَیَّ مُدَّکِرٍ» تا بخش پایانی آن جملههایی که جزء غرر این خطبه محسوب میشود این است که فرمود: «لاَ یَتَعَارَفُونَ لِلَیْلٍ صَبَاحاً وَ لاَ لِنَهَارٍ مَسَاءً أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً» یک خطبهٴ نورانی و پربرکتی است اما در صفحهٴ 152 به بعد جناب ابنابیالحدید اینچنین میفرماید, میفرماید: «مَن أراد أن یَعِظ و یخوّف و یقرع صفاة القلب و یعرّف الناس قدر الدنیا و تصرّفها بأهلها فلیأت بمثل هذه الموعظة» این تحدّی میکند میگوید اگر کسی میخواهد دنیا را بشناسد و بشناساند, رابطهٴ مردم را با دنیا معرّفی بکند, تحوّلات دنیا را تشریح بکند مثل حضرت امیر سخن بگوید «و مَن تأمّل هذا الفصل عَلِم صِدق معاویه(علیه من الرحمٰن ما یستحق)» که معاویه درباره حضرت امیر گفت: «والله ما سَنَّ الفصاحة لقریش غیره» که «الفضل ما شَهدت به الأعداء» اگر کسی این خطبه را ببیند میبیند که معاویه این جملهاش حق بود که گفت قسم به خدا فصاحت را برای قریش غیر علی کسی ترسیم نکرده است بعد میفرماید: «و یَنبغی» حالا این را ملاحظه بفرمایید تا آن سؤالی که از محضر سیدناالاستاد مرحوم علامه کردیم بعد به عرضتان برسانیم ایشان میگوید: «و یَنبغی لو اجتمع فصحاء العرب قاطبة فی مجلس و تُلی علیهم أن یسجدوا له» ابنابیالحدید میگوید که اگر همه فصحای عرب جمع بشوند در مجلسی و این خطبهٴ نورانی حضرت امیر برای آنها خوانده بشود اینها باید سجده کنند همانطوری که قرآن آیاتی دارد که برای بعضی از آیات سجده هست حضرت امیر هم خُطَبی دارد که برای بعضی از خطبهها سجده است این را که ما دیدیم به عرض مرحوم علامه رساندیم این مبالغه نیست؟ فرمود نه, برای اینکه این همان بیانات خدا در قرآن کریم است که به این صورت آمده در حقیقت این سجده, سجده است برای کلام الله چون این تفسیر همان است بعد از جملهٴ ﴿أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ﴾ معارف قرآنی را حضرت دارد بیان میکند اگر سجده میکنند در حقیقت برای قرآن است و برای کلام الله دارند سجده میکنند, خب. «و یَنبغی لو اجتمع فصحاء العرب قاطبة فی مجلس و تُلی علیهم أن یسجدوا له کما سَجد الشعراء لقول عدیبنالرقاع قلم أصاب من الدواة مِدادها» بعضی از اشعار را مثل این شعر که میشنیدند میگفتند این شعر سجده دارد «فلمّا قیل لهم فی ذلک» به شعرا گفته شد شما چرا برای این سجده کردید؟ «قالوا انّا نَعرف مواضع السجود فی الشعر کما تَعرفون مواضع السجود فی القرآن» ما در حوزهٴ ادبیات هم میدانیم که قدر کدام شعر را باید بیشتر بدانیم. بعد ابنابیالحدید میگوید «و إنّی لأطیل التعجّب» من یک بحث دارم درباره خود این خطبه که از پنجاه سال قبل تا الآن چند بار این را خواندم که آن را میگویم, یک بحث دارم دربارهٴ خطیب که خود حضرت امیر است. دربارهٴ حضرت امیر او را الآن ذکر میکند, دربارهٴ همین خطبه بعد از چند سطر ذکر میکند میگوید: «و إنّی لأطیل التعجّب مِن رجل» که «یخطب فی الحرب بکلام یدلّ علی أنّ طبعه مناسبٌ لطباع الأسود و النمور و أمثالهما مِن السباع الضاریة» خب کسی این خطبه را خوانده که در میدان جنگ آنچنان اهل تَحمیس و حماسه است که گویا شیر است, گویا پلنگ است هیچ رحمی اصلاً در قلب او نیست وقتی به کفار میخواهد حمله کند آن خطبههای میدان جنگش را آدم میبیند با این خطبه میبیند هماهنگ نیست «یدلّ علی أنّ طبعه مناسبٌ لطباع الأسود و النمور و أمثالهما مِن السباع الضاریة ثمّ یَخطب فی ذلک الموقف بعینه إذا أراد الموعظة» در همان میدان جنگ اگر بخواهد موعظه کند مثل اینکه قبل از حمله میخواهد موعظه کند طوری حرف میزند که «یدلّ علی أنّ طبعه مشاکلٌ لطباع الرهبان لابسی المسموح الذین لم یأکلوا لحماً و لم یُریقوا دماً» مثل اینکه نظیر بایزید بسطامی دارد حرف میزند اصلاً گویا گوشت حیوانی نخورده, گویا لباس فاخر نپوشیده, گویا اهل دنیا نیست همان در میدان جنگ «فتارة یکون فی صورة بسطامبنقیس الشیبانی و عتیبةبنالحارث الیربوعی و عامربنالطفیل العامری و تارةً یکون فی صورة سُقراط الحِبر الیوانانی و یوحنا المعمدان الاسرائیلی و المسیحبنمریم الالهی» این تعجّب میکند این چه علی است بعد «و اُقسم بِمن تقسم الاُمم» این دربارهٴ خود حضرت امیر(سلام الله علیه) است بعد دربارهٴ این خطبه گفت «و اُقسم بمَن تُقسم الاُمم کلّها به» من به چیزی قسم میخورم که همهٴ ملّتها به او قسم میخورند و آن ذات اقدس الهی است آن حقیقت محض است که این مبالغه نیست اغراق نیست «لقد قرأت هذه الخطبة مُنذ خمسین سنة و الی الآن أکثر مِن ألف مرّة» قسم به خدا من این را دروغ نمیگویم من از پنجاه سال قبل تا الآن بیش از هزار بار این خطبه را خواندم «مُنذ خمسین سنة و الی الآن أکثر مِن ألف مرّة و ما قرأتها قَطُّ الاّ و أحدثت عندی روئة و خوفاً و عظة واثّرت فی قلبی وجیباً و فی أعضائی رعدة و لا تأمّلتها الاّ و ذکرت الموتیٰ من أهلی و اقاربی و ارباب وُدّی و خیّلت فی نفسی أنی أنا ذلک الشخص الذی وصف علیٌّ(علیه السلام) حاله و کم قد قال الواعظون» من خیلی حرفهای موعظهها را شنیدم پای منبرها رفتم, کتابها خواندم در من اثر نکرد یا اینطور اثر نکرد «و کم قد قال الواعظون و الخطباء و الفصحاء فی هذا المعنی و کم وقفتُ علی ما قالوه و تکرّر وقوفی علیه فلم أجد لشیء منه مثل تأثیر هذا الکلام فی نفسی» در هیچ جا این اثر پیدا نشد این برای احد الأمرین است یا «فإمّا أن یکون ذلک لعقیدتی فی قائله» من چون به آن حضرت خیلی معتقدم «کانت نیّة القائل صالحة و یقینه کان ثابتاً و اخلاصه کان محضاً خالصاً فکان تأثیر قوله فی النفوس أعظم و سریان موعظته فی القلوب أبلغ» این است امیدواریم همهٴ ما از این برکات طَرْفی ببندیم.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
جریان اصحاب کهف را به عنوان یک آیه الهی مطرح میفرماید
برکات قصّه اصحاب کهف یکی پس از دیگری ذکر میشود.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَکَذلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا اَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَ السَّاعَةَ لاَ رَیْبَ فِیهَا إِذْ یَتَنَازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیَاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَ عَلَیْهِم مَّسْجِداً ﴿21﴾ سَیَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُل رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم مِنْهُمْ أَحَداً ﴿22﴾
جریان اصحاب کهف را به عنوان یک آیه الهی مطرح میفرماید برکاتی هم که این قصّه به همراه دارد یکی پس از دیگری ذکر میکنند آنچه که سودمند نیست آن را تصریح نمیکند که حالا رقمشان هفتتا بود, ششتا بود, کمتر بود, بیشتر بود چون سهمی ندارد اثری ندارد اما این خواب طولانیشان که سیصد سال شمسی و 309 سال قمری است این چون اثر دارد این را ذکر میکند. دربارهٴ آرایی که در رقم و عدد اینها ذکر شد سه قول را ذکر فرمود, فرمود: ﴿سَیَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ﴾ این کلمهٴ «سین» تسویف را در قول اول ذکر فرمود و در قول دوم و سوم چون عطف بر همان قول اولاند و این «سین» روی قول دوم و سوم هم در میآید دیگر آن را تکرار نفرمود یعنی در قول دوم هم ﴿سَیَقُولُونَ﴾ مطرح است در قول سوم هم ﴿سَیَقُولُونَ﴾.
مطلب بعدی آن است که بعد از نقل قول اول و دوم فرمود: ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ این مثل تیر در تاریکی است که تعبیرات فارسی ما هم همین است سنگ در تاریکی پرت کردن, تیر در تاریکی پرت کردن یعنی هدفی ندارد به مقصد نمیرسد اینها نه خودشان مشاهده کردند, نه از مبدأ وحیانی شنیدند اگر خودشان مشاهده نکردند از صادقِ امین هم نشنیدند از کجا حرف آنها درست است؟ خب پس این سخنان رجم بالغیب است و این رجم به غیب اختصاصی به قول اول یا قول دوم ندارد بلکه هر دو قول رجم به غیب است به استثنای قول سوم که بحثش خواهد آمد, اگر قول اول و دوم در این جهت فرق میکردند بعد از ذکر یکی از آن دو قول میفرمود ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ و آن قول دیگر را مشمول رجم به غیب نمیدانست از اینکه بعد از قول اول و دوم فرمود: ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ یعنی هیچ کدام از اینها محقّقانه نیستند اینها نه خودشان بودند تا مشاهده کنند و نه از معصوم شنیدند.
پرسش: ببخشید اگر اینها همان جا بالعیان دیده بودند.
پاسخ: اگر دیده بودند ولی فرمود اینها ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ است اگر دیده بودند که قول بود عند حسّ که دیگر درست بود, خب اینها کسی مطّلع نشده بود از حالشان بعد از اینکه آن شخص رفت در شهر تا غذا تهیه کند تازه از اصلِ چنین وجودی باخبر شد گرچه از پیشینیان شنیده بودند عدهای به خارج شهر رفتند اما کجا رفتند؟ چند نفر بودند؟ این برایشان مشخص نیست پس قول اول و دوم رجمِ به غیب است جناب فخررازی و بعدها هم در تفسیر مراغی و سایر تفسیرها به عنوان یک مظنّه و استناد میگویند قول سوم حق است برای اینکه اگر قول سوم هم رجم به غیب بود ذات اقدس الهی این ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ را بعد از قول سوم ذکر میکرد اما از این جهت که قول اول و دوم را ذکر فرمود آنگاه گفت ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ بعد قول سوم را ذکر فرمود معلوم میشود قول سوم حق است این خلاصهٴ سخن جناب فخررازی بود اولاً شاید قبل از ایشان هم دیگران هم گفته باشند بعد هم در تفسیر مراغی آمده که اینها استظهار میکنند که قول سوم حق است.
سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی خب چون یک محقّق کاملی است مثل فخررازی یا تفسیر مراغی سخن نمیگوید میفرماید این مُشعِر است, این اِشعار دارد در حدّ یک احتمال است این درست است این اِشعار دارد که قول سوم مثل قول اول و دوم رجم به غیب نیست ولی استدلال نمیکنند, استظهار نمیکنند که این ظاهر در این است و دلیل بر این است این یک.
پرسش: بعضی از روایات که از جملهٴ اعوان حضرت مهدی(عج) را «سبعةٌ من أصحاب الکهف» میدانند آیا نمیشود با این...
پاسخ: سبعةٌ من أصحاب الکهف میدانند معنایش این نیست که اصحاب کهف هفتتا هستند که اصحاب کهف فراواناند این سبعهای است از اصحاب کهف, خب حالا بحث در روایت جداگانه مطرح است.
مطلب بعدی آن است که همین سخن در بحثهای قبلی آمده در آیهٴ نوزده آنجا سؤال و جوابی که ردّ و بدل میشود فرمود در آیه نوزده ﴿وَکَذلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ﴾ فرمود ما اینها را از خواب بیدار کردیم تا با یکدیگر گفتگو کنند ﴿قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ﴾ این قائل یک نفر است یک نفر سؤال کرد که چقدر در این کهف خوابیدیم؟ ﴿قَالُوا﴾ چون این ﴿قَالُوا﴾ جمع است و اقلّ جمع سه نفر است سه نفر در جواب گفتند ﴿لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ﴾ این سه نفر که جواب دادند و آن یک نفر که سؤال کرد میشود چهار نفر, بعد دارد ﴿قَالُوا﴾ این ﴿قَالُوا﴾ دوم غیر از ﴿قَالُوا﴾ اول است این ﴿قَالُوا﴾ حدّاقلش سه نفر است ﴿قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ﴾ این میشود سه نفر, آنها هم میشود سه نفر, آن سائل اول هم میشود یک نفر این جمعاً میشود هفت نفر این هفت نفر تأیید میکند که آن قولی که دارد ﴿سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ﴾ این درست است. سیدناالاستاد هم اینجا هم باز محقّقانه سخن میگوید میفرماید اگر این قائل اول جدای از آنها باشد ﴿قَالُوا﴾ هم جدا باشد ﴿قَالُوا﴾ اول و ﴿قَالُوا﴾ دوم هم جدا باشد و حدّاقل جمع سه نفر باشد بر اساس همهٴ این مبانی ما میتوانیم بفهمیم اینها کمتر از هفت نفر نبودند نه هفت نفر بودند فرق یک محقّق و غیر محقّق این است ما اولاً این ﴿قَالُوا﴾ اول شاید بیش از سه نفر گفتند ما دلیل نداریم بر اینکه سه نفر گفتند, ﴿قَالُوا﴾ دوم هم شاید بیش از سه نفر گفتند حدّاقلش سه نفر است نه منحصر در سه نفر این دو, یک عده هم ساکت بودند و منتظر آن به چه دلیل ما میتوانیم نفی بکنیم لذا یک محقّق حرفش این است که از مجموع این سه قول یعنی ﴿قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ﴾ ﴿قَالُوا﴾ اول, ﴿قَالُوا﴾ دوم از مجموع این سه قول ما میفهمیم کمتر از هفت نفر نبودند نه رقمشان هفت نفر بود این حرف یک محقّق است, خب پس دربارهٴ این تقدیم ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ در حدّ اِشعار است این درست است اما نه آنطوری که فخررازی گفته, نه آنطوری که مراغی گفته بخواهند استظهار کنند, اِستشعار مطلبی است و استظهار مطلبی دیگر و از جمعبندی آن سه قول ﴿قَالَ﴾ هست و ﴿قَالُوا﴾ اول هست و ﴿قَالُوا﴾ دوم بر فرض اینکه همه حرف زده باشند و بر فرض اینکه سه نفر گفته باشند بله هفت نفرند, اما از کجا همه جواب دادند؟ و از کجا ﴿قَالُوا﴾ اول سه نفرند, ﴿قَالُوا﴾ دوم سه نفرند؟ حدّاقلش سه نفرند نه منحصر در سه نفر, پس باید که دربارهٴ آن ﴿قَالَ﴾ میفرماید: «مُشعرٌ بل دالٌّ» ولی دربارهٴ ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ میفرماید: «مُشعرٌ» این «دالٌّ» بر اینکه کمتر از هفت نفر نبودند را دربارهٴ آن ﴿قَالَ﴾ و ﴿قَالُوا﴾ و ﴿قَالُوا﴾ فرمود و آنچه که مربوط به ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ است فقط در حدّ اِشعار تعبیر فرمودند.
پرسش: آنچه که در دست ماست همان ظواهر است و اصل به احتمالات نمیشود که.
پاسخ: بسیار خب, ظاهر که این ﴿قَالُوا﴾ که ظاهر در سه نفر نیست نه ﴿قَالُوا﴾ اول, نه ﴿قَالُوا﴾ دوم حدّاقل جمع سه نفر است نه جمع برای سه نفر, خب ظاهری ما در دست نداریم چه ظهوری دارد بر اینکه اینها هفت نفر بودند؟ آن هم اگر قول سومی حق بود دیگر خدای سبحان نمیفرمود: ﴿مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم مِنْهُمْ أَحَداً﴾ این همه نشان میدهد که کسی عالِم نبود.
اما این تعبیر که خودش در همین سوره در آیهٴ 25 وقتی فرمود: ﴿وَلَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ بعد فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا﴾ اینکه خودش فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا﴾ با آنجا خیلی فرق دارد در آنجا قول خود را ذکر نکرد فرمود سه قول در مسئله هست بعضیها گفتند سه نفر, بعضیها گفتند پنج نفر, بعضیها گفتند هفت نفر قول خودش را نقل نکرد دربارهٴ مدّت خواب هم قولی از کسی نقل نکرده مگر از خود اصحاب کهف قبلاً که ﴿لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ﴾ تنها قول خودش را نقل کرد که فرمود سیصد سال بودند ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ بعد فرمود: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ﴾ یعنی قول, قول من است نه ﴿یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ﴾ نه اگر اقوال دیگری در بین باشد آن قولها هم مطرح نیست اینکه در آیهٴ 26 فرمود: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ﴾ بعد از قول خودش فرمود یعنی قول من را بگیرید آن اقوال دیگر که ﴿یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ﴾ که سندی ندارد, خب پس بنابراین بین آیهٴ 25 و 26 با آیه 21 کاملاً فرق است از این جهت نمیشود گفت که اینها هفت نفر بودند اگر ما از آیهٴ نوزده بخواهیم کمک بگیریم میگوییم حدّاقل جمعیت اینها هفت نفر بودند بله, حداقلش اینقدر بودند اما بیشتر از این بودند یا نه, این ﴿مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ﴾.
و اما اینکه اهل بلد از حالشان باخبر بودند یا نه؟ این در حدّ احتمال است ظاهرش این است که باخبر نبودند برای اینکه همان اوّلین بار وقتی که یکی از اینها رفته برای تهیه طعام باخبر شدند کسی آنجا نمیرفت باخبر هم نبود شاید ذات اقدس الهی که فرمود: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَی آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً﴾ این کهف را هم نظیر غار وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مصون نگه داشت ما چه میدانیم؟ آنجا حضرت وارد غار شد کسی وارد غار نشد با اینکه عادی بود عدهای هم از این قیافهشناسها و اثرشناسها و اثر پا شناسها رفتند تا دمِ غار بعد نتوانستند بروند یا نرفتند هیچ دلیلی نداریم که آنجا افرادی رفتند ممکن است خدایی که بخواهد این آیت را به عنوان کرامت حفظ کند تا مردم به معاد علمِ جزمی پیدا کنند راه را برای دیگران باز نکرده است, خب.
اما اینکه مشرکان گاهی نام خدا را میبرند نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آمده آیهٴ 31 که آن زنها گفتند ﴿حَاشَ لِلَّهِ﴾ قبلاً گذشت که مشرک معتقد به خدا هست واجبالوجود را قبول دارد, توحیدِ واجب را قبول دارد, توحید خالق را قبول دارد, توحید ربّالأرباب را قبول دارد که مدیر کلّ عالم یکی است اما شرکش در ربوبیّت جزئیه است ارباب متفرّقه قائل است ربّالرزق, ربّالشفاء, ربّالانسان, ربّالحیوان, ربّالحجر, ربّالشجر گرفتار ارباب متفرّقه است وگرنه ربّالعالمین را یکی میدانند یعنی مدیر کل, ربّ ارباب ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ و مانند آن این تفاوت جوهری با ملحدان که آنها که اصلاً کسی را قبول ندارند خدایی را قبول ندارند یعنی مبدئی را قبول ندارند و ملحد محضاند.
مطلب دیگر اینکه در جریان اصحاب کهف آن مقداری که در روایات آمده هم فخررازی در تفسیرش نقل کرد هم در تفسیرهای امامیه مثل تفسیر صافی و کنزالدقائق و اینها آمده از وجود مبارک حضرت امیر که حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود اینها هفت نفر بودند اسامی اینها هم در این تفسیر آنطوری که فخررازی نقل کرده اسامی اینها هم آمده که اینها چه کسانی بودند و ابنعباس هم از همین جا استفاده کرده خب وگرنه راهی ندارد چون ابنعباس شاگرد تفسیری وجود مبارک حضرت امیر بود اگر گفت من میدانم از همین راه میداند در تفسیر کنزالدقائق و اینها دارد که «بطریقٍ عامی» و خود فخررازی هم همین روایت را از وجود مبارک حضرت امیر نقل کرد در این تفسیرهای شیعه هم دارد که به طریق عامه از وجود مبارک حضرت امیر نقل شده و اسامی آنها هم همین است, خب اینها البته فیالجمله تأیید میکند اگر روایت باشد خب علی الرأس اما خب مستحضرید هم طریقش طریق آنهاست و هم بسیاری از اینها مرسلاند و اثبات مطالب علمی با روایات مرسل کار آسانی نیست در مسائل عبادی و عملی به مرسلات عمل نمیشود مگر در بعضی از مراثی چه رسد به مسائل علمی اما خب در حدّ یک احتمال استناد احتمالی و مانند آن مورد قبول خواهد بود, حالا ممکن است روایات دیگری هم در مسئله باشد ولی این روایتی که سند ابنعباس است از وجود مبارک حضرت امیر است که سنّیها نقل کردند بعد شیعهها هم در تفسیرشان از آنها نقل کردند, اما حالا بقیه بحث انشاءالله برای روز چهارشنبه اما این سؤالاتی که مربوط به موت بود.
پرسش: ببخشید در جریان غار رفیق پیامبر میخواست بدجنسی کند و پایش را از ار بیرون بیاورد که عقرب او را نیش زد.
پاسخ: بله خب معذلک خدا حفظ کرد دیگر پس این تأیید است اگر خدای سبحان بخواهد حفظ بکند و نگذارد کسی مطّلع بشود جلوی رفیق بد را هم میگیرد اگر خدا بخواهد جریان اصحاب کهف را سیصد سال حفظ بکند مانع ورود دیگران بود خود ذات اقدس الهی فرمود ما اینها را از پهلویی به پهلویی میغلتاندیم که لباس اینها, بدن اینها آسیب نبیند و کسی هم آنجا باخبر نبود بعدها بعد از گذشت سه قرن ﴿أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ﴾ ما کسی را عُثور و اطلاع ندادیم ما باید اطلاع بدهیم ولی این کار را نکردیم ما میخواهیم آیتی به دست ما در جامعه ظهور کند تا اینها معاد را باور کنند ما اصحاف کهف را خواباندیم ما هیچ کس را مطّلع نکردیم بعدها اینها را بیدار کردیم اهل شهر را مطّلع کردیم این چهارتا کار را ما کردیم ﴿ضَرَبْنَا عَلَی آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً﴾ یک, ﴿ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ﴾ دو, ﴿وَکَذلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ ... إِذْ یَتَنَازَعُونَ﴾ سه, خب اگر عُثور و اطلاع مردم باید به اِعثار و تعلیم الهی و اعلام الهی باشد تا این آیت معنای خودش را پیدا کند خب کسی نرفت آنجا و اتفاق هم نیفتاده و خدای سبحان هم آنها را منصرف کرده از رفتن.
پرسش: در بحث دیروز فرمودید که آنها انقلاب کردند و گفتند اینجا را مسجد قرار بدهیم.
پاسخ: بعد از اعثار دیگر, فرمود: ﴿وَکَذلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ ... إِذْ یَتَنَازَعُونَ﴾ بعد از اینکه این یک نفر رفته شهر و غذا تهیه کند پولی که داده برای عهد دقیانوس بود فهمیدند این سکّه, سکّهٴ سیصد سال قبل است گفتند چهار, پنج شاهد داشتند دیگر از قیافهٴ اینها, از لباس اینها, از چهرهٴ اینها, از زبان اینها, از فرهنگ محاوره اینها, از این سکّهٴ اینها فهمیدند این برای سیصد سال قبل است بعد قصّه را جویا شدند گفت من تنها نیستند مدّتی قبل با هم رفتیم در غار و اینها بعدها مردم شهر مطّلع شدند وقتی مطّلع شدند آمدند دیگر آنها کم کم رحلت کرده بودند دربارهٴ جایگاه آنها اختلاف کردند بعضی گفتند دمِ غار را ما میبندیم که دیگر این اجساد سالم بمانند یعنی آسیب نبینند, بعضی گفتند نه, تبرّک بکنیم ﴿لَنَتَّخِذَنَ عَلَیْهِم مَّسْجِداً﴾, خب.
پرسش: در رابطهٴ با این نبدل امثالکم این بدن مطهر ائمه آیا سالم میماند در آن نفوس قبل میماند.
پاسخ: بله ممکن است برای اینکه.
پرسش: یا نه, این بدن مطهر استثنا دارد از آن موارد دیگر یا اینکه معذرت میخواهم احترام دارد.
پاسخ: این در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه هست که «یَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَیْسَ بِمَیِّتٍ وَ یَبْلَی مَنْ بَلِیَ مِنَّا وَ لَیْسَ بِبَالٍ» فرمود ماها که مُردیم نمیمیریم ماها اگر بدن پوسیده باشد نمیپوسد «وَ یَبْلَی مَنْ بَلِیَ مِنَّا وَ لَیْسَ بِبَالٍ» این هیچ استبعادی ندارد که بدن بماند إلی یوم القیامه برای اینکه آنها به وسیلهٴ همین بدن به کمال رسیدند یک, و آیتی باشد برای تکمیل دیگران این دو, اگر بدنِ مرحوم ابنبابویه هشتصد سال میماند برای تعلیم دیگران است, برای تکمیل دیگران است البته برای خود اینها اثری ندارد حالا چه بدن را بسوزانند نظیر اصحاب اُخدود یا نسوزانند اینها به کمالشان رسیدند ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً﴾ اینها حیّاند, عنداللهاند, مرزوقاند و مانند آن.
پرسش: آنوقت روح با همین بدن محشور میشود با همین بدن مطهر امام معصوم.
پاسخ: بله خب, منتها در تعبیرات قرآن کریم دارد مثل همین دنیا ما در حقیقت بخواهیم عرفی سخن بگوییم میگوییم این بدن ما عین بدن دوران سی سال قبل, چهل سال قبل است ما همان شخصیم دیگر اینکه تردید نداریم که ولی بخواهیم علمی و دقیق حرف بزنیم خب این بدن چند بار عوض شده ولی روحِ ما عین همان است, هویّت ما عین همان است بدون کمترین تردید.
پرسش: همین بدن مطهر که ما روی آن انگشت بگذاریم همین بدن مطهر آیا روز قیامت روح با همان بدن محشور میشود.
پاسخ: بله خب دیگر, ولی.
پرسش: استثنا میکند معذرت میخواهم از مبدل و امثال خود استثنا میکند.
پاسخ: نه, در دنیا هم همین است این مثل آن است الآن هم ما وقتی که در دنیا که هستیم اشاره میکنیم عرفاً میگوییم این بدن ما عین همان بدن بیست سال قبل است ولی بخواهیم قرآنی حرف بزنیم, برهانی حرف بزنیم ناچاریم بگوییم مثل است دیگر الآن ما چندینبار عوض شدیم یک محقّق که از ما نمیپذیرد بگوید شما عین آن هستید که بخواهیم عرفی حرف بزنیم بله میگوییم این آقا که الآن شصت سال است عین همان انسان چهل سال قبل است دیگر این عرفاً, اما بخواهیم علمی سخن بگوییم تحقیقی سخن بگوییم میگوییم بدنش مثل بدن قبلی است چون چندبار عوض شده روحش عین آن است چون عوض نشده, هویّت او چون به روح اوست عین اوست عوض نشده اما روح که تکامل دارد چون لُبس است نه لَبس, لُبس فوق لُبس است و کمال روی کمال است تغییری نیست اگر چیزی بالا رفته که عوض نشده همان است به اضافه اما اگر چیزی تغییر کرده در عرض و نه در طول کون و فساد بود نه لُبس بعد اللبس میشود مثل الآن ما چند بار, چند بار یعنی چند بار اگر کسی حضور داشته بود و یک بار کافی بود برای او ما را به زحمت نمیانداخت وقت دیگران را هم نمیگرفت چند بار یعنی چند بار این گفته شد اگر کسی در سنّ بیست سالگی سرقتی کرده و به محکمهٴ عدل رفته و محکوم شد که دستش باید قطع بشود این فرار کرده و در سنّ شصت سالگی این را دستگیر کردند در طیّ این چهل سال این چند بار تصادف کرده کلیههایش را از دست داده کلیههای دیگران را به او تلقیح کردند, پاهایش را از دست داده پاهای دیگران را در حال گرم بودن وصل کردند, چسباندند گرفته, قلبش را عوض کردند با قلب دیگر کلّ بدن را عوض کردند این در سنّ شصت سالگی دستگیر شده این عین همان آقاست این میتواند بگوید دیگر دست مرا قطع نکنید برای اینکه این دست من از جای دیگر آمده من دستهایم در تصادف از بین رفته دست دیگران را به دست من چسباندند و گرفته میگویند هر چه را که روحتان قبول کرده, درک کرده, پذیرفته, ساخته, تویی ما همین دست را باید قطع بکنیم این محکمهٴ عدل دنیای ماست آخرت ما هم همینطور است این دیگر نمیتواند بگوید کلیههایم عوض شده, قلبم عوض شده, دستم عوض شده, پایم عوض شده میگویند نه, تو عین همان انسان چهل سال قبلی و درست هم هست اما وقتی بخواهند راجع به بدن او سخن بگویند میگویند مثل بدن اوست لذا قرآن کریم آنجا که جای تحقیق روحی است یک طور حرف میزند, آنجا که جای تحقیق هویّت است یک طور حرف میزند, آنجا که برای بدن است میگوید مثل, اگر ما مسئلهٴ دنیا را خوب بفهمیم یعنی خوب بفهمیم آخرت هم همینطور است دهها بار در طیّ این سالها گفته شد که کلّ بدن عوض میشود مگر ما این تمام غذاهایی که میخوریم این به جای آن پوست و گوشت و خون نمیرود آنها مگر تحلیل نمیرود این دستگاه سوخت و سوز دارد تحلیل میبرد چرا اگر غذا به کسی نرسد آدم لاغر میشود؟ برای اینکه این دستگاه سوخت و سوز مواد میخواهد از همین گوشت میگیرد, از همین پوست میگیرد, از همین استخوان میگیرد اینها تحلیل میرود پشت سر هم غذاهای دیگر میرسد, موادّ دیگر میرسد این مثالها هم باز مکرّر گفته شد که اگر کسی در شب مهتابی در کنار نهر روانی که سنگ ندارد موج ندارد و آرام حرکت میکند کنار این نهر بنشیند عکس ماه را در این نهر میبیند یک ساعت که بنشیند خیال میکند این عکس همان عکس یک ساعت قبل است در حالی که دهها بار این عکس عوض شده این را لااقل هفتصد, هشتصد سال قبل تاکنون هر کس آمده فهمیده و گفته که «شد مبدّل آب این جوی چند بار٭٭٭ عکس ماه و عکس اختر برقرار» روز اگر کنار این نهر بنشیند عکس آفتاب را در این نهر میبیند, یک ساعت بنشیند خیال میکند این عکس همان عکس یک ساعت قبل است در حالی که این نهر روان است هر بخشی از آب نمایانگر یک عکس خاص است وقتی این آبها میآید میرود این عکسها هم متغیّر است منتها چون دقیق است و رقیق است و نرم است به چشم نمیآید «شد مبدّل آب این جوی چند بار٭٭٭ عکس ماه و عکس اختر برقرار» اگر کسی خالی روی دستش است در دروان کودکی بود این خیال میکند این همان خال شصت سال قبل است در حالی که چندین بار عوض شده اگر وضع دنیا برایمان حل بشود آخرت هم همینطور است دیگر چه استبعادی دارد, خب.
اما دربارهٴ موت که مرگ چیست؟ مرگ یک مرگ طبیعی داریم که طبیب میفهمد و اجازهٴ دفن میدهد, یک مرگ قرآنی داریم که آن مربوط به اجازهٴ دفن نیست آنکه میگویند انسان تبهکار در حال مرگ فشار جان دادن دارد, در حال احتضار فشار جان دادن دارد این دست و پا زدن معیار نیست این مرگِ قرآنی است نه مرگ طبّی, مرگ طبّی این است که این بدن سرد بشود خون به اعضا نرسد قلب از کار بیفتد طبیب هم اجازهٴ دفن میدهد یعنی رابطهٴ روح با بدن قطع شد ولو این شخص رباخوار باشد, مفسد باشد, محارب باشد هنگام مرگ دست و پایی نزده سکته کرده با ایست قلبی مُرد دیگران خیال میکنند این فشار جان دادن ندارد این به راحتی مُرد در حالی که مرگ طبیعی و طبّی معیار فشار مرگ و دردِ حال احتضار نیست مرگِ قرآنی انتقال از دنیا به برزخ است این شخص گرچه اجازهٴ دفن داده شد رفته زیر خاک اما از دنیا به برزخ نرفته وقتی از دنیا وارد برزخ میشود که امور دنیایی از او گرفته بشود, وقتی امور دنیایی از او گرفته میشود که این وابستگیها را یکی پس از دیگری جدا کند انسان اگر در حیات خودش وابسته نبود این راحت وارد برزخ میشود اما اگر وابسته بود تعلّق به مال داشت ﴿تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾ بود این همین که حال احتضار رسید متعلّقان را از او میگیرند یک, تعلّق میماند دو, فریاد شروع میشود سه, چرا آدمِ معتاد را که گرفتند دادش بلند است؟ برای اینکه متعلَّق عادت را از او گرفتند یک, تعلّق و اعتیاد در او هست دو, تعلّق بدون متعلَّق فریاد آدم را بلند میکند این سه, تا این تعلّق قطع نشود این شخص وارد برزخ نمیشود این هنوز نمرده این گرفتار آن جان کَندن است در حقیقت, این مرگِ قرآنی است. خدا غریق رحمت کند سیدناالاستاد این جمله را بارها میفرمود که اگر شهیدی در میدان معرکه در خونش دست و پا میزند عدهای خیال میکنند این فشار جان دادن دارد اگر ما میتوانستیم از او سؤال بکنیم که حالت چگونه است؟ این در جواب به ما میگوید من مثل آن تشنهٴ گرمازدهای هستم که وارد استخر شدم دارم در استخر کوثری شنا میکنم این دست و پا زدن من آن است او دارد لذّت میبرد انسان خیال میکند این فشار جان دادن است این فشار جان دادن برای کسی است که مواد را از او گرفتند متعلَّق را از او گرفتند یک, تعلّق مانده دو, تا این تعلّق رفع نشود این دادش بلند است این معنی مرگِ قرآنی است حالا افرادی که با این بدن کامل شدند بالأخره این بدن به آنها خدمت کرده ممکن است سالیان متمادی در قبر بماند برای تکمیل دیگران همانطوری که کتاب اینها هادی دیگران است نوشتههای اینها راهنمای دیگران است بدنِ پاک اینها هم راهنمای دیگران است, خب مرحوم آقا علی حکیم فیلسوف معروف عصر خودش بود بسیاری از حُکما نزد او درس خوانده بودند این بالصراحه در آن کتاب نقل میکند من رفتم به زیارت ابنبابویه این کلّ فضای ری را عوض کرده, تهران را عوض کرده, الی الیوم دارد عوض میکند کمتر کسی است که از این قضیه باخبر باشد و ری برود و برای زیارت حضرت عبدالعظیم مشرّف بشود و کنار قبر شریف ابنبابویه برای زیارت نرود خب این همین است دیگر اینها برکات است دیگر آنجا شده مَهد علما بسیاری از علما در کنار قبر مرحوم آقا سیّد محمد تنکابنی بودند مرحوم حکیم جلوه اینطور بودند آنها همه رفتند کنار قبر ابنبابویه آنجا جا گرفتند خب این افتخاری است دیگر, این کمالی است, این تکمیلی است برای دیگران این هم یک مطلب.
پس بنابراین مرگها دو قِسم است یک مرگ طبیعی و طبّی است که فقط اجازهٴ دفن زیر خاک را میدهند, یک مرگ به معنای انتقال از دنیا به برزخ است, انتقال از دنیا به برزخ برای خیلیها حاصل نیست اینکه خیلیها نمیفهمند مُردند برای اینکه در کشاکش این جرّاحیاند اگر کسی این علاقهها را قطع نکند بعد از مرگ میبرند در اتاق عمل این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود این در نهجالبلاغه هست «فَصَارَ جِیفَةً بَیْنَ أَهْلِهِ ... فَأَسْلَمُوهُ فِیهِ إِلَی عَمَلِهِ» همین است فرمود انسان بعد یک مُردار میشود بعد این مردار را میبرند در اتاق عمل «فَصَارَ جِیفَةً بَیْنَ أَهْلِهِ» که همه دماغشان را میگیرند «فَأَسْلَمُوهُ فِیهِ إِلَی عَمَلِهِ» خب این را میبرند در اتاق عمل اگر وارسته بود که روح و ریحان است و جِیفه هم نیست در حقیقت, اگر نه که «فی حُفرة من حُفر النیران» .
اما این بیان نورانی حضرت امیر که بنا شد قرائت بکنیم این است وجود مبارک حضرت بعد از اینکه آیه مبارکهٴ ﴿أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ﴾ را قرائت فرمودند مطالبی را انشا کردند این مطالب در کتاب شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید جلد یازدهم صفحهٴ 145 آغاز این خطبه است اصلش این است که وقتی حضرت ﴿أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ٭ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ﴾ را تلاوت فرمودند این خطبه را انشا کردند «یَا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ! وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ! وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ! لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ أَیَّ مُدَّکِرٍ» تا بخش پایانی آن جملههایی که جزء غرر این خطبه محسوب میشود این است که فرمود: «لاَ یَتَعَارَفُونَ لِلَیْلٍ صَبَاحاً وَ لاَ لِنَهَارٍ مَسَاءً أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً» یک خطبهٴ نورانی و پربرکتی است اما در صفحهٴ 152 به بعد جناب ابنابیالحدید اینچنین میفرماید, میفرماید: «مَن أراد أن یَعِظ و یخوّف و یقرع صفاة القلب و یعرّف الناس قدر الدنیا و تصرّفها بأهلها فلیأت بمثل هذه الموعظة» این تحدّی میکند میگوید اگر کسی میخواهد دنیا را بشناسد و بشناساند, رابطهٴ مردم را با دنیا معرّفی بکند, تحوّلات دنیا را تشریح بکند مثل حضرت امیر سخن بگوید «و مَن تأمّل هذا الفصل عَلِم صِدق معاویه(علیه من الرحمٰن ما یستحق)» که معاویه درباره حضرت امیر گفت: «والله ما سَنَّ الفصاحة لقریش غیره» که «الفضل ما شَهدت به الأعداء» اگر کسی این خطبه را ببیند میبیند که معاویه این جملهاش حق بود که گفت قسم به خدا فصاحت را برای قریش غیر علی کسی ترسیم نکرده است بعد میفرماید: «و یَنبغی» حالا این را ملاحظه بفرمایید تا آن سؤالی که از محضر سیدناالاستاد مرحوم علامه کردیم بعد به عرضتان برسانیم ایشان میگوید: «و یَنبغی لو اجتمع فصحاء العرب قاطبة فی مجلس و تُلی علیهم أن یسجدوا له» ابنابیالحدید میگوید که اگر همه فصحای عرب جمع بشوند در مجلسی و این خطبهٴ نورانی حضرت امیر برای آنها خوانده بشود اینها باید سجده کنند همانطوری که قرآن آیاتی دارد که برای بعضی از آیات سجده هست حضرت امیر هم خُطَبی دارد که برای بعضی از خطبهها سجده است این را که ما دیدیم به عرض مرحوم علامه رساندیم این مبالغه نیست؟ فرمود نه, برای اینکه این همان بیانات خدا در قرآن کریم است که به این صورت آمده در حقیقت این سجده, سجده است برای کلام الله چون این تفسیر همان است بعد از جملهٴ ﴿أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ﴾ معارف قرآنی را حضرت دارد بیان میکند اگر سجده میکنند در حقیقت برای قرآن است و برای کلام الله دارند سجده میکنند, خب. «و یَنبغی لو اجتمع فصحاء العرب قاطبة فی مجلس و تُلی علیهم أن یسجدوا له کما سَجد الشعراء لقول عدیبنالرقاع قلم أصاب من الدواة مِدادها» بعضی از اشعار را مثل این شعر که میشنیدند میگفتند این شعر سجده دارد «فلمّا قیل لهم فی ذلک» به شعرا گفته شد شما چرا برای این سجده کردید؟ «قالوا انّا نَعرف مواضع السجود فی الشعر کما تَعرفون مواضع السجود فی القرآن» ما در حوزهٴ ادبیات هم میدانیم که قدر کدام شعر را باید بیشتر بدانیم. بعد ابنابیالحدید میگوید «و إنّی لأطیل التعجّب» من یک بحث دارم درباره خود این خطبه که از پنجاه سال قبل تا الآن چند بار این را خواندم که آن را میگویم, یک بحث دارم دربارهٴ خطیب که خود حضرت امیر است. دربارهٴ حضرت امیر او را الآن ذکر میکند, دربارهٴ همین خطبه بعد از چند سطر ذکر میکند میگوید: «و إنّی لأطیل التعجّب مِن رجل» که «یخطب فی الحرب بکلام یدلّ علی أنّ طبعه مناسبٌ لطباع الأسود و النمور و أمثالهما مِن السباع الضاریة» خب کسی این خطبه را خوانده که در میدان جنگ آنچنان اهل تَحمیس و حماسه است که گویا شیر است, گویا پلنگ است هیچ رحمی اصلاً در قلب او نیست وقتی به کفار میخواهد حمله کند آن خطبههای میدان جنگش را آدم میبیند با این خطبه میبیند هماهنگ نیست «یدلّ علی أنّ طبعه مناسبٌ لطباع الأسود و النمور و أمثالهما مِن السباع الضاریة ثمّ یَخطب فی ذلک الموقف بعینه إذا أراد الموعظة» در همان میدان جنگ اگر بخواهد موعظه کند مثل اینکه قبل از حمله میخواهد موعظه کند طوری حرف میزند که «یدلّ علی أنّ طبعه مشاکلٌ لطباع الرهبان لابسی المسموح الذین لم یأکلوا لحماً و لم یُریقوا دماً» مثل اینکه نظیر بایزید بسطامی دارد حرف میزند اصلاً گویا گوشت حیوانی نخورده, گویا لباس فاخر نپوشیده, گویا اهل دنیا نیست همان در میدان جنگ «فتارة یکون فی صورة بسطامبنقیس الشیبانی و عتیبةبنالحارث الیربوعی و عامربنالطفیل العامری و تارةً یکون فی صورة سُقراط الحِبر الیوانانی و یوحنا المعمدان الاسرائیلی و المسیحبنمریم الالهی» این تعجّب میکند این چه علی است بعد «و اُقسم بِمن تقسم الاُمم» این دربارهٴ خود حضرت امیر(سلام الله علیه) است بعد دربارهٴ این خطبه گفت «و اُقسم بمَن تُقسم الاُمم کلّها به» من به چیزی قسم میخورم که همهٴ ملّتها به او قسم میخورند و آن ذات اقدس الهی است آن حقیقت محض است که این مبالغه نیست اغراق نیست «لقد قرأت هذه الخطبة مُنذ خمسین سنة و الی الآن أکثر مِن ألف مرّة» قسم به خدا من این را دروغ نمیگویم من از پنجاه سال قبل تا الآن بیش از هزار بار این خطبه را خواندم «مُنذ خمسین سنة و الی الآن أکثر مِن ألف مرّة و ما قرأتها قَطُّ الاّ و أحدثت عندی روئة و خوفاً و عظة واثّرت فی قلبی وجیباً و فی أعضائی رعدة و لا تأمّلتها الاّ و ذکرت الموتیٰ من أهلی و اقاربی و ارباب وُدّی و خیّلت فی نفسی أنی أنا ذلک الشخص الذی وصف علیٌّ(علیه السلام) حاله و کم قد قال الواعظون» من خیلی حرفهای موعظهها را شنیدم پای منبرها رفتم, کتابها خواندم در من اثر نکرد یا اینطور اثر نکرد «و کم قد قال الواعظون و الخطباء و الفصحاء فی هذا المعنی و کم وقفتُ علی ما قالوه و تکرّر وقوفی علیه فلم أجد لشیء منه مثل تأثیر هذا الکلام فی نفسی» در هیچ جا این اثر پیدا نشد این برای احد الأمرین است یا «فإمّا أن یکون ذلک لعقیدتی فی قائله» من چون به آن حضرت خیلی معتقدم «کانت نیّة القائل صالحة و یقینه کان ثابتاً و اخلاصه کان محضاً خالصاً فکان تأثیر قوله فی النفوس أعظم و سریان موعظته فی القلوب أبلغ» این است امیدواریم همهٴ ما از این برکات طَرْفی ببندیم.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است