- 166
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 22 تا 24 سوره کهف_ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 22 تا 24 سوره کهف":
اگر چیزی مشهود کسی نباشد و تواتری هم در کار نباشد علم به آنها مقدور کسی نیست
استفتا از جاهل روا نیست برای اینکه او رجم به غیب دارد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿...قُل رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم مِنْهُمْ أَحَداً ﴿22﴾ وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ﴿23﴾ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَی أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً ﴿24﴾
آنچه که قبل از تعطیلات ایام ماه صفر روشن شد عبارت از این بود که عدد اصحاب کهف برای کسی روشن نبود این علم غیب است برای اینکه کسی در آن صحنه حاضر نبود و سالیان متمادی هم از آن واقعه گذشت, اگر چیزی مشهود کسی نباشد و تواتری هم در کار نباشد علم به آنها مقدور کسی نیست لذا آنها هر سخنی دربارهٴ عدد اصحاب کهف گفتند این رَجم به غیب است یعنی در تاریکی تیر پَرت کردن است که به مقصد نمیرسد تنها کسی که عالِم به این غیب است ذات اقدس الهی است بالاصاله یک, و کسانی که خدای سبحان آنها را از این غیب باخبر کرده است که آنها عالِم به غیب میشوند بالتبع مثل انبیا و ائمه(علیهم السلام) دو, و شاگردان ائمه(علیهم السلام) به وسیله خود ائمه به مقداری که اینها آموختند عالِم میشوند سه, مثل اینکه ابنعباس مدّعی بود که من عدد اینها را میدانم اگر این علمش صحیح باشد چون بخشی از تفسیر را از محضر وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) آموخت از آنجا یاد گرفت, پس ﴿قُل رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم﴾ چون خدا عالِم الغیب است این یک, ﴿مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ﴾ چون اینکه فرمود: ﴿رَبِّی﴾ لسانش لسان حصر است یعنی آنکه بالاصاله عالِم به عدد اصحاب کهف است خدای سبحان است آن گروهی که عالِم میشوند به اعلام الهی عالِم میشوند یعنی اگر وجود مبارک پیغمبر و ائمه(علیهم السلام) عالِماند به اعلام الهیاند که فرمود: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾ و مانند آن این دو, ﴿مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ﴾ و اگر آن حدیث درست باشد یعنی ادّعای ابنعباس درست باشد که من رقم آنها را میدانم این به وسیله وجود مبارک حضرت امیر فرا گرفت این سه, ﴿مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ﴾.
چندتا امر و چندتا نهی در این بخش از آیات هست. امر اول آن است که از نظر علم به غیب این سه مطلب را باید بدانی ﴿قُلْ﴾ بگو یعنی خودت بدان به دیگران هم اعلام بکن که آنکه عالم بالغیب است بالذّات, خدای سبحان است بعد خدای سبحان ائمه و انبیا را آگاه میکند بعد ائمه و انبیا به شاگردانشان میفهمانند.
پرسش: استاد قلیل نمیشود کثیر میشود. وقتی که انبیا و اولیا از دیگران متجاوزند کثیر میشود اینکه قلیل نمیشود.
پاسخ: مگر انبیا نسبت به مردم چقدرند؟
پرسش:...
پاسخ: دیگران فقط ابنعباس و امثال ابنعباس یاد گرفتند کسی ادّعا نکرد که ما میدانیم در بین این روایاتی که اهل تفسیر نقل کردند فقط روایت ابنعباس است که گفت من عددشان را میدانم, خب.
﴿مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ﴾ خب که به اعلام الهی است. نهیی که هست عبارت از این است فرمود: ﴿فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾ اگر خواستند جدالی بکنند دربارهٴ آنها یک مِراء شفّافِ بیّنالرشدی بکن مگر آن مقداری که ما به شما اطلاع دادیم چون آن قلیل یعنی انبیا و اولیایی که آگاه شدند آنها یک جدال احسن دارند یک مِراء بیّنالرشد دارند که ظاهر باشد بتواند پیروز بشود نه یک امر ظاهری, امر ظاهری در قبال امر واقعی این حقیقتی ندارد تا مورد امر قرار بگیرد. چند وجه مرحوم شیخ طوسی و همچنین امینالاسلام طبرسی(رضوان الله علیهما) دربارهٴ این مراء ظاهر گفتند ظاهر این مراء ظاهر یعنی مراء شفّاف, بیّنالرشد که همان جدال احسن است آن مقداری که نافع است و میتوان آن را اثبات کرد ﴿فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ﴾ دربارهٴ اینها ﴿إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾, ﴿وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم مِنْهُمْ أَحَداً﴾ شما بخواهید استفتا کنی از آنها باخبر بشوی یعنی از مسیحیها از اهل کتاب بخواهید باخبر بشوی اصلاً این کار را نکن برای اینکه آنها عالِم نیستند آنها رجم به غیب دارند خود این مسیحیها که انبیا نیستند معصوم هم نیستند ارتباطی هم با انبیا و معصومین نداشتند مگر در سایه همین کتابهای محرَّف پس اینها دسترسی به واقعیّت ندارند حرفی که دربارهٴ رقم اصحاب کهف میزنند رجم به غیب است چون رجم به غیب است جاهلاند شما از جاهل استفتا نکن چه اینکه مِراء و جدال نه برای جاهل هست نه با جاهل, نه جاهل حقّ مِراء دارد چون «علی بیّنة من ربّه» نیست نه با جاهل میتوان مِراء کرد چون سودمند نیست «تقول و یقول», «تقول و یقول» این به جایی نمیرسد لذا نه جدال برای جاهل هست, نه جدال با جاهل. استفتا هم از جاهل روا نیست برای اینکه او رجم به غیب دارد او وقتی آگاهی ندارد شما چطوری میخواهید از او فتوا بخواهید فتوا هم اختصاصی به مسئله فقهی ندارد در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» گذشت که ﴿أَفْتُونِی فِی أَمْرِی﴾ یا آنچه که در سورهٴ «نمل» خواهد آمد که مَلکهٴ سبا به مشاورانش گفت ﴿أَفْتُونِی فِی أَمْرِی﴾ هر کس مشورتی میگیرد از صاحبنظر مطلبی را میخواهد فتوای اوست فتوای طبیب مشخص است, فتوای فیزیکدان مشخص است, فتوای ریاضیدان مشخص است, فتوای سیاستمداران مشخص است آنجا آن مَلکهٴ سبا گفت ﴿أَفْتُونِی فِی أَمْرِی﴾ دربارهٴ سایر مسائل هم سخن از فتوا و فُتیا و اینها مطرح شد فرمود از اینها شما استفتا نکن برای اینکه رجم به غیب دارند. فتحصّل که مِراء نه برای جاهل است نه با جاهل, استفتا برای جاهل هست جاهل باید استفتا بکند اما نه از جاهل از عالِم باید استفتا بکند ﴿وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم مِنْهُمْ أَحَداً﴾ هیچ کدام از آنها آگاه نیستند, خب.
پرسش:...
پاسخ: نه, این از جریان ﴿قُلْ﴾ تا پایان آیهٴ 24 اینها جملهٴ معترضه است آن ﴿سَیَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ﴾ این برای قصّهٴ آنهاست بعد هم آیهٴ 25 ﴿وَلَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِینَ﴾ تتمّه قصّه است این وسطها ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیامبر این مطالب را القا میکند که با اینها جدال نکن مگر در حدّ بیّنالرشد جدال احسن, از اینها سؤال نکن به عنوان اینکه اینها اهل کتاباند برای اینکه اطلاعی ندارند نه آن کتاب اصیل در دسترس اینهاست نه اینها تواتری در کار دارند بنابراین از اینها استفتا نکن و با اینها هم جدال نکن ﴿وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم مِنْهُمْ أَحَداً﴾ بعد فرمود: ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ چون مطلبی را در ذیل این داستان نقل کردند که گروهی از اهل کتاب عدهای را فرستادند حضور مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چندتا مسئله حسّاس را از آن حضرت پرسیدند یکی جریان اصحاب کهف بود, یکی جریان ذیالقرنین بود, یکی هم جریان روح بود. جریان روح را در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» مشخص کرد که ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ و مانند آن, اما جریان ذیالقرنین و جریان اصحاب کهف در سورهٴ «کهف» مطرح است جریان ذیالقرنین بعداً خواهد آمد در همین سوره که ﴿یَسْأَلُونَکَ عَن ذِی الْقَرْنَیْنِ﴾ برخیها نقل کردند که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی که این سؤال را شنید فرمود: «ساُخبرکم غداً» من فردا جواب این سؤالها را به شما میدهم و استثنا نکرد نفرمود «الاّ أن یشاء الله» حالا تا چه اندازه این نقل درست است و اصلاً میشود نسبت به پیامبری که صدر و ساقهٴ هستی او را توحید تشکیل میدهد حرفی را بزند و استثنا نکند مشیئت الهی را مطرح نکند این خیلی بعید است آنها نقل کردند که وجود مبارک پیامبر استثنا نکرد یعنی انشاءالله را نفرمود لذا «فاحتبس عنه الوحی هذه الأیام» چهل روز وحی قطع شد بعداً آمد اثبات این حرف خیلی آسان نیست.
پرسش:...
پاسخ: آیه دارد که نگو این کار درست است مثل ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾ امر دارد, نهی دارد, زجر دارد, اِخبار دارد, انشاء دارد همهاش حق است وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم در قوس صعود مثل افراد دیگر مکلّف است دیگر بر او واجب است واجبات را انجام بدهد, محرّمات را ترک بکند چه اینکه مستحبّات را مستحب است انجام بدهد مکروهات را هم رواست که ترک بکند این مکلّف است اما حالا این کار را نکرد و توبیخی شد و چهل روز طول کشید اینها که از آیه برنمیآید که و از سنّت وجود مبارک پیامبر هم بعید است, خب کسی که ابنهشام درست است که این مطالب با خبر و تاریخ حل نمیشود اما با یک تاریخ و دو تاریخ و ده تاریخ نیست از مجموع این تواریخ برمیآید که این از دوران کودکی مورد عنایت ذات اقدس الهی بود ابنهشام در سیرهاش نقل میکند که بعد از رحلت مادر وجود مبارک حضرت رسول برای او حلیمهٴ سعدیه را به عنوان دایه آوردند این دایه خب بچهای داشت که فرزند خودش بود و وجود مبارک حضرت را هم به عنوان فرزند رضاعی شیر میداد وقتی که یکی از دو پستان را دهن حضرت میگذاشت حضرت میمکید آن پستان دیگر را دهن حضرت میگذاشت حضرت نمیمکید بارها تجربه کرد بالأخره فهمید که این اصرار وجود مبارک پیامبر که من فقط یک پستان را میمکم پستان دیگر نه, برای اینکه آن سهم همشیر من است من سهم او را نمیخورم از این قضایا زیاد است درست است که این تاریخ است و نظیر روایت زراره و محمدبنمسلم و اینها نیست ولی از مجموع اینها انسان جزم پیدا میکند که از دوران کودکی در تحت تدبیر بود وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه دارد که از زمان فطامش بهترین فرشتهها را ذات اقدس الهی برای تأیید او, تربیت او, حمایت او, هدایت او فرستاده خب این در نهجالبلاغه است از مجموع این تاریخها و اخبار یک امر بیّنالرشدی به دست انسان در میآید که وجود مبارک پیامبر از همان اول تربیتشده بود و خوب خدا او را تربیت کرد و موحّدانه بار آمد, خب.
اینکه فرمود: ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ﴾ خب درست است دیگر نهی است اما نه اینکه او مرتکب شده مثل ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾ یا ﴿لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ﴾ این احکام است, تکلیف است حضرت مکلّف است دیگر اینچنین نیست که مکلّف نباشد که اما معصومانه همهٴ احکام را انجام میدهد. ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ مستحضرید اثنای این قصّه آن معارف توحیدی را دارد ذکر میکند اصل قصّه برای پرورش روح توحید است و اخلاق فرمود مبادا دربارهٴ چیزی حالا هر شیء هست چه سنگین چه سبک, چه کارهایی که به تنهایی باید انجام بدهی چه کارهایی که با مشورت دیگران و معاونت دیگران انجام بدهد ﴿لِشَیْءٍ﴾ این نکره در سیاق نفی است دربارهٴ هیچ چیزی نگو من فردا انجام میدهم مگر اینکه بگوید انشاءالله خب این ادب توحیدی است که دارد یاد میدهد ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ یعنی «إلاّ أن تقول إن شاء الله» این إن شاء الله را باید بگوید, چرا؟ برای اینکه کسی که هستی او به مشیئت الهی وابسته است یعنی «کان» تامّهٴ او «کان» ناقصهٴ او به طریق اُولیٰ وابسته است اگر کسی وجوداً به مشیئت الهی تکیه دارد ایجاداً به طریق اُولیٰ چون ایجاد متفرّع بر وجود است اگر کسی بخواهد کاری انجام بدهد باید باشد یا نباشد؟ اگر هستی او به مشیئت الهی وابسته است ایجاد او به طریق اُولیٰ زیرا ایجاد او هم به هستی او متّکی است هم به هستی خیلی از امور میخواهد حالا کاری انجام بدهد جایی میخواهد برود با کسی دیدار داشته باشد آن شخص باید باشد, شرایط باید باشد, استعدادات باشد, ظرفیات باشد, موانع نباید باشد همهٴ اینها هیچ کدام در اختیار ما نیست اگر کسی بگوید من این کار را انجام میدهم این ـ معاذ الله ـ بیاعتنا باشد به مشیئت الهی این میشود ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ این داعیه استقلال دارد کسی میگوید من این کار را فردا میکنم خب تو از هستی خودت که خبر نداری بر فرض هستی خودت در اختیار تو باشد هستی خیلی از چیزها در اختیار تو نیست اگر کسی وجوداً متوقّف بود و موقوف بود ایجاداً به طریق اُولیٰ چگونه انسان میتواند بگوید من این کار را میکنم پس هیچ کاری را هیچ کسی نمیتواند مدّعی باشد مگر اینکه بگوید اگر خدا بخواهد حالا یک وقت است که انشاءالله را لفظاً میگوید یک وقت انشاءالله در نیّتش است در ضمیرش است آن هم باز کافی است اینکه ذکرِ لفظی نظیر ذکر رکوع و سجود نیست که لفظی واجب باشد که کسی معتقد است با این نیّت بگوید من فردا میآیم درس, فردا میآیم بحث, فردا میآیم آن کار این انشاءالله در متن قلبش هست این کافی است اگر یک امر عبادت بگوید انشاءالله خب ثواب هم میبرد اما اگر در قلبش این مستتر باشد با این عقیده و ایمان بگوید محذوری ندارد اگر خواست ثواب ببرد این کلمهٴ «الله» را بر زبانش جاری میکند اما اگر نگفت عِقاب ندارد توبیخ نمیشود برای اینکه موحّدانه دارد چنین وعدهای را میدهد میگوید فردا میآیم اگر باشم اگر خدا بخواهد, فردا این کار را انجام میدهم اگر خدا بخواهد اینکه گفتند ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾ همین است همیشه به یاد خدا باشید خود حضرت ائمه(علیهم السلام) فرمودند برای هر چیزی یک رقم خاصّی است نماز مشخص است چند رکعت است روزه چند روز است حج در مدّت عمر یک بار واجب است خب اینها رقم خاص دارد اما ذکر خدا, نام خدا, یاد خدا که محدود نیست مخصوص نیست چند جا دارد ﴿اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾ عمده ذُکر است و نه ذِکر لسانی یاد خدا در دل نه نام خدا بر لب این نام خدا بر لب ثواب خاصّ خودش را دارد البته آن است که آدم را از خطر استقلالخواهی یک, و استغنا داشتن نجات میدهد همان ذُکر است و یاد خداست در دل اگر کسی واقعاً معتقد است تمام حرفهایی که میزند با انشاءالله است خب «کفی بذلک عبداً» لازم نیست بگوید انشاءالله همین که معتقد باشد و حضور ذهنی و حضور قلبی دارد کافی است البته ثوابش در این است که بگوید انشاءالله وگرنه آن استقلال, استغنا را هم به دنبال دارد من این کار را میکنم من میآیم خب آخر تو که ایجادت متوقّف بر وجود توست وقتی وجودت در اختیار نیست چگونه خبر میدهی مگر کسی ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ اینطور باشد این ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَی﴾ همین است دیگر, خب.
پرسش: حدود و قصورش با اختیار نمیشد؟
پاسخ: با اختیار دیگر, من الآن با اختیار خودم ذات اقدس الهی مرا مختار کرده من میتوانم این کار را انجام بدهم و میتوانم این کار را انجام ندهم منتها برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت اگر آن حَسنه باشد هم «مِن الله» است هم «مِن عند الله», اگر سیّئه باشد «من عند الله» هست ولی «من الله» نیست که ﴿وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ که بحث «مِن الله» و «مِن عند الله» در آن چهار جمله گذشت که حَسنه هم «من الله» است هم «من عند الله», سیّئه «من عند الله» هست ولی «من الله» نیست فرق امور چهارگانه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت این با اختیار همراه است دیگر در نماز به ما آموختند که موحّدانه زندگی کنیم این «بحول الله و قوّته أقوم و أقعد» همین است دیگر نه یعنی «بحول الله أموم للقرآة و أقعد للسجود و التشهد» نه خیر, قیام و قعود من در زندگی به حول خداست یکی از آن قیام و قعود من همین حالت نماز است در نماز به ما آموختند که موحّدانه زندگی کنیم در بعضی از روایات در باب صلات هست که آیا در نماز میشود به کسی بد گفت یا نه؟ حضرت فرمود بله, شما همین «بحول الله و قوّته أقوم و أقعد» که میگویید هم دارید علیه اشاعره شعار میدهید هم علیه معتزله آن اشعریِ جبری میگوید «لا حول و لا قوّة الاّ لله» آن معتزلهٴ تفویضی میگوید «لا حول و لا قوّة لله» شما میگویید «لا حول و لا قوّة الا بالله» یعنی من مختارم ولی این اختیار را من از او گرفتم من کار انجام میدهم ولی قدرتم را از او گرفتم او میتواند از من بگیرد فرمود همین شعارتان است علیه اشاعره و علیه مفوّضه, نماز اینطور ستون دین است یک وقت است کسی نمیداند این «بحول الله و قوّته» سهتا مسئله است ابطال اشاعره است جبری, ابطال مفوّضه است جبری, اثبات حرف امامیه است امر بین الأمرین همینطور بلند میشود میگوید خب این یک طور نماز خواندن است کسی است میفهمد این سه مکتب کلامی را دارد به ما یاد میدهد این میشود «الصلاة عمود الدین» اثنای قصّهٴ اصحاب کهف هم ذات اقدس الهی همین مطالب را دارد یاد میدهد بعد فرمود شما که اصلاً هستیتان به دیگری وابسته است آنوقت چگونه شما میگویید من این کار را انجام میدهم خب نگفتی انشاءالله آن ثواب را نمیبری ولی معتقداً, موحّداً, عالِماً, عازماً که انشاءالله در ذهنتان باشد بگویید عیب ندارد ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ مرحوم شیخ طوسی وجوهی ذکر کرده همان وجوه را مرحوم امینالاسلام در مجمعالبیان ذکر کرده منتها مرحوم امینالاسلام یک بحث مبسوطی را از مرحوم سیّد مرتضی که بحث کلامی است ذکر کرده آن هم خوب است اما ذیل آیهٴ ﴿وَمَا تَشَاؤُنَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ آنجا یک مطلب دقیقتری است که ما را به مکتب چهارم آشنا میکند این سه مکتب تا حدودی روشن است و در کتابهای فلسفی و کلامی آمده یعنی جبر و بطلان جبر که اشاعره دارند, تفویض و بطلان تفویض که تفویض را معتزله دارند, امر بین الأمرین که اختیار است و امامیه دارند این امر بین الأمرین از بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در آن حدیث معروفشان آمده که بین جبر و تفویض فاصلهٴ فراوانی است «أوسع ممّا بین السماء و الأرض» یعنی اینچنین نیست که اگر جبر نشد بشود تفویض, تفویض نشد بشود جبر اینها نقیض هم که نیستند که ارتفاعشان محال باشد اگر جبر نشد میشود تفویض هم نباشد فاصلهٴ بین جبر و تفویض هست لذا منفصلهٴ مانعةالخلو نیست این میشود هیچ کدام نباشد آنکه در بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است این است که بین جبر و تفویض فاصلهاش «أوسع ممّا بین السماء و الأرض» است خب پس اینقدر فاصله است آن هستهٴ مرکزیاش خیلی سخت است همان صراط مستقیمی است که «أدقّ من الشَعر و أحدّ مِن السیف» است هر چه به آن هستهٴ مرکزی نزدیکتر بشود به امر بین الأمرین نزدیکتر است برخی از امر بین الأمرین است که فاصله دارد از جبر اما خیلی فاصله ندارد برخی از امر بین الأمرین تفسیری که هست فاصله دارد از تفویض باطل نیست اما خیلی فاصله ندارد آنکه در هستهٴ مرکزی امر بین الأمرین است و معنای دقیق امر بین الأمرین است آن توحیدِ افعالی است نه آنکه در فلسفه و کلام است توحید افعالی در ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ در میآید این امر بین الأمرین هست اما نه در کلام است و نه در فلسفه برداشت از این روایت هست به کمک ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ به هر تقدیر ما هر اندازه به آن هستهٴ مرکزی نزدیکتر بشویم به مفاد امر بین الأمرین نزدیکتر خواهیم بود حالا آن مطالب دقیق که برای تودهٴ مردم نیست آنکه برای همهٴ ما هست این است که در تمام شئون زندگی بگوییم «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» این «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» یک اصل حاکم است همانطوری که در مسائل فقهی, در مسائل اصولی ما یک سلسله اصول حاکم داریم گفتند «الطواف بالبیت صلاةٌ» این یک نحو حکومت است به توسعهٴ موضوع یا «لا ربا بین الولد و والده» یک نحوه حکومت است به تضییق موضوع این «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» حاکم بر همهٴ شئون ماست به نحو آن امر بین الأمرین اگر «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» است خب چگونه کسی میگوید ﴿إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً﴾ پس باید بگوید «بحوله و قوّته أفعل» چگونه در نماز میگوید «لا حول و لا قوّة الا بالله» بعد میگوید فردا من کار انجام میدهم مستحضرید مرحوم حکیم سبزواری در آن بحث اخلاق منظومه آن اخلاقیات منظومه که آخر منظومه است میگوید اینکه میگوید ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ که حصر است دیگر که این تقدیم است این مفعول که ضمیر منفصل است مفید حصر است فقط از تو کمک میخواهم اما وقتی حادثهای پیش آمد, مشکلی پیش آمد به درِ زید و عمرو میرود ایشان آنجا فرمودند: «یَکذب مُستعین حقٍّ إذ قری ٭٭٭ ثمّ إذا المهم جاء غیراً یریٰ» این کسی که در نماز میگوید ﴿إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ اما همین که حادثهای پیش آمد در خانهٴ زید و عمرو میرود از آنها کمک میخواهد معلوم میشود ﴿إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ او دروغ است دیگر, اگر زید و عمرو را مجرای فیض خدا بداند از خدا بخواهد که قلب اینها را هدایت کند تا مشکل کارش حل بشود این هم بهجا رفته, هم ﴿إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ او درست گفته و صادقانه است اما اگر نه, بگوید خدا هست ولی این آقایان هم هستند این «یَکذب مُستعین حقٍّ إذ قریٰ» آن وقتی که این ﴿إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ میگوید دارد دروغ میگوید, چرا؟ چون «ثمّ إذا المهم جاء غیراً یریٰ» دیگری را دارد میبیند, خب اگر کسی بگوید «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» بعد در گزارشات روزانه بگوید فردا میآیم فلان کار را انجام میدهم به شما اطلاع میدهم اصلاً خبر از انشاءالله نیست خب این «یَکذب» در نماز که میگوید «بحول الله تعالیٰ و قوّته أقوم و أقعد» یعنی قیام و قعود من به حول اوست خب اگر قیام و قعود کسی به حول کسی باشد و به ذات اقدس الهی باشد دیگر نمیگوید فردا من این کار را انجام میدهم که مگر اینکه انشاءالله را میگوید در قلبش که معتقد باشد کافی است ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ آن ﴿وَمَا تَشَاؤُنَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ شما در حقیقت مشیئت الهی را میخواهید یعنی انسان به حسب ظاهر میگوید من میخواهم فلان کار را انجام بدهم اما آن آیه از اینها خیلی دقیقتر میگوید ﴿وَمَا تَشَاؤُنَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ اگر ما باشیم و ظاهر آیه میگوییم ﴿وَمَا تَشَاؤُنَ﴾ مفعول میخواهد ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ آن ﴿أَن﴾ با آن ﴿یَشَاءَ﴾ تأویل به مصدر میرود میشود مفعول «وما تشاؤن الا مشیئة الله» شما فقط مشیئت خدا را میخواهید این میشود توحید افعالی نه جبر میشود, نه تفویض میشود, نه امر بین الأمرینی که در فلسفه و کلام است میشود او هر چه بخواهد شما میخواهید او ارادهٴ شما را رهبری میکند, او ارادهٴ شما را هدایت میکند, او ارادهٴ شما را تغذیه میکند منتها اصلاً اراده دو شعبه است و شما سرِ دو راهی ایستادید این دو راهی را دو شعبهای را «إمّا الی الإیمان أو إلی الکفر» این سرِ دو راهی را او تقویت میکند اما اگر نه, اینطور معنا نکردیم گفتیم این به ذهن نمیآید و متبادر به ذهن نیست و قابل فهم نیست آنوقت اینچنین میشود «وما تشاؤن شیئاً الاّ أن یشاء الله» که «شیئاً» مفعولی است محذوف در کنار ﴿مَا تَشَاؤُنَ﴾, ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ یعنی «إلاّ أن یشائه الله» دوتا محذوف است یکی ضمیر است که مفعول ﴿یَشَاءَ﴾ میشود, یکی «شیئاً» است که مفعول ﴿تَشَاؤُنَ﴾ میشود این باید در ذیل آن آیه مبارکهٴ ﴿وَمَا تَشَاؤُنَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ حل بشود اما اینجا هم همین حرف را زدند بعضیها گفتند ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ این ﴿أَن﴾ با ﴿یَشَاءَ﴾ تأویل به مصدر میرود میشود مشیئت «الاّ مشیئة الله» را من فقط مشیئة الله را میخواهم مشیئة الله دربارهٴ طاعات است دیگر فقط دربارهٴ طاعات میتوانی بگویی من این کار را انجام بدهم این تازه اول اشکال است خب مگر دربارهٴ طاعات هم کسی میتواند بگوید من نمازم را میخواهم بخوانم, من میخواهم روزه بگیرم, من میخواهم مکه بروم مگر آنجا هم میشود گفت آن مشکل کلامی است نه مشکل فقهی, مشکل کلامی این است که چیزی که هستیاش به ارادهٴ الهی تکیه دارد یعنی «کان» تامّه, ایجادش یعنی «کان» ناقصه به طریق اُولیٰ به ارادهٴ الهی تکیه دارد پس «و لا تقولنّ لشیء أیّ شیء کان إنّی فاعلٌ ذلک غداً» مگر اینکه خدا بخواهد البته از نظر تکوین اینطور است اما از نظر تشریع ذات اقدس الهی جز واجبات و مستحبّات چیز دیگری را نمیخواهد چون در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ کراهت در قبال مشیئت و اراده است دیگر آن بعد از شمارش بسیاری از معاصی کبیره فرمود: ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ سیّئات مورد مشیئت الهی نیست از نظر تشریع و فقهی و حقوقی, تکوین حساب خاصّ خودش را دارد.
پرسش:...
پاسخ: در کجا؟ آن بله در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که کراهتِ قرآنی اصطلاحاً غیر از کراهت فقهی است چه اینکه در روایات هم همینطور است در روایات هم کراهت بر حرمت اطلاق شده در این آیه خب از شرک گرفته تا قتل نفس و بسیاری از معاصی بزرگ در همان سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت بعد در ذیل دارد که ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ کراهتِ به معنای که مقابل حرمت باشد این یک اصطلاح فقهی است نه اصطلاح قرآنی, خب.
﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً﴾, ﴿غَداً﴾ نه یعنی فردا, یک لحظهٴ بعد هم همینطور است منتها حالا آن چون شاید مناسب با آن شأن نزول باشد و مانند آن یا کاری که مربوط به تودهٴ مردم است وگرنه یک لحظهٴ بعد هم همینطور است چون برهان عقلی نه متزمّن است برای یک روز نه متمکّن است برای یک زمین, انسان بگوید من یک لحظهٴ بعد این کار را انجام میدهم آن هم همینطور است دیگر خود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که این همه بیتابی میکرد در حفظ توحید به حضرت عرض کردند شما چرا اینقدر بیتابی میکنید فرمود من اینقدر به خودم اطمینان ندارم که این چشمم باز است میتوانم این چشمم را ببندم و بمیرم خب چنین موجودی انسان این است دیگر اگر کسی نباشد در این حال چشم آدم را ببندد این بدن که گرم است یک منظرهٴ هولناکی پیدا میکند آن مُرده کسی باید باشد که چشمش را ببندد خب ما این هستیم یعنی ممکن است آدم چشمش باز باشد فرصت بستن چشم را پیدا نکند و بمیرد حضرت فرمود ما این هستیم من چگونه, این درسِ توحید را منتشر کردن است آنوقت این غَدْ که گفته میشود نه معنایش این است که آدم دربارهٴ فردا اگر بخواهد تصمیم بگیرد باید بگوید انشاءالله اما دربارهٴ عصر امروز یا یک ساعت بعد یا دو ساعت بعد یا نیم ساعت بعد لازم نیست بگوید نه خیر, غدْ یعنی آینده حالا آن خصوصیّتش را برای آن داستان که حضرت فرمود مثلاً «سأخبرکم غداً» به این مناسبت ذکر شده, ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ بعد خب حالا یک وقت است که انسان همیشه اگر موحّداً باشد که آن ذُکر قلبی سرِ جایش محفوظ است حالا اگر خواست فیض هم ببرد ثواب هم ببرد یادش رفته بگوید یا نه, غفلتِ ذهنی عارض شده در ذهنش نبود که انشاءالله را ترسیم بکند بعد که یادش آمد فوراً بگوید انشاءالله کافی است چون آن سهو و نسیان برداشته شد ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ﴾ وقتی یادت رفته بگویی ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ انشاءالله همین که متذکّر شدی کافی است برای اینکه آن مشکل کلامی میخواهد حل بشود دیگر با این حل میشود ما که نمیخواهیم بگوییم که این قرینهٴ متّصل است یا قرینهٴ منفصل است فاصله آمده بعد از دو, سه روز این حرف را زده دیگر به هم خورده اینها را که نمیخواهیم بگوییم که در مسئله کلامی فرق ندارد که هر وقت انسان یادش آمده بگوید انشاءالله آن سهو و نسیان که برداشته شد «رُفع عن امّتی» پس اگر سهو کرده یادش رفته بگوید انشاءالله به کسی قول داد که من فردا این کار را انجام میدهم بعد رفت خانه یادش رفته که انشاءالله را بگوید حال انشاءالله را انسان یا بلند میگوید یا آهسته میگوید یا در ذُکر است یا در ذِکر است بالأخره آن قسمت کلامی باید محفوظ بماند کلامی نه یعنی کلامِ ادبی کلامی یعنی در مقابل فلسفه و در مقابل فقه و علوم یعنی علمِ کلام آنکه مسئله اعتقادی است این است که معتقد باشد که به مشیئت الهی است خب حالا اگر یادش رفته که «رُفع عن امّتی تسعة» یکیاش این است خب وقتی یادش آمده بگوید انشاءالله ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ﴾ این یک.
پرسش: نسیان با عصمت منافات ندارد؟
پاسخ: آنها که فراموش نمیکنند که ماها, برای ماهاست آن خطاب نظیر ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾ دیگر که بسیاری از آیات قرآنی «نَزلت» آیات قرآن «علی معنی أعنی و اسمعی یا جاره» که خطاب به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ولی مستمع و مخاطب اصلی تودهٴ مردماند, خب.
در اینگونه از موارد که قرینه همراه است آن کسی که موحّدانه زندگی میکند مثل وجود مبارک پیغمبر که ﴿إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بحثش گذشت آن دیگر یادش نمیرود کسی که حیاتش لله است, مماتش لله است آن دیگر یادش نمیرود که, خب اما برای ماها اگر یادمان رفته فوراً اگر وقتی متذکّر شدیم بگوییم انشاءالله کافی است.
پرسش: خطاب به پیامبر اسلام هم است.
پاسخ: بله خطاب به پیامبر است مثل ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ﴾ دیگر ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ﴾ مگر خطاب به حضرت نیست اگر وجود مبارک حضرت منتها معصومانه منزّه از این کار است خطاب هست تکلیف هست منتها او معصومانه و منزّهانه این تکلیف را دستورات الهی را انجام میدهد. فرمود: ﴿وَقُلْ﴾ تا حال چندتا امر و چندتا نهی بود یک ﴿قُل رَبِّی أَعْلَمُ﴾ که ﴿قُل﴾ بود, ﴿فَلاَ تُمَارِ﴾ نهی بود, ﴿لاَ تَسْتَفْتِ﴾ نهی بود, ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ﴾ نهی بود, ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ﴾ امر بود, ﴿وَقُلْ عَسَی ربّی﴾ امر است ﴿وَقُلْ عَسَی أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾ فرمود حالا شما مسئلهٴ اصحاب کهف را مطرح کردید ما خیلی از معارف را از ذات اقدس الهی داریم قصّهٴ انبیا را داریم, اولیا را داریم, قصّهٴ مبدأ را داریم, معاد را داریم, بهشت را داریم, جهنّم را داریم که از اینها خیلی برتر است خدای سبحان همهٴ اینها را به وسیلهٴ علم غیب به ما آگاهی میبخشد ﴿وَقُلْ عَسَی أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا﴾ از این نزدیکتر رشد و کمال به ما عطا میکند حالا شما قصّهٴ اصحاب کهف را از ما سؤال کردید درست است اینها در سرزمینی بودند که هیچ اثری از آنها نیست کسی هم نیست خبر بیاورد و خدای سبحان ما را باخبر کرده است الآن هم خدا میفرماید: ﴿وَلَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ اما از اینها بالاتر, از اینها مهمتر که قصص انبیاست فرمود: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾ , ﴿نُوحِیهِ إِلَیْکَ﴾ گاهی ضمیر مذکّر, گاهی ضمیر مؤنث.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
اگر چیزی مشهود کسی نباشد و تواتری هم در کار نباشد علم به آنها مقدور کسی نیست
استفتا از جاهل روا نیست برای اینکه او رجم به غیب دارد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿...قُل رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم مِنْهُمْ أَحَداً ﴿22﴾ وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ﴿23﴾ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَی أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً ﴿24﴾
آنچه که قبل از تعطیلات ایام ماه صفر روشن شد عبارت از این بود که عدد اصحاب کهف برای کسی روشن نبود این علم غیب است برای اینکه کسی در آن صحنه حاضر نبود و سالیان متمادی هم از آن واقعه گذشت, اگر چیزی مشهود کسی نباشد و تواتری هم در کار نباشد علم به آنها مقدور کسی نیست لذا آنها هر سخنی دربارهٴ عدد اصحاب کهف گفتند این رَجم به غیب است یعنی در تاریکی تیر پَرت کردن است که به مقصد نمیرسد تنها کسی که عالِم به این غیب است ذات اقدس الهی است بالاصاله یک, و کسانی که خدای سبحان آنها را از این غیب باخبر کرده است که آنها عالِم به غیب میشوند بالتبع مثل انبیا و ائمه(علیهم السلام) دو, و شاگردان ائمه(علیهم السلام) به وسیله خود ائمه به مقداری که اینها آموختند عالِم میشوند سه, مثل اینکه ابنعباس مدّعی بود که من عدد اینها را میدانم اگر این علمش صحیح باشد چون بخشی از تفسیر را از محضر وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) آموخت از آنجا یاد گرفت, پس ﴿قُل رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم﴾ چون خدا عالِم الغیب است این یک, ﴿مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ﴾ چون اینکه فرمود: ﴿رَبِّی﴾ لسانش لسان حصر است یعنی آنکه بالاصاله عالِم به عدد اصحاب کهف است خدای سبحان است آن گروهی که عالِم میشوند به اعلام الهی عالِم میشوند یعنی اگر وجود مبارک پیغمبر و ائمه(علیهم السلام) عالِماند به اعلام الهیاند که فرمود: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾ و مانند آن این دو, ﴿مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ﴾ و اگر آن حدیث درست باشد یعنی ادّعای ابنعباس درست باشد که من رقم آنها را میدانم این به وسیله وجود مبارک حضرت امیر فرا گرفت این سه, ﴿مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ﴾.
چندتا امر و چندتا نهی در این بخش از آیات هست. امر اول آن است که از نظر علم به غیب این سه مطلب را باید بدانی ﴿قُلْ﴾ بگو یعنی خودت بدان به دیگران هم اعلام بکن که آنکه عالم بالغیب است بالذّات, خدای سبحان است بعد خدای سبحان ائمه و انبیا را آگاه میکند بعد ائمه و انبیا به شاگردانشان میفهمانند.
پرسش: استاد قلیل نمیشود کثیر میشود. وقتی که انبیا و اولیا از دیگران متجاوزند کثیر میشود اینکه قلیل نمیشود.
پاسخ: مگر انبیا نسبت به مردم چقدرند؟
پرسش:...
پاسخ: دیگران فقط ابنعباس و امثال ابنعباس یاد گرفتند کسی ادّعا نکرد که ما میدانیم در بین این روایاتی که اهل تفسیر نقل کردند فقط روایت ابنعباس است که گفت من عددشان را میدانم, خب.
﴿مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ﴾ خب که به اعلام الهی است. نهیی که هست عبارت از این است فرمود: ﴿فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾ اگر خواستند جدالی بکنند دربارهٴ آنها یک مِراء شفّافِ بیّنالرشدی بکن مگر آن مقداری که ما به شما اطلاع دادیم چون آن قلیل یعنی انبیا و اولیایی که آگاه شدند آنها یک جدال احسن دارند یک مِراء بیّنالرشد دارند که ظاهر باشد بتواند پیروز بشود نه یک امر ظاهری, امر ظاهری در قبال امر واقعی این حقیقتی ندارد تا مورد امر قرار بگیرد. چند وجه مرحوم شیخ طوسی و همچنین امینالاسلام طبرسی(رضوان الله علیهما) دربارهٴ این مراء ظاهر گفتند ظاهر این مراء ظاهر یعنی مراء شفّاف, بیّنالرشد که همان جدال احسن است آن مقداری که نافع است و میتوان آن را اثبات کرد ﴿فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ﴾ دربارهٴ اینها ﴿إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾, ﴿وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم مِنْهُمْ أَحَداً﴾ شما بخواهید استفتا کنی از آنها باخبر بشوی یعنی از مسیحیها از اهل کتاب بخواهید باخبر بشوی اصلاً این کار را نکن برای اینکه آنها عالِم نیستند آنها رجم به غیب دارند خود این مسیحیها که انبیا نیستند معصوم هم نیستند ارتباطی هم با انبیا و معصومین نداشتند مگر در سایه همین کتابهای محرَّف پس اینها دسترسی به واقعیّت ندارند حرفی که دربارهٴ رقم اصحاب کهف میزنند رجم به غیب است چون رجم به غیب است جاهلاند شما از جاهل استفتا نکن چه اینکه مِراء و جدال نه برای جاهل هست نه با جاهل, نه جاهل حقّ مِراء دارد چون «علی بیّنة من ربّه» نیست نه با جاهل میتوان مِراء کرد چون سودمند نیست «تقول و یقول», «تقول و یقول» این به جایی نمیرسد لذا نه جدال برای جاهل هست, نه جدال با جاهل. استفتا هم از جاهل روا نیست برای اینکه او رجم به غیب دارد او وقتی آگاهی ندارد شما چطوری میخواهید از او فتوا بخواهید فتوا هم اختصاصی به مسئله فقهی ندارد در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» گذشت که ﴿أَفْتُونِی فِی أَمْرِی﴾ یا آنچه که در سورهٴ «نمل» خواهد آمد که مَلکهٴ سبا به مشاورانش گفت ﴿أَفْتُونِی فِی أَمْرِی﴾ هر کس مشورتی میگیرد از صاحبنظر مطلبی را میخواهد فتوای اوست فتوای طبیب مشخص است, فتوای فیزیکدان مشخص است, فتوای ریاضیدان مشخص است, فتوای سیاستمداران مشخص است آنجا آن مَلکهٴ سبا گفت ﴿أَفْتُونِی فِی أَمْرِی﴾ دربارهٴ سایر مسائل هم سخن از فتوا و فُتیا و اینها مطرح شد فرمود از اینها شما استفتا نکن برای اینکه رجم به غیب دارند. فتحصّل که مِراء نه برای جاهل است نه با جاهل, استفتا برای جاهل هست جاهل باید استفتا بکند اما نه از جاهل از عالِم باید استفتا بکند ﴿وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم مِنْهُمْ أَحَداً﴾ هیچ کدام از آنها آگاه نیستند, خب.
پرسش:...
پاسخ: نه, این از جریان ﴿قُلْ﴾ تا پایان آیهٴ 24 اینها جملهٴ معترضه است آن ﴿سَیَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ﴾ این برای قصّهٴ آنهاست بعد هم آیهٴ 25 ﴿وَلَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِینَ﴾ تتمّه قصّه است این وسطها ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیامبر این مطالب را القا میکند که با اینها جدال نکن مگر در حدّ بیّنالرشد جدال احسن, از اینها سؤال نکن به عنوان اینکه اینها اهل کتاباند برای اینکه اطلاعی ندارند نه آن کتاب اصیل در دسترس اینهاست نه اینها تواتری در کار دارند بنابراین از اینها استفتا نکن و با اینها هم جدال نکن ﴿وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم مِنْهُمْ أَحَداً﴾ بعد فرمود: ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ چون مطلبی را در ذیل این داستان نقل کردند که گروهی از اهل کتاب عدهای را فرستادند حضور مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چندتا مسئله حسّاس را از آن حضرت پرسیدند یکی جریان اصحاب کهف بود, یکی جریان ذیالقرنین بود, یکی هم جریان روح بود. جریان روح را در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» مشخص کرد که ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ و مانند آن, اما جریان ذیالقرنین و جریان اصحاب کهف در سورهٴ «کهف» مطرح است جریان ذیالقرنین بعداً خواهد آمد در همین سوره که ﴿یَسْأَلُونَکَ عَن ذِی الْقَرْنَیْنِ﴾ برخیها نقل کردند که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی که این سؤال را شنید فرمود: «ساُخبرکم غداً» من فردا جواب این سؤالها را به شما میدهم و استثنا نکرد نفرمود «الاّ أن یشاء الله» حالا تا چه اندازه این نقل درست است و اصلاً میشود نسبت به پیامبری که صدر و ساقهٴ هستی او را توحید تشکیل میدهد حرفی را بزند و استثنا نکند مشیئت الهی را مطرح نکند این خیلی بعید است آنها نقل کردند که وجود مبارک پیامبر استثنا نکرد یعنی انشاءالله را نفرمود لذا «فاحتبس عنه الوحی هذه الأیام» چهل روز وحی قطع شد بعداً آمد اثبات این حرف خیلی آسان نیست.
پرسش:...
پاسخ: آیه دارد که نگو این کار درست است مثل ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾ امر دارد, نهی دارد, زجر دارد, اِخبار دارد, انشاء دارد همهاش حق است وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم در قوس صعود مثل افراد دیگر مکلّف است دیگر بر او واجب است واجبات را انجام بدهد, محرّمات را ترک بکند چه اینکه مستحبّات را مستحب است انجام بدهد مکروهات را هم رواست که ترک بکند این مکلّف است اما حالا این کار را نکرد و توبیخی شد و چهل روز طول کشید اینها که از آیه برنمیآید که و از سنّت وجود مبارک پیامبر هم بعید است, خب کسی که ابنهشام درست است که این مطالب با خبر و تاریخ حل نمیشود اما با یک تاریخ و دو تاریخ و ده تاریخ نیست از مجموع این تواریخ برمیآید که این از دوران کودکی مورد عنایت ذات اقدس الهی بود ابنهشام در سیرهاش نقل میکند که بعد از رحلت مادر وجود مبارک حضرت رسول برای او حلیمهٴ سعدیه را به عنوان دایه آوردند این دایه خب بچهای داشت که فرزند خودش بود و وجود مبارک حضرت را هم به عنوان فرزند رضاعی شیر میداد وقتی که یکی از دو پستان را دهن حضرت میگذاشت حضرت میمکید آن پستان دیگر را دهن حضرت میگذاشت حضرت نمیمکید بارها تجربه کرد بالأخره فهمید که این اصرار وجود مبارک پیامبر که من فقط یک پستان را میمکم پستان دیگر نه, برای اینکه آن سهم همشیر من است من سهم او را نمیخورم از این قضایا زیاد است درست است که این تاریخ است و نظیر روایت زراره و محمدبنمسلم و اینها نیست ولی از مجموع اینها انسان جزم پیدا میکند که از دوران کودکی در تحت تدبیر بود وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه دارد که از زمان فطامش بهترین فرشتهها را ذات اقدس الهی برای تأیید او, تربیت او, حمایت او, هدایت او فرستاده خب این در نهجالبلاغه است از مجموع این تاریخها و اخبار یک امر بیّنالرشدی به دست انسان در میآید که وجود مبارک پیامبر از همان اول تربیتشده بود و خوب خدا او را تربیت کرد و موحّدانه بار آمد, خب.
اینکه فرمود: ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ﴾ خب درست است دیگر نهی است اما نه اینکه او مرتکب شده مثل ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾ یا ﴿لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ﴾ این احکام است, تکلیف است حضرت مکلّف است دیگر اینچنین نیست که مکلّف نباشد که اما معصومانه همهٴ احکام را انجام میدهد. ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ مستحضرید اثنای این قصّه آن معارف توحیدی را دارد ذکر میکند اصل قصّه برای پرورش روح توحید است و اخلاق فرمود مبادا دربارهٴ چیزی حالا هر شیء هست چه سنگین چه سبک, چه کارهایی که به تنهایی باید انجام بدهی چه کارهایی که با مشورت دیگران و معاونت دیگران انجام بدهد ﴿لِشَیْءٍ﴾ این نکره در سیاق نفی است دربارهٴ هیچ چیزی نگو من فردا انجام میدهم مگر اینکه بگوید انشاءالله خب این ادب توحیدی است که دارد یاد میدهد ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ یعنی «إلاّ أن تقول إن شاء الله» این إن شاء الله را باید بگوید, چرا؟ برای اینکه کسی که هستی او به مشیئت الهی وابسته است یعنی «کان» تامّهٴ او «کان» ناقصهٴ او به طریق اُولیٰ وابسته است اگر کسی وجوداً به مشیئت الهی تکیه دارد ایجاداً به طریق اُولیٰ چون ایجاد متفرّع بر وجود است اگر کسی بخواهد کاری انجام بدهد باید باشد یا نباشد؟ اگر هستی او به مشیئت الهی وابسته است ایجاد او به طریق اُولیٰ زیرا ایجاد او هم به هستی او متّکی است هم به هستی خیلی از امور میخواهد حالا کاری انجام بدهد جایی میخواهد برود با کسی دیدار داشته باشد آن شخص باید باشد, شرایط باید باشد, استعدادات باشد, ظرفیات باشد, موانع نباید باشد همهٴ اینها هیچ کدام در اختیار ما نیست اگر کسی بگوید من این کار را انجام میدهم این ـ معاذ الله ـ بیاعتنا باشد به مشیئت الهی این میشود ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ این داعیه استقلال دارد کسی میگوید من این کار را فردا میکنم خب تو از هستی خودت که خبر نداری بر فرض هستی خودت در اختیار تو باشد هستی خیلی از چیزها در اختیار تو نیست اگر کسی وجوداً متوقّف بود و موقوف بود ایجاداً به طریق اُولیٰ چگونه انسان میتواند بگوید من این کار را میکنم پس هیچ کاری را هیچ کسی نمیتواند مدّعی باشد مگر اینکه بگوید اگر خدا بخواهد حالا یک وقت است که انشاءالله را لفظاً میگوید یک وقت انشاءالله در نیّتش است در ضمیرش است آن هم باز کافی است اینکه ذکرِ لفظی نظیر ذکر رکوع و سجود نیست که لفظی واجب باشد که کسی معتقد است با این نیّت بگوید من فردا میآیم درس, فردا میآیم بحث, فردا میآیم آن کار این انشاءالله در متن قلبش هست این کافی است اگر یک امر عبادت بگوید انشاءالله خب ثواب هم میبرد اما اگر در قلبش این مستتر باشد با این عقیده و ایمان بگوید محذوری ندارد اگر خواست ثواب ببرد این کلمهٴ «الله» را بر زبانش جاری میکند اما اگر نگفت عِقاب ندارد توبیخ نمیشود برای اینکه موحّدانه دارد چنین وعدهای را میدهد میگوید فردا میآیم اگر باشم اگر خدا بخواهد, فردا این کار را انجام میدهم اگر خدا بخواهد اینکه گفتند ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾ همین است همیشه به یاد خدا باشید خود حضرت ائمه(علیهم السلام) فرمودند برای هر چیزی یک رقم خاصّی است نماز مشخص است چند رکعت است روزه چند روز است حج در مدّت عمر یک بار واجب است خب اینها رقم خاص دارد اما ذکر خدا, نام خدا, یاد خدا که محدود نیست مخصوص نیست چند جا دارد ﴿اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾ عمده ذُکر است و نه ذِکر لسانی یاد خدا در دل نه نام خدا بر لب این نام خدا بر لب ثواب خاصّ خودش را دارد البته آن است که آدم را از خطر استقلالخواهی یک, و استغنا داشتن نجات میدهد همان ذُکر است و یاد خداست در دل اگر کسی واقعاً معتقد است تمام حرفهایی که میزند با انشاءالله است خب «کفی بذلک عبداً» لازم نیست بگوید انشاءالله همین که معتقد باشد و حضور ذهنی و حضور قلبی دارد کافی است البته ثوابش در این است که بگوید انشاءالله وگرنه آن استقلال, استغنا را هم به دنبال دارد من این کار را میکنم من میآیم خب آخر تو که ایجادت متوقّف بر وجود توست وقتی وجودت در اختیار نیست چگونه خبر میدهی مگر کسی ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ اینطور باشد این ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَی﴾ همین است دیگر, خب.
پرسش: حدود و قصورش با اختیار نمیشد؟
پاسخ: با اختیار دیگر, من الآن با اختیار خودم ذات اقدس الهی مرا مختار کرده من میتوانم این کار را انجام بدهم و میتوانم این کار را انجام ندهم منتها برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت اگر آن حَسنه باشد هم «مِن الله» است هم «مِن عند الله», اگر سیّئه باشد «من عند الله» هست ولی «من الله» نیست که ﴿وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ که بحث «مِن الله» و «مِن عند الله» در آن چهار جمله گذشت که حَسنه هم «من الله» است هم «من عند الله», سیّئه «من عند الله» هست ولی «من الله» نیست فرق امور چهارگانه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت این با اختیار همراه است دیگر در نماز به ما آموختند که موحّدانه زندگی کنیم این «بحول الله و قوّته أقوم و أقعد» همین است دیگر نه یعنی «بحول الله أموم للقرآة و أقعد للسجود و التشهد» نه خیر, قیام و قعود من در زندگی به حول خداست یکی از آن قیام و قعود من همین حالت نماز است در نماز به ما آموختند که موحّدانه زندگی کنیم در بعضی از روایات در باب صلات هست که آیا در نماز میشود به کسی بد گفت یا نه؟ حضرت فرمود بله, شما همین «بحول الله و قوّته أقوم و أقعد» که میگویید هم دارید علیه اشاعره شعار میدهید هم علیه معتزله آن اشعریِ جبری میگوید «لا حول و لا قوّة الاّ لله» آن معتزلهٴ تفویضی میگوید «لا حول و لا قوّة لله» شما میگویید «لا حول و لا قوّة الا بالله» یعنی من مختارم ولی این اختیار را من از او گرفتم من کار انجام میدهم ولی قدرتم را از او گرفتم او میتواند از من بگیرد فرمود همین شعارتان است علیه اشاعره و علیه مفوّضه, نماز اینطور ستون دین است یک وقت است کسی نمیداند این «بحول الله و قوّته» سهتا مسئله است ابطال اشاعره است جبری, ابطال مفوّضه است جبری, اثبات حرف امامیه است امر بین الأمرین همینطور بلند میشود میگوید خب این یک طور نماز خواندن است کسی است میفهمد این سه مکتب کلامی را دارد به ما یاد میدهد این میشود «الصلاة عمود الدین» اثنای قصّهٴ اصحاب کهف هم ذات اقدس الهی همین مطالب را دارد یاد میدهد بعد فرمود شما که اصلاً هستیتان به دیگری وابسته است آنوقت چگونه شما میگویید من این کار را انجام میدهم خب نگفتی انشاءالله آن ثواب را نمیبری ولی معتقداً, موحّداً, عالِماً, عازماً که انشاءالله در ذهنتان باشد بگویید عیب ندارد ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ مرحوم شیخ طوسی وجوهی ذکر کرده همان وجوه را مرحوم امینالاسلام در مجمعالبیان ذکر کرده منتها مرحوم امینالاسلام یک بحث مبسوطی را از مرحوم سیّد مرتضی که بحث کلامی است ذکر کرده آن هم خوب است اما ذیل آیهٴ ﴿وَمَا تَشَاؤُنَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ آنجا یک مطلب دقیقتری است که ما را به مکتب چهارم آشنا میکند این سه مکتب تا حدودی روشن است و در کتابهای فلسفی و کلامی آمده یعنی جبر و بطلان جبر که اشاعره دارند, تفویض و بطلان تفویض که تفویض را معتزله دارند, امر بین الأمرین که اختیار است و امامیه دارند این امر بین الأمرین از بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در آن حدیث معروفشان آمده که بین جبر و تفویض فاصلهٴ فراوانی است «أوسع ممّا بین السماء و الأرض» یعنی اینچنین نیست که اگر جبر نشد بشود تفویض, تفویض نشد بشود جبر اینها نقیض هم که نیستند که ارتفاعشان محال باشد اگر جبر نشد میشود تفویض هم نباشد فاصلهٴ بین جبر و تفویض هست لذا منفصلهٴ مانعةالخلو نیست این میشود هیچ کدام نباشد آنکه در بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است این است که بین جبر و تفویض فاصلهاش «أوسع ممّا بین السماء و الأرض» است خب پس اینقدر فاصله است آن هستهٴ مرکزیاش خیلی سخت است همان صراط مستقیمی است که «أدقّ من الشَعر و أحدّ مِن السیف» است هر چه به آن هستهٴ مرکزی نزدیکتر بشود به امر بین الأمرین نزدیکتر است برخی از امر بین الأمرین است که فاصله دارد از جبر اما خیلی فاصله ندارد برخی از امر بین الأمرین تفسیری که هست فاصله دارد از تفویض باطل نیست اما خیلی فاصله ندارد آنکه در هستهٴ مرکزی امر بین الأمرین است و معنای دقیق امر بین الأمرین است آن توحیدِ افعالی است نه آنکه در فلسفه و کلام است توحید افعالی در ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ در میآید این امر بین الأمرین هست اما نه در کلام است و نه در فلسفه برداشت از این روایت هست به کمک ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ به هر تقدیر ما هر اندازه به آن هستهٴ مرکزی نزدیکتر بشویم به مفاد امر بین الأمرین نزدیکتر خواهیم بود حالا آن مطالب دقیق که برای تودهٴ مردم نیست آنکه برای همهٴ ما هست این است که در تمام شئون زندگی بگوییم «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» این «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» یک اصل حاکم است همانطوری که در مسائل فقهی, در مسائل اصولی ما یک سلسله اصول حاکم داریم گفتند «الطواف بالبیت صلاةٌ» این یک نحو حکومت است به توسعهٴ موضوع یا «لا ربا بین الولد و والده» یک نحوه حکومت است به تضییق موضوع این «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» حاکم بر همهٴ شئون ماست به نحو آن امر بین الأمرین اگر «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» است خب چگونه کسی میگوید ﴿إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً﴾ پس باید بگوید «بحوله و قوّته أفعل» چگونه در نماز میگوید «لا حول و لا قوّة الا بالله» بعد میگوید فردا من کار انجام میدهم مستحضرید مرحوم حکیم سبزواری در آن بحث اخلاق منظومه آن اخلاقیات منظومه که آخر منظومه است میگوید اینکه میگوید ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ که حصر است دیگر که این تقدیم است این مفعول که ضمیر منفصل است مفید حصر است فقط از تو کمک میخواهم اما وقتی حادثهای پیش آمد, مشکلی پیش آمد به درِ زید و عمرو میرود ایشان آنجا فرمودند: «یَکذب مُستعین حقٍّ إذ قری ٭٭٭ ثمّ إذا المهم جاء غیراً یریٰ» این کسی که در نماز میگوید ﴿إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ اما همین که حادثهای پیش آمد در خانهٴ زید و عمرو میرود از آنها کمک میخواهد معلوم میشود ﴿إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ او دروغ است دیگر, اگر زید و عمرو را مجرای فیض خدا بداند از خدا بخواهد که قلب اینها را هدایت کند تا مشکل کارش حل بشود این هم بهجا رفته, هم ﴿إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ او درست گفته و صادقانه است اما اگر نه, بگوید خدا هست ولی این آقایان هم هستند این «یَکذب مُستعین حقٍّ إذ قریٰ» آن وقتی که این ﴿إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ میگوید دارد دروغ میگوید, چرا؟ چون «ثمّ إذا المهم جاء غیراً یریٰ» دیگری را دارد میبیند, خب اگر کسی بگوید «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» بعد در گزارشات روزانه بگوید فردا میآیم فلان کار را انجام میدهم به شما اطلاع میدهم اصلاً خبر از انشاءالله نیست خب این «یَکذب» در نماز که میگوید «بحول الله تعالیٰ و قوّته أقوم و أقعد» یعنی قیام و قعود من به حول اوست خب اگر قیام و قعود کسی به حول کسی باشد و به ذات اقدس الهی باشد دیگر نمیگوید فردا من این کار را انجام میدهم که مگر اینکه انشاءالله را میگوید در قلبش که معتقد باشد کافی است ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ آن ﴿وَمَا تَشَاؤُنَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ شما در حقیقت مشیئت الهی را میخواهید یعنی انسان به حسب ظاهر میگوید من میخواهم فلان کار را انجام بدهم اما آن آیه از اینها خیلی دقیقتر میگوید ﴿وَمَا تَشَاؤُنَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ اگر ما باشیم و ظاهر آیه میگوییم ﴿وَمَا تَشَاؤُنَ﴾ مفعول میخواهد ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ آن ﴿أَن﴾ با آن ﴿یَشَاءَ﴾ تأویل به مصدر میرود میشود مفعول «وما تشاؤن الا مشیئة الله» شما فقط مشیئت خدا را میخواهید این میشود توحید افعالی نه جبر میشود, نه تفویض میشود, نه امر بین الأمرینی که در فلسفه و کلام است میشود او هر چه بخواهد شما میخواهید او ارادهٴ شما را رهبری میکند, او ارادهٴ شما را هدایت میکند, او ارادهٴ شما را تغذیه میکند منتها اصلاً اراده دو شعبه است و شما سرِ دو راهی ایستادید این دو راهی را دو شعبهای را «إمّا الی الإیمان أو إلی الکفر» این سرِ دو راهی را او تقویت میکند اما اگر نه, اینطور معنا نکردیم گفتیم این به ذهن نمیآید و متبادر به ذهن نیست و قابل فهم نیست آنوقت اینچنین میشود «وما تشاؤن شیئاً الاّ أن یشاء الله» که «شیئاً» مفعولی است محذوف در کنار ﴿مَا تَشَاؤُنَ﴾, ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ یعنی «إلاّ أن یشائه الله» دوتا محذوف است یکی ضمیر است که مفعول ﴿یَشَاءَ﴾ میشود, یکی «شیئاً» است که مفعول ﴿تَشَاؤُنَ﴾ میشود این باید در ذیل آن آیه مبارکهٴ ﴿وَمَا تَشَاؤُنَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ حل بشود اما اینجا هم همین حرف را زدند بعضیها گفتند ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ این ﴿أَن﴾ با ﴿یَشَاءَ﴾ تأویل به مصدر میرود میشود مشیئت «الاّ مشیئة الله» را من فقط مشیئة الله را میخواهم مشیئة الله دربارهٴ طاعات است دیگر فقط دربارهٴ طاعات میتوانی بگویی من این کار را انجام بدهم این تازه اول اشکال است خب مگر دربارهٴ طاعات هم کسی میتواند بگوید من نمازم را میخواهم بخوانم, من میخواهم روزه بگیرم, من میخواهم مکه بروم مگر آنجا هم میشود گفت آن مشکل کلامی است نه مشکل فقهی, مشکل کلامی این است که چیزی که هستیاش به ارادهٴ الهی تکیه دارد یعنی «کان» تامّه, ایجادش یعنی «کان» ناقصه به طریق اُولیٰ به ارادهٴ الهی تکیه دارد پس «و لا تقولنّ لشیء أیّ شیء کان إنّی فاعلٌ ذلک غداً» مگر اینکه خدا بخواهد البته از نظر تکوین اینطور است اما از نظر تشریع ذات اقدس الهی جز واجبات و مستحبّات چیز دیگری را نمیخواهد چون در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ کراهت در قبال مشیئت و اراده است دیگر آن بعد از شمارش بسیاری از معاصی کبیره فرمود: ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ سیّئات مورد مشیئت الهی نیست از نظر تشریع و فقهی و حقوقی, تکوین حساب خاصّ خودش را دارد.
پرسش:...
پاسخ: در کجا؟ آن بله در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که کراهتِ قرآنی اصطلاحاً غیر از کراهت فقهی است چه اینکه در روایات هم همینطور است در روایات هم کراهت بر حرمت اطلاق شده در این آیه خب از شرک گرفته تا قتل نفس و بسیاری از معاصی بزرگ در همان سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت بعد در ذیل دارد که ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ کراهتِ به معنای که مقابل حرمت باشد این یک اصطلاح فقهی است نه اصطلاح قرآنی, خب.
﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً﴾, ﴿غَداً﴾ نه یعنی فردا, یک لحظهٴ بعد هم همینطور است منتها حالا آن چون شاید مناسب با آن شأن نزول باشد و مانند آن یا کاری که مربوط به تودهٴ مردم است وگرنه یک لحظهٴ بعد هم همینطور است چون برهان عقلی نه متزمّن است برای یک روز نه متمکّن است برای یک زمین, انسان بگوید من یک لحظهٴ بعد این کار را انجام میدهم آن هم همینطور است دیگر خود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که این همه بیتابی میکرد در حفظ توحید به حضرت عرض کردند شما چرا اینقدر بیتابی میکنید فرمود من اینقدر به خودم اطمینان ندارم که این چشمم باز است میتوانم این چشمم را ببندم و بمیرم خب چنین موجودی انسان این است دیگر اگر کسی نباشد در این حال چشم آدم را ببندد این بدن که گرم است یک منظرهٴ هولناکی پیدا میکند آن مُرده کسی باید باشد که چشمش را ببندد خب ما این هستیم یعنی ممکن است آدم چشمش باز باشد فرصت بستن چشم را پیدا نکند و بمیرد حضرت فرمود ما این هستیم من چگونه, این درسِ توحید را منتشر کردن است آنوقت این غَدْ که گفته میشود نه معنایش این است که آدم دربارهٴ فردا اگر بخواهد تصمیم بگیرد باید بگوید انشاءالله اما دربارهٴ عصر امروز یا یک ساعت بعد یا دو ساعت بعد یا نیم ساعت بعد لازم نیست بگوید نه خیر, غدْ یعنی آینده حالا آن خصوصیّتش را برای آن داستان که حضرت فرمود مثلاً «سأخبرکم غداً» به این مناسبت ذکر شده, ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ بعد خب حالا یک وقت است که انسان همیشه اگر موحّداً باشد که آن ذُکر قلبی سرِ جایش محفوظ است حالا اگر خواست فیض هم ببرد ثواب هم ببرد یادش رفته بگوید یا نه, غفلتِ ذهنی عارض شده در ذهنش نبود که انشاءالله را ترسیم بکند بعد که یادش آمد فوراً بگوید انشاءالله کافی است چون آن سهو و نسیان برداشته شد ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ﴾ وقتی یادت رفته بگویی ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ انشاءالله همین که متذکّر شدی کافی است برای اینکه آن مشکل کلامی میخواهد حل بشود دیگر با این حل میشود ما که نمیخواهیم بگوییم که این قرینهٴ متّصل است یا قرینهٴ منفصل است فاصله آمده بعد از دو, سه روز این حرف را زده دیگر به هم خورده اینها را که نمیخواهیم بگوییم که در مسئله کلامی فرق ندارد که هر وقت انسان یادش آمده بگوید انشاءالله آن سهو و نسیان که برداشته شد «رُفع عن امّتی» پس اگر سهو کرده یادش رفته بگوید انشاءالله به کسی قول داد که من فردا این کار را انجام میدهم بعد رفت خانه یادش رفته که انشاءالله را بگوید حال انشاءالله را انسان یا بلند میگوید یا آهسته میگوید یا در ذُکر است یا در ذِکر است بالأخره آن قسمت کلامی باید محفوظ بماند کلامی نه یعنی کلامِ ادبی کلامی یعنی در مقابل فلسفه و در مقابل فقه و علوم یعنی علمِ کلام آنکه مسئله اعتقادی است این است که معتقد باشد که به مشیئت الهی است خب حالا اگر یادش رفته که «رُفع عن امّتی تسعة» یکیاش این است خب وقتی یادش آمده بگوید انشاءالله ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ﴾ این یک.
پرسش: نسیان با عصمت منافات ندارد؟
پاسخ: آنها که فراموش نمیکنند که ماها, برای ماهاست آن خطاب نظیر ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾ دیگر که بسیاری از آیات قرآنی «نَزلت» آیات قرآن «علی معنی أعنی و اسمعی یا جاره» که خطاب به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ولی مستمع و مخاطب اصلی تودهٴ مردماند, خب.
در اینگونه از موارد که قرینه همراه است آن کسی که موحّدانه زندگی میکند مثل وجود مبارک پیغمبر که ﴿إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بحثش گذشت آن دیگر یادش نمیرود کسی که حیاتش لله است, مماتش لله است آن دیگر یادش نمیرود که, خب اما برای ماها اگر یادمان رفته فوراً اگر وقتی متذکّر شدیم بگوییم انشاءالله کافی است.
پرسش: خطاب به پیامبر اسلام هم است.
پاسخ: بله خطاب به پیامبر است مثل ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ﴾ دیگر ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ﴾ مگر خطاب به حضرت نیست اگر وجود مبارک حضرت منتها معصومانه منزّه از این کار است خطاب هست تکلیف هست منتها او معصومانه و منزّهانه این تکلیف را دستورات الهی را انجام میدهد. فرمود: ﴿وَقُلْ﴾ تا حال چندتا امر و چندتا نهی بود یک ﴿قُل رَبِّی أَعْلَمُ﴾ که ﴿قُل﴾ بود, ﴿فَلاَ تُمَارِ﴾ نهی بود, ﴿لاَ تَسْتَفْتِ﴾ نهی بود, ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ﴾ نهی بود, ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ﴾ امر بود, ﴿وَقُلْ عَسَی ربّی﴾ امر است ﴿وَقُلْ عَسَی أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾ فرمود حالا شما مسئلهٴ اصحاب کهف را مطرح کردید ما خیلی از معارف را از ذات اقدس الهی داریم قصّهٴ انبیا را داریم, اولیا را داریم, قصّهٴ مبدأ را داریم, معاد را داریم, بهشت را داریم, جهنّم را داریم که از اینها خیلی برتر است خدای سبحان همهٴ اینها را به وسیلهٴ علم غیب به ما آگاهی میبخشد ﴿وَقُلْ عَسَی أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا﴾ از این نزدیکتر رشد و کمال به ما عطا میکند حالا شما قصّهٴ اصحاب کهف را از ما سؤال کردید درست است اینها در سرزمینی بودند که هیچ اثری از آنها نیست کسی هم نیست خبر بیاورد و خدای سبحان ما را باخبر کرده است الآن هم خدا میفرماید: ﴿وَلَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ اما از اینها بالاتر, از اینها مهمتر که قصص انبیاست فرمود: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾ , ﴿نُوحِیهِ إِلَیْکَ﴾ گاهی ضمیر مذکّر, گاهی ضمیر مؤنث.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است