- 195
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 41 سوره انفال _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 41 سوره انفال _ بخش دوم":
علاقه به مال به عنوان یک امر طبیعی در درون هر انسانی نهادینه شده است
انسان مالش را خیلی دوست دارد. این علاقه به مال اگر از حد ابزار و وسیله بگذرد مشکلآفرین است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾
علاقه به مال به عنوان یک امر طبیعی در درون هر انسانی نهادینه شده است ذات اقدس الهی برای تأمین حیات دنیا علاقه به مال را در درون هر کسی قرار داد لکن این یک علاقه مقدمی و علاقه به وسیله است برای تأمین حیات هرگز هدف نیست آنها که وسیله را به حساب هدف تلقی باطل دارند به این مال جداً علاقمندند لذا در سورهٴ مبارکهٴ فجر فرمود: ﴿وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا﴾ جم یعنی انبوه غیر از جمع است انسان مالش را خیلی دوست دارد چه آن مال کم باشد چه مال زیاد این علاقه به مال اگر از حد ابزار و وسیله بگذرد مشکل آفرین است متأسفانه این علاقه در بسیاری از افراد هست حتی در مجاهدین لذا این کریمه با اینکه خطاب به مجاهدین است و آنها در جریان بدر شرکت کردند عدهای شهید شدند عدهای مجروح شدند و عدهای هم سالم ماندند به این سالمها و مجروحها خطاب میکند که اگر به خدا و ﴿وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ﴾ ایمان دارید خمس را بپردازید معلوم میشود انسان در جهاد شرکت میکند در جهاد اصغر ولی در جهاد اکبر ممکن است مشکل داشته باشد لذا فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا﴾ با همه تأکیدهایی که در نوبتهای قبل اشاره شد که خطاب مستقیماً به همان مجاهدان جریان بدر و مانند آن است البته مورد مخصص نیست آیه مطلق است و همه انسانهای مکلف را شامل میشود ولی شأن نزولش مورد نزولش مجاهدان بدر و امثال آن است معلوم میشود که اگر کسی در جهاد اصغر پیروز شد ممکن است در جهاد اکبر مشکل داشته باشد برای تطهیر او در جهاد اکبر این آیه نازل شده است که علاقه به مال خوب است لکن در حد وسیله و در روایات هم آمده است که انسان وقتی زاهد است یا متمکن است که اطمینانش به آنچه در دست خداست بیش از آن مقدار باشد که در دست خودش است چون آنچه که در دست خودش است ممکن است در مدت کوتاهی از بین برود ولی آنچه که نزد خدا است همیشه میماند بنابراین ثقه انسان وثوق انسان بما عند الله باید بیشتر از وثوق انسان بما فی یده باشد این آیه با همه تأکیدات برای آن است که آن ﴿وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا﴾ را تأدیب کند تطهیر کند و مانند آن.
مطلب دیگر آن است که فقر طبیعی را نمیشود برطرف کرد چون در نظام طبیعی فقر هم طبیعی است اما فقر اقتصادی را هم میتوان برطرف کرد و هم باید برطرف کرد فقر طبیعی قابل برطرف شدن نیست برای اینکه کسی مریض میشود پیرمرد است پیرزن است خردسال است و مجروح است اینها کسانی هستند که قدرت کسب ندارند و نمیشود جلوی اینها را در نظام طبیعت گرفت یعنی نمیشود ما یک نظام طبیعی داشته باشیم که بچه نداشته باشیم پیرزن و پیرمرد نداشته باشیم مریض و معلول نداشته باشیم این که نیست پس فقر طبیعی طبیعی است و هیچ چارهای نیست من ما لا محیط عنه است لکن فقر اقتصادی قابل درمان است یک، بلکه باید درمان بشود دو، یعنی هیچ کسی گرسنه نماند برای اینکه جلوی فقر اقتصادی گرفته بشود دو تا راه دارد یک راه عادی و یک راه اصلی راه اصلی مبارزه با فقر است اگر آن راه اصلی حاصل نشد کسی آن هنر را نداشت حداقلش این است که مشکل فقیری را حل بکند دیگر از این پایینتر هیچ کس مجاز نیست آن راه اصلی که وظیفه همه است آن مبارزه با فقر است نه کمک به فقیر کمک به فقیر یک امر عاطفی است که هر انسانی بالأخره قلبش متأثر میشود به فقیر کمک میکند این حداقل ثواب است اما آن کار اصلی که مبارزه با فقر است یعنی یک مدیریت خوبی که انسان بتواند ثروت مملکت را طرزی به کار بیاندازد که کسی بیکار نباشد یک بیانی در این صوت العدالت الانسانیه از وجود مبارک حضرت امیر است آن بیان در نهج البلاغه نیست حضرت فرمود: «لو تمثل لی الفقر رجلاً لقتلته» من اگر فقر را ببینم فقر را از پا درمیآورم کمک به فقیر که مشخص بود حضرت چه جور به فقراء و مستمندان میرسید فرمود من اگر فقر را ببینم فقر را از پا درمیآورم نمیگذارم فقر در عالم پیدا بشود «لو تمثل لی الفقر رجلاً» اگر فقر به صورت یک آدم در بیاید من ببینمش او را از پای درمیآورم این ناظر به آن است که باید با مدیریت صحیح اشتغال ایجاد کرد و جلوی فقر را گرفت این وظیفه اصلی است اگر آن هنر نشد آن حداقلش این کار فرعی است که انسان به فقیر برسد و مشکل او را برطرف بکند.
مطلب دیگر آن است که مال را که در سورهٴ مبارکهٴ نساء بحثش گذشت قرآن کریم ستون فقرات یک ملت میداند ﴿وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیامًا﴾ مال هر مملکت و اقتصاد هر مملکت سبب قیام آن ملت است ملت فقیر قدرت قیام ندارد این هم قبلاً مکرر بازگو شد که فقیر را که فقیر میگویند نه برای اینکه مال ندارد چون فاقد مال را فقیر نمیگویند لغتاً فقیر یعنی کسی که ستون فقراتش شکسته است و نمیتواند پا شود چون آدم مستمند مست یعنی حاجت مستمند یعنی محتاج چون کسی که مست دارد یعنی گرفتار فقر است این قدرت قیام را ندارد چون قدرت قیام ندارد مثل آن است که ستون فقراتش شکسته است به او میگویند فقیر پس فقیر نه یعنی بیمار فقیر یعنی کسی که ستون فقراتش شکسته است و چون آدم بیمار قدرت قیام ندارد به او میگویند فقیر مثل مسکین هم همینطور است مسکین نه یعنی بیمار مسکین یعنی زمینگیر یعنی کسی که یکجا نشسته قدرت پا شدن ندارد ساکن شده یکجا این سکون هم غیر از آن سکینت است یک وقت سکینت و آرامش است که این با عنایت الهی حل میشود یک وقتی سکون است در برابر حرکت که قدرت حرکت را از آدم میگیرند سکین را که سکین گفتند برای اینکه قدرت حرکت را از آن مضروب بیچاره گرفته این مضروب دیگر قدرت حرکت ندارد این را ساکن کرده این را به این مناسبت فقر را میگویند سکین فقر سکین است آدم را زمینگیر میکند نه سکینت بیاورد پس اینکه به فقیر میگویند فقیر سرّش آن است به فقیر میگویند مسکین سرّش این است که این فقر مثل سکین است آدم را از پا در میآورد اینکه در روایات آمده است «ما ضرب الله عبداً بسوة اؤجع من الفقر» همین است سوت با سین و تای مؤلف یعنی تازیانه فرمود خدا هیچ را با تازیانهای دردناکتر از فقر نزد هر کسی فقیر شد با یک تازیانهای تنبیه شد که از او دردناکتر نیست چون عمده آبرو است که در معرض خطر است.
پرسش: ...
پاسخ: بله ممکن است گاهی هم میگویند اینها «اذ اجتمعا افترقا و اذ افترقا اجتمعا» وقتی با هم ذکر بشوند آن فرق خاصشان ملحوظ است وقتی تنها ذکر بشوند هر کدام به تنهایی ذکر شد اجتمعا معنای دیگر را هم به همراه دارد حالا فقیر بدتر است یا مسکین آن هم یک بحث خاص دارد غرض آن است که هر دوی اینها روی فقه اللغه بر انسان نادار و ندار و تهی دست حمل میشود جلوی این کار را باید گرفت برای اینکه در سوره نساء فرمود که این مال سبب قیام است کسی که مال نداشته باشد مثل کسی است که ستون فقراتش شکسته است کسی که مال نداشته باشد زمینگیر است مثل اینکه کارد به او رسیده سکین به او رسیده از حرکت افتاده است میشود مسکین چنین چیزی در اسلام ممنوع است و ذات اقدس الهی به اندازه نیاز هر موجودی که نفس میکشد روزی میدهد حتی نفس گیاهی به عدد نیاز همه گیاهان ذات اقدس الهی باران میفرستد هیچ ماری هیچ عقربی را خدا در عالم بی روزی نگذاشته و این وعده الهی را ذات اقدس الهی بازگو کرد و خداوند هم که ﴿لا یُخْلِفُ الْمیعادَ﴾ چون مار است یا عقرب است باید گرسنه بماند اینطور نیست در شرح حال احنف ابن قیس آمده است که گویی در .. در شرح حال احنف این آمده است یک تورم و گرانی پیش آمد در عصر معاویه معاویه مردم را جمع کرد بر اساس مکتب جبر به اینها میگفت که مگر شما معتقد نیستید به سرنوشت و قضا و قدر گفتند چرا گفته خب قضا و قدر شما این است که خداوند فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ این آیه را شما مگر نخواندند گفتند بالأخره آنچه را که خدا از مخزنش نازل کرده همین است برای شما به همین اندازه و چه اعتراضی دارید احنف ابن قیس پا شد گفت معاویه اینجا سه تا مسئله است ما در دو تا مسئله اول و دوم هیچ اختلافی نداریم تمام حرف ما روی مسئله سوم است مسئله اول این است که تمام حقایق پیش ذات اقدس الهی است در مخزن الهی هست ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ دوم این است که ذات اقدس الهی بر اساس اینکه رازق ما است ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ﴾ و مانند آن روزی ما را برابر مصلحت از مخزن خودش به اندازه رفع نیاز ما نازل کرده است سوم این است که آنچه را که خدای سبحان برای تأمین ما از مخزن خود برای ما نازل کرده است تو گرفتی در خزانه خودت گذاشتی ما روی این سومی حرف داریم خب اگر این نباشد و همان ساده زیستی باشد و متعادل زندگی کردن باشد هیچ فقری هم پدید نمیآید این است که ابن ابی الحدید نقل میکند در شرح نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) هر هفته بعد از توزیع اموال بیت المال «یکنس بیت المال و یصل فیه رکعتین» همین است بعد از توزیع اموال بیت المال بین مردم و مستمندان این بیت المال را جارو میکرد این اتاق را آن وقت که اسکناس نبود بانک نبود سکه هم که نبود مضروب نبود هر چه بود شمش بود که قبلاً هم به عرضتان رسید یک کسی میرفت گوشت بخرد یا نان بخرد یک شمش طلا یا یک شمش نقره میبرد به اصطلاح درهم یا دینار میبرد و یک مثقال طلا یا یک مثقال نقره میبرد یک قدری گوشت میگرفت یا یک قدری نان میگرفت بعدها سکه شد و بعدها کاغذ به نام اسکناس وگرنه آن وقتها با شمش طلا یا نقره معامله میکردند اینکه گفتند در شرح حال عمرو عاص نوشتهاند که بعد از مرگ او ورثه او طلاها را با تبر تقسیم کردند همین بود انبارش مثل انبار هیزم پر از همین شمش طلا بود بعد از فتح امپراطوری ایران و روم همه این غنائم به حجاز رفت و انبارهای اینها پر این شمش طلا شد خب وجود مبارک حضرت امیر بعد از اینکه این بیت المال را این اتاق را رفت و روب میکرد «یصلی فیه رکعتین» دو رکعت نماز میخواند به شکرانه اینکه من این اموال را امینانه توزیع کردم و دستم آلوده نشده آن وقت اگر یک کمبودی هم باشد مردم کاملاً تحمل میکنند بنابراین جلوی فقر اقتصادی را باید گرفت چه اینکه میتوان گرفت فقر طبیعی خب امر طبیعی است مال را که علت قیام یک ملت است که در سوره نساء فرمود این مال را به دست هر کس ندهید چون عامل قیام شماست بخشهای فراوانی دارد نظام اقتصادی در اسلام هم این در بحثهای مکاسب به عرضتان رسید که آنجا ذات اقدس الهی علتش را بازگو فرمود در سورهٴ مبارکهٴ حشر آیه 7 سورهٴ مبارکهٴ حشر این است که ﴿ما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ اْلأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدیدُ الْعِقابِ﴾ بعد از اینکه جریان فی ء را بازگو فرمود فرمود باید توزیع بشود مال خدا و مال پیامبر و مال ذوی القربی است یعنی مال امام بعد مال یتامی است و مساکین و ابن سبیل است سرّ اینکه اموال را باید در اختیار خدا و پیغمبر و امام گذاشت و به مستمندان رسیدگی کرد برای آن است که این مال دولت بین الاغنیاء نباشد مستحضرید که این نظام سرمایهداری غرب یا نظام دولت سالاری کمونیستی که شرق بگوییم نظام سیستم اقتصادی را اداره میکرد این سرمایهها دولت بین الاغنیاء بود دولت را دولت گفتند چون تداول میشود دست به دست میگردد در نظام کاپیتال غرب این سرمایه یک منحنی ناقصی دارد فقط بین سرمایهدارها میگردد بقیه دیگر عمله و اکرهاند آن یکی مثلاً میبینید چهل تا کشتی میخرد دویست تا هواپیما میخرد آن یکی چند هزار تا اتومبیل میخرد آن یکی چهار تا کارخانه میخرد پول در دست همینها است آن کارخانهاش را میفروشد کشتی میخرد این کشتیاش را میفروشد هواپیما میخرد اما چهل تا کشتی و دویست تا هواپیما و دو هزار و سه هزار اتومبیل و چند تا کارخانه و اینها یک منحنی ناقصی است که پول در دست اینها است بقیه هم دیگر عملهاند و مزدور این نظام غرب نظام سرمایهداری غرب این است نظام سوسیال شرق آن هم دولت سالاری است یعنی سرمایه در اختیار دولت است از این دولت به این دولت از این دولت به آن دولت تداول میشود بین الدول نه در نظام سرمایهداری غرب نه در نظام سوسیال شرق هرگز این مال دور کامل نمیزند که به دست همه مردم برود پول در یک منحنی ناقصی یا فقط بین اغنیاء دور میزند یا بین دولتها دور میزند دیگر دایره وسیع نیست که به دست ملتها هم برسد این کریمه فرمود که مال را در یک مدار خاصی مثل یک دایره باید پهن کرد به دست همه آحاد ملت برسد هر کسی برابر استعداد خودش کسب حلال داشته باشد اینطور نباشد در یک منحنی ناقص فقط دست یک عده باشد این طور نباشد ﴿کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً﴾ یعنی تداول بشود ﴿بَیْنَ اْلأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ﴾ بلکه بین الناس اجمعین باید باشد آن وقت چنین نظامی میشود نظام سرمایهداری انسان این میشود اصل کلی منطق قانون اساسی که روی این جهت باید برنامه ریزی بشود فرمود که اگر مال به دست امام و پیغمبر باشد او دیگر سعی میکند که اگر وام است به همه بدهد اگر امکانات است برای همه فراهم بکند و مانند آن این چنین نباشد که فقط بین الاغنیاء منکم تداول بشود.
مطلب بعدی آن است که اصطلاح انفال و فیء و غنیمت آن در فقه کاملاً تبیین شده است اما در بحثهای قرآنی خیلی باز نشده البته بحث مبسوط اینها به فقه برمیگردد این سه تا اصطلاح است که انفال چیست و غنایم چیست و فیء چیست این را فقه باید باز کند در فقه به برکت روایات اهل بیت (علیهم السلام) مرز هر سه مشخص است انفال دیگر کاری به مسایل جنگ ندارد آنچه را به عنوان منافع و منابع مهم است مثل معدن نفت معدن گاز دریا جنگل این گونه از امور سلسله جبال اینها همه به عنوان انفال است آنچه هم که بدون اذن امام یا با مصالحه از کفار به دست آمده آن هم فیء است در اختیار امام است آنچه که به اذن رهبر و امام جنگی شروع شده و مسلمین فاتح شدند گرفته میشود به عنوان غنیمت است که انفال کلاً در اختیار امام است فیء کلاً در اختیار امام است درباره غنایم خمس در اختیار امام است خمس یعنی بیست درصد نه سهم امام مال امام است خمس یعنی بیست درصد یعنی دو تا ده درصد یعنی هم سهم امام هم سهم سادات متعلق به امام است اینطور نیست که سهم سادات مال سادات باشد سهم سادات هم اختیارش به دست امام است سهم امام هم اختیارش به دست امام است اینکه در روایات دارد «لنا الخمس» خمس یعنی همان بیست درصد ممکن است در اصطلاحات عرفی آن سهم سادات را بگویند خمس ولی در اصطلاح روایی و فقهی آن بیست درصد و آن یک پنجم را میگویند خمس و ائمه فرمودند «لنا الخمس الخمس لنا» لذا اگر کسی مالش متعلق به خمس بود سهم سادات را خواست به سید بدهد باید به اذن فقیه جامع الشرایط باشد خب در جریان خمس که فرمود: ﴿فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ﴾ این هم میتواند شرحی باشد برای انفال و هم توضیحی باشد برای آیه فیءای که در سورهٴ مبارکهٴ حشر است لکن در هر امر بین سهم خدا و پیغمبر و ذوی القربی که این الف و لامش عوض از مضاف الیه است یعنی ذی قربای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میشود امام خب ه هر کسی که به او منسوب است درباره این سه مصارف سه گانه لام استعمال شد ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی﴾ اما برای سهام سهگانه دیگر ﴿وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ﴾ لام به کار نبرد آنجا سه بار کلمه لام تکرار شده است برای اینکه تا معلوم بشود زمام به دست آنهاست اما در مصارف سهگانه دیگر سهم سادات اینها مصرفاند زمام به دست اینها نیست اینطور نیست که خمس لله و للرسول و ذوی القربی و للیتامی و للمساکین و لابن السبیل تا آدم خودش بتواند سهم سادات را به سادات بدهد اینها میشوند مصرف آنها میشوند زمامدار یعنی خدا و پیامبر و امام آنچه که سهم خداست در اختیار پیغمبر است بعد از رحلت پیغمبر آنچه که سهم خدا و پیغمبر است در اختیار امام (علیهم الصلاة و علیهم السلام) است بقیه یعنی یتامی و مساکین و ابن سبیل مصرفاند لذا درباره اینها کلمه لام را به کار نبرده نه در سوره حشر که جریان فیء مطرح است نه در سوره انفال که جریان خمس مطرح است آنها میشوند مصرف به اذن آنها باید که به این مصارف برسد منتهی این آیه گرچه در سیاق جهاد و جبهه و جنگ و امثال ذلک است لکن نه شأن نزول نه مورد هیچ کدام مخصص نیست نه سیاق مخصص است بلکه به اطلاق آیه میشود عمل کرد و روایات هم همین اطلاق را تأیید میکند چه اینکه غنیمت در برابر غرامت است هر نفعی که انسان میبرد غنیمت است و هر زیانی که دارد غرامت است لذا غنمتم اختصاصی به مسایل جنگی ندارد هرگونه درآمدی آن صحیحه هم بازگو میکند میگوید هر چه را که انسان به دست آورده است غنیمت است و مشمول این آیه حتی هبه هبه خطیر و مهم نه هبههای حقیر و ضعیف در آن روایت هبه را هم فرمود که خمس دارد چون جزء غنام است بالأخره حق هم این است اینطور نیست که هر هبهای که به آدم دادند خمس نداشته باشد گرچه فتوای بعضی از اعاظم این است لکن حق آن است که هبه اگر خطیر باشد خمس دارد خب اگر چنانچه زمام خمس به دست امام است و اگر آیه مطلق است و اگر لغت تأیید میکند و اگر لغت این مسئله غنیمت را در مطلق درآمدها به کار میبرد بسیاری از لغویین اقدمین و قدما و متأخرین این کلمه غنیمت را درباره مطلق درآمد بکار بردند پس دلیلی ندارد که ما این را اختصاص بدهیم به مسایل جنگی صرف اینکه مورد مورد جنگ است که خب مخصص نیست اطلاق نازل حجت است نه خصوصیت مورد بنابراین لغت عام است و مطلق آیه مطلق است مورد نزول خاص است و مورد که هرگز مخصص نیست ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی﴾
مطلب دیگر آن است که آیا این خمس یعنی این بیست درصد به مال مکلف تعلق میگیرد یعنی انسان مالی را که تحصیل کرده است صد در صد مال اوست آنگاه در رتبه متأخر بیست درصد به عنوان یک پنجم به او تعلق میگیرد یا نه اصلاً مال وقتی که ملک آدم میشود مشترکاً وارد میشود حرف آن غنیمتی را که انسان میبرد هشتاد درصد مال او بیست درصد مال امام مشترکاً وارد میشود از اینکه فرمود: ﴿أَنَّما غَنِمْتُمْ﴾ ظاهرش این است که شما به دست آوردید ﴿فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ﴾ این است که خمس در رتبه لاحق به او تعلق میگیرد لکن ثمره عملی ندارد در مرحله بقاء بدون فاصله همین که مالی به دست آدم آمد در مرحله بقاء انسان شریک دارد یک وقت است که دو نفر شریکاند در یک کارخانه در یک کارگاه این سود همین که وارد کارگاه میشود مشترکاً وارد میشود نیمی مال زید نیمی مال عمرو مشترکاً وارد دستگاه میشود یک وقت است که نه نظیر مالیات است این سود مستقیماًَ مال این شرکت است آنگاه مراکز اخذ مالیات بر درآمد یک درصدی را به عنوان مالیات متعلق میکنند که آن مالیات بر درآمد است اول این درآمد ملک صاحبان شرکت است بعد روی مال اینها مالیات گرفته میشود میشود مالیات بر درآمد این شرکت لکن بدون فاصله زمانی است فقط لحاظاً و رتبتاً متأخر است و در مرحله بقاء مشترک است چون در مرحله بقاء مشترک است نمیشود در این مال تصرف کرد مگر بعد از تخمیس و اداء خمس.
مطلب دیگر آن است که جریان ﴿فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ﴾ و مانند آن نظیر ﴿وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً﴾ نیست که یک تکلیفی را بخواهد تا ما بگوییم مربوط به مکلفین است چه اینکه نظیر صوم و صلاة هم نیست به خود مال کار دارد لذا اگر کسی صاحب مال بود کودک بود کودکی شریف بود با آن سرمایه کودک کسی دارد تجارت میکند برخی از سهام این شرکت مال یک کودک غیر مکلف است خب آن هم باید خمس بپردازد چون به مال تعلق میگیرد نه اینکه یک تکلیفی باشد منتهی ولی کودک مکلف به اخراج است اگر ولی این کار را نکرد مال را تطهیر نکرد کودک وقتی بالغ شده است باید سهم شرکت را بپردازد آن شرکت با خدا و پیغمبر است و با سادات است یعنی این بیست درصد که در مال اوست باید بپردازد تا اینکه این شرکت برطرف بشود و اگر نداد خدای ناکرده گرفتار ﴿وَ شارِکْهُمْ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾ خواهد شد این ﴿وَ شارِکْهُمْ فِی اْلأَمْوالِ﴾ همین است ﴿وَ اْلأَوْلادِ﴾ هم در روایات آمده است که اگر کسی با مال غیر مخمس آن عین مال را نه ذمه عین مال غیر مخمس را مهریه زنش قرار بدهد آن فرزند فرزندی است که شیطان در او شریک است ﴿وَ شارِکْهُمْ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾ ـ معاذ الله ـ خب فرمود: ﴿فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی﴾.
مطلب دیگر آن است که هیچ کدام از اینها نسخ این ﴿وَ اعْلَمُوا﴾ نسخ آیه انفال نیست و آن توضیح اجمالی که بازگو شده است هر کدام در محدوده خودشان وارد شدهاند در جاهلیت اگر کسی جنگی میکرد آن لشکر پیروز میشد یک چهارم غنیمت را به او میرباء میگفتند و این میرباء هم مال سرلشکر و فرمانده جنگ بود ولی در اسلام این چنین نیست.
«و الحمد لله رب العالمین»
علاقه به مال به عنوان یک امر طبیعی در درون هر انسانی نهادینه شده است
انسان مالش را خیلی دوست دارد. این علاقه به مال اگر از حد ابزار و وسیله بگذرد مشکلآفرین است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾
علاقه به مال به عنوان یک امر طبیعی در درون هر انسانی نهادینه شده است ذات اقدس الهی برای تأمین حیات دنیا علاقه به مال را در درون هر کسی قرار داد لکن این یک علاقه مقدمی و علاقه به وسیله است برای تأمین حیات هرگز هدف نیست آنها که وسیله را به حساب هدف تلقی باطل دارند به این مال جداً علاقمندند لذا در سورهٴ مبارکهٴ فجر فرمود: ﴿وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا﴾ جم یعنی انبوه غیر از جمع است انسان مالش را خیلی دوست دارد چه آن مال کم باشد چه مال زیاد این علاقه به مال اگر از حد ابزار و وسیله بگذرد مشکل آفرین است متأسفانه این علاقه در بسیاری از افراد هست حتی در مجاهدین لذا این کریمه با اینکه خطاب به مجاهدین است و آنها در جریان بدر شرکت کردند عدهای شهید شدند عدهای مجروح شدند و عدهای هم سالم ماندند به این سالمها و مجروحها خطاب میکند که اگر به خدا و ﴿وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ﴾ ایمان دارید خمس را بپردازید معلوم میشود انسان در جهاد شرکت میکند در جهاد اصغر ولی در جهاد اکبر ممکن است مشکل داشته باشد لذا فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا﴾ با همه تأکیدهایی که در نوبتهای قبل اشاره شد که خطاب مستقیماً به همان مجاهدان جریان بدر و مانند آن است البته مورد مخصص نیست آیه مطلق است و همه انسانهای مکلف را شامل میشود ولی شأن نزولش مورد نزولش مجاهدان بدر و امثال آن است معلوم میشود که اگر کسی در جهاد اصغر پیروز شد ممکن است در جهاد اکبر مشکل داشته باشد برای تطهیر او در جهاد اکبر این آیه نازل شده است که علاقه به مال خوب است لکن در حد وسیله و در روایات هم آمده است که انسان وقتی زاهد است یا متمکن است که اطمینانش به آنچه در دست خداست بیش از آن مقدار باشد که در دست خودش است چون آنچه که در دست خودش است ممکن است در مدت کوتاهی از بین برود ولی آنچه که نزد خدا است همیشه میماند بنابراین ثقه انسان وثوق انسان بما عند الله باید بیشتر از وثوق انسان بما فی یده باشد این آیه با همه تأکیدات برای آن است که آن ﴿وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا﴾ را تأدیب کند تطهیر کند و مانند آن.
مطلب دیگر آن است که فقر طبیعی را نمیشود برطرف کرد چون در نظام طبیعی فقر هم طبیعی است اما فقر اقتصادی را هم میتوان برطرف کرد و هم باید برطرف کرد فقر طبیعی قابل برطرف شدن نیست برای اینکه کسی مریض میشود پیرمرد است پیرزن است خردسال است و مجروح است اینها کسانی هستند که قدرت کسب ندارند و نمیشود جلوی اینها را در نظام طبیعت گرفت یعنی نمیشود ما یک نظام طبیعی داشته باشیم که بچه نداشته باشیم پیرزن و پیرمرد نداشته باشیم مریض و معلول نداشته باشیم این که نیست پس فقر طبیعی طبیعی است و هیچ چارهای نیست من ما لا محیط عنه است لکن فقر اقتصادی قابل درمان است یک، بلکه باید درمان بشود دو، یعنی هیچ کسی گرسنه نماند برای اینکه جلوی فقر اقتصادی گرفته بشود دو تا راه دارد یک راه عادی و یک راه اصلی راه اصلی مبارزه با فقر است اگر آن راه اصلی حاصل نشد کسی آن هنر را نداشت حداقلش این است که مشکل فقیری را حل بکند دیگر از این پایینتر هیچ کس مجاز نیست آن راه اصلی که وظیفه همه است آن مبارزه با فقر است نه کمک به فقیر کمک به فقیر یک امر عاطفی است که هر انسانی بالأخره قلبش متأثر میشود به فقیر کمک میکند این حداقل ثواب است اما آن کار اصلی که مبارزه با فقر است یعنی یک مدیریت خوبی که انسان بتواند ثروت مملکت را طرزی به کار بیاندازد که کسی بیکار نباشد یک بیانی در این صوت العدالت الانسانیه از وجود مبارک حضرت امیر است آن بیان در نهج البلاغه نیست حضرت فرمود: «لو تمثل لی الفقر رجلاً لقتلته» من اگر فقر را ببینم فقر را از پا درمیآورم کمک به فقیر که مشخص بود حضرت چه جور به فقراء و مستمندان میرسید فرمود من اگر فقر را ببینم فقر را از پا درمیآورم نمیگذارم فقر در عالم پیدا بشود «لو تمثل لی الفقر رجلاً» اگر فقر به صورت یک آدم در بیاید من ببینمش او را از پای درمیآورم این ناظر به آن است که باید با مدیریت صحیح اشتغال ایجاد کرد و جلوی فقر را گرفت این وظیفه اصلی است اگر آن هنر نشد آن حداقلش این کار فرعی است که انسان به فقیر برسد و مشکل او را برطرف بکند.
مطلب دیگر آن است که مال را که در سورهٴ مبارکهٴ نساء بحثش گذشت قرآن کریم ستون فقرات یک ملت میداند ﴿وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیامًا﴾ مال هر مملکت و اقتصاد هر مملکت سبب قیام آن ملت است ملت فقیر قدرت قیام ندارد این هم قبلاً مکرر بازگو شد که فقیر را که فقیر میگویند نه برای اینکه مال ندارد چون فاقد مال را فقیر نمیگویند لغتاً فقیر یعنی کسی که ستون فقراتش شکسته است و نمیتواند پا شود چون آدم مستمند مست یعنی حاجت مستمند یعنی محتاج چون کسی که مست دارد یعنی گرفتار فقر است این قدرت قیام را ندارد چون قدرت قیام ندارد مثل آن است که ستون فقراتش شکسته است به او میگویند فقیر پس فقیر نه یعنی بیمار فقیر یعنی کسی که ستون فقراتش شکسته است و چون آدم بیمار قدرت قیام ندارد به او میگویند فقیر مثل مسکین هم همینطور است مسکین نه یعنی بیمار مسکین یعنی زمینگیر یعنی کسی که یکجا نشسته قدرت پا شدن ندارد ساکن شده یکجا این سکون هم غیر از آن سکینت است یک وقت سکینت و آرامش است که این با عنایت الهی حل میشود یک وقتی سکون است در برابر حرکت که قدرت حرکت را از آدم میگیرند سکین را که سکین گفتند برای اینکه قدرت حرکت را از آن مضروب بیچاره گرفته این مضروب دیگر قدرت حرکت ندارد این را ساکن کرده این را به این مناسبت فقر را میگویند سکین فقر سکین است آدم را زمینگیر میکند نه سکینت بیاورد پس اینکه به فقیر میگویند فقیر سرّش آن است به فقیر میگویند مسکین سرّش این است که این فقر مثل سکین است آدم را از پا در میآورد اینکه در روایات آمده است «ما ضرب الله عبداً بسوة اؤجع من الفقر» همین است سوت با سین و تای مؤلف یعنی تازیانه فرمود خدا هیچ را با تازیانهای دردناکتر از فقر نزد هر کسی فقیر شد با یک تازیانهای تنبیه شد که از او دردناکتر نیست چون عمده آبرو است که در معرض خطر است.
پرسش: ...
پاسخ: بله ممکن است گاهی هم میگویند اینها «اذ اجتمعا افترقا و اذ افترقا اجتمعا» وقتی با هم ذکر بشوند آن فرق خاصشان ملحوظ است وقتی تنها ذکر بشوند هر کدام به تنهایی ذکر شد اجتمعا معنای دیگر را هم به همراه دارد حالا فقیر بدتر است یا مسکین آن هم یک بحث خاص دارد غرض آن است که هر دوی اینها روی فقه اللغه بر انسان نادار و ندار و تهی دست حمل میشود جلوی این کار را باید گرفت برای اینکه در سوره نساء فرمود که این مال سبب قیام است کسی که مال نداشته باشد مثل کسی است که ستون فقراتش شکسته است کسی که مال نداشته باشد زمینگیر است مثل اینکه کارد به او رسیده سکین به او رسیده از حرکت افتاده است میشود مسکین چنین چیزی در اسلام ممنوع است و ذات اقدس الهی به اندازه نیاز هر موجودی که نفس میکشد روزی میدهد حتی نفس گیاهی به عدد نیاز همه گیاهان ذات اقدس الهی باران میفرستد هیچ ماری هیچ عقربی را خدا در عالم بی روزی نگذاشته و این وعده الهی را ذات اقدس الهی بازگو کرد و خداوند هم که ﴿لا یُخْلِفُ الْمیعادَ﴾ چون مار است یا عقرب است باید گرسنه بماند اینطور نیست در شرح حال احنف ابن قیس آمده است که گویی در .. در شرح حال احنف این آمده است یک تورم و گرانی پیش آمد در عصر معاویه معاویه مردم را جمع کرد بر اساس مکتب جبر به اینها میگفت که مگر شما معتقد نیستید به سرنوشت و قضا و قدر گفتند چرا گفته خب قضا و قدر شما این است که خداوند فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ این آیه را شما مگر نخواندند گفتند بالأخره آنچه را که خدا از مخزنش نازل کرده همین است برای شما به همین اندازه و چه اعتراضی دارید احنف ابن قیس پا شد گفت معاویه اینجا سه تا مسئله است ما در دو تا مسئله اول و دوم هیچ اختلافی نداریم تمام حرف ما روی مسئله سوم است مسئله اول این است که تمام حقایق پیش ذات اقدس الهی است در مخزن الهی هست ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ دوم این است که ذات اقدس الهی بر اساس اینکه رازق ما است ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ﴾ و مانند آن روزی ما را برابر مصلحت از مخزن خودش به اندازه رفع نیاز ما نازل کرده است سوم این است که آنچه را که خدای سبحان برای تأمین ما از مخزن خود برای ما نازل کرده است تو گرفتی در خزانه خودت گذاشتی ما روی این سومی حرف داریم خب اگر این نباشد و همان ساده زیستی باشد و متعادل زندگی کردن باشد هیچ فقری هم پدید نمیآید این است که ابن ابی الحدید نقل میکند در شرح نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) هر هفته بعد از توزیع اموال بیت المال «یکنس بیت المال و یصل فیه رکعتین» همین است بعد از توزیع اموال بیت المال بین مردم و مستمندان این بیت المال را جارو میکرد این اتاق را آن وقت که اسکناس نبود بانک نبود سکه هم که نبود مضروب نبود هر چه بود شمش بود که قبلاً هم به عرضتان رسید یک کسی میرفت گوشت بخرد یا نان بخرد یک شمش طلا یا یک شمش نقره میبرد به اصطلاح درهم یا دینار میبرد و یک مثقال طلا یا یک مثقال نقره میبرد یک قدری گوشت میگرفت یا یک قدری نان میگرفت بعدها سکه شد و بعدها کاغذ به نام اسکناس وگرنه آن وقتها با شمش طلا یا نقره معامله میکردند اینکه گفتند در شرح حال عمرو عاص نوشتهاند که بعد از مرگ او ورثه او طلاها را با تبر تقسیم کردند همین بود انبارش مثل انبار هیزم پر از همین شمش طلا بود بعد از فتح امپراطوری ایران و روم همه این غنائم به حجاز رفت و انبارهای اینها پر این شمش طلا شد خب وجود مبارک حضرت امیر بعد از اینکه این بیت المال را این اتاق را رفت و روب میکرد «یصلی فیه رکعتین» دو رکعت نماز میخواند به شکرانه اینکه من این اموال را امینانه توزیع کردم و دستم آلوده نشده آن وقت اگر یک کمبودی هم باشد مردم کاملاً تحمل میکنند بنابراین جلوی فقر اقتصادی را باید گرفت چه اینکه میتوان گرفت فقر طبیعی خب امر طبیعی است مال را که علت قیام یک ملت است که در سوره نساء فرمود این مال را به دست هر کس ندهید چون عامل قیام شماست بخشهای فراوانی دارد نظام اقتصادی در اسلام هم این در بحثهای مکاسب به عرضتان رسید که آنجا ذات اقدس الهی علتش را بازگو فرمود در سورهٴ مبارکهٴ حشر آیه 7 سورهٴ مبارکهٴ حشر این است که ﴿ما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ اْلأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدیدُ الْعِقابِ﴾ بعد از اینکه جریان فی ء را بازگو فرمود فرمود باید توزیع بشود مال خدا و مال پیامبر و مال ذوی القربی است یعنی مال امام بعد مال یتامی است و مساکین و ابن سبیل است سرّ اینکه اموال را باید در اختیار خدا و پیغمبر و امام گذاشت و به مستمندان رسیدگی کرد برای آن است که این مال دولت بین الاغنیاء نباشد مستحضرید که این نظام سرمایهداری غرب یا نظام دولت سالاری کمونیستی که شرق بگوییم نظام سیستم اقتصادی را اداره میکرد این سرمایهها دولت بین الاغنیاء بود دولت را دولت گفتند چون تداول میشود دست به دست میگردد در نظام کاپیتال غرب این سرمایه یک منحنی ناقصی دارد فقط بین سرمایهدارها میگردد بقیه دیگر عمله و اکرهاند آن یکی مثلاً میبینید چهل تا کشتی میخرد دویست تا هواپیما میخرد آن یکی چند هزار تا اتومبیل میخرد آن یکی چهار تا کارخانه میخرد پول در دست همینها است آن کارخانهاش را میفروشد کشتی میخرد این کشتیاش را میفروشد هواپیما میخرد اما چهل تا کشتی و دویست تا هواپیما و دو هزار و سه هزار اتومبیل و چند تا کارخانه و اینها یک منحنی ناقصی است که پول در دست اینها است بقیه هم دیگر عملهاند و مزدور این نظام غرب نظام سرمایهداری غرب این است نظام سوسیال شرق آن هم دولت سالاری است یعنی سرمایه در اختیار دولت است از این دولت به این دولت از این دولت به آن دولت تداول میشود بین الدول نه در نظام سرمایهداری غرب نه در نظام سوسیال شرق هرگز این مال دور کامل نمیزند که به دست همه مردم برود پول در یک منحنی ناقصی یا فقط بین اغنیاء دور میزند یا بین دولتها دور میزند دیگر دایره وسیع نیست که به دست ملتها هم برسد این کریمه فرمود که مال را در یک مدار خاصی مثل یک دایره باید پهن کرد به دست همه آحاد ملت برسد هر کسی برابر استعداد خودش کسب حلال داشته باشد اینطور نباشد در یک منحنی ناقص فقط دست یک عده باشد این طور نباشد ﴿کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً﴾ یعنی تداول بشود ﴿بَیْنَ اْلأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ﴾ بلکه بین الناس اجمعین باید باشد آن وقت چنین نظامی میشود نظام سرمایهداری انسان این میشود اصل کلی منطق قانون اساسی که روی این جهت باید برنامه ریزی بشود فرمود که اگر مال به دست امام و پیغمبر باشد او دیگر سعی میکند که اگر وام است به همه بدهد اگر امکانات است برای همه فراهم بکند و مانند آن این چنین نباشد که فقط بین الاغنیاء منکم تداول بشود.
مطلب بعدی آن است که اصطلاح انفال و فیء و غنیمت آن در فقه کاملاً تبیین شده است اما در بحثهای قرآنی خیلی باز نشده البته بحث مبسوط اینها به فقه برمیگردد این سه تا اصطلاح است که انفال چیست و غنایم چیست و فیء چیست این را فقه باید باز کند در فقه به برکت روایات اهل بیت (علیهم السلام) مرز هر سه مشخص است انفال دیگر کاری به مسایل جنگ ندارد آنچه را به عنوان منافع و منابع مهم است مثل معدن نفت معدن گاز دریا جنگل این گونه از امور سلسله جبال اینها همه به عنوان انفال است آنچه هم که بدون اذن امام یا با مصالحه از کفار به دست آمده آن هم فیء است در اختیار امام است آنچه که به اذن رهبر و امام جنگی شروع شده و مسلمین فاتح شدند گرفته میشود به عنوان غنیمت است که انفال کلاً در اختیار امام است فیء کلاً در اختیار امام است درباره غنایم خمس در اختیار امام است خمس یعنی بیست درصد نه سهم امام مال امام است خمس یعنی بیست درصد یعنی دو تا ده درصد یعنی هم سهم امام هم سهم سادات متعلق به امام است اینطور نیست که سهم سادات مال سادات باشد سهم سادات هم اختیارش به دست امام است سهم امام هم اختیارش به دست امام است اینکه در روایات دارد «لنا الخمس» خمس یعنی همان بیست درصد ممکن است در اصطلاحات عرفی آن سهم سادات را بگویند خمس ولی در اصطلاح روایی و فقهی آن بیست درصد و آن یک پنجم را میگویند خمس و ائمه فرمودند «لنا الخمس الخمس لنا» لذا اگر کسی مالش متعلق به خمس بود سهم سادات را خواست به سید بدهد باید به اذن فقیه جامع الشرایط باشد خب در جریان خمس که فرمود: ﴿فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ﴾ این هم میتواند شرحی باشد برای انفال و هم توضیحی باشد برای آیه فیءای که در سورهٴ مبارکهٴ حشر است لکن در هر امر بین سهم خدا و پیغمبر و ذوی القربی که این الف و لامش عوض از مضاف الیه است یعنی ذی قربای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میشود امام خب ه هر کسی که به او منسوب است درباره این سه مصارف سه گانه لام استعمال شد ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی﴾ اما برای سهام سهگانه دیگر ﴿وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ﴾ لام به کار نبرد آنجا سه بار کلمه لام تکرار شده است برای اینکه تا معلوم بشود زمام به دست آنهاست اما در مصارف سهگانه دیگر سهم سادات اینها مصرفاند زمام به دست اینها نیست اینطور نیست که خمس لله و للرسول و ذوی القربی و للیتامی و للمساکین و لابن السبیل تا آدم خودش بتواند سهم سادات را به سادات بدهد اینها میشوند مصرف آنها میشوند زمامدار یعنی خدا و پیامبر و امام آنچه که سهم خداست در اختیار پیغمبر است بعد از رحلت پیغمبر آنچه که سهم خدا و پیغمبر است در اختیار امام (علیهم الصلاة و علیهم السلام) است بقیه یعنی یتامی و مساکین و ابن سبیل مصرفاند لذا درباره اینها کلمه لام را به کار نبرده نه در سوره حشر که جریان فیء مطرح است نه در سوره انفال که جریان خمس مطرح است آنها میشوند مصرف به اذن آنها باید که به این مصارف برسد منتهی این آیه گرچه در سیاق جهاد و جبهه و جنگ و امثال ذلک است لکن نه شأن نزول نه مورد هیچ کدام مخصص نیست نه سیاق مخصص است بلکه به اطلاق آیه میشود عمل کرد و روایات هم همین اطلاق را تأیید میکند چه اینکه غنیمت در برابر غرامت است هر نفعی که انسان میبرد غنیمت است و هر زیانی که دارد غرامت است لذا غنمتم اختصاصی به مسایل جنگی ندارد هرگونه درآمدی آن صحیحه هم بازگو میکند میگوید هر چه را که انسان به دست آورده است غنیمت است و مشمول این آیه حتی هبه هبه خطیر و مهم نه هبههای حقیر و ضعیف در آن روایت هبه را هم فرمود که خمس دارد چون جزء غنام است بالأخره حق هم این است اینطور نیست که هر هبهای که به آدم دادند خمس نداشته باشد گرچه فتوای بعضی از اعاظم این است لکن حق آن است که هبه اگر خطیر باشد خمس دارد خب اگر چنانچه زمام خمس به دست امام است و اگر آیه مطلق است و اگر لغت تأیید میکند و اگر لغت این مسئله غنیمت را در مطلق درآمدها به کار میبرد بسیاری از لغویین اقدمین و قدما و متأخرین این کلمه غنیمت را درباره مطلق درآمد بکار بردند پس دلیلی ندارد که ما این را اختصاص بدهیم به مسایل جنگی صرف اینکه مورد مورد جنگ است که خب مخصص نیست اطلاق نازل حجت است نه خصوصیت مورد بنابراین لغت عام است و مطلق آیه مطلق است مورد نزول خاص است و مورد که هرگز مخصص نیست ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی﴾
مطلب دیگر آن است که آیا این خمس یعنی این بیست درصد به مال مکلف تعلق میگیرد یعنی انسان مالی را که تحصیل کرده است صد در صد مال اوست آنگاه در رتبه متأخر بیست درصد به عنوان یک پنجم به او تعلق میگیرد یا نه اصلاً مال وقتی که ملک آدم میشود مشترکاً وارد میشود حرف آن غنیمتی را که انسان میبرد هشتاد درصد مال او بیست درصد مال امام مشترکاً وارد میشود از اینکه فرمود: ﴿أَنَّما غَنِمْتُمْ﴾ ظاهرش این است که شما به دست آوردید ﴿فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ﴾ این است که خمس در رتبه لاحق به او تعلق میگیرد لکن ثمره عملی ندارد در مرحله بقاء بدون فاصله همین که مالی به دست آدم آمد در مرحله بقاء انسان شریک دارد یک وقت است که دو نفر شریکاند در یک کارخانه در یک کارگاه این سود همین که وارد کارگاه میشود مشترکاً وارد میشود نیمی مال زید نیمی مال عمرو مشترکاً وارد دستگاه میشود یک وقت است که نه نظیر مالیات است این سود مستقیماًَ مال این شرکت است آنگاه مراکز اخذ مالیات بر درآمد یک درصدی را به عنوان مالیات متعلق میکنند که آن مالیات بر درآمد است اول این درآمد ملک صاحبان شرکت است بعد روی مال اینها مالیات گرفته میشود میشود مالیات بر درآمد این شرکت لکن بدون فاصله زمانی است فقط لحاظاً و رتبتاً متأخر است و در مرحله بقاء مشترک است چون در مرحله بقاء مشترک است نمیشود در این مال تصرف کرد مگر بعد از تخمیس و اداء خمس.
مطلب دیگر آن است که جریان ﴿فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ﴾ و مانند آن نظیر ﴿وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً﴾ نیست که یک تکلیفی را بخواهد تا ما بگوییم مربوط به مکلفین است چه اینکه نظیر صوم و صلاة هم نیست به خود مال کار دارد لذا اگر کسی صاحب مال بود کودک بود کودکی شریف بود با آن سرمایه کودک کسی دارد تجارت میکند برخی از سهام این شرکت مال یک کودک غیر مکلف است خب آن هم باید خمس بپردازد چون به مال تعلق میگیرد نه اینکه یک تکلیفی باشد منتهی ولی کودک مکلف به اخراج است اگر ولی این کار را نکرد مال را تطهیر نکرد کودک وقتی بالغ شده است باید سهم شرکت را بپردازد آن شرکت با خدا و پیغمبر است و با سادات است یعنی این بیست درصد که در مال اوست باید بپردازد تا اینکه این شرکت برطرف بشود و اگر نداد خدای ناکرده گرفتار ﴿وَ شارِکْهُمْ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾ خواهد شد این ﴿وَ شارِکْهُمْ فِی اْلأَمْوالِ﴾ همین است ﴿وَ اْلأَوْلادِ﴾ هم در روایات آمده است که اگر کسی با مال غیر مخمس آن عین مال را نه ذمه عین مال غیر مخمس را مهریه زنش قرار بدهد آن فرزند فرزندی است که شیطان در او شریک است ﴿وَ شارِکْهُمْ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾ ـ معاذ الله ـ خب فرمود: ﴿فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی﴾.
مطلب دیگر آن است که هیچ کدام از اینها نسخ این ﴿وَ اعْلَمُوا﴾ نسخ آیه انفال نیست و آن توضیح اجمالی که بازگو شده است هر کدام در محدوده خودشان وارد شدهاند در جاهلیت اگر کسی جنگی میکرد آن لشکر پیروز میشد یک چهارم غنیمت را به او میرباء میگفتند و این میرباء هم مال سرلشکر و فرمانده جنگ بود ولی در اسلام این چنین نیست.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است