display result search
منو
تفسیر آیات 50 تا 53 سوره انفال

تفسیر آیات 50 تا 53 سوره انفال

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 9 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 50 تا 53 سوره انفال":

هم در جریان دنیا معاندین را به هلاکت مبتلا می‌کند هم در حال احتضار و برزخ و هم در قیامت کبری
محتضر دیگر چشمش از کارهای مُلکی استعفا داده است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَوْ تَری إِذْ یَتَوَفَّی الَّذینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَریقِ ٭ ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ وَ أَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ ٭ کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِ‏آیاتِ اللّهِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللّهَ قَوِیُّ شَدیدُ الْعِقابِ ٭ ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾
﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾ در ذیل یکی از آیات گذشته فرمود: ﴿و اللّهَ قَوِیُّ شَدیدُ الْعِقابِ﴾ ترسیم این شدت عقاب الهی به این است که هم در جریان دنیا معاندین را به هلاکت مبتلا می‌کند هم در حال احتضار و برزخ و هم در قیامت کبری در جریان دنیا داستان اصحاب بدر را مبسوطاً ذکر فرمود که چگونه آنها با داشتن همه امکانات نظامی و مالی به هلاکت مبتلا شدند در جریان احتضار و برزخ و ورود در عالم دیگر هم آیه ﴿وَ لَوْ تَری إِذْ یَتَوَفَّی الَّذینَ کَفَرُوا﴾ را ذکر فرمود در حال احتضار هم ذات اقدس الهی به یک نحوی تجلی می‌کند هم فرشتگان و ماموران الهی منتها فقط محتضر می‌بیند بستگانی که در کنار بالین محتضر هستند نمی‌بیند در سورهٴ مبارکهٴ واقعه آیه 83 به بعد این است ﴿فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ ٭ وَ أَنْتُمْ حینَئِذٍ تَنْظُرُونَ ٭ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾ فرمود ما همچنین ماموران و مدبرات الهی به این محتضر از شما که بستگان او و پرستاران او هستید در کنار بستر او حضور دارید نزدیکتریم ولی شما نمی‌بینید ما را خود آن محتضر می‌بیند چون محتضر دیگر چشمش از کارهای مُلکی استعفا داده است یعنی بستگان نزدیکش را دیگر نمی‌شناسد فقط فرشتگانی که آنجا حضور پیدا می‌کند آنها را می‌شناسد حرفهای آنها را می‌شنود هم سخنان آنها را می‌شنود و هم خود آنها را می‌بیند کسانی که در کنار بستر محتضر هستند نه فرشتگان را می‌بینند نه حرفهای فرشتگان را می‌شنوند فرشتگان به این انسان تبهکار می‌گویند ﴿ذُوقُوا عَذابَ الْحَریقِ﴾ او می‌شنود ولی دیگران نمی‌شنوند حالا در صورتی که این ذوقوا را در حال احتضار و در حال ورود برزخ بگوید خودش می‌شنود ولی دیگران نمی‌شنوند چه اینکه فرشتگان را خود آن محتضر می‌بیند و دیگران نمی‌بینند برای اینکه ما به او نزدیکیم و او دیگر ارتباطش با ما محفوظ هست آنگاه اینکه می‌گوید در سورهٴ مومنون که ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ خب چه کسی را می‌بیند با چه کسی خطاب می‌کند معلوم می‌شود می‌بیند اما از آن طرف که او می‌گوید ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ این ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ را در حال مشاهده می‌گوید اگر نبیند از چه کسی استغاثه می‌کند خب آنکه بگوید مومن است و درک دارد ولی کسی که کافر است و به خدا معتقد نیست چنین انسانی در آن حال می‌گوید ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ معلوم می‌شود چیزی بر او روشن می‌شود بنابراین اینکه درباره ﴿ذُوقُوا عَذابَ الْحَریقِ﴾ هست همان مشهودها هم این مسموعها نسبت به خود محتضر مشهودند مسموع‌اند ولی او را دیگران نمی‌بینند.
مطلب دیگر جناب امام رازی درباره توفی یک سخنی دارد که یکی‌اش به این برمی‌گرد که روح غیر از بدن است از توفی کاملاً استفاده می‌شود برای اینکه انسان که می‌میرد فرمود روح حقیقت شما را خدا قبض می‌کند با اینکه بدن اینجا افتاده است معلوم می‌شود آن حقیقتی که متوفی است وفات می‌کند روح است بدن اینجا افتاده است این سخن درست است سخن دیگری دارد که آن البته احتیاجی به توضیح و تکمیل دارد که شاید آن تکمیل قبلاً گذشته یا در بحثهای بعد خواهد آمد آن مطلب دیگر آن است که تمام حقیقت انسان را روح او تشکیل می‌دهد و بدن ابزاری بیش نیست زیرا توفی اخذ تام است این یک مطلب و در حال مرگ آیات دلالت دارد که ذات اقدس الهی تمام حقیقت انسان را می‌گیرد نه بعضی از حقیقت را اگر بعضی از حقیقت را بگیرد توفی بعض است نه توفی کل اینکه دارد ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ یا مادیین و ملحدین که منکر معاد بودند می‌گفتند ما که می‌میریم در زمین گم می‌شویم ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ ٭ أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ پاسخی که ذات اقدس الهی می‌دهد این است که ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ شما در زمین فرو نمی‌روید گم نمی‌شوید بلکه آن فرشته موکل من تمام حقیقت شما را می‌گیرد می‌شود توفی شما وفات می‌کنید نه فوت وفات شدن متوفی شدن این است که تمام حقیقت استیفا بشود از اینجا معلوم می‌شود تمام حقیقت انسان را جان او تشکیل می‌دهد این یک مطلب که امام رازی روی این خیلی اصرار دارد و این سخن حق است اما این معنایش این نیست که انسان بدن ندارد انسان چه در دنیا باشد بدن دارد چه در برزخ باشد بدن دارد چه در قیامت باشد بدن دارد مثل اینکه الآن که در دنیا هم هستیم بدن دارد آیا انسان بدن دارد یا نه؟ بله بدن دارد چه در دنیا چه در برزخ چه در قیامت کبری چه در بهشت چه در جهنم در هر مرحله‌ای انسان بدن دارد این یک مطلب، مطلب دیگر این است که آیا اصل انسان را بدن او تشکیل می‌دهد یا نه؟ نه اصل انسان را بدن او تشکیل نمی‌دهد دوم آیا بدن و روح دوتایی همتای هم حقیقت انسان را تشکیل می‌دهند؟ باز هم نه آیا روح اصل و بدن فرع و تابع؟ آری پس چند تا مطلب است که باید کنار هم رقم بخورد یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، آیا انسان در دنیا بدن دارد؟ آری، در برزخ بدن دارد؟ آری، در ساحره قیامت بدن دارد؟ آری، در بهشت بدن دارد؟ آری، در جهنم بدن دارد؟ آری، در اعراف بدن دارد؟ آری در همه مراحل انسان یک روحی دارد یک بدن این یک مطلب، مطلب دیگر این است که اصالت انسان و هویت انسان را بدن تشکیل می‌دهد؟ نه بدن و روح دوتایی با هم تشکیل می‌دهند که یک اندازه سهم داشته باشند؟ نه حقیقت او را روح می‌سازد و بدن فرع است و ابزار است؟ آری که بدن ابزار در انسان است ... این ابزار در هر نشئه‌ای مناسب با آن نشئه خواهد بود در دنیا که هست ابزار این طور است در برزخ که هست جور دیگر در قیامت هست جور دیگر در بهشت هست جور دیگر در اعراف هست جور دیگر در جهنم هست جور دیگر هست اگر دندان کافر به اندازه کوه احد بشود باز هم این زید کافر همان زید است بیگانه نشده اگر این زید به صورت یک مور در بیاید همان زید است و اگر به صورت گراز در بیاید چه اینکه می‌آیند همان است به صورت حیوان دیگر در بیاید همان است به هر وضعی این بدن در بیاید مادامی که روح همان روح است این زید همان زید است در ذیل کریمه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾ این را فریقین نقل کردند دیگر هم زمخشری نقل کرده هم امین الاسلام که عده‌ای در قیامت به صورتهای گوناگون درمی‌آیند و به صورت حیوان محشور می‌شوند این تناسخ مُلکی که نیست که مثلاً ـ معاذ الله ـ روح زید به بدن یک گراز یا حیوان دیگر تعلق گرفته باشد این طور که نیست حقیقت زید همان زید است هویت زید همان زید است آن اوصاف پلیدی که در زید بود برابر او یک بدنی هم برایش ساختند آن وقت همین روح چون به این بدن تعلق گرفته این شخص حقیقتاً زید است خودش هم می‌فهمد زید است دیگران هم می‌شناسند زید است می‌فهمند این زید است که به این صورت گراز درآمده مثل دنیا الآن دنیا که ما بی بدن نیستیم که اما این تمام اصل حقیقت ما را این جان ما تشکیل می‌دهد این بدن ما اگر کسی به هفتاد هشتاد سال رسیده باشد چندین بار تمام ذرات بدن عوض شده و روح همان روح هست الآن کسی که به 80 سالگی رسیده حداقل هفت هشت بار تمام ذرات بدن او عوض شده رفته اگر یک خالی هم در دست اوست این خیال می‌کند مادرزاد است نه خیر این هشت ده بار عوض شده هیچ چیزی در انسان ثابت نیست در بدن ثابت نیست از این طرف به سوخت و سوز مشغول است از آن طرف غذا که می‌آید این بدن ما یک تنه تغییر می‌کند این پوستها آب می‌شود گوشتها آب می‌شود استخوانها آب می‌شود تحلیل می‌رود این کارگاه سوخت و سوز دارد مشابه آن می‌سازد این طور نیست که این پوست الآن پوست 30 سال قبل 10 سال قبل 40 سال قبل باشد ولی زید همان زید است هر جوری که در دنیا هستیم همین را در برزخ داریم همین را در قیامت داریم همین را در اعراف داریم همین را در بهشت داریم همین را در جهنم داریم امیدواریم که در دنیا مسئله‌مان حل بشود در دنیا هیچ کس که بدون بدن نیست ولی اصالت مال روح اوست یک، بدن روزانه در تغییر است دو، چون روح ثابت است و حق است و محفوظ است تحولات بدن اثر نمی‌کند هر طوری که دنیا حل شد آن عوالم بعدی هم همین طور حل است خب بنابراین این دو مطلبی را که در جناب فخر رازی دارد این نیاز به توضیح داشت یکی اینکه این ﴿یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ ﴿یَتَوَفَّى الَّذینَ کَفَرُوا﴾ فرشتگان می‌گیرند معلوم می‌شود انسان یک روحی دارد غیر از بدن این درست برای اینکه بدن اینجا افتاده ولی روح را فرشتگان می‌گیرد این مطلب ساده، مطلب دیگر این است که ایشان می‌گویند این توفی اخذ تام است چون اخذ تام است معلوم می‌شود تمام حقیقت را فرشتگان گرفته‌اند نه بعض حقیقت در حالی که اجساد این مشرکین در صحنه بدر افتاده بود معلوم می‌شود که تمام هویت انسان به روح اوست این نیاز به توضیح داشت این معنایش این نیست که انسان بدن ندارد انسان در تمام مراحل بدن دارد عین دنیاست در هیچ مرحله‌ای بدون بدن نیست منتها در دنیا که هست اگر خویشتن خویش را خوب بشناسد می‌بیند که اصل را روح او تأمین می‌کند بدن فرع است و بدن در طی این مدت هفتاد هشتاد سال چندین بار عوض شده است نه یک بار و دو بار حالا یک مثال ساده که همگان بفهمند که غیر علمی است البته علمی‌اش همان بود که گفته شد اما یک مثال ساده‌ای که هر عوامی هم بتواند بفهمد حالا فرض کنید اگر یک کسی یک سرقتی کرده و واجد شرایط قطع ید بود و فرار کرده و بعد از 20 سال دستگیر شده این سارقی که فرار کرده که محکوم بود به قطع ید این در اثر تصادف دستش قطع شده و شکست و فوراً یک دست دیگری را به این بدن او پیوند زدند و گرفته یک تصادف دیگری هم کرده چشمانش کور شده ولی فوراً دو تا چشم گرم به او دادند گرفته یک تصادفی هم کرده پاهای او قطع شده دوتا پا هم به او دادند در حالی که بدن او گرم بود گرفته مشکل کلیه‌ای داشت کلیه‌های او را عوض کردند کلیه دیگری به او دادند بعد از یک مدتی قلب مشکل پیدا کردند یک قلب دیگری به او دادند الآن این شخص تمام اعضای اصلی او عوض شده است یعنی در طی این 20 سال قلب او مال دیگری است کلیه او مال دیگری است دستهای او مال دیگری است پاهای او مال دیگری است حالا محکمه اسلامی او را گرفته آیا حاکم شرع در محکمه اسلامی حکم می‌کند به اینکه دست این دزد را باید قطع کرد یا نه؟ آری آیا این دزد می‌تواند بگوید این دست غیر از آن دستی است که من با آن دزدی کردم این مسموع است این اصلاً به ذهن هیچ عوام نمی‌آید چه رسد به اینکه شبهه باشد چرا به ذهن هیچ عوام نمی‌آید برای اینکه اصلاً ارتکاض هر کسی این است که هویت هر کسی به جان اوست هر تنی را که جان قبول کرد و به آن خون داد و ساخت و ساز کرد همان بدن است خب همین دست را قطع می‌کنند دیگر مسموع نیست که بگوید آن دستی که من با آن دزدی کردم این 20 سال قبل در یک تصادفی رفت و پوسید این یک دست دیگر است می‌گویند دست توست یا من با آن چشمی که گناه کردم آن چشم رفت الآن چشم دیگر است یا با پایی که رفتم جایی آن پا قطع شده است الآن پای دیگر به پای من است یا آن غذای حرامی که خوردم آن کلیه‌ها عوض شده است یک کلیه‌های دیگر است یا آن علاقه‌هایی که داشتم این قلب که مظهر او بود این قلب گرفته شد یک قلب دیگر کار گذاشتند اینها مسموع نیست یا خون بدن من عوض شده است مرتب خون تزریق کردم خون عوض بشود قلب عوض بشود چشم عوض بشود گوش عوض بشود اعضا و جوارح عوض بشود هر کدام از اینها را که جان آدم قبول کرده و او را پرورانده بدن آدم می‌شود خب دست کافر مثلاً ملحد نجس است این وقتی پیوند خورده به دست یک مومن قبل از اینکه جوش بخورد و بگیرد بله حکم بدن کافر را دارد اما وقتی گرفت پاک است دیگر نمی‌گویند این دست مشرک است می‌گویند دست مومن است از این شواهد عوامی زیاد داریم تا برسیم به آن راه علمی، راه علمی می‌گوید تمام ذرات بدن آدم و اگر یک قدری عمیق‌تر فکر کردیم بر اساس حرکت جوهری او یک راه دیگر است خب آن طرحش در اینجا جا ندارد خب پس از عوامی شروع کرده تا راههای متوسط علمی تا راههای عمیق فلسفی و اینها همه ظاهر قرآن را تأیید می‌کند ظاهر قرآن این است که انسانی که می‌میرد تمام الحقیقه را فرشته می‌گیرد معلوم می‌شود این بدن جزء حقیقت نیست ابزار کار است ولی مبادا یک وقتی اشتباه بشود که پس عذاب روحانی است یا معاد روحانی است نه خیر عذاب هم جسمانی است هم روحانی ولی عین دنیاست همان طوری که در دنیا هیچ کسی بی بدن نیست در برزخ بی بدن نیست در اعراف بی بدن نیست در معاد بی بدن نیست در بهشت بی بدن نیست در جهنم هم بی بدن نیست اما اصالت مال روح است اگر روح رحمان داشته باشی فشار نمی‌برد «روضه من ریاض الجنه» و یکی هم «حفرة من حفر النیران» هر دو بدن دارند یکی فی حفرة من حفر النیران است یکی فی روضة من ریاض الجنه است اگر اهل روح رحمانی باشد مومن باشد «روضة من ریاض الجنه» است و اگر خدای ناکرده کافر باشد که دیگر روح رحمانی ندارد این فی حفرة من حفر النیران مثل همین دنیاست منتها در دنیا ما باید خودمان را بشناسیم که ما یک اصل داریم و یک فرع این بدن نه اصل است یک، نه مقوم اصل است دو، ولی همیشه بدن داریم هرگز انسان در هیچ مرحله‌ای بی بدن نیست جسم دارد بدن دارد آثار بدنی محفوظ است منتها این بدن سیال است و متغیر چون فرع است آن روح است اصل و ثابت پس اینکه جناب امام رازی ذکر کردند این سخن حق است اما نیاز به این تکمیل و این توضیح داشت برای اینکه انسان که عقل نیست نفس دارد نفس اصولاً کارش با بدن است ما یک موجودی داریم به نام عقل یک موجودی داریم فوق عقل، عقل عبارت از یک موجود مجردی که ذاتاً و فعلاً مجرد است یعنی هم می‌فهمد بدون چشم و گوش هم کار می‌کند بدون دست و پا چیزی که به هیچ وجه با ماده بساز ندارد با تن ارتباط ندارد به آن می‌گویند عقل اما نفس آن است که کارش با بدن است بدون بدن کار نمی‌کند انسان دارای نفس است اگر به آن اوج رسید به آن بعضی از مراحل رسید به قله عقل هم بار می‌یابد آنجا دنی فتدلی هست آنجا دیگر عقل محض کار می‌کند بدن آنجا راه ندارد نه اینکه این شخص در معراج بدن ندارد بدن دارد ولی آن مرحله دیگر با مرحله بدنی نیست انسان چون در بخش نفس زندگی می‌کند با نفس به سر می‌برد نفس اصولاً حقیقتی است که بخواهد کار بکند محتاج به ابزار است با ابزار کار می‌کند خب اما آنجا توفی به کار نبرده که بله شاهد داریم با قرینه همراه است آن ... معلوم است با بدن کار دارد وگرنه وقتی که ساختار اصلی انسان را می‌خواهد تشریح کند باید ببینیم آنجا چطور می‌گوید در ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری﴾ پیداست با بدن و خاک و خاکیان کار دارد اما آنجا که ساختار اصلی انسان را تفکیک می‌کند می‌گوید ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ﴾ این تمام شد ﴿فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾ آنجا جای حرف است آنجا اصالت را به خود اسناد می‌دهد آنجا که به زمین و زمان اسناد نمی‌دهد می‌گوید تنش مال طین است اما آن حقیقتش مال من است ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ﴾ این مال تن ﴿فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾ آنجا یک ... جای قرینه باشد که با تن دارد کار می‌کند معلوم است که با بدن ... خب ﴿وَ لَوْ تَری إِذْ یَتَوَفَّی الَّذینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ این فعلشان ﴿وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَریقِ﴾ این حرفشان در جریان ضرب وجه و ضرب پشت، پشت و رو را می‌زنند چند وجه در نوبت دیروز اشاره شد ولی جناب امام رازی یک حرفی را از ابن عباس نقل می‌کنند یک لطیفه‌ای را هم خودشان بیان کردند آنکه از ابن عباس نقل می‌کنند این است که چون مشرکین دو گروه بودند در صحنه بدر و غیر بدر رو در رو صورت مسلمین را می‌زدند مسلمین که عقب نشینی می‌کردند مجبور می‌شدند به انهدام و فرار اینها پشت مسلمانها را می‌زدند لذا در هنگام مرگ به این دو قسمت هم معذب خواهند شد هم پشت آنها آسیب می‌بیند هم صورت آنها اما حالا چه کسی می‌زند و چه طوری می‌زنند این را بازگو نکرد چرا پشت و صورت را می‌زنند را بازگو کرده است طبق نقلی که ایشان از ابن عباس دارند اما لطیفه‌ای که خودشان ذکر می‌کنند می‌گویند که انسانهای تبهکار یک سمتی به دنیا دارند یک سمتی به آخرت نسبت به دنیا کمال علاقه را دارند تمام تلاششان این بود که دنیا را آباد کنند نسبت به آخرت نهایت بی مهری را دارند برای اینکه به آن عقیده‌مند نبودند علاقمند نبودند کاری هم برایش نکردند نه به آنجا معتقد بودند نه کاری برایش کردند پس نسبت به آخرت بی عقیده و بی علاقه، نسبت به دنیا ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ بود و مانند آن در هنگام مرگ رویشان به طرف آخرت است پشتشان به طرف دنیا چون رویشان به طرف آخرت است آخرت برای اینها ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ﴾ برای اینکه هیچ کاری برای آخرت نکردند که آنجا اینها را به ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ﴾ می‌برند پشتشان هم عذاب است برای اینکه محبوب خودشان را پشت سر گذاشتند چون محبوب را پشت سر گذاشتند و رها کردند از آنجا آسیب می‌بینند فقدان محبوب دردآور است رو به رو عذاب می‌بینند وجدان مغضوب و مبغوض هم دردآور است پس هم از طرف رو عذاب می‌بینند چون مغضوب را مشاهده می‌کنند از طرف پشت عذاب می‌بینند برای اینکه محبوب را پشت سر گذاشتند و از دست دادند خب این یک لطیفه بدی نیست اما بالأخره چه کس می‌زند همه این طور و هم این دردها توجیه بشود یا آن لطیفه خوبی که مرحوم آقای شاه آبادی (رضوان الله علیه) بیان کردند آن ... است فرشتگان دنیا مرتب پشتشان را می‌زنند که نوبت تو تمام شد دست خالی داری می‌روی برو، فرشتگان آخرت سیلی به صورت اینها می‌زنند که چرا با صورت سیاه و دست خالی داری می‌آیی بالأخره ملائکه می‌زنند دیگر اما اینکه فرمود: ﴿ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ﴾ اصلاً کار را دست نمی‌کند تا ما بگوییم چون دست بیشترین کار را می‌کند لذا به او اسناد داده شد قرآن کریم یک سلسله حرفها برای اوساط مردم دارد یک سلسله حرف برای اوحدی مطلبی در قرآن نیست که کسی نفهمد جمیع مطالب قرآن را ساده‌ترین انسانها هم می‌فهمند این یک، اما آیاتی در قرآن کریم هست که حکما در آن می‌مانند این دو، آن آیاتی که حکما در آن می‌مانند آن آیات را ذات اقدس الهی در خلال مثال و داستان و قصه و تشبیه و تنذیر ریز می‌کند تا به دست عوام برسد اما بعد از تشبیه و تمثیل و تنذیر و داستان به دست اینها رسیده آن نابش نظیر قل هو الله احد معنای صمدیت هو الاول والآخر اینها همچنان به متانتش مانده است پس آیاتی در قرآن کریم هست که خیلی از حکما می‌مانند اما هیچ مطلبی در قرآن نیست که قابل فهم برای انسانهای ساده و درس نخوانده نباشد از بس با مثل از بس با تنذیر از بس با تشبیه از بس با نقل و قصه و داستان این را ریز کرده که همه می‌فهمند یک وقت آن لب حرف را می‌زند که تمام کارها مال دل است لذا ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ تَطَّلِعُ عَلَی اْلأَفْئِدَةِ﴾ با همان دل کار دارد یک وقتی ریز می‌کند نازل می‌کند تنزل می‌دهد تشبیه می‌کند می‌گوید ﴿بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ﴾ خب ﴿بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ﴾ یعنی چه؟ ایشان می‌گوید قسمت مهم کارها را با دست انجام می‌دهند همان طوری که در عرف می‌گویند آقا با دست خودت این کار را کردی قرآن هم همین طور تعبیر داده است فرهنگ قرآن هم فرهنگ محاوره است یک قدری که جلوتر می‌روید می‌بینیم که اصلاً کار را دست و پا و چشم نمی‌کند چرا؟ چه کسی می‌گوید؟ همین قرآن می‌گوید می‌گوید دست و پا و چشم کار نمی‌کنند کاره‌ای نیستند اینها ابزارند اینها مثل قلم‌اند به دلیل اینکه در قیامت وقتی که اینها حرف می‌زنند نمی‌گویند اینها اقرار کردند می‌گویند اینها شهادت دادند ﴿یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ ٭ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدیهِمْ﴾ یا ﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾ خب اگر دست حرف زد شهادت داد یعنی چه؟ شهادت مال کیست؟ اقرار مال کیست؟ اگر تبهکار حرف بزند می‌گویند اقرار کرده دیگری اگر حرف بزند درباره تبهکاری می‌گویند شهادت داده زیدی که خیانت کرده اگر سخن بگوید می‌گویند اقرار کرده عمرو که از خیانت زید دم بزند می‌گویند شهادت داده خب اگر دست و پا معصیت می‌کنند چرا وقتی خدای سبحان از سخن دست و پا یاد می‌کند می‌گوید اینها شهادت می‌دهند ﴿یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ یا ﴿الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدیهِمْ﴾ یا ﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا﴾ معلوم می‌شود پا معصیت نمی‌کند پا بیگانه است پا مثل عمرو است و نفس مثل زید وقتی زید از جان خود سخن می‌گوید می‌گوید ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا ِلأَصْحابِ السَّعیرِ﴾ اگر دست حرف بزند می‌گویند شهادت داده خب همین معنا را عرف می‌فهمد منتها عرف را باید فهماند که چرا یکجا قرآن می‌گوید اعتراف یکجا می‌گوید شهادت اگر از دل حرف برخیزد می‌گویند ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا ِلأَصْحابِ السَّعیرِ﴾ دست و پا حرف بزنند می‌گویند شهادت می‌دهد معلوم می‌شود دست کاره‌ای نیست پا کاره‌ای نیست پس اصل ﴿بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ﴾ اوایل راه است نه پایان راه، پایان راه جایی است که بگویند دست شهادت می‌دهد اما این ﴿وَ أَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ﴾ یک اقوال اربعه‌ای است که باید بحث بشود و الآن موقع نماز است.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:18

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی