- 20
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 139 تا 142 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 139 تا 142 سوره آلعمران"
تقسیم پذیری قدرت و تقسیم ناپذیری پیروزی
دلیل آزمایش پروردگار و مراد از علم الهی
امتحان و آزمایش جزء سنت الهی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ ﴿139﴾ اِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ ﴿140﴾ وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ ﴿141﴾ أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصّابِرینَ ﴿142﴾
تقسیمپذیری قدرت و تقسیم ناپذیری پیروزی
در جریان احد که عدهای آسیب دیدند و به حسب ظاهر غمگین شدند، برای ادامه مبارزه این آیه نازل شد که به خود وهن و حزن راه ندهید، برای اینکه شما پیروزید اگر مؤمن باشید. این ﴿إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾ چند احتمال در آن بود که نوع آن احتمالات گذشت. بعد از اینکه آن نهی را با آن وعده ذکر فرمود، آنگاه اصل مسئله را به عنوان تحلیل سنت الهی تبیین میکند، میفرماید: ﴿اِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ﴾؛ اگر شما زخمی شدید و مجروح، کافران هم زخمی شدند و مجروح. پس این باعث دست برداشتن از مبارزه نیست، چه اینکه آنها هم این کار را نکردند ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ گاهی روزگار به کام این گروه است، گاهی روزگار به کام گروه دیگر؛ اما هیچ کدام از اینها پیروزی نیست [بلکه] پیروزی یک مسئله است، قدرت و سلطه پیدا کردن مسئله دیگر. چرا سنت الهی بر این قرار گرفت که روزها را و صفحات تاریخ را تقسیم کنند؟ برای اینکه اگر سنت الهی همهاش بر این بود که اگر کسی لفظاً ایمان بیاورد، بدون مقاومت و جهاد همیشه پیروز باشد، این ایمان آوردن سهل است [و] همه این ایمان را میپذیرند و اگر سنت الهی بر این باشد که اگر کسی کفر ورزید همیشه در عذاب و بلاست خب، کسی کافر نمیشود این به الجا نزدیک است نه به اختیار. فرمود ما این زمانه را به عنوان دولت که تداول بشود از دستی به دست دیگر بگردد تقسیم کردهایم، نه اینکه پیروزی را تقسیم کرده باشیم، چون باطل زهوق است و حق، ماندنی است ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ﴾ اینچنین نیست که گاهی روزگار به کام زبد باشد گاهی به کام ما ینفع الناس ، اینطور نیست پیروزی تقسیم نمیشود؛ اما سلطه تقسیم میشود و سلطه غیر از ظفر و نصرت و پیروزی است.
پرسش:...
پاسخ: امداد میکنیم یعنی مددهای مادی میفرستیم، وسایل را در اختیارش قرار میدهیم ﴿کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ﴾ آن هم مؤید همین بحث است، اینچنین نیست که اگر کسی خواست گناه بکند ما وسیلهاش را فراهم نکنیم، این¬طور نیست [بلکه] هر کسی هر راهی را بخواهد طی کند ما وسیلهاش را فراهم میکنیم انتخاب راه به عهده اوست، راهنمایی به عهده ماست و اعلام نتیجه پایان هر راه هم به عهده ما، تشویق پیمودن راه خیر هم به عهده ما ولی انتخاب راه به عهده شما. فرمود: ﴿ثُمَّ السَّبیلَ یَسَّرَهُ﴾ ؛ خدا پیمودن هر راه را آسان کرده، انتخاب راه ﴿إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمّا شاکِرًا وَ إِمّا کَفُورًا﴾ انتخاب راه به عهده خود انسان است؛ هر راهی را که انتخاب کرد خدا وسیلهاش را هم فراهم میکند.
پرسش:...
پاسخ: نه پیروزی آن است که بماند و نافع به حال جامعه باشد، آن سلطه ماندنی سودمند را میگویند ظفر و نصرت که از ناحیه خداست.
پرسش:...
پاسخ: این خیال میکند ﴿وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَبَقُوا﴾ اینها برنده نشدند، اینها خیال نکنند جلو افتادند، ما اینها را از عقب داریم تعقیب میکنیم تا برسیم به جایی که ﴿فَأَخَذْناهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ ، ﴿وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَبَقُوا﴾ ؛ هرگز کافر خیال نکند که سابق شد و برنده شد.
پرسش:...
پاسخ: این «نداول» غیر از پیروزی است، سلطه زودگذر است گاهی دست این است گاهی دست آن؛ اما ظفر و نصرت تقسیمی نیست که گاهی خدا باطل را منصور کند گاهی حق را نصرت بدهد، اینچنین نیست ﴿إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقًا﴾ اما این قدرت ﴿وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ ِلأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْمًا﴾ آزمون، سلطه زودگذر، اینها هیچ کدام ظفر نیست، آن که ﴿أَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ﴾ است آن ظفر است و آن فقط برای مؤمنین است.
رنج و تلاش بسیار لازمه تشکیل حکومت اسلامی و رفتن به بهشت
پرسش:...
پاسخ: هر دو پیروزی آخرت که به عنوان ﴿إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ﴾ همیشه هست، پیروزی دنیا را وعده داد، اینها مانعة¬الجمع نیستند حالا به آن آیه هم میرسیم که هر پیروزی دنیایی، پیروزی اخروی را هم به همراه دارد. خب، پس سنت الهی بر این است که گاهی این قدرت و سلطه در دست مؤمنین باشد گاهی قدرت و سلطه در دست کافران، اینچنین نیست که اگر کسی مؤمن شد بدون رنج، همیشه مسلط باشد و اگر کسی کافر شد بدون قیام و خونریزی همیشه در زحمت باشد، این¬طور نیست وگرنه کسی کافر نمیشد و کسی از ایمان سر باز نمیزد یک چیز سهل¬المئونهای بود، هم نظام دنیا و هم نظام آخرت چون دنیا و آخرت دو عالم گسیخته از هم نیست مرز جغرافیایی ندارند، بلکه دو روی یک واقعیت¬ند و سنت الهی برای برقراری احکام در دنیا و آخرت شبیه هم است؛ منتها ما که مسافریم این مقطع اول را دنیا نام میگذاریم، آن مقطع بعد را به نام آخرت و به لسان قرآن هم بخش اول، دنیاست و بخش دوم، آخرت حاکم هر دو بخش خداست، سنت در هر دو بخش هم خداست به دست خداست، همان¬طوری که بعد از این عالم بهشت رفتن رایگان نیست به صرف گفتن شهادتین و اسلام صوری کسی بهشت نمیرود که در آیه بعد فرمود شما خیال کردید همین که ظاهراً مسلمانید بهشتی هستید، ظفر و نصرت و سیاست اسلامی و پیروزی بر منطقه هم با گفتن شهادتین و اسلام صوری حاصل نمیشود، مسئله نظام حاکم بر دنیا و آخرت را کنار هم ذکر کرد فرمود همان¬طوری که اسلام صوری باعث بهشت رفتن نیست، اسلام صوری هم باعث برقراری نظام اسلامی نیست، بخواهید حکومت اسلامی مستقر بشود فداکاری میخواهد، بخواهید بهشت بروید فداکاری میخواهد هر دو را کنار هم ذکر کرد. در آیه بعد فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصّابِرینَ﴾ اینچنین نیست که بدون جهاد و صبر بهشت رفت این برای آخرت، اینچنین نیست که بدون جهاد و صبر حکومت اسلامی مستقر بشود این برای دنیا؛ اما این سلطههای زودگذر این مثل گویی است که به دست بازیگران این نظام است: ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ این را به عنوان امتحان است.
دلیل آزمایش پروردگار و مراد از علم الهی
چرا این کار را میکنیم؟ برای اهداف فراوانی که بعضی از آن اهداف به عنوان راز قدر هست که در اینجا نیامده، بخشی دیگر از آن اهداف که قابل تحلیل و تعلیل است و بیان کردن است در اینجا آمده و آن این است که فرمود: ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ تا معلوم بشود مؤمن چه کسی است، غیر مؤمن چه کسی است. اینجا ملاحظه فرمودید که مرحوم امین¬الاسلام این علم را به علم قبل از ایجاد زدند، گفتند: ﴿و لِیَعْلَمَ﴾ علم خدا همیشه هست، تغییر در علم مستلزم تغیر در معلوم نیست، مثل اینکه شما میدانید بعد از امروز فرداست و بعد از فردا پس فرداست. وقتی فردا فرا رسید میشود امروز، وقتی پس فردا هم فرا رسید میشود امروز، این الیوم و غد و امس اینها تغییرپذیر است؛ اما علم شما به اینکه امروز اول، فردا بعد، پس فردا بعد بعد این علم تغییر پیدا نمیکند این معلوم است که دگرگون میشود، تغیّر در معلوم مستلزم تغییر در علم نیست. لذا ذات اقدس الهی میداند که این اشخاص در باطنشان چه کارهاند و این اشخاص در موقع آزمون، آنچه در درون دارند بیرون میآورند و اگر تحول و تغیری هست در معلوم هست نه در علم.
این بیان یک سخن تامی است در صورتی که ایشان به آن «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ» حضوری پی برده باشند، نه علم حصولی. از طرز مثال ایشان و امثال ایشان برمیآید که علم حق به ما عدای علم حصولی میداند احیاناً نظیر مهندسی که نقشه میکشد بعد پیاده میکند یعنی صور اشیاء نزد حق حاصل است و خود اشیاء در خارج یکی پس از دیگری میآیند و زایل میشوند ولی صورت علمیهشان ثابت است، علم ثابت هست ولی معلوم تغییرپذیر هست. نوع اینها علم را علم حصولی میدانند، البته ساحت اقدس الهی از علم حصولی و مفهومی و ماهوی و امثال ذلک منزه است، چون متن اشیاء خارجی نزد ذات اقدس الهی حاضر است، نه اینکه علم خدا به عنوان «الصورة الحاصلة من الشیء» باشد، نظیر علم ما که علم حصولی است که صورت و مفهومی از شیء نزد ماست، نه خود شیء و آنچه خود شیء را تشکیل میدهد معلوم بالعرض ماست. درباره ذات اقدس الهی حقیقت هر چیزی معلوم بالذات حق است یعنی خودش نزد حق حاضر است. آن «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ» که علم، عین ذات است البته او منزه از تغیّر است، چه اینکه مبرای از مفهوم و ماهیت و حصولی بودن هم هست. اشکالی که در مسئله است این است که ظاهر کریمه این است که قبل از این امتحان، علم نبود و بعد از این امتحان، علم آمده ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ ظاهر آیه این است که تغیر در علم است نه تغیر در معلوم، ظاهر ﴿لِیَمیزَ اللّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ و آیات فراوانی ﴿وَ لَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذینَ جاهَدُوا﴾ یا آیات دیگر همه اینها نشانه تغیر علم است.
بررسی تاویل امینالاسلام در آیه ﴿لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾
براساس تفسیر مرحوم امینالاسلام ﴿لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ که ظاهرش این است که این علم نبود بعد پیدا شده است، ایشان باید تأویلی را مرتکب بشوند ﴿لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ یعنی تا آن معلوم محقق بشود، در حالی که ظاهر آیه این است که تا علم حاصل بشود.
پرسش:...
پاسخ: چه فرق میکند، به هر حال وصف خدا تغییرپذیر نیست.
پرسش:...
پاسخ: بله ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ یعنی «علمته و عرفته» علم حق، چه به معنای معرفت و چه به معنای علم، هم منزه از تغیر است هم مبرای از مفهوم و ماهیت بودن.
پرسش:...
پاسخ: اگر هم به معنای عرفه باشد مصحح این نیست که حالا در معرفت حق، تغییر رواست یا در معرفت حق، مفهوم راه دارد. چه یک مفعولی چه دو مفعولی چه علم مصطلح چه معرفت مصطلح درباره ذات اقدس الهی نه مفهوم و ماهیت که امر ذهنی است راه دارد، نه تغیّر و تبدّل. ایشان مشکلشان در دو مفعولی و یک مفعولی نیست، مشکلشان این است که چون علم حق تغییرپذیر نیست در آیه باید ما دخل و تصرف کنیم بگوییم: ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ ظاهر آیه این است که علم نبود و پیدا شد یعنی معلوم نبود و پیدا شد ﴿لِیَمیزَ اللّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ که ظاهرش این است که میز نبود و پیدا شد، باید بگوییم آن متمیز نبود و پیدا شد. در حالی که اگر علم، علم فعلی باشد آنطور که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بیان کردند نه علم ذاتی، علم فعلی صفت فعل است و علم حضوری است خود اشیاء بذواتها لدی الله حاضرند، نه اینکه مفهوم و ماهیت آنها، نه اینکه العلم درباره حق «هو الصورة الحاصلة من الشیء لدی العالم» باشد و مانند آن. خب، این ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ یعنی این علم ظهور بکند.
قلمرو علم خداوند
اما برای اینکه مبادا کسی خیال بکند این علم، علم ذاتی است یا علم قبل از وجود است در بعضی از آیات کنار چنین مطلبی آن اصل مبیّن ذکر میشود، در بعضی از آیات دیگر آن اصل مبیّن به وسیله شواهدی دیگر روشن میشود. در بحثهای قبل گذشت آنچه در درون انسان است خدا میداند، چه اینکه آنچه در بیرون انسان است هم خدا میداند نه تنها آنچه در درون انسان است خدا میداند آنچه در درون درون است و انسان از او غافل است خدا از او غافل نیست، لذا فرمود: ﴿وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ﴾؛ اگر سخن را به جهر و آشکار بگویید که خب این روشن است که خدا میداند، این نیاز به گفتن ندارد فرمود: ﴿وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ﴾ نه «یعلم الجهر»، چون جهر که روشن است وقتی سرّ را میداند جهر را به طریق اُولیٰ، پس ﴿وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ﴾ سرّ یعنی آنچه شما در نهان دارید و خود باخبرید و دیگران بیاطلاع¬ند. از این سرّ میگذرد، فرمود: ﴿وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی﴾ یعنی آنچه بر خود شما هم پیچیده است و نمیدانید چه میکنید آن راز راز، آن درونِ درون که شما را میگرداند و شما تحت ولای او هستید و غافل هستید او را خدا میداند حتی از شما هم پیچیده است، لذا فرمود: ﴿وَ إِنْ تُبْدُوا ما فی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللّهُ﴾ آنچه شما اظهار بکنید یا اظهار نکنید ممکن است در بحثهای فقهی فرق بکند ولی در بحثهای کلامی فرق نمیکند، بالأخره ما شما را به سریرهتان مؤاخذه میکنیم. این آیاتی است که نشان میدهد علم ذات اقدس الهی برای همیشه هست و احتیاج به آزمون ندارد. چون آیات، مستقل است و این آیاتی که دارد ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ و مانند آن در کنار آن آیات، روشن میشود. ولی در بعضی از آیات هر دو مطلب در کنار هم است، نظیر اینکه همین مطلب را در همین سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» آیهٴ ١٥٤ بیان کرده. در همین سورهٴ «آل عمران» آیهٴ ١٥٤ اینچنین میفرماید: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاسًا یَغْشی طائِفَةً مِنْکُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ﴾ در همین جریان احد، تا میرسد به اینجا که ﴿یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا﴾ این حرف منافقانه را میزدند؛ میگفتند اگر ما هم بهرهای داشتیم اینجا کشته نمیدادیم یا کشته نمیشدیم. جواب میدهد که ﴿قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ﴾؛ شما هیچ سهمی ندارید، نقشی هم ندارید و اگر شما در خانههایتان باشید آن مردان الهی که سرنوشتشان شهادت است، آنها میآیند جبهه را گرم میکنند و حفظ میکنند، این¬طور نیست که اگر شما نیامدید نظام اسلامی بخوابد، اینطور نیست ﴿لَبَرَزَ الَّذینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلِیَ اللّهُ ما فی صُدُورِکُمْ﴾ این از همان مواردی است که خدا از وسط قصه شروع میکند. میفرماید ما این کارها را انجام میدهیم و برای اینکه این «و برای اینکه» یعنی اسرار دیگری هست که گفتنی نیست، نظیر اینکه ﴿لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ﴾ و مانند آن یا فکرتان به آنجا نمیرسد و آن چیزهایی که فکرتان میرسد این است و برای امتحان.
آزمون الهی برای تمییز و تمحیص مؤمنین
این طرز حرف زدن قرآن است میفرماید اینکه شما میبینید یکی فشارهای فراوان میبیند [و] یکی با اینکه کافر است در رفاه است و برای آنکه؛ این «و برای آنکه» نشان میدهد که چیزهایی هم پشت پرده هست. اینجا فرمود: ﴿وَ لِیَبْتَلِیَ اللّهُ ما فی صُدُورِکُمْ﴾؛ آنچه در دلهای شماست خدا امتحان میکند. خب، این یک مسئلهای است قابل تبیین که امتحان را انسان میتواند بفهمد ﴿وَ لِیُمَحِّصَ ما فی قُلُوبِکُمْ﴾؛ آنچه در دلهای شماست تمحیص بکند، تخلیص بکند که این تمحیص با تمییز فرق دارد که در همین آیهٴ محلّ بحث هم باید جدا بحث بشود که تمحیص چیست و تمییز چیست. بعد برای اینکه کسی اشتباه نکند که چه نیازی به امتحان دارد، فرمود که ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ ، «ذاتِ الصُّدُورِ» یعنی آن خاطرات و عقاید و اوصافی که در دل هست، اگر شما ظرفی داشته باشید، این ظرف مظروفی داشته باشد، آن مظروف را در آن ظرف پوشاندید و آن ظرف را در چیزی پیچیدید، این سفرهای که دارید این سفره پوششی است روی آن ظرف، آن ظرف پوششی است روی آن مظروف. حالا اگر کسی از آن مظروف باخبر بود یقیناً از ظرف، باخبر است. فرمود این بدن شما پوششی است روی دل که دل، نادیدنی است و این بدن قشر است و دیدنی. آن دل همان صدر است از او به نفس، صدر، قلب و مانند آن یاد میشود. عقاید و افکار و خاطرات ذات¬الصدورند یعنی در دلاند، عقیده را میگویند ذات الصدر یعنی داخل صدر است. اگر ذات اقدس الهی به ذات الصدور عالم بود یعنی به آن مظروفی که جز ظرف است خب یقیناً ظرف را هم میداند، هم قلب را میداند هم آنچه در دل است میداند. نظیر اینکه اگر سرّ را میداند یقیناً جهر را میداند، فرمود: ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ خب، یقیناً به خود صدر هم عالم است.
تفاوت تمییز و تمحیص
پرسش:...
پاسخ: بله ﴿وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ﴾ که بالاتر است او را هم میداند دیگر ﴿یَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ﴾ خب ﴿وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ﴾ را خدا میداند دیگر، پس ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ اگر ذات اقدس الهی به آن عقاید و افکار و اخلاقی که در دلاند آگاه است، پس از خود دل هم یقیناً آگاه است [و] این نیازی به امتحان ندارد، این امتحان برای آن نیست که خدا بفهمد، برای اینکه شما را بسازد. اولاً جامعه اسلامی یک پیکر است و باید این یک واحد این یک مجموعه که به حساب امت اسلامی آورده میشود، مرزبندی بشود [و] مرز کافر و منافق جدا بشود، مرز مسلمانها بماند این یک، این را میگویند تمییز ﴿لِیَمیزَ اللّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ ﴿وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ تمییز آن تفرقه نسبی است با بیرون سنجیده میشود. اگر مرزها جدا شد یعنی آنها که کافرند و آنها که منافقاند و به حسب ظاهر در امت اسلامی زندگی میکنند مرزشان جدا شد، آنگاه نوبت به خود مؤمنین میرسد اینها که مؤمناند باید تمحیص بشوند، تمحیص آن امتیاز درونی و نفسی است نه نسبی. اینها که مسلمان¬ند بعضی خالص¬ند بعضی ناخالص، آنها که خالص¬ند که خالص¬ند، آنها هم که ناخالص¬ند باید خالص بشوند، نه اینکه از این مرز بیرون بروند. آنچه در دلهای اینهاست از غبار و رین باید زدوده بشود؛ مثل اینکه میگویند شما طلاها را از فلز دیگر جدا کنید این طلا را از آن چدن جدا کنید، این فلزها را جدا کنید. وقتی طلا از چدن جدا شد این را میگویند تمییز، حالا این طلاها بعضیها ناب و خالص¬ند بعضی غیر خالص، وقتی در کوره رفتند آن ناخالصی برطرف میشود این را میگویند تمحیص، لذا فرمود: ﴿وَ لِیُمَحِّصَ ما فی قُلُوبِکُمْ﴾ مسئله تمییز که یک تفرقه نسبی است برای خود جامعه اسلامی است. وقتی که مرز کافران و منافقان از جامعه اسلامی جدا شد مؤمنین ماندند بعضیها مؤمن خالص¬ند، مثل زر ناب، بعضی مؤمناند ولی ناخالص با این امتحانها و آزمون سخت الهی آن ناخالصی برطرف میشود، فرمود: ﴿وَ لِیُمَحِّصَ ما فی قُلُوبِکُمْ﴾ آنکه در دل شماست آن را با تمحیص، با تهذیب برطرف میکنیم، میشوید خالص. آنگاه با این عمل، جا برای شما در بهشت است.
بهشت جایگاه انسانهای خالص
بهشت جا برای انسانهای خالص هست، لذا میفرماید: ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾ این عداوتهایی که نسبت به هم دارید این باید تهذیب بشود، تمحیص بشود تا انسان نسبت به برادر مسلمان کینه دارد اهل بهشت نیست، یقیناً بداند که بهشت برای او نیست. اگر نسبت به کافر، کینه دارد این فضیلت اوست این بغض فی¬الله است و وسیله بهشت رفتن او؛ اما اگر با برادر مسلمان روی مسایل جزئی کینه دارد، روی مسائل دنیایی کینه دارد که چرا من نشدم او شد، چرا او شد و من نشدم روی این معیارها کینه دارد و به زعم خود، خود را حق میپندارد، این شخص یقیناً بهشت نمیرود؛ اما نه به این معناست که ـ معاذالله ـ جهنمی است [بلکه] این باید در بین راه، تمحیص بشود در کورهای گداخته بشود تا این ناخالصیها زدوده بشود ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾ باشد، آنگاه بهشت جای اوست. حالا اگر در امتحانهای دنیا به عنوان ﴿وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا﴾ یا علل و عوامل دیگری انسان توانست این ناخالصی را برطرف کند «طُوبی لَهُ وَ حُسْنُ مَآبٍ» وگرنه بالأخره اگر با میل خود و با دست خود این ناخالصیها را زدود البته، سخت است «طُوبی لَهُ وَ حُسْنُ مَآبٍ» نشد، او را در برزخ خالص میکنند، بعد میبرند بهشت. از آن به بعد دیگر تحملش سخت است، از آن به بعد او دیگر مبدأ قابلی است مبدأ فاعلی نیست. مثل انسانی که یک طبیب به او دستور پرهیز میدهد میگوید این بیماری هست با این پرهیز و دارو باید خوب بشوی، اگر کسی پرهیز کرد به نام تقوا، حمیه و مانند آن خب آن درد را برطرف میکند، چون قرآن ﴿شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ﴾ اگر با دست خود و تقوا و پرهیز خود را درمان نکرد او را به اتاق عمل میبرند، آنجا دیگر او مبدأ قابلی است، آنجا با ارباً اربا بالأخره آن بیماری و غده را درمیآورند وقتی خالص شد او را در جای خوب جا میدهند. انسانی که «فی قلبه حِقدٌ و حسد» این جا برای بهشت ندارد تا ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾ نباشد بهشت نمیرود. چه اینکه تا انسان خالص نباشد، نمیتواند در جامعه حکومت بکند، این چه در مقطع اول چه در مقطع دوم به نام دنیا و آخرت سنت الهی این است.
اتصال دنیا و آخرت با یکدیگر
ما همانطوری که روز و شب به هم وصل است ولی برای تنظیم کارها آمدیم شب را از روز و روز را از شب جدا کردهایم وگرنه او یک واحد متصل است، دنیا و آخرت هم بشرح ایضاً [همچنین] این قافله و این کاروان دارد میرود به دارالقرار، اینطور نیست که وسطها نابود بشود یا وقفهای ایجاد بشود هیچ کاری نباشد بعد آخرت به پا بشود، اینطور نیست [بلکه] دنیا و آخرت یک دار متصلاند که اولش میشود دنیا، آخرش میشود آخرت و این قافله کدح فراوان دارد تا ﴿کَدْحًا فَمُلاقیهِ﴾ اینطور نیست که این وسطها نابود بشود.
پرسش:...
پاسخ: همین دیگر یعنی پشت سر این، اوست.
پرسش:...
پاسخ: وسط نه به معنای عدم، حالا نه به معنای خلأ یا برزخ جزء آخرت است، نظیر خیلی از آیاتی که دارد شما وقتی مُردید حق برای شما روشن میشود یا برزخ جزء دنیاست، نظیر آیاتی که وقتی برزخیان وارد قیامت شدند سؤال میکنند ﴿کَمْ لَبِثْتُمْ فِی اْلأَرْضِ عَدَدَ سِنینَ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: بالأخره در این عالم هم انسان دارد بررسی میشود، دارد نتیجه عمل را میبیند. یک بخش دنیایی دارد، لذا نیابتها اهدای ثوابها هر کار خیری که برای آنها انجام بدهیم یا به آنها اهدا بکنیم میرسد، این جنبه دنیایی بودن اوست. یک جنبه اخروی دارد که «إمّا حفرة من حفر النیران» است یا «روضة من ریاض الجنه» است و مانند آن، لذا به برزخ یاد شده است، اینچنین نیست که انسان در بین راه معطل محض باشد یا نابود، در بین راه نیمی از کارهای خود را دریافت میکند که «اذا مات ابن آدم انقطع عمله الا عن ثلاث» که جامعش این است هر اثری از او در جامعه بماند بهره میبرد و یکی اینکه وقتی هم مُرد یا «حفرة من حفر النیران» دامنگیرش میشود یا «روضة من ریاض الجنة» دستگیرش میشود، عالمی باشد معطل که نه به گذشته ارتباط داشته باشد، نه به آینده حلقه مفقوده باشد، اینچنین نیست، بلکه این قافله دارد میرود که به مقصد برسد، کادح است الی ربه ﴿کَدْحًا فَمُلاقیهِ﴾ .
امتحان و آزمایش جزء سنت الهی
سنتی که بر این مسیر، حاکم است یکی است و آن این است که هر کسی در هر مقطعی بخواهد مقرب عندالله باشد باید امتحان بشود، اول تمییز، بعد تمحیص و از او تعبیر میشود به خلوص، لذا انسان مخلِص را خدا قبول دارد، مخلَص را میپذیرد ﴿لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ هم از نظر کمّی فرمود: ﴿لَهُ الدِّینُ واصِبًا﴾ یعنی همه دین برای خدا «واصب» یعنی تام، این ناظر به کمیت دین است هم ﴿مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾ یا ﴿لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ ناظر به کیفیت اوست یعنی همه دین، خالصاً و یکپارچه برای خداست. اگر کسی بعضی از احکام را آورد و بعضی از احکام را نیاورد این واصب نیست یا همه احکام را آورد ولی در کیفیت، خالص نبود این خلوص ندارد، بالأخره باید تمحیص بشود و این تمحیص هم برای آن است که این زر ناب باید بماند وگرنه ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ . آنگاه مسئله سورهٴ «رعد» مشخص میکند میفرماید در جامعهای که شما زندگی میکنید حق و باطلش مخلوط هم است، نظیر سیل خروشانی که آمده کف را هم به همراه دارد، این یک مثال آب میزند. یک مثال آتش و فلز هم میزند، اینکه فرمود: مثل اینکه ﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رابِیًا﴾ بعد مثال آب که تمام شد مثال فلز و آتش میزند، میفرماید: ﴿وَ مِمّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ﴾ حالا یک زرگر یا یک صنعتگر یا آن که بخواهد زیور درست کند یا آن که بخواهد ظرف درست کند، بالأخره این فلز را گداخته میکند. فلز که گداخته شد آن نابش میماند آن ناخالصیاش و کف روی این فلز گداخته با خود فلز، بدون اینکه آن صنعتگر یا آن زرگر دستی به این کف بزند این کف میرود. آن کسی که باران فرستاده به وسیله این باران سیل راه انداخت، خود این سیل کفی هم به همراه دارد. این کف را بدون اینکه کسی دست به آن بزند خود این سیل او را از بین میبرد ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً﴾ چه زبد سیل که مثال آب است چه زبد و کف فلز که مثال آتش است. بعد از اینکه این دوتا مثال را ذکر فرمود، آنگاه فرمود: ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً﴾ این آب برانداز را میگویند جفا این سیل که میآید خود این آب آن کفها و حبابها را از بین میبرد، اینچنین نیست که حالا بادی بوزد این کف را از بین ببرد، خود این آب، این کف را از بین میبرد. آن از بین رفتن کف که به وسیله آب است و این کار را آب برانداز میگویند، عرب میگوید جفاء. خب، اگر مثال حق و باطل برابر آیهٴ سورهٴ «رعد» این است که ﴿کَذلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ﴾ اگر کفر مثل کف است و کافر مثل کف روی این آب است تا انسان سیل نشود این کفها از بین نمیرود تا گداخته نشوند این کفها هستند، مزاحم هم هستند، وقتی گداخته شدند به دست توانای همین فلز گداخته، آن زبد رخت برمیبندد، به دست توانای همین سیل خروشان، آن زبد رخت برمیبندد. اگر سیل شد طوری است که ﴿فَیَذْهَبُ جُفاءً﴾ و اگر فلز، گداخته شد و طلای ناب ماند ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً﴾ و اگر نه مثل سیل شد نه مثل فلز گداخته شد خب، این باطل در کنار او هست. در اینجا هم فرمود که خدا با این کارها میخواهد شما را تمحیص کند ﴿وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ﴾ کافر که مثل زبد است تا شما نجوشید او از بین نمیرود تا نخروشید مثل سیل نشوید او از بین نمیرود، پانصد سال هم اگر یک فلز غیر ناب و ناخالص را در یک انبار بگذارند این باطل هم در کنارش هست.
تلاش امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای احیای اسلام و کم بودن یاران ایشان
حالا پانصد سال عباسیان ستم کردند، خب کردند، برای اینکه این فلز نجوشید. در همان بیانات حضرت امیر(سلام ¬الله ¬علیه) در نهجالبلاغه دارد که ما یک خاندان ترسو نیستیم، اصلاً ما ترس را ترساندیم، ترس حق ندارد به حریم ما راه پیدا کند ولی من هرچه حساب کردم دیدم که من ماندم و حسنین ماند و همین بچههای پیغمبر ماندند، همین اهل بیت و اینها باید کشته بشویم من ضنت ورزیدم «فَضَنَنْتُ بِهِمْ» ضنین شدم با «ضاد» اخت الصاد یعنی حاضر نشدم اینها کشته بشوند، این نه برای آن است که حسین¬بنعلی(سلام الله علیهما) ـ معاذالله ـ اشجع از حضرت امیر است یا اسخای از اوست، این برای آن است که اگر حضرت امیر همین چند نفر را شهید میداد و شهید میشد اثری از دین نمیماند، اینها باید میماندند تا زمینه آماده بشود، مثل اینکه خود سیدالشهداء ده سال هم ساکت بود، بین قیام امام حسین(سلام الله علیه) و رحلت حسنبنعلی(علیهما السلام) ده سال طول کشید، این ده سال برای پیدایش زمینه است، تا آن معاویه که داحیه است از بین برود و حسینبنعلی(سلام الله علیه) فرصتی پیدا کند که بخش مهم این خاورمیانه را روشن بکند و کرد، یک بخش مهم را شخصاً مسافرت کرد یک بخش مهم را نامه فرستاد یک بخش مهم را سفیر فرستاد [و] مسئله را حل کرد، آن بخشی را که خودش در زمان حیات خودش دسترسی به او نداشت با سر و اسرا و اینها رفت تا شام [و] آن هم مسئله را حل کرد یعنی این فلات خاورمیانه که حرفهای اسلام و مسلمین از این فلات برمیخواست این منطقه را روشن کرد بالأخره و گرفت. اینکه حضرت امیر فرمود من خیلی تلاش و کوشش کردم دیدم بیش از چند نفر نمانده است برای همین است، این نه برای آن است که حالا دیگران رفتند با باطل بودند و باطل پیروز شد، باطل ولو یک لحظه هم باشد پیروز نمیشود. حالا شما همین کف روی آب را اگر جوشش نباشد این کف میماند، به صورت دیگر مزاحم درمیآید. نشانهاش این است که مدتها در کنار همین فلز بود. اگر قرآن، بخواهد اسرار قَدَر را تا حدودی که قابل تفهیم است بیان کند از اینجا شروع میکند، میفرماید اینکه سلطهها و قدرتها تقسیم میشود جهت آزمون دارد اولاً معلوم بشود مؤمن چه کسی است. ثانیاً همه مؤمنین آن صلاحیت را ندارند که شهدای اعمال باشند یا شهدای فی القتال باشند. ثالثاً خود این مؤمنین هم باید تمحیص بشوند، وقتی تمحیص شدند رابعاً، آن کافران هم رخت برمیبندند. در این خلال، آن نکته خامس هم وسطها ذکر شده است که ﴿وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ﴾. این ﴿وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ﴾ اگر منظور آن ظلم اکبر باشد که کفر است وزان او در قبال ﴿یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ﴾، وزان ﴿وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ﴾ است در قبال ﴿وَ لِیُمَحِّصَ﴾. اگر منظور، ظلم اصغر باشد یعنی کسی که مؤمن است و گناه میکند این ناظر به آن است که مؤمنین ناخالص را خدا نمیپذیرد. اگر با تمحیص، خالص شدند آنگاه خدا قبول میکند.
سخن حضرت علی در بیان سرّ موفقیت و عدم آن برای مؤمنین صدر اسلام
در جریان حضرت امیر(سلام الله علیه) وقتی سرّ پیروزی صدر اسلام را ذکر میکند، میفرماید اینچنین نیست که ما گفته باشیم لا اله الا الله به رسالت هم شهادت داده باشیم و حکومت هم به دست ما آمده باشد، این¬طور نیست. در خطبهٴ ٥٦ سرّ موفقیت مسلمین در صدر اسلام و سرّ عقب ماندگی پیروان حضرت امیر در زمان امویان را تشریح میکند، میفرماید «وَ لَقَدْ کُنَّا مَعْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ و سلم)؛ نَقْتُلُ آباءَنا وَ أَبْنَاءَنا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا» ما یعنی جامعه اسلامی وقتی که اسلام آمد به عنوان ﴿وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ مرز مسلمین از کافرین جدا شد، یک برادر مسلمان یک برادر کافر، برادر مسلمان برادر دیگر غیر مسلمان، برادرزاده مسلمان عمو کافر و بالعکس. فرمود وقتی که ما دعوتمان به پایان رسید، نصاب حجت به کمال خود رسید [و] دیدیم چاره نیست آنها هم تهاجم کردند ما دست به شمشیر کردیم. جامعه ما طوری بود که برادر، برادر خود را میکشت پسر، پدر خود را میکشت یا پدر، پسر خود را میکشت یا عمو، برادرزاده خود را میکشت یا برادرزاده، عمو را میکشت و همه این فامیل¬کشی، مایه مزید ایمانمان میشد: «وَ لَقَدْ کُنَّا مَعْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ و سلم)؛ نَقْتُلُ آباءَنا وَ أَبْنَاءَنا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا یَزِیدُنا ذلِکَ إِلا إِیمَاناً وَ تَسْلِیماً» چون هر اندازه که ما دین را بهتر اطاعت کنیم، بهتر متدین میشویم و آشناتر میشویم «مَا یَزِیدُنا ذلِکَ إِلا إِیمَاناً وَ تَسْلِیماً، وَ مُضِیًّا عَلَی اللَّقَمِ» ما قسمت مهم جاده را با این فامیل¬کشی طی کردیم، قسمت مهم راه را با همین برادرکشی با عموکشی با ابولهبها در افتادن، طی کردیم «وَ صَبْراً عَلَی مَضَضِ الْأَلَمِ، وَ جِدًّا فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ»؛ بعد فرمود میدانید چرا خدا ما را پیروز کرد، برای این نکته «وَ لَقَدْ کَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الآخَرُ مِنْ عَدُوِّنا»؛ در میدانهای جنگ گاهی تن به تن که میجنگیدیم «یَتَصَاوَلاَنِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَیْنِ»؛ مثل دو کبش جنگی، دو فحل جنگی که صولت دارند و حمله میکنند برادران مسلمان ما با کافران، تصاول میکردند، صولتی داشتند [و] حملهای داشتند و «یَتَخَالَسانِ أَنْفُسَهُما»؛ هر کدام سعی می¬کردند دیگری را اختلاس کنند یعنی غافلگیر کنند، بربایند روحش را بگیرند این را میگویند اختلاس «یَتَخَالَسانِ أَنْفُسَهُما أَیُّهُما یَسْقِی صَاحِبَهُ کَأْسَ الْمَنُونِ»؛ تا چه کسی دیگری را از پا درمیآورد و کاسه مرگ را به او میچشاند «فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنا»؛ گاهی ما آنها را میکشتیم «وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنا مِنَّا»؛ گاهی آنها میکشتند. اما ما برای آخرت و خدا بود آنها هم برای بت و دنیا بود، این کار در صحنهها بود تا اینکه «فَلَمَّا رَأَی اللَّهُ صِدْقَنَا»؛ خدا دید ما مؤمن صادقیم «أَنْزَلَ بَعدُوِّنا الْکَبْتَ، وَ أَنْزَلَ عَلَیْنا النَّصْرَ، حَتَّی اسْتَقَرَّ الْإِسْلامُ مُلْقِیاً جِرَانَهُ، وَ مُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ»؛ تا اینکه اسلام مستقر شد عنانش متمکن شد، افسارش به دست خودش آمد و وطنش را انتخاب کرد، اهل وطن را هم در وطن جا داد و مستقر شد. خب، این ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ در صدر اسلام بود، فرمود: «فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنا، وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنا مِنَّا»؛ گاهی آنها شکست میدادند، گاهی ما کشته میشدیم گاهی آنها ولی چون معلوم شد ما راست میگوییم نصر الهی برای ما آمده و خذلان برای آنها و اسلام مستقر شد و الآن آن-طور نیست. در جریان جنگ صفین و جمل و نهروان، به همین مسلمینی که پشتسر او اقتدا میکردند این حرفها را میزد، این خطبههایی که حضرت میخواند برای مستمعین او در منبر، در مسجد کوفه ایراد میکرد. فرمود الآن آن¬طور نیست و شما آن¬طور نیستید، بعد فرمود: «وَ لَعَمْرِی»؛ به حیاتم قسم «لَوْ کُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیْتُمْ»؛ اگر در صدر اسلام ما هم روش شما را میداشتیم «مَا قَامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ، وَ لاَ اخْضَرَّ لِلإِیمانِ عُودٌ»؛ هرگز ستون دین، ستونی از ستونهای دین قیام نمیکرد و شاخهای از درخت ایمان سبز نمیشد، این راهی نیست که به ثمر برسد، با اینکه رهبری مثل حضرت امیر داشتند. بعد فرمود: «وَ أیْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَ لَتُتْبِعُنَّهَا نَدَماً» ؛ شما این ناقهای که پرورش دادید از او خون میدوشید. آنچه الآن شما در عراق میبینید همین است، عمری سکوت کردند منتظر امام زمان بودن چنین چیزی است دیگر، به ما فرمودند اگر امر به معروف نکنید، نهی از منکر نکنید [و] بگویید حضرت خودش ظهور بکند «لیسلطن الله شرارکم» که خیار شما دعا میکنند مستجاب نمیشود دعا، اگر کسی بگوید دست پشت دست بگذاریم ما را چه کار به قیام خود حضرت بیاید اظهار کند یعنی امر به معروف نکند، نهی از منکر نکند، راه را برای بیگانه باز کند، آنگاه که شرار مسلط شدند دعای اخیار هم مستجاب نمیشود. غرض آن است که مسئله تداول جزء سنن الهی است و تتمهاش برای بحث بعد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تقسیم پذیری قدرت و تقسیم ناپذیری پیروزی
دلیل آزمایش پروردگار و مراد از علم الهی
امتحان و آزمایش جزء سنت الهی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ ﴿139﴾ اِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ ﴿140﴾ وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ ﴿141﴾ أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصّابِرینَ ﴿142﴾
تقسیمپذیری قدرت و تقسیم ناپذیری پیروزی
در جریان احد که عدهای آسیب دیدند و به حسب ظاهر غمگین شدند، برای ادامه مبارزه این آیه نازل شد که به خود وهن و حزن راه ندهید، برای اینکه شما پیروزید اگر مؤمن باشید. این ﴿إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾ چند احتمال در آن بود که نوع آن احتمالات گذشت. بعد از اینکه آن نهی را با آن وعده ذکر فرمود، آنگاه اصل مسئله را به عنوان تحلیل سنت الهی تبیین میکند، میفرماید: ﴿اِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ﴾؛ اگر شما زخمی شدید و مجروح، کافران هم زخمی شدند و مجروح. پس این باعث دست برداشتن از مبارزه نیست، چه اینکه آنها هم این کار را نکردند ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ گاهی روزگار به کام این گروه است، گاهی روزگار به کام گروه دیگر؛ اما هیچ کدام از اینها پیروزی نیست [بلکه] پیروزی یک مسئله است، قدرت و سلطه پیدا کردن مسئله دیگر. چرا سنت الهی بر این قرار گرفت که روزها را و صفحات تاریخ را تقسیم کنند؟ برای اینکه اگر سنت الهی همهاش بر این بود که اگر کسی لفظاً ایمان بیاورد، بدون مقاومت و جهاد همیشه پیروز باشد، این ایمان آوردن سهل است [و] همه این ایمان را میپذیرند و اگر سنت الهی بر این باشد که اگر کسی کفر ورزید همیشه در عذاب و بلاست خب، کسی کافر نمیشود این به الجا نزدیک است نه به اختیار. فرمود ما این زمانه را به عنوان دولت که تداول بشود از دستی به دست دیگر بگردد تقسیم کردهایم، نه اینکه پیروزی را تقسیم کرده باشیم، چون باطل زهوق است و حق، ماندنی است ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ﴾ اینچنین نیست که گاهی روزگار به کام زبد باشد گاهی به کام ما ینفع الناس ، اینطور نیست پیروزی تقسیم نمیشود؛ اما سلطه تقسیم میشود و سلطه غیر از ظفر و نصرت و پیروزی است.
پرسش:...
پاسخ: امداد میکنیم یعنی مددهای مادی میفرستیم، وسایل را در اختیارش قرار میدهیم ﴿کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ﴾ آن هم مؤید همین بحث است، اینچنین نیست که اگر کسی خواست گناه بکند ما وسیلهاش را فراهم نکنیم، این¬طور نیست [بلکه] هر کسی هر راهی را بخواهد طی کند ما وسیلهاش را فراهم میکنیم انتخاب راه به عهده اوست، راهنمایی به عهده ماست و اعلام نتیجه پایان هر راه هم به عهده ما، تشویق پیمودن راه خیر هم به عهده ما ولی انتخاب راه به عهده شما. فرمود: ﴿ثُمَّ السَّبیلَ یَسَّرَهُ﴾ ؛ خدا پیمودن هر راه را آسان کرده، انتخاب راه ﴿إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمّا شاکِرًا وَ إِمّا کَفُورًا﴾ انتخاب راه به عهده خود انسان است؛ هر راهی را که انتخاب کرد خدا وسیلهاش را هم فراهم میکند.
پرسش:...
پاسخ: نه پیروزی آن است که بماند و نافع به حال جامعه باشد، آن سلطه ماندنی سودمند را میگویند ظفر و نصرت که از ناحیه خداست.
پرسش:...
پاسخ: این خیال میکند ﴿وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَبَقُوا﴾ اینها برنده نشدند، اینها خیال نکنند جلو افتادند، ما اینها را از عقب داریم تعقیب میکنیم تا برسیم به جایی که ﴿فَأَخَذْناهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ ، ﴿وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَبَقُوا﴾ ؛ هرگز کافر خیال نکند که سابق شد و برنده شد.
پرسش:...
پاسخ: این «نداول» غیر از پیروزی است، سلطه زودگذر است گاهی دست این است گاهی دست آن؛ اما ظفر و نصرت تقسیمی نیست که گاهی خدا باطل را منصور کند گاهی حق را نصرت بدهد، اینچنین نیست ﴿إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقًا﴾ اما این قدرت ﴿وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ ِلأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْمًا﴾ آزمون، سلطه زودگذر، اینها هیچ کدام ظفر نیست، آن که ﴿أَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ﴾ است آن ظفر است و آن فقط برای مؤمنین است.
رنج و تلاش بسیار لازمه تشکیل حکومت اسلامی و رفتن به بهشت
پرسش:...
پاسخ: هر دو پیروزی آخرت که به عنوان ﴿إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ﴾ همیشه هست، پیروزی دنیا را وعده داد، اینها مانعة¬الجمع نیستند حالا به آن آیه هم میرسیم که هر پیروزی دنیایی، پیروزی اخروی را هم به همراه دارد. خب، پس سنت الهی بر این است که گاهی این قدرت و سلطه در دست مؤمنین باشد گاهی قدرت و سلطه در دست کافران، اینچنین نیست که اگر کسی مؤمن شد بدون رنج، همیشه مسلط باشد و اگر کسی کافر شد بدون قیام و خونریزی همیشه در زحمت باشد، این¬طور نیست وگرنه کسی کافر نمیشد و کسی از ایمان سر باز نمیزد یک چیز سهل¬المئونهای بود، هم نظام دنیا و هم نظام آخرت چون دنیا و آخرت دو عالم گسیخته از هم نیست مرز جغرافیایی ندارند، بلکه دو روی یک واقعیت¬ند و سنت الهی برای برقراری احکام در دنیا و آخرت شبیه هم است؛ منتها ما که مسافریم این مقطع اول را دنیا نام میگذاریم، آن مقطع بعد را به نام آخرت و به لسان قرآن هم بخش اول، دنیاست و بخش دوم، آخرت حاکم هر دو بخش خداست، سنت در هر دو بخش هم خداست به دست خداست، همان¬طوری که بعد از این عالم بهشت رفتن رایگان نیست به صرف گفتن شهادتین و اسلام صوری کسی بهشت نمیرود که در آیه بعد فرمود شما خیال کردید همین که ظاهراً مسلمانید بهشتی هستید، ظفر و نصرت و سیاست اسلامی و پیروزی بر منطقه هم با گفتن شهادتین و اسلام صوری حاصل نمیشود، مسئله نظام حاکم بر دنیا و آخرت را کنار هم ذکر کرد فرمود همان¬طوری که اسلام صوری باعث بهشت رفتن نیست، اسلام صوری هم باعث برقراری نظام اسلامی نیست، بخواهید حکومت اسلامی مستقر بشود فداکاری میخواهد، بخواهید بهشت بروید فداکاری میخواهد هر دو را کنار هم ذکر کرد. در آیه بعد فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصّابِرینَ﴾ اینچنین نیست که بدون جهاد و صبر بهشت رفت این برای آخرت، اینچنین نیست که بدون جهاد و صبر حکومت اسلامی مستقر بشود این برای دنیا؛ اما این سلطههای زودگذر این مثل گویی است که به دست بازیگران این نظام است: ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ این را به عنوان امتحان است.
دلیل آزمایش پروردگار و مراد از علم الهی
چرا این کار را میکنیم؟ برای اهداف فراوانی که بعضی از آن اهداف به عنوان راز قدر هست که در اینجا نیامده، بخشی دیگر از آن اهداف که قابل تحلیل و تعلیل است و بیان کردن است در اینجا آمده و آن این است که فرمود: ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ تا معلوم بشود مؤمن چه کسی است، غیر مؤمن چه کسی است. اینجا ملاحظه فرمودید که مرحوم امین¬الاسلام این علم را به علم قبل از ایجاد زدند، گفتند: ﴿و لِیَعْلَمَ﴾ علم خدا همیشه هست، تغییر در علم مستلزم تغیر در معلوم نیست، مثل اینکه شما میدانید بعد از امروز فرداست و بعد از فردا پس فرداست. وقتی فردا فرا رسید میشود امروز، وقتی پس فردا هم فرا رسید میشود امروز، این الیوم و غد و امس اینها تغییرپذیر است؛ اما علم شما به اینکه امروز اول، فردا بعد، پس فردا بعد بعد این علم تغییر پیدا نمیکند این معلوم است که دگرگون میشود، تغیّر در معلوم مستلزم تغییر در علم نیست. لذا ذات اقدس الهی میداند که این اشخاص در باطنشان چه کارهاند و این اشخاص در موقع آزمون، آنچه در درون دارند بیرون میآورند و اگر تحول و تغیری هست در معلوم هست نه در علم.
این بیان یک سخن تامی است در صورتی که ایشان به آن «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ» حضوری پی برده باشند، نه علم حصولی. از طرز مثال ایشان و امثال ایشان برمیآید که علم حق به ما عدای علم حصولی میداند احیاناً نظیر مهندسی که نقشه میکشد بعد پیاده میکند یعنی صور اشیاء نزد حق حاصل است و خود اشیاء در خارج یکی پس از دیگری میآیند و زایل میشوند ولی صورت علمیهشان ثابت است، علم ثابت هست ولی معلوم تغییرپذیر هست. نوع اینها علم را علم حصولی میدانند، البته ساحت اقدس الهی از علم حصولی و مفهومی و ماهوی و امثال ذلک منزه است، چون متن اشیاء خارجی نزد ذات اقدس الهی حاضر است، نه اینکه علم خدا به عنوان «الصورة الحاصلة من الشیء» باشد، نظیر علم ما که علم حصولی است که صورت و مفهومی از شیء نزد ماست، نه خود شیء و آنچه خود شیء را تشکیل میدهد معلوم بالعرض ماست. درباره ذات اقدس الهی حقیقت هر چیزی معلوم بالذات حق است یعنی خودش نزد حق حاضر است. آن «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ» که علم، عین ذات است البته او منزه از تغیّر است، چه اینکه مبرای از مفهوم و ماهیت و حصولی بودن هم هست. اشکالی که در مسئله است این است که ظاهر کریمه این است که قبل از این امتحان، علم نبود و بعد از این امتحان، علم آمده ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ ظاهر آیه این است که تغیر در علم است نه تغیر در معلوم، ظاهر ﴿لِیَمیزَ اللّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ و آیات فراوانی ﴿وَ لَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذینَ جاهَدُوا﴾ یا آیات دیگر همه اینها نشانه تغیر علم است.
بررسی تاویل امینالاسلام در آیه ﴿لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾
براساس تفسیر مرحوم امینالاسلام ﴿لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ که ظاهرش این است که این علم نبود بعد پیدا شده است، ایشان باید تأویلی را مرتکب بشوند ﴿لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ یعنی تا آن معلوم محقق بشود، در حالی که ظاهر آیه این است که تا علم حاصل بشود.
پرسش:...
پاسخ: چه فرق میکند، به هر حال وصف خدا تغییرپذیر نیست.
پرسش:...
پاسخ: بله ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ یعنی «علمته و عرفته» علم حق، چه به معنای معرفت و چه به معنای علم، هم منزه از تغیر است هم مبرای از مفهوم و ماهیت بودن.
پرسش:...
پاسخ: اگر هم به معنای عرفه باشد مصحح این نیست که حالا در معرفت حق، تغییر رواست یا در معرفت حق، مفهوم راه دارد. چه یک مفعولی چه دو مفعولی چه علم مصطلح چه معرفت مصطلح درباره ذات اقدس الهی نه مفهوم و ماهیت که امر ذهنی است راه دارد، نه تغیّر و تبدّل. ایشان مشکلشان در دو مفعولی و یک مفعولی نیست، مشکلشان این است که چون علم حق تغییرپذیر نیست در آیه باید ما دخل و تصرف کنیم بگوییم: ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ ظاهر آیه این است که علم نبود و پیدا شد یعنی معلوم نبود و پیدا شد ﴿لِیَمیزَ اللّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ که ظاهرش این است که میز نبود و پیدا شد، باید بگوییم آن متمیز نبود و پیدا شد. در حالی که اگر علم، علم فعلی باشد آنطور که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بیان کردند نه علم ذاتی، علم فعلی صفت فعل است و علم حضوری است خود اشیاء بذواتها لدی الله حاضرند، نه اینکه مفهوم و ماهیت آنها، نه اینکه العلم درباره حق «هو الصورة الحاصلة من الشیء لدی العالم» باشد و مانند آن. خب، این ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ یعنی این علم ظهور بکند.
قلمرو علم خداوند
اما برای اینکه مبادا کسی خیال بکند این علم، علم ذاتی است یا علم قبل از وجود است در بعضی از آیات کنار چنین مطلبی آن اصل مبیّن ذکر میشود، در بعضی از آیات دیگر آن اصل مبیّن به وسیله شواهدی دیگر روشن میشود. در بحثهای قبل گذشت آنچه در درون انسان است خدا میداند، چه اینکه آنچه در بیرون انسان است هم خدا میداند نه تنها آنچه در درون انسان است خدا میداند آنچه در درون درون است و انسان از او غافل است خدا از او غافل نیست، لذا فرمود: ﴿وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ﴾؛ اگر سخن را به جهر و آشکار بگویید که خب این روشن است که خدا میداند، این نیاز به گفتن ندارد فرمود: ﴿وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ﴾ نه «یعلم الجهر»، چون جهر که روشن است وقتی سرّ را میداند جهر را به طریق اُولیٰ، پس ﴿وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ﴾ سرّ یعنی آنچه شما در نهان دارید و خود باخبرید و دیگران بیاطلاع¬ند. از این سرّ میگذرد، فرمود: ﴿وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی﴾ یعنی آنچه بر خود شما هم پیچیده است و نمیدانید چه میکنید آن راز راز، آن درونِ درون که شما را میگرداند و شما تحت ولای او هستید و غافل هستید او را خدا میداند حتی از شما هم پیچیده است، لذا فرمود: ﴿وَ إِنْ تُبْدُوا ما فی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللّهُ﴾ آنچه شما اظهار بکنید یا اظهار نکنید ممکن است در بحثهای فقهی فرق بکند ولی در بحثهای کلامی فرق نمیکند، بالأخره ما شما را به سریرهتان مؤاخذه میکنیم. این آیاتی است که نشان میدهد علم ذات اقدس الهی برای همیشه هست و احتیاج به آزمون ندارد. چون آیات، مستقل است و این آیاتی که دارد ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ و مانند آن در کنار آن آیات، روشن میشود. ولی در بعضی از آیات هر دو مطلب در کنار هم است، نظیر اینکه همین مطلب را در همین سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» آیهٴ ١٥٤ بیان کرده. در همین سورهٴ «آل عمران» آیهٴ ١٥٤ اینچنین میفرماید: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاسًا یَغْشی طائِفَةً مِنْکُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ﴾ در همین جریان احد، تا میرسد به اینجا که ﴿یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا﴾ این حرف منافقانه را میزدند؛ میگفتند اگر ما هم بهرهای داشتیم اینجا کشته نمیدادیم یا کشته نمیشدیم. جواب میدهد که ﴿قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ﴾؛ شما هیچ سهمی ندارید، نقشی هم ندارید و اگر شما در خانههایتان باشید آن مردان الهی که سرنوشتشان شهادت است، آنها میآیند جبهه را گرم میکنند و حفظ میکنند، این¬طور نیست که اگر شما نیامدید نظام اسلامی بخوابد، اینطور نیست ﴿لَبَرَزَ الَّذینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلِیَ اللّهُ ما فی صُدُورِکُمْ﴾ این از همان مواردی است که خدا از وسط قصه شروع میکند. میفرماید ما این کارها را انجام میدهیم و برای اینکه این «و برای اینکه» یعنی اسرار دیگری هست که گفتنی نیست، نظیر اینکه ﴿لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ﴾ و مانند آن یا فکرتان به آنجا نمیرسد و آن چیزهایی که فکرتان میرسد این است و برای امتحان.
آزمون الهی برای تمییز و تمحیص مؤمنین
این طرز حرف زدن قرآن است میفرماید اینکه شما میبینید یکی فشارهای فراوان میبیند [و] یکی با اینکه کافر است در رفاه است و برای آنکه؛ این «و برای آنکه» نشان میدهد که چیزهایی هم پشت پرده هست. اینجا فرمود: ﴿وَ لِیَبْتَلِیَ اللّهُ ما فی صُدُورِکُمْ﴾؛ آنچه در دلهای شماست خدا امتحان میکند. خب، این یک مسئلهای است قابل تبیین که امتحان را انسان میتواند بفهمد ﴿وَ لِیُمَحِّصَ ما فی قُلُوبِکُمْ﴾؛ آنچه در دلهای شماست تمحیص بکند، تخلیص بکند که این تمحیص با تمییز فرق دارد که در همین آیهٴ محلّ بحث هم باید جدا بحث بشود که تمحیص چیست و تمییز چیست. بعد برای اینکه کسی اشتباه نکند که چه نیازی به امتحان دارد، فرمود که ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ ، «ذاتِ الصُّدُورِ» یعنی آن خاطرات و عقاید و اوصافی که در دل هست، اگر شما ظرفی داشته باشید، این ظرف مظروفی داشته باشد، آن مظروف را در آن ظرف پوشاندید و آن ظرف را در چیزی پیچیدید، این سفرهای که دارید این سفره پوششی است روی آن ظرف، آن ظرف پوششی است روی آن مظروف. حالا اگر کسی از آن مظروف باخبر بود یقیناً از ظرف، باخبر است. فرمود این بدن شما پوششی است روی دل که دل، نادیدنی است و این بدن قشر است و دیدنی. آن دل همان صدر است از او به نفس، صدر، قلب و مانند آن یاد میشود. عقاید و افکار و خاطرات ذات¬الصدورند یعنی در دلاند، عقیده را میگویند ذات الصدر یعنی داخل صدر است. اگر ذات اقدس الهی به ذات الصدور عالم بود یعنی به آن مظروفی که جز ظرف است خب یقیناً ظرف را هم میداند، هم قلب را میداند هم آنچه در دل است میداند. نظیر اینکه اگر سرّ را میداند یقیناً جهر را میداند، فرمود: ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ خب، یقیناً به خود صدر هم عالم است.
تفاوت تمییز و تمحیص
پرسش:...
پاسخ: بله ﴿وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ﴾ که بالاتر است او را هم میداند دیگر ﴿یَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ﴾ خب ﴿وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ﴾ را خدا میداند دیگر، پس ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ اگر ذات اقدس الهی به آن عقاید و افکار و اخلاقی که در دلاند آگاه است، پس از خود دل هم یقیناً آگاه است [و] این نیازی به امتحان ندارد، این امتحان برای آن نیست که خدا بفهمد، برای اینکه شما را بسازد. اولاً جامعه اسلامی یک پیکر است و باید این یک واحد این یک مجموعه که به حساب امت اسلامی آورده میشود، مرزبندی بشود [و] مرز کافر و منافق جدا بشود، مرز مسلمانها بماند این یک، این را میگویند تمییز ﴿لِیَمیزَ اللّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ ﴿وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ تمییز آن تفرقه نسبی است با بیرون سنجیده میشود. اگر مرزها جدا شد یعنی آنها که کافرند و آنها که منافقاند و به حسب ظاهر در امت اسلامی زندگی میکنند مرزشان جدا شد، آنگاه نوبت به خود مؤمنین میرسد اینها که مؤمناند باید تمحیص بشوند، تمحیص آن امتیاز درونی و نفسی است نه نسبی. اینها که مسلمان¬ند بعضی خالص¬ند بعضی ناخالص، آنها که خالص¬ند که خالص¬ند، آنها هم که ناخالص¬ند باید خالص بشوند، نه اینکه از این مرز بیرون بروند. آنچه در دلهای اینهاست از غبار و رین باید زدوده بشود؛ مثل اینکه میگویند شما طلاها را از فلز دیگر جدا کنید این طلا را از آن چدن جدا کنید، این فلزها را جدا کنید. وقتی طلا از چدن جدا شد این را میگویند تمییز، حالا این طلاها بعضیها ناب و خالص¬ند بعضی غیر خالص، وقتی در کوره رفتند آن ناخالصی برطرف میشود این را میگویند تمحیص، لذا فرمود: ﴿وَ لِیُمَحِّصَ ما فی قُلُوبِکُمْ﴾ مسئله تمییز که یک تفرقه نسبی است برای خود جامعه اسلامی است. وقتی که مرز کافران و منافقان از جامعه اسلامی جدا شد مؤمنین ماندند بعضیها مؤمن خالص¬ند، مثل زر ناب، بعضی مؤمناند ولی ناخالص با این امتحانها و آزمون سخت الهی آن ناخالصی برطرف میشود، فرمود: ﴿وَ لِیُمَحِّصَ ما فی قُلُوبِکُمْ﴾ آنکه در دل شماست آن را با تمحیص، با تهذیب برطرف میکنیم، میشوید خالص. آنگاه با این عمل، جا برای شما در بهشت است.
بهشت جایگاه انسانهای خالص
بهشت جا برای انسانهای خالص هست، لذا میفرماید: ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾ این عداوتهایی که نسبت به هم دارید این باید تهذیب بشود، تمحیص بشود تا انسان نسبت به برادر مسلمان کینه دارد اهل بهشت نیست، یقیناً بداند که بهشت برای او نیست. اگر نسبت به کافر، کینه دارد این فضیلت اوست این بغض فی¬الله است و وسیله بهشت رفتن او؛ اما اگر با برادر مسلمان روی مسایل جزئی کینه دارد، روی مسائل دنیایی کینه دارد که چرا من نشدم او شد، چرا او شد و من نشدم روی این معیارها کینه دارد و به زعم خود، خود را حق میپندارد، این شخص یقیناً بهشت نمیرود؛ اما نه به این معناست که ـ معاذالله ـ جهنمی است [بلکه] این باید در بین راه، تمحیص بشود در کورهای گداخته بشود تا این ناخالصیها زدوده بشود ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾ باشد، آنگاه بهشت جای اوست. حالا اگر در امتحانهای دنیا به عنوان ﴿وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا﴾ یا علل و عوامل دیگری انسان توانست این ناخالصی را برطرف کند «طُوبی لَهُ وَ حُسْنُ مَآبٍ» وگرنه بالأخره اگر با میل خود و با دست خود این ناخالصیها را زدود البته، سخت است «طُوبی لَهُ وَ حُسْنُ مَآبٍ» نشد، او را در برزخ خالص میکنند، بعد میبرند بهشت. از آن به بعد دیگر تحملش سخت است، از آن به بعد او دیگر مبدأ قابلی است مبدأ فاعلی نیست. مثل انسانی که یک طبیب به او دستور پرهیز میدهد میگوید این بیماری هست با این پرهیز و دارو باید خوب بشوی، اگر کسی پرهیز کرد به نام تقوا، حمیه و مانند آن خب آن درد را برطرف میکند، چون قرآن ﴿شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ﴾ اگر با دست خود و تقوا و پرهیز خود را درمان نکرد او را به اتاق عمل میبرند، آنجا دیگر او مبدأ قابلی است، آنجا با ارباً اربا بالأخره آن بیماری و غده را درمیآورند وقتی خالص شد او را در جای خوب جا میدهند. انسانی که «فی قلبه حِقدٌ و حسد» این جا برای بهشت ندارد تا ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾ نباشد بهشت نمیرود. چه اینکه تا انسان خالص نباشد، نمیتواند در جامعه حکومت بکند، این چه در مقطع اول چه در مقطع دوم به نام دنیا و آخرت سنت الهی این است.
اتصال دنیا و آخرت با یکدیگر
ما همانطوری که روز و شب به هم وصل است ولی برای تنظیم کارها آمدیم شب را از روز و روز را از شب جدا کردهایم وگرنه او یک واحد متصل است، دنیا و آخرت هم بشرح ایضاً [همچنین] این قافله و این کاروان دارد میرود به دارالقرار، اینطور نیست که وسطها نابود بشود یا وقفهای ایجاد بشود هیچ کاری نباشد بعد آخرت به پا بشود، اینطور نیست [بلکه] دنیا و آخرت یک دار متصلاند که اولش میشود دنیا، آخرش میشود آخرت و این قافله کدح فراوان دارد تا ﴿کَدْحًا فَمُلاقیهِ﴾ اینطور نیست که این وسطها نابود بشود.
پرسش:...
پاسخ: همین دیگر یعنی پشت سر این، اوست.
پرسش:...
پاسخ: وسط نه به معنای عدم، حالا نه به معنای خلأ یا برزخ جزء آخرت است، نظیر خیلی از آیاتی که دارد شما وقتی مُردید حق برای شما روشن میشود یا برزخ جزء دنیاست، نظیر آیاتی که وقتی برزخیان وارد قیامت شدند سؤال میکنند ﴿کَمْ لَبِثْتُمْ فِی اْلأَرْضِ عَدَدَ سِنینَ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: بالأخره در این عالم هم انسان دارد بررسی میشود، دارد نتیجه عمل را میبیند. یک بخش دنیایی دارد، لذا نیابتها اهدای ثوابها هر کار خیری که برای آنها انجام بدهیم یا به آنها اهدا بکنیم میرسد، این جنبه دنیایی بودن اوست. یک جنبه اخروی دارد که «إمّا حفرة من حفر النیران» است یا «روضة من ریاض الجنه» است و مانند آن، لذا به برزخ یاد شده است، اینچنین نیست که انسان در بین راه معطل محض باشد یا نابود، در بین راه نیمی از کارهای خود را دریافت میکند که «اذا مات ابن آدم انقطع عمله الا عن ثلاث» که جامعش این است هر اثری از او در جامعه بماند بهره میبرد و یکی اینکه وقتی هم مُرد یا «حفرة من حفر النیران» دامنگیرش میشود یا «روضة من ریاض الجنة» دستگیرش میشود، عالمی باشد معطل که نه به گذشته ارتباط داشته باشد، نه به آینده حلقه مفقوده باشد، اینچنین نیست، بلکه این قافله دارد میرود که به مقصد برسد، کادح است الی ربه ﴿کَدْحًا فَمُلاقیهِ﴾ .
امتحان و آزمایش جزء سنت الهی
سنتی که بر این مسیر، حاکم است یکی است و آن این است که هر کسی در هر مقطعی بخواهد مقرب عندالله باشد باید امتحان بشود، اول تمییز، بعد تمحیص و از او تعبیر میشود به خلوص، لذا انسان مخلِص را خدا قبول دارد، مخلَص را میپذیرد ﴿لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ هم از نظر کمّی فرمود: ﴿لَهُ الدِّینُ واصِبًا﴾ یعنی همه دین برای خدا «واصب» یعنی تام، این ناظر به کمیت دین است هم ﴿مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾ یا ﴿لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ ناظر به کیفیت اوست یعنی همه دین، خالصاً و یکپارچه برای خداست. اگر کسی بعضی از احکام را آورد و بعضی از احکام را نیاورد این واصب نیست یا همه احکام را آورد ولی در کیفیت، خالص نبود این خلوص ندارد، بالأخره باید تمحیص بشود و این تمحیص هم برای آن است که این زر ناب باید بماند وگرنه ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ . آنگاه مسئله سورهٴ «رعد» مشخص میکند میفرماید در جامعهای که شما زندگی میکنید حق و باطلش مخلوط هم است، نظیر سیل خروشانی که آمده کف را هم به همراه دارد، این یک مثال آب میزند. یک مثال آتش و فلز هم میزند، اینکه فرمود: مثل اینکه ﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رابِیًا﴾ بعد مثال آب که تمام شد مثال فلز و آتش میزند، میفرماید: ﴿وَ مِمّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ﴾ حالا یک زرگر یا یک صنعتگر یا آن که بخواهد زیور درست کند یا آن که بخواهد ظرف درست کند، بالأخره این فلز را گداخته میکند. فلز که گداخته شد آن نابش میماند آن ناخالصیاش و کف روی این فلز گداخته با خود فلز، بدون اینکه آن صنعتگر یا آن زرگر دستی به این کف بزند این کف میرود. آن کسی که باران فرستاده به وسیله این باران سیل راه انداخت، خود این سیل کفی هم به همراه دارد. این کف را بدون اینکه کسی دست به آن بزند خود این سیل او را از بین میبرد ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً﴾ چه زبد سیل که مثال آب است چه زبد و کف فلز که مثال آتش است. بعد از اینکه این دوتا مثال را ذکر فرمود، آنگاه فرمود: ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً﴾ این آب برانداز را میگویند جفا این سیل که میآید خود این آب آن کفها و حبابها را از بین میبرد، اینچنین نیست که حالا بادی بوزد این کف را از بین ببرد، خود این آب، این کف را از بین میبرد. آن از بین رفتن کف که به وسیله آب است و این کار را آب برانداز میگویند، عرب میگوید جفاء. خب، اگر مثال حق و باطل برابر آیهٴ سورهٴ «رعد» این است که ﴿کَذلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ﴾ اگر کفر مثل کف است و کافر مثل کف روی این آب است تا انسان سیل نشود این کفها از بین نمیرود تا گداخته نشوند این کفها هستند، مزاحم هم هستند، وقتی گداخته شدند به دست توانای همین فلز گداخته، آن زبد رخت برمیبندد، به دست توانای همین سیل خروشان، آن زبد رخت برمیبندد. اگر سیل شد طوری است که ﴿فَیَذْهَبُ جُفاءً﴾ و اگر فلز، گداخته شد و طلای ناب ماند ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً﴾ و اگر نه مثل سیل شد نه مثل فلز گداخته شد خب، این باطل در کنار او هست. در اینجا هم فرمود که خدا با این کارها میخواهد شما را تمحیص کند ﴿وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ﴾ کافر که مثل زبد است تا شما نجوشید او از بین نمیرود تا نخروشید مثل سیل نشوید او از بین نمیرود، پانصد سال هم اگر یک فلز غیر ناب و ناخالص را در یک انبار بگذارند این باطل هم در کنارش هست.
تلاش امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای احیای اسلام و کم بودن یاران ایشان
حالا پانصد سال عباسیان ستم کردند، خب کردند، برای اینکه این فلز نجوشید. در همان بیانات حضرت امیر(سلام ¬الله ¬علیه) در نهجالبلاغه دارد که ما یک خاندان ترسو نیستیم، اصلاً ما ترس را ترساندیم، ترس حق ندارد به حریم ما راه پیدا کند ولی من هرچه حساب کردم دیدم که من ماندم و حسنین ماند و همین بچههای پیغمبر ماندند، همین اهل بیت و اینها باید کشته بشویم من ضنت ورزیدم «فَضَنَنْتُ بِهِمْ» ضنین شدم با «ضاد» اخت الصاد یعنی حاضر نشدم اینها کشته بشوند، این نه برای آن است که حسین¬بنعلی(سلام الله علیهما) ـ معاذالله ـ اشجع از حضرت امیر است یا اسخای از اوست، این برای آن است که اگر حضرت امیر همین چند نفر را شهید میداد و شهید میشد اثری از دین نمیماند، اینها باید میماندند تا زمینه آماده بشود، مثل اینکه خود سیدالشهداء ده سال هم ساکت بود، بین قیام امام حسین(سلام الله علیه) و رحلت حسنبنعلی(علیهما السلام) ده سال طول کشید، این ده سال برای پیدایش زمینه است، تا آن معاویه که داحیه است از بین برود و حسینبنعلی(سلام الله علیه) فرصتی پیدا کند که بخش مهم این خاورمیانه را روشن بکند و کرد، یک بخش مهم را شخصاً مسافرت کرد یک بخش مهم را نامه فرستاد یک بخش مهم را سفیر فرستاد [و] مسئله را حل کرد، آن بخشی را که خودش در زمان حیات خودش دسترسی به او نداشت با سر و اسرا و اینها رفت تا شام [و] آن هم مسئله را حل کرد یعنی این فلات خاورمیانه که حرفهای اسلام و مسلمین از این فلات برمیخواست این منطقه را روشن کرد بالأخره و گرفت. اینکه حضرت امیر فرمود من خیلی تلاش و کوشش کردم دیدم بیش از چند نفر نمانده است برای همین است، این نه برای آن است که حالا دیگران رفتند با باطل بودند و باطل پیروز شد، باطل ولو یک لحظه هم باشد پیروز نمیشود. حالا شما همین کف روی آب را اگر جوشش نباشد این کف میماند، به صورت دیگر مزاحم درمیآید. نشانهاش این است که مدتها در کنار همین فلز بود. اگر قرآن، بخواهد اسرار قَدَر را تا حدودی که قابل تفهیم است بیان کند از اینجا شروع میکند، میفرماید اینکه سلطهها و قدرتها تقسیم میشود جهت آزمون دارد اولاً معلوم بشود مؤمن چه کسی است. ثانیاً همه مؤمنین آن صلاحیت را ندارند که شهدای اعمال باشند یا شهدای فی القتال باشند. ثالثاً خود این مؤمنین هم باید تمحیص بشوند، وقتی تمحیص شدند رابعاً، آن کافران هم رخت برمیبندند. در این خلال، آن نکته خامس هم وسطها ذکر شده است که ﴿وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ﴾. این ﴿وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ﴾ اگر منظور آن ظلم اکبر باشد که کفر است وزان او در قبال ﴿یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ﴾، وزان ﴿وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ﴾ است در قبال ﴿وَ لِیُمَحِّصَ﴾. اگر منظور، ظلم اصغر باشد یعنی کسی که مؤمن است و گناه میکند این ناظر به آن است که مؤمنین ناخالص را خدا نمیپذیرد. اگر با تمحیص، خالص شدند آنگاه خدا قبول میکند.
سخن حضرت علی در بیان سرّ موفقیت و عدم آن برای مؤمنین صدر اسلام
در جریان حضرت امیر(سلام الله علیه) وقتی سرّ پیروزی صدر اسلام را ذکر میکند، میفرماید اینچنین نیست که ما گفته باشیم لا اله الا الله به رسالت هم شهادت داده باشیم و حکومت هم به دست ما آمده باشد، این¬طور نیست. در خطبهٴ ٥٦ سرّ موفقیت مسلمین در صدر اسلام و سرّ عقب ماندگی پیروان حضرت امیر در زمان امویان را تشریح میکند، میفرماید «وَ لَقَدْ کُنَّا مَعْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ و سلم)؛ نَقْتُلُ آباءَنا وَ أَبْنَاءَنا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا» ما یعنی جامعه اسلامی وقتی که اسلام آمد به عنوان ﴿وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ مرز مسلمین از کافرین جدا شد، یک برادر مسلمان یک برادر کافر، برادر مسلمان برادر دیگر غیر مسلمان، برادرزاده مسلمان عمو کافر و بالعکس. فرمود وقتی که ما دعوتمان به پایان رسید، نصاب حجت به کمال خود رسید [و] دیدیم چاره نیست آنها هم تهاجم کردند ما دست به شمشیر کردیم. جامعه ما طوری بود که برادر، برادر خود را میکشت پسر، پدر خود را میکشت یا پدر، پسر خود را میکشت یا عمو، برادرزاده خود را میکشت یا برادرزاده، عمو را میکشت و همه این فامیل¬کشی، مایه مزید ایمانمان میشد: «وَ لَقَدْ کُنَّا مَعْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ و سلم)؛ نَقْتُلُ آباءَنا وَ أَبْنَاءَنا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا یَزِیدُنا ذلِکَ إِلا إِیمَاناً وَ تَسْلِیماً» چون هر اندازه که ما دین را بهتر اطاعت کنیم، بهتر متدین میشویم و آشناتر میشویم «مَا یَزِیدُنا ذلِکَ إِلا إِیمَاناً وَ تَسْلِیماً، وَ مُضِیًّا عَلَی اللَّقَمِ» ما قسمت مهم جاده را با این فامیل¬کشی طی کردیم، قسمت مهم راه را با همین برادرکشی با عموکشی با ابولهبها در افتادن، طی کردیم «وَ صَبْراً عَلَی مَضَضِ الْأَلَمِ، وَ جِدًّا فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ»؛ بعد فرمود میدانید چرا خدا ما را پیروز کرد، برای این نکته «وَ لَقَدْ کَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الآخَرُ مِنْ عَدُوِّنا»؛ در میدانهای جنگ گاهی تن به تن که میجنگیدیم «یَتَصَاوَلاَنِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَیْنِ»؛ مثل دو کبش جنگی، دو فحل جنگی که صولت دارند و حمله میکنند برادران مسلمان ما با کافران، تصاول میکردند، صولتی داشتند [و] حملهای داشتند و «یَتَخَالَسانِ أَنْفُسَهُما»؛ هر کدام سعی می¬کردند دیگری را اختلاس کنند یعنی غافلگیر کنند، بربایند روحش را بگیرند این را میگویند اختلاس «یَتَخَالَسانِ أَنْفُسَهُما أَیُّهُما یَسْقِی صَاحِبَهُ کَأْسَ الْمَنُونِ»؛ تا چه کسی دیگری را از پا درمیآورد و کاسه مرگ را به او میچشاند «فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنا»؛ گاهی ما آنها را میکشتیم «وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنا مِنَّا»؛ گاهی آنها میکشتند. اما ما برای آخرت و خدا بود آنها هم برای بت و دنیا بود، این کار در صحنهها بود تا اینکه «فَلَمَّا رَأَی اللَّهُ صِدْقَنَا»؛ خدا دید ما مؤمن صادقیم «أَنْزَلَ بَعدُوِّنا الْکَبْتَ، وَ أَنْزَلَ عَلَیْنا النَّصْرَ، حَتَّی اسْتَقَرَّ الْإِسْلامُ مُلْقِیاً جِرَانَهُ، وَ مُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ»؛ تا اینکه اسلام مستقر شد عنانش متمکن شد، افسارش به دست خودش آمد و وطنش را انتخاب کرد، اهل وطن را هم در وطن جا داد و مستقر شد. خب، این ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ در صدر اسلام بود، فرمود: «فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنا، وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنا مِنَّا»؛ گاهی آنها شکست میدادند، گاهی ما کشته میشدیم گاهی آنها ولی چون معلوم شد ما راست میگوییم نصر الهی برای ما آمده و خذلان برای آنها و اسلام مستقر شد و الآن آن-طور نیست. در جریان جنگ صفین و جمل و نهروان، به همین مسلمینی که پشتسر او اقتدا میکردند این حرفها را میزد، این خطبههایی که حضرت میخواند برای مستمعین او در منبر، در مسجد کوفه ایراد میکرد. فرمود الآن آن¬طور نیست و شما آن¬طور نیستید، بعد فرمود: «وَ لَعَمْرِی»؛ به حیاتم قسم «لَوْ کُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیْتُمْ»؛ اگر در صدر اسلام ما هم روش شما را میداشتیم «مَا قَامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ، وَ لاَ اخْضَرَّ لِلإِیمانِ عُودٌ»؛ هرگز ستون دین، ستونی از ستونهای دین قیام نمیکرد و شاخهای از درخت ایمان سبز نمیشد، این راهی نیست که به ثمر برسد، با اینکه رهبری مثل حضرت امیر داشتند. بعد فرمود: «وَ أیْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَ لَتُتْبِعُنَّهَا نَدَماً» ؛ شما این ناقهای که پرورش دادید از او خون میدوشید. آنچه الآن شما در عراق میبینید همین است، عمری سکوت کردند منتظر امام زمان بودن چنین چیزی است دیگر، به ما فرمودند اگر امر به معروف نکنید، نهی از منکر نکنید [و] بگویید حضرت خودش ظهور بکند «لیسلطن الله شرارکم» که خیار شما دعا میکنند مستجاب نمیشود دعا، اگر کسی بگوید دست پشت دست بگذاریم ما را چه کار به قیام خود حضرت بیاید اظهار کند یعنی امر به معروف نکند، نهی از منکر نکند، راه را برای بیگانه باز کند، آنگاه که شرار مسلط شدند دعای اخیار هم مستجاب نمیشود. غرض آن است که مسئله تداول جزء سنن الهی است و تتمهاش برای بحث بعد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است