- 11
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 161 و 162 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 161 و 162 سوره آلعمران"
حکم قاضی بر اساس ظاهر دلیل و یمین
غلول و خیانت بودن هدایا به کارگزاران نظام
معاد و قیامت تمییز دهنده بین مؤمن و فاجر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ ﴿161﴾ أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ کَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ ﴿162﴾
حرمت فقهی غلول
دربارهٴ غلول، گذشته از بحث تفسیری، بحثهای فقهی هم هست که غلول، از گناهان کبیره است. در بعضی از تفاسیر اهل سنَت نقل شده است که وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر کسی که از غنایم جنگی خیانت کرده است ، نماز نخواند و این هم باز در کتابهای فریقین آمده است که وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حرمت غلول و خیانت در امانت را بازگو فرمود، اشاره کرد که «أدَوا الخیاط و المخیط» یعنی امانت را ادا کنید و در او خیانت روا ندارید، حتی نخِ سوزن و خود سوزن، که سوزن مِخْیَطْ است و آن نخ خَیْط، لذا کسانی که در فقر مالی هم به سر میبردند، وقتی این دستورات را شنیدند، چیزی هم که از غنایم گرفته بودند فوراً برمیگرداندند، گاهی از پرداخت آنچه گرفته بودند مضایقه میکردند یا تأخیر میافتاد، دوباره مثلاً میآوردند حضور حضرت، حضرت میفرمود: «شراکٌ أو شراکان من نار» «شِراک» این بند کفش است، کسی یک بند یا دو بند کفش در جزء غنایم جنگی گرفته بود و دیر اینها را به حضور حضرت آورد، حضرت طبق بعضی از نقلها فرمود «شراکٌ أو شراکان من نار» البته مالِ حرام به صورت آتش درمیآید، این در آیات و روایات دیگر هم هست.
حکم قاضی براساس ظاهر دلیل و یمین
در بحث قضا هم حضرت فرمود: «إنّما أقضی بینکم بالبیَنات والأیْمان» من مأمور نیستم به علم غیب عمل بکنم، فصل خصومت بدهم، بلکه با همین یمین و بیّنه، داوری دارم. آنگاه در بحثهای قضا هم ملاحظه فرمودید که قضا، برای فصل خصومت است در مقام اثبات، نه در مقام ثبوت؛ اگر قاضی براساس بیّنه یا یمینی حُکم کرد که این مال، برای این شخص معیّن است نه آن مدّعی مثلاً، این نظیر بیع و صلح و اجاره نیست که مایهٴ حصول ملکیت باشد که واقع را عوض بکند، تغییری بدهد و امثال ذلک.
یک وقت انسان مالی را میخرد یا اجاره میکند یا صلح میکند و مانند آن، که این ثبوتاً اثر دارد یعنی بایع، واقعاً مالک آن ثَمن میشود و مشتری واقعاً مالک مُثمن ولی اگر قاضی در فصل قضا گفت «حَکَمتُ أنّ هذا المال للزید» این در مقام اثبات فقط اثر دارد، نه در مقام ثبوت، اینچنین نیست که ولو قاضی مجتهد عادل هم باشد به استناد بیّنه یا یمین حکم کرد که مال، برای زید است، نه برای عمرو، واقعاً برای زید بشود، زید میداند و خدای او، اگر بین زید و بین خدای او مسئله روشن است که مال، برای او نیست، نمیتواند بگوید به استناد قضای یک مجتهد عادل، من در این مال تصرّف میکنم، زیرا وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود: «إنّما أقضی بینکم بالبینات و الایمان» آنگاه فرمود اگر کسی من به استناد یمین و یا بیّنه حُکم کردم و مال را به او دادم و او میداند که این مال، متعلّق به او نیست، او قطعهای از آتش را به همراه میبرد: «قطعةً مِنَ النَٰار» این در روایات قضا هست. این نشان میدهد که قضای قاضی ولو مجتهد عادل، بلکه معصوم هم باشد در مقام اثبات، برای فصل خصومت اثر دارد نه در مقام ثبوت که واقعاً واقع را هم تغییر بدهد و مِلک کسی بکند.
در آنجا تعبیر فرمود که اگر کسی مالی را به استناد قضایی بُرد و میداند که این خلاف است «قطعةً مِنَ النَٰار» در باب غلول و خیانت هم این روایات هست که آن کسی که یک بند یا دو بند کفش را دیر آورد، فرمود: «شراکٌ أو شِرٰاکان من نار» .
غلول و خیانت بودن هدایا به کارگزاران نظام
مطلب دیگر آن است که درباره هدایای کارگزاران یک نظام وارد شده است که «هدایا العمّال غُلُول» یعنی هدایایی که برای کارگزاران یک نظام میبرند این هم غلول است و خیانت است و ریشه این را هم گفتند روایتی است که وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند که «هَدٰایا الوُلاٰةِ غُلُول» بعد در یک سخنرانی رسمی فرمود چرا این طور میکنید، ما کسی را برای انجام مأموریت به شهری میفرستیم، او مالهایی را که میآورد میگوید که یک مقدارش هدایایی است به من دادند، یک مقدار برای بیتالمال است، بعد فرمود: اگر در خانه بنشینید سِمتی از طرف ما نداشته باشید، باز هم برای شما هدایا میآورند ؟ البته مرز اینکه این واقعاً هدیه است، چون «نِعَم الشیء الهدیةُ أمامَ الحاجة» یا غلول و رشاست هم از مو باریکتر است، هم بعد از تشخیص رفتن روی این راه راست، از رفتن روی شمشیر برنده سختتر است، صراط مستقیمی که «أدقُّ مِنَ الشََعْر» است و «أحدّ مِنَ السََیْفَ» ، مصادیقی دارد که یکی از آن مصادیقش همین مسئله تشخیص بین هدیه و رشوه است و آن پرهیز کردن و مال حلال به دست آوردن خب، نقش مهمّی دارد در اینکه روح واقعاً تطهیر میشود. دعا واقعاً مستجاب میشود و انسان، در مأمن الهی قرار میگیرد؛ اما این ناپرهیزی کردن خوب تبعات فراوانی دارد.
غرض آن است که گرچه همهٴ هدایای وُلات یا هدایای همه ولات، غلول نیست ولی آمده این نقل که «هدایا الولاة غلول» و با این تحلیلی که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است.
خب، مطلب دیگر آن است که غِل یعنی عداوت و کینه و دشمنی، غُل یعنی خیانت. ﴿وَلاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ یا ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾ یعنی عداوت و بغضا در دلهای مؤمنین نسبت به هم نیست.
پرسش:...
پاسخ: نه، هدیه را برای افراد عادی رد نکنید، کسی از مسافرت برگشته برای او هدیهای میبرند یا او هدیه میفرستد، اینها هدایای متقابلی است کاری ندارند به کسی؛ اما «هدایا الولاة غلول» این شخص، قبلاً برای او هدیه نمیدادند، وقتی هم که از کار برکنار بشود باز هم هدیه نمیدهند، حالا که سرِ کار است برای او هدایا میبرند، معلوم میشود که این ظاهراً هدیه است، باطناً مقصود دیگری دارند اینجاست که مشکل است.
پرسش:...
پاسخ: غرض این است که اینجا هم قِسم حلال فرض دارد، نه اینکه همهاش حرام باشد؛ اما تشخیص حلال و حرام «أدقّ من الشعر و أحدّ من السیف» است وگرنه فرمودند: «نعم الشیء الهدیة أمام الحاجه» اگر کاری داری قبل از اینکه کار را برای شما انجام بدهند، هدیهای به آن شخص بده که او بالأخره با یک قلب آرام به دنبال کار تو برود، خب این در صورتی که آن کار واجب نباشد برای آن شخص، حالا اگر کار بر آن شخص واجب بود، انسان هدیهای برای او بفرستد، بالأخره تشخیص حلال و حرامش کار آسانی نیست یا اگر کسی کار غیر حلالی طلب میکند، معلوم میشود که این در حقیقت، غلول است نه هدیه.
تبیین معنای غِل و غُل در آیات قرآن
فرقی که بین غِل و غُل گذاشتند ریشهٴ قرآنی هم دارد، در قرآن کریم فرمود بهشتیها اهل غِل نیستند، در دلهای مردان بهشت غِل نیست ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾ ؛ هرگز بهشتیها نسبت به هم کینه و عداوت و حسد ندارند. مؤمنین هم در دنیا دعای آنها این است که خدایا اوصاف بهشتیان را به ما مرحمت بکن ﴿وَلاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ در سورهٴ «حشر»، دعای مؤمنین را که نقل میکند، میفرماید مؤمنین میگویند خدایا! در دلهای ما غِل و کینه برای مردم با ایمان قرار نده یعنی همانطوری که در بهشت، مردم بهشت با یکدیگر در کمال صُلح و صفا زندگی میکنند، ما هم در دنیا با سایر مؤمنین در کمال صلح و صفا زندگی بکنیم، این خواستهٴ مردم است؛ اما غُل، همین آیهای که فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ این از «غُل» است نه از «غِل» یعنی خیانت، از محرّمات کبیره است و هر کسی خیانت کرد با همان خیانت محشور میشود.
مراد از غل در نهجالبلاغه
در نهجالبلاغه همه این اقسام مطرح شد به طور جامع، یکی از خُطَب مربوط به فرشتههاست که فرشتهها اهل غِل نیستند، با هم در کمال صفا زندگی میکنند. خطبهٴ 91 در اوصاف فرشتهها اینچنین میفرماید: «وَ لَمْ یَخْتَلِفُوا فِی رَبِّهِمْ بِاسْتِحْوَاذِ الشَّیْطَانِ عَلَیْهِمْ. وَلَمْ یُفَرِّقْهُمْ سُوءُ التَّقَاطُعِ وَ لاَ تَوَلاَّهُمْ غِلُّ التَّحَاسُدِ» یعنی غِل و عداوت حسدورزی، متولّی فرشتگان نشد؛ هرگز در فرشتهها نسبت به هم غِلّ حسد نیست یعنی عداوت حسادت نیست، چه اینکه در بهشتیها هم نیست.
در خطبهٴ 133 آنجا حضرت اصحابش را موعظه میکند، میفرماید شما اصلاً مثل اینکه قرارداد امضا کردید که با هم بد باشید، مثل اینکه مصالحه کردید که کینهٴ یکدیگر را در دل داشته باشید: «قَدِ اصْطَلَحْتُمْ عَلَی الْغِلِّ فِیَما بَیْنَکُمْ وَ نَبَتَ الْمَرْعَی عَلَی دِمَنِکُمْ. وَ تَصَافَیْتُمْ عَلَی حُبِّ الْآمَالِ وَ تَعَادَیْتُمْ فِی کَسْبِ الْأَمْوَالِ» این «اصطلحتم» یعنی اصلاً مصالحه کردید، این را هم مصلحت دانستید که با یکدیگر به غلّ و خیانت رفتار کنید.
درباره مؤمنین در خطبهٴ 192 آنجا میفرماید که اینها اصلاً اهل غِل و عداوت نیستند، اهل غُل و فساد و خیانت هم نیستند. در پایان خطبهٴ 192 دربارهٴ مردم با ایمان اینچنین میفرماید، فرمود: «إِنِّی لَمِنْ قَوْمٍ»؛ من جزء قومیام که این آثار را دارند «وَ إِنِّی لَمِنْ قَوْمٍ لاَ تَأْخُذُهُمْ فِی اللَّهِ لَوْمَةُ لاَئِمٍ سِیَماهُمْ سِیَما الصِّدِّیقِینَ» سیما یعنی نشانه «وَ کَلاَمُهُمْ کَلاَمُ الْأَبْرَارِ عُمَّارُ اللَّیْلِ وَ مَنَارُ النَّهَارِمُتَمَسِّکُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ. یُحْیُونَ سُنَنَ اللَّهِ وَ سُنَنَ رَسُولِهِ. لاَ یَسْتَکْبِرُونَ وَ لاَ یَعْلُونَ وَ لاَ یَغُلُّونَ» نه اهل اعتلایند که ﴿لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً﴾ و نه اهل غُلّ و غِلّاند، نه اهل غِلّ و تحاسد و کینهاند، نه اهل غُلّ و خیانت در امانتاند.
معنای غل در جوامع روایی مفسرین
در ذیل آیه محلّ بحث، چند حدیث در جوامع روایی در تفسیرهای روایی هست، البته آنها هم از نظر سند بیضعف نیست، هم بر فرض صحّت سند، دلیلی بر تفسیر بودن آنها نیست، آنها نوعاً جنبهٴ تطبیقی دارند. در تفسیر شریف نورالثقلین ذیل همین آیه ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ﴾ از امالی مرحوم صدوق نقل کرده است یک حدیث طولانی است که از امام صادق(سلام الله علیه) رسیده که به علقمه میفرماید: «یا علقمة إنّ رضا الناس لا یُملَک و ألسنتهم لا تضبط»؛ نمیشود جلوی زبانهای مردم را بَست و گرفت «ألم ینسبوه یوم بدر»؛ یوم بدر نسبت ندادند به رسول خدا که «أنه أخذ لنفسه من المغنم قطیفة»؛ که رسول خدا ـ معاذ الله ـ پارچهای را برای خودش گرفته «حتی أظهره الله علی القطیفة». قطیفهای گُم شده بود، گروهی از اهل نفاق حضرت را متّهم کردند که برای خود گرفت، تا اینکه کسی که آن قطیفه را گرفت و یکجا حفر کرد و این قطیفه را در آنجا دفن کرد و پوشاند، خدا او را آگاه کرد یعنی رسول خدا را آگاه کرد بر آن قطیفه و با فرستادن این آیه ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ﴾ وجود مبارک پیامبر را تبرئه فرمود. «برأ نبیّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) من الخیانة و أنزل فی کتابه ﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾» این بر فرض اینکه صحیحالسند باشد البته میتواند یکی از موارد این کریمه باشد.
«فی تفسیر علیبن ابراهیم و فی روایة أبی الجارود» ابیالجارود هم قبلاً ملاحظه فرمودید که بیضعف نبود «عن أبی جعفر(علیه السلام) فی قوله ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ﴾»؛ فرمود که وجود مبارک رسول خدا مصون از خیانت است و خداوند درست فرمود، چون «لم یکن الله لیجعل نبیّاً غالا»؛ هرگز کسی که اهل غلول است، خدا او را به مقام نبوت نمیرساند، بعد فرمود: ﴿وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ یعنی «من غلّ شیئاً رآه یوم القیامة فی النار»؛ اگر کسی خیانتی ورزید، آن خیانت را در آتش میبیند، بعد مکلّف میشود که همان خیانتی که به صورتی متمثّل شده است و در نار دارد میسوزد، موظّف بشود که وارد آتش بشود و آن خیانت را از آتش بیرون بیاورد «ثم یکلّف أن یدخل إلیه فیخرجه من النار» در بعضی از نقلهای دیگر آمد که تا به لبهٴ جهنم برسد دوباره این بیفتد، این دوباره، مکلّف میشود وارد جهنم بشود و آن را دربیاورد «﴿ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴾ ».
حدیث سومی که در این تفسیر هست باز درباره همان قطیفهٴ همراهی است که «فقال رجل من أصحاب رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ما لنا لا نری القطیفة» ما أظن «الا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) أخذها» ـ معاذ الله ـ ، آن وقت خداوند این کریمه ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ﴾ را فرستاد «فجاء رجلٌ إلی رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فقال إنّ فلانا غَلّ قطیفة فأحفرها هنالک فأمر رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بحفر ذلک الموضع فأخرج القطیفة» ؛ که آن قطیفه را کند و کاو کردند و بیرون آوردند.
حدیث بعدی آن است که «الغلول کلّ شیء غُلّ من الامام» که این هم به عنوان تطبیق است و اظهر افراد، که فرمود هرچه که از امام خیانت بشود این غلول است، چون «أفضح الغِش» غِشّ امت است و «أفضح الخیانه» خیانت ائمه است. «و أکل مال الیتیم شبهة و السُحت شبهة» فرق بین غلول و شبهه را خواستند بگذارند. اینها روایاتی است که در این تفسیر آمده، البته برای توضیح مطلب آیه بد نیست؛ اما هیچکدام دلالت بر حصر و مانند آن ندارند.
ظهور آیهٴ محل بحث در تجسم اعمال و منظور از ﴿وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ﴾
خب، اینکه فرمود: ﴿وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ﴾ این از آن آیاتی است که ظهورش در تجسّم عمل و اینکه جزا عین عمل است از بعضی از آیات دیگر اقواست. در بعضی از آیات آمده که ﴿تُجْزَوْنَ إِلَّا بِمَا کُنتُم﴾ یک «باء» اضافه دارد ﴿بِمَا کُنتُمْ﴾ ولی آیات دیگر خیلی روشن بود بدون کلمهٴ «باء» که ﴿هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ یعنی جزاء، متن عمل شماست یعنی همین عمل، باطنی دارد که این باطنش ظهور میکند و شما با او میسوزید. این هم از آن آیاتی است که بدون کلمهٴ حرف جرّ به کار رفت، نفرمود: «توفی کل نفس بما کسبت» فرمود: ﴿تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ﴾ یعنی همان را که انجام داده است، همان جزای او میشود. این ﴿وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴾ را هم مرحوم شیخ طوسی در تبیان و هم مرحوم امینالاسلام در مجمعالبیان آوردند که این برای ردّ جبریهاست ، چون از اینجا معلوم میشود که اگر کسی کاری را انجام نداده معذّب بشود، این ظلم است و خدا ظلم نمیکند. در حالی که براساس جبر، هرچه خدا بکند عدل است، اگر هم مؤمن را به جهنم ببرد ـ معاذ الله ـ این عدل است، ظلم نیست و این آیه میفرماید نه، خدا ظلم نمیکند، هر کسی را برابر اعمال خود پاداش میدهد. البته این یک استنباط خوبی است ﴿ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴾ حالا مطالب دیگری هم در ذیل این آیه ممکن است باشد که در بحثهای بعد به آن اشاره بشود.
یکسان نبودن اسنانهای مطیع و عاصی
بعد فرمود: ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ کَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ﴾ در جریان اُحد که خیلی از این آیات مربوط به جریان اُحد هست مردم دو گروه شدند، در جریان امانت و خیانت هم مردم دو گروهاند، در جریان اتهام و ترک اتهام، مردم دو گروه شدند. فرمود آن کسی که تابع رضوان خداست با کسی که در اثر تبهکاری با غضب خدا برمیگردد اینها هرگز یکسان نیستند، چه آنها یکی امین است دیگری خائن [و] اینها یکسان نیستند. یکی مواظب گفتار خودش هست، وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را متّهم به غلول نکرده و نمیکند، دیگری آن حضرت را متّهم کرده یا متّهم میکند اینها یکسان نیستند. همچنین در جریان اُحد بعضی تا آخرین لحظه مقاوم بودند و بعضی فرار کردند، اینها یکسان نیستند. جامع کلّی این است که آن کسی که مطیع است با کسی که عاصی است یکسان نیست، زیرا آن کسی که مطیع است، هدف او رضوان خداست، به رضوانالله میرسد، آنکه عاصی است به لقاءالله بار پیدا نمیکند، برمیگردد سیر قهقرایی دارد؛ اما محصول این سفرش، زادراهش این است که رفته به دیار گناه و غضب خدا را گرفت و برگشت ﴿بَاءَ﴾ یعنی «رجع بسخط من الله» آنکه رضوانالله را دنبال میکند، او به لقاءالله میرسد، آنکه به دنبال معصیت حرکت کرد، این سِیر صعودی ندارد، این برمیگردد و اما زادراهش سَخط خداست و اینها هم هرگز یکسان نیستند ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ کَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّه﴾ یکی سخط الهی؛ یکی رضوان الهی را طلب کرده.
تحلیل صرفی رضوان و مقام رضوان در آیات قرآن
این «رضوان» هم اسم مصدر است، گرچه «رُضوان» هم نقل شده است، ولی معروفش همین «رضوان است»، مثل حسبان و مقابل او عُدوان است. رضوان خدا ﴿وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَکْبَرُ﴾ این اکبرِ از خیلی از فضایل هست. البته کسی که به مقام رضوان، رسیده است هنوز به پایان راه فاصله دارد، مقداری راه دارد. به شهادت سورهٴ «فجر» که میفرماید: ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾ یعنی کسی که دارای نفس مقام مطمئنّه است و دارای وصف مقام رضاست که «راضی عن الله و عن قضاء الله و قدر الله» هست و کارهای او هم مرضیّ الله هست، دارای این سه رُکن است به او گفته میشود ﴿ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ﴾ معلوم میشود که هنوز مقداری راه مانده است که باید رجوع کند، اگر آن بقیه راه را رجوع کرد و طی کرد، آنگاه به او میگویند ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ اینطور نیست که صاحب مقام نفس مطمئنّه، صاحب مقام رضوان که «راضی عن الله» است و مرضیّ خدا هم هست، این به پایان راه رسیده باشد، این هنوز مقداری راه را باید طی کند، گرچه برای عدهای همانجا مرحله پایانی است آنهایی که راه را بیشتر ادامه نمیدهند.
به هر حال این دو گروه یکسان نیستند ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ کَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ﴾ هرگز آنها مثل اینها نیستند.
معاد و قیامت تمییز دهنده بین مؤمن و فاجر
در سورهٴ مبارکهٴ «ص» بالصراحة بین این دو گروه فرق گذاشتند. سورهٴ «ص» آیهٴ 28 این است ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ﴾، آیا کسانی که از نظر اعتقاد، مؤمناند و از نظر رفتار، اعمال صالح دارند ما اینها را مثل مفسد فیالأرض قرار میدهیم؟ آیا متّقین را مثل فجّار قرار میدهیم؟ یعنی اگر مرگ نابودی باشد و حساب و کتاب و دوزخ و بهشتی نباشد، مسلم و کافر مساوی هماند، متّقی و فاجر برابر هماند، چون وقتی هر دو مُردند نابود میشوند و حساب و کتابی نیست، وقتی حساب و کتابی نبود مؤمنینِ با عمل صالح، مثل مفسدین یکساناند، متّقین هم مثل فجّارند، چون «لا میز فی الأعدام» وقتی انسانها از بین بروند، نابود بشوند و حساب و کتابی بعد الموت نباشد، این «لا میز فی الأعدام»، میشوند مثل هم.
برای نفی این گمان و اثبات معاد میفرماید اینچنین نیست که انسانها وقتی مُردند نابود بشوند، اگر نابود بشوند مسلمان و کافر مثل هم خواهند بود. در دنیا یک حیات عادی داشتند که «یأکلون ویمشون» هر دو یکسان بودند؛ بعد از دنیا هم که عدمِ محض است و خبری نیست، پس اینها مثل هماند. برای اثبات معاد و ضرورت معاد، فرمود اینها هرگز مثل هم نیستند، آنجا حیاتی است به نام حیات اُخروی، مؤمنین حساب خاص دارند و مفسدین درکات مخصوص دارند، متّقین درجات معیّن دارند و فجّار درکاتی دارند. ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ﴾ البته معتقدین به معاد، هرگز این خیال را نداشتند که مسلمان و غیرمسلمان در عالم بعد از مرگ یکساناند تا آیه نفی کند، این خیال را کسی نمیکرد. این خیال، از باب سالبه به انتفاء موضوع فقط برای منکرین معاد است. منکرین معاد، خلاصه حرف آنها این است که مؤمن و کافر شبیه هماند، مساوی هماند و مساوات هم از باب سالبه به انتفاء موضوع است، اینکه اختلاف ندارند برای اینکه آنجا چیزی نیست تا با هم اختلاف داشته باشند. خدا میفرماید نه، آنجا چیزی هست به نام حیات بعد الموت و با هم یقیناً اختلاف دارند.
خب، پس ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ کَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ﴾ این شخص، جایگاهش جهنّم است و جهنّم هم جای بدی است.
تفاوت بین مرجع و مصیر
مرحوم شیخ طوسی در تبیان این نکته را دارد، دیگران هم که خب اشاره کردند که بین مرجِع و مصیر فرق است. «مرجع» آن است که شیء متحوّل بشود به حالت اوّلی، «مصیر» آن است که شیء متحوّل بشود به حالت دیگر. اگر چیزی حالتی داشت، نظیر اینکه انگشتری از نقره بود که این نقره را به صورت انگشتر درآوردند و دوباره این را آب کردند به صورت همان نقره خام درآمد، میگویند این «رجع الی ما کان» مرجعش همان نقره است. ولی اگر چیزی حالت فعلی را از دست بدهد و یک حالت تازهای بپذیرد، میگویند «صار» مصیرش این است، مثل اینکه گِل به صورتی دیگر دربیاید، این قبلاً این صورت را نداشت بعداً این صورت را پیدا کرد، صیرورت پیدا کرد و حالتی شد .
درباره انسانها دو تعبیر شده است هم ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾ است، هم ﴿إِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ﴾ است اما ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾ است، برای اینکه به حالت اوّلی برمیگردند، حالت اوّلی این بود که ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ انسان روزی هم فرامیرسد که وقتی نفخهٴ صور، نفخ اول دمید به همان حالت ﴿إِنَّا لِلّهِ﴾ برمیگردند که ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ به همان حالت برمیگردند، در نفخهٴ اول که چیزی از انسانها باقی نمیماند. دوباره وقتی ذات اقدس الهی اینها را احیا کرد ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ﴾ در نفخهٴ ثانی، اینها هر کدام صیرورتی دارند، به جایی میرسند. بعضیهایشان مصیرشان بهشت است، بعضیهاشان مصیرشان جهنم، آنها که مصیرشان جهنم است، فرمود اینها ﴿بِئْسَ الْمَصِیرُ﴾ دارند یعنی بدشدنی را در پیش دارند.
دو طائفه از آیات دربارهٴ صیرورت و جزاء و تحلیل هر یک از آٴها
مسئله صیرورت هم، نظیر مسئله جزا آیاتش دو طایفه است. درباره جزا، آیات دو طایفه بود: یکی با کلمه «باء» همراه بود، مثل اینکه فرمودند: ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ آن آیاتی که هم کلمه «باء» در آیات هست، تفسیرش خیلی سخت نیست؛ اما آن آیاتی که کلمهٴ «باء» ندارد که کم هم نیست ﴿هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ آن آیات، تفسیرش آسان نیست که جزا، متن عمل است؛ هر عمل یک صورت ملکوتی دارد که در قیامت همان صورت ظهور میکند و همان صورت، نصیب انسان میشود اگر خوب باشد یا دامنگیر انسان میشود؛ اگر بد باشد، این درباره جزا که دو طایفه بود.
درباره صیرورت هم باز آیات دو طایفه است: بعضی از آیات با حرف جرّ استعمال شده است که ﴿إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾ و مصیرتان الی الله است یعنی شدن و صیرورت به طرف خداست. اینگونه از آیات، حلّش خیلی سخت نیست. بعضی از آیات است که بدون حرف جرّ دارد که مصیرشان الله است، مصیرشان بهشت است، مصیرشان جهنم است، نظیر همین آیهٴ، که جهنم مصیر بدی است یعنی این اشخاص، صیرورتشان جهنم است، نه صیرورتشان به سوی جهنم، اگر جهنم، مصیر است یعنی صیرورت است یعنی شدن است خب، پس بعضی جهنم میشوند. حالا خیلی وضع جهنم روشن نیست که آیا جهنم جزء غیرمنقولهاست یا جزء منقولها.
انسان به حسب ظاهر خیال میکند جهنم مکانی است افروخته و تبهکار را در آن مکان میاندازند، قهراً جزء غیرمنقولها خواهد بود؛ اما آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «فجر» هست دارد که ﴿وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ در قیامت، جهنم را میآورند. حالا در ذیل این آیه، روایاتی هست که زمام جهنم را زنجیردارهایی از فرشتهها هستند که کشانکشان جهنم را میکشند میآورند ، آن بماند. اگر واقعاً برای ما مسئلهٴ جهنم خوب روشن بشود که جهنم جزء مکانهای غیرمنقول است، جزء منقولات نیست، این کریمهٴ سورهٴ «فجر» و مانند آن تأویلی دارد که ﴿وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ جهنم آورده میشود البته میشود، برای او وجوهی به عنوان تأویل ذکر کرد؛ اما اگر مسئله جهنم، خیلی برای ما روشن نشد و یا احتمال تعدّد جهنم دادیم، یکی منقول؛ یکی غیرمنقول، این آیه بر همین ظاهرش باقی است که بعضی از اقسام جهنم هستند که جزء منقولاتاند، اشخاص، جهنماند، بعضی از اعمال جهنم میشود. این آیاتی که بدون حرف جرّ، صیرورت را ذکر میکند که عدهای جهنم میشوند، مصیرشان جهنم است مصیر با صاد نه مصیرشان الی جهنم است، آن وقت آن آیات را میشود به همین ظاهرش حفظ کرد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
حکم قاضی بر اساس ظاهر دلیل و یمین
غلول و خیانت بودن هدایا به کارگزاران نظام
معاد و قیامت تمییز دهنده بین مؤمن و فاجر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ ﴿161﴾ أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ کَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ ﴿162﴾
حرمت فقهی غلول
دربارهٴ غلول، گذشته از بحث تفسیری، بحثهای فقهی هم هست که غلول، از گناهان کبیره است. در بعضی از تفاسیر اهل سنَت نقل شده است که وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر کسی که از غنایم جنگی خیانت کرده است ، نماز نخواند و این هم باز در کتابهای فریقین آمده است که وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حرمت غلول و خیانت در امانت را بازگو فرمود، اشاره کرد که «أدَوا الخیاط و المخیط» یعنی امانت را ادا کنید و در او خیانت روا ندارید، حتی نخِ سوزن و خود سوزن، که سوزن مِخْیَطْ است و آن نخ خَیْط، لذا کسانی که در فقر مالی هم به سر میبردند، وقتی این دستورات را شنیدند، چیزی هم که از غنایم گرفته بودند فوراً برمیگرداندند، گاهی از پرداخت آنچه گرفته بودند مضایقه میکردند یا تأخیر میافتاد، دوباره مثلاً میآوردند حضور حضرت، حضرت میفرمود: «شراکٌ أو شراکان من نار» «شِراک» این بند کفش است، کسی یک بند یا دو بند کفش در جزء غنایم جنگی گرفته بود و دیر اینها را به حضور حضرت آورد، حضرت طبق بعضی از نقلها فرمود «شراکٌ أو شراکان من نار» البته مالِ حرام به صورت آتش درمیآید، این در آیات و روایات دیگر هم هست.
حکم قاضی براساس ظاهر دلیل و یمین
در بحث قضا هم حضرت فرمود: «إنّما أقضی بینکم بالبیَنات والأیْمان» من مأمور نیستم به علم غیب عمل بکنم، فصل خصومت بدهم، بلکه با همین یمین و بیّنه، داوری دارم. آنگاه در بحثهای قضا هم ملاحظه فرمودید که قضا، برای فصل خصومت است در مقام اثبات، نه در مقام ثبوت؛ اگر قاضی براساس بیّنه یا یمینی حُکم کرد که این مال، برای این شخص معیّن است نه آن مدّعی مثلاً، این نظیر بیع و صلح و اجاره نیست که مایهٴ حصول ملکیت باشد که واقع را عوض بکند، تغییری بدهد و امثال ذلک.
یک وقت انسان مالی را میخرد یا اجاره میکند یا صلح میکند و مانند آن، که این ثبوتاً اثر دارد یعنی بایع، واقعاً مالک آن ثَمن میشود و مشتری واقعاً مالک مُثمن ولی اگر قاضی در فصل قضا گفت «حَکَمتُ أنّ هذا المال للزید» این در مقام اثبات فقط اثر دارد، نه در مقام ثبوت، اینچنین نیست که ولو قاضی مجتهد عادل هم باشد به استناد بیّنه یا یمین حکم کرد که مال، برای زید است، نه برای عمرو، واقعاً برای زید بشود، زید میداند و خدای او، اگر بین زید و بین خدای او مسئله روشن است که مال، برای او نیست، نمیتواند بگوید به استناد قضای یک مجتهد عادل، من در این مال تصرّف میکنم، زیرا وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود: «إنّما أقضی بینکم بالبینات و الایمان» آنگاه فرمود اگر کسی من به استناد یمین و یا بیّنه حُکم کردم و مال را به او دادم و او میداند که این مال، متعلّق به او نیست، او قطعهای از آتش را به همراه میبرد: «قطعةً مِنَ النَٰار» این در روایات قضا هست. این نشان میدهد که قضای قاضی ولو مجتهد عادل، بلکه معصوم هم باشد در مقام اثبات، برای فصل خصومت اثر دارد نه در مقام ثبوت که واقعاً واقع را هم تغییر بدهد و مِلک کسی بکند.
در آنجا تعبیر فرمود که اگر کسی مالی را به استناد قضایی بُرد و میداند که این خلاف است «قطعةً مِنَ النَٰار» در باب غلول و خیانت هم این روایات هست که آن کسی که یک بند یا دو بند کفش را دیر آورد، فرمود: «شراکٌ أو شِرٰاکان من نار» .
غلول و خیانت بودن هدایا به کارگزاران نظام
مطلب دیگر آن است که درباره هدایای کارگزاران یک نظام وارد شده است که «هدایا العمّال غُلُول» یعنی هدایایی که برای کارگزاران یک نظام میبرند این هم غلول است و خیانت است و ریشه این را هم گفتند روایتی است که وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند که «هَدٰایا الوُلاٰةِ غُلُول» بعد در یک سخنرانی رسمی فرمود چرا این طور میکنید، ما کسی را برای انجام مأموریت به شهری میفرستیم، او مالهایی را که میآورد میگوید که یک مقدارش هدایایی است به من دادند، یک مقدار برای بیتالمال است، بعد فرمود: اگر در خانه بنشینید سِمتی از طرف ما نداشته باشید، باز هم برای شما هدایا میآورند ؟ البته مرز اینکه این واقعاً هدیه است، چون «نِعَم الشیء الهدیةُ أمامَ الحاجة» یا غلول و رشاست هم از مو باریکتر است، هم بعد از تشخیص رفتن روی این راه راست، از رفتن روی شمشیر برنده سختتر است، صراط مستقیمی که «أدقُّ مِنَ الشََعْر» است و «أحدّ مِنَ السََیْفَ» ، مصادیقی دارد که یکی از آن مصادیقش همین مسئله تشخیص بین هدیه و رشوه است و آن پرهیز کردن و مال حلال به دست آوردن خب، نقش مهمّی دارد در اینکه روح واقعاً تطهیر میشود. دعا واقعاً مستجاب میشود و انسان، در مأمن الهی قرار میگیرد؛ اما این ناپرهیزی کردن خوب تبعات فراوانی دارد.
غرض آن است که گرچه همهٴ هدایای وُلات یا هدایای همه ولات، غلول نیست ولی آمده این نقل که «هدایا الولاة غلول» و با این تحلیلی که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است.
خب، مطلب دیگر آن است که غِل یعنی عداوت و کینه و دشمنی، غُل یعنی خیانت. ﴿وَلاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ یا ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾ یعنی عداوت و بغضا در دلهای مؤمنین نسبت به هم نیست.
پرسش:...
پاسخ: نه، هدیه را برای افراد عادی رد نکنید، کسی از مسافرت برگشته برای او هدیهای میبرند یا او هدیه میفرستد، اینها هدایای متقابلی است کاری ندارند به کسی؛ اما «هدایا الولاة غلول» این شخص، قبلاً برای او هدیه نمیدادند، وقتی هم که از کار برکنار بشود باز هم هدیه نمیدهند، حالا که سرِ کار است برای او هدایا میبرند، معلوم میشود که این ظاهراً هدیه است، باطناً مقصود دیگری دارند اینجاست که مشکل است.
پرسش:...
پاسخ: غرض این است که اینجا هم قِسم حلال فرض دارد، نه اینکه همهاش حرام باشد؛ اما تشخیص حلال و حرام «أدقّ من الشعر و أحدّ من السیف» است وگرنه فرمودند: «نعم الشیء الهدیة أمام الحاجه» اگر کاری داری قبل از اینکه کار را برای شما انجام بدهند، هدیهای به آن شخص بده که او بالأخره با یک قلب آرام به دنبال کار تو برود، خب این در صورتی که آن کار واجب نباشد برای آن شخص، حالا اگر کار بر آن شخص واجب بود، انسان هدیهای برای او بفرستد، بالأخره تشخیص حلال و حرامش کار آسانی نیست یا اگر کسی کار غیر حلالی طلب میکند، معلوم میشود که این در حقیقت، غلول است نه هدیه.
تبیین معنای غِل و غُل در آیات قرآن
فرقی که بین غِل و غُل گذاشتند ریشهٴ قرآنی هم دارد، در قرآن کریم فرمود بهشتیها اهل غِل نیستند، در دلهای مردان بهشت غِل نیست ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾ ؛ هرگز بهشتیها نسبت به هم کینه و عداوت و حسد ندارند. مؤمنین هم در دنیا دعای آنها این است که خدایا اوصاف بهشتیان را به ما مرحمت بکن ﴿وَلاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ در سورهٴ «حشر»، دعای مؤمنین را که نقل میکند، میفرماید مؤمنین میگویند خدایا! در دلهای ما غِل و کینه برای مردم با ایمان قرار نده یعنی همانطوری که در بهشت، مردم بهشت با یکدیگر در کمال صُلح و صفا زندگی میکنند، ما هم در دنیا با سایر مؤمنین در کمال صلح و صفا زندگی بکنیم، این خواستهٴ مردم است؛ اما غُل، همین آیهای که فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ این از «غُل» است نه از «غِل» یعنی خیانت، از محرّمات کبیره است و هر کسی خیانت کرد با همان خیانت محشور میشود.
مراد از غل در نهجالبلاغه
در نهجالبلاغه همه این اقسام مطرح شد به طور جامع، یکی از خُطَب مربوط به فرشتههاست که فرشتهها اهل غِل نیستند، با هم در کمال صفا زندگی میکنند. خطبهٴ 91 در اوصاف فرشتهها اینچنین میفرماید: «وَ لَمْ یَخْتَلِفُوا فِی رَبِّهِمْ بِاسْتِحْوَاذِ الشَّیْطَانِ عَلَیْهِمْ. وَلَمْ یُفَرِّقْهُمْ سُوءُ التَّقَاطُعِ وَ لاَ تَوَلاَّهُمْ غِلُّ التَّحَاسُدِ» یعنی غِل و عداوت حسدورزی، متولّی فرشتگان نشد؛ هرگز در فرشتهها نسبت به هم غِلّ حسد نیست یعنی عداوت حسادت نیست، چه اینکه در بهشتیها هم نیست.
در خطبهٴ 133 آنجا حضرت اصحابش را موعظه میکند، میفرماید شما اصلاً مثل اینکه قرارداد امضا کردید که با هم بد باشید، مثل اینکه مصالحه کردید که کینهٴ یکدیگر را در دل داشته باشید: «قَدِ اصْطَلَحْتُمْ عَلَی الْغِلِّ فِیَما بَیْنَکُمْ وَ نَبَتَ الْمَرْعَی عَلَی دِمَنِکُمْ. وَ تَصَافَیْتُمْ عَلَی حُبِّ الْآمَالِ وَ تَعَادَیْتُمْ فِی کَسْبِ الْأَمْوَالِ» این «اصطلحتم» یعنی اصلاً مصالحه کردید، این را هم مصلحت دانستید که با یکدیگر به غلّ و خیانت رفتار کنید.
درباره مؤمنین در خطبهٴ 192 آنجا میفرماید که اینها اصلاً اهل غِل و عداوت نیستند، اهل غُل و فساد و خیانت هم نیستند. در پایان خطبهٴ 192 دربارهٴ مردم با ایمان اینچنین میفرماید، فرمود: «إِنِّی لَمِنْ قَوْمٍ»؛ من جزء قومیام که این آثار را دارند «وَ إِنِّی لَمِنْ قَوْمٍ لاَ تَأْخُذُهُمْ فِی اللَّهِ لَوْمَةُ لاَئِمٍ سِیَماهُمْ سِیَما الصِّدِّیقِینَ» سیما یعنی نشانه «وَ کَلاَمُهُمْ کَلاَمُ الْأَبْرَارِ عُمَّارُ اللَّیْلِ وَ مَنَارُ النَّهَارِمُتَمَسِّکُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ. یُحْیُونَ سُنَنَ اللَّهِ وَ سُنَنَ رَسُولِهِ. لاَ یَسْتَکْبِرُونَ وَ لاَ یَعْلُونَ وَ لاَ یَغُلُّونَ» نه اهل اعتلایند که ﴿لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً﴾ و نه اهل غُلّ و غِلّاند، نه اهل غِلّ و تحاسد و کینهاند، نه اهل غُلّ و خیانت در امانتاند.
معنای غل در جوامع روایی مفسرین
در ذیل آیه محلّ بحث، چند حدیث در جوامع روایی در تفسیرهای روایی هست، البته آنها هم از نظر سند بیضعف نیست، هم بر فرض صحّت سند، دلیلی بر تفسیر بودن آنها نیست، آنها نوعاً جنبهٴ تطبیقی دارند. در تفسیر شریف نورالثقلین ذیل همین آیه ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ﴾ از امالی مرحوم صدوق نقل کرده است یک حدیث طولانی است که از امام صادق(سلام الله علیه) رسیده که به علقمه میفرماید: «یا علقمة إنّ رضا الناس لا یُملَک و ألسنتهم لا تضبط»؛ نمیشود جلوی زبانهای مردم را بَست و گرفت «ألم ینسبوه یوم بدر»؛ یوم بدر نسبت ندادند به رسول خدا که «أنه أخذ لنفسه من المغنم قطیفة»؛ که رسول خدا ـ معاذ الله ـ پارچهای را برای خودش گرفته «حتی أظهره الله علی القطیفة». قطیفهای گُم شده بود، گروهی از اهل نفاق حضرت را متّهم کردند که برای خود گرفت، تا اینکه کسی که آن قطیفه را گرفت و یکجا حفر کرد و این قطیفه را در آنجا دفن کرد و پوشاند، خدا او را آگاه کرد یعنی رسول خدا را آگاه کرد بر آن قطیفه و با فرستادن این آیه ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ﴾ وجود مبارک پیامبر را تبرئه فرمود. «برأ نبیّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) من الخیانة و أنزل فی کتابه ﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾» این بر فرض اینکه صحیحالسند باشد البته میتواند یکی از موارد این کریمه باشد.
«فی تفسیر علیبن ابراهیم و فی روایة أبی الجارود» ابیالجارود هم قبلاً ملاحظه فرمودید که بیضعف نبود «عن أبی جعفر(علیه السلام) فی قوله ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ﴾»؛ فرمود که وجود مبارک رسول خدا مصون از خیانت است و خداوند درست فرمود، چون «لم یکن الله لیجعل نبیّاً غالا»؛ هرگز کسی که اهل غلول است، خدا او را به مقام نبوت نمیرساند، بعد فرمود: ﴿وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ یعنی «من غلّ شیئاً رآه یوم القیامة فی النار»؛ اگر کسی خیانتی ورزید، آن خیانت را در آتش میبیند، بعد مکلّف میشود که همان خیانتی که به صورتی متمثّل شده است و در نار دارد میسوزد، موظّف بشود که وارد آتش بشود و آن خیانت را از آتش بیرون بیاورد «ثم یکلّف أن یدخل إلیه فیخرجه من النار» در بعضی از نقلهای دیگر آمد که تا به لبهٴ جهنم برسد دوباره این بیفتد، این دوباره، مکلّف میشود وارد جهنم بشود و آن را دربیاورد «﴿ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴾ ».
حدیث سومی که در این تفسیر هست باز درباره همان قطیفهٴ همراهی است که «فقال رجل من أصحاب رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ما لنا لا نری القطیفة» ما أظن «الا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) أخذها» ـ معاذ الله ـ ، آن وقت خداوند این کریمه ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ﴾ را فرستاد «فجاء رجلٌ إلی رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فقال إنّ فلانا غَلّ قطیفة فأحفرها هنالک فأمر رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بحفر ذلک الموضع فأخرج القطیفة» ؛ که آن قطیفه را کند و کاو کردند و بیرون آوردند.
حدیث بعدی آن است که «الغلول کلّ شیء غُلّ من الامام» که این هم به عنوان تطبیق است و اظهر افراد، که فرمود هرچه که از امام خیانت بشود این غلول است، چون «أفضح الغِش» غِشّ امت است و «أفضح الخیانه» خیانت ائمه است. «و أکل مال الیتیم شبهة و السُحت شبهة» فرق بین غلول و شبهه را خواستند بگذارند. اینها روایاتی است که در این تفسیر آمده، البته برای توضیح مطلب آیه بد نیست؛ اما هیچکدام دلالت بر حصر و مانند آن ندارند.
ظهور آیهٴ محل بحث در تجسم اعمال و منظور از ﴿وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ﴾
خب، اینکه فرمود: ﴿وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ﴾ این از آن آیاتی است که ظهورش در تجسّم عمل و اینکه جزا عین عمل است از بعضی از آیات دیگر اقواست. در بعضی از آیات آمده که ﴿تُجْزَوْنَ إِلَّا بِمَا کُنتُم﴾ یک «باء» اضافه دارد ﴿بِمَا کُنتُمْ﴾ ولی آیات دیگر خیلی روشن بود بدون کلمهٴ «باء» که ﴿هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ یعنی جزاء، متن عمل شماست یعنی همین عمل، باطنی دارد که این باطنش ظهور میکند و شما با او میسوزید. این هم از آن آیاتی است که بدون کلمهٴ حرف جرّ به کار رفت، نفرمود: «توفی کل نفس بما کسبت» فرمود: ﴿تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ﴾ یعنی همان را که انجام داده است، همان جزای او میشود. این ﴿وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴾ را هم مرحوم شیخ طوسی در تبیان و هم مرحوم امینالاسلام در مجمعالبیان آوردند که این برای ردّ جبریهاست ، چون از اینجا معلوم میشود که اگر کسی کاری را انجام نداده معذّب بشود، این ظلم است و خدا ظلم نمیکند. در حالی که براساس جبر، هرچه خدا بکند عدل است، اگر هم مؤمن را به جهنم ببرد ـ معاذ الله ـ این عدل است، ظلم نیست و این آیه میفرماید نه، خدا ظلم نمیکند، هر کسی را برابر اعمال خود پاداش میدهد. البته این یک استنباط خوبی است ﴿ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴾ حالا مطالب دیگری هم در ذیل این آیه ممکن است باشد که در بحثهای بعد به آن اشاره بشود.
یکسان نبودن اسنانهای مطیع و عاصی
بعد فرمود: ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ کَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ﴾ در جریان اُحد که خیلی از این آیات مربوط به جریان اُحد هست مردم دو گروه شدند، در جریان امانت و خیانت هم مردم دو گروهاند، در جریان اتهام و ترک اتهام، مردم دو گروه شدند. فرمود آن کسی که تابع رضوان خداست با کسی که در اثر تبهکاری با غضب خدا برمیگردد اینها هرگز یکسان نیستند، چه آنها یکی امین است دیگری خائن [و] اینها یکسان نیستند. یکی مواظب گفتار خودش هست، وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را متّهم به غلول نکرده و نمیکند، دیگری آن حضرت را متّهم کرده یا متّهم میکند اینها یکسان نیستند. همچنین در جریان اُحد بعضی تا آخرین لحظه مقاوم بودند و بعضی فرار کردند، اینها یکسان نیستند. جامع کلّی این است که آن کسی که مطیع است با کسی که عاصی است یکسان نیست، زیرا آن کسی که مطیع است، هدف او رضوان خداست، به رضوانالله میرسد، آنکه عاصی است به لقاءالله بار پیدا نمیکند، برمیگردد سیر قهقرایی دارد؛ اما محصول این سفرش، زادراهش این است که رفته به دیار گناه و غضب خدا را گرفت و برگشت ﴿بَاءَ﴾ یعنی «رجع بسخط من الله» آنکه رضوانالله را دنبال میکند، او به لقاءالله میرسد، آنکه به دنبال معصیت حرکت کرد، این سِیر صعودی ندارد، این برمیگردد و اما زادراهش سَخط خداست و اینها هم هرگز یکسان نیستند ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ کَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّه﴾ یکی سخط الهی؛ یکی رضوان الهی را طلب کرده.
تحلیل صرفی رضوان و مقام رضوان در آیات قرآن
این «رضوان» هم اسم مصدر است، گرچه «رُضوان» هم نقل شده است، ولی معروفش همین «رضوان است»، مثل حسبان و مقابل او عُدوان است. رضوان خدا ﴿وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَکْبَرُ﴾ این اکبرِ از خیلی از فضایل هست. البته کسی که به مقام رضوان، رسیده است هنوز به پایان راه فاصله دارد، مقداری راه دارد. به شهادت سورهٴ «فجر» که میفرماید: ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾ یعنی کسی که دارای نفس مقام مطمئنّه است و دارای وصف مقام رضاست که «راضی عن الله و عن قضاء الله و قدر الله» هست و کارهای او هم مرضیّ الله هست، دارای این سه رُکن است به او گفته میشود ﴿ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ﴾ معلوم میشود که هنوز مقداری راه مانده است که باید رجوع کند، اگر آن بقیه راه را رجوع کرد و طی کرد، آنگاه به او میگویند ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ اینطور نیست که صاحب مقام نفس مطمئنّه، صاحب مقام رضوان که «راضی عن الله» است و مرضیّ خدا هم هست، این به پایان راه رسیده باشد، این هنوز مقداری راه را باید طی کند، گرچه برای عدهای همانجا مرحله پایانی است آنهایی که راه را بیشتر ادامه نمیدهند.
به هر حال این دو گروه یکسان نیستند ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ کَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ﴾ هرگز آنها مثل اینها نیستند.
معاد و قیامت تمییز دهنده بین مؤمن و فاجر
در سورهٴ مبارکهٴ «ص» بالصراحة بین این دو گروه فرق گذاشتند. سورهٴ «ص» آیهٴ 28 این است ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ﴾، آیا کسانی که از نظر اعتقاد، مؤمناند و از نظر رفتار، اعمال صالح دارند ما اینها را مثل مفسد فیالأرض قرار میدهیم؟ آیا متّقین را مثل فجّار قرار میدهیم؟ یعنی اگر مرگ نابودی باشد و حساب و کتاب و دوزخ و بهشتی نباشد، مسلم و کافر مساوی هماند، متّقی و فاجر برابر هماند، چون وقتی هر دو مُردند نابود میشوند و حساب و کتابی نیست، وقتی حساب و کتابی نبود مؤمنینِ با عمل صالح، مثل مفسدین یکساناند، متّقین هم مثل فجّارند، چون «لا میز فی الأعدام» وقتی انسانها از بین بروند، نابود بشوند و حساب و کتابی بعد الموت نباشد، این «لا میز فی الأعدام»، میشوند مثل هم.
برای نفی این گمان و اثبات معاد میفرماید اینچنین نیست که انسانها وقتی مُردند نابود بشوند، اگر نابود بشوند مسلمان و کافر مثل هم خواهند بود. در دنیا یک حیات عادی داشتند که «یأکلون ویمشون» هر دو یکسان بودند؛ بعد از دنیا هم که عدمِ محض است و خبری نیست، پس اینها مثل هماند. برای اثبات معاد و ضرورت معاد، فرمود اینها هرگز مثل هم نیستند، آنجا حیاتی است به نام حیات اُخروی، مؤمنین حساب خاص دارند و مفسدین درکات مخصوص دارند، متّقین درجات معیّن دارند و فجّار درکاتی دارند. ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ﴾ البته معتقدین به معاد، هرگز این خیال را نداشتند که مسلمان و غیرمسلمان در عالم بعد از مرگ یکساناند تا آیه نفی کند، این خیال را کسی نمیکرد. این خیال، از باب سالبه به انتفاء موضوع فقط برای منکرین معاد است. منکرین معاد، خلاصه حرف آنها این است که مؤمن و کافر شبیه هماند، مساوی هماند و مساوات هم از باب سالبه به انتفاء موضوع است، اینکه اختلاف ندارند برای اینکه آنجا چیزی نیست تا با هم اختلاف داشته باشند. خدا میفرماید نه، آنجا چیزی هست به نام حیات بعد الموت و با هم یقیناً اختلاف دارند.
خب، پس ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ کَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ﴾ این شخص، جایگاهش جهنّم است و جهنّم هم جای بدی است.
تفاوت بین مرجع و مصیر
مرحوم شیخ طوسی در تبیان این نکته را دارد، دیگران هم که خب اشاره کردند که بین مرجِع و مصیر فرق است. «مرجع» آن است که شیء متحوّل بشود به حالت اوّلی، «مصیر» آن است که شیء متحوّل بشود به حالت دیگر. اگر چیزی حالتی داشت، نظیر اینکه انگشتری از نقره بود که این نقره را به صورت انگشتر درآوردند و دوباره این را آب کردند به صورت همان نقره خام درآمد، میگویند این «رجع الی ما کان» مرجعش همان نقره است. ولی اگر چیزی حالت فعلی را از دست بدهد و یک حالت تازهای بپذیرد، میگویند «صار» مصیرش این است، مثل اینکه گِل به صورتی دیگر دربیاید، این قبلاً این صورت را نداشت بعداً این صورت را پیدا کرد، صیرورت پیدا کرد و حالتی شد .
درباره انسانها دو تعبیر شده است هم ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾ است، هم ﴿إِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ﴾ است اما ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾ است، برای اینکه به حالت اوّلی برمیگردند، حالت اوّلی این بود که ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ انسان روزی هم فرامیرسد که وقتی نفخهٴ صور، نفخ اول دمید به همان حالت ﴿إِنَّا لِلّهِ﴾ برمیگردند که ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ به همان حالت برمیگردند، در نفخهٴ اول که چیزی از انسانها باقی نمیماند. دوباره وقتی ذات اقدس الهی اینها را احیا کرد ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ﴾ در نفخهٴ ثانی، اینها هر کدام صیرورتی دارند، به جایی میرسند. بعضیهایشان مصیرشان بهشت است، بعضیهاشان مصیرشان جهنم، آنها که مصیرشان جهنم است، فرمود اینها ﴿بِئْسَ الْمَصِیرُ﴾ دارند یعنی بدشدنی را در پیش دارند.
دو طائفه از آیات دربارهٴ صیرورت و جزاء و تحلیل هر یک از آٴها
مسئله صیرورت هم، نظیر مسئله جزا آیاتش دو طایفه است. درباره جزا، آیات دو طایفه بود: یکی با کلمه «باء» همراه بود، مثل اینکه فرمودند: ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ آن آیاتی که هم کلمه «باء» در آیات هست، تفسیرش خیلی سخت نیست؛ اما آن آیاتی که کلمهٴ «باء» ندارد که کم هم نیست ﴿هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ آن آیات، تفسیرش آسان نیست که جزا، متن عمل است؛ هر عمل یک صورت ملکوتی دارد که در قیامت همان صورت ظهور میکند و همان صورت، نصیب انسان میشود اگر خوب باشد یا دامنگیر انسان میشود؛ اگر بد باشد، این درباره جزا که دو طایفه بود.
درباره صیرورت هم باز آیات دو طایفه است: بعضی از آیات با حرف جرّ استعمال شده است که ﴿إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾ و مصیرتان الی الله است یعنی شدن و صیرورت به طرف خداست. اینگونه از آیات، حلّش خیلی سخت نیست. بعضی از آیات است که بدون حرف جرّ دارد که مصیرشان الله است، مصیرشان بهشت است، مصیرشان جهنم است، نظیر همین آیهٴ، که جهنم مصیر بدی است یعنی این اشخاص، صیرورتشان جهنم است، نه صیرورتشان به سوی جهنم، اگر جهنم، مصیر است یعنی صیرورت است یعنی شدن است خب، پس بعضی جهنم میشوند. حالا خیلی وضع جهنم روشن نیست که آیا جهنم جزء غیرمنقولهاست یا جزء منقولها.
انسان به حسب ظاهر خیال میکند جهنم مکانی است افروخته و تبهکار را در آن مکان میاندازند، قهراً جزء غیرمنقولها خواهد بود؛ اما آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «فجر» هست دارد که ﴿وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ در قیامت، جهنم را میآورند. حالا در ذیل این آیه، روایاتی هست که زمام جهنم را زنجیردارهایی از فرشتهها هستند که کشانکشان جهنم را میکشند میآورند ، آن بماند. اگر واقعاً برای ما مسئلهٴ جهنم خوب روشن بشود که جهنم جزء مکانهای غیرمنقول است، جزء منقولات نیست، این کریمهٴ سورهٴ «فجر» و مانند آن تأویلی دارد که ﴿وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ جهنم آورده میشود البته میشود، برای او وجوهی به عنوان تأویل ذکر کرد؛ اما اگر مسئله جهنم، خیلی برای ما روشن نشد و یا احتمال تعدّد جهنم دادیم، یکی منقول؛ یکی غیرمنقول، این آیه بر همین ظاهرش باقی است که بعضی از اقسام جهنم هستند که جزء منقولاتاند، اشخاص، جهنماند، بعضی از اعمال جهنم میشود. این آیاتی که بدون حرف جرّ، صیرورت را ذکر میکند که عدهای جهنم میشوند، مصیرشان جهنم است مصیر با صاد نه مصیرشان الی جهنم است، آن وقت آن آیات را میشود به همین ظاهرش حفظ کرد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است