- 15
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 145 تا 148 سوره آلعمران _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 145 تا 148 سوره آلعمران _ بخش دوم"
تشریح قضا و قدر الهی
مقصود آیه از اذن تکوینی و گستره اذن تشریحی
کیفیت واقع شدن مفعول و فاعل موت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ مَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ کِتَابَاً مُؤَجَّلاً وَمَن یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن یُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ ﴿145﴾ وَکَأَیِّنَ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَکَانُوا وَاللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ ﴿146﴾ وَمَا کَانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِی أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَی الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ ﴿147﴾ فَآتَاهُمُ اللّهُ ثَوَابَ الدُّنْیَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الآخِرَةِ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ﴿148﴾
خلاصه مباحث گذشته
در جریان اُحد ملاحظه فرمودید که از هر نظر لازم بود مسئلهٴ مرگ، مسئلهٴ اجل، مسئلهٴ اراده و همّت تبیین بشود، چون مشکلات کسانی که در جنگ اُحد آسیب دیدند، حل نشدن این مسائل است.
اولاً مسئله مرگ را تبیین فرمود که هیچکس بدون اذن حق نمیمیرد، چون مرگ و حیات دو نحوه کار است و بر اساس توحید ربوبی هیچ کاری در عالم انجام نمیگیرد، مگر به اذن الله، چون مُحیی و مُمیت اوست: ﴿یُحْیِی وَیُمِیتُ﴾ .
تشریح قضا و قدر الهی
مطلب دوم آن است که برای هر کسی یک اجل مشخص است که این شخص تا چه موقع باید زندگی کند و این اجل، قابل تغییر و تبدیل هست یعنی گرچه قضا که هر کسی باید بمیرد اصل کلی است و قابل تغییر نیست؛ اما قَدَر ـ که فلان شخص چقدر باید زندگی کند ـ کاملاً قابل تغییر و تبدیل هست. راه برای قَدَر، همیشه دو طرفه است یک طرفه نیست؛ اما هیچ ابهام و اجمال در جهان نیست، نه در جهان جای اجمال هست، نه برای ذات اقدس الهی چیزی مبهم است، البته انسانی که این راه را طی میکند، چون از عواقب این راه خبر ندارد برای او مبهم است و احیاناً سرنوشت را هم مُجمل و مبهم میپندارند، این طور نیست.
خب، پس اصل قضا که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ این «اصلٌ لا یتقدّر و لا یتغیّر و لا یتبدّل». مطلب دوم که قَدر است برای هر کسی یک اجل مشخصی است و کاملاً تغییرپذیر. راه تغییر را هم ذات اقدس الهی مشخص کرده است، فرمود اگر راهِ صحیح طبّی را طی کنید، راه دعا و صدقه و صله رَحِم را طی کنید از یک عمر طولانیتر برخوردارید و آن راههای طبّی را که مربوط به طبیعت است اگر نادیده بگیرید و اگر راه دعا و صدقه و صله رَحِم و امثال ذلک را که مربوط به معنویّت است آنها را نادیده بگیرید، آن عمر کوتاهتری را دارید، پس همان طوری که در نظام تشریع، انسان سرِ دو راه هست یا خیر یا شرَ ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ ، ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ در نظام تکوین هم سرِ دو راه است یا عمر طولانی یا عمر کوتاه و همان طوری که در نظام تشریع اینچنین نیست که هر کسی بتواند به هر مقامی برسد، این قدر هست که هر کسی بتواند سعادتمند بشود و از شرَ و جهنم نجات پیدا کند، این مقدار هست؛ اما آن طور نیست که همه آن استعداد را داشته باشند که بشوند انسان کامل.
در نظام تکوین هم اینچنین است یعنی دو راه است هر کسی میتواند از عمر طولانی برخوردار باشد؛ اما نه عمر نوح. عمر طولانی نسبت به خود او، اینچنین نیست که هر کسی بتواند جزء معمّرین قوم باشد ولی این طور است که هر کسی میتواند از یک عمر طولانی نسبی برخوردار باشد، همان طوری که در نظام تشریع، هر انسانی سرِ دو راه هست ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ در مسائل تکوینی هم هر انسانی سرِ دو راه است یا راههای خیر که عمر طولانیتری دارد یا راههای شرّ که عمر کوتاهتری دارد و هیچ ابهامی نیست یعنی اگر راهِ مشخصی را طی کرده است، پایان او هم معیّن است.
مطلب سوم این بود که ذات اقدس الهی که ناظمِ کلّ این برنامههاست، میداند که فلان شخص با اختیار خود آن راهِ خوب را طی کرد، با اینکه میتوانست راه بد را طی کند، با اینکه پیشنهاد راه بد به او داده شده است، با اینکه دوستان بدی او را اِغوا کردهاند؛ اما او به حُسن اختیار خود راه خیر را طی کرد و میکند و عمر طولانی دارد و فلان شخص با اینکه میتواند راهِ خیر را طی کند، راهنمایان هم، او را راهِ خیر را یادش دادند، تشویق کردند ولی او به سوء اختیار خود راهِ بد را انتخاب میکند و عمر کوتاهتری دارد. خدا میداند در ازل که این شخص را هرچه نصیحت بکنی نمیپذیرد و آن شخص را هرچه وسوسه بکنی تحت تأثیر قرار نمیگیرد، چون برای ذات اقدس الهی هیچ ابهام و اجمالی نیست، قهراً کتاب مؤجّلی دارد، مدّتش مشخص است که فلان شخص در فلان لحظه میمیرد.
نقل و نقد شبههٴ فخررازی
قهراً شبههای که امام رازی در نوعِ مسائل دارد در همین بحث هم ذیل ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ دارد ، آن شبهه هم برطرف میشود. آن شبهه را گرچه در بعضی از کتابهای خودش برطرف کرده است و اما آن تفکّر اشعری و جبریِ او نمیگذارد که از دست و پای آن شبهه نجات پیدا کند.
آن شبهه همین حرف معروف است که ذات اقدس الهی در ازل میدانست که فلان شخص این کار را میکند یا نه؟ اگر بگوییم خدا در ازل نمیدانست که زید، فلان کار را میکند، این ـ معاذ الله ـ میشود جهل، با اینکه خدا ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است، چون در ازل میدانست که فلان شخص در فلان وقت آن کار را انجام میدهد، پس فلان شخص باید آن کار را انجام بدهد وگرنه علم خدا جهل بُوَد.
این در اصل جبر هست، در نوع مسائل قضا و قَدَر هست که امام رازی همین شبهه را در ذیل همین آیه در تفسیر خودش ذکر میکند. غافل از اینکه ذات اقدس الهی به جمیع اشیاء با همه مبادی و اسباب و عللش عالِم است؛ این طور نیست که اصل پدیده را بداند و از علل و عوامل او آگاه نباشد. حوادث، در یک مقطع تاریخی فراواناند در یک لحظه یا در یک روز معیّن، حوادث فراوانی اتفاق میافتد؛ هر حادثهای، مبادیای دارد خداوند آن پدیدهها را با همه آن مبادی میداند، مثلاً در روز شنبه در ماه معیّن، در سال مشخص یک تکّه خاک به فلزی در دل کوهی تبدیل میشود، این یک. یا گیاهی از خاک سر برمیآورد، جوانه میزند و شکوفا میشود این دو. یا حیوانی در دشتی صیدی دارد این سه. یا انسانی در فلان مکانی، اطاعتی یا عصیانی دارد چهار و هزارها کار دیگر.
خب، همان طوری که ذات اقدس الهی میداند که در فلان روزِ از فلان ماه از فلان سال این حوادث، اتفاق میافتد به مبادی و اسباب و علل اینها هم عالِم است یعنی میداند که طبق علل طبیعی، فلان خاک چندین قرنِ قبل حرکت کرده است با پیمودن ردهها و رگههای کوهی، خود را به فلان معدن در امروز رسانده است، فلان خاک بعد از چند قرن حالا لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن. اینچنین نیست که فقط بداند که فلان خاک لعل بدخشان شد یا عقیق یمن. این راههایی را که او طی کرده است میداند، بارانهای مناسبی که آمده است میداند، جذب و دفعی که این خاک در طیّ این چند قرن پشت سر گذاشت میداند، حفّاریهایی که خواست بشود و نشد میداند، سیلهایی که آمده و جلوی رشد او را گرفت میداند، عواملی هم که او را تأیید کرد میداند، اینچنین نیست که بداند لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن ولی علل و اسبابش را نداند که، این برای کار اول.
کار دوم که فلان گیاه در فلان گوشهٴ زمین سبز شده است این را هم میداند که بذری از چند ماه قبل، اینجا پاشیده شده، علل و عواملی او را یاری کرده، موانعی جلوی رشد او را گرفته، شرایطی در رشدش شرکت کرده تا فلان روز این گیاه جوانه زده یا اگر حیوانی در فلان دشت، در فلان روز، شکاری کرده یا شکاری شده میداند که این حیوان از چند مدت قبل حرکت کرده، گرسنگی وادارش کرده که به این سرزمین بیاید یا فلان حیوان هم فضای این سرزمین، جاذبهای داشت او را به این سرزمین کشانده، او شده شکار و این شکارچی. کارِ دو تا حیوان را با همه
مبادی و اسباب و علل میداند، این کار سوم.
کار چهارم این است که در همان روز معیّن که زید اطاعت کرده، عمرو عصیان کرده حق، ذات اقدس اعظم میدانست که این شخص در اثر رشد در فلان محیط یا تربیت در فلان محیط، آن عوامل درونیاش چه بود، نصایح در او چرا اثر نکرده؟ برای اینکه ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ﴾ بشود راهنمایان غیبی و درونی و بیرونی برای او گمارد که او دفعتاً به چاه نیفتد ولی میداند که این شخص از دیرباز حرکت کرده ولی گرفتار هوس است، در فلان مقطع به معصیت دست دراز میکند. شخص دیگری که همه امکانات را دارد، میتواند دست به عصیان دراز کند عمداً با حُسن اختیار خود، دست به عصیان دراز نمیکند و اطاعت میکند، این هم کار چهارم. پس حق ز ازل میداند که در فلان روز، فلان کار پدید میآید؛ اما با همه اسباب و عللش میداند. حق ز ازل میداند که زید با اختیار خود اطاعت میکند و عمرو با اختیار خود معصیت میکند، تمام اشتباه امام رازی و همفکرانشان این است که اینها فعل را بدون اسباب و علل در نظر گرفتند؛ گفتند آیا حق ز ازل میداند که زید در فلان روز این کار را میکند یا نه؟ اگر نداند که جاهل است، اگر بداند که اگر زید این کار را نکند میشود جهل، پس زید مجبور است در آن کار. در حالی که حق ز ازل میداند که زید با اختیار خود این کار را انجام میدهد و اگر زید آن کار را با اختیار انجام ندهد، علم خدا جهل بُوَد. این موکَِد اختیار زید است. عمرو با اختیار خود این کارها را انجام میدهد و اگر عمرو با اختیار، این کارها را انجام ندهد، علم خدا جهل بوَد.
کیفیت واقع شدن مفعول و فاعل موت
مسئله موت هم اینچنین است؛ ذات اقدس الهی میداند که زید نصیحتشنو نیست [و] با سوء اختیار خود راههایی را که نهی شده، غذاهایی را که نهی شده نباید بخورد میخورد، نباید بنوشد مینوشد یا راههایی که امر شده به نام دعا و صدقه و امثال ذلک آنها را ترک میکند، این شخص با امکان اینکه راهِ خیر را طی کند به سوء اختیار خود راه بد را میپیماید و عمر کوتاهی دارد، این میشود کتاب مؤجّل و دیگری با اینکه میتواند راه بد را طی کند با حُسن اختیار خود، راه خیر را طی میکند؛ هم مسائل طبّی و درمانی را رعایت میکند، هم مسائل معنوی را از نظر دور نمیدارد، یک عمر طولانی پیدا میکند.
پرسش:
پاسخ: عوامل خارجی ما را به یک طرف مجبور نمیکنند، ما مجبوریم غذا بخوریم؛ اما مجبور به حرام نیستیم. علل و عوامل خارجی خیلی زیبا تنظیم شدند، ما را وادار میکنند که لباس بپوشیم، غذا بخوریم، آب بنوشیم؛ اما هرگز راه را یک طرفه نمیکنند. اگر یک وقت علل و عواملی راه را یک طرفه کرده است آنجا درِ تکلیف هم بسته میشود «رفع ... ما اضطروا» ، ولی هیچگاه عوامل، ما را به معصیت وادار نمیکنند عوامل، ما را به اصل کار وادار میکنند نه به معصیت. کسی نمیتواند بگوید من نمیخواهم بخوابم، نمیخواهم غذا بخورم، نمیتوانم، من مجبورم غذا بخورم، بنوشم، بپوشم، مسکن داشته باشم و صدها کار ضروری؛ اما تمام این کارهای ضروری که با فشار عوامل بیرونی، من مقهور اویم همه دو تا راه دارد: حلال دارد و حرام. اگر یک وقت اتفاق افتاد که راه یک طرفه بود، نظیر ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ﴾ آنجا تکلیف هم برداشته میشود «رفع ... ما اضطرّوا» آنجا دیگر جا برای تکلیف نیست.
بنابراین ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ برای مردم روشن میکند که انسان موظف است تکلیفش را انجام بدهد، اگر بخواهد بماند باید زندگیِ انسانی داشته باشد تا مرگ او هم مرگ انسانی باشد. نباید بگوید من اگر رفتم میمیرم، خب بر فرض مُردی، مُردی بالأخره حیات ابد را به همراه بُردی. این گمان، برنامهٴ شما را تنظیم نکند آن دین، برنامه را تنظیم کند. شما که جزم نداری وقتی که رفتی میمیری، خیلیها رفتند و سالم برگشتند، خیلیها نرفتند و مُردند، میشود مظنّه با مظنّه که انسان نمیتواند جهانبینی تنظیم بکند دیگر. البته اگر یک مظنّه خطری باشد برابر دستورات شرعی انسان موظف است به آن مظنّهاش حرمت بنهد از آن خطر برهد؛ اما این خطر نیست، این ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ نیست، آنکه نمیرود خود را به تهلکه میاندازد، نه آنکه میرود.
بنابراین این مطلبی است که مربوط به جهانبینی ماست که اگر کسی خواست درباره مرگ و حیات داوری کند، نمیتواند با احتمالی که موارد نقضش زیاد است داوری کند: ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ آن هم ﴿کِتَابَاً مُؤَجَّلاً﴾. هرچه که در جهان اتفاق میافتد اینچنین است، در مسائل تکوین این طور است [و] اختصاصی به مسئله مرگ و حیات ندارد، ایمان و کفر هم همین طور است.
مقصود آیه از اذن تکوینی و گستره اذن تشریعی
در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیه صد این است که فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ این اذن، اذن تکوینی است وگرنه اذن تشریعی را که ذات اقدس الهی به همه داد نه تنها اذن داد، بلکه امر کرد، واجب کرد که مؤمن بشوید؛ اما هر کس بخواهد ایمان بیاورد، ایمان کاری است [که] این کار بدون اجازهٴ صاحبکار ممکن نیست، او ربّالعالمین است، علل و اسباب را باید او تنظیم بکند، او باید موانع را برطرف بکند تا این امر محقّق بشود. هیچ کاری چه کار انبیا، چه کار اولیا، چه کار افراد عادی بدون اذن حق نیست.
در جریان مسیح(سلام الله علیه) در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» ملاحظه فرمودید که اگر او در آن ﴿أَنِّی أَخْلُقُ لَکُم مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً﴾ آن وقت ﴿فَیَکُونُ طَیْراً﴾ به اذن الله است ﴿وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ است، هیچکس در جهان تکوین نمیتواند بدون اذن حق کاری انجام بدهد، در بحثهای تکوینی. در مسائل تشریعی که اراده تشریعی هست و تخلّفپذیر است، البته جایی را که خدا نهی میکند عدهای انجام میدهند، جایی که خدا امر میکند عدّهای تخلّف میکنند. آن عوامل تشریعی است که خداوند اراده کرده است، نه «ارادةالتشریع»، بلکه خداوند اراده کرده است که این کارها را بندگان بر اساس اراده خودشان انجام بدهند، این را میگویند اراده تشریعیه نه «ارادةالتشریع» که به تکوین برمیگردد و کار خود مولاست. خدا اراده کرده است که امر بکند این میشود ارادةالتشریع و تخلّفناپذیر؛ اما خدا اراده کرد که این عبادات در خارج به وسیله اشخاص با ارادهشان انجام بگیرد تا افراد پرورانده بشوند و با اختیار خود ترقّی کنند یا با سوء اختیار خود تنزّل کنند، لذا در آیه صد سورهٴ «یونس» فرمود که ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ چه اینکه هیچ پیامبری توان اعجاز ندارد ﴿إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ ، هیچ کسی نمیمیرد ﴿إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾، پس این کار را باید به عنوان اذن خدا دانست یک، ﴿کِتَابَاً مُؤَجَّلاً﴾ این هم دو.
تشریح اجل معلق و مسمَا
در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود ـ اوایل سورهٴ «انعام» ـ در آیه دو سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است که فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن طِینٍ ثُمَّ قَضَی أَجَلٌ مُسَمّی عِندَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ این اجل اول تغییرپذیر است؛ اما حاصلِ جمع این کارهای شخص که به صورت اجل مسمّا ظهور میکند ﴿عِندَهُ﴾ است یعنی مشخص است یعنی خدا میداند که این شخص چه راهی را انتخاب بکند و چه موقع به آن پایان عمر میرسد ﴿وَأَجَلٌ مُسَمّی عِندَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾، چون ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ اجل مسمّا تغییرپذیر نیست، اجل هم یعنی آن مدّت.
این مطلب را در شرایطی فرمود که عدهای میگفتند اگر اینها به جبهه نمیرفتند، کُشته نمیشدند. دو آیه در همین زمینه است که در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» هست که یک آیه قبلاً خوانده شد آن آیه 156 بود که گفتند ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کَانُوا غُزًّی لَوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾؛ فرمود مبادا مثل آنهایی باشید که بگویید اگر جبهه نمیرفت کُشته نمیشد، این اگر را نگو، چون نمیدانی. خیلیها جبهه رفتند و سالم برگشتند، خیلیها نرفتند و مُردند. نگو اگر نمیرفتند، نمیمردند شما که نمیدانید که.
در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» فرمود: همین منافقین که ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ کسانی بودند که ﴿الَّذِینَ قَالُوا لإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا﴾ خودشان قاعد بودند، نه قائم، به همفکرانشان هم میگفتند که ﴿لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا﴾ ؛ اینها اگر حرف ما را گوش میدادند کُشته نمیشدند. خدا میفرماید خب، اگر این است ﴿فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ این ﴿فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ﴾ نه یعنی شما جلوی اصلِ مرگ را بگیرید، مگر منافقین میگفتند ما حالا که منافقیم اصلاً نمیمیریم، این را که نمیگفتند که. جواب، برابر سؤال است. سؤال آنها این بود که اگر کسی جبهه نرود، نمیمیرد. فرمود این طور نیست، عدهای نرفته مُردند، عدهای رفته نمردند. منافقین که نمیگفتند که اگر کسی گوش به حرف ما بدهد نمیمیرد که، تا خدا بفرماید که ﴿فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ بالأخره شما یک روز میمیرید، این بالأخره را همه میدانند. اگر منافق میگفت کسانی که گوش به حرف ما بدهند آبِ زندگی میخورند یعنی ابدالدهر میمانند، آن وقت خدا بفرماید که اینچنین نیست ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ حالا امروز نشد ده سال دیگر میمیرید یا صد سال دیگر میمیرید، این طور نیست که. آنها که نمیگفتند اگر کسی حرف ما را گوش بدهد اصلاً نمیمیرد که. میگفتند اگر حرف ما را گوش میدادند در این مقطع نمیمردند، جوابش هم این است که شما هم در این مقطع جلوی مرگتان را بگیرید نمیتوانید.
پرسش:
پاسخ: بله، یعنی خود این تقدیر است، خود این تقدیر الهی است که اگر انسان در برابر اتومبیل تندرو ایستاد، آسیب میبیند، رفت پیادهرو مصون است، خودِ این مقدّر است یعنی نظم است.
پرسش:
پاسخ: حرف منافقین این بود؛ اما مشخص نیست که پشت جبهه جای امن است که. فرمود: ﴿فَادْرَءُوا﴾ چون مرگ ﴿مَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ کسی نمیداند کجا میمیرد که، میشود به وهم ﴿تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ﴾ میشود خَرس و تخمین با خَرس و تخمین که نمیشود جهانبینی تنظیم کرد که، با گمان که نمیشود در عالم زندگی کرد که. انسان با یقین باید زندگی کند، خطوط کلّی دین مبرهن است و یقینی است، خطوط فراوانی در فقه و دین است که یقینی نیست، ولی این اصول یقینی میگوید اختیارت را به کسی بدهد که با یقین تو را رهنمایی میکند و آن وحی است. انسان مثل مسافری است که یک چمدان دستش است، او را چشمبسته یک جا پیاده کردند، نمیداند که از کجا آمده، نمیداند به کجا میرود، این قدر هست که فهمید مسافر است. او نه حق دارد بگوید که من خودم راه را پیدا میکند، نه حق دارد گوش به حرف کسی بدهد، چون هیچکس نمیداند این مسافر را چه کسی پیاده کرده، از کجا آمده، کجا میرود، فقط یک گروه میدانند و آن پیامآوران ذات اقدس الهیاند، آنها میدانند اصلاً از کجا آمده، کجا میرود، آنها حقّ راهنمایی دارند. برهان عقلی دو، دو تا چهار تا میگوید گوش به حرف اینها بده. اینها اگر گفتند برو، برو گفتند نرو، نرو. پس اینچنین نیست که کسی بگوید من اگر نروم میمانم، این طور نیست. میشود مظنّه با مظنّه هم نمیشود جهانبینی را تنظیم کرد.
پرسش:...
پاسخ: اگر نبود شاید کُشته نمیشد ولی خدا میدانست که او در اثر تربیت دینی میرود و شربت مینوشد و این اجل مسمّاست، اگر طور دیگر میکرد خدا طور دیگر میدانست و طور دیگر تنظیم میکرد.
پرسش:...
پاسخ: بله، این ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ﴾ آن در مسئله جهاد است اینجا که ﴿کُتِبَ﴾، چون خدا مقدّر کرده است و منظّم کرده است که این شخص به این سعادت برسد، لذا شوق و گرایش این را، چون این شخص راهِ خوبی را طی کرد، خدا این نعمت را هم فوض و رسید برای او قرار داده است.
درباره آنهایی که فرمود اگر شما نروید، کسانی که ﴿کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ﴾ میروند، چون یک عده را ذات اقدس الهی این توفیق داده است که دین او را یاری کنند. حالا ممکن است معمّرین قوم باشند، نظیر کسانی که در پای رکاب سیدالشهداء(سلام الله علیه) جزء معمّرین بودند و از حدود صد هم احیاناً گذشته بودند یا برخیها در حدّ نود بودند، اینها جزء معمّرین قوم بودن، آنکه زینب کبرا(سلام الله علیها) در کوفه استدلال کرد به همین عده استدلال کرد، فرمود: «هؤلاء قومٌ کَتَبَ اللهُ علیهِمْ القَتْلَ فَبَرَزُوا الی مَضٰاجِعِهِم» با اینکه در اینها معمّرین فراوانی بودند که جنگها را پشت سر گذاشتند و شربت شهادت ننوشیدند، مگر در کربلا. بعضیها هم از اصحاب رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند که به حضرت عرض میکردند که الآن وجود ما در هر جا باشیم نوبر است، برای اینکه پیامبر پنجاه سال قبل رحلت کرده و کسانی که پیامبر را دیده باشند و از اصحاب او باشند در زمان آن حضرت پنجاه، شصت سال داشتند و الآن اگر بگویند در فلان کشور یا در فلان شهر یا در فلان استان، یکی از اصحاب پیامبر است نوبر است خلاصه و من از آن نوبرها هستم و قدرت کُشتن ندارم ولی میتوانم شهید بشوم و خون من یک خون ارزانی نیست، استدعای من این است که اجازه بدهید من کُشته بشوم با تمنّایی از حضرت اجازه گرفت. خب، این جنگها را پشت سر گذاشته، حوادث فراوانی را پشت سر گذاشته و نمرد مگر در همان روز ذخیره شده است.
پرسش:...
پاسخ: بله، چون در صحنه جنگ دیگر این طور بود اجازه بدهید به میدان برویم، چون کسی که پیرمرد است میرود در برابر تلّی از سلاح و قدرت کُشتن ندارد او مقطوعالاجل است دیگر، حضرت هم در شب عاشورا فرمود هر کس اینجا باشد شهید میشود، آن را حضرت به همه اینها فرموده. خب، این کسی که پیرمرد است در برابر تلّی از شمشیر قرار میگرفت و اعتراف هم میکند که من فقط میتوانم کُشته بشوم، از من کار کُشتن ساخته نیست، این هم اجازه میگیرد تازه، آن هم باز قطعی نیست، به دستور ولیّاش حرکت میکند.
پرسش:...
پاسخ: بله، اینها کسانی بودند که نصیبشان شده، اینها کسانی بودند که بعد از اینکه حضرت فرمود: «أنتم فی حلٍّ من بیعتی» اینها عرض کردند ما دست از شما برنمیداریم، لذا حضرت جای اینها را به اینها نشان داد، کسی که تا اینجا بیاید شهادت نصیبش میشود، بنابراین ﴿کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ﴾ اینچنین خواهد بود.
اراده و همت، میزان سنجش انسانها
میماند مطلب بعدی فرمود حالا که جهانبینیتان اینچنین ترسیم شد چه درباره رسول خدا آن شایعه در شما اثر نگذارد و چه درباره خودتان به فکر فرار نباشید، بیایید همّتتان را تنظیم بکنید؛ هر کسی به اندازه ارادهاش میارزد، نه به اندازه علم و دانشاش میارزد. این از بیانات نورانی حضرت امیر(صلوات الله و سلامه علیه) است، نفرمود «قیمة کلّ امرء ما یعلمه» هر کسی به اندازه سوادش میارزد، این طور نیست [بلکه] هر کسی به اندازه هنرش میارزد. آن سوادداری که به عمل ننشست سوادِ او، بیهنر است خلاصه، «قِیمَةُ کُلِّ امْرِىءٍ مَا یُحْسِنُهُ» نه «ما یعلمه» یا «یعرفه». هر کسی به اندازه هنرش میارزد، آنکه سواد دارد، ولی عمل ندارد یک آدم بیهنری است، وبالی است برای او، هر کسی آن سواد را به عمل نشاند هنرمند شد، «أحسنه» یعنی خوب فهمید، خوب پیاده کرد و هر کس به اندازه اراده و همّت خود میارزد.
حالا قرآن کریم فرمود همّتتان را مشخص کنید که چه اندازه میارزید، دنیایی است که ﴿لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ﴾ آخرش این است که من این قدر مرید دارم، این قدر شاگرد دارم، این قدر کتاب چاپ کردم، این قدر مقلّد دارم آخرش این حرف است، آخرش این حرف است که مثل پوست پیاز است، این آخرش. یک وقت امام(رضوان الله علیه) در همان شبستان شرقی این مسجد اعظم نصیحت میکردند، میفرمودند من الآن که آمدم از کنار مزار مرحوم آقای بروجردی فاتحه خواندم و آمدم، اوج مرجعیّت او را دیدم، تشییع جنازه او با این عکس که بالای قبر اوست این را هم دیدم. این تازه در راهِ صحیح قدم برداشتن، فرمود دنیا این است که اوّلش از بازی کودکانه یا لَعب در گهواره شروع میشود، آخرش هم به تکاثر ختم میشود ﴿اعْلَمُوا أَ نَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَالأوْلاَدِ﴾ بیش از این چهار بخش هم ندارد. اما ﴿وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ است این دنیا، آن هم آخرت. راه هم باز است، هر کسی اهل دنیا باشد، دنیا میگیرد، هر کسی اهل آخرت باشد، دنیا و آخرت با هم میگیرد، هر کس بالاتر از دنیا و آخرت باشد، بالاتر از دنیا و آخرت نصیبش میشود، راه باز است سه تا راه است خلاصه. البته آن راه سوّم، کمال همان راه دوم است. فرمود دنیا وضعش این است، آخرت هم وضعش این است [و] هر کس هر چه بخواهد برابر سعی و کوششاش دریافت میکند، شما ببینید با چه همّتی میارزید.
در همین جریان جنگ اُحد پرده را برداشت، فرمود شما کسانی بودید که ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾ در همین جریان جنگ اُحد فرمود وضعتان به جایی رسید که یک عده دنیا میخواستید یا به فکر غنیمت بودید که اسلام را آسیب برسانید، در اثر آن غنیمت بیجا یا مثلاً فرار کردید که از آن جهت به اسلام آسیب برسانید یا از راههای دیگر ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾.
در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آیه 152 این است که ﴿وَعَصَیْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَا تُحِبُّونَ مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾ این را پرده برداشت، فرمود دنیا این است، آخرت آن است، هر راهی را که بخواهید باز است ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُوْتِهِ مِنْهَا﴾ اینچنین نیست که اگر کسی به سراغ دنیا برود، دنیاطلب باشد [و] دنیا نصیبش نشود، آنگاه قهراً به طرف آخرت میآید، این میشود جبر ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُوْتِهِ مِنْهَا﴾ اما چقدر میدهیم را در سورهٴ «اسراء» مشخص کرد ؛ اگر کسی به سَمت معنویت حرکت بکند راه باز است، به سمت مادیّت حرکت بکند راه باز است، از هر دو راه منزّه باشد، الله طلب بکند آن هم راه میانبری است که باز است که ﴿وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ﴾ است، این کسانی است که «حباً لله» عمل میکنند، نه ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِی﴾ بخواهند ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی﴾ زیرِ پای اینهاست، اینجا ﴿یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ﴾ نیست که آنجا طعام بخورد، اینچنین نیست.
خب، پس راهها مشخص شد، مرگها هم مشخص است، عمده این است که انسان به اندازه همّت خود زنده است، فرمود ارادههایتان را تنظیم بکنید ﴿وَمَن یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا﴾ ثواب همان «ثاب» یعنی «رجع» یعنی بازده دنیایی طلب کرده، ما به او میدهیم، بازده آخرت طلب کرده، ما به او میدهیم، اراده کند. البته این ﴿نُؤْتِهِ مِنْهَا﴾ ظاهرش یعنی از دنیا. به قرینه سورهٴ «اسراء» ﴿نُؤْتِهِ مِنْهَا﴾ «مِن» تبعیضیه است، ظاهرش نمیشود بر تبعیض حمل کرد یعنی از جنس دنیا خواهیم داد، حالا به آیه سورهٴ «اسراء» که برسیم، معلوم میشود اینچنین نیست که هر کس به سراغ دنیا رفته، هر چه خواست گرفت، این طور نیست.
مصداق بارز شاکران
پس ﴿وَمَن یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن یُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ﴾؛ اگر کسی شاکر بود گذشته از آخرت، دنیا هم به او میدهیم و اگر جزء اوحدی از اهل شکر بود که منزّه از دنیا و آخرت بود ما جزای خودمان را به او میدهیم؛ اما چیست ما میدانیم و او، که در این بخش به حضرت امیر(سلام الله علیه) تطبیق شده که این روایت را خیلیها نقل کردند که در جریان اُحد حضرت شصت زخم دید که کلّ بدن را زخم گرفته: «هو قرهة واحده»؛ گویا سراپای حضرت یک تکّه زخم است، این «قرهة واحده» این است. وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دو نفر را مأموریت داد که تداوی کنند، آنها عرض کردند ما هرجا را درمان میکنیم، جای دیگر شکافته میشود. حضرت خودشان تشریف آوردند با دست مبارک کاری کردند که مسح کردند و همه زخمها درمان شد، آن وقت حضرت امیر عرض کرد خدا را شکر میکنم که ما را جزء صابرین قرار داد، فرار نکردم تا آخرین لحظه ایستادم، وجود مبارک رسول خدا هم فرمود کسی که تا این اندازه ایستاده است، حق را ادا کرده «ابلی و اعذر» . خب، این میشود جزء شاکرین که برتر از دنیا و آخرت است.
بررسی بحثهایی دربارهٴ دنیا و آخرت
در اینکه راه را مشخص کرد، فرمود دنیا این است، آخرت آن است ﴿وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ است، آن بازیچهای بیش نیست شما را سرگرم نکند. این بازیچه فقط تلاش و کوششاش این است که آبرویتان را ببرد، هیچ هدفی ندارد دنیا. آدم بیآبرو هم حرفش هرچه هم عالِم باشد، نوشتهاش هرچه هم محقّقانه باشد، بیسکه است، مردم به آبرو زندهاند. تلاش شیطان هم این است که آدم را بیآبرو کند، این میخواهد ﴿لِیُرِیَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا﴾ وقتی جریان آدم و حوّا را ذکر میکند، خدا میفرماید: ﴿یَا بَنِی آدَمَ لاَ یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُم مِنَ الْجَنَّةِ﴾ و کوششاش این بود که ﴿لِیُرِیَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا﴾ یعنی آنچه بدش میآید آن را عَلن کند؛ آن مستور را، مشهور کند. آن درون را بیرون بیاورد خلاصه و آن کار را که کرد دیگر انسان مثل گلابی است که آن گلابش که گرفته شد، میشود تُفاله. تمام تلاش شیطان فرمود این است منظور که میخواهد سوئات شما را به شما نشان بدهد، سوئه را که نشان داد، این عوره را نشان داد دیگر انسان میشود بیحیثیت.
فرمود این کار را نکنید، این را راهها را مشخص کرده، دنیا بخواهید این است، آخرت بخواهید این است؛ اما درباره دنیا فرمود اینچنین نیست که حالا هرچه شما خواستید ما به شما بدهیم، این طور نیست. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این مسئله را بازتر بیان کرده، قبل از سورهٴ «اسراء» در سورهٴ «هود» همین معنا را بیان کرده؛ اما نه به آن باز بودن که در سورهٴ «اسراء» است. آیه پانزده سورهٴ «هود» این است که ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِیهَا وَهُمْ فِیهَا لاَ یُبْخَسُونَ﴾؛ هر کاری که برای دنیا بکنید ما به او میدهیم؛ اما چه اندازه میدهیم، آن مقداری که خود ما مصلحت میدانیم. در آیه هیجده سورهٴ «اسراء» خوب مشخص کرده و آیه نوزده، فرمود: ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ﴾؛ کسی که دنیا طلب بکند ﴿عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِیدُ﴾ این دو تا قید به آن زده، اینچنین نیست که هر کس، هر اندازه هوس داشته باشد به او برسد یا هر کس، به طرف دنیا رفت گیرش بیاید، این طور نیست. آن اندازه که ما بخواهیم برای آن افرادی که ما بخواهیم، این دو قید همه مطلقات را تقیید میکند ﴿عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ﴾ نه «ما یشاء»، ﴿لِمَن نُّرِیدُ﴾ نه «لمن أراد» این برای دنیا.
اما درباره آخرت فرمود: ﴿وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَی لَهَا سَعْیَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کَانَ سَعْیُهُم مَّشْکُوراً﴾ شکرش هم این است که ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ ؛ ما ده برابر میدهیم، هیچ تقیید ندارد؛ اما آن مسئله، تقیید دارد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تشریح قضا و قدر الهی
مقصود آیه از اذن تکوینی و گستره اذن تشریحی
کیفیت واقع شدن مفعول و فاعل موت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ مَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ کِتَابَاً مُؤَجَّلاً وَمَن یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن یُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ ﴿145﴾ وَکَأَیِّنَ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَکَانُوا وَاللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ ﴿146﴾ وَمَا کَانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِی أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَی الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ ﴿147﴾ فَآتَاهُمُ اللّهُ ثَوَابَ الدُّنْیَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الآخِرَةِ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ﴿148﴾
خلاصه مباحث گذشته
در جریان اُحد ملاحظه فرمودید که از هر نظر لازم بود مسئلهٴ مرگ، مسئلهٴ اجل، مسئلهٴ اراده و همّت تبیین بشود، چون مشکلات کسانی که در جنگ اُحد آسیب دیدند، حل نشدن این مسائل است.
اولاً مسئله مرگ را تبیین فرمود که هیچکس بدون اذن حق نمیمیرد، چون مرگ و حیات دو نحوه کار است و بر اساس توحید ربوبی هیچ کاری در عالم انجام نمیگیرد، مگر به اذن الله، چون مُحیی و مُمیت اوست: ﴿یُحْیِی وَیُمِیتُ﴾ .
تشریح قضا و قدر الهی
مطلب دوم آن است که برای هر کسی یک اجل مشخص است که این شخص تا چه موقع باید زندگی کند و این اجل، قابل تغییر و تبدیل هست یعنی گرچه قضا که هر کسی باید بمیرد اصل کلی است و قابل تغییر نیست؛ اما قَدَر ـ که فلان شخص چقدر باید زندگی کند ـ کاملاً قابل تغییر و تبدیل هست. راه برای قَدَر، همیشه دو طرفه است یک طرفه نیست؛ اما هیچ ابهام و اجمال در جهان نیست، نه در جهان جای اجمال هست، نه برای ذات اقدس الهی چیزی مبهم است، البته انسانی که این راه را طی میکند، چون از عواقب این راه خبر ندارد برای او مبهم است و احیاناً سرنوشت را هم مُجمل و مبهم میپندارند، این طور نیست.
خب، پس اصل قضا که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ این «اصلٌ لا یتقدّر و لا یتغیّر و لا یتبدّل». مطلب دوم که قَدر است برای هر کسی یک اجل مشخصی است و کاملاً تغییرپذیر. راه تغییر را هم ذات اقدس الهی مشخص کرده است، فرمود اگر راهِ صحیح طبّی را طی کنید، راه دعا و صدقه و صله رَحِم را طی کنید از یک عمر طولانیتر برخوردارید و آن راههای طبّی را که مربوط به طبیعت است اگر نادیده بگیرید و اگر راه دعا و صدقه و صله رَحِم و امثال ذلک را که مربوط به معنویّت است آنها را نادیده بگیرید، آن عمر کوتاهتری را دارید، پس همان طوری که در نظام تشریع، انسان سرِ دو راه هست یا خیر یا شرَ ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ ، ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ در نظام تکوین هم سرِ دو راه است یا عمر طولانی یا عمر کوتاه و همان طوری که در نظام تشریع اینچنین نیست که هر کسی بتواند به هر مقامی برسد، این قدر هست که هر کسی بتواند سعادتمند بشود و از شرَ و جهنم نجات پیدا کند، این مقدار هست؛ اما آن طور نیست که همه آن استعداد را داشته باشند که بشوند انسان کامل.
در نظام تکوین هم اینچنین است یعنی دو راه است هر کسی میتواند از عمر طولانی برخوردار باشد؛ اما نه عمر نوح. عمر طولانی نسبت به خود او، اینچنین نیست که هر کسی بتواند جزء معمّرین قوم باشد ولی این طور است که هر کسی میتواند از یک عمر طولانی نسبی برخوردار باشد، همان طوری که در نظام تشریع، هر انسانی سرِ دو راه هست ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ در مسائل تکوینی هم هر انسانی سرِ دو راه است یا راههای خیر که عمر طولانیتری دارد یا راههای شرّ که عمر کوتاهتری دارد و هیچ ابهامی نیست یعنی اگر راهِ مشخصی را طی کرده است، پایان او هم معیّن است.
مطلب سوم این بود که ذات اقدس الهی که ناظمِ کلّ این برنامههاست، میداند که فلان شخص با اختیار خود آن راهِ خوب را طی کرد، با اینکه میتوانست راه بد را طی کند، با اینکه پیشنهاد راه بد به او داده شده است، با اینکه دوستان بدی او را اِغوا کردهاند؛ اما او به حُسن اختیار خود راه خیر را طی کرد و میکند و عمر طولانی دارد و فلان شخص با اینکه میتواند راهِ خیر را طی کند، راهنمایان هم، او را راهِ خیر را یادش دادند، تشویق کردند ولی او به سوء اختیار خود راهِ بد را انتخاب میکند و عمر کوتاهتری دارد. خدا میداند در ازل که این شخص را هرچه نصیحت بکنی نمیپذیرد و آن شخص را هرچه وسوسه بکنی تحت تأثیر قرار نمیگیرد، چون برای ذات اقدس الهی هیچ ابهام و اجمالی نیست، قهراً کتاب مؤجّلی دارد، مدّتش مشخص است که فلان شخص در فلان لحظه میمیرد.
نقل و نقد شبههٴ فخررازی
قهراً شبههای که امام رازی در نوعِ مسائل دارد در همین بحث هم ذیل ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ دارد ، آن شبهه هم برطرف میشود. آن شبهه را گرچه در بعضی از کتابهای خودش برطرف کرده است و اما آن تفکّر اشعری و جبریِ او نمیگذارد که از دست و پای آن شبهه نجات پیدا کند.
آن شبهه همین حرف معروف است که ذات اقدس الهی در ازل میدانست که فلان شخص این کار را میکند یا نه؟ اگر بگوییم خدا در ازل نمیدانست که زید، فلان کار را میکند، این ـ معاذ الله ـ میشود جهل، با اینکه خدا ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است، چون در ازل میدانست که فلان شخص در فلان وقت آن کار را انجام میدهد، پس فلان شخص باید آن کار را انجام بدهد وگرنه علم خدا جهل بُوَد.
این در اصل جبر هست، در نوع مسائل قضا و قَدَر هست که امام رازی همین شبهه را در ذیل همین آیه در تفسیر خودش ذکر میکند. غافل از اینکه ذات اقدس الهی به جمیع اشیاء با همه مبادی و اسباب و عللش عالِم است؛ این طور نیست که اصل پدیده را بداند و از علل و عوامل او آگاه نباشد. حوادث، در یک مقطع تاریخی فراواناند در یک لحظه یا در یک روز معیّن، حوادث فراوانی اتفاق میافتد؛ هر حادثهای، مبادیای دارد خداوند آن پدیدهها را با همه آن مبادی میداند، مثلاً در روز شنبه در ماه معیّن، در سال مشخص یک تکّه خاک به فلزی در دل کوهی تبدیل میشود، این یک. یا گیاهی از خاک سر برمیآورد، جوانه میزند و شکوفا میشود این دو. یا حیوانی در دشتی صیدی دارد این سه. یا انسانی در فلان مکانی، اطاعتی یا عصیانی دارد چهار و هزارها کار دیگر.
خب، همان طوری که ذات اقدس الهی میداند که در فلان روزِ از فلان ماه از فلان سال این حوادث، اتفاق میافتد به مبادی و اسباب و علل اینها هم عالِم است یعنی میداند که طبق علل طبیعی، فلان خاک چندین قرنِ قبل حرکت کرده است با پیمودن ردهها و رگههای کوهی، خود را به فلان معدن در امروز رسانده است، فلان خاک بعد از چند قرن حالا لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن. اینچنین نیست که فقط بداند که فلان خاک لعل بدخشان شد یا عقیق یمن. این راههایی را که او طی کرده است میداند، بارانهای مناسبی که آمده است میداند، جذب و دفعی که این خاک در طیّ این چند قرن پشت سر گذاشت میداند، حفّاریهایی که خواست بشود و نشد میداند، سیلهایی که آمده و جلوی رشد او را گرفت میداند، عواملی هم که او را تأیید کرد میداند، اینچنین نیست که بداند لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن ولی علل و اسبابش را نداند که، این برای کار اول.
کار دوم که فلان گیاه در فلان گوشهٴ زمین سبز شده است این را هم میداند که بذری از چند ماه قبل، اینجا پاشیده شده، علل و عواملی او را یاری کرده، موانعی جلوی رشد او را گرفته، شرایطی در رشدش شرکت کرده تا فلان روز این گیاه جوانه زده یا اگر حیوانی در فلان دشت، در فلان روز، شکاری کرده یا شکاری شده میداند که این حیوان از چند مدت قبل حرکت کرده، گرسنگی وادارش کرده که به این سرزمین بیاید یا فلان حیوان هم فضای این سرزمین، جاذبهای داشت او را به این سرزمین کشانده، او شده شکار و این شکارچی. کارِ دو تا حیوان را با همه
مبادی و اسباب و علل میداند، این کار سوم.
کار چهارم این است که در همان روز معیّن که زید اطاعت کرده، عمرو عصیان کرده حق، ذات اقدس اعظم میدانست که این شخص در اثر رشد در فلان محیط یا تربیت در فلان محیط، آن عوامل درونیاش چه بود، نصایح در او چرا اثر نکرده؟ برای اینکه ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ﴾ بشود راهنمایان غیبی و درونی و بیرونی برای او گمارد که او دفعتاً به چاه نیفتد ولی میداند که این شخص از دیرباز حرکت کرده ولی گرفتار هوس است، در فلان مقطع به معصیت دست دراز میکند. شخص دیگری که همه امکانات را دارد، میتواند دست به عصیان دراز کند عمداً با حُسن اختیار خود، دست به عصیان دراز نمیکند و اطاعت میکند، این هم کار چهارم. پس حق ز ازل میداند که در فلان روز، فلان کار پدید میآید؛ اما با همه اسباب و عللش میداند. حق ز ازل میداند که زید با اختیار خود اطاعت میکند و عمرو با اختیار خود معصیت میکند، تمام اشتباه امام رازی و همفکرانشان این است که اینها فعل را بدون اسباب و علل در نظر گرفتند؛ گفتند آیا حق ز ازل میداند که زید در فلان روز این کار را میکند یا نه؟ اگر نداند که جاهل است، اگر بداند که اگر زید این کار را نکند میشود جهل، پس زید مجبور است در آن کار. در حالی که حق ز ازل میداند که زید با اختیار خود این کار را انجام میدهد و اگر زید آن کار را با اختیار انجام ندهد، علم خدا جهل بُوَد. این موکَِد اختیار زید است. عمرو با اختیار خود این کارها را انجام میدهد و اگر عمرو با اختیار، این کارها را انجام ندهد، علم خدا جهل بوَد.
کیفیت واقع شدن مفعول و فاعل موت
مسئله موت هم اینچنین است؛ ذات اقدس الهی میداند که زید نصیحتشنو نیست [و] با سوء اختیار خود راههایی را که نهی شده، غذاهایی را که نهی شده نباید بخورد میخورد، نباید بنوشد مینوشد یا راههایی که امر شده به نام دعا و صدقه و امثال ذلک آنها را ترک میکند، این شخص با امکان اینکه راهِ خیر را طی کند به سوء اختیار خود راه بد را میپیماید و عمر کوتاهی دارد، این میشود کتاب مؤجّل و دیگری با اینکه میتواند راه بد را طی کند با حُسن اختیار خود، راه خیر را طی میکند؛ هم مسائل طبّی و درمانی را رعایت میکند، هم مسائل معنوی را از نظر دور نمیدارد، یک عمر طولانی پیدا میکند.
پرسش:
پاسخ: عوامل خارجی ما را به یک طرف مجبور نمیکنند، ما مجبوریم غذا بخوریم؛ اما مجبور به حرام نیستیم. علل و عوامل خارجی خیلی زیبا تنظیم شدند، ما را وادار میکنند که لباس بپوشیم، غذا بخوریم، آب بنوشیم؛ اما هرگز راه را یک طرفه نمیکنند. اگر یک وقت علل و عواملی راه را یک طرفه کرده است آنجا درِ تکلیف هم بسته میشود «رفع ... ما اضطروا» ، ولی هیچگاه عوامل، ما را به معصیت وادار نمیکنند عوامل، ما را به اصل کار وادار میکنند نه به معصیت. کسی نمیتواند بگوید من نمیخواهم بخوابم، نمیخواهم غذا بخورم، نمیتوانم، من مجبورم غذا بخورم، بنوشم، بپوشم، مسکن داشته باشم و صدها کار ضروری؛ اما تمام این کارهای ضروری که با فشار عوامل بیرونی، من مقهور اویم همه دو تا راه دارد: حلال دارد و حرام. اگر یک وقت اتفاق افتاد که راه یک طرفه بود، نظیر ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ﴾ آنجا تکلیف هم برداشته میشود «رفع ... ما اضطرّوا» آنجا دیگر جا برای تکلیف نیست.
بنابراین ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ برای مردم روشن میکند که انسان موظف است تکلیفش را انجام بدهد، اگر بخواهد بماند باید زندگیِ انسانی داشته باشد تا مرگ او هم مرگ انسانی باشد. نباید بگوید من اگر رفتم میمیرم، خب بر فرض مُردی، مُردی بالأخره حیات ابد را به همراه بُردی. این گمان، برنامهٴ شما را تنظیم نکند آن دین، برنامه را تنظیم کند. شما که جزم نداری وقتی که رفتی میمیری، خیلیها رفتند و سالم برگشتند، خیلیها نرفتند و مُردند، میشود مظنّه با مظنّه که انسان نمیتواند جهانبینی تنظیم بکند دیگر. البته اگر یک مظنّه خطری باشد برابر دستورات شرعی انسان موظف است به آن مظنّهاش حرمت بنهد از آن خطر برهد؛ اما این خطر نیست، این ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ نیست، آنکه نمیرود خود را به تهلکه میاندازد، نه آنکه میرود.
بنابراین این مطلبی است که مربوط به جهانبینی ماست که اگر کسی خواست درباره مرگ و حیات داوری کند، نمیتواند با احتمالی که موارد نقضش زیاد است داوری کند: ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ آن هم ﴿کِتَابَاً مُؤَجَّلاً﴾. هرچه که در جهان اتفاق میافتد اینچنین است، در مسائل تکوین این طور است [و] اختصاصی به مسئله مرگ و حیات ندارد، ایمان و کفر هم همین طور است.
مقصود آیه از اذن تکوینی و گستره اذن تشریعی
در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیه صد این است که فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ این اذن، اذن تکوینی است وگرنه اذن تشریعی را که ذات اقدس الهی به همه داد نه تنها اذن داد، بلکه امر کرد، واجب کرد که مؤمن بشوید؛ اما هر کس بخواهد ایمان بیاورد، ایمان کاری است [که] این کار بدون اجازهٴ صاحبکار ممکن نیست، او ربّالعالمین است، علل و اسباب را باید او تنظیم بکند، او باید موانع را برطرف بکند تا این امر محقّق بشود. هیچ کاری چه کار انبیا، چه کار اولیا، چه کار افراد عادی بدون اذن حق نیست.
در جریان مسیح(سلام الله علیه) در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» ملاحظه فرمودید که اگر او در آن ﴿أَنِّی أَخْلُقُ لَکُم مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً﴾ آن وقت ﴿فَیَکُونُ طَیْراً﴾ به اذن الله است ﴿وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ است، هیچکس در جهان تکوین نمیتواند بدون اذن حق کاری انجام بدهد، در بحثهای تکوینی. در مسائل تشریعی که اراده تشریعی هست و تخلّفپذیر است، البته جایی را که خدا نهی میکند عدهای انجام میدهند، جایی که خدا امر میکند عدّهای تخلّف میکنند. آن عوامل تشریعی است که خداوند اراده کرده است، نه «ارادةالتشریع»، بلکه خداوند اراده کرده است که این کارها را بندگان بر اساس اراده خودشان انجام بدهند، این را میگویند اراده تشریعیه نه «ارادةالتشریع» که به تکوین برمیگردد و کار خود مولاست. خدا اراده کرده است که امر بکند این میشود ارادةالتشریع و تخلّفناپذیر؛ اما خدا اراده کرد که این عبادات در خارج به وسیله اشخاص با ارادهشان انجام بگیرد تا افراد پرورانده بشوند و با اختیار خود ترقّی کنند یا با سوء اختیار خود تنزّل کنند، لذا در آیه صد سورهٴ «یونس» فرمود که ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ چه اینکه هیچ پیامبری توان اعجاز ندارد ﴿إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ ، هیچ کسی نمیمیرد ﴿إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾، پس این کار را باید به عنوان اذن خدا دانست یک، ﴿کِتَابَاً مُؤَجَّلاً﴾ این هم دو.
تشریح اجل معلق و مسمَا
در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود ـ اوایل سورهٴ «انعام» ـ در آیه دو سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است که فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن طِینٍ ثُمَّ قَضَی أَجَلٌ مُسَمّی عِندَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ این اجل اول تغییرپذیر است؛ اما حاصلِ جمع این کارهای شخص که به صورت اجل مسمّا ظهور میکند ﴿عِندَهُ﴾ است یعنی مشخص است یعنی خدا میداند که این شخص چه راهی را انتخاب بکند و چه موقع به آن پایان عمر میرسد ﴿وَأَجَلٌ مُسَمّی عِندَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾، چون ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ اجل مسمّا تغییرپذیر نیست، اجل هم یعنی آن مدّت.
این مطلب را در شرایطی فرمود که عدهای میگفتند اگر اینها به جبهه نمیرفتند، کُشته نمیشدند. دو آیه در همین زمینه است که در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» هست که یک آیه قبلاً خوانده شد آن آیه 156 بود که گفتند ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کَانُوا غُزًّی لَوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾؛ فرمود مبادا مثل آنهایی باشید که بگویید اگر جبهه نمیرفت کُشته نمیشد، این اگر را نگو، چون نمیدانی. خیلیها جبهه رفتند و سالم برگشتند، خیلیها نرفتند و مُردند. نگو اگر نمیرفتند، نمیمردند شما که نمیدانید که.
در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» فرمود: همین منافقین که ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ کسانی بودند که ﴿الَّذِینَ قَالُوا لإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا﴾ خودشان قاعد بودند، نه قائم، به همفکرانشان هم میگفتند که ﴿لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا﴾ ؛ اینها اگر حرف ما را گوش میدادند کُشته نمیشدند. خدا میفرماید خب، اگر این است ﴿فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ این ﴿فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ﴾ نه یعنی شما جلوی اصلِ مرگ را بگیرید، مگر منافقین میگفتند ما حالا که منافقیم اصلاً نمیمیریم، این را که نمیگفتند که. جواب، برابر سؤال است. سؤال آنها این بود که اگر کسی جبهه نرود، نمیمیرد. فرمود این طور نیست، عدهای نرفته مُردند، عدهای رفته نمردند. منافقین که نمیگفتند که اگر کسی گوش به حرف ما بدهد نمیمیرد که، تا خدا بفرماید که ﴿فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ بالأخره شما یک روز میمیرید، این بالأخره را همه میدانند. اگر منافق میگفت کسانی که گوش به حرف ما بدهند آبِ زندگی میخورند یعنی ابدالدهر میمانند، آن وقت خدا بفرماید که اینچنین نیست ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ حالا امروز نشد ده سال دیگر میمیرید یا صد سال دیگر میمیرید، این طور نیست که. آنها که نمیگفتند اگر کسی حرف ما را گوش بدهد اصلاً نمیمیرد که. میگفتند اگر حرف ما را گوش میدادند در این مقطع نمیمردند، جوابش هم این است که شما هم در این مقطع جلوی مرگتان را بگیرید نمیتوانید.
پرسش:
پاسخ: بله، یعنی خود این تقدیر است، خود این تقدیر الهی است که اگر انسان در برابر اتومبیل تندرو ایستاد، آسیب میبیند، رفت پیادهرو مصون است، خودِ این مقدّر است یعنی نظم است.
پرسش:
پاسخ: حرف منافقین این بود؛ اما مشخص نیست که پشت جبهه جای امن است که. فرمود: ﴿فَادْرَءُوا﴾ چون مرگ ﴿مَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ کسی نمیداند کجا میمیرد که، میشود به وهم ﴿تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ﴾ میشود خَرس و تخمین با خَرس و تخمین که نمیشود جهانبینی تنظیم کرد که، با گمان که نمیشود در عالم زندگی کرد که. انسان با یقین باید زندگی کند، خطوط کلّی دین مبرهن است و یقینی است، خطوط فراوانی در فقه و دین است که یقینی نیست، ولی این اصول یقینی میگوید اختیارت را به کسی بدهد که با یقین تو را رهنمایی میکند و آن وحی است. انسان مثل مسافری است که یک چمدان دستش است، او را چشمبسته یک جا پیاده کردند، نمیداند که از کجا آمده، نمیداند به کجا میرود، این قدر هست که فهمید مسافر است. او نه حق دارد بگوید که من خودم راه را پیدا میکند، نه حق دارد گوش به حرف کسی بدهد، چون هیچکس نمیداند این مسافر را چه کسی پیاده کرده، از کجا آمده، کجا میرود، فقط یک گروه میدانند و آن پیامآوران ذات اقدس الهیاند، آنها میدانند اصلاً از کجا آمده، کجا میرود، آنها حقّ راهنمایی دارند. برهان عقلی دو، دو تا چهار تا میگوید گوش به حرف اینها بده. اینها اگر گفتند برو، برو گفتند نرو، نرو. پس اینچنین نیست که کسی بگوید من اگر نروم میمانم، این طور نیست. میشود مظنّه با مظنّه هم نمیشود جهانبینی را تنظیم کرد.
پرسش:...
پاسخ: اگر نبود شاید کُشته نمیشد ولی خدا میدانست که او در اثر تربیت دینی میرود و شربت مینوشد و این اجل مسمّاست، اگر طور دیگر میکرد خدا طور دیگر میدانست و طور دیگر تنظیم میکرد.
پرسش:...
پاسخ: بله، این ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ﴾ آن در مسئله جهاد است اینجا که ﴿کُتِبَ﴾، چون خدا مقدّر کرده است و منظّم کرده است که این شخص به این سعادت برسد، لذا شوق و گرایش این را، چون این شخص راهِ خوبی را طی کرد، خدا این نعمت را هم فوض و رسید برای او قرار داده است.
درباره آنهایی که فرمود اگر شما نروید، کسانی که ﴿کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ﴾ میروند، چون یک عده را ذات اقدس الهی این توفیق داده است که دین او را یاری کنند. حالا ممکن است معمّرین قوم باشند، نظیر کسانی که در پای رکاب سیدالشهداء(سلام الله علیه) جزء معمّرین بودند و از حدود صد هم احیاناً گذشته بودند یا برخیها در حدّ نود بودند، اینها جزء معمّرین قوم بودن، آنکه زینب کبرا(سلام الله علیها) در کوفه استدلال کرد به همین عده استدلال کرد، فرمود: «هؤلاء قومٌ کَتَبَ اللهُ علیهِمْ القَتْلَ فَبَرَزُوا الی مَضٰاجِعِهِم» با اینکه در اینها معمّرین فراوانی بودند که جنگها را پشت سر گذاشتند و شربت شهادت ننوشیدند، مگر در کربلا. بعضیها هم از اصحاب رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند که به حضرت عرض میکردند که الآن وجود ما در هر جا باشیم نوبر است، برای اینکه پیامبر پنجاه سال قبل رحلت کرده و کسانی که پیامبر را دیده باشند و از اصحاب او باشند در زمان آن حضرت پنجاه، شصت سال داشتند و الآن اگر بگویند در فلان کشور یا در فلان شهر یا در فلان استان، یکی از اصحاب پیامبر است نوبر است خلاصه و من از آن نوبرها هستم و قدرت کُشتن ندارم ولی میتوانم شهید بشوم و خون من یک خون ارزانی نیست، استدعای من این است که اجازه بدهید من کُشته بشوم با تمنّایی از حضرت اجازه گرفت. خب، این جنگها را پشت سر گذاشته، حوادث فراوانی را پشت سر گذاشته و نمرد مگر در همان روز ذخیره شده است.
پرسش:...
پاسخ: بله، چون در صحنه جنگ دیگر این طور بود اجازه بدهید به میدان برویم، چون کسی که پیرمرد است میرود در برابر تلّی از سلاح و قدرت کُشتن ندارد او مقطوعالاجل است دیگر، حضرت هم در شب عاشورا فرمود هر کس اینجا باشد شهید میشود، آن را حضرت به همه اینها فرموده. خب، این کسی که پیرمرد است در برابر تلّی از شمشیر قرار میگرفت و اعتراف هم میکند که من فقط میتوانم کُشته بشوم، از من کار کُشتن ساخته نیست، این هم اجازه میگیرد تازه، آن هم باز قطعی نیست، به دستور ولیّاش حرکت میکند.
پرسش:...
پاسخ: بله، اینها کسانی بودند که نصیبشان شده، اینها کسانی بودند که بعد از اینکه حضرت فرمود: «أنتم فی حلٍّ من بیعتی» اینها عرض کردند ما دست از شما برنمیداریم، لذا حضرت جای اینها را به اینها نشان داد، کسی که تا اینجا بیاید شهادت نصیبش میشود، بنابراین ﴿کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ﴾ اینچنین خواهد بود.
اراده و همت، میزان سنجش انسانها
میماند مطلب بعدی فرمود حالا که جهانبینیتان اینچنین ترسیم شد چه درباره رسول خدا آن شایعه در شما اثر نگذارد و چه درباره خودتان به فکر فرار نباشید، بیایید همّتتان را تنظیم بکنید؛ هر کسی به اندازه ارادهاش میارزد، نه به اندازه علم و دانشاش میارزد. این از بیانات نورانی حضرت امیر(صلوات الله و سلامه علیه) است، نفرمود «قیمة کلّ امرء ما یعلمه» هر کسی به اندازه سوادش میارزد، این طور نیست [بلکه] هر کسی به اندازه هنرش میارزد. آن سوادداری که به عمل ننشست سوادِ او، بیهنر است خلاصه، «قِیمَةُ کُلِّ امْرِىءٍ مَا یُحْسِنُهُ» نه «ما یعلمه» یا «یعرفه». هر کسی به اندازه هنرش میارزد، آنکه سواد دارد، ولی عمل ندارد یک آدم بیهنری است، وبالی است برای او، هر کسی آن سواد را به عمل نشاند هنرمند شد، «أحسنه» یعنی خوب فهمید، خوب پیاده کرد و هر کس به اندازه اراده و همّت خود میارزد.
حالا قرآن کریم فرمود همّتتان را مشخص کنید که چه اندازه میارزید، دنیایی است که ﴿لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ﴾ آخرش این است که من این قدر مرید دارم، این قدر شاگرد دارم، این قدر کتاب چاپ کردم، این قدر مقلّد دارم آخرش این حرف است، آخرش این حرف است که مثل پوست پیاز است، این آخرش. یک وقت امام(رضوان الله علیه) در همان شبستان شرقی این مسجد اعظم نصیحت میکردند، میفرمودند من الآن که آمدم از کنار مزار مرحوم آقای بروجردی فاتحه خواندم و آمدم، اوج مرجعیّت او را دیدم، تشییع جنازه او با این عکس که بالای قبر اوست این را هم دیدم. این تازه در راهِ صحیح قدم برداشتن، فرمود دنیا این است که اوّلش از بازی کودکانه یا لَعب در گهواره شروع میشود، آخرش هم به تکاثر ختم میشود ﴿اعْلَمُوا أَ نَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَالأوْلاَدِ﴾ بیش از این چهار بخش هم ندارد. اما ﴿وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ است این دنیا، آن هم آخرت. راه هم باز است، هر کسی اهل دنیا باشد، دنیا میگیرد، هر کسی اهل آخرت باشد، دنیا و آخرت با هم میگیرد، هر کس بالاتر از دنیا و آخرت باشد، بالاتر از دنیا و آخرت نصیبش میشود، راه باز است سه تا راه است خلاصه. البته آن راه سوّم، کمال همان راه دوم است. فرمود دنیا وضعش این است، آخرت هم وضعش این است [و] هر کس هر چه بخواهد برابر سعی و کوششاش دریافت میکند، شما ببینید با چه همّتی میارزید.
در همین جریان جنگ اُحد پرده را برداشت، فرمود شما کسانی بودید که ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾ در همین جریان جنگ اُحد فرمود وضعتان به جایی رسید که یک عده دنیا میخواستید یا به فکر غنیمت بودید که اسلام را آسیب برسانید، در اثر آن غنیمت بیجا یا مثلاً فرار کردید که از آن جهت به اسلام آسیب برسانید یا از راههای دیگر ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾.
در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آیه 152 این است که ﴿وَعَصَیْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَا تُحِبُّونَ مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾ این را پرده برداشت، فرمود دنیا این است، آخرت آن است، هر راهی را که بخواهید باز است ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُوْتِهِ مِنْهَا﴾ اینچنین نیست که اگر کسی به سراغ دنیا برود، دنیاطلب باشد [و] دنیا نصیبش نشود، آنگاه قهراً به طرف آخرت میآید، این میشود جبر ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُوْتِهِ مِنْهَا﴾ اما چقدر میدهیم را در سورهٴ «اسراء» مشخص کرد ؛ اگر کسی به سَمت معنویت حرکت بکند راه باز است، به سمت مادیّت حرکت بکند راه باز است، از هر دو راه منزّه باشد، الله طلب بکند آن هم راه میانبری است که باز است که ﴿وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ﴾ است، این کسانی است که «حباً لله» عمل میکنند، نه ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِی﴾ بخواهند ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی﴾ زیرِ پای اینهاست، اینجا ﴿یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ﴾ نیست که آنجا طعام بخورد، اینچنین نیست.
خب، پس راهها مشخص شد، مرگها هم مشخص است، عمده این است که انسان به اندازه همّت خود زنده است، فرمود ارادههایتان را تنظیم بکنید ﴿وَمَن یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا﴾ ثواب همان «ثاب» یعنی «رجع» یعنی بازده دنیایی طلب کرده، ما به او میدهیم، بازده آخرت طلب کرده، ما به او میدهیم، اراده کند. البته این ﴿نُؤْتِهِ مِنْهَا﴾ ظاهرش یعنی از دنیا. به قرینه سورهٴ «اسراء» ﴿نُؤْتِهِ مِنْهَا﴾ «مِن» تبعیضیه است، ظاهرش نمیشود بر تبعیض حمل کرد یعنی از جنس دنیا خواهیم داد، حالا به آیه سورهٴ «اسراء» که برسیم، معلوم میشود اینچنین نیست که هر کس به سراغ دنیا رفته، هر چه خواست گرفت، این طور نیست.
مصداق بارز شاکران
پس ﴿وَمَن یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن یُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ﴾؛ اگر کسی شاکر بود گذشته از آخرت، دنیا هم به او میدهیم و اگر جزء اوحدی از اهل شکر بود که منزّه از دنیا و آخرت بود ما جزای خودمان را به او میدهیم؛ اما چیست ما میدانیم و او، که در این بخش به حضرت امیر(سلام الله علیه) تطبیق شده که این روایت را خیلیها نقل کردند که در جریان اُحد حضرت شصت زخم دید که کلّ بدن را زخم گرفته: «هو قرهة واحده»؛ گویا سراپای حضرت یک تکّه زخم است، این «قرهة واحده» این است. وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دو نفر را مأموریت داد که تداوی کنند، آنها عرض کردند ما هرجا را درمان میکنیم، جای دیگر شکافته میشود. حضرت خودشان تشریف آوردند با دست مبارک کاری کردند که مسح کردند و همه زخمها درمان شد، آن وقت حضرت امیر عرض کرد خدا را شکر میکنم که ما را جزء صابرین قرار داد، فرار نکردم تا آخرین لحظه ایستادم، وجود مبارک رسول خدا هم فرمود کسی که تا این اندازه ایستاده است، حق را ادا کرده «ابلی و اعذر» . خب، این میشود جزء شاکرین که برتر از دنیا و آخرت است.
بررسی بحثهایی دربارهٴ دنیا و آخرت
در اینکه راه را مشخص کرد، فرمود دنیا این است، آخرت آن است ﴿وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ است، آن بازیچهای بیش نیست شما را سرگرم نکند. این بازیچه فقط تلاش و کوششاش این است که آبرویتان را ببرد، هیچ هدفی ندارد دنیا. آدم بیآبرو هم حرفش هرچه هم عالِم باشد، نوشتهاش هرچه هم محقّقانه باشد، بیسکه است، مردم به آبرو زندهاند. تلاش شیطان هم این است که آدم را بیآبرو کند، این میخواهد ﴿لِیُرِیَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا﴾ وقتی جریان آدم و حوّا را ذکر میکند، خدا میفرماید: ﴿یَا بَنِی آدَمَ لاَ یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُم مِنَ الْجَنَّةِ﴾ و کوششاش این بود که ﴿لِیُرِیَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا﴾ یعنی آنچه بدش میآید آن را عَلن کند؛ آن مستور را، مشهور کند. آن درون را بیرون بیاورد خلاصه و آن کار را که کرد دیگر انسان مثل گلابی است که آن گلابش که گرفته شد، میشود تُفاله. تمام تلاش شیطان فرمود این است منظور که میخواهد سوئات شما را به شما نشان بدهد، سوئه را که نشان داد، این عوره را نشان داد دیگر انسان میشود بیحیثیت.
فرمود این کار را نکنید، این را راهها را مشخص کرده، دنیا بخواهید این است، آخرت بخواهید این است؛ اما درباره دنیا فرمود اینچنین نیست که حالا هرچه شما خواستید ما به شما بدهیم، این طور نیست. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این مسئله را بازتر بیان کرده، قبل از سورهٴ «اسراء» در سورهٴ «هود» همین معنا را بیان کرده؛ اما نه به آن باز بودن که در سورهٴ «اسراء» است. آیه پانزده سورهٴ «هود» این است که ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِیهَا وَهُمْ فِیهَا لاَ یُبْخَسُونَ﴾؛ هر کاری که برای دنیا بکنید ما به او میدهیم؛ اما چه اندازه میدهیم، آن مقداری که خود ما مصلحت میدانیم. در آیه هیجده سورهٴ «اسراء» خوب مشخص کرده و آیه نوزده، فرمود: ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ﴾؛ کسی که دنیا طلب بکند ﴿عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِیدُ﴾ این دو تا قید به آن زده، اینچنین نیست که هر کس، هر اندازه هوس داشته باشد به او برسد یا هر کس، به طرف دنیا رفت گیرش بیاید، این طور نیست. آن اندازه که ما بخواهیم برای آن افرادی که ما بخواهیم، این دو قید همه مطلقات را تقیید میکند ﴿عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ﴾ نه «ما یشاء»، ﴿لِمَن نُّرِیدُ﴾ نه «لمن أراد» این برای دنیا.
اما درباره آخرت فرمود: ﴿وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَی لَهَا سَعْیَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کَانَ سَعْیُهُم مَّشْکُوراً﴾ شکرش هم این است که ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ ؛ ما ده برابر میدهیم، هیچ تقیید ندارد؛ اما آن مسئله، تقیید دارد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است