- 20
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 153 تا 155 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 153 تا 155 سوره آلعمران"
اندوه و امنیت نتیجه کار توبه کنندگان جنگ احد
نمونههای فرح و شادی مذموم و ممدوح در قرآن
دلیل صراحت قرآن بر تصمیم گیرنده نبودن پیامبر ص در کارها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿153﴾ ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِم مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ وَلِیَبْتَلِیَ اللّهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَلُِیمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿154﴾ إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ ﴿155﴾
تبیین معنای ﴿فِی أُخْرَاکُمْ﴾ در آیه
در این جریان احد فرمود یک حادثهٴ تلخی پیش آمد که در کل نظام حادثهٴ شیرینی بود، چون امتحان الهی است و هر چه امتحان الهی است خیر و رحمت است، شما در این امتحان به چند گروه تقسیم شدید:
عدهای اهل دنیا؛ عدهای اهل آخرت؛ عدهای مافوق دنیا و آخرت را همّت خود قرار دادند. شما به یاد این صحنه باشید که خدا خواست شما را بیازماید و شما در اثر آن فشار جنگ احد، پیغمبر را تنها گذاشتید و فرار کردید و به هیچ کس هم نگاه نکردید ﴿وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ﴾ این ﴿وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ﴾ یعنی «والرسول فی اخراکم یدعوکم» یعنی پیامبر در آخر غافله قرار داشت و شما را میخواند که مدعو، همهٴ جمعیت باشند و قهراً این ﴿فِی أُخْرَاکُمْ﴾ به رسول برمیگردد یعنی «والرسول فی اخراکم» مستقر بود و ﴿یَدْعُوکُمْ﴾؛ همهٴ شما را میخواند یا نه، این ﴿فِی أُخْرَاکُمْ﴾ متعلّق به ﴿یَدْعُوکُمْ﴾ است یعنی ﴿وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ﴾، برای اینکه آن گروههای اوّل آن قدر فاصله گرفتند که دیگر دعوت پیامبر به گوش آنها نمیرسید، فقط پیامبر این آخریها را که در خود آنها بودند و نزدیک بودند میخواندند وگرنه آنها که إصعاد کردند یعنی «علی صعید الارض» به دور رفتند، آنها حرف پیامبر به گوششان نمیرسید. شاید این دومی مراد باشد که ﴿وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ﴾ نه اینکه «والرسول فی اخراکم» آن وقت «یدعوا» همهٴ شما را، این طور نیست.
اندوه و امنیت نتیجه کار توبهکنندگان جنگ احد
خب، در این صحنه که فرار کردند یک عده پشیمان شدند که چرا فرار کردند و چرا یاری نکردند و توبه کردند. یک عده با شک و تردید، احیاناً این صحنه را پشتسر گذاشتند. آنها که توبه کردند، خداوند یک سلسله غموم متراکم را نصیب اینها کرد تا ثواب آن توبهشان باشد و مبتلا نشوند به حزن مذموم.
فرمود: ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ غمهای فراوانی دامنگیر شما شد که چرا پیغمبر را تنها گذاشتید، چرا فرار کردید، چرا شهادت نصیب شما نشد و مانند آن. این غموم متراکمه همهاش ثواب است، برای اینکه شما دارید در راه خیر غمگین میشوید و این غموم که غم ممدوح است، جلوی آن حزن مذموم را میگیرد، یک عده غمگیناند که چرا غنیمت نصیبشان نشد، چرا در این جنگ پیروز نشدند. این حزنها، حزنهای مذموم است، چون آنها فقط برای دنیا آمدند شما غمتان این است که چرا وظیفه را انجام ندادید، آنها غمشان این است که چرا غنیمت، نصیبشان نشده، پیروزی دنیایی نصیبشان نشد و مانند آن.
آن حزن، مذموم است و این غم شما ممدوح، حرف شما هم با توبهٴ شما همراه است، آن توبه و انابهٴ شما این ثواب را به همراه داشت که غم متراکم نصیب شما شد، بعد خداوند هم که غم مؤمنین را برطرف میکند به شما امن مرکب داد ﴿أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ﴾ پس آن توبه و انابهٴ شما زمینهٴ این ثواب است که غم متراکم است و این غم متراکم، زمینه است برای آن امن متراکم. این سه بخش برای مؤمنین راستین که ﴿وَمِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾ هستند.
اندوه و خباثت درونی دنیا طلبان در جنگ احد
اما آنها که ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا﴾ آنها حزن مذموم مضاعف داشتند، حزنشان این بود که چرا غنیمت نصیبشان نشد و حزنشان این بود که چرا فاتح میدان جنگ دنیایی نشدند، چون آنها برای آخرت حسابی باز نمیکردند، این حزن مضاعف اینها، کمکم زمینه شد که آن خبث سریرهٴ اینها ظهور کند. همان طوری که مکروهات، انسان را به گناهان صغیره میکشاند و گناهان صغیره، انسان را به گناهان کبیره میکشاند و گناهان کبیره ـ معاذ الله ـ انسان را به اکبر کبائر که تکذیب و شرک است میکشاند ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوای أَن کَذَّبُوا﴾ در اینجا هم این حزن مذموم، کمکم انسان را به بدگویی میکشاند، این بدگویی کمکم به بدبینی میکشاند، یک وقت است کسی بدبین نیست عقیدهاش بد نیست؛ اما حرف بدی میزند. یک وقت است نه این حرف بد که گناه لسانی است کمکم به آن بدبینی میکشد. در قرآن کریم حرف این گروه را نقل کرد، فرمود: ﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ اینها کسانی بودند که آن حزن مذموم را داشتند که ﴿لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ﴾ که دامنگیر اینها شد. آنگاه اینها لساناً، به صورت استفهام گفتند آیا زمام امر به دست ما هم هست: ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیء﴾ این نحو حرفزدن، کمکم منتهی میشود به آنچه در درون هست ظهور کند و آن این است که ﴿لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾ این حرف، طعم معصیت کبیره دارد، غیر از آن استفهام است. آنگاه ذات اقدس الهی جواب اینها را داد، گذشته از اینکه مسئلهٴ امتحان را تکرار کرد، راز این قضیه را هم شرح داد.
تفسیر غم و شادی به ممدوح و مذموم و نمونههای اندوه در قرآن
قبل از اینکه به آن بخشهای نهایی برسیم باید معلوم بشود که غم و شادی دو قسم است: یک غم مذموم است؛ یک غم ممدوح، یک شادی مذموم است؛ یک شادی ممدوح. اصل حاکم در این امور آن است که آنچه به ذات اقدس الهی برمیگردد که انسان به کار او راضی باشد یا از اینکه دستور او را انجام نداده است غمگین باشد، به خیر و معنویت برگردد هر دو خوب است؛ هم غمش خوب است هم شادیاش خوب است؛ خدا را شکر میکند که وظیفهاش را انجام داد، هم این شادی، شادی مطلوبی است و هم آن غم و هر چه به غیر خدا برگردد به دنیا برگردد چه غم باشد چه شادی، هر دو مذموم است این اصل کلّی. نمونههایش این است که با اینکه یعقوب(سلام الله علیه) از اولیای الهی است و اولیای الهی حزن و خوفی ندارند، مع ذلک یعقوب(سلام الله علیه) در فراق یوسف سه مقطع را طی میکند، برادران که پیشنهاد میدهند که ﴿أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدَاً یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ﴾ میفرماید ﴿إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَن تَذْهَبُوا بِهِ﴾ ؛ شما این را ببرید من محزون میشوم، این یک مرحله، بردند و نیاوردند، حزن او این قدر مضاعف شد که ﴿وَابْیَضَّتْ عَینَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیم﴾ این دو مرحله؛ اما در همهٴ این مراحل میگوید ﴿إِنَّمَا أَشْکُوا بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللَّه﴾ سرّ اینکه او محزون میشود برای آن است که فرزندی را میخواهند از او جدا کنند که این فرزند یک آیندهٴ بسیار خوبی دارد، این فرزند در همان دوران خردسالی، آن رؤیای ملکوتی نصیبش شد که گفت ﴿یَا أبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ﴾ وجود مبارک یعقوب هم فرمود: ﴿لاَ تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً﴾ چنین فرزندی که آیندهٴ نبوت خواهد داشت او را میخواهند از پدر جدا کنند. این است که فرمود اگر او را ببرید من محزون میشوم، بعد هم محزون شد تا حدی که ﴿وَابْیَضَّتْ عَینَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیم﴾ اما در همهٴ مراحل میگوید ﴿إِنَّمَا أَشْکُوا بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللَّهِ﴾ وقتی آن خبر تلخ را هم به ایشان دادند، فرمود: ﴿فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ﴾ این حزن ممدوح است، چون حزن، برای آخرت است حزن، برای معنویت است. یا وقتی هنگام اعزام نیرو مطرح میشد، عدهای از مسلمانان در صدر اسلام میآمدند به وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض میکردند که ما را هم مجهّز کنید، امکاناتی به ما بدهید که ما به جبهه برویم. رسول خدا هم میفرمود چیزی که من به شما بدهم ندارم که شما را اعزام بکنم. اینها اشک میریختند، غمگین میشدند که چرا نتوانستند بروند به جبهه، این یک حزن ممدوح است نه حزن مذموم ﴿لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُم﴾ نیست و قرآن کریم از اینها با ستایش یاد میکند آیهٴ 91 و 92 [توبه] در همین زمینه است، فرمود: ﴿لَیْسَ عَلَی الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَی الْمَرْضَی وَلاَ عَلَی الَّذِینَ لاَیَجِدُونَ مَایُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ٭ وَلاَ عَلَی الَّذِینَ إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَأَجِدُ مَاأَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوا وَأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُوا مَا یُنفِقُونَ﴾؛ بر آنها هم حرجی نیست، آنها که میآیند از تو زاد و راحله طلب میکنند که تو آنها را اعزام بکنی تو به آنها میگویی من امکانات ندارم ندارد که شما را اعزام بکنم، چون تدارکات ما کم است، اینها برمیگردند در حالی که چشمشان پر از اشک است، محزوناند که چرا وسیلهٴ رفتن به جبهه ندارند. خب، این حزن ممدوح است نه حزن مذموم، این جای آن نیست که ما آیهٴ سورهٴ «حدید» یا سورهٴ «آلعمران» را تطبیق کنیم بگوییم ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ﴾ یا ﴿لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ﴾ اینچنین نیست، این یک حزن ممدوحی است.
حزن ممدوح حضرت علی(ع) در فراغ حضرت زهرا
اینگونه از حزنها در روایات هم هست، آنکه حضرت امیر(سلام الله علیه) در فراق زهرا(صلوات الله علیها) فرمود: «أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ» بازگشتش به همین حزن معنوی است، زیرا کسی را از دست داد که ملائکه بر او نازل میشدند او پشتوانهای بود حیثیت معنوی بود برای اهل بیت و همه روی فاطمه(علیها سلام) صحّه میگذاشتند و عظمت فاطمه به همه جا رسیده بود، حالا امام سجّاد(سلام الله علیه) وقتی مفاخر خودش را در شام میشمارد یکی از بزرگترین افتخاراتشان در شام این است «انا ابنُ فاطِمَةَ الزَهرا» خب، این افتخار را انسان از دست بدهد غمگین میشود؛ اما از آن طرف «رِضَی اللهُ رِضٰانٰا اهلَ البیت» اینچنین نیست که انسان، اینگونه از حزنها را بتواند حزن مذموم بداند و غمی که دامنگیر مؤمنین هست برای آن است که چرا مثلاً موفق نشدند خیری را انجام بدهند یا خیر، به دست آنها انجام نگرفت و مانند آن، اینها غمهای مطلوب است.
ظاهر شاداب و باطن محزون مؤمنین
مؤمن هم غمش در دل اوست، گرچه بِشرِش در وجه او باشد؛ ظاهر شادابی دارد؛ اما درون غمگینی دارد، نمیداند چه خواهد شد، از آن طرف ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ نسبت به قضای الهی همیشه راضی و خوشحال هستند، کار خدا را میپسندند و به او دل میبندند؛ اما روی نقص خود یا چیزی که از دست اینها رفت، از امور معنوی غمگیناند، اینها حزن ممدوح و مذموم که دو قسم است.
نمونههای فرح و شادی مذموم و ممدوح در قرآن
اما فرح و نشاط هم براساس همین اصل کلّی به دو قسم تقسیم میشود: اصل کلّی این بود که اگر نشاط، به دنیا برگردد مذموم است، اگر به معنویت و خیر برگردد، ممدوح است. در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» اصل این فرح را که به دنیا برمیگردد بازگو میفرماید؛ آیهٴ 26 سورهٴ «رعد» این است که ﴿اللَّهُ یُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ﴾؛ اینها با رسیدن به متاع دنیا خوشحال هستند، در حالی که دنیا در مقابل آخرت، جز تمتع چیزی نیست، اصلاً قابل قیاس نیست، اینها باید به آن آخرت خوشحال باشند نیستند ولی به دنیا خوشحال هستند: ﴿وَفَرِحُوا بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ این اصل کلّی. در جریان قارون به عنوان نمونه و مصداق، میفرماید آیهٴ 79 سورهٴ «قصص» این است که ﴿فَخَرَجَ عَلَی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ﴾ در آیهٴ 76 همان سورهٴ «قصص» دارد که ﴿إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِن قَوْمِ مُوسَی فَبَغَی عَلَیْهِمْ وَآتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُوْلِی الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْفَرِحِینَ﴾ این هم به عنوان مصداق و نمونه، فرح و نشاط قارونگونه مذموم است، کسی که خوشحال باشد همتای قارون، اینچنین خوشحال باشد این محبوب خدا نیست. خب، در سورهٴ مبارکهٴ «غافر» مشابه سورهٴ «رعد» سرّ مذموم بودن فرح را ذکر کرد فرمود: ﴿تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ آیهٴ 75 سورهٴ «غافر» ﴿ذلِکُم بِمَا کُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کَنتُمْ تَمْرَحُونَ﴾ گفتند «مَرَح» چون فرح کاذب است، آن مقیّد نشد ولی «فَرَح» چون دو قسم است مقیّد شد، فرمود: ﴿ذلِکُم بِمَا کُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کَنتُمْ تَمْرَحُونَ﴾ چون ﴿تَمْرَحُونَ﴾ بیش از یک قسم نیست، لذا مقیّد نشد «مَرَح» همان فرح باطل است ولی چون «فَرَح» دو قسم است: فرح حق و فرح باطل، در اینجا فرمود فرح ﴿بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ دامنگیرتان شد. خب «فرح بالحق» کدام است «فرح بالحق» نمونههایش این است که در سورهٴ «روم» آیهٴ چهار و پنج اینچنین آمده است ﴿فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾؛ از آمدن کمک غیبی اینها خوشحال هستند، نه اینکه پیروز شدند یک مقدار خاکی گرفتند و مانند آن.
﴿وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ این میشود فرح حق، «فرح بالحق» در قبال آن فرح ﴿بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیهٴ 58 خدا امر میکند که شما در مقابل نشاط اهل دنیا، نشاط معنوی داشته باشید آنها خوشحال هستند که مال نصیبشان شده ولی شما خوشحال باشید که معنویت نصیبتان شده. آیهٴ 58 سورهٴ «یونس» این است که ﴿قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾ این میشود فرح حق.
معیار ممدوح و مذموم بودن غم و شادی
خب، پس براساس این تحلیل آنچه در سورهٴ «حدید» فرمود: ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ معلوم میشود که مسائل دنیایی است، اینچنین نیست که مطلق باشد چه دنیا و چه آخرت، برای اینکه خودش در سورهٴ «یونس» میفرماید شما به فضل خدا خوشحال باشید، امر میکند.
بنابراین معیار حزن مذموم و ممدوح مشخص شد، معیار فرح ممدوح و مذموم هم مشخص شد. اگر یک وقت انسان پیروز شد به عنوانی که حق پیروز شد این فرح ممدوحی است. به عنوانی که ما لشکرکشی کردیم خاکی گرفتیم، دشمنی را سرکوب کردیم، نام ما در تاریخ میماند، همین حرفهای اعتباری، این مذموم است. به عنوان اینکه دین خدا و کلمهٴ «الهی» احیا شده است و اعلا شده است، این یک فرح ممدوح است.
ابتلا به غم ممدوح برای دور شدن از حزن مذموم
حالا ذات اقدس الهی فرمود ما شما را به این غم ممدوح به عنوان ثواب، برای آن انابه و توبه مبتلا کردیم تا گرفتار آن حزن مذموم نشوید. کسی که به این فکر است که چرا من صحنه را ترک کردم، چرا من شهید نشدم، چرا پیغمبر را تنها گذاشتم این دیگر به این فکر نیست که چرا من خلخال نگرفتم، چون گفتند وقتی که زنانی که همراه سران کفر آمده بودند وقتی به دامنهٴ کوه میرسیدند، خلخال پایشان پیدا شد، صدای خلخال هم به گوش بعضیها رسید، اینها تحریک شدند که بروند خلخال غارت کنند. خب، اگر کسی به این غم، گرفتار است که چرا من مثل حمزه سیدالشهداء نشدم، چرا من شهید نشدم، چرا پیغمبر را تنها گذاشتم، چرا دین خدا را یاری نکردم، با این چراها دارد سرگرم میشود و غمگین است دیگر غم ندارد که چرا غنیمت نصیبم نشده. فرمود ما شما را گرفتار این غم ممدوح کردیم تا مبتلا به آن حزن مذموم نشوید ﴿أَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ﴾ خب، این دو غم که جمع نمیشود، اگر کسی غمش در این است که چرا من مثل حمزه سیدالشهداء نشدم، چنین آدم غمگینی دیگر برای اینکه چرا غنیمت نصیبم نشده غمناک نیست که، آن یک غم مذموم است. اینکه من چرا پیغبر را تنها گذاشتم، یک غم ممدوح است. کسی که به این غم ممدوح مبتلا شد دیگر به این فکر نیست که غصّه بخورد چرا غنیمت نصیبم نشده چهار تا سپر نگرفتم، این طور نیست که، این فضل الهی است. فرمود خدا از شما عفو کرده، خدا ﴿ذُو فَضْلٍ﴾ بر مؤمنین است و خداوند تفضّلی کرده بر شما، همینها بودند دیگر، وگرنه فرار از زحف بدون توبه را که خدا نمیگذرد، فرمود شما در میدان جنگ وقتی حق با باطل رو در رو قرار گرفت حق ندارید تکان بخورید، هیچ حرکت نباید بکنید، فقط دو مورد استثناست ﴿إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَة﴾ همین وگرنه یا کشتن یا کشته شدن، بخواهید تکان بخورید برای غیر این دو مورد روا نیست یا ﴿مُتَحَرِّفاً لِقِتَال﴾ میخواهید سنگر بگیرید، اینجا جایش نیست قدری کنارتر بروید، ﴿أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَة﴾ یا میخواهید به ستاد مرکزی نزدیک بشوید به این فئه و گروه سری بزنید، تحیّز کنید، آنجا خبر بگیرید و دستور بگیرید و مانند آن.
بیخود بخواهید جایتان را ترک کنید روا نیست، فقط برای اصل حرکت، ممنوع در جنگ است مگر برای همین دو کار. خب، حالا اینها بیایند در تلخترین شرایط پیغمبر را تنها بگذارند، آن وقت خدا هم میفرماید ما از شما عفو کردیم، تفضّل کردیم نسبت شما، چون ﴿وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾ این طور که نیست. بعد هم امن متراکب نصیبشان بشود که ﴿أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ﴾ در همین میدان جنگ که همه هم فرار کردند، همه هم خستهاند ولی یک عده از دلهره خوابشان نمیبرد، یک عده کاملاً در آن بیابان افتاده خوابشان برده، این غم را برداشت؛ اما آن ﴿لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ﴾ این حزن مثل یک خوره است که نمیگذارد اینها بخوابند، اینها که نخوابیدند، اینها خوابشان نبرده اینها مشغول آن توطئه بودند، گفتند ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیءٍ﴾.
دلیل بیپرده سخن گفتن قرآن در بعضی از مسائل
در اینجا معلوم میشود که چرا قبلاً در سرفصل این قصّه ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ﴾ را خدا ذکر کرده که این بحثش البته قبلاً گذشت. گاهی یک مطلب را قرآن کریم خیلی بیپرده، بالصّراحه به آن اوجش میرساند حتماً مطلبی در کنارش هست، گاهی هم نه، به طور عادی سخن میگوید. به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) مکرّر این جمله را میفرمود، میفرمود اینکه آیات، خیلی بیپرده مدام به زنهای پیغمبر خطاب میکند [که] مبادا شما بیرون بروید، مبادا بلوا کنید، مبادا شما شورش کنید، مبادا دست به کار بد بزنید، معلوم میشود که چیزی در بین اینها بوده، بعد معلوم شد جنگ جمل چه کارها که شده. مسلمانها نمیدانستند که این آیات با آن آیات که در سورهٴ «احزاب» است خیلی فرق میکند، همه در یک ردیف است ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾ اما ﴿وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَی﴾ این حرفها بو میدهد، مبادا خودتان را در معرض دربیاورید، آخر زنان پیغمبر این کاره نبودند که، تا پیغمبر زنده بود که این کاره نبودند. از آن طرف به مردان میگوید به نامحرمان میگوید اگر خواستید با زنان پیغمبر تماس بگیرید مستقیماً حرف نزنید ﴿فَسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَاب﴾ دستور مردها را مشخص میکند. دستور زنها را هم مشخص میکند که رقیق حرف بزنید، حالا که پشت پرده حرف میزنید رقیق حرف بزنید، این هم مشخص میکند. آن وقت این دو بخش از دستور با اینکه بگوید مبادا بیرون بیایید، مبادا مثل جاهلیت تبرّج کنید خودت را، این معلوم میشود بو میدهد، قضیهای دارد پیشبینی میشود، چه اینکه جریان جمل پیشبینی شده بود برای آنها. مردم عادی این سه قسمت را میدیدند هماهنگ نیست، شما الآن با بهترین شخصیت با فاضلترین طلبه اگر بخواهید او را نصیحت کنید دیگر نمیگویید مبادا جزء گروهک منافق باشید، این را که نمیگویید، میگویید مبادا نماز شبتان ترک بشود. اگر چهار نفر طلبه آمدند نزد شما، شما خواستید نصیحت کنید اینچنین نصیحت میکنید؛ اما اگر در قبال این گفتید مبادا با تودهایها همراهی داشته باشید، مبادا با کموله، مبادا با گروهک، معلوم میشود در اینها کسانی هست. اینگونه حرف¬زدن قرآن کریم با اهل بیت پیغمبر معلوم میشود خبرهایی بعداً خواهد شد وگرنه از آن طرف به مردها دستور بدهد که ﴿فَسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَاب﴾ به خود زنان پیغمبر هم دستور بدهد که حالا که پشت دیوار داری حرف میزنی خیلی آهسته و ملایم حرف بزن، رقیق نکن که مبادا بیگانه طمع کند، بعد بگوید ﴿وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَی﴾ این معلوم میشود که چیزهایی پیشبینی میشد.
دلیل صراحت قرآن بر تصمیم گیرنده نبودن پیامبر در کارها
در این سرفصل قضیه، مستقیماً به وجود پیغمبر در آن مقطع حسّاس فرمود هیچ کاری از دست توی پیغمبر ساخته نیست ؛ آخر این طور با انسان کاملی که همهٴ فرشتهها در پیشگاه او خاضعاند مدبّرات امر، شاگرد او هستند به یمن او «رزق الوریٰ» این طور حرفزدن، معلوم میشود چیزی را در بر دارد. فرمود ما تصمیم نهایی را خودمان میگیریم دستورات را خودمان میدهیم ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ﴾ میفرماید هیچ نقشی برای توی پیغمبر نیست. خب، این طور حرفزدن با کسی که صاحب ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ است با کسی که همهٴ فرشتگان به اذن اینها کار میکنند این معلوم میشود چیزی در بر دارد. این بحث و این فصل هنوز تمام نشد، دیدیم بوی بد این حرف به مشام رسید که ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیءٍ﴾ معلوم میشود در مردم کسانی بودند که چنین چیزی را توقع داشتند، لذا ذات اقدس الهی از اوّل به پیامبرش فرمود: ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ﴾ تا مبادا کسی حساب بکند که ما هم در تصمیمگیری نقشی داریم. اینها کمکم، کمکم همین فرار از زحف، همین طمع غنیمت اوّل به صورت استفهام ظهور کرده ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیء قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ﴾ ما که قبلاً گفتیم هیچ کسی در تصمیمگیری قضا و قدر نقشی ندارد ﴿قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ﴾.
اما تو چون مبیّن مردمی، آنچه را که اینها سؤال میکنند تو جواب میدهی، هر شبههای که دارند حل میکنی؛ اما آنچه در درون اینهاست باید چطور حل بشود، آنچه در درون اینهاست آنها را ما برای تو شرح میدهیم و آنها را هم تو، جواب بده. آنها ﴿یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِم مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ﴾ بدتر از آنچه را که گفتند در دل دارند، چون مشابه این هم قبلاً گذشت که ﴿قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِن أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِیْ صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ﴾ ؛ دشمنان آنچه در زبان میگویند بخشی از عداوت آنهاست و آنچه در دل دارند شدیدتر از چیزی است که بر زبان جاری کردند. افراد ضعیفالایمان و مانند آن هم اینچنین هستند، آنچه بر زبان جاری میکنند بخشی از چیزهایی است که در دل دارند، آنچه در دل دارند خیلی شدیدتر است. در زبان به صورت استفهام ذکر میکنند ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیء﴾ در دل میگویند پس معلوم شد حق با ما نبود یا شک دارند ﴿یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِم مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا﴾ آن وقت این شبهه را ذات اقدس الهی از درون اینها بیرون میکشد، بعد پاسخ میدهد تا بشود ﴿هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ﴾.
«والحمدلله ربالعالمین»
اندوه و امنیت نتیجه کار توبه کنندگان جنگ احد
نمونههای فرح و شادی مذموم و ممدوح در قرآن
دلیل صراحت قرآن بر تصمیم گیرنده نبودن پیامبر ص در کارها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿153﴾ ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِم مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ وَلِیَبْتَلِیَ اللّهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَلُِیمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿154﴾ إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ ﴿155﴾
تبیین معنای ﴿فِی أُخْرَاکُمْ﴾ در آیه
در این جریان احد فرمود یک حادثهٴ تلخی پیش آمد که در کل نظام حادثهٴ شیرینی بود، چون امتحان الهی است و هر چه امتحان الهی است خیر و رحمت است، شما در این امتحان به چند گروه تقسیم شدید:
عدهای اهل دنیا؛ عدهای اهل آخرت؛ عدهای مافوق دنیا و آخرت را همّت خود قرار دادند. شما به یاد این صحنه باشید که خدا خواست شما را بیازماید و شما در اثر آن فشار جنگ احد، پیغمبر را تنها گذاشتید و فرار کردید و به هیچ کس هم نگاه نکردید ﴿وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ﴾ این ﴿وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ﴾ یعنی «والرسول فی اخراکم یدعوکم» یعنی پیامبر در آخر غافله قرار داشت و شما را میخواند که مدعو، همهٴ جمعیت باشند و قهراً این ﴿فِی أُخْرَاکُمْ﴾ به رسول برمیگردد یعنی «والرسول فی اخراکم» مستقر بود و ﴿یَدْعُوکُمْ﴾؛ همهٴ شما را میخواند یا نه، این ﴿فِی أُخْرَاکُمْ﴾ متعلّق به ﴿یَدْعُوکُمْ﴾ است یعنی ﴿وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ﴾، برای اینکه آن گروههای اوّل آن قدر فاصله گرفتند که دیگر دعوت پیامبر به گوش آنها نمیرسید، فقط پیامبر این آخریها را که در خود آنها بودند و نزدیک بودند میخواندند وگرنه آنها که إصعاد کردند یعنی «علی صعید الارض» به دور رفتند، آنها حرف پیامبر به گوششان نمیرسید. شاید این دومی مراد باشد که ﴿وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ﴾ نه اینکه «والرسول فی اخراکم» آن وقت «یدعوا» همهٴ شما را، این طور نیست.
اندوه و امنیت نتیجه کار توبهکنندگان جنگ احد
خب، در این صحنه که فرار کردند یک عده پشیمان شدند که چرا فرار کردند و چرا یاری نکردند و توبه کردند. یک عده با شک و تردید، احیاناً این صحنه را پشتسر گذاشتند. آنها که توبه کردند، خداوند یک سلسله غموم متراکم را نصیب اینها کرد تا ثواب آن توبهشان باشد و مبتلا نشوند به حزن مذموم.
فرمود: ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ غمهای فراوانی دامنگیر شما شد که چرا پیغمبر را تنها گذاشتید، چرا فرار کردید، چرا شهادت نصیب شما نشد و مانند آن. این غموم متراکمه همهاش ثواب است، برای اینکه شما دارید در راه خیر غمگین میشوید و این غموم که غم ممدوح است، جلوی آن حزن مذموم را میگیرد، یک عده غمگیناند که چرا غنیمت نصیبشان نشد، چرا در این جنگ پیروز نشدند. این حزنها، حزنهای مذموم است، چون آنها فقط برای دنیا آمدند شما غمتان این است که چرا وظیفه را انجام ندادید، آنها غمشان این است که چرا غنیمت، نصیبشان نشده، پیروزی دنیایی نصیبشان نشد و مانند آن.
آن حزن، مذموم است و این غم شما ممدوح، حرف شما هم با توبهٴ شما همراه است، آن توبه و انابهٴ شما این ثواب را به همراه داشت که غم متراکم نصیب شما شد، بعد خداوند هم که غم مؤمنین را برطرف میکند به شما امن مرکب داد ﴿أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ﴾ پس آن توبه و انابهٴ شما زمینهٴ این ثواب است که غم متراکم است و این غم متراکم، زمینه است برای آن امن متراکم. این سه بخش برای مؤمنین راستین که ﴿وَمِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾ هستند.
اندوه و خباثت درونی دنیا طلبان در جنگ احد
اما آنها که ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا﴾ آنها حزن مذموم مضاعف داشتند، حزنشان این بود که چرا غنیمت نصیبشان نشد و حزنشان این بود که چرا فاتح میدان جنگ دنیایی نشدند، چون آنها برای آخرت حسابی باز نمیکردند، این حزن مضاعف اینها، کمکم زمینه شد که آن خبث سریرهٴ اینها ظهور کند. همان طوری که مکروهات، انسان را به گناهان صغیره میکشاند و گناهان صغیره، انسان را به گناهان کبیره میکشاند و گناهان کبیره ـ معاذ الله ـ انسان را به اکبر کبائر که تکذیب و شرک است میکشاند ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوای أَن کَذَّبُوا﴾ در اینجا هم این حزن مذموم، کمکم انسان را به بدگویی میکشاند، این بدگویی کمکم به بدبینی میکشاند، یک وقت است کسی بدبین نیست عقیدهاش بد نیست؛ اما حرف بدی میزند. یک وقت است نه این حرف بد که گناه لسانی است کمکم به آن بدبینی میکشد. در قرآن کریم حرف این گروه را نقل کرد، فرمود: ﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ اینها کسانی بودند که آن حزن مذموم را داشتند که ﴿لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ﴾ که دامنگیر اینها شد. آنگاه اینها لساناً، به صورت استفهام گفتند آیا زمام امر به دست ما هم هست: ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیء﴾ این نحو حرفزدن، کمکم منتهی میشود به آنچه در درون هست ظهور کند و آن این است که ﴿لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾ این حرف، طعم معصیت کبیره دارد، غیر از آن استفهام است. آنگاه ذات اقدس الهی جواب اینها را داد، گذشته از اینکه مسئلهٴ امتحان را تکرار کرد، راز این قضیه را هم شرح داد.
تفسیر غم و شادی به ممدوح و مذموم و نمونههای اندوه در قرآن
قبل از اینکه به آن بخشهای نهایی برسیم باید معلوم بشود که غم و شادی دو قسم است: یک غم مذموم است؛ یک غم ممدوح، یک شادی مذموم است؛ یک شادی ممدوح. اصل حاکم در این امور آن است که آنچه به ذات اقدس الهی برمیگردد که انسان به کار او راضی باشد یا از اینکه دستور او را انجام نداده است غمگین باشد، به خیر و معنویت برگردد هر دو خوب است؛ هم غمش خوب است هم شادیاش خوب است؛ خدا را شکر میکند که وظیفهاش را انجام داد، هم این شادی، شادی مطلوبی است و هم آن غم و هر چه به غیر خدا برگردد به دنیا برگردد چه غم باشد چه شادی، هر دو مذموم است این اصل کلّی. نمونههایش این است که با اینکه یعقوب(سلام الله علیه) از اولیای الهی است و اولیای الهی حزن و خوفی ندارند، مع ذلک یعقوب(سلام الله علیه) در فراق یوسف سه مقطع را طی میکند، برادران که پیشنهاد میدهند که ﴿أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدَاً یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ﴾ میفرماید ﴿إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَن تَذْهَبُوا بِهِ﴾ ؛ شما این را ببرید من محزون میشوم، این یک مرحله، بردند و نیاوردند، حزن او این قدر مضاعف شد که ﴿وَابْیَضَّتْ عَینَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیم﴾ این دو مرحله؛ اما در همهٴ این مراحل میگوید ﴿إِنَّمَا أَشْکُوا بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللَّه﴾ سرّ اینکه او محزون میشود برای آن است که فرزندی را میخواهند از او جدا کنند که این فرزند یک آیندهٴ بسیار خوبی دارد، این فرزند در همان دوران خردسالی، آن رؤیای ملکوتی نصیبش شد که گفت ﴿یَا أبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ﴾ وجود مبارک یعقوب هم فرمود: ﴿لاَ تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً﴾ چنین فرزندی که آیندهٴ نبوت خواهد داشت او را میخواهند از پدر جدا کنند. این است که فرمود اگر او را ببرید من محزون میشوم، بعد هم محزون شد تا حدی که ﴿وَابْیَضَّتْ عَینَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیم﴾ اما در همهٴ مراحل میگوید ﴿إِنَّمَا أَشْکُوا بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللَّهِ﴾ وقتی آن خبر تلخ را هم به ایشان دادند، فرمود: ﴿فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ﴾ این حزن ممدوح است، چون حزن، برای آخرت است حزن، برای معنویت است. یا وقتی هنگام اعزام نیرو مطرح میشد، عدهای از مسلمانان در صدر اسلام میآمدند به وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض میکردند که ما را هم مجهّز کنید، امکاناتی به ما بدهید که ما به جبهه برویم. رسول خدا هم میفرمود چیزی که من به شما بدهم ندارم که شما را اعزام بکنم. اینها اشک میریختند، غمگین میشدند که چرا نتوانستند بروند به جبهه، این یک حزن ممدوح است نه حزن مذموم ﴿لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُم﴾ نیست و قرآن کریم از اینها با ستایش یاد میکند آیهٴ 91 و 92 [توبه] در همین زمینه است، فرمود: ﴿لَیْسَ عَلَی الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَی الْمَرْضَی وَلاَ عَلَی الَّذِینَ لاَیَجِدُونَ مَایُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ٭ وَلاَ عَلَی الَّذِینَ إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَأَجِدُ مَاأَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوا وَأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُوا مَا یُنفِقُونَ﴾؛ بر آنها هم حرجی نیست، آنها که میآیند از تو زاد و راحله طلب میکنند که تو آنها را اعزام بکنی تو به آنها میگویی من امکانات ندارم ندارد که شما را اعزام بکنم، چون تدارکات ما کم است، اینها برمیگردند در حالی که چشمشان پر از اشک است، محزوناند که چرا وسیلهٴ رفتن به جبهه ندارند. خب، این حزن ممدوح است نه حزن مذموم، این جای آن نیست که ما آیهٴ سورهٴ «حدید» یا سورهٴ «آلعمران» را تطبیق کنیم بگوییم ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ﴾ یا ﴿لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ﴾ اینچنین نیست، این یک حزن ممدوحی است.
حزن ممدوح حضرت علی(ع) در فراغ حضرت زهرا
اینگونه از حزنها در روایات هم هست، آنکه حضرت امیر(سلام الله علیه) در فراق زهرا(صلوات الله علیها) فرمود: «أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ» بازگشتش به همین حزن معنوی است، زیرا کسی را از دست داد که ملائکه بر او نازل میشدند او پشتوانهای بود حیثیت معنوی بود برای اهل بیت و همه روی فاطمه(علیها سلام) صحّه میگذاشتند و عظمت فاطمه به همه جا رسیده بود، حالا امام سجّاد(سلام الله علیه) وقتی مفاخر خودش را در شام میشمارد یکی از بزرگترین افتخاراتشان در شام این است «انا ابنُ فاطِمَةَ الزَهرا» خب، این افتخار را انسان از دست بدهد غمگین میشود؛ اما از آن طرف «رِضَی اللهُ رِضٰانٰا اهلَ البیت» اینچنین نیست که انسان، اینگونه از حزنها را بتواند حزن مذموم بداند و غمی که دامنگیر مؤمنین هست برای آن است که چرا مثلاً موفق نشدند خیری را انجام بدهند یا خیر، به دست آنها انجام نگرفت و مانند آن، اینها غمهای مطلوب است.
ظاهر شاداب و باطن محزون مؤمنین
مؤمن هم غمش در دل اوست، گرچه بِشرِش در وجه او باشد؛ ظاهر شادابی دارد؛ اما درون غمگینی دارد، نمیداند چه خواهد شد، از آن طرف ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ نسبت به قضای الهی همیشه راضی و خوشحال هستند، کار خدا را میپسندند و به او دل میبندند؛ اما روی نقص خود یا چیزی که از دست اینها رفت، از امور معنوی غمگیناند، اینها حزن ممدوح و مذموم که دو قسم است.
نمونههای فرح و شادی مذموم و ممدوح در قرآن
اما فرح و نشاط هم براساس همین اصل کلّی به دو قسم تقسیم میشود: اصل کلّی این بود که اگر نشاط، به دنیا برگردد مذموم است، اگر به معنویت و خیر برگردد، ممدوح است. در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» اصل این فرح را که به دنیا برمیگردد بازگو میفرماید؛ آیهٴ 26 سورهٴ «رعد» این است که ﴿اللَّهُ یُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ﴾؛ اینها با رسیدن به متاع دنیا خوشحال هستند، در حالی که دنیا در مقابل آخرت، جز تمتع چیزی نیست، اصلاً قابل قیاس نیست، اینها باید به آن آخرت خوشحال باشند نیستند ولی به دنیا خوشحال هستند: ﴿وَفَرِحُوا بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ این اصل کلّی. در جریان قارون به عنوان نمونه و مصداق، میفرماید آیهٴ 79 سورهٴ «قصص» این است که ﴿فَخَرَجَ عَلَی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ﴾ در آیهٴ 76 همان سورهٴ «قصص» دارد که ﴿إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِن قَوْمِ مُوسَی فَبَغَی عَلَیْهِمْ وَآتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُوْلِی الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْفَرِحِینَ﴾ این هم به عنوان مصداق و نمونه، فرح و نشاط قارونگونه مذموم است، کسی که خوشحال باشد همتای قارون، اینچنین خوشحال باشد این محبوب خدا نیست. خب، در سورهٴ مبارکهٴ «غافر» مشابه سورهٴ «رعد» سرّ مذموم بودن فرح را ذکر کرد فرمود: ﴿تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ آیهٴ 75 سورهٴ «غافر» ﴿ذلِکُم بِمَا کُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کَنتُمْ تَمْرَحُونَ﴾ گفتند «مَرَح» چون فرح کاذب است، آن مقیّد نشد ولی «فَرَح» چون دو قسم است مقیّد شد، فرمود: ﴿ذلِکُم بِمَا کُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کَنتُمْ تَمْرَحُونَ﴾ چون ﴿تَمْرَحُونَ﴾ بیش از یک قسم نیست، لذا مقیّد نشد «مَرَح» همان فرح باطل است ولی چون «فَرَح» دو قسم است: فرح حق و فرح باطل، در اینجا فرمود فرح ﴿بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ دامنگیرتان شد. خب «فرح بالحق» کدام است «فرح بالحق» نمونههایش این است که در سورهٴ «روم» آیهٴ چهار و پنج اینچنین آمده است ﴿فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾؛ از آمدن کمک غیبی اینها خوشحال هستند، نه اینکه پیروز شدند یک مقدار خاکی گرفتند و مانند آن.
﴿وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ این میشود فرح حق، «فرح بالحق» در قبال آن فرح ﴿بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیهٴ 58 خدا امر میکند که شما در مقابل نشاط اهل دنیا، نشاط معنوی داشته باشید آنها خوشحال هستند که مال نصیبشان شده ولی شما خوشحال باشید که معنویت نصیبتان شده. آیهٴ 58 سورهٴ «یونس» این است که ﴿قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾ این میشود فرح حق.
معیار ممدوح و مذموم بودن غم و شادی
خب، پس براساس این تحلیل آنچه در سورهٴ «حدید» فرمود: ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ معلوم میشود که مسائل دنیایی است، اینچنین نیست که مطلق باشد چه دنیا و چه آخرت، برای اینکه خودش در سورهٴ «یونس» میفرماید شما به فضل خدا خوشحال باشید، امر میکند.
بنابراین معیار حزن مذموم و ممدوح مشخص شد، معیار فرح ممدوح و مذموم هم مشخص شد. اگر یک وقت انسان پیروز شد به عنوانی که حق پیروز شد این فرح ممدوحی است. به عنوانی که ما لشکرکشی کردیم خاکی گرفتیم، دشمنی را سرکوب کردیم، نام ما در تاریخ میماند، همین حرفهای اعتباری، این مذموم است. به عنوان اینکه دین خدا و کلمهٴ «الهی» احیا شده است و اعلا شده است، این یک فرح ممدوح است.
ابتلا به غم ممدوح برای دور شدن از حزن مذموم
حالا ذات اقدس الهی فرمود ما شما را به این غم ممدوح به عنوان ثواب، برای آن انابه و توبه مبتلا کردیم تا گرفتار آن حزن مذموم نشوید. کسی که به این فکر است که چرا من صحنه را ترک کردم، چرا من شهید نشدم، چرا پیغمبر را تنها گذاشتم این دیگر به این فکر نیست که چرا من خلخال نگرفتم، چون گفتند وقتی که زنانی که همراه سران کفر آمده بودند وقتی به دامنهٴ کوه میرسیدند، خلخال پایشان پیدا شد، صدای خلخال هم به گوش بعضیها رسید، اینها تحریک شدند که بروند خلخال غارت کنند. خب، اگر کسی به این غم، گرفتار است که چرا من مثل حمزه سیدالشهداء نشدم، چرا من شهید نشدم، چرا پیغمبر را تنها گذاشتم، چرا دین خدا را یاری نکردم، با این چراها دارد سرگرم میشود و غمگین است دیگر غم ندارد که چرا غنیمت نصیبم نشده. فرمود ما شما را گرفتار این غم ممدوح کردیم تا مبتلا به آن حزن مذموم نشوید ﴿أَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ﴾ خب، این دو غم که جمع نمیشود، اگر کسی غمش در این است که چرا من مثل حمزه سیدالشهداء نشدم، چنین آدم غمگینی دیگر برای اینکه چرا غنیمت نصیبم نشده غمناک نیست که، آن یک غم مذموم است. اینکه من چرا پیغبر را تنها گذاشتم، یک غم ممدوح است. کسی که به این غم ممدوح مبتلا شد دیگر به این فکر نیست که غصّه بخورد چرا غنیمت نصیبم نشده چهار تا سپر نگرفتم، این طور نیست که، این فضل الهی است. فرمود خدا از شما عفو کرده، خدا ﴿ذُو فَضْلٍ﴾ بر مؤمنین است و خداوند تفضّلی کرده بر شما، همینها بودند دیگر، وگرنه فرار از زحف بدون توبه را که خدا نمیگذرد، فرمود شما در میدان جنگ وقتی حق با باطل رو در رو قرار گرفت حق ندارید تکان بخورید، هیچ حرکت نباید بکنید، فقط دو مورد استثناست ﴿إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَة﴾ همین وگرنه یا کشتن یا کشته شدن، بخواهید تکان بخورید برای غیر این دو مورد روا نیست یا ﴿مُتَحَرِّفاً لِقِتَال﴾ میخواهید سنگر بگیرید، اینجا جایش نیست قدری کنارتر بروید، ﴿أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَة﴾ یا میخواهید به ستاد مرکزی نزدیک بشوید به این فئه و گروه سری بزنید، تحیّز کنید، آنجا خبر بگیرید و دستور بگیرید و مانند آن.
بیخود بخواهید جایتان را ترک کنید روا نیست، فقط برای اصل حرکت، ممنوع در جنگ است مگر برای همین دو کار. خب، حالا اینها بیایند در تلخترین شرایط پیغمبر را تنها بگذارند، آن وقت خدا هم میفرماید ما از شما عفو کردیم، تفضّل کردیم نسبت شما، چون ﴿وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾ این طور که نیست. بعد هم امن متراکب نصیبشان بشود که ﴿أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ﴾ در همین میدان جنگ که همه هم فرار کردند، همه هم خستهاند ولی یک عده از دلهره خوابشان نمیبرد، یک عده کاملاً در آن بیابان افتاده خوابشان برده، این غم را برداشت؛ اما آن ﴿لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ﴾ این حزن مثل یک خوره است که نمیگذارد اینها بخوابند، اینها که نخوابیدند، اینها خوابشان نبرده اینها مشغول آن توطئه بودند، گفتند ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیءٍ﴾.
دلیل بیپرده سخن گفتن قرآن در بعضی از مسائل
در اینجا معلوم میشود که چرا قبلاً در سرفصل این قصّه ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ﴾ را خدا ذکر کرده که این بحثش البته قبلاً گذشت. گاهی یک مطلب را قرآن کریم خیلی بیپرده، بالصّراحه به آن اوجش میرساند حتماً مطلبی در کنارش هست، گاهی هم نه، به طور عادی سخن میگوید. به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) مکرّر این جمله را میفرمود، میفرمود اینکه آیات، خیلی بیپرده مدام به زنهای پیغمبر خطاب میکند [که] مبادا شما بیرون بروید، مبادا بلوا کنید، مبادا شما شورش کنید، مبادا دست به کار بد بزنید، معلوم میشود که چیزی در بین اینها بوده، بعد معلوم شد جنگ جمل چه کارها که شده. مسلمانها نمیدانستند که این آیات با آن آیات که در سورهٴ «احزاب» است خیلی فرق میکند، همه در یک ردیف است ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾ اما ﴿وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَی﴾ این حرفها بو میدهد، مبادا خودتان را در معرض دربیاورید، آخر زنان پیغمبر این کاره نبودند که، تا پیغمبر زنده بود که این کاره نبودند. از آن طرف به مردان میگوید به نامحرمان میگوید اگر خواستید با زنان پیغمبر تماس بگیرید مستقیماً حرف نزنید ﴿فَسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَاب﴾ دستور مردها را مشخص میکند. دستور زنها را هم مشخص میکند که رقیق حرف بزنید، حالا که پشت پرده حرف میزنید رقیق حرف بزنید، این هم مشخص میکند. آن وقت این دو بخش از دستور با اینکه بگوید مبادا بیرون بیایید، مبادا مثل جاهلیت تبرّج کنید خودت را، این معلوم میشود بو میدهد، قضیهای دارد پیشبینی میشود، چه اینکه جریان جمل پیشبینی شده بود برای آنها. مردم عادی این سه قسمت را میدیدند هماهنگ نیست، شما الآن با بهترین شخصیت با فاضلترین طلبه اگر بخواهید او را نصیحت کنید دیگر نمیگویید مبادا جزء گروهک منافق باشید، این را که نمیگویید، میگویید مبادا نماز شبتان ترک بشود. اگر چهار نفر طلبه آمدند نزد شما، شما خواستید نصیحت کنید اینچنین نصیحت میکنید؛ اما اگر در قبال این گفتید مبادا با تودهایها همراهی داشته باشید، مبادا با کموله، مبادا با گروهک، معلوم میشود در اینها کسانی هست. اینگونه حرف¬زدن قرآن کریم با اهل بیت پیغمبر معلوم میشود خبرهایی بعداً خواهد شد وگرنه از آن طرف به مردها دستور بدهد که ﴿فَسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَاب﴾ به خود زنان پیغمبر هم دستور بدهد که حالا که پشت دیوار داری حرف میزنی خیلی آهسته و ملایم حرف بزن، رقیق نکن که مبادا بیگانه طمع کند، بعد بگوید ﴿وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَی﴾ این معلوم میشود که چیزهایی پیشبینی میشد.
دلیل صراحت قرآن بر تصمیم گیرنده نبودن پیامبر در کارها
در این سرفصل قضیه، مستقیماً به وجود پیغمبر در آن مقطع حسّاس فرمود هیچ کاری از دست توی پیغمبر ساخته نیست ؛ آخر این طور با انسان کاملی که همهٴ فرشتهها در پیشگاه او خاضعاند مدبّرات امر، شاگرد او هستند به یمن او «رزق الوریٰ» این طور حرفزدن، معلوم میشود چیزی را در بر دارد. فرمود ما تصمیم نهایی را خودمان میگیریم دستورات را خودمان میدهیم ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ﴾ میفرماید هیچ نقشی برای توی پیغمبر نیست. خب، این طور حرفزدن با کسی که صاحب ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ است با کسی که همهٴ فرشتگان به اذن اینها کار میکنند این معلوم میشود چیزی در بر دارد. این بحث و این فصل هنوز تمام نشد، دیدیم بوی بد این حرف به مشام رسید که ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیءٍ﴾ معلوم میشود در مردم کسانی بودند که چنین چیزی را توقع داشتند، لذا ذات اقدس الهی از اوّل به پیامبرش فرمود: ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ﴾ تا مبادا کسی حساب بکند که ما هم در تصمیمگیری نقشی داریم. اینها کمکم، کمکم همین فرار از زحف، همین طمع غنیمت اوّل به صورت استفهام ظهور کرده ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیء قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ﴾ ما که قبلاً گفتیم هیچ کسی در تصمیمگیری قضا و قدر نقشی ندارد ﴿قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ﴾.
اما تو چون مبیّن مردمی، آنچه را که اینها سؤال میکنند تو جواب میدهی، هر شبههای که دارند حل میکنی؛ اما آنچه در درون اینهاست باید چطور حل بشود، آنچه در درون اینهاست آنها را ما برای تو شرح میدهیم و آنها را هم تو، جواب بده. آنها ﴿یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِم مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ﴾ بدتر از آنچه را که گفتند در دل دارند، چون مشابه این هم قبلاً گذشت که ﴿قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِن أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِیْ صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ﴾ ؛ دشمنان آنچه در زبان میگویند بخشی از عداوت آنهاست و آنچه در دل دارند شدیدتر از چیزی است که بر زبان جاری کردند. افراد ضعیفالایمان و مانند آن هم اینچنین هستند، آنچه بر زبان جاری میکنند بخشی از چیزهایی است که در دل دارند، آنچه در دل دارند خیلی شدیدتر است. در زبان به صورت استفهام ذکر میکنند ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیء﴾ در دل میگویند پس معلوم شد حق با ما نبود یا شک دارند ﴿یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِم مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا﴾ آن وقت این شبهه را ذات اقدس الهی از درون اینها بیرون میکشد، بعد پاسخ میدهد تا بشود ﴿هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ﴾.
«والحمدلله ربالعالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است