display result search
منو
تفسیر آیات 154 تا 158 سوره آل‌عمران

تفسیر آیات 154 تا 158 سوره آل‌عمران

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 1 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 154 تا 158 سوره آل‌عمران"

منظور از اجل مسمّی
مراحل تاثیر شیطان بر انسان
شمول عفو مغفرت بر امور تشریعی و تکوینی
بی‌پایه و اساس بودن شانس و اتفاق از نظر قرآن

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ وَلِیَبْتَلِیَ اللّهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَلُِیمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿154﴾ إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ ﴿155﴾ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کَانُوا غُزًّی لَوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اللّهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ﴿156﴾ وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ ﴿157﴾ وَ لَئِن مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اللّهِ تُحْشَرُونَ﴿158﴾

بیان اصول چهارگانه درباره مرگ
در سرفصل آن بخش از جریان اُحد فرمود: ﴿هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ﴾ قهراً باید کلّ مسائلی که مربوط به جنگ اُحد بود خواه خطوط نظامی، خواه خطوط سیاسی این را مبرهن کند، لذا در طی این آیات فراوان اصل قضیه را به صورت مستدل تحلیل می‌کند تا رسیدیم به اینجا که کسانی که منافق بودند، لذا ضعیف‌الایمان بودند، حرفشان این بود که اگر اینها به جبهه نمی‌رفتند کُشته نمی‌شدند. خدا در جوابشان فرمود: ﴿قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ﴾ این کریمه، همه زوایای مطلبی که مربوط به مرگ است به کمک سایر آیات روشن می‌کند.

یک مطلب درباره این است که مرگ برای همه است که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ است، مطلب دیگر این است که هیچ مکانی نمی‌تواند انسان را از مرگ برهاند و هیچ قلعه و حصنی هم حافظ انسان از مرگ نیست که ﴿وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ﴾ اگر در قصرهای محکم و مستحکم هم به سر ببرید، هرجا باشید مرگ به سراغ شما خواهد آمد، پس اصل اول آن است ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ اصل دوم آن است که هیچ قلعه و حصنی انسان را از مرگ نجات نمی‌دهد ﴿أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ﴾ اصل سوم آن است که در چه مکانی و در چه زمانی انسان می‌میرد خدا می‌داند، نه خود انسان که در پایان سورهٴ «لقمان» این‌‌چنین فرمود: ﴿مَّاذَا تَکْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ در چه زمینی یا در چه زمینه‌ای شخص می‌میرد، معلوم نیست. در این آیه محل بحث هم فرمود آنها که مرگشان در یک مکان مشخص تعیین شده است آنها هم به سراغ مکان مشخص خود می‌روند و همان‌جا رحلت می‌کنند.

﴿لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ﴾ این هم چهار مطلب، پس اصل موت، عدم حافظ و صائن بودن قصرهای مجلّل و مجهول بودن زمان موت، مکان موت و اینکه هر کسی سرنوشتش در هر جایی هست به همان‌جا خواهد رفت و خواهد مُرد.

منظور از اَجَل مسمّی
پرسش:...
پاسخ:
اجل مسّما آن اجل جمع‌بندی شده است و ذات اقدس الهی همه راهها را مشخص کرد، این‌‌چنین نیست که بفرماید فلان شخص، در فلان وقت باید بمیرد در هر شرایطی که شد، در هر اوضاعی که شد، بلکه راه در جهان حرکت و ماده دو راه است که اگر کسی آن راه را طی کند عمر طولانی‌تر دارد در فلان مکان می‌میرد، راه دیگر را طی کند عمر کوتاه‌تر را طی می‌کند در فلان مکان دیگر می‌میرد و ابهام در واقع هم نیست، برای اینکه شخص بالأخره یکی از این دو راه را طی می‌کند و ذات اقدس الهی می‌داند که فلان شخص با اختیار خود، آن راه معیّن را طی می‌کند، لذا عمر طولانی و در مکان خوب می‌میرد و دیگری با سوء اختیار خود عمر کوتاه‌تری دارد و در مکان دیگر می‌میرد، لذا برابر آنچه را که شخص اختیار می‌کند، خدا تنظیم می‌کند و می‌شود اجل مسمّا.

مراحل تأثیر شیطان بر انسان
آن‌گاه فرمود این لغزشهایی که دامنگیر عده‌ای شد و از میدان جنگ فرار کردند این گناهان کبیره در اثر بعضی از گناهان قبلی است، از اینجا معلوم می‌شود که شیطان، در درجهٴ اول جز وسوسه کار دیگر ندارد، رَجم او و لَعن او عبارت از بی‌اعتنایی به اوست. او عدوّ مبین هست؛ اما نه در مرحلهٴ اول، در مرحلهٴ اول فقط وسوسه می‌کند و انسان در قیامت اگر شکستش ظاهر شد، هرگز نمی‌تواند شیطان را ملامت کند. حرف شیطان را خدا در قرآن کریم نقل کرد که شیطان در قیامت به تبهکاران می‌‌گوید: ﴿لاَ تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنفُسَکُم﴾ نه من به داد شما می‌رسم، نه شما به داد من، شما من را ملامت نکنید خود را ملامت بکنید، برای اینکه خدا و پیغمبر و عقل، شما را به طرف خیر دعوت کرده است گوش ندادید من، شما را به طرف شرّ دعوت کردم گوش دادید. از شیطان جز دعوت چیزی نیست. همین دعوت را فطرت دارد، خدا دارد، پیغمبر دارد، عقل دارد. داعیان و منادیان خیر، خیلی بیش از داعیان و منادیان شرّند، لذا اگر کسی در اثر وسوسهٴ شیطان فریب خورد و به جهنم رفت هیچ نمی‌تواند شیطان را سرزنش بکند، شیطان می‌گوید ﴿لُومُوا أَنفُسَکُم﴾؛ من را ملامت نکنید، برای اینکه من جز دعوت و وسوسه چیزی نداشتم، البته اگر کسی با داشتن همه راههای خیر، راهی که شیطان ارائه می‌دهد طی کند کم‌کم به دام شیطان می‌افتد از آن به بعد. لذا در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید این سه مرحله را قرآن طی می‌کند: یکی اینکه اول انسان سرِ دوراهی که قرار گرفته الهامهای الهی از یک طرف، وسوسه‌های شیطان از طرف دیگر، اینجا هیچ کاری از طرف شیطان نیست، فقط وسوسه است. تصمیم‌گیرنده خود شخص است، اگر خود شخص کتاب خدا را «نَبَذَهُ وَرٰاءَ ظَهْره» و به وسوسه شیطان گوش داد، این مرحله اول را به سوء اختیار خود پشت‌سر گذاشت، وارد مرز گناه می‌شود، وارد مرز گناه هم که شد در این مرتع، گناه را می‌چرد، باز هم خدا مهلت می‌دهد بلکه توبه کند، انابه کند، باز هم شیطان حق ندارد او را بگیرد و بگزد این همه دو مرحله. اگر شخص با سوء اختیار خود، با داشتن همه راههای بازگشت توبه و انابه، باز بی‌اعتنایی کرد در آن مرحله سوم است که در تحت وِلای شیطان قرار می‌گیرد، این‌‌چنین نیست که خداوند مهلت بدهد، اجازه بدهد که شیطان بر افراد مسلّط باشد، این طور نیست خود تصمیم‌گیرنده در مرحله اول، خود انسان است، در مراحل دوم که ادامه گناه و عدم بازگشت به توبه و انابه است به دست خود انسان است، از آن به بعد وقتی تجرّی‌اش کامل شد و جسور شد در تحت وِلای شیطان است که ﴿کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ﴾ لذا در این کریمه می‌فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا﴾.

اشاره ﴿بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا﴾ به ولایت شیطان بر انسان
این ﴿بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا﴾ مرحله سوم را نشان می‌دهد. در مرحله اول که مرحله تصمیم‌گیری است خود شخص است که یا کسب دارد یا اکتساب دارد، یا خیر دارد یا شرّ. وقتی این مرحله را به سوء اختیار خود پشت‌سر گذاشت وارد مرز گناه شد گناهان را مرتکب می‌شود، وقتی گناهان را مرتکب شد، راه توبه و انابه باز است، اگر توبه و انابه را هم بی‌اعتنایی کرد، نوبت به مرحله سوم که تجرّی و جسارت رسید، از آن به بعد شیطان اینها را می‌لغزاند ﴿بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا﴾ نه «کلّ ما کسبوا» و نه «فی أصل الکسب».
از این کریمه سه مطلب استفاده می‌شود یعنی در اصل کسب، شیطان جز وسوسه نقشی ندارد و وسوسه هم چیز بسیار خوبی است، چون هر کس به هر جایی رسیده است در اثر جنگ با هوس بود، چه اینکه اولیای الهی، فرشتگان همه دعوت به خیر دارند، انسان که سرِ دو راه قرار می‌گیرد آن کمالش ظهور می‌کند، پس در مقطع اول شیطان کاری جز فرستادن دعوتنامه ندارد، مکرّر مرتب در زیر گوش آدم می‌خواند، فلان وقت، فلان کار، فلان وقت فلان کار، فلان وقت فلان کار، این وسوسه است.
در مقابل شیطان، خدا، پیغمبر، عقل، فطرت، فرشتگان، این همه منادیان به خیر همه در گوش انسان می‌خوانند فلان وقت، فلان کار خیر را انجام بده، فلان وقت، فلان فضیلت را انجام بده، این دو صدا در گوش انسان هست، این مرحله اول.

پس در اصل تصمیم‌گیری شیطان نقشی ندارد، وقتی تصمیم گرفت شخص راه بد را انتخاب کرد، وارد کسب گناه شد اینجا هم باز شیطان حقّ نفوذ ندارد که فوراً بیاید و اسیر بگیرد، این‌طور نیست باز خدا راه توبه و انابه را می‌گشاید که شخص برگردد، اگر در مرحله دوم هم شخص، آن کسب رذایل را ادامه داد از این ﴿بَعْضِ مَا کَسَبُوا﴾ گذشت، به آن بعضِ دیگر رسید، آن‌گاه شیطان در بخش سوم ﴿إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا﴾ نه «بکلّ ما کسبوا» و نه به «أصل الکسب».

سرزنش نشدن شیطان در قیامت
این است که حجت شیطان در قیامت، تام است که شیطان به گنهکار می‌گوید که ﴿لاَ تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنفُسَکُم﴾ ؛ خودتان را سرزنش کنید نه من را سرزنش کنید.

پرسش:...
پاسخ: نه؛ راهِ اغوایش هم ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾ ﴿وَلَأُمَنِّیَنَّهُمْ﴾ من در اندیشه‌های اینها تصرّف می‌کنم چیزهایی را به عنوان زینت و زرق و برق نزد ایشان نشان می‌دهم، برای اینها اُمنیه ایجاد می‌کنم همین کار. آن‌گاه در مقابل، ذات اقدس الهی انبیا فرستاد، فرشتگان، علما، کتاب، عقل و فطرت همه را برای راهنمایی بشر وضع کرد، آنها هم هدایت کردند و ایمان را به عنوان زینت، معرّفی کردند [و] هر وسوسه‌ای که شیطان دارد، چندین برابر را اولیای الهی به عنوان وحی و الهام، هدایت و راهنمایی فراسوی انسان نصب می‌کنند و مانند آن.

خب، ﴿إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا﴾ نه به «أصل الکسب» و نه به «کلّ ما کسبوا»، نشانه‌اش این ست که ذات اقدس الهی در خیلی از موارد، عفو می‌کند. خب، اگر به صِرف کسب، شیطان بخواهد بگیرد جا برای عفو خدا نیست، خیلی از موارد است که ذات اقدس الهی عفو می‌کند، بعضی از موارد که دیگر مورد عفو الهی نشد آنجا، جای دستاویز شیطان است. فرمود: ﴿وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ﴾.

غفران و حلم پروردگار موجب مغفرت و رحمت بر توبه کنندگان
درباره آن گروه اول که توبه کردند، انابه کردند، آنها را ذات اقدس الهی در پایان آیه 152 فرمود: ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾. این لسان، لسان رحمت و مغفرت محضه است، معلوم می‌شود یا کلاً مشمول عفو بودند یا واقعاً اینها توبه و انابه کردند دیگر شست و شو شدند؛ اما در این آیه محل بحث یعنی آیه 155 فرمود: ﴿وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ﴾ از همینهایی که فرار کردند، خدا عفو کرد؛ اما ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ﴾ نه ﴿أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ ، ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ﴾.
غفران حق مشخص است که گناه را می‌پوشاند؛ اما حلیم است یعنی عجله نمی‌کند، مهلت می‌دهد. خب، اگر خدا حلیم است و مهلت می‌دهد، پس اجازه نمی‌دهد که شخص اگر وارد مرز گناه شد فوراً شیطان او را به اصل کسب بلغزاند، اینجا جای حِلم خداست، دیگر فرض ندارد که هم خدا حلیم باشد، هم از آن طرف شیطان بخواهد بلغزاند.

پرسش:...
پاسخ: البته دیگر، این ﴿بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا﴾ یعنی به بعضی از گناهانشان، نه ﴿بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا﴾ یعنی به بعض از آن فضایل نه، چون آنچه جزء فضایل است که کار فرشتگان است که ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ اگر کسی کار خیر انجام بدهد این زمینهٴ فرقان است یا ﴿مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾ یا ﴿مَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ و امثال ذلک که اینها پاداش آن فضایلی است که انسان کسب کرده است؛ اما آنچه را که شیطان بخواهد بگیرد، در آن بخش رذایل است، نظیر همان آیه‌ای که در بحث دیروز از آیات سورهٴ «شوریٰ» خوانده شد که ﴿مَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ این ﴿فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ﴾ گرچه مطلق است؛ اما مصائب، نشان می‌دهد که مربوط به رذایل و گناهان است وگرنه ﴿مَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ﴾ اعم از حسنات و سیّئات است. خب، در این کریمه فرمود: ﴿وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ﴾. اگر اینها که صحنه را ترک کردند، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تنها گذاشتند یا با اصحاب مخصوصش تنها گذاشتند، اگر فوراً خدا اینها را می‌گرفت اینها توفیق بازگشت نداشتند، چون خدا حلیم است با حِلم و مدارا رفتار کرد به اینها مهلت داد، کم‌کم مشمول عفو الهی شدند، مثلاً توبه کردند یا زمینه‌های بازگشت فراهم شده است که فرمود: ﴿وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ﴾ اما در آن آیه 152 فرمود: ﴿وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾ معلوم می‌شود اینها با هم فرق دارند، آن گروه، کسانی نبودند که معاصی داشته باشند و مثلاً فرار کرده باشند، بلکه یا معاصی صغیره داشتند یا مثلاً آن اعتنای لازم را که باید به جنگ می‌داشتند نداشتند و مانند آن. پس اینکه فرمود: ﴿وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ﴾ ناظر به این است.

تقدم عفو بر مغفرت و معنای هر یک از آنها
بحثی را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در پایان همین قسمت دارند که عفو و مغفرت را شرح می‌کنند که می‌فرمایند عفو چیست؟ مغفرت چیست؟ چند مطلب مهم است که در ذیل همان عنوان هست . اولاً در اساس لغت‌‌شناسی معنای عفو را بازگو می‌کنند، بر اساس فقه‌اللغه البته، می‌فرمایند عفو آن است که کسی با عنایتی، با توجهی به سراغ چیزی برود و او را محو کند، این را می‌گویند عفو، وقتی می‌گویند «عفت الدیار» مثل آن است که سرزمینها با توجه و عنایت رفتند آثار خودشان را بردارند، این معنای لغوی و فقه‌اللغه عفو است، وقتی هم که گفته می‌شود ذات اقدس الهی چیزی را عفو کرد یعنی به کسی عنایت کرد، رفت آن نقطه‌ ضعفهایش را جمع کرد و پوشاند. از اینجا معلوم می‌شود که عفو، مقدّم بر مغفرت است یعنی باید با عنایتی گرفت و بعد او را پوشاند، وقتی گرفت و پوشاند، می‌گویند «غَفَر» یعنی «سَتر»، چون مِغفر و کلاه‌خود را هم که گفتند مِغفر برای اینکه او غافر سَر است.

خب، البته بالاتر از مغفرت و ستّار بودن، رحمت هست که اصلاً کلّ صحنه را عوض می‌کند آن رحمت خاصّه، پس عفو و مغفرت از نظر تحلیل مفهومی یکی مقدم بر دیگری است، ولی از نظر مصداق خارجی آنچه مصداق عفو است، مصداق مغفرت هم خواهد بود، این یک بخش.

عدم اختصاص عفو و مغفرت به خداوند
بخش دیگر آن است که عفو و مغفرت، اختصاصی به ذات اقدس الهی ندارد یعنی درباره غیر خدا هم کلمه عفو و کلمه مغفرت به کار می‌رود. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم این بحثش گذشت که فرمود: ﴿أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکَاحِ﴾ ؛ کسی که گِره عقد به دست اوست مگر او عفو کند، چه اینکه در مسئله قصاص هم درباره اولیای دَم آمده است که عفو کردن، تخفیف دادن اینها یک نحو احسانی است از اولیای دَم این معنای عفو است.

به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ﴾ نسبت به مؤمنین هم فرمود: ﴿فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا﴾ که البته صَفح، بالاتر از عفو است. اینها موارد کاربردی کلمه عفو است که در مسائل خانوادگی، در مسائل قصاص و مسائل اجتماعی و رهبری به کار می‌رود ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ﴾ یا ﴿فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا﴾ یا ﴿یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکَاحِ﴾ اینها نشانهٴ آن است که کلمه ‌«عفو‌‌» در غیر خدا هم هست. کلمه مغفرت هم این‌‌چنین است ﴿قُل لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ أَیَّامَ اللَّهِ﴾ کلمه مغفرت، اختصاصی به ذات اقدس الهی ندارد، اگر کسی گناهی نسبت به انسان کرد، حقّ کسی را تضییع کرد انسان می‌تواند او را سَتر کند و مغفرتش را نصیب آن شخص قرار بدهد، این هم بخش دوم.

شمول عفو و مغفرت بر امور تشریعی و تکوینی
بخش سوم آن است که این کلمه عفو و مغفرت، اختصاصی به یکی از این امور تشریعی یا تکوینی ندارد، بلکه شامل همه مسائل تکوینی یا تشریعی خواهد شد، چه اینکه شامل مسائل دنیوی و اخروی هم خواهد بود یعنی می‌شود در مسائل تکوینی هم گفت عفو شده است، نظیر اینکه فرمود: ﴿مَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ این ﴿یَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ ناظر به مسائل تکوینی است، چه اینکه ناظر به مسائل تشریعی هم هست، کسی که گناهی را کرده است خداوند ممکن است عفو کند و حدّی از حدود را از او بردارد، پس مسائل تکوینی و تشریعی مثل حدود و قصاص و دیات را هم شامل می‌شود، چه اینکه مسائل دنیوی و اخروی را هم شامل می‌شود. مسائل اخروی را که مشخص است که ما از خدا عفو طلب می‌کنیم در جریان بعد از موت، شامل مسائل دنیوی هم خواهد شد، برای اینکه، اینکه می‌گوییم خدایا ﴿وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ این پیداست مسائل دنیوی را مدّ نظر دارد، پس سعادتهای دنیوی و اخروی هر دو با عفو و مغفرت تأمین می‌شوند، تکوینی و تشریعی هم با عفو و مغفرت تأمین می‌شوند.

طلب عفو و مغفرت بعد از ازاله گناهان
بخش چهارم بحث هم این است که مسئله عفو و مغفرت، روحش به زمینه‌سازی برمی‌گردد. اصل عفو و مغفرت برای اِزالهٴ مانع است، مثل اینکه اگر خواستند لباسی را رنگین کنند اول آن چرکها را برطرف می‌کنند، چرک‌زدایی می‌کنند، بعد به صبغهٴ صحیح رنگین می‌کنند. عفو و مغفرت این‌‌چنین است؛ اول آن لغزشها شست و شو بعد آن عنایت خاصّه به انسان می‌رسد، لذا وقتی در قرآن کریم مغفرت با رحمت کنار هم ذکر می‌شود معمولاً مغفرت قبل از رحمت است، این‌‌چنین نیست که «ان الله رحیم غفور‌» باشد، بلکه ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ ؛ اول مغفرت هست یعنی آن چرک‌زدایی، آن رِین‌زدایی، آن گناه‌زدایی هست، بعد مشمول رحمت کردن، بهشت بردن و مانند آن خواهد بود و چون بازگشت عفو و مغفرت به ازالهٴ مانع است و خود عفو و رحمت هم در مسائل تکوینی بود هم در تشریعی، هم درباره دنیا بود هم درباره آخرت این مانع‌زدایی در چهار بخش یاد شده خواهد بود؛ هم در مسائل تکوینی مانع‌زدایی می‌شود هم در مسائل تشریعی، هم درباره سعادت و شقاوت دنیا مانع‌زدایی می‌شود، هم درباره سعادت و شقاوت آخرت مانع‌زدایی می‌شود.
یک بحث جامع و جاذبی ایشان به عنوان عفو و مغفرت اینجا مطرح فرمودند که ﴿وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ﴾ قبلاً هم ملاحظه فرمودید هر اسمی از اسمای حُسنا که در پایان آیه آمده،این ضامن محتوا و مضمون خود آن آیه است،این ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ﴾ ضامن محتوای خود این آیه است یعنی در این آیهٴ، مطالبی مطرح شد که نه تنها با مغفرت و عفو خدا همراه است، با حِلم و صبر خدا هم همراه بود، معلوم می‌شود که خداوند اینها را مهلت داد تا برگردند و این مهلت خداوند هم هست، این‌‌چنین نیست که فقط درباره جریان اُحد حلیم باشد، در موارد دیگر هم حلیم است، مگر اینکه کسی دیگر لایق حِلم و صبر خدا نباشد ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ﴾ این ﴿إِنَّ اللّهَ﴾هایی که در پایان هر آیه ذکر می‌شود، به منزله سند محتوای آن آیه خواهد بود.

بی‌پایه و اساس بودن شانس و اتفاق از نظر قرآن
حالا ضمن اینکه کافران و منافقان را ناامید کرده است و وسوسه‌های اینها را هم بازگو کرد و سرّ سقوط اینها را هم تشریح کرد یا سرّ سقوط ضعیف‌الایمانها را تشریح کرد، آن‌گاه به مؤمنین دیگر می‌رسد که مبادا این شیاطین انسی در شما وسوسه کنند، فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کَانُوا غُزًّی لَوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اللّهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ﴾؛ فرمود مؤمنین! مبادا از نظر اندیشه‌های الحادی شبیه کافران باشید، کافر کسی است که کلّ جریانهای قضا و قَدَر را منکر است به همین تصمیم‌گیریهای خودی واگذار می‌کند، کار را به دست اندیشه خود، وقتی هم که مجبور شد و راه‌حل نداشت به شانس تکیه می‌کند؛ بخت و شانس و اتفاق و تصادف و امثال ذلک، به حقیقت معتقد نیست، به خرافات تن درمی‌دهد، مسئله شانس، مسئله بخت اینها جزء خرافات است دیگر.
خب، وقتی که آن حق را نپذیرفت یعنی ذات اقدس الهی که آفریدگار این عالم است، پروردگار این عالم است، تنظیم‌کنندهٴ امور است، قضایی دارد، قَدری دارد، کارها را به حق واگذار نکرد و به غیب، ایمان نیاورد همه را خواست با مسائل حسّی حل کند، وقتی که نتوانست حل کند، می‌گوید شانس بدی آورده یا شانس خوبی پیدا کردیم.
یکی از آن پلیدترین خرافات همین مسئله شانس است. این شانس، نظیر نحس بودن سیزده مورد پذیرش خیلی از ملحدین است، بالأخره آن خلأ فکری را با یک خرافات دارند پُر می‌کنند، می‌گویند شانس خوبی آوردیم یا شانس بدی آوردیم. ذات اقدس الهی به مؤمنین می‌فرماید مسئله شانس، بخت، تصادف، اتفاق، امثال ذلک جزء خرافات است، هرگز این حرفها را نزنید یک و نباید تمام کارها را به اندیشه‌های خود واگذار کنید دو. شما راهنمایی شده‌اید؛ اما هر راهی را که رفتید، پایان راه به دست خود شما نیست، این راههاست که مشخص است، بدش مشخص، خوبش هم مشخص، لازمهٴ طیّ هر طریق هم مشخص و شما را هم راهنمایی کردند کدام راه را بروید؛ اما وقتی که انتخاب کردید دیگر از آن به بعد به دست شما نیست، راهِ بد را انتخاب کردید دلتان می‌خواهد به گمان خرافی خود خوش‌شانس باشید، این شدنی نیست ﴿لَیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَلاَ أَمَانِیِّ أَهْلِ الْکِتَابِ﴾ کار با اُمنیه و آروز حل نمی‌شود، نظمی دارد. می‌فرماید مؤمنین! مثل کافران نباشید که کارها را از ذات اقدس الهی گرفتند به اندیشه خودی سپردند ﴿لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا﴾.

سخن کافران با هم کیشانشان و منظور از ﴿لإِخْوَانِهِمْ﴾ در آیه
خب، آن ﴿الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ چه کسانی‌اند؟ حرفشان چیست؟ این ﴿الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ حرفشان این است ﴿وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کَانُوا غُزًّی لَوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾ این کافران، به همفکران خودشان می‌گویند کافر، حرفش درباره مؤمن اثر نمی‌کند، ولی درباره همفکرانشان اثر می‌کند ﴿وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ اخوان یعنی امثال، نه برادران و اگر برادر را هم اَخ می‌گویند یا خواهر را هم اُخت می‌گویند، برای اینکه چون مثل هم‌اند وگرنه ظاهراً کلمه ‌«اُخت‌‌» به معنی خواهر نیست یا اَخ به معنی برادر نیست، آن ریشهٴ اصلی اینها به معنی مِثل است ‌«اَخ‌‌» یعنی مثل، ‌«اُخت‌‌» یعنی مثل؛ منتها حالا در تذکیر و تأنیث فرق می‌کند. اینکه در قرآن کریم آمده است ﴿کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ یعنی «لعنت مثلها» اینکه در کتابهای ادبی نظیر سیوطی و امثال سیوطی آمده «باب کان و أخواتها» یعنی «أمثالها» نه یعنی خواهرهای او، تا کسی به دنبال این بگردد چرا اِخوه نگفت و اَخوات گفت، اصلاً اُخت یعنی مِثل.

پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، یعنی امثال فکری، اصلاً برادر را که برادر گفتند چون به معنی مثل است، اگر گفته شد «النَوم أخُ المَوت» چون مثل اوست، نه اینکه اَخ یعنی برادر، اُخت یعنی خواهر. ‌«اَخ‌‌» یعنی مثل، اینها چون مِثل او هستند از این جهت گفتند ‌«اَخ‌‌»

پرسش ...
پاسخ: باید این‌‌چنین باشد وگرنه این قرآن کریم که موارد اسم برد یا در کتابهای ادبی به کار می‌برند یا در روایات به کار برد اینها مجاز نیست، نه اینکه ﴿لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ یعنی خواهرش را، نه اینکه اُخت هم به دو معنا باشد، دو معنا مشترک لفظی باشد این یک معنای جامع بیشتر ندارد در این کتابهای ادبی هم بر اساس همان ذوق لغوی اصلی‌شان ایشان گفتند «باب کان و أخواتها» یعنی «أمثالها»، نه اینکه واقعاً اخت مشترک لفظی باشد دو معنا داشته باشد یک معنی خواهر یکی به معنی مثل. «النَوْم أخُ المَوت» که در تعبیرات روایی آمده است نه یعنی این برادر اوست، نه مثل اوست و چون برادر و خواهر مثل برادر و خواهر خودشان‌اند، از این جهت اینها را اَخ و اُخت گفتند، به هر حال این‌‌چنین نیست که مشترک لفظی باشد جامعی دارد.

پرسش:...
پاسخ: اشکال ندارد، این ذوق لغوی است، اگر کسی بیاید کلمه اُخت را دوبار وضع بکند: یکی به معنی مثل، یکی به معنی خواهر محال نیست؛ اما این لغت‌شناسی نیست یا اَخ را دو بار وضع بکند؛ یکی به معنی برادر؛ یکی به معنی مثل.

اما در تعبیرات دیگر وقتی مثل شده است مثلاً در ﴿إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ﴾ یعنی ‌«امثال الشیاطین‌» در این‌گونه از موارد هم که فرمود: ﴿لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ ﴿لإِخْوَانِهِمْ﴾ یعنی «لأمثالهم» یعنی کسانی که مثل اینها فکر می‌کنند وگرنه سخن از برادر نژادی یا برادران خانوادگی یا برادران قبیلگی نیست. این برادر اوست یعنی برابر اوست در فکر و مِِثل، این‌‌چنین است.

سخن کافران درباره تأخیر در مرگ انسانها و پاسخهای قرآن
خب، اینها که همتای هم فکر می‌کنند در یکدیگر اثر می‌گذارند، می‌فرمایند ﴿لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ کسانی که مثل اینها فکر می‌کنند، می‌گویند چون به قضا و قَدر و امثال ذلک معتقد نیستند، اگر یکی از اینها به سفر رفت و مُرد یا جنگی پیش آمد و در جنگی شرکت کرد و مُرد، می‌گویند اگر نزد ما بود نمی‌مرد یا اگر به جنگ نمی‌رفت نمی‌مرد. ذات اقدس الهی دو پاسخ در این زمینه می‌دهد، می‌فرماید اینها چوب خرافات خودشان را می‌خورند، این حسرتی است در قلب اینها، چون تکیه‌گاهی ندارند که، همه‌اش با اگر و کاش و شاید زندگی می‌کنند، باید برای اینها نیست این یکی. جواب تحلیلی‌اش این است که ﴿وَاللّهُ یُحْیِی وَیُمِیتُ﴾ او که حیات داد او اِماته می‌کند، حضر و سفر نقشی ندارد، چه بسا عده‌ای سفر کردند و برگشتند و حاضران را مُرده یافتند، چه بسا عده‌ای جنگ رفتند و سالم برگشتند و غایبان را مُرده یافتند.
پس دو جواب می‌دهد؛ یکی اینکه این حسرت، در اثر خرافات خود شما پیدا شده ﴿لِیَجْعَلَ اللّهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ﴾؛ دوم که جواب اساسی است همان است که ﴿وَاللّهُ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:36

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن