- 31
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 160 و 161 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 160 و 161 سوره آلعمران"
عدم تنافی بین انحصار نصرت در خداوند و نصرت مؤمنین
لطف خداوند موجب توفیق بر توبه و کارهای خیر
رسوایی خیانتکار در ابتدای ورود به محشر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِهِ وَعَلی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿160﴾ وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ ﴿161﴾
انحصار نصرت در پروردگار و وظیفه نصرت مؤمنین
آنچه دربارهٴ آیهٴ قبل یعنی ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ گفته شد براساس همان توحید افعالی بود، چه اینکه ظاهر این کریمه هم همان توحید افعالی است که ناصری غیر از ذات اقدس الهی نیست. معذلک نصرت، در قرآن کریم به غیر خدا اسناد داده شد، گاهی به مؤمنین میفرماید شما پیامبر را یاری کردید یا یاری بکنید، گاهی به انصار میفرماید شما مهاجرین را یاری کردید و رسول خدا را یاری کردید، این نصرت که به غیر خدا اسناد داده شد با آن حصری که هم از این آیه استفاده میشود، هم از آیهٴ سورهٴ «انفال» و همچنین آیهای که قبلاً در همین سورهٴ «آلعمران» خوانده شد سازگار نیست.
قبلاً در همین سورهٴ «آلعمران» آیهٴ 126 اینچنین بود ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیم﴾ مشابه این حصر، در سورهٴ «انفال» هم هست، اگر نصر فقط از ناحیه خداست «کما هو الحق» و اگر برابر آیهٴ محلّ بحث یعنی ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ که این هم دلالت میکند بر حصر «کما هو الظاهر» پس آیاتی که دلالت میکند عدّهای از مؤمنین، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را یاری کردند یا مؤمنین مأمور به نصرت پیامبرند یا خدا به مؤمنین میفرماید: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ﴾ جمعش چگونه است؟
اما آیاتی که دلالت میکند بر اینکه مؤمنین، موظفاند پیامبر را یاری کنند، هم در سورهٴ «اعراف» آیهٴ 157 اینچنین آمده است ﴿فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ و هم در سورهٴ «انفال» دربارهٴ انصار آیهٴ 72 و 74 اینچنین آمده است. در آیهٴ 72 سورهٴ «انفال» اینچنین است که ﴿وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ﴾ چه اینکه در همان آیهٴ 72 هست ﴿وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْر﴾؛ اگر از شما یاری خواستند بر شماست که آنها را یاری کنید ﴿فَعَلَیْکُمُ النَّصْر﴾ چه اینکه در آیهٴ 74 هم باز آمده است ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ آوَوا وَنَصَرُوا﴾ پس برابر این آیات نه تنها مؤمنین، مأمور به نصرند، بلکه مؤمنینی که یاری کردند خدا از اینها به عظمت یاد میکند، چه اینکه در سورهٴ 47 که به نام مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، نصرت الهی را مشروط به نصرت انسانها قرار داد. آیهٴ هفت سورهٴ 47 این است ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ﴾ این آیهٴ هفت، خصوصیتی هم دارد و آن این است که نفرمود اگر شما خدا را یاری کردید خدا شما را یاری میکند، بلکه برابر آن اصل ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا﴾ فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ﴾ یعنی اگر شما خدا را یاری کردید، بهتر از یاری شما نصیب شما میشود و آن نصرت است و تثبیت قدم.
عدم تنافی بین انحصار نصرت در خداوند و نصرت مؤمنین
خب، عمده آن است که اگر نصرت منحصر در خداست، برای اینکه هم آیهٴ سورهٴ «انفال» و هم آیهٴ سورهٴ «آلعمران» به صورت صریح فرمود: ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ و هم آیهٴ محلّ بحث، ظهورش در حصر است آنها نصّ در حصر بود، این ظهور در حصر است که ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ یا آیهٴ ﴿کَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً﴾ آنگاه چگونه همین نصرت، به غیر خدا اسناد داده شد؟
جوابش آن است که مشابه این مطلب، در بسیاری از اوصاف هست؛ دربارهٴ رزق آمده، دربارهٴ عزّت آمده، دربارهٴ شفاعت آمده، دربارهٴ قوّت آمده و مانند آن، که در بعضی از آیات این اوصاف، منحصر در خدا قرار داده میشود و در بعضی از آیات، همین اوصاف به غیر خدا اسناد پیدا میکند. درباره عزّت که فرمود: ﴿ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ در بخش دیگر فرمود: ﴿افَإنَّ لْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً﴾ در جمع آن طوایف از آیات اشاره شد که اینگونه از اوصاف کمالی اولاً و بالذات برای خداست، ثانیاً و بالتبع بلکه ثانیاً و بالعرض برای مؤمنین است، مؤمنینی که واجد این اوصافاند، در حقیقت به منزلهٴ آیات الهیاند یا حقیقتاً آیات الهیاند و اگر یکی از این اوصاف کمالی از کسی صادر شده است آن شخص، جُندی از جنود الهی است، این سرباز الهی مأمور شد که این کمال را به دیگری اعطا کند، اگر انصار، مهاجرین را یاری دادهاند انصار، مأموران الهیاند و اگر انصار، مهاجرین را جا و مسکن دادهاند، مأموران الهیاند. لذا ذات اقدس الهی همین نصرتی که به وسیله انصار به مهاجرین رسید، همین ایوا و جا دادنی که به وسیلهٴ انصار، بهرهٴ مهاجرین شد، همین را در بخش دیگر از سورهٴ «انفال» به خودش اسناد میدهد. مثلاً در سورهٴ «انفال» دوجا فرمود آنهایی که ﴿آوَوا وَنَصَرُوا﴾ ایوا و مأوا دادند مهاجرین را و مهاجرین را یاری کردند و رسول خدا را یاری کردند. آیهٴ 72 و 74 سورهٴ «انفال». آنگاه همین دو مطلب را در سورهٴ «انفال» در آیهٴ 26 خدا به خودش نسبت میدهد، به مؤمنین میفرماید: ﴿وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَن یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُم بِنَصْرِهِ﴾؛ فرمود به یاد آن روز و آن تاریخ باشید که شما اندک بودید، مستضعف در زمین بودید، گرچه دربارهٴ مستضعفین فی الارض بعضی از شارحان اصول کافی آمده است که فرمودند اینهایی که ﴿اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ﴾ مستضعف در زمیناند؛ اما «فی السماء عند ملائکة الله» مستضعف نیستند، بلکه عظیماند و قویاند.
خب، فرمود: ﴿وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَن یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ﴾ ؛ میترسیدید که دشمنان شما، شما را اختطاف کنند؛ بربایند، خدا شما را مأوا داد و یاری کرد. همین ایوا و نصرتی که در آیه 72 و 74 سورهٴ «انفال» به دیگران اسناد داده شد، همین ایوا و نصرت در آیهٴ 26 «انفال» به ذات اقدس الهی اسناد پیدا کرد، معلوم میشود دیگران اگر مهاجرین را جا دادند و یاری کردند، اینها مأموران الهیاند و از اینجا معلوم میشود که آنچه در همین سورهٴ «آلعمران» قبلاً گذشت یعنی آیهٴ 150 معنایش به خوبی روشن میشود و آن این است که فرمود: ﴿بَلِ اللّهُ مَوْلاَکُمْ وَهُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ این ﴿خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ مثل ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است یا ﴿خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ﴾ است یا ﴿فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ﴾ است، خب ﴿خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ معنایش آن است که عدهای ناصر هستند ولی الله ﴿خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ است یا در سورهٴ «جمعه» که فرمود خدا ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است یعنی عدّهای رازقاند و خدا ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است، در حالی که در قرآن کریم رازق بودن، منحصر در خداست، فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ این ﴿هُوَ﴾ که ضمیر فصل است با معرفه بودن خبر، نشانهٴ حصر است که ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ پس اگر رزق، منحصراً کار خداست، دیگران اگر موصوف شدند که رازقاند، چون مأموران الهیاند و مظاهر رزق حقاند و آیات الهیاند، لذا خدا شده ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ چون بالأصالة و الذّات است، اینها شدند رازقین، برای اینکه بالتبع یا بالعرضاند، پس ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ به این استناد، تبیین میشود.
معنای (لا غالب علیکم) در حقیقتِ تعبیر ﴿لاَغَالِبَ لَکُمُ﴾
مطلب دیگر آن است که این باید «فلا غالب علیکم» گفته میشد، حتماً عنایتی در کار هست، چون معمولاً غلبه با «علی» استفاده میشود که ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ﴾ بعضی از کلماتاند که مادهٴ اینها استیلا را میرساند، بعضی از کلماتاند که هیئت آنها استیلا را میرساند. کلمهٴ «غلبه» مادهٴ او اصولاً مستلزم استیلاست که باید با «علیٰ» استعمال بشود، اگر ﴿لاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ گفته شد در حقیقت به معنای «لا غالب علیکم» است.
لطف خداوند موجب توفیق بر توبه و کارهای خیر
مطلب دیگر آن است که هر نصرتی به استناد آن حصر، هر نصرتی که از انسان، نسبت به دین خدا سر بزند، این مسبوق است به نصر دیگر الهی، همانطوری که دربارهٴ توبه گفته شد که هر توبهٴ عبد محفوف به دو توبهٴ خداست، درباره نصرت هم اینچنین است.
بیانذلک در باب توبه این بود که اگر یک عبد عاصی بخواهد توبه کند، اول باید توفیق الهی نصیبش بشود که او از غفلت به تذکّر منتقل بشود، از خواب به بیداری مبدّل بشود، بیدار بشود تا توبه کند و انابه کند «الی الله»، آنگاه ذات اقدس الهی، توبه او را بپذیرد. توبهٴ اول، توبهٴ ابتدایی است و تفضّل الهی است که خدا توبه میکند «علی العبد» یعنی فیضش را بر بنده نازل میکند که او را از غفلت به تذکّر و از خواب به بیداری منتقل میکند، این توبهٴ الله است «علی العبد»، آنگاه این بندهای که از غفلت به تذکّر آمده یا از خواب به بیداری منتقل شده، توبهٴ عبد است «الی الله» حالا توبه میکند «الی الله» نه «علی الله» به سوی خدا برمیگردد. بار دیگر توبهٴ الهی شامل این شخص میشود به این معنی قبول توبه است که ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ باز این توبهٴ «عن العبد» است «توبة الله» است «عن العبد» یا «توبة الله» است «علی العبد» که در همه موارد، به معنای رجوع است توبه، حالا با این حروف جرّ مفاهیمش عوض میشود یا خصوصیت پیدا میکند، اوّلی «توبة الله علی العبد» است، در وسط «توبة العبد الی الله» است، پایان کار «توبة الله عن العبد» است که ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ یا «توبة الله علی العبد» است. این ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ که با کلمهٴ حرف تجاوز ذکر شد، گفتند براساس این نکته است که اگر توبهٴ او هم به نصاب کامل نرسید یک مقدار کمبودی هم دارد، باز ذات اقدس الهی از آن نقیصه، تجاوز میکند و عفو میکند، که ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ نه «من عباده» که با حرف تجاوز یاد شده است یعنی میگذرد، مثل اینکه اینجا توبه کرد یعنی خدا عفو کرد از او، در باب توبه اینچنین است. در سایر ابواب هم همینطور است، هر کمالی که از عبد صادر شده است محفوف به دو کار خداست: اول لطف خدا شامل این شخص میشود او بیدار میشود شروع به کار خیر میکند، وقتی کار خیر کرد بار دیگر لطف خدا شاملش میشود، آن کار خیر را قبول میکند، این یک اصل قرآنی است که تمام کارهای خیری که از انسان صادر میشود محفوف به دو کار خداست عرض میکند خدایا! من هر وقتی که بگویم «الحمد لله» و تو را شکر بکنم بر من واجب میشود یک شکر دیگری، برای اینکه این توفیق تو بود که مرا بیدار کرد و من شدم شاکر و گفتم «الحمد لله» یک حمد دیگری برای این حمد لازم است. «فکلّما قلت لک الحمد وجب علیّ لذلک أن أقول لک الحمد» هر بار گفتم «الحمد لله» یک حمد دیگری لازم است برای این «الحمد لله» این است که انسان عاجز است از شکر، چون خود شکر نعمتی است.
محفوف بودنِ نصر عبد بر دو نصرت الهی
در باب نصر هم اینچنین است، اگر در آیهٴ هفت سورهٴ 47 فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ﴾ بعد از پذیرش آن حصر که فرمود: ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾ معلوم میشود اول، نصر الهی شامل حال این بنده شد که این بنده، از غفلت به تذکّر درآمد، به این فکر افتاد که رسول خدا یا دین رسول خدا را یاری کند. اول، نصر الهی نصیب این شخص میشود، دوم نصر این شخص نسبت به دین خدا ثابت میشود، بار دیگر نصرت الهی نصیب این شخص میشود، با اضافهٴ تثبیت قدم که این نصر عبد محفوف به دو نصرت الهی است، پس دوتا مشکل با این چند آیه حل میشود. مشکل اول این بود که اگر براساس حصری که ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیم﴾ دلالت دارد تنها ناصر خداست، چرا خدا نصرت را به غیر خود اسناد میدهد؟ این یک اشکال. اشکال دیگر این است که اگر تنها ناصر خداست، چرا خدا میفرماید اگر شما خدا را یاری کردید خدا شما را یاری میکند، چون اگر «النصر کله من الله»، چرا میفرماید اگر شما خدا را یاری کردید خدا شما را یاری میکند، دیگران که مقدورشان نیست خدا را یاری کنند که. این هم معلوم میشود که دیگران، مقدور نیستند که دین خدا را یاری کنند، مگر بعد از نصر الهی یعنی اول، خدا یاری میکند که دیگران بیدار بشوند، بعد دیگران که بیدار شدند دین خدا را یاری میکنند، سپس خدا به اینها نصرت میدهد و این فیض الهی، شامل حال خیلیها میشود؛ منتها عدّهای از فیض روبرمیگردانند، اینچنین نیست که خدا آن توفیق را منحصراً به یک گروه خاص بدهد به خیلیها میدهد؛ اما خیلیها ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ میشود.
وجود توحید افعالی در آیات محل بحث
پرسش:...
پاسخ: نه، آن کریمهٴ ﴿حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ آن در عرض است؛ اما اینکه فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ﴾ معلوم میشود که براساس توحید سخن گفته. آن کریمه این است که ﴿حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ در بحبوحهٴ قیام رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به پیغمبر فرمود نگران نباش، برای اینکه خدا و مردم کافیاند: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ اینجاست که عرض هم است. این بر فرضی که اینچنین قرائت بشود که ﴿حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ﴾، ﴿مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ عطف بر ﴿اللّهُ﴾ باشد؛ اما اگر ﴿مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ عطف بر «کاف» ﴿حَسْبُکَ﴾ باشد یعنی ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ﴾ حسبِ تو و حسبِ مردم ﴿اللَّهِ﴾ است یعنی ﴿اللَّهِ﴾ برای تو و مردم بَس است «حَسب» یعنی بَس «حسبی الله» یعنی خدا بس است. حالا اگر اینچنین معنا نشد یا ﴿وَمَنِ اتَّبَعَکَ﴾ عطف بر «کاف» نشد، عطف بر ﴿اللّهُ﴾ شد و معنایش اینچنین بود که ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ یعنی خدا و خلق خدا بَساند، آن وقت آن آیهٴ ﴿هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ﴾ مسئله توحید را حل میکند یعنی مؤمنین، از سربازان الهیاند، نصر غیبی هم از سربازان الهی است، مؤمن، خودش یاور تو نیست، خدا، یاور توست به وسیلهٴ مؤمن، گاهی به وسیله باد و باران یاری میکند، گاهی به وسیلهٴ زید و عمرو یاری میکند، چون ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ اگر بفرماید: ﴿وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا﴾ ناصر، خداست، اگر یک عده مؤمنین را اعزام بکند که رسول خدا را تأیید کنند، باز ناصر خداست، اینچنین نیست که وقتی که باران آمده یا از راه غیب، فرشتهها آمدند بگوییم امداد غیبی؛ اما وقتی مردم در صحنه آمدند بگوییم نه، کمک مردمی، اینچنین نیست در هر دو جا امداد غیبی است، چون سراسر جهان ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ سپاه و ستاد حقاند یک، مؤیّد و ناصر، فقط و فقط خداست دو، آن خدا گاهی به وسیلهٴ جنودی که ﴿لَمْ تَرَوْهَا﴾ تأیید میکند، گاهی به وسیلهٴ مردم حمایت میکند ﴿هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ﴾ نه اینکه مؤمنین، ناصر باشند یا مؤیّد باشند.
توکّل مؤمنین به پروردگار در تمام کارها
خب، پس ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِه﴾ حالا که اینچنین است ﴿وَعَلی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ اگر کسی ایمان به این مسئله دارد خب به او تکیه کند، توکّل کند یعنی در تمام کارها اینطور باشد، آنها که مؤمن جدّیاند در هر حال خود را غریق مییابند. آنهایی که غافلاند در بعضی از کارها مثلاً میگویند خدایا به نام تو؛ اما آنها که مؤمناند واقعاً در هر حال خود را غریق مییابند، اینچنین نیستند که به حول و قوّهٴ خود تکیه کنند.
اینکه در نماز میگوییم «بحول الله و قوّته أقوم و أقعد» نه یعنی ایستادن ما به کمک خداست، بلکه زمین افتادن و نشستن هم باز [به کمک خداست]. یک وقت است انسان میگوید نشستن را خودم مینشینم ولی بخواهم بلند شوم باید کمک داشته باشم، در این جمله میگوییم نه آن نشستن هم که آدم خیال میکند مقدور خود اوست، این هم به حول الهی است. خب، حالا اگر این حوقله برای کسی که وظیفه او استجاب بود یا استلقا بود یا ایما بود آن وقت این به چه معناست او هم همینطور است دیگر. باز کردن چشم برای غریق مئونه دارد، بستنش زحمت ندارد. در آنجا میگوید «بحول الله و قوّته أقوم و أقعد» یعنی نه تنها باز کردن چشم به حول الهی است، بستنش هم، زمین افتادن هم، خوابیدن هم باز به حول الهی است، تعلیم این است و آنهایی که برابر با این تعلیم آشنایند کلّ احوال خودشان را، مثل احوال غریق میپندارند، اینطور نیست که حالا کارهای سخت به کمک الهی باشد، کارهای سهل به کمک خودمان باشد، اینطور نیست، بلکه «بحول الله تعالی و قوّته أقوم و أقعد و اضطجع و استلقی» و مانند آن.
اختلاف در شأن نزول آیهٴ 161 سورهٴ آلعمران
خب، اما آیه بعد فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴾. در شأن نزول این کریمه ملاحظه فرمودید وجوه فراوانی ذکر شده است، بعضی گفتند برای غنایم هست مربوط به اموال هست، بعضی گفتند مربوط به وحی هست ، این اختلاف اول. آنها که گفتند مربوط به وحی است یعنی هرگز پیامبر خیانت نمیکند که بعضی از اسرار وحی را بازگو کند، بعضی از احکام وحی را نگوید اینچنین نیست، این ﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ﴾ بر وِزان ﴿وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِین﴾ خواهد بود، این ﴿وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِین﴾ معنایش آن است که ذات مقدس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ضنّت نمیورزد، بُخل نمیورزد که بعضی از آیات الهی را کتمان کند او ضنین و بخیل نیست، هرچه یافت میگوید، اگر منظور غلول و خیانت در وحی باشد وِزان این کریمه وِزان ﴿وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِین﴾ است، آنها که گفتند شأن نزول درباره ادای وحی نیست، بلکه مربوط به مسائل مالی است بعضی درباره آن مال، بعضی در آن جنگی که این حادثه اتفاق افتاد، اختلاف کردند بعضیها گفتند یک قطیفهٴ حمرائی گُم شده است، بعضی گفتند ـ معاذ الله ـ این را رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گرفته است، خدا اینجا افشا کرد که رسول خدا هرگز خیانت نمیکند. بعضیها گفتند که مربوط به رسول خدا نیست، عدهای خواستند درباره غنیمت، تخلّف بکنند و تقلّب بکنند که این آیه نازل شد .
جمع نشدن بین خیانت و نبوّت
به هر حال چه شأن نزول داشته باشد، چه نداشته باشد آن کبرای کلّی که در جملهٴ دوم ذکر شد، فراگیر است، صغرای قیاس این است که ﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ﴾ حالا ﴿یَغُلَّ﴾ قرائت شد «یُغَل» قرائت شد، معروف همین ﴿یَغُلَّ﴾ است ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ﴾ برای پیامبر نیست که خیانت بکند یعنی «ما کان النبی لیغلّ»، ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ﴾ در حُکم این است که «ما کان النبی لیغلّ»؛ هرگز پیامبر این کار را نمیکند، مثل اینکه «ما کان لله ان یتخذ ولدا» یعنی «ما کان الله لیتّخذ ولدا»؛ هرگز پیامبر این کار را نمیکند و این آیه در صدد تنزیه ساحت رسالت است و این مربوط به رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست، برای نبوّت عامه است اصلاً نبوت، با خیانت جمع نمیشود، نه «ما کان الرسول» با «الف» و «لام» باشد که ناظر به وجود مبارک پیغمبر باشد نه، این جزء احکام نبوت عامه است ﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ﴾، «أیّ نبیّ کان» اصولاً نبوت با خیانت جمع نمیشود. نظیر آنچه در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» قبلاً بحثش گذشت. در همین سورهٴ «آلعمران» آیهٴ 79 این است ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ﴾ اصلاً نبوّت با داعیهٴ ربوبیت جمع نمیشود، برای هیچ بشری نیست که خدا به او کتاب و حُکم و نبوت بدهد، بعد این بشر در کنار سفرهٴ خدا بنشیند ولی مردم را به خود دعوت کند، نه به الله که خدا به او حُکم و نبوت و کتاب بدهد ﴿ثُمَّ یَقُولَ﴾ این بشری که از کتاب و حُکم و نبوت استفاده کرد ﴿ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ﴾ بلکه همه را به الله دعوت میکند، اصلاً این کار با نبوت سازگار نیست که کسی نبیّ بشود و مردم را به الله دعوت نکند به خودش دعوت بکند، این هم برای نبوت عامّ است.
بنابراین این ﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ﴾ از احکام نبوت عامه است یک، و خیانت با نبوت، جزء اوصاف سلبی نبوت است دو، نظیر همان آیهٴ 79 سورهٴ «آلعمران» که قبلاً گذشت و کبرای کلّی دلالت بر آن میکند که اگر صغرا اسم پیامبر برده شد، براساس اهمیت مسئله است که هرگز پیامبر این کار را نخواهد کرد.
رسوایی خیانتکار در ابتدای ورود به محشر
کبرا یک اصل کلی است چه پیامبر، چه غیر پیامبر؛ هر کسی در امانت، خیانت کرد البته همان اوّلین لحظهای که میخواهد در ساهرهٴ قیامت محشور بشود رسواست. بعضیها در اوایل امر رسوا نیستند، اوایل امر سرّشان مکتوب است، این قدر میآیند تا «عند الحساب»، «عند الحساب» حالا هر که در آن حول و حوش است میبیند که این چه کاره بود. بعضیها نه، همین که ﴿مِنَ الْأَجْدَاثِ﴾ سر از قبر برداشتند رسوایاند، تا به موقف حساب برسد خیلی طول میکشد.
خب، این از آن گروهاند ﴿وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ این روی دوش میکشد میآورد، حالا گفتند وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندایی داد که هر کس شتری را خیانت کرد، آن شتر را به دوش میکشد «و له الرعاء» هر کسی اسبی را خیانت کرد اسبی را بر دوش میکشد «و له الحمحمه» این به عنوان مثال ذکر شده است؛ اما این اصل کلی است که اگر کسی در امانت، خیانت بکند ـ مخصوصاً خیانتهای اجتماعی ـ این همین که سر از قبر برمیدارد رسواست، نظیر اینکه رباخوار همین که سر از قبر بردارد، رسواست تا برسد به موقف حساب، این رنجها را باید تحمل کند که ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾ بعضیها اسرارشان فاش نمیشود مگر «عند الحساب».
خب، شاید تا «عند الحساب» شفاعت شافعین نصیبش بشود و آن هم «عند الحساب» کسانی هم که آنجا هستند از سرّش باخبر میشوند یا یک شعاع بیشتری و اما اگر کسی همین که وارد صحنهٴ قیامت شد، آن امانتی را که خیانت کرده روی دوش داشته باشد، همه هم میفهمند که این خیانت است، آن وقت این دیگر چیزی برای او نخواهد ماند ﴿وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾.
درباره بُخل، مشابه این آمده است که اگر کسی بخیل بود ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ اما کجا این بُخل را به صورت طوق لعنت به گردنش میآویزانند معلوم نیست؛ اما ظاهر این کریمه این است که این ﴿یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ این یک اصل کلی است، این میشود کبرا، حالا خواه نبی باشد خواه غیر نبی، خواه غلول و خیانت در مال باشد خواه در علم و خواه برای جامعه باشد خواه برای فرد.
تبیین معنای غلول در قرآن
غلول را هم اینچنین معنا کردند: آن آبی که به پای درخت به صورت مرموز و آهسته و آرام، مخفیانه جذب درخت میشود میگویند «غَلّ الماء فی الشجر» آن را میگویند غَلَل. «غلیل» با «غین» یعنی تشنهکام، اینکه فرمود: «لا یشفی العلیل و لا یبرد الغلیل» که در این کتابها مثلاً میگویند این تحقیقی که فلان کس کرده یا جوابهایی که دادند «لا یشفی العلیل و لا یبرد الغلیل» یعنی نه علیل را شفا میدهد نه تشنه را سیراب میکند، غلیل یعنی تشنه.
خب، این شجر که غلیل است و تشنهکام است آن آب را به طور غیر علن جذب میکند، اگر کسی در امانت به طور غیر علن و مرموزانه دخل و تصرّف بکند، این میشود غلول و خیانت، همین معنای مخفی در آن روز علن خواهد شد و به صورت روشن، انسان او را به همراه خود حمل میکند ﴿وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾.
مورد سؤال قرار نگرفتن رسوایان در قیامت
خب این هنوز مسئله حساب نیست، از آن به بعد ﴿ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ﴾. پس یک عدّه درونشان روشن نیست، مگر در بعضی از مواقف، یک عده دیگر نه درونشان روشن است. آنها که درونشان روشن است در آن مقطع، آن مقطع دیگر جا برای سؤال و جواب نیست، اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» فرمود: ﴿فَیَوْمَئِذٍ لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَان﴾ این در آن مقطع خاص است که سؤال نمیشود، چرا سؤال نمیشود؟ با اینکه ﴿قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُون﴾ فرمود اینها را بازداشت کنید، اینها مسئولاند، زیر سؤالاند، چرا ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَان﴾ برای اینکه ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُم﴾ خب، چه چیزی را سؤال بکنیم؟ سیما یعنی سِمه و علامت، حالا اگر کسی ـ معاذ الله ـ درنده خوی بود و به صورت گرک درآمده خب، چه چیزی از او سؤال بکنند؟ اینجاست که ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَان﴾ چرا ﴿لاَ یُسْأَل﴾ برای اینکه معلوم است دیگر، چون ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُم﴾ از اینجا جا برای سؤال و جواب نیست.
حالا آنها که به این صورت درنیامدند، جای ﴿قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُون﴾ هست یا در سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِین﴾ ؛ فرمود هیچکس بیسؤال نیست، آن سؤال عام است. انبیا و مرسلین زیر سؤالاند و مؤمنین همه زیر سؤالاند ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ﴾ مرسل و مرسلالیه زیر سؤال است.
شهادت قولی و فعلی اعضاء و جوارح انسانها علیه خودشان
اما یک گروه خاصّی که هرچه کردند ظاهر شد و به قدری فراگیر شد که سیمای اینها را سیمای جُرم قرار داد، دیگر جا برای سؤال نیست، آنجاست که ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ﴾ همه هم شهادت میدهند، اگر کسی ـ معاذ الله ـ به صورت یک حیوان درآمده، همه اعضا و جوارح او شهادت فعلی میدهند، البته شهادت قولی هم برای عدّهای در یک مقطع دیگر آن هم حق است؛ اما اگر برابر آن حدیثی که فریقین نقل کردند در ذیل آیه مبارکهٴ ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ هم مرحوم امینالاسلام نقل کرد، هم زمخشری در کشاف نقل کرد که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در ذیل این آیه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ فرمود عدهای به صُوَر گوناگون حیوانی درمیآیند ، حالا اگر به آن صورت درآمدند خب، اگر کسی درنده بود و به صورت کَلب یا گرگ درآمده است همه اعضا و جوارح او شهادت میدهد به درندگی او، نه تنها اعضا و جوارح او، خود او علیه خود شهادت میدهد ﴿شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ ، ﴿شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِم﴾ غیر از ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِیرِ﴾ است. یک وقت انسان حالت عادی دارد اقرار میکند، یک وقت نه، این بیرونش به حالت درون برگشت و شده درنده، این ﴿شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ دیگر لازم نیست ما بگوییم ﴿شَهِدُوا﴾ یعنی «أقرّوا واعترفوا» ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِیر﴾ برای جایی است که انسان به حالت عادی محشور بشود بعد اقرار بکند، اینجا جای اقرار است، اگر کسی بگوید من فلان کار بد را کردهام، میگویند اقرار کرد، نمیگویند شهادت داد که. شاهد غیر از مشهودله است، حالا اگر کلّ بدنش عوض شد خب، این ﴿شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ﴾ .
کلّ هستی این شخص شهادت میدهد که این مؤمن نبود، به این صورت درمیآید، حالا آن فطرت کجا هست که آن بیچاره فطرت مشهودعلیه است آن یک بحث دیگری دارد که از خود انسان سؤال میکنند که با خودت چه کار کردهای؟ یعنی ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ این جمله اول و دوم تا حدودی قابل فهم است، جمله سوم واقعاً فهمش مشکل است یعنی از گوش سؤال میکنند که چه کردی بله، از چشم انسان سؤال میکنند که چه کردی از فؤاد، فؤاد همان روح است و قلب است و حقیقت انسان، فؤاد که چیز دیگری نیست. آن وقت فؤاد، مسئول است مسئولعنه چه کسی است؟ فؤاد، مسئولعنه است مسئول، کیست؟ ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ اینها مسئولعنهاند، خدا سائل است، مسئول کیست؟ یک سائل داریم که سؤال اعتراضآمیز دارد و آن خداست، مشخص است و مأموران الهی، مسئول داریم که شخص است، مسئولعنه، آن مطلب است.
درباره سمع و بصر قابل فهم است یعنی خدا از انسان سؤال میکند که نعمت گوش و چشم را چه کردی؟ کجا صرف کردی؟ این قابل فهم است؛ اما از حقیقت انسان سؤال بکنند که ای حقیقت انسان، خودت را کجا صرف کردی، این یک مقدار پیچیده است که مسئول، همین حقیقت است، مسئولعنه هم همین حقیقت است. به هر حال آن اگر حل بشود مسئله ﴿شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ هم حل خواهد شد، دیگر ﴿شَهِدُوا﴾ به معنای «اقرّوا و اعترفوا» نخواهد بود که معنای مجازی باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
عدم تنافی بین انحصار نصرت در خداوند و نصرت مؤمنین
لطف خداوند موجب توفیق بر توبه و کارهای خیر
رسوایی خیانتکار در ابتدای ورود به محشر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِهِ وَعَلی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿160﴾ وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ ﴿161﴾
انحصار نصرت در پروردگار و وظیفه نصرت مؤمنین
آنچه دربارهٴ آیهٴ قبل یعنی ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ گفته شد براساس همان توحید افعالی بود، چه اینکه ظاهر این کریمه هم همان توحید افعالی است که ناصری غیر از ذات اقدس الهی نیست. معذلک نصرت، در قرآن کریم به غیر خدا اسناد داده شد، گاهی به مؤمنین میفرماید شما پیامبر را یاری کردید یا یاری بکنید، گاهی به انصار میفرماید شما مهاجرین را یاری کردید و رسول خدا را یاری کردید، این نصرت که به غیر خدا اسناد داده شد با آن حصری که هم از این آیه استفاده میشود، هم از آیهٴ سورهٴ «انفال» و همچنین آیهای که قبلاً در همین سورهٴ «آلعمران» خوانده شد سازگار نیست.
قبلاً در همین سورهٴ «آلعمران» آیهٴ 126 اینچنین بود ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیم﴾ مشابه این حصر، در سورهٴ «انفال» هم هست، اگر نصر فقط از ناحیه خداست «کما هو الحق» و اگر برابر آیهٴ محلّ بحث یعنی ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ که این هم دلالت میکند بر حصر «کما هو الظاهر» پس آیاتی که دلالت میکند عدّهای از مؤمنین، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را یاری کردند یا مؤمنین مأمور به نصرت پیامبرند یا خدا به مؤمنین میفرماید: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ﴾ جمعش چگونه است؟
اما آیاتی که دلالت میکند بر اینکه مؤمنین، موظفاند پیامبر را یاری کنند، هم در سورهٴ «اعراف» آیهٴ 157 اینچنین آمده است ﴿فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ و هم در سورهٴ «انفال» دربارهٴ انصار آیهٴ 72 و 74 اینچنین آمده است. در آیهٴ 72 سورهٴ «انفال» اینچنین است که ﴿وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ﴾ چه اینکه در همان آیهٴ 72 هست ﴿وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْر﴾؛ اگر از شما یاری خواستند بر شماست که آنها را یاری کنید ﴿فَعَلَیْکُمُ النَّصْر﴾ چه اینکه در آیهٴ 74 هم باز آمده است ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ آوَوا وَنَصَرُوا﴾ پس برابر این آیات نه تنها مؤمنین، مأمور به نصرند، بلکه مؤمنینی که یاری کردند خدا از اینها به عظمت یاد میکند، چه اینکه در سورهٴ 47 که به نام مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، نصرت الهی را مشروط به نصرت انسانها قرار داد. آیهٴ هفت سورهٴ 47 این است ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ﴾ این آیهٴ هفت، خصوصیتی هم دارد و آن این است که نفرمود اگر شما خدا را یاری کردید خدا شما را یاری میکند، بلکه برابر آن اصل ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا﴾ فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ﴾ یعنی اگر شما خدا را یاری کردید، بهتر از یاری شما نصیب شما میشود و آن نصرت است و تثبیت قدم.
عدم تنافی بین انحصار نصرت در خداوند و نصرت مؤمنین
خب، عمده آن است که اگر نصرت منحصر در خداست، برای اینکه هم آیهٴ سورهٴ «انفال» و هم آیهٴ سورهٴ «آلعمران» به صورت صریح فرمود: ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ و هم آیهٴ محلّ بحث، ظهورش در حصر است آنها نصّ در حصر بود، این ظهور در حصر است که ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ یا آیهٴ ﴿کَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً﴾ آنگاه چگونه همین نصرت، به غیر خدا اسناد داده شد؟
جوابش آن است که مشابه این مطلب، در بسیاری از اوصاف هست؛ دربارهٴ رزق آمده، دربارهٴ عزّت آمده، دربارهٴ شفاعت آمده، دربارهٴ قوّت آمده و مانند آن، که در بعضی از آیات این اوصاف، منحصر در خدا قرار داده میشود و در بعضی از آیات، همین اوصاف به غیر خدا اسناد پیدا میکند. درباره عزّت که فرمود: ﴿ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ در بخش دیگر فرمود: ﴿افَإنَّ لْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً﴾ در جمع آن طوایف از آیات اشاره شد که اینگونه از اوصاف کمالی اولاً و بالذات برای خداست، ثانیاً و بالتبع بلکه ثانیاً و بالعرض برای مؤمنین است، مؤمنینی که واجد این اوصافاند، در حقیقت به منزلهٴ آیات الهیاند یا حقیقتاً آیات الهیاند و اگر یکی از این اوصاف کمالی از کسی صادر شده است آن شخص، جُندی از جنود الهی است، این سرباز الهی مأمور شد که این کمال را به دیگری اعطا کند، اگر انصار، مهاجرین را یاری دادهاند انصار، مأموران الهیاند و اگر انصار، مهاجرین را جا و مسکن دادهاند، مأموران الهیاند. لذا ذات اقدس الهی همین نصرتی که به وسیله انصار به مهاجرین رسید، همین ایوا و جا دادنی که به وسیلهٴ انصار، بهرهٴ مهاجرین شد، همین را در بخش دیگر از سورهٴ «انفال» به خودش اسناد میدهد. مثلاً در سورهٴ «انفال» دوجا فرمود آنهایی که ﴿آوَوا وَنَصَرُوا﴾ ایوا و مأوا دادند مهاجرین را و مهاجرین را یاری کردند و رسول خدا را یاری کردند. آیهٴ 72 و 74 سورهٴ «انفال». آنگاه همین دو مطلب را در سورهٴ «انفال» در آیهٴ 26 خدا به خودش نسبت میدهد، به مؤمنین میفرماید: ﴿وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَن یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُم بِنَصْرِهِ﴾؛ فرمود به یاد آن روز و آن تاریخ باشید که شما اندک بودید، مستضعف در زمین بودید، گرچه دربارهٴ مستضعفین فی الارض بعضی از شارحان اصول کافی آمده است که فرمودند اینهایی که ﴿اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ﴾ مستضعف در زمیناند؛ اما «فی السماء عند ملائکة الله» مستضعف نیستند، بلکه عظیماند و قویاند.
خب، فرمود: ﴿وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَن یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ﴾ ؛ میترسیدید که دشمنان شما، شما را اختطاف کنند؛ بربایند، خدا شما را مأوا داد و یاری کرد. همین ایوا و نصرتی که در آیه 72 و 74 سورهٴ «انفال» به دیگران اسناد داده شد، همین ایوا و نصرت در آیهٴ 26 «انفال» به ذات اقدس الهی اسناد پیدا کرد، معلوم میشود دیگران اگر مهاجرین را جا دادند و یاری کردند، اینها مأموران الهیاند و از اینجا معلوم میشود که آنچه در همین سورهٴ «آلعمران» قبلاً گذشت یعنی آیهٴ 150 معنایش به خوبی روشن میشود و آن این است که فرمود: ﴿بَلِ اللّهُ مَوْلاَکُمْ وَهُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ این ﴿خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ مثل ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است یا ﴿خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ﴾ است یا ﴿فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ﴾ است، خب ﴿خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ معنایش آن است که عدهای ناصر هستند ولی الله ﴿خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ است یا در سورهٴ «جمعه» که فرمود خدا ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است یعنی عدّهای رازقاند و خدا ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است، در حالی که در قرآن کریم رازق بودن، منحصر در خداست، فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ این ﴿هُوَ﴾ که ضمیر فصل است با معرفه بودن خبر، نشانهٴ حصر است که ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ پس اگر رزق، منحصراً کار خداست، دیگران اگر موصوف شدند که رازقاند، چون مأموران الهیاند و مظاهر رزق حقاند و آیات الهیاند، لذا خدا شده ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ چون بالأصالة و الذّات است، اینها شدند رازقین، برای اینکه بالتبع یا بالعرضاند، پس ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ به این استناد، تبیین میشود.
معنای (لا غالب علیکم) در حقیقتِ تعبیر ﴿لاَغَالِبَ لَکُمُ﴾
مطلب دیگر آن است که این باید «فلا غالب علیکم» گفته میشد، حتماً عنایتی در کار هست، چون معمولاً غلبه با «علی» استفاده میشود که ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ﴾ بعضی از کلماتاند که مادهٴ اینها استیلا را میرساند، بعضی از کلماتاند که هیئت آنها استیلا را میرساند. کلمهٴ «غلبه» مادهٴ او اصولاً مستلزم استیلاست که باید با «علیٰ» استعمال بشود، اگر ﴿لاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ گفته شد در حقیقت به معنای «لا غالب علیکم» است.
لطف خداوند موجب توفیق بر توبه و کارهای خیر
مطلب دیگر آن است که هر نصرتی به استناد آن حصر، هر نصرتی که از انسان، نسبت به دین خدا سر بزند، این مسبوق است به نصر دیگر الهی، همانطوری که دربارهٴ توبه گفته شد که هر توبهٴ عبد محفوف به دو توبهٴ خداست، درباره نصرت هم اینچنین است.
بیانذلک در باب توبه این بود که اگر یک عبد عاصی بخواهد توبه کند، اول باید توفیق الهی نصیبش بشود که او از غفلت به تذکّر منتقل بشود، از خواب به بیداری مبدّل بشود، بیدار بشود تا توبه کند و انابه کند «الی الله»، آنگاه ذات اقدس الهی، توبه او را بپذیرد. توبهٴ اول، توبهٴ ابتدایی است و تفضّل الهی است که خدا توبه میکند «علی العبد» یعنی فیضش را بر بنده نازل میکند که او را از غفلت به تذکّر و از خواب به بیداری منتقل میکند، این توبهٴ الله است «علی العبد»، آنگاه این بندهای که از غفلت به تذکّر آمده یا از خواب به بیداری منتقل شده، توبهٴ عبد است «الی الله» حالا توبه میکند «الی الله» نه «علی الله» به سوی خدا برمیگردد. بار دیگر توبهٴ الهی شامل این شخص میشود به این معنی قبول توبه است که ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ باز این توبهٴ «عن العبد» است «توبة الله» است «عن العبد» یا «توبة الله» است «علی العبد» که در همه موارد، به معنای رجوع است توبه، حالا با این حروف جرّ مفاهیمش عوض میشود یا خصوصیت پیدا میکند، اوّلی «توبة الله علی العبد» است، در وسط «توبة العبد الی الله» است، پایان کار «توبة الله عن العبد» است که ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ یا «توبة الله علی العبد» است. این ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ که با کلمهٴ حرف تجاوز ذکر شد، گفتند براساس این نکته است که اگر توبهٴ او هم به نصاب کامل نرسید یک مقدار کمبودی هم دارد، باز ذات اقدس الهی از آن نقیصه، تجاوز میکند و عفو میکند، که ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ نه «من عباده» که با حرف تجاوز یاد شده است یعنی میگذرد، مثل اینکه اینجا توبه کرد یعنی خدا عفو کرد از او، در باب توبه اینچنین است. در سایر ابواب هم همینطور است، هر کمالی که از عبد صادر شده است محفوف به دو کار خداست: اول لطف خدا شامل این شخص میشود او بیدار میشود شروع به کار خیر میکند، وقتی کار خیر کرد بار دیگر لطف خدا شاملش میشود، آن کار خیر را قبول میکند، این یک اصل قرآنی است که تمام کارهای خیری که از انسان صادر میشود محفوف به دو کار خداست عرض میکند خدایا! من هر وقتی که بگویم «الحمد لله» و تو را شکر بکنم بر من واجب میشود یک شکر دیگری، برای اینکه این توفیق تو بود که مرا بیدار کرد و من شدم شاکر و گفتم «الحمد لله» یک حمد دیگری برای این حمد لازم است. «فکلّما قلت لک الحمد وجب علیّ لذلک أن أقول لک الحمد» هر بار گفتم «الحمد لله» یک حمد دیگری لازم است برای این «الحمد لله» این است که انسان عاجز است از شکر، چون خود شکر نعمتی است.
محفوف بودنِ نصر عبد بر دو نصرت الهی
در باب نصر هم اینچنین است، اگر در آیهٴ هفت سورهٴ 47 فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ﴾ بعد از پذیرش آن حصر که فرمود: ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾ معلوم میشود اول، نصر الهی شامل حال این بنده شد که این بنده، از غفلت به تذکّر درآمد، به این فکر افتاد که رسول خدا یا دین رسول خدا را یاری کند. اول، نصر الهی نصیب این شخص میشود، دوم نصر این شخص نسبت به دین خدا ثابت میشود، بار دیگر نصرت الهی نصیب این شخص میشود، با اضافهٴ تثبیت قدم که این نصر عبد محفوف به دو نصرت الهی است، پس دوتا مشکل با این چند آیه حل میشود. مشکل اول این بود که اگر براساس حصری که ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیم﴾ دلالت دارد تنها ناصر خداست، چرا خدا نصرت را به غیر خود اسناد میدهد؟ این یک اشکال. اشکال دیگر این است که اگر تنها ناصر خداست، چرا خدا میفرماید اگر شما خدا را یاری کردید خدا شما را یاری میکند، چون اگر «النصر کله من الله»، چرا میفرماید اگر شما خدا را یاری کردید خدا شما را یاری میکند، دیگران که مقدورشان نیست خدا را یاری کنند که. این هم معلوم میشود که دیگران، مقدور نیستند که دین خدا را یاری کنند، مگر بعد از نصر الهی یعنی اول، خدا یاری میکند که دیگران بیدار بشوند، بعد دیگران که بیدار شدند دین خدا را یاری میکنند، سپس خدا به اینها نصرت میدهد و این فیض الهی، شامل حال خیلیها میشود؛ منتها عدّهای از فیض روبرمیگردانند، اینچنین نیست که خدا آن توفیق را منحصراً به یک گروه خاص بدهد به خیلیها میدهد؛ اما خیلیها ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ میشود.
وجود توحید افعالی در آیات محل بحث
پرسش:...
پاسخ: نه، آن کریمهٴ ﴿حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ آن در عرض است؛ اما اینکه فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ﴾ معلوم میشود که براساس توحید سخن گفته. آن کریمه این است که ﴿حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ در بحبوحهٴ قیام رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به پیغمبر فرمود نگران نباش، برای اینکه خدا و مردم کافیاند: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ اینجاست که عرض هم است. این بر فرضی که اینچنین قرائت بشود که ﴿حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ﴾، ﴿مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ عطف بر ﴿اللّهُ﴾ باشد؛ اما اگر ﴿مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ عطف بر «کاف» ﴿حَسْبُکَ﴾ باشد یعنی ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ﴾ حسبِ تو و حسبِ مردم ﴿اللَّهِ﴾ است یعنی ﴿اللَّهِ﴾ برای تو و مردم بَس است «حَسب» یعنی بَس «حسبی الله» یعنی خدا بس است. حالا اگر اینچنین معنا نشد یا ﴿وَمَنِ اتَّبَعَکَ﴾ عطف بر «کاف» نشد، عطف بر ﴿اللّهُ﴾ شد و معنایش اینچنین بود که ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ یعنی خدا و خلق خدا بَساند، آن وقت آن آیهٴ ﴿هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ﴾ مسئله توحید را حل میکند یعنی مؤمنین، از سربازان الهیاند، نصر غیبی هم از سربازان الهی است، مؤمن، خودش یاور تو نیست، خدا، یاور توست به وسیلهٴ مؤمن، گاهی به وسیله باد و باران یاری میکند، گاهی به وسیلهٴ زید و عمرو یاری میکند، چون ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ اگر بفرماید: ﴿وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا﴾ ناصر، خداست، اگر یک عده مؤمنین را اعزام بکند که رسول خدا را تأیید کنند، باز ناصر خداست، اینچنین نیست که وقتی که باران آمده یا از راه غیب، فرشتهها آمدند بگوییم امداد غیبی؛ اما وقتی مردم در صحنه آمدند بگوییم نه، کمک مردمی، اینچنین نیست در هر دو جا امداد غیبی است، چون سراسر جهان ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ سپاه و ستاد حقاند یک، مؤیّد و ناصر، فقط و فقط خداست دو، آن خدا گاهی به وسیلهٴ جنودی که ﴿لَمْ تَرَوْهَا﴾ تأیید میکند، گاهی به وسیلهٴ مردم حمایت میکند ﴿هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ﴾ نه اینکه مؤمنین، ناصر باشند یا مؤیّد باشند.
توکّل مؤمنین به پروردگار در تمام کارها
خب، پس ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِه﴾ حالا که اینچنین است ﴿وَعَلی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ اگر کسی ایمان به این مسئله دارد خب به او تکیه کند، توکّل کند یعنی در تمام کارها اینطور باشد، آنها که مؤمن جدّیاند در هر حال خود را غریق مییابند. آنهایی که غافلاند در بعضی از کارها مثلاً میگویند خدایا به نام تو؛ اما آنها که مؤمناند واقعاً در هر حال خود را غریق مییابند، اینچنین نیستند که به حول و قوّهٴ خود تکیه کنند.
اینکه در نماز میگوییم «بحول الله و قوّته أقوم و أقعد» نه یعنی ایستادن ما به کمک خداست، بلکه زمین افتادن و نشستن هم باز [به کمک خداست]. یک وقت است انسان میگوید نشستن را خودم مینشینم ولی بخواهم بلند شوم باید کمک داشته باشم، در این جمله میگوییم نه آن نشستن هم که آدم خیال میکند مقدور خود اوست، این هم به حول الهی است. خب، حالا اگر این حوقله برای کسی که وظیفه او استجاب بود یا استلقا بود یا ایما بود آن وقت این به چه معناست او هم همینطور است دیگر. باز کردن چشم برای غریق مئونه دارد، بستنش زحمت ندارد. در آنجا میگوید «بحول الله و قوّته أقوم و أقعد» یعنی نه تنها باز کردن چشم به حول الهی است، بستنش هم، زمین افتادن هم، خوابیدن هم باز به حول الهی است، تعلیم این است و آنهایی که برابر با این تعلیم آشنایند کلّ احوال خودشان را، مثل احوال غریق میپندارند، اینطور نیست که حالا کارهای سخت به کمک الهی باشد، کارهای سهل به کمک خودمان باشد، اینطور نیست، بلکه «بحول الله تعالی و قوّته أقوم و أقعد و اضطجع و استلقی» و مانند آن.
اختلاف در شأن نزول آیهٴ 161 سورهٴ آلعمران
خب، اما آیه بعد فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ﴾. در شأن نزول این کریمه ملاحظه فرمودید وجوه فراوانی ذکر شده است، بعضی گفتند برای غنایم هست مربوط به اموال هست، بعضی گفتند مربوط به وحی هست ، این اختلاف اول. آنها که گفتند مربوط به وحی است یعنی هرگز پیامبر خیانت نمیکند که بعضی از اسرار وحی را بازگو کند، بعضی از احکام وحی را نگوید اینچنین نیست، این ﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ﴾ بر وِزان ﴿وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِین﴾ خواهد بود، این ﴿وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِین﴾ معنایش آن است که ذات مقدس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ضنّت نمیورزد، بُخل نمیورزد که بعضی از آیات الهی را کتمان کند او ضنین و بخیل نیست، هرچه یافت میگوید، اگر منظور غلول و خیانت در وحی باشد وِزان این کریمه وِزان ﴿وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِین﴾ است، آنها که گفتند شأن نزول درباره ادای وحی نیست، بلکه مربوط به مسائل مالی است بعضی درباره آن مال، بعضی در آن جنگی که این حادثه اتفاق افتاد، اختلاف کردند بعضیها گفتند یک قطیفهٴ حمرائی گُم شده است، بعضی گفتند ـ معاذ الله ـ این را رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گرفته است، خدا اینجا افشا کرد که رسول خدا هرگز خیانت نمیکند. بعضیها گفتند که مربوط به رسول خدا نیست، عدهای خواستند درباره غنیمت، تخلّف بکنند و تقلّب بکنند که این آیه نازل شد .
جمع نشدن بین خیانت و نبوّت
به هر حال چه شأن نزول داشته باشد، چه نداشته باشد آن کبرای کلّی که در جملهٴ دوم ذکر شد، فراگیر است، صغرای قیاس این است که ﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ﴾ حالا ﴿یَغُلَّ﴾ قرائت شد «یُغَل» قرائت شد، معروف همین ﴿یَغُلَّ﴾ است ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ﴾ برای پیامبر نیست که خیانت بکند یعنی «ما کان النبی لیغلّ»، ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ﴾ در حُکم این است که «ما کان النبی لیغلّ»؛ هرگز پیامبر این کار را نمیکند، مثل اینکه «ما کان لله ان یتخذ ولدا» یعنی «ما کان الله لیتّخذ ولدا»؛ هرگز پیامبر این کار را نمیکند و این آیه در صدد تنزیه ساحت رسالت است و این مربوط به رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست، برای نبوّت عامه است اصلاً نبوت، با خیانت جمع نمیشود، نه «ما کان الرسول» با «الف» و «لام» باشد که ناظر به وجود مبارک پیغمبر باشد نه، این جزء احکام نبوت عامه است ﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ﴾، «أیّ نبیّ کان» اصولاً نبوت با خیانت جمع نمیشود. نظیر آنچه در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» قبلاً بحثش گذشت. در همین سورهٴ «آلعمران» آیهٴ 79 این است ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ﴾ اصلاً نبوّت با داعیهٴ ربوبیت جمع نمیشود، برای هیچ بشری نیست که خدا به او کتاب و حُکم و نبوت بدهد، بعد این بشر در کنار سفرهٴ خدا بنشیند ولی مردم را به خود دعوت کند، نه به الله که خدا به او حُکم و نبوت و کتاب بدهد ﴿ثُمَّ یَقُولَ﴾ این بشری که از کتاب و حُکم و نبوت استفاده کرد ﴿ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ﴾ بلکه همه را به الله دعوت میکند، اصلاً این کار با نبوت سازگار نیست که کسی نبیّ بشود و مردم را به الله دعوت نکند به خودش دعوت بکند، این هم برای نبوت عامّ است.
بنابراین این ﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ﴾ از احکام نبوت عامه است یک، و خیانت با نبوت، جزء اوصاف سلبی نبوت است دو، نظیر همان آیهٴ 79 سورهٴ «آلعمران» که قبلاً گذشت و کبرای کلّی دلالت بر آن میکند که اگر صغرا اسم پیامبر برده شد، براساس اهمیت مسئله است که هرگز پیامبر این کار را نخواهد کرد.
رسوایی خیانتکار در ابتدای ورود به محشر
کبرا یک اصل کلی است چه پیامبر، چه غیر پیامبر؛ هر کسی در امانت، خیانت کرد البته همان اوّلین لحظهای که میخواهد در ساهرهٴ قیامت محشور بشود رسواست. بعضیها در اوایل امر رسوا نیستند، اوایل امر سرّشان مکتوب است، این قدر میآیند تا «عند الحساب»، «عند الحساب» حالا هر که در آن حول و حوش است میبیند که این چه کاره بود. بعضیها نه، همین که ﴿مِنَ الْأَجْدَاثِ﴾ سر از قبر برداشتند رسوایاند، تا به موقف حساب برسد خیلی طول میکشد.
خب، این از آن گروهاند ﴿وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ این روی دوش میکشد میآورد، حالا گفتند وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندایی داد که هر کس شتری را خیانت کرد، آن شتر را به دوش میکشد «و له الرعاء» هر کسی اسبی را خیانت کرد اسبی را بر دوش میکشد «و له الحمحمه» این به عنوان مثال ذکر شده است؛ اما این اصل کلی است که اگر کسی در امانت، خیانت بکند ـ مخصوصاً خیانتهای اجتماعی ـ این همین که سر از قبر برمیدارد رسواست، نظیر اینکه رباخوار همین که سر از قبر بردارد، رسواست تا برسد به موقف حساب، این رنجها را باید تحمل کند که ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾ بعضیها اسرارشان فاش نمیشود مگر «عند الحساب».
خب، شاید تا «عند الحساب» شفاعت شافعین نصیبش بشود و آن هم «عند الحساب» کسانی هم که آنجا هستند از سرّش باخبر میشوند یا یک شعاع بیشتری و اما اگر کسی همین که وارد صحنهٴ قیامت شد، آن امانتی را که خیانت کرده روی دوش داشته باشد، همه هم میفهمند که این خیانت است، آن وقت این دیگر چیزی برای او نخواهد ماند ﴿وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾.
درباره بُخل، مشابه این آمده است که اگر کسی بخیل بود ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ اما کجا این بُخل را به صورت طوق لعنت به گردنش میآویزانند معلوم نیست؛ اما ظاهر این کریمه این است که این ﴿یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ این یک اصل کلی است، این میشود کبرا، حالا خواه نبی باشد خواه غیر نبی، خواه غلول و خیانت در مال باشد خواه در علم و خواه برای جامعه باشد خواه برای فرد.
تبیین معنای غلول در قرآن
غلول را هم اینچنین معنا کردند: آن آبی که به پای درخت به صورت مرموز و آهسته و آرام، مخفیانه جذب درخت میشود میگویند «غَلّ الماء فی الشجر» آن را میگویند غَلَل. «غلیل» با «غین» یعنی تشنهکام، اینکه فرمود: «لا یشفی العلیل و لا یبرد الغلیل» که در این کتابها مثلاً میگویند این تحقیقی که فلان کس کرده یا جوابهایی که دادند «لا یشفی العلیل و لا یبرد الغلیل» یعنی نه علیل را شفا میدهد نه تشنه را سیراب میکند، غلیل یعنی تشنه.
خب، این شجر که غلیل است و تشنهکام است آن آب را به طور غیر علن جذب میکند، اگر کسی در امانت به طور غیر علن و مرموزانه دخل و تصرّف بکند، این میشود غلول و خیانت، همین معنای مخفی در آن روز علن خواهد شد و به صورت روشن، انسان او را به همراه خود حمل میکند ﴿وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾.
مورد سؤال قرار نگرفتن رسوایان در قیامت
خب این هنوز مسئله حساب نیست، از آن به بعد ﴿ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ﴾. پس یک عدّه درونشان روشن نیست، مگر در بعضی از مواقف، یک عده دیگر نه درونشان روشن است. آنها که درونشان روشن است در آن مقطع، آن مقطع دیگر جا برای سؤال و جواب نیست، اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» فرمود: ﴿فَیَوْمَئِذٍ لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَان﴾ این در آن مقطع خاص است که سؤال نمیشود، چرا سؤال نمیشود؟ با اینکه ﴿قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُون﴾ فرمود اینها را بازداشت کنید، اینها مسئولاند، زیر سؤالاند، چرا ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَان﴾ برای اینکه ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُم﴾ خب، چه چیزی را سؤال بکنیم؟ سیما یعنی سِمه و علامت، حالا اگر کسی ـ معاذ الله ـ درنده خوی بود و به صورت گرک درآمده خب، چه چیزی از او سؤال بکنند؟ اینجاست که ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَان﴾ چرا ﴿لاَ یُسْأَل﴾ برای اینکه معلوم است دیگر، چون ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُم﴾ از اینجا جا برای سؤال و جواب نیست.
حالا آنها که به این صورت درنیامدند، جای ﴿قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُون﴾ هست یا در سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِین﴾ ؛ فرمود هیچکس بیسؤال نیست، آن سؤال عام است. انبیا و مرسلین زیر سؤالاند و مؤمنین همه زیر سؤالاند ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ﴾ مرسل و مرسلالیه زیر سؤال است.
شهادت قولی و فعلی اعضاء و جوارح انسانها علیه خودشان
اما یک گروه خاصّی که هرچه کردند ظاهر شد و به قدری فراگیر شد که سیمای اینها را سیمای جُرم قرار داد، دیگر جا برای سؤال نیست، آنجاست که ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ﴾ همه هم شهادت میدهند، اگر کسی ـ معاذ الله ـ به صورت یک حیوان درآمده، همه اعضا و جوارح او شهادت فعلی میدهند، البته شهادت قولی هم برای عدّهای در یک مقطع دیگر آن هم حق است؛ اما اگر برابر آن حدیثی که فریقین نقل کردند در ذیل آیه مبارکهٴ ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ هم مرحوم امینالاسلام نقل کرد، هم زمخشری در کشاف نقل کرد که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در ذیل این آیه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ فرمود عدهای به صُوَر گوناگون حیوانی درمیآیند ، حالا اگر به آن صورت درآمدند خب، اگر کسی درنده بود و به صورت کَلب یا گرگ درآمده است همه اعضا و جوارح او شهادت میدهد به درندگی او، نه تنها اعضا و جوارح او، خود او علیه خود شهادت میدهد ﴿شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ ، ﴿شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِم﴾ غیر از ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِیرِ﴾ است. یک وقت انسان حالت عادی دارد اقرار میکند، یک وقت نه، این بیرونش به حالت درون برگشت و شده درنده، این ﴿شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ دیگر لازم نیست ما بگوییم ﴿شَهِدُوا﴾ یعنی «أقرّوا واعترفوا» ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِیر﴾ برای جایی است که انسان به حالت عادی محشور بشود بعد اقرار بکند، اینجا جای اقرار است، اگر کسی بگوید من فلان کار بد را کردهام، میگویند اقرار کرد، نمیگویند شهادت داد که. شاهد غیر از مشهودله است، حالا اگر کلّ بدنش عوض شد خب، این ﴿شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ﴾ .
کلّ هستی این شخص شهادت میدهد که این مؤمن نبود، به این صورت درمیآید، حالا آن فطرت کجا هست که آن بیچاره فطرت مشهودعلیه است آن یک بحث دیگری دارد که از خود انسان سؤال میکنند که با خودت چه کار کردهای؟ یعنی ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ این جمله اول و دوم تا حدودی قابل فهم است، جمله سوم واقعاً فهمش مشکل است یعنی از گوش سؤال میکنند که چه کردی بله، از چشم انسان سؤال میکنند که چه کردی از فؤاد، فؤاد همان روح است و قلب است و حقیقت انسان، فؤاد که چیز دیگری نیست. آن وقت فؤاد، مسئول است مسئولعنه چه کسی است؟ فؤاد، مسئولعنه است مسئول، کیست؟ ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ اینها مسئولعنهاند، خدا سائل است، مسئول کیست؟ یک سائل داریم که سؤال اعتراضآمیز دارد و آن خداست، مشخص است و مأموران الهی، مسئول داریم که شخص است، مسئولعنه، آن مطلب است.
درباره سمع و بصر قابل فهم است یعنی خدا از انسان سؤال میکند که نعمت گوش و چشم را چه کردی؟ کجا صرف کردی؟ این قابل فهم است؛ اما از حقیقت انسان سؤال بکنند که ای حقیقت انسان، خودت را کجا صرف کردی، این یک مقدار پیچیده است که مسئول، همین حقیقت است، مسئولعنه هم همین حقیقت است. به هر حال آن اگر حل بشود مسئله ﴿شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ هم حل خواهد شد، دیگر ﴿شَهِدُوا﴾ به معنای «اقرّوا و اعترفوا» نخواهد بود که معنای مجازی باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است