display result search
منو
تفسیر آیات 60 تا 63 سوره آل‌عمران _ بخش اول

تفسیر آیات 60 تا 63 سوره آل‌عمران _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 8 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 60 تا 63 سوره آل‌عمران _ بخش اول"

روایات متفق علیها بین فریقین در مورد آیه مباهله
دلیل محدود بودن مصادیق ابناء و نساء و انفس
افضل نبودن قرآن از امام معصوم از دیدگاه صاحب جواهر

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُن مِنَ الْمُمْتَرِینَ ﴿60﴾ فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ ﴿61﴾ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿62﴾ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ ﴿63﴾

روایات متفق علیه فریقین در مورد آیهٴ مباهله
امام رازی در ذیل همین آیهٴ مباهله بعد از جریان اینکه رسول خدا(علیه آلاف التحیة و الثناء) عبای پشمی پوشیده بود و امام حسین(سلام الله علیه) را در زیر بغل گرفت و دست امام حسن(علیهما السلام) را گرفت و فاطمه(علیها سلام) «تمشی خلفه و علیٌّ خلفها» بعد از اینکه این جریان را نقل کرد و رسول خدا آیه تطهیر را قرائت کرد، آن‌گاه گفت: «واعلم أن هذه الروایة کألمتّفقُ علی صحّتها بین أهل التفسیر و الحدیث» این اختلافی در کار نیست که نوع شیعه‌ها و سنّی این را قبول دارند که وجود مبارک حضرت، عبای پشمی پوشیده بود که از او گاهی به کِسا یاد می‌شود و وجود مبارک امام حسین را در بغل گرفت و دست امام حسن را گرفت و حضرت زهرا(علیها سلام) پشت سر پیامبر راه می‌رفت و حضرت امیر هم پشت سر حضرت زهرا(علیها سلام) راه می‌رفت حرکت می‌کرد، وقتی آمدند در صحنه، حضرت آیه تطهیر را قرائت کرد ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾ بعد آنها را به مباهله دعوت کرد؛ منتها آنها نپذیرفتند.

دلیل محدود بودن مصادیق ابناء و نساء و انفس
بنابراین کلمه ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ که جمع است در این حدیث فقط بر حسنین تطبیق شد، از اینجا چند نکته استفاده می‌شود: یکی اینکه با اینکه مأمور بود که پسران خود را بیاورد به دو نفر اکتفا کرد، برای اینکه بیش از دو نفر نبود و در نساء یک نفر را آورد، چون بیش از یک نفر نبود، گرچه عمهٴ او، خواهر حمزهٴ سیدالشهداء از زنان صالحه و قانته بود؛ اما این مقام را نداشت، سایر زنان رسول اکرم این مقام را نداشتند، چه اینکه در همان قصه اصحاب کسا هست که به اُمّ‌السلمه فرمود: «أنت علی خیر» ولی این مقام را نداری .
درباره ﴿أَنْفُسَنَا﴾ هم بیش از یکی نبود، با اینکه به جمع مأمور بود. در ﴿أَنْفُسَنَا﴾ یک مصداق داشت، در ﴿نِسَاءَنَا﴾ یک مصداق داشت، در ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ دو مصداق، اگر کسی شبیه حسنین(علیهما السلام) بود حتماً آنها را می‌آورد و اما اینکه درباره خصوص حسنین به یکی اکتفا نکرد، چون وجهی نداشت چون هر کدام عِدل دیگری بودند در خصوص ابناء وجهی نداشت که به یکی اکتفا بکند، می‌شود ترجیح بلا مرجّح ولی درباره نساء بیش از یکی فردی که صالح در این عضویت برای مباهله باشد نبود، در ﴿أَنْفُسَنَا﴾ هم همین‌طور، پس اینکه چرا در ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ دو فرد آمدند، در ﴿نِسَاءَنَا﴾ و ﴿أَنْفُسَنَا﴾ یک فرد، این سؤال جواب داده می‌شود.

پرسش:...
پاسخ: آنها موظف بودند ابنایشان را بیاورند، هرچه بود. اگر پنج‌تا پسر داشتند بنا شد بیاورند، ده‌تا پسر هم داشتند بنا بود بیاورند، برای اینکه بنا این بود که بالأخره نسل مفسد قطع بشود، اگر کسی در قبال رسول خدا پنج‌تا پسر می‌داشت چهارتا را می‌آورد کافی نبود باید آن یکی را هم می‌آورد، اگر سه‌تا دختر داشت دوتا را می‌آورد یکی را نگه می‌داشت کافی نبود، باید آن یکی را هم می‌آورد. برای اینکه می‌خواهد نسل بالأخره قطع بشود یا از این طرف یا از آن طرف که بشود ﴿فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا﴾ این راجع مطلب اول.

نوه دختری فرزند خود انسان
راجع مطلب ثانی است است که نوهٴ انسان، پسر انسان حساب می‌شود و خواه این نوه، پسری باشد، خواه دختری. این حرفی است که علمای اهل تسنّن هم پذیرفتند، لذا امام رازی در ذیل همین آیه می‌گوید که این آیه دلیل است برای اینکه فرزندان دخترِ انسان، فرزند انسان‌اند، پسران زهرا(علیهما السلام) فرزندان رسول اکرم‌اند برای اینکه حضرت در مقام امتثال و تطبیق حسنین را آورد، آن‌گاه آیه سورهٴ «انعام» را هم به عنوان شاهد و تأیید، ذکر می‌کند آیه 84 به بعد سورهٴ «انعام» این‌‌چنین است: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلّاً هَدَیْنَا وَنُوحاً هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَی وَهَارُونَ وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ٭ وَزَکَرِیَّا وَیَحْیَی وَعِیسَی﴾؛ که عیسی را ذریّه ابراهیم و نوح می‌شمارد، با اینکه عیسی از راه مادر، ذریّه ابراهیم است «ذریّه» یعنی فرزند خواه بلافصل خواه مع‌الفصل، معلوم می‌شود فرزند دختر هم فرزند انسان است، لذا در کتابهای وقف ملاحظه فرمودید اگر کسی گفت تولیت این وقف به عهدهٴ فرزندان من است و قرینهٴ صارفه‌ای نیاورد اختصاصی به فرزندان بلافصل ندارد، فرزندان مع‌الفصل و چه پسری، چه دختری، چه نوهٴ پسری، چه نوهٴ دختری همه فرزند آدم‌اند، این هم مطلب دوم.

دلیل دامن‌گیر شدن عذاب به کودکان در مباهله
مطلب سوم آن است که فرزندان اگر بالغ باشند مکلّف‌اند باید حق را بپذیرد و اگر حق را نپذیرفتند مستحقّ عذاب خواهند بود، اما اگر نابالغ باشند چرا معذّب بشوند؟ در اینجا حَسنین(سلام الله علیهما) که نابالغ بودند آنها چرا مشمول قهر قرار بگیرند ـ معاذ الله ـ جوابش آن است که عذاب استئصال که می‌آید عذاب عِقابی نیست، اگر امتی در اثر فساد، بنا شد ریشه‌کن بشوند، در این امت دیگر ﴿وَاتَّقُوا فِتْنَةً لاَتُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنکُمْ خَاصَّةً﴾ عذاب استئصال که می‌آید همه را ریشه‌کن می‌کند، غیر از عذاب جهنم و عذاب آخرت است که فقط گنهکارها معذّب خواهند بود و کسی که گنهکار نیست ولو در اثر عدم بلوغ، معذّب نباشد.

پاسخ به اشکال ناسازگاری مباهله با عدم عذاب الهی
مطلب چهارم آن است که ـ این مطلب چهارم اختصاصی به ابناء و نساء و انفس ندارد [بلکه] مربوط به کلّ جریان مباهله است ـ خداوند در قرآن وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را امان از عذاب قرار داد یعنی در سورهٴ «انفال» فرمود دو چیز است که به نحو منفصله مانعة الخلو که اینها مانع عذاب‌اند: یکی استغفار مردم، یکی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آیه 33 سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ﴾؛ فرمود خداوند هرگز امت را مادامی که تو در بین آنهایی عذاب نمی‌کند، چه اینکه مادامی که آنها اهل استغفارند آنها را عذاب نمی‌کند، لذا در نهج‌البلاغه بعد از ارتحال حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است که خدای سبحان دو امان در زمین داشت، دو امان از عذاب: یکی وجود مبارک حضرت بود و یکی استغفار، آن اوّلی را ما متأسفانه از دست دادیم، بکوشید که دومی را از دست ندهیم . دو چیز است که امان از عذاب است، زمینهٴ امان را فراهم می‌کند یکی استغفار، یکی وجود مبارک حضرت. خب، این مباهله با این اصل که سازگار نیست. مباهله معنایش آن است که اگر آنها حرف تو را نپذیرفتند ولو تو در بین این امت باشی مع‌ذلک عذاب می‌آید، این ﴿ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ این درخواست عذاب است، چون درخواست عذاب است معلوم می‌شود که عذاب اختصاص ندارد به بعد از ارتحال، قبل از ارتحال وجود مبارک حضرت هم عذاب ممکن است، این اشکال.
جوابش این است که ظاهراً آن آیه، مربوط به عذاب استئصال اصل امت است، نظیر عذابهای عمومی که در اُمم گذشته می‌آمد؛ عذابی که بر قوم نوح آمد، بر قوم صالح و عاد و ثمود آمد که عذاب عمومی است نه عذاب خصوصی که چند نفر را بردارد، این ظاهر آیه است وگرنه در همان زمان وجود مبارک حضرت، بعضیها به عذاب مبتلا شده بودند در جنگها و غیر جنگ، آن عذاب استئصال عمومی که امتی را ریشه‌کن کند نظیر عذابهایی که بر قوم نوح آمده، بر قوم ثمود و عاد آمده و مانند آ‌ن، آن عذاب نیست این ظاهر آیه است، وقتی ظاهر آیه این شد جریان مباهله، تخصّصاً خارج می‌شود.

پرسش:...
پاسخ: بله؛ برای امت است نه برای شخص. لسان آیه این است که نظیر امتهای قبلی، نظیر امتهای قبلی این‌طورند که عذابهای عمومی که آمده و امتی را ریشه‌کن کرده یک چنین عذابی برای امت مرحومه نخواهد بود، مادامی که در بین هستی.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ شاید بخواهد نفی بکند یعنی آن آیه دارد در اثر لجاجت که اگر خدایا! این حق است عذابی بیاید یعنی حاضرند معذّب بشوند و مورد صاعقه قرار بگیرند و ایمان نیاورند تا این اندازه لجوج‌اند؛ اما حالا یا عذاب آمده یا نیامده، البته او را در بعضی از روایات تاریخ دارد آمده؛ اما آن برای شخص بود، آیه می‌فرماید که ﴿وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ﴾ یعنی عذاب عمومی نمی‌آید، ما به اینها مهلت می‌دهیم [و] عذاب اینها را به قیامت موکول می‌کنیم.
بنابراین قصهٴ مباهله اگر هم واقع می‌شد با این اصل کلی مزاحم نبود، چون این اصل کلی راجع به عذاب استئصال عمومی امت است و جریان مباهله برای گروه خاص و ثانیاً اگر آیه، مطلق باشد چه عذاب فردی و چه عذاب گروهی این جریان مباهله خاص است و مخصّص آن، البته آن عام، لسانش آبی از تخصیص است، اما حالا اگر به جایی برسد که تو که محور امن مردمی، مأمور به درخواست عذاب شدی چه باز هم ما عذاب نمی‌فرستیم؟ این را که دلالت ندارد که، پس جواب اول آن است که آیه ناظر به عذاب استئصال عمومی امت است نه گروه خاص، جواب دوم این است که بر فرض آیه سورهٴ «انفال» اطلاق داشته باشد چه عذاب فردی، چه عذاب گروهی، چه عذاب عمومی امت، این نسبتشان با قضیه مباهله عام و خاص است و قابل تخصیص و اگر گفته شود که لسان آیه سورهٴ «انفال» آبی از تخصیص است، جوابش این است که آیه می‌فرماید مادامی که تو در بین اینهایی، اینها معذّب نیستند ولی اگر خدا بفرماید که تو مأموری که درخواست عذاب کنی، باز هم نمی‌شود تخصیص داد قسمت مباهله را مخصّص قرار داد خب، یقیناً می‌شود. تو مادامی که در بین اینهایی به برکت رحمت تو عذاب بر اینها نازل نمی‌شود و اگر لجاجت کردند و تو مأمور شدی که از خدا برای اینها عذاب درخواست کنی، این منافات ندارد که جمع‌پذیر است. بنابراین این کریمه مباهله با آن آیهٴ سوره «انفال»قابل جمع است.

نقد فخررازی بر افضلیت حضرت علی بر انبیاء سلف
مطلب بعدی آن است که این ﴿أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ﴾ نشانهٴ آن است که از این طرف بیش از این چند نفر مصداق نبودند. امام رازی در ذیل این آیه دوتا بحث مبسوط دارد: یکی اینکه می‌گوید وقتی که من در خوارزم بودم یک مسیحی که برای تحقیق در دین آمده بود، من با او مباحثه کردم او ادّعای الوهیّت عیسی داشت و من از چند نظر او را مُجاب و محکوم کردم، چون یک قصه شیرینی هم هست در حدود یکی، دو صفحه و خُرده‌ای است که قصه خود را در مصاحبه و محاوره‌ای که با مسیحی خوارزم کرد، داشت نقل کرد .
مطلب دیگر آن است که می‌گوید در ری چون خودش اهل همین قسمتها بود در ری هم به سر می‌برد، اصلش اهل طبرستان بود بعد آمد در ری زندگی می‌کرد و حوزه‌ای داشت و اینها. گفت در ری شخصی بود به نام محمودبن‌حسن حمصی و مکتب اثنا‌عشریه را تدریس می‌کرد معلم اثنا‌عشریه بود و حرف نویی داشت که سایر شیعه‌ها آن حرف را نداشتند، حرف نوی او این بود که او معتقد بود که علی‌بن‌ابی‌طالب(سلام الله علیه) نه تنها افضل از سایر صحابه است، افضل از انبیا هم هست غیر از وجود مبارک حضرت. برهان این محمودبن‌حسن‌ حمصی معلم مکتب اثنا‌عشری این بود که کلمهٴ ﴿وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ﴾ دلالت می‌کند بر اینکه وجود مبارک پیغمبر مأمور شد نفس خود را دعوت کند، چون داعی غیر از مدعوّ است پس یقین داریم که منظور، این نیست که خودش را دعوت کند، منظور آن است کسی را دعوت کند که به منزلهٴ نفس اوست و این را هم یقین داریم که غیر، نفس غیر نخواهد شد، چون مغایرت با نفسیّت سازگار نیست، پس آن غیر، عین نفس پیغمبر نیست، بلکه به منزلهٴ نفس پیغمبر است این هم دو و به اتفاق فریقین آن کسی که در جای ﴿أَنْفُسَنَا﴾ آمده حضرت امیر است، برای اینکه حضرت امیر نه مصداق ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ است، نه مصداق ﴿نِسَاءَنَا﴾ پس او تنها دوتا حصر است او فقط مصداق ﴿أَنْفُسَنَا﴾ است و ﴿أَنْفُسَنَا﴾ هم فقط بر او تطبیق شده است که دوتا حصر است یعنی حضرت امیر در آیه مباهله، مصداق کلمهٴ اول نیست، مصداق کلمهٴ دوم نیست، فقط و فقط مصداق کلمه سوم است و این کلمه سوم هم فقط و فقط بر حضرت امیر تطبیق شده است این دوتا حصر است، این و﴿أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ﴾ پس معلوم می‌شود که حضرت امیر به منزلهٴ نفس پیغمبر است و این عموم منزله، اقتضا می‌کند که جمیع آثار و فضایلی که برای رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، برای حضرت امیر باشد «إلا ما خرج بالدلیل» تنها چیزی که به دلیل خارج شده است مسئله نبوّت است، منهای مسئله نبوّت همه فضایلی که برای حضرت رسول است، برای حضرت امیر هست و چون بالاجماع حضرت رسول بر همه انبیا افضل است، به عموم التنزیل حضرت امیر از همه انبیا افضل است، این خلاصه استدلال محمودبن‌حسن حمصتی است که معلم مکتب اثنا‌عشری بود در ری.
امام رازی بعد از نقل این جریان می‌گوید که سایر شیعه این‌چنین نمی‌گویند، می‌گویند علی‌بن‌ابی‌طالب افضل از صحابه هست؛ اما افضل از انبیاست نمی‌گویند، این حرف این معلم اثنیاعشریه است در ری، پس حرف این آقا را نقل کرد، حرف سایر شیعه‌ها را هم نقل کرد آن‌گاه دارد جواب می‌دهد، جوابی که می‌دهد از سایر شیعه‌ها جواب نمی‌دهد فقط حرف حمصی را نفی می‌کند. می‌گوید که اگر شما از عموم تنزیل خواستی استفاده کنی که وجود مبارک حضرت امیر به منزلهٴ پیامبر است بعد با اجماع و مانند اجماع خواستی بگویی در منزلهٴ نبوّت و رسالت، حضرت امیر مستثناست ما هم به اجماع دیگر تمسّک می‌کنیم که آن اجماع قبل از پیدایش شما چنین اجماعی بود و آن اجماع این است که انبیا بر غیر انبیا افضل‌اند، کسی که پیامبر نیست نمی‌تواند افضل از نبی باشد ما هم به این اجماع تمسّک می‌کنیم و در اثر تمسّک به این اجماع، از عموم منزله فضیلت علی‌بن‌ابی‌طالب(سلام الله علیه) نسبت به انبیا خارج می‌شود.
اما حرف سایر شیعه‌ها را نفی نمی‌کند؛ سایر شیعه بر این‌اند که علی‌بن‌ابی‌طالب(علیه السلام) افضل از سایر صحابه است آن را دیگر نفی نمی‌کند، فقط افضل از سایر انبیا بودن را «تمسّکاً بالاجماع المذموم» نفی می‌کند.

پاسخ به شبهه فخر در عدم افضلیت حضرت علی(ع) بر انبیاء سلف
اولاً چنین اجماعی در کار نیست نشانه‌اش آن است که در روایات خود اهل‌بیت کم و بیش این مضمون هست، چه اینکه همان بزرگوار حمصی آن را به عنوان تأیید ذکر کرد که وجود مبارک رسول خدا درباره حضرت امیر(علیهما السلام) فرمود: «مَن أراد أن یری آدم فی علمه و نوحاً فی طاعته و ابراهیم فی خلّته و موسی فی هیبته و عیسی فی صفوته فلینظر إلی علی‌بن‌ابی‌طالب» از این حدیث معلوم می‌شود آنچه را که دیگران به طور پراکنده دارند، وجود مبارک حضرت امیر یکجا دارد. از سایر ادله هم استفاده می‌شود که وجود مبارک حضرت امیر از سایر انبیا افضل است، گرچه این مسئله‌ای نیست که با خبر واحد بشود اثبات کرد؛ اما از مجموع این روایات می‌شود آن مطلب را استنباط کرد، همان روایتی که در بحثهای قبل از مجلس اول امالی مرحوم مفید نقل شد که وجود مبارک حضرت امیر می‌فرماید در آن عالم که از انبیا میثاق تبعیّت رسول خدا را می‌‌گرفتند که انبیا باید تعهّد می‌سپردند که نسبت به رسول خدا خاضع باشند، اول کسی که به رسول خدا ایمان آورد من بودم، بعد انبیا و اولیای دیگر . از مجموع این‌گونه از روایات می‌توان افضلیت حضرت امیر را نسبت به سایر انبیا استفاده کرد.

قرآن ناطق بودن حضرت علی(ع) نشانه برتری او بر سایر انبیا
اصولاً هر پیامبری به مقدار کتابی که آورده است دارای مقام است، این یک مقدمه. هر پیامبری به مقدار کتابی که آورده است، فضیلتی دارد این مقدمه اُولیٰ و بین این کتابها تفاوت هست و قرآن کریم مُهیمن بر همه کتابهاست، چه اینکه در خود قرآن آمده ﴿وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ قرآن نه تنها مصدّق تورات و انجیل و صُحف انبیای سلف است، بلکه نسبت به اینها هَیمنه و سلطه و سیطره دارد؛ مُهیمن است این هم یک مقدمه. اهل‌بیت(علیهم السلام) عموماً و وجود مبارک حضرت امیر خصوصاً، درجه‌ای از درجات معنوی را فاقد نیست که قرآن داشته باشد و او نداشته باشد «و ان لا افترقا» بر اساس حدیث ثقلین حقیقتی در قرآن نیست که اهل‌بیت به آ‌ن حقیقت نرسیده باشند، چه اینکه اهل‌بیت(علیهم السلام) کمالی ندارند که قرآن فاقد آن کمال باشد وگرنه افتراق است. معنای حدیث ثقلین این نیست که هرجا امام است یک کتاب قرآن بغلی همراه اوست که، معنایش این است که اینها تا حوض کوثر با هم‌اند، معلوم می‌شود کاری به منطقه چاپ و صحافی و قرآن ظاهری و باطنی نیست. در عالم ظاهر این است، در برزخ این است، در قیامت کبرا این است، در درجات طولی این است، هیچ درجه‌ای از درجات حقیقی فرض نمی‌شود که قرآن دارای آن درجه باشد و اهل‌بیت فاقد و بالعکس «وإن لا افترقا أحدهما عن الآخر». وقتی که «أحدهما عن الآخر» مفترق شدند یکی به حوض کوثر می‌رسد، دیگری هنوز در راه است. در حالی که در حدیث ثقلین آمده «حتّی یردا علیّ الحوض» معلوم می‌شود قرآن، این مراتب را دارد. قرآن این درجات را داراست «حتّی یردا علیّ الحوض» این طبق حدیث ثقلین است، باز در بعضی از روایات دیگر حدیث ثقلین این است که این دو امانت و وزنهٴ وزین را خدای سبحان به شما داده است: یکی‌شان ثِقل اکبر است که «کتابُ الله طرف بِیَدالله تعالی و طرف بِایدیکم» یکی که قرآن است حبل‌الله است حبل‌الله یک طرفش به دست خداست، یک طرفش در دست شما. یعنی از این عربی و قواعد عربی شروع کرده تا لقاءالله این حبل‌الله است و کلام خداست و قرآن [است] هرجا بروید قرآن است، چون انسان اگر بخواهد به لقای خدا نایل بشود باید این طناب را بگیرد و بالا برود، این طناب همین طناب طولی قرآن است، معانی قرآن است، باطن قرآن است، اسرار قرآن است، تأویل قرآن است، تفسیر قرآن است و مانند آن.
اگر قرآن حبل‌الله هست یک طرفش به دست خداست، یک طرفش به دست دیگری است ولی ولایت این‌‌چنین نباشد «إفترق حبل الولایه عن حبل القرآن» معلوم می‌شود ولایت هم حبل‌الله هست که «أحد طرفیه بأیدیکم والطرف الآخر بید الله وإن لا افترَقَ أحد الثقلین عن الآخر» بر اساس این شواهد اهل‌بیت(علیهم السلام) عموماً و وجود مبارک حضرت امیر(علیه السلام) خصوصاً کلّ قرآن را دارا هستند، اگر قرآن مُهیمن بر سایر کتب است و اگر انبیای گذشته به اندازهٴ کتابشان دارای درجه‌اند و اگر علی‌بن‌ابی‌طالب به کُنه قرآنی که مُهیمن بر سایر کتب است رسیده است، پس یقیناً از انبیای دیگر افضل است. فرض ندارد که حقیقتی در قرآن باشد و علی نداند و چون قرآن مُهیمن بر سایر کتب است و انبیای سلف هم در محور کتابشان دارای مقام‌اند نه بیشتر، کتاب آنها هم درجات فراوانی دارد نور است و هدایت، پس حضرت امیر مُهیمن بر سایر انبیاست. آن‌گاه تحاشی جناب امام رازی و امثال آنها ناشی از آن است که آن اجماع را حجت دانستند، در حالی که نیست و از این دقایق غفلت کردند و حرف حق با آن بزرگوار محمودبن‌حسن‌ حمصی معلم اثنا‌عشریه است که می‌شود افضلیت حضرت امیر(سلام الله علیه) نسبت به انبیای اولواالعزم اثبات کرد.

افضل بودن قرآن از امام معصوم از دیدگاه صاحب جواهر
پرسش:...
پاسخ: آنها در مقام ظاهر هست یعنی در نشئهٴ ظاهر یکی باید فدای دیگر بشود و شهید بشود و خواهد شد، لذا مرحوم صاحب‌ جواهر وفاقاً لکاشف‌الغطاء که کاشف‌الغطاء این حرف را در کشف‌الغطاء دارد، مرحوم صاحب جواهر این را ظاهراً در جلد سیزده جواهر دارد که قرآن «لیس بأفضل من امام عندنا» و این طغیانِ قلمی که در جلد اول جواهر از صدر قلم گذشت آن را مرحوم صاحب جواهر در جلد سیزده جواهر کاملاً کفاره‌اش را داده است و جبران کرده است، خب البته انسان اوایل چیزی می‌نویسد کم‌کم مطالب بر او حل می‌شود، لذا فرمود قرآن «لیس بأفضل من الامام» اما در مقام ظاهر، البته قرآن را می‌بوسند، مثل اینکه کعبه را می‌بوسند، حجرالأسود را می‌بوسند جسم اینها در این نشئه، مؤظف است به اعمال و عبادات بپردازد حالا اگر حجرالأسود را بوسیدند و استلام کردند و تبرّک جستند، نشانه‌اش آن است که حجر از اینها افضل است یا دور کعبه گشتن، کعبه از اینها افضل است، این‌طور نیست. اینها در مقام ظاهر، جسمشان را فدای حقیقت قرآن می‌کنند نه جانشان فدای حقیقت قرآن بشود، جانشان که برای همیشه زنده است.

معاونت پیامبر یکی از ادله برتری حضرت علی(علیه السلام)از انبیای سلف
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اگر کسی رئیس کلّ زمین بود [و] معاونی هم داشت، کسی هم رئیس یک شهر بود یا یک استان بود یا یک قارّه بود این شخص بگوید من چون رئیس این قارّه‌ام و شما رئیس نیستی و معاونی و جانشینی من از تو افضلم، اینکه نیست. در تفاضل و نسبت‌سنجی معاونت را با ریاست منوب‌عنه باید سنجید؛ معاون هر رئیسی در حدّ آن رئیس نیست، نایب هر منوب‌عنهی در حدّ آن منوب‌عنه نیست. بله، وجود مبارک حضرت امیر نایب رسول اکرم است نه نایب انبیای سلف، حالا رسالت را ندارد، مأموریت مستقل را ندارد، خب نداشته باشد؛ اما کتابی که مهیمن بر کتب انبیای سلف است او داراست و از او جدا نمی‌شود، چون قرآن یقیناً بالاتر از تورات است و حضرت موسی در حدّ تورات است و وجود مبارک حضرت امیر در حدّ قرآن است، می‌توان به خوبی استدلال کرد که حضرت امیر از همه انبیا چه موسی چه عیسی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) افضل است.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ چون نازل شده، چیزی که نازل بشود همین است دیگر، نزولش که به نحو تجافی نیست. در تورات در تورات‌یابی بعد از اینکه موسای کلیم چهل شب مهمان حق بود: ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾ در آن چهل شبانه‌روز ریاضت، تورات نصیبش شد تورات را خدا نازل کرد چیزی که نازل می‌شود به نجو تجلّی است نه تجافی.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما در مادّیات به نحو این است که برای شما خلق کرده، اما در آنجا یک تجلّی است که با تجافی سازگار نیست، قهراً آنچه را که بر انبیای سلف نازل شده آن هم باطنی دارد، اسراری دارد، تأویلی دارد و مانند آن و قرآن مهیمن بر همه آنهاست و تفاوتی که هست در شریعت و منهاج است؛ اما در همان خطوط کلی معارف بعضیها دقیق‌اند، بعضی ادق، نظیر همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «توحید» و آیات شش‌گانه اول سورهٴ مبارکهٴ «حدید» که وجود مبارک امام سجاد می‌فرماید، چون خدا می‌دانست در آخرالزمان اقوام متعمّقی می‌آید اینها را نازل کرده است . غرض آن است که تفاوت در آن معارف است، در این شِرعه‌ها و منهاج البته تفاوتهای کوتاهی هم هست.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ مقتضی هرچه بود، هر کدام از این انبیا که آمدند این انبیای اولواالعزم، شعاع رسالتشان تمام زمین بود؛ اما در یک زمان محدود. وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شعاع رسالتش تمام زمین است در تمام زمان.
پرسش:...
پاسخ: غرض آن است که اینکه گفته می‌شود زعامت مطلقه، این زعامت مطلقه را انبیای دیگر نداشتند، فقط خاتم‌الأنبیا دارد و وجود مبارک حضرت امیر(علیهم السلام) نایب چنین مقامی است، نباید گفت که چون رسالت انبیا را ندارد [و] فقط سِمت نیابت دارد، نمی‌تواند افضل باشد این چه برهانی دارد.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:01

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن