- 50
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 60 تا 62 سوره آلعمران _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 60 تا 62 سوره آلعمران _ بخش سوم"
نقل حدیث کساء از سوی بسیاری از متفکّرین شیعه و سنّی
درخواست مباهله بعد از جدال احسن
حاصل شدن فعل پروردگار به دست انسانهای مستجابالدعوه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُن مِنَ الْمُمْتَرِینَ ﴿60﴾ فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ ﴿61﴾ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿62﴾
اقناع مسیحیان نجران به پرداخت جزیه
نَجْران در منطقهٴ جنوب حجاز قرار داشت، چون یمن در منطقهٴ جنوب حجاز است و نجران، از توابع یمن و روستاهای یمن هست یعنی در شمال یمن هست و در جنوب حجاز [و] مسیحیها در آنجا زندگی میکردند آنها به عنوان محاجّه به صورت یک وَفْد آمدند حضور مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حضرت برای آنها برهان اقامه کرد بر توحید به اینکه عیسی مخلوق است همانند سایر مخلوقها و این برهان و جدال احسن را با آنها در میان گذاشت و آنها نپذیرفتند، دستور محاجّه آمد و سرانجام آنها قانع شدند که جِزْیه بدهند ، این مطلب اول.
مشابه این احتجاجها با یهود هم در میان گذاشته میشد؛ منتها خوی یهودیت یک خوی عناد و سرکشی است کمتر آنها حاضر میشدند، لذا مجبور میشدند متواری بشوند یا دست به جنگ ببرند و مانند آن. لذا قرآن کریم از مسیحیت به عنوان اینکه اینها یک نرمش بهتری دارند با تجلیل یاد میکند و از یهودیت از این جهت که با خشونت همراهاند، با تقبیح یاد میکند.
نقل حدیث کساء از سوی بسیاری از متفکرین شیعه و سنی
مطلب بعدی آن است که جناب زمخشری بعد از نقل جریان اصحاب کسا ذیل همین آیه مباهله، اینچنین فرمود: «وفیهِ دلیلَ لا شَیء أقویٰ مِنه علی فَضلِ أصحابِ الکِسٰاء(علیهم السلام)» یعنی قویترین دلیل بر فضیلت اصحاب کسا، همین آیه مبارکه است.
خب، در بحث دیروز سخن امام رازی را که یک متفکّر اشعری است خواندیم، امروز بحث جناب زمخشری که یک متفکّر معتزلی است، میخوانیم یعنی محقّقین علمای سنّت خواه اشاعره، خواه معتزله همه در پیشگاه این آیه خاضعاند که این آیه، جریان مباهله را طرح میکند، قصه اصحاب کسا بخشی به این آیه مربوط است و دلیل قوی است بر فضیلت اصحاب کسا و این روایتها چیزی نیست که فقط شیعهها نقل کرده باشند، عدهٴ زیادی از صحابه از جریان مباهله را نقل کردند یک، بعد از صحابه گروهی از تابعین، جریان مباهله و قصه اصحاب کسا(علیهم السلام) را نقل کردند دو و اهلبیت(علیهم السلام) عموماً این را نقل کردند این سه، امامان معصوم(علیهم السلام) بعضی از اینها نه جزء صحابیاند و نه جزء تابعین، برای اینکه عصر بعضی از اینها خیلی فاصله دارد؛ اما کلاً متّفقاند که این جریان مربوط به اهلبیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است و اهلبیت هم کسانیاند که سخن اینها در کمال وثاقت و سداد است.
تعصب بعضی از محدثین سنی باعث عدم نقل روایت از اهل بیت
گرچه بعضی از محدّثان اهل سنّت بر اساس تعصّبی که داشتند، نه تنها از اهلبیت(علیهم السلام) حدیث نقل نکردند به عنوان مرویعنه از اینها به عنوان راوی هم یاد نکردند یعنی در صحیح بخاری حدیثی از اهلبیت(علیهم السلام) نقل نشد نه به عنوان مرویعنه، نه به عنوان راوی. آنگاه اگر شما بعضی از بزرگان شیعه را میبینید که مقداری در نثرشان یا نظم ادبیشان گلایهای دارند، بر اساس همین جهت است اگر در آن شعر معروف یکی از ادبای به نام امامیه سروده است که:
قلامَةٌ مِن ظُفرِ إِبهٰامِهِ تَعدِلُ مِن مِثلِ البُخٰارِی مِأئَةَ
خطاب میکند به مؤلف این صحیح بخاری؛ به جناب بخاری خطاب میکند، میگوید تو از امام صادق(سلام الله علیه) در کتابت نامی نبردی نه تنها به عنوان مرویعنه حدیثی را از او نقل نکردهای، بلکه به عنوان راوی او را هم جزء سلسله احادیث سند خود قرار ندادی که بگویی فلان کس از فلان کس از جعفربنمحمد از چه کسی از چه کسی ... عن رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرد؛ حضرت را به عنوان راوی هم در کتابت نیاوردی، اما بدان که اگر نام مبارک حضرت را در کتابت نیاوردی نه از عظمت حضرت کم شد، نه کتابت معتبر شد و بدان که آن ریزههای ناخن امام صادق بیش از صدتا بخاری میارزد.
«قُلٰامَةٌ مِن ظُفرِ اِبهٰامِهِ» تقلیم اظفار یعنی ناخن گرفتن، آن ناخنهای افتاده را که با تقلیم با قَلْم اظفار گرفته میشود آنها را میگویند «قلامه» یعنی آنچه با گرفتن ناخن انداخته میشود «قُلٰامَةٌ مِن ظُفرِ اِبهٰامِهِ»؛ آن ریزههای ناخن انگشت ابهام امام صادق(سلام الله علیه)، معادل صدتا بخاری است «تَعدِلُ مِن مِثلِ البُخٰارِی مِأئَةَ».
خب، اگر شما میبینید چنین تندرویهای ادبی احیاناً هست، برای اینکه آنها تندرویهای عمیقی را بیش از این مرتکب شدند وگرنه اهلبیتی که ثانی اثنین قرآناند و عِدل قرآناند به جایی برسند در اثر تبلیغات امویان و مروانیان و عباسیان که کسی در کتابهای اصیل حدیثی از اینها به عنوان راوی هم چیز نقل نکند، نه به عنوان مرویعنه.
وجود احادیثی در فضیلت اهل بیت در کتابهای اولیه اهل سنت
بنابراین اگر شما به کتابهای اوّلی بزرگان اهل سنت مراجعه بفرمایید چه امام رازی چه جناب زمخشری، میبینید آنها در عین حال که طغیانی در بعضی از نوشتههای اوست ولی ذیل جریان مباهله که میرسند میبینید نامی با جلال و شکوه مثلاً از اهلبیت یاد میکنند. طبری در تفسیرش این را حتماً ملاحظه بفرمایید، خب اگر مثلاً واحدیِ نیشابوری در اسباب النزول و امثال آنها سخنانی دارند اینها بعد از طبریاند، بسیاری از اینها حرفهایشان را از طبری میگیرند که یازده قرن قبل آن بزرگوار میزیست. او در تفسیرش ذیل همین آیه مباهله و اینها نقل میکند که در جریان اصحاب کسا و ذیل آیه مباهله، بعضیها نام مبارک حضرت امیر را ذکر نکردند، آنگاه نقل میکند از محدّثان پیشین که چرا در فلان روایت نام علیبنابیطالب نیست آیا علیبنابیطالب در صحنهٴ مباهله نبود «أَو لِسُوءِ رَأی بنی امیة فی علی؟» یا آن خُبث امویگیری این محدّث، باعث شد که نام حضرت را نقل نکند، این را جناب طبری در تفسیرش نقل کرده است. حالا وقتی که چند قرن با تعصّب عمل بشود یک مفسّر آزادهای هم مثل صاحب المنار آنگاه دستش بسته است ،میگوید اینها را شیعهها نقل کردند و مقصودشان هم معلوم است.
این است که آدم اگر بخواهد تحقیق کند باید به منابع اوّلی سری بزند اولاً و جمعبندی بکند ثانیاً تا روشن بشود که اینها را تنها شیعه نقل نکرد سه گروه نقل کردند که این سه گروه مورد اعتماد فریقیناند یعنی عدهای از صحابه نقل کردند، عدهای از تابعین نقل کردند و اهلبیت(علیهم السلام) عموماً نقل کردند. اهلبیت گرچه ممکن است عدهای حرفهای آنها را نپذیرند؛ اما بالأخره بر اساس حدیث ثقلین اینها ثانی اثنین قرآناند، تالی تِلو قرآن کریماند.
معنای لغوی ﴿نَبْتَهِل﴾
مطلب بعدی آن است که این کلمهٴ ﴿نَبْتَهِل﴾ گرچه از «بَهْله» مشتق است و «بهله» همانطوری که در تفسیر زمخشری آمده و حتی در المیزان هم آمده «بَهله» یا «بُهله» را به معنای لعنت گرفتند ؛ اما اینچنین نیست که بَهله به معنای لعنت یا بُهله به معنای لعنت باشد که مبهول یعنی ملعون، «بَهَله» یعنی لَعنه، اینطور ظاهراً نیست. «بَهله و بُهله» یعنی رها کردن، «ابهال» همان اهمال است؛ آن ناقهای را که انسان رها میکند، آن گوسفندی را که رها میکند تا هر برّهای از شیر او استفاده کند اینها را میگویند «ناقةٌ باهله»، «شاةٌ باهله»، «بَهَلَه» یعنی خلاّهُ یعنی او را رها کرده، اگر کسی را خدا رها بکند یعنی از رحمت خاصّه خود دور کرده است و دور کردن از رحمت، تبعید من الرحمة همان لعنت است، چون لعنه یعنی «بَعّده و أبعده» از این جهت بَهله یا بُهله به معنای لعنه گفته شد. پس آنچه در کشاف آمده یا المیزان آمده این لازمهٴ بَهله است نه عین البهله باشد، اگر بَهَله یعنی لَعنه به این معنا باشد، اگر گفتند دامدار دامِ خود را بَهله این باید مجاز باشد یا باید مشترک لفظی باشد در حالی که اینچنین نیست. اینها جامعی دارند که جامع اینها یعنی رها کردن، اگر کسی را ذات اقدس الهی رها کرد یعنی او دیگر از رحمت بهرهای ندارد، میشود ملعون ﴿ثُمَّ نَبْتَهِل﴾ یعنی ما کار را به خدا واگذار میکنیم، تصمیم به عهده اوست.
حاصل شدن فعل پروردگار به دست انسانهای مستجاب الدعوه
خب، به خدا واگذار میکنیم که خدا چه تصمیم بگیرد؟ خدا تصمیمش این باشد که لعنتش را بر کاذبین قرار بدهد، اما ما چون پیام او را داریم میرسانیم و در حال ابتهال و تضرّع تام، چیزی را از او مسئلت میکنیم میشویم مستجابالدعوه، وقتی مستجابالدعوه شدیم آنچه را که ما خواندیم، عملی خواهد شد و آنچه را که ما خواندیم زمامش به دست ما خواهد بود؛ هرجا ما بخواهیم همانجا میبریم؛ اما این کار را به اذن خدا انجام میدهیم و کار خدا به دست ما انجام میگیرد، لذا نفرمود «فنلعن الکاذبین»، فرمود: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ ما قرار میدهیم. انسان وقتی مستجابالدعوه شد، خواستهای جز خواستهٴ خدا ندارد و کاری هم که جز رضای خدا در اوست نمیکند، این از بیانات نورانی امام مجتبی(سلام الله علیه) است فرمود: «و أنا الضٰامِنُ لِمَن لا لَم یَهجُس فی قلبه الا الرضا أن یَدعُوَ اللهَ فَلیُستَجٰابُ لَهُ» ؛ فرمود من زعیمم، من ضامنم اگر کسی به مقام رضا رسید او مستجابالدعوه است یعنی اگر کسی به قضای الهی راضی شد، هرچه خدا خواست و کرد او راضی بود و از خود پیشنهادی نداشت، من ضامنم اگر کسی به مقام رضا رسید دعای او مستجاب میشود مستجابالدعوه خواهد بود، زیرا در آن حال نمیخواهد مگر چیزی را که قضای الهی بر اوست و هرچه قضای الهی بر اوست واقع میشود.
در این حال انسان میشود مستجابالدعوه، وقتی مستجابالدعوه شد آن چیزی را که خدا انجام میدهد به دست او حاصل میشود، چون به دست او حاصل میشود، لذا گفتند: ﴿فَنَجْعَلْ﴾ ما قرار میدهیم، نه اینکه از خدا بخواهیم که فلان گروه را لعنت کند، یک وقت میگوییم: «اللهم العن کذا» یک وقت میگوییم: «نجعلوا لعنة الله علی کذا» این «نجعلوا» برای کسی است که به مقام استجابت دعا رسیده است و کار به دست اوست یعنی میشود مظهر قهر حق، وقتی مظهر قهر حق شد هرجا بخواهد قهر حق را هدایت میکند، پس ﴿نَبْتَهِل﴾ به معنای «نلتعن» نیست، این یک مطلب و چون دعا مستجاب است دیگر حالت منتظرهای نیست، این دو مطلب و کارِ خدا به دست انسانِ مستجابالدعوه انجام میگیرد، این سه مطلب و منشأ استجابت دعا صادق بودن است، این چهار مطلب برای اینکه کاذب، مقهور حق است این صادق است که زمامدار قهر حق است که بر کجا قهر حق را نازل کند ﴿فَنَجْعَلْ﴾ یعنی «بما أنّٰا صٰادِقُون» ما که در حرفها راستگوییم لعنت خود را بر کاذبین قرار میدهیم، پس دعای صادقین میشود مستجاب ﴿ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ چون این حرفها به وحی الهی است با استجابت همراه است.
منظور از ﴿الْکَاذِبِینَ﴾ در آیه و نوع «الف» و «لام» در آن
مطلب بعدی آن است که این کاذبین نه «الف» و «لام» آن «الف» و «لام» استغراق است، نه «الف» و «لام»ش «الف» و «لام» جنس، نه به این معناست که هر کس دروغ گفته است ملعون است، نه به این معناست که جنس کاذب ملعون است، چون این لعنت یک نحو عذاب استئصال است. عذاب استئصال آن عذابی را میگویند که اصل و ریشه را میکَند، انسان را مستأصل میکند یعنی مقطوعالأصل میکند. اینگونه عذابها برای هر دروغگویی نیست، این «الف» و «لام» ﴿الْکَاذِبِینَ﴾ «الف» و «لام» عهد است، این یک مطلب.
منظور از این «کاذبین» هم کاذبِ مُخبری است، نه کاذب خبری این دو مطلب. یک وقت است ممکن است کسی حرفش دروغ باشد؛ اما او دروغگو نباشد، بد فهمیده یا بد به او رساندهاند. ممکن است اجرش کم باشد؛ اما کاذب نیست، خبرش مطابق با واقع نیست ولی او دروغگو نیست یعنی کذب خبری هست ولی کذب مخبری نیست. این آیه کاذبِ مخبری را میگوید یعنی کسی که حرفش مطابق با واقع نیست اولاً، او هم عالماً عامداً این حرف را دارد ارائه میدهد ثانیاً. خبر دروغ است، مخبر هم کاذب و این کاذب هم اسم فاعل نیست، صفت مشبهه است. اسم فاعل یعنی دروغگوینده که معنای حَدَثی دارد، اگر کسی یک بار این خبر دروغ را گفت امید اینکه بعداً توبه بکند هست؛ اما اگر این کاذب، از اسم فاعلی به صفت مشبهه بودن منتقل شد، از حدوث به ثبات رسید یعنی سِمَت او و صفت او دروغ گفتن است، او دروغگوست نه دروغگوینده در مقابل راستگو نه راستگوینده که صفتی است مشبهه است که «تدلّ علی الثبات» نه اسم فاعل باشد که «یدلّ علی الحدوث» اگر کسی کاذبِ مخبری بود به عنوان اسم فاعل یک بار این کار را کرد، شاید مشمول عفو الهی باشد آن عذاب استئصال دامنگیر او نشود؛ اما کسی که ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ شد ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ﴾ شد از این به بعد او اگر بخواهد اصرار بورزد این میشود کاذبِ صفت مشبههای نه کاذب اسم فاعلی این دیگر مورد وهم نیست.
درخواست مباهله بعد از جدال احسن
پرسش:...
پاسخ: بله؛ این جمود است، چون ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ﴾ بود دیگر. اول آن براهین بود، بعد این جدال احسن هست، اگر آن براهین قبلی و این جدال احسن به نصاب خود رسیده است از آن به بعد اگر کسی باز عناد بورزد معلوم میشود کذب مُخبریِ به نحو ثبات دارد این اصرار دارد بر او، لذا چندین آیه درباره احتجاج بود بعد هم جدال احسن بود که ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ در تحلیل آیه مباهله هم ملاحظه فرمودید قبل از مسئلهٴ لعنت، دوتا قرینهٴ قطعی اقامه شد به اینکه حق با توست تو عالماً داری این حرف میزنی، آنها هم بعد از ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ عالماً دارند لجاج میکند ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُن مِنَ الْمُمْتَرِینَ﴾ یکی، ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ﴾ این دوتا، اینچنین نیست که ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَک من الْعِلْمُ﴾ باشد؛ اما ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ﴾ نباشد، آنها چون قبول نکردند به همان جهلشان تحجّر ورزیدند وگرنه تو براهین را اقامه کردی.
نظر علامه طباطبایی بر پیام داشتن همراهان پیامبر در مباهله
﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ اینها مطالبی است که در نوشتههای دیگران هست، از علمای سنت و امامیه. اما مطلبی که در نوشتههای سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) است این را ملاحظه بفرمایید که آیا فی نفسه صحیح است یا نه و بعد از اثبات صحّتش آیا هیچ کسی چنین سخنی را گفته است یا نه، چون بعضی از بزرگان خیلی وقتی این جلد المیزان منتشر شد خیلی روی این تکیه کردند یعنی عظمت مرحوم آقای طباطبایی(رضوان الله علیه) را با این نوآوریهایشان در لطایف تفسیری پذیرفتند.
آن فرمایش سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این است که فرمودند این ﴿ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ یعنی ما از ذات اقدس الهی، لعنت را مسئلت میکنیم که قهر و عذاب خود را بر کاذبین قرار بدهد چه طرف از ما، چه از طرف مخالفین. یا آنها کاذبیناند یا ما کاذبینیم. کاذب، صفت کسی است که پیام دارد، تماشاچی صحنهٴ مناظره و دعوا نه صادق است نه کاذب، برای اینکه او حرفی ندارد کسی که حرفی ندارد، دعوایی ندارد فقط نشسته است ببیند این متداعیان کدام یک پیروز میشوند، او ناظر صحنه است او نه صادق است و نه کاذب، چون او دعوایی ندارد. صدق و کذب هم گرچه قابل رفع نیستند؛ اما در مدار خاص یعنی کسی که پیام دارد و دعوا دارد او یا صادق است یا کاذب، اما کسی که ساکت است و دعوا ندارد نه صادق است و نه کاذب. اینکه رفع نقیضین نمیشود، برای آن است که صدق و کذب عدم و مَلکهاند نه نقیضین. رفع نقیضین محال است نه رفع متقابلان به عدم و ملکه، چون صدق و کذب، مَلکه و عدم مَلکهاند رفعشان جایز است، گرچه جمعشان جایز نیست؛ کسی که حرفی ندارد نه صادق است نه کاذب.
پس کاذب وصف کسی است که حرف دارد، چون کاذب وصف کسی است که حرف دارد از این طرف هم باید یک عده کاذبین فرض بشوند یعنی صاحب دعوا باشند و پیام از آن طرف هم باید یک عده حرف داشته باشند صاحب دعوا باشند و پیام که یا اینها کاذباند و آنها صادق یا آنها صادقاند و اینها کاذب. بر اساس این تحلیل، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به همراه خود چهار نفر را برد، این چهار نفر نه تنها آدم خوبیاند، بلکه اینها پیام دارند اصلاً، اینها حرف دارند، چه اینکه آنها هم یعنی رهبران مسیحیت هم پیام و حرف داشتند؛ آنها مدّعی بودند یا به اینکه عیسی ابنالله است یا میگفتند الله ثالث ثلاثه است یا قائل به حلول بودند که اینها از یک نظر جامعی دارند و از یک نظر فارقی، آنها هم دعوتی داشتند و دعوایی، از این طرف هم دعوتی است و یک دعوا. آنها دعوایشان مشخص بود مدّعی بودند که عیسی ابنالله است ـ معاذ الله ـ ثالث ثلاثه است و مانند آن. از این طرف هم باید مدّعیانی باشند که بگویند عیسی، مخلوق خداست عبدالله است نه ابنالله و ذات اقدس الهی لا شریک له و منزّه از مکان و زمان است و مانند آن، پس از این طرف هم باید ادّعا و دعوا و پیام باشد، از آن طرف هم باید ادّعا و دعوا و پیام باشد.
حامل پیام بودن و نسبت با پیامبر، دو شرط همراهان پیامبر در مباهله
اینکه فرمود: ﴿نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ﴾ نه برای این است که ما پسرانمان و زنهایمان و کسانی که به منزلهٴ جانمان هستند میآوریم تنها این نبود، بلکه کسانی را میآوریم که دارای دو شرط باشد: یکی اینکه پسرِ ما باشد؛ یکی اینکه پیام داشته باشد؛ یکی اینکه جزء زنان ما باشد یکی اینکه پیام داشته باشد، یکی اینکه به منزله جان ما باشد؛ یکی اینکه پیام داشته باشد وگرنه صِرف نساء خب از زنهای خوب رسول خدا مثل اُمّ سلمه حضور داشتند یا عمهٴ پیغمبر به نام صفیه حضور داشت، اینها در جریان جنگ اُحد فداکاری کردند یعنی همین صفیه در جریان جنگ اُحد حضور داشت، تلاش و کوشش کرد [و] در کنار نعش برادرش با آن وضع رفت و رسول خدا دستور دارد که نگذارید این خواهر آن وضع برادرش را ببیند و مانند، آن اینها جزء زنان برجسته و به نام اسلام بودند بعضی از همسران پیغمبر هم اینچنین بودند. با اینکه خدا دستور جمع داد در مقام امتثال فقط یک نفر آمده به نام فاطمه(علیها سلام) یا یک نفر آمده به نام حضرت امیر، معلوم میشود صِرف فضیلت و آدم خوب بودن کافی نیست، کسانی بیایند که در مناظره شرکت کنند تماشاچی نباشند، کسانی بیایند که مستجابالدعوه باشند تماشاچی نباشند ما این کار را میکنیم، اینهایی که پیام دارند یا صادقاند یا کاذب اینها که مستجابالدعوهاند یقیناً صادقاند. کسانی را رسول خدا مأمور شد بیاورد که اینها پیام دارند یعنی دعوا و دعوت دارند.
مقام اهل بیت بسیار فراتر از سلمان و اباذر
در پرانتز آن جریانی که حضرت امیر(سلام الله علیه) در خطبهٴ قاصعهٴ نهجالبلاغه هست این مسئله را تأیید میکند. در خطبهٴ قاصعه نهجالبلاغه هست که حضرت امیر میفرماید که روزی من نالهای شنیدم، به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردم «ما هذه الرنّه» این رنّه و أنین و نالهای که من شنیدم چیست؟ فرمود این رنّهٴ شیطان است، این آه شیطنت شیطان است، این دیگر ناامید شد از این به بعد معبود باشد و مُطاع با آمدن اسلام. بعد در همین خطبهٴ قاصعه است که حضرت امیر میفرماید که رسول خدا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) به من فرموده است که یا علی «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلاَّ أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَ لکِنَّکَ لَوَزِیرٌ وَ إِنَّکَ لَعَلَی خَیْرٍ» ؛ فرمود یا علی! هرچه من میشنوم تو میشنوی، هرچه من میبینم تو میبینی؛ منتها فرق در این است که تو نبیّ نیستی، تو وزیر نبیّ هستی «لَعَلَی خَیْرٍ» خب این پرانتز بسته.
معلوم میشود اینها تنها اینچنین نیست که آدم خوب باشد تا ما بگوییم نظیر سلماناند یا اباذرند یا رُشید حجریاند یا اُویس قرناند، اهل معنا هستند بهشت را میبینند و اهلش، جهنم را مینگرند و اهلش، در این حد نیستند، از این حد خیلی بالاترند که حرف دارند خلاصه، کسی که حرف دارد یا صادق است یا کاذب.
بررسی اقوال مختلف در جمع آمدن ﴿الْکَاذِبِینَ﴾ در آیهٴ
آنگاه میفرمایند «فإن قلت» سرّ اینکه خدا در قرآن نفرمود «فنجعل لعنة الله علی من کان کاذباً» تا از این طرف یک نفر باشد به نام پیامبر، از آن طرف چند نفر، بلکه فرمود: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ یعنی یا از این طرف کاذبیناند یا از آن طرف کاذبیناند، سرّش این است که خود شما پذیرفتید که استعمال کلمهٴ جمع مستلزم نیست که در آن مورد جمع مصداق داشته باشد گاهی ممکن است موردش یک فرد باشد، شما خودتان قبول کردید که گاهی ممکن است مورد یک فرد باشد ولی در آیه جمع به کار برده شود، در آن طرف مقابل که مسیحیهای نجران بودند کاذبین جمع مصداق دارد؛ اما در این طرف، کاذبین که جمع است مصداقش یک نفر است و ضرر ندارد که آیه جمع باشد [و] مصداقش مفرد، مثل اینکه نسوه جمع یا اسم جمع است ولی جمعی است که لا واحد له یا اسم جمع؛ اما مصداقش یک نفر است به نام زهرا(علیها سلام) .
پرسش:...
پاسخ: بله ایشان میخواهند بفرمایند در جواب چون ایشان از این جمع میخواستند استفاده کنند که اینها پیام دارند و حرف، مستشکل میگوید صِرف استعمال کلمهٴ جمع دلیل نیست بر اینکه اینها پیام دارند، برای اینکه ممکن است که پیامدار همان یک نفر باشد به نام پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و دیگران همراهان او باشند و اطلاق کلمهٴ جمع در جایی که مصداقش یک نفر است فراوان است، چه اینکه شما خودتان قبول کردید و نشانهاش همین شاهد داخلی است که کلمه نِسوه است، پس صرف اطلاق جمع، دلیل نیست بر اینکه اینها صاحب پیاماند و شما میخواهید از صرف کلمه جمع استدلال کنید و گفتید که خدا در قرآن نفرمود «فنجعل لعنة الله علی من کان کاذباً» تا یک نفر را از این طرف و چند نفر را از آن طرف شامل بشود، بلکه فرمود: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ معلوم میشود از این طرف هم کاذبین فرض میشود، از آن طرف هم کاذبین فرض میشود.
جوابی که ذکر میکنند میفرمایند اطلاق جمع در جایی که یک نفر کاری را انجام داد برای آن است که دیگران میتوانند کار او را انجام بدهند و همین مصحّح دارد؛ اینچنین نیست که ما هرجا بتوانیم جمع بگوییم در حالی که موردش یک نفر است، آنجایی که مورد یک نفر بود و میشد دیگران هم همان کار را انجام بدهند و در آینده نزدیک یا دور هر که آن کار را انجام بدهد مشمول اوست، در اینگونه از موارد جمع میآورند، مثل ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم﴾ گرچه آن مظاهر که ظِهار کرد یک نفر بود؛ اما کاری است شدنی برای همه، چون کاری است شدنی برای همه، در اینگونه از موارد اطلاق جمع، مصحّح دارد یا در بعضی از جریان جنگها گرچه یکی از منافقین این حرف را زده است؛ اما چون همفکران فراوانی داشت یا دیگران میتوانند مثل او بیندیشند و سخن بگویند، آیه آمد ﴿یَقُولُونَ﴾ با اینکه گوینده یک نفر بودند. در جریان سورهٴ «منافقین» که یک نفر گفته است که ما وقتی به مدینه رفتیم اینها را بیرون میکنیم آیه آمد که ﴿یَقُولُونَ لَئِن رَجَعْنَا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ﴾ گرچه گوینده یک منافق بود؛ اما دیگران هم میتوانستند مثل او حرف بزنند یا در آینده نزدیک و دور کار او را میکنند، در اینگونه از موارد اطلاق جمع در مورد مفرد مصحّح دارد وگرنه جایی که مخصوص یک نفر است، دیگران نمیتوانند کار آن یک نفر را انجام بدهند در آنگونه از موارد، قرآن جمع نمیآورد لفظ، لفظ مفرد است و در اینجا اگر جمع آمد و موردش مفرد است به نام رسول، معلوم میشود دیگران هم میتوانند کار رسول را انجام بدهند یعنی پیام داشته باشند، اگر از این طرف فقط رسول باشد و لا غیر؛ هیچکسی نه بالقوه، نه بالفعل نمیتواند راه او را ادامه بدهد اینجا اطلاق جمع و ارادهٴ مفرد مصحّح ندارد. آن طرف جمع مصحّح دارد، چون جمعاند؛ اما این طرف فقط مفرد است و لا غیر، اگر در قرآن کریم کلمهٴ جمع گفته میشود در صورتی که مورد، مفرد است مصحّح این اطلاق، امکان لحوق است. اگر در جایی لحوق، ممکن نباشد مصحّح ادبی ندارد، لذا نمیشود جمع آورد، باید لفظی گفت که شامل مفرد و جمع بشود، نظیر «فنجعل لعنة الله علی من کان کاذباً» که در یک طرف مفرد، در طرف دیگر جمع. آن اشکال را با این بیان جواب میدهند.
همراهان پیامبر در مباهله، حاملان مخصوص پیام نبوت
فان قلت، لازمهٴ این تحلیل شما آن است که آنها هم در نبوّت سهیم باشند، میفرمایند نه، این قیاس استثنائی که شما ترتیب دادید [و] گفتید اگر این برداشت، صحیح باشد لازمهاش آن است که همراهان، در نبوّت سهیم باشند «لکن التالی باطل فالمقدم مثله» میگوییم «نمنع التلازم» چنین تلازمی نیست، آنها مدّعیاند یعنی مبلّغ من قبل الرسولاند آنها پیام دارند، تماشاچی نیستند آنها هم جزء ﴿الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ﴾ اند؛ منتها حرف را از رسول دریافت میکنند، تماشاچی نیستند خلاصه، آمینگویِ صحنه نیستند که فقط ناظر صحنه باشند و نقشی در این محاوره نداشته باشند، اینها نقش دارند به عنوان دعوا و دعوت؛ منتها این دعوا و دعوت را «من ناحیة الرسول» از ذات اقدس الهی دریافت کردند. لازمه تبلیغ و حرف زدن و پیام داشتن این نیست که بالاصاله، باشد که خواه بالاصاله، کما فی الرسول، خواه «بالأخذ من الرسول» کما در اینها. مثل اینکه آن اساقفهٴ مسیحیت آنها هم که بالاصاله داعیه نداشتند که، آنها حرف را از دیگران گرفتند دیگران آوردند و اینها هم پذیرفتند. لازم نیست کسی مستقیماً از خود سِمت داشته باشد که، آنچه برابر این برداشت استفاده میشود این است که اینها تماشاچی نیستند همین، اینها حرف دارند؛ اما نه حرفی که همه مردم دارند، اگر به همین اندازه پیام داشتند که همه مردم و مؤمنین دارند خبف چطور مأمور است به دعوت نِسوه فقط یک نفر را میآورد، مأمور است به دعوت ابناء، فقط دو نفر را میآورد، خب باید حداقل جمع یا اسم جمع امتثال بشود، معلوم میشود اینها از رسول اکرم پایینترند و از همه مردم بالاترند یک پیام اینچنینی دارند. اگر پیام اینها و دعوت اینها در حدّ دعوت تودهٴ مؤمنین بود یا پیام اینها در حدّ صحابه بود یا دعوت اینها در حدّ دعوت فضلای از صحابه بود، خب اگر همین مقدار، نصاب دعوت بود، چون آیه دستور داد که تو نِسوه را دعوت کن این باید لااقل سهتا زن را دعوت کند، چون فرق است بین ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ﴾ که یک قانون کلّی به عنوان قضیهٴ حقیقیه مثلاً نازل میشود؛ منتها مورد «قضیة فی واقع» بود؛ اما ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ﴾ که قضیه تاریخی و «قضیة فی واقع» نیست [بلکه] یک قانون کلی است که اگر هیچکس هم ظِهار نمیکرد، باز هم این قانون منطبق بود، اما آیه مباهله «قضیة فی واقعة»، امر میکند میگوید نِسوه را دعوت کن. یک وقت میگوید نِسوهای که دعا کردند خب این ممکن است یک نفر باشد، ممکن است چند نفر، مثل اینکه بگوید رجالی که دعا کردند حالا اگر فرمود: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ﴾ بیش از یک نفر نبود باز هم درست است، چون او به نحو قضیه حقیقیه دارد این قانون را طرح میکند یا آنهایی که مجادله کردند خدا محاورهٴ شما را میشنود، این به عنوان قضیه حقیقیه تقریباً نازل شده است، گرچه مصداقش یک نفر بود در خارج واقع شده؛ اما آیه مباهله امر میکند، قانون نیست. میگوید برو نساء را دعوت کن، این میرود یک نفر را دعوت میکند. این از باب آن نیست که طبیعت به فرد واحد صادق است اینجا به طبیعت مأمور نشد اینجا به جمع مأمور شد. آنهایی هم که میگویند به واحد امتثال میشود، واحد نِسوه سه نفرند، واحد ابناء سه نفرند، واحد انفس هم سه نفرند حداقل. اینچنین نیست که بگوییم مثلاً امر به مصداق واحدند، نظیر «اعتق رقبة» که نیست یا «جئنی بعبد» که نیست، اگر گفت «جئنی بعبید» حداقلش اتیان سه عبد است، اینجا هم که خدا دستور میدهد میفرماید نِسوه را دعوت کن، نساء را دعوت کن یعنی باید این مصداق را محقّق کنی، او رفته یک نفر را آورده، معنایش که بیش از یک نفر نبود، چرا بیش از یک نفر نبود، برای اینکه صاحب دعوت در بین زنان بیش از یک نفر نبودند.
«و الحمد لله رب العالمین»
نقل حدیث کساء از سوی بسیاری از متفکّرین شیعه و سنّی
درخواست مباهله بعد از جدال احسن
حاصل شدن فعل پروردگار به دست انسانهای مستجابالدعوه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُن مِنَ الْمُمْتَرِینَ ﴿60﴾ فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ ﴿61﴾ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿62﴾
اقناع مسیحیان نجران به پرداخت جزیه
نَجْران در منطقهٴ جنوب حجاز قرار داشت، چون یمن در منطقهٴ جنوب حجاز است و نجران، از توابع یمن و روستاهای یمن هست یعنی در شمال یمن هست و در جنوب حجاز [و] مسیحیها در آنجا زندگی میکردند آنها به عنوان محاجّه به صورت یک وَفْد آمدند حضور مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حضرت برای آنها برهان اقامه کرد بر توحید به اینکه عیسی مخلوق است همانند سایر مخلوقها و این برهان و جدال احسن را با آنها در میان گذاشت و آنها نپذیرفتند، دستور محاجّه آمد و سرانجام آنها قانع شدند که جِزْیه بدهند ، این مطلب اول.
مشابه این احتجاجها با یهود هم در میان گذاشته میشد؛ منتها خوی یهودیت یک خوی عناد و سرکشی است کمتر آنها حاضر میشدند، لذا مجبور میشدند متواری بشوند یا دست به جنگ ببرند و مانند آن. لذا قرآن کریم از مسیحیت به عنوان اینکه اینها یک نرمش بهتری دارند با تجلیل یاد میکند و از یهودیت از این جهت که با خشونت همراهاند، با تقبیح یاد میکند.
نقل حدیث کساء از سوی بسیاری از متفکرین شیعه و سنی
مطلب بعدی آن است که جناب زمخشری بعد از نقل جریان اصحاب کسا ذیل همین آیه مباهله، اینچنین فرمود: «وفیهِ دلیلَ لا شَیء أقویٰ مِنه علی فَضلِ أصحابِ الکِسٰاء(علیهم السلام)» یعنی قویترین دلیل بر فضیلت اصحاب کسا، همین آیه مبارکه است.
خب، در بحث دیروز سخن امام رازی را که یک متفکّر اشعری است خواندیم، امروز بحث جناب زمخشری که یک متفکّر معتزلی است، میخوانیم یعنی محقّقین علمای سنّت خواه اشاعره، خواه معتزله همه در پیشگاه این آیه خاضعاند که این آیه، جریان مباهله را طرح میکند، قصه اصحاب کسا بخشی به این آیه مربوط است و دلیل قوی است بر فضیلت اصحاب کسا و این روایتها چیزی نیست که فقط شیعهها نقل کرده باشند، عدهٴ زیادی از صحابه از جریان مباهله را نقل کردند یک، بعد از صحابه گروهی از تابعین، جریان مباهله و قصه اصحاب کسا(علیهم السلام) را نقل کردند دو و اهلبیت(علیهم السلام) عموماً این را نقل کردند این سه، امامان معصوم(علیهم السلام) بعضی از اینها نه جزء صحابیاند و نه جزء تابعین، برای اینکه عصر بعضی از اینها خیلی فاصله دارد؛ اما کلاً متّفقاند که این جریان مربوط به اهلبیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است و اهلبیت هم کسانیاند که سخن اینها در کمال وثاقت و سداد است.
تعصب بعضی از محدثین سنی باعث عدم نقل روایت از اهل بیت
گرچه بعضی از محدّثان اهل سنّت بر اساس تعصّبی که داشتند، نه تنها از اهلبیت(علیهم السلام) حدیث نقل نکردند به عنوان مرویعنه از اینها به عنوان راوی هم یاد نکردند یعنی در صحیح بخاری حدیثی از اهلبیت(علیهم السلام) نقل نشد نه به عنوان مرویعنه، نه به عنوان راوی. آنگاه اگر شما بعضی از بزرگان شیعه را میبینید که مقداری در نثرشان یا نظم ادبیشان گلایهای دارند، بر اساس همین جهت است اگر در آن شعر معروف یکی از ادبای به نام امامیه سروده است که:
قلامَةٌ مِن ظُفرِ إِبهٰامِهِ تَعدِلُ مِن مِثلِ البُخٰارِی مِأئَةَ
خطاب میکند به مؤلف این صحیح بخاری؛ به جناب بخاری خطاب میکند، میگوید تو از امام صادق(سلام الله علیه) در کتابت نامی نبردی نه تنها به عنوان مرویعنه حدیثی را از او نقل نکردهای، بلکه به عنوان راوی او را هم جزء سلسله احادیث سند خود قرار ندادی که بگویی فلان کس از فلان کس از جعفربنمحمد از چه کسی از چه کسی ... عن رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرد؛ حضرت را به عنوان راوی هم در کتابت نیاوردی، اما بدان که اگر نام مبارک حضرت را در کتابت نیاوردی نه از عظمت حضرت کم شد، نه کتابت معتبر شد و بدان که آن ریزههای ناخن امام صادق بیش از صدتا بخاری میارزد.
«قُلٰامَةٌ مِن ظُفرِ اِبهٰامِهِ» تقلیم اظفار یعنی ناخن گرفتن، آن ناخنهای افتاده را که با تقلیم با قَلْم اظفار گرفته میشود آنها را میگویند «قلامه» یعنی آنچه با گرفتن ناخن انداخته میشود «قُلٰامَةٌ مِن ظُفرِ اِبهٰامِهِ»؛ آن ریزههای ناخن انگشت ابهام امام صادق(سلام الله علیه)، معادل صدتا بخاری است «تَعدِلُ مِن مِثلِ البُخٰارِی مِأئَةَ».
خب، اگر شما میبینید چنین تندرویهای ادبی احیاناً هست، برای اینکه آنها تندرویهای عمیقی را بیش از این مرتکب شدند وگرنه اهلبیتی که ثانی اثنین قرآناند و عِدل قرآناند به جایی برسند در اثر تبلیغات امویان و مروانیان و عباسیان که کسی در کتابهای اصیل حدیثی از اینها به عنوان راوی هم چیز نقل نکند، نه به عنوان مرویعنه.
وجود احادیثی در فضیلت اهل بیت در کتابهای اولیه اهل سنت
بنابراین اگر شما به کتابهای اوّلی بزرگان اهل سنت مراجعه بفرمایید چه امام رازی چه جناب زمخشری، میبینید آنها در عین حال که طغیانی در بعضی از نوشتههای اوست ولی ذیل جریان مباهله که میرسند میبینید نامی با جلال و شکوه مثلاً از اهلبیت یاد میکنند. طبری در تفسیرش این را حتماً ملاحظه بفرمایید، خب اگر مثلاً واحدیِ نیشابوری در اسباب النزول و امثال آنها سخنانی دارند اینها بعد از طبریاند، بسیاری از اینها حرفهایشان را از طبری میگیرند که یازده قرن قبل آن بزرگوار میزیست. او در تفسیرش ذیل همین آیه مباهله و اینها نقل میکند که در جریان اصحاب کسا و ذیل آیه مباهله، بعضیها نام مبارک حضرت امیر را ذکر نکردند، آنگاه نقل میکند از محدّثان پیشین که چرا در فلان روایت نام علیبنابیطالب نیست آیا علیبنابیطالب در صحنهٴ مباهله نبود «أَو لِسُوءِ رَأی بنی امیة فی علی؟» یا آن خُبث امویگیری این محدّث، باعث شد که نام حضرت را نقل نکند، این را جناب طبری در تفسیرش نقل کرده است. حالا وقتی که چند قرن با تعصّب عمل بشود یک مفسّر آزادهای هم مثل صاحب المنار آنگاه دستش بسته است ،میگوید اینها را شیعهها نقل کردند و مقصودشان هم معلوم است.
این است که آدم اگر بخواهد تحقیق کند باید به منابع اوّلی سری بزند اولاً و جمعبندی بکند ثانیاً تا روشن بشود که اینها را تنها شیعه نقل نکرد سه گروه نقل کردند که این سه گروه مورد اعتماد فریقیناند یعنی عدهای از صحابه نقل کردند، عدهای از تابعین نقل کردند و اهلبیت(علیهم السلام) عموماً نقل کردند. اهلبیت گرچه ممکن است عدهای حرفهای آنها را نپذیرند؛ اما بالأخره بر اساس حدیث ثقلین اینها ثانی اثنین قرآناند، تالی تِلو قرآن کریماند.
معنای لغوی ﴿نَبْتَهِل﴾
مطلب بعدی آن است که این کلمهٴ ﴿نَبْتَهِل﴾ گرچه از «بَهْله» مشتق است و «بهله» همانطوری که در تفسیر زمخشری آمده و حتی در المیزان هم آمده «بَهله» یا «بُهله» را به معنای لعنت گرفتند ؛ اما اینچنین نیست که بَهله به معنای لعنت یا بُهله به معنای لعنت باشد که مبهول یعنی ملعون، «بَهَله» یعنی لَعنه، اینطور ظاهراً نیست. «بَهله و بُهله» یعنی رها کردن، «ابهال» همان اهمال است؛ آن ناقهای را که انسان رها میکند، آن گوسفندی را که رها میکند تا هر برّهای از شیر او استفاده کند اینها را میگویند «ناقةٌ باهله»، «شاةٌ باهله»، «بَهَلَه» یعنی خلاّهُ یعنی او را رها کرده، اگر کسی را خدا رها بکند یعنی از رحمت خاصّه خود دور کرده است و دور کردن از رحمت، تبعید من الرحمة همان لعنت است، چون لعنه یعنی «بَعّده و أبعده» از این جهت بَهله یا بُهله به معنای لعنه گفته شد. پس آنچه در کشاف آمده یا المیزان آمده این لازمهٴ بَهله است نه عین البهله باشد، اگر بَهَله یعنی لَعنه به این معنا باشد، اگر گفتند دامدار دامِ خود را بَهله این باید مجاز باشد یا باید مشترک لفظی باشد در حالی که اینچنین نیست. اینها جامعی دارند که جامع اینها یعنی رها کردن، اگر کسی را ذات اقدس الهی رها کرد یعنی او دیگر از رحمت بهرهای ندارد، میشود ملعون ﴿ثُمَّ نَبْتَهِل﴾ یعنی ما کار را به خدا واگذار میکنیم، تصمیم به عهده اوست.
حاصل شدن فعل پروردگار به دست انسانهای مستجاب الدعوه
خب، به خدا واگذار میکنیم که خدا چه تصمیم بگیرد؟ خدا تصمیمش این باشد که لعنتش را بر کاذبین قرار بدهد، اما ما چون پیام او را داریم میرسانیم و در حال ابتهال و تضرّع تام، چیزی را از او مسئلت میکنیم میشویم مستجابالدعوه، وقتی مستجابالدعوه شدیم آنچه را که ما خواندیم، عملی خواهد شد و آنچه را که ما خواندیم زمامش به دست ما خواهد بود؛ هرجا ما بخواهیم همانجا میبریم؛ اما این کار را به اذن خدا انجام میدهیم و کار خدا به دست ما انجام میگیرد، لذا نفرمود «فنلعن الکاذبین»، فرمود: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ ما قرار میدهیم. انسان وقتی مستجابالدعوه شد، خواستهای جز خواستهٴ خدا ندارد و کاری هم که جز رضای خدا در اوست نمیکند، این از بیانات نورانی امام مجتبی(سلام الله علیه) است فرمود: «و أنا الضٰامِنُ لِمَن لا لَم یَهجُس فی قلبه الا الرضا أن یَدعُوَ اللهَ فَلیُستَجٰابُ لَهُ» ؛ فرمود من زعیمم، من ضامنم اگر کسی به مقام رضا رسید او مستجابالدعوه است یعنی اگر کسی به قضای الهی راضی شد، هرچه خدا خواست و کرد او راضی بود و از خود پیشنهادی نداشت، من ضامنم اگر کسی به مقام رضا رسید دعای او مستجاب میشود مستجابالدعوه خواهد بود، زیرا در آن حال نمیخواهد مگر چیزی را که قضای الهی بر اوست و هرچه قضای الهی بر اوست واقع میشود.
در این حال انسان میشود مستجابالدعوه، وقتی مستجابالدعوه شد آن چیزی را که خدا انجام میدهد به دست او حاصل میشود، چون به دست او حاصل میشود، لذا گفتند: ﴿فَنَجْعَلْ﴾ ما قرار میدهیم، نه اینکه از خدا بخواهیم که فلان گروه را لعنت کند، یک وقت میگوییم: «اللهم العن کذا» یک وقت میگوییم: «نجعلوا لعنة الله علی کذا» این «نجعلوا» برای کسی است که به مقام استجابت دعا رسیده است و کار به دست اوست یعنی میشود مظهر قهر حق، وقتی مظهر قهر حق شد هرجا بخواهد قهر حق را هدایت میکند، پس ﴿نَبْتَهِل﴾ به معنای «نلتعن» نیست، این یک مطلب و چون دعا مستجاب است دیگر حالت منتظرهای نیست، این دو مطلب و کارِ خدا به دست انسانِ مستجابالدعوه انجام میگیرد، این سه مطلب و منشأ استجابت دعا صادق بودن است، این چهار مطلب برای اینکه کاذب، مقهور حق است این صادق است که زمامدار قهر حق است که بر کجا قهر حق را نازل کند ﴿فَنَجْعَلْ﴾ یعنی «بما أنّٰا صٰادِقُون» ما که در حرفها راستگوییم لعنت خود را بر کاذبین قرار میدهیم، پس دعای صادقین میشود مستجاب ﴿ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ چون این حرفها به وحی الهی است با استجابت همراه است.
منظور از ﴿الْکَاذِبِینَ﴾ در آیه و نوع «الف» و «لام» در آن
مطلب بعدی آن است که این کاذبین نه «الف» و «لام» آن «الف» و «لام» استغراق است، نه «الف» و «لام»ش «الف» و «لام» جنس، نه به این معناست که هر کس دروغ گفته است ملعون است، نه به این معناست که جنس کاذب ملعون است، چون این لعنت یک نحو عذاب استئصال است. عذاب استئصال آن عذابی را میگویند که اصل و ریشه را میکَند، انسان را مستأصل میکند یعنی مقطوعالأصل میکند. اینگونه عذابها برای هر دروغگویی نیست، این «الف» و «لام» ﴿الْکَاذِبِینَ﴾ «الف» و «لام» عهد است، این یک مطلب.
منظور از این «کاذبین» هم کاذبِ مُخبری است، نه کاذب خبری این دو مطلب. یک وقت است ممکن است کسی حرفش دروغ باشد؛ اما او دروغگو نباشد، بد فهمیده یا بد به او رساندهاند. ممکن است اجرش کم باشد؛ اما کاذب نیست، خبرش مطابق با واقع نیست ولی او دروغگو نیست یعنی کذب خبری هست ولی کذب مخبری نیست. این آیه کاذبِ مخبری را میگوید یعنی کسی که حرفش مطابق با واقع نیست اولاً، او هم عالماً عامداً این حرف را دارد ارائه میدهد ثانیاً. خبر دروغ است، مخبر هم کاذب و این کاذب هم اسم فاعل نیست، صفت مشبهه است. اسم فاعل یعنی دروغگوینده که معنای حَدَثی دارد، اگر کسی یک بار این خبر دروغ را گفت امید اینکه بعداً توبه بکند هست؛ اما اگر این کاذب، از اسم فاعلی به صفت مشبهه بودن منتقل شد، از حدوث به ثبات رسید یعنی سِمَت او و صفت او دروغ گفتن است، او دروغگوست نه دروغگوینده در مقابل راستگو نه راستگوینده که صفتی است مشبهه است که «تدلّ علی الثبات» نه اسم فاعل باشد که «یدلّ علی الحدوث» اگر کسی کاذبِ مخبری بود به عنوان اسم فاعل یک بار این کار را کرد، شاید مشمول عفو الهی باشد آن عذاب استئصال دامنگیر او نشود؛ اما کسی که ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ شد ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ﴾ شد از این به بعد او اگر بخواهد اصرار بورزد این میشود کاذبِ صفت مشبههای نه کاذب اسم فاعلی این دیگر مورد وهم نیست.
درخواست مباهله بعد از جدال احسن
پرسش:...
پاسخ: بله؛ این جمود است، چون ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ﴾ بود دیگر. اول آن براهین بود، بعد این جدال احسن هست، اگر آن براهین قبلی و این جدال احسن به نصاب خود رسیده است از آن به بعد اگر کسی باز عناد بورزد معلوم میشود کذب مُخبریِ به نحو ثبات دارد این اصرار دارد بر او، لذا چندین آیه درباره احتجاج بود بعد هم جدال احسن بود که ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ در تحلیل آیه مباهله هم ملاحظه فرمودید قبل از مسئلهٴ لعنت، دوتا قرینهٴ قطعی اقامه شد به اینکه حق با توست تو عالماً داری این حرف میزنی، آنها هم بعد از ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ عالماً دارند لجاج میکند ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُن مِنَ الْمُمْتَرِینَ﴾ یکی، ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ﴾ این دوتا، اینچنین نیست که ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَک من الْعِلْمُ﴾ باشد؛ اما ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ﴾ نباشد، آنها چون قبول نکردند به همان جهلشان تحجّر ورزیدند وگرنه تو براهین را اقامه کردی.
نظر علامه طباطبایی بر پیام داشتن همراهان پیامبر در مباهله
﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ اینها مطالبی است که در نوشتههای دیگران هست، از علمای سنت و امامیه. اما مطلبی که در نوشتههای سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) است این را ملاحظه بفرمایید که آیا فی نفسه صحیح است یا نه و بعد از اثبات صحّتش آیا هیچ کسی چنین سخنی را گفته است یا نه، چون بعضی از بزرگان خیلی وقتی این جلد المیزان منتشر شد خیلی روی این تکیه کردند یعنی عظمت مرحوم آقای طباطبایی(رضوان الله علیه) را با این نوآوریهایشان در لطایف تفسیری پذیرفتند.
آن فرمایش سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این است که فرمودند این ﴿ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ یعنی ما از ذات اقدس الهی، لعنت را مسئلت میکنیم که قهر و عذاب خود را بر کاذبین قرار بدهد چه طرف از ما، چه از طرف مخالفین. یا آنها کاذبیناند یا ما کاذبینیم. کاذب، صفت کسی است که پیام دارد، تماشاچی صحنهٴ مناظره و دعوا نه صادق است نه کاذب، برای اینکه او حرفی ندارد کسی که حرفی ندارد، دعوایی ندارد فقط نشسته است ببیند این متداعیان کدام یک پیروز میشوند، او ناظر صحنه است او نه صادق است و نه کاذب، چون او دعوایی ندارد. صدق و کذب هم گرچه قابل رفع نیستند؛ اما در مدار خاص یعنی کسی که پیام دارد و دعوا دارد او یا صادق است یا کاذب، اما کسی که ساکت است و دعوا ندارد نه صادق است و نه کاذب. اینکه رفع نقیضین نمیشود، برای آن است که صدق و کذب عدم و مَلکهاند نه نقیضین. رفع نقیضین محال است نه رفع متقابلان به عدم و ملکه، چون صدق و کذب، مَلکه و عدم مَلکهاند رفعشان جایز است، گرچه جمعشان جایز نیست؛ کسی که حرفی ندارد نه صادق است نه کاذب.
پس کاذب وصف کسی است که حرف دارد، چون کاذب وصف کسی است که حرف دارد از این طرف هم باید یک عده کاذبین فرض بشوند یعنی صاحب دعوا باشند و پیام از آن طرف هم باید یک عده حرف داشته باشند صاحب دعوا باشند و پیام که یا اینها کاذباند و آنها صادق یا آنها صادقاند و اینها کاذب. بر اساس این تحلیل، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به همراه خود چهار نفر را برد، این چهار نفر نه تنها آدم خوبیاند، بلکه اینها پیام دارند اصلاً، اینها حرف دارند، چه اینکه آنها هم یعنی رهبران مسیحیت هم پیام و حرف داشتند؛ آنها مدّعی بودند یا به اینکه عیسی ابنالله است یا میگفتند الله ثالث ثلاثه است یا قائل به حلول بودند که اینها از یک نظر جامعی دارند و از یک نظر فارقی، آنها هم دعوتی داشتند و دعوایی، از این طرف هم دعوتی است و یک دعوا. آنها دعوایشان مشخص بود مدّعی بودند که عیسی ابنالله است ـ معاذ الله ـ ثالث ثلاثه است و مانند آن. از این طرف هم باید مدّعیانی باشند که بگویند عیسی، مخلوق خداست عبدالله است نه ابنالله و ذات اقدس الهی لا شریک له و منزّه از مکان و زمان است و مانند آن، پس از این طرف هم باید ادّعا و دعوا و پیام باشد، از آن طرف هم باید ادّعا و دعوا و پیام باشد.
حامل پیام بودن و نسبت با پیامبر، دو شرط همراهان پیامبر در مباهله
اینکه فرمود: ﴿نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ﴾ نه برای این است که ما پسرانمان و زنهایمان و کسانی که به منزلهٴ جانمان هستند میآوریم تنها این نبود، بلکه کسانی را میآوریم که دارای دو شرط باشد: یکی اینکه پسرِ ما باشد؛ یکی اینکه پیام داشته باشد؛ یکی اینکه جزء زنان ما باشد یکی اینکه پیام داشته باشد، یکی اینکه به منزله جان ما باشد؛ یکی اینکه پیام داشته باشد وگرنه صِرف نساء خب از زنهای خوب رسول خدا مثل اُمّ سلمه حضور داشتند یا عمهٴ پیغمبر به نام صفیه حضور داشت، اینها در جریان جنگ اُحد فداکاری کردند یعنی همین صفیه در جریان جنگ اُحد حضور داشت، تلاش و کوشش کرد [و] در کنار نعش برادرش با آن وضع رفت و رسول خدا دستور دارد که نگذارید این خواهر آن وضع برادرش را ببیند و مانند، آن اینها جزء زنان برجسته و به نام اسلام بودند بعضی از همسران پیغمبر هم اینچنین بودند. با اینکه خدا دستور جمع داد در مقام امتثال فقط یک نفر آمده به نام فاطمه(علیها سلام) یا یک نفر آمده به نام حضرت امیر، معلوم میشود صِرف فضیلت و آدم خوب بودن کافی نیست، کسانی بیایند که در مناظره شرکت کنند تماشاچی نباشند، کسانی بیایند که مستجابالدعوه باشند تماشاچی نباشند ما این کار را میکنیم، اینهایی که پیام دارند یا صادقاند یا کاذب اینها که مستجابالدعوهاند یقیناً صادقاند. کسانی را رسول خدا مأمور شد بیاورد که اینها پیام دارند یعنی دعوا و دعوت دارند.
مقام اهل بیت بسیار فراتر از سلمان و اباذر
در پرانتز آن جریانی که حضرت امیر(سلام الله علیه) در خطبهٴ قاصعهٴ نهجالبلاغه هست این مسئله را تأیید میکند. در خطبهٴ قاصعه نهجالبلاغه هست که حضرت امیر میفرماید که روزی من نالهای شنیدم، به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردم «ما هذه الرنّه» این رنّه و أنین و نالهای که من شنیدم چیست؟ فرمود این رنّهٴ شیطان است، این آه شیطنت شیطان است، این دیگر ناامید شد از این به بعد معبود باشد و مُطاع با آمدن اسلام. بعد در همین خطبهٴ قاصعه است که حضرت امیر میفرماید که رسول خدا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) به من فرموده است که یا علی «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلاَّ أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَ لکِنَّکَ لَوَزِیرٌ وَ إِنَّکَ لَعَلَی خَیْرٍ» ؛ فرمود یا علی! هرچه من میشنوم تو میشنوی، هرچه من میبینم تو میبینی؛ منتها فرق در این است که تو نبیّ نیستی، تو وزیر نبیّ هستی «لَعَلَی خَیْرٍ» خب این پرانتز بسته.
معلوم میشود اینها تنها اینچنین نیست که آدم خوب باشد تا ما بگوییم نظیر سلماناند یا اباذرند یا رُشید حجریاند یا اُویس قرناند، اهل معنا هستند بهشت را میبینند و اهلش، جهنم را مینگرند و اهلش، در این حد نیستند، از این حد خیلی بالاترند که حرف دارند خلاصه، کسی که حرف دارد یا صادق است یا کاذب.
بررسی اقوال مختلف در جمع آمدن ﴿الْکَاذِبِینَ﴾ در آیهٴ
آنگاه میفرمایند «فإن قلت» سرّ اینکه خدا در قرآن نفرمود «فنجعل لعنة الله علی من کان کاذباً» تا از این طرف یک نفر باشد به نام پیامبر، از آن طرف چند نفر، بلکه فرمود: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ یعنی یا از این طرف کاذبیناند یا از آن طرف کاذبیناند، سرّش این است که خود شما پذیرفتید که استعمال کلمهٴ جمع مستلزم نیست که در آن مورد جمع مصداق داشته باشد گاهی ممکن است موردش یک فرد باشد، شما خودتان قبول کردید که گاهی ممکن است مورد یک فرد باشد ولی در آیه جمع به کار برده شود، در آن طرف مقابل که مسیحیهای نجران بودند کاذبین جمع مصداق دارد؛ اما در این طرف، کاذبین که جمع است مصداقش یک نفر است و ضرر ندارد که آیه جمع باشد [و] مصداقش مفرد، مثل اینکه نسوه جمع یا اسم جمع است ولی جمعی است که لا واحد له یا اسم جمع؛ اما مصداقش یک نفر است به نام زهرا(علیها سلام) .
پرسش:...
پاسخ: بله ایشان میخواهند بفرمایند در جواب چون ایشان از این جمع میخواستند استفاده کنند که اینها پیام دارند و حرف، مستشکل میگوید صِرف استعمال کلمهٴ جمع دلیل نیست بر اینکه اینها پیام دارند، برای اینکه ممکن است که پیامدار همان یک نفر باشد به نام پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و دیگران همراهان او باشند و اطلاق کلمهٴ جمع در جایی که مصداقش یک نفر است فراوان است، چه اینکه شما خودتان قبول کردید و نشانهاش همین شاهد داخلی است که کلمه نِسوه است، پس صرف اطلاق جمع، دلیل نیست بر اینکه اینها صاحب پیاماند و شما میخواهید از صرف کلمه جمع استدلال کنید و گفتید که خدا در قرآن نفرمود «فنجعل لعنة الله علی من کان کاذباً» تا یک نفر را از این طرف و چند نفر را از آن طرف شامل بشود، بلکه فرمود: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ معلوم میشود از این طرف هم کاذبین فرض میشود، از آن طرف هم کاذبین فرض میشود.
جوابی که ذکر میکنند میفرمایند اطلاق جمع در جایی که یک نفر کاری را انجام داد برای آن است که دیگران میتوانند کار او را انجام بدهند و همین مصحّح دارد؛ اینچنین نیست که ما هرجا بتوانیم جمع بگوییم در حالی که موردش یک نفر است، آنجایی که مورد یک نفر بود و میشد دیگران هم همان کار را انجام بدهند و در آینده نزدیک یا دور هر که آن کار را انجام بدهد مشمول اوست، در اینگونه از موارد جمع میآورند، مثل ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم﴾ گرچه آن مظاهر که ظِهار کرد یک نفر بود؛ اما کاری است شدنی برای همه، چون کاری است شدنی برای همه، در اینگونه از موارد اطلاق جمع، مصحّح دارد یا در بعضی از جریان جنگها گرچه یکی از منافقین این حرف را زده است؛ اما چون همفکران فراوانی داشت یا دیگران میتوانند مثل او بیندیشند و سخن بگویند، آیه آمد ﴿یَقُولُونَ﴾ با اینکه گوینده یک نفر بودند. در جریان سورهٴ «منافقین» که یک نفر گفته است که ما وقتی به مدینه رفتیم اینها را بیرون میکنیم آیه آمد که ﴿یَقُولُونَ لَئِن رَجَعْنَا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ﴾ گرچه گوینده یک منافق بود؛ اما دیگران هم میتوانستند مثل او حرف بزنند یا در آینده نزدیک و دور کار او را میکنند، در اینگونه از موارد اطلاق جمع در مورد مفرد مصحّح دارد وگرنه جایی که مخصوص یک نفر است، دیگران نمیتوانند کار آن یک نفر را انجام بدهند در آنگونه از موارد، قرآن جمع نمیآورد لفظ، لفظ مفرد است و در اینجا اگر جمع آمد و موردش مفرد است به نام رسول، معلوم میشود دیگران هم میتوانند کار رسول را انجام بدهند یعنی پیام داشته باشند، اگر از این طرف فقط رسول باشد و لا غیر؛ هیچکسی نه بالقوه، نه بالفعل نمیتواند راه او را ادامه بدهد اینجا اطلاق جمع و ارادهٴ مفرد مصحّح ندارد. آن طرف جمع مصحّح دارد، چون جمعاند؛ اما این طرف فقط مفرد است و لا غیر، اگر در قرآن کریم کلمهٴ جمع گفته میشود در صورتی که مورد، مفرد است مصحّح این اطلاق، امکان لحوق است. اگر در جایی لحوق، ممکن نباشد مصحّح ادبی ندارد، لذا نمیشود جمع آورد، باید لفظی گفت که شامل مفرد و جمع بشود، نظیر «فنجعل لعنة الله علی من کان کاذباً» که در یک طرف مفرد، در طرف دیگر جمع. آن اشکال را با این بیان جواب میدهند.
همراهان پیامبر در مباهله، حاملان مخصوص پیام نبوت
فان قلت، لازمهٴ این تحلیل شما آن است که آنها هم در نبوّت سهیم باشند، میفرمایند نه، این قیاس استثنائی که شما ترتیب دادید [و] گفتید اگر این برداشت، صحیح باشد لازمهاش آن است که همراهان، در نبوّت سهیم باشند «لکن التالی باطل فالمقدم مثله» میگوییم «نمنع التلازم» چنین تلازمی نیست، آنها مدّعیاند یعنی مبلّغ من قبل الرسولاند آنها پیام دارند، تماشاچی نیستند آنها هم جزء ﴿الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ﴾ اند؛ منتها حرف را از رسول دریافت میکنند، تماشاچی نیستند خلاصه، آمینگویِ صحنه نیستند که فقط ناظر صحنه باشند و نقشی در این محاوره نداشته باشند، اینها نقش دارند به عنوان دعوا و دعوت؛ منتها این دعوا و دعوت را «من ناحیة الرسول» از ذات اقدس الهی دریافت کردند. لازمه تبلیغ و حرف زدن و پیام داشتن این نیست که بالاصاله، باشد که خواه بالاصاله، کما فی الرسول، خواه «بالأخذ من الرسول» کما در اینها. مثل اینکه آن اساقفهٴ مسیحیت آنها هم که بالاصاله داعیه نداشتند که، آنها حرف را از دیگران گرفتند دیگران آوردند و اینها هم پذیرفتند. لازم نیست کسی مستقیماً از خود سِمت داشته باشد که، آنچه برابر این برداشت استفاده میشود این است که اینها تماشاچی نیستند همین، اینها حرف دارند؛ اما نه حرفی که همه مردم دارند، اگر به همین اندازه پیام داشتند که همه مردم و مؤمنین دارند خبف چطور مأمور است به دعوت نِسوه فقط یک نفر را میآورد، مأمور است به دعوت ابناء، فقط دو نفر را میآورد، خب باید حداقل جمع یا اسم جمع امتثال بشود، معلوم میشود اینها از رسول اکرم پایینترند و از همه مردم بالاترند یک پیام اینچنینی دارند. اگر پیام اینها و دعوت اینها در حدّ دعوت تودهٴ مؤمنین بود یا پیام اینها در حدّ صحابه بود یا دعوت اینها در حدّ دعوت فضلای از صحابه بود، خب اگر همین مقدار، نصاب دعوت بود، چون آیه دستور داد که تو نِسوه را دعوت کن این باید لااقل سهتا زن را دعوت کند، چون فرق است بین ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ﴾ که یک قانون کلّی به عنوان قضیهٴ حقیقیه مثلاً نازل میشود؛ منتها مورد «قضیة فی واقع» بود؛ اما ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ﴾ که قضیه تاریخی و «قضیة فی واقع» نیست [بلکه] یک قانون کلی است که اگر هیچکس هم ظِهار نمیکرد، باز هم این قانون منطبق بود، اما آیه مباهله «قضیة فی واقعة»، امر میکند میگوید نِسوه را دعوت کن. یک وقت میگوید نِسوهای که دعا کردند خب این ممکن است یک نفر باشد، ممکن است چند نفر، مثل اینکه بگوید رجالی که دعا کردند حالا اگر فرمود: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ﴾ بیش از یک نفر نبود باز هم درست است، چون او به نحو قضیه حقیقیه دارد این قانون را طرح میکند یا آنهایی که مجادله کردند خدا محاورهٴ شما را میشنود، این به عنوان قضیه حقیقیه تقریباً نازل شده است، گرچه مصداقش یک نفر بود در خارج واقع شده؛ اما آیه مباهله امر میکند، قانون نیست. میگوید برو نساء را دعوت کن، این میرود یک نفر را دعوت میکند. این از باب آن نیست که طبیعت به فرد واحد صادق است اینجا به طبیعت مأمور نشد اینجا به جمع مأمور شد. آنهایی هم که میگویند به واحد امتثال میشود، واحد نِسوه سه نفرند، واحد ابناء سه نفرند، واحد انفس هم سه نفرند حداقل. اینچنین نیست که بگوییم مثلاً امر به مصداق واحدند، نظیر «اعتق رقبة» که نیست یا «جئنی بعبد» که نیست، اگر گفت «جئنی بعبید» حداقلش اتیان سه عبد است، اینجا هم که خدا دستور میدهد میفرماید نِسوه را دعوت کن، نساء را دعوت کن یعنی باید این مصداق را محقّق کنی، او رفته یک نفر را آورده، معنایش که بیش از یک نفر نبود، چرا بیش از یک نفر نبود، برای اینکه صاحب دعوت در بین زنان بیش از یک نفر نبودند.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است