- 72
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 60 تا 63 سوره آلعمران _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 60 تا 63 سوره آلعمران _ بخش دوم"
شأن نزول آیه و بیان جریان مباهله
دلالت آیه شریفه بر فضیلت اهل بیت در بیان علامه طباطبایی
مقدم بودن بررسی خطوط کلی آیات بر تعیین حدود آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُن مِنَ الْمُمْتَرِینَ ﴿60﴾ فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ ﴿61﴾ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿62﴾ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ ﴿63﴾
شأن نزول آیهٴ و بیان جریان مباهله
بعد از فتح مکه، گروه فراوانی از منطقههای دور و نزدیک به حضور رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشرّف میشدند یا برای پذیرش اسلام یا برای احتجاج که این سال نُهم هجری را عامالوفود میگفتند یعنی سالی که وَفْدها و هیئات به حضور حضرت مشرّف میشدند. نصارای نَجران هم از یک منطقه دوری حرکت کردند به حضور حضرت آمدند، این یک مطلب.
در این محاجّه درباره مسیح(سلام الله علیه) که احتجاج کردند، حضرت برای آنها ادله و براهین اقامه کرد. قبل از اقامه براهین آنها با یک تصلّب و تعصّب خاصّ مذهبی وارد شده بودند. وارد مدینه شدند، رفتند مسجد و هنگام نمازشان که شد، ناقوس زدند و مراسم عبادی را انجام دادند. مسلمانها اعتراض کردند که مسیحیها به مسجد آمدند و ناقوس میزنند، حضرت فرمود آرام باشید اینها کمکم بالأخره مجبور میشوند از راه برهان که حق را بپذیرند، فعلاً اجازه بدهید آنها در مسجد باشند و ناقوسشان را هم بزنند. اینکه در بحثهای روایی از نوع این تفسیرها مسئله ناقوس زدن مسیحیها در مسجد پیغمبر را نقل کردند .
حضرت فرمود فعلاً صبر بکنید تا براهین اقامه بشود، بعد از اینکه براهین اقامه شد آنها از سرِ لجاج دست برنداشتند، لذا این آیه نازل شد که اگر شما بعد از روشن شدن حق، باز دست از آن عقیده باطل برنمیدارید بیایید ما مسئله را یکسره کنیم ، این میشود جریان مباهله.
دلالت آیهٴ بر فضیلت اهل بیت در بیان علامه طباطبایی(ره)
قسمتهای قبلی این بحث گذشت تا رسیدیم به جریان ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ بیان سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این بود که برای فضیلت اهلبیت(علیهم السلام) گذشته از اینکه کلمه ابناء و نساء و انفس بر اینها اطلاق شد و هیچکس مشمول این حُکم نیست، این ذیل آیه که فرمود: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ این هم یک دلیل مُتقنی است بر فضیلت و منقبت اهلبیت(علیهم السلام) که دیگران فاقد این فضیلتاند.
تبیین معنای کاذبین
تقریر استدلال این است که این ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ کاذب در اینجا صفت مشبهه است نه اسم فاعل، البته این در المیزان نیست و در این جهت هم نقشی ندارد ولی آنچه در المیزان است این است که کاذب به کسی میگویند که دعوایی داشته باشد، ادّعایی داشته باشد، اگر کسی دعوایی داشت، در این دعوا یا صادق است یا کاذب و اگر ساکت بود و دعوا نداشت نه صادق است، نه کاذب. تماشاچی صحنه مناظره نه صادق است، نه کاذب. پس کاذب مثل صادق بر کسی اطلاق میشود که دارای دعوا باشد، این معنای کاذب است. چون فرمود: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ معلوم میشود که چه در این طرف، چه در آن طرف باید کاذبین فرض بشود یعنی خواه در این طرف، خواه در آن طرف باید کاذبین فرض بشود. در آن طرف، کاذبین فرض بشود، چون مدّعیان الوهیّت یا بنوّت مسیح زیاد بودند. در این طرف اگر مدّعی توحید و داعی به وحدانیت فقط یک نفر باشد، آن چهار نفر یعنی حَسنین و حضرت زهرا و حضرت امیر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) فقط ناظر صحنه مباهله باشند و تماشاچی و دعوا و دعوتی نداشته باشند، اینها نه صادقاند نه کاذب. قهراً در یک طرف میشود یک نفر، در طرف دیگر میشود چند نفر، آنگاه باید جمله طوری باشد که هم بر مفرد صدق کند، هم بر جمع، باید اینچنین گفته میشد: «فنجعل لعنة الله علی من کان کاذباً» یا «الذی کذب» که این جنس باشد شامل مفرد و شامل جمع هم باشد ولی چون دارد: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ باید طوری تصوّر بشود که خواه از این طرف و خواه از آن طرف، خواه از طرف پیامبر خواه از طرف مسیحیها، کاذبین مصداق داشته باشد.
بر اساس این مقدمه معلوم میشود اینها که در صحنه مباهله آمدند اینها صِرف ناظر صحنه نیستند و تماشاچی محض نیستند، بلکه دعوایی دارند.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ پس معلوم میشود که منظور از کاذبین یعنی مدّعیان و این مدّعیان خواه به نحو اصاله، خواه به نحو تبعیّت مشمول ایناند، اگر منظور از کاذب، مدّعی است خواه بالاصاله خواه بالتبعیّه خدا که امر کرد شما ابنائتان را و نسائتان را و انفستان را باید به حدّاقل جمع امتثال بشود یعنی سه بچه بیاورد و سه زن و دو مرد که دو مرد به اتفاق خود رسولالله بشوند سه نفر که مصداق ﴿أَنْفُسَنَا﴾ باشند، سه تا زن مصداق ﴿نِسَاءَنَا﴾ باشند و سهتا فرزند پسر مصداق ﴿أَبْنَاءَنَا﴾، اگر امر شد شما ابناء و نساء و انفس را بیاورید یعنی باید به حدّاقل امتثال بکنید.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ تا حال سهتا اشکال ذکر شد، جوابش را ﴿الْکَاذِبِینَ﴾ میدهد. این سهتا اشکال را با چه چیزی جواب بدهیم یعنی اگر کسی بگوید: ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ امتثال نشد طبق آن روایت جعلی که بعضی از وهابیّت نقل کردند در مقابل این روایت اصلی، حضرت امتثال کرد چون جعل هست و سهلالمؤنة گفتند وقتی این آمد «جاء بأبیبکر و ولده، جاء بعمر و ولده، جاء بعثمان و ولده» چون جعل است به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند اینها که خواستند جعل کنند درست حساب نکردند، آنوقت بعضی از اینها پسر نداشتند، همینطور گفتند .
خب، اگر بنا بر جعل است روشن است؛ اما بنا بر «ما هو الحق» که حدّاقل شصت مفسّر سنّی این را گفته اشاعره گفتند، معتزله گفتند، متعصّبینشان گفتند حتی خوارج پذیرفته این را، چیزی نیست که انسان بتواند انکار کند، مگر در تفسیر المراغی و المنار. خب، پس اگر کس این سؤال را طرح کند که چرا به این آیه عمل نشد.
پرسش: قابل نبودند؟
پاسخ: اینکه قابل نبودند محور چیست؟ چرا قابل نبودند؟ مگر فرمود: «أبناءنا المعصومین» که نگفت، «نساءنا المعصومات» که نگفت، «أنفسنا المعصومین» که نگفت، چرا به این آیه اصلا ًعمل نشد، چون حدّاقلش سه نفرند دیگر، عمل نشد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چرا حضرت عدم لیاقت آنها را احراز کرد و آنها را دعوت نکرد، یک شاهد داخلی میطلبد مگر نصاب چه چیزی بود، شرط حضور چه چیزی بود که دیگران نداشتند؟ بالأخره آیه باید حرفی بزند که ما بگوییم طبق این حرف، طبق این شرط، دیگران فاقد بودند. آیه دارد ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ خیلیها میتوانند ابناء باشند، ﴿نِسَاءَنَا﴾ حضرت هیچکدام از بچههای خودش را نیاورد، مگر حضرت زهرا(علیها سلام) را. سرّ اینکه به ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ عمل نشد دو نفر که مصداق نیستند، به ﴿نِسَاءَنَا﴾ عمل نشد چون یک نفر که مصداق نیست، به ﴿أَنْفُسَنَا﴾ عمل نشد، چون خود حضرت با حضرت امیر(علیهما السلام) میشوند دو نفر، دو نفر مصداق ﴿أَنْفُسَنَا﴾ نیست، حدّاقل مصداق جمع سه نفر است چرا حضرت بیش از اینها را نیاورد؟ معلوم میشود فاقد شرط بودند، نه واجد شرط. خب، ایشان میخواهند بگویند کاذب به کسی میگویند که پیام داشته باشد، معلوم میشود از آن طرف هم پیام هست، از این طرف هم پیام هست، این یک مطلب.
دعوت عمومی نبودن مباهله
مطلب دوم آن است که این پیام و این دعوت یک دعوت عمومی نیست که هر کسی از آن جهت که مسلمان است مدّعی توحید باشد و داعی به وحدانیت حق، این مراد نیست. گرچه به همین مقدار در طرف مقابل هست یعنی مسیحیها هیچکدام صاحب پیام اصلی نبودند، صاحب پیام اصلی عیسی(سلام الله علیه) بود و اوصیای او اینها الآن چندین قرن است که گذشته است یک انجیل محرّفی را هم در دست دارند، اینها پیامشان عادی است مدّعیاند به نحو عادی و در دعوا هم دروغ میگویند، اگر در این طرف موافق هم، نصاب دعوا در حدّ نصاب دعوای طرف مخالف باشد، کسانی که مدّعیان توحیدند و داعیان به وحدت در صدر اسلام فراوان بودند، چرا حضرت به حدّاقل هم اکتفا نکرد باید آن را از خود آیه استنباط کرد که آیه شرطی برای دعوت قائل است که بیش از این مقدار در خارج وجود نداشت و آن شرط این است که یک پیام خصوصی را که تالی تِلو پیام خود پیامبر است به همراه داشته باشند که پیام آنها نفس پیام پیغمبر باشد، اگر خود آنها ذاتشان به منزلهٴ ذات پیامبر است، دعوا و دعوت آنها هم به منزلهٴ دعوا و دعوت پیامبر باشد، اگر یک گوهر ذاتی نازل شد منزلهٴ گوهر ذات دیگر، شئون و اوصاف و کار او هم نازل میشود منزلهٴ شئون و اوصاف و کار آن مُنَزَّلَ علیه. کسی باید در این مباهله شرکت کند که پیام داشته باشد اولاً و پیام او به منزلهٴ پیام پیامبر(صلوات الله و سلامه علیه) باشد ثانیاً. بر اساس این تحلیل، بیش از این چند نفر در خارج مصداق نبود حالا معلوم میشود که چرا حضرت به حدّاقل هم اکتفا نکرد، چون خب نبود. حدّاقل نساء که سه نفر است نبود، خب اگر نباشد امر منتفی است. در مواردی که مصداق دارد آنها میآورند، مثل اینکه در آن طرف موظّف بودند بیاورند؛ اما در این طرف بیش از این مصداق نیست خب، نمیآورند از این جهت نیاورد.
این بیانی که ایشان دارند میفرمایند از این کلمه ﴿الْکَاذِبِینَ﴾ مسئله و منقبتی استفاده میشود که فوق آنچه تاکنون گفته شد، معلوم میشود اینها دارای دعوا هستند و دارای دعوت و تنها دعوا نیست، چون اگر دعوا بود یعنی پیامبر مدّعی بود که خدا واحد است و ثالث ثلاثه نیست و مدّعی بود که عیسی(سلام الله علیه) عبدالله است نه ابنالله، اگر تنها دعوا بود که مشکلی نداشت، بلکه دعوت هم همراهش بود بعد هم جنگ. مسیحیها را دعوت کرد به توحید، اگر صِرف دعوا بود؛ تا آخر میگفت: ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ نه آنها ناچار میشدند که وَفْدگونه حرکت کنند بیایند حجاز و نه مجبور میشدند که جِزْیه سنگین را بپردازند، معلوم میشود دعوتی هم هست. این دعوت برای همراهان و اعضای مباهله هم هست، اینها هم دعوا دارند و هم دعوت. دعوایی به منزلهٴ دعوای پیامبر، دعوتی به منزلهٴ دعوت پیامبر، یک چنین چیزی است.
مقدم بودن بررسی خطوط کلی آیات بر تعیین حدود آن
پرسش:...
پاسخ: از کجا استفاده میکنید، از کلمه کاذبین.
پرسش:...
پاسخ: قرینه خارجی ما نداریم که، هنوز بحث روایی نرسیده، آن هم آیه باید سازماندهی بشود بعد درباره روایت بحث کنیم یعنی ثِقل اکبر باید اولاً حدودش مشخص بشود، بعد به روایت بپردازیم. روایت که ثِقل اصغر نیست، عترت ثِقل اصغر است نه روایت. روایت را باید بر قرآن عرضه کرد، ما باید خطوط کلّی هر آیه را بررسی بکنیم که آیه فرمایشش چیست، بعد برویم حدودش را، مقیّداتش را، مخصّصاتش را، شرح و بسطش را از روایات بگیریم، اگر خطوط کلّی قرآن مشخص نشود که ما نمیتوانیم به سراغ روایت برویم، چون اعتبار هر روایتی «بعد العرض علی الکتاب» است چه در نصوص علاجیه، چه در اصل حجیت خبر واحد، اینها دو باب است جدای از هم. خبری حجت است که بر کتاب خدا عرضه بشود و مباین با کتاب خدا نباشد، تا ما بحث تفسیری را سامان ندهیم و متوجّه نباشیم که قرآن در این زمینه چه میگوید هرگز نمیتوانیم به سراغ روایت برویم، چون اوّلین شرط حجیت روایت «عرض علی الکتاب» است، این «عرض علی الکتاب» اختصاصی به نصوص علاجیه ندارد، چون دوتا باب هست که نوع اینها را مرحوم کلینی و دیگران نقل کردند. یکی مربوط به نصوص علاجیه است که اگر دوتا روایت متعارض بود ما چه کنیم؟ فرمودند یکی از مرجّحات یا ممیّز حجت از لاحجت عرض بر قرآن است، [و] موافقت قرآن است ، این برای نصوص علاجیه است. قِسم دیگر روایات معتبری است که میگوید هر خبری که از ما رسیده است این را باید عرض بر قرآن کنید، اگر مخالف قرآن بود گفتهٴ ما نیست ، چون مثل قرآن جعل نمیشود؛ اما مثل حرف ما را جعل میکنند. ما تا از قرآن فراغت پیدا نکنیم و خطوط اصلی قرآن را نفهمیم هرگز به هیچ وجه نمیتوانیم به سراغ روایت برویم، بعد از اینکه خطوط اصلی آیه مشخص شد تفسیرش، تقییدش، تخصیصش، شرحش، بیان مصداقش، بیان تنزیلش و دهها مسائل تفسیری و فقهی دیگر از این به بعد به برکت روایات حل میشود.
غرض این است که از خود آیه ما باید این معنا را استنباط کنیم که چرا ﴿أَنْفُسَنَا﴾ بیش از دو فرد مصداق نداشت و به حدّاقل نرسید، چرا ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ بیش از دو فرد مصداق نداشت و به حدّاقل هم نرسید، چرا ﴿نِسَاءَنَا﴾ بیش از یک فرد، مصداق نداشت و به حدّاقل هم نرسید.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ ﴿فَنَجْعَلْ﴾ یعنی ما و شما، ما این جمع، ما و شما چون خود حضرت در بین اینها بود دعا مستجاب است، نفرین آنها هم اگر علیه خود آنها مستجاب بشود باز این معجزهٴ پیامبر است. نفرین مسیحیها اگر علیه خودشان هم مستجاب بشود باز هم این معجزه است، چون همیشه نفرین بر علیه خود آدم هم مستجاب نمیشود. ما باید از آیه، شرطی را استنباط کنیم که برابر آن شرط بگوییم انفس بیش از دو فرد مصداق نداشت، نساء بیش از یک فرد مصداق نداشت و ابناء بیش از دو فرد مصداق نداشت، این استفادهای است که ایشان میکنند.
تتمیم جوابهای صاحب تفسیر المیزان
بنابراین اگر کسی بگوید همانطوری که در طرف مخالف دعوا یک امر عادی است در طرف موافق هم دعوا یک امر عادی، جوابش این است که اگر در طرف موافق، دعوا یک امر عادی است، چرا در طرف موافق به دستورات سهگانه آیه اصلاً عمل نشد، معلوم میشود که دعوایی است که به منزلهٴ دعوای رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.
پرسش:...
پاسخ: آنها هنوز از ترس نیاوردند، شاید بیش از اینها میآوردند.
پرسش:...
پاسخ: یعنی در این طرف باید کاذبین باشند، در آن طرف هم باید کاذبین، معلوم میشود اینها دعوا دارند، این یک مقدمه و یک نتیجه و منظور از این دعوا هم دعوایی نیست که نوع مؤمنین دارند، دعوتی نیست که نوع مبلّغین اسلامی دارند، چون اگر منظور این حدّ از دعوا و دعوت باشد، خیلیها واجب شرایطاند، حضرت باید لااقل حدّاقل را دعوت میکرد و نکرد، از اینکه حضرت به حدّاقل این سه جمله هم عمل نکرد، معلوم میشود واجد شرایط نبود در خارجف معلوم میشود شرط، دعوت هست اولاً دعوتی که به منزلهٴ دعوت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد ثانیاً و این نصاب و این شرط را دیگران نداشتند، لذا به حدّاقل هم اکتفا نشد، کمتر از حدّاقل شد.
پرسش:...
پاسخ: خب، اگر هدف مشترکشان یعنی دعوتشان، دعوای توحید داشتند و دعوت به وحدانیت داشتند این دعوت، دعوت بالغه است، معلوم میشود اینها دعوتشان و دعوایشان هم به منزله دعوا و دعوت پیامبر است.
پرسش:...
پاسخ: چرا، از همین کاذبین استفاده میکنیم، اگر دعوت عامّه است که نوع علما و بزرگان دین دارند، خب «کم لهم من نظیر»، خیلی از صحابه بودند، سلمان بود، رُشید حجری بود، مقداد بود، عمّار یاسر بود و خیلیها بودند بالأخره، آنها هم دعوا داشتند دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ نه به برکت روایت یک امر تاریخی قطعی است این از جهت تاریخی مسلّم است، لذا همانطوری که از کتاب روایی این مسئله استفاده میشود، از کتاب تاریخی برای مغازی واقدی هم استفاده شده است، این قضیه چهره تاریخی دارد نه چهره روایی از نظر تاریخ، مسلّم است که این چهار نفر خدمت حضرت بودند، آنوقت اوّلین سؤال این است که چرا حضرت به آیه عمل نکرد، جوابش را هم باید از خود آیه استنباط کرد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آنها هم ابتهال میکنند دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ ما با هم ابتهال میکنیم، ما با هم قرار میدهیم یعنی با هم تضرّع و زاری میکنیم، با هم میگوییم: «اللهم اجعل لعنتک علی الکاذبین» آنها هم میگویند ما هم میگوییم؛ منتها در این وسط «ذمّ الحجر الی الإنسان» اگر این نفرین مستجاب میشود به برکت دعای پیامبر است؛ اما دعا را همه میکنند.
پرسش:...
پاسخ: آنها، آنها نه دعوا داشتند آنها مدّعی بودند که ـ معاذ الله ـ عیسی ابنالله است، این هیئت مبشّر مسیحیت الیوم هم که هست، همه را دعوت میکنند دیگر. مسیحیت مبشّرانشان، هیئت تبشیریهشان، علمایشان و امثال ذلک مرتب دعوت میکنند مردم را الی المسیحیت دیگر؛ هم دعوا دارند هم دعوت؛ منتها دعوا و دعوتشان در حدّ کاری است که عادی است و علما انجام میدهند، اگر این حدّ از نصاب در طرف موافق هم کافی بود باید رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حدّاقل ابناء و نساء و انفس را امتثال میکرد و نکرد، معلوم میشود یک شرط خاصی معتبر است.
این بیانی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند با طرح سه اشکال و سه جواب، مسئله را حل کردند ، اما دو مطلب میماند یک بیان بسیار لطیفی است حالا تا کنون که ما در جایی ندیدیم. دو بیان مانده است و آن این است که آن اشکال اوّلی را که ایشان ذکر کردند، از آن اشکال اول به خوبی جواب داده نشد. اشکال اول این است که گرچه کاذبین جمع است، ولی ممکن است مورد، واحد باشد و لفظ آیه جمع. قبلاً هم نظیرش فراوان بود و در بسیاری از موارد قرآنی، یک نفر یک حرف را میزند، چون دیگران مثلاً راضیاند یا ممکن است مثل او فکر کنند و سخن بگویند جمع میآورد، این ﴿یَقُولُونَ لَئِن رَجَعْنَا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنْهَا الاَذَلَّ﴾ و مانند آن، معلوم نیست که عده زیادی از منافقین این حرف را زده باشند یک نفر گفته ، چون این فکر، فکر خیلیهاست از این جهت جمع بسته میشود.
ایشان قبول دارند که گاهی مورد، مفرد است ولی آیه، جمع است و آیه جمعش در آن مفهوم استعمال میشود نه در مصداق خارجی، این ضرر ندارد. بر این اساس ممکن است که این کاذبین از این طرف جمع باشد و مصداقش یک نفر باشد و آن خود پیامبر است نه جمع. جواب دادند از این اشکال، فرمودند این در جایی مفرد گفته میشود و جمع نازل میشود که عدهای ممکناللحوق باشند، نظیر مسئله ظِهار، جدال و امثال ذلک، گرچه یک نفر آن کار را کرده است؛ اما بعداً هم گروه فراوانی ممکن است ظِهار بکنند، لذا ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم﴾ آمده و مانند آن. جایی که یک نفر، یک کار را کرد و ممکناللحوق نیست و دیگران نمیتوانند به او دسترسی داشته باشند در چنین موردی جمع، ذکر نمیشود، پس اگر مورد، مفرد بود آیهای به صورت جمع ذکر میشود که این آیه در آینده نزدیک یا دور بتواند مصادیق فراوان داشته باشد، ممکناللحوق باشد به آن فرد؛ اما در جایی که قضیة فی واقعه و ممکناللحوق نیست، اینجا جا برای جمع نیست.
این دوتا اشکال، اشکال اوّلش همان آیه 55 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» است که درباره ولایت حضرت امیر نازل شد که فرمود: ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾؛ فرمود ولیّ شما ذات اقدس الهی است و پیامبرش و کسانی که ایمان آوردند و نماز را اقامه میکنند و در حال رکوعِ نماز صدقه میدهند. این موردش حضرت امیر(سلام الله علیه) است و ممکناللحوق هم نیست که عدهای به این حضرت بپیوندند، این «قضیة واقعة فی موردها» که تمّت و بلغت، دیگر ممکناللحوق نیست که دیگران بیایند این کار را بکنند، لذا عدهای هم به این هوس، چندین انگشتر دادند چیزی هم نصیبشان نشد ، پس ممکن است مورد، مفرد باشد و آیه، جمع باشد و ممکناللحوق هم نباشد، چون این اصل کلی است ولو در خارج بیش از یک فرد نداشته باشد، این اشکال اول.
پرسش:...
پاسخ: غرض آن است که اشکال اوّلشان این است که ممکن است مورد، مفرد باشد و لفظ، جمع و جمع مراد نباشد، نظیر ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ﴾ و مانند آن، که به صورت قانون آمده ولو در خارج بیش از یکی نبود. جواب دادند که گرچه در آن خارج بیش از یکی نبود، ولی لحوق دیگران به این قضیه واقع شده امکانپذیر است، چون این قضیه ممکناللحوق دارد، لذا جمع مصحّح دارد [و] آنجا که امکان لحوق نیست، جمع مصحّح ندارد جمع گفته نمیشود. در جریان آیه ولایت، ممکناللحوق نیست معذلک جمع گفته شد، این اشکال اول.
پرسش:...
پاسخ: ائمه دیگر که وضعشان مشخص بود، هیچ کسی مصداق این آیه قرار نگرفت، ممکناللحوق هم نبود که بیایند در حال نماز، صدقه بدهند بعد بشوند ولیّالله، اینطور که نبود.
پرسش:...
پاسخ: ائمه دیگر وضعشان با آن نص مشخص شد، اینچنین نیست که حالا اگر کسی در حال نماز صدقه بدهد بعد بشود ولیّالله.
«و الحمد لله رب العالمین»
شأن نزول آیه و بیان جریان مباهله
دلالت آیه شریفه بر فضیلت اهل بیت در بیان علامه طباطبایی
مقدم بودن بررسی خطوط کلی آیات بر تعیین حدود آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُن مِنَ الْمُمْتَرِینَ ﴿60﴾ فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ ﴿61﴾ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿62﴾ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ ﴿63﴾
شأن نزول آیهٴ و بیان جریان مباهله
بعد از فتح مکه، گروه فراوانی از منطقههای دور و نزدیک به حضور رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشرّف میشدند یا برای پذیرش اسلام یا برای احتجاج که این سال نُهم هجری را عامالوفود میگفتند یعنی سالی که وَفْدها و هیئات به حضور حضرت مشرّف میشدند. نصارای نَجران هم از یک منطقه دوری حرکت کردند به حضور حضرت آمدند، این یک مطلب.
در این محاجّه درباره مسیح(سلام الله علیه) که احتجاج کردند، حضرت برای آنها ادله و براهین اقامه کرد. قبل از اقامه براهین آنها با یک تصلّب و تعصّب خاصّ مذهبی وارد شده بودند. وارد مدینه شدند، رفتند مسجد و هنگام نمازشان که شد، ناقوس زدند و مراسم عبادی را انجام دادند. مسلمانها اعتراض کردند که مسیحیها به مسجد آمدند و ناقوس میزنند، حضرت فرمود آرام باشید اینها کمکم بالأخره مجبور میشوند از راه برهان که حق را بپذیرند، فعلاً اجازه بدهید آنها در مسجد باشند و ناقوسشان را هم بزنند. اینکه در بحثهای روایی از نوع این تفسیرها مسئله ناقوس زدن مسیحیها در مسجد پیغمبر را نقل کردند .
حضرت فرمود فعلاً صبر بکنید تا براهین اقامه بشود، بعد از اینکه براهین اقامه شد آنها از سرِ لجاج دست برنداشتند، لذا این آیه نازل شد که اگر شما بعد از روشن شدن حق، باز دست از آن عقیده باطل برنمیدارید بیایید ما مسئله را یکسره کنیم ، این میشود جریان مباهله.
دلالت آیهٴ بر فضیلت اهل بیت در بیان علامه طباطبایی(ره)
قسمتهای قبلی این بحث گذشت تا رسیدیم به جریان ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ بیان سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این بود که برای فضیلت اهلبیت(علیهم السلام) گذشته از اینکه کلمه ابناء و نساء و انفس بر اینها اطلاق شد و هیچکس مشمول این حُکم نیست، این ذیل آیه که فرمود: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ این هم یک دلیل مُتقنی است بر فضیلت و منقبت اهلبیت(علیهم السلام) که دیگران فاقد این فضیلتاند.
تبیین معنای کاذبین
تقریر استدلال این است که این ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ کاذب در اینجا صفت مشبهه است نه اسم فاعل، البته این در المیزان نیست و در این جهت هم نقشی ندارد ولی آنچه در المیزان است این است که کاذب به کسی میگویند که دعوایی داشته باشد، ادّعایی داشته باشد، اگر کسی دعوایی داشت، در این دعوا یا صادق است یا کاذب و اگر ساکت بود و دعوا نداشت نه صادق است، نه کاذب. تماشاچی صحنه مناظره نه صادق است، نه کاذب. پس کاذب مثل صادق بر کسی اطلاق میشود که دارای دعوا باشد، این معنای کاذب است. چون فرمود: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ معلوم میشود که چه در این طرف، چه در آن طرف باید کاذبین فرض بشود یعنی خواه در این طرف، خواه در آن طرف باید کاذبین فرض بشود. در آن طرف، کاذبین فرض بشود، چون مدّعیان الوهیّت یا بنوّت مسیح زیاد بودند. در این طرف اگر مدّعی توحید و داعی به وحدانیت فقط یک نفر باشد، آن چهار نفر یعنی حَسنین و حضرت زهرا و حضرت امیر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) فقط ناظر صحنه مباهله باشند و تماشاچی و دعوا و دعوتی نداشته باشند، اینها نه صادقاند نه کاذب. قهراً در یک طرف میشود یک نفر، در طرف دیگر میشود چند نفر، آنگاه باید جمله طوری باشد که هم بر مفرد صدق کند، هم بر جمع، باید اینچنین گفته میشد: «فنجعل لعنة الله علی من کان کاذباً» یا «الذی کذب» که این جنس باشد شامل مفرد و شامل جمع هم باشد ولی چون دارد: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ باید طوری تصوّر بشود که خواه از این طرف و خواه از آن طرف، خواه از طرف پیامبر خواه از طرف مسیحیها، کاذبین مصداق داشته باشد.
بر اساس این مقدمه معلوم میشود اینها که در صحنه مباهله آمدند اینها صِرف ناظر صحنه نیستند و تماشاچی محض نیستند، بلکه دعوایی دارند.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ پس معلوم میشود که منظور از کاذبین یعنی مدّعیان و این مدّعیان خواه به نحو اصاله، خواه به نحو تبعیّت مشمول ایناند، اگر منظور از کاذب، مدّعی است خواه بالاصاله خواه بالتبعیّه خدا که امر کرد شما ابنائتان را و نسائتان را و انفستان را باید به حدّاقل جمع امتثال بشود یعنی سه بچه بیاورد و سه زن و دو مرد که دو مرد به اتفاق خود رسولالله بشوند سه نفر که مصداق ﴿أَنْفُسَنَا﴾ باشند، سه تا زن مصداق ﴿نِسَاءَنَا﴾ باشند و سهتا فرزند پسر مصداق ﴿أَبْنَاءَنَا﴾، اگر امر شد شما ابناء و نساء و انفس را بیاورید یعنی باید به حدّاقل امتثال بکنید.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ تا حال سهتا اشکال ذکر شد، جوابش را ﴿الْکَاذِبِینَ﴾ میدهد. این سهتا اشکال را با چه چیزی جواب بدهیم یعنی اگر کسی بگوید: ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ امتثال نشد طبق آن روایت جعلی که بعضی از وهابیّت نقل کردند در مقابل این روایت اصلی، حضرت امتثال کرد چون جعل هست و سهلالمؤنة گفتند وقتی این آمد «جاء بأبیبکر و ولده، جاء بعمر و ولده، جاء بعثمان و ولده» چون جعل است به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند اینها که خواستند جعل کنند درست حساب نکردند، آنوقت بعضی از اینها پسر نداشتند، همینطور گفتند .
خب، اگر بنا بر جعل است روشن است؛ اما بنا بر «ما هو الحق» که حدّاقل شصت مفسّر سنّی این را گفته اشاعره گفتند، معتزله گفتند، متعصّبینشان گفتند حتی خوارج پذیرفته این را، چیزی نیست که انسان بتواند انکار کند، مگر در تفسیر المراغی و المنار. خب، پس اگر کس این سؤال را طرح کند که چرا به این آیه عمل نشد.
پرسش: قابل نبودند؟
پاسخ: اینکه قابل نبودند محور چیست؟ چرا قابل نبودند؟ مگر فرمود: «أبناءنا المعصومین» که نگفت، «نساءنا المعصومات» که نگفت، «أنفسنا المعصومین» که نگفت، چرا به این آیه اصلا ًعمل نشد، چون حدّاقلش سه نفرند دیگر، عمل نشد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چرا حضرت عدم لیاقت آنها را احراز کرد و آنها را دعوت نکرد، یک شاهد داخلی میطلبد مگر نصاب چه چیزی بود، شرط حضور چه چیزی بود که دیگران نداشتند؟ بالأخره آیه باید حرفی بزند که ما بگوییم طبق این حرف، طبق این شرط، دیگران فاقد بودند. آیه دارد ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ خیلیها میتوانند ابناء باشند، ﴿نِسَاءَنَا﴾ حضرت هیچکدام از بچههای خودش را نیاورد، مگر حضرت زهرا(علیها سلام) را. سرّ اینکه به ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ عمل نشد دو نفر که مصداق نیستند، به ﴿نِسَاءَنَا﴾ عمل نشد چون یک نفر که مصداق نیست، به ﴿أَنْفُسَنَا﴾ عمل نشد، چون خود حضرت با حضرت امیر(علیهما السلام) میشوند دو نفر، دو نفر مصداق ﴿أَنْفُسَنَا﴾ نیست، حدّاقل مصداق جمع سه نفر است چرا حضرت بیش از اینها را نیاورد؟ معلوم میشود فاقد شرط بودند، نه واجد شرط. خب، ایشان میخواهند بگویند کاذب به کسی میگویند که پیام داشته باشد، معلوم میشود از آن طرف هم پیام هست، از این طرف هم پیام هست، این یک مطلب.
دعوت عمومی نبودن مباهله
مطلب دوم آن است که این پیام و این دعوت یک دعوت عمومی نیست که هر کسی از آن جهت که مسلمان است مدّعی توحید باشد و داعی به وحدانیت حق، این مراد نیست. گرچه به همین مقدار در طرف مقابل هست یعنی مسیحیها هیچکدام صاحب پیام اصلی نبودند، صاحب پیام اصلی عیسی(سلام الله علیه) بود و اوصیای او اینها الآن چندین قرن است که گذشته است یک انجیل محرّفی را هم در دست دارند، اینها پیامشان عادی است مدّعیاند به نحو عادی و در دعوا هم دروغ میگویند، اگر در این طرف موافق هم، نصاب دعوا در حدّ نصاب دعوای طرف مخالف باشد، کسانی که مدّعیان توحیدند و داعیان به وحدت در صدر اسلام فراوان بودند، چرا حضرت به حدّاقل هم اکتفا نکرد باید آن را از خود آیه استنباط کرد که آیه شرطی برای دعوت قائل است که بیش از این مقدار در خارج وجود نداشت و آن شرط این است که یک پیام خصوصی را که تالی تِلو پیام خود پیامبر است به همراه داشته باشند که پیام آنها نفس پیام پیغمبر باشد، اگر خود آنها ذاتشان به منزلهٴ ذات پیامبر است، دعوا و دعوت آنها هم به منزلهٴ دعوا و دعوت پیامبر باشد، اگر یک گوهر ذاتی نازل شد منزلهٴ گوهر ذات دیگر، شئون و اوصاف و کار او هم نازل میشود منزلهٴ شئون و اوصاف و کار آن مُنَزَّلَ علیه. کسی باید در این مباهله شرکت کند که پیام داشته باشد اولاً و پیام او به منزلهٴ پیام پیامبر(صلوات الله و سلامه علیه) باشد ثانیاً. بر اساس این تحلیل، بیش از این چند نفر در خارج مصداق نبود حالا معلوم میشود که چرا حضرت به حدّاقل هم اکتفا نکرد، چون خب نبود. حدّاقل نساء که سه نفر است نبود، خب اگر نباشد امر منتفی است. در مواردی که مصداق دارد آنها میآورند، مثل اینکه در آن طرف موظّف بودند بیاورند؛ اما در این طرف بیش از این مصداق نیست خب، نمیآورند از این جهت نیاورد.
این بیانی که ایشان دارند میفرمایند از این کلمه ﴿الْکَاذِبِینَ﴾ مسئله و منقبتی استفاده میشود که فوق آنچه تاکنون گفته شد، معلوم میشود اینها دارای دعوا هستند و دارای دعوت و تنها دعوا نیست، چون اگر دعوا بود یعنی پیامبر مدّعی بود که خدا واحد است و ثالث ثلاثه نیست و مدّعی بود که عیسی(سلام الله علیه) عبدالله است نه ابنالله، اگر تنها دعوا بود که مشکلی نداشت، بلکه دعوت هم همراهش بود بعد هم جنگ. مسیحیها را دعوت کرد به توحید، اگر صِرف دعوا بود؛ تا آخر میگفت: ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ نه آنها ناچار میشدند که وَفْدگونه حرکت کنند بیایند حجاز و نه مجبور میشدند که جِزْیه سنگین را بپردازند، معلوم میشود دعوتی هم هست. این دعوت برای همراهان و اعضای مباهله هم هست، اینها هم دعوا دارند و هم دعوت. دعوایی به منزلهٴ دعوای پیامبر، دعوتی به منزلهٴ دعوت پیامبر، یک چنین چیزی است.
مقدم بودن بررسی خطوط کلی آیات بر تعیین حدود آن
پرسش:...
پاسخ: از کجا استفاده میکنید، از کلمه کاذبین.
پرسش:...
پاسخ: قرینه خارجی ما نداریم که، هنوز بحث روایی نرسیده، آن هم آیه باید سازماندهی بشود بعد درباره روایت بحث کنیم یعنی ثِقل اکبر باید اولاً حدودش مشخص بشود، بعد به روایت بپردازیم. روایت که ثِقل اصغر نیست، عترت ثِقل اصغر است نه روایت. روایت را باید بر قرآن عرضه کرد، ما باید خطوط کلّی هر آیه را بررسی بکنیم که آیه فرمایشش چیست، بعد برویم حدودش را، مقیّداتش را، مخصّصاتش را، شرح و بسطش را از روایات بگیریم، اگر خطوط کلّی قرآن مشخص نشود که ما نمیتوانیم به سراغ روایت برویم، چون اعتبار هر روایتی «بعد العرض علی الکتاب» است چه در نصوص علاجیه، چه در اصل حجیت خبر واحد، اینها دو باب است جدای از هم. خبری حجت است که بر کتاب خدا عرضه بشود و مباین با کتاب خدا نباشد، تا ما بحث تفسیری را سامان ندهیم و متوجّه نباشیم که قرآن در این زمینه چه میگوید هرگز نمیتوانیم به سراغ روایت برویم، چون اوّلین شرط حجیت روایت «عرض علی الکتاب» است، این «عرض علی الکتاب» اختصاصی به نصوص علاجیه ندارد، چون دوتا باب هست که نوع اینها را مرحوم کلینی و دیگران نقل کردند. یکی مربوط به نصوص علاجیه است که اگر دوتا روایت متعارض بود ما چه کنیم؟ فرمودند یکی از مرجّحات یا ممیّز حجت از لاحجت عرض بر قرآن است، [و] موافقت قرآن است ، این برای نصوص علاجیه است. قِسم دیگر روایات معتبری است که میگوید هر خبری که از ما رسیده است این را باید عرض بر قرآن کنید، اگر مخالف قرآن بود گفتهٴ ما نیست ، چون مثل قرآن جعل نمیشود؛ اما مثل حرف ما را جعل میکنند. ما تا از قرآن فراغت پیدا نکنیم و خطوط اصلی قرآن را نفهمیم هرگز به هیچ وجه نمیتوانیم به سراغ روایت برویم، بعد از اینکه خطوط اصلی آیه مشخص شد تفسیرش، تقییدش، تخصیصش، شرحش، بیان مصداقش، بیان تنزیلش و دهها مسائل تفسیری و فقهی دیگر از این به بعد به برکت روایات حل میشود.
غرض این است که از خود آیه ما باید این معنا را استنباط کنیم که چرا ﴿أَنْفُسَنَا﴾ بیش از دو فرد مصداق نداشت و به حدّاقل نرسید، چرا ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ بیش از دو فرد مصداق نداشت و به حدّاقل هم نرسید، چرا ﴿نِسَاءَنَا﴾ بیش از یک فرد، مصداق نداشت و به حدّاقل هم نرسید.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ ﴿فَنَجْعَلْ﴾ یعنی ما و شما، ما این جمع، ما و شما چون خود حضرت در بین اینها بود دعا مستجاب است، نفرین آنها هم اگر علیه خود آنها مستجاب بشود باز این معجزهٴ پیامبر است. نفرین مسیحیها اگر علیه خودشان هم مستجاب بشود باز هم این معجزه است، چون همیشه نفرین بر علیه خود آدم هم مستجاب نمیشود. ما باید از آیه، شرطی را استنباط کنیم که برابر آن شرط بگوییم انفس بیش از دو فرد مصداق نداشت، نساء بیش از یک فرد مصداق نداشت و ابناء بیش از دو فرد مصداق نداشت، این استفادهای است که ایشان میکنند.
تتمیم جوابهای صاحب تفسیر المیزان
بنابراین اگر کسی بگوید همانطوری که در طرف مخالف دعوا یک امر عادی است در طرف موافق هم دعوا یک امر عادی، جوابش این است که اگر در طرف موافق، دعوا یک امر عادی است، چرا در طرف موافق به دستورات سهگانه آیه اصلاً عمل نشد، معلوم میشود که دعوایی است که به منزلهٴ دعوای رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.
پرسش:...
پاسخ: آنها هنوز از ترس نیاوردند، شاید بیش از اینها میآوردند.
پرسش:...
پاسخ: یعنی در این طرف باید کاذبین باشند، در آن طرف هم باید کاذبین، معلوم میشود اینها دعوا دارند، این یک مقدمه و یک نتیجه و منظور از این دعوا هم دعوایی نیست که نوع مؤمنین دارند، دعوتی نیست که نوع مبلّغین اسلامی دارند، چون اگر منظور این حدّ از دعوا و دعوت باشد، خیلیها واجب شرایطاند، حضرت باید لااقل حدّاقل را دعوت میکرد و نکرد، از اینکه حضرت به حدّاقل این سه جمله هم عمل نکرد، معلوم میشود واجد شرایط نبود در خارجف معلوم میشود شرط، دعوت هست اولاً دعوتی که به منزلهٴ دعوت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد ثانیاً و این نصاب و این شرط را دیگران نداشتند، لذا به حدّاقل هم اکتفا نشد، کمتر از حدّاقل شد.
پرسش:...
پاسخ: خب، اگر هدف مشترکشان یعنی دعوتشان، دعوای توحید داشتند و دعوت به وحدانیت داشتند این دعوت، دعوت بالغه است، معلوم میشود اینها دعوتشان و دعوایشان هم به منزله دعوا و دعوت پیامبر است.
پرسش:...
پاسخ: چرا، از همین کاذبین استفاده میکنیم، اگر دعوت عامّه است که نوع علما و بزرگان دین دارند، خب «کم لهم من نظیر»، خیلی از صحابه بودند، سلمان بود، رُشید حجری بود، مقداد بود، عمّار یاسر بود و خیلیها بودند بالأخره، آنها هم دعوا داشتند دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ نه به برکت روایت یک امر تاریخی قطعی است این از جهت تاریخی مسلّم است، لذا همانطوری که از کتاب روایی این مسئله استفاده میشود، از کتاب تاریخی برای مغازی واقدی هم استفاده شده است، این قضیه چهره تاریخی دارد نه چهره روایی از نظر تاریخ، مسلّم است که این چهار نفر خدمت حضرت بودند، آنوقت اوّلین سؤال این است که چرا حضرت به آیه عمل نکرد، جوابش را هم باید از خود آیه استنباط کرد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آنها هم ابتهال میکنند دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ ما با هم ابتهال میکنیم، ما با هم قرار میدهیم یعنی با هم تضرّع و زاری میکنیم، با هم میگوییم: «اللهم اجعل لعنتک علی الکاذبین» آنها هم میگویند ما هم میگوییم؛ منتها در این وسط «ذمّ الحجر الی الإنسان» اگر این نفرین مستجاب میشود به برکت دعای پیامبر است؛ اما دعا را همه میکنند.
پرسش:...
پاسخ: آنها، آنها نه دعوا داشتند آنها مدّعی بودند که ـ معاذ الله ـ عیسی ابنالله است، این هیئت مبشّر مسیحیت الیوم هم که هست، همه را دعوت میکنند دیگر. مسیحیت مبشّرانشان، هیئت تبشیریهشان، علمایشان و امثال ذلک مرتب دعوت میکنند مردم را الی المسیحیت دیگر؛ هم دعوا دارند هم دعوت؛ منتها دعوا و دعوتشان در حدّ کاری است که عادی است و علما انجام میدهند، اگر این حدّ از نصاب در طرف موافق هم کافی بود باید رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حدّاقل ابناء و نساء و انفس را امتثال میکرد و نکرد، معلوم میشود یک شرط خاصی معتبر است.
این بیانی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند با طرح سه اشکال و سه جواب، مسئله را حل کردند ، اما دو مطلب میماند یک بیان بسیار لطیفی است حالا تا کنون که ما در جایی ندیدیم. دو بیان مانده است و آن این است که آن اشکال اوّلی را که ایشان ذکر کردند، از آن اشکال اول به خوبی جواب داده نشد. اشکال اول این است که گرچه کاذبین جمع است، ولی ممکن است مورد، واحد باشد و لفظ آیه جمع. قبلاً هم نظیرش فراوان بود و در بسیاری از موارد قرآنی، یک نفر یک حرف را میزند، چون دیگران مثلاً راضیاند یا ممکن است مثل او فکر کنند و سخن بگویند جمع میآورد، این ﴿یَقُولُونَ لَئِن رَجَعْنَا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنْهَا الاَذَلَّ﴾ و مانند آن، معلوم نیست که عده زیادی از منافقین این حرف را زده باشند یک نفر گفته ، چون این فکر، فکر خیلیهاست از این جهت جمع بسته میشود.
ایشان قبول دارند که گاهی مورد، مفرد است ولی آیه، جمع است و آیه جمعش در آن مفهوم استعمال میشود نه در مصداق خارجی، این ضرر ندارد. بر این اساس ممکن است که این کاذبین از این طرف جمع باشد و مصداقش یک نفر باشد و آن خود پیامبر است نه جمع. جواب دادند از این اشکال، فرمودند این در جایی مفرد گفته میشود و جمع نازل میشود که عدهای ممکناللحوق باشند، نظیر مسئله ظِهار، جدال و امثال ذلک، گرچه یک نفر آن کار را کرده است؛ اما بعداً هم گروه فراوانی ممکن است ظِهار بکنند، لذا ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم﴾ آمده و مانند آن. جایی که یک نفر، یک کار را کرد و ممکناللحوق نیست و دیگران نمیتوانند به او دسترسی داشته باشند در چنین موردی جمع، ذکر نمیشود، پس اگر مورد، مفرد بود آیهای به صورت جمع ذکر میشود که این آیه در آینده نزدیک یا دور بتواند مصادیق فراوان داشته باشد، ممکناللحوق باشد به آن فرد؛ اما در جایی که قضیة فی واقعه و ممکناللحوق نیست، اینجا جا برای جمع نیست.
این دوتا اشکال، اشکال اوّلش همان آیه 55 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» است که درباره ولایت حضرت امیر نازل شد که فرمود: ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾؛ فرمود ولیّ شما ذات اقدس الهی است و پیامبرش و کسانی که ایمان آوردند و نماز را اقامه میکنند و در حال رکوعِ نماز صدقه میدهند. این موردش حضرت امیر(سلام الله علیه) است و ممکناللحوق هم نیست که عدهای به این حضرت بپیوندند، این «قضیة واقعة فی موردها» که تمّت و بلغت، دیگر ممکناللحوق نیست که دیگران بیایند این کار را بکنند، لذا عدهای هم به این هوس، چندین انگشتر دادند چیزی هم نصیبشان نشد ، پس ممکن است مورد، مفرد باشد و آیه، جمع باشد و ممکناللحوق هم نباشد، چون این اصل کلی است ولو در خارج بیش از یک فرد نداشته باشد، این اشکال اول.
پرسش:...
پاسخ: غرض آن است که اشکال اوّلشان این است که ممکن است مورد، مفرد باشد و لفظ، جمع و جمع مراد نباشد، نظیر ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ﴾ و مانند آن، که به صورت قانون آمده ولو در خارج بیش از یکی نبود. جواب دادند که گرچه در آن خارج بیش از یکی نبود، ولی لحوق دیگران به این قضیه واقع شده امکانپذیر است، چون این قضیه ممکناللحوق دارد، لذا جمع مصحّح دارد [و] آنجا که امکان لحوق نیست، جمع مصحّح ندارد جمع گفته نمیشود. در جریان آیه ولایت، ممکناللحوق نیست معذلک جمع گفته شد، این اشکال اول.
پرسش:...
پاسخ: ائمه دیگر که وضعشان مشخص بود، هیچ کسی مصداق این آیه قرار نگرفت، ممکناللحوق هم نبود که بیایند در حال نماز، صدقه بدهند بعد بشوند ولیّالله، اینطور که نبود.
پرسش:...
پاسخ: ائمه دیگر وضعشان با آن نص مشخص شد، اینچنین نیست که حالا اگر کسی در حال نماز صدقه بدهد بعد بشود ولیّالله.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است