- 46
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 50 تا 54 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 50 تا 54 سوره آلعمران"
ابتدا رسالت و ولایت حضرت عیسی (ع) بر مردم عصر خود
اطاعت از انبیا با اذن پروردگار
پیمان با پروردگار و بیعت با مسیح همراه تثبیت اعتقادات
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأُحِلَّ لَکُم بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَجِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِن رَبِّکُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِیعُونِ ﴿50﴾ إِنَّ اللّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُستَقِیمٌ ﴿51﴾ فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَی مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إَلَی اللّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ آمَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ ﴿52﴾ رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ ﴿53﴾ وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ﴿54﴾
رسالت و ولایت حضرت عیسی بر مردم عصر خود
در ضمن بیان اوصاف مسیح(سلام الله علیه) در همان جریان تبشیر، اوصاف دیگری را برای وجود مبارک مسیح(علیه السلام) ذکر فرمود. در پایان آن بخش فرمود عیسای مسیح به مردم اعلام کرد که من با معجزه از طرف خدای شما آمدم، پس شما این دو کار را انجام بدهید مأمور به این دو کارید: یکی تقوای خدا؛ یکی اطاعت من ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ یعنی «و أطیعونی». این اطاعت، اگر در مسائل تشریعی و امتثال احکام خدا باشد این همان تقوای خداست چیز زایدی نیست، نظیر ﴿إِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ و از آن جهت که امر به اطاعت خودِ مسیح(علیه السلام) در کنار امر به تقوای حق قرار گرفت، معلوم میشود این اطاعت رسول «بما أنه ولیّ» مراد است نه «بما أنه رسول»، چون رسول از آن جهت که رسول است سخنی جز رساندن پیام خدا ندارد و اطاعت رسول از آن جهت که رسول است، همان تقوای خداست [و] چیز جدیدی نیست. اینکه مسیح(سلام الله علیه) به دو مطلب امر کرد، معلوم میشود که مسیح دو سِمت دارد: یکی اینکه پیامآور احکام الهی است که چه چیزی حلال است و چه چیزی حرام و مانند آن؛ یکی مجری حدود الهی است که میشود ولیّ مسلمین از آن جهت که ولیّ مسلمین است باید حرف او را اطاعت کرد، چه اینکه از آن جهت که رسول خداست حرف او هم مطاع است، ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِیعُونِ﴾.
اطاعت از انبیا با اذن پروردگار
و از آن جهت که هیچ کسی نمیتواند مطاع باشد، جز ذات اقدس الهی و اطاعت از غیر خدا روا نیست اگر انبیا مطاعاند این باذن الله هست، چه اینکه اگر انبیا آیت و معجزتی میآورند باذن الله است، همانطوری که از نظر بحثهای ولایت تکوینی، هیچ پیامبری توان اعجاز ندارد الا باذن الله ﴿وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ از نظر ولایت تشریعی هم هیچ انسانی ولیّ دیگری نیست، مگر باذن الله لذا فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلاّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ اگر ذات اقدس الهی اذن داد، در حقیقت اذن خدا که همان امر خداست، اطاعت ولیّ خدا، اطاعت رسول «بما أنه ولی» به اطاعت الله برمیگردد؛ اما بعد از تحلیل نه قبل از تحلیل.
استدلال عیسی(علیه السلام) برای اطاعت از او و پروردگار
آنگاه چون بعد از تحلیل، اطاعت ولیّ خدا به اطاعت الله برمیگردد دلیلی که عیسای مسیح(سلام الله علیه) برای دوتا مدّعای خود ذکر میکند یک چیز است یعنی مدّعای او دو چیز است، دلیل او یک چیز. مدّعای او این است که باید از خدا پرهیز کرد یک، باید از من اطاعت کرد دو ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ یعنی «و أطیعونی» چرا، چون خدا ربّ همه ماست ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ﴾ خب، این ﴿إِنَّ﴾ برای استدلال است، برای تعلیل است. این ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ﴾ دلیل است که شما هم باید تقوای الهی را رعایت کنید، هم از من که به عنوان ولیّ مسلمینام اطاعت کنید، چون اطاعت ولیّ مسلمین باذن الله و بامر الله است، بازگشت اطاعت از ولیّ مسلمین، اطاعت از خداست، لذا فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ﴾ و این ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ﴾ هم در ضمن اینکه دلیل است برای آن دو مطلب و مدّعا، دلیل بر آن هم است که من از آن جهت که یک شخص معیّن هستم مُطاع نیستم و از آن جهت که ولایت تشریعی بر شما دارم خود من هم از تولّی این ولایت مستثنا نیستم، اینچنین نیست که شما باید از من اطاعت کنید و من مستثنا باشم، بلکه شما باید از رسالت، اطاعت کنید که من هم مأمورم، از عدالت پیروی کنید که من هم مأمورم.
وجوب اطاعت از حکم ولیّ مسلمین بر خودِ ولیّ
لذا هر کاری که ولیّ مسلمین دستور میدهد نه تنها اطاعتش بر همه واجب است، حرمت گذاشتن روی آن حُکم بر خود او هم لازم است، اگر ولیّ مسلمین حُکمی کرد، نقض آن حکم همانطوری که بر دیگران حرام است بر خود او هم حرام است، این «الرّادّ علی الله» که اطلاق دارد اینچنین نیست که ردّ حُکم ولیّ مسلمین بر مسلمین حرام باشد ولی بر خود ولیّ روا باشد که او بتواند به حُکم خود عمل نکند، این نیست.
این لطیفهٴ مرحوم صاحب جواهر یک لطیفهٴ فقهی خوبی است که اطلاق ادلهٴ حرمت رد، شامل خود حاکم و والی هم میشود، اگر قاضی در محکمهٴ اسلام، حُکمی را صادر کرد؛ گفت «حکمت کذا» نقض قضای حاکم حرام است ولو بر خود حاکم، این معلوم میشود در اسلام، شخص حکومت نمیکند در اسلام، فقیه حکومت نمیکند [بلکه] فقاهت است که دارد حکومت میکند، در اسلام، عادل حکومت نمیکند این عدالت است که دارد حکومت میکند. کجا حُکمی اطاعتش بر مردم واجب بود و آن فقیهی که ولیّ مسلمین است مستثناست او اگر «بما أنه مرجعٌ للتقلید» فتوا میدهد، عمل به آن فتوا بر همه واجب است حتی بر خودش، اگر «بما أنه وال المسلمین» حُکم صادر میکند اطاعت آن حُکم و احترام گذاشتن آن حُکم، واجب است و نقض آن حُکم، حرام است حتی نسبت به خودش. اینچنین نیست که او بگوید من حُکم کردم که برای نظم جامعه باید مثلاً فلان خیابان یک طرفه باشد، فلان خیابان دو طرفه بعد خودش هم بتواند نقض بکند اینطور نیست، همانطوری که اگر حُکم کرد که فلان روز اول شوال است روزه گرفتن بر دیگران حرام است، بر او هم حرام است به استناد حُکم او.
حکمت اقامهٴ یک دلیل بر دو مدّعا از جانب مسیح
بنابراین اینکه مسیح(سلام الله علیه) میفرماید من به دو چیز امر میکنم ولی دلیلی که اقامه میکند یک دلیل اقامه میکند [و] دلیل برای یک چیز میآورد، سرّش آن است که آن دو چیز عند التحلیل به یک امر برمیگردد یعنی اینکه فرمود: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ اطاعت از من به عنوان اینکه من عیسیبنمریم هستم نیست [بلکه] به عنوان اینکه ولیّالله و رسولالله هستم. چون به عنوان ولیّالله و رسولالله هستم، اطاعت از گفتههای من واجب است حتی بر خود من، نقض گفتههای من حرام است حتی بر خود من، لذا مدّعا دو چیز است، دلیل یک چیز میفرماید: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ چرا، چون خدا ربّ همه ماست، خب اگر خدا ربّ همه ماست این دلیل آن امر اول است نه امر ثانی. شما میگویید از خدا باید تقوا کرد و از عیسیبنمریم باید اطاعت کرد این مدّعای شماست، دلیلتان این است که خدا ربّ همه است خب، این دلیل که با دو مدّعا سازگار نیست، مگر اینکه دوتا مدّعا به یک جامع برگردد تا دلیل بتواند آن جامع را تثبیت کند.
پرسش:...
پاسخ: ﴿وَأَطِیعُونِ﴾ یعنی «واطیعونی» اگر عیسای مسیح مردم را از حُکم خدا باخبر کند، مثلاً مسیح بفرماید که خدا گفت فلان چیز واجب است، فلان چیز مستحب و فلان چیز حرام است و فلان چیز مکروه این بیان حُکم خداست در حقیقت، مردم که این دستورات مسیح را انجام میدهند از آن جهت که او رسالت خدا را به عهده دارد بازگشت این اطاعت به تقوای خداست؛ اما آنجا که مسیح میفرماید: ﴿وَأَطِیعُونِ﴾؛ من مُطاع شما باشم، از من اطاعت کنیم این معلوم میشود «بما أنه والی» است، لذا مسئله جنگی که الآن در پیش داریم با این ﴿وَأَطِیعُونِ﴾ روشن میشود، حالا که دید عدهای کفر ورزیدند فرمود چه کسی من را تأیید میکند چون ما قصد جنگ داریم بالأخره، عدهای گفتند ما با شما و بالأخره جنگیدند و پیروز شدند.
پرسش:...
پاسخ: این همان حُکم خداست که به دستور خدای سبحان جزء خصایص شد، نه اینکه حُکمی را خداوند بر مردم واجب بکند؛ بگوید چون رسول خدا والی شماست حرف او را اطاعت کنید ولی او لازم نیست که به این حرف عمل کند، ما چنین چیزی در اسلام نداریم. آن تعبّدیات که به آن بخش احکام برمیگردد آنها خصایصی هست، خصائصالنبی اینها جزء شئون ولایی او نیست که او ولیّ باشد، حُکم بکند و نقض آن حُکم بر همه حرام باشد ولی بر خود او حلال باشد، چنین چیزی ما نداریم در اسلام که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مثلاً بفرماید «حکمتُ» عمل به این حکم بر همه واجب باشد، مگر بر خود پیغمبر، نقض این حکم بر همه حرام باشد مگر بر پیغمبر. چنین چیزی ما در اسلام نداریم نه در پیغمبر، نه بر ائمه(علیهم السلام) چه رسد به جانشینانشان، لذا بازگشت مسئلهٴ ولایت فقیه به ولایت فقاهت و عدالت است.
پس آن دو مدّعا چون عندالتحلیل به یک امر برمیگردند این تعلیل یگانه، میتواند هر دو را تبیین کند ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ﴾ چون خدا، پروردگار من و پروردگار شماست پس شما هم از من اطاعت کنید، چون من به اذن او ولیّام، هم از او اطاعت کنید، چون او معبود و ربّ کلّ ماست و من هم در هر دو امر با شما شریکم.
پرسش:...
پاسخ: اگر امر به او بشود که تو اطاعت بکن ـ البته اطاعت میکند یک انسان پرهیزکار ـ هم در اوامر تشریعی مطیع است و هم در اوامر ولایی تابع است؛ اما باید به او امر بکنند به او باید بگویند که اطاعت والی در جنگ و صلح واجب است، وقتی فهمید اطاعت میکند. لذا میفرماید شما در مسئله جنگ انتظار نداشته باشید که یک آیه در انجیل بیاید که ما با چه کسی بجنگیم، همین که من دستور جنگ دادم باید اطاعت کنید، حالا میرسیم به این مسئله جنگ.
﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا﴾ این مطلب، صراط مستقیم است یعنی تعبّد حق، اعتقاد به وحدت ربوبی و اعتقاد به وحدت عبادی و تعبّد حق این صراط مستقیم است.
اجابت حواریون به دعوت مسیح برای جنگ با کافران
حالا این مسائل که گذشت، متفرّع بر آنها این امر را ذکر میکند، میفرماید: ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَی مِنْهُمُ الْکُفْرَ﴾ نه «و لما» یعنی بعد از همه این تبیینها و اتمام حجتها، عدهای پذیرفتند، عدهای نپذیرفتند و این نپذیرفتنشان هم علنی شد. یک وقت است کسی در قلبش نمیپذیرد، ایمان نمیآورد این کار را به جنگ نمیکشاند، یک وقت آن انکار و عناد از معقول به محسوس میرسد یعنی علنی میشود، تجاهر به کفر کردند؛ طوری شد که دیگر محسوس شد، نه «فلما علم عیسی بکفرهم»، ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَی مِنْهُمُ الْکُفْرَ﴾ یعنی کفرشان دیگر محسوس شد، خب کفر محسوس در جامعه که قابل تحمل نیست، اینجاست که باید کارسازی شروع بشود، اینجاست که باید نیروی مرکزی به تعبیر سیدناالاستاد کانون، محقّق بشود اینجا باید اعضای مرکزی محقّق بشود، چون از این به بعد دیگر سخن، سخن شمشیر است دیگر نه سخن تبلیغ، از این به بعد دیگر مسئله جنگ است دیگر باید مشخص بشود چه کسی همراه است [و] چه کسی همراه نیست ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَی مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إَلَی اللّهِ﴾؛ من میخواهم فی سبیلالله قدم بردارم و سیر الیالله داشته باشم این هم احتیاج دارد به نیرو، کدام یک از شما من را در این سفر همراهی میکنید؟ ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَی مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إَلَی اللّهِ﴾؛ کیست که مرا در این سیر الی الله یاری کند، نظیر آنچه ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) فرمود: ﴿إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی﴾ گاهی میگویند: ﴿الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا﴾ گاهی میگویند: ﴿إِلَی اللَّهِ﴾ و مانند آن.
در این سیر، چه کسی من را یاری میکند؟ ﴿قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾؛ حواریها یعنی افراد خُلّص و بیشائبه اینها به حضرت مسیح عرض کردند که ما دین خدا را یاری میکنیم. از این ﴿قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾ معلوم میشود که مسیح(سلام الله علیه) استنصار کرد؛ «هل من ناصر» گفت. «هل من ناصر ینصرنی فی احیای الانجیل» گفت «فی الاسلام» گفت، چون ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ حواریّون گفتند: ﴿نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾ و انصار خدا بودن یعنی به طرف خدا حرکت کردن و در راه خدا گام برداشتن که بارزترین مصداقش جنگ علیه کفر محسوس است ﴿قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾.
پیمان با پروردگار و بیعت با مسیح همراه تثبیت اعتقادات
این گروه که این حرف را زدند هم اعتقادشان را تثبیت کردند، هم با ذات اقدس الهی پیمان بستند، هم با مسیح(علیه السلام) بیعت کردند.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟ چون اینها حواریین بودند؛ اما توده مردم و آن گروه بنیاسرائیل کفرشان محسوس بود دیگر، وقتی بنیاسرائیل کفرشان محسوس بود حضرت رو کرد به گروه خاصی ـ به این مردم ـ که اکنون گروه فراوانی کفرشان محسوس است و من هم که نمیتوانم کفر محسوس را تحمّل کنم، اگر منظور این بود که خب ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ این دیگر کادرسازی نمیخواست، حواریّون بگویند ما با تو هستیم نمیخواست. از اینکه کفر محسوس را نمیشود تحمل کرد عیسای مسیح، استنصار کرد که «هل من ناصر ینصرنی فی الاسلام» حواریّون گفتند ما با تو هستیم، آنگاه این حواریّون یک پیمان مجدّدی با ذات اقدس الهی بستند، یک بیعت مجدّدی با خود مسیح(سلام الله علیه) بستند، آنوقت جنگ شروع شد که قصهاش در سورهٴ «صف» بیان شده است .
﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَی مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إَلَی اللّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾ این حرف را زدند، بعد گفتند: ﴿آمَنَّا بِاللّهِ﴾ و تو شاهد باش که ما مسلمانیم: ﴿وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ بعد به پروردگارشان عرض کردند: ﴿رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ﴾ یعنی گفتی با لسان رسولت گفتی ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ﴾ ما هم «اتّقینا»، رسولت از طرف تو گفت: ﴿وَأَطِیعُونِ﴾ ما هم «أطعناه»، لذا اینها عرض کردند: ﴿رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ﴾ یعنی به آن مطلب اوّلی که مسیح دستور داد، فرمود: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ﴾، ﴿وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ﴾ به آن مطلب ثانی که فرمود: ﴿وَأَطِیعُونِ﴾ یعنی هم «أطعناک» هم «أطعنا ولیّک» هم در مسائل عبادی، هم در مسائل سیاسی ﴿فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ﴾؛ ما را جزء شاهدین اعمال بنویس که ما شاهد رسالت او هستیم، شاهد توحید تو هستیم، شاهد حقّانیّت دین تو هستیم و مانند آن، که ما شهادت دادیم این دین حق است و تو حقّی و ما را جزء شاهدین بنویس.
توضیح یه ﴿مَکَرُوا وَمَکَرَ اللّهُ﴾ به وسیله آیات سورهٴ «صف»
آنگاه مسیح، با حواریّون(سلام الله علیه) این کار را انجام دادند، از آن طرف که کسانی که کفرشان محسوس شد به مکر و دسیسه پرداختند ﴿وَمَکَرُوا﴾ یعنی آنها که کفرشان محسوس شد که عیسی احساس کفر به آنها کرد، از این طرف هم ﴿وَمَکَرَ اللّهُ﴾ اما ﴿وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ﴾ یعنی خدا پیروز شد. نحوهٴ این مبارزه و پیروزی را در سورهٴ مبارکهٴ «صف» مشخص فرمود که در پایان سورهٴ «صف» که تقریباً این سوره، سورهٴ جنگ است، اینچنین فرمود؛ آیه چهارده سورهٴ «صف» که پایان این سوره است، فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ﴾ خدا به مؤمنین خطاب میکند که شما یاران الهی باشید ﴿کَمَا قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآمَنَت طَائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَکَفَرَت طَائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَی عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِینَ﴾ از این کریمهٴ سورهٴ «صف» چند نکته استفاده میشود: یکی این است که در آن بحبوحه احتیاج نظام اسلامی به جنگ، خدا میفرماید ای مسلمانها مثل مسیحیها باشید که آنها را اصل قرار میدهد، معلوم میشود دین مسیح(سلام الله علیه) دین رهبانیّت و ترساپروری منزوی نبود، دین صلح نبود، دین نه صلح و نه جنگ نبود، بلکه دین جنگ بود در جایش، صلح بود در جایش، که خدا میفرماید مؤمنین! مثل پیروان مسیح باشید، زیرا مسیح(سلام الله علیه) در روز احساس خطر فرمود: ﴿مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ﴾ حواریّون گفتند: ﴿نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ﴾ قیام کردند، ما کمکشان کردیم پیروز شدند، شما هم قیام کنید ما تأییدتان میکنیم پیروز میشوید و صدر و ساقه این سورهٴ مبارکهٴ «صف» سورهٴ جنگ است اصلاً، در اوایلش دارد که ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُم بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ﴾ مسئلهٴ خطرِ یهودیّت را هم این وسطها ذکر میکند، بعد آن آیه که جزء غرر این آیات به شمار میآید این است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ تا آخر بشارتهایی که به جنگجوها میدهد.
این آیه نشان میدهد که آن ﴿وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ﴾ به چه صورت است یعنی آنها که کفرشان محسوس بود نقشه سیاسی و نظامی کشیدند، ما هم نقشه کشیدیم ما پیروز شدیم و آنها شکست خوردند ﴿وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ﴾ اصل معنای مکر، در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت، این اجمالی از این آیات مبارکه.
نظر علامه طباطبایی در تفسیر ﴿مَنْ أَنْصَارِی إَلَی اللّهِ﴾
مطلبی که اینجا هست آن است که در این کریمه فرمود: ﴿مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ﴾؛ یاران من که مرا به سوی الله یاری میدهند کیست؟ بعضی خواستند بگویند این کلمهٴ ﴿إِلَی﴾ به معنای «مع» است یعنی «من أنصاری مع الله»؛ خدا که مرا یاری میکند چه گروهی با خدا ناصر من هستند؟
سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید ما به جای اینکه این ﴿إِلَی﴾ را به معنای «مع» بگیریم در انصار به جای اینکه در کلمه ﴿إِلَی﴾ تصرّف کنیم در کلمه «انصار» تصرّف میکنیم [و] معنای سیر و سلوک را در انصار تضمین میکنیم که ﴿مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ﴾ یعنی چه کسی است در سیر الیالله مرا یاری کند؟ چون کلمه «نصر» با «الی» ذکر نمیشود که «نصره الیه»، «نصره معه» میشود گفت «نصره الیه» نمیشود گفت، مگر اینکه این «نصر» به معنای «سَلک» و امثال ذلک تضمین شده باشد تا مفاد جمله این باشد: کیست که مرا در سیر الیالله یاری کند که ما به مقصد برسیم.
منظور آن نیست که الله که یاور من است شما هم معالله یاور من باشید [بلکه] منظور آن است که مرا در این راه، در حفظ دین یاری کنید، البته از جوابی که حواریّون دادند که ﴿نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ﴾ مشخص میشود که منظور حفظ دین خداست، چه اینکه همین سؤال و جواب در پایان سورهٴ «صف» آمده و یک شاهد دیگری در سورهٴ «صف» است که در این آیه محلّ بحث سورهٴ «آلعمران» نیست. در سورهٴ «صف» این است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ﴾ معلوم میشود مسئله نصرت دین خداست ﴿کَمَا قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ﴾ از جواب حواریین معلوم میشود که خواستهٴ مسیح، نصرت دین خداست، از دستور خدا به مؤمنین که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ﴾ معلوم میشود پیشنهاد مسیح، نصرت دین خداست. این دو شاهد که حافاند و کلام مسیح که محفوف به این دو شاهد است مشخص میشود که ﴿أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ﴾ یعنی «انصاری فی حفظ دین الله» بعضی خواستند در این ﴿إِلَی﴾ تصرّف کنند و بگویند: ﴿مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ﴾ یعنی «من انصاری مع الله»؛ کیست که با خدا مرا یاری کند یعنی خدا یاور من است؛ اما با خدا کیست که مرا یاری کند؟
البته این معنا را از جهت تفسیری نمیشود پذیرفت بر اساس همین شواهد عرض شده؛ اما ایشان میفرمایند این معنا با ادب قرآن سازگار نیست که خدای سبحان، خود را در ردیف دیگران قرار بدهد دیگران را با خودش ذکر بکند، بفرماید شما با خدا مسیح را یاری کنید، خدای سبحان اجلّ از آن است که با چیزی در امری معیّت پیدا کند، آن مواردی که سخن از معیّت خداست که ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُم مُحْسِنُونَ﴾ که معیّت خاصه است یا ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ که معیّت قیّومیّه است؛ اما در غیر این موارد در هنگام رقم و شماره چیزی با خدا یکجا ذکر بشود که بگوییم مؤمنین با خدا یاور دین حقاند این با ادب قرآن سازگار نیست.
فلسفه همراهی نام خداوند با احکام و اشخاص مختلف در قرآن
البته این سخن حق است؛ منتها گاهی ذات اقدس الهی برای اهمیّت بعضی از مسائل نام شریف خود را در کنار نام دیگران یا بعضی از احکام دیگر ذکر میکند. در صدر سورهٴ «نساء» این است که ﴿اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾ مردم! از خدا و رَحِم بپرهیزید، حقّ خدا و حقّ ارحام را رعایت کنید این ﴿اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾ برای اهمیّت دادن به مسئله صلهٴ رَحِم است.
در جریان جنگ و کمک پیامبر هم در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» آیه 64 اینچنین آمده است که ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ یعنی پیامبر، گرچه دشمنهای فراوانی علیه تو صف بستند؛ اما خدا و مؤمنین کافیاند، چون خدا با توست و مؤمنین یاور تواند کافیاند: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ بنا بر این که این ﴿مَن﴾ عطف بر ﴿الله﴾ باشد نه بر «کاف» خطاب ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ﴾ الله است و «حسبک»، «من اتبعک من المؤمنین»اند، نه اینکه عطف بر «کاف» خطاب باشد یعنی «یا أیها النبی» حسبِ تو الله است و حَسب مؤمنین، الله است، گرچه آن هم محتمل بود.
اما اینگونه از موارد که ذات اقدس الهی در مقام فیض، فیضش را تنزّل میدهد تا همتای مؤمنین قرار بگیرند این با آن روحِ توحیدی که در سراسر قرآن تعبیه شد سازگار نیست، اگر در آیهٴ 64 سورهٴ «انفال» فرمود ای پیامبر! خدا و مؤمنین کافیاند اولاً محتمل است که این ﴿مَن﴾ عطف بر ﴿الله﴾ نباشد، عطف بر «کاف» خطاب باشد یعنی ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ﴾ خدا برای تو و مؤمنین کافی است، به شهادت حصری که در آیه کریمهٴ ﴿أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾ هست و از طرف دیگر قرآن کریم هر وقت اینگونه از مسائل را طرح میکند آن روح توحیدی حاکم بر توحید را در کنارش ذکر میکند اول آن را ذکر میکند، بعد اینگونه از تعبیرات را یعنی اگر در آیه 64 سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ﴾ در آیه 62 همان سورهٴ مبارکهٴ «انفال» فرمود که اگر دشمنان قصد نقشه و خدعه دارند ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ الله به تنهایی کافی است، چرا؟ برای اینکه الله هم با امدادها و نیروهای انسانی تو را تأیید میکند، هم با نیروهای غیبی. ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ چرا؟ چون ﴿هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ﴾؛ اوست که مؤمنین را تابع تو کرد، اوست که از راه غیبی تأییدت را به عهده دارد ﴿هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ﴾.
از اینجا معلوم میشود مؤمنین همتای خدا نیستند که ﴿لَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾ نمیشود گفت خدا و مردم، خدا و خلق قهرمان این شرک است؛ اما میشود گفت خدا مردم را یاور ولیّاش قرار داد، اولاً ذات اقدس الهی مردم را مأموران خود میداند میفرماید اگر مردم به سود تو در صحنهاند من فرستادم، تو نگو خدا و مردم، بگو: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾ چون مردم را هم من فرستادم، ممکن است کسی نبیند ولی تو ببین که زِمام مردم به دست من است من آنها را به صحنه آوردم، این یکی. ثانیاً اگر در بعضی از جاها شنیدهای که گفتهام خدا و مردم اینجا بدان که با فعل خدا سخن گفتم، نه با ذات خدا یعنی کمکِ خدا، کمک غیبی و کمک مردمی که کمک حسّی خداست، لذا در آیهٴ 62 دو نکته را تبیین کرد یکی اینکه مردم را من فرستادم، مردم با من نیستند، مردم مأمور من هستند و اگر گفتم: ﴿حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ﴾ اینچنین نیست که خدا و خلق مراد باشد، این یک نکته.
نکته دوم اینکه مردم همسر من نیستند، چون خدا ﴿لَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾ همسر کمک من هستند، لذا فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ﴾ آنوقت مؤمن با کمک غیبی مردم همراهاند، مؤمنین با فرشتهها همراهاند، مؤمنین با آمدن باران به موقع همراهاند، مؤمنین با آن مقداری از شن که مسئله حمله نظامی طبس را حل کرد همراهاند، مؤمنین با شنی که جنگ احزاب را حل کرد همراهاند، آنها میشوند نصرالله که کمک غیبی است، اینها میشوند انصارالله که کمک حسّی است و اگر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند این با ادب قرآن سازگار نیست، برای آن است که اگر ذات اقدس الهی در جایی نام مبارک حق را با غیر ذکر میکند، فوراً قرینه در کنارش هست و در جریان مسیح(سلام الله علیه) چنین قرینهای نیامده.
«و الحمد لله رب العالمین»
ابتدا رسالت و ولایت حضرت عیسی (ع) بر مردم عصر خود
اطاعت از انبیا با اذن پروردگار
پیمان با پروردگار و بیعت با مسیح همراه تثبیت اعتقادات
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأُحِلَّ لَکُم بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَجِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِن رَبِّکُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِیعُونِ ﴿50﴾ إِنَّ اللّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُستَقِیمٌ ﴿51﴾ فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَی مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إَلَی اللّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ آمَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ ﴿52﴾ رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ ﴿53﴾ وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ﴿54﴾
رسالت و ولایت حضرت عیسی بر مردم عصر خود
در ضمن بیان اوصاف مسیح(سلام الله علیه) در همان جریان تبشیر، اوصاف دیگری را برای وجود مبارک مسیح(علیه السلام) ذکر فرمود. در پایان آن بخش فرمود عیسای مسیح به مردم اعلام کرد که من با معجزه از طرف خدای شما آمدم، پس شما این دو کار را انجام بدهید مأمور به این دو کارید: یکی تقوای خدا؛ یکی اطاعت من ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ یعنی «و أطیعونی». این اطاعت، اگر در مسائل تشریعی و امتثال احکام خدا باشد این همان تقوای خداست چیز زایدی نیست، نظیر ﴿إِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ و از آن جهت که امر به اطاعت خودِ مسیح(علیه السلام) در کنار امر به تقوای حق قرار گرفت، معلوم میشود این اطاعت رسول «بما أنه ولیّ» مراد است نه «بما أنه رسول»، چون رسول از آن جهت که رسول است سخنی جز رساندن پیام خدا ندارد و اطاعت رسول از آن جهت که رسول است، همان تقوای خداست [و] چیز جدیدی نیست. اینکه مسیح(سلام الله علیه) به دو مطلب امر کرد، معلوم میشود که مسیح دو سِمت دارد: یکی اینکه پیامآور احکام الهی است که چه چیزی حلال است و چه چیزی حرام و مانند آن؛ یکی مجری حدود الهی است که میشود ولیّ مسلمین از آن جهت که ولیّ مسلمین است باید حرف او را اطاعت کرد، چه اینکه از آن جهت که رسول خداست حرف او هم مطاع است، ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِیعُونِ﴾.
اطاعت از انبیا با اذن پروردگار
و از آن جهت که هیچ کسی نمیتواند مطاع باشد، جز ذات اقدس الهی و اطاعت از غیر خدا روا نیست اگر انبیا مطاعاند این باذن الله هست، چه اینکه اگر انبیا آیت و معجزتی میآورند باذن الله است، همانطوری که از نظر بحثهای ولایت تکوینی، هیچ پیامبری توان اعجاز ندارد الا باذن الله ﴿وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ از نظر ولایت تشریعی هم هیچ انسانی ولیّ دیگری نیست، مگر باذن الله لذا فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلاّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ اگر ذات اقدس الهی اذن داد، در حقیقت اذن خدا که همان امر خداست، اطاعت ولیّ خدا، اطاعت رسول «بما أنه ولی» به اطاعت الله برمیگردد؛ اما بعد از تحلیل نه قبل از تحلیل.
استدلال عیسی(علیه السلام) برای اطاعت از او و پروردگار
آنگاه چون بعد از تحلیل، اطاعت ولیّ خدا به اطاعت الله برمیگردد دلیلی که عیسای مسیح(سلام الله علیه) برای دوتا مدّعای خود ذکر میکند یک چیز است یعنی مدّعای او دو چیز است، دلیل او یک چیز. مدّعای او این است که باید از خدا پرهیز کرد یک، باید از من اطاعت کرد دو ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ یعنی «و أطیعونی» چرا، چون خدا ربّ همه ماست ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ﴾ خب، این ﴿إِنَّ﴾ برای استدلال است، برای تعلیل است. این ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ﴾ دلیل است که شما هم باید تقوای الهی را رعایت کنید، هم از من که به عنوان ولیّ مسلمینام اطاعت کنید، چون اطاعت ولیّ مسلمین باذن الله و بامر الله است، بازگشت اطاعت از ولیّ مسلمین، اطاعت از خداست، لذا فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ﴾ و این ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ﴾ هم در ضمن اینکه دلیل است برای آن دو مطلب و مدّعا، دلیل بر آن هم است که من از آن جهت که یک شخص معیّن هستم مُطاع نیستم و از آن جهت که ولایت تشریعی بر شما دارم خود من هم از تولّی این ولایت مستثنا نیستم، اینچنین نیست که شما باید از من اطاعت کنید و من مستثنا باشم، بلکه شما باید از رسالت، اطاعت کنید که من هم مأمورم، از عدالت پیروی کنید که من هم مأمورم.
وجوب اطاعت از حکم ولیّ مسلمین بر خودِ ولیّ
لذا هر کاری که ولیّ مسلمین دستور میدهد نه تنها اطاعتش بر همه واجب است، حرمت گذاشتن روی آن حُکم بر خود او هم لازم است، اگر ولیّ مسلمین حُکمی کرد، نقض آن حکم همانطوری که بر دیگران حرام است بر خود او هم حرام است، این «الرّادّ علی الله» که اطلاق دارد اینچنین نیست که ردّ حُکم ولیّ مسلمین بر مسلمین حرام باشد ولی بر خود ولیّ روا باشد که او بتواند به حُکم خود عمل نکند، این نیست.
این لطیفهٴ مرحوم صاحب جواهر یک لطیفهٴ فقهی خوبی است که اطلاق ادلهٴ حرمت رد، شامل خود حاکم و والی هم میشود، اگر قاضی در محکمهٴ اسلام، حُکمی را صادر کرد؛ گفت «حکمت کذا» نقض قضای حاکم حرام است ولو بر خود حاکم، این معلوم میشود در اسلام، شخص حکومت نمیکند در اسلام، فقیه حکومت نمیکند [بلکه] فقاهت است که دارد حکومت میکند، در اسلام، عادل حکومت نمیکند این عدالت است که دارد حکومت میکند. کجا حُکمی اطاعتش بر مردم واجب بود و آن فقیهی که ولیّ مسلمین است مستثناست او اگر «بما أنه مرجعٌ للتقلید» فتوا میدهد، عمل به آن فتوا بر همه واجب است حتی بر خودش، اگر «بما أنه وال المسلمین» حُکم صادر میکند اطاعت آن حُکم و احترام گذاشتن آن حُکم، واجب است و نقض آن حُکم، حرام است حتی نسبت به خودش. اینچنین نیست که او بگوید من حُکم کردم که برای نظم جامعه باید مثلاً فلان خیابان یک طرفه باشد، فلان خیابان دو طرفه بعد خودش هم بتواند نقض بکند اینطور نیست، همانطوری که اگر حُکم کرد که فلان روز اول شوال است روزه گرفتن بر دیگران حرام است، بر او هم حرام است به استناد حُکم او.
حکمت اقامهٴ یک دلیل بر دو مدّعا از جانب مسیح
بنابراین اینکه مسیح(سلام الله علیه) میفرماید من به دو چیز امر میکنم ولی دلیلی که اقامه میکند یک دلیل اقامه میکند [و] دلیل برای یک چیز میآورد، سرّش آن است که آن دو چیز عند التحلیل به یک امر برمیگردد یعنی اینکه فرمود: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ اطاعت از من به عنوان اینکه من عیسیبنمریم هستم نیست [بلکه] به عنوان اینکه ولیّالله و رسولالله هستم. چون به عنوان ولیّالله و رسولالله هستم، اطاعت از گفتههای من واجب است حتی بر خود من، نقض گفتههای من حرام است حتی بر خود من، لذا مدّعا دو چیز است، دلیل یک چیز میفرماید: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ چرا، چون خدا ربّ همه ماست، خب اگر خدا ربّ همه ماست این دلیل آن امر اول است نه امر ثانی. شما میگویید از خدا باید تقوا کرد و از عیسیبنمریم باید اطاعت کرد این مدّعای شماست، دلیلتان این است که خدا ربّ همه است خب، این دلیل که با دو مدّعا سازگار نیست، مگر اینکه دوتا مدّعا به یک جامع برگردد تا دلیل بتواند آن جامع را تثبیت کند.
پرسش:...
پاسخ: ﴿وَأَطِیعُونِ﴾ یعنی «واطیعونی» اگر عیسای مسیح مردم را از حُکم خدا باخبر کند، مثلاً مسیح بفرماید که خدا گفت فلان چیز واجب است، فلان چیز مستحب و فلان چیز حرام است و فلان چیز مکروه این بیان حُکم خداست در حقیقت، مردم که این دستورات مسیح را انجام میدهند از آن جهت که او رسالت خدا را به عهده دارد بازگشت این اطاعت به تقوای خداست؛ اما آنجا که مسیح میفرماید: ﴿وَأَطِیعُونِ﴾؛ من مُطاع شما باشم، از من اطاعت کنیم این معلوم میشود «بما أنه والی» است، لذا مسئله جنگی که الآن در پیش داریم با این ﴿وَأَطِیعُونِ﴾ روشن میشود، حالا که دید عدهای کفر ورزیدند فرمود چه کسی من را تأیید میکند چون ما قصد جنگ داریم بالأخره، عدهای گفتند ما با شما و بالأخره جنگیدند و پیروز شدند.
پرسش:...
پاسخ: این همان حُکم خداست که به دستور خدای سبحان جزء خصایص شد، نه اینکه حُکمی را خداوند بر مردم واجب بکند؛ بگوید چون رسول خدا والی شماست حرف او را اطاعت کنید ولی او لازم نیست که به این حرف عمل کند، ما چنین چیزی در اسلام نداریم. آن تعبّدیات که به آن بخش احکام برمیگردد آنها خصایصی هست، خصائصالنبی اینها جزء شئون ولایی او نیست که او ولیّ باشد، حُکم بکند و نقض آن حُکم بر همه حرام باشد ولی بر خود او حلال باشد، چنین چیزی ما نداریم در اسلام که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مثلاً بفرماید «حکمتُ» عمل به این حکم بر همه واجب باشد، مگر بر خود پیغمبر، نقض این حکم بر همه حرام باشد مگر بر پیغمبر. چنین چیزی ما در اسلام نداریم نه در پیغمبر، نه بر ائمه(علیهم السلام) چه رسد به جانشینانشان، لذا بازگشت مسئلهٴ ولایت فقیه به ولایت فقاهت و عدالت است.
پس آن دو مدّعا چون عندالتحلیل به یک امر برمیگردند این تعلیل یگانه، میتواند هر دو را تبیین کند ﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ﴾ چون خدا، پروردگار من و پروردگار شماست پس شما هم از من اطاعت کنید، چون من به اذن او ولیّام، هم از او اطاعت کنید، چون او معبود و ربّ کلّ ماست و من هم در هر دو امر با شما شریکم.
پرسش:...
پاسخ: اگر امر به او بشود که تو اطاعت بکن ـ البته اطاعت میکند یک انسان پرهیزکار ـ هم در اوامر تشریعی مطیع است و هم در اوامر ولایی تابع است؛ اما باید به او امر بکنند به او باید بگویند که اطاعت والی در جنگ و صلح واجب است، وقتی فهمید اطاعت میکند. لذا میفرماید شما در مسئله جنگ انتظار نداشته باشید که یک آیه در انجیل بیاید که ما با چه کسی بجنگیم، همین که من دستور جنگ دادم باید اطاعت کنید، حالا میرسیم به این مسئله جنگ.
﴿إِنَّ اللّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا﴾ این مطلب، صراط مستقیم است یعنی تعبّد حق، اعتقاد به وحدت ربوبی و اعتقاد به وحدت عبادی و تعبّد حق این صراط مستقیم است.
اجابت حواریون به دعوت مسیح برای جنگ با کافران
حالا این مسائل که گذشت، متفرّع بر آنها این امر را ذکر میکند، میفرماید: ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَی مِنْهُمُ الْکُفْرَ﴾ نه «و لما» یعنی بعد از همه این تبیینها و اتمام حجتها، عدهای پذیرفتند، عدهای نپذیرفتند و این نپذیرفتنشان هم علنی شد. یک وقت است کسی در قلبش نمیپذیرد، ایمان نمیآورد این کار را به جنگ نمیکشاند، یک وقت آن انکار و عناد از معقول به محسوس میرسد یعنی علنی میشود، تجاهر به کفر کردند؛ طوری شد که دیگر محسوس شد، نه «فلما علم عیسی بکفرهم»، ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَی مِنْهُمُ الْکُفْرَ﴾ یعنی کفرشان دیگر محسوس شد، خب کفر محسوس در جامعه که قابل تحمل نیست، اینجاست که باید کارسازی شروع بشود، اینجاست که باید نیروی مرکزی به تعبیر سیدناالاستاد کانون، محقّق بشود اینجا باید اعضای مرکزی محقّق بشود، چون از این به بعد دیگر سخن، سخن شمشیر است دیگر نه سخن تبلیغ، از این به بعد دیگر مسئله جنگ است دیگر باید مشخص بشود چه کسی همراه است [و] چه کسی همراه نیست ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَی مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إَلَی اللّهِ﴾؛ من میخواهم فی سبیلالله قدم بردارم و سیر الیالله داشته باشم این هم احتیاج دارد به نیرو، کدام یک از شما من را در این سفر همراهی میکنید؟ ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَی مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إَلَی اللّهِ﴾؛ کیست که مرا در این سیر الی الله یاری کند، نظیر آنچه ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) فرمود: ﴿إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی﴾ گاهی میگویند: ﴿الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا﴾ گاهی میگویند: ﴿إِلَی اللَّهِ﴾ و مانند آن.
در این سیر، چه کسی من را یاری میکند؟ ﴿قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾؛ حواریها یعنی افراد خُلّص و بیشائبه اینها به حضرت مسیح عرض کردند که ما دین خدا را یاری میکنیم. از این ﴿قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾ معلوم میشود که مسیح(سلام الله علیه) استنصار کرد؛ «هل من ناصر» گفت. «هل من ناصر ینصرنی فی احیای الانجیل» گفت «فی الاسلام» گفت، چون ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ حواریّون گفتند: ﴿نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾ و انصار خدا بودن یعنی به طرف خدا حرکت کردن و در راه خدا گام برداشتن که بارزترین مصداقش جنگ علیه کفر محسوس است ﴿قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾.
پیمان با پروردگار و بیعت با مسیح همراه تثبیت اعتقادات
این گروه که این حرف را زدند هم اعتقادشان را تثبیت کردند، هم با ذات اقدس الهی پیمان بستند، هم با مسیح(علیه السلام) بیعت کردند.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟ چون اینها حواریین بودند؛ اما توده مردم و آن گروه بنیاسرائیل کفرشان محسوس بود دیگر، وقتی بنیاسرائیل کفرشان محسوس بود حضرت رو کرد به گروه خاصی ـ به این مردم ـ که اکنون گروه فراوانی کفرشان محسوس است و من هم که نمیتوانم کفر محسوس را تحمّل کنم، اگر منظور این بود که خب ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ این دیگر کادرسازی نمیخواست، حواریّون بگویند ما با تو هستیم نمیخواست. از اینکه کفر محسوس را نمیشود تحمل کرد عیسای مسیح، استنصار کرد که «هل من ناصر ینصرنی فی الاسلام» حواریّون گفتند ما با تو هستیم، آنگاه این حواریّون یک پیمان مجدّدی با ذات اقدس الهی بستند، یک بیعت مجدّدی با خود مسیح(سلام الله علیه) بستند، آنوقت جنگ شروع شد که قصهاش در سورهٴ «صف» بیان شده است .
﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَی مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إَلَی اللّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ﴾ این حرف را زدند، بعد گفتند: ﴿آمَنَّا بِاللّهِ﴾ و تو شاهد باش که ما مسلمانیم: ﴿وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ بعد به پروردگارشان عرض کردند: ﴿رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ﴾ یعنی گفتی با لسان رسولت گفتی ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ﴾ ما هم «اتّقینا»، رسولت از طرف تو گفت: ﴿وَأَطِیعُونِ﴾ ما هم «أطعناه»، لذا اینها عرض کردند: ﴿رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ﴾ یعنی به آن مطلب اوّلی که مسیح دستور داد، فرمود: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ﴾، ﴿وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ﴾ به آن مطلب ثانی که فرمود: ﴿وَأَطِیعُونِ﴾ یعنی هم «أطعناک» هم «أطعنا ولیّک» هم در مسائل عبادی، هم در مسائل سیاسی ﴿فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ﴾؛ ما را جزء شاهدین اعمال بنویس که ما شاهد رسالت او هستیم، شاهد توحید تو هستیم، شاهد حقّانیّت دین تو هستیم و مانند آن، که ما شهادت دادیم این دین حق است و تو حقّی و ما را جزء شاهدین بنویس.
توضیح یه ﴿مَکَرُوا وَمَکَرَ اللّهُ﴾ به وسیله آیات سورهٴ «صف»
آنگاه مسیح، با حواریّون(سلام الله علیه) این کار را انجام دادند، از آن طرف که کسانی که کفرشان محسوس شد به مکر و دسیسه پرداختند ﴿وَمَکَرُوا﴾ یعنی آنها که کفرشان محسوس شد که عیسی احساس کفر به آنها کرد، از این طرف هم ﴿وَمَکَرَ اللّهُ﴾ اما ﴿وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ﴾ یعنی خدا پیروز شد. نحوهٴ این مبارزه و پیروزی را در سورهٴ مبارکهٴ «صف» مشخص فرمود که در پایان سورهٴ «صف» که تقریباً این سوره، سورهٴ جنگ است، اینچنین فرمود؛ آیه چهارده سورهٴ «صف» که پایان این سوره است، فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ﴾ خدا به مؤمنین خطاب میکند که شما یاران الهی باشید ﴿کَمَا قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآمَنَت طَائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَکَفَرَت طَائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَی عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِینَ﴾ از این کریمهٴ سورهٴ «صف» چند نکته استفاده میشود: یکی این است که در آن بحبوحه احتیاج نظام اسلامی به جنگ، خدا میفرماید ای مسلمانها مثل مسیحیها باشید که آنها را اصل قرار میدهد، معلوم میشود دین مسیح(سلام الله علیه) دین رهبانیّت و ترساپروری منزوی نبود، دین صلح نبود، دین نه صلح و نه جنگ نبود، بلکه دین جنگ بود در جایش، صلح بود در جایش، که خدا میفرماید مؤمنین! مثل پیروان مسیح باشید، زیرا مسیح(سلام الله علیه) در روز احساس خطر فرمود: ﴿مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ﴾ حواریّون گفتند: ﴿نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ﴾ قیام کردند، ما کمکشان کردیم پیروز شدند، شما هم قیام کنید ما تأییدتان میکنیم پیروز میشوید و صدر و ساقه این سورهٴ مبارکهٴ «صف» سورهٴ جنگ است اصلاً، در اوایلش دارد که ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُم بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ﴾ مسئلهٴ خطرِ یهودیّت را هم این وسطها ذکر میکند، بعد آن آیه که جزء غرر این آیات به شمار میآید این است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ تا آخر بشارتهایی که به جنگجوها میدهد.
این آیه نشان میدهد که آن ﴿وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ﴾ به چه صورت است یعنی آنها که کفرشان محسوس بود نقشه سیاسی و نظامی کشیدند، ما هم نقشه کشیدیم ما پیروز شدیم و آنها شکست خوردند ﴿وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ﴾ اصل معنای مکر، در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت، این اجمالی از این آیات مبارکه.
نظر علامه طباطبایی در تفسیر ﴿مَنْ أَنْصَارِی إَلَی اللّهِ﴾
مطلبی که اینجا هست آن است که در این کریمه فرمود: ﴿مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ﴾؛ یاران من که مرا به سوی الله یاری میدهند کیست؟ بعضی خواستند بگویند این کلمهٴ ﴿إِلَی﴾ به معنای «مع» است یعنی «من أنصاری مع الله»؛ خدا که مرا یاری میکند چه گروهی با خدا ناصر من هستند؟
سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید ما به جای اینکه این ﴿إِلَی﴾ را به معنای «مع» بگیریم در انصار به جای اینکه در کلمه ﴿إِلَی﴾ تصرّف کنیم در کلمه «انصار» تصرّف میکنیم [و] معنای سیر و سلوک را در انصار تضمین میکنیم که ﴿مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ﴾ یعنی چه کسی است در سیر الیالله مرا یاری کند؟ چون کلمه «نصر» با «الی» ذکر نمیشود که «نصره الیه»، «نصره معه» میشود گفت «نصره الیه» نمیشود گفت، مگر اینکه این «نصر» به معنای «سَلک» و امثال ذلک تضمین شده باشد تا مفاد جمله این باشد: کیست که مرا در سیر الیالله یاری کند که ما به مقصد برسیم.
منظور آن نیست که الله که یاور من است شما هم معالله یاور من باشید [بلکه] منظور آن است که مرا در این راه، در حفظ دین یاری کنید، البته از جوابی که حواریّون دادند که ﴿نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ﴾ مشخص میشود که منظور حفظ دین خداست، چه اینکه همین سؤال و جواب در پایان سورهٴ «صف» آمده و یک شاهد دیگری در سورهٴ «صف» است که در این آیه محلّ بحث سورهٴ «آلعمران» نیست. در سورهٴ «صف» این است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ﴾ معلوم میشود مسئله نصرت دین خداست ﴿کَمَا قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ﴾ از جواب حواریین معلوم میشود که خواستهٴ مسیح، نصرت دین خداست، از دستور خدا به مؤمنین که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ﴾ معلوم میشود پیشنهاد مسیح، نصرت دین خداست. این دو شاهد که حافاند و کلام مسیح که محفوف به این دو شاهد است مشخص میشود که ﴿أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ﴾ یعنی «انصاری فی حفظ دین الله» بعضی خواستند در این ﴿إِلَی﴾ تصرّف کنند و بگویند: ﴿مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ﴾ یعنی «من انصاری مع الله»؛ کیست که با خدا مرا یاری کند یعنی خدا یاور من است؛ اما با خدا کیست که مرا یاری کند؟
البته این معنا را از جهت تفسیری نمیشود پذیرفت بر اساس همین شواهد عرض شده؛ اما ایشان میفرمایند این معنا با ادب قرآن سازگار نیست که خدای سبحان، خود را در ردیف دیگران قرار بدهد دیگران را با خودش ذکر بکند، بفرماید شما با خدا مسیح را یاری کنید، خدای سبحان اجلّ از آن است که با چیزی در امری معیّت پیدا کند، آن مواردی که سخن از معیّت خداست که ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُم مُحْسِنُونَ﴾ که معیّت خاصه است یا ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ که معیّت قیّومیّه است؛ اما در غیر این موارد در هنگام رقم و شماره چیزی با خدا یکجا ذکر بشود که بگوییم مؤمنین با خدا یاور دین حقاند این با ادب قرآن سازگار نیست.
فلسفه همراهی نام خداوند با احکام و اشخاص مختلف در قرآن
البته این سخن حق است؛ منتها گاهی ذات اقدس الهی برای اهمیّت بعضی از مسائل نام شریف خود را در کنار نام دیگران یا بعضی از احکام دیگر ذکر میکند. در صدر سورهٴ «نساء» این است که ﴿اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾ مردم! از خدا و رَحِم بپرهیزید، حقّ خدا و حقّ ارحام را رعایت کنید این ﴿اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾ برای اهمیّت دادن به مسئله صلهٴ رَحِم است.
در جریان جنگ و کمک پیامبر هم در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» آیه 64 اینچنین آمده است که ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ یعنی پیامبر، گرچه دشمنهای فراوانی علیه تو صف بستند؛ اما خدا و مؤمنین کافیاند، چون خدا با توست و مؤمنین یاور تواند کافیاند: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ بنا بر این که این ﴿مَن﴾ عطف بر ﴿الله﴾ باشد نه بر «کاف» خطاب ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ﴾ الله است و «حسبک»، «من اتبعک من المؤمنین»اند، نه اینکه عطف بر «کاف» خطاب باشد یعنی «یا أیها النبی» حسبِ تو الله است و حَسب مؤمنین، الله است، گرچه آن هم محتمل بود.
اما اینگونه از موارد که ذات اقدس الهی در مقام فیض، فیضش را تنزّل میدهد تا همتای مؤمنین قرار بگیرند این با آن روحِ توحیدی که در سراسر قرآن تعبیه شد سازگار نیست، اگر در آیهٴ 64 سورهٴ «انفال» فرمود ای پیامبر! خدا و مؤمنین کافیاند اولاً محتمل است که این ﴿مَن﴾ عطف بر ﴿الله﴾ نباشد، عطف بر «کاف» خطاب باشد یعنی ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ﴾ خدا برای تو و مؤمنین کافی است، به شهادت حصری که در آیه کریمهٴ ﴿أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾ هست و از طرف دیگر قرآن کریم هر وقت اینگونه از مسائل را طرح میکند آن روح توحیدی حاکم بر توحید را در کنارش ذکر میکند اول آن را ذکر میکند، بعد اینگونه از تعبیرات را یعنی اگر در آیه 64 سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ﴾ در آیه 62 همان سورهٴ مبارکهٴ «انفال» فرمود که اگر دشمنان قصد نقشه و خدعه دارند ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ الله به تنهایی کافی است، چرا؟ برای اینکه الله هم با امدادها و نیروهای انسانی تو را تأیید میکند، هم با نیروهای غیبی. ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ چرا؟ چون ﴿هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ﴾؛ اوست که مؤمنین را تابع تو کرد، اوست که از راه غیبی تأییدت را به عهده دارد ﴿هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ﴾.
از اینجا معلوم میشود مؤمنین همتای خدا نیستند که ﴿لَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾ نمیشود گفت خدا و مردم، خدا و خلق قهرمان این شرک است؛ اما میشود گفت خدا مردم را یاور ولیّاش قرار داد، اولاً ذات اقدس الهی مردم را مأموران خود میداند میفرماید اگر مردم به سود تو در صحنهاند من فرستادم، تو نگو خدا و مردم، بگو: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾ چون مردم را هم من فرستادم، ممکن است کسی نبیند ولی تو ببین که زِمام مردم به دست من است من آنها را به صحنه آوردم، این یکی. ثانیاً اگر در بعضی از جاها شنیدهای که گفتهام خدا و مردم اینجا بدان که با فعل خدا سخن گفتم، نه با ذات خدا یعنی کمکِ خدا، کمک غیبی و کمک مردمی که کمک حسّی خداست، لذا در آیهٴ 62 دو نکته را تبیین کرد یکی اینکه مردم را من فرستادم، مردم با من نیستند، مردم مأمور من هستند و اگر گفتم: ﴿حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ﴾ اینچنین نیست که خدا و خلق مراد باشد، این یک نکته.
نکته دوم اینکه مردم همسر من نیستند، چون خدا ﴿لَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾ همسر کمک من هستند، لذا فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ﴾ آنوقت مؤمن با کمک غیبی مردم همراهاند، مؤمنین با فرشتهها همراهاند، مؤمنین با آمدن باران به موقع همراهاند، مؤمنین با آن مقداری از شن که مسئله حمله نظامی طبس را حل کرد همراهاند، مؤمنین با شنی که جنگ احزاب را حل کرد همراهاند، آنها میشوند نصرالله که کمک غیبی است، اینها میشوند انصارالله که کمک حسّی است و اگر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند این با ادب قرآن سازگار نیست، برای آن است که اگر ذات اقدس الهی در جایی نام مبارک حق را با غیر ذکر میکند، فوراً قرینه در کنارش هست و در جریان مسیح(سلام الله علیه) چنین قرینهای نیامده.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است