display result search
منو
تفسیر آیه 10 سوره آل‌عمران _ بخش دهم

تفسیر آیه 10 سوره آل‌عمران _ بخش دهم

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 8 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 10 سوره آل‌عمران _ بخش دهم"

ادائه بررسی طوایف روایی پیرامون عطف یا استیناف ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی العِلْمِ﴾
معنای محکم و متشابه و تفکیک آن از معنای مجمل و مبیّن

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ﴿7﴾

بحث در پیرامون کلمهٴ ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ بود که آیا عطف است بر ﴿اللّهُ﴾ یا «واو» آن استیناف است و آغاز جمله است و عرض شد که ثمرهٴ کلامی و ثمرهٴ علمی ندارد، زیرا به عقیده ما طبق ادلهٴ معتبر همه معارف قرآن کریم اعم از ظاهر و باطن، اعم از تنزیل و تأویل نزد اهل‌بیت(علیهم السلام) هست. برای ما اثر علمی و ثمر کلامی ندارد فقط یک بحث تفسیری است، اما آنها که از همین آیه می‌خواهند استفاده کنند، نظیر اهل سنّت و اصراری که امام رازی و امثال امام رازی دارند برای اینکه این «واو» استیناف است، نه عاطفه برای آنها ثمرهٴ علمی دارد.

ادائه بررسی طوایف روایی پیرامون عطف یا استیناف ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی العِلْمِ﴾
مطلب بعدی آن است که روایات چند طایفه بود که عصارهٴ روایات در بحثهای روزهای قبل گذشت.

بیان دلالت سه طایفه از روایات
یک طایفه از روایات دلالت می‌کنند بر اینکه اهل‌بیت(علیهم السلام) تأویل قرآن را می‌دانند و به تأویل قرآن عمل می‌کنند و براساس تأویل قرآن هم می‌جنگند مقداری از این روایات خوانده شد و کم هم نبودند که آنها تأویل قرآن را می‌دانند.
طایفه دیگر روایاتی بودند که دلالت می‌کردند بر اینکه ائمه(علیهم السلام) راسخ در علم‌اند و در بین اهل‌بیت(علیهم السلام) که همه راسخ در علم‌اند رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «أفضل الراسخین فی العلم» است این دو طایفه. طایفه سوم جمع بین طایفه اولیٰ و ثانیه را هم به همراه دارد دلالت می‌کند بر اینکه راسخین در علم تأویل قرآن را می‌دانند.

روایات طایفهٴ سوم؛ برخی تفسیر آیه و برخی مطلبی ابتدایی
ظاهر این طایفه عطف است؛ منتها همین طایفه‌ای که دلالت می‌کند بر اینکه راسخین در علم تأویل قرآن را می‌دانند همین طایفه از روایات به چند قسم تقسیم می‌شدند؛ بعضی از آنها خود آیه را این‌چنین نقل می‌کردند و معنا می‌کردند که پیدا بود به عنوان تفسیر آیه است، بعضیها هم به عنوان یک مطلب ابتدایی می‌فرمودند که از انضمام این بخش از طایفه روایات با قرآن کریم می‌توان استنباط کرد که این روایات ناظر به آیه است، پس همین طایفه سوم که دلالت می‌کند راسخین در علم تأویل قرآن را می‌دانند، همین طایفه هم چند گروه‌اند؛ بعضی متن آیه را به همراه دارند که به طور روشن دلالت می‌کند به اینکه آیه عطف است در آیه «واو» عاطفه است و روایت دارد آیه را معنا کند، گروهی دیگر روایاتی‌اند از همین طایفه که گرچه دلالت می‌کنند بر اینکه راسخین در علم، عالم به تأویل‌اند، ولی خود آیه را ذکر نمی‌کنند تا استظهار بشود که آیه تفسیرش این است و روایت درصدد تفسیر آیه است، ولی می‌توان از جمع بین روایت و آیه استفاده کرد و استنباط کرد که این روایت دارد همان آیه را معنا می‌کند گرچه آیه را در خود ذکر نکرده است که این طایفه سوم ظاهرش این است که «واو» عاطفه است یک، و اینکه راسخین در علم تأویل قرآن را می‌دانند.

دلالت طایفهٴ چهارم بر مجموع مطالب سه طایفهٴ قبلی
طایفه چهارم چند مطلب را همراه دارد اول اینکه ظاهرش این است که این «واو» عاطفه است یعنی ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ که ظاهرش این است «واو» عاطفه است، نه استینافیه و مطلب دوم آن است که به استناد مطلب اول راسخین در علم تأویل قرآن را می‌دانند و این طایفه چهارم گذشته از اینکه ظاهر آنها عطف است و ظاهر آنها این است که راسخین، تأویل را می‌دانند مصداق را هم مشخص کردند که ائمه(علیهم السلام) تأویل قرآن را می‌دانند و راسخ در علم‌اند .
بنابراین آنچه از آن سه طایفه قبلی استفاده می‌شد از این طایفه چهارم استفاده می‌شود. از سه طایفه قبلی استفاده می‌شد که اهل‌بیت(علیهم السلام) تأویل را می‌دانند و ائمه(علیهم السلام) راسخ در علم‌اند و رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «أفضل الراسخین» است و اینکه ظاهر آیه این است که «واو» عاطفه است مجموع این سه مطلب که از آن طوایف سه‌گانه استفاده می‌شد از این روایات طایفه چهارم به خوبی استفاده می‌شود.

ظهور دستهٴ دیگری از روایات در استیناف «واو»
در مقابل این طوایف از روایات، روایات دیگری بود که بعضی از آن روایات ظهورش در این بود که کلمه ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ «واو» آن «واو» استیناف است، نه عاطفه و ضلع دوم همان ضلع اول است، ضلع اول این بود که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ﴾ ضلع دوم این است که ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ کذا، این طایفه از روایات ظاهرش آن است که «واو»، «واو» استینافیه است که از این طایفه همان روایتی که از امام هفتم(سلام الله علیه) به هشام رسیده است و مرحوم کلینی در کتاب عقل و جهل کافی نقل کرد می‌توان نام برد و همان روایتی که در نهج‌البلاغه است که راسخین در علم به جهل خود اعتراف دارند هم می‌توان آن را به حساب آورد.

معنای محکم و متشابه و تفکیک آن از معنای مجمل و مبیّن
پرسش: استاد شما فرمودید ...
پاسخ: معنای محکم این نبود که چندین وجه ندارد هیچ‌کدام از اینها محذوری به همراه ندارد، آیه محکم معنایش این نیست که چندین احتمالی است، چون خیلی از این آیات محکم است و هر کدام دارای وجوه فراوانی است، متشابه آن است که معنای او روشن است ولی فتنه‌انگیز مثل آیاتی که ظاهر در جبر است، آیاتی که ظاهر در تجسیم است، آیاتی که ظاهر است در اینکه خدا دست دارد، خدا می‌آید، خدا بر عرش مستوی است، خدا دیدنی است اینها آیاتی نیستند که ظهور نداشته باشند، چون محکم و متشابه که بحث تفسیری است غیر از مجمل و مبیّن است که یک بحث اصولی است. مجمل آن است که لفظ دلالت ندارد، اجمال، صفت لفظ است یعنی لفظ این آیه یا لفظ این حدیث گویا نیست، تشابه، صفت لفظ نیست، صفت معناست لفظ مبهم نیست، مشترک نیست، گویا هست، اما معنایش فتنه‌برانگیز است مگر اینکه آن معنا را به محکم برگردانیم و دقیقه‌ای که همراه آن معناست آن دقیقه رعایت بشود، نظیر آیاتی که دلالت می‌کند که کارهای شما را خدا انجام می‌دهد، خب اگر این با محکمات برگردد و معنا بشود که کارهای شما طولی است، فاعل نزدیک شمایید، فاعل بعید خداست این دو فاعل در طول هم‌اند نه در عرض هم، مشکلی به همراه ندارد و اما اگر ظاهر همین آیه را معنا کنیم که همه کارهای شما را خدا می‌کند این می‌شود جبر. آیات تفویض هم این‌چنین است، آیات تجسیم هم این‌چنین است، اگر ﴿جَاءَ رَبُّکَ﴾ یا ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ یا ﴿الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی﴾ و امثال ذلک به همین ظاهر معنا بشود و براساس محکمات ارجاع نشود فتنه‌برانگیز است و اما اگر در کنار ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ﴾ این آیات معنا بشود، معنای محکمی خواهد داشت.
پس اگر آیه‌ای چند احتمال داشت این را متشابه نمی‌کند اگر آیه‌ای معنایش روشن بود ولی معنایش فتنه به همراه داشت، مثل ﴿جَاءَ رَبُّکَ﴾ مثل ﴿یدُ اللّهُ﴾ این می‌شود متشابه، تشابه صفت معناست که فتنه را به همراه دارد، نه صفت لفظ، اجمال است که صفت لفظ است.

دلالت طایفه‌ای دیگر بر جهل غیر خدا به تأویل
در مقابل این روایات چند طایفه دیگر از روایات بود که تا حدودی بحث آ‌نها گذشت یک طایفه ظاهرش این بود که «واو» استیناف است، نه عاطفه و یک طایفه هم دلالت می‌کرد بر اینکه تأویل قرآن را غیر از ذات اقدس الهی کسی نمی‌داند که این دومی از نهج‌البلاغه هم خوانده شد که راسخ در علم کسی است که به جهل خود آگاهی دارد و اعتراف می‌کند و اینکه انسان بداند که نمی‌داند همین علم، علم راسخ است و اگر راسخین در علم کُنه قرآن را ندانند و تأویل قرآن را ندانند، پس این دلالت می‌کند بر اینکه «واو» عاطفه نیست و استیناف است، پس دو گروه از روایات دیگر ظاهرشان آن است که «واو» استیناف است.

وجود چند تعارض در بین روایات
الف: تعارض تفسیری و راه حلّ آن
در اینجا چند تعارض در بین روایات هست، تعارض اول درباره نکته تفسیری است که آیا این «واو» عاطفه است یا استینافیه. ظاهر بعضی از روایاتی که خوانده شد این است که این «واو» استیناف است، ظاهر روایتی که مرحوم کلینی در کتاب عقل و جهل کافی از ابی‌ابراهیم امام هفتم(سلام الله علیه) نسبت به هشام فرمود این است که این «واو»، «واو» استیناف است، برای اینکه حضرت وقتی شروع به سخن می‌کند به هشام می‌فرماید یا هشام! خدای سبحان اولواالالباب را با زیباترین زیور و زینت مزیّن کرد و درباره آنها فرمود: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ که ظاهر حدیث آن است که این آغاز جمله است و این «واو» هم استیناف است. این روایت با روایاتی که می‌گوید این «واو» دلالت می‌کند بر اینکه «واو» عاطفه است معارض است و مرجع حلّ روایات ظاهر قرآن است، اگر دو روایتی متعارض بود مخصوصاً در این‌گونه از مسائل، به خود قرآن برای فصل خصومت و حلّ تعارض و علاج تعارض مراجعه می‌کنیم ظاهر قرآن هم همان‌طوری که گذشت اینکه «واو»، «واو» استیناف است و ضلع دوم مقابل ضلع اول است، این یک بحث.

ب: تعارض کلامی و راه حلّ آن
تعارض دوم که تعارض کلامی است این است که راسخین در علم تأویل را نمی‌دانند و گذشته از اینکه روایات دیگر راسخ در علم را بر ائمه(علیهم السلام) منطبق کرد ، اگر راسخین در علم مصداقی داشته باشد، اولین مصداقش ائمه(علیهم السلام) است. این با بحث کلامی درگیر است، نه با بحث تفسیری برای اینکه در جای خود در بحث امامت ثابت شد که امام معصوم(سلام الله علیه) علم تأویل را می‌داند همان‌طوری که عالم به تنزیل قرآن است. حلّ این تعارض به این است که خود روایات ثالثه‌ای به عنوان شائب جمع هست و آن اینکه همان‌طوری که درباره علم سه طایفه روایات بود، درباره تأویل قرآن هم این‌چنین است. درباره علمِ غیب سه طایفه از روایات است؛ یک طایفه از روایات این است که علم غیب مخصوص خدای سبحان است و احدی به او دسترسی ندارد ، طایفه دیگر روایات فراوانی است که انبیا عالم به غیب‌اند، اهل‌بیت(علیهم السلام) عالم به غیب‌اند ، طایفه ثالث که شاهد جمع است این است که این علم اینها در قبال علم خدای سبحان بالعرض است و بالتبع. خدا بالذات عالم است اینها بالذات عالم نیستند، خدا بالاصل عالم است اینها بالاصل عالم نیستند، اینها تبعاً یا عرضا بالعرض علم را از خدای سبحان درباره علم غیب دریافت می‌کنند .
مشابه این جمع در مسئله علم تأویل هم هست؛ ذات اقدس الهی بالذات عالم به تأویل است، اینها بالذات عالم به تأویل نیستند، خدای سبحان بالاصاله عالم به تأویل است اینها بالاصاله عالم به تأویل نیستند اینها بالتبع بل بالعرض عالم به تأویل‌اند و آن روایاتی هم که می‌فرماید «ما راسخ در علمیم» ما تأویل را می‌دانیم هم شاهد جمع می‌تواند باشد.

ملاک تعارض روایات با قرآن
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ اگر ما آیه‌ای به این صورت در قرآن پیدا نکردیم بنابراین مخالفت با قرآن ضرر دارد نه موافقت با قرآ‌ن، لازم نیست چیزی که از روایات درمی‌آید طابقاً النعل بالنعل مطابق با قرآ‌ن باشد، چون خیلی از مسائل را قرآن کریم به خود اهل‌بیت(علیهم السلام) ارجاع داد عمده آن است که مخالف با قرآن نباشد، نه موافق با قرآن و منظور از این مخالفت هم تخالف تباینی است نه اعم از تباین و عموم و خصوص مطلق و عموم و خصوص من وجه و امثال ذلک مخالفتهای اطلاق و تقییدی مخالفت نیست، مخالفتهای تخصیص و عموم مخالفت نیست، مخالفت قرینه و ذی‌القرینه مخالفت نیست، مخالفت اجمال و تبیین، اجمال و تفصیل و امثال ذلک مخالفت نیست، مخالفت رودررویی هم مخالفت تباینی است، چون فراوان‌اند بر فرض بعضی از اینها ضعیف باشد قِسم دیگری که از همین طایفه هستند معتبرند.
پرسش:...
پاسخ: نه نهج‌البلاغه نقل شد دیگر، بله دیگر؛ منتها این کلمه راسخون در علم گرفتن همان‌طوری که از مرحوم بلاغی(رضوان الله علیه) نقل شده است شاهد است بر اینکه آنها می‌دانند، چون تعلیق حُکم بر وصف این‌چنین است ؛ منتها در خود نهج‌البلاغه رسوخ در علم به اعتراف به عجز معنا شده است .
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ همان می‌شود بالاصاله و بالتبع، می‌شود بالذات و بالعرض. پس تعارض اول که تعارض تفسیری بود راه‌حلش آن است.

ج: تعارض میان «نفی عمل به متشابه» و «عمل امیر المؤمین علیه السلام»
تعارض دوم که تعارض کلامی است. آن هم قابل حل است، تعارض سوم مسئلهٴ تشابه است روایاتی که متشابه را معنا کرده است فرمود محکم آن است که هم مورد ایمان است، هم مورد عمل، ولی متشابه مورد ایمان است، مورد عمل نیست «یُؤمِنُ بِه وَلا یَعملُ بهِ» براساس او عمل نمی‌شود، ولی به او ایمان آورده می‌شود، به او ایمان آورده می‌شود برای اینکه در قرآن فرمود: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ این فقط مرحله ایمان را می‌رساند ظاهرش هم این است که به او عمل نمی‌شود و این روایات هم تصریح شده است به اینکه متشابه چیزی است که «یؤمن بهِ وَلا یعملُ بهِ». از طرف دیگر گفته شد که متشابه تأویل دارد و امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) براساس تأویل عمل کرد و مقاتله کرد . خب اگر متشابه عمل نمی‌شود چگونه حضرت امیر(سلام الله علیه) براساس تأویل با مخالفینش جنگید، چون آن‌که متشابه را عمل می‌کند با تأویل عمل می‌کند، این یک تعارض ابتدایی است که بین این دو طایفه از روایات هست: یک طایفه می‌گوید متشابه آن است که باید به او ایمان آورد و عمل نکرد، طایفه دوم آن است که فرمود علی‌بن‌ابی‌طالب(سلام الله علیه) با دشمنان براساس تأویل مقاتله کرد همان‌طوری که رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با مشرکین براساس تنزیل جنگید این یک تعارض ابتدایی است.

حلّ تعارض سوم با جمع دلالی
حلّ این تعارض ابتدایی هم به این است که نیازی به شاهد جمع و عرضهٴ بر قرآن و امثال ذلک نیست این با جمع دلالی حل می‌شود تقریباً. حلّ این تعارض ابتدایی آن است که آن که «فی قلبه زیغ» بود نمی‌خواست متشابه را تأویل کند آن تأویل یک فتنهٴ دیگری است می‌خواست به همین متشابه عمل کند تا فتنه‌ای به پا کند می‌خواست به آیات جبر عمل کند، می‌خواست به آیات تفویض یا آیاتی که دلالت بر تجسیم دارد عمل کند، اینکه حنابله به ﴿الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی﴾ عمل کردند، اینکه مجسّمه به ﴿جَاءَ رَبُّکَ﴾ ، ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ ، ﴿یدُ اللّهُ﴾ و امثال ذلک عمل کردند به همین ظاهر عمل کردند تا فتنه برانگیزند اینها که تأویل نبردند که، مجسّمه این آیات را که تأویل نمی‌برد به ظاهر همین آیه عمل می‌کند.

پرسش:...
پاسخ: فرق نمی‌کند، عمل جارحه و جانحه هر دو محل بحث است. آنچه مربوط به عمل جوارح است، عمل جوارحی است آنچه مربوط به اعتقاد است عمل جوانحی، اینکه گفته می‌شود ما به متشابه ایمان داریم یعنی ایمان به نزول داریم نه ایمان به ظاهرش، ما ایمان نداریم به آنچه از ظاهر ﴿جَاءَ رَبُّکَ﴾ استفاده می‌شود، ایمان داریم که ﴿جَاءَ رَبُّکَ﴾ کلام‌الله است ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ آن آیه‌ای که ظاهرش جبر است ما به آیه بودن او ایمان داریم، نه به ظهور او، ظهور او را بعد از ارجاع به محکمات ایمان پیدا می‌کنیم و آن «امر بین‌الأمرین» است، ظهور آیات تجسیم را بعد از ارجاع به محکمات ایمان پیدا می‌کنیم که معنایش این است که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ﴾ و این ظهور آمدن و رفتن برای مظاهر فعل خداست، نه برای ذات اقدس الهی یا ﴿فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا﴾ وقتی ما را متأسف کردند ما انتقام گرفتیم، خب خدا که متأسف نمی‌شود با ارجاع به محکمات به کمک ثِقل اصغر می‌فهمیم که تأسف اولیای الهی، تأسف خداست و مانند آن. اگر «کثیر فی قلبه زیغ» بود او دنبال متشابه است برای فتنه، این هدف اوّلی اوست و جستجو می‌کند که برای قرآن ریشه‌یابی کند که خود را بی‌نیاز از وحی قرار بدهد به عنوان ﴿وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ که هدف پلیدتر از هدف اول است این هدف دوم اوست آن کسی که راسخ در علم است از هر دو پرهیز می‌کند می‌گوید این متشابه کلام‌الله است و کلام‌الله حتماً معنای عمیق دارد حالا اگر ما نتوانستیم ظاهرش را درست درک کنیم باید صبر بکنیم با محکمات حل بشود و مانند آن.
پس به ظاهر متشابه اخذ نمیشود چه آنچه مربوط به اعتقادات است، چه آنچه مربوط به احکام و همین روایاتی که می‌فرماید محکم آن است که مورد ایمان و عمل باشد، متشابه آن است که مورد ایمان باشد و مورد عمل نباشد مثال می‌زنند به آیات تجسیم، نظیر ﴿الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی﴾ ، نظیر ﴿یدُ اللَّهُ﴾ ، نظیر ﴿جَاءَ رَبُّکَ﴾ ، نظیر ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ﴾ معلوم می‌شود عمل دو قسم است یا عمل جانحه و قلب است یا عمل جارحه و این ایمانی هم که درباره متشابهات، راسخین در علم دارند این است که می‌گویند: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ نه «آمنا بظاهره». روایاتی که می‌گوید ائمه(علیهم السلام) مثلاً حضرت امیر(سلام الله علیه) براساس تأویل با مخالفین جنگید ، خب چون در آن بحث کلامی روشن شد که تأویل کلّ قرآن را ائمه(علیهم السلام) می‌دانند این (یک)، وقتی تأویل کلّ قرآن را دانستند هم تأویل محکمات را می‌دانند، هم تأویل متشابهات را این (دو)، وقتی تأویل کلّ قرآن را دانستند و تأویل متشابهات را هم یقیناً آگاه بودند در حقیقت بر آن معلومشان اکتفا می‌کنند و با تأویل قرآن با مخالفین می‌جنگند و این براساس عمل به تأویل قرآن است نه آن تأویل متشابهی که فتنه‌برانگیز بود.

یکی ازخلط‌های کلامی فخررازی
یکی از شبهات امام رازی و امثال امام رازی که نقل و نقد شد این بود که گفتند تأویل متشابه دانستن، چیز بدی است و راسخان در علم انسانهای خوبی‌اند هرگز به دنبال چیز بد نمی‌روند، غافل از اینکه آن تأویلی که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ برای متشابه می‌بافتند و می‌ساختند آن بد بود، نه تأویل حقیقی و راستین متشابه که خدا هم آن را می‌داند، خب اگر بد باشد که خدا نمی‌داند، وصف خدا قرار نمی‌گیرد راسخین در علم وصف الهی پیدا می‌کنند، نه وصف ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ این از آن خلطهای مهمّ کلامی امام رازی بود که در بحثهای تفسیری او راه پیدا کرد. آن تأویلی مذموم است که خود انسان ببافد و بسازد، وصف ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ گرفتن بد است، نه وصف الهی را داشتن، متخلّق به اخلاق الهی شدن، تأویل قرآن را یقیناً خدا می‌داند و این کمال است. راسخین در علم به دنبال کمال الهی می‌روند آن‌طور می‌دانند که خدا یادشان می‌دهد، نه آن‌طور می‌بافند که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ بافتند.

حکم محاربی با امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر اساس تأویل
این روایتی که می‌گوید امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) براساس تأویل جنگید نه تأویل خصوص متشابه، براساس تأویل کلّ قرآن از لحاظ باطن قرآن، خب آن کس که به منزلهٴ جانِ پیامبر است جنگ او هم به منزلهٴ جنگ پیامبر است. اگر طبق آیهٴ مباهله ﴿وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ﴾ دلالت می‌کند بر اینکه امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) به منزله جان پیامبر است، حرفی که مرحوم محقّق طوسی در متن تجرید ذکر کرد و مرحوم علامه در شرح تجرید ذکر کرد حرف روشنی خواهد شد. مرحوم محقّق طوسی(رضوان الله علیه) در متن تجرید در بحث امامت نسبت به مخالفین حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «و محاربوا علی (علیه‌السلام) کفرة و مخالفوه فسقة» ؛ آنها که با علی‌بن‌ابی‌طالب(سلام الله علیه) مخالفت کردند مسلمان فاسق‌اند، آنهایی که محاربت کردند کافرند، مخالفت با قرآن یعنی در مقام عمل معصیت است، مخالفت با رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مقام عمل معصیت است، فسق است، اما در مقام اعتقاد و مخالفتهای نظامی مسلّحانه این کفر است «و محاربوا علی (علیه‌السلام) کفرة و مخالفوه فسقة» و مرحوم علامه هم در شرح به این جمله استدلال می‌کند که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت امیر می‌فرماید: «یا علی! حربک حربی و سلمک سلمی» ، خب اگر جنگ با علی‌بن‌ابی‌طالب مثل جنگ با رسول الله(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است آثار منزّل علیه بر منزّل بار است، حرب با رسول الله شرک و کفر است، حرب با علی‌بن‌ابی‌طالب هم کفر، چرا؟ برای اینکه فرمود: «حربک حربی» اگر گفته شد «الطواف بالبیت صلاة» آثار منزّل علیه که لزوم طهارت باشد «لا صلاة الاّ بطهور» در طواف است «الاّ ما خرج بالدلیل» در این‌گونه از آثار تنزیلی. اگر حُکمی برای منزّل‌علیه بود، برای منزّل هم هست چون خاصیت تنزیل همین است، اگر فرمود: «حربک حربی و سلمک سلمی»، اگر محارب رسول خدا یک حُکم کلامی دارد و یک حُکم فقهی، محارب امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم بشرح ایضاً [همچنین] یک حُکم کلامی دارد و یک حکم فقهی، حکم کلامی‌اش این است که او کافر است، حکم فقهی‌اش این است که نجس. خب، اینها براساس تنزیل است یا تأویل یا براساس تأویل است وگرنه حضرت بر کسانی که شمشیر به روی او کشیدند بر آنها نماز خواندند وگرنه بر کافر که نماز ندارد دستور داد آنها را همانند سایر کشته شده‌های اسلامی دفن کنند، اگر حُکم به کفر است و حُکم به عدم طهارت است این علی‌التأویل است نه علی‌التنزیل.

سه جواب برای حلّ تعارض سوم
بنابراین آن روایتی که می‌گوید متشابه مورد عمل نیست ، با این روایتی که می‌گوید حضرت امیر(سلام الله علیه) براساس تأویل با مخالفین جنگید از چند جهت خالی از تعارض‌اند؛ اول اینکه متشابه مورد عمل نیست قبل از ارجاع به محکم وگرنه بعد از ارجاع به محکم کاملاً قابل عمل است خواه عمل اعتقادی، خواه عمل جارحی. ثانیاً آنچه درباره حضرت امیر آمده است این بود که ایشان براساس تأویل قرآن با مخالفین جنگید نه براساس تأویل متشابهات. ثالثاً اگر براساس تأویل متشابه باشد آن تأویلی که خدا می‌داند و یاد اینها داده است، نه آن تأویلی که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ نزد خود بافتند این سه جواب برای حلّ تعارض سوم که بین این دو طایفه خاص در خصوص متشابه بود.

پرسش:...
پاسخ: نه، اگر علی التنزیل باشد که باید حکم به نجاست اینها صادر باشد، حکم به عدم تدفین باشد آن براساس تأویل است یعنی تأویل این را من می‌دانم وگرنه چرا دستور می‌دهد اینها را دفن کنند، چرا بر اینها نماز خواند، خودش نماز خواند دستور داد بر اینها نماز بخوانند، اینها را دفن بکنند رو به قبله.
دشوار بودن علم تفسیر

پرسش:...
پاسخ: نه؛ این است که در روایات ما آمده است که علم تفسیر علمی نیست در دسترس هر که باشد. روایاتی که فرمود علم تفسیر دشوار است، مشکل هست، کار شجعان است برای همین است که هر کسی از راه نرسد و خیال نکند که ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ این شده تفسیر، مگر علوم دیگر چندین سال درس خواندن لازم ندارد مگر نباید این سلسله علوم به اهلش برسد آن استاد از استادش، آن استاد از استادش تا برسد به ائمه(علیهم السلام) این یداً بید هست در فقه هست، در تفسیر هست، در کلام هست، در معارف دیگر هم هست. روایاتی که دلالت بکند که دورترین چیزی که عقل انسانهای عادی به آنها دسترسی ندارد همین تفسیر است برای همین جهت است و آن‌وقت از آن طرف چه در سورهٴ «ص» چه در سورهٴ «نساء» و در آیات دیگر فرمود چرا به دنبال فهم قرآن نمی‌روید ما اصلاً قرآن را کتاب پربرکت قرار دادیم که شما تدبّر کنید ﴿کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا﴾ چرا تدبّر نمی‌کنند.

پرسش:...
پاسخ: خب حالا ما درباره ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ که بحث نمی‌کنیم به هر حال قرآن کریم به ما دستور داد که چرا تدبّر نمی‌کنید؟ دو چیز مانع فهم قرآن است؛ یکی آن حجاب اوّلی که قرآن را اسطوره می‌داند نمی‌گذارد که درباره قرآن بیندیشند، دوم آن علوم پیش‌ساخته و فرضهای پذیرفته شده که انسان با کوله‌باری از آن مبادی باطل بیاید همه آنها را بر دوش قرآن سوار کند. این دو گروه سهمی از قرآن ندارند فرمود: ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ اینها که با قلب قفل شده و بسته به سراغ قرآن می‌روند چیزی از قرآن عایدشان نمی‌شود. بنابراین این تعارض سوم هم با این حل خواهد شد، چه اینکه آن دو تعارض حل شد.
عدم ربط ما نحن فیه به دعوای کلامی عامّه و خاصّه

پرسش:...
پاسخ: این اصولاً کلّ روایات را ما باید بر قرآن بسنجیم چه معارض داشته باشد، چه معارض نداشته باشد که در بحثهای قبل گذشت این یکی و مسئله عامه یک مسئله کلامی است نه مسئله تفسیری در مسئله کلامی آنجا حل شد طبق روایات متعدّده که ائمه(علیهم السلام) عالم به تأویل‌اند ، بنابراین برای ما ثمره علمی ندارد چه ما «واو» را عاطفه بدانیم، چه ندانیم و در بحث تفسیری مرجع خود قرآن است ظاهر قرآن، قرآن که در اینجا ظهور دارد که.

پرسش:...
پاسخ: چون در خصوص خاصّه همین تفسیر هست، این‌چنین نیست که این مخصوص همه باشد؛ منتها معظم مفسّرین شیعه می‌گویند «واو» عاطفه است این‌چنین نیست که نگفته باشند که، این عامه در برابر خاصه نیست در بین خاصه هم دو قول است؛ منتها یکی مشهور یکی غیر مشهور، یکی اکثر یکی کثیر در بین عامه هم دو قول است این‌چنین نیست که عامه در مقابل خاصه باشد که این نکته تفسیری است؛ منتها آنها راسخین در علم را بر مثل ابن‌عباس هم تطبیق می‌کنند در تطبیق راسخین در علم خلاف است، راسخین در علم را بر شاگردان ابن‌عباس هم تطبیق می‌کنند خیال می‌کنند که آنها هم راسخ در علم‌اند.

پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ پس عرضه بر عامه در اینجا مطرح نیست اینها نه چون عامه‌اند این‌چنین می‌گویند، برای اینکه اینها استظهار تفسیری دارند و در اینها دو قول هم هست، منتها قول رایجشان این است که «واو»، «واو» استیناف است در بین ما قول رایج این است که «واو»، «واو» عاطفه است این یک بحث کلامی است که به تفسیر بها داده‌اند. در بحث کلامی هیچ تردیدی نیست که ائمه(علیهم السلام) جزء بهترین راسخین در علم‌اند و تأویل قرآن نزد آنهاست، اما بحث تفسیری که آیا این «واو» عاطفه است یا نه، ما آن معنا را از این آیه هم می‌توانیم استفاده کنیم یا نه، خود آیه ظهور دارد هم آیه جزء محکمات است، هم ظهور دارد. اصل عدم حصر اولاست، اصل عدم تقدیر اولاست، نظم صناعی اقتضا می‌کند که ضلع دوم باشد، مشابه این هم در سورهٴ «نساء» بود که به عنوان تأیید گذشت.

پرسش:...
پاسخ: نه؛ گاهی با «أمّا» است، گاهی بی‌«أما»، اما آنکه دو علم باشد عمده آن است که حل می‌شود، نظیر سورهٴ «نساء» که فرمود آنها که قلوبشان غُلف بود حرفهای این‌چنین می‌زدند ﴿لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ حرفهای این‌چنین دارند درباره اهل کتاب هم همین دو گروه بودند.

پرسش:...
پاسخ: عدم حذف اولاست به فصاحت نزدیک‌تر است، به سبک آیه سورهٴ «نساء» هماهنگ‌تر است و مانند آن خود این آیه جزء محکمات است، نه متشابه و ظهور هم دارد.
نقل روایتی که جامع همهٴ مطالب روایات پیشین است
حالا روایتی که در تفسیر عیاشی جلد اول، صفحه یازده است اصل روایت را بخوانیم تا شرحش برای بحث فردا. در این باب تفسیر ناسخ و منسوخ، ظاهر و باطن و محکم و متشابه عنوان این فصل است فضیل‌بن‌یسار می‌گوید من از امام باقر(سلام الله علیه) سؤال کردم که این روایت که می‌گوید: «ما فی القرآن آیة الا و لها ظهرٌ و بطن و ما فیه حرفٌ الا و له حد و لکل حد مطلع ما یعنی بقوله لها ظهرٌ و بطن» معنایش چیست؟ «قال(علیه السلام) ظهره و بطنه تأویله منه ما مضی و منه ما لم یکن بعد تجری کما تجری الشمس و القمر کلّما جاء منه شیءٌ وقع قال الله تعالی: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ و نحن نعلمه» این همان روایتی است از آن طایفه‌ای است که جمع کرده بین همه مطالب.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:51

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن