- 92
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش بیستم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش بیستم"
رسوخ علم و عمل در جان، منشأ استقرار ایمان
تقسیمبندی طوایف بر حسب درجات و درکات
وصول به درجات ایمان در پرتو قرآن و عترت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
خلاصه مباحث گذشته
بعد از ارائه آن پنج مقدمه و اصل، ده نتیجه بر این گفتههای پنجگانه مترتّب کردند. نتیجه نهم و ثمرهٴ نهم این اصول پنجگانه این بود که قرآن کریم دارای درجات گوناگونی از معارف هست، چون الفاظ برای ارواح معانی وضع شد هر درجهای از درجات عالیهٴ این معنا، آن هم به حساب قرآن خواهد آمد و چون انسان توان ترقّی همه این درجات را دارد مأمور به هدایت و تدبّر در این درجات است و یکی از مقدّمات اصول گذشته هم این بود که تنها راه تکامل انسان معرفت نفس است یعنی انسان حقیقت خود را بشناسد و در اوصاف نفسانی خود سفر کند، براساس آیه سورهٴ «مائده» که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ انسان صالحِ سالک در مراحل نفس سفر میکند، چه اینکه انسان طالح هم در درکات نفس سفر میکند. چون اساس، معرفت نفس و سیر در اوصاف نفس است و نفس هم دارای دو شأن است؛ شأن علمی و عملی یعنی انسان میاندیشد و برابر اندیشه کار انجام میدهد، پس درجات نفس و منازل نفس به منازل علمی و عملی برمیگردد و چون انسان بیش از یک حقیقت نیست بین علم و عمل او هم پیوند است؛ اینطور نیست که در جناح علم یک سلسله راهها را طی کند و در جناح عمل یک سلسله راهها را چون مجموعه علم و عمل یک واحد را تشکیل میدهند؛ انسان یک حقیقت است، نه دو حقیقت. آن درجات علمی و یا درجات عملی همه اینها سازنده انساناند. پس براساس اینکه تنها راه نفس است انسان تا نفس خود را نشناسد نمیتواند از قرآن بهره بگیرد، این مطلب اول و چون نفس در شأن علم و عمل خلاصه میشود و انسان دارای معرفت و عمل است و شئون اندیشه و کار را داراست باید این دو شأن را شناسایی کند و در درجات اینها سفر کند، این مطلب دوم.
رسوخ علم و عمل در جان، منشأ استقرار ایمان
درجات علمی و عملی برای انسان سالک، اوایل چون مستقرّ نیست به صورت حال درمیآید؛ هرگونه ایمانی اگر اینگونه افراد داشته باشند ایمان مستودع است، نه ایمان مستقرّ، هرگونه علم و عملی هم داشته باشند در معرض زوال است بالأخره و اگر کوشش کرد و این علم و عمل را در جان خود راسخ کرد، ایمان او از مستودع بودن به مستقرّ شدن میرسد و حالات نفسانی او از حال بودن به ملکه شدن منتقل میشود اینکه در کتابهای عقلی گاهی از علوم به عنوان کیفیات نفسانی یاد میکنند، بعد درباره همین علم که سخن میگویند، سخن از اتحاد عالم و معلوم به میان میآید برای آن است که علم در اوایل، کیف نفسانی است؛ اینچنین نیست که صورت جوهری برای نفس باشد و نفس با او متّحد بشود [بلکه] علمی که در معرض زوال است به عنوان یک وصف نفسانی است، وقتی راسخ شد در جان و این جان هم در علم رسوخ کرد پیوندشان همانند پیوند ماده و صورت شد بلکه قویتر، آنگاه سخن از اتحاد عالم و معلوم، عاقل و معقول و مانند آن است.
پرسش:...
پاسخ: آن عقل است، لذا راغب در مفردات در کلمهٴ عقل این حدیث را نقل میکند. بعضی خوشاستعدادند عقل طبیعی دارند، بعضی عقلشان با درس و بحث فراهم میشود، آن عقل مطبوع یعنی هوش فطری .
وصول به درجه ملکه و ثمرات آن
مسئله بعدی آن است که اگر انسان توانست از درجهٴ حال به درجهٴ مَلکه سفر کند، آنگاه آیات قرآن برای او خوب روشن خواهد شد؛ معلوم میشود که چرا خداوند در بعضی از موارد میفرماید: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ در بعضی از موارد دیگر میفرماید: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ دیگر نمیگوید آنجا که فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ «لام» محذوف است «أی لهم درجات» اگر تنها راهی که انسان در آن راه قدم برمیدارد نفس است و اوصاف نفسانی، اگر اوصاف نفسانی راسخ شد، مثل اینکه ایمان مستقر شد ـ چه اینکه درباره عمار(رضوان الله علیه) مثلاً آمده است که عمار «من قرنه الی قدمه» ایمان است و بالاتر از این درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) رسیده است ـ اینگونه از افراد دیگر ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾اند، نه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ اگر برای علوم درجات است و این شخص با علم یکی شد خودش میشود درجه، اگر برای اعمال، مراتب است و این شخص با مرتبهای از مراتب ایمان و عمل صالح متّحد شد خود میشود درجه آنگاه هم آیاتی که میفرماید: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ را بر ظاهرش حمل میکند و هم آیهای که میفرماید: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ بر ظاهرش محمول میشود. وقتی اینچنین شد در مرحله اینگونه از آیات نیازی به تأویل و حذف مضاف و امثال ذلک نبود برای عدهای درجه است و برای عدهای واقعاً درجات، پیامد این ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ و پیامد آن ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ آیات دیگری است که آنها را هم بر ظاهرش حمل میکنند؛ دیگر نیازی به تأویل یا حذف مضاف و مانند آن نیست. مثل اینکه درباره بعضیها خدای سبحان میفرماید اینها اگر مؤمناً رخت بربستند ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ و امثال ذلک.
درباره مقرّبین تعبیری عمیقتر دارد میفرماید: ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِیمٍ﴾ نه «له روحٌ و له ریحانٌ»، بلکه خود روح و ریحان است ﴿وَجَنَّتُ نَعِیمٍ﴾، خود بهشت است، گذشته از آن ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ که برای دیگران است خود اینها هم بهشتاند، چون هر مقامی که برای درجات نازله باشد برای درجات عالیه هست، ولی عکس نیست یعنی اگر برای اوساط از اهل ایمان که ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ هستند، ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ بود، برای اوحدی از اهل ایمان یقیناً ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ هست ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِیمٍ﴾ این برای مقرّبین است برای دیگران نیست، اینچنین نیست که ما بگوییم «أی فله روح و له ریحان و له جنة نعیم» بلکه خود جنّت نعیم است.
درکات و عواقب آن
چه اینکه در طرف درکات هم همین طور است اگر عدهای کفر برای اینها آنچنان رسوخ نکرد و مَلکه نشد وقود نار نشدند نظیر آلفرعون، بلکه جزء تبهکارانی بودند که کیفرشان جهنم است درباره آنها میفرمایند نار اللهی است که ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ و امثال ذلک.
و اما اگر کسی کفر در درون او راسخ شد این خود هیزم افروختهٴ جهنم است ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ خود این گروه هیزم جهنماند هیزمی که سوخت و سوز دارد و خاکستر نمیشود ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ دیگر لازم نیست یک حطب دیگری بیاورند و اینگونه از افرادی که کفر در اینها رسوخ کرده است اینها را با آن حطب بسوزانند، گرچه آن هم در موطن خود محفوظ است، اما همین اشخاص به صورت یک هیزم افروخته مجسّم میشوند چه در درکات، چه در درجات آیاتی هم که در این زمینه هست سه طایفه است.
تقسیمبندی طوایف بر حسب درجات و درکات
یک طایفه مخصوص مؤمنین است که برای اینها درجات ذکر میکنند، یک طایفه مربوط به منافقین و امثال ذلک است که برای آنها درکات ذکر میکنند، طایفه ثالثه آیهای است که جامع بین همه اینهاست یعنی جامع بین درجات ایمان و درکات کافر است و ثابت میکند که علم و عمل درجهساز است.
کیفیت تجسم عمل با توجه به تقسیمبندی سهگانهٴ طویف
پرسش:...
پاسخ: چرا، آن یکی جداست این یکی خودش است به هر حال عمل مجسّم میشود گاهی بیرون از حیطه عامل است، گاهی به صورت خود عامل درمیآید.
پرسش: ...
پاسخ: مربوط به اوست جدای از او نیست او را رها نمیکند او مرهون این کارهاست، اما یک وقت است که میگوییم آن هیزم مشتعل او را رها نمیکند، یک وقت میگوییم خود این شخص هیزم مشتعل است این دو تعبیر است. یک وقت میگوییم بهشت برای مؤمنین هست و مؤمنین هرگز بهشت را ترک نمیکنند و بهشت برای اینها قطعی است، یک وقت میگوییم خود مؤمن روح و ریحان و جنّت است، نظیر همان بیانی که در ذیل حدیث معروف است که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در امالی نقل کرده است که رسول خدا به حضرت امیر(علیهماالصلاة) فرمود: «أنا مدینةُ الحکمةِ وَهی الجنّةُ وَأنتَ یا علیُّ بابُها» این غیر از آن احادیث معروف است که حضرت به حضرت امیر فرمود که من شهر حکمتم و این حکمت خودش بهشت است و تو درِ این بهشتی. بنابراین اگر چیزی جزء شئون نفس انسانی بود، جزء قلمرو حیطهٴ هستی هر کسی بود این لازمهاش آن نیست که خود این شخص به آن صورت دربیاید، گاهی وجود خارجی است که «یَدورُ مَعَهُ حَیث ما دار» .
پرسش:...
پاسخ: بله، برای او مجسّم میشود او میبیند دیگری نمیبیند، اما حرف در آن است که یک وقت خود شخص منکر میشود، یک وقت است نکیر و منکری او را بازخواست میکنند، یک وقت است قبرش مشتعل میشود، یک وقت خودش یک هیزم افروخته خواهد بود اگر سیر بحث از معرفت نفس شروع شد این سه طایفه آیات هر کدام جای خود را باز میکند؛ دیگر نیازی نیست که مثلاً ما بگوییم آنچه در سورهٴ «آلعمران» آمده است که ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ﴾ اینها را ما با آنچه در سورهٴ «انفال» یا سورهٴ «انعام» یا سورهٴ «احقاف» آمده است هماهنگ کنیم حالا این آیات تلاوت میشود معلوم میشود که آن مقدمهٴ قبلی که گفته شد تنها راه سیر و سلوک نفس است و آن مقدمهای هم که گفته شد معارف قرآن و حقایق قرآن درجات است چگونه ظهور میکند.
نقش عمل در تعیین میزان درجات و درکات
در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» اول فرمود همان آیه 102 که ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ از اینجا روشن میشود که عالیترین درجه تقوا همان است که شایسته خدای سبحان باشد درجات وسطیٰ و نازلهای دارد که دیگران مکلّفاند، چه اینکه در مسئله جهاد هم فرمود: ﴿جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ لکن در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» طایفه ثالثه مطرح است اول ما آن دو طایفه را بخوانیم، آنچه مربوط به مؤمنین است یا آنچه مربوط به کافرین و منافقین است بخوانیم تا طایفه ثالثه که جامع بینالطائفتین است خوانده شود.
در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» آیه دوم این است که ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ تا میرسد به آیه چهارم که ﴿أُوْلئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ﴾ که ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ است. مشابه این تعبیر در آیاتی، نظیر سورهٴ «انعام» و «احقاف» هم هست. این طایفهای است که درباره مؤمنین است، درباره کافرین و منافقین همان آیه معروف است که ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ پس برای کافران و منافقان درکات است، برای مؤمنان و موحّدان درجات، آنگاه آیه سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» جامع اینها خواهد بود، مثلاً در آیه 132 سورهٴ «انعام» این است که ﴿وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ﴾ ولی در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» اصل کلّی را بیان میکند که جامع هر دو طایفه است، آیه 162 و 163 ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ کَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ ٭ هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ﴾ در آیه قبل فرمود اینها دو گروهاند؛ بعضی تابع رضوان حقاند، در مسیر رضای حق قدم برمیدارند، گروهی هم متمرّدند. آنکه تابع رضوان حق است با کسی که جایگاهش را غضب الهی قرار داد یکسان نیست ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ کَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ﴾ پس عدهای تابع رضوان الهیاند و عدهای هم ﴿وَبِئْسَ الْمَصِیرُ﴾. آنگاه فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ همین دو گروه، یک عده در طلب رضوان دارای درجاتاند، عدهای در تمرّد و سیرورت به طرف جهنم دارای درجاتاند ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ﴾ و منشأ این درجات داشتن هم، عمل است ﴿وَاللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ﴾ نه اینکه برابر عملی که انجام دادهاند به آنها درجه داده میشود که سیدناالاستاد در کتاب شریف المیزان فرمودند ، آن برای اوایل امر است واقعاً اینچنین نیست که ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ی که در سورهٴ «آلعمران» است به ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ سورهٴ «انفال» تعبیر بشود، آن ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ یک موطن دارد، این ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ موطن دیگر دارد، اینها واقعاً درجه خواهند شد. انسان با این سیر که برود آنگاه میبیند که در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» که ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِیمٍ﴾ دیگر نیازی به تعبیر نیست، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «جن» که دارد ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ هم نیازی به تعبیر نیست، قاسط اهل قَسط است نه اهل قِسط. آنکه اهل قِسط است او را میگویند مُقسِط و محبوب خداست که ﴿إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾ اما آنکه اهل قَسط است، قَسط هو الجور، آنکه اهل قَسط است یعنی اهل جور است او حَطب جهنم است؛ قَسط با ظلم است، قِسط با عدل است؛ قاسِط اهل قَسط و ظلم است، مُقسِط اهل قِسط و عدل است.
به هر حال ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ و منشأ این درجات داشتن یا درکات داشتن هم عمل هست چون در همین آیهای که طایفه ثالثه است و هر دو گروه را جمع کرده است اول پیروی رضوان حق را ذکر فرمود، بعد جایگاه غضب خدا را فراهم کردن ذکر کرد، آنگاه فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ﴾ و اگر احیاناً میگویند کافران و منافقان درجه ندارند یعنی آن درجه ممدوحی که برای مؤمنان و موحّدان است ندارند وگرنه آنها هم دارای درجاتاند، مثل اینکه اگر گاهی گفته میشود کافر دارای شرح صدر نیست، مؤمن دارای شرح صدر است این یک امر اضافی است وگرنه هم کافر دارای شرح صدر است، مشروحالصدر است و هم مؤمن مشروحالصدر است، اما مؤمن مشروحالصدر است مثل اینکه موسای کلیم عرض کرد ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی﴾ ذات اقدس الهی به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ﴾ یا درباره مؤمنان دیگر فرمود: ﴿فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ﴾ یا کسی که شرح صدر دارد ﴿فهُوَ عَلَی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾ و امثال ذلک و درباره کافران فرمود اینها شرح صدر ندارند اینها دلشان بسته است و تنگ است، گاهی تعبیر میفرماید: ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ که قلب اینها بسته است، گاهی هم تعبیر میفرماید: ﴿مَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمَا یَصَّعَدُ فِی السَّماءِ﴾ که این ضیّقالصدر است، مثل اینکه میخواهد به آسمانها سفر کند نفسش بند میآید؛ در حالی که ضیّقالصدر است درباره همین گروه میفرماید اینها شرح صدر دارند ﴿مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ﴾ این گروه کسانیاند که دستِ دلشان در کفر و نفاق و معصیت باز است؛ اینها میدان جانشان برای پذیرش هرگونه کفر و الحاد و نفاق باز است، اینها هم شرح صدر دارند. اینها هم در اوایل کیف نفسانی بود بعد برای اینکه مَلکه شد، وقتی مَلکه شد حرفشان این است که ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾ به پیامبرشان نظیر شعیب(سلام الله علیه) میگویند برای ما بیتفاوت است چه موعظه بکنی، چه اندرز ندهی بیتفاوت است و ذات اقدس الهی هم براساس این بیتفاوتی اینها صحّه گذاشت، فرمود: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ ؛ ولی تو برای اتمام حجت این کار را بکن.
این گروه کسانیاند که موعظه و عدم موعظه، انذار و عدم انذار بر آن یکساناند، چه اینکه گروه وارستهها هم به جایی میرسند که هنوز دستور به اینها نرسیده امتثال میکنند؛ همین که بفهمند رضای حق در چیست اطاعت میکنند لازم نیست کسی به اینها دستور بدهد، نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» فرمود: ﴿یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ ؛ بعضیها هنوز نورِ جدید به آنها نرسیده مشتعل میشوند؛ همین که رضای حق را ادراک کنند امتثال میکنند لازم نیست امری باشد، لازم نیست «خوفاً من النار» باشد، لازم نیست «شوقا الی الجنة» باشد، اینچنین است «سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَمَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تأمرْهُمْ» اینها «یُطِیعُونَ» در مقابل کسانی که ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ اینچنیناند.
بنابراین منشأ همه اینگونه از امور عمل است و همانطوری که در روایات ما آمده است درجات بهشت به عدد درجات قرآن است و به قاری قرآن گفته میشود: «اِقرأ وارقَ» ؛ بخوان و بالا برو، معلوم میشود که هر معنای دقیقی که در امتداد همین معنای حبلالله باشد، انسان اگر او را بفهمد و برابر او عمل کند درجهای از درجات بهشت برای او ساخته میشود در اوایل امر و خودش درجهای از درجات بهشت خواهد شد در پایان امر، چه اینکه هر اندازه دوری از معارف قرآن علماً و عملاً حاصل بشود درکهای از درکات جهنم برای شخص به عنوان وعید و کیفر آماده میشود اولاً و خود شخص به همان درجه میرسد ثانیاً و معیار همه اینها هم قرآن خواهد بود؛ منتها قُرباً یا بُعداً.
پرسش:...
پاسخ: مادامی که انسان در دنیا هست در معرض زوال است، سهو و نسیان است، کفر و نفاق است لازمه نیست اما شرط لازم را دارد تا انسان در عالم حرکت هست بین خوف و رجا به سر میبرد، اما وقتی به آن درجهٴ عالیه رسید دیگر نظیر عمار که رسید دیگر «مِن قَرنه الی قَدَمه» میشود ایمان .
پرسش:...
پاسخ: بله؛ این معنایش آن نیست که عمل درجه دارد [بلکه] معنایش این است که عمل درجه میسازد، انسان با عمل درجات پیدا میکند.
وصول به درجات ایمان در پرتو قرآن و عترت
پرسش:...
پاسخ: مثل اینکه اهلبیت خودشان ترازو هستند دیگر ما به اینها عرض میکنیم «السلام علی میزان الأعمال» دیگر، آنها هم میزان برای دیگراناند ﴿وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ﴾ فرمود: «نحن الموازین» چه اینکه فرمود ما صراطیم ، اگر انسان به آنجا برسد معیار میشود برای دیگران؛ منتها نِیل به آن مقام برای غیر عترت طاهره آسان نیست. اینگونه از آیات نشان میدهد که تمام اینها به حساب قرآن کریم است، چون دیگر ممکن نیست کسی به درجهای از درجات ایمان برسد منهای قرآن و عترت که، پس هر کسی به هر درجه میرسد از قرآن میگیرد. در سطح عمل خیلی مهم نیست، چون خیلیها عمل میکنند به معرفت وابسته است، اگر معارف درجات نباشد که انسانها درجات ندارند پس معارف درجات دارد و منهای قرآن که جایی برای گرفتن درجه نیست، پس از سادهترین معنا تا عمیقترین معنا میشود قرآن، این همان است که حبلالله یک طرفش به دست انسانهاست، طرف دیگرش به دست ذات اقدس الهی است و به انسان میگویند این حبل را بگیر و بالا برو و گرچه ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ یک قدحی است درباره کافر و منافق، اما اگر کسی در معارف و در علوم الهی قانع باشد، کمهمّت باشد این بد است، مثلاً کسی که به درجه ده رسیده بگوید همین مقدار برای من کافی است این معلوم میشود «مقفولالقلب است اما فوقه»، قلبش قفل شده. در این تعبیرات دینی و اخلاقی هست اوّلین روز جهل انسان همان روزی است که بگوید این مقدار تحصیل برای من بَس است [و] من فارغالتحصیل است، اگر گفت همین مقدار بَس است یعنی درِ قلبش را نسبت به معارف برتر بسته است، آنگاه این آیه همواره انسانها را تشویق میکند به تدبّر ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾.
تبیین مصادیق درجات
حالا ببینید کسانی که دارای درجاتاند قرآن کریم چگونه اینها را به عنوان شرح بعد از متن معرّفی میکند. متن این است که حالا عدهای دارای درجاتاند یا عدهای خودشان درجاتاند حالا درجات چیست؟ میفرماید اخلاص، درجه است، مخلَصین درجاتی دارند درِ خاصّی از بهشت به روی اینها باز است، انابه درجهای از درجات ایمان است منیبین راه خاص دارند، توبه درجه خاص است همه اینها میبینید به معارف اعمال برمیگردند، مثلاً درباره همین مطهّرین فرمود مطهّرون درجه خاص دارند و راهشان این است که اینها علم تأویل قرآن نزد آنهاست که ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ مطهّرون درجات مخصوصه دارند و ثمرهٴ ممتازهٴ این درجه هم تماس با باطن قرآن است، با تأویل قرآن است.
یک سلسله آثار مشترکی برای همه مؤمنین هست، چه اینکه یک سلسله کیفر تلخی برای همه کافران و منافقان، اما برای هر صاحب درجهای یک باب مخصوص است؛ برای «مطهّرون» علم به تأویل قرآن است که ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ برای مخلَصون که بالاتر از مخلِصیناند آن هم یک حُکم مخصوصی است که در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» آمده است که خداوند برای مخلَصین اوصافی ذکر کرده است که ظاهراً بالاترین وصف همان باشد که در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» آمده.
ویژگیهای مخلصین با توجه به ایات 159 و 160 سورهٴ «صافات»
درباره مخلَصین فرمود شیطان نسبت به اینها دسترسی ندارد، خود شیطان هم اعتراف کرد: ﴿إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ خدا فرمود با اینکه ما همه را در قیامت با یک فرمان احضار میکنیم ولی درباره مخلَصین فرمود مخلصون مستثنا هستند ما آنها را جلب نمیکنیم در قیامت آنها را برای محاکمه احضار نمیکنیم، برگه اخطار و احضار نمیفرستیم برای آنها در مقام احضار کردن مخلَصین را مستثنایند، در مقام اغوای شیطان مخلَصین استثنا هستند، در مقام هراسناک شدن از رعب قیامت مخلَصین مستثنایند و امثال ذلک، اما ظاهراً برجستهترین مقامی که برای مخلَصین در قرآن کریم آمده است همان است که در آیه 159 و 160 سورهٴ مبارکهٴ «صافات» است فرمود: ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ ٭ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ﴾؛ خدای سبحان منزّه از توصیفی است که دیگران توصیف کردند، آن وصفی که دیگران برای خدا ذکر کردند خدا از آنها منزّه است، مگر آن وصفی که مخلَصون خدا را به آن وصف توصیف کردند. اینها چه کسانیاند؟ به جایی رسیدند که مجازند خدا را توصیف کنند، با همه آن روایاتی که نهی شده است شما خدا را توصیف نکنید «الاّ بما وصف به نفسه» «فَصِفوه بما وصف به نفسه» از این تعبیرات در روایات هست. بابی در اصول کافی هست که شما خدا را «بغیر ما وصف به نفسه» توصیف نکنید ، اما خداوند گاهی خود را به زبان بندگان مخلَص توصیف میکند، اینها کسانیاند که علم اینها فانی در علم حق است، نمیگویند چیزی را مگر اینکه خدا بر زبانشان جاری کند، اگر نمیفهمند چیزی را مگر خدا در قلبشان القا کند و نمیگویند چیزی را، مگر اینکه خدا بر زبانشان جاری کند، پس کلام اینها میشود کلامالله ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ ٭ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ﴾ ظاهراً آیهای به این عظمت در شأن مخلَصین در هیچ جای قرآن نیست که این در موقع توصیف ذات اقدس الهی است. از آن پایینتر مسئله بهشت و مسئله عدم احضار و مسئله صیانت و عصمت از اغوای شیطان و امثال ذلک است به جایی رسیده است که حق دارد خدا را معرّفی کند، چون هیچ نمیگوید مگر آنکه خدا بر زبان او جاری کند ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ ٭ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ﴾، خب.
پس «مخلَصین» صغرا را هم مشخص کرد، درباره خیلی از انبیا فرمود: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ﴾ این هم صغرای قیاس است، کبرای قیاس آن است که مخلَصین حق توصیف الهی را دارند این هم یک درجه است.
توصیف اولیای الهی
درباره اولیای الهی هم که به مقام ولایت رسیدند ولایت هم درجهای از درجات الهی است، اینها کسانیاند که جز به خدا نمیاندیشند و واله حقاند، لذا نمیدانند اصلاً چه چیزی در عالم گذشت و چه چیزی در عالم میگذرد غمگین نیستند و خوشحال هم نیستند چیزی مگر به همان لقای حق، همین آیه معروف ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ یعنی آنچه در نشئه امکان میگذرد اینها دل کندند، بنابراین چیزی از دست اینها گرفته نشد که غمگینشان کند، چیزی هم در آینده از دست اینها گرفته نمیشود که هراسناکشان کند، نه درباره گذشته غمی دارند نه درباره آینده ترسی: ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾.
مُنیبین و ویژگیهای آنها
یا درباره تذکّر که فرمود متذکّر حق باشید، شما اگر به یاد حق باشید حق هم به یاد شماست ﴿فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ﴾ فرمود منیبین به یاد مناند: ﴿وَمَا یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَن یُنِیبُ﴾ منیبین هم یک درجه خاص دارند؛ آنها که اهل انابهاند، انابه قویتر از توبه است انابه حالا یا از «ناب ینیب» است یا از «ناب ینوب» اگر از «ناب ینوب» بود یعنی این شخص چندین بار رفت در ساحت قدس الهی دمِ درِ بندگیِ حق و ربوبیت حق و بندگی خود آنقدر رفت چندین بار نوبت گرفت تا «ناب ینوب» با گرفتن نوبتهای مکرّر شده منیب، اگر از «ناب ینوب» باشد و اگر از «ناب ینیب» باشد «ناب یعنی انقطع» «ینیب یعنی ینقطع» آنقدر از غیر حق بُرید و منقطع شد تا کمالالانقطاع نصیبش شد، شده منیب چنین آدمی میشود متذکّر. قهراً با اولواالالبابی که فرمود: ﴿وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُوْلُوا الْأَلْبَابِ﴾ و امثال ذلک هماهنگ خواهد بود. برای مجتباها، مصطفاها امثال ذلک که اوصافشان را خدای سبحان ذکر کرد درجات مخصوصی است و پیامدها خاصی.
عمل طالح و نتایج آن
نقطه مقابل این درجات، درکات است حالا ببینید همه اینها با علم و عمل ساخته شد، از آن طرف هم ببینید با علم و عمل چه ساخته میشود، با علمهای الحادی و با عمل طالح چه چیزی ساخته میشود در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» میفرماید بعضی از اعمال، آدم را منافق میکند این مکروهات است که کمکم به معاصی صغیره میکشد، معاصی صغیره است که به معاصی کبیره میکشد معاصی کبیره است که به اکبر کبائر میکشد کمکم آدم میشود منافق، این کفر که در درون مستتر شد ـ معاذاللهـ دیگر نمیتواند از آن دربیاید آنوقت این نفاق تا هنگام مرگ با او است. در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیه 77 این است که ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ﴾ وعدههایی دادند، تعهدهایی با خدا کردند این عهد و وعده را عمل نکردند، دروغ گفتند. این خُلف وعده با خدا و دروغ گفتن، اینگونه از معاصیهای کبیره کمکم اینها را عِقاب کرد به عقوبت این معاصی مبتلا شدند این معصیتها اینها را عِقاب کرد «عِقاب» را هم که میگویند «عقاب» چون در عقب و به دنبال عمل طالح میآید خب، این معاصی کبیره چگونه اینها را عقاب کرد؟ اینها را منافق کرد ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ﴾ معلوم میشود این معاصی کبیره انسان را عقاب میکند، عقوبت این معاصی کبیره هم کفر است حالا یا نفاق یا کفر، حالا یا کفر مستتر میشود نفاق یا کفر مشهور میشود همان کفر مصطلح.
درباره کفر مشهور فرمود: ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی أَن کَذَّبُوا﴾ عاقبت افراد دروغگو، عاقبت معصیتکارها، عاقبت تبهکارها تکذیب است. آن معصیت است و تکذیب، کفر. حالا این ﴿أَن کَذَّبُوا﴾ اسم است برای ﴿کَانَ﴾؛ ﴿ثُمَّ کَانَ﴾ عاقبت ﴿عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی أَن کَذَّبُوا﴾ یعنی «ثم کانت تکذیب عاقبة الذین اساء السؤیٰ» که سیدناالاستاد معنا کرده است ، یا نه که دیگران معنا کردند یا نه این ﴿السُّوءی﴾ اسم باشد برای ﴿کَانَ﴾؛ ﴿ثُمَّ کَانَ﴾ عاقبت ﴿الَّذِینَ أَسَاءُوا﴾ چه چیزی عاقبتشان میشود؟ عاقبتشان حُسنا نیست، ﴿السُّوءی﴾ است، چرا عاقبتشان ﴿السُّوءی﴾ است، حُسنا نیست به دلیل ﴿ أَن کَذَّبُوا﴾
به هر حال عمل طالح انسان را عقاب میکند؛ عقوبت یعنی چیزی که بعد از عمل میآید؛ منتها اصطلاحاً درباره عمل طالح و معاصی گفته میشود عقوبت، پس گاهی انسان در اثر عمل صالح به آنجایی میرسد که خدا میفرماید: ﴿الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾ در پایان سورهٴ «عنکبوت» یا ﴿وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ﴾ در پایان سورهٴ «حجر» اینها نتایج عمل صالح است که عمل صالح انسان را اهل یقین میکند، خب اهل یقین شد کجا میبرند او را؟ ملکوت میبرند درباره ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ خب موقنین با ملکوت مأنوساند ﴿وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ﴾ بشود اهل ملکوت ﴿الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾ اینها نتایج عمل صالح.
آیه سورهٴ «توبه» که فرمود: ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ﴾ یعنی تا روز مرگ اینها منافقاند یعنی توفیق توبه پیدا نمیکنند، چرا: ﴿بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ﴾ بنابراین عمل است که برای انسان اول درجه تحصیل میکند، بعد خود انسان را درجه میسازد و هر درجهای که برای انسان پیدا میشود جدای از قرآن نیست، پس قرآن دارای مراتب و معارف و درجات گوناگونی است که هر کسی به هر مرتبه رسیده است توان آن را دارد که بالاتر برود و به هیچ اندازه اکتفا نکند و نگوید من قانع هستم، البته به جایی میرسد که بالاتر از او مقدور او نیست، اما حقیقت قرآن است. اینها اجمالی از سخنان درباره فایده نهم از فواید دهگانه ، فایده دهم میماند برای فردا.
«و الحمد لله رب العالمین»
رسوخ علم و عمل در جان، منشأ استقرار ایمان
تقسیمبندی طوایف بر حسب درجات و درکات
وصول به درجات ایمان در پرتو قرآن و عترت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
خلاصه مباحث گذشته
بعد از ارائه آن پنج مقدمه و اصل، ده نتیجه بر این گفتههای پنجگانه مترتّب کردند. نتیجه نهم و ثمرهٴ نهم این اصول پنجگانه این بود که قرآن کریم دارای درجات گوناگونی از معارف هست، چون الفاظ برای ارواح معانی وضع شد هر درجهای از درجات عالیهٴ این معنا، آن هم به حساب قرآن خواهد آمد و چون انسان توان ترقّی همه این درجات را دارد مأمور به هدایت و تدبّر در این درجات است و یکی از مقدّمات اصول گذشته هم این بود که تنها راه تکامل انسان معرفت نفس است یعنی انسان حقیقت خود را بشناسد و در اوصاف نفسانی خود سفر کند، براساس آیه سورهٴ «مائده» که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ انسان صالحِ سالک در مراحل نفس سفر میکند، چه اینکه انسان طالح هم در درکات نفس سفر میکند. چون اساس، معرفت نفس و سیر در اوصاف نفس است و نفس هم دارای دو شأن است؛ شأن علمی و عملی یعنی انسان میاندیشد و برابر اندیشه کار انجام میدهد، پس درجات نفس و منازل نفس به منازل علمی و عملی برمیگردد و چون انسان بیش از یک حقیقت نیست بین علم و عمل او هم پیوند است؛ اینطور نیست که در جناح علم یک سلسله راهها را طی کند و در جناح عمل یک سلسله راهها را چون مجموعه علم و عمل یک واحد را تشکیل میدهند؛ انسان یک حقیقت است، نه دو حقیقت. آن درجات علمی و یا درجات عملی همه اینها سازنده انساناند. پس براساس اینکه تنها راه نفس است انسان تا نفس خود را نشناسد نمیتواند از قرآن بهره بگیرد، این مطلب اول و چون نفس در شأن علم و عمل خلاصه میشود و انسان دارای معرفت و عمل است و شئون اندیشه و کار را داراست باید این دو شأن را شناسایی کند و در درجات اینها سفر کند، این مطلب دوم.
رسوخ علم و عمل در جان، منشأ استقرار ایمان
درجات علمی و عملی برای انسان سالک، اوایل چون مستقرّ نیست به صورت حال درمیآید؛ هرگونه ایمانی اگر اینگونه افراد داشته باشند ایمان مستودع است، نه ایمان مستقرّ، هرگونه علم و عملی هم داشته باشند در معرض زوال است بالأخره و اگر کوشش کرد و این علم و عمل را در جان خود راسخ کرد، ایمان او از مستودع بودن به مستقرّ شدن میرسد و حالات نفسانی او از حال بودن به ملکه شدن منتقل میشود اینکه در کتابهای عقلی گاهی از علوم به عنوان کیفیات نفسانی یاد میکنند، بعد درباره همین علم که سخن میگویند، سخن از اتحاد عالم و معلوم به میان میآید برای آن است که علم در اوایل، کیف نفسانی است؛ اینچنین نیست که صورت جوهری برای نفس باشد و نفس با او متّحد بشود [بلکه] علمی که در معرض زوال است به عنوان یک وصف نفسانی است، وقتی راسخ شد در جان و این جان هم در علم رسوخ کرد پیوندشان همانند پیوند ماده و صورت شد بلکه قویتر، آنگاه سخن از اتحاد عالم و معلوم، عاقل و معقول و مانند آن است.
پرسش:...
پاسخ: آن عقل است، لذا راغب در مفردات در کلمهٴ عقل این حدیث را نقل میکند. بعضی خوشاستعدادند عقل طبیعی دارند، بعضی عقلشان با درس و بحث فراهم میشود، آن عقل مطبوع یعنی هوش فطری .
وصول به درجه ملکه و ثمرات آن
مسئله بعدی آن است که اگر انسان توانست از درجهٴ حال به درجهٴ مَلکه سفر کند، آنگاه آیات قرآن برای او خوب روشن خواهد شد؛ معلوم میشود که چرا خداوند در بعضی از موارد میفرماید: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ در بعضی از موارد دیگر میفرماید: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ دیگر نمیگوید آنجا که فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ «لام» محذوف است «أی لهم درجات» اگر تنها راهی که انسان در آن راه قدم برمیدارد نفس است و اوصاف نفسانی، اگر اوصاف نفسانی راسخ شد، مثل اینکه ایمان مستقر شد ـ چه اینکه درباره عمار(رضوان الله علیه) مثلاً آمده است که عمار «من قرنه الی قدمه» ایمان است و بالاتر از این درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) رسیده است ـ اینگونه از افراد دیگر ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾اند، نه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ اگر برای علوم درجات است و این شخص با علم یکی شد خودش میشود درجه، اگر برای اعمال، مراتب است و این شخص با مرتبهای از مراتب ایمان و عمل صالح متّحد شد خود میشود درجه آنگاه هم آیاتی که میفرماید: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ را بر ظاهرش حمل میکند و هم آیهای که میفرماید: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ بر ظاهرش محمول میشود. وقتی اینچنین شد در مرحله اینگونه از آیات نیازی به تأویل و حذف مضاف و امثال ذلک نبود برای عدهای درجه است و برای عدهای واقعاً درجات، پیامد این ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ و پیامد آن ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ آیات دیگری است که آنها را هم بر ظاهرش حمل میکنند؛ دیگر نیازی به تأویل یا حذف مضاف و مانند آن نیست. مثل اینکه درباره بعضیها خدای سبحان میفرماید اینها اگر مؤمناً رخت بربستند ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ و امثال ذلک.
درباره مقرّبین تعبیری عمیقتر دارد میفرماید: ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِیمٍ﴾ نه «له روحٌ و له ریحانٌ»، بلکه خود روح و ریحان است ﴿وَجَنَّتُ نَعِیمٍ﴾، خود بهشت است، گذشته از آن ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ که برای دیگران است خود اینها هم بهشتاند، چون هر مقامی که برای درجات نازله باشد برای درجات عالیه هست، ولی عکس نیست یعنی اگر برای اوساط از اهل ایمان که ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ هستند، ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ بود، برای اوحدی از اهل ایمان یقیناً ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ هست ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِیمٍ﴾ این برای مقرّبین است برای دیگران نیست، اینچنین نیست که ما بگوییم «أی فله روح و له ریحان و له جنة نعیم» بلکه خود جنّت نعیم است.
درکات و عواقب آن
چه اینکه در طرف درکات هم همین طور است اگر عدهای کفر برای اینها آنچنان رسوخ نکرد و مَلکه نشد وقود نار نشدند نظیر آلفرعون، بلکه جزء تبهکارانی بودند که کیفرشان جهنم است درباره آنها میفرمایند نار اللهی است که ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ و امثال ذلک.
و اما اگر کسی کفر در درون او راسخ شد این خود هیزم افروختهٴ جهنم است ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ خود این گروه هیزم جهنماند هیزمی که سوخت و سوز دارد و خاکستر نمیشود ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ دیگر لازم نیست یک حطب دیگری بیاورند و اینگونه از افرادی که کفر در اینها رسوخ کرده است اینها را با آن حطب بسوزانند، گرچه آن هم در موطن خود محفوظ است، اما همین اشخاص به صورت یک هیزم افروخته مجسّم میشوند چه در درکات، چه در درجات آیاتی هم که در این زمینه هست سه طایفه است.
تقسیمبندی طوایف بر حسب درجات و درکات
یک طایفه مخصوص مؤمنین است که برای اینها درجات ذکر میکنند، یک طایفه مربوط به منافقین و امثال ذلک است که برای آنها درکات ذکر میکنند، طایفه ثالثه آیهای است که جامع بین همه اینهاست یعنی جامع بین درجات ایمان و درکات کافر است و ثابت میکند که علم و عمل درجهساز است.
کیفیت تجسم عمل با توجه به تقسیمبندی سهگانهٴ طویف
پرسش:...
پاسخ: چرا، آن یکی جداست این یکی خودش است به هر حال عمل مجسّم میشود گاهی بیرون از حیطه عامل است، گاهی به صورت خود عامل درمیآید.
پرسش: ...
پاسخ: مربوط به اوست جدای از او نیست او را رها نمیکند او مرهون این کارهاست، اما یک وقت است که میگوییم آن هیزم مشتعل او را رها نمیکند، یک وقت میگوییم خود این شخص هیزم مشتعل است این دو تعبیر است. یک وقت میگوییم بهشت برای مؤمنین هست و مؤمنین هرگز بهشت را ترک نمیکنند و بهشت برای اینها قطعی است، یک وقت میگوییم خود مؤمن روح و ریحان و جنّت است، نظیر همان بیانی که در ذیل حدیث معروف است که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در امالی نقل کرده است که رسول خدا به حضرت امیر(علیهماالصلاة) فرمود: «أنا مدینةُ الحکمةِ وَهی الجنّةُ وَأنتَ یا علیُّ بابُها» این غیر از آن احادیث معروف است که حضرت به حضرت امیر فرمود که من شهر حکمتم و این حکمت خودش بهشت است و تو درِ این بهشتی. بنابراین اگر چیزی جزء شئون نفس انسانی بود، جزء قلمرو حیطهٴ هستی هر کسی بود این لازمهاش آن نیست که خود این شخص به آن صورت دربیاید، گاهی وجود خارجی است که «یَدورُ مَعَهُ حَیث ما دار» .
پرسش:...
پاسخ: بله، برای او مجسّم میشود او میبیند دیگری نمیبیند، اما حرف در آن است که یک وقت خود شخص منکر میشود، یک وقت است نکیر و منکری او را بازخواست میکنند، یک وقت است قبرش مشتعل میشود، یک وقت خودش یک هیزم افروخته خواهد بود اگر سیر بحث از معرفت نفس شروع شد این سه طایفه آیات هر کدام جای خود را باز میکند؛ دیگر نیازی نیست که مثلاً ما بگوییم آنچه در سورهٴ «آلعمران» آمده است که ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ﴾ اینها را ما با آنچه در سورهٴ «انفال» یا سورهٴ «انعام» یا سورهٴ «احقاف» آمده است هماهنگ کنیم حالا این آیات تلاوت میشود معلوم میشود که آن مقدمهٴ قبلی که گفته شد تنها راه سیر و سلوک نفس است و آن مقدمهای هم که گفته شد معارف قرآن و حقایق قرآن درجات است چگونه ظهور میکند.
نقش عمل در تعیین میزان درجات و درکات
در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» اول فرمود همان آیه 102 که ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ از اینجا روشن میشود که عالیترین درجه تقوا همان است که شایسته خدای سبحان باشد درجات وسطیٰ و نازلهای دارد که دیگران مکلّفاند، چه اینکه در مسئله جهاد هم فرمود: ﴿جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ لکن در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» طایفه ثالثه مطرح است اول ما آن دو طایفه را بخوانیم، آنچه مربوط به مؤمنین است یا آنچه مربوط به کافرین و منافقین است بخوانیم تا طایفه ثالثه که جامع بینالطائفتین است خوانده شود.
در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» آیه دوم این است که ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ تا میرسد به آیه چهارم که ﴿أُوْلئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ﴾ که ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ است. مشابه این تعبیر در آیاتی، نظیر سورهٴ «انعام» و «احقاف» هم هست. این طایفهای است که درباره مؤمنین است، درباره کافرین و منافقین همان آیه معروف است که ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ پس برای کافران و منافقان درکات است، برای مؤمنان و موحّدان درجات، آنگاه آیه سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» جامع اینها خواهد بود، مثلاً در آیه 132 سورهٴ «انعام» این است که ﴿وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ﴾ ولی در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» اصل کلّی را بیان میکند که جامع هر دو طایفه است، آیه 162 و 163 ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ کَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ ٭ هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ﴾ در آیه قبل فرمود اینها دو گروهاند؛ بعضی تابع رضوان حقاند، در مسیر رضای حق قدم برمیدارند، گروهی هم متمرّدند. آنکه تابع رضوان حق است با کسی که جایگاهش را غضب الهی قرار داد یکسان نیست ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ کَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ﴾ پس عدهای تابع رضوان الهیاند و عدهای هم ﴿وَبِئْسَ الْمَصِیرُ﴾. آنگاه فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ همین دو گروه، یک عده در طلب رضوان دارای درجاتاند، عدهای در تمرّد و سیرورت به طرف جهنم دارای درجاتاند ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ﴾ و منشأ این درجات داشتن هم، عمل است ﴿وَاللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ﴾ نه اینکه برابر عملی که انجام دادهاند به آنها درجه داده میشود که سیدناالاستاد در کتاب شریف المیزان فرمودند ، آن برای اوایل امر است واقعاً اینچنین نیست که ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ی که در سورهٴ «آلعمران» است به ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ سورهٴ «انفال» تعبیر بشود، آن ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ یک موطن دارد، این ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ موطن دیگر دارد، اینها واقعاً درجه خواهند شد. انسان با این سیر که برود آنگاه میبیند که در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» که ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِیمٍ﴾ دیگر نیازی به تعبیر نیست، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «جن» که دارد ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ هم نیازی به تعبیر نیست، قاسط اهل قَسط است نه اهل قِسط. آنکه اهل قِسط است او را میگویند مُقسِط و محبوب خداست که ﴿إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾ اما آنکه اهل قَسط است، قَسط هو الجور، آنکه اهل قَسط است یعنی اهل جور است او حَطب جهنم است؛ قَسط با ظلم است، قِسط با عدل است؛ قاسِط اهل قَسط و ظلم است، مُقسِط اهل قِسط و عدل است.
به هر حال ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ و منشأ این درجات داشتن یا درکات داشتن هم عمل هست چون در همین آیهای که طایفه ثالثه است و هر دو گروه را جمع کرده است اول پیروی رضوان حق را ذکر فرمود، بعد جایگاه غضب خدا را فراهم کردن ذکر کرد، آنگاه فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ﴾ و اگر احیاناً میگویند کافران و منافقان درجه ندارند یعنی آن درجه ممدوحی که برای مؤمنان و موحّدان است ندارند وگرنه آنها هم دارای درجاتاند، مثل اینکه اگر گاهی گفته میشود کافر دارای شرح صدر نیست، مؤمن دارای شرح صدر است این یک امر اضافی است وگرنه هم کافر دارای شرح صدر است، مشروحالصدر است و هم مؤمن مشروحالصدر است، اما مؤمن مشروحالصدر است مثل اینکه موسای کلیم عرض کرد ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی﴾ ذات اقدس الهی به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ﴾ یا درباره مؤمنان دیگر فرمود: ﴿فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ﴾ یا کسی که شرح صدر دارد ﴿فهُوَ عَلَی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾ و امثال ذلک و درباره کافران فرمود اینها شرح صدر ندارند اینها دلشان بسته است و تنگ است، گاهی تعبیر میفرماید: ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ که قلب اینها بسته است، گاهی هم تعبیر میفرماید: ﴿مَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمَا یَصَّعَدُ فِی السَّماءِ﴾ که این ضیّقالصدر است، مثل اینکه میخواهد به آسمانها سفر کند نفسش بند میآید؛ در حالی که ضیّقالصدر است درباره همین گروه میفرماید اینها شرح صدر دارند ﴿مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ﴾ این گروه کسانیاند که دستِ دلشان در کفر و نفاق و معصیت باز است؛ اینها میدان جانشان برای پذیرش هرگونه کفر و الحاد و نفاق باز است، اینها هم شرح صدر دارند. اینها هم در اوایل کیف نفسانی بود بعد برای اینکه مَلکه شد، وقتی مَلکه شد حرفشان این است که ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾ به پیامبرشان نظیر شعیب(سلام الله علیه) میگویند برای ما بیتفاوت است چه موعظه بکنی، چه اندرز ندهی بیتفاوت است و ذات اقدس الهی هم براساس این بیتفاوتی اینها صحّه گذاشت، فرمود: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ ؛ ولی تو برای اتمام حجت این کار را بکن.
این گروه کسانیاند که موعظه و عدم موعظه، انذار و عدم انذار بر آن یکساناند، چه اینکه گروه وارستهها هم به جایی میرسند که هنوز دستور به اینها نرسیده امتثال میکنند؛ همین که بفهمند رضای حق در چیست اطاعت میکنند لازم نیست کسی به اینها دستور بدهد، نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» فرمود: ﴿یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ ؛ بعضیها هنوز نورِ جدید به آنها نرسیده مشتعل میشوند؛ همین که رضای حق را ادراک کنند امتثال میکنند لازم نیست امری باشد، لازم نیست «خوفاً من النار» باشد، لازم نیست «شوقا الی الجنة» باشد، اینچنین است «سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَمَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تأمرْهُمْ» اینها «یُطِیعُونَ» در مقابل کسانی که ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ اینچنیناند.
بنابراین منشأ همه اینگونه از امور عمل است و همانطوری که در روایات ما آمده است درجات بهشت به عدد درجات قرآن است و به قاری قرآن گفته میشود: «اِقرأ وارقَ» ؛ بخوان و بالا برو، معلوم میشود که هر معنای دقیقی که در امتداد همین معنای حبلالله باشد، انسان اگر او را بفهمد و برابر او عمل کند درجهای از درجات بهشت برای او ساخته میشود در اوایل امر و خودش درجهای از درجات بهشت خواهد شد در پایان امر، چه اینکه هر اندازه دوری از معارف قرآن علماً و عملاً حاصل بشود درکهای از درکات جهنم برای شخص به عنوان وعید و کیفر آماده میشود اولاً و خود شخص به همان درجه میرسد ثانیاً و معیار همه اینها هم قرآن خواهد بود؛ منتها قُرباً یا بُعداً.
پرسش:...
پاسخ: مادامی که انسان در دنیا هست در معرض زوال است، سهو و نسیان است، کفر و نفاق است لازمه نیست اما شرط لازم را دارد تا انسان در عالم حرکت هست بین خوف و رجا به سر میبرد، اما وقتی به آن درجهٴ عالیه رسید دیگر نظیر عمار که رسید دیگر «مِن قَرنه الی قَدَمه» میشود ایمان .
پرسش:...
پاسخ: بله؛ این معنایش آن نیست که عمل درجه دارد [بلکه] معنایش این است که عمل درجه میسازد، انسان با عمل درجات پیدا میکند.
وصول به درجات ایمان در پرتو قرآن و عترت
پرسش:...
پاسخ: مثل اینکه اهلبیت خودشان ترازو هستند دیگر ما به اینها عرض میکنیم «السلام علی میزان الأعمال» دیگر، آنها هم میزان برای دیگراناند ﴿وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ﴾ فرمود: «نحن الموازین» چه اینکه فرمود ما صراطیم ، اگر انسان به آنجا برسد معیار میشود برای دیگران؛ منتها نِیل به آن مقام برای غیر عترت طاهره آسان نیست. اینگونه از آیات نشان میدهد که تمام اینها به حساب قرآن کریم است، چون دیگر ممکن نیست کسی به درجهای از درجات ایمان برسد منهای قرآن و عترت که، پس هر کسی به هر درجه میرسد از قرآن میگیرد. در سطح عمل خیلی مهم نیست، چون خیلیها عمل میکنند به معرفت وابسته است، اگر معارف درجات نباشد که انسانها درجات ندارند پس معارف درجات دارد و منهای قرآن که جایی برای گرفتن درجه نیست، پس از سادهترین معنا تا عمیقترین معنا میشود قرآن، این همان است که حبلالله یک طرفش به دست انسانهاست، طرف دیگرش به دست ذات اقدس الهی است و به انسان میگویند این حبل را بگیر و بالا برو و گرچه ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ یک قدحی است درباره کافر و منافق، اما اگر کسی در معارف و در علوم الهی قانع باشد، کمهمّت باشد این بد است، مثلاً کسی که به درجه ده رسیده بگوید همین مقدار برای من کافی است این معلوم میشود «مقفولالقلب است اما فوقه»، قلبش قفل شده. در این تعبیرات دینی و اخلاقی هست اوّلین روز جهل انسان همان روزی است که بگوید این مقدار تحصیل برای من بَس است [و] من فارغالتحصیل است، اگر گفت همین مقدار بَس است یعنی درِ قلبش را نسبت به معارف برتر بسته است، آنگاه این آیه همواره انسانها را تشویق میکند به تدبّر ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾.
تبیین مصادیق درجات
حالا ببینید کسانی که دارای درجاتاند قرآن کریم چگونه اینها را به عنوان شرح بعد از متن معرّفی میکند. متن این است که حالا عدهای دارای درجاتاند یا عدهای خودشان درجاتاند حالا درجات چیست؟ میفرماید اخلاص، درجه است، مخلَصین درجاتی دارند درِ خاصّی از بهشت به روی اینها باز است، انابه درجهای از درجات ایمان است منیبین راه خاص دارند، توبه درجه خاص است همه اینها میبینید به معارف اعمال برمیگردند، مثلاً درباره همین مطهّرین فرمود مطهّرون درجه خاص دارند و راهشان این است که اینها علم تأویل قرآن نزد آنهاست که ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ مطهّرون درجات مخصوصه دارند و ثمرهٴ ممتازهٴ این درجه هم تماس با باطن قرآن است، با تأویل قرآن است.
یک سلسله آثار مشترکی برای همه مؤمنین هست، چه اینکه یک سلسله کیفر تلخی برای همه کافران و منافقان، اما برای هر صاحب درجهای یک باب مخصوص است؛ برای «مطهّرون» علم به تأویل قرآن است که ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ برای مخلَصون که بالاتر از مخلِصیناند آن هم یک حُکم مخصوصی است که در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» آمده است که خداوند برای مخلَصین اوصافی ذکر کرده است که ظاهراً بالاترین وصف همان باشد که در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» آمده.
ویژگیهای مخلصین با توجه به ایات 159 و 160 سورهٴ «صافات»
درباره مخلَصین فرمود شیطان نسبت به اینها دسترسی ندارد، خود شیطان هم اعتراف کرد: ﴿إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ خدا فرمود با اینکه ما همه را در قیامت با یک فرمان احضار میکنیم ولی درباره مخلَصین فرمود مخلصون مستثنا هستند ما آنها را جلب نمیکنیم در قیامت آنها را برای محاکمه احضار نمیکنیم، برگه اخطار و احضار نمیفرستیم برای آنها در مقام احضار کردن مخلَصین را مستثنایند، در مقام اغوای شیطان مخلَصین استثنا هستند، در مقام هراسناک شدن از رعب قیامت مخلَصین مستثنایند و امثال ذلک، اما ظاهراً برجستهترین مقامی که برای مخلَصین در قرآن کریم آمده است همان است که در آیه 159 و 160 سورهٴ مبارکهٴ «صافات» است فرمود: ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ ٭ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ﴾؛ خدای سبحان منزّه از توصیفی است که دیگران توصیف کردند، آن وصفی که دیگران برای خدا ذکر کردند خدا از آنها منزّه است، مگر آن وصفی که مخلَصون خدا را به آن وصف توصیف کردند. اینها چه کسانیاند؟ به جایی رسیدند که مجازند خدا را توصیف کنند، با همه آن روایاتی که نهی شده است شما خدا را توصیف نکنید «الاّ بما وصف به نفسه» «فَصِفوه بما وصف به نفسه» از این تعبیرات در روایات هست. بابی در اصول کافی هست که شما خدا را «بغیر ما وصف به نفسه» توصیف نکنید ، اما خداوند گاهی خود را به زبان بندگان مخلَص توصیف میکند، اینها کسانیاند که علم اینها فانی در علم حق است، نمیگویند چیزی را مگر اینکه خدا بر زبانشان جاری کند، اگر نمیفهمند چیزی را مگر خدا در قلبشان القا کند و نمیگویند چیزی را، مگر اینکه خدا بر زبانشان جاری کند، پس کلام اینها میشود کلامالله ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ ٭ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ﴾ ظاهراً آیهای به این عظمت در شأن مخلَصین در هیچ جای قرآن نیست که این در موقع توصیف ذات اقدس الهی است. از آن پایینتر مسئله بهشت و مسئله عدم احضار و مسئله صیانت و عصمت از اغوای شیطان و امثال ذلک است به جایی رسیده است که حق دارد خدا را معرّفی کند، چون هیچ نمیگوید مگر آنکه خدا بر زبان او جاری کند ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ ٭ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ﴾، خب.
پس «مخلَصین» صغرا را هم مشخص کرد، درباره خیلی از انبیا فرمود: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ﴾ این هم صغرای قیاس است، کبرای قیاس آن است که مخلَصین حق توصیف الهی را دارند این هم یک درجه است.
توصیف اولیای الهی
درباره اولیای الهی هم که به مقام ولایت رسیدند ولایت هم درجهای از درجات الهی است، اینها کسانیاند که جز به خدا نمیاندیشند و واله حقاند، لذا نمیدانند اصلاً چه چیزی در عالم گذشت و چه چیزی در عالم میگذرد غمگین نیستند و خوشحال هم نیستند چیزی مگر به همان لقای حق، همین آیه معروف ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ یعنی آنچه در نشئه امکان میگذرد اینها دل کندند، بنابراین چیزی از دست اینها گرفته نشد که غمگینشان کند، چیزی هم در آینده از دست اینها گرفته نمیشود که هراسناکشان کند، نه درباره گذشته غمی دارند نه درباره آینده ترسی: ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾.
مُنیبین و ویژگیهای آنها
یا درباره تذکّر که فرمود متذکّر حق باشید، شما اگر به یاد حق باشید حق هم به یاد شماست ﴿فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ﴾ فرمود منیبین به یاد مناند: ﴿وَمَا یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَن یُنِیبُ﴾ منیبین هم یک درجه خاص دارند؛ آنها که اهل انابهاند، انابه قویتر از توبه است انابه حالا یا از «ناب ینیب» است یا از «ناب ینوب» اگر از «ناب ینوب» بود یعنی این شخص چندین بار رفت در ساحت قدس الهی دمِ درِ بندگیِ حق و ربوبیت حق و بندگی خود آنقدر رفت چندین بار نوبت گرفت تا «ناب ینوب» با گرفتن نوبتهای مکرّر شده منیب، اگر از «ناب ینوب» باشد و اگر از «ناب ینیب» باشد «ناب یعنی انقطع» «ینیب یعنی ینقطع» آنقدر از غیر حق بُرید و منقطع شد تا کمالالانقطاع نصیبش شد، شده منیب چنین آدمی میشود متذکّر. قهراً با اولواالالبابی که فرمود: ﴿وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُوْلُوا الْأَلْبَابِ﴾ و امثال ذلک هماهنگ خواهد بود. برای مجتباها، مصطفاها امثال ذلک که اوصافشان را خدای سبحان ذکر کرد درجات مخصوصی است و پیامدها خاصی.
عمل طالح و نتایج آن
نقطه مقابل این درجات، درکات است حالا ببینید همه اینها با علم و عمل ساخته شد، از آن طرف هم ببینید با علم و عمل چه ساخته میشود، با علمهای الحادی و با عمل طالح چه چیزی ساخته میشود در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» میفرماید بعضی از اعمال، آدم را منافق میکند این مکروهات است که کمکم به معاصی صغیره میکشد، معاصی صغیره است که به معاصی کبیره میکشد معاصی کبیره است که به اکبر کبائر میکشد کمکم آدم میشود منافق، این کفر که در درون مستتر شد ـ معاذاللهـ دیگر نمیتواند از آن دربیاید آنوقت این نفاق تا هنگام مرگ با او است. در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیه 77 این است که ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ﴾ وعدههایی دادند، تعهدهایی با خدا کردند این عهد و وعده را عمل نکردند، دروغ گفتند. این خُلف وعده با خدا و دروغ گفتن، اینگونه از معاصیهای کبیره کمکم اینها را عِقاب کرد به عقوبت این معاصی مبتلا شدند این معصیتها اینها را عِقاب کرد «عِقاب» را هم که میگویند «عقاب» چون در عقب و به دنبال عمل طالح میآید خب، این معاصی کبیره چگونه اینها را عقاب کرد؟ اینها را منافق کرد ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ﴾ معلوم میشود این معاصی کبیره انسان را عقاب میکند، عقوبت این معاصی کبیره هم کفر است حالا یا نفاق یا کفر، حالا یا کفر مستتر میشود نفاق یا کفر مشهور میشود همان کفر مصطلح.
درباره کفر مشهور فرمود: ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی أَن کَذَّبُوا﴾ عاقبت افراد دروغگو، عاقبت معصیتکارها، عاقبت تبهکارها تکذیب است. آن معصیت است و تکذیب، کفر. حالا این ﴿أَن کَذَّبُوا﴾ اسم است برای ﴿کَانَ﴾؛ ﴿ثُمَّ کَانَ﴾ عاقبت ﴿عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی أَن کَذَّبُوا﴾ یعنی «ثم کانت تکذیب عاقبة الذین اساء السؤیٰ» که سیدناالاستاد معنا کرده است ، یا نه که دیگران معنا کردند یا نه این ﴿السُّوءی﴾ اسم باشد برای ﴿کَانَ﴾؛ ﴿ثُمَّ کَانَ﴾ عاقبت ﴿الَّذِینَ أَسَاءُوا﴾ چه چیزی عاقبتشان میشود؟ عاقبتشان حُسنا نیست، ﴿السُّوءی﴾ است، چرا عاقبتشان ﴿السُّوءی﴾ است، حُسنا نیست به دلیل ﴿ أَن کَذَّبُوا﴾
به هر حال عمل طالح انسان را عقاب میکند؛ عقوبت یعنی چیزی که بعد از عمل میآید؛ منتها اصطلاحاً درباره عمل طالح و معاصی گفته میشود عقوبت، پس گاهی انسان در اثر عمل صالح به آنجایی میرسد که خدا میفرماید: ﴿الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾ در پایان سورهٴ «عنکبوت» یا ﴿وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ﴾ در پایان سورهٴ «حجر» اینها نتایج عمل صالح است که عمل صالح انسان را اهل یقین میکند، خب اهل یقین شد کجا میبرند او را؟ ملکوت میبرند درباره ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ خب موقنین با ملکوت مأنوساند ﴿وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ﴾ بشود اهل ملکوت ﴿الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾ اینها نتایج عمل صالح.
آیه سورهٴ «توبه» که فرمود: ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ﴾ یعنی تا روز مرگ اینها منافقاند یعنی توفیق توبه پیدا نمیکنند، چرا: ﴿بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ﴾ بنابراین عمل است که برای انسان اول درجه تحصیل میکند، بعد خود انسان را درجه میسازد و هر درجهای که برای انسان پیدا میشود جدای از قرآن نیست، پس قرآن دارای مراتب و معارف و درجات گوناگونی است که هر کسی به هر مرتبه رسیده است توان آن را دارد که بالاتر برود و به هیچ اندازه اکتفا نکند و نگوید من قانع هستم، البته به جایی میرسد که بالاتر از او مقدور او نیست، اما حقیقت قرآن است. اینها اجمالی از سخنان درباره فایده نهم از فواید دهگانه ، فایده دهم میماند برای فردا.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است