- 99
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 13 سوره آلعمران _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 13 سوره آلعمران _ بخش سوم"
نزول امداد الهی در جنگ بدر
وجوهی دربارهٴ آیهٴ ﴿یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ العَیْنِ﴾ و راه حل قرآن
نقش عقل در اداره قوای ادراکی و تحریکی انسانها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَأُخْرَی کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَاللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَن یَشَاءُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لأُولِی الأَبْصَارِ﴿13﴾
نزول امداد الهی در جنگ بدر
در این کریمه، نصرت مسلمین در جنگ بدر به عنوان یک امداد غیبی تبیین شد و آیتی بود برای همه؛ هم برای مؤمنین که دیگر در جنگهای بعدی اظهار ضعف نکنند، هم برای کافران که در نبردهای بعدی اظهار تجرّی نکنند.
وجوهی دربارهٴ آیهٴ ﴿یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ العَیْنِ﴾ و راه حل قرآن
مهمترین مسئله این است که در اینجا چگونه موجود دیده نشد و معدوم دیده شد. اینکه فرمود آیت، عبارت از آن است که فرقهای فیسبیلالله میجنگید و فرقهای کافر بود که در راه طاغوت نبرد میکرد ﴿یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ یعنی کافرین، مؤمنین را دو برابر میدیدند، یکی از احتمالات این بود. نحوه جمع این آیه با آیات سورهٴ «انفال» تا حدودی روشن شد که این مربوط به تعدّد موقف است، این را هم مفسّرین عامّه بیان کردند، هم مفسّرین خاصه، هم معتزله و هم اشاعره، هم زمخشری در کشاف این تفکر اعتزالی دارد و هم امام رازی در تفسیر کبیر که تفکر اشعری دارد. این را بر تعدّد موقف حمل کردهاند و منشأ تلاش برای حمل بر تعدّد موقف این است که این ﴿یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ را بر معنای تکثیر حمل کردند یعنی دو برابر دیدند. اگر ما بگوییم کافرین، مؤمنین را دو برابر دیدند یعنی بیش از آن مقداری که بود دیدند، حالا یا دو برابر خود مؤمنین یا دو برابر کافران دیدند، ولی اگر بگوییم مؤمنین، کافران را که سه برابر مسلمین بودند دو برابر میدیدند، این با آیات سورهٴ «انفال» اصلاً مخالف نیست آن هم چون یک نحو قلّت است دیگر نیازی به این زحمتها نیست، پس در بعضی از موارد آیه سورهٴ «انفال» با آیه سورهٴ «آلعمران» باید جمع بشود تا بگوییم آنجا که زیاد دیدند در یک موقف بود، آنجا که کم دیدند در موقف دیگر بود که این رأی را نوع مفسّرین طی کردند، منهم سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) ولی بنا بر بعضی از احتمالات که کافرین، مؤمنین را دو برابر میدیدند این درست است زیاد میدیدند، ولی مؤمنین، کافرین را که سه برابر مؤمنین بودند اگر دو برابر دیدند این هم کم دیدند در حقیقت. به هر حال ظاهر این آیه آن است که زیاد دیدند.
پرسش:...
پاسخ: خب بله، یک جا هم کم ببینند، هم زیاد ببینند دیگر جمع نقیضین همین است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ در موقف واحد، در حال واحد هم زیاد ببینند، هم زیاد نبینند جمع نقیضین است؛ اما اگر بگوییم که از اول قبل از شروع به جنگ تن به تن اینها را کم دیدند، مسلمین را کم دیدند و جری شدند، وقتی وارد صحنه نبرد شدند مسلمین را زیاد دیدند و اظهار ضعف کردند.
توجیه ادعای العام رازی و بررسی احتمالات وارده بر آیه سورهٴ «انفال» و «آلعمران»
امام رازی توجیهی دارد میگوید که مسئله آیه سورهٴ «آلعمران» با آیه سورهٴ «انفال» اینچنین جمع میشود که بر تعدّد موقف حمل میشود ، همانطوری که زمخشری در کشاف قبل از او این کار را کرده است؛ منتها ایشان میگویند که چون ﴿یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ﴾ چند احتمال دارد، بیننده چه کسی باشد و مرئی چه چیزی باشد چند احتمال هست در ارجاع ضمیر، بنا بر اینکه کم ببینند یعنی موجودی را نبینند این یک محذور دارد، بنا بر اینکه زیاد ببینند معدومی را موجود بپندارند این هم یک محذور دیگر دارد میگویند آنجا که تقلیل است یعنی بعضی از سربازها را مشرکین نمیبینند این محذوری ندارد نزد ما اشاعره برای اینکه ما میگوییم اگر همه شرایط حاصل شد و موانع برطرف شد رؤیت جایز است، نه واجب. چون رؤیت جایز است، نه واجب ممکن است که افرادی در جبهه بودند، شرایط رؤیت هم حاصل بود ولی ندیدند و اما آنها که میگویند با حفظ شرایط و حصول مقتضیها و رفع موانع رؤیت واجب است باید پاسخ بدهند ما که میگوییم عادةاللهی است خلاصه بر همان تفکّر ابطال علیت و قول به اینکه «عادة الله جرت» در عالم هست ما راحتیم، میگوییم ممکن است کسانی در جبهه باشند و افرادی آنها را نبینند دیدن موجود، واجب نیست جایز است. یعنی ضروری نیست، ممکن است منظور از جواز وجوب همان جواز وجوب عقلی است نه شرعی .
و اما بنا بر اینکه چیزی که نیست ببینند یعنی کافران، مسلمین را دو برابر ببینند، معدومی را ببینند این سفسطه است، این توجیه میخواهد البته، چیزی که در خارج نیست انسان آن را موجود ببیند این توجیه میخواهد. این اشکال را امام رازی طرح میکند، بعد توجیهی که به ذهنشان میرسد این است که میگوید این رأی به معنای مظنّه و گمان و حسبان است ﴿یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ﴾ یعنی «یظنون» یعنی «یحسبون» گمان کردند که دو برابرند که مجاز در کلمه قائل شد این رأی را به معنای رؤیت بَصر نه، به معنای رؤیت حسبانی، اگر هم یکی از معانی رؤیت همان مظنّه و حسبان باشد مجاز در کلمه هم نیست . غافل از اینکه ذات اقدس الهی برای تأکید مسئله فرمود: ﴿یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ این کلمه ﴿رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ برای تأکید است اگر منظور، رؤیت ظاهری است «کما هو الظاهر» برای تأکید است، اگر منظور، رؤیت باطنی است به منزله آن است که بفرماید «یقطعونه» «یرونه یعلمون أنهم مثلیهم جزماً و قطعاً» این ﴿رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ برای تأکید ذکر شد، دیگر با بود کلمه ﴿رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ نمیشود گفت این رأی به معنای مظنّه و حسبان است.
پرسش:...
پاسخ: معجزه بودن را قبول دارند؛ منتها در همین ایجاد گمان معجزه است معجزه را میپذیرد؛ منتها در تقریر مطلب ناتوان هستند. و اما اینکه موجودی را نبینند آن چون مبنا باطل است، بِنا هم فاسد است، چون نظام علّی حق است، نه نظام عادت مبنا که باطل شد بِنا هم باطل خواهد بود. الآن سخن در اشکال مبنایی نیست، سخن در این است که ایشان در ﴿یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ که کم را زیاد دیدند اینچنین توجیه میکند. کم را زیاد ببینند معنایش آن است که معدوم را ببینند و چون دیدن معدوم سفسطه است بنابراین این دیدن در حقیقت نیست، بلکه مظنّه و گمان و پنداشتن است .
رد نقل و نقد اشکال و نا تمام بودن ادعای فخررازی
این جواب ناتمام است برای اینکه کلمه ﴿رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ اجازه نمیدهد که ما این رأی را به معنای مظنّه و گمان حمل کنیم، چه اینکه اصل اشکال هم وارد نیست، برای اینکه اینها معدوم نبودند، موجود بودند. نحوه وجود اینها هم به همان تقریری است که در بحث قبل گذشت، حالا یا حقیقت همینها را دیدند، یا فرشتههایی که برای نصرت نازل شدند آنها را دیدند، چون آنها مشاهده کردند افرادی را که علیه اینها دست به شمشیرند. در همین زمینه نزول فرشتهها در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آیه 122 به بعد اینچنین است ﴿إِذْ هَمَّت طَائِفَتَانِ مِنکُمْ أَن تَفْشَلاَ وَاللّهُ وَلِیُّهُمَا وَعَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ٭ وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾.
جنگ بدر اولین آزمون مؤمنین
جنگ بدر از آن جهت که اولین جنگ بود و اینها کارآزموده نبودند و به قصد جنگ هم نرفتند به اینها گفتند ﴿إِحْدَی الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ﴾ ؛ گفتند قافلهای کالای تجاری دارد حمل میکند بروید مصادره کنید، همه اینها به قصد جنگ نیامدند و اولین جنگشان هم بود. فرمود: ﴿وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾.
نصرت الهی به صورت نزول فرشتگان در جنگ بدر
آنگاه نحوه نصرت را اینچنین تقریر میفرماید: ﴿إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَلَن یَکْفِیَکُمْ أَن یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةٍ مُنزَلِینَ ٭ بَلَی إِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَیَأْتُوکُم مِن فَوْرِهِمْ هذَا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلاَفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ مُسَوِّمِینَ﴾ سخن از سه هزار، سخن از پنج هزار فرشته است. اصل کلی را در همان روزهای اولیه بحث از سورهٴ «انفال» خواندیم که در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» فرمود خداوند هزار فرشتهٴ مُردف فرستاده است، در آیه نُه سورهٴ «انفال» این بود که ﴿إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ﴾ از این استغاثه هم پیداست که در جنگ بدر همانها در کمال ذلّت بودند ﴿إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ مُرْدِفِینَ﴾؛ من هزار فرمانده فرستادم، نه هزار سرباز، حالا هر کدام مسئول سه نفر یا مسئول پنج نفر بودند، لذا آن دو آیهای که در سورهٴ «آلعمران» هست که میفرماید در جنگ بدر سه هزار یا پنج هزار رسیده است با تفاوت، با این آیهای که در سورهٴ «انفال» هست کاملاً قابل جمع است در آنجا نفرمود سه هزار و پنج هزار و اینجا نفرمود یک هزار. آنجا فرمود سه هزار و بعد پنج هزار، اینجا فرمود یک هزار فرمانده گردان خلاصه من برای اینها فرستادم، نفرمود یک هزار که با آنها مخالف باشد ﴿فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ مُرْدِفِینَ﴾؛ هزار مُردف من میفرستم که هر کدام سه نفر یا چهار نفر را ردیف دارند.
پرسش:...
پاسخ: غرض آن است که در جمع آن دو طایفه در همین آیه نُه سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ مُرْدِفِینَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: این دیگر مخالف با آنها نیست ما بر تعدد مراحل حمل بکنیم. این اگر بود هزار مَلک میگفتیم اول هزار نفر، بعد سه هزار نفر، بعد پنج هزار نفر؛ اما این یکی میگوید من هزار فرمانده گردان میفرستم آنها هم میگویند پنج هزار نفر، اینها اصلاً مخالف نیست ما بر تعدّد مورد حمل بکنیم.
پرسش:...
پاسخ: مؤمنین میدیدند، بله.
پرسش:...
پاسخ: غرض آن با مُردفین جامع هر دو است، در همانجا فرمود که ما فوراً پنج هزار نفر میفرستیم در همان صحنه. جامع اینها این است که فرمود ما هزار نفر فرمانده و مسئول میفرستیم که اینها به همراه خودشان عدهای را میآورند. مؤمنین، اینها را دیدند و مطمئن شدند، کافران اینها را دیدند و مضطرب شدند. گاهی شیطان به صورت کسی متمثّل میشود آنها میبینند و مغرور میشوند، گاهی فرشته به صورتی درمیآید متمثّل میشود اینها خوشحال میشوند، در همان جریان جنگ احد دارد که ﴿ذلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: آنها، فرشتهها البته فرق میکنند همه فرشتهها در حدّ جبرئیل و سایر فرشتهها (علیهم السلام) نیستند بعضی ملائکةالأرض هستند و احیاناً وقتی متمثّل بشوند میبینند، دیگر برای هر کسی متمثّل بشود میبیند.
پرسش:...
پاسخ: مُردفین، نه این وصف هزار نفر است هزار مُردف، مثل هزار فرمانده گروهان، هزار مسئول نظامی، اگر یکجا بفرماید ما هزار سرباز فرستادیم، بعد یکجا بفرماید پنجهزار سرباز فرستادیم یا سه هزار سرباز فرستادیم این باید بر تعدّد موقف حمل بشود، بر تدریج حمل بشود و مانند آن. سؤالبرانگیز است که چطور یکجا فرمود هزار نفر، یکجا فرمود پنج هزار نفر؛ اما اگر یکجا بفرماید پنج هزار نفر، یکجا بفرماید هزار فرمانده گردان اینها معارض هم نیستند که ما بر تعدّد موقف حمل کنیم. در همان سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بعد از جریان بدر، آیه 173 به بعد این است که ﴿الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ٭ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُؤءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ ٭ إِنَّمَا ذلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن کُنْتُم مُؤْمِنِینَ﴾ حالا این مربوط به جنگ احد باشد کما هو المحتمل یا مربوط به جنگ بدر باشد کما نقل و قیل، به هر حال گاهی شیطان به صورتی متمثّل میشود و دوستان خود را که دشمنان دیناند میترساند یا فرشته به صورتی متمثّل میشود و مایه آرامش مؤمنین و هراس کافران خواهد بود، گاهی ممکن است که شخصی در اثر سوء سریره به صورت شیطنت دربیاید که شیاطینالانس باشند، اگر به این صورت بود این ﴿ذلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ﴾ این شیطان انسی است و اما اگر به این صورت نبود، شیطانی بود که با چشم ظاهر دیده نمیشود، گاهی متمثّل میشود، گاهی متجسّد میشود و مانند آن، بنابراین نیازی به آن رنج و زحمتی که امام رازی خود را به آن رنج و زحمت مبتلا کرده است نیست.
پرسش:...
پاسخ: کجا؟ کافران را کم دیدند تا شجاعتر باشند، اول کم نشان دادند نه آخر. آخر نفرمود ما کم نشان دادیم که، اول فرمود کم نشان دادی ﴿وَلَوْ أَرَاکَهُمْ کَثِیراً لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ﴾ . همین که میخواستند جنگ کنند، کم دیدند ولی وارد صحنه نبرد شدند، تن به تن که شد دیگر کم ندیدند.
پرسش:...
پاسخ: شیطان گفت من چیزی را میبینم که شما نمیبینید یعنی فرشتهها را، در همان موطنی که اینها مؤمنین را کم میدیدند در همان موطن شیطان فرار کرد رفت، گفتند کجا میروی؟ گفت من چیزهایی را میبینم که شما نمیبینید یعنی شما کم میبینید ولی اینها کم نیستند که این یک وهن دیگری بود، یک شکست دیگری بود برای آنها که فرمانده تیپ آنها فرار کرده.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون تجافی که نیست آنها که پایین میآیند نظیر قطره باران نیست که پایین بیایند که دیگر بالا نباشند، تنزّل است و تجلّی است و تمثّل.
پرسش:...
پاسخ: اما آسیب میبیند (یک) و میخواهد شیطنت کند (دو) شیطنتاش در همین است عدهای را بیاورد فریب بدهد.
﴿وَأُخْرَی کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ پس این نظر امام رازی ناصواب است.
سرّ اسناد نصرت به انسانها با وجود انحصار آن برای خدا
ما اینکه فرمود: ﴿وَاللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَن یَشَاءُ﴾ در همه موارد نصر را به خدا اسناد میدهد. در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» تعبیرش مفید حصر است در آیه 126 همین سورهٴ «آلعمران» میفرماید: ﴿وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلَّا بُشْرَی لَکُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾ این آیه با آیه سورهٴ مبارکهٴ «انفال» تفاوت جوهری ندارد فقط در یک حرف یا دو حرف خیلی کوتاه. در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» آیه ده این است ﴿وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلَّا بُشْرَی وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این است که ﴿وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلَّا بُشْرَی لَکُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾ این حصر، خیلی از مواردی که نصرت را خدای سبحان به غیر خود اسناد میدهد توجیه میکند. اینکه فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ﴾ یک بیان تشویقی خواهد بود، زیرا اگر نصر فقط از ناحیه خداست چگونه ممکن است انسان ناصر دین خدا باشد، بعد طلبکار گردد. این حصر، آن است که ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾ یعنی اگر کسی هم توفیق آن را پیدا کرده است که دین الهی را یاری کند، تازه اول بدهکاری اوست که رحمت الهی شامل حال او شد و دین به دست او احیا شده است عدهای که مشمول رحمت خاصه حق نیستند خداوند به اینها اجازه قیام نمیدهد، فرمود: «انبعاثهم» خدای سبحان قیام اینها را دوست ندارد ﴿کَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾ ؛ خدا دوست ندارد که دین او به دست هر کسی احیا بشود، میگوید بنشین ﴿قِیلَ﴾ یعنی «قال»؛ منتها برای تحقیر مفعول اینجا فعل مبنی للفاعل ذکر شد ﴿کَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ﴾ آنوقت ﴿قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾ این ﴿قِیلَ﴾ یعنی به اینها گفته میشود بنشین، نمیخواهم دین به دست شماها احیا بشود، پس اگر کسی توفیقی پیدا کرد که دین به دست او احیا شد تازه اول بدهکاری اوست که خود را بدهکار حق میبیند. اینچنین نیست که عدهای واقعاً ناصر دین باشند و بعد طلب، داشته باشند با این حصر سازگار نیست عدهای باید شاکر باشند که مجرای نصرت حق شدند ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ لذا گاهی خدای سبحان برای تشویق و ترغیب تعبیرات اینچنین دارد که شما دین را یاری کنید، گاهی تعبیرات آنچنانی دارد که شما به خدا قرضالحسنه بدهید که هم ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ﴾ در قرآن آمده، هم ﴿مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حسناً﴾ آمده در بحثهای سابق این جمله از نهجالبلاغه حضرت امیر خوانده شد که فرمود: «فلم یستنصرکم من ذُلٍّ ولم یستقرضکم من قُلّ، استنصرکم وله جنود السماوات والأرض وهو العزیز الحکیم واستقرضکم وله خزائن السماوات والأرض» نه چون کم دارد از شما قرضالحسنه خواست، نه چون ناتوان است از شما یاری طلب کرد از شما یاری طلب کرد در حالی که «لَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأَرْضِ» از شما قرضالحسنه خواست در حالی که «لَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ» بنابراین اگر سخن از نصرت است در حقیقت نصرت الهی است که از دست کسی ظهور کرده است. مشابه این جمع را در جریان نصرت مؤمنین به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میبینیم، گاهی میفرماید: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ فرمود پیامبر، خدا با توست مردم با تو هستند، مادامی که خدا و مردم با تو هستند راحتی؛ کافی است ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ بنا بر اینکه «من» عطف بر «الله» باشد یعنی «حسبک الله و حسبک من اتبعک»؛ اما بنا بر اینکه «من» عطف بر «کاف» باشد البته دیگر شبههای نیست یعنی خدا برای تو و مردم کافی است، نه خدا و مردم برای تو کافیاند، بنا بر اینکه عطف بر «کاف» باشد یعنی خدا برای تو و مردم کافی است اینجا دیگر مسئلهای نیست؛ اما بنا بر اینکه عطف بر الله باشد یعنی خدا و مردم برای تو کافیاند برای رفع این توهّم در آیه دیگر فرمود که مردم در عرض خدا نیستند، مردم سربازان الهیاند خداست که قلب مردم را به طرف تو متوجه کرد ﴿هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ﴾ اوست که مردم را دستور داد به دنبال تو حرکت کنند، اینچنین نیست که مردم در مقابل نصرت الهی ناصر باشند، پس اگر وقتی جایی توهّم شرکت است این آیات حصر، دلیل قاطعی برای توحید خواهد بود این آیه حصری که در سورهٴ «انفال» هست، آیه حصری که از سورهٴ «آلعمران» با یک تفاوت کوتاهی استفاده میشود نشانه آن است که تنها جایی که مرکز نصرت است، خداست: ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾ .
نقش عقل در اداره قوای ادراکی و تحریکی انسانها
آنگاه فرمود این عبرت است برای شما ﴿وَاللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَن یَشَاءُ﴾ و این عبرت است برای شما ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لأُولِی الْأَبْصَارِ﴾ هر عبوری را عبرت نمیگویند، عبرت که بر وزن فعله است یک عبور خاص است، نظیر «جِلسه» نه مثل «جَلسه» آن عبور خاص که فعله برای او وضع شده است این است انسان از شرک به توحید و از جهل به علم و از غرور به قناعت و عزّت و مانند آن عبور کند و منتقل بشود، این را میگویند عبرت و این کار گرچه چشم برای بصیرت است، ولی بصیرت و دل از حواس مدد میگیرد، لذا فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لأُولِی الْأَبْصَارِ﴾ آنها که چشمشان بجا کار میکند یعنی از حس، بهرهٴ صحیح میبرند اینها گذشته از اینکه «اولواالبصائر»اند و «أُولُوا الأَلْبَابِ»اند، «اولوا الأَبْصَارِ» هم هستند اینها را قرآن «أُولِوا الأَبْصَارِ» میداند، اگر چشمی درست کار نکند خدا میفرماید اینها چشم دارند و نمیبینند، اگر چشمی در محور حس درست کار بکند این چشمش بجاست و این اشخاص «أُولِوا الأَبْصَارِ»اند، آنگاه قلب این مطالبی که از راه حس به اینها صحیحاً رسیده است تحلیل میکند، نمیشود گفت «أُولِوا الأَبْصَارِ» یعنی «أُولُوا الأَلْبَابِ» چون این «أُولِوا الأَبْصَارِ» را اگر ما در معنا «أُولُوا الأَلْبَابِ» بدانیم در بعضی از موارد مبتلا به تکرار خواهیم شد، نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آمده است. آیه 179 سورهٴ «اعراف» این است که ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَ یَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾ خب اینکه فرمود اینها قلب دارند، ولی فقیه نیستند و نمیفهمند؛ چشم دارند، ولی بصیر نیستند منظور از این ﴿أَعْیُنٌ لاَ یُبْصِرونَ بها﴾ همین چشم ظاهر است، نه چشم باطن چون چشم باطن، همان دل است وگرنه میشود تکرار، اگر کسی از راه حس وظیفهٴ خود را انجام داد و اطلاعات صحیح با چشم کسب کرد و به دل رساند این شخص دارای چشم است، دیگران دارای چشم نیستند. مجاری ادراکی و تحریکی را قرآن مشخص کرد، اگر این نیروی ادراکی به نام چشم و گوش درست کار بکند و دستآوردههای فکری و علمی را به قلب برساند چشم و گوشاند وگرنه نه، و اگر دست درست کار بکند دست است وگرنه این شخص بیدست است. درباره آلابراهیم(علیهم السلام) فرمود: ﴿أُولِی الأَیْدِی وَالأَبصَارِ﴾ ؛ اینها هستند که دست دارند، آن که دست به تبر میبرد و بت میشکند صاحبْدست است و کسی که دست روی دست میگذارد و ستم را تماشا میکند بیدست است در مجاری ادراکی فرمود اینها ابصار دارند، در مجاری تحریکی فرمود اینها دست دارند: ﴿أُولِی الْأَیْدِی وَالْأَبصَارِ﴾.
بنابراین از حسّ باصره انسان اگر بهرهٴ صحیح ببرد باصر است یعنی باصرهٴ انسانی وگرنه این باصره را حیوان هم دارد حیوان تماشا میکند، نه عبرت بگیرد. این ارزیابی صحیح و اطلاعات دقیق را باصره باید به دل بدهد، لذا بین باصرهٴ انسان و باصرهٴ حیوان فرق است. همه شئون ادراکی و تحریکی حیوان را وهم او به عهده میگیرد و همه شئون ادراکی و تحریکی انسان را عقل او به عهده میگیرد اینکه به ابیذر(رضوان الله علیه) فرمود یا اباذر! اگر توانستی هیچ کاری نکنی حتی غذا خوردن و خوابیدن، مگر برای رضای خدا «فأفعل» برای آن است که یک انسان عاقل همه مجاری ادراکی و تحریکیاش را عقل اداره میکند. یک گفتن است، یک دیدن است گاهی با رهبری عقل است، گاهی با دستور وهم. اینچنین نیست که حیوان نبیند یا حرکت نکند یا افراد عادی نبینند و حرکت نکنند آنها که کلّ دیدنها و حرکتهای آنها را وهم به عهده گرفت، اینها ﴿کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ اند، آنها که دیدنها و شنیدنها و کارهای تحریکی آنها را عقل فرمان میدهد و حس اطاعت میکند آنها هم در مرحلهٴ عمل ﴿أُولِی الأَیْدِی وَالأَبصَارِ﴾ اند، هم در مرحله دل ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾ اند، ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لأُولِی الأَبْصَارِ﴾.
نقش دریافتهای چشم و گوش در هدایت یا ضلالت قلب
پرسش:...
پاسخ: آن مربوط به آیت است که در صدر آیه ذکر شد ﴿قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَةٌ﴾ این در همین ذیل آیه کسی که بَطر دارد، اطلاع صحیح به قلب میرساند ما اگر بگوییم «أُولوا الأَبْصَارِ» یعنی «أُولُوا الأَلْبَابِ» آنگاه آیه 179 سورهٴ «اعراف» میشود تکرار. فرمود اینها دل دارند، نمیفهمند؛ چشم دارند، نمیبینند.
پرسش:...
پاسخ: چرا مجاز؟ نه همه این اعضا، قلب وقتی میتواند عبرت بگیرد که اطلاع صحیح را از چشم دریافت کرده باشد.
پرسش:...
پاسخ: نه دیگر، اگر اطلاع صحیح را دریافت کرد میشود لبیب، چشم باید اطلاع صحیح بدهد، نه تماشاگر باشد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اگر بصر، بصر انسانی باشد عبرت همراه اوست، بصر اگر بصر حیوانی باشد آن پُل عبور را ندید فرمود: ﴿وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَ یُبْصِرُونَ بِهَا﴾ این سرپُل را نمیبیند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ بین انسان و حیوان هر دو میبینند یکی چشم دارد تماشا میکند، یکی چشم دارد با عبور میبیند، لذا در سورهٴ «اعراف» فرمود اینها چشم دارند و نمیبینند و آنچه گفته شد ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾ یا ﴿لاَ یَرْجِعُونَ﴾ این معنایش این نیست که واقعاً اینها نمیشنوند که.
پرسش:...
پاسخ: پس بنابراین اگر کسی چشم داشته باشد و تماشا کند [این یعنی] ندید.
پرسش:...
پاسخ: آن میشود تکرار آنوقت، تکرار برای اینکه آنجا فرمود: ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَ یُبْصِرُونَ بِهَا﴾ اگر ﴿أَعْیُنٌ لاَ یُبْصِرُونَ بِهَا﴾ یعنی آنها دارای بصائر نیستند، خب با جمله اول میشود تکرار. اطلاع صحیح را دل از چشم باید دریافت کند چشمِ انسانی اطلاع صحیح میدهد، گوش انسانی اطلاع صحیح به قلب میرساند، قلب تحلیل میکند؛ اما چشمِ حیوانی اطلاع صحیح نمیدهد او تماشا میکند. گوشِ حیوانی هم اطلاع صحیح به دل نمیدهد او فقط تماشا میکند، لذا در آیه 179 سورهٴ «اعراف» اینها را از هم جدا کرد فرمود دل دارند، نمیفهمند؛ چشم دارند، نمیبینند.
اگر در سورهٴ «اعراف» قلب در مقابل چشم است، معلوم میشود چشم باید یک وظیفه صحیح انجام بدهد تا دل تحلیل کند. در آنجا فرمود اینها دل دارند، نمیفهمند، چشم دارند، نمیبینند معلوم میشود چشم باید کار صحیح خودش را انجام بدهد، چشم نباید تماشا کند چشم باید صحیحاً بگذرد، اطلاع دقیق بدهد، اگر چشم کارش این است پس داعی نداریم که ما اینجا مجاز در کلمه قائل بشویم بگوییم «أُولوا الأَبْصَارِ» یعنی «أُولُوا الأَلْبَابِ» یا «اولوا العقول».
«و الحمد لله رب العالمین»
نزول امداد الهی در جنگ بدر
وجوهی دربارهٴ آیهٴ ﴿یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ العَیْنِ﴾ و راه حل قرآن
نقش عقل در اداره قوای ادراکی و تحریکی انسانها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَأُخْرَی کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَاللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَن یَشَاءُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لأُولِی الأَبْصَارِ﴿13﴾
نزول امداد الهی در جنگ بدر
در این کریمه، نصرت مسلمین در جنگ بدر به عنوان یک امداد غیبی تبیین شد و آیتی بود برای همه؛ هم برای مؤمنین که دیگر در جنگهای بعدی اظهار ضعف نکنند، هم برای کافران که در نبردهای بعدی اظهار تجرّی نکنند.
وجوهی دربارهٴ آیهٴ ﴿یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ العَیْنِ﴾ و راه حل قرآن
مهمترین مسئله این است که در اینجا چگونه موجود دیده نشد و معدوم دیده شد. اینکه فرمود آیت، عبارت از آن است که فرقهای فیسبیلالله میجنگید و فرقهای کافر بود که در راه طاغوت نبرد میکرد ﴿یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ یعنی کافرین، مؤمنین را دو برابر میدیدند، یکی از احتمالات این بود. نحوه جمع این آیه با آیات سورهٴ «انفال» تا حدودی روشن شد که این مربوط به تعدّد موقف است، این را هم مفسّرین عامّه بیان کردند، هم مفسّرین خاصه، هم معتزله و هم اشاعره، هم زمخشری در کشاف این تفکر اعتزالی دارد و هم امام رازی در تفسیر کبیر که تفکر اشعری دارد. این را بر تعدّد موقف حمل کردهاند و منشأ تلاش برای حمل بر تعدّد موقف این است که این ﴿یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ را بر معنای تکثیر حمل کردند یعنی دو برابر دیدند. اگر ما بگوییم کافرین، مؤمنین را دو برابر دیدند یعنی بیش از آن مقداری که بود دیدند، حالا یا دو برابر خود مؤمنین یا دو برابر کافران دیدند، ولی اگر بگوییم مؤمنین، کافران را که سه برابر مسلمین بودند دو برابر میدیدند، این با آیات سورهٴ «انفال» اصلاً مخالف نیست آن هم چون یک نحو قلّت است دیگر نیازی به این زحمتها نیست، پس در بعضی از موارد آیه سورهٴ «انفال» با آیه سورهٴ «آلعمران» باید جمع بشود تا بگوییم آنجا که زیاد دیدند در یک موقف بود، آنجا که کم دیدند در موقف دیگر بود که این رأی را نوع مفسّرین طی کردند، منهم سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) ولی بنا بر بعضی از احتمالات که کافرین، مؤمنین را دو برابر میدیدند این درست است زیاد میدیدند، ولی مؤمنین، کافرین را که سه برابر مؤمنین بودند اگر دو برابر دیدند این هم کم دیدند در حقیقت. به هر حال ظاهر این آیه آن است که زیاد دیدند.
پرسش:...
پاسخ: خب بله، یک جا هم کم ببینند، هم زیاد ببینند دیگر جمع نقیضین همین است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ در موقف واحد، در حال واحد هم زیاد ببینند، هم زیاد نبینند جمع نقیضین است؛ اما اگر بگوییم که از اول قبل از شروع به جنگ تن به تن اینها را کم دیدند، مسلمین را کم دیدند و جری شدند، وقتی وارد صحنه نبرد شدند مسلمین را زیاد دیدند و اظهار ضعف کردند.
توجیه ادعای العام رازی و بررسی احتمالات وارده بر آیه سورهٴ «انفال» و «آلعمران»
امام رازی توجیهی دارد میگوید که مسئله آیه سورهٴ «آلعمران» با آیه سورهٴ «انفال» اینچنین جمع میشود که بر تعدّد موقف حمل میشود ، همانطوری که زمخشری در کشاف قبل از او این کار را کرده است؛ منتها ایشان میگویند که چون ﴿یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ﴾ چند احتمال دارد، بیننده چه کسی باشد و مرئی چه چیزی باشد چند احتمال هست در ارجاع ضمیر، بنا بر اینکه کم ببینند یعنی موجودی را نبینند این یک محذور دارد، بنا بر اینکه زیاد ببینند معدومی را موجود بپندارند این هم یک محذور دیگر دارد میگویند آنجا که تقلیل است یعنی بعضی از سربازها را مشرکین نمیبینند این محذوری ندارد نزد ما اشاعره برای اینکه ما میگوییم اگر همه شرایط حاصل شد و موانع برطرف شد رؤیت جایز است، نه واجب. چون رؤیت جایز است، نه واجب ممکن است که افرادی در جبهه بودند، شرایط رؤیت هم حاصل بود ولی ندیدند و اما آنها که میگویند با حفظ شرایط و حصول مقتضیها و رفع موانع رؤیت واجب است باید پاسخ بدهند ما که میگوییم عادةاللهی است خلاصه بر همان تفکّر ابطال علیت و قول به اینکه «عادة الله جرت» در عالم هست ما راحتیم، میگوییم ممکن است کسانی در جبهه باشند و افرادی آنها را نبینند دیدن موجود، واجب نیست جایز است. یعنی ضروری نیست، ممکن است منظور از جواز وجوب همان جواز وجوب عقلی است نه شرعی .
و اما بنا بر اینکه چیزی که نیست ببینند یعنی کافران، مسلمین را دو برابر ببینند، معدومی را ببینند این سفسطه است، این توجیه میخواهد البته، چیزی که در خارج نیست انسان آن را موجود ببیند این توجیه میخواهد. این اشکال را امام رازی طرح میکند، بعد توجیهی که به ذهنشان میرسد این است که میگوید این رأی به معنای مظنّه و گمان و حسبان است ﴿یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ﴾ یعنی «یظنون» یعنی «یحسبون» گمان کردند که دو برابرند که مجاز در کلمه قائل شد این رأی را به معنای رؤیت بَصر نه، به معنای رؤیت حسبانی، اگر هم یکی از معانی رؤیت همان مظنّه و حسبان باشد مجاز در کلمه هم نیست . غافل از اینکه ذات اقدس الهی برای تأکید مسئله فرمود: ﴿یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ این کلمه ﴿رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ برای تأکید است اگر منظور، رؤیت ظاهری است «کما هو الظاهر» برای تأکید است، اگر منظور، رؤیت باطنی است به منزله آن است که بفرماید «یقطعونه» «یرونه یعلمون أنهم مثلیهم جزماً و قطعاً» این ﴿رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ برای تأکید ذکر شد، دیگر با بود کلمه ﴿رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ نمیشود گفت این رأی به معنای مظنّه و حسبان است.
پرسش:...
پاسخ: معجزه بودن را قبول دارند؛ منتها در همین ایجاد گمان معجزه است معجزه را میپذیرد؛ منتها در تقریر مطلب ناتوان هستند. و اما اینکه موجودی را نبینند آن چون مبنا باطل است، بِنا هم فاسد است، چون نظام علّی حق است، نه نظام عادت مبنا که باطل شد بِنا هم باطل خواهد بود. الآن سخن در اشکال مبنایی نیست، سخن در این است که ایشان در ﴿یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ که کم را زیاد دیدند اینچنین توجیه میکند. کم را زیاد ببینند معنایش آن است که معدوم را ببینند و چون دیدن معدوم سفسطه است بنابراین این دیدن در حقیقت نیست، بلکه مظنّه و گمان و پنداشتن است .
رد نقل و نقد اشکال و نا تمام بودن ادعای فخررازی
این جواب ناتمام است برای اینکه کلمه ﴿رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ اجازه نمیدهد که ما این رأی را به معنای مظنّه و گمان حمل کنیم، چه اینکه اصل اشکال هم وارد نیست، برای اینکه اینها معدوم نبودند، موجود بودند. نحوه وجود اینها هم به همان تقریری است که در بحث قبل گذشت، حالا یا حقیقت همینها را دیدند، یا فرشتههایی که برای نصرت نازل شدند آنها را دیدند، چون آنها مشاهده کردند افرادی را که علیه اینها دست به شمشیرند. در همین زمینه نزول فرشتهها در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آیه 122 به بعد اینچنین است ﴿إِذْ هَمَّت طَائِفَتَانِ مِنکُمْ أَن تَفْشَلاَ وَاللّهُ وَلِیُّهُمَا وَعَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ٭ وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾.
جنگ بدر اولین آزمون مؤمنین
جنگ بدر از آن جهت که اولین جنگ بود و اینها کارآزموده نبودند و به قصد جنگ هم نرفتند به اینها گفتند ﴿إِحْدَی الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ﴾ ؛ گفتند قافلهای کالای تجاری دارد حمل میکند بروید مصادره کنید، همه اینها به قصد جنگ نیامدند و اولین جنگشان هم بود. فرمود: ﴿وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾.
نصرت الهی به صورت نزول فرشتگان در جنگ بدر
آنگاه نحوه نصرت را اینچنین تقریر میفرماید: ﴿إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَلَن یَکْفِیَکُمْ أَن یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةٍ مُنزَلِینَ ٭ بَلَی إِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَیَأْتُوکُم مِن فَوْرِهِمْ هذَا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلاَفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ مُسَوِّمِینَ﴾ سخن از سه هزار، سخن از پنج هزار فرشته است. اصل کلی را در همان روزهای اولیه بحث از سورهٴ «انفال» خواندیم که در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» فرمود خداوند هزار فرشتهٴ مُردف فرستاده است، در آیه نُه سورهٴ «انفال» این بود که ﴿إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ﴾ از این استغاثه هم پیداست که در جنگ بدر همانها در کمال ذلّت بودند ﴿إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ مُرْدِفِینَ﴾؛ من هزار فرمانده فرستادم، نه هزار سرباز، حالا هر کدام مسئول سه نفر یا مسئول پنج نفر بودند، لذا آن دو آیهای که در سورهٴ «آلعمران» هست که میفرماید در جنگ بدر سه هزار یا پنج هزار رسیده است با تفاوت، با این آیهای که در سورهٴ «انفال» هست کاملاً قابل جمع است در آنجا نفرمود سه هزار و پنج هزار و اینجا نفرمود یک هزار. آنجا فرمود سه هزار و بعد پنج هزار، اینجا فرمود یک هزار فرمانده گردان خلاصه من برای اینها فرستادم، نفرمود یک هزار که با آنها مخالف باشد ﴿فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ مُرْدِفِینَ﴾؛ هزار مُردف من میفرستم که هر کدام سه نفر یا چهار نفر را ردیف دارند.
پرسش:...
پاسخ: غرض آن است که در جمع آن دو طایفه در همین آیه نُه سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ مُرْدِفِینَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: این دیگر مخالف با آنها نیست ما بر تعدد مراحل حمل بکنیم. این اگر بود هزار مَلک میگفتیم اول هزار نفر، بعد سه هزار نفر، بعد پنج هزار نفر؛ اما این یکی میگوید من هزار فرمانده گردان میفرستم آنها هم میگویند پنج هزار نفر، اینها اصلاً مخالف نیست ما بر تعدّد مورد حمل بکنیم.
پرسش:...
پاسخ: مؤمنین میدیدند، بله.
پرسش:...
پاسخ: غرض آن با مُردفین جامع هر دو است، در همانجا فرمود که ما فوراً پنج هزار نفر میفرستیم در همان صحنه. جامع اینها این است که فرمود ما هزار نفر فرمانده و مسئول میفرستیم که اینها به همراه خودشان عدهای را میآورند. مؤمنین، اینها را دیدند و مطمئن شدند، کافران اینها را دیدند و مضطرب شدند. گاهی شیطان به صورت کسی متمثّل میشود آنها میبینند و مغرور میشوند، گاهی فرشته به صورتی درمیآید متمثّل میشود اینها خوشحال میشوند، در همان جریان جنگ احد دارد که ﴿ذلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: آنها، فرشتهها البته فرق میکنند همه فرشتهها در حدّ جبرئیل و سایر فرشتهها (علیهم السلام) نیستند بعضی ملائکةالأرض هستند و احیاناً وقتی متمثّل بشوند میبینند، دیگر برای هر کسی متمثّل بشود میبیند.
پرسش:...
پاسخ: مُردفین، نه این وصف هزار نفر است هزار مُردف، مثل هزار فرمانده گروهان، هزار مسئول نظامی، اگر یکجا بفرماید ما هزار سرباز فرستادیم، بعد یکجا بفرماید پنجهزار سرباز فرستادیم یا سه هزار سرباز فرستادیم این باید بر تعدّد موقف حمل بشود، بر تدریج حمل بشود و مانند آن. سؤالبرانگیز است که چطور یکجا فرمود هزار نفر، یکجا فرمود پنج هزار نفر؛ اما اگر یکجا بفرماید پنج هزار نفر، یکجا بفرماید هزار فرمانده گردان اینها معارض هم نیستند که ما بر تعدّد موقف حمل کنیم. در همان سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بعد از جریان بدر، آیه 173 به بعد این است که ﴿الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ٭ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُؤءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ ٭ إِنَّمَا ذلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن کُنْتُم مُؤْمِنِینَ﴾ حالا این مربوط به جنگ احد باشد کما هو المحتمل یا مربوط به جنگ بدر باشد کما نقل و قیل، به هر حال گاهی شیطان به صورتی متمثّل میشود و دوستان خود را که دشمنان دیناند میترساند یا فرشته به صورتی متمثّل میشود و مایه آرامش مؤمنین و هراس کافران خواهد بود، گاهی ممکن است که شخصی در اثر سوء سریره به صورت شیطنت دربیاید که شیاطینالانس باشند، اگر به این صورت بود این ﴿ذلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ﴾ این شیطان انسی است و اما اگر به این صورت نبود، شیطانی بود که با چشم ظاهر دیده نمیشود، گاهی متمثّل میشود، گاهی متجسّد میشود و مانند آن، بنابراین نیازی به آن رنج و زحمتی که امام رازی خود را به آن رنج و زحمت مبتلا کرده است نیست.
پرسش:...
پاسخ: کجا؟ کافران را کم دیدند تا شجاعتر باشند، اول کم نشان دادند نه آخر. آخر نفرمود ما کم نشان دادیم که، اول فرمود کم نشان دادی ﴿وَلَوْ أَرَاکَهُمْ کَثِیراً لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ﴾ . همین که میخواستند جنگ کنند، کم دیدند ولی وارد صحنه نبرد شدند، تن به تن که شد دیگر کم ندیدند.
پرسش:...
پاسخ: شیطان گفت من چیزی را میبینم که شما نمیبینید یعنی فرشتهها را، در همان موطنی که اینها مؤمنین را کم میدیدند در همان موطن شیطان فرار کرد رفت، گفتند کجا میروی؟ گفت من چیزهایی را میبینم که شما نمیبینید یعنی شما کم میبینید ولی اینها کم نیستند که این یک وهن دیگری بود، یک شکست دیگری بود برای آنها که فرمانده تیپ آنها فرار کرده.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون تجافی که نیست آنها که پایین میآیند نظیر قطره باران نیست که پایین بیایند که دیگر بالا نباشند، تنزّل است و تجلّی است و تمثّل.
پرسش:...
پاسخ: اما آسیب میبیند (یک) و میخواهد شیطنت کند (دو) شیطنتاش در همین است عدهای را بیاورد فریب بدهد.
﴿وَأُخْرَی کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ﴾ پس این نظر امام رازی ناصواب است.
سرّ اسناد نصرت به انسانها با وجود انحصار آن برای خدا
ما اینکه فرمود: ﴿وَاللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَن یَشَاءُ﴾ در همه موارد نصر را به خدا اسناد میدهد. در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» تعبیرش مفید حصر است در آیه 126 همین سورهٴ «آلعمران» میفرماید: ﴿وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلَّا بُشْرَی لَکُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾ این آیه با آیه سورهٴ مبارکهٴ «انفال» تفاوت جوهری ندارد فقط در یک حرف یا دو حرف خیلی کوتاه. در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» آیه ده این است ﴿وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلَّا بُشْرَی وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این است که ﴿وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلَّا بُشْرَی لَکُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾ این حصر، خیلی از مواردی که نصرت را خدای سبحان به غیر خود اسناد میدهد توجیه میکند. اینکه فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ﴾ یک بیان تشویقی خواهد بود، زیرا اگر نصر فقط از ناحیه خداست چگونه ممکن است انسان ناصر دین خدا باشد، بعد طلبکار گردد. این حصر، آن است که ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾ یعنی اگر کسی هم توفیق آن را پیدا کرده است که دین الهی را یاری کند، تازه اول بدهکاری اوست که رحمت الهی شامل حال او شد و دین به دست او احیا شده است عدهای که مشمول رحمت خاصه حق نیستند خداوند به اینها اجازه قیام نمیدهد، فرمود: «انبعاثهم» خدای سبحان قیام اینها را دوست ندارد ﴿کَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾ ؛ خدا دوست ندارد که دین او به دست هر کسی احیا بشود، میگوید بنشین ﴿قِیلَ﴾ یعنی «قال»؛ منتها برای تحقیر مفعول اینجا فعل مبنی للفاعل ذکر شد ﴿کَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ﴾ آنوقت ﴿قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾ این ﴿قِیلَ﴾ یعنی به اینها گفته میشود بنشین، نمیخواهم دین به دست شماها احیا بشود، پس اگر کسی توفیقی پیدا کرد که دین به دست او احیا شد تازه اول بدهکاری اوست که خود را بدهکار حق میبیند. اینچنین نیست که عدهای واقعاً ناصر دین باشند و بعد طلب، داشته باشند با این حصر سازگار نیست عدهای باید شاکر باشند که مجرای نصرت حق شدند ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ لذا گاهی خدای سبحان برای تشویق و ترغیب تعبیرات اینچنین دارد که شما دین را یاری کنید، گاهی تعبیرات آنچنانی دارد که شما به خدا قرضالحسنه بدهید که هم ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ﴾ در قرآن آمده، هم ﴿مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حسناً﴾ آمده در بحثهای سابق این جمله از نهجالبلاغه حضرت امیر خوانده شد که فرمود: «فلم یستنصرکم من ذُلٍّ ولم یستقرضکم من قُلّ، استنصرکم وله جنود السماوات والأرض وهو العزیز الحکیم واستقرضکم وله خزائن السماوات والأرض» نه چون کم دارد از شما قرضالحسنه خواست، نه چون ناتوان است از شما یاری طلب کرد از شما یاری طلب کرد در حالی که «لَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأَرْضِ» از شما قرضالحسنه خواست در حالی که «لَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ» بنابراین اگر سخن از نصرت است در حقیقت نصرت الهی است که از دست کسی ظهور کرده است. مشابه این جمع را در جریان نصرت مؤمنین به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میبینیم، گاهی میفرماید: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ فرمود پیامبر، خدا با توست مردم با تو هستند، مادامی که خدا و مردم با تو هستند راحتی؛ کافی است ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ بنا بر اینکه «من» عطف بر «الله» باشد یعنی «حسبک الله و حسبک من اتبعک»؛ اما بنا بر اینکه «من» عطف بر «کاف» باشد البته دیگر شبههای نیست یعنی خدا برای تو و مردم کافی است، نه خدا و مردم برای تو کافیاند، بنا بر اینکه عطف بر «کاف» باشد یعنی خدا برای تو و مردم کافی است اینجا دیگر مسئلهای نیست؛ اما بنا بر اینکه عطف بر الله باشد یعنی خدا و مردم برای تو کافیاند برای رفع این توهّم در آیه دیگر فرمود که مردم در عرض خدا نیستند، مردم سربازان الهیاند خداست که قلب مردم را به طرف تو متوجه کرد ﴿هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ﴾ اوست که مردم را دستور داد به دنبال تو حرکت کنند، اینچنین نیست که مردم در مقابل نصرت الهی ناصر باشند، پس اگر وقتی جایی توهّم شرکت است این آیات حصر، دلیل قاطعی برای توحید خواهد بود این آیه حصری که در سورهٴ «انفال» هست، آیه حصری که از سورهٴ «آلعمران» با یک تفاوت کوتاهی استفاده میشود نشانه آن است که تنها جایی که مرکز نصرت است، خداست: ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾ .
نقش عقل در اداره قوای ادراکی و تحریکی انسانها
آنگاه فرمود این عبرت است برای شما ﴿وَاللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَن یَشَاءُ﴾ و این عبرت است برای شما ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لأُولِی الْأَبْصَارِ﴾ هر عبوری را عبرت نمیگویند، عبرت که بر وزن فعله است یک عبور خاص است، نظیر «جِلسه» نه مثل «جَلسه» آن عبور خاص که فعله برای او وضع شده است این است انسان از شرک به توحید و از جهل به علم و از غرور به قناعت و عزّت و مانند آن عبور کند و منتقل بشود، این را میگویند عبرت و این کار گرچه چشم برای بصیرت است، ولی بصیرت و دل از حواس مدد میگیرد، لذا فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لأُولِی الْأَبْصَارِ﴾ آنها که چشمشان بجا کار میکند یعنی از حس، بهرهٴ صحیح میبرند اینها گذشته از اینکه «اولواالبصائر»اند و «أُولُوا الأَلْبَابِ»اند، «اولوا الأَبْصَارِ» هم هستند اینها را قرآن «أُولِوا الأَبْصَارِ» میداند، اگر چشمی درست کار نکند خدا میفرماید اینها چشم دارند و نمیبینند، اگر چشمی در محور حس درست کار بکند این چشمش بجاست و این اشخاص «أُولِوا الأَبْصَارِ»اند، آنگاه قلب این مطالبی که از راه حس به اینها صحیحاً رسیده است تحلیل میکند، نمیشود گفت «أُولِوا الأَبْصَارِ» یعنی «أُولُوا الأَلْبَابِ» چون این «أُولِوا الأَبْصَارِ» را اگر ما در معنا «أُولُوا الأَلْبَابِ» بدانیم در بعضی از موارد مبتلا به تکرار خواهیم شد، نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آمده است. آیه 179 سورهٴ «اعراف» این است که ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَ یَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾ خب اینکه فرمود اینها قلب دارند، ولی فقیه نیستند و نمیفهمند؛ چشم دارند، ولی بصیر نیستند منظور از این ﴿أَعْیُنٌ لاَ یُبْصِرونَ بها﴾ همین چشم ظاهر است، نه چشم باطن چون چشم باطن، همان دل است وگرنه میشود تکرار، اگر کسی از راه حس وظیفهٴ خود را انجام داد و اطلاعات صحیح با چشم کسب کرد و به دل رساند این شخص دارای چشم است، دیگران دارای چشم نیستند. مجاری ادراکی و تحریکی را قرآن مشخص کرد، اگر این نیروی ادراکی به نام چشم و گوش درست کار بکند و دستآوردههای فکری و علمی را به قلب برساند چشم و گوشاند وگرنه نه، و اگر دست درست کار بکند دست است وگرنه این شخص بیدست است. درباره آلابراهیم(علیهم السلام) فرمود: ﴿أُولِی الأَیْدِی وَالأَبصَارِ﴾ ؛ اینها هستند که دست دارند، آن که دست به تبر میبرد و بت میشکند صاحبْدست است و کسی که دست روی دست میگذارد و ستم را تماشا میکند بیدست است در مجاری ادراکی فرمود اینها ابصار دارند، در مجاری تحریکی فرمود اینها دست دارند: ﴿أُولِی الْأَیْدِی وَالْأَبصَارِ﴾.
بنابراین از حسّ باصره انسان اگر بهرهٴ صحیح ببرد باصر است یعنی باصرهٴ انسانی وگرنه این باصره را حیوان هم دارد حیوان تماشا میکند، نه عبرت بگیرد. این ارزیابی صحیح و اطلاعات دقیق را باصره باید به دل بدهد، لذا بین باصرهٴ انسان و باصرهٴ حیوان فرق است. همه شئون ادراکی و تحریکی حیوان را وهم او به عهده میگیرد و همه شئون ادراکی و تحریکی انسان را عقل او به عهده میگیرد اینکه به ابیذر(رضوان الله علیه) فرمود یا اباذر! اگر توانستی هیچ کاری نکنی حتی غذا خوردن و خوابیدن، مگر برای رضای خدا «فأفعل» برای آن است که یک انسان عاقل همه مجاری ادراکی و تحریکیاش را عقل اداره میکند. یک گفتن است، یک دیدن است گاهی با رهبری عقل است، گاهی با دستور وهم. اینچنین نیست که حیوان نبیند یا حرکت نکند یا افراد عادی نبینند و حرکت نکنند آنها که کلّ دیدنها و حرکتهای آنها را وهم به عهده گرفت، اینها ﴿کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ اند، آنها که دیدنها و شنیدنها و کارهای تحریکی آنها را عقل فرمان میدهد و حس اطاعت میکند آنها هم در مرحلهٴ عمل ﴿أُولِی الأَیْدِی وَالأَبصَارِ﴾ اند، هم در مرحله دل ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾ اند، ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لأُولِی الأَبْصَارِ﴾.
نقش دریافتهای چشم و گوش در هدایت یا ضلالت قلب
پرسش:...
پاسخ: آن مربوط به آیت است که در صدر آیه ذکر شد ﴿قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَةٌ﴾ این در همین ذیل آیه کسی که بَطر دارد، اطلاع صحیح به قلب میرساند ما اگر بگوییم «أُولوا الأَبْصَارِ» یعنی «أُولُوا الأَلْبَابِ» آنگاه آیه 179 سورهٴ «اعراف» میشود تکرار. فرمود اینها دل دارند، نمیفهمند؛ چشم دارند، نمیبینند.
پرسش:...
پاسخ: چرا مجاز؟ نه همه این اعضا، قلب وقتی میتواند عبرت بگیرد که اطلاع صحیح را از چشم دریافت کرده باشد.
پرسش:...
پاسخ: نه دیگر، اگر اطلاع صحیح را دریافت کرد میشود لبیب، چشم باید اطلاع صحیح بدهد، نه تماشاگر باشد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اگر بصر، بصر انسانی باشد عبرت همراه اوست، بصر اگر بصر حیوانی باشد آن پُل عبور را ندید فرمود: ﴿وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَ یُبْصِرُونَ بِهَا﴾ این سرپُل را نمیبیند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ بین انسان و حیوان هر دو میبینند یکی چشم دارد تماشا میکند، یکی چشم دارد با عبور میبیند، لذا در سورهٴ «اعراف» فرمود اینها چشم دارند و نمیبینند و آنچه گفته شد ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾ یا ﴿لاَ یَرْجِعُونَ﴾ این معنایش این نیست که واقعاً اینها نمیشنوند که.
پرسش:...
پاسخ: پس بنابراین اگر کسی چشم داشته باشد و تماشا کند [این یعنی] ندید.
پرسش:...
پاسخ: آن میشود تکرار آنوقت، تکرار برای اینکه آنجا فرمود: ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَ یُبْصِرُونَ بِهَا﴾ اگر ﴿أَعْیُنٌ لاَ یُبْصِرُونَ بِهَا﴾ یعنی آنها دارای بصائر نیستند، خب با جمله اول میشود تکرار. اطلاع صحیح را دل از چشم باید دریافت کند چشمِ انسانی اطلاع صحیح میدهد، گوش انسانی اطلاع صحیح به قلب میرساند، قلب تحلیل میکند؛ اما چشمِ حیوانی اطلاع صحیح نمیدهد او تماشا میکند. گوشِ حیوانی هم اطلاع صحیح به دل نمیدهد او فقط تماشا میکند، لذا در آیه 179 سورهٴ «اعراف» اینها را از هم جدا کرد فرمود دل دارند، نمیفهمند؛ چشم دارند، نمیبینند.
اگر در سورهٴ «اعراف» قلب در مقابل چشم است، معلوم میشود چشم باید یک وظیفه صحیح انجام بدهد تا دل تحلیل کند. در آنجا فرمود اینها دل دارند، نمیفهمند، چشم دارند، نمیبینند معلوم میشود چشم باید کار صحیح خودش را انجام بدهد، چشم نباید تماشا کند چشم باید صحیحاً بگذرد، اطلاع دقیق بدهد، اگر چشم کارش این است پس داعی نداریم که ما اینجا مجاز در کلمه قائل بشویم بگوییم «أُولوا الأَبْصَارِ» یعنی «أُولُوا الأَلْبَابِ» یا «اولوا العقول».
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است