display result search
منو
تفسیر آیات 44 تا 49 سوره مؤمنون

تفسیر آیات 44 تا 49 سوره مؤمنون

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 14 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 44 تا 49 سوره مؤمنون"

اصل کلّی است که اگر کسی کفر ورزید و ایمان نیاورد از رحمت الهی دور است
علمِ ازلی خدا البته متبوع است اما فعلیِ خدا تابع است

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا کُلَّمَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا کَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ ﴿44﴾ ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَی وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآیَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِینٍ ﴿45﴾ إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْماً عَالِینَ ﴿46﴾ فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ ﴿47﴾ فَکَذَّبُوهُمَا فَکَانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ ﴿48﴾ وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ ﴿49﴾

بعد از جریان حضرت نوح(سلام الله علیه) و جریان هود و صالح و مانند آن که از آنها به عنوان رُسل متواتر یاد کرده است، جریان موسی و هارون(علیهما السلام) را مطرح فرمود. این کلمهٴ «تَتْرا» که اصلش «وَتْرا» بود یعنی وَتْر وَتْر یک نفر یک نفر نظیر مَثنیٰ که دو نفر دو نفر هستند ثلاث سه نفر سه نفرند وقتی فرمودند مَثنیٰ یعنی دو به دو، ثُلاث یعنی سه سه، تَتْرا یعنی یک یک. هر کدام از این انبیا پشت سر هم آمدند که این سلسلهٴ متوارِد را تشکیل دادند. این انبیا آمدند و قوم آنها اینها را تکذیب کردند. بعضی از اینها را ما به دنبال بعضی از اینها کیفر کردیم و اینها را اُحدوثه قرار دادیم که از اینها فقط در تاریخ نامی مانده است جهت عبرت‌‌گیری نظیر اعجوبه، احدوثه از این قبیل که اینها را به عنوان عبرت مطرح می‌کنند. بعد فرمود: ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ﴾ یعنی این سنّت الهی است و اصل کلّی است که اگر کسی کفر ورزید و ایمان نیاورد از رحمت الهی دور است اختصاصی به گذشته و حال ندارد در آینده هم همین طور است تعبیر ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ﴾ یا تعبیر ﴿فَکَانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ﴾ که در آیهٴ 48 همین سور‌ه است اینها از سنّت الهی خبر می‌دهند که اگر کسی در مقابل وحی و نبوّت مقاومت کرد و راه توبه را عمداً به روی خود بست جزء مُهلَکین می‌شود جزء مُبعدین می‌شود ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ﴾، ﴿فَکَانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ﴾ این یک اصل کلی است.

مطلب دوم آن است که چه کسی در نظام هستی می‌ماند و چه کسی ماندنی نیست اگر در بیانات نورانی حضرت امیر هست که «العلماء باقون ما بَقی الدّهر» منظور از علما تنها عالمان حوزوی و مانند آن نیستند کسانی هم که به مقدار خودشان علمِ توحیدی دارند و عمل می‌کنند آنها هم سهمی از بقاء دارند منتهای بقای بیشتر برای عالمان دین است که «العلماء باقون ما بَقی الدّهر» این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) متّخذ از آیهٴ 116 سورهٴ مبارکهٴ «هود» است که ذات اقدس الهی از عالمان ملّتها و امّتهای گذشته به ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ یاد می‌کند این کلمهٴ «بقیة الله» بالاصاله وصف امام است که الآن دربارهٴ وجود مبارک ولیّ عصر عرض می‌کنیم «بقیّة الله» به همین مناسبت است. عالمان بالاصاله و امامان معصوم آنها ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ هستند ممکن است کسی ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾ باشد، ﴿أُولِی الْأَبْصَارِ﴾ باشد و مانند آن، اما ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ بودن نصیب هر کسی نیست. آیهٴ 116 سورهٴ مبارکهٴ «هود» این است ﴿فَلَوْلاَ کَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِی الْأَرْضِ﴾ چطور در گذشته عالمان دین که چهره‌های ماندگارند به اصطلاح، صاحبان بقای‌اند جلوی فساد را نگرفتند چرا در بین اینها چنین افرادی نبودند که ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ باشند و نهی از منکر بکنند پس عالمان دین می‌شوند ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ امام معصوم(سلام الله علیه) بالاصاله از طرف ذات اقدس الهی می‌شود بقیّة الله آن که با بقیّة الله مرتبط است می‌شود جزء «العلماء باقون ما بَقی الدّهر» سرّ اینکه اینها باقی‌اند این است که به وجه الله مرتبط‌اند و لوجه الله کار می‌کنند و غیر وجه الله هر چه باشد در معرض هلاکت است و ﴿کُلُّ شَی‏ءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ یک، ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ دو، پس اگر کسی لوجه الله عالِم شد و لوجه الله به علمش عمل کرد و لوجه الله علمِ عمل‌شده را به جامعه منتقل کرد این می‌شود جزء چهره‌های ماندگار یعنی جزء «العلماء باقون ما بَقی الدّهر» و جزء شاگردان بقیّة الله خواهد بود لذا فرمود اینها ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾اند پس ممکن است کسی ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾ باشد، ﴿أُولِی الْأَبْصَارِ﴾ باشد ولی مقدمهٴ ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ را فراهم نکرده باشد و اگر مقدمهٴ آن را فراهم کرد می‌شود ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ می‌شود «العلماء باقون ما بَقی الدّهر». در قبال کسانی که باقی‌اند افرادی‌اند که فانی‌اند کسانی که محکوم به فنا و زوال‌اند از آنها به عنوان احادیث یاد می‌شود احادیث یعنی اُحدوثه یعنی چیزی که فقط نامی از آنها مانده تاریخی از آنها مانده اثری از آنها در روی زمین نیست.

پرسش: در بعضی از تفاسیر اُحدوثه به معنای جمعِ خبر هم آمده است.
پاسخ: بله دیگر همین خبر همین است دیگر.
پرسش: ببخشید جمع حدیث.
پاسخ: جمع حدیث یعنی از این خبر می‌کنند دیگر وگرنه احادیثِ به معنای مصطلح که نیست آنها اشخاص، حدیث نیستند اشخاصی که از آنها تاریخ به عنوان عبرت نقل می‌شود احدوثه‌اند وگرنه احادیثِ به معنای حدیث بر اشخاص حمل نمی‌شود که ما بگوییم فلان سلطان جابر حدیث است اما احدوثه است یعنی از او سخن به میان می‌آید. خب اینها احادیث‌اند یعنی احدوثه‌اند یعنی از اینها سخن به میان می‌آید که می‌گویند روزی در این مملکت قجر بود، روزی پهلوی بود، روزی کذا و کذا بود. فرمود اثری از اینها نیست فقط تاریخشان مانده آن هم برای عبرت. در آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «العلماء باقون ما بَقی الدّهر» برهان ذکر کرد فرمود گرچه «أعیانهم مفقوده» است اما «آثارهم فی القلوب موجودة» این همه برکاتِ علمی اینها در دلهای مردم به ودیعت گذاشتند در افکار مردم اثر کردند آثار اینها در دلها موجود است گرچه اعیانشان مفقود است، بنابراین همه می‌میرند لکن یک عدّه به عنوان احدوثه‌اند یک عدّه به عنوان بقیّة الله ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ﴾ بعد فرمود این اصل شامل آنها شده شامل دیگران هم می‌شود ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ﴾ یعنی اینها چون غیر مؤمن بودند از رحمت الهی دور شدند واختصاصی به اینها هم ندارد گذشته این طور بود الآن این طور است آینده هم همین طور است. بعد از جریان آن رُسل یعنی عاد و ثمود، صالح و هود و مانند آن، جریان حضرت موسای کلیم را ذکر می‌کند می‌فرماید: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَی وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآیَاتِنَا﴾ در آغاز امر که وجود مبارک موسای کلیم مأموریت یافت ﴿اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی﴾ به ذات اقدس الهی عرض کرد یک مأموریت بسیار سنگینی است برادرم از بعضی از جهات صبغهٴ تبلیغی خوبی دارد او را به همراه من اعزام بکنید و چندتا خواسته‌ای داشت که خدای سبحان فرمود: ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی﴾ برای اینکه وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) در این تبلیغ و در دعوت فرعون موفق بشوند این هر دو بزرگوار را به آیات و معجزات مسلّح و مجهّز کرد لذا فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَی وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآیَاتِنَا﴾. این معجزات یعنی جریان عصا، جریان دَم و امثال ذلک، طوفان و آن هشت نُه معجزه این ظاهرش این است که به هر دو نسبت داده می‌شود اختصاصی به وجود مبارک موسای کلیم ندارد ﴿وَسُلْطَانٍ مُبِینٍ﴾ یعنی حالا آن معجزه، عطف خاص بر عام است برای اهمیّتش حالا یا عصاست یا معجزهٴ دیگر است آن حجّت بالغه آن سلطنت آشکار که یکی از آن معجزات است بر این معجزات و بر این آیات عطف شده است از باب عطف خاص بر عام ولی همهٴ این معجزات و آیات شامل هر دو نفر است ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَی وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآیَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِینٍ ٭ إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ﴾ اما آیا تورات هم برای هر دو است یا نه، آنها برخیها بر آن‌اند که تورات که بعد از جریان فرعون نازل شده است یعنی بعد از اینکه فرعون و ملأ فرعون به کام دریا رفتند و غرق شدند وجود مبارک موسای کلیم که به کوه طور رفت و در آن اربعین مناجات فرمود، تورات نصیبش شده آیات ما دلیل داریم که تورات هم مثل سایر معجزات به هر دو نفر نازل شده یا ظاهر آیات این است که تورات مخصوص موسای کلیم است.

پرسش: اساساً آیا تورات معجزه است یا نه؟
پاسخ: خب بله، کتاب الهی است دیگر وحی است لفظاً مثل قرآن نیست ولی مفهوماً و معناً معجزه است برای اینکه از اخبار غیبی خبر دارد ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾ لفظش معجزه نیست لذا تحدّی نشده ولی معارفش که اِخبار غیب است معجزه است چه کسی از جریان حضرت آدم، فرزندان حضرت آدم و جریان نوح خبر دارد اینها که تاریخ مدوّنی نبود که انبیای قبل از نوح بودند آن قصّه‌هایی که وجود مبارک موسای کلیم از راه وحی باخبر شد آن را کسی با اطلاع نیست که، دربارهٴ خیلی از انبیا این تعبیر است که ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾ بنابراین آن معجزه‌ای که در قرآن کریم است که لفظاً و معناً معجزه است و تحدّی شده باشد نه خیر، هیچ کتاب آسمانی این طور نیست اما آن معارف غیبی که از راه وحی وجود مبارک موسای کلیم باخبر شد خب یقیناً معجزه است دیگران خبری ندارند.
فرمود ما این معجزات را به این دو بزرگوار دادیم و اینها را به طرف فرعون و ملأ فرعون فرستادیم. حرفی فرعون دارد حرفی ملأ فرعون دارند یک وصف مشترکی هم دارند. وصف مشترک آنها استکبار است و عُلوّ این خوی تکبّر و خوی فرعونیّت که از او به تَفرعون مشتق کردند این برای همه بود و طبقهٴ برتر جامعه هم بودند این اختصاصی به فرعون ندارد، پس استکبار و آن عُلوّ برای فرعون و ملأ فرعون برای همه‌شان بود ﴿فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْماً عَالِینَ﴾ این «فاء» استکبار که عطفش با «فاء» است نشان می‌دهد که همین که وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) پیشنهاد دعوتِ توحیدی دادند بلافاصله آ‌نها مستکبرانه برخورد کردند آن خوی برتری‌طلبی و مَنیّتشان را ظاهر کردند دیگر «ثم استکبروا» و امثال ذلک نبود، پس بلافاصله این دو رذیلت که مشترک بود بین فرعون و قوم فرعون اِعمال کردند یکی استکبار، یکی هم برتر بودن حکومت و سلطنت و امثال ذلک، اما در قبال دعوتِ وجود مبارک موسای کلیم و هارون(سلام الله علیهما) ملأ فرعون یک حرفی داشتند خود فرعون هم یک حرف دیگر داشت. خود فرعون می‌گفت: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ این یک، ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ دو. این حرف را و این سخنِ مستکبرانه را ملأ او نداشتند ملأ او سه، چهارتا مشکل داشتند که بعضی از اینها در این آیه آمده. خب پس یک مانع مشترک داشتند که همان استکبار بود و برتری داشتنِ قومی و نژادی و حکومتی و ریاستی و سلطنتی و اینها، یک سلسله مشکلات کلامی داشتند یک سلسله مشکلات سیاسی و اجتماعی داشتند. مشکلات کلامی‌شان این بود که ﴿أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ﴾ اینها دوتا بشرند معمولاً از اینها به انسان یاد نمی‌شد سابق هم همین طور بود می‌گفتند که این موجود یا بشر است یا مَلک در برابر مَلک کلمهٴ بشر را به کار می‌‌بردند نه کلمهٴ انسان را، خصیصه‌ای ندارد که حالا چرا بشر گفتند انسان نگفتند، معمولاً آنچه رایج بود می‌گفتند این بشر است و مَلک نیست یا آن ملک است و بشر نیست مشکل اوّلشان بشریّت بود که می‌گفتند با رسالت سازگار نیست.

مشکل دوّمشان تماثل بود چون «حُکم الأمثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» این پذیرفته‌شده بود که اگر دو چیزی مثل هم بودند معنا ندارد که یکی عالی باشد یکی دانی، یکی عابد باشد دیگر معبود، یکی امام باشد دیگری مأموم، یکی پیغمبر باشد دیگری امّت، اگر واقعاً تماثل هست خب «حکم الأمثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» قرآن کریم این را هم امضا کرده که بله حُکم الأمثال را ما قبول داریم که «حکم الأمثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» اما اگر در بعضی از جهات مِثل بودند در بعضی از جهات تماثل نبود چه می‌گویید؟ ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ اما ﴿یُوحَی إِلَیَّ أَنَّمَا إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ در آن جهت که مثل هم نیستیم که، پس بنابراین اصل قانون تماثل که «حکم الأمثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» این عقل و نقل او را امضا می‌کند خود قرآ‌ن کریم هم به همین برهان و همین مقدمه استدلال کرده است در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» به مشرکان فرمود آخر اینهایی که می‌پرستید اینها مثل شما هستند هر دو مخلوقید ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ ٭ وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾ آن بتهای تراشیده‌شده، بت‌تراش و بتهای تراشیده‌شده همه مخلوق خدایند در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیهٴ 194 فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُکُمْ﴾ آنها هم بندگان‌اند مثل شما آخر چرا می‌پرستید خب یک مِثلی، مِثل دیگر را نباید بپرستد که. این استدلال پذیرفته‌شده است که اگر دو موجودی مثل هم بودند نمی‌شود یکی عابد باشد دیگری معبود، یکی امام باشد دیگری مأموم، یکی پیغمبر باشد دیگری امّت و مانند آن. انبیا می‌فرمودند بله ما قانون تماثل را قبول داریم اما ما مثل هم نیستیم ما فقط ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ را قبول داریم اما ﴿یُوحَی إِلَیَّ أَنَّمَا إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ را که تماثل نیست بنابراین اصلِ این قانون که تماثل اقتضا می‌کند که حُکم الأمثال واحد باشد این مقبول است عقلاً و نقلاً و خود قرآن کریم هم به آن استدلال کرده، لکن نزاع در صغراست که ما مثل هم نیستیم آنها می‌گفتند که بشر نمی‌تواند پیامبر باشد اولاً و ثانیاً اینها مِثل ما هستند و «حُکم الأمثال» هم «فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» لذا نمی‌توانند اینها پیامبر باشند. بعد فرمود این‌چنین نیست که تماثل باشد ﴿فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ﴾ (یک) ﴿مِثْلِنَا﴾ (دو) این اشکالهای کلامی، ﴿وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ﴾ مشکلات نژادی و قومی و برتری‌طلبی و ارزشیابی بود اینها می‌گفتند ارزش به مال است و آن مال در دست ماست و ما ارزشمندیم. در جریان ﴿لَوْ کَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ﴾ این یک آیه، ﴿لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾ دو آیه، این نشان می‌دهد از دیرزمان اینها معیار ارزش را مال می‌دانستند می‌گفتند اگر نبوّتی هست باید برای سرمایه‌دار باشد به سرمایه‌داری وحی بشود (این سه) خب اینها چون خودشان را متمکّن می‌پنداشتند و معیار ارزش هم ثروت و تکاثر بود نه کوثر به زعم اینها، می‌گفتند که قومِ اینها که کارگر ما هستند اینها که زیردست ما هستند ما باید به این سِمت برسیم اگر نبوّت باشد ما باید بشویم دیگر هرگز ما نمی‌توانیم از موسی و هارون تبعیّت کنیم.

خب، پس دوتا اشکالِ کلامی داشتند و یک اشکالِ اجتماعی سیاسی و مانند آن، لذا فرمود: ﴿فَکَذَّبُوهُمَا﴾ بر اساس این سه اشکال متفرّع فرمود، فرمود این قوم وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) را تکذیب کردند ﴿فَکَانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ﴾ این ﴿فَکَانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ﴾ آیهٴ 48 و نظیر ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ﴾ آیهٴ 44 از سنّت الهی خبر می‌دهد که اگر کسی بیراهه رفت چه در گذشته چه در حال چه در آینده مشمول ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ﴾ است از یک سو، ﴿فَکَانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ﴾ است از سوی دیگر. بعد می‌فرماید: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ﴾ آیا ما در قرآن آیه‌ای داریم که به نحوی حالا یا دلالت التزامی یا مطابق دلالت کند که این تورات به وجود مبارک هارون هم نازل شده است یا نه ظاهراً نباشد، پس اصلِ دعوتِ تبلیغی وجود مبارک هارون سهیم بود معجزاتی که کمک‌کار اینها بود وجود مبارک هارون سهیم بود اما بعد از جریان غرق شدنِ فرعون و امثال ذلک که ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ و ﴿فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ﴾ و امثال ذلک بعد عبور وجود مبارک موسی و همراهانشان به این منطقهٴ وسیع و رفتن بالای کوه طور و اربعین گرفتن و تورات دریافت کردن اینها ظاهراً مخصوص خود موسای کلیم است.

پرسش: ﴿وَآتَیْنَاهُمَا الْکِتَابَ الْمُسْتَبِینَ﴾ است.
پاسخ: بله، ﴿وَآتَیْنَاهُمَا﴾ اما این به عنوان یکی به آنها داده شد بالاصاله و دیگری بالتبع یا اینکه نه، هر دو بالاصاله دارند این باید ثابت بشود اگر ظاهر آن ﴿وَآتَیْنَاهُمَا﴾ بالاصاله باشد آن وقت نظیر همین معجزات می‌شود در جریان معجزات که فرمود: ﴿آتَیْنَاهُمْ آیَاتِنَا﴾ این به خوبی دلالت می‌کند که این آیات، معجزات‌اند برای هر دو، اما آیا وجود مبارک هارون در همهٴ امور شریکِ موسای کلیم بود یا نه، در ﴿اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی﴾ خواستهٴ وجود مبارک موسای کلیم این بود که چون فرعون اهل طغیان است و حرف ما را گوش نمی‌دهد برادر ما ﴿أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ است و من هم سابقهٴ قتل در بین اینها دارم ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ بعد خدا فرمود: ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی﴾ آیا بیش از این هم خواستهٴ موسی بود بیش از این هم خدای سبحان هارون را در جریان تورات سهیم دانست چون در جریان تورات دارد که وقتی در اربعین‌گیری بالای کوه طور چهل شبانه‌روز مهمان خدا بود تورات نصیب او شد آیا مثل اینکه دارد ما به این مردم کتاب دادیم خب کتاب که برای همهٴ مردم نازل نمی‌شود کتاب برای پیغمبر او نازل می‌شود ببینیم چنین آیهٴ شفاف یا روشنی داریم حالا یا به دلالت التزام یا به دلالت مطابقه که ثابت کند همان طوری که آن آیات و معجزات برای هر دو نفر بود تورات هم برای هر دو نفر بود خب آن هم ﴿وَآتَیْنَاهُمَا الْکِتَابَ الْمُسْتَبِینَ﴾ هم باید مورد مطالعه قرار بگیرد.

پرسش:...
پاسخ: نه، آن یکجا داده شد که ما به او الواحی دادیم که ﴿وَفِی نُسْخَتِهَا هُدیً﴾ آن الواحی دادیم که در آن الواح نوشته بود آیه آیه به تدریج نازل بشود ظاهراً این طور نبود لذا خیلیها می‌گفتند که شما چرا مثل موسای کلیم برای ما کتاب نمی‌آوری تدریجاً آیه به آیه نازل می‌شود، اگر پیامبری مثل موسای کلیم باید کتاب بیاوری که خدای سبحان فرمود ما تدریجاً آیات نازل می‌کنیم ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ﴾ برای اینکه شما حکومت تشکیل دادی لحظه به لحظه نیازمند به قانون جدیدی ما هم لحظه به لحظه تأیید می‌کنیم تا رابطه قطع نشود. آنها کتابِ دفعی داشتند بعد در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هم گذشت که خدا فرمود اگر ما کتابی هم دفعتاً به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بدهیم این ﴿فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ کذا و کذا، اگر ما در یک کاغذ، نوشته‌ای مجموعهٴ کتاب را یکجا هم نازل بکنیم باز بهانهٴ اینها تمام نمی‌شود. خب این وصف آنها بود این هم صِنف آنها بود و آن شبهات کلامی داشتند و مانند آن.
مطلب دیگر این است که در جریان حضرت نوح(سلام الله علیه) این قسمت اشاره شد که گرچه در آیهٴ 28 همین سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» خطاب به خود حضرت نوح هست که ﴿فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنتَ وَمَن مَّعَکَ عَلَی الْفُلْکِ فَقُلِ الْحَمْدُ﴾ لکن چون دستور به خود حضرت نوح است به عنوان امام امت، همهٴ اعضای این کاروان موظف شدند که بگویند ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانَا﴾ خطاب به آن حضرت است ولی وظیفه برای همه است.
مطلب بعدی آن است که این گروه منکر معاد بودند در حدّ استبعاد یعنی دلیل قطعی نداشتند بر اینکه معاد باطل است بلکه وقتی برهان اقامه می‌شد که خدای سبحان شما را آفرید در حالی که شما چیزی نبودید الآن که هستید و اعضا متفرّق می‌شود احیای مجدّد شما آسان است اینها سر خم می‌کنند تسلیم می‌شوند و مانند آن، لذا خود آنها می‌گویند: ﴿إِن نَظُنُّ إِلَّا ظَنّاً وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ﴾ ما یقین نداریم که معاد باطل است لذا در حدّ استبعاد ذکر می‌کنند نه استهاله، فرمود اینها که برهان ندارند خودشان هم بالصراحه می‌گویند: ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ﴾ ما یقین نداریم که معاد نیست همین استبعاد باعث شد که فرمود: ﴿إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً ٭ وَنَرَاهُ قَرِیباً﴾ و مانند آن، این مشکل آنها.

پرسش:...
پاسخ: چه کسی مورد عِتاب قرار گرفت؟
پرسش:...
پاسخ: آن وجود مبارک موسای کلیم بالأخره ریاست اصلی را باید یک نفر داشته باشد وجود مبارک موسای کلیم به هارون گفته بود که چرا جلوی اینها را نگرفتی این هم برهان اقامه کرد گفت که من می‌ترسیدیم که ﴿فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ﴾ من معذور بودم اینها که گوش نمی‌دادند این سامری است که حرف شما را گوش نمی‌دهد حرف مرا چگونه گوش بدهد! بعد از اینکه حضرت از کوه طور برگشتند ﴿أَلْقَی الْأَلْوَاحَ﴾ و در حالی که غضبان بودند ﴿وَلمَّا سَکَتَ عَن مُوسَی الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ وَفِی نُسْخَتِهَا﴾ کذا و کذا با جریان هارون که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» و «کهف» امثال «کهف» شرحش گذشت فرمود چرا جلوی اینها را نگرفتی؟ فرمود این تفرقه می‌شد برادرکُشی شروع می‌شد و خونریزی منطقه را می‌گرفت من ناچار ساکت شدم که حضرت هم پذیرفت خب رسالت بود.

مطلب بعدی آن است که در جریان علمِ خدا، علمِ ازلی خدا البته متبوع است اما فعلیِ خدا تابع است هر طوری که بشر انجام می‌دهد یا می‌خواهد انجام بدهد خدا عالِم است لکن علمش به آن معلوم با حفظ مبادی تعلّق می‌گیرد نه بی‌مبادی اگر خدا می‌داند که فلان رشتهٴ خاک بعد از چند قرن حالا لعل گردد بر بدخشان یا یقین اندر یمن این را می‌داند یا فلان خاک بعد از چند سال می‌شود نخلِ باصق این را می‌داند یا فلان خاک بعد از چند سال می‌شود فلان مرغ یا فلان حیوان این را می‌‌داند و فلان خاک بعد از چند سال می‌شود انسان مؤمن یا انسان کافر می‌داند اما همهٴ اینها را با حفظ مبادی می‌داند اگر گفته شد علم، تابع معلوم است نه آن توهّمی که چون مِی خوردن من حق ز ازل می‌دانست و اگر من این مِی‌گساری نکنم علمِ خدا جهل بُوَد، اگر ذات اقدس الهی می‌داند که زید در فلان ساعت اطاعت می‌کند و عمرو معصیت می‌کند اطاعت و معصیت اینها را با مبادی اختیاریه می‌داند یعنی می‌داند که زید حرکت کرده دوتا راه در پیش راه او هست راه مستقیم‌، کج‌راهه عالماً عامداً می‌تواند یکی را بر دیگری ترجیح بدهد هر دو راه برای او مقدور است چه اینکه دیگری هم هر دو راه را داشت ولی راهِ خوب را طی کرد این عالماً عامداً با اینکه می‌تواند راهِ خوب را برود راه بد می‌رود دیگری به عکس، پس این‌چنین نیست که خدای سبحان بداند که زید معصیت می‌کند و عمرو اطاعت می‌کند ولی مبادی‌اش را نداند می‌داند زید با مبادی و اراده و اختیار که می‌تواند راه صحیح را طی کند بیراهه می‌رود و عمرو به عکس، بنابراین اگر علم، تابع معلوم است مستلزم جبر و امثال ذلک نیست. اما در جریان حدیث طینت آن جزء احادیثی است که واقعاً «إنّ حدیثنا صعب مستصعب» در روایات فراوان هست در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه هم هست که حدیث ما صعبِ مستصعب است از احادیث بسیار دشوار همین جریان طینت است که طینت مؤمن از چیست طینت کافر از چیست آیا مستلزم جبر است یا مستلزم جبر نیست که بحث احادیث طینت بحثش خاصّ خودش را دارد. می‌ماند مطلبی که واقعاً مربوط به مسائلی است که اگر ما واقعاً این صحنهٴ جهاد اصغر را درست ارزیابی کنیم در جهاد اکبر برای ما خیلی کمک است ما در صحنهٴ نفس یک مسائل موعظه‌ای داریم یا سخنرانی، سخنرانی می‌کند روی منبر یا چیزی می‌نویسد موعظه واقعاً غیر از مسئلهٴ اخلاق است موعظه چیز نافعی است به دردخور است تذکره است و مانند آن، اما فنّ اخلاق جزء علومِ دقیقِ عمیقِ اریقی است زیرمجموعهٴ فلسفه حالا کاری به آن عمل نداریم که کسی متخلّق به اخلاق الهی هست یا نه، ولی این علم غیر از منبر رفتن و نصیحت کردن و موعظه دادن است اخلاق اساسش این است که انسان روح را بشناسد (یک) از تجرّد نفس باخبر باشد (دو) شئون علمیِ او که اندیشه را رهبری می‌کند بشناسد (سه) شئون عملی او که انگیزه را هدایت می‌کند (چهار) اینکه شئون اندیشه‌ای به امامت عقل نظری کار می‌کند تنظیم بکند (پنج) شئون عملی او به امامت عقل عملی او کار می‌کند (شش) و طبق بیانی که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) در آن حدیث سماعه بیان کرد این 150 تیراندازِ سنگرگرفته را شناسایی بکند (هفت) فرمود 75 لشکر برای عقل است 75 لشکر برای جهل است جهود عقل و جهل همه تیرانداز ماهر است سنگرگرفته‌اند تا صحنهٴ نفس را تصاحب کنند، اگر کسی خواست در صحنهٴ نفس خودش بفهمد چه آفت و اُفتی است بیرون را نگاه کند این بیرون را نگاه کردن دوتا راه دارد یکی راهی است که اهل معرفت گفتند یکی هم راهی است که محدّثین و امثال ذلک گفتند آنکه مفسّرین و محدّثین و امثال ذلک گفتند و گفتند شما بیرون را نگاه کنید انبیایی هستند فراعنه‌ای هستند با هم جنگ می‌کنند درگیرند این فراعنه به انبیا می‌گویند شما در گمراهی هستید شما سفیه‌اید شما دیوانه‌اید شما جن‌زده‌اید شما مسحورید شما کاهن‌اید شما شاعرید این حرفها را می‌زنند صریحاً به نوح می‌گفتند ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ﴾، ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ این بالصراحه فرمود: ﴿لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ﴾، ﴿لَیْسَ بِی ضَلاَلَةٌ﴾ من در گمراهی نیستم من سفیه نیستم خب اینکه به نوحِ پیامبر می‌گوید: ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ﴾ یا ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ یا به بعضی از انبیا می‌گویند که ﴿إِن نَظُنُّ إِلَّا ظَنّاً وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ﴾ یا ذوالجنّه هستی یا ساحری همین در صحنه در جریان نفس هست یعنی وهم و خیال به عقلِ نظریِ مُبرهن می‌گوید: ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ﴾، ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ تو مگر دیوانه شدی، عقب‌افتاده‌ای و اینها. این حرفِ صریح وهم و خیال است نسبت به برهانی که عقل اقامه می‌کند. در بخش انگیزه، شهوت و غضب به عقلِ عملی که «ما عُبد به الرّحمن واکتسب به الجنان» می‌گویند: ﴿إِن نَقُولُ إِلَّا اعْتَرَاکَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ﴾، ﴿انک ذو جنّة﴾، ﴿انک ساحر﴾، ﴿انک کاهن﴾، ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ﴾، ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ این است. این 150 تیراندازِ ماهر هر کدام صحنهٴ نفس را گرفتند در ملأ مُلک مال آنهاست مبادا کسی خیال کند که حالا که برهان قطعی داریم که قیامت حق است چطور این شخص گناه می‌کند اینکه الآن فرمانروای درون شد به این عقلِ نظری که دهها سال تحصیل کرده می‌گوید: ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾، ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ﴾ خب با اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ﴾ این برای صحنهٴ مفسّران و محدّثان، اگر کسی جنگ جهاد اصغر را خوب تشریح کند در جنگ جهاد اکبر همین حرفها در صحنهٴ نفس است آنکه اهل معرفت می‌گویند، می‌گویند قدری جلوتر بروید در باغ‌وحش بروید گرگ می‌بینید، گراز می‌بینید، مار می‌بینید، عقرب می‌بینید اینها نمونه یعنی نمونهٴ همان چیزی است که در درون ماست در درون ما واقعاً مار هست، واقعاً عقرب هست، واقعاً هم فرشته هست و به صورتهایی هم در می‌آیند در صحنهٴ قیامت. آنها که اهل تمثّل‌اند این طور می‌بینند آنها که اهل تفسیر و حدیث‌اند این‌چنین تفسیر می‌کنند ما حالا دسترسی به حرف اهل معرفت نداریم که بگوییم آنچه در باغ‌وحش است در درون انسان هم هست حالا آن نگاه نصیب هر کسی نیست ولی این معنا را که می‌شود فهمید ما یک جهاد اکبری داریم یک جهاد اصغری داریم در صحنهٴ جهاد اصغر وقتی این تیراندازها ماهر شدند شهوت به عقل می‌گوید: ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾، ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ بعد وقتی شهوت و غضب حاکم شدند فتوا را از وهم و خیال می‌گیرند نه از عقلِ نظر. نعم، اگر عقل عملی حاکم شد که «ما عُبد به الرّحمن واکتسب به الجنان» فتوا را از عقل نظر می‌گیرد از برهان می‌گیرد از طریق نقل می‌گیرد اما آن که می‌گوید دین ـ معاذ الله ـ فسون است و فسانه، وقتی او پیروز شده است صریحاً با برهانِ عقلی می‌گوید: ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾، ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ گر وضعِ جهاد اصغر برای ما روشن شد در جهاد اکبر هم برای ما روشن می‌شود این است که این خطر بدترین خطری است که ما را تهدید می‌کند «أعدیٰ عدوّک نفسک الّتی بین جَنْبَیْک» از همین قبیل است که «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا»
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:34

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن