display result search
منو
تفسیر آیات 108 تا 113 سوره طه

تفسیر آیات 108 تا 113 سوره طه

  • 1 تعداد قطعات
  • 31 دقیقه مدت قطعه
  • 33 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 108 تا 113 سوره طه"
تفاوت خشوع مومن و تبهکار در قیامت
بهرمندی مومنان از استغفار پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)
تعبیرات قرآن درباره خشوع خائفانه تبهکاران در قیامت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ لاَ عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً ﴿108﴾ یَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِیَ لَهُ قَوْلاً ﴿109﴾ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً ﴿110﴾ وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً ﴿111﴾ وَ مَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ یَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً ﴿112﴾ وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً وَصَرَّفْنَا فیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً ﴿113﴾

بطلان تفکّر مادّی جاهلیت درباره دنیا
چون سورهٴ مبارکهٴ «طه» در مکه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی اصول دین است و یکی از محوری‌ترین مسائل اصلی جریان معاد است در این سور‌ه بعد از جریان توحید و وحی و نبوّت مسئلهٴ معاد را مطرح می‌کند عدّه‌ای که فقط فکر می‌کردند زندگی در طبیعت و دنیا خلاصه می‌شود و لاغیر فکر می‌کردند که زمین ابدی است، آسمان ابدی است حتی برخی از مِلکها را می‌گفتند اینها مِلک نَمیر است که یک اصطلاح جاهلی بود و در ادبیات فارسی هم کم و بیش راه پیدا کرده است می‌گفتند آن زمین مِلک نمیر است در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» گذشت که صاحب آن باغ وقتی وارد باغ شد به جای سپاسگزاری و شکر گفت ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ من فکر نمی‌کنم این ابدی نباشد این ابدی است «بادَ» یعنی «هَلَکَ»، «تَبِیدُ» یعنی «تَهلک» این هرگز از بین نمی‌رود این فکرِ جاهلی بود لذا دربارهٴ زمین و کوههای زمین هم فکرِ ابدیّت داشتند وقتی سخن از معاد بود سخن از حیاتِ بعدالموت بود اینها یا تعجّب می‌کردند یا به عنوان استهزا می‌گفتند این کوهها وضعش چه می‌شود ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ﴾ فرمود: ﴿یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً﴾.

معنای لغوی کلمه <رعوَج>
مطلب دیگر اینکه هیچ عِوَجی نه در زمین است نه در زمینه این سخنی که عِوَج برای معانی است و عَوَج برای صوَر است این را بعضی از کسانی که در فقه‌اللغه کوشش کردند نپذیرفتند گفتند این فرق ضعیف‌ترین قول در مسئله است بهترین قول همان است که عِوج و عَوَج چه به کسر عین چه به فتح عین هر دو به یک معناست فرقی نمی‌کند هم در محسوسات هم در معقولات به کار می‌رود. به هر تقدیر نقدی دارند بر جناب زمخشری و به هر حال از این آیه برمی‌آید که نه در زمین عِوج و کَجی هست نه در زمینه، در زمین عِوجی نیست ﴿لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ در زمینهٴ معاد عِوج نیست ﴿یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ لاَ عِوَجَ لَهُ﴾ هم داعی خوب دعوت می‌کند هم مدعوّ خوب می‌شنود و هم راه را ناچارند درست طی کنند در دنیا یک عدّه بیراهه یا کژ‌راهه می‌روند راه دیگران را می‌بندند اما آن روز این طور نیست هر کسی راه خودش را دارد و راه خودش هم طی می‌کند ﴿لاَ عِوَجَ لَهُ﴾ به نحو نفی جنس، بعد چون موضوع مهم بود این ظرف را مقدّم بر مظروف آوردند نفرمودند «یتّبعون الداعی یومئذٍ» بلکه ﴿یَوْمَئِذٍ﴾ را مقدم ذکر کرد برای اهمیت مطلب ﴿یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ﴾.

تفاوت خشوع مومن و تبهکار در قیامت
مطلب دیگر این است که همه در قیامت خاشع و خاضع‌اند اما مؤمنون خشوعِ احترامی دارند و خشوع عقلی دارند اما غیر مؤمن خشوعِ نفسی دارد هراسناک است آن که در دنیا ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ وقتی در قیامت به قُرب الهی رسیده است خشوعش بیشتر می‌شود احترام گذاشتنش بیشتر می‌شود احترام را احترام گفتند چون آدم حریم می‌گیرد وقتی وارد حرم شد آرام زیارت می‌کند در محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که قرار گرفت آرام حرف می‌زند ﴿لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ﴾، ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ﴾ این یک غَضّ صوت است به نحو احترام آنهایی که بالأخره اهل عقل‌اند حرم که مشرّف می‌شوند آرام زیارتنامه می‌خوانند چه در حرم نبوی چه در اعتاب مقدسه(علیهم الصلاة و علیهم السلام) و اما افراد عادی می‌بینید خیلی با صدای بلند یا صلوات می‌فرستند یا زیارتنامه می‌خوانند یا داد می‌کِشند این ثوابش هم کمتر است ادبش هم کمتر است یا فقدان ادب را به همراه دارد ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ﴾ خب آنهایی که ﴿الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ شامل حال آنها می‌شود اینها یک خشوع عقلی دارند و نه نفسی، احترام دارند یعنی حریم می‌گیرند و در صحنهٴ قیامت خاشعانه حاضر می‌شوند اما بشّاش‌اند در قرآن کریم گاهی خشوع را به چشم اسناد می‌دهد گاهی به صوت اسناد می‌دهد گاهی به تمام چهرهٴ هستی اسناد می‌دهد بعد تقسیم‌بندی می‌کند که خشوعها یکسان نیست بعضیها بر اساس ترس است بعضیها بر اساس حریم‌گیری یک بخش دارد که ﴿خُشَّعاً أَبْصَارُهُمْ﴾ بخشی دارد ﴿خَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ﴾ آنجا که سخن از صوت است حرف‌زدن است فرمود: ﴿خَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ﴾ آنجا که سخن از نگاه است ﴿خُشَّعاً أَبْصَارُهُمْ﴾ آنجا که دربارهٴ اصل هویّت و وجود است می‌‌فرماید: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ﴾ وجوه آنها خاشعه است وجوه به معنی چهره نیست بعد تقسیم‌بندی می‌کنند که خشوع بخش‌اش مربوط به ترس است بخشی مربوط به حریم‌گیری.

تعبیرات قرآن درباره خشوع خائفانه تبهکاران در قیامت
خب، در بخشهای دیگر فرمود: ﴿خُشَّعاً أَبْصَارُهُمْ﴾ اگر ﴿خُشَّعاً أَبْصَارُهُمْ﴾ چشمهای اینها خاشع است معلوم می‌شود که این خشوع اختصاصی به اصوات و امثال ذلک ندارد در بخشهای دیگر هم مربوط به افراد تبهکار که باشد می‌فرماید اینها خشوعشان بر اساس ذلّت است در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» آیهٴ 45 این است ﴿وَتَرَاهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا خَاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ﴾ این ذلّت برای برخیهاست وگرنه مؤمنان عزیزند چه در دنیا چه در آخرت گاهی گفته می‌شود ﴿خُشَّعاً أَبْصَارُهُمْ﴾ گاهی گفته می‌شود ﴿مُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُءُوسِهِمْ﴾ سرشان را خم می‌کنند وقتی سر خم کردند از زیر چشم گوشهٴ چشم نگاه می‌کنند که از آن حالت به عنوان ﴿خُشَّعاً أَبْصَارُهُمْ﴾ یاد می‌کنند تفصیلش در سورهٴ مبارکهٴ «القیامه» است در سورهٴ مبارکهٴ «قمر» آیهٴ هفت به این صورت است ﴿خُشَّعاً أَبْصَارُهُمْ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ کَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنتَشِرٌ﴾ این آیهٴ هفت سورهٴ مبارکهٴ «قمر» است اما در سورهٴ مبارکهٴ «القیامه» تفصیل قائل است فرمود: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ٭ وَوَجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ ٭ تَظُنُّ أَن یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾ پس گرچه در آیهٴ محلّ بحث فرمود: ﴿وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ﴾ این عِناء و عانی که به معنای اسیر است تنها یک جا در قرآن استعمال شد و همین آیه محلّ بحث است اینها اسیرانه به پیشگاه حق می‌آیند او امیرِ مطلق است چون ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ﴾.

ویژگی وجه مومن و تبهکار در قیامت
اما همهٴ مردم که اسیرانه می‌آیند یک عدّه با عزّت‌اند یک عدّه با ذلّت فرمود: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ﴾ با صاد ضاد یعنی با نضارت و با طراوت و شادابی ﴿إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ وجوه ناظر است نه چشم، برخی از اشاعره به این آیه استدلال کردند که ـ معاذ الله ـ خدا در قیامت دیدنی است سخن از چشم نیست سخن از وجه است وجه یعنی هویّت یعنی هستی این هستی‌شان ناظر به خداست نه اینکه نگاهشان ناظر به خداست سخن از عیون نیست سخن از ابصار نیست این قضیّه سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ جهت این قضیه ضرورت ازلی است یعنی اگر از یک حکیم سؤال بکنی که این قضیه را جهت بده موضوعش معلوم است محمولش معلوم است ولی جهت بده قضیه اگر از سنخ «زیدٌ قائم» باشد جهتش امکان است اما اگر از سنخ «زیدٌ ناطق» باشد جهتش ضرورت است این قضیه را اگر خواستید جهت بدهید ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾ بالضروره، ﴿وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ﴾ بالضروره، ﴿وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ بالضروره قضایای ممکنه نیست قضایای ضروره است و اگر ضرورت است به هیچ وجه ذات اقدس الهی را نمی‌شود با چشم ادراک کرد پس ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ٭ وَوَجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ ٭ تَظُنُّ أَن یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾ برخی از چهره‌ها دِژَم‌اند، غمگین‌اند، افسرده‌اند و گمانشان این است که حادثهٴ کمرشکن به انتظار اینهاست فاقِره آن حادثه‌ای است که کمر را می‌شکند فاقرة الظَّهْر است که فقیر را هم فقیر گفتند برای آن است که ستون فقراتش شکسته است وگرنه فقیر به معنای ندار نیست ولی کسی که در اثر فقدان مال و مشکل مسائل اقتصادی قدرت ایستادگی، ایستادگی یعنی ایستادگی قدرت ایستادگی ندارد به او می‌گویند فقیر برای اینکه مثل اینکه ستون فقراتش شکسته است اگر کسی ستون فقراتش بشکند قدرت ایستادن ندارد ملّت گرسنه هم قدرت ایستادگی ندارد وگرنه نداری را می‌گویند فقدان نه فقر حادثهٴ کمرشکن را می‌گویند فاقرة الظهر ﴿تَظُنُّ أَن یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾ پس الوجوه علی قِسمین پس اگر یک وقت الوجوه اینجا جمع بود و همه را شامل شد خضوع یک عدّه خضوع احترامی است خضوع عدّه دیگر خضوع ترس است و اگر نه، ناظر به الف و لام عهد بود جمع نبود خب معلوم می‌شود که همین وجوهی است که ﴿خَاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ﴾ است دیگر، به هر تقدیر همهٴ وجوه در پیشگاه ذات اقدس الهی حضور خاشعانه دارند.

پرسش: ببخشید خضوع در سورهٴ «حشر» ..﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً﴾...
پاسخ: بله دیگر.

تبیین خضوع کوه ها در برابر قرآن
﴿لَوْ أَنزَلْنَا﴾ این هم ﴿خَاشِعاً﴾ خشوع آن خشوع همین خضوع و فروماندن است ترس نیست، ترس نیست مشخص فرمود: ﴿خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً﴾ الآن یک مطلب مهم برای دیگری باعث خشوع اوست یعنی خضوع اوست نه ترس او، او در برابر مطلب مهم خاضع است این ﴿مُتَصَدِّعاً﴾ آن را توضیح می‌دهد صَداع یعنی سردرد آدم مطلب عمیق علمی را که می‌شنود یا نمی‌فهمد یا با زحمت می‌فهمد و سرش درد می‌آید این صداع یعنی پراکندگی همین را در سر به کار می‌برند آن دردسر را می‌گویند صداع، فرمود ما اگر این قرآن را بر کوه نازل می‌کردیم سرش در می‌آمد متصدّع می‌شد، تکّه تکّه می‌شد، گرفتار صداع می‌شود بارِ سنگینی ما بر او تحمیل نمی‌کردیم اما یک مطلب سنگینی بر او تحمیل می‌شده است آن خشوع، خشوع ترس و امثال ذلک نیست نظیر ﴿الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ است دیگر در اول سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» دارد ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ خشوعی که مؤمنان در نماز دارند از سنخ همان خشوعی است که کوه هنگام نزولِ فرضی قرآن پیدا می‌کرد اما در اینجا کلمهٴ رحمان را به کار برد چون همگان در برابر رحمان خاشع‌اند عدّه‌ای بر اساس ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ عدّه‌ای بر اساس ﴿وَوَجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ ٭ تَظُنُّ أَن یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾.

تفاوت <قصم> با <فصم>
کلمهٴ قاصم هم با صاد است نه با سین و در قرآن به کار نرفته مگر در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آیه یازده ﴿وَکَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْیَةٍ﴾ «قاصمُ الجبّارین» یعنی در هم کوبیدن یک فرق ادبی هست بین قَصم و فصم که هر دو با صاد است آن یکی باصداست این یکی بی‌صدا قَصم شکستن با صداست چوب اگر نرم باشد شکستنش صدا نداشته باشد می‌گویند فَصم و اگر چیزی شکستنش صدا داشته باشد مثل سنگ و امثال ذلک می‌گویند قَصم بالأخره در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» سخن از قاصم بودن مطرح است در این کریمه فرمود هیچ شفاعتی نافع نیست ﴿إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ﴾.

محال بودن درک ذات الهی در نهج البلاغه
اما در جریان ﴿یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً﴾ اگر ضمیر به الله برگردد کما هو الظاهر بسیاری از مفسّران این را ذکر کردند برهانش در بحث دیروز گذشت در روایات فراوان مخصوصاً در نهج‌البلاغه هست که ذات اقدس الهی تحت اکتناه احدی در نمی‌آید آن هویّت مطلقه آن ذات مطلق به هیچ وجه تحت اکتناه در نمی‌آید تا کسی در دعا خواهان آن باشد چون اگر کُنهش را درک بکند او را احاطه کرده که، اگر احاطه کرده می‌شود مُحاط و محدود در حالی که در غالب روایات نهج‌البلاغه که بخشهای توحیدی مطرح است می‌فرماید حدپذیر نیست خدای سبحان حالا گوشه‌ای از این بیانات نورانی حضرت امیر را در نهج‌البلاغه می‌خوانیم ایشان در خطبهٴ 49، خطبهٴ اول که مفصّل در همین زمینه است در خطبهٴ 49 می‌فرماید: «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ» کسی بخواهد صفات الهی را فضلاً از آن هویّت مطلقه، صفات الهی را احاطه پیدا کند مقدورش نیست اما آن مقداری که مقدور بشر هست مثل مفاهیمی که دال است بر مصداق یا بعضی از تجلیّات و تعیّنات و اسمایی که حاکی از ذات‌اند نه خود ذات آنها را بخواهد ادراک کند مقدور بشر هست «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ» فضلاً عن هویّته «وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ» آن مقداری که لازم است بشر مقدور اوست مکلّف است می‌تواند آن مقداری که کُنه ذات اوست نه مقدور اوست نه مورد تکلیف است در بحثهای قبلی هم داشتیم که اینکه می‌گویند هر کسی هر کدام از عرفا خدا را به اندازهٴ خودشان مشاهده می‌کنند برای همین است که خدای سبحان مرایا یک، مرائی دو، طبق دو نسخه‌ای که از نهج‌البلاغه آمده است خدا صحنه را آفرید یا این صحنه مرآت حق است یا اسمای حسنا را در صحنهٴ آفرینش که مرئی هستند می‌بینیم هم جهان مرایای الهی‌اند هم مرائی الهی‌اند خب، پس این مرائی را و این مرآتها را آفرید این یک اصل.

تاکید روایات بر ثبت معارف علمی
این حرف قبلاً گفته شد، قبلاً گفته شد یعنی قبلاً گفته شد و از یاد خیلیها رفت اینکه وجود مبارک پیغمبر فرمود آدم همین طوری بیاید در درس بنشیند این دیگر هرگز ملاّ نخواهد شد برای همین است دیگر فرمود: «استعن بیمینک» دفتر داشته باش، کتاب داشته باش، قرآن داشته باش، این آیات را تطبیق بکن کسی از حفظ چیزی را گوش بدهد غیر از اتلاف عمر، اتلاف عمر آقایان حقیقت شرعیه ندارد همین است همین طور کسی می‌آید پای درس! اگر توقّع داشته باشید که خدای سبحان یک حقیقت شرعیه یا متشرّعی برای اتلاف عمر باشد این نیست این طور درس خواندن را می‌گویند اتلاف عمر آن روز گفته شد که وجود مبارک پیغمبر فرمود: «استعن بیمینک» چرا از من می‌خواستید لوازم‌التحریر، قلم، کتاب، قرآن این داشته باش سطر به سطر یعنی سطر به سطر گوش بده و یادداشت بکن بعد اگر چهارتا سؤال داشتی می‌شود سؤال علمی، چهارتا اشکال داشتی می‌شود اشکال علمی.

مراتب درک عارف از خداوند سبحان
در آن روز گفته شد ذات اقدس الهی کلّ عالَم را آینه قرار داد این اصل اول، و خودش به تمام چون بسیط است دیگر مرکّب که نیست که به تمام ذات در عالَم جلوه کرد نه به بعضی از ذات تشبیه معقول به محسوس این است آفتاب در برابر همهٴ آینه با تمام ذات حاصل است دیگر این طور نیست که یک گوشهٴ آفتاب حالا آفتاب چون کُروی است آن طرفش هم هست ولی اگر آفتاب کروی نبود و بسیط بود همین آفتاب با تمام رخ در برابر آینه‌ها هست این اصل دوم، اما چون آینه‌ها فرق می‌کند هر آینه‌ای آفتاب را به اندازهٴ خودش نشان می‌دهد اگر این آینه‌ها بخواهند حرف بزنند می‌گویند ما آفتاب را به اندازهٴ خودمان فهمیدیم این چهار و درست هم می‌گویند آفتاب اندازه ندارد چون با تمام وجود ظهور کرده ولی آینه اندازه دارد اگر عرفا می‌گویند هر کسی ما خودمان خدا را به اندازهٴ خودمان مشاهده کردیم در اینجا سخن است اما آن حکیم که برهان اقامه می‌کند مفهوم است مفهوم یعنی خدای ازلیِ ابدیِ سرمدی مصداقی دارد بله این مفهوم است و سهل‌الوصول است اما سخن از مشاهده که باشد می‌گویند هر کس خدا را به اندازهٴ خود مشاهده می‌کند یعنی از این قبیل نه اینکه این شخص می‌رود بالا آفتاب را به اندازهٴ خودش می‌گیرد بلکه در جای خودش هست آفتاب با تمام چهره‌اش در برابر آینه ظاهر است این آینه به اندازهٴ خود آفتاب را درک می‌کند.

سیره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در محاوره با دیگران
وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که خلیفةالله بود با مردم این طور حرف می‌زد هر کسی مخاطب حضرت بود حضرت با تمام‌رخ نگاه می‌کرد می‌گفت من خلیفهٴ الله‌ام شما گفتید الله، الله که می‌گوید لبیک مگر با بعضی از صفات با شما گفتگو می‌کند یا با تمام صفات با شما گفتگو می‌کند منتها شما یک گوشه‌اش را می‌گیرید پیغمبر دأبش این بود وقتی با کسی حرف می‌زد با تمام رخ حرف می‌زد بنابراین اکتناه صفت ممکن نیست یعنی صفتِ ذات چه رسد به اکتناه ذات فرمود: «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ» این در خطبهٴ 49، در خطبه‌های دیگر هم مشابه این تعبیر آمده.

ناتوانی انبیا و ملائکه از درک ذات الهی در نهج البلاغه
در خطبهٴ 91 به نام خطبهٴ اشباح معروف است اصلش این است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: «خَطب أمیرالمؤمنین» روزی به حضرت عرض کردند که شما خدا را برای ما معرفی کنید و اینها وجود مبارک حضرت امیر خطبه‌ای خوانده بر منبر کوفه رفتند و خطبه‌ای خواندند «و ذلک رجلاً له أتاه فقال له یا أمیرالمؤمنین صِف لنا ربّنا مِثل ما نراه عیاناً لنزداد له حبّاً و بِه معرفة فغضب و نادی الصلاة جامعةً فاجتمع الناس حتّی غَضَّ المسجد بأهله فصعد المنبر و هو مُغضبٌ متغیّر اللون فَحمد الله وأثْنیٰ علیه و صلّی علی النبیّ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ثمّ قال الحمد لله الذی» کذا و کذا و کذا تا به اینجا رسید «فَانْظُرْ أَیُّهَا السَّائِلُ فَمَا دَلَّکَ الْقُرْآنُ عَلَیْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ» تا به این بخش فرمود «لِتَجْرِیَ فِی کَیْفِیَّةِ صِفَاتِهِ وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ فِی حَیْثُ لاتَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ رَدَعَهَا وَ هِیَ تَجُوبُ مَهَاوِیَ سُدَفِ الْغُیُوبِ مُتَخَلِّصَةً إِلَیْهِ سُبْحَانَهُ فَرَجَعَتْ إِذْ جُبِهَتْ مُعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لاَ یُنَالُ بِجَوْرِ الاِعْتِسَافِ کُنْهُ مَعْرِفَتِهِ» چه فرشته چه انبیا هر عقلی بخواهد آنجا راه برود سیلی‌خورده برمی‌گردد اعتساف یعنی بیراهه رفتن در برابر استقام است عَسْف مثل حیف، بیراهه رفتن بیجا رفتن به جَبههٴ او، می‌زنند این متحسّر است و کتک‌خورده برمی‌گردد می‌فهمد به کُنه ذات نمی‌تواند راه پیدا کند چطوری به کنه ذات راه پیدا کند خب، این دربارهٴ خطبهٴ 91 که حضرت فرمود مطالب فراوانی را به همراه دارد.

کلام امیر مومنان (علیه السلام) درباره علت محال بودن درک ذات الهی
در خطبهٴ 186 آنجا بعد از اینکه فرمود: «بِهَا تَجَلَّی صَانِعُهَا لِلْعُقُولِ» عنوان تجلّی از بهترین واژه‌هایی است که در کلمات اهل بیت مخصوصاً وجود مبارک حضرت امیر تکرار شده فرمود اگر کسی به آنجا راه پیدا کند «لَتَجَزَّأَ کُنْهُهُ وَ لاَمْتَنَعَ مِنَ الْأَزَلِ مَعْنَاهُ» بعد تا به اینجا می‌رسد که «وَ لاَ یَتَغَیَّرُ بِحَالٍ وَ لاَ یَتَبَدَّلُ فِی الْأَحْوالِ وَ لاَ تُبْلِیهِ اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامُ وَ لاَ یُغَیِّرُهُ الضِّیَاءُ وَ الظَّلامُ وَ لاَ یُوصَفُ بِشَی‏ءٍ مِنَ الْأَجْزَاءِ وَ لاَ بِالْجَوارِحِ وَ الْأَعْضَاءِ» تا اینکه «لا یُقالُ لَه حدٌّ» نهایت ندارد خب اگر یک موجود نامتناهی بود کُنه‌اش یعنی چه؟ اگر کسی به کُنه او برسد یعنی او را احاطه پیدا کرده دیگر در بخشهای دیگری هم باز همین بیان نورانی حضرت امیر هست در خطبهٴ 195 به این صورت طلیعهٴ خطبه این است «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَظْهَرَ مِنْ آثَارِ سُلْطَانِهِ وَ جَلالِ کِبْرِیَائِهِ مَا حَیَّرَ مُقَلَ الْعُقولِ مِنْ عَجَائِبِ قُدْرَتِهِ وَ رَدَعَ خَطَرَاتِ هَمَاهِمِ النُّفُوسِ عَنْ عِرْفَانِ کُنْهِ صِفَتِهِ» چه رسد به هویّت همهٴ همّتهای والا را پس می‌زند که اینها نمی‌توانند به کُنه صفت او برسند مگر صفت او محدود است صفت او نامحدود است خب یک موجود محدود چگونه می‌تواند نامحدود را درک بکند بنابراین ﴿لاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً﴾.

ماندگاری آثار عمل در قرآن
اما این بخش که ﴿وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ﴾ آیا برای همهٴ مردم است فوراً تقسیم فرمود، فرمود نه همه این طور نیستند برای اینکه در بخشهای دیگر فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ یک، ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ دو، همین تقسیم دو ضلعی در محلّ بحث هم آمده با تعبیر دیگر در آنجا فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا ٭ وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ اینجا فرمود: ﴿وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً﴾ یک، ﴿وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ یَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً﴾ دو، آن کسی که ﴿حَمَلَ ظُلْماً﴾، «خاب» است، آن که «حَمل عدلا»، أفلح منتها این چهار تعبیر شبیه هم نیست آن دو تعبیر معهود است این دو تعبیر این است ﴿وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً﴾ چون انسان ظلمی را که کرده که عمل عامل را رها نمی‌کند که عمل زنده است یک، موجود زنده می‌افتد در خطّ تولید مگر می‌شود چیزی در عالَم معطّل باشد در چیزی اثر نکند از چیزی اثر نگیرد اگر عمل زنده است که زنده است فعّال است چگونه می‌شود کسی کاری انجام بدهد کار از بین برود چگونه ممکن است کار از بین نرود و بیکار باشد این می‌بینید برکات فراوانی که شامل بعضی از بیوتات است بر اساس عمل صالح جدّشان است دیگر، اگر خضر فرمود: ﴿کَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾ همین است دیگر یعنی صَلاح جدّشان که در روایت بود جدّ هفتم بود یا هفتادم همیشه خضرِ راه هست این طور نیست که کسی آدم صالح باشد و عمل رخت بربندد وقتی به موسی(سلام الله علیهما) فرمود می‌دانی چرا من این دیوار را دارم می‌چینم برای اینکه جدّ این بچه‌ها یا پدر این بچه‌ها آدم صالحی بود یعنی صلاح او باعث شد که من الآن این کار را بکنم دیگر ﴿وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾ پس عمل زنده است یک، موجود زنده می‌افتد در خطّ تولید دو، بیکار نمی‌ماند با چه کسی رابطه دارد با عامل خودش سه، پس اگر کسی در چند سال قبل کار خلاف کرده و او را اصلاح نکرده توبه نکرده آن باری است بر دوش او ﴿قَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً﴾ چه اینکه اگر کسی عادلانه زندگی کرده «قد افلح من حمل عدلا» در مقابل آن ﴿قَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً﴾ این جملهٴ نورانی را فرمود که ﴿وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ﴾ این دیگر ﴿فَلاَ یَخَافُ ظُلْماً﴾ یک، ﴿وَلاَ هَضْماً﴾ دو، نه از ما بدی به او می‌رسد یک، نه نتایجش را کم به او می‌دهیم دو، هضم کردن یعنی کم کردن اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «هود» گذشت که ﴿إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِیبَهُمْ غَیْرَ مَنقُوصٍ﴾ همین است پس نه خطری از ما به او می‌رسد که بشود ظلم ﴿فَلاَ یَخَافُ ظُلْماً﴾ نه نتیجه‌ای از نتایج اعمالش را ما کم می‌گذاریم که بشود هضم نه حقّش را هضم می‌کنیم نه چیزی از ما به عنوان ظلم به او می‌رسد.

نورانیّت قرآن در هدایت به صلاح و فساد
قرآن کریم اول تا آخرش نور است نَقل است و کلام خداست و نور است اما این نور گاهی می‌تابد چاه را روشن می‌کند گاهی می‌تابد راه را روشن می‌کند، گاهی سیره و حرف فرعون را نقل می‌کند گاهی سیره و حرف سامری را نقل می‌کند نقل نور است نه منقول قرآن نور است نه هر چه را قرآن نقل کرده قرآن حرف فرعون را نقل کرده که سمّ است، حرف سامری را نقل کرده که سمّ است، حرف چاه و چاه‌رو را هم نقل کرده این نقل نور است و برای هدایت است وگرنه آن منقول گاهی کفر است، گاهی الحاد است، گاهی توحید ﴿وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً وَصَرَّفْنَا فیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً﴾. فردا ـ ان‌شاءالله ـ از ﴿فَتَعَالَی﴾ می‌خوانیم.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 31:05

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن