- 869
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش چهارم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع " تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش چهارم "
رویت به معنای حسی ذات اقدس الهی عقلاً و نقلاً محال است
چون خدا ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ وقتی ماهیت نداشت جنس و فصل هم ندارد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین﴾
جریان رویت به چند قسم تقسیم میشود بعضی از اینها خارج از محل بحث است چه از محدوده سؤال چه در محدوده جواب نمیگنجد سؤالاً و جواباً از آیه خارجاند بعضیها داخل در محل بحثاند منتها مقدور نیستند اما رویت به معنای حسی که انسان با چشم بتواند ذات اقدس الهی را ببیند چنین چیزی عقلاً و نقلاً محال است و از سؤال و جواب هم خارج یعنی کسی بتواند با چشم ظاهری ذات اقدس الهی را ببیند لازمهاش آن است که ـ معاذالله ـ خدای سبحان در جهت معین باشد ماده باشد جسم باشد چنین چیزی محال است و سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هم عهده دار این بحث بود که ﴿لَاتُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ عقل میگوید ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ نقل میگوید لیس کمثله شیء لا تدرکه الابصار و وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) هم که از انبیای اولواالعزم است به این امر واقف بود و برای اولین بار نبود که موسای کلیم به این معارف آشنا شد بعد از اینکه در جریان کوه طور آن نور برای او روشن شد و به مقام شامخ نبوت و رسالت رسید این حرفها یقیناً برای آن حضرت کاملاً بین و روشن بود پس رویت حسی عقلاً محال است نقلاً محال است و در سؤال موسای کلیم هم نمیگنجد و خارج از جواب هم هست یعنی رأساً از بحث بیرون است این ﴿رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ قسم دوم رویتهای علمی است به همین علم فکری و علم حصولی که از او به رأی هم یاد میشود وقتی انسان یک مطلبی را با برهان مخصوصاً با برهان ریاضی برای او روشن شد میگویند رأی او فتوای او در این مسئله این است یک عالم ریاضی میتواند بعد از اقامه برهان ریاضی بگوید من این مطلب را به خوبی مییابم میبینم یعنی با دیدن فکری با دیدن برهانی میبینم ذات اقدس الهی را به چنین وضعی هم نمیشد شناخت برای اینکه در معرفتهای ریاضی و مانند آن بالأخره انسان جنس یک شیء فصل یک شیء ماهیت یک شیء را ترسیم میکند و از راه ماهیت این شیء، شیء را میشناسند مثلاً درختی که در خارج است ماهیتش را در ذهن انسان ترسیم میکند وقتی گفتند درخت چیست میگوید جسمی است نمو میکند و سایر خصوصیات را هم ذکر میکنند این ماهیت در ذهن میآید آنگاه از راه ماهیت ذهنی یا مفهوم ذهنی به آنچه در خارج است پی میبرند یعنی آنچه که در ذهن است ماهیتاً مثل آن است که در خارج است یا مفهوماً مثل آن است که در خارج است چون مثلش را تعقل میکنند به مماثل پی میبرند و چون ذات اقدس الهی ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ ماهیتی ندارد و خودش هم مفهوم نیست گرچه برای ذات او مفهومی هست ولی خودش مفهوم نیست از سنخ حقیقت است نه از سنخ مفهوم بنابراین نمیشود آن طوری که انسان را میشناسیم ـ معاذالله ـ خدا را اینطور بشناسیم یعنی او یک جنس و فصلی داشته باشد ماهیتی داشته باشد اینها را در ذهن ترسیم بکنیم و آنچه در ذهن ماست مماثل آنچه که در خارج است باشد و از راه مماثل پی به مماثل دیگر ببریم چون خدا ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ وقتی ماهیت نداشت جنس و فصل هم ندارد رسم خاص هم ندارد نوبت به تمثیل میرسد تمثیل هم که قسم پنجم معرفت است یعنی در قبال حد تام و حد ناقص رسم تام و رسم ناقص یک معرف پنجمی هم هست به نام تمثیل که البته تأثیر این معرف پنجم به اندازهٴ آن معرفهای چهارگانه نیست یعنی به اندازه حد تام یا ناقص رسم تام یا ناقص نیست ولی برای تقریب به ذهن کافی است به عنوان نمونه میگویند مثل روح در بدن مثل سلطان در مدینه یا ربّان در سفینه است ربّان سفینه آن ناوخدا که به او میگویند ناخدا این مدبّر کشتی است سلطان مدبر مدینه است میگویند روح در بدن مثل سلطان در مدینه یا ربّان در سفینه است که این برای تقریب به ذهن است این گونه از معرّفها را میگویند معرفهای تمثیلی که ضعیفتر از آن اقسام چهارگانه تعریف است یعنی ضعیفتر از حد تام وحد ناقص و رسم تام و رسم ناقص ذات اقدس الهی هم منزه از این قسم است که ما بگوییم خدا در عالم نظیر روح در بدن است و مانند آن چون به هیچ وجه مثل ندارد شبیه ندارد تنها راهی که برای شناخت خدا هست این است که انسان چون خود را میشناسد با علم حضوری و خودش هم عین ارتباط با خداست ممکن نیست خود را بشناسد وخدای خود را نشناسد بعد از اینکه خدای خود را با علم شهودی و حضوری شناخت آنگاه از او ترجمه میکند و همه این براهین حضوری ترجمه آن علم شهودی است در حقیقت نه اینکه معرف باشد بعد از اینکه
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر ﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الأمْثَالَ﴾ ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الأعْلَی﴾ یعنی آن وصف اعلا برای اوست مَثَل دارد اما مِثل که ندارد یک وقتی است انسان از راه وصف میخواهد خدا را بشناسد وصف دارد منتها وصف کردن به عهدهٴ خود خداست فرمود خدا را آنچنان که خودش وصف کرده است موصوف کنید مثل ندارد اما مثال یعنی آیات دارد آیه دارد مثل یعنی وصف دارد خب بنابراین این گونه از دیدنهای فکری که از او گاهی به عنوان رأی یاد میشود اینها هم دربارهٴ ذات اقدس الهی نیست حالا اگر مناسب شد روایتی را که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان نقل کردند به یک مناسبتی آن روایت هم خوانده خواهد شد که خدا را نمیشود با حد شناخت با رسم شناخت با مثل شناخت با مفهوم شناخت با ماهیت شناخت بلکه ذات اقدس الهی را باید با علم حضوری شناخت و همه ما هم با علم حضوری خدا را میشناسیم بعد آن علم شهودی و حضوری خودمان را ترجمه میکنیم و آنچه که در کتابهای برهان هست برهانی است ترجمه آن علم شهودی است خب این قسم هم یقیناً در سؤال و جواب بین ذات اقدس الهی و موسای کلیم(سلام الله علیه) هم نیست چون او از انبیای اولواالعزم است منزه است از این نحوه ادراک و خدا را بخواهد با علم حصولی بشناسد و بگوید ﴿أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ مثل اینکه گفته باشد الانسان ما هو یعنی ماهیتت را به من نشان بده تا من از راه ماهیت تو را درک بکنم اینچنین نیست او که ذهن میآید ذهنی میشود آن دیگر خدا نیست خدا یعنی حقیقتی که خارجیت عین ذات اوست این یک، چیزی که خارجیت عین ذات اوست هرگز ماهیت یا مفهوم ذهنی نخواهد بود میشود انقلاب بنابراین ذات اقدس الهی به ذهن نمیآید یک معلومی است که پیش عالم نمیآید عالم باید به حضور آن معلوم برود بعضی از معلومها آنقدر عزیز المنالاند که تا عالم به حضور آنها نرود او را درک نمیکند بعضی از معلومها هستند که دو راه دارند هم عالم میتواند به حضور آنها برود هم آنها به حضور عالم میآیند هم ماهیتی دارند که عالم میتواند ماهیت آنها را در ذهن ترسیم بکند هم وجودی دارند که خود عالم میتواند با علم شهودی به حضور آنها راه یابد اما ذات اقدس الهی این خصیصه را دارد که به هیچ وجه به ذهن کسی نمیآید هر کسی او را میفهمد باید به حضور او برود تا او را با شهود خارجی بیابد چون خارجی بودن و واقعیت عین ذات اوست چیزی که به ذهن میآید یعنی بی اثر موجود ذهنی یعنی موجود بی اثر پس این قسم هم حتماً منظور موسای کلیم(سلام الله علیه) هم نبود و در محدوده جواب هم نمیگنجد
پرسش ...
پاسخ: همان نور است دیگر یعنی ظهور آسمانها و زمین وسیلهٴ خداست دیگر ظهور آسمانها و زمین به وسیله خداست اگر آسمان و زمین ظهوری دارند به وسیله ذات اقدس الهی است البته در روایت آمده است که نور به معنای منور است آن هم یک توجیه است ولی در حقیقت ظهور هر چیزی به وسیله ذات اقدس الهی است خب مطلب سوم اینکه
پرسش ...
پاسخ: آن دو روایت هست که یک وقتی هم آن دو روایت از توحید مرحوم صدوق خوانده شد یک روایت این است که «ان الله خلق آدم علی صورته» را وجود مبارک معصوم(سلام الله علیه) میفرماید که اینها مشبهه با این روایت برخورد سوء کردند و سوء استفاده کردند و ـ معاذالله ـ برای خدا صورت قائل شدند در حالی که این روایت یک صدری دارد و آنها صدر روایت را رها کردند و آن صدر این است که دو نفر باهم منازعهای داشتند یکی به دیگری گفت «قبح الله وجهک» وجه او را تقبیح کرد گفت چه بد صورتی معصوم(سلام الله علیه) میگذشت فرمود به صورت او بد نگو صورتش را تقبیح نکن چون «ان الله [سبحانه و تعالی] خلق آدم علی صورته» یعنی آدم را بر صورت خود او آفرید که ضمیر صورته به آدم برمیگردد یعنی انسان را به صورت مناسب خود انسان آفرید چرا به صورت او بد میگویی که ضمیر به آدم برمیگردد که «ان الله خلق آدم» را «علی صورته» یعنی علی صورته المناسبة له این یک روایت است که در توحید مرحوم صدوق آمده حدیث دیگری هم که باز مرحوم صدوق در همان توحید نقل کرده است این است که امام(سلام الله علیه) میفرماید که گرچه همه اشیاء به خدا منتسباند ولی ذات اقدس الهی بعضی اشیاء را به عنوان تشریف و عنایت به خود اسناد داده است مثلاً کعبه را به خود اسناد داد فرمود ﴿أَن طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ﴾ با اینکه خدا منزه از مکان است منزه از نیاز به بیت است ولی کعبه را تشریفاً به خود اسناد داد فرمود کعبه بیت من است این یک نمونه، نمونه دیگر اینکه با اینکه خدای سبحان منزه از صورت است صورت انسان را به خودش اسناد داد تشریفاً و «ان الله خلق آدم علی صورته» که طبق این روایت دوم ضمیر صورته به الله برمیگردد خداوند انسان را به صورت خود آفرید براساس این روایت وقتی گفته میشود انسان علی صورت الله است مثل اینکه گفته میشود کعبه بیت الله است که این اضافه میشود اضافه تشریفی همانطوری که در آنجا خداوند منزه از مکان است نیازی به بیت ندارد اینجا هم خداوند منزه از صورت است مصور نیست لکن انسان شرافتش در این است که به الله منتسب است چه اینکه روح انسان را هم ذات اقدس الهی به خود اسناد داد فرمود ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ با اینکه این روح انسان جزئی از ذات اقدس الهی ـ معاذالله ـ نیست یک مخلوقی است از مخلوقهای الهی لکن برای تشریف ذات اقدس الهی روحی که به انسان افاضه فرمود به خودش اسناد میدهد غرض این است که آن دو روایت یک وقتی هم خوانده شد از توحید مرحوم صدوق.
مطلب بعدی آن است که حالا که رویت حسی و فیزیکی منظور نیست رویت علم حصولی منظور نیست که از راه فکر ماهیت و مفهوم و امثال ذلک باشد معلوم میشود رویت شهودی است حالا که رویت شهودی شد موسای کلیم بعد از اینکه مناجات کرد و لذّت کلام الهی را شنید مشتاق شد به شهود لقای حق به همان شهود باطنی و رویت باطنی لکن به ذات اقدس الهی وقتی عرض کرد ﴿أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ خدا نفرمود من خودم را نشان نمیدهم چون تفاوت در ناحیه خدا نیست فرمود تو نمیبینی تو اگر بخواهی ببینی قدرت تجلی نداری قدرت نداری آن تجلی را تحمل کنی به عنوان آزمون این کوهی که در برابر توست از این «الف» و «لام» جبل معلوم میشود یک کوهی در برابر آنها بود که عهد حضوری داشت ﴿انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ﴾ نه الی جبل کوهی در مقابل بود و معهود حضوری بود فرمود به این کوه نگاه کن جای این سؤال نیست که چرا خدا این امتحان را دربارهٴ خود موسای کلیم انجام نداد چون اگر امتحان انجام میداد دیگر موسایی نمیماند همانطوری که کوهی نماند میگویند کوه آنچنان متلاشی شد که اثری از او نبود خب امتحان برای جایی است که طرف بعد از آن آزمون به یک نتیجهای برسد ولی امّا اگر امتحان درباره خودش باشد میگویند این گاز را اگر شما رها کنی آن منطقه را محیط را منفجر میکند خب برای آزمون که خود انسان را محل آزمایش قرار نمیدهند که بالأخره یک چوبی یک چیز دیگر را آزمایش میکنند میگویند نه بیا آزمایش کن خب وقتی آزمایش کرد بعد وقتی معلوم شد که سوخت از بین رفت بعد چه میفهمد؟ این امتحان درباره شخص موسای کلیم قابل عمل نبود خب اگر خدا خود را یعنی آن تجلی خاص را به موسای کلیم میتابید آن وقت موسای کلیم هم مثل یک کوه متلاشی میشد و از موسی دیگر خبری نبود تا بعد افاقه پیدا کند بعد بگوید من متوجه شدم که شهود تو ممکن نیست لذا به جبلی که در روبهروی آن حضرت بود معهود حضوری بود با «الف» و «لام» اشاره کرد فرمود ﴿انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ﴾
مطلب بعدی آن است که همانطوری که رحمت الهی دو قسمت است یک رحمت رحمانی که ﴿وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ ﴿رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْء﴾ و یک رحمت خاص که فرمود ﴿فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ﴾ یا ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ که این رحمت خاصه غیر از آن رحمت مطلق و عام است تجلی هم همینطور است یک تجلی عام است که در نهجالبلاغه هم آمده است «الحمد لله المتجلی لخلقه بخلقه» سراسر عالم تجلی حق است آیات الهی است یک تجلی خاص است که در جریان جبل پدید آمد ﴿فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ﴾ این تجلی خاص است که نظیر رحمت خاصه شرایط ویژه میطلبد پس آن تجلی عام همیشه بود و هست که «الحمد لله المتجلی لخلقه بخلقه» و این تجلی خاص است که یک مجرای ویژه میطلبد و هر کسی نمیتواند آن تجلی خاص را تحمل کند چه اینکه هر کسی استحقاق دریافت آن رحمت خاص که رحمت رحیمیه است نیست.
مطلب دیگر آن است که روح ولی بدن است سرپرست بدن است گاهی این روح منطقه ولایتش را بالکل ترک میکند و دیگر معذور میشود از تدبیر بدن این همان است که موت پدید میآید یک وقت است که به طور کل منطقه تدبیر و ولایتش را ترک نمیکند موقتاً ترک میکند یا به مرحله ضعیف میرساند این همان است که میگویند ولی از مولی علیهاش غیبت کرده است کما فی النوم در حال خواب غیبت است نه عزل این ولی معزول نشده ولی فعلاً بعضی از مراحل عالیه او غیبت کرده است برای موسای کلیم(سلام الله علیه) نه موت بود و نه نوم یک حالت خاصی بود که مدهوشی از آن نام برده میشود نه بیهوشی گاهی میبینید عقل آدم معزول است برای اینکه این عقل را ظل میگیرد گاهی این عقل معزول است برای این است که تحت الشعاع عشق واقع میشود بیان ذلک این است که یک انسان مست کارش عاقلانه نیست و یک انسان عاشق هم کارش عاقلانه نیست منظور از این عالقانه همین عقل متعارف رایج خود ماست اما آنجا که یک انسان مست کار او عاقلانه نیست برای اینکه عقل او را ظل گرفته مثل اینکه ماه را گاهی ظل میگیرد آفتاب را ظل میگیرد و تاریک میشود وقتی «انارة العقل مکسوف بطوع هوی» وقتی این عقل را ظل گرفت حالا یا ظل شهوت یا ظل غضب قهراً شهوت یا غضب میدان دارند انسان مست یا کار شهوی مست میکند یا غضبی صرف هیچ کدامش عقلانی نیست در اینجا عقل او را ظل گرفت چون عقل او را ظل گرفت کار او عاقلانه نیست یک وقت است که ظلی در کار نیست یک نور قویتر میتابد و عقل تحت الشعاع آن نور است خاصیت خودش را از دست میدهد مثل اینکه گاهی ماه را ظل نمیگیرد ولی ما در جوار شمس قرار گرفته است تحت الشعاع شمس است آنجایی که ماه تحت الشعاع شمس است دیگر نوری از ماه نصیب کسی نمیشود ماه جایی را روشن نمیکند هر چه را روشن میکند شمس است نه قمر پس گاهی قمر در اثر خسوف و ظل گرفتگی بیخاصیت میشود گاهی چون تحت الشعاع شمس است بی خاصیت است آنجایی که عقل در کنار عشق قرار گرفته است دیگر کار، کار عاقلانه متعارف نیست همه کارها را عشق انجام میدهد همین جریان سیدالشهداء(سلام الله علیه) که در بحث دیروز اشاره شد از این قبیل است همه علما و دانشمندان آن روز به سیدالشهداء(سلام الله علیه) عرض کردند نرو این کار پر خطر است عراق نرو این کار را عاقلانه نمیدانستند یعنی عقل متعارف ولی بعد معلوم شد عاشقانه است یعنی این قمر عقل تحت الشعاع آن عشق است این همان بیان نورانی امام(سلام الله علیه) است که مرحوم کلینی در جلد دوم اصول کافی یاد کرده است که «افضل الناس من عشق العباده» آنهایی که عاقلانه عبادت میکند یا «خوفا من النار» است یا «شوقاً الی الجنة» آن که عاشقانه عبادت میکند تیر هم اگر از پای او دربیاورند در حال سجده متوجه نخواهد شد در محدوده عشق عقل تحت الشعاع اوست نور میگیرد اما بالأخره آنچه را که اثر دارد همه برای آن نور برتر است چنین حالتی را میگویند تجلی شهودی ذات اقدس الهی موسای کلیم چنین چیزی را طلب میکرد آنچه در محدوده سؤال میگنجد همین است آنچه در محدوده جواب است همین است منتها هر کسی به اندازه خودش بعضی از اگر قمر یک مقدار جلوتر بود فاصله شمس و قمر میلیونها کیلومتر است حالا اگر یک کمی جلوتر بود کل قمر آب میشد مگر میتواند در یک کره کوچک در برابر شمس به قرب شمس راه پیدا کند اینطور نیست که چون فاصله طولانی دارد اینطور است حالا اگر زمین خود زمین اگر نزدیک کره شمس بود مگر میتوانست تحمل کند آن هم آب میشد گداخته میشد نظیر همین کوههای مذاب آتشفشانی این باید در فاصله معین نور بگیرد اگر کسی با ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ خواست تماس شهودی داشته باشد آب میشود لذا وجود [مبارک] ذات اقدس الهی به موسای کلیم فرمود تو نمیتوانی ببینی نه اینکه من خودم را نشان نمیدهم ببینید سؤال ﴿أَرِنِی﴾ است جواب ﴿لَنْ تَرَانِی﴾ است جواب «لم اری» نفسی نیست نفرمود من خودم را نشان نمیدهم خب من چگونه خودم را نشان بدهم
با صد هزار جلوه برون آمده ٭٭٭ که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
او که مخفی نماند که در آن ناحیه که خفایی نیست اینجاست که خفاست ببینید سؤال با جواب هماهنگ نیست فرمود نشان بده فرمود تو نمیبینی نه اینکه من نشان نمیدهم تو اگر بخواهی ببینی ریز ریز میشوی میگویی نه کوه را ببین این آزمون درباره خود موسای کلیم عملی نشده درباره آن جبل آزمون شده حالا به عنوان تبرّک یک روایتی را به بعضی از این بحث روایی اشاره کنیم سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) یک بحث روایی خوبی دارند در جاهایی که بحث عقلی لازم باشد ایشان برای اینکه بحثهای فلسفی با بحثهای تفسیری مخلوط نشود بحث تفسیری را به حد نصاب میرساند پرونده تفسیر آیات را میبندند آنگاه بحثهای فلسفی را شروع میکنند که مبادا بحثهای فلسفی وارد بحثهای تفسیری بشود تفسیر یک طعم خاص خود را دارد بحثهای علمی هم همینطور است بحثهای اجتماعی هم همینطور است بحثهای اخلاقی هم همینطور است چه اینکه بحثهای فقهی هم همینطور است بحثهای روایی هم همینطور است طعم تفسیر چیز دیگر است اینکه این بحثها را جدا میکنند برای اینکه هیچ کدام مخلوط نشود ببینیم این آیه من حیث هی آیه چه میگوید آنگاه برداشتهایی از خارج داریم شواهد دیگر چه چیزی را تأیید میکنند و آیه چه خط فکری درباره آن مسائل ارائه میکند این نظیر پنج مطلب نیست که الاول و الثانی و الثالث و الرابع انسان بحث تفسیری را اول بحث روایی را دوم اخلاقی را سوم فلسفی را چهارم نه اینها محدودهها جداست مبادی جداست در خصوص این مسئله فرمودند این بحثهای روایی به قدری پر مغز و عمیق و مستدل و مبرهن است که ما را از عقد یک بحث جدید به عنوان بحث فلسفی بی نیاز میکند لذا این بحث روایی که در ضمن این آیات شده است گذشته از اینکه سایر روایات را ملاحظه میفرمایید این بحث روایی المیزان را هم حتماً ملاحظه بفرمایید چون خود این روایات راه نشان میدهند قبلاً حالا نمیدانم دو سه سال قبل بود یا بیشتر این بحثهای روایی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان باب هشتم به عنوان «باب ما جاء فی الرویه» نقل میکنند این روایات را تا حدودی خواندیم روایت اول این باب این است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگذشت دید مردی صورتش را به آسمان کرده دارد دعا میکند حضرت فرمود «غض بصرک» چشمت را ببند یا دیدش را کوچک کن برای اینکه «فانک لن تراه» خدا را که نمیبینید کجا را نگاه میکنی به طرف آسمان نگاه میکنی که چه؟ خدا را ببینی یا دستت را به طرف آسمان زیاد دراز نکن «فانک لن تراه» در همین روایت با چندین روایت از برهان اقامه میکنند به اینکه ذات اقدس الهی قابل رویت نیست به هیچ وجه روایت پانزدهم این باب که زراره نقل میکند این است میگوید به اینکه من به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد «جعلت فداک الغشیة التی کانت تصیب رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) إذا أنزل علیه الوحی» آن غشیه آن مدهوشی آن چه بود یعنی آنجایی که دیگر عقل عادی کار نمیکند تحت الشعاع وحی قرار میگیرد نه اینکه ـ معاذالله ـ عقل را بیهوشی بگیرد مثل خسوف انسان مدهوش عقلش تحت شعاع وحی قرار میگیرد که دیگران که عاقلانه عادی فکر میکنند این کار را روا نمیدانند زراره به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد آن حالتی که به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دست میداد هنگام نزول وحی آن چه بود حضرت فرمود این همیشه نبود «ذاک إذا لم یکن بینه و بین الله أحد» جبرئیل(سلام الله علیه) یا فرشته دیگری(سلام الله علیه) واسطه نبودند آنجا این حالت به پیغمبر دست میداد «ذاک إذا لم یکن بینه و بین الله أحد ذاک إذا تجلی الله له قال ثم قال تلک النبوة یا زرارة و أقبل بتخشع» خودش حضرت هم دیگر حالش عوض شد در آن حالت فرمود آن نبوت است مقام شامخ نبوت است که بین وجود مبارک پیغمبر و ذات اقدس الهی احدی واسطه نیست در شرح آن آیه که ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ اشاره شد به اینکه معنای اینکه بین خدا و بین آن بشر هیچ کسی واسطه نیست یعنی غیر از خود آن بشر کسی واسطه نیست وگرنه نه بدون واسطه محال است برای اینکه خود این بشر به اندازه خودش آن ذات غیر متناهی را میبیند خودش به هر تقدیری که باشد حجاب است روایت دیگری که مرحوم صدوق نقل کرده است روایت بیستم این باب است مرحوم صدوق میگوید که ابی بصیر نقل میکند ابیبصیر مستحضرید نابیناست این نابیناها را میگفتند ابو بصیر این کسی که البته وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) و امام صادق پیشنهاد دادند که میخواهی بینا بشوی به کرامت آن حضرت بینا شده است فرمودند به اینکه مصلحت تو در این است که فعلاً نابینا باشی بالأخره ابی بصیر کور است راوی این روایت ابی بصیر کور است و وجود مبارک امام صادق با ابی بصیر کور دارد سخن میگوید این ابی بصیر نابینا به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد که « أخبرنی عن الله عز و جل هل یراه المؤمنون یوم القیامة» آیا ذات اقدس الهی را مؤمنین در قیامت میبینند «قال نعم» بله خدا را مؤمنین در قیامت میبینند بعد فرمود «و قد رأوه قبل یوم القیامة» به ابی بصیر فرمود که خداوند را مؤمنین قبل از قیامت هم دیدهاند ابی بصیر عرض کرد «متی» چه وقت مؤمنین خدا را قبل از قیامت دیدهاند «قال [(علیه السلام)] حین قال لهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾» در عالم ذریه و اخذ میثاق آنجا که ذات اقدس اله به اینها فرمود ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ آنها گفتند بلیٰ با چشم باطن ذات اقدس الهی را دیدند «ثم سکت ساعة» یک لحظهای وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) ساکت شد «ثم قال» دوباره امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: «و إن المؤمنین لیرونه فی الدنیا قبل یوم القیامة» فرمود مؤمنین واقعی در دنیا قبل از قیامت ذات اقدس الهی را میبینند بعد به همین ابی بصیر نابینای کور فرمود «ألست تراه فی وقتک هذا» آیا الآن خدا را نمیبینی؟ خب البته این به عنایت وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است پرده از قلب او برمیدارد قلبی که توان شهود الهی را ندارد به مقدار خود حالا مشاهده میکند به همین ابی بصیر کور میگوید مگر الآن خدا را نمیبینی «الست تراه فی وقتک هذا» آنگاه «قال أبو بصیر فقلت له جعلت فداک فأحدث بهذا عنک» اجازه میدهید من این حدیث را از طرف شما نقل کنم؟ فقال لا؟ این حدیث را برای همه که نمیتوانی نقل بکنی «فقال لا فإنک إذا حدثت به فأنکره منکر جاهل بمعنى ما تقوله ثم قدّر أن ذلک تشبیه کفر» این طرزی که تو بخواهی برای توده مردم نقل بکنی آنها که از دیدن غیر از رویت چشم ظاهر چیزی را متوجه نیستند که دیگر نمیدانند که رویت چشم ظاهر منظور نیست رویت رأی حصولی و مفهومی و ماهوی منظور نیست آن شهود قلبی است همان که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان» آنها یا ما را تکذیب میکنند یا ظاهر این حرف را باور میکنند هر دوی آن محذور دارد «و لیست الرؤیة بالقلب کالرؤیة بالعین» رویت با جان و دل که شبیه رویت با چشم نیست «تعالى الله عما یصفه المشبهون و الملحدون» مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در پایان بحث رویت بعد از نقل 22 روایت توضیحی میدهند بعد میفرماید «و الأخبار التی رویت فی هذا المعنى و أخرجها مشایخنا رضی الله عنهم فی مصنفاتهم عندی صحیحة» آن روایاتی که در لقاء الله وارد شده است یعنی در رویت قلبی خدا وارد شده است همه آن روایات پیش من صحیح است «و إنما ترکت إیرادها فی هذا الباب خشیة أن یقرأها جاهل بمعانیها فیکذّب بها فیکفر بالله عزوجل و هو لا یعلم» من آن روایات را عمداً نقل نکردم با اینکه 22 روایت از این سنخ روایات را نقل کرده است اما نه به آن ظهوری که روایتهای متروک دارد فرمود ما آن روایات را که همهاش نزد من صحیح است آنها را نقل نکردم برای اینکه مبادا کسی یا اینها را انکار بکند که خب یک محذور دارد یا ـ معاذالله ـ ظاهرش را بگیرد بشود مجسمه و مشبهه محذور دیگری دارد بعد فرمود «و الأخبار التی ذکرها أحمد بن محمد بن عیسى فی نوادره» یک، «و التی أوردها محمد بن أحمد بن یحیى فی جامعه فی معنى الرؤیة» دو، همه این روایاتی که در این دو جامعه آمده «صحیحة لا یردها إلا مکذب بالحق أو جاهل به و ألفاظها ألفاظ القرآن» منتها «و لکل خبر منها معنى ینفی التشبیه و التعطیل و یثبت التوحید و قد أمرنا الأئمة(صلوات الله علیهم) أن لا نکلم الناس إلا علی قدر عقولهم»
«و الحمد لله رب العالمین»
رویت به معنای حسی ذات اقدس الهی عقلاً و نقلاً محال است
چون خدا ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ وقتی ماهیت نداشت جنس و فصل هم ندارد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین﴾
جریان رویت به چند قسم تقسیم میشود بعضی از اینها خارج از محل بحث است چه از محدوده سؤال چه در محدوده جواب نمیگنجد سؤالاً و جواباً از آیه خارجاند بعضیها داخل در محل بحثاند منتها مقدور نیستند اما رویت به معنای حسی که انسان با چشم بتواند ذات اقدس الهی را ببیند چنین چیزی عقلاً و نقلاً محال است و از سؤال و جواب هم خارج یعنی کسی بتواند با چشم ظاهری ذات اقدس الهی را ببیند لازمهاش آن است که ـ معاذالله ـ خدای سبحان در جهت معین باشد ماده باشد جسم باشد چنین چیزی محال است و سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هم عهده دار این بحث بود که ﴿لَاتُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ عقل میگوید ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ نقل میگوید لیس کمثله شیء لا تدرکه الابصار و وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) هم که از انبیای اولواالعزم است به این امر واقف بود و برای اولین بار نبود که موسای کلیم به این معارف آشنا شد بعد از اینکه در جریان کوه طور آن نور برای او روشن شد و به مقام شامخ نبوت و رسالت رسید این حرفها یقیناً برای آن حضرت کاملاً بین و روشن بود پس رویت حسی عقلاً محال است نقلاً محال است و در سؤال موسای کلیم هم نمیگنجد و خارج از جواب هم هست یعنی رأساً از بحث بیرون است این ﴿رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ قسم دوم رویتهای علمی است به همین علم فکری و علم حصولی که از او به رأی هم یاد میشود وقتی انسان یک مطلبی را با برهان مخصوصاً با برهان ریاضی برای او روشن شد میگویند رأی او فتوای او در این مسئله این است یک عالم ریاضی میتواند بعد از اقامه برهان ریاضی بگوید من این مطلب را به خوبی مییابم میبینم یعنی با دیدن فکری با دیدن برهانی میبینم ذات اقدس الهی را به چنین وضعی هم نمیشد شناخت برای اینکه در معرفتهای ریاضی و مانند آن بالأخره انسان جنس یک شیء فصل یک شیء ماهیت یک شیء را ترسیم میکند و از راه ماهیت این شیء، شیء را میشناسند مثلاً درختی که در خارج است ماهیتش را در ذهن انسان ترسیم میکند وقتی گفتند درخت چیست میگوید جسمی است نمو میکند و سایر خصوصیات را هم ذکر میکنند این ماهیت در ذهن میآید آنگاه از راه ماهیت ذهنی یا مفهوم ذهنی به آنچه در خارج است پی میبرند یعنی آنچه که در ذهن است ماهیتاً مثل آن است که در خارج است یا مفهوماً مثل آن است که در خارج است چون مثلش را تعقل میکنند به مماثل پی میبرند و چون ذات اقدس الهی ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ ماهیتی ندارد و خودش هم مفهوم نیست گرچه برای ذات او مفهومی هست ولی خودش مفهوم نیست از سنخ حقیقت است نه از سنخ مفهوم بنابراین نمیشود آن طوری که انسان را میشناسیم ـ معاذالله ـ خدا را اینطور بشناسیم یعنی او یک جنس و فصلی داشته باشد ماهیتی داشته باشد اینها را در ذهن ترسیم بکنیم و آنچه در ذهن ماست مماثل آنچه که در خارج است باشد و از راه مماثل پی به مماثل دیگر ببریم چون خدا ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ وقتی ماهیت نداشت جنس و فصل هم ندارد رسم خاص هم ندارد نوبت به تمثیل میرسد تمثیل هم که قسم پنجم معرفت است یعنی در قبال حد تام و حد ناقص رسم تام و رسم ناقص یک معرف پنجمی هم هست به نام تمثیل که البته تأثیر این معرف پنجم به اندازهٴ آن معرفهای چهارگانه نیست یعنی به اندازه حد تام یا ناقص رسم تام یا ناقص نیست ولی برای تقریب به ذهن کافی است به عنوان نمونه میگویند مثل روح در بدن مثل سلطان در مدینه یا ربّان در سفینه است ربّان سفینه آن ناوخدا که به او میگویند ناخدا این مدبّر کشتی است سلطان مدبر مدینه است میگویند روح در بدن مثل سلطان در مدینه یا ربّان در سفینه است که این برای تقریب به ذهن است این گونه از معرّفها را میگویند معرفهای تمثیلی که ضعیفتر از آن اقسام چهارگانه تعریف است یعنی ضعیفتر از حد تام وحد ناقص و رسم تام و رسم ناقص ذات اقدس الهی هم منزه از این قسم است که ما بگوییم خدا در عالم نظیر روح در بدن است و مانند آن چون به هیچ وجه مثل ندارد شبیه ندارد تنها راهی که برای شناخت خدا هست این است که انسان چون خود را میشناسد با علم حضوری و خودش هم عین ارتباط با خداست ممکن نیست خود را بشناسد وخدای خود را نشناسد بعد از اینکه خدای خود را با علم شهودی و حضوری شناخت آنگاه از او ترجمه میکند و همه این براهین حضوری ترجمه آن علم شهودی است در حقیقت نه اینکه معرف باشد بعد از اینکه
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر ﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الأمْثَالَ﴾ ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الأعْلَی﴾ یعنی آن وصف اعلا برای اوست مَثَل دارد اما مِثل که ندارد یک وقتی است انسان از راه وصف میخواهد خدا را بشناسد وصف دارد منتها وصف کردن به عهدهٴ خود خداست فرمود خدا را آنچنان که خودش وصف کرده است موصوف کنید مثل ندارد اما مثال یعنی آیات دارد آیه دارد مثل یعنی وصف دارد خب بنابراین این گونه از دیدنهای فکری که از او گاهی به عنوان رأی یاد میشود اینها هم دربارهٴ ذات اقدس الهی نیست حالا اگر مناسب شد روایتی را که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان نقل کردند به یک مناسبتی آن روایت هم خوانده خواهد شد که خدا را نمیشود با حد شناخت با رسم شناخت با مثل شناخت با مفهوم شناخت با ماهیت شناخت بلکه ذات اقدس الهی را باید با علم حضوری شناخت و همه ما هم با علم حضوری خدا را میشناسیم بعد آن علم شهودی و حضوری خودمان را ترجمه میکنیم و آنچه که در کتابهای برهان هست برهانی است ترجمه آن علم شهودی است خب این قسم هم یقیناً در سؤال و جواب بین ذات اقدس الهی و موسای کلیم(سلام الله علیه) هم نیست چون او از انبیای اولواالعزم است منزه است از این نحوه ادراک و خدا را بخواهد با علم حصولی بشناسد و بگوید ﴿أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ مثل اینکه گفته باشد الانسان ما هو یعنی ماهیتت را به من نشان بده تا من از راه ماهیت تو را درک بکنم اینچنین نیست او که ذهن میآید ذهنی میشود آن دیگر خدا نیست خدا یعنی حقیقتی که خارجیت عین ذات اوست این یک، چیزی که خارجیت عین ذات اوست هرگز ماهیت یا مفهوم ذهنی نخواهد بود میشود انقلاب بنابراین ذات اقدس الهی به ذهن نمیآید یک معلومی است که پیش عالم نمیآید عالم باید به حضور آن معلوم برود بعضی از معلومها آنقدر عزیز المنالاند که تا عالم به حضور آنها نرود او را درک نمیکند بعضی از معلومها هستند که دو راه دارند هم عالم میتواند به حضور آنها برود هم آنها به حضور عالم میآیند هم ماهیتی دارند که عالم میتواند ماهیت آنها را در ذهن ترسیم بکند هم وجودی دارند که خود عالم میتواند با علم شهودی به حضور آنها راه یابد اما ذات اقدس الهی این خصیصه را دارد که به هیچ وجه به ذهن کسی نمیآید هر کسی او را میفهمد باید به حضور او برود تا او را با شهود خارجی بیابد چون خارجی بودن و واقعیت عین ذات اوست چیزی که به ذهن میآید یعنی بی اثر موجود ذهنی یعنی موجود بی اثر پس این قسم هم حتماً منظور موسای کلیم(سلام الله علیه) هم نبود و در محدوده جواب هم نمیگنجد
پرسش ...
پاسخ: همان نور است دیگر یعنی ظهور آسمانها و زمین وسیلهٴ خداست دیگر ظهور آسمانها و زمین به وسیله خداست اگر آسمان و زمین ظهوری دارند به وسیله ذات اقدس الهی است البته در روایت آمده است که نور به معنای منور است آن هم یک توجیه است ولی در حقیقت ظهور هر چیزی به وسیله ذات اقدس الهی است خب مطلب سوم اینکه
پرسش ...
پاسخ: آن دو روایت هست که یک وقتی هم آن دو روایت از توحید مرحوم صدوق خوانده شد یک روایت این است که «ان الله خلق آدم علی صورته» را وجود مبارک معصوم(سلام الله علیه) میفرماید که اینها مشبهه با این روایت برخورد سوء کردند و سوء استفاده کردند و ـ معاذالله ـ برای خدا صورت قائل شدند در حالی که این روایت یک صدری دارد و آنها صدر روایت را رها کردند و آن صدر این است که دو نفر باهم منازعهای داشتند یکی به دیگری گفت «قبح الله وجهک» وجه او را تقبیح کرد گفت چه بد صورتی معصوم(سلام الله علیه) میگذشت فرمود به صورت او بد نگو صورتش را تقبیح نکن چون «ان الله [سبحانه و تعالی] خلق آدم علی صورته» یعنی آدم را بر صورت خود او آفرید که ضمیر صورته به آدم برمیگردد یعنی انسان را به صورت مناسب خود انسان آفرید چرا به صورت او بد میگویی که ضمیر به آدم برمیگردد که «ان الله خلق آدم» را «علی صورته» یعنی علی صورته المناسبة له این یک روایت است که در توحید مرحوم صدوق آمده حدیث دیگری هم که باز مرحوم صدوق در همان توحید نقل کرده است این است که امام(سلام الله علیه) میفرماید که گرچه همه اشیاء به خدا منتسباند ولی ذات اقدس الهی بعضی اشیاء را به عنوان تشریف و عنایت به خود اسناد داده است مثلاً کعبه را به خود اسناد داد فرمود ﴿أَن طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ﴾ با اینکه خدا منزه از مکان است منزه از نیاز به بیت است ولی کعبه را تشریفاً به خود اسناد داد فرمود کعبه بیت من است این یک نمونه، نمونه دیگر اینکه با اینکه خدای سبحان منزه از صورت است صورت انسان را به خودش اسناد داد تشریفاً و «ان الله خلق آدم علی صورته» که طبق این روایت دوم ضمیر صورته به الله برمیگردد خداوند انسان را به صورت خود آفرید براساس این روایت وقتی گفته میشود انسان علی صورت الله است مثل اینکه گفته میشود کعبه بیت الله است که این اضافه میشود اضافه تشریفی همانطوری که در آنجا خداوند منزه از مکان است نیازی به بیت ندارد اینجا هم خداوند منزه از صورت است مصور نیست لکن انسان شرافتش در این است که به الله منتسب است چه اینکه روح انسان را هم ذات اقدس الهی به خود اسناد داد فرمود ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ با اینکه این روح انسان جزئی از ذات اقدس الهی ـ معاذالله ـ نیست یک مخلوقی است از مخلوقهای الهی لکن برای تشریف ذات اقدس الهی روحی که به انسان افاضه فرمود به خودش اسناد میدهد غرض این است که آن دو روایت یک وقتی هم خوانده شد از توحید مرحوم صدوق.
مطلب بعدی آن است که حالا که رویت حسی و فیزیکی منظور نیست رویت علم حصولی منظور نیست که از راه فکر ماهیت و مفهوم و امثال ذلک باشد معلوم میشود رویت شهودی است حالا که رویت شهودی شد موسای کلیم بعد از اینکه مناجات کرد و لذّت کلام الهی را شنید مشتاق شد به شهود لقای حق به همان شهود باطنی و رویت باطنی لکن به ذات اقدس الهی وقتی عرض کرد ﴿أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ خدا نفرمود من خودم را نشان نمیدهم چون تفاوت در ناحیه خدا نیست فرمود تو نمیبینی تو اگر بخواهی ببینی قدرت تجلی نداری قدرت نداری آن تجلی را تحمل کنی به عنوان آزمون این کوهی که در برابر توست از این «الف» و «لام» جبل معلوم میشود یک کوهی در برابر آنها بود که عهد حضوری داشت ﴿انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ﴾ نه الی جبل کوهی در مقابل بود و معهود حضوری بود فرمود به این کوه نگاه کن جای این سؤال نیست که چرا خدا این امتحان را دربارهٴ خود موسای کلیم انجام نداد چون اگر امتحان انجام میداد دیگر موسایی نمیماند همانطوری که کوهی نماند میگویند کوه آنچنان متلاشی شد که اثری از او نبود خب امتحان برای جایی است که طرف بعد از آن آزمون به یک نتیجهای برسد ولی امّا اگر امتحان درباره خودش باشد میگویند این گاز را اگر شما رها کنی آن منطقه را محیط را منفجر میکند خب برای آزمون که خود انسان را محل آزمایش قرار نمیدهند که بالأخره یک چوبی یک چیز دیگر را آزمایش میکنند میگویند نه بیا آزمایش کن خب وقتی آزمایش کرد بعد وقتی معلوم شد که سوخت از بین رفت بعد چه میفهمد؟ این امتحان درباره شخص موسای کلیم قابل عمل نبود خب اگر خدا خود را یعنی آن تجلی خاص را به موسای کلیم میتابید آن وقت موسای کلیم هم مثل یک کوه متلاشی میشد و از موسی دیگر خبری نبود تا بعد افاقه پیدا کند بعد بگوید من متوجه شدم که شهود تو ممکن نیست لذا به جبلی که در روبهروی آن حضرت بود معهود حضوری بود با «الف» و «لام» اشاره کرد فرمود ﴿انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ﴾
مطلب بعدی آن است که همانطوری که رحمت الهی دو قسمت است یک رحمت رحمانی که ﴿وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ ﴿رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْء﴾ و یک رحمت خاص که فرمود ﴿فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ﴾ یا ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ که این رحمت خاصه غیر از آن رحمت مطلق و عام است تجلی هم همینطور است یک تجلی عام است که در نهجالبلاغه هم آمده است «الحمد لله المتجلی لخلقه بخلقه» سراسر عالم تجلی حق است آیات الهی است یک تجلی خاص است که در جریان جبل پدید آمد ﴿فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ﴾ این تجلی خاص است که نظیر رحمت خاصه شرایط ویژه میطلبد پس آن تجلی عام همیشه بود و هست که «الحمد لله المتجلی لخلقه بخلقه» و این تجلی خاص است که یک مجرای ویژه میطلبد و هر کسی نمیتواند آن تجلی خاص را تحمل کند چه اینکه هر کسی استحقاق دریافت آن رحمت خاص که رحمت رحیمیه است نیست.
مطلب دیگر آن است که روح ولی بدن است سرپرست بدن است گاهی این روح منطقه ولایتش را بالکل ترک میکند و دیگر معذور میشود از تدبیر بدن این همان است که موت پدید میآید یک وقت است که به طور کل منطقه تدبیر و ولایتش را ترک نمیکند موقتاً ترک میکند یا به مرحله ضعیف میرساند این همان است که میگویند ولی از مولی علیهاش غیبت کرده است کما فی النوم در حال خواب غیبت است نه عزل این ولی معزول نشده ولی فعلاً بعضی از مراحل عالیه او غیبت کرده است برای موسای کلیم(سلام الله علیه) نه موت بود و نه نوم یک حالت خاصی بود که مدهوشی از آن نام برده میشود نه بیهوشی گاهی میبینید عقل آدم معزول است برای اینکه این عقل را ظل میگیرد گاهی این عقل معزول است برای این است که تحت الشعاع عشق واقع میشود بیان ذلک این است که یک انسان مست کارش عاقلانه نیست و یک انسان عاشق هم کارش عاقلانه نیست منظور از این عالقانه همین عقل متعارف رایج خود ماست اما آنجا که یک انسان مست کار او عاقلانه نیست برای اینکه عقل او را ظل گرفته مثل اینکه ماه را گاهی ظل میگیرد آفتاب را ظل میگیرد و تاریک میشود وقتی «انارة العقل مکسوف بطوع هوی» وقتی این عقل را ظل گرفت حالا یا ظل شهوت یا ظل غضب قهراً شهوت یا غضب میدان دارند انسان مست یا کار شهوی مست میکند یا غضبی صرف هیچ کدامش عقلانی نیست در اینجا عقل او را ظل گرفت چون عقل او را ظل گرفت کار او عاقلانه نیست یک وقت است که ظلی در کار نیست یک نور قویتر میتابد و عقل تحت الشعاع آن نور است خاصیت خودش را از دست میدهد مثل اینکه گاهی ماه را ظل نمیگیرد ولی ما در جوار شمس قرار گرفته است تحت الشعاع شمس است آنجایی که ماه تحت الشعاع شمس است دیگر نوری از ماه نصیب کسی نمیشود ماه جایی را روشن نمیکند هر چه را روشن میکند شمس است نه قمر پس گاهی قمر در اثر خسوف و ظل گرفتگی بیخاصیت میشود گاهی چون تحت الشعاع شمس است بی خاصیت است آنجایی که عقل در کنار عشق قرار گرفته است دیگر کار، کار عاقلانه متعارف نیست همه کارها را عشق انجام میدهد همین جریان سیدالشهداء(سلام الله علیه) که در بحث دیروز اشاره شد از این قبیل است همه علما و دانشمندان آن روز به سیدالشهداء(سلام الله علیه) عرض کردند نرو این کار پر خطر است عراق نرو این کار را عاقلانه نمیدانستند یعنی عقل متعارف ولی بعد معلوم شد عاشقانه است یعنی این قمر عقل تحت الشعاع آن عشق است این همان بیان نورانی امام(سلام الله علیه) است که مرحوم کلینی در جلد دوم اصول کافی یاد کرده است که «افضل الناس من عشق العباده» آنهایی که عاقلانه عبادت میکند یا «خوفا من النار» است یا «شوقاً الی الجنة» آن که عاشقانه عبادت میکند تیر هم اگر از پای او دربیاورند در حال سجده متوجه نخواهد شد در محدوده عشق عقل تحت الشعاع اوست نور میگیرد اما بالأخره آنچه را که اثر دارد همه برای آن نور برتر است چنین حالتی را میگویند تجلی شهودی ذات اقدس الهی موسای کلیم چنین چیزی را طلب میکرد آنچه در محدوده سؤال میگنجد همین است آنچه در محدوده جواب است همین است منتها هر کسی به اندازه خودش بعضی از اگر قمر یک مقدار جلوتر بود فاصله شمس و قمر میلیونها کیلومتر است حالا اگر یک کمی جلوتر بود کل قمر آب میشد مگر میتواند در یک کره کوچک در برابر شمس به قرب شمس راه پیدا کند اینطور نیست که چون فاصله طولانی دارد اینطور است حالا اگر زمین خود زمین اگر نزدیک کره شمس بود مگر میتوانست تحمل کند آن هم آب میشد گداخته میشد نظیر همین کوههای مذاب آتشفشانی این باید در فاصله معین نور بگیرد اگر کسی با ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ خواست تماس شهودی داشته باشد آب میشود لذا وجود [مبارک] ذات اقدس الهی به موسای کلیم فرمود تو نمیتوانی ببینی نه اینکه من خودم را نشان نمیدهم ببینید سؤال ﴿أَرِنِی﴾ است جواب ﴿لَنْ تَرَانِی﴾ است جواب «لم اری» نفسی نیست نفرمود من خودم را نشان نمیدهم خب من چگونه خودم را نشان بدهم
با صد هزار جلوه برون آمده ٭٭٭ که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
او که مخفی نماند که در آن ناحیه که خفایی نیست اینجاست که خفاست ببینید سؤال با جواب هماهنگ نیست فرمود نشان بده فرمود تو نمیبینی نه اینکه من نشان نمیدهم تو اگر بخواهی ببینی ریز ریز میشوی میگویی نه کوه را ببین این آزمون درباره خود موسای کلیم عملی نشده درباره آن جبل آزمون شده حالا به عنوان تبرّک یک روایتی را به بعضی از این بحث روایی اشاره کنیم سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) یک بحث روایی خوبی دارند در جاهایی که بحث عقلی لازم باشد ایشان برای اینکه بحثهای فلسفی با بحثهای تفسیری مخلوط نشود بحث تفسیری را به حد نصاب میرساند پرونده تفسیر آیات را میبندند آنگاه بحثهای فلسفی را شروع میکنند که مبادا بحثهای فلسفی وارد بحثهای تفسیری بشود تفسیر یک طعم خاص خود را دارد بحثهای علمی هم همینطور است بحثهای اجتماعی هم همینطور است بحثهای اخلاقی هم همینطور است چه اینکه بحثهای فقهی هم همینطور است بحثهای روایی هم همینطور است طعم تفسیر چیز دیگر است اینکه این بحثها را جدا میکنند برای اینکه هیچ کدام مخلوط نشود ببینیم این آیه من حیث هی آیه چه میگوید آنگاه برداشتهایی از خارج داریم شواهد دیگر چه چیزی را تأیید میکنند و آیه چه خط فکری درباره آن مسائل ارائه میکند این نظیر پنج مطلب نیست که الاول و الثانی و الثالث و الرابع انسان بحث تفسیری را اول بحث روایی را دوم اخلاقی را سوم فلسفی را چهارم نه اینها محدودهها جداست مبادی جداست در خصوص این مسئله فرمودند این بحثهای روایی به قدری پر مغز و عمیق و مستدل و مبرهن است که ما را از عقد یک بحث جدید به عنوان بحث فلسفی بی نیاز میکند لذا این بحث روایی که در ضمن این آیات شده است گذشته از اینکه سایر روایات را ملاحظه میفرمایید این بحث روایی المیزان را هم حتماً ملاحظه بفرمایید چون خود این روایات راه نشان میدهند قبلاً حالا نمیدانم دو سه سال قبل بود یا بیشتر این بحثهای روایی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان باب هشتم به عنوان «باب ما جاء فی الرویه» نقل میکنند این روایات را تا حدودی خواندیم روایت اول این باب این است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگذشت دید مردی صورتش را به آسمان کرده دارد دعا میکند حضرت فرمود «غض بصرک» چشمت را ببند یا دیدش را کوچک کن برای اینکه «فانک لن تراه» خدا را که نمیبینید کجا را نگاه میکنی به طرف آسمان نگاه میکنی که چه؟ خدا را ببینی یا دستت را به طرف آسمان زیاد دراز نکن «فانک لن تراه» در همین روایت با چندین روایت از برهان اقامه میکنند به اینکه ذات اقدس الهی قابل رویت نیست به هیچ وجه روایت پانزدهم این باب که زراره نقل میکند این است میگوید به اینکه من به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد «جعلت فداک الغشیة التی کانت تصیب رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) إذا أنزل علیه الوحی» آن غشیه آن مدهوشی آن چه بود یعنی آنجایی که دیگر عقل عادی کار نمیکند تحت الشعاع وحی قرار میگیرد نه اینکه ـ معاذالله ـ عقل را بیهوشی بگیرد مثل خسوف انسان مدهوش عقلش تحت شعاع وحی قرار میگیرد که دیگران که عاقلانه عادی فکر میکنند این کار را روا نمیدانند زراره به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد آن حالتی که به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دست میداد هنگام نزول وحی آن چه بود حضرت فرمود این همیشه نبود «ذاک إذا لم یکن بینه و بین الله أحد» جبرئیل(سلام الله علیه) یا فرشته دیگری(سلام الله علیه) واسطه نبودند آنجا این حالت به پیغمبر دست میداد «ذاک إذا لم یکن بینه و بین الله أحد ذاک إذا تجلی الله له قال ثم قال تلک النبوة یا زرارة و أقبل بتخشع» خودش حضرت هم دیگر حالش عوض شد در آن حالت فرمود آن نبوت است مقام شامخ نبوت است که بین وجود مبارک پیغمبر و ذات اقدس الهی احدی واسطه نیست در شرح آن آیه که ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ اشاره شد به اینکه معنای اینکه بین خدا و بین آن بشر هیچ کسی واسطه نیست یعنی غیر از خود آن بشر کسی واسطه نیست وگرنه نه بدون واسطه محال است برای اینکه خود این بشر به اندازه خودش آن ذات غیر متناهی را میبیند خودش به هر تقدیری که باشد حجاب است روایت دیگری که مرحوم صدوق نقل کرده است روایت بیستم این باب است مرحوم صدوق میگوید که ابی بصیر نقل میکند ابیبصیر مستحضرید نابیناست این نابیناها را میگفتند ابو بصیر این کسی که البته وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) و امام صادق پیشنهاد دادند که میخواهی بینا بشوی به کرامت آن حضرت بینا شده است فرمودند به اینکه مصلحت تو در این است که فعلاً نابینا باشی بالأخره ابی بصیر کور است راوی این روایت ابی بصیر کور است و وجود مبارک امام صادق با ابی بصیر کور دارد سخن میگوید این ابی بصیر نابینا به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد که « أخبرنی عن الله عز و جل هل یراه المؤمنون یوم القیامة» آیا ذات اقدس الهی را مؤمنین در قیامت میبینند «قال نعم» بله خدا را مؤمنین در قیامت میبینند بعد فرمود «و قد رأوه قبل یوم القیامة» به ابی بصیر فرمود که خداوند را مؤمنین قبل از قیامت هم دیدهاند ابی بصیر عرض کرد «متی» چه وقت مؤمنین خدا را قبل از قیامت دیدهاند «قال [(علیه السلام)] حین قال لهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾» در عالم ذریه و اخذ میثاق آنجا که ذات اقدس اله به اینها فرمود ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ آنها گفتند بلیٰ با چشم باطن ذات اقدس الهی را دیدند «ثم سکت ساعة» یک لحظهای وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) ساکت شد «ثم قال» دوباره امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: «و إن المؤمنین لیرونه فی الدنیا قبل یوم القیامة» فرمود مؤمنین واقعی در دنیا قبل از قیامت ذات اقدس الهی را میبینند بعد به همین ابی بصیر نابینای کور فرمود «ألست تراه فی وقتک هذا» آیا الآن خدا را نمیبینی؟ خب البته این به عنایت وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است پرده از قلب او برمیدارد قلبی که توان شهود الهی را ندارد به مقدار خود حالا مشاهده میکند به همین ابی بصیر کور میگوید مگر الآن خدا را نمیبینی «الست تراه فی وقتک هذا» آنگاه «قال أبو بصیر فقلت له جعلت فداک فأحدث بهذا عنک» اجازه میدهید من این حدیث را از طرف شما نقل کنم؟ فقال لا؟ این حدیث را برای همه که نمیتوانی نقل بکنی «فقال لا فإنک إذا حدثت به فأنکره منکر جاهل بمعنى ما تقوله ثم قدّر أن ذلک تشبیه کفر» این طرزی که تو بخواهی برای توده مردم نقل بکنی آنها که از دیدن غیر از رویت چشم ظاهر چیزی را متوجه نیستند که دیگر نمیدانند که رویت چشم ظاهر منظور نیست رویت رأی حصولی و مفهومی و ماهوی منظور نیست آن شهود قلبی است همان که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان» آنها یا ما را تکذیب میکنند یا ظاهر این حرف را باور میکنند هر دوی آن محذور دارد «و لیست الرؤیة بالقلب کالرؤیة بالعین» رویت با جان و دل که شبیه رویت با چشم نیست «تعالى الله عما یصفه المشبهون و الملحدون» مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در پایان بحث رویت بعد از نقل 22 روایت توضیحی میدهند بعد میفرماید «و الأخبار التی رویت فی هذا المعنى و أخرجها مشایخنا رضی الله عنهم فی مصنفاتهم عندی صحیحة» آن روایاتی که در لقاء الله وارد شده است یعنی در رویت قلبی خدا وارد شده است همه آن روایات پیش من صحیح است «و إنما ترکت إیرادها فی هذا الباب خشیة أن یقرأها جاهل بمعانیها فیکذّب بها فیکفر بالله عزوجل و هو لا یعلم» من آن روایات را عمداً نقل نکردم با اینکه 22 روایت از این سنخ روایات را نقل کرده است اما نه به آن ظهوری که روایتهای متروک دارد فرمود ما آن روایات را که همهاش نزد من صحیح است آنها را نقل نکردم برای اینکه مبادا کسی یا اینها را انکار بکند که خب یک محذور دارد یا ـ معاذالله ـ ظاهرش را بگیرد بشود مجسمه و مشبهه محذور دیگری دارد بعد فرمود «و الأخبار التی ذکرها أحمد بن محمد بن عیسى فی نوادره» یک، «و التی أوردها محمد بن أحمد بن یحیى فی جامعه فی معنى الرؤیة» دو، همه این روایاتی که در این دو جامعه آمده «صحیحة لا یردها إلا مکذب بالحق أو جاهل به و ألفاظها ألفاظ القرآن» منتها «و لکل خبر منها معنى ینفی التشبیه و التعطیل و یثبت التوحید و قد أمرنا الأئمة(صلوات الله علیهم) أن لا نکلم الناس إلا علی قدر عقولهم»
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است