- 823
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 28 تا 30 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 28 تا 30 سوره اعراف"
گر کسی از نام و یاد حق اعراض کرد ﴿مَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ﴾
اگر کسی سلطه شیطان را پذیرفت خدا او را رها میکند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءَنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَیَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَی اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ٭ قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالقِسْطِ وَأَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ ٭ فَرِیقاً هَدَی وَفَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِ اللّهِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾
در آن کریمه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ این نه تنها جعل ابتدایی نیست در جعل کیفری هم ابتدائاً خدا شیطان را ولی کسی قرار نمیدهد یعنی کیفر الهی اولاً بعد از عفو و صفح بعد از راه توبه و انابه از خفیفترین مرحله شروع میشود تا به مراحل شدید برسد اول میفرماید که اگر کسی از نام و یاد حق اعراض کرد ﴿مَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ﴾ شیطانی که از دور وسوسه میکرد الآن ما او را نزدیک میکنیم او را همسایه قرار میدهیم او را قرین انسان تبهکار قرار میدهیم نه ولی او همتای او میکنیم شریک او میکنیم نظیر ﴿وَشَارِکْهُمْ فِی الأَمْوَالِ وَالأَوْلاَدِ﴾ اول دور است در حد وسوسه دعوت میکند اگر کسی تبهکار شد کیفر خدا این است که شیطان را به او نزدیک میکند شریک کار او میکند نه ولی او اول شارکهم فی الاولاد است اول ﴿نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ﴾ است و مانند آن ولی باز راه باز است هنوز راه باز است اگر کسی با داشتن همه امکانات توبه و انابه در تحت سرپرستی شیطان قرار گرفت آن گاه است که خدا فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ این ﴿لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ همانهایی هستند که در آیه سی همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که همین الآن تلاوت شد ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِ اللّهِ﴾ چون آنها آمدند تحت ولایت و سرپرستی شیطان ذات اقدس الهی این را امضا کرده است پس اینچنین نیست که خداوند شیطان را ولی کسی قرار بدهد اگر کسی تولّی کرد شیطان را تحت ولای او قرار گرفت ذات اقدس الهی او را به حال خودش رها میکند این «اللهم لا تلکنی الی نفسی طرفة عین أبداً» به همین صورت است ملاحظه فرمودید گرچه در این آیه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ﴾ اما برهانش را هم در کنارش ذکر کرد فرمود: ﴿أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ این ﴿لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ چه کسانی هستند؟ همانهایی هستند که ﴿اتَّخَذُوا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ﴾ پس در آن مرحله نهایی هم ذات اقدس الهی شیطان را بر کسی مسلط نمیکند اگر کسی سلطه شیطان را پذیرفت خدا او را به حال او رها میکند پس اینکه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ این تعلیق حکم بر وصف است که مشعر به علیت است یعنی اینها کسانی هستند که لا یؤمنوناند نه ما آمنوا نه لم یؤمنوا از این قبیل نیست که درباره گذشته باشد بلکه به نحو فعل مضارع است که دلالت بر استمرار میکند یعنی اصلاً اهل ایمان نیستند اینهایی که اصلاً اهل ایمان نیستند خودشان تحت ولایت شیطان رفتند ما هم اینها را به حال خودشان رها کردیم پس این منافات ندارد که خدا از یک سو بفرماید: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ بعد هم بفرماید: ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ﴾ این تمام شد.
مطلب بعدی آن است که اگر کسی غیر خدا را ولی خود قرار بدهد نه پایگاه علمی دارد نه پایگاه عملی اصل کلی را در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» به عنوانی ک مثال ذکر فرموده است آیه 41 سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» این است ﴿مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ العَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ البُیُوتِ لَبَیْتُ العَنکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ﴾ هر کسی غیر خدا را خواه شیاطین انس خواه شیاطین جن و مانند آن را ولی خود قرار بده اگر ادراکی دارد ادراکش در اثر اینکه حسبان است و وهم است و خیال است و مظنه موهون است و اگر عملی دارد بر اثر اینکه به پایگاه قدرت الهی وصل نیست موهون است فرق نمیکند علماً و عملاً ﴿إِنَّ أَوْهَنَ البُیُوتِ لَبَیْتُ العَنکَبُوتِ﴾ ﴿مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ العَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ البُیُوتِ لَبَیْتُ العَنکَبُوتِ﴾ در محل بحث فرمود: ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِ اللّهِ﴾ خب این میشود صغرای قیاس کبرا هم این است که هر کسی ولی من دون الله بگیرد نظیر آن است که به بیت العنکبوت تمسک کرده است ﴿إِنَّ أَوْهَنَ البُیُوتِ لَبَیْتُ العَنکَبُوتِ﴾ لذا نه از نظر مسائل علمی حرف مبرهنی دارند نه از نظر مسائل عملی موفقاند از نظر علمی موفق نیستند لذا فرمود: ﴿أَتَقُولُونَ عَلَی اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ حرف جاهلانه میزنید و آنچه را که هم که مبنای فکریتان قرار دادید بیش از حسبان و مظنه و گمان و وهم و خیال نیست ﴿وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾ پس حرفی را که نسبت به خدا میزنند حرف جاهلانه است حرفی که مبنای کار خودشان است حرفی است روی مظنه و گمان که ﴿یَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾ وقتی مجاری ادراکیشان موهون و ضعیف بود عملی هم که به استناد این مجاری موهوم ا نجام میگیرد آن عمل موهوم خواهد بود.
مطلب بعدی آن است که اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا﴾ این ﴿قَالُوا﴾ به عنوان جواب سؤال مقدر قابل تقریر است یعنی وقتی به آنها اعتراض بکنند که چرا چنین کاری میکنید اینها دو عامل ذکر میکنند یا نه به عنوان دفع دخل مقدر قبل از اینکه از آنها سؤال بشود راهی برای قانونگذاری خودشان ذکر میکنند که دیگر زیر سؤال قرار نگیرند: ﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا﴾ یا قبلاً یک چنین حرفی را میزدند که زیر سؤال قرار نگیرند یا بعد از اینکه زیر سؤال قرار گرفتند از آنها سؤال کردند که چرا این کارها را انجام میدهید ﴿قَالُوا﴾ به دو دلیل تمسک کردند یکی این که سنت ماست میراث فرهنگی ماست آثار باستانی ماست ﴿ قَالُوا وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءَنَا﴾ دوم هم اینکه ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ این یا دو دلیل است یا دو دلیل نیست بلکه یک دلیل است که دلیل دیگر به او متکی است یک وقت است که جاهلها و افراد مشرک به دو گروه تقسیم میشوند یک عده توده مردماند که به آثار باستانی تکیه میکنند یک عده اندیشمنداناند که به برهان عقلی تمسک میکنند که این قابل توجیه است که بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «انعام» روی این روال گذشت یک وقت است که نه زیربنای همه حرفها یک استدلال است و آن این است که اول ببینند که گذشتگان ما این کار را کردند اگر سؤال بشود که گذشتگان شما چرا این کار را کردند؟ جواب میدهند که ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ اگر روی این تحلیل باشد که کار خودشان را به عمل گذشتگان استناد بدهند و برای توجیه کار نیاکانشان به برهان عقلی تمسک بکنند آن گاه وقتی خداوند برهان عقلی اینها را علیل میداند تضعیف میکند جواب آن ﴿وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءَنَا﴾ را هم خواهد داد آنکه فخر رازی و امثال فخر رازی طی کردند این است که اینها گفتند که ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ روی تقلید و چون تقلید باطل بود و بینالغی بود ذات اقدس الهی این را بطلانش را ظاهر کرد چه اینکه در موارد دیگر هم فرمود: ﴿أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ﴾ و اما آن دلیل عقلی را قرآن ذکر میدهد و پاسخ میگوید ولی اگر بگوییم نه این از باب تقسیم دلیل نیست که دو دلیل در مسئله باشد از این باب نیست بلکه از باب استناد احد الدلیلین به دلیل دیگر است در قدم اول اگر از آنها سؤال بکنید که چرا این کار را کردید؟ میگویند چون سنت دیرین ماست نیاکان ما میکردند اگر از آنها سؤال بشود که نیاکان چرا میکردند؟ میگویند: ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ اگر خدا بفرماید در جواب که خدا چنین کاری نمیکند به فحشا امر نمیکند پس دلیلی که شما و نیاکانتان به آن دلیل استناد دارید باطل است قهراً جواب هر دو خواهد داده شد نه اینکه تقلید را چون بین الغی بود یا در جاهای دیگر ابطال فرمود اینجا ذکر نکرد خب.
مطلب دیگر آن است که جناب امام رازی میگوید که اینکه خدا فرمود: ﴿أَتَقُولُونَ عَلَی اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ برای اینکه شما از کجا میگویید: ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ شما که منکر وحیید شما که نبوت را قبول ندارید شما که منکر وحی هستید منکر نبوتید نبوت را قبول ندارید چگونه میگویید: ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾؟ این سخن تام نیست که جناب امام رازی گفتند برای اینکه آنها الله را قبول دارند یک، به عنوان رب الارباب قبول دارند دو، چه اینکه به عنوان خالق کل قبول دارند سه، و میگویند او چون قدرت مطلق دارد و عالم بکل شیء است از وضع ما و قانونگذاری ما با خبر است هم از بتپرستی ما مستحضر است یک، هم از قانون گذاری ما با خبر است که چه چیزی نزد ما حلال است چه چیزی نزد ما حلال است دو، و هم قدرت تغییر دارد سه، از اینکه میداند و کاری میکند اوضاع را به هم نمیزند معلوم میشود راضی است، این خلاصه برهانی است که بر اساس قیاس استثنایی در مواردی از قرآن گذشت یکیاش در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بود که آنها برهانشان این بود: ﴿ سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ﴾ وقتی انبیا به اینها اعتراض میکردند که شرک بد است و این تحریمهایی که شما میگویید .؟. حرام است هم حرام است و مانند آن حرام است چه کسی اینها را به شما گفته؟ میگویند ما این کار را که کردیم نیاکان ما این کار را کردند خدا که به این وضع ما عالم است قدرت هم دارد که جلوی ما را بگیرد و چون عالم است و قدرت هم دارد و جلوی ما را نگرفت ما از اینها کشف رضا میکنیم، این بود که قرآن کریم در بخشهایی از آیات مخصوصاً سورهٴ مبارکهٴ «انعام» به این مغالطه بین تکوین و تشریع اشاره میکند که خدا تکویناً قادر است ولی جلوی انسان را باز گذاشته تشریعاً جلوی انسان را باز نگذاشته و تحریم کرده به لسان وحی پس اینکه آنها گفتند: ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ نه یعنی از راه وحی تا خدا بگوید شما که وحی را قبول ندارید چرا حرف جاهلانه میزنید که امام راضی پنداشت آنها یک قیاس استثنایی را روی براهین عقلی اقامه کردن از آن قبیل نیست که این یک در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» شواهدی هم بود که خدا گاهی به آنها استدلال میکند میفرماید شما حرفی که دارید یا باید برهان اقامه کنید یا جدال حرفی را که میزنید یا باید دلیل عقلی او را امضا کند یا لااقل ما گفته باشیم شما علیه ما به عنوان جدال برهان اقامه کنید ما میگوییم شرک بد است بتپرستی بد است این کارها پایانش دوزخ است شما یا دلیل عقلی بیاورید که شرک درست است یا به حرف یکی از انبیا به عنوان جدال احسن که ما قبول داریم نبوت را و شما قبول ندارید به عنوان جدال یک حرفی از انبیا بیاورید: ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ این در اوائل سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» است یعنی یا با برهان با ما حرف بزنید یا با جدال یا ما در یکی از کتابهای سلف گفتهایم که شرک رواست شما بگویید که شما که قبلاً به زبان فلان پیامبر گفتهاید شرک رواست الآن چرا جلوی ما را میگیرید؟ یا نه دلیل عقلی اقامه کنید: ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ این مناظرهای است که ذات اقدس الهی با وثنیین حجاز در میان گذاشت نه با اهل کتاب خب پس معلوم میشود که خدا راه استدلال را باز کرد فرمود یا برهان یا جدال یا ما گفته باشیم شما به رخ ما بکشید یا دلیل عقلی اقامه کنید در این گونه از موارد هم ذات اقدس الهی میفرماید برهان اقامه کنید یا جدل راه تنها این نیست که جناب فخر رازی پنداشت بعد بگوید که شما که وحی را قبول ندارید از کجا میگویید خدا آنرا حلال کرده؟ خب آنها همین که در سوره «انعام» آیه 147 و 148 و مانند آن استدلال میکنند روی آن تکوین استدلال میکنند منتها مغالطه است و قرآن کریم هم در همان سورهٴ مبارکهٴ «انعام» جواب داد به اینکه ما به عکس استدلال میکنیم اگر خدا میخواهد جلویش را میگرفت و چون تکویناً شما را آزاد گذاشته هر کاری را که شما بخواهید بکنید در دنیا آزادید در قیامت کیفر میبینید.
پرسش ...
پاسخ: تکوین داد دیگر در همان سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بر اساس تکوین پاسخ داد که اگر خدا میخواست جلوی اینها را میگرفت ولی خدا تکویناً جلوی اینها را آزاد گذاشته.
پرسش ...
پاسخ: خب شما میفرماید بله شما خلط کردید دیگر مغالطه کردند گفتند: ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ اگر میگویید تکویناً امر کرد خدا که تکویناً آزاد گذاشته اصلاً امر تکوینی معنا ندارد نسبت به موجود مختار امر تکوینی عصیانپذیر نیست ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ یک موجود مختاری که کمال او در آزادی اوست که نمیشود به او امر تکوینی کرد این ﴿لِیَمِیزَ اللّهُ الخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ جایی حاصل میشود که انسان با امر تشریعی مامور بشود نه با امر تکوینی بر اساس تکوین انسان آزاد است در آیات فراوانی از سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود مثل آیه 107 ﴿ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکُوا وَمَا جَعَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِم بِوَکِیلٍ﴾ خب اگر خدا میخواست جلوی اینها را میگرفت تکویناً در نوبتهای قبل هم به عرضتان رسید گاهی میبینید به بعضی از آیات تمسک میکند که انسان آزاد است البته تکویناً آزاد است اگر تکویناً انسان آزاد نباشد که کمالی برای انسان نیست اما هیچ کدام از آنها مصحح آزادی به معنای بیبند و باری نیست همه مواردی که اینها برای آزادی انسان استشهاد میکنند یک آزادی تکوینی است خب در همه آن موارد یک امر تشریعی هست یک نهی تشریعی هست یک ایجابی هست یک حرمتی هست یک بهشتی هست یک جهنمی هست چه آزادی است که سر از ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ در میآورد پس معلوم میشود انسان تشریعاً آزاد نیست دیگر اگر آزاد باشد که چگونه ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ خب.
بنابراین اینکه فرمود: ﴿أَتَقُولُونَ عَلَی اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ یعنی انسان بالأخره یا باید روی عقل یا باید روی نقل سخن بگوید عقل هم حجت خداست نقل هم حجت خداست «ان لله علی الناس حجتین» بارها ملاحظه فرمودید که هرگز عقل در مقابل دین نیست عقل در مقابل شرع نیست نباید گفت این مطلب عقلی است یا دینی نباید گفت این مطلب عقلی است یا شرعی باید گفت عقلی است یا نقلی برای اینکه عقل در اصول ثابت شد از حجج الهی است بخشهای قابل توجهی از مسائل اصولی که زیر بنای فقه است با عقل انجام میشود مسئله ضد است که با عقل است مقدمه واجب است که با عقل است اجتماع امر و نهی است که عقل است در مسئله اجتماع امر و نهی و اینگونه از مسائل عمیق یا برائت عقلی آن وقت برائت نقلی مؤید اوست بسیاری از بحثهای عمیق اصول که زیر مجموعه فقه است با عقل تأمین میشود عقل حجت خداست هرگز عقل که در مقابل دین نیست نمیشود گفت که این مطلب عقلی است یا دینی عقلی است یا شرعی باید گفت عقلی است یا نقلی اگر ظاهر روایت بود دین است اگر برهان عقلی بود این هم دین است همان عقلی که خدا را ثابت میکند اسمای حسنا را ثابت میکند نبوت را ثابت میکند وحی را ثابت میکند ضرورت عصمت انبیا را ثابت میکند لزوم معجزه را ثابت میکند فرق معجزه با علوم غریب را ثابت میکند تلازم بین اعجاز و صدق دعوای آورنده اعجاز را ثابت میکند همهاش عقل است دیگر همین عقل اگر با همین مبادی به یک امری رسید فتوا داد آن میشود حجت الهی دیگر اینکه در مقدمه واجب میگویند واجب نیست یعنی واجب جدا و مستقل دیگر نیست وگرنه اگر عقل فتوا داد به وجوب مقدمه کسی بگوید مقدمه که واجب نیست من انجام نمیدهم خب یقیناً ذیالمقدمه هم ترک میشود انسان به دوزخ میرود منتها به دوزخ رفتنش برای ترک آن واجب نفسی است نه واجب مقدمی خب واجب مقدمی را گاهی نقل ثابت میکند گاهی عقل ثابت میکند مثل اینکه طهارت ثلاث را نقل ثابت میکند حالا اگر کسی وضو نگرفت بدون وضو نماز خواند در قیامت عذاب میشود برای اینکه نماز نخوانده نه برای اینکه وضو نگرفته چون وضو که وجوبی ندارد وجوب شرطی دارد نه وجوب نفسی خب مقدمه را چه عقل بگوید چه نقل بگوید مصلحت نفسی ندارد ترک او چون باعث ترک ذیالمقدمه است ذیالمقدمه که ترک شد انسان را عقاب میکنند چه اینکه ذیالمقدمه هم اگر محقق شد انسان را ثواب میدهند.
مطلب دیگر آن است که این ﴿أَتَقُولُونَ﴾ تتمه آن ﴿قُلْ﴾ هست جزء مقول قرار میگیرد «قل امر ربی بالقسط اتقولون» یعنی «قل اتقولون ما لاتعلمون» اینچنین نیست که این سخن مستقیم الهی باشد که خداوند با آنها بخواهد حرف بزند این طور نیست ﴿قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَیَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ﴾ «قل أتقولون علی الله ما لا تعلمون» این جمله ﴿أَتَقُولُونَ عَلَی اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ در محل نصب است تا مفعول قل باشد ﴿قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَیَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ﴾ را «قل أتقولون علی الله ما لا تعلمون» را نه این است که خود ذات اقدس الهی با آنها مستقیماً سخن بگوید خب حالا که قسمت منفی روشن شد خدا به فحشا امر نمیکند و نباید حرف غیر عالمانه زد پس خدا به چه چیزی امر میکند؟ ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالقِسْطِ﴾ از اینجا معلوم میشود که قبل از امر و نهی الهی ما یک فحشا و قسطی داریم و این با سخن اشاعره که منکر حسن و قبلی عقلیاند هماهنگ نیست جناب فخر رازی با یک کلفتی میخواهد این را جواب بدهد و تفسیر آلوسی هم با یک تکلفی میخواهد پاسخ بدهد فخررازی پاسخش از این اشکال این است که ظاهر آیه این است که ما قبل از امر و نهی فحشا و قسطی داریم یک چیزی است به نام فحشا خدا به فحشا امر نمیکند بلکه نهی میکند یک چیزی هم داریم به نام قسط که خدا به قسط امر میکند ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالقِسْطِ﴾ جناب فخر رازی میگوید که آن اشیائی که متعلق امر و نهیاند قبل از تعلق امر و نهی نه فحشایند و نه قسط بعد از اینکه تعلق گرفتند و ما عمل کردیم و آثارش را مشاهده کردیم روی استقراء معلوم میشود که آنکه خدا امر کرده قسط بود آنکه نهی کرده فحشاء است وگرنه قبلاً چنین چیزی نیست خب این یک تکلفی است که ایشان دارند در تفسیر آلوسی آمده که ﴿لاَیَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ﴾ ﴿أَمَرَ رَبِّی بِالقِسْطِ﴾ این فحشاء و قسط از آن قسم حسن و قبحی است که ما هم میپذیریم و خارج از محل نزاع است این حسن و قبحی که محل اختلاف بین اشاعره و معتزله است حسن و قبح به معنای چیزی که با طبع سازگار باشد یا با طبع سازگار نباشد و مانند آن که نیست که بوی بد فحشاء است و بوی خوب حسن است به این معناست، علم حسن است جهل فحشاء است این چیزها که کمال است و حسن است عقل قبول دارد جهل نقص است عقل قبول دارد حسن و قبح به این معنا که چه چیزی کمال است چه چیزی نقص است یا چه چیزی زیباست چه چیزی قبیح است یا کدام رایحه دلپذیر است و کدام رایحه شامه را میآزارد اینها که مورد اختلاف نیست فلان بود بد است فلان بو خوب است فلان منظر خوب است فلان منظر بد است علم خوب است جهل بد است این چیزها را که ما قبول داریم اینها خارج از بحث است این گونه از امور اگر چنانچه مورد امر و نهی باشد بله قبل از اینکه امر بیاید علم کمال است جهل نقص و گل معطر است و زیباست و خوب است کنیف جای بدی است اینها را که ما قبول داریم خب درست است که آن خارج از محل بحث است درست است که جناب اشاعره آنها را قبول دارند اما آیه محل بحث قسط و فحشای اخلاقی و حقوقی و نقلی است همین است که محل بحث است همین را میگویند آیه که درباره زیبایی گل و زشتی کنیف سخن نمیگوید آیه درباره بد حجابی و بیحجابی سخن میگوید که اینها را دارند میفرماید این بیحجابی فحشاء است آن عفاف قسط است این را آیه میخواهد بگوید همین را که شما منکرید آیه میخواهد بگوید نه آنکه اتفاق فریقین است و خارج از بحث.
مطلب دیگر این است که جناب امام رازی خیال کردند که ﴿أَمَرَ رَبِّی بِالقِسْطِ﴾ یعنی «بالتوحید» یعنی «امر ربی به لا إلهَ إلاّ اللّهُ» این برداشت هم ناصواب است البته برای اینکه گرچه «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» از بارزترین مصادیق قسط است توحید از بارزترین مصادیق قسط است اما استدلالی که ایشان کردند تام نیست استدلالی ایشان در اوائل سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است در سوره «آلعمران» آیه هجده این صورت است ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا العِلْمِ قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ ایشان خیال کردند که چون صدر آیه «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» است قسط هم یعنی توحید در حالی که این دلیل آن شهادت است خب خدا از کجا شهادت میدهد به توحید؟ خدا از کجا شهادت میدهد به توحید؟ آیا لفظاً فرمود: «﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا﴾ کما ذهب الیه بعض، ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾ کما ذهب الیه بعض» یا نه فعلاً شهادت داد کاری کرد که معلوم بشود بیش از این خدا نیست خدا شهادت داد که شریک ندارد از کجا شهادت داد؟ لفظاً گفت: «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» تا اشکال فخر رازی و امثال فخر رازی وارد بشود که اتحاد شاهد و مدعی است خودش مدعی است که من واحدم ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا﴾ خودش هم شهادت به وحدانیت میدهد این وحدت شاهد مدعی را چه کنیم حالا برفرض با صرف نظر از این اشکال آیا منظور این است که لفظاً خدا شهادت داد یا فعلاً؟ آیه میخواهد بفرماید خدا کاری کرد معلوم بشود شریک ندارد چرا؟ برای اینکه جهان را با قسط و هماهنگی آفرید اگر دوتا خدا بود هر دوتا کار خودشان را خودشان انجام میدادند چون ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ قیام به قسط و عدل دارد، سراسر عالم بر اساس عدل است پس معلوم میشود یک موجود این کار را کرده نه دو نفر به دلیل سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ این ﴿لَفَسَدَتَا﴾ هم به نحوه ظریفی در آن دعای عرفه سیدنا الاستاد (سلام الله علیه) تفسیر شده که فرمود: «سبحانک سبحانک لو کان فیهما آلهةً الاّ الله لفسدتا و تفطرتا» خیلیها خیال میکردن این راجع به کان ناقصه است یعنی عالم به هم میخورد اوضاعش حضرت در آن دعا فرمود اصلاً عالم یافت نمیشد «لفسدتا و تفطرتا» خب بنابراین این ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ یعنی چون کارش هماهنگ است پس معلوم میشود صاحب کار یکی است.
پرسش ...
پاسخ: شاید.
مطلب سوم آن است که آیه پیامش فوق این دوتاست خدا نه با لفظ شهادت داد که «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» تا کسی بگوید اتحاد شاهد و مدعی است نه با فعل بلکه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ یعنی اصلاً الوهیت شریک بر نمیدارد شهدت الالوهیت بالوحدانیه برای اینکه اگر الوهیت یک ذات متناهی باشد ما باید جستجو بکنیم با دلیل عقلی یا نقلی ببینیم همتایی دارد یا نه اما اگر الوهیت به حقیقت نا محدود گفته میشود حقیقت نامحدود جا برای خدا دیگر نمیگذارد خلأیی نیست تا خدای متعال آن خلأ را پر کند اصلاً الوهیت شهادت به وحدانیت میدهد حالا این معنای سوم سر جایش محفوظ معنای دوم هم سرجایش محفوظ معنای اول هم سر جایش محفوظ هر سه میتواند در مراحل گوناگون معتبر باشد ولی اینکه جناب فخر رازی فرموده است که منظور از قسط توحید است این ناصواب است برای اینکه «قائماً بالقسط» دلیل بر حرف ایشان نخواهد بود.
پرسش ...
پاسخ: خب البته آن وقت لذا اینکه عرض شد مصداق کامل است از بارزترین مصادیق قسط است به همین جهت است ولی اگر ما بخواهیم طبق آیه هجده سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» شاهد بیاوریم که منظور از قسط توحید است این شهادت است برای اینکه آنجا ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ ناظر به فعل است چون کارش هماهنگ است معلوم میشود صاحب کار یکی است و اگر صاحب کار دوتا بود ﴿لَفَسَدَتَا﴾ ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالقِسْطِ وَأَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ﴾ حالا این عند میتواند ظرف زمان باشد یک میتواند ظرف مکان باشد دو این مخلصین میتواند حال و قید باشد برای هر دو امر «وَأَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ مخلصین وادعوه مخلصین» اینچنین نیست که ﴿وَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ﴾ این ﴿مُخْلِصِینَ﴾ مخصوص ﴿وَادْعُوهُ﴾ باشه بلکه میتواند قید و حال باشد برای هر دو ﴿وَأَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ ٭ فَرِیقاً هَدَی وَفَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ این گونه از عناوین پیدا بود که جریان پاداشی است چه اینکه از آیه 36 سورهٴ مبارکهٴ «نحلً کاملاً بر میآید در بحث دیروز این آیه 36 اشاره شد که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ خب این بعثت این رسالت این ارسال پیامآور برای همه مردم قریه است دیگر ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ پس این هدایت هدایت عام است از اینکه میفرماید: ﴿فَمِنْهُم مَّنْ هَدَی اللَّهُ مِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلاَلَةُ﴾ معلوم میشود پاداشی است نه ابتدایی ابتدا که دیگر منهم و منهم نبود که ابتدا همین بود که ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ﴾ یعنی للناس جمیعاً به همه مردم گفتیم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ و تمام مردم شهر و روستا این پیام را رساندیم یا به واسطه پیامبر یا به واسطه امام یا به واسطه نائب خاص یا به واسطه نائب عام بالأخره حرف وحی به گوش مردم رسیده است نظیر آنچه در اوائل (سلام الله علیه) یس بیان کرد که ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ القَرْیَةِ إِذْ جَاءَهَا المُرْسَلُونَ﴾ و مانند آن گاهی نمایندههای پیامبر میروند خب وقتی نمایندههای پیامبر گاهی به امپراطور روم میروند گاهی به امپراطوری ایران میروند گاهی به حبشه میرفت اینها دیگر بعث صادق است دیگر وقتی نماینده حضرت امیر به مصر میرود بعث صادق است دیگر حجت الهی باید برسد بالأخره وگرنه هر قریهای که پیغمبر مستقل نداشت باید حرف پیغمبر به آن قریه برسد و رسید پس این به عنوان هدایت عام همه مردم زیر مجموعه هدایت عامهاند بدون تفریق از اینکه فرمود: ﴿فَمِنْهُم مَّنْ هَدَی اللَّهُ مِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلاَلَةُ﴾ معلوم میشود هدایت پاداشی است بعد از آن هدایت اولی که تشریعی است و عمومی است بعضی میپذیرند بعضی نمیپذیرند آنهایی که پذیرفتند ذات اقدس الهی به آنها هدایت پاداشی میدهد گرایشی میدهد به خوبی این عالم را پیش میبرد اصلاً به این فکر نیستند که چه کسی باید اینها را تأمین بکند خیلیها هستند که در اواخر عمر که به جایی میرسند در اوائل عمر و طلبگی اصلاً به این فکر نیستند چه کسی باید اینها را تأمین کند شرح علما را که شما میخوانید میبینید به این صورت است اصلاً غافلاً زندگی میکند «کفی بالغفلة برکة» اصلاً به این فکر نیستند که چه کسی باید اینها را تأمین کند مثل اینکه ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ﴾ در اینها به خوبی محسوس است خوب آرام میآیند حوزه و آرام هم مجتهداً برمیگردند بدون دغدغه یعنی در کمال آرامش زندگی میکنند خب البته این نعمت است تصیب هر کسی نیست بعضیها هستند که همین که صبح بلند شدند یک تابلوی فقر نزد ایشان است چه کنیم «من اصبح ... و الدنیا أکبر همه» در روایات دارد که یک تابلویی از فقر «کتب الله الفقر بین عینیه» این همیشه هر چیزی را نگاه میکند فقر میبیند چه کنیم چه مشکلی داریم آینده چه خواهد شد هر روز میترسد خب آنها که به این راه الهی با حسن اختیار خودشان قدم برداشتند خدا به اینها پاداشی میدهد این پاداش این است که اینها را آرام نگه میدارد ﴿فَمِنْهُم مَّنْ هَدَی اللَّهُ﴾ درباره گروه دوم نمیفرماید «منهم من أضله الله» میفرماید: ﴿مِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلاَلَةُ﴾ ما خواستیم اینها به راه بیایند ولی ضلالت بر اینها ثابت شده است ما گمراهشان نکردیم خب این تعبیرات اینچنین نیست که صرف تفنن در تعبیر باشد هدایت پاداشی است مثل هدایت ابتدایی به خدا اسناد دارد ضلالت کیفری مثل هدایت ابتدایی نیست ضلالت کیفری مثل خود آنهاست این هم که اینجا فرمود: ﴿فَمِنْهُم مَّنْ هَدَی اللَّهُ﴾ و ﴿فَرِیقاً هَدَی وَفَرِیقاً﴾ اینها منصوب به حال است نه مفعول ﴿حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ این است چرا ﴿حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾؟ ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِ اللّهِ﴾ و اینها جاهلاً کار میکنند طبق مظنه و وهم کار میکنند و خیال میکنند که مهتدیناند چون ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الحَقِّ شَیْئاً﴾ اینها یقین هم ندارند.
«و الحمد لله رب العالمین»
گر کسی از نام و یاد حق اعراض کرد ﴿مَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ﴾
اگر کسی سلطه شیطان را پذیرفت خدا او را رها میکند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءَنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَیَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَی اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ٭ قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالقِسْطِ وَأَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ ٭ فَرِیقاً هَدَی وَفَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِ اللّهِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾
در آن کریمه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ این نه تنها جعل ابتدایی نیست در جعل کیفری هم ابتدائاً خدا شیطان را ولی کسی قرار نمیدهد یعنی کیفر الهی اولاً بعد از عفو و صفح بعد از راه توبه و انابه از خفیفترین مرحله شروع میشود تا به مراحل شدید برسد اول میفرماید که اگر کسی از نام و یاد حق اعراض کرد ﴿مَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ﴾ شیطانی که از دور وسوسه میکرد الآن ما او را نزدیک میکنیم او را همسایه قرار میدهیم او را قرین انسان تبهکار قرار میدهیم نه ولی او همتای او میکنیم شریک او میکنیم نظیر ﴿وَشَارِکْهُمْ فِی الأَمْوَالِ وَالأَوْلاَدِ﴾ اول دور است در حد وسوسه دعوت میکند اگر کسی تبهکار شد کیفر خدا این است که شیطان را به او نزدیک میکند شریک کار او میکند نه ولی او اول شارکهم فی الاولاد است اول ﴿نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ﴾ است و مانند آن ولی باز راه باز است هنوز راه باز است اگر کسی با داشتن همه امکانات توبه و انابه در تحت سرپرستی شیطان قرار گرفت آن گاه است که خدا فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ این ﴿لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ همانهایی هستند که در آیه سی همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که همین الآن تلاوت شد ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِ اللّهِ﴾ چون آنها آمدند تحت ولایت و سرپرستی شیطان ذات اقدس الهی این را امضا کرده است پس اینچنین نیست که خداوند شیطان را ولی کسی قرار بدهد اگر کسی تولّی کرد شیطان را تحت ولای او قرار گرفت ذات اقدس الهی او را به حال خودش رها میکند این «اللهم لا تلکنی الی نفسی طرفة عین أبداً» به همین صورت است ملاحظه فرمودید گرچه در این آیه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ﴾ اما برهانش را هم در کنارش ذکر کرد فرمود: ﴿أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ این ﴿لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ چه کسانی هستند؟ همانهایی هستند که ﴿اتَّخَذُوا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ﴾ پس در آن مرحله نهایی هم ذات اقدس الهی شیطان را بر کسی مسلط نمیکند اگر کسی سلطه شیطان را پذیرفت خدا او را به حال او رها میکند پس اینکه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ این تعلیق حکم بر وصف است که مشعر به علیت است یعنی اینها کسانی هستند که لا یؤمنوناند نه ما آمنوا نه لم یؤمنوا از این قبیل نیست که درباره گذشته باشد بلکه به نحو فعل مضارع است که دلالت بر استمرار میکند یعنی اصلاً اهل ایمان نیستند اینهایی که اصلاً اهل ایمان نیستند خودشان تحت ولایت شیطان رفتند ما هم اینها را به حال خودشان رها کردیم پس این منافات ندارد که خدا از یک سو بفرماید: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ بعد هم بفرماید: ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ﴾ این تمام شد.
مطلب بعدی آن است که اگر کسی غیر خدا را ولی خود قرار بدهد نه پایگاه علمی دارد نه پایگاه عملی اصل کلی را در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» به عنوانی ک مثال ذکر فرموده است آیه 41 سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» این است ﴿مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ العَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ البُیُوتِ لَبَیْتُ العَنکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ﴾ هر کسی غیر خدا را خواه شیاطین انس خواه شیاطین جن و مانند آن را ولی خود قرار بده اگر ادراکی دارد ادراکش در اثر اینکه حسبان است و وهم است و خیال است و مظنه موهون است و اگر عملی دارد بر اثر اینکه به پایگاه قدرت الهی وصل نیست موهون است فرق نمیکند علماً و عملاً ﴿إِنَّ أَوْهَنَ البُیُوتِ لَبَیْتُ العَنکَبُوتِ﴾ ﴿مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ العَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ البُیُوتِ لَبَیْتُ العَنکَبُوتِ﴾ در محل بحث فرمود: ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِ اللّهِ﴾ خب این میشود صغرای قیاس کبرا هم این است که هر کسی ولی من دون الله بگیرد نظیر آن است که به بیت العنکبوت تمسک کرده است ﴿إِنَّ أَوْهَنَ البُیُوتِ لَبَیْتُ العَنکَبُوتِ﴾ لذا نه از نظر مسائل علمی حرف مبرهنی دارند نه از نظر مسائل عملی موفقاند از نظر علمی موفق نیستند لذا فرمود: ﴿أَتَقُولُونَ عَلَی اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ حرف جاهلانه میزنید و آنچه را که هم که مبنای فکریتان قرار دادید بیش از حسبان و مظنه و گمان و وهم و خیال نیست ﴿وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾ پس حرفی را که نسبت به خدا میزنند حرف جاهلانه است حرفی که مبنای کار خودشان است حرفی است روی مظنه و گمان که ﴿یَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾ وقتی مجاری ادراکیشان موهون و ضعیف بود عملی هم که به استناد این مجاری موهوم ا نجام میگیرد آن عمل موهوم خواهد بود.
مطلب بعدی آن است که اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا﴾ این ﴿قَالُوا﴾ به عنوان جواب سؤال مقدر قابل تقریر است یعنی وقتی به آنها اعتراض بکنند که چرا چنین کاری میکنید اینها دو عامل ذکر میکنند یا نه به عنوان دفع دخل مقدر قبل از اینکه از آنها سؤال بشود راهی برای قانونگذاری خودشان ذکر میکنند که دیگر زیر سؤال قرار نگیرند: ﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا﴾ یا قبلاً یک چنین حرفی را میزدند که زیر سؤال قرار نگیرند یا بعد از اینکه زیر سؤال قرار گرفتند از آنها سؤال کردند که چرا این کارها را انجام میدهید ﴿قَالُوا﴾ به دو دلیل تمسک کردند یکی این که سنت ماست میراث فرهنگی ماست آثار باستانی ماست ﴿ قَالُوا وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءَنَا﴾ دوم هم اینکه ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ این یا دو دلیل است یا دو دلیل نیست بلکه یک دلیل است که دلیل دیگر به او متکی است یک وقت است که جاهلها و افراد مشرک به دو گروه تقسیم میشوند یک عده توده مردماند که به آثار باستانی تکیه میکنند یک عده اندیشمنداناند که به برهان عقلی تمسک میکنند که این قابل توجیه است که بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «انعام» روی این روال گذشت یک وقت است که نه زیربنای همه حرفها یک استدلال است و آن این است که اول ببینند که گذشتگان ما این کار را کردند اگر سؤال بشود که گذشتگان شما چرا این کار را کردند؟ جواب میدهند که ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ اگر روی این تحلیل باشد که کار خودشان را به عمل گذشتگان استناد بدهند و برای توجیه کار نیاکانشان به برهان عقلی تمسک بکنند آن گاه وقتی خداوند برهان عقلی اینها را علیل میداند تضعیف میکند جواب آن ﴿وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءَنَا﴾ را هم خواهد داد آنکه فخر رازی و امثال فخر رازی طی کردند این است که اینها گفتند که ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ روی تقلید و چون تقلید باطل بود و بینالغی بود ذات اقدس الهی این را بطلانش را ظاهر کرد چه اینکه در موارد دیگر هم فرمود: ﴿أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ﴾ و اما آن دلیل عقلی را قرآن ذکر میدهد و پاسخ میگوید ولی اگر بگوییم نه این از باب تقسیم دلیل نیست که دو دلیل در مسئله باشد از این باب نیست بلکه از باب استناد احد الدلیلین به دلیل دیگر است در قدم اول اگر از آنها سؤال بکنید که چرا این کار را کردید؟ میگویند چون سنت دیرین ماست نیاکان ما میکردند اگر از آنها سؤال بشود که نیاکان چرا میکردند؟ میگویند: ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ اگر خدا بفرماید در جواب که خدا چنین کاری نمیکند به فحشا امر نمیکند پس دلیلی که شما و نیاکانتان به آن دلیل استناد دارید باطل است قهراً جواب هر دو خواهد داده شد نه اینکه تقلید را چون بین الغی بود یا در جاهای دیگر ابطال فرمود اینجا ذکر نکرد خب.
مطلب دیگر آن است که جناب امام رازی میگوید که اینکه خدا فرمود: ﴿أَتَقُولُونَ عَلَی اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ برای اینکه شما از کجا میگویید: ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ شما که منکر وحیید شما که نبوت را قبول ندارید شما که منکر وحی هستید منکر نبوتید نبوت را قبول ندارید چگونه میگویید: ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾؟ این سخن تام نیست که جناب امام رازی گفتند برای اینکه آنها الله را قبول دارند یک، به عنوان رب الارباب قبول دارند دو، چه اینکه به عنوان خالق کل قبول دارند سه، و میگویند او چون قدرت مطلق دارد و عالم بکل شیء است از وضع ما و قانونگذاری ما با خبر است هم از بتپرستی ما مستحضر است یک، هم از قانون گذاری ما با خبر است که چه چیزی نزد ما حلال است چه چیزی نزد ما حلال است دو، و هم قدرت تغییر دارد سه، از اینکه میداند و کاری میکند اوضاع را به هم نمیزند معلوم میشود راضی است، این خلاصه برهانی است که بر اساس قیاس استثنایی در مواردی از قرآن گذشت یکیاش در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بود که آنها برهانشان این بود: ﴿ سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ﴾ وقتی انبیا به اینها اعتراض میکردند که شرک بد است و این تحریمهایی که شما میگویید .؟. حرام است هم حرام است و مانند آن حرام است چه کسی اینها را به شما گفته؟ میگویند ما این کار را که کردیم نیاکان ما این کار را کردند خدا که به این وضع ما عالم است قدرت هم دارد که جلوی ما را بگیرد و چون عالم است و قدرت هم دارد و جلوی ما را نگرفت ما از اینها کشف رضا میکنیم، این بود که قرآن کریم در بخشهایی از آیات مخصوصاً سورهٴ مبارکهٴ «انعام» به این مغالطه بین تکوین و تشریع اشاره میکند که خدا تکویناً قادر است ولی جلوی انسان را باز گذاشته تشریعاً جلوی انسان را باز نگذاشته و تحریم کرده به لسان وحی پس اینکه آنها گفتند: ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ نه یعنی از راه وحی تا خدا بگوید شما که وحی را قبول ندارید چرا حرف جاهلانه میزنید که امام راضی پنداشت آنها یک قیاس استثنایی را روی براهین عقلی اقامه کردن از آن قبیل نیست که این یک در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» شواهدی هم بود که خدا گاهی به آنها استدلال میکند میفرماید شما حرفی که دارید یا باید برهان اقامه کنید یا جدال حرفی را که میزنید یا باید دلیل عقلی او را امضا کند یا لااقل ما گفته باشیم شما علیه ما به عنوان جدال برهان اقامه کنید ما میگوییم شرک بد است بتپرستی بد است این کارها پایانش دوزخ است شما یا دلیل عقلی بیاورید که شرک درست است یا به حرف یکی از انبیا به عنوان جدال احسن که ما قبول داریم نبوت را و شما قبول ندارید به عنوان جدال یک حرفی از انبیا بیاورید: ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ این در اوائل سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» است یعنی یا با برهان با ما حرف بزنید یا با جدال یا ما در یکی از کتابهای سلف گفتهایم که شرک رواست شما بگویید که شما که قبلاً به زبان فلان پیامبر گفتهاید شرک رواست الآن چرا جلوی ما را میگیرید؟ یا نه دلیل عقلی اقامه کنید: ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ این مناظرهای است که ذات اقدس الهی با وثنیین حجاز در میان گذاشت نه با اهل کتاب خب پس معلوم میشود که خدا راه استدلال را باز کرد فرمود یا برهان یا جدال یا ما گفته باشیم شما به رخ ما بکشید یا دلیل عقلی اقامه کنید در این گونه از موارد هم ذات اقدس الهی میفرماید برهان اقامه کنید یا جدل راه تنها این نیست که جناب فخر رازی پنداشت بعد بگوید که شما که وحی را قبول ندارید از کجا میگویید خدا آنرا حلال کرده؟ خب آنها همین که در سوره «انعام» آیه 147 و 148 و مانند آن استدلال میکنند روی آن تکوین استدلال میکنند منتها مغالطه است و قرآن کریم هم در همان سورهٴ مبارکهٴ «انعام» جواب داد به اینکه ما به عکس استدلال میکنیم اگر خدا میخواهد جلویش را میگرفت و چون تکویناً شما را آزاد گذاشته هر کاری را که شما بخواهید بکنید در دنیا آزادید در قیامت کیفر میبینید.
پرسش ...
پاسخ: تکوین داد دیگر در همان سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بر اساس تکوین پاسخ داد که اگر خدا میخواست جلوی اینها را میگرفت ولی خدا تکویناً جلوی اینها را آزاد گذاشته.
پرسش ...
پاسخ: خب شما میفرماید بله شما خلط کردید دیگر مغالطه کردند گفتند: ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ اگر میگویید تکویناً امر کرد خدا که تکویناً آزاد گذاشته اصلاً امر تکوینی معنا ندارد نسبت به موجود مختار امر تکوینی عصیانپذیر نیست ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ یک موجود مختاری که کمال او در آزادی اوست که نمیشود به او امر تکوینی کرد این ﴿لِیَمِیزَ اللّهُ الخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ جایی حاصل میشود که انسان با امر تشریعی مامور بشود نه با امر تکوینی بر اساس تکوین انسان آزاد است در آیات فراوانی از سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود مثل آیه 107 ﴿ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکُوا وَمَا جَعَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِم بِوَکِیلٍ﴾ خب اگر خدا میخواست جلوی اینها را میگرفت تکویناً در نوبتهای قبل هم به عرضتان رسید گاهی میبینید به بعضی از آیات تمسک میکند که انسان آزاد است البته تکویناً آزاد است اگر تکویناً انسان آزاد نباشد که کمالی برای انسان نیست اما هیچ کدام از آنها مصحح آزادی به معنای بیبند و باری نیست همه مواردی که اینها برای آزادی انسان استشهاد میکنند یک آزادی تکوینی است خب در همه آن موارد یک امر تشریعی هست یک نهی تشریعی هست یک ایجابی هست یک حرمتی هست یک بهشتی هست یک جهنمی هست چه آزادی است که سر از ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ در میآورد پس معلوم میشود انسان تشریعاً آزاد نیست دیگر اگر آزاد باشد که چگونه ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ خب.
بنابراین اینکه فرمود: ﴿أَتَقُولُونَ عَلَی اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ یعنی انسان بالأخره یا باید روی عقل یا باید روی نقل سخن بگوید عقل هم حجت خداست نقل هم حجت خداست «ان لله علی الناس حجتین» بارها ملاحظه فرمودید که هرگز عقل در مقابل دین نیست عقل در مقابل شرع نیست نباید گفت این مطلب عقلی است یا دینی نباید گفت این مطلب عقلی است یا شرعی باید گفت عقلی است یا نقلی برای اینکه عقل در اصول ثابت شد از حجج الهی است بخشهای قابل توجهی از مسائل اصولی که زیر بنای فقه است با عقل انجام میشود مسئله ضد است که با عقل است مقدمه واجب است که با عقل است اجتماع امر و نهی است که عقل است در مسئله اجتماع امر و نهی و اینگونه از مسائل عمیق یا برائت عقلی آن وقت برائت نقلی مؤید اوست بسیاری از بحثهای عمیق اصول که زیر مجموعه فقه است با عقل تأمین میشود عقل حجت خداست هرگز عقل که در مقابل دین نیست نمیشود گفت که این مطلب عقلی است یا دینی عقلی است یا شرعی باید گفت عقلی است یا نقلی اگر ظاهر روایت بود دین است اگر برهان عقلی بود این هم دین است همان عقلی که خدا را ثابت میکند اسمای حسنا را ثابت میکند نبوت را ثابت میکند وحی را ثابت میکند ضرورت عصمت انبیا را ثابت میکند لزوم معجزه را ثابت میکند فرق معجزه با علوم غریب را ثابت میکند تلازم بین اعجاز و صدق دعوای آورنده اعجاز را ثابت میکند همهاش عقل است دیگر همین عقل اگر با همین مبادی به یک امری رسید فتوا داد آن میشود حجت الهی دیگر اینکه در مقدمه واجب میگویند واجب نیست یعنی واجب جدا و مستقل دیگر نیست وگرنه اگر عقل فتوا داد به وجوب مقدمه کسی بگوید مقدمه که واجب نیست من انجام نمیدهم خب یقیناً ذیالمقدمه هم ترک میشود انسان به دوزخ میرود منتها به دوزخ رفتنش برای ترک آن واجب نفسی است نه واجب مقدمی خب واجب مقدمی را گاهی نقل ثابت میکند گاهی عقل ثابت میکند مثل اینکه طهارت ثلاث را نقل ثابت میکند حالا اگر کسی وضو نگرفت بدون وضو نماز خواند در قیامت عذاب میشود برای اینکه نماز نخوانده نه برای اینکه وضو نگرفته چون وضو که وجوبی ندارد وجوب شرطی دارد نه وجوب نفسی خب مقدمه را چه عقل بگوید چه نقل بگوید مصلحت نفسی ندارد ترک او چون باعث ترک ذیالمقدمه است ذیالمقدمه که ترک شد انسان را عقاب میکنند چه اینکه ذیالمقدمه هم اگر محقق شد انسان را ثواب میدهند.
مطلب دیگر آن است که این ﴿أَتَقُولُونَ﴾ تتمه آن ﴿قُلْ﴾ هست جزء مقول قرار میگیرد «قل امر ربی بالقسط اتقولون» یعنی «قل اتقولون ما لاتعلمون» اینچنین نیست که این سخن مستقیم الهی باشد که خداوند با آنها بخواهد حرف بزند این طور نیست ﴿قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَیَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ﴾ «قل أتقولون علی الله ما لا تعلمون» این جمله ﴿أَتَقُولُونَ عَلَی اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ در محل نصب است تا مفعول قل باشد ﴿قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَیَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ﴾ را «قل أتقولون علی الله ما لا تعلمون» را نه این است که خود ذات اقدس الهی با آنها مستقیماً سخن بگوید خب حالا که قسمت منفی روشن شد خدا به فحشا امر نمیکند و نباید حرف غیر عالمانه زد پس خدا به چه چیزی امر میکند؟ ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالقِسْطِ﴾ از اینجا معلوم میشود که قبل از امر و نهی الهی ما یک فحشا و قسطی داریم و این با سخن اشاعره که منکر حسن و قبلی عقلیاند هماهنگ نیست جناب فخر رازی با یک کلفتی میخواهد این را جواب بدهد و تفسیر آلوسی هم با یک تکلفی میخواهد پاسخ بدهد فخررازی پاسخش از این اشکال این است که ظاهر آیه این است که ما قبل از امر و نهی فحشا و قسطی داریم یک چیزی است به نام فحشا خدا به فحشا امر نمیکند بلکه نهی میکند یک چیزی هم داریم به نام قسط که خدا به قسط امر میکند ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالقِسْطِ﴾ جناب فخر رازی میگوید که آن اشیائی که متعلق امر و نهیاند قبل از تعلق امر و نهی نه فحشایند و نه قسط بعد از اینکه تعلق گرفتند و ما عمل کردیم و آثارش را مشاهده کردیم روی استقراء معلوم میشود که آنکه خدا امر کرده قسط بود آنکه نهی کرده فحشاء است وگرنه قبلاً چنین چیزی نیست خب این یک تکلفی است که ایشان دارند در تفسیر آلوسی آمده که ﴿لاَیَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ﴾ ﴿أَمَرَ رَبِّی بِالقِسْطِ﴾ این فحشاء و قسط از آن قسم حسن و قبحی است که ما هم میپذیریم و خارج از محل نزاع است این حسن و قبحی که محل اختلاف بین اشاعره و معتزله است حسن و قبح به معنای چیزی که با طبع سازگار باشد یا با طبع سازگار نباشد و مانند آن که نیست که بوی بد فحشاء است و بوی خوب حسن است به این معناست، علم حسن است جهل فحشاء است این چیزها که کمال است و حسن است عقل قبول دارد جهل نقص است عقل قبول دارد حسن و قبح به این معنا که چه چیزی کمال است چه چیزی نقص است یا چه چیزی زیباست چه چیزی قبیح است یا کدام رایحه دلپذیر است و کدام رایحه شامه را میآزارد اینها که مورد اختلاف نیست فلان بود بد است فلان بو خوب است فلان منظر خوب است فلان منظر بد است علم خوب است جهل بد است این چیزها را که ما قبول داریم اینها خارج از بحث است این گونه از امور اگر چنانچه مورد امر و نهی باشد بله قبل از اینکه امر بیاید علم کمال است جهل نقص و گل معطر است و زیباست و خوب است کنیف جای بدی است اینها را که ما قبول داریم خب درست است که آن خارج از محل بحث است درست است که جناب اشاعره آنها را قبول دارند اما آیه محل بحث قسط و فحشای اخلاقی و حقوقی و نقلی است همین است که محل بحث است همین را میگویند آیه که درباره زیبایی گل و زشتی کنیف سخن نمیگوید آیه درباره بد حجابی و بیحجابی سخن میگوید که اینها را دارند میفرماید این بیحجابی فحشاء است آن عفاف قسط است این را آیه میخواهد بگوید همین را که شما منکرید آیه میخواهد بگوید نه آنکه اتفاق فریقین است و خارج از بحث.
مطلب دیگر این است که جناب امام رازی خیال کردند که ﴿أَمَرَ رَبِّی بِالقِسْطِ﴾ یعنی «بالتوحید» یعنی «امر ربی به لا إلهَ إلاّ اللّهُ» این برداشت هم ناصواب است البته برای اینکه گرچه «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» از بارزترین مصادیق قسط است توحید از بارزترین مصادیق قسط است اما استدلالی که ایشان کردند تام نیست استدلالی ایشان در اوائل سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است در سوره «آلعمران» آیه هجده این صورت است ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا العِلْمِ قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ ایشان خیال کردند که چون صدر آیه «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» است قسط هم یعنی توحید در حالی که این دلیل آن شهادت است خب خدا از کجا شهادت میدهد به توحید؟ خدا از کجا شهادت میدهد به توحید؟ آیا لفظاً فرمود: «﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا﴾ کما ذهب الیه بعض، ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾ کما ذهب الیه بعض» یا نه فعلاً شهادت داد کاری کرد که معلوم بشود بیش از این خدا نیست خدا شهادت داد که شریک ندارد از کجا شهادت داد؟ لفظاً گفت: «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» تا اشکال فخر رازی و امثال فخر رازی وارد بشود که اتحاد شاهد و مدعی است خودش مدعی است که من واحدم ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا﴾ خودش هم شهادت به وحدانیت میدهد این وحدت شاهد مدعی را چه کنیم حالا برفرض با صرف نظر از این اشکال آیا منظور این است که لفظاً خدا شهادت داد یا فعلاً؟ آیه میخواهد بفرماید خدا کاری کرد معلوم بشود شریک ندارد چرا؟ برای اینکه جهان را با قسط و هماهنگی آفرید اگر دوتا خدا بود هر دوتا کار خودشان را خودشان انجام میدادند چون ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ قیام به قسط و عدل دارد، سراسر عالم بر اساس عدل است پس معلوم میشود یک موجود این کار را کرده نه دو نفر به دلیل سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ این ﴿لَفَسَدَتَا﴾ هم به نحوه ظریفی در آن دعای عرفه سیدنا الاستاد (سلام الله علیه) تفسیر شده که فرمود: «سبحانک سبحانک لو کان فیهما آلهةً الاّ الله لفسدتا و تفطرتا» خیلیها خیال میکردن این راجع به کان ناقصه است یعنی عالم به هم میخورد اوضاعش حضرت در آن دعا فرمود اصلاً عالم یافت نمیشد «لفسدتا و تفطرتا» خب بنابراین این ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ یعنی چون کارش هماهنگ است پس معلوم میشود صاحب کار یکی است.
پرسش ...
پاسخ: شاید.
مطلب سوم آن است که آیه پیامش فوق این دوتاست خدا نه با لفظ شهادت داد که «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» تا کسی بگوید اتحاد شاهد و مدعی است نه با فعل بلکه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ یعنی اصلاً الوهیت شریک بر نمیدارد شهدت الالوهیت بالوحدانیه برای اینکه اگر الوهیت یک ذات متناهی باشد ما باید جستجو بکنیم با دلیل عقلی یا نقلی ببینیم همتایی دارد یا نه اما اگر الوهیت به حقیقت نا محدود گفته میشود حقیقت نامحدود جا برای خدا دیگر نمیگذارد خلأیی نیست تا خدای متعال آن خلأ را پر کند اصلاً الوهیت شهادت به وحدانیت میدهد حالا این معنای سوم سر جایش محفوظ معنای دوم هم سرجایش محفوظ معنای اول هم سر جایش محفوظ هر سه میتواند در مراحل گوناگون معتبر باشد ولی اینکه جناب فخر رازی فرموده است که منظور از قسط توحید است این ناصواب است برای اینکه «قائماً بالقسط» دلیل بر حرف ایشان نخواهد بود.
پرسش ...
پاسخ: خب البته آن وقت لذا اینکه عرض شد مصداق کامل است از بارزترین مصادیق قسط است به همین جهت است ولی اگر ما بخواهیم طبق آیه هجده سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» شاهد بیاوریم که منظور از قسط توحید است این شهادت است برای اینکه آنجا ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ ناظر به فعل است چون کارش هماهنگ است معلوم میشود صاحب کار یکی است و اگر صاحب کار دوتا بود ﴿لَفَسَدَتَا﴾ ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالقِسْطِ وَأَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ﴾ حالا این عند میتواند ظرف زمان باشد یک میتواند ظرف مکان باشد دو این مخلصین میتواند حال و قید باشد برای هر دو امر «وَأَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ مخلصین وادعوه مخلصین» اینچنین نیست که ﴿وَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ﴾ این ﴿مُخْلِصِینَ﴾ مخصوص ﴿وَادْعُوهُ﴾ باشه بلکه میتواند قید و حال باشد برای هر دو ﴿وَأَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ ٭ فَرِیقاً هَدَی وَفَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ این گونه از عناوین پیدا بود که جریان پاداشی است چه اینکه از آیه 36 سورهٴ مبارکهٴ «نحلً کاملاً بر میآید در بحث دیروز این آیه 36 اشاره شد که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ خب این بعثت این رسالت این ارسال پیامآور برای همه مردم قریه است دیگر ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ پس این هدایت هدایت عام است از اینکه میفرماید: ﴿فَمِنْهُم مَّنْ هَدَی اللَّهُ مِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلاَلَةُ﴾ معلوم میشود پاداشی است نه ابتدایی ابتدا که دیگر منهم و منهم نبود که ابتدا همین بود که ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ﴾ یعنی للناس جمیعاً به همه مردم گفتیم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ و تمام مردم شهر و روستا این پیام را رساندیم یا به واسطه پیامبر یا به واسطه امام یا به واسطه نائب خاص یا به واسطه نائب عام بالأخره حرف وحی به گوش مردم رسیده است نظیر آنچه در اوائل (سلام الله علیه) یس بیان کرد که ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ القَرْیَةِ إِذْ جَاءَهَا المُرْسَلُونَ﴾ و مانند آن گاهی نمایندههای پیامبر میروند خب وقتی نمایندههای پیامبر گاهی به امپراطور روم میروند گاهی به امپراطوری ایران میروند گاهی به حبشه میرفت اینها دیگر بعث صادق است دیگر وقتی نماینده حضرت امیر به مصر میرود بعث صادق است دیگر حجت الهی باید برسد بالأخره وگرنه هر قریهای که پیغمبر مستقل نداشت باید حرف پیغمبر به آن قریه برسد و رسید پس این به عنوان هدایت عام همه مردم زیر مجموعه هدایت عامهاند بدون تفریق از اینکه فرمود: ﴿فَمِنْهُم مَّنْ هَدَی اللَّهُ مِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلاَلَةُ﴾ معلوم میشود هدایت پاداشی است بعد از آن هدایت اولی که تشریعی است و عمومی است بعضی میپذیرند بعضی نمیپذیرند آنهایی که پذیرفتند ذات اقدس الهی به آنها هدایت پاداشی میدهد گرایشی میدهد به خوبی این عالم را پیش میبرد اصلاً به این فکر نیستند که چه کسی باید اینها را تأمین بکند خیلیها هستند که در اواخر عمر که به جایی میرسند در اوائل عمر و طلبگی اصلاً به این فکر نیستند چه کسی باید اینها را تأمین کند شرح علما را که شما میخوانید میبینید به این صورت است اصلاً غافلاً زندگی میکند «کفی بالغفلة برکة» اصلاً به این فکر نیستند که چه کسی باید اینها را تأمین کند مثل اینکه ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ﴾ در اینها به خوبی محسوس است خوب آرام میآیند حوزه و آرام هم مجتهداً برمیگردند بدون دغدغه یعنی در کمال آرامش زندگی میکنند خب البته این نعمت است تصیب هر کسی نیست بعضیها هستند که همین که صبح بلند شدند یک تابلوی فقر نزد ایشان است چه کنیم «من اصبح ... و الدنیا أکبر همه» در روایات دارد که یک تابلویی از فقر «کتب الله الفقر بین عینیه» این همیشه هر چیزی را نگاه میکند فقر میبیند چه کنیم چه مشکلی داریم آینده چه خواهد شد هر روز میترسد خب آنها که به این راه الهی با حسن اختیار خودشان قدم برداشتند خدا به اینها پاداشی میدهد این پاداش این است که اینها را آرام نگه میدارد ﴿فَمِنْهُم مَّنْ هَدَی اللَّهُ﴾ درباره گروه دوم نمیفرماید «منهم من أضله الله» میفرماید: ﴿مِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلاَلَةُ﴾ ما خواستیم اینها به راه بیایند ولی ضلالت بر اینها ثابت شده است ما گمراهشان نکردیم خب این تعبیرات اینچنین نیست که صرف تفنن در تعبیر باشد هدایت پاداشی است مثل هدایت ابتدایی به خدا اسناد دارد ضلالت کیفری مثل هدایت ابتدایی نیست ضلالت کیفری مثل خود آنهاست این هم که اینجا فرمود: ﴿فَمِنْهُم مَّنْ هَدَی اللَّهُ﴾ و ﴿فَرِیقاً هَدَی وَفَرِیقاً﴾ اینها منصوب به حال است نه مفعول ﴿حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ این است چرا ﴿حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾؟ ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِ اللّهِ﴾ و اینها جاهلاً کار میکنند طبق مظنه و وهم کار میکنند و خیال میکنند که مهتدیناند چون ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الحَقِّ شَیْئاً﴾ اینها یقین هم ندارند.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است