- 513
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 12 تا 15 سوره اعراف _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 12 تا 15 سوره اعراف _ بخش دوم"
در مطالب علمی تکرار بالأخره باید برابر ضرورت باشد یا برهان غیر از برهانهای قبلی باشد
شیطان در درون انسان هر لحظه وسوسه میکند
تکرار در موعظه ضروری است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ ٭ قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ ٭ قَالَ أَنظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ ٭ قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِین﴾
مطالب دیگری که برابر با پیشنهاد آقایان مطرح میشود این است سرّ تکرار جریانها در قرآن کریم مخصوصاً جریان شیطان و فرشتگان آن است که انسان در مسائل علمی با یک بار گفتن میفهمد مطلبی وقتی یک بار ذکر شده برهان اقامه شد انسان میفهمد و اگر نیازی به تأکید یا تکرار بود در حد ضرورت یک بار یا دو بار به صورتهای دیگر همان مطلب تقریر میشود یا برهان اضافه میشود در مطالب علمی تکرار بالأخره باید برابر ضرورت باشد یا برهان غیر از برهانهای قبلی باشد ولی در مسائل موعظتی و اخلاقی تکرار ضروری است خود تکرار لازم است سرّش آن است که سبب غفلت مکرر میشود سبب ضلالت مکرر میشود شیطان در درون انسان هر لحظه وسوسه میکند لذا یک مطلب را انسان وقتی فهمید کافی نیست برای تذکر یا برای نجات از وسوسه برای نجات از وسوسه تکرار لازم است لذا جریان موعظت و درسهای اخلاقی در قرآن به صورتهای گاهی برهان گاهی قصه گاهی تمثیل ذکر میشود آنجا که مطلب علمی است تکرار با افاضههای برهان و تجدید بیان ذکر میشود و آنجا که مسئله اخلاقی است و موعظه است خود تکرار ضروری است لذا گفتند عبادتها را مکرر کنید و به نوبت عبادت را امتثال کنید اگر میگفتند مثلاً شبانه روز یک بار عبادت کافی است این مشکل غفلت را حل نمیکند یا اگر میگفتند این هفده رکعت نماز را یک ساعت بخوانید در یک وقت بخوانید باز کافی نبود انسان طلیعه روز را با عبادت میگذارند یک مقداری که به زندگی دنیای انس پیدا کرد گرفتار غفلت میشود باز در اثنای روز میگویند که ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ﴾ یا ﴿حافِظُوا عَلَی الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَی﴾ بعد در طلیعه شب هم برای اینکه غفلتهای روز را ترمیم بکنند و شب را هم دریابند در طلیعه شب هم میگفتند باز نماز مغربین را بخوانید این تقسیم عبادتهای مثلاً هفده رکعت بر این اوقات برای غفلتزدایی است برای آن است که سرّ تکرار مطالب در قرآن مخصوصاً وسوسه شیطان برای آن است که غفلت زیاد است.
مطلب دیگر آنکه گذشته از این مطالب علمی و نکات تازهای را در هر جایی به همراه دارد اگر قصه مثلاً موسای کلیم مکرر ذکر میشود یا قصه حضرت عیسی مکرر ذکر میشود گذشته از اینکه فایدههای اخلاقی دارد در هر جا یک نکته تازهای را هم به همراه دارد.
مطلب دوم آن است که کلمه تعال اساسش بر همین است که به بالا دعوت میکند انبیا چون مرحله بالاتر هستند امت را به مقام برتر دعوت میکنند خواه دعوت مشرکین باشد که ﴿تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ﴾ که دعوت کفار است به اسلام خواه دعوت اهل کتاب باشد ﴿تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ﴾ که اهل کتاب را به محتوای توحیدی و وحدتهای الهی دعوت میکند یا نه دعوت کافر نیست دعوت اهل کتاب نیست دعوت مسلمان موحّد است نظیر آنچه که در سورهٴ «احزاب» ذات اقدس الهی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد به اهل بیتش بفرماید که ﴿إِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَأُسَرِّحْکُنَّ سَرَاحاً جَمِیلاً﴾ اینها هم دعوت میشوند به یک مرحله بالاتری که اساس خانواده متلاشی نشود روی قهر بلکه با روی میل اینها طلاق بگیرند همیشه امر تعال دعوت به مرحله بالاتر هست مگر یک جایی که محفوف به قرینه تامه باشد.
مطلب سوم آن است که در کلمه هبوط همانطوری که در بحث دیروز گذشت تنزل مکانت معتبر نیست در هبوط تنزل مکان هست اما تنزل مکان معتبر نیست مگر در بعضی از جاها که نظیر همین ﴿فَاهْبِطْ مِنْهَا﴾ و مانند آن وگرنه در سورهٴ مبارکهٴ «هود» جریان نوح را ذات اقدس الهی با هبوط یاد میکند که میفرماید ما به هود گفتیم با سلام و برکت پایین بیا ﴿یَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِنَّا وَبَرَکَاتٍ عَلَیْکَ﴾ که در هنگام فرودآمدن سخن از تنزل مکان است نه سخن از تنزل مکانت آیهٴ 48 سورهٴ مبارکهٴ «هود» این است که ﴿قِیلَ یَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِنَّا وَبَرَکَاتٍ عَلَیْکَ وَعَلَی أُمَمٍ مِمَّن مَعَکَ﴾ با برکت و سلامت نازل بشود از بالای این طوفان به روی جودی و مانند آن.
پرسش ...
پاسخ: بله آنجا مکانت است آنجا چون بهشت بود حالا از بهشت تنزل کرده است.
مطلب بعدی آن است که این سخنهایی که.
پرسش ...
پاسخ: همان دیگر اهل کتاب اشاره شد که اینها به محتوای مباهله دعوت شدند که توحید است و ﴿وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً﴾ این محتوای یک محتوای بلندی است آنهایی که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ از این حضیض به توحید ربوبی منتقل میشوند و بالا میآیند این یک هم به توحید و هم به وحدت خاصی که بین اقلیتها برقرار میشود یک مطلب بلندی است بالأخره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق آیه مباهله اینها را به مرتبه بالاتر دعوت کرد.
مطلب بعدی آن است که این گفتگوهایی که بین ذات اقدس الهی و شیطان هست گرچه دارد قال قلت قال اقول و مانند آن اما بعید است که این گفتگوها بلاواسطه باشد استبعاد در مطالب تفسیری در مطالب نقلی در مطالب مفهومی کافی است میشود چون وقتی بعید بود لفظ ظهور ندارد دیگر نمیشود آن گفتگوی بلاواسطه را استظهار کرد با بعید بودن ظهور منعقد نمیشود ولی در مسائل عقلی استبعاد کافی نیست استحاله لازم است یعنی محال باید باشد ولی در بحثهای لفظی و تفسیری استبعاد کافی است در جریان شیطان او چون گرفتار حجاب ظلمانی است کسی که محجوب است به حجاب ظلمانی این توان آن را ندارد که مستقیماً کلام الله را استماع کند اما درباره خطابهایی که ماها در عبادت با ذات اقدس الهی در میان میگذاریم میگوییم: ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ اما اینها به چه صورت است؟ اینها کسی که به نماز ایستاده است دارد خدا را میپرستد این گرفتار حجاب ظلمانی نیست یقیناً برای اینکه به عبودیت خود اقرار دارد به ربوبیت خدا اقرار دارد به ربوبیت ذات اقدس الهی نسبت به همه جهانیان اقرار دارد که رب العالمین به اینکه او نه تنها رب دنیاست رب آخرت هم هست اقرار دارد میگوید ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ چنین کسی گرفتار حجاب ظلمانی نیست البته گرفتار حجاب نوری هست این شخص آنچنان نیست که به ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ برسد و بلاواسطه ذات اقدس الهی را ادراک کند او من وراء حجاب به خدا میگوید ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾.
پرسش ...
پاسخ: آن دیگر عبادت نبود این بله آن عبادت نبود همان نظیر «رب تالی القرآن و القرآن یلعنه» از آن قبیل بود این سورهٴ مبارکهٴ «حمد» قرآن است منافق که این آیه را میخواند در نماز یا غیر نماز همین آیه او را لعنت میکند چون او گرفتار حجاب ظلمانی است او در برابر دین صاحبنظر بود برای خودش وقتی به او گفتند که این ظرف نقره است یا ظرف طلاست چرا در ظرف طلا آب میخوری؟ و ما از پیغمبر شنیدیم که اگر کسی ظرف طلا و نقره را به کار بگیرد «یجرجر فی بطنه نار جهنم» چرا از این طلا و نقره استفاده میکنی؟ گفت «انی سمعت بذلک ولکنی لا اری بذلک باسا» من هم شنیدم پیغمبر این را گفته ولی به نظر من عیب ندارد خب یک چنین کسی اینکه قرآن هم بخواند «رب تالی القرآن و القرآن یلعنه» گفت بله من هم این حدیث را شنیدم ولی به نظر من عیب ندارد خب این در برابر صاحب شریعت قرار میگیرد او نمیگفت هرگز ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ﴾ این میگفت به اینکه «اعبد نفسی» «و ما اتخذ الهه هواه»، «اعبد الهی» وقتی میگفت ﴿إِیِّاکَ﴾ مخاطبش همان هوای او بود چون ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ خب اما اگر کسی نه واقعاً مسلمان است موحّد است به خدا و قیامت و وحی و نبوت و رسالت معتقد است به همه این امور اقرار دارد به ربوبیت حق تعالی به جمیع شئونش اقرار دارد به عبودیت خود اقرار دارد چنین کسی اگر میگوید: ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ مستقیماً با خدای خود سخن میگوید گرفتار حجاب ظلمانی نیست اما مبتلا به حجاب نوری است یعنی اسمای حسنای الهی حجاب او هستند اینها حجابها حجابهای نوری است یک وقت است کسی کور است اصلاً به آفتاب نگاه نمیکند یک وقت است نه کور نیست میخواهد نگاه بکند ولی از پشت دیوار دارد به آفتاب نگاه میکند یک وقت است نه کسی بصیر است پشت دیوار نیست مستقیماً به آفتاب نگاه میکند اما شعاع آفتاب نمیگذارد او افتاب را ببیند موحّدانی که به عبادت ایستادند اینچنیناند اینها با ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ در ارتباطاند به او میگویند ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ﴾ و به او میگویند ﴿إِیَّاکَ نَسْتَعِین﴾ اما بسیاری از اینها مبتلا به حجاب نوریاند یعنی آن مراحل برتر حجاب نوری است اگر از این آقا سؤال بکنند بالأخره چه میخواهی این یا خوفاً من النار است یا شوقاً الی الجنة کماند کسانی که بدون حجاب نوری بگویند که «وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک» که بشود «تلک عبادة الاحرار» و عبادت شاکرانه داشته باشند آنها حجابی ندارند یا حجابشان خیلی رقیق است حجاب نوری البته ندارند خب اینها کسانیاند که از خدا خواستند «حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمة» بنابراین دیگران با خدا سخن میگویند و بلاواسطه هم سخن میگویند منظور از بلاواسطه یعنی حجاب ظلمانی در کار نیست حجار نوری البته سر جایش محفوظ است و بسیار از بندگان الهی اینها یا عبد الکریماند یا عبد الرازقاند یا عبد الشافیاند یا عبد الکافیاند اینهایند همین اسمای حسنایی که در دعای شریف جوشن کبیر آمده آن کسی که عبده باشد بسیار کم است.
مطلب بعدی آن است که در جریان ابلیس اینها ظاهراً بیش از تجرد وهمی و خیالی ندارند یعنی چون جنّاند زاد و ولد دارد بدنی دارد و آثار بدنی در اینها هست غریزهای دارند شهوتی دارند غضبی دارند ذریهای دارند ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ﴾ و مانند آن اما روح آنها آنچنان تجردی داشته باشد که به تجرد عقلی محض برسد نیست چون ظاهراً در قرآن کریم گرچه برای جن پیغمبر قائل هست قرآن که آنها هم پیغمبر دارند همانطوری که انسانها پیغمبر دارند اما پیغمبری از جن در قرآن نیست که مثلاً یک جنی رسول خدا باشد یک چنین چیزی نیست خطاب به هر دو گروه هست یعنی به انس و جن که شما امتهایی هستید قبل از شما اممی بودند کافری دارید مسلمانی دارید و مانند آن ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ هم خطاب به ثقلان هست همان جن و انس برای آنها وحی و نبوت و شریعتی هست مثل انسان اما از آنها کسی پیغمبر شده باشد ظاهراً نیست آنقدر کمال عملی داشته باشند که به مقام وحی و نبوت برسند ظاهراً بعید است اما خود ابلیس به تجرد عقلی تام راه ندارد چون در مسئله عقل که العقل «ما عبد به الرحمٰن و اکتسب به الجنان» آنجا جا برای معصیت نیست او اگر هم عقلی دارد در جریان جنگ با نفس عقل او به دام نفس افتاده است مثل عالم فاسق عالم متهتک که او عقل دارد عقل نظری یعنی معارف برتر را درک میکند اما ان عقل عملی که «ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» آن را ندارد وگرنه مطالب عالیه را خوب میفهمد ریاضیات را خوب میفهمد مطالب عمیق فقهی و اصولی یا تفسیری یا فلسفی و کلامی را خوب میفهمد اما موقع امتحان که شد دستش میلرزد چنین کسی عقل نظری دارد یعنی مطالب برتر را درک میکند آن عقل عملی که «عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» آن را از دست داده است چون آن را از دست داده است از آن جهت تجردش در حد وهم و خیال است ولی از نظر بحثهای نظری ممکن است به تجرد عقلی برسد عقل نظری البته شیطان تا این حد ممکن هست که مسائلی را درک بکند اما آن عقل عملی مجرد که «عبد به الرحمن او اکتسب به الجنان» آن را ندارد.
مطلب بعدی آن است که در جریان اضلال و اینها گرچه این سؤال در اینجا آمده ولی مربوط به آیات دیگری است که بخشیاش در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» گذشت و شاید در بحثهای آینده هم بیاید که یا در همین جا دارد ﴿قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ﴾ ذات اقدس الهی هرگز کسی را بدئاً و ابتدائاً اغوا، اضلال نمیکند قبلاً هم گذشت که هدایت دو قسم است هدایت ابتدایی و هدایت پاداشی هدایت ابتدایی آن است که همگان را خدا هدایت کرده است ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ است و همه را به راه راست هدایت کرده است دستور داد یعنی هدایت تشریعی ابتدایی گذشته از آن هدایتهای فطری اما هرگز اضلال ابتدایی ندارد ـ معاذالله ـ که شخص را گروهی را خدا اغوا بکند تبلیغ سوء بکند یا میل به فساد ایجاد کند نه اضلال ابتدایی تکوینی دارد که گرایش به گناه را در دل کسی ایجاد بکند نه تبلیغ سوء میکند که اضلال تشریعی باشد بلکه هدایتش تشریعی است ابتدایی هم هست اما هدایتهای پاداشی هم تشریعی هست هم تکوینی هست هم گرایش به فضیلت پیدا میکند ایجاد میکند و مانند آن لکن اضلال کیفری دارد یعنی به وسیله عقل و فطرت در درون انسانها را به حقیقتیابی و حقیقتخواهی و حقیقتجویی مسلح میکند متنعم میکند هدایت میکند این یک، از بیرون با هدایتهای وحی و تشریعی تبلیغی و تعلیمی دیگران انسان را سوق میدهد به فضایل اخلاقی این دو، اگر کسی با داشتن عقل و فطرت از درون با وحی و نقل از بیرون بیراهه رفت باز به او مهلت میدهد و سهلانگاری میکند مسامحه میکند در کیفر این سه، و اگر این شخص باز گناه را ادامه داد و با داشتن عقل و فطرت از درون و نقل و وحی از بیرون و با گناه کردن راه توبه را هم به سوی او باز میگذارد که بلکه انشاءالله برگردد توبه کند «انت الذی فتحت لعبادک بابا الی عفوک و سمیته التوبة» راه توبه را باز میگذارد چهار، اگر کسی از همه این مراحل چهارگانه گذشت و دیگر بیراهه رفته است از آن مرحله یعنی مرحله پنجم به بعد ذات اقدس الهی او را گمراه میکند اضلال میکند این مطلب اما حالا اضلال میکند یعنی چه؟ در بحثهای قبلی هم ملاحظه فرمودید اضلال یک وصف وجودی نیست که ذات اقدس الهی به کسی بدهد بگوید من تو را گمراه کردم دست کسی را بگیرد بیراهه ببرد اینچنین نیست اضلال بکند یعنی دیگر حالا آن لطف خاص خود را از این میگیرد او را به حال خودش رها میکند وقتی به حال خود رها کرد میافتد این میشود «الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا» در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» هست که کارهایی که خدا به عنوان اضلال میکند نه به این معناست که یک چیزی به کسی میدهد به عنوان ضلالت چون ضلالت امر وجودی نیست همان عدم الهدایت است عدم و ملکه است در برابر هدایت فرمود: ﴿مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾ ذات اقدس الهی اگر کسی را بخواهد هدایت کند دری را که خدا باز کند احدی نمیتواند ببندد اما گاهی خدا در را به روی کسی باز نمیکند همین او را به حال خودش رها میکند وقتی به حال خود رها کرد میافتد اینچنین نیست که فیضی از خدا صادر بشود به عنوان ضلالت اینکه نیست فرمود ﴿وَمَا یُمْسِکْ﴾ به بعضیها نمیدهد چون حالا این شخص در مرحله پنجم است مرحله اول و دوم و سوم و چهارم و راه امهال و توبه و همه را پشت سر گذاشت و زیر پا گذاشت بعد او را به حال خودش رها میکند این میشود اضلال کیفری بنابراین جریان اضلال و کیفر که سؤال شده از این قبیل است.
مطلب مهم عبادت فرشتگان است که بعضی آقایان مرقوم فرمودند که میشود تکوینی نباشد و تشریعی باشد منتها اسمش تشریعی نیاوریم یا خصوصیتهای دیگری یا بینابین باشد نه تشریعی باشد نه تکوینی وضع فرشتگانی که در قرآن مشخص شد این است که ﴿مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُوم﴾ هیچ کدام از اینها نیستند مگر اینکه یک حد مشخصی دارند دیگر بالاتر نمیروند اینها قهراً میشوند ثابت نه ساکن اگر موجودی حد مشخصی داشت اهل ترقی نبود اهل تکامل نبود این دیگر امر تشریعی نخواهد داشت وقتی ثابت بود نه ساکن بدء و حشرش یکی است او غرق عبادت است و کمال او در همین عبادت اوست نه اینکه عبادت میکند تا کامل بشود خودش متن کمال است به عنوان تقریب ذهن نه به عنوان تمثیل بلکه به عنوان تشبیه نه تمثیل ما در اذهانمان بعضی از قواعد علمی هست بعضی از مطالب است که باطل است و خیالات است هیچ اوهام است هیچ ولی بعضی از مطالب است که درباره توحید است نبوت است وحی است رسالت است یک قواعد عقلی تامی است که هر کدام ما در عقایدمان داریم اینها معدوم نیستند موجودند یک، مادی نیستند مجردند دو، چون موجودند و معدوم نیستند واجب الوجوب نیستند برای اینکه واجب الوجود بیش از یکی نیست اینها بندگان واجباند مثلاً قضایای علمی ما داریم هر مخلوقی خالقی دارد هر متحرکی محرکی دارد هر معلول علتی دارد این قضایای علمی که ما درک میکنیم که مطابق با واقع هست اینها معلوماتاند موجوداتاند جای اینها در نفوس ماست و اینها بندگان خدایند ممکن نیست یک چیزی موجود باشد و بنده خدا نباشد که این علوم و معارف بندگان خدایند عباد الهیاند و یقیناً تقربی دارند در حد خودشان فیضی میگیرند از ذات اقدس الهی ولی ثابتاند نه ساکن یک وقت است ما میگوییم سنگ ساکن است چون موجودی است مادی یک وقتی میگوییم این قضیه که ﴿اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ ، ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ ، ﴿لِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾ این معارفی که ما درک میکنیم آن را که خدا دارد معلوم بالعرض است آنچه که ما داریم در ذهن ماست در نفس ماست معلوم بالذات است معلوم بالذات مطابق با معلوم بالعرض است آنکه بیرون است که بیرون است گاهی ما به آن میرسیم گاهی نمیرسیم حالا اگر رسیدیم در این مسائل علمی پیدا کردیم که علم مطابق با واقع بود خب این علوم معدوم که نیستند موجودند جای اینها نفس ماست اینها موجودات خارجیاند اینها وجود ذهنی نیستند بین علم و وجود ذهنی خیلی فرق است اینکه میبینید در فلسفه بحث وجود ذهنی را در یک جا ذکر میکنند بحث علم را در جای دیگر ذکر میکنند بین علم و وجود ذهنی مثل آسمان و زمین فرق است اینطور نیست که علم بحث وجود ذهنی داشته باشد وجود ذهنی حساب خاص خود را دارد علم وجود خارجی است منتها جایش نفس است وجود ذهنی اصلاً و جود ذهنی است به هر تقدیر وجود ذهنی چیزی دیگر است علم چیزی دیگر است لذا در فلسفه در حکمت متعالیه اینها دو مرحله جدای از هم دارند بحث وجود ذهنی جای دیگر است بحث علم جای دیگر است خب اینها موجودند مثل تقوا مثل عدالت که اینها موجودند اینها موجود خارجیاند منتها جایش نفس است اینطور نیست که شجاعت عدالت تقوا اینها وجود ذهنی باشند که اینها موجودات خارجیاند جایش نفس است خب اینها موجودند معدوم نیستند وقتی موجود شدند یقیناً ممکن الوجودند واجب نیستند وقتی ممکن الوجود بودند مخلوقاند مربوباند عبد خدایند و ثابتاند اینچنین نیست که این علوم ترقی بکند رشد بکند مثل درخت کامل بشود علم علم است.
پرسش ...
پاسخ: بله؟ اینها؟ فرشتگان بالأخره ذات اقدس الهی اینها را آفرید دیگر حالا تا برسیم به ممثل.
پرسش ...
پاسخ: بالأخره میخواهیم تشبیه بکنیم تا تقریب بشود که فرشتگان در چه حدّند حالا بعضی از روایاتی که در نهجالبلاغه آمده آنها راه هم بخوانیم ببینیم که چه مقدار درباره فرشتگان حضرت ما را توجیه کردند. پس ما بعضی از موجودات داریم که اینها موجودند نه معدوم، ثابتاند نه ساکن، مجردند نه مادی و تحولی هم در اینها نیست اینها هم بندگان خدایند مگر میشود چیزی در عالم موجود با شد و بنده خدا نباشد علوم اینچنیناند معارف اینچنیناند اگر ما این سلسله از معارف را درک کردیم از درونمان به بیرون هم میتوانیم سفر بکنیم که ممکن است در عالم بیرون چیزهایی باشند از این قبیل یعنی موجودند نه معدوم ثابتاند نه ساکن مجردند نه مادی و تحول ناپذیرند دائماً این علومی که در ذهن ماست مگر میخوابند مگر پیر میشوند مگر ضعیف میشوند مگر عمر بر آنها میگذرد الآن میشود عمر کره زمین یا کرات دیگر را مشخص کرد حالا یا تخمیناً یا تحقیقاً که چند میلیون سال یا چند میلیارد سال سنشان است اما میشود گفت که «کل مخلوق فله خالق کل معلول فله علة» این چند سالش هست این چند سال دارد زندگی میکند اینها که نیست اینها نبش زمان و زمین گذشته یک موجود مجرد است یک چنین موجوداتی هم در عالم خارج هستند به نام ملائکة بعضی از ملائکة این چنیناند فرمود: ﴿مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُوم﴾ اینها دائماً در حال عبادتاند نه میخوابند نه غافلاند نه ساهیاند نه عاصیاند نه گرفتار وهن و فطور و سستیاند اینچنیناند.
پرسش ...
پاسخ: از یک جنس به این معنا که یک جامعی دارند وگرنه فرمود: ﴿مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُوم﴾ اوصاف اینها مشخص است محدود است برنامههای اینها مشخص است در بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه آمده که بعضی ساجدند اهل رکوع نیستند بعضی راکعاند اهل سجود نیستند دائماً در یک حالت مشخصیاند برابر: ﴿مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُوم﴾ نشان میدهد هر کدام یک مرتبت خاصی دارند خب چنین موجودی مخلوق خداست مربوب خداست عبد خداست مطیع خداست امری هم دارد امرش هم تکوینی است نه تشریعی اما امر تکوینی برای تکامل کیان اینها نیست بر خلاف امر تکوینی که در زنبور عسل و مانند آن است زنبور عسل وقتی بالأخره امر تکوینی به او میرسد با الهام الهی کامل میشود دیگر ملکه میشود و میتواند زنبورهای دیگر را بپروراند ﴿وَأَوْحَی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُون ٭ ثُمَّ کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلَاً﴾ خب بعد هم عسل بدهد این کار را ذات اقدس الهی به این زنبور دستور داده امر کرده ﴿کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی﴾ کجا آشیانه بساز کجا تغذیه بکن کجا عسل بپروراند چطور عسل تأمین بکن چطور عسل به مردم بده خب فرمود این کارها را بکن این کار میکند و کامل میشود بعد کم کم میشود ملکه زنبورها یک چنین تکاملی در امر تکوین راه دارد در نشعه طبیعت اما در منطقه فرا طبیعت چطور؟ یک چنین چیزی هست یا نه نسبت به؟ بعضی از فرشتهها که نیست نسبت به بعضی از فرشتههای دیگر محتمل است اینچنین باشد ممکن است فرشتگانی ما داشته باشیم در حد نفوس انسانی که چند روز قبل هم اشاره شد دلیلی بر استحاله فرشتگان در حدی که با عبادتها کامل بشوند ما نداریم اما این فرشتگان معهود مجرد ثابتاند زاد و ولد ندارند امثال ذلک ندارند استحاله عقلی ندارد که موجودی باشد فرشته و در حد نفس انسانی البته اثبات میخواهد بعضی از شواهد تأیید میکند که اینها اینچنیناند یعنی با عبادتهایشان کامل میشوند چون حالا فرشتگان اصنافی دارند بعضی از فرشتهها آنطوری که در همان خطبه اول نهجالبلاغه آمده پاهای اینها در تخوم زمین هست و اعناق اینها از آسمانها گذشته و دوش اینها و شانه اینها برای بار عرش آماده است و اقطار عالم را اینها احاطه میکنند آنگاه هیچ جای عالم نیست مگر اینکه اینجا فرشته حضور دارد یک فرشته است اینطور است یا همهشان اینطورند ظاهراً همهشان اینطورند پس یک سلسله فرشتگان هستند که پاهایشان در اعماق زمین است گردنهایشان از آسمانها میگذرد اینها توجیه میطلبد دیگر اینکه نمیتواند یک موجود مادی باشد که ولی درباره خود بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ اعراف دارد که فرشتگانی که عند اللهیاند اینها هرگز از عبادت خسته نمیشوند آیهٴ 206 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که آخرین آیه این سوره است این است ﴿إِنَّ الَّذِینَ عِندَ رَبِّکَ لاَیَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ یَسْجُدُونَ﴾ که این سجدهاش مستحب است در بخش دیگر دارد «لایستحصرون» اصلاً خسته نمیشوند در نهج البلاغه اوصاف فراوانی برای فرشتگان ذکر میکند بخشی از آنها در خطبه اول نهجالبلاغه است که فرمود نوم و نسیان و عصیان برای اینها اصلاً نیست و خسته هم نمیشوند و نمیخوابند و مانند آن هیچ گونه فطوری برای اینها نیست نه نومی هست نه سهوی هست و نه نسیانی در خطبه دوم نهجالبلاغه بند هجده به بعد «فملأهن اطواراً من ملائکته منهم سجود لایرکعون و رکوع لاینتصبون و صافون لایتزایلون و مسبحون لایسأمون لایغشاهم نوم العیون و لا سهو العقول و لا فترة الابدان و لاغفلة النسیان» بعد سمتهای اینها را هم توضیح فرمود «و منهم امناء علی وحیه و السنة الی رسله و مختلفون» یعنی «مترتبون»، «بقضائه و امره و منهم الحفظة لعباده والسدنة لابواب جنانه و منهم الثابتة فی الارضین السفلی اقدامهم و المارقة من السماء العلیا اعناقهم و الخارجة من الاقطار ارکانهم والمناسبة لقوائم العرش اکتافهم ناکسة دونه ابصارهم متلفعون تحته باجنحتهم» دربخشهای دیگر وقتی اجنحه فرشتهها را مشخص میکند میفرماید: «اولی أجنحة تسبح جلال عزته» یعنی اینها دارای بالهایی هستند که بال آنها مسبّح حق است.
پرسش ...
پاسخ: خب حالا آن باید جداگانه بحث بشود منظور این است که یک موجودی است که همه جای عالم را گرفته همه جای عالم را گرفته و جامع آنها این است که اهل غفلت نیستند سهو نیستند نسیان نیستند.
پرسش ...
پاسخ: یعنی شأنیت این عصیان در آنها نیست اصلاً.
حالا ملاحظه بفرمایید در خطبه 91 بخش دیگری از اوصاف ایشان را که ذکر میفرمایند، میفرمایند که اینها رذائل اخلاقی اصلاً ندارند «و لم یختلفوا فی ربهم باستحواذ الشیطان علیهم» چون درباره شیطان دارد که ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ﴾ میفرماید اینها مثل انسان نیستند که گرفتار شیطنت شیطان بشوند «و لم یفرقهم سوء التقاطع و لا تولاهم غل التحاسد و لا نشعبتهم مصارف الریب و لا اقتسمتهم اخیاف الهمم فهم اسراء ایمان لم یفکهم من ربقته زیغ و لا عدول و لا ونی و لا فتور» اینچنین نیست که از بند ایمان به در آیند گاهی خسته بشوند گاهی سهو کنند گاهی کینه داشته باشند گاهی انحراف فکری داشته باشند و مانند آن «و لیس فی اطباق السماء موضع إهاب» یعنی در طبقههای آسمان جای یک پوستین انداختن نیست یک پوست تختی ... بخواهید بیندازید نیست مگر اینکه آنجا یا فرشتهای است دارد سجده میکند یا فرشتهای است دارد رکوع میکند «و لیس فی اطباق السماء موضع إهاب» یعنی جا برای پوست تختی ... نیست «الا و علیه ملک ساجد او ساع حافد» خب این البته باید در بحثهای نهجالبلاغه حل بشود یا بحثهایی که در قرآن کریم درباره اوصاف فرشتهها آمده مطرح بشود در اینجا فرمود که «یزدادون علی طول الطاعة بربهم علما و تزداد عزة ربهم فی قلوبهم عظما» از این بیان معلوم میشود که اینها در برابر اطاعت طولانی که دارند یک برکت جدیدی نصیبشان میشود و آن این است که علم اینها به خداوند بیشتر میشود و عزّت خداوند در دلهای اینها بیشتر میشود اگر یک چنین تحولی در اینها پیدا شد قهراً اینها میتوانند یک نحو مأموریتی داشته باشند که اگر آن امر را امتثال کردند مزید علم بشود مزید عزّت بشود و مانند آن این کار را میکنند با حسن اختیار خود و آن پاداش را هم میگیرند و اما اگر دلیل دیگر که قطعی بود عقلی یا نقلی اقامه شد به اینکه اصلاً تحول در آنها راه ندارد اینها همواره ثابتاند این ازدیاد علم یا ازدیاد عزّت به ظهور و خفا بر میگردد مثل اینکه ذات اقدس الهی اسمای حسنایش بعضی ظاهرند بعضی مخفیاند گاهی آن مخفی ظاهر میشود گاهی آن ظاهر مخفی میشود اینها در نهان خود اینها را دارند به ظهور و خفا بر میگردد نه به زیاده و نقصان در بخش دیگر از همین نهجالبلاغه خطبه 183 وقتی برخی از فرشتگان را نظیر فرشتگان موکّل آتش را ذکر میکنند میفرمایند که اصلاً جهنم با غضب فرشته افروخته میشود در دنیا اگر یک کورهای را بخواهند داغ کنند گداخته کنند گداختگیاش را افزون کنند آن مواد خام سوخت و سوز را بیشتر میکنند یا زغال سنگش را بیشتر میکنند یا هیزمش را بیشتر میکنند یا مواد انفجاری تی ان تیاش را بیشتر میکنند یا گازوئیل و نفت و بنزینش را بیشتر میکنند بالأخره آن مواد مخترقه را اضافه میکنند تا این کوره داغتر بشود ولی جهنم اینچنین نیست همین که مالک(سلام الله علیه) که مسئول جهنم است عصبانی بشود جهنم افروخته میشود غضب الهی دارد مثل اینکه ذات اقدس الهی ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم﴾ دارد یک غضب نفسانی ما داریم یک غضب عقلی غضب نفسانی نقص است در حیوانات هست در انسان هست چه اینکه شهوت هم اینچنین است یک وقت غضب غضب عقلی است این غضب عقلی در ذات اقدس الهی هم هست در وصف جهنم وجود مبارک حضرت امیر در خطبه 183 اینچنین میفرماید که شما حساب خودتان را بکنید شما که با یک تیغ با یک خار با یک لغزش از پا درمیآیید، نمیتوانید تحمل کنید چگونه عذابی را تحمل میکنید که سوخت و سوزش با عصبانی شدن فرشته تأمین میشود بند شانزده به بعد خطبه 183 نهجالبلاغه «افرأیتم جزع احدکم من الشوکة تصیبه» یک خاری یک تیغی اگر به پایتان برود جزع میکنید «والعثرة تدمیه» اگر بلغزید خون از پایتان میآید «والرمضاء تحرقه» در هوای گرم اگر بروید میبینید که میسوزید «فکیف اذا کان بین طابقین من نار ضجیع حجر و قرین شیطان» چگونه شما میتوانید بین دو محدوده که بالایش طبق است پائینش طبق است بالایش بسته است پائینش بسته است در کنار سنگ گداخته و قرین شیطان که قرین سوء هم دارد آدم که هم عذاب روحی است هم عذاب جسمی بعد فرمود: «أعلمتم ان مالکا(علیه السلام)» مالک که مسئول جهنم است «اذا غصب علی النار حطم بعضها بعضا لغضبه» همین که مالک عصبانی شد میبینید این آتش افروختهتر میشود خب این هیزم دارد آرام آرام میسوزد وقتی یک هیزم دیگری افروخته شد آتش افروخته میشود آتش غضبش این است که اول از خودخوری شروع میکند اول خودش را میخورد بعد دیگری اول این هیزم را میخورد بعد دیگری اول این زغال سنگ را داغ میکند بعد دیگری اول این گازوئیل یا بنزین یا ماده دیگر اول این را میسوزاند بعد آن ماده را بعد آن چیز دیگر که باید سوخته بشود آتش خاصیتش این است غضب خاصیتش این است اول خود انسان را از بین میبرد بعد دیگری را خب فرمود که «اذا غضب علی النار حطم بعضها بعضا لغضبه» این تحتیم حتام کردن یعنی تکه تکه کردن جزء جزء کردن (فجعله حتاما) این علف که سبز است این خوشه و شاخه که سبز است خرم است زود نمیشکند بعد وقتی پاییز شد میشود حتام همین که بادی به او برسد دستی به او برسد میشکند این حالت را میگویند حالت تحتیم شکستگی فرمود این آتش با عصبانی شدن مالک یکدیگر را میشکنند خب پس فرشته طوری است که اصلاً جهنم در اختیار اوست سایر فرشتگان هم که زیر مجموعه این مالک(سلام الله علیه) هستند که ﴿وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاّ مَلاَئِکَةً﴾ اینها هم ﴿لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾ حالا اینچنین نیست که حالا یک مادهای بیاورند یک هیزمی بیاورند یک گازوئیلی بیاورند یک زغال سنگی بیاورند این آتش را افروخته کنند همین که مالک(سلام الله علیه) عصبانی بشود کافی است یک چنین موجودی را که مسلط بر نار است نار در اختیار اوست او را که به نار تخویف نمیکنند آنگاه ﴿یَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ﴾ معلوم میشود که خوف عقلی است نه خوف نفسی میبینید ذات اقدس الهی به موسای کلیم میفرماید که از مار نترس از عقرب نترس از این اژدها نترس از هیچ چیز نترس اما ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان﴾ ، اما ﴿مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی﴾ آن میشود خوف عقلی این خوف از مار و عقرب میشود خوف نفسی ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الأعْلَی﴾ به همین موسای کلیم که میگوید نترس به همین موسای کلیمها میفرماید: ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ این میشود خوف عقلی آن خوف خوف نفسی است که نشانه نقص است غرض این است که اگر در بین فرشتگان طوری باشد که برابر خطبه 91 و امثال ذلک کسانی باشند در حد نفوس انسانی آنها خب قابل امرند اما البته این اثبات میخواهد فتحصل که ظاهر امر آنطوری که در قرآن کریم آمده یا عصیان ناپذیر است میشود تکوینی یا عصیانپذیر است میشود تشریعی و چون امر آنها عصیانپذیر نیست تشریعی نخواهد بود و ظاهرش این است که این امر امر تکوینی است اما اگر چنانچه نظیر «یزدادون علی طول الطاعة بربهم علما» باشد «تزداد عزة ربهم فی قلوبهم» باشد.
در مطالب علمی تکرار بالأخره باید برابر ضرورت باشد یا برهان غیر از برهانهای قبلی باشد
شیطان در درون انسان هر لحظه وسوسه میکند
تکرار در موعظه ضروری است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ ٭ قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ ٭ قَالَ أَنظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ ٭ قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِین﴾
مطالب دیگری که برابر با پیشنهاد آقایان مطرح میشود این است سرّ تکرار جریانها در قرآن کریم مخصوصاً جریان شیطان و فرشتگان آن است که انسان در مسائل علمی با یک بار گفتن میفهمد مطلبی وقتی یک بار ذکر شده برهان اقامه شد انسان میفهمد و اگر نیازی به تأکید یا تکرار بود در حد ضرورت یک بار یا دو بار به صورتهای دیگر همان مطلب تقریر میشود یا برهان اضافه میشود در مطالب علمی تکرار بالأخره باید برابر ضرورت باشد یا برهان غیر از برهانهای قبلی باشد ولی در مسائل موعظتی و اخلاقی تکرار ضروری است خود تکرار لازم است سرّش آن است که سبب غفلت مکرر میشود سبب ضلالت مکرر میشود شیطان در درون انسان هر لحظه وسوسه میکند لذا یک مطلب را انسان وقتی فهمید کافی نیست برای تذکر یا برای نجات از وسوسه برای نجات از وسوسه تکرار لازم است لذا جریان موعظت و درسهای اخلاقی در قرآن به صورتهای گاهی برهان گاهی قصه گاهی تمثیل ذکر میشود آنجا که مطلب علمی است تکرار با افاضههای برهان و تجدید بیان ذکر میشود و آنجا که مسئله اخلاقی است و موعظه است خود تکرار ضروری است لذا گفتند عبادتها را مکرر کنید و به نوبت عبادت را امتثال کنید اگر میگفتند مثلاً شبانه روز یک بار عبادت کافی است این مشکل غفلت را حل نمیکند یا اگر میگفتند این هفده رکعت نماز را یک ساعت بخوانید در یک وقت بخوانید باز کافی نبود انسان طلیعه روز را با عبادت میگذارند یک مقداری که به زندگی دنیای انس پیدا کرد گرفتار غفلت میشود باز در اثنای روز میگویند که ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ﴾ یا ﴿حافِظُوا عَلَی الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَی﴾ بعد در طلیعه شب هم برای اینکه غفلتهای روز را ترمیم بکنند و شب را هم دریابند در طلیعه شب هم میگفتند باز نماز مغربین را بخوانید این تقسیم عبادتهای مثلاً هفده رکعت بر این اوقات برای غفلتزدایی است برای آن است که سرّ تکرار مطالب در قرآن مخصوصاً وسوسه شیطان برای آن است که غفلت زیاد است.
مطلب دیگر آنکه گذشته از این مطالب علمی و نکات تازهای را در هر جایی به همراه دارد اگر قصه مثلاً موسای کلیم مکرر ذکر میشود یا قصه حضرت عیسی مکرر ذکر میشود گذشته از اینکه فایدههای اخلاقی دارد در هر جا یک نکته تازهای را هم به همراه دارد.
مطلب دوم آن است که کلمه تعال اساسش بر همین است که به بالا دعوت میکند انبیا چون مرحله بالاتر هستند امت را به مقام برتر دعوت میکنند خواه دعوت مشرکین باشد که ﴿تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ﴾ که دعوت کفار است به اسلام خواه دعوت اهل کتاب باشد ﴿تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ﴾ که اهل کتاب را به محتوای توحیدی و وحدتهای الهی دعوت میکند یا نه دعوت کافر نیست دعوت اهل کتاب نیست دعوت مسلمان موحّد است نظیر آنچه که در سورهٴ «احزاب» ذات اقدس الهی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد به اهل بیتش بفرماید که ﴿إِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَأُسَرِّحْکُنَّ سَرَاحاً جَمِیلاً﴾ اینها هم دعوت میشوند به یک مرحله بالاتری که اساس خانواده متلاشی نشود روی قهر بلکه با روی میل اینها طلاق بگیرند همیشه امر تعال دعوت به مرحله بالاتر هست مگر یک جایی که محفوف به قرینه تامه باشد.
مطلب سوم آن است که در کلمه هبوط همانطوری که در بحث دیروز گذشت تنزل مکانت معتبر نیست در هبوط تنزل مکان هست اما تنزل مکان معتبر نیست مگر در بعضی از جاها که نظیر همین ﴿فَاهْبِطْ مِنْهَا﴾ و مانند آن وگرنه در سورهٴ مبارکهٴ «هود» جریان نوح را ذات اقدس الهی با هبوط یاد میکند که میفرماید ما به هود گفتیم با سلام و برکت پایین بیا ﴿یَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِنَّا وَبَرَکَاتٍ عَلَیْکَ﴾ که در هنگام فرودآمدن سخن از تنزل مکان است نه سخن از تنزل مکانت آیهٴ 48 سورهٴ مبارکهٴ «هود» این است که ﴿قِیلَ یَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِنَّا وَبَرَکَاتٍ عَلَیْکَ وَعَلَی أُمَمٍ مِمَّن مَعَکَ﴾ با برکت و سلامت نازل بشود از بالای این طوفان به روی جودی و مانند آن.
پرسش ...
پاسخ: بله آنجا مکانت است آنجا چون بهشت بود حالا از بهشت تنزل کرده است.
مطلب بعدی آن است که این سخنهایی که.
پرسش ...
پاسخ: همان دیگر اهل کتاب اشاره شد که اینها به محتوای مباهله دعوت شدند که توحید است و ﴿وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً﴾ این محتوای یک محتوای بلندی است آنهایی که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ از این حضیض به توحید ربوبی منتقل میشوند و بالا میآیند این یک هم به توحید و هم به وحدت خاصی که بین اقلیتها برقرار میشود یک مطلب بلندی است بالأخره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق آیه مباهله اینها را به مرتبه بالاتر دعوت کرد.
مطلب بعدی آن است که این گفتگوهایی که بین ذات اقدس الهی و شیطان هست گرچه دارد قال قلت قال اقول و مانند آن اما بعید است که این گفتگوها بلاواسطه باشد استبعاد در مطالب تفسیری در مطالب نقلی در مطالب مفهومی کافی است میشود چون وقتی بعید بود لفظ ظهور ندارد دیگر نمیشود آن گفتگوی بلاواسطه را استظهار کرد با بعید بودن ظهور منعقد نمیشود ولی در مسائل عقلی استبعاد کافی نیست استحاله لازم است یعنی محال باید باشد ولی در بحثهای لفظی و تفسیری استبعاد کافی است در جریان شیطان او چون گرفتار حجاب ظلمانی است کسی که محجوب است به حجاب ظلمانی این توان آن را ندارد که مستقیماً کلام الله را استماع کند اما درباره خطابهایی که ماها در عبادت با ذات اقدس الهی در میان میگذاریم میگوییم: ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ اما اینها به چه صورت است؟ اینها کسی که به نماز ایستاده است دارد خدا را میپرستد این گرفتار حجاب ظلمانی نیست یقیناً برای اینکه به عبودیت خود اقرار دارد به ربوبیت خدا اقرار دارد به ربوبیت ذات اقدس الهی نسبت به همه جهانیان اقرار دارد که رب العالمین به اینکه او نه تنها رب دنیاست رب آخرت هم هست اقرار دارد میگوید ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ چنین کسی گرفتار حجاب ظلمانی نیست البته گرفتار حجاب نوری هست این شخص آنچنان نیست که به ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ برسد و بلاواسطه ذات اقدس الهی را ادراک کند او من وراء حجاب به خدا میگوید ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾.
پرسش ...
پاسخ: آن دیگر عبادت نبود این بله آن عبادت نبود همان نظیر «رب تالی القرآن و القرآن یلعنه» از آن قبیل بود این سورهٴ مبارکهٴ «حمد» قرآن است منافق که این آیه را میخواند در نماز یا غیر نماز همین آیه او را لعنت میکند چون او گرفتار حجاب ظلمانی است او در برابر دین صاحبنظر بود برای خودش وقتی به او گفتند که این ظرف نقره است یا ظرف طلاست چرا در ظرف طلا آب میخوری؟ و ما از پیغمبر شنیدیم که اگر کسی ظرف طلا و نقره را به کار بگیرد «یجرجر فی بطنه نار جهنم» چرا از این طلا و نقره استفاده میکنی؟ گفت «انی سمعت بذلک ولکنی لا اری بذلک باسا» من هم شنیدم پیغمبر این را گفته ولی به نظر من عیب ندارد خب یک چنین کسی اینکه قرآن هم بخواند «رب تالی القرآن و القرآن یلعنه» گفت بله من هم این حدیث را شنیدم ولی به نظر من عیب ندارد خب این در برابر صاحب شریعت قرار میگیرد او نمیگفت هرگز ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ﴾ این میگفت به اینکه «اعبد نفسی» «و ما اتخذ الهه هواه»، «اعبد الهی» وقتی میگفت ﴿إِیِّاکَ﴾ مخاطبش همان هوای او بود چون ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ خب اما اگر کسی نه واقعاً مسلمان است موحّد است به خدا و قیامت و وحی و نبوت و رسالت معتقد است به همه این امور اقرار دارد به ربوبیت حق تعالی به جمیع شئونش اقرار دارد به عبودیت خود اقرار دارد چنین کسی اگر میگوید: ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ مستقیماً با خدای خود سخن میگوید گرفتار حجاب ظلمانی نیست اما مبتلا به حجاب نوری است یعنی اسمای حسنای الهی حجاب او هستند اینها حجابها حجابهای نوری است یک وقت است کسی کور است اصلاً به آفتاب نگاه نمیکند یک وقت است نه کور نیست میخواهد نگاه بکند ولی از پشت دیوار دارد به آفتاب نگاه میکند یک وقت است نه کسی بصیر است پشت دیوار نیست مستقیماً به آفتاب نگاه میکند اما شعاع آفتاب نمیگذارد او افتاب را ببیند موحّدانی که به عبادت ایستادند اینچنیناند اینها با ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ در ارتباطاند به او میگویند ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ﴾ و به او میگویند ﴿إِیَّاکَ نَسْتَعِین﴾ اما بسیاری از اینها مبتلا به حجاب نوریاند یعنی آن مراحل برتر حجاب نوری است اگر از این آقا سؤال بکنند بالأخره چه میخواهی این یا خوفاً من النار است یا شوقاً الی الجنة کماند کسانی که بدون حجاب نوری بگویند که «وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک» که بشود «تلک عبادة الاحرار» و عبادت شاکرانه داشته باشند آنها حجابی ندارند یا حجابشان خیلی رقیق است حجاب نوری البته ندارند خب اینها کسانیاند که از خدا خواستند «حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمة» بنابراین دیگران با خدا سخن میگویند و بلاواسطه هم سخن میگویند منظور از بلاواسطه یعنی حجاب ظلمانی در کار نیست حجار نوری البته سر جایش محفوظ است و بسیار از بندگان الهی اینها یا عبد الکریماند یا عبد الرازقاند یا عبد الشافیاند یا عبد الکافیاند اینهایند همین اسمای حسنایی که در دعای شریف جوشن کبیر آمده آن کسی که عبده باشد بسیار کم است.
مطلب بعدی آن است که در جریان ابلیس اینها ظاهراً بیش از تجرد وهمی و خیالی ندارند یعنی چون جنّاند زاد و ولد دارد بدنی دارد و آثار بدنی در اینها هست غریزهای دارند شهوتی دارند غضبی دارند ذریهای دارند ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ﴾ و مانند آن اما روح آنها آنچنان تجردی داشته باشد که به تجرد عقلی محض برسد نیست چون ظاهراً در قرآن کریم گرچه برای جن پیغمبر قائل هست قرآن که آنها هم پیغمبر دارند همانطوری که انسانها پیغمبر دارند اما پیغمبری از جن در قرآن نیست که مثلاً یک جنی رسول خدا باشد یک چنین چیزی نیست خطاب به هر دو گروه هست یعنی به انس و جن که شما امتهایی هستید قبل از شما اممی بودند کافری دارید مسلمانی دارید و مانند آن ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ هم خطاب به ثقلان هست همان جن و انس برای آنها وحی و نبوت و شریعتی هست مثل انسان اما از آنها کسی پیغمبر شده باشد ظاهراً نیست آنقدر کمال عملی داشته باشند که به مقام وحی و نبوت برسند ظاهراً بعید است اما خود ابلیس به تجرد عقلی تام راه ندارد چون در مسئله عقل که العقل «ما عبد به الرحمٰن و اکتسب به الجنان» آنجا جا برای معصیت نیست او اگر هم عقلی دارد در جریان جنگ با نفس عقل او به دام نفس افتاده است مثل عالم فاسق عالم متهتک که او عقل دارد عقل نظری یعنی معارف برتر را درک میکند اما ان عقل عملی که «ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» آن را ندارد وگرنه مطالب عالیه را خوب میفهمد ریاضیات را خوب میفهمد مطالب عمیق فقهی و اصولی یا تفسیری یا فلسفی و کلامی را خوب میفهمد اما موقع امتحان که شد دستش میلرزد چنین کسی عقل نظری دارد یعنی مطالب برتر را درک میکند آن عقل عملی که «عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» آن را از دست داده است چون آن را از دست داده است از آن جهت تجردش در حد وهم و خیال است ولی از نظر بحثهای نظری ممکن است به تجرد عقلی برسد عقل نظری البته شیطان تا این حد ممکن هست که مسائلی را درک بکند اما آن عقل عملی مجرد که «عبد به الرحمن او اکتسب به الجنان» آن را ندارد.
مطلب بعدی آن است که در جریان اضلال و اینها گرچه این سؤال در اینجا آمده ولی مربوط به آیات دیگری است که بخشیاش در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» گذشت و شاید در بحثهای آینده هم بیاید که یا در همین جا دارد ﴿قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ﴾ ذات اقدس الهی هرگز کسی را بدئاً و ابتدائاً اغوا، اضلال نمیکند قبلاً هم گذشت که هدایت دو قسم است هدایت ابتدایی و هدایت پاداشی هدایت ابتدایی آن است که همگان را خدا هدایت کرده است ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ است و همه را به راه راست هدایت کرده است دستور داد یعنی هدایت تشریعی ابتدایی گذشته از آن هدایتهای فطری اما هرگز اضلال ابتدایی ندارد ـ معاذالله ـ که شخص را گروهی را خدا اغوا بکند تبلیغ سوء بکند یا میل به فساد ایجاد کند نه اضلال ابتدایی تکوینی دارد که گرایش به گناه را در دل کسی ایجاد بکند نه تبلیغ سوء میکند که اضلال تشریعی باشد بلکه هدایتش تشریعی است ابتدایی هم هست اما هدایتهای پاداشی هم تشریعی هست هم تکوینی هست هم گرایش به فضیلت پیدا میکند ایجاد میکند و مانند آن لکن اضلال کیفری دارد یعنی به وسیله عقل و فطرت در درون انسانها را به حقیقتیابی و حقیقتخواهی و حقیقتجویی مسلح میکند متنعم میکند هدایت میکند این یک، از بیرون با هدایتهای وحی و تشریعی تبلیغی و تعلیمی دیگران انسان را سوق میدهد به فضایل اخلاقی این دو، اگر کسی با داشتن عقل و فطرت از درون با وحی و نقل از بیرون بیراهه رفت باز به او مهلت میدهد و سهلانگاری میکند مسامحه میکند در کیفر این سه، و اگر این شخص باز گناه را ادامه داد و با داشتن عقل و فطرت از درون و نقل و وحی از بیرون و با گناه کردن راه توبه را هم به سوی او باز میگذارد که بلکه انشاءالله برگردد توبه کند «انت الذی فتحت لعبادک بابا الی عفوک و سمیته التوبة» راه توبه را باز میگذارد چهار، اگر کسی از همه این مراحل چهارگانه گذشت و دیگر بیراهه رفته است از آن مرحله یعنی مرحله پنجم به بعد ذات اقدس الهی او را گمراه میکند اضلال میکند این مطلب اما حالا اضلال میکند یعنی چه؟ در بحثهای قبلی هم ملاحظه فرمودید اضلال یک وصف وجودی نیست که ذات اقدس الهی به کسی بدهد بگوید من تو را گمراه کردم دست کسی را بگیرد بیراهه ببرد اینچنین نیست اضلال بکند یعنی دیگر حالا آن لطف خاص خود را از این میگیرد او را به حال خودش رها میکند وقتی به حال خود رها کرد میافتد این میشود «الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا» در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» هست که کارهایی که خدا به عنوان اضلال میکند نه به این معناست که یک چیزی به کسی میدهد به عنوان ضلالت چون ضلالت امر وجودی نیست همان عدم الهدایت است عدم و ملکه است در برابر هدایت فرمود: ﴿مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾ ذات اقدس الهی اگر کسی را بخواهد هدایت کند دری را که خدا باز کند احدی نمیتواند ببندد اما گاهی خدا در را به روی کسی باز نمیکند همین او را به حال خودش رها میکند وقتی به حال خود رها کرد میافتد اینچنین نیست که فیضی از خدا صادر بشود به عنوان ضلالت اینکه نیست فرمود ﴿وَمَا یُمْسِکْ﴾ به بعضیها نمیدهد چون حالا این شخص در مرحله پنجم است مرحله اول و دوم و سوم و چهارم و راه امهال و توبه و همه را پشت سر گذاشت و زیر پا گذاشت بعد او را به حال خودش رها میکند این میشود اضلال کیفری بنابراین جریان اضلال و کیفر که سؤال شده از این قبیل است.
مطلب مهم عبادت فرشتگان است که بعضی آقایان مرقوم فرمودند که میشود تکوینی نباشد و تشریعی باشد منتها اسمش تشریعی نیاوریم یا خصوصیتهای دیگری یا بینابین باشد نه تشریعی باشد نه تکوینی وضع فرشتگانی که در قرآن مشخص شد این است که ﴿مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُوم﴾ هیچ کدام از اینها نیستند مگر اینکه یک حد مشخصی دارند دیگر بالاتر نمیروند اینها قهراً میشوند ثابت نه ساکن اگر موجودی حد مشخصی داشت اهل ترقی نبود اهل تکامل نبود این دیگر امر تشریعی نخواهد داشت وقتی ثابت بود نه ساکن بدء و حشرش یکی است او غرق عبادت است و کمال او در همین عبادت اوست نه اینکه عبادت میکند تا کامل بشود خودش متن کمال است به عنوان تقریب ذهن نه به عنوان تمثیل بلکه به عنوان تشبیه نه تمثیل ما در اذهانمان بعضی از قواعد علمی هست بعضی از مطالب است که باطل است و خیالات است هیچ اوهام است هیچ ولی بعضی از مطالب است که درباره توحید است نبوت است وحی است رسالت است یک قواعد عقلی تامی است که هر کدام ما در عقایدمان داریم اینها معدوم نیستند موجودند یک، مادی نیستند مجردند دو، چون موجودند و معدوم نیستند واجب الوجوب نیستند برای اینکه واجب الوجود بیش از یکی نیست اینها بندگان واجباند مثلاً قضایای علمی ما داریم هر مخلوقی خالقی دارد هر متحرکی محرکی دارد هر معلول علتی دارد این قضایای علمی که ما درک میکنیم که مطابق با واقع هست اینها معلوماتاند موجوداتاند جای اینها در نفوس ماست و اینها بندگان خدایند ممکن نیست یک چیزی موجود باشد و بنده خدا نباشد که این علوم و معارف بندگان خدایند عباد الهیاند و یقیناً تقربی دارند در حد خودشان فیضی میگیرند از ذات اقدس الهی ولی ثابتاند نه ساکن یک وقت است ما میگوییم سنگ ساکن است چون موجودی است مادی یک وقتی میگوییم این قضیه که ﴿اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ ، ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ ، ﴿لِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾ این معارفی که ما درک میکنیم آن را که خدا دارد معلوم بالعرض است آنچه که ما داریم در ذهن ماست در نفس ماست معلوم بالذات است معلوم بالذات مطابق با معلوم بالعرض است آنکه بیرون است که بیرون است گاهی ما به آن میرسیم گاهی نمیرسیم حالا اگر رسیدیم در این مسائل علمی پیدا کردیم که علم مطابق با واقع بود خب این علوم معدوم که نیستند موجودند جای اینها نفس ماست اینها موجودات خارجیاند اینها وجود ذهنی نیستند بین علم و وجود ذهنی خیلی فرق است اینکه میبینید در فلسفه بحث وجود ذهنی را در یک جا ذکر میکنند بحث علم را در جای دیگر ذکر میکنند بین علم و وجود ذهنی مثل آسمان و زمین فرق است اینطور نیست که علم بحث وجود ذهنی داشته باشد وجود ذهنی حساب خاص خود را دارد علم وجود خارجی است منتها جایش نفس است وجود ذهنی اصلاً و جود ذهنی است به هر تقدیر وجود ذهنی چیزی دیگر است علم چیزی دیگر است لذا در فلسفه در حکمت متعالیه اینها دو مرحله جدای از هم دارند بحث وجود ذهنی جای دیگر است بحث علم جای دیگر است خب اینها موجودند مثل تقوا مثل عدالت که اینها موجودند اینها موجود خارجیاند منتها جایش نفس است اینطور نیست که شجاعت عدالت تقوا اینها وجود ذهنی باشند که اینها موجودات خارجیاند جایش نفس است خب اینها موجودند معدوم نیستند وقتی موجود شدند یقیناً ممکن الوجودند واجب نیستند وقتی ممکن الوجود بودند مخلوقاند مربوباند عبد خدایند و ثابتاند اینچنین نیست که این علوم ترقی بکند رشد بکند مثل درخت کامل بشود علم علم است.
پرسش ...
پاسخ: بله؟ اینها؟ فرشتگان بالأخره ذات اقدس الهی اینها را آفرید دیگر حالا تا برسیم به ممثل.
پرسش ...
پاسخ: بالأخره میخواهیم تشبیه بکنیم تا تقریب بشود که فرشتگان در چه حدّند حالا بعضی از روایاتی که در نهجالبلاغه آمده آنها راه هم بخوانیم ببینیم که چه مقدار درباره فرشتگان حضرت ما را توجیه کردند. پس ما بعضی از موجودات داریم که اینها موجودند نه معدوم، ثابتاند نه ساکن، مجردند نه مادی و تحولی هم در اینها نیست اینها هم بندگان خدایند مگر میشود چیزی در عالم موجود با شد و بنده خدا نباشد علوم اینچنیناند معارف اینچنیناند اگر ما این سلسله از معارف را درک کردیم از درونمان به بیرون هم میتوانیم سفر بکنیم که ممکن است در عالم بیرون چیزهایی باشند از این قبیل یعنی موجودند نه معدوم ثابتاند نه ساکن مجردند نه مادی و تحول ناپذیرند دائماً این علومی که در ذهن ماست مگر میخوابند مگر پیر میشوند مگر ضعیف میشوند مگر عمر بر آنها میگذرد الآن میشود عمر کره زمین یا کرات دیگر را مشخص کرد حالا یا تخمیناً یا تحقیقاً که چند میلیون سال یا چند میلیارد سال سنشان است اما میشود گفت که «کل مخلوق فله خالق کل معلول فله علة» این چند سالش هست این چند سال دارد زندگی میکند اینها که نیست اینها نبش زمان و زمین گذشته یک موجود مجرد است یک چنین موجوداتی هم در عالم خارج هستند به نام ملائکة بعضی از ملائکة این چنیناند فرمود: ﴿مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُوم﴾ اینها دائماً در حال عبادتاند نه میخوابند نه غافلاند نه ساهیاند نه عاصیاند نه گرفتار وهن و فطور و سستیاند اینچنیناند.
پرسش ...
پاسخ: از یک جنس به این معنا که یک جامعی دارند وگرنه فرمود: ﴿مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُوم﴾ اوصاف اینها مشخص است محدود است برنامههای اینها مشخص است در بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه آمده که بعضی ساجدند اهل رکوع نیستند بعضی راکعاند اهل سجود نیستند دائماً در یک حالت مشخصیاند برابر: ﴿مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُوم﴾ نشان میدهد هر کدام یک مرتبت خاصی دارند خب چنین موجودی مخلوق خداست مربوب خداست عبد خداست مطیع خداست امری هم دارد امرش هم تکوینی است نه تشریعی اما امر تکوینی برای تکامل کیان اینها نیست بر خلاف امر تکوینی که در زنبور عسل و مانند آن است زنبور عسل وقتی بالأخره امر تکوینی به او میرسد با الهام الهی کامل میشود دیگر ملکه میشود و میتواند زنبورهای دیگر را بپروراند ﴿وَأَوْحَی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُون ٭ ثُمَّ کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلَاً﴾ خب بعد هم عسل بدهد این کار را ذات اقدس الهی به این زنبور دستور داده امر کرده ﴿کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی﴾ کجا آشیانه بساز کجا تغذیه بکن کجا عسل بپروراند چطور عسل تأمین بکن چطور عسل به مردم بده خب فرمود این کارها را بکن این کار میکند و کامل میشود بعد کم کم میشود ملکه زنبورها یک چنین تکاملی در امر تکوین راه دارد در نشعه طبیعت اما در منطقه فرا طبیعت چطور؟ یک چنین چیزی هست یا نه نسبت به؟ بعضی از فرشتهها که نیست نسبت به بعضی از فرشتههای دیگر محتمل است اینچنین باشد ممکن است فرشتگانی ما داشته باشیم در حد نفوس انسانی که چند روز قبل هم اشاره شد دلیلی بر استحاله فرشتگان در حدی که با عبادتها کامل بشوند ما نداریم اما این فرشتگان معهود مجرد ثابتاند زاد و ولد ندارند امثال ذلک ندارند استحاله عقلی ندارد که موجودی باشد فرشته و در حد نفس انسانی البته اثبات میخواهد بعضی از شواهد تأیید میکند که اینها اینچنیناند یعنی با عبادتهایشان کامل میشوند چون حالا فرشتگان اصنافی دارند بعضی از فرشتهها آنطوری که در همان خطبه اول نهجالبلاغه آمده پاهای اینها در تخوم زمین هست و اعناق اینها از آسمانها گذشته و دوش اینها و شانه اینها برای بار عرش آماده است و اقطار عالم را اینها احاطه میکنند آنگاه هیچ جای عالم نیست مگر اینکه اینجا فرشته حضور دارد یک فرشته است اینطور است یا همهشان اینطورند ظاهراً همهشان اینطورند پس یک سلسله فرشتگان هستند که پاهایشان در اعماق زمین است گردنهایشان از آسمانها میگذرد اینها توجیه میطلبد دیگر اینکه نمیتواند یک موجود مادی باشد که ولی درباره خود بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ اعراف دارد که فرشتگانی که عند اللهیاند اینها هرگز از عبادت خسته نمیشوند آیهٴ 206 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که آخرین آیه این سوره است این است ﴿إِنَّ الَّذِینَ عِندَ رَبِّکَ لاَیَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ یَسْجُدُونَ﴾ که این سجدهاش مستحب است در بخش دیگر دارد «لایستحصرون» اصلاً خسته نمیشوند در نهج البلاغه اوصاف فراوانی برای فرشتگان ذکر میکند بخشی از آنها در خطبه اول نهجالبلاغه است که فرمود نوم و نسیان و عصیان برای اینها اصلاً نیست و خسته هم نمیشوند و نمیخوابند و مانند آن هیچ گونه فطوری برای اینها نیست نه نومی هست نه سهوی هست و نه نسیانی در خطبه دوم نهجالبلاغه بند هجده به بعد «فملأهن اطواراً من ملائکته منهم سجود لایرکعون و رکوع لاینتصبون و صافون لایتزایلون و مسبحون لایسأمون لایغشاهم نوم العیون و لا سهو العقول و لا فترة الابدان و لاغفلة النسیان» بعد سمتهای اینها را هم توضیح فرمود «و منهم امناء علی وحیه و السنة الی رسله و مختلفون» یعنی «مترتبون»، «بقضائه و امره و منهم الحفظة لعباده والسدنة لابواب جنانه و منهم الثابتة فی الارضین السفلی اقدامهم و المارقة من السماء العلیا اعناقهم و الخارجة من الاقطار ارکانهم والمناسبة لقوائم العرش اکتافهم ناکسة دونه ابصارهم متلفعون تحته باجنحتهم» دربخشهای دیگر وقتی اجنحه فرشتهها را مشخص میکند میفرماید: «اولی أجنحة تسبح جلال عزته» یعنی اینها دارای بالهایی هستند که بال آنها مسبّح حق است.
پرسش ...
پاسخ: خب حالا آن باید جداگانه بحث بشود منظور این است که یک موجودی است که همه جای عالم را گرفته همه جای عالم را گرفته و جامع آنها این است که اهل غفلت نیستند سهو نیستند نسیان نیستند.
پرسش ...
پاسخ: یعنی شأنیت این عصیان در آنها نیست اصلاً.
حالا ملاحظه بفرمایید در خطبه 91 بخش دیگری از اوصاف ایشان را که ذکر میفرمایند، میفرمایند که اینها رذائل اخلاقی اصلاً ندارند «و لم یختلفوا فی ربهم باستحواذ الشیطان علیهم» چون درباره شیطان دارد که ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ﴾ میفرماید اینها مثل انسان نیستند که گرفتار شیطنت شیطان بشوند «و لم یفرقهم سوء التقاطع و لا تولاهم غل التحاسد و لا نشعبتهم مصارف الریب و لا اقتسمتهم اخیاف الهمم فهم اسراء ایمان لم یفکهم من ربقته زیغ و لا عدول و لا ونی و لا فتور» اینچنین نیست که از بند ایمان به در آیند گاهی خسته بشوند گاهی سهو کنند گاهی کینه داشته باشند گاهی انحراف فکری داشته باشند و مانند آن «و لیس فی اطباق السماء موضع إهاب» یعنی در طبقههای آسمان جای یک پوستین انداختن نیست یک پوست تختی ... بخواهید بیندازید نیست مگر اینکه آنجا یا فرشتهای است دارد سجده میکند یا فرشتهای است دارد رکوع میکند «و لیس فی اطباق السماء موضع إهاب» یعنی جا برای پوست تختی ... نیست «الا و علیه ملک ساجد او ساع حافد» خب این البته باید در بحثهای نهجالبلاغه حل بشود یا بحثهایی که در قرآن کریم درباره اوصاف فرشتهها آمده مطرح بشود در اینجا فرمود که «یزدادون علی طول الطاعة بربهم علما و تزداد عزة ربهم فی قلوبهم عظما» از این بیان معلوم میشود که اینها در برابر اطاعت طولانی که دارند یک برکت جدیدی نصیبشان میشود و آن این است که علم اینها به خداوند بیشتر میشود و عزّت خداوند در دلهای اینها بیشتر میشود اگر یک چنین تحولی در اینها پیدا شد قهراً اینها میتوانند یک نحو مأموریتی داشته باشند که اگر آن امر را امتثال کردند مزید علم بشود مزید عزّت بشود و مانند آن این کار را میکنند با حسن اختیار خود و آن پاداش را هم میگیرند و اما اگر دلیل دیگر که قطعی بود عقلی یا نقلی اقامه شد به اینکه اصلاً تحول در آنها راه ندارد اینها همواره ثابتاند این ازدیاد علم یا ازدیاد عزّت به ظهور و خفا بر میگردد مثل اینکه ذات اقدس الهی اسمای حسنایش بعضی ظاهرند بعضی مخفیاند گاهی آن مخفی ظاهر میشود گاهی آن ظاهر مخفی میشود اینها در نهان خود اینها را دارند به ظهور و خفا بر میگردد نه به زیاده و نقصان در بخش دیگر از همین نهجالبلاغه خطبه 183 وقتی برخی از فرشتگان را نظیر فرشتگان موکّل آتش را ذکر میکنند میفرمایند که اصلاً جهنم با غضب فرشته افروخته میشود در دنیا اگر یک کورهای را بخواهند داغ کنند گداخته کنند گداختگیاش را افزون کنند آن مواد خام سوخت و سوز را بیشتر میکنند یا زغال سنگش را بیشتر میکنند یا هیزمش را بیشتر میکنند یا مواد انفجاری تی ان تیاش را بیشتر میکنند یا گازوئیل و نفت و بنزینش را بیشتر میکنند بالأخره آن مواد مخترقه را اضافه میکنند تا این کوره داغتر بشود ولی جهنم اینچنین نیست همین که مالک(سلام الله علیه) که مسئول جهنم است عصبانی بشود جهنم افروخته میشود غضب الهی دارد مثل اینکه ذات اقدس الهی ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم﴾ دارد یک غضب نفسانی ما داریم یک غضب عقلی غضب نفسانی نقص است در حیوانات هست در انسان هست چه اینکه شهوت هم اینچنین است یک وقت غضب غضب عقلی است این غضب عقلی در ذات اقدس الهی هم هست در وصف جهنم وجود مبارک حضرت امیر در خطبه 183 اینچنین میفرماید که شما حساب خودتان را بکنید شما که با یک تیغ با یک خار با یک لغزش از پا درمیآیید، نمیتوانید تحمل کنید چگونه عذابی را تحمل میکنید که سوخت و سوزش با عصبانی شدن فرشته تأمین میشود بند شانزده به بعد خطبه 183 نهجالبلاغه «افرأیتم جزع احدکم من الشوکة تصیبه» یک خاری یک تیغی اگر به پایتان برود جزع میکنید «والعثرة تدمیه» اگر بلغزید خون از پایتان میآید «والرمضاء تحرقه» در هوای گرم اگر بروید میبینید که میسوزید «فکیف اذا کان بین طابقین من نار ضجیع حجر و قرین شیطان» چگونه شما میتوانید بین دو محدوده که بالایش طبق است پائینش طبق است بالایش بسته است پائینش بسته است در کنار سنگ گداخته و قرین شیطان که قرین سوء هم دارد آدم که هم عذاب روحی است هم عذاب جسمی بعد فرمود: «أعلمتم ان مالکا(علیه السلام)» مالک که مسئول جهنم است «اذا غصب علی النار حطم بعضها بعضا لغضبه» همین که مالک عصبانی شد میبینید این آتش افروختهتر میشود خب این هیزم دارد آرام آرام میسوزد وقتی یک هیزم دیگری افروخته شد آتش افروخته میشود آتش غضبش این است که اول از خودخوری شروع میکند اول خودش را میخورد بعد دیگری اول این هیزم را میخورد بعد دیگری اول این زغال سنگ را داغ میکند بعد دیگری اول این گازوئیل یا بنزین یا ماده دیگر اول این را میسوزاند بعد آن ماده را بعد آن چیز دیگر که باید سوخته بشود آتش خاصیتش این است غضب خاصیتش این است اول خود انسان را از بین میبرد بعد دیگری را خب فرمود که «اذا غضب علی النار حطم بعضها بعضا لغضبه» این تحتیم حتام کردن یعنی تکه تکه کردن جزء جزء کردن (فجعله حتاما) این علف که سبز است این خوشه و شاخه که سبز است خرم است زود نمیشکند بعد وقتی پاییز شد میشود حتام همین که بادی به او برسد دستی به او برسد میشکند این حالت را میگویند حالت تحتیم شکستگی فرمود این آتش با عصبانی شدن مالک یکدیگر را میشکنند خب پس فرشته طوری است که اصلاً جهنم در اختیار اوست سایر فرشتگان هم که زیر مجموعه این مالک(سلام الله علیه) هستند که ﴿وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاّ مَلاَئِکَةً﴾ اینها هم ﴿لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾ حالا اینچنین نیست که حالا یک مادهای بیاورند یک هیزمی بیاورند یک گازوئیلی بیاورند یک زغال سنگی بیاورند این آتش را افروخته کنند همین که مالک(سلام الله علیه) عصبانی بشود کافی است یک چنین موجودی را که مسلط بر نار است نار در اختیار اوست او را که به نار تخویف نمیکنند آنگاه ﴿یَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ﴾ معلوم میشود که خوف عقلی است نه خوف نفسی میبینید ذات اقدس الهی به موسای کلیم میفرماید که از مار نترس از عقرب نترس از این اژدها نترس از هیچ چیز نترس اما ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان﴾ ، اما ﴿مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی﴾ آن میشود خوف عقلی این خوف از مار و عقرب میشود خوف نفسی ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الأعْلَی﴾ به همین موسای کلیم که میگوید نترس به همین موسای کلیمها میفرماید: ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ این میشود خوف عقلی آن خوف خوف نفسی است که نشانه نقص است غرض این است که اگر در بین فرشتگان طوری باشد که برابر خطبه 91 و امثال ذلک کسانی باشند در حد نفوس انسانی آنها خب قابل امرند اما البته این اثبات میخواهد فتحصل که ظاهر امر آنطوری که در قرآن کریم آمده یا عصیان ناپذیر است میشود تکوینی یا عصیانپذیر است میشود تشریعی و چون امر آنها عصیانپذیر نیست تشریعی نخواهد بود و ظاهرش این است که این امر امر تکوینی است اما اگر چنانچه نظیر «یزدادون علی طول الطاعة بربهم علما» باشد «تزداد عزة ربهم فی قلوبهم» باشد.
تاکنون نظری ثبت نشده است