- 878
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 12 تا 15 سوره اعراف بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 12 تا 15 سوره اعراف بخش دوم"
- همه فرشتگان در برابر مقام انسانیت خاضعاند
- ظهور عبودیت در نماز و روزه و عبادتهای گوناگون و تقوا
- معصومین کار را برابر با مخزن الهی انجام میدهند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ ٭ قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ ٭ قَالَ أَنظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ ٭ قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ﴾
در اعتراض شیطان نسبت به امر ذات اقدس الهی چند مطلب نهفته است مطلب اول اینکه در جهت معیار شناخت شیطان در اشتباه بود چه اینکه از نظر معیار ارزش هم در اشتباه بود معیار شناخت که انسان به چیزی جزم پیدا کند علم پیدا کند به اصطلاح حجت داشته باشد علم اصول عهدهدار حجج الهی است حجج شرعی است و حجج حقیقی است یعنی چه چیزی بین عبد و مولی حجت است آن را علم اصول به عهده میگیرد گرچه بهره مستقیم علم اصول به فقه میرسد ولی اینچنین نیست که علم اصول فقط برای فقه باشد بحثهای فقهی به اصول محتاج است بحثهای حقوقی به اصول محتاج است بحثهای اخلاقی به اصول محتاج است هر چه که حجت است باید حجیتش در علم اصول ثابت بشود در مسائل اخلاقی هم اگر کسی بخواهد احتجاج بکند بالأخره بگوید فلان چیز خوب است یا بد است سودمند است یا ضرر دارد باید حجتی داشته باشد حالا یا حجت عقلی یا نقلی ولو سود و زیان اخلاقی لذا علم اصول تقریباً کافل تثبیت حجتها برای علوم ارزشی است یعنی فقه حقوق اخلاق و مانند آن در علم اصول ثابت شده است که حجت چهارتاست کتاب است و سنت است و عقل است و اجماع این قدم اول در مرحله دوم وقتی که تحلیل میشود میبینیم که حجت خدا بیش از سه اصل نیست نه چهار اصل زیرا اجماع به هر تقریری که تقریر بشود به سنت بر میگردد چه بنابر قاعده لطف باشد چه بنا بر کشف باشد چه بنا بر دخول معصوم(سلام الله علیه) باشد اگر به عقل بر نگردد بنا بر لطف حتماً به سنت بر میگردد لذا اجماع حجت جدایی در مقابل سنت نیست این مرحله دوم از اینجا معلوم میشود که حجت الهی سه قسم است قرآن است و سنت است و عقل از این مرحله وقتی جلوتر رفتیم میبینیم که بازگشت سنت به قرآن است برای اینکه قرآن و سنت یک جامعی دارند به عنوان وحی الهی معصومین(علیهم السلام) که از خود چیزی نمیگویند ولی آنها به استناد وحی میگویند یا وحی مستقیم یا وحی غیر مستقیم پس بازگشت کتاب و سنت به یک اصل است که وحی الهی است و عقل هم موهبتی دیگر است قهراً حجتهای الهی به دو قسم منتهی میشوند یکی عقل است و یکی وحی یعنی یکی برهان است و دیگری شهود اگر مطلبی طبق برهان عقلی بود بین عبد و مولی حجت است و اگر مطلبی به استناد وحی بود که نقل قطعی است آن هم حجت بین عبد و مولی است همان طوری که برای حجیت وحی و نقل شرایطی است سندش باید معتبر باشد دلالتش باید معتبر باشد و مانند آن برای براهین عقلی هم البته یک شرایطی است که منطق قسمت برهان عهدهدار بیان شرایط آن حجتهای عقلی است شیطان در این جهت نه به عقل تکیه کرده است نه به نقل نه به نقل معتبر نه به عقل قطعی بلکه به مظنه اکتفا کرده است که ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً﴾ این از نظر جهت شناخت که معیار شناختش باشد از جهت مسائل ارزشی هم باز به مظنه اکتفا کرده است در براهین عقلی و همچنین نقل معتبر انسان یک چیزی را بخواهد ثابت کند که مربوط به نظام بود و نبود است بود و نبود را یا عقل قطعی یعنی برهان عهده دارد یا نقل قطعی یعنی وحی باید و نباید را هم بشرح ایضاً [همچنین] باید و نباید که به صورت فقه حقوق و اخلاق و مانند آن از شعب حکمت عملی در میآید آن را هم عقل و نقل معتبر به عهده میگیرند بود و نبود را هم عقل و نقل معتبر به عهده میگیرند در شناخت حقیقت انسان و شناخت حقیقت جن که یک امر دانشی است معیار عقل است و نقل معتبر شیطان در این معیار شناخت غافل بود که این به بود و نبود بر میگردد و در جنبه ارزشی که کدامیک از اینها بالاترند که آیا جن بالاتر است یا انسان؟ آیا طین بالاتر است یا آتش؟ که یک معیار ارزشی است این هم منشأش یا باید عقل قطعی باشد یا نقل معتبر در این جهت هم او گرفتار غفلت شده است میگفت: ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ چون ﴿خَلَقْتَنِى مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ از جهت بود و نبود که بحثهای حکمت نظری است او غفلت کرده است برای اینکه روح آدمی را که خلیفة الله است ندید با اینکه ذات اقدس الهی اعلام کرد که ﴿إِنِّى خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِى﴾ این جنبه روح و حقیقت انسان که انسانیت انسان به آن تأمین میشود این را درک نکرده است پس این مربوط به بود و نبود است که در این جهت او غفلت کرد از جهت مسائل ارزشی هم معیار ارزش به وسیله عقل مشخص میشود که کمال یک موجود ممکن در تقرب به واجب است این را عقل به نحو اجمال میفهمد نقل به صورت صریح بازگو میکند که «الصلاة قربان کل تقی» «الصوم قربان کل تقی»، «الزکاة قربان کل تقی» و جامع همه اینها این است که ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾ خب پس معیار ارزش هم تقرب عبد به مولی است که به صورت نماز و روزه و عبادتهای گوناگون و تقوا ظهور میکند که او هم متوجه نشد پس نه در جهت منبع شناخت بود و نبود او مصیب است نه در جهت شناخت باید و نباید او مصیب است.
مطلب دیگر این است که در اثر همین این غفلت و تعصب او دو ادعا دارد ادعای اولش را به صراحت ذکر کرد ادعای دومش تلویحاً ذکر شد شیطان حرفش این نیست که من نباید برای آدم سجده کنم حرف او این است که او باید برای من سجده کند اگر حرفش این بود که من نباید برای او سجده کنم دلیلی بر تساوی ذکر میکند که ما چون مساوی هستیم او بر من رجحانی ندارد چرا من بر او سجده کنم حرف شیطان این نیست که آدم از من اعلم افضل و خیر نیست چون او از من بالاتر نیست من نباید برای او سجده کنم که چون متساویان هستیم یک مساوی برای مساوی دیگر خضوع ندارد حرف شیطان این است که ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ یعنی او باید برای من سجده کند خب منتها آن اولی را بالصراحة ذکر کرد دومی را تلویحاً اگر میخواست بگوید من برای او سجده نمیکنم دلیل بر تساوی ذکر میکرد که ما چون متساوی الاقدامیم و اقداریم چرا من برای او سجده کنم اما او ضمناً مایل است که مسجود باشد نه تنها ساجد نباشد لذا گفت: ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ میبینید مشابه همین تعبیر از شیاطین الانس که نقل میشود زبان گویایی دارد آنها که جزء شیاطین الانساند یعنی خوی استکبار در آنها ظهور کرده یکی پس از دیگری رذایل را بر اینها تحمیل کرد تا به جایی رسیدند که خودشان جزء شیاطین الانس شدند آنها حرفشان این است که ما بالاتر ازدیگرانیم دیگران باید از ما اطاعت کنند در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بحث با همین خصوصیات به نحو اجمال اشاره شده است آیه 247 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً قَالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا﴾ این جمله اول معنایش این است که چرا او بر ما امیر باشد تا اینجا معنایش این است که ما باهم مساوی هستیم اما از آن به بعد ﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ ما باید امیر باشیم نه او امیر نباشد یک وقت است انسان میگوید که نه او نه ما شخص ثالث امارت کند یک وقت میگوید که نه او نباشد ما امیر باشیم ﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ در برابر پیغمبر این حرف را زدند ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ﴾ با اینکه آوارده شدند با اینکه از سرزمینشان تبعید شدند آواره شدند به رهبر دینیشان گفتند یک فرمانده لشکر برای ماانتخاب بکن ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلاَءِ مِن بَنَی إِسْرَائِیلَ مِن بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکاً نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ با اینکه آواره شدند پیغمبر را به پیغمبری میشناختند مع ذلک به پیغمبرشان گفتند یک فرمانده لشکری یک امیر لشکری برای ما معین کن که ما مبارزه کنیم آن پیغمبر به ایشان فرمود که ﴿قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِن کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلأّ تُقَاتِلُوا﴾ مبادا بیرون بروید اگر حکم الهی برای مقاتله و مبارزه تثبیت شده باشد ﴿قَالُوا وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِیَارِنَا وَأَبْنَائِنَا﴾ خب ما چرا نمیجنگیم حرف شما را چرا گوش نمیکنیم ما تبعید شدیم آواره شدیم و شما دیگر این فرمانده لشکر برای ما معین کن ما میجنگیم آن پیامبر ﴿فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِیلاً مِنْهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ﴾ آن پیغمبر ﴿قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً قَالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا﴾ این در قدم اول گفتند او افضل نیست در قدم دوم گفتند: ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ برهانی هم که اقامه کردند همان قیاس شیطانی است خب چرا ﴿أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ هستید؟ برای اینکه ﴿وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ﴾ او که وضع مالیاش مثل ما نیست ما متمکّنیم او که چیزی ندارد که ببینید همین حرف تکاثری است این خوی خوی شیطنت است که میگوید ما باید فرمانده لشکر او باشیم مشابه این همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» از فرعون(علیه اللعنه) نقل شده است آیهٴ 52 سورهٴ «زخرف» این است که فرعون نمیگوید که من حرف موسی را گوش نمیدهم بلکه میگوید او باید حرف من را گوش بدهد این ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾ یا ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ نسبت به موسای کلیم هم یک چنین داعیهای دارند نه تنها نسبت به مردم مصر میگوید: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾ یا ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِى﴾ بلکه میخواهد موسی و هارون(سلام الله علیهما) هم زیر مجموعه الوهیت و ربوبیت او زندگی کنند برای اینکه حرفش این است که ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلاَ یَکَادُ یُبِینُ﴾ مگر نه آن است که من بهتر از او هستم خب فرعونی که میگوید ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ معنایش این نیست که من به او ایمان نمیآورم بلکه او باید به من ایمان بیاورد شیطان که میگوید ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ معنایش این نیست که من برای او سجده نمیکنم بلکه معنایش این است که او باید برای من سجده کند این است یک وقت است انسان از زیر بار تکلیف در میرود میخواهد حرف خودش را توجیه کند این طلیعه شیطنت یک وقتی میخواهد نه دیگری باید از من پیروی کند این دیگر جزء شیاطین الانس میشود خب پس آنچه در سورهٴ «زخرف» آمده آنچه در سورهٴ «بقره» هست همان جزء شیاطین الانس است که حرف حرف اوست که ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ خب.
مطلب بعدی آن است که این گفتگوها گاهی به صورت مفرد آمده گاهی به صورت جمع آنجا که به صورت جمع آمده همان است که در خیلی از این موارد آمده است که ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾ در همین بخشهایی که مربوط به امر به سجده است چه در سورهٴ «حجر» چه در سورهٴ «ص» با فعل مفرد و ضمیر مفرد یاد شده است نظیر آنچه که در سورهٴ «حجر» آمده آیهٴ 28 به بعد سورهٴ «حجر» این است که ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ﴾ که اینجا با فعل مفرد در نتیجه با ضمیر مفرد یاد شده است که ﴿قَالَ رَبُّکَ﴾ من این کار را میکنم ﴿فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ﴾ چه اینکه در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «ص» یعنی آیه 71 به بعد سورهٴ «ص» اینچنین میفرماید: ﴿إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ در بخشهای دیگر مثل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» همین سوره محل بحث یعنی سورهٴ «اعراف» به ضمیر جمع یاد کرد ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾ خب اگر همه این تعبیرات که در این شش هفت سوره آمده است یکسان بود یعنی فعل مفرد بود ضمیر مفرد بود میشد که انسان بگوید بلاواسطه ذات اقدس الهی خطاب میکند اما چون در بعضی از موارد ﴿قُلْنَا﴾ دارد در بعضی از موارد ﴿قَالَ﴾ دارد بعضی مفرد است بعضی جمع در مواردی که فعل جمع به ذات اقدس الهی اسناد داده میشود مثل ﴿نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ یا ﴿انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾ ﴿أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ﴾ مانند آن دو احتمال است یکی اینکه تفخیماً و تعظیماً گفته میشود یکی اینکه آنجایی که ذات اقدس الهی کار را به مأموران و مدبّرات عالم ارجاع میدهد آن مدبّرات به دستور خدا کار را انجام میدهند خدا در آن بخش از کارها به صورت جمع یاد میکند مثل ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ﴾ و مانند آن ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّیحَ﴾ و مانند آن در بخشهای دیگر که بوی شرک بدهد آنجا نه جریان حضور فرشتگان و مدبّران مطرح است نه جریان تفخیم مثل ﴿لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا﴾ هیچ جا لا اله الا نحن و مانند آن ندارند برای اینکه در اینجا یک تفخیم موهمی است یک تعظیم نابجایی است اگر بفرماید ما خداییم ما معبودیم موهم این است که نه فرشتگان هم از مبعودیت سهمی دارند در این گونه از موارد توحید ناب است همهاش متکلم وحده است و لا غیر اما در مواردی که این ایهام آنجا نیست با فعل جمع یاد میشود حالا آنجا که فعل جمع یاد میشود یا برای تعظیم است یا در جایی است که فرشتگان حضور دارند ذات اقدس الهی خودش فرمود که من با بشر از سه راه سخن میگویم یا بلاواسطه است یا من وراء حجاب است یا با ارسال رسل اگر چنانچه در جریان امر به سجده همه فرشتگان مأمور باشند چه اینکه ظاهر ﴿فَسَجَدَ الْمَلاَئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ این است که همه فرشتگان مأمورند آنگاه خداوند از اینکه فرمود: ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ﴾ این خطاب بلاواسطه است به همه فرشتگان امر کرده منتها تعظیماً و تجلیلاً با فعل متکلم یاد کرده ممکن است که بعضی از فرشتگان بلاواسطه بعد به آنها امر بکند که شما همین امر را به فرشتگان بعدی منتقل کنید یعنی نسبت به فرشتگان وسطی و نازل معالواسطه باشد ولی آن فرشتگان مقرب بلاواسطه است بالأخره و چون نسبت به فرشتگان مقرب بلاواسطه است لذا ان ضمیر متکلم مع الغیر به عنوان تفخیم و تجلیل یاد شده است اگر برخی از فرشتگان که بعضی از اهل معرفت استثنا کردند و بعضی از روایات را هم گفتند شاهد مسئله است که عالین فرشتگانی هستند که اصلاً نمیدانند ذات اقدس الهی چیزی را آفرید اینها محو جمال و جلال اویند اینها در فناء محض به سر میبرند اصلاً اینها به ما سوا توجهی ندارند نمیدانند خدای چیزی را آفرید یا نیافرید آنها مأمور به سجده نبودند طبق این برداشت و برخی از نقلها آنها گرچه جزء ساجدین نیستند ولی در حیطه رسالت هم نیستند که خطابی تلقی کنند خطاب را به دیگران برسانند و مانند آن تا ما بگوییم این ﴿قُلْنَا﴾ که ذات اقدس الهی فرمود به صورت متکلم معالغیر ذکر کرد برای آن است که خداوند به وسیله آن ملائکه عالین این پیام را به سایر ملائکه رساند برای اینکه آنها اصلاً پیام را نمیشنوند مأموریتی ندارند فناء محض هستی آنها را تأمین میکند بنابراین این ﴿قُلْنَا﴾ ظاهرش این است که نسبت به مقربین از فرشتهها حد اقل بلاواسطه است و تجلیلاً و تفخیماً ضمیر متکلم معالغیر گفته شده نسبت به ملائکه وسطا و تابعان ملائکه مقرب آنها هم محتمل است که مثل ملائکه مقرب حرف را بلاواسطه درک کرده باشند ممکن است معالواسطه چون آنها هم مطیع و مطاع دارند که ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ﴾ فرشته وحی مثلاً جبرئیل(سلام الله علیه) در همان بخشهای علمی مطاع است و فرشتگان دیگر مطیعاند فرشته اماته مثل عزرائیل(سلام الله علیه) در بخشهای اماته مطیع است ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾ آن رسل و فرشتگان مأمور اینها زیر مجموعه عزرائیل(سلام الله علیه) هستند فرشته تقسیم ارزاق میکائیل(سلام الله علیه) مطاع هست ﴿ثَمَّ أَمِینٍ﴾ و فرشتگانی که مدبّرات رزق و اقتصادند زیر مجموعه میکائیلاند چه اینکه فرشته حیات اسرافیل(سلام الله علیه) ﴿مُطَاعٍ﴾ است ﴿ثَمَّ أَمِینٍ﴾ و فرشتگان زیر مجموعه او مطیعاند اما این ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ﴾ که در قرآن کریم آمده مربوط به فرشته وحی علمی است خب اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» فرموده است آیه 51 ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إلاَّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ درباره فرتشگان هم همان طوری که است بالأخره یا بلاواسطه است یا معالواسطه البته آن بلاواسطه محض یا بدون حجاب محض اصلاً تصور ندارد اقل حجاب همان محدودیت هستی آن وحی یاب است یعنی اگر کسی صادر اول شد یا به تعبیر دیگر ظاهر اول شد که بین او و بین ذات اقدس الهی هیچ فاصله نبود خود آن موجود حجاب است بالأخره این شخص به اندازه خودش کلام خدا را درک میکند همین موجود محجوب است اینکه بیحجاب که نیست که حرف خدا را آن طوری که باید بفهمد اینچنین نیست کلام خدا را هر موجودی به اندازه هستی خود درک میکند که «لیس بینه [سبحانه تعالی] و بین خلقه حجاب غیر خلقه» آن خلق که دیگر اختصاصی به انسان و جن ندارند که فرشته را هم شامل میشود بین خدا و خلق خدا حجابی نیست مگر خود خلق آن فرشته در محجوب بودن و در محدوده هستی خود کلام خدا را درک میکند آن طوری که خدا فرمود که فرشته خدا هم درک نمیکند خب.
پرسش: ...
پاسخ: بله همین ملائکهای که ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ نه معلم عالین باشد اگر طبق برخی از نقلها و طبق بعضی از برداشتها یک سلسله از ملائکه به نام عالین آنها در محدوده امر به سجده نباشند قهراً ﴿عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ﴾ هم آنها را شامل نمیشود چو این ملائکهای که اسما بر آنها عرضه شده است همان ملائکهای هستند که ﴿إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ آنهایی که عالیناند اصلاً به ما سوای خدا توجه ندارند تا بدانند زمینی هست و خلیفهای در زمین خلق شده است و امثال ذلک آنها خارج از بحث بودند رأساً روی آن برخی از نقلها اگر تام باشد و روی برخی از برداشتهای اهل معرفت اگر صحیح باشند ظاهر ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ که جمع محلی به الف و لام است با دو تأکید آن است که همه فرشتگان در برابر مقام انسانیت خاضعاند ولی اگر یک گروهی از ملائکه جزء عالین باشند و از ما سوا بیخبر باشند و مأمور به سجده نباشند فرض دارد ولی نمیشود گفت که آنها واسطه بودند در ابلاغ امر به سجده که ﴿قُلْنَا﴾ یعنی خداوند میفرماید من به این ملائکه عالین دستور داد ما باهم مثلاً به ملائکه گفتیم برای آدم سجده کن برای اینکه آن عالین اگر چنانچه مستثنا باشند در محدوده رسالت هم حضور ندارند برای اینکه آنها باید بفهمند انسانی هست فرشتهای هست آنها از ماسوای خدا هیچ خبری ندارند.
پرسش: ...
پاسخ: ممکن است باشند ولی حمله عرش را ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَةٌ﴾ در قیامت حاملان عرش هشت نفرند حالا مجموع انسانها که مثلاً اهل بیت(علیهم السلام) باشند با فرشتگان یا خصوص فرشتگاناند ممکن است باشند و ما خبر نداشته باشیم دلیلی بر نفی آنها نیست خب.
پس سرّ اینکه گاهی مفرد گفته شد گاهی جمع گفته شد تا حدودی بازگو شد.
مطلب دیگر آن است که عمده در کلام بودند که قرآن کلام الله است به اعتبار متکلم است که متکلم دارد این حرفها را بازگو میکند بعضی این حرفها انشای خود اوست بعضی از این حرفها نقل سخن دیگران است ولی آن کسانی که خدا سخنان آنها را نقل کرد فعل آنها را نقل کرد اگر خودشان میخواستند فعلشان یا گفتارشان را نقل کنند به این زیبایی و فصاحت و جمال و جلال نمیتوانستند نه تنها این زبانهایی که آنها نقل میکردند عربی نبود بلکه آنهایی که عربزبان بودند هم حرفهای خودشان را بخواهند بیان کنند به این زیبایی نمیتوانند بیان کنند چون متکلم این حرفها و ناقل این سخنان خداست لذا قرآن میشود کلام حق گرچه منقول؛ کلام دیگران است ولی خدا به احسن وجه نقل کرده است که صاحبان آن معانی یا صاحبان آن افعال یا صاحبان آن اقوال اگر خودشان میخواستند نقل کنند به این زیبایی نقل نمیکردند و چون متکلم خداست قرآن میشود کلام خدا و به این جهت حرمت خاص دارد و نور مخصوص است و نگاه به او عبادت است ولو انسان معنایش را متوجه نشود بخواند ثواب میبرد ولو بخواهد بدون وضو کلمه کلب را ببوسد برای او حرم است کلمه ابولهب و فرعون را ببوسد حرام است یک چنین خصوصیتی دارد یک کتاب عادی نیست چون متکلمش ذات اقدس الهی است همه این احکام فقهی و غیر فقهی بر او بار شده حالا اگر کسی وضو ندارد سورهٴ «کهف» و غیر «کهف» را باز کرده میخواهد ﴿وَکَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ﴾ این کلمه کلب را ببوسد خب بر او حرام است جهنم را فرعون را ابولهب را ﴿تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ﴾ عمده آن است که چون متکلم طرزی اینها را گفت که احدی توان چنین تعبیری ندارد از این حرمت خاصی برخوردار بود از این جهت گفته میشود این کلام خداست.
مطلب بعدی آن است که اوامر و نواهی برای یک کسی که بخواهد استنباط بکند البته برابر مذهب عدلیه ما میگوییم که اوامر و نواهی تابع مصلحت و مفسده خفیه است که انسان حتماً این کار را کرده است اما معنایش این نیست که ما در مقام کشف که میگوییم اوامر و نواهی الهی تابع مصلحت و مفسده است ما کشف میکنیم خدا هم برابر با مصلحت و مفسدهای که از پیش وجود داشت عالم و آدم را بیافریند احکام و حکمی تدوین کند اینچنین نیست بکله مصلحت در متن کار اوست دو سخن است یکی اینکه آیا کار خدا مصلحت و مفسده ندارد و روی اراده جزافیه است ـ معاذالله ـ نه(انتهای نوار) این سخن سخن باطلی است گرچه گروهی از اشاعره به این تن دادند یک سخن عمیق است که دیروز اشاره شد و آن این است که کار خدا متن مصلحت است نه اینکه قبلاً یک مصلحتی وجود داشت و خداوند کار خود را برابر آن مصلحت انجام داد این میشود پیغمبر و امام این دیگر خدا نخواهد بود خب آن مصلحتی که قبلاً وجود داشت او را چه کسی آفرید؟ آن حکمتی که قبلاً وجود داشت او را چه کسی آفرید؟ مثلاً ما بگوییم خداوند کار را برابر ما هو الواقع و فی نفس الامر انجام میدهد آن واقع را چه کسی آفرید؟ آن نفس الامر را چه کسی آفرید؟ بلکه واقع کار خداست نفس الامر کار خداست او کارش عین نفس الامر است او کارش عین الحق است «الحق من ربک نفس الامر من ربک واقع من ربک» و مانند آن پس سخن در این نیست که اوامر و نواهی ذات اقدس الهی فاقد مصلحت و مفسده است سخن در این است که خدا تابع مصلحت و مفسده بیرون از مِلک و مُلک او نیست بله انبیا اینچنیناند اولیا اینچنیناند معصومین اینچنیناند معصومین کار را برابر با هو الواقع انجام میدهند یک دستوری که میخواهند بدهند این دستور را برابر با آن مخزن الهی انجام میدهند با نفس الامر انجام میدهند آن واقعیتی که در بیرون مصلحت به همراه او تنظیم شده است کار را برابر او انجام میدهند این معنای انجام دادن کار و تطبیق کار برابر با مخزن الهی است اما ذات اقدس الهی که کار را انجام میدهد خود کار مصلحت هست مصلحت را میآفریند و مانند آن خب حالا سؤالات دیگری که در این ورقهها نوشته شده به ترتیب به خواست خدا مطرح میشود.
مطلب بعدی آن است که یکی از سؤالات مربوط به عصمت است.
پرسش: ...
پاسخ: ما همان طوری که ذات اقدس الهی را و اسمای حسنای او را با آن دو راه مشخصی که قبلاً در طلیعه بحث اشاره شده است یکی عقل قطعی یکی نقل قطعی میشناسیم مصالح و مفاسدش هم به شرح ایضاً [و همچنین] با قیاس و مظنه و امثال ذلک که مصالح و مفاسد شناخته نمیشوند بالأخره اینها یا باید به برهان قطعی عقلی قطعی برسد یا به نقل معتبر در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» هم همین دو راه را ارائه کرده است که ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ خود ذات اقدس الهی به پیغمبر فرمود به اینها بگو بالأخره یا دلیل عقلی یا دلیل نقلی چیزی ارائه کنید یا در صحف انبیای سلف یک مطلبی نوشته باشد یا برهان عقلی اقامه کنید ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ اگر در مناظره و محاجه صادقید یا دلیل عقلی اقامه کنید یا دلیل نقلی اقامه کنید که اینها مانعة الخلو است جمع را شاید فرمود بالأخره یکی از این دو را اقامه کنید در شناخت مصلحت و مفسده هم همینطور است دیگر بالأخره یا عقل قطعی یا نقل معتبر دیگر خب.
جریان عصمت که یکی از سؤالات دیگر بود این بود که.
پرسش: ...
پاسخ: بله در جریان تفاوتی که در نظام آفرینش هست اگر به جریان تفاوتها برسیم میبینیم که اگر کسی اینچنین مطرح کند که چرا یکی زغالسنگ شد یکی طلا؟ چرا یکی نفت شد یکی گاز؟ یا چرا یکی زمین شد یکی آسمان؟ اگر چنانچه یک چنین سؤالی مطرح کند خب میگوییم بسیار خب آنکه زغال سنگ است بشود طلا آنکه طلا هست بشود زغال سنگ میبینیم باز سؤال هست؛ اگر بگوییم چرا این الف شده طلا باء شده نقره؛ میگوییم بسیار خب حالا باء بشود طلا الف بشود نقره میبینیم باز سؤال هست پس معلوم میشود مشکل این نیست این یک، اگر بگویند چرا همه طلا نشدند؟ اگر همه این اجرام میشد طلا ناقص بود برای اینکه وجود نقره لازم است و بالعکس پس معلوم میشود این هم جایز نیست چرا همه درختها گلابی نشدند یکی سیب شد یکی گلابی؟ خب اگر همه سیب میشدند یا همه گلابی تازه اول نقص بود اگر درخت سیب میشد گلابی درخت گلابی میشد سیب تازه اول سؤال همان سؤال باقی بود که چرا این شد این یا آن شد آن؟ خب پس این دو تا سؤال هیچ کدام بجا نیست سؤالی که همه درختها سیب باشند یا همه درختها گلابی یا همه معادن بشود طلا یا همه بشود زغال سنگ این سؤالها پاسخ قاطع دارد که اینها ناتمام است حالا اگر کسی سؤال بکند که چرا این خصوصیت آن وقت بگوید ما سیب لازم داریم گلابی لازم داریم طلا لازم داریم نقره لازم داریم چرا حالا این فرد با این خصوصیت شده طلا؟ خب این مستحق به آن علل قبلی وابسته بود علل اعدادی قبلی وابسته بود این علل اعدادی قبلی زمینهای قبلی مکانها؛ زمینها خصوصیتهای فردی است این خصوصیت فردی به دنبالش یک چنین صورتی را هم به دنبال میآورد ولی هر موجودی به اندازه هستی که دارد مسئول است اگر هر اندازه از فیض ذات اقدس الهی بهره گرفت به همان اندازه به مسئولیتش بپردازد مشکلی هم ندارد اگر بگوییم منشأ این اختلافات ماده است خب اگر ماده را برداریم اصلاً اختلافی در کار نیست چون تمام اختلافات برای ماده است دیگر عالم طبیعت رخت بر میبندد اگر بخواهید ماده نباشد که منشأ اختلاف است عالم طبیعت هم رخت بر میبندد میشود مخزن الهی اگر ماده باشد خصوصیتش کثرت است یعنی مکان باشد زمان باشد بدون تفاوت اینکه شدنی نیست به هر تقدیر یکی از سؤالات.
پرسش: ...
پاسخ: شرافت به انسان به عنوان زمینه شرافت داده شد وگرنه همین خدایی که فرمود: ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ همین خدا فرمود همین بنیآدم اگر بیراهه برود ﴿کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ آن شرافتی که ذات اقدس الهی داد در حد زمینه است خب اگر چنانچه این شخصی که به صورت انسان در آمده حیوان میشد آن شخصی که به صورت حیوان در آمده انسان میشد باز السؤال السؤال؛ حالا فرض کنید یک کسی میگوید چرا زید شده این شخص شده انسان و آن شخص شده کبوتر و فلان پرنده خب حالا اگر به عکس میشد باز سؤال سر جایش محفوظ بود میماند خصوصیات مسئله؛ خصوصیات مسئله را به مواد قبلی باید ارجاع داد.
مطلب دیگر که در این ورقه آمده مربوط به عصمت فرشتگان و انسانهاست البته عصمتی که برای فرشتگان است بر اساس درجه وجودی آنهاست ﴿مَا مِنَّا إلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ قهراً علمشان مشخص است قدرتشان مشخص است عصمتشان هم مشخص است و انسان که خلیفة الله است و ﴿یَاأَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ حد مشخصی ندارد میتواند تا ﴿دَنَا فَتَدَلَّى ٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى﴾ برسد که مقربترین فرشته بگوید «لو دنوت أنملة لاحترقت» و چون درجه وجودی انسان که خلیفة الله است نسبت به فرشتگان برتر است قهراً علمش حیاتش از آنها بالاتر و عصمت هم که یک ملکه علمی است برای انسان بالاتر از آنها خواهد بود منتها سنخ عصمت انسان با عصمت فرشتهها فرق میکند انسان یک موجود معصومی است که میتواند گناه بکند ولی نمیکند فرشته اصلاً توان گناه ندارد او ابزار گناه ندارد او اهل شهوت نیست او اهل غضب نیست او اهل تکاثر نیست و مانند آن اما آنچه در جریان فطرس آمده است او را قبلاً هم بحث شد که این باید از نظر روایی بحث بشود در آن دعای روز سوم شعبان نام فطرس آمده ولی ظاهراً فرشته بودنش نیامده دارد «عاز فطرس بمهده» باید سند آن روایت دعا مشخص بشود اولاً چون میدانید این بحث بحث فقهی نیست که ما مثلاً به صحیحه زراره اکتفا بکنیم اگر ما یک صحیحه زراره هم داشته باشیم در اینگونه از بحثها برای ما مفید نیست چه رسد به یک دعایی که در حد صحیحه زراره و صحیحه محمدبن مسلم نیست بعضی از ادعیه خیلی سند قاطع و روشنی دارند ولی بعضی از دعاها اینچنین نیست حالا شما دعای آن سوم شعبان را ملاحظه بکنید ببینید در حد صحیحه زراره است که فقیه مشکلش را حل میکند یا هرگز به آن سند نمیرسد ما تازه اگر این هم در حد صحیحه زراره و محمدبن مسلم باشد در بحثهای علمی و اعتقادی کارآمد نیست فقط میتوانیم اسناد ظنی بدهیم به شارع و در مسائل اعتقادی که خب اعتقاد به دست ما نیست ما علم پیدا نمیکنیم این مسئله عملی که نیست به ما بگویند «اذا شککت فابن علی الاکثر» در مسائل عملی میگویند اگر شک هم داری اینچنین اطاعت بکنید میگوییم چشم اما در مسائل علمی که به دست ما نیست اگر براهین و مقدماتش حاصل شد که نفس میپذیرد وگرنه از درون میگوید نه شما هر چه روایت ظنی برایش بخوانید اینکه جزم پیدا نمیشود لذا در مسائل علمی حالا اگر یک صحیحه زراره آمد گفت که آسمان که شش روز است منظور از شش روز این است کسی علم پیدا نمیکند ترتیب اثر عملی هم ندارد چون اثر عملی ندارد خب اگر هم تازه صحیح باشد ما یک صحیحهای پیدا بکنیم در حد اسناد ظنی میشود به شارع مقدس اسناد داد اول باید معلوم بشود که سند دارد یا نه؟ یک، و ثانیاً این فطرس کیست؟ این اسم رومی چطور آنجا درآمده؟ این فرشته بود غیر فرشته بود؟ و مانند آن ثالثاً این مقطعی که گذشت نوبت میرسد که اگر یک حدیثی مخالف قرآن بود آیا حجت است یا نه؟ قرآن که فرشتگان را به عنوان ﴿لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾ معنا کرد حالا ما میتوانیم با یک روایتی که مخالف رو در روی قرآن است بگویید این است یا نه یا باید بگوییم علمش را به اهلش ارجاع میدهد یا نه توجیه بکنیم که آنها هم نظیر ﴿فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ﴾ که فرشتگان هم همان طوری که شاگرد این خانداناند در برخی از فیوضات یا خیلی از فیوضات یا همه فیوضات از فیض اینها بهره میگیرند اصلاً چنین چیزی هست اما فرشته را پایین نیاوریم و بگوییم او گناه کرده است گناهان آنها را هم بر اساس «وجودک ذنب لایقاس به ذنب» و مانند آن معنا کنیم نه اینکه یک گناهی کرده و مانند گناهی که انسان کرده.
پرسش: ...
پاسخ: گناه به این صورت نیست حالا البته درجات وجودی کاملاً قابل قبول است برای اینکه وقتی درجه وجودی آنها ناقصتر از درجه وجودی انسان کامل است آنها میتوانند به وسیله این خاندان تکمیل بشوند آنها راه دارند اما حالا یک گناه فقهی یک معصیت رسالهای ما به یک فرشتهای اسناد بدهیم خب این مخالف با قرآن است در مخالفت با قرآن فرق نمیکند چه روایت معارض داشته باشد چه روایت معارض نداشته باشد قبل از هر چیزی ما باید روایت را بر قرآن عرضه بکنیم که آن ثقل اکبر است این ثقل اصغر تازه آنکه عترت را ثقل اصغر قرار داد نه روایت را در نشئه ظاهر البته عترت ثقل اصغر است وگرنه در نشئه باطن اینها همتای هماند خب. خود خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) فرمودند روایات ما را چون مثل ما خیلی حرف میزنند به نام ما خیلی چیز جعل میکنند هر روایتی به دست شما رسید چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد اول باید بر قرآن کریم عرضه کنید اگر مباین با قرآن نبود آن وقت حجت است البته میتواند مقید باشد مخصص باشد قرینه باشد و مانند آن ولی رو در روی قرآن قرار گرفت البته این سخن ما نیست خب قرآنی که میفرماید فرشتگان معصیت نمیکنند حالا اگر یک روایتی داشت که فرشتهای معصیت کرده است این ظاهرای مورد باور نیست.
پرسش: ...
پاسخ: دو تا حرف است درباره انسان میشود گفت ترک اولی منتها معصومین ترک اولی را ندارند و نداشتند آن انسانهای کامل ولی میشود به انسان این حرف را زد جوابش آن است که گرچه ثبوتاً ممکن است ولی اثباتاً منفی است ولی درباره فرشتهها اصلاً یک چنین چیزی نیست کسی که ابزار گناه ندارد کسی که شهوت ندارد کسی که غضب ندارد کسی که اهل تکاثر نیست کسی که حرص و حسد ندارد کسی که استکبار ندارد این چطور معصیت بکند لذا پیغمبر هم ندارند شریعت هم برای آنها نیست کتابی هم ندارند خب اگر آنها تکلیف داشته باشند باید برای آنها انبیا و مرسلین باشد لذا .... فرمود ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾ .
پرسش: ...
پاسخ: مسئولیتهای تکوینی دارند مسئولیتهایی که کل نظام در برابر امر ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلأرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ آن طور مسئولیت دارند وگرنه مسئولیت رسالهای و فقهی ندارند که مثلاً آنها یک پیغمبری داشته باشند یک کتاب و شریعت داشته باشند یک حدود و قصاص و تعزیرات داشته باشند این طور نیست.
«و الحمد لله رب العالمین»
- همه فرشتگان در برابر مقام انسانیت خاضعاند
- ظهور عبودیت در نماز و روزه و عبادتهای گوناگون و تقوا
- معصومین کار را برابر با مخزن الهی انجام میدهند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ ٭ قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ ٭ قَالَ أَنظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ ٭ قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ﴾
در اعتراض شیطان نسبت به امر ذات اقدس الهی چند مطلب نهفته است مطلب اول اینکه در جهت معیار شناخت شیطان در اشتباه بود چه اینکه از نظر معیار ارزش هم در اشتباه بود معیار شناخت که انسان به چیزی جزم پیدا کند علم پیدا کند به اصطلاح حجت داشته باشد علم اصول عهدهدار حجج الهی است حجج شرعی است و حجج حقیقی است یعنی چه چیزی بین عبد و مولی حجت است آن را علم اصول به عهده میگیرد گرچه بهره مستقیم علم اصول به فقه میرسد ولی اینچنین نیست که علم اصول فقط برای فقه باشد بحثهای فقهی به اصول محتاج است بحثهای حقوقی به اصول محتاج است بحثهای اخلاقی به اصول محتاج است هر چه که حجت است باید حجیتش در علم اصول ثابت بشود در مسائل اخلاقی هم اگر کسی بخواهد احتجاج بکند بالأخره بگوید فلان چیز خوب است یا بد است سودمند است یا ضرر دارد باید حجتی داشته باشد حالا یا حجت عقلی یا نقلی ولو سود و زیان اخلاقی لذا علم اصول تقریباً کافل تثبیت حجتها برای علوم ارزشی است یعنی فقه حقوق اخلاق و مانند آن در علم اصول ثابت شده است که حجت چهارتاست کتاب است و سنت است و عقل است و اجماع این قدم اول در مرحله دوم وقتی که تحلیل میشود میبینیم که حجت خدا بیش از سه اصل نیست نه چهار اصل زیرا اجماع به هر تقریری که تقریر بشود به سنت بر میگردد چه بنابر قاعده لطف باشد چه بنا بر کشف باشد چه بنا بر دخول معصوم(سلام الله علیه) باشد اگر به عقل بر نگردد بنا بر لطف حتماً به سنت بر میگردد لذا اجماع حجت جدایی در مقابل سنت نیست این مرحله دوم از اینجا معلوم میشود که حجت الهی سه قسم است قرآن است و سنت است و عقل از این مرحله وقتی جلوتر رفتیم میبینیم که بازگشت سنت به قرآن است برای اینکه قرآن و سنت یک جامعی دارند به عنوان وحی الهی معصومین(علیهم السلام) که از خود چیزی نمیگویند ولی آنها به استناد وحی میگویند یا وحی مستقیم یا وحی غیر مستقیم پس بازگشت کتاب و سنت به یک اصل است که وحی الهی است و عقل هم موهبتی دیگر است قهراً حجتهای الهی به دو قسم منتهی میشوند یکی عقل است و یکی وحی یعنی یکی برهان است و دیگری شهود اگر مطلبی طبق برهان عقلی بود بین عبد و مولی حجت است و اگر مطلبی به استناد وحی بود که نقل قطعی است آن هم حجت بین عبد و مولی است همان طوری که برای حجیت وحی و نقل شرایطی است سندش باید معتبر باشد دلالتش باید معتبر باشد و مانند آن برای براهین عقلی هم البته یک شرایطی است که منطق قسمت برهان عهدهدار بیان شرایط آن حجتهای عقلی است شیطان در این جهت نه به عقل تکیه کرده است نه به نقل نه به نقل معتبر نه به عقل قطعی بلکه به مظنه اکتفا کرده است که ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً﴾ این از نظر جهت شناخت که معیار شناختش باشد از جهت مسائل ارزشی هم باز به مظنه اکتفا کرده است در براهین عقلی و همچنین نقل معتبر انسان یک چیزی را بخواهد ثابت کند که مربوط به نظام بود و نبود است بود و نبود را یا عقل قطعی یعنی برهان عهده دارد یا نقل قطعی یعنی وحی باید و نباید را هم بشرح ایضاً [همچنین] باید و نباید که به صورت فقه حقوق و اخلاق و مانند آن از شعب حکمت عملی در میآید آن را هم عقل و نقل معتبر به عهده میگیرند بود و نبود را هم عقل و نقل معتبر به عهده میگیرند در شناخت حقیقت انسان و شناخت حقیقت جن که یک امر دانشی است معیار عقل است و نقل معتبر شیطان در این معیار شناخت غافل بود که این به بود و نبود بر میگردد و در جنبه ارزشی که کدامیک از اینها بالاترند که آیا جن بالاتر است یا انسان؟ آیا طین بالاتر است یا آتش؟ که یک معیار ارزشی است این هم منشأش یا باید عقل قطعی باشد یا نقل معتبر در این جهت هم او گرفتار غفلت شده است میگفت: ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ چون ﴿خَلَقْتَنِى مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ از جهت بود و نبود که بحثهای حکمت نظری است او غفلت کرده است برای اینکه روح آدمی را که خلیفة الله است ندید با اینکه ذات اقدس الهی اعلام کرد که ﴿إِنِّى خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِى﴾ این جنبه روح و حقیقت انسان که انسانیت انسان به آن تأمین میشود این را درک نکرده است پس این مربوط به بود و نبود است که در این جهت او غفلت کرد از جهت مسائل ارزشی هم معیار ارزش به وسیله عقل مشخص میشود که کمال یک موجود ممکن در تقرب به واجب است این را عقل به نحو اجمال میفهمد نقل به صورت صریح بازگو میکند که «الصلاة قربان کل تقی» «الصوم قربان کل تقی»، «الزکاة قربان کل تقی» و جامع همه اینها این است که ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾ خب پس معیار ارزش هم تقرب عبد به مولی است که به صورت نماز و روزه و عبادتهای گوناگون و تقوا ظهور میکند که او هم متوجه نشد پس نه در جهت منبع شناخت بود و نبود او مصیب است نه در جهت شناخت باید و نباید او مصیب است.
مطلب دیگر این است که در اثر همین این غفلت و تعصب او دو ادعا دارد ادعای اولش را به صراحت ذکر کرد ادعای دومش تلویحاً ذکر شد شیطان حرفش این نیست که من نباید برای آدم سجده کنم حرف او این است که او باید برای من سجده کند اگر حرفش این بود که من نباید برای او سجده کنم دلیلی بر تساوی ذکر میکند که ما چون مساوی هستیم او بر من رجحانی ندارد چرا من بر او سجده کنم حرف شیطان این نیست که آدم از من اعلم افضل و خیر نیست چون او از من بالاتر نیست من نباید برای او سجده کنم که چون متساویان هستیم یک مساوی برای مساوی دیگر خضوع ندارد حرف شیطان این است که ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ یعنی او باید برای من سجده کند خب منتها آن اولی را بالصراحة ذکر کرد دومی را تلویحاً اگر میخواست بگوید من برای او سجده نمیکنم دلیل بر تساوی ذکر میکرد که ما چون متساوی الاقدامیم و اقداریم چرا من برای او سجده کنم اما او ضمناً مایل است که مسجود باشد نه تنها ساجد نباشد لذا گفت: ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ میبینید مشابه همین تعبیر از شیاطین الانس که نقل میشود زبان گویایی دارد آنها که جزء شیاطین الانساند یعنی خوی استکبار در آنها ظهور کرده یکی پس از دیگری رذایل را بر اینها تحمیل کرد تا به جایی رسیدند که خودشان جزء شیاطین الانس شدند آنها حرفشان این است که ما بالاتر ازدیگرانیم دیگران باید از ما اطاعت کنند در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بحث با همین خصوصیات به نحو اجمال اشاره شده است آیه 247 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً قَالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا﴾ این جمله اول معنایش این است که چرا او بر ما امیر باشد تا اینجا معنایش این است که ما باهم مساوی هستیم اما از آن به بعد ﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ ما باید امیر باشیم نه او امیر نباشد یک وقت است انسان میگوید که نه او نه ما شخص ثالث امارت کند یک وقت میگوید که نه او نباشد ما امیر باشیم ﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ در برابر پیغمبر این حرف را زدند ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ﴾ با اینکه آوارده شدند با اینکه از سرزمینشان تبعید شدند آواره شدند به رهبر دینیشان گفتند یک فرمانده لشکر برای ماانتخاب بکن ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلاَءِ مِن بَنَی إِسْرَائِیلَ مِن بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکاً نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ با اینکه آواره شدند پیغمبر را به پیغمبری میشناختند مع ذلک به پیغمبرشان گفتند یک فرمانده لشکری یک امیر لشکری برای ما معین کن که ما مبارزه کنیم آن پیغمبر به ایشان فرمود که ﴿قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِن کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلأّ تُقَاتِلُوا﴾ مبادا بیرون بروید اگر حکم الهی برای مقاتله و مبارزه تثبیت شده باشد ﴿قَالُوا وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِیَارِنَا وَأَبْنَائِنَا﴾ خب ما چرا نمیجنگیم حرف شما را چرا گوش نمیکنیم ما تبعید شدیم آواره شدیم و شما دیگر این فرمانده لشکر برای ما معین کن ما میجنگیم آن پیامبر ﴿فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِیلاً مِنْهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ﴾ آن پیغمبر ﴿قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً قَالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا﴾ این در قدم اول گفتند او افضل نیست در قدم دوم گفتند: ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ برهانی هم که اقامه کردند همان قیاس شیطانی است خب چرا ﴿أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ هستید؟ برای اینکه ﴿وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ﴾ او که وضع مالیاش مثل ما نیست ما متمکّنیم او که چیزی ندارد که ببینید همین حرف تکاثری است این خوی خوی شیطنت است که میگوید ما باید فرمانده لشکر او باشیم مشابه این همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» از فرعون(علیه اللعنه) نقل شده است آیهٴ 52 سورهٴ «زخرف» این است که فرعون نمیگوید که من حرف موسی را گوش نمیدهم بلکه میگوید او باید حرف من را گوش بدهد این ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾ یا ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ نسبت به موسای کلیم هم یک چنین داعیهای دارند نه تنها نسبت به مردم مصر میگوید: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾ یا ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِى﴾ بلکه میخواهد موسی و هارون(سلام الله علیهما) هم زیر مجموعه الوهیت و ربوبیت او زندگی کنند برای اینکه حرفش این است که ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلاَ یَکَادُ یُبِینُ﴾ مگر نه آن است که من بهتر از او هستم خب فرعونی که میگوید ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ معنایش این نیست که من به او ایمان نمیآورم بلکه او باید به من ایمان بیاورد شیطان که میگوید ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ معنایش این نیست که من برای او سجده نمیکنم بلکه معنایش این است که او باید برای من سجده کند این است یک وقت است انسان از زیر بار تکلیف در میرود میخواهد حرف خودش را توجیه کند این طلیعه شیطنت یک وقتی میخواهد نه دیگری باید از من پیروی کند این دیگر جزء شیاطین الانس میشود خب پس آنچه در سورهٴ «زخرف» آمده آنچه در سورهٴ «بقره» هست همان جزء شیاطین الانس است که حرف حرف اوست که ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ خب.
مطلب بعدی آن است که این گفتگوها گاهی به صورت مفرد آمده گاهی به صورت جمع آنجا که به صورت جمع آمده همان است که در خیلی از این موارد آمده است که ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾ در همین بخشهایی که مربوط به امر به سجده است چه در سورهٴ «حجر» چه در سورهٴ «ص» با فعل مفرد و ضمیر مفرد یاد شده است نظیر آنچه که در سورهٴ «حجر» آمده آیهٴ 28 به بعد سورهٴ «حجر» این است که ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ﴾ که اینجا با فعل مفرد در نتیجه با ضمیر مفرد یاد شده است که ﴿قَالَ رَبُّکَ﴾ من این کار را میکنم ﴿فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ﴾ چه اینکه در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «ص» یعنی آیه 71 به بعد سورهٴ «ص» اینچنین میفرماید: ﴿إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ در بخشهای دیگر مثل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» همین سوره محل بحث یعنی سورهٴ «اعراف» به ضمیر جمع یاد کرد ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾ خب اگر همه این تعبیرات که در این شش هفت سوره آمده است یکسان بود یعنی فعل مفرد بود ضمیر مفرد بود میشد که انسان بگوید بلاواسطه ذات اقدس الهی خطاب میکند اما چون در بعضی از موارد ﴿قُلْنَا﴾ دارد در بعضی از موارد ﴿قَالَ﴾ دارد بعضی مفرد است بعضی جمع در مواردی که فعل جمع به ذات اقدس الهی اسناد داده میشود مثل ﴿نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ یا ﴿انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾ ﴿أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ﴾ مانند آن دو احتمال است یکی اینکه تفخیماً و تعظیماً گفته میشود یکی اینکه آنجایی که ذات اقدس الهی کار را به مأموران و مدبّرات عالم ارجاع میدهد آن مدبّرات به دستور خدا کار را انجام میدهند خدا در آن بخش از کارها به صورت جمع یاد میکند مثل ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ﴾ و مانند آن ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّیحَ﴾ و مانند آن در بخشهای دیگر که بوی شرک بدهد آنجا نه جریان حضور فرشتگان و مدبّران مطرح است نه جریان تفخیم مثل ﴿لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا﴾ هیچ جا لا اله الا نحن و مانند آن ندارند برای اینکه در اینجا یک تفخیم موهمی است یک تعظیم نابجایی است اگر بفرماید ما خداییم ما معبودیم موهم این است که نه فرشتگان هم از مبعودیت سهمی دارند در این گونه از موارد توحید ناب است همهاش متکلم وحده است و لا غیر اما در مواردی که این ایهام آنجا نیست با فعل جمع یاد میشود حالا آنجا که فعل جمع یاد میشود یا برای تعظیم است یا در جایی است که فرشتگان حضور دارند ذات اقدس الهی خودش فرمود که من با بشر از سه راه سخن میگویم یا بلاواسطه است یا من وراء حجاب است یا با ارسال رسل اگر چنانچه در جریان امر به سجده همه فرشتگان مأمور باشند چه اینکه ظاهر ﴿فَسَجَدَ الْمَلاَئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ این است که همه فرشتگان مأمورند آنگاه خداوند از اینکه فرمود: ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ﴾ این خطاب بلاواسطه است به همه فرشتگان امر کرده منتها تعظیماً و تجلیلاً با فعل متکلم یاد کرده ممکن است که بعضی از فرشتگان بلاواسطه بعد به آنها امر بکند که شما همین امر را به فرشتگان بعدی منتقل کنید یعنی نسبت به فرشتگان وسطی و نازل معالواسطه باشد ولی آن فرشتگان مقرب بلاواسطه است بالأخره و چون نسبت به فرشتگان مقرب بلاواسطه است لذا ان ضمیر متکلم مع الغیر به عنوان تفخیم و تجلیل یاد شده است اگر برخی از فرشتگان که بعضی از اهل معرفت استثنا کردند و بعضی از روایات را هم گفتند شاهد مسئله است که عالین فرشتگانی هستند که اصلاً نمیدانند ذات اقدس الهی چیزی را آفرید اینها محو جمال و جلال اویند اینها در فناء محض به سر میبرند اصلاً اینها به ما سوا توجهی ندارند نمیدانند خدای چیزی را آفرید یا نیافرید آنها مأمور به سجده نبودند طبق این برداشت و برخی از نقلها آنها گرچه جزء ساجدین نیستند ولی در حیطه رسالت هم نیستند که خطابی تلقی کنند خطاب را به دیگران برسانند و مانند آن تا ما بگوییم این ﴿قُلْنَا﴾ که ذات اقدس الهی فرمود به صورت متکلم معالغیر ذکر کرد برای آن است که خداوند به وسیله آن ملائکه عالین این پیام را به سایر ملائکه رساند برای اینکه آنها اصلاً پیام را نمیشنوند مأموریتی ندارند فناء محض هستی آنها را تأمین میکند بنابراین این ﴿قُلْنَا﴾ ظاهرش این است که نسبت به مقربین از فرشتهها حد اقل بلاواسطه است و تجلیلاً و تفخیماً ضمیر متکلم معالغیر گفته شده نسبت به ملائکه وسطا و تابعان ملائکه مقرب آنها هم محتمل است که مثل ملائکه مقرب حرف را بلاواسطه درک کرده باشند ممکن است معالواسطه چون آنها هم مطیع و مطاع دارند که ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ﴾ فرشته وحی مثلاً جبرئیل(سلام الله علیه) در همان بخشهای علمی مطاع است و فرشتگان دیگر مطیعاند فرشته اماته مثل عزرائیل(سلام الله علیه) در بخشهای اماته مطیع است ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾ آن رسل و فرشتگان مأمور اینها زیر مجموعه عزرائیل(سلام الله علیه) هستند فرشته تقسیم ارزاق میکائیل(سلام الله علیه) مطاع هست ﴿ثَمَّ أَمِینٍ﴾ و فرشتگانی که مدبّرات رزق و اقتصادند زیر مجموعه میکائیلاند چه اینکه فرشته حیات اسرافیل(سلام الله علیه) ﴿مُطَاعٍ﴾ است ﴿ثَمَّ أَمِینٍ﴾ و فرشتگان زیر مجموعه او مطیعاند اما این ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ﴾ که در قرآن کریم آمده مربوط به فرشته وحی علمی است خب اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» فرموده است آیه 51 ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إلاَّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ درباره فرتشگان هم همان طوری که است بالأخره یا بلاواسطه است یا معالواسطه البته آن بلاواسطه محض یا بدون حجاب محض اصلاً تصور ندارد اقل حجاب همان محدودیت هستی آن وحی یاب است یعنی اگر کسی صادر اول شد یا به تعبیر دیگر ظاهر اول شد که بین او و بین ذات اقدس الهی هیچ فاصله نبود خود آن موجود حجاب است بالأخره این شخص به اندازه خودش کلام خدا را درک میکند همین موجود محجوب است اینکه بیحجاب که نیست که حرف خدا را آن طوری که باید بفهمد اینچنین نیست کلام خدا را هر موجودی به اندازه هستی خود درک میکند که «لیس بینه [سبحانه تعالی] و بین خلقه حجاب غیر خلقه» آن خلق که دیگر اختصاصی به انسان و جن ندارند که فرشته را هم شامل میشود بین خدا و خلق خدا حجابی نیست مگر خود خلق آن فرشته در محجوب بودن و در محدوده هستی خود کلام خدا را درک میکند آن طوری که خدا فرمود که فرشته خدا هم درک نمیکند خب.
پرسش: ...
پاسخ: بله همین ملائکهای که ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ نه معلم عالین باشد اگر طبق برخی از نقلها و طبق بعضی از برداشتها یک سلسله از ملائکه به نام عالین آنها در محدوده امر به سجده نباشند قهراً ﴿عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ﴾ هم آنها را شامل نمیشود چو این ملائکهای که اسما بر آنها عرضه شده است همان ملائکهای هستند که ﴿إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ آنهایی که عالیناند اصلاً به ما سوای خدا توجه ندارند تا بدانند زمینی هست و خلیفهای در زمین خلق شده است و امثال ذلک آنها خارج از بحث بودند رأساً روی آن برخی از نقلها اگر تام باشد و روی برخی از برداشتهای اهل معرفت اگر صحیح باشند ظاهر ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ که جمع محلی به الف و لام است با دو تأکید آن است که همه فرشتگان در برابر مقام انسانیت خاضعاند ولی اگر یک گروهی از ملائکه جزء عالین باشند و از ما سوا بیخبر باشند و مأمور به سجده نباشند فرض دارد ولی نمیشود گفت که آنها واسطه بودند در ابلاغ امر به سجده که ﴿قُلْنَا﴾ یعنی خداوند میفرماید من به این ملائکه عالین دستور داد ما باهم مثلاً به ملائکه گفتیم برای آدم سجده کن برای اینکه آن عالین اگر چنانچه مستثنا باشند در محدوده رسالت هم حضور ندارند برای اینکه آنها باید بفهمند انسانی هست فرشتهای هست آنها از ماسوای خدا هیچ خبری ندارند.
پرسش: ...
پاسخ: ممکن است باشند ولی حمله عرش را ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَةٌ﴾ در قیامت حاملان عرش هشت نفرند حالا مجموع انسانها که مثلاً اهل بیت(علیهم السلام) باشند با فرشتگان یا خصوص فرشتگاناند ممکن است باشند و ما خبر نداشته باشیم دلیلی بر نفی آنها نیست خب.
پس سرّ اینکه گاهی مفرد گفته شد گاهی جمع گفته شد تا حدودی بازگو شد.
مطلب دیگر آن است که عمده در کلام بودند که قرآن کلام الله است به اعتبار متکلم است که متکلم دارد این حرفها را بازگو میکند بعضی این حرفها انشای خود اوست بعضی از این حرفها نقل سخن دیگران است ولی آن کسانی که خدا سخنان آنها را نقل کرد فعل آنها را نقل کرد اگر خودشان میخواستند فعلشان یا گفتارشان را نقل کنند به این زیبایی و فصاحت و جمال و جلال نمیتوانستند نه تنها این زبانهایی که آنها نقل میکردند عربی نبود بلکه آنهایی که عربزبان بودند هم حرفهای خودشان را بخواهند بیان کنند به این زیبایی نمیتوانند بیان کنند چون متکلم این حرفها و ناقل این سخنان خداست لذا قرآن میشود کلام حق گرچه منقول؛ کلام دیگران است ولی خدا به احسن وجه نقل کرده است که صاحبان آن معانی یا صاحبان آن افعال یا صاحبان آن اقوال اگر خودشان میخواستند نقل کنند به این زیبایی نقل نمیکردند و چون متکلم خداست قرآن میشود کلام خدا و به این جهت حرمت خاص دارد و نور مخصوص است و نگاه به او عبادت است ولو انسان معنایش را متوجه نشود بخواند ثواب میبرد ولو بخواهد بدون وضو کلمه کلب را ببوسد برای او حرم است کلمه ابولهب و فرعون را ببوسد حرام است یک چنین خصوصیتی دارد یک کتاب عادی نیست چون متکلمش ذات اقدس الهی است همه این احکام فقهی و غیر فقهی بر او بار شده حالا اگر کسی وضو ندارد سورهٴ «کهف» و غیر «کهف» را باز کرده میخواهد ﴿وَکَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ﴾ این کلمه کلب را ببوسد خب بر او حرام است جهنم را فرعون را ابولهب را ﴿تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ﴾ عمده آن است که چون متکلم طرزی اینها را گفت که احدی توان چنین تعبیری ندارد از این حرمت خاصی برخوردار بود از این جهت گفته میشود این کلام خداست.
مطلب بعدی آن است که اوامر و نواهی برای یک کسی که بخواهد استنباط بکند البته برابر مذهب عدلیه ما میگوییم که اوامر و نواهی تابع مصلحت و مفسده خفیه است که انسان حتماً این کار را کرده است اما معنایش این نیست که ما در مقام کشف که میگوییم اوامر و نواهی الهی تابع مصلحت و مفسده است ما کشف میکنیم خدا هم برابر با مصلحت و مفسدهای که از پیش وجود داشت عالم و آدم را بیافریند احکام و حکمی تدوین کند اینچنین نیست بکله مصلحت در متن کار اوست دو سخن است یکی اینکه آیا کار خدا مصلحت و مفسده ندارد و روی اراده جزافیه است ـ معاذالله ـ نه(انتهای نوار) این سخن سخن باطلی است گرچه گروهی از اشاعره به این تن دادند یک سخن عمیق است که دیروز اشاره شد و آن این است که کار خدا متن مصلحت است نه اینکه قبلاً یک مصلحتی وجود داشت و خداوند کار خود را برابر آن مصلحت انجام داد این میشود پیغمبر و امام این دیگر خدا نخواهد بود خب آن مصلحتی که قبلاً وجود داشت او را چه کسی آفرید؟ آن حکمتی که قبلاً وجود داشت او را چه کسی آفرید؟ مثلاً ما بگوییم خداوند کار را برابر ما هو الواقع و فی نفس الامر انجام میدهد آن واقع را چه کسی آفرید؟ آن نفس الامر را چه کسی آفرید؟ بلکه واقع کار خداست نفس الامر کار خداست او کارش عین نفس الامر است او کارش عین الحق است «الحق من ربک نفس الامر من ربک واقع من ربک» و مانند آن پس سخن در این نیست که اوامر و نواهی ذات اقدس الهی فاقد مصلحت و مفسده است سخن در این است که خدا تابع مصلحت و مفسده بیرون از مِلک و مُلک او نیست بله انبیا اینچنیناند اولیا اینچنیناند معصومین اینچنیناند معصومین کار را برابر با هو الواقع انجام میدهند یک دستوری که میخواهند بدهند این دستور را برابر با آن مخزن الهی انجام میدهند با نفس الامر انجام میدهند آن واقعیتی که در بیرون مصلحت به همراه او تنظیم شده است کار را برابر او انجام میدهند این معنای انجام دادن کار و تطبیق کار برابر با مخزن الهی است اما ذات اقدس الهی که کار را انجام میدهد خود کار مصلحت هست مصلحت را میآفریند و مانند آن خب حالا سؤالات دیگری که در این ورقهها نوشته شده به ترتیب به خواست خدا مطرح میشود.
مطلب بعدی آن است که یکی از سؤالات مربوط به عصمت است.
پرسش: ...
پاسخ: ما همان طوری که ذات اقدس الهی را و اسمای حسنای او را با آن دو راه مشخصی که قبلاً در طلیعه بحث اشاره شده است یکی عقل قطعی یکی نقل قطعی میشناسیم مصالح و مفاسدش هم به شرح ایضاً [و همچنین] با قیاس و مظنه و امثال ذلک که مصالح و مفاسد شناخته نمیشوند بالأخره اینها یا باید به برهان قطعی عقلی قطعی برسد یا به نقل معتبر در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» هم همین دو راه را ارائه کرده است که ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ خود ذات اقدس الهی به پیغمبر فرمود به اینها بگو بالأخره یا دلیل عقلی یا دلیل نقلی چیزی ارائه کنید یا در صحف انبیای سلف یک مطلبی نوشته باشد یا برهان عقلی اقامه کنید ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ اگر در مناظره و محاجه صادقید یا دلیل عقلی اقامه کنید یا دلیل نقلی اقامه کنید که اینها مانعة الخلو است جمع را شاید فرمود بالأخره یکی از این دو را اقامه کنید در شناخت مصلحت و مفسده هم همینطور است دیگر بالأخره یا عقل قطعی یا نقل معتبر دیگر خب.
جریان عصمت که یکی از سؤالات دیگر بود این بود که.
پرسش: ...
پاسخ: بله در جریان تفاوتی که در نظام آفرینش هست اگر به جریان تفاوتها برسیم میبینیم که اگر کسی اینچنین مطرح کند که چرا یکی زغالسنگ شد یکی طلا؟ چرا یکی نفت شد یکی گاز؟ یا چرا یکی زمین شد یکی آسمان؟ اگر چنانچه یک چنین سؤالی مطرح کند خب میگوییم بسیار خب آنکه زغال سنگ است بشود طلا آنکه طلا هست بشود زغال سنگ میبینیم باز سؤال هست؛ اگر بگوییم چرا این الف شده طلا باء شده نقره؛ میگوییم بسیار خب حالا باء بشود طلا الف بشود نقره میبینیم باز سؤال هست پس معلوم میشود مشکل این نیست این یک، اگر بگویند چرا همه طلا نشدند؟ اگر همه این اجرام میشد طلا ناقص بود برای اینکه وجود نقره لازم است و بالعکس پس معلوم میشود این هم جایز نیست چرا همه درختها گلابی نشدند یکی سیب شد یکی گلابی؟ خب اگر همه سیب میشدند یا همه گلابی تازه اول نقص بود اگر درخت سیب میشد گلابی درخت گلابی میشد سیب تازه اول سؤال همان سؤال باقی بود که چرا این شد این یا آن شد آن؟ خب پس این دو تا سؤال هیچ کدام بجا نیست سؤالی که همه درختها سیب باشند یا همه درختها گلابی یا همه معادن بشود طلا یا همه بشود زغال سنگ این سؤالها پاسخ قاطع دارد که اینها ناتمام است حالا اگر کسی سؤال بکند که چرا این خصوصیت آن وقت بگوید ما سیب لازم داریم گلابی لازم داریم طلا لازم داریم نقره لازم داریم چرا حالا این فرد با این خصوصیت شده طلا؟ خب این مستحق به آن علل قبلی وابسته بود علل اعدادی قبلی وابسته بود این علل اعدادی قبلی زمینهای قبلی مکانها؛ زمینها خصوصیتهای فردی است این خصوصیت فردی به دنبالش یک چنین صورتی را هم به دنبال میآورد ولی هر موجودی به اندازه هستی که دارد مسئول است اگر هر اندازه از فیض ذات اقدس الهی بهره گرفت به همان اندازه به مسئولیتش بپردازد مشکلی هم ندارد اگر بگوییم منشأ این اختلافات ماده است خب اگر ماده را برداریم اصلاً اختلافی در کار نیست چون تمام اختلافات برای ماده است دیگر عالم طبیعت رخت بر میبندد اگر بخواهید ماده نباشد که منشأ اختلاف است عالم طبیعت هم رخت بر میبندد میشود مخزن الهی اگر ماده باشد خصوصیتش کثرت است یعنی مکان باشد زمان باشد بدون تفاوت اینکه شدنی نیست به هر تقدیر یکی از سؤالات.
پرسش: ...
پاسخ: شرافت به انسان به عنوان زمینه شرافت داده شد وگرنه همین خدایی که فرمود: ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ همین خدا فرمود همین بنیآدم اگر بیراهه برود ﴿کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ آن شرافتی که ذات اقدس الهی داد در حد زمینه است خب اگر چنانچه این شخصی که به صورت انسان در آمده حیوان میشد آن شخصی که به صورت حیوان در آمده انسان میشد باز السؤال السؤال؛ حالا فرض کنید یک کسی میگوید چرا زید شده این شخص شده انسان و آن شخص شده کبوتر و فلان پرنده خب حالا اگر به عکس میشد باز سؤال سر جایش محفوظ بود میماند خصوصیات مسئله؛ خصوصیات مسئله را به مواد قبلی باید ارجاع داد.
مطلب دیگر که در این ورقه آمده مربوط به عصمت فرشتگان و انسانهاست البته عصمتی که برای فرشتگان است بر اساس درجه وجودی آنهاست ﴿مَا مِنَّا إلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ قهراً علمشان مشخص است قدرتشان مشخص است عصمتشان هم مشخص است و انسان که خلیفة الله است و ﴿یَاأَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ حد مشخصی ندارد میتواند تا ﴿دَنَا فَتَدَلَّى ٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى﴾ برسد که مقربترین فرشته بگوید «لو دنوت أنملة لاحترقت» و چون درجه وجودی انسان که خلیفة الله است نسبت به فرشتگان برتر است قهراً علمش حیاتش از آنها بالاتر و عصمت هم که یک ملکه علمی است برای انسان بالاتر از آنها خواهد بود منتها سنخ عصمت انسان با عصمت فرشتهها فرق میکند انسان یک موجود معصومی است که میتواند گناه بکند ولی نمیکند فرشته اصلاً توان گناه ندارد او ابزار گناه ندارد او اهل شهوت نیست او اهل غضب نیست او اهل تکاثر نیست و مانند آن اما آنچه در جریان فطرس آمده است او را قبلاً هم بحث شد که این باید از نظر روایی بحث بشود در آن دعای روز سوم شعبان نام فطرس آمده ولی ظاهراً فرشته بودنش نیامده دارد «عاز فطرس بمهده» باید سند آن روایت دعا مشخص بشود اولاً چون میدانید این بحث بحث فقهی نیست که ما مثلاً به صحیحه زراره اکتفا بکنیم اگر ما یک صحیحه زراره هم داشته باشیم در اینگونه از بحثها برای ما مفید نیست چه رسد به یک دعایی که در حد صحیحه زراره و صحیحه محمدبن مسلم نیست بعضی از ادعیه خیلی سند قاطع و روشنی دارند ولی بعضی از دعاها اینچنین نیست حالا شما دعای آن سوم شعبان را ملاحظه بکنید ببینید در حد صحیحه زراره است که فقیه مشکلش را حل میکند یا هرگز به آن سند نمیرسد ما تازه اگر این هم در حد صحیحه زراره و محمدبن مسلم باشد در بحثهای علمی و اعتقادی کارآمد نیست فقط میتوانیم اسناد ظنی بدهیم به شارع و در مسائل اعتقادی که خب اعتقاد به دست ما نیست ما علم پیدا نمیکنیم این مسئله عملی که نیست به ما بگویند «اذا شککت فابن علی الاکثر» در مسائل عملی میگویند اگر شک هم داری اینچنین اطاعت بکنید میگوییم چشم اما در مسائل علمی که به دست ما نیست اگر براهین و مقدماتش حاصل شد که نفس میپذیرد وگرنه از درون میگوید نه شما هر چه روایت ظنی برایش بخوانید اینکه جزم پیدا نمیشود لذا در مسائل علمی حالا اگر یک صحیحه زراره آمد گفت که آسمان که شش روز است منظور از شش روز این است کسی علم پیدا نمیکند ترتیب اثر عملی هم ندارد چون اثر عملی ندارد خب اگر هم تازه صحیح باشد ما یک صحیحهای پیدا بکنیم در حد اسناد ظنی میشود به شارع مقدس اسناد داد اول باید معلوم بشود که سند دارد یا نه؟ یک، و ثانیاً این فطرس کیست؟ این اسم رومی چطور آنجا درآمده؟ این فرشته بود غیر فرشته بود؟ و مانند آن ثالثاً این مقطعی که گذشت نوبت میرسد که اگر یک حدیثی مخالف قرآن بود آیا حجت است یا نه؟ قرآن که فرشتگان را به عنوان ﴿لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾ معنا کرد حالا ما میتوانیم با یک روایتی که مخالف رو در روی قرآن است بگویید این است یا نه یا باید بگوییم علمش را به اهلش ارجاع میدهد یا نه توجیه بکنیم که آنها هم نظیر ﴿فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ﴾ که فرشتگان هم همان طوری که شاگرد این خانداناند در برخی از فیوضات یا خیلی از فیوضات یا همه فیوضات از فیض اینها بهره میگیرند اصلاً چنین چیزی هست اما فرشته را پایین نیاوریم و بگوییم او گناه کرده است گناهان آنها را هم بر اساس «وجودک ذنب لایقاس به ذنب» و مانند آن معنا کنیم نه اینکه یک گناهی کرده و مانند گناهی که انسان کرده.
پرسش: ...
پاسخ: گناه به این صورت نیست حالا البته درجات وجودی کاملاً قابل قبول است برای اینکه وقتی درجه وجودی آنها ناقصتر از درجه وجودی انسان کامل است آنها میتوانند به وسیله این خاندان تکمیل بشوند آنها راه دارند اما حالا یک گناه فقهی یک معصیت رسالهای ما به یک فرشتهای اسناد بدهیم خب این مخالف با قرآن است در مخالفت با قرآن فرق نمیکند چه روایت معارض داشته باشد چه روایت معارض نداشته باشد قبل از هر چیزی ما باید روایت را بر قرآن عرضه بکنیم که آن ثقل اکبر است این ثقل اصغر تازه آنکه عترت را ثقل اصغر قرار داد نه روایت را در نشئه ظاهر البته عترت ثقل اصغر است وگرنه در نشئه باطن اینها همتای هماند خب. خود خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) فرمودند روایات ما را چون مثل ما خیلی حرف میزنند به نام ما خیلی چیز جعل میکنند هر روایتی به دست شما رسید چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد اول باید بر قرآن کریم عرضه کنید اگر مباین با قرآن نبود آن وقت حجت است البته میتواند مقید باشد مخصص باشد قرینه باشد و مانند آن ولی رو در روی قرآن قرار گرفت البته این سخن ما نیست خب قرآنی که میفرماید فرشتگان معصیت نمیکنند حالا اگر یک روایتی داشت که فرشتهای معصیت کرده است این ظاهرای مورد باور نیست.
پرسش: ...
پاسخ: دو تا حرف است درباره انسان میشود گفت ترک اولی منتها معصومین ترک اولی را ندارند و نداشتند آن انسانهای کامل ولی میشود به انسان این حرف را زد جوابش آن است که گرچه ثبوتاً ممکن است ولی اثباتاً منفی است ولی درباره فرشتهها اصلاً یک چنین چیزی نیست کسی که ابزار گناه ندارد کسی که شهوت ندارد کسی که غضب ندارد کسی که اهل تکاثر نیست کسی که حرص و حسد ندارد کسی که استکبار ندارد این چطور معصیت بکند لذا پیغمبر هم ندارند شریعت هم برای آنها نیست کتابی هم ندارند خب اگر آنها تکلیف داشته باشند باید برای آنها انبیا و مرسلین باشد لذا .... فرمود ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾ .
پرسش: ...
پاسخ: مسئولیتهای تکوینی دارند مسئولیتهایی که کل نظام در برابر امر ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلأرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ آن طور مسئولیت دارند وگرنه مسئولیت رسالهای و فقهی ندارند که مثلاً آنها یک پیغمبری داشته باشند یک کتاب و شریعت داشته باشند یک حدود و قصاص و تعزیرات داشته باشند این طور نیست.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است