- 921
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1و 2 سوره اعراف بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1و 2 سوره اعراف بخش دوم"
- در حیطه نفس انسانی و خارج از نفس انسانی همه با اذن الله است
- مستجاب الدعا شدن یکی از کرامتهای انساست
- عمل عبادی که باعث تقرب عبد به مولی میشود قربانی اوست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿المص ٭ کِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ﴾
سورهٴ مبارکهٴ «انعام» به لطف الهی تا مقدار میسور به پایان رسید سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» شروع شده است این سوره کریمه با ﴿المص﴾ شروع شد قبل از اینکه به فضای این سوره و همچنین به محتوای اجمالی این سورهٴ مبارکه بپردازیم مقدار کوتاهی درباره حروف مقطعی که در طلیعه این سوره مبارکه آمده است بحث میشود این حروف مقطعه ظاهراً در غیر قرآن از کتب سماوی قبل سابقه ندارد که مثلاً در تورات یا در انجیل یا صحف ابراهیم یا زبور داوود(علیهم الصلاة و علیهم السلام) طلیعه سور آنها حروف مقطع باشد نقل نشده این از مختصات قرآن کریم است.
مطلب دوم آن است که این حروف مقطع اختصاصی به سور مکی یا مدنی ندارند هم در برخی از سور مکی این حروف مقطع وجود دارد هم در طلیعه برخی از سور مدنی، مطلب سوم آن است که این حروف مقطع در 29 سوره مجموع سور مکی و مدنی آمده است آن 29 سوره عبارت است از سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آلعمران «اعراف» «یونس» «هود» «یوسف» «رعد» «ابراهیم» «حجر» «مریم» «طه» «شعراء» نمل» «قصص» «عنکبوت» «روم» «لقمان» «سجده» «یس» «ص» «مؤمن» که همان سوره «غافر» است «فصلت» «شوری» «زخرف» «دخان» «جاثیه» «احقاف» «ق» «قلم» این 29 سوره دارای حروف مقطع است.
مطلب بعدی آن است که این حروف مقطع بعضیهایشان یک حرفی است بعضی دو حرفی بعضی سه حرفی بعضی چهار حرفی بعضی پنج حرفی و بیش از پنج حرف نیست یک حرفیهای او مانند (ص) (ق) (ن) دو حرفیها مانند (طه)، (طس)، (یس)، (حم)، سه حرفیها هم مانند ﴿الم﴾، (الر)، (طسم) چهار حرفیها مانند (المص) که طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است (المر) پنج حرفیها مانند ﴿کهیعص﴾ ﴿حم ٭ عسق﴾.
مطلب بعدی آن است که این حروف روی شمارههای معمولی هر کدام یک آیه محسوب میشود مثلا (الم) یک آیه است یا ﴿المص﴾ یک آیه است ﴿یس﴾ یک آیه است ولی ﴿کهیعص﴾ جمعاً یک آیه است ﴿حم ٭ عسق﴾ دو آیه است یعنی دو شمارهای که دارند ﴿حم﴾ یک آیه است ﴿عسق﴾ آیه دوم این تفاوت هست.
مطلب بعدی آن است که همین حروفی که یاد شده است بعضیها مکررند بعضیها غیر مکرر مثلاً ﴿الم﴾ اینها مکرّر است در چند جا آمده ﴿طس﴾ اینها مکرر است خود ﴿ص﴾ مکرر است یکی در سوره «ص» است یکی ﴿المص﴾ ﴿ق﴾ مکرر است یکی ﴿حم ٭ عسق﴾ است و یکی هم سوره «ق» اما ﴿ن﴾ ظاهراً مکرر نیست پس این حروف مقطع بعضیها مکررند بعضیها غیر مکرر خود حرف گذشته از اینکه بعضی از اینها در چند جا آمدهاند بعضی یک جا گذشته از این خود حرفها هم گاهی مکرر است گاهی غیر مکرر.
مطلب بعدی آن است که برخی تنظیم کردند گفتند این حروف مقطع وقتی مکرراتش حذف بشود به این صورت درمیآید «علی صراط حق نمسکه» البته ممکن است صور دیگری هم تنظیم بشود ولی این یکی از وجوه است که گفته شد که این حروف مقطع بعد از حذف مکررات به این صورت درمیآید «علی صراط حق نمسکه».
مطلب بعدی آن است که این حروف به چه معناست؟ وجوه فراوانی بین متأخرین قدما در تفسیر این وجوه گفته شد که حالا بعضی از آن معروفها اینجا به عرضتان میرسد تا اینکه شما هم جستجو کنید ببینید که به وجه جدیدی راه پیدا میکنیم یا نه به معنای جدیدی راه پیدا میکنیم یا نه؟ که قسمت قابل توجه از اینها را مرحوم امینالاسلام(رضوان الله علیه) در مجمعالبیان جمع کردند یکی از آن اقوال این است که این جزء متشابهات است و درکش مقدور غیر خدا نیست این وجه ظاهراً ناتمام است برای اینکه در طلیعه همان سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که محکم و متشابه بیان شد معلوم شد که متشابه از سنخ دلالتهای لفظی است یعنی یک لفظی گاهی در یک معنا ظاهر است گاهی محتمل بین چند معناست و آن چند معنا بعضیها حقاند بعضیها باطل که ریشه این متشابه از شبهه گرفته شده نه از شبیه و در همان سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» و همچنین در اثنای سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت که این تشابه یا این متشابهی که در قرآن کریم به کار رفت این گرچه جامعی دارند ولی همه از یک سنخ نیستند مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که بحثش گذشت خداوند میوهها را برمیشمارد میفرماید که از آیات الهی این است که در یک سرزمین در یک هکتار زمین مثلاً با اینکه خاکش یکی هوایش یکی آبش یکی باغبانش یکی و علل و عوامل جوی یکی خداوند میوههای گوناگون به بار میآورد که بعضیها متشابهاند بعضیها غیر متشابه بعضی از میوهها شبیه هماند مثل سیبهای شبیه هم گلابیهای شبیه هم بعضیها شبیه هم نیستند مثل سیب و گلابی و سیب و هلو و مانند آن بعضیها بوتهایاند بعضیها درختیاند اینها متشابهاند و غیر متشابه متشابه یعنی شبیه هم و اما در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که فرمود که خداوند قرآن را نازل کرده آیاتش دو قسم است بعضی محکماند بعضی متشابه این متشابه از شبیه هم بودن و همگون هم بودن گرفته نشده این متشابه از شبهه گرفته شده یعنی چند تا معنا دارد بعضی شبههآور است شبههناک است بعضی سالم و شبهه را هم شبهه گفتند چون باطلی است حقنما قبلاً هم از نهجالبلاغه خوانده شد که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود «انّما سمیت الشبهة شبهة لانها تشبه الحق» چون حقنماست ولی حق نیست این متشابهی که در سورهٴ «انعام» آمده فرمود میوههای یک باغ بعضیها متشابهاند بعضیها متشابه نیستند یعنی بعضیها همسان هماند همتای هماند همگوناند نظیر هماند بعضی نظیر هم نیستند این از شبیه گرفته شده اما در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که فرمود آیات الهی دو قسم است محکمات است و متشابهات محکمات ام الکتاب است ﴿وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ این از شبیه گرفته نشده از شبهه گرفته شده یعنی بعضی از معانیاش شبیه حق است ولی حق نیست شبیه مراد متکلم است ولی نیست مثل ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ ﴿جَاءَ رَبُّکَ﴾ و مانند آن و آنچه که در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «زمر» هست که ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ﴾ آنجا که ذات اقدس الهی سراسر قرآن را متشابه میداند یعنی سراسرش یکدست است شبیه هم است همگون است همتای هم است همه اینها کلام حقاند هیچ کدام کلام غیر حق نیستند همهشان معجزهاند همهشان برهانیاند همهشان حکمتاند که یکدستبودن از طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «زمر» برمیآید که ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ﴾ که سراسر قرآن متشابه است آن متشابهی که وصف سراسر قرآن است غیر از متشابهی است که وصف برخی از آیاتی است که در مقابل محکمات است به هر تقدیر این حروف مقطع را نمیشود گفت جزء متشابهات است اصلاً معنایش روشن نیست نه اینکه حقنماست و لیس بحق یک معنایی داشته باشد که آن معنا شبیه حق باشد و حق نباشد مضافاً به اینکه در متشابهات راه برای مفسران باز است تأویل متشابه را غیر از خدا کسی نمیداند نه تفسیر او را راه تفسیر متشابه را قرآن ارجاع داده است فرمود محکمات امالکتاب است و ﴿أُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ خب اگر ﴿أُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ است باید به امالکتاب برگردد یک مفسر فنآور توان ارجاع متشابهات به محکمات را دارد چه اینکه راهش را ائمه ما نشان دادند و اگر گفته شد که علمش نزد خداست یا علمش نزد ائمه(علیهم السلام) است بعد به ما فرمودند اگر چیزی علمش نزد خدا بود دو قسم است یک قسم جزء اسرار الهی است که برای کسی نگفته و کسی هم توان درک آن را هم ندارد مکلف هم نیست یک قسم جزء اسرار الهی نیست خداوند آن را برای آموختن نازل کرده است منتها راهش را نزد خودش مشخص کرده است پس باید به خدا مراجعه کرد مراجعه به خدا و رد الی الله همان رد به کتاب خداست یعنی شما وقتی به قرآن مراجعه میکنید برای شما حل میشود چه اینکه به ما گفتند در منازعاتتان به خدا مراجعه کنید رجوع الی الله کنید ﴿ولو انهم ردوا الی الله و رسوله ... الذین یومنون بالله و یعلمون الکتاب﴾ و مانند آن فرمود چیزهایی که برای شما مشکل است به الله رد کنید رد به الله همان رد به کتاب خداست رد به رسول خدا و اهل بیت(علیهم السلام) رد به سنت آنهاست آنها میدانند شما به آنها مراجعه کنید یاد میگیرید خب اگر جزء اسرار مگو باشد مخصوص ذات اقدس الهی است چنین چیزی به عنوان متشابه نیست چون متشابه تأویلش را جز خدا کسی نمیداند نه تفسیرش را و اگر ائمه میدانند با مراجعه به ائمه(علیهم السلام) حل میشود مسئله کسی حق ندارد بدون رجوع به اهل بیت درباره متشابه اظهار نظر کند اما بالأخره از باب ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾ قابل حل است از باب رد الی اهل البیت قابل حل است غرض آن است که اگر جزء اسرار باشد بله درکش مقدور احدی نیست ولی تأویلش مثلاً جزء اسرار ممکن است باشد نه تفسیرش پس دو مشکل در این حرف هست یکی اینکه تشابه از اوصاف دلالت است نه از اوصاف حروف و تشابه یعنی یک لفظی ظهور دارد در یک معنایی که شبیه حق است و حق نیست نظیر (ید الله) (جاء ربک) و مانند آن و این حروف مقطع اصلاً ظهور در معنا ندارند که شبههناک نیستند پس این قول اول پذیرشش دشوار است قول دوم در تفسیر این حروف مقطع این است که این اسم سوره است خب اگر شاهدی باشد قابل باور است که این (المص) یکی از اسمای سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است این سوره نامهایی دارد یکی از آن نامها هم همین است دلیلی بر نفی این قول نیست ولی اثبات میخواهد با صرف احتمال امکان عقلی هست نه اثبات لفظی و حجت اقامه شده باشد.
پرسش ...
پاسخ: چون نامگذاری علت که نمیطلبد گاهی ارتجالی است غرض آن است که محال نیست دلیل بر خلاف نداریم منتها اثبات میخواهد.
پرسش ...
پاسخ: خب حالا ما نامهایی که برای اشخاص میگذاریم بله همان تعقلات عرفیمان معیار است اما اینها واقعاً ما برهانی بر خلاف نداریم حالا اگر روایت معتبری وارد شده باشد که یکی از القاب یا اسامی این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» (المص) است ما نمیتوانیم این را رد بکنیم که مثلاً بر خلاف عقل است اگر یک دلیل معتبر داشته باشیم قبول میکنیم اما راهی برای اثبات چنین چیزی نیست.
پرسش ...
پاسخ: خب نه اسامی ارتجالی اینطور است آن وصف است لقب است اما اسمی که به معنای عَلَم باشد ارتجالی است خیلی چیزها هست که سنگ را چرا سنگ گفتند؟ درخت را چرا درخت گفتند؟ آن اسامی بعدی خب یک تناسبی در کار هست و اسامی که به معنای وصف است بله چون اسم به معنی اعم هم عَلَم است هم لقب است و هم اسم مصطلح هر سه را به یک معنا اسم میگویند اما آنکه عَلَم باشد نام باشد خب همه ارتجالیات اینطور است چرا زمین را زمین گفتند چرا آب را آب گفتند چرا رمل را رمل گفتند ولی اگر وصف باشد البته وصف یک نکتهای که از نامآوری او خبر میدهد باید مطلوب باشد ولی اثبات میخواهد البته یک دلیل معتبری باید باشد
پرسش ...
پاسخ: نه در همانها اول کلام است آنها میگویند که این 29 سورهای که اولش حروف مقطع دارد این حروف مقطعه اسامی این سورند مثلاً سورهٴ مبارکهٴ «یس» اگر چندتا اسم دارد یکی از اسمایش یس است سوره «ص» اگر چند تا اسم دارد یکی از اسمایش هم «ص» است این عقلاً محال نیست ولی خب دلیل معتبر میطلبد اگر دلیل معتبر باشد خب قبول است.
پرسش ...
پاسخ: اسمای مشترک دارند دیگر مثل حوامیم سبعه چون اهداف مشترک دارند این حوامیم سبعه روی هفت سوره درآمده.
قول سوم آن است که این حروف مقطع اسم قرآن است نه اسم سوره قرآن کریم اسامی فراوانی دارد که به طور منشور در همین 114 سوره بازگو شده است و در طلیعه 29 سوره هم اسامی این قرآن کریم بازگو شده است که ﴿المص﴾ یکی از اسامی قرآن کریم است این قول سوم هم مثل قوم دوم محال عقلی نیست اما خب دلیل معتبر میطلبد میشود به عنوان تعبد پذیرفت که یکی از اسامی این قرآن کریم این حروف است اما خب دلیل معتبر میطلبد.
قول چهارم آن است که این دلالت به اسمای الهی دارد مثلاً اسمای الهی که برخی از آنها در جوشن کبیر آمده است هر کدام از آنها مرکب از چند حرفاند این حروف مقطع گاهی از اول آن اسم حکایت میکند گاهی از وسط آن اسم حکایت میکند گاهی از آخر آن اسم گرفته میشود مثلاً گاهی از علیم و حکیم و رحیم و امثال ذلک میخواهند خبر بدهند از وسطشان به عنوان «یاء» حکایت میکنند مثل ﴿کهیعص﴾ که «یاء» میگویند ناظر به حکیم علیم رحیم و مانند آن است گاهی از بعضی از اسمای حسنا بخواهند خبر بدهند از آخرش که میم است خبر میدهند مثلاً میگویند «م» در ﴿المص﴾ و مانند آن اشاره به رحیم حکیم علیم و مانند آن است این هم البته برهان میطلبد بعضی از روایات که اینها تقریباً یا مرسلاند یا دلالتشان تام نیست در این زمینه آمده یا به ائمه(علیهم السلام) نمیرسند به تابعین میرسند یا بر فرض به صحابه برسند اما به خود امام(سلام الله علیه) یا معصوم(سلام الله علیه) نمیرسند بعضی هم که میرسد ضعیف است بعضی هم البته میرسد و شاید سند هم داشته باشد که این حروف مقطع هم ناظر است به اسمای الهی به اختلاف که گاهی از اول گرفته میشود گاهی از وسط گاهی از آخر.
پرسش ...
پاسخ: نه خود این نام را خود این نام را یک آیه حساب کردند معنایش یعنی همین سوره هذه السوره.
پرسش ...
پاسخ: این سوره این سوره پیامش این است.
پرسش ...
پاسخ: خب عرض کردیم اگر آن روایت معتبر باشد خصوصیاتش را هم به همراه دارد اما دلیل معتبری بر این قول نیست اینها به احتمالاتی که بادی الرأی ظهور کرده شبیهتر است شاید همین اقوال را یک عدهای دیدند گفتند که علمش نزد خداست چون دیدند اینها حرفهای متقنی نیست نه برهان عقلی بر اینهاست نه دلیل معتبر نقلی
قول پنجم آن است که این حروف مقطع اشاره به اسم اعظم الهی است یعنی اگر اینها را جمع بکنیم میشود اسم اعظم فرق با قول چهارم آن است که آن اسمای حسنایی که مثلاً در جوشن کبیر بخشی از آنها آمده بعضی عظیماند بعضی اعظماند و مانند آن و این حروف هر کدام از یکی از آن اسماء گرفته شده این قول پنجم آن است که نه این حروف اگر جمع بشود باعث پیدایش اسم اعظم است مثلاً الرحمن را مثل الله اسم اعظم دانستند قبلاً هم یک مقداری در این زمینه بحث شده است البته بحث اسمای الهی و اسم اعظم و امثال ذلک در این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است که ﴿أَیّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾ ﴿وَلِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا﴾ اسمای حسنی و اسم عظیم و اسم اعظم و اینها بحثش در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) یک بحث مبسوطی به عنوان اسمای الهی در تفسیر همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» دارد ولی این از آن آیه برمیآید ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَیّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾ یعنی چه بگویید الله چه بگویید الرحمن ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَیّاً مَا تَدْعُوا﴾ یعنی ایا منهما چه الله بگویید چه الرحمن بگویید ﴿أَیّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ﴾ یعنی برای این ای ﴿الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾ است نه فله یعنی برای این الله اسمای حسناست چه بگویید الله چه بگویی الرحمان هر کدام از این دو اسمای حسنا را دارا هستند از این کریمه برمیآید که الله اسم اعظم است الرحمن هم اسم اعظم است الله را بگویید اسمای حسنا زیر مجموعه او هستند الرحمان را بگویید اسمای حسنای دیگر زیر مجموعه او هستند ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَیّاً﴾ هر کدام از این دوتا را بخوانی ﴿فَلَهُ﴾ یعنی برای ای (اسما الحسنی) است نه برای الله تناسبی ندارد که ضمیر به الله برگردد چون هر کدام از اینها را بگویید اسمای حسنا زیر مجموعه آنهاست پس اینها میشوند اسم اعظم لذا میبینید مرحوم فاضل هندی(رضوان الله علیه) در طلیعه کتاب شریف کشفاللثام ایشان به این نکته اشاره میکنند که الرحمن هم اسم اعظم است در قبال الله این قول پنجم این است که اگر شما این حروف مقطع را جمع بکنید از ترکیب اینها اسم اعظم پدید میآید یعنی مثلاً «ا» «ل» «ر» «ح» «م» «ن» اینها را جمع بکنید میشود الرحمن این یک تفطن خوبی است لکن به خواست خدا در همین این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» خواهد آمد که اسم اعظم لفظ نیست که حالا اگر کسی این لفظ را بگوید بتواند مردهای را زنده کند یا طی الارض داشته باشند و مانند آن اسم اعظم لفظ نیست در آیة الکرسی لفظ باشد که آدم این آیة الکرسی را بخواند بتواند طی الارض داشته باشد این خیال است اسم اعظم مفهوم حضوری یا حصولی نیست که حالا اگر کسی درس بخواند اسم اعظم را یاد بگیرد آن مفهومش را برهانی کند بتواند طی الارض داشته باشد این نیست این اسم اعظم مقام است اگر کسی آن مقام را داشت ولو لفظ هم نگوید همین که اراده بکند طی الارض دارد من المدینة الی المکه نظام نظام هرج و مرج نیست که آدم با لفظ بتواند مردهای را زنده کند زندهای را مرده کند اینچنین نیست که نظامی که نظام حق است اگر کسی بخواهد در چیزی اثر بکند باید فائق باشد خب چه کسی بر چه کسی فائق است؟ آن انسان ملکوتی است که بر ملک فائق است آن که کار فرشته را میکند بر کارهای ملکی فائق است اینچنین نیست که انسان یک لفظی بگوید آن وقت چشم به هم زدن ببینید ﴿قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ﴾ کدام علم؟ آن علمی که وجود مبارک سلیمان یادش داده است از همان سنخ علمی که یاد هدهد داده است همان هدهدی که میبینید حکیمانه حرف میزند حالا ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ خب این یک حرف برای یک حکیم چندین سال درس خوانده است مگر هر مرغی اینطور حرف میزند اگر مرغها در همین حد فکر میکردند که دیگر از انسانها متمدنتر بودند چرا اینها ﴿أَلاَّ یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ میبینید کمتر حکیم و متکلم به این استحکامی حرف میزند یک مرغ عادی که اینطور برهان اقامه نمیکند که انسان بگوید اینها حیوان عادیاند که آن علمی که این مرغ را ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ آن علمی که این مرغ را اینطور میکند آن علمی که سلسله جبال را میگوید در صف نماز جماعت سلیمان و داوود شرکت کنید ﴿یَاجِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾ آن علم نزد آصف برخیا است ﴿أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ﴾ آن علم است وگرنه انسان چهار سال درس بخواند یا چهل سال درس بخواند با درس خواندن طی الارض داشته باشد اگر این قدر سهل المؤنه بود که کار آسان بود پس اسم اعظم لفظ نیست که حالا کسی این لفظ را بگوید بتواند مردهای را زنده بکند علم اعظم مفهوم حصولی مدرسهای حوزوی یا دانشگاهی نیست تا کسی درس بخواند طی الارض داشته باشد یک کار ملکوتی است اگر کسی روی نفس پا گذاشت البته کم کم میرسد به آنجایی که «دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد».
پرسش ...
پاسخ: بله این میشود مقام مثل ﴿عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ علم لدنی میطلبد لدن یعنی نزد علم لدنی که در قبال علوم دیگر نیست ما یک علم داشته باشیم به نام تفسیر فلسفه فقه اصول علم لدنی، لدنی که علمی در قبال علوم دیگر نیست یک موضوع یک محمول یک مسئله یک مبانی داشته باشد همین علوم را انسان اگر از استاد و کتاب و درس و بحث یاد گرفت نتیجهاش همین است که میبینید اگر همین علوم را از لدن یعنی از نزد الله گرفت میشود علم لدنی لدن یعنی نزد وگرنه علم لدنی یک علمی نیست که در مقابل فقه و اصول باشد که اگر این فقه را انسان لدی الله گرفت میشود پیغمبر و امام حکمت را تفسیر را لدی الله گرفت میشود لدنی آنجا که دیگر لفظ عبری و عربی نیست که ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ﴾ این میشود لدنی ﴿إِنَّکَ لَتُلَقّیٰ الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ درباره خضر فرمود که ﴿وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ خب حالا همه این چشمهها را شما میبینید آبها از چشمه میجوشد وقتی از چشمه میجوشد زلال و صاف است دیگر ولی به جویها و جدولهای ته شهر که میرسید میبینید آلوده است انسان وقتی از جدول گرفت از جوی گرفت از نهر گرفت از بحر گرفت آلوده است ولی از سرچشمه گرفت صاف است دیگر علم را اگر انسان از نزد الله گرفت بله همه کارها از او ساخته است راهش هم مشخص است «الصلاة قربان کل تقی» «الزکاة قربان کل تقی» «الصوم قربان تقی» همه اینها در متفرقات وارد شده منتها در نماز یک قدری بیشتر همه اینها قربانیاند قربانی یعنی «ما یتقرب به العبد من المولی» همهاش تقرب همهاش تقرب همهاش تقرب «بار دیگر از ملک قربان شوم» حالا گرچه در بعضی از نسخ هست بار دیگر از ملک پران شوم «بار دیگر از ملک قربان شوم» از او هم مقربتر میشوم «آنچه اندر وهم ناید [آن شوم]» او آن میشود خب اگر کسی از خود هجرت کرد البته لدی اللهی شد از ذات اقدس الهی یاد میگیرد آن وقت اگر از ذات اقدس الهی یاد گرفت علمش میشود علم لدنی آن میشود اسم اعظم آن درست است پس این قول چهارم بر فرض هم از ترکیبش الرحمان در بیاید و مانند آن این اسم اعظم نیست اسم اعظم لفظ نیست یک مفهوم حصولی ذهنی نیست دو مقام ملکوتی است که کاری به لفظ ندارد.
پرسش ...
پاسخ: نه اینکه الفاظ اینها مقدمه است انسان با الفاظ درس و بحث اینها مقدمه است آدم چیزی را یاد میگیرد بعد از اینکه یاد گرفت باور میکند بعد از اینکه باور کرد عمل میکند در همه این مراحل ممکن است خدای نکرده حب جاه و دنیا باشد که «رأس کل خطیئة» است یا انشاءالله اخلاص باشد اگر انشاءالله اخلاص بود عمل بود آن عمل است که انسان را به مقام اخلاص میرساند انسان را مخلص میکند و ملکوت را به چهره انسان باز میکند ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ فرمود حالا همانجا که نشستی جهنم را میبینی اینها چشم را میبندند در مسجد نشستهاند جهنم را میبینند بهشت را میبینند افرادی که حرف میزنند از دهنشان چه چیزی در میآید را هم میبینند، میبینند بعضی از دهنشان نور درمیآید بعضی از دهنشان آتش در میآید این را میبینند چشم را ببندند هم میبینند خب این البته راه دارد منتها از راه لفظ و شنیدن و مفهوم باور کردند آن عقیده به بعد دیگر عمل الفاظ حصولی و مفهوم حصولی و عناوین اعتباری نیست که حالا این را حتماً انشاءالله شما به اقوال دیگر به کتب دیگر مراجعه بکنید چون این کار یک بخش عظیمش به تتبع وابسته است تتبع هم میدانید که کار یک نفر و دو نفر و اینها نیست انشاءالله در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این زحمت را کشیدید سعیتان مشکور یعنی مدتی شما بزرگواران زحمت کشیدید سعیتان مشکور که آن بحث این بود که این سورهٴ مبارکه که هفتاد هزار فرشته آن را بدرقه کردند روایات داشت که چون مثلاً هفتاد بار نام خدا در این سوره آمده است به این مناسبت هفتاد هزار فرشته آن را بدرقه کردند خب چند نفر از شما زحمت کشیدید اسامی الهی را استخراج کردید مکرراتش را حذف کردید بالأخره به یک جای قابل قبولی انسان رسید که چند بار نام ذات اقدس الهی در این سوره تکرار شده است حالا حروف مقطع میدانید برای آن سمینارها تشکیل میدهند چه در بخشهای شیعهنشین چه در بخش برادران اهل سنت و خواست همه ما هم هست بالأخره یک گوشهاش را آدم بفهمد حالا بالأخره در حد سایر آیات آدم بفهمد همانطوری که سایر آیات را ما توقع نداریم به کنهش پی ببریم این هم توقع نداریم به کنهش پی ببریم ولی بالأخره در سایر آیات یک چیزی که انسان بتواند او را عرضه کند معلوم میشود حالا یا بالأخره اطمینان هست یا ظهوری که حجت باشد کنار او هست این هم همانطور باشد انشاءالله این زحمت را میکشید.
قول ششم این است که اینها قسمهای الهی است که ذات اقدس الهی به اینها سوگند یاد کرده است و برای اینکه اینها مبانی کتابهای او هستند کتابهای آنها از همین حروف تشکیل شده لذا خدای سبحان به اینها حرمت مینهد و به اینها سوگند یاد میکند خب این استحاله عقلی ندارد اما خب بالأخره یک دلیل معتبر میطلبد یک روایتی یا شاهد قرآنی یا شاهد روایی که ثابت بکند که اینها قسمهایی هستند که ذات اقدس الهی به اینها سوگند یاد کرده است این صرف احتمال است.
پرسش ...
پاسخ: بله خب اینها معلوم میشود که اسمای الهی است نه قسم، قسم میخورد اینها اسم چه چیزی هستند؟ اینها مقسم به هستند خدا بر اینها قسم خورد اما اینها یعنی چه؟ حالا فرض کنید ما گفتیم به حق ﴿طس﴾ یا به حق (یس) (یس) یعنی چه؟ قسمها دو قسم است یک وقتی به خود رب قسم میخورد یک وقتی به شمس و قمر قسم میخورد یک وقتی هم به احجار و جمادات و اینها قسم میخورد و مانند آن بالأخره معنایش معلوم است الآن دو مبهم ما اینجا داریم یک اینکه اینها واقعاً قسم است یا نه؟ یکی اینکه بر فرض قسم باشد مقسم به به چه معناست؟ این دو ابهام در آن هست.
قول هفتم آن است که این اشاره به آلاء و بلا و مدت دوام و نفاد اقوام و امم و ملل و عمرها و اجلها و اینهاست که اگر مثلاً ما ﴿المص﴾ را بررسی بکنیم این معلوم میشود که هلاکت فلان قوم چقدر است یا مثلاً دوام فلان قوم چقدر است خب این هم استحاله عقلی ندارد که چنین رمزی باشد دلیل معتبر میخواهد یک باید مشخص کند که حالا این برای کدام یک از این اقوام است هلاکت کدام قوم یا دوام کدام قوم و مانند آن بعضی از روایات هم که شاید چندان معتبر نباشد تأیید میکند که اینها ناظر به دوام یا زوال بعضی از امم هست درباره خصوص (المص) آمده است که زوال دولت اموی مثلاً چند سال است آن در بحث روایی خوانده میشود چون همانطوری که سایر آیات یک بحث تفسیری دارد یک بحث روایی این حروف مقطع هم بشرح ایضا [و همچنین] الآن ما بحث روایی نداریم بحث رواییاش جداگانه مطرح است یعنی اول ما باید بحث قرآنیاش را مطرح بکنیم بعد روایات ببینیم از مجموع بحث قرآنی و بحث روایی از این حروف مقطع چه به دست میآید.
«و الحمد لله رب العالمین»
- در حیطه نفس انسانی و خارج از نفس انسانی همه با اذن الله است
- مستجاب الدعا شدن یکی از کرامتهای انساست
- عمل عبادی که باعث تقرب عبد به مولی میشود قربانی اوست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿المص ٭ کِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ﴾
سورهٴ مبارکهٴ «انعام» به لطف الهی تا مقدار میسور به پایان رسید سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» شروع شده است این سوره کریمه با ﴿المص﴾ شروع شد قبل از اینکه به فضای این سوره و همچنین به محتوای اجمالی این سورهٴ مبارکه بپردازیم مقدار کوتاهی درباره حروف مقطعی که در طلیعه این سوره مبارکه آمده است بحث میشود این حروف مقطعه ظاهراً در غیر قرآن از کتب سماوی قبل سابقه ندارد که مثلاً در تورات یا در انجیل یا صحف ابراهیم یا زبور داوود(علیهم الصلاة و علیهم السلام) طلیعه سور آنها حروف مقطع باشد نقل نشده این از مختصات قرآن کریم است.
مطلب دوم آن است که این حروف مقطع اختصاصی به سور مکی یا مدنی ندارند هم در برخی از سور مکی این حروف مقطع وجود دارد هم در طلیعه برخی از سور مدنی، مطلب سوم آن است که این حروف مقطع در 29 سوره مجموع سور مکی و مدنی آمده است آن 29 سوره عبارت است از سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آلعمران «اعراف» «یونس» «هود» «یوسف» «رعد» «ابراهیم» «حجر» «مریم» «طه» «شعراء» نمل» «قصص» «عنکبوت» «روم» «لقمان» «سجده» «یس» «ص» «مؤمن» که همان سوره «غافر» است «فصلت» «شوری» «زخرف» «دخان» «جاثیه» «احقاف» «ق» «قلم» این 29 سوره دارای حروف مقطع است.
مطلب بعدی آن است که این حروف مقطع بعضیهایشان یک حرفی است بعضی دو حرفی بعضی سه حرفی بعضی چهار حرفی بعضی پنج حرفی و بیش از پنج حرف نیست یک حرفیهای او مانند (ص) (ق) (ن) دو حرفیها مانند (طه)، (طس)، (یس)، (حم)، سه حرفیها هم مانند ﴿الم﴾، (الر)، (طسم) چهار حرفیها مانند (المص) که طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است (المر) پنج حرفیها مانند ﴿کهیعص﴾ ﴿حم ٭ عسق﴾.
مطلب بعدی آن است که این حروف روی شمارههای معمولی هر کدام یک آیه محسوب میشود مثلا (الم) یک آیه است یا ﴿المص﴾ یک آیه است ﴿یس﴾ یک آیه است ولی ﴿کهیعص﴾ جمعاً یک آیه است ﴿حم ٭ عسق﴾ دو آیه است یعنی دو شمارهای که دارند ﴿حم﴾ یک آیه است ﴿عسق﴾ آیه دوم این تفاوت هست.
مطلب بعدی آن است که همین حروفی که یاد شده است بعضیها مکررند بعضیها غیر مکرر مثلاً ﴿الم﴾ اینها مکرّر است در چند جا آمده ﴿طس﴾ اینها مکرر است خود ﴿ص﴾ مکرر است یکی در سوره «ص» است یکی ﴿المص﴾ ﴿ق﴾ مکرر است یکی ﴿حم ٭ عسق﴾ است و یکی هم سوره «ق» اما ﴿ن﴾ ظاهراً مکرر نیست پس این حروف مقطع بعضیها مکررند بعضیها غیر مکرر خود حرف گذشته از اینکه بعضی از اینها در چند جا آمدهاند بعضی یک جا گذشته از این خود حرفها هم گاهی مکرر است گاهی غیر مکرر.
مطلب بعدی آن است که برخی تنظیم کردند گفتند این حروف مقطع وقتی مکرراتش حذف بشود به این صورت درمیآید «علی صراط حق نمسکه» البته ممکن است صور دیگری هم تنظیم بشود ولی این یکی از وجوه است که گفته شد که این حروف مقطع بعد از حذف مکررات به این صورت درمیآید «علی صراط حق نمسکه».
مطلب بعدی آن است که این حروف به چه معناست؟ وجوه فراوانی بین متأخرین قدما در تفسیر این وجوه گفته شد که حالا بعضی از آن معروفها اینجا به عرضتان میرسد تا اینکه شما هم جستجو کنید ببینید که به وجه جدیدی راه پیدا میکنیم یا نه به معنای جدیدی راه پیدا میکنیم یا نه؟ که قسمت قابل توجه از اینها را مرحوم امینالاسلام(رضوان الله علیه) در مجمعالبیان جمع کردند یکی از آن اقوال این است که این جزء متشابهات است و درکش مقدور غیر خدا نیست این وجه ظاهراً ناتمام است برای اینکه در طلیعه همان سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که محکم و متشابه بیان شد معلوم شد که متشابه از سنخ دلالتهای لفظی است یعنی یک لفظی گاهی در یک معنا ظاهر است گاهی محتمل بین چند معناست و آن چند معنا بعضیها حقاند بعضیها باطل که ریشه این متشابه از شبهه گرفته شده نه از شبیه و در همان سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» و همچنین در اثنای سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت که این تشابه یا این متشابهی که در قرآن کریم به کار رفت این گرچه جامعی دارند ولی همه از یک سنخ نیستند مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که بحثش گذشت خداوند میوهها را برمیشمارد میفرماید که از آیات الهی این است که در یک سرزمین در یک هکتار زمین مثلاً با اینکه خاکش یکی هوایش یکی آبش یکی باغبانش یکی و علل و عوامل جوی یکی خداوند میوههای گوناگون به بار میآورد که بعضیها متشابهاند بعضیها غیر متشابه بعضی از میوهها شبیه هماند مثل سیبهای شبیه هم گلابیهای شبیه هم بعضیها شبیه هم نیستند مثل سیب و گلابی و سیب و هلو و مانند آن بعضیها بوتهایاند بعضیها درختیاند اینها متشابهاند و غیر متشابه متشابه یعنی شبیه هم و اما در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که فرمود که خداوند قرآن را نازل کرده آیاتش دو قسم است بعضی محکماند بعضی متشابه این متشابه از شبیه هم بودن و همگون هم بودن گرفته نشده این متشابه از شبهه گرفته شده یعنی چند تا معنا دارد بعضی شبههآور است شبههناک است بعضی سالم و شبهه را هم شبهه گفتند چون باطلی است حقنما قبلاً هم از نهجالبلاغه خوانده شد که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود «انّما سمیت الشبهة شبهة لانها تشبه الحق» چون حقنماست ولی حق نیست این متشابهی که در سورهٴ «انعام» آمده فرمود میوههای یک باغ بعضیها متشابهاند بعضیها متشابه نیستند یعنی بعضیها همسان هماند همتای هماند همگوناند نظیر هماند بعضی نظیر هم نیستند این از شبیه گرفته شده اما در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که فرمود آیات الهی دو قسم است محکمات است و متشابهات محکمات ام الکتاب است ﴿وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ این از شبیه گرفته نشده از شبهه گرفته شده یعنی بعضی از معانیاش شبیه حق است ولی حق نیست شبیه مراد متکلم است ولی نیست مثل ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ ﴿جَاءَ رَبُّکَ﴾ و مانند آن و آنچه که در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «زمر» هست که ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ﴾ آنجا که ذات اقدس الهی سراسر قرآن را متشابه میداند یعنی سراسرش یکدست است شبیه هم است همگون است همتای هم است همه اینها کلام حقاند هیچ کدام کلام غیر حق نیستند همهشان معجزهاند همهشان برهانیاند همهشان حکمتاند که یکدستبودن از طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «زمر» برمیآید که ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ﴾ که سراسر قرآن متشابه است آن متشابهی که وصف سراسر قرآن است غیر از متشابهی است که وصف برخی از آیاتی است که در مقابل محکمات است به هر تقدیر این حروف مقطع را نمیشود گفت جزء متشابهات است اصلاً معنایش روشن نیست نه اینکه حقنماست و لیس بحق یک معنایی داشته باشد که آن معنا شبیه حق باشد و حق نباشد مضافاً به اینکه در متشابهات راه برای مفسران باز است تأویل متشابه را غیر از خدا کسی نمیداند نه تفسیر او را راه تفسیر متشابه را قرآن ارجاع داده است فرمود محکمات امالکتاب است و ﴿أُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ خب اگر ﴿أُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ است باید به امالکتاب برگردد یک مفسر فنآور توان ارجاع متشابهات به محکمات را دارد چه اینکه راهش را ائمه ما نشان دادند و اگر گفته شد که علمش نزد خداست یا علمش نزد ائمه(علیهم السلام) است بعد به ما فرمودند اگر چیزی علمش نزد خدا بود دو قسم است یک قسم جزء اسرار الهی است که برای کسی نگفته و کسی هم توان درک آن را هم ندارد مکلف هم نیست یک قسم جزء اسرار الهی نیست خداوند آن را برای آموختن نازل کرده است منتها راهش را نزد خودش مشخص کرده است پس باید به خدا مراجعه کرد مراجعه به خدا و رد الی الله همان رد به کتاب خداست یعنی شما وقتی به قرآن مراجعه میکنید برای شما حل میشود چه اینکه به ما گفتند در منازعاتتان به خدا مراجعه کنید رجوع الی الله کنید ﴿ولو انهم ردوا الی الله و رسوله ... الذین یومنون بالله و یعلمون الکتاب﴾ و مانند آن فرمود چیزهایی که برای شما مشکل است به الله رد کنید رد به الله همان رد به کتاب خداست رد به رسول خدا و اهل بیت(علیهم السلام) رد به سنت آنهاست آنها میدانند شما به آنها مراجعه کنید یاد میگیرید خب اگر جزء اسرار مگو باشد مخصوص ذات اقدس الهی است چنین چیزی به عنوان متشابه نیست چون متشابه تأویلش را جز خدا کسی نمیداند نه تفسیرش را و اگر ائمه میدانند با مراجعه به ائمه(علیهم السلام) حل میشود مسئله کسی حق ندارد بدون رجوع به اهل بیت درباره متشابه اظهار نظر کند اما بالأخره از باب ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾ قابل حل است از باب رد الی اهل البیت قابل حل است غرض آن است که اگر جزء اسرار باشد بله درکش مقدور احدی نیست ولی تأویلش مثلاً جزء اسرار ممکن است باشد نه تفسیرش پس دو مشکل در این حرف هست یکی اینکه تشابه از اوصاف دلالت است نه از اوصاف حروف و تشابه یعنی یک لفظی ظهور دارد در یک معنایی که شبیه حق است و حق نیست نظیر (ید الله) (جاء ربک) و مانند آن و این حروف مقطع اصلاً ظهور در معنا ندارند که شبههناک نیستند پس این قول اول پذیرشش دشوار است قول دوم در تفسیر این حروف مقطع این است که این اسم سوره است خب اگر شاهدی باشد قابل باور است که این (المص) یکی از اسمای سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است این سوره نامهایی دارد یکی از آن نامها هم همین است دلیلی بر نفی این قول نیست ولی اثبات میخواهد با صرف احتمال امکان عقلی هست نه اثبات لفظی و حجت اقامه شده باشد.
پرسش ...
پاسخ: چون نامگذاری علت که نمیطلبد گاهی ارتجالی است غرض آن است که محال نیست دلیل بر خلاف نداریم منتها اثبات میخواهد.
پرسش ...
پاسخ: خب حالا ما نامهایی که برای اشخاص میگذاریم بله همان تعقلات عرفیمان معیار است اما اینها واقعاً ما برهانی بر خلاف نداریم حالا اگر روایت معتبری وارد شده باشد که یکی از القاب یا اسامی این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» (المص) است ما نمیتوانیم این را رد بکنیم که مثلاً بر خلاف عقل است اگر یک دلیل معتبر داشته باشیم قبول میکنیم اما راهی برای اثبات چنین چیزی نیست.
پرسش ...
پاسخ: خب نه اسامی ارتجالی اینطور است آن وصف است لقب است اما اسمی که به معنای عَلَم باشد ارتجالی است خیلی چیزها هست که سنگ را چرا سنگ گفتند؟ درخت را چرا درخت گفتند؟ آن اسامی بعدی خب یک تناسبی در کار هست و اسامی که به معنای وصف است بله چون اسم به معنی اعم هم عَلَم است هم لقب است و هم اسم مصطلح هر سه را به یک معنا اسم میگویند اما آنکه عَلَم باشد نام باشد خب همه ارتجالیات اینطور است چرا زمین را زمین گفتند چرا آب را آب گفتند چرا رمل را رمل گفتند ولی اگر وصف باشد البته وصف یک نکتهای که از نامآوری او خبر میدهد باید مطلوب باشد ولی اثبات میخواهد البته یک دلیل معتبری باید باشد
پرسش ...
پاسخ: نه در همانها اول کلام است آنها میگویند که این 29 سورهای که اولش حروف مقطع دارد این حروف مقطعه اسامی این سورند مثلاً سورهٴ مبارکهٴ «یس» اگر چندتا اسم دارد یکی از اسمایش یس است سوره «ص» اگر چند تا اسم دارد یکی از اسمایش هم «ص» است این عقلاً محال نیست ولی خب دلیل معتبر میطلبد اگر دلیل معتبر باشد خب قبول است.
پرسش ...
پاسخ: اسمای مشترک دارند دیگر مثل حوامیم سبعه چون اهداف مشترک دارند این حوامیم سبعه روی هفت سوره درآمده.
قول سوم آن است که این حروف مقطع اسم قرآن است نه اسم سوره قرآن کریم اسامی فراوانی دارد که به طور منشور در همین 114 سوره بازگو شده است و در طلیعه 29 سوره هم اسامی این قرآن کریم بازگو شده است که ﴿المص﴾ یکی از اسامی قرآن کریم است این قول سوم هم مثل قوم دوم محال عقلی نیست اما خب دلیل معتبر میطلبد میشود به عنوان تعبد پذیرفت که یکی از اسامی این قرآن کریم این حروف است اما خب دلیل معتبر میطلبد.
قول چهارم آن است که این دلالت به اسمای الهی دارد مثلاً اسمای الهی که برخی از آنها در جوشن کبیر آمده است هر کدام از آنها مرکب از چند حرفاند این حروف مقطع گاهی از اول آن اسم حکایت میکند گاهی از وسط آن اسم حکایت میکند گاهی از آخر آن اسم گرفته میشود مثلاً گاهی از علیم و حکیم و رحیم و امثال ذلک میخواهند خبر بدهند از وسطشان به عنوان «یاء» حکایت میکنند مثل ﴿کهیعص﴾ که «یاء» میگویند ناظر به حکیم علیم رحیم و مانند آن است گاهی از بعضی از اسمای حسنا بخواهند خبر بدهند از آخرش که میم است خبر میدهند مثلاً میگویند «م» در ﴿المص﴾ و مانند آن اشاره به رحیم حکیم علیم و مانند آن است این هم البته برهان میطلبد بعضی از روایات که اینها تقریباً یا مرسلاند یا دلالتشان تام نیست در این زمینه آمده یا به ائمه(علیهم السلام) نمیرسند به تابعین میرسند یا بر فرض به صحابه برسند اما به خود امام(سلام الله علیه) یا معصوم(سلام الله علیه) نمیرسند بعضی هم که میرسد ضعیف است بعضی هم البته میرسد و شاید سند هم داشته باشد که این حروف مقطع هم ناظر است به اسمای الهی به اختلاف که گاهی از اول گرفته میشود گاهی از وسط گاهی از آخر.
پرسش ...
پاسخ: نه خود این نام را خود این نام را یک آیه حساب کردند معنایش یعنی همین سوره هذه السوره.
پرسش ...
پاسخ: این سوره این سوره پیامش این است.
پرسش ...
پاسخ: خب عرض کردیم اگر آن روایت معتبر باشد خصوصیاتش را هم به همراه دارد اما دلیل معتبری بر این قول نیست اینها به احتمالاتی که بادی الرأی ظهور کرده شبیهتر است شاید همین اقوال را یک عدهای دیدند گفتند که علمش نزد خداست چون دیدند اینها حرفهای متقنی نیست نه برهان عقلی بر اینهاست نه دلیل معتبر نقلی
قول پنجم آن است که این حروف مقطع اشاره به اسم اعظم الهی است یعنی اگر اینها را جمع بکنیم میشود اسم اعظم فرق با قول چهارم آن است که آن اسمای حسنایی که مثلاً در جوشن کبیر بخشی از آنها آمده بعضی عظیماند بعضی اعظماند و مانند آن و این حروف هر کدام از یکی از آن اسماء گرفته شده این قول پنجم آن است که نه این حروف اگر جمع بشود باعث پیدایش اسم اعظم است مثلاً الرحمن را مثل الله اسم اعظم دانستند قبلاً هم یک مقداری در این زمینه بحث شده است البته بحث اسمای الهی و اسم اعظم و امثال ذلک در این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است که ﴿أَیّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾ ﴿وَلِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا﴾ اسمای حسنی و اسم عظیم و اسم اعظم و اینها بحثش در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) یک بحث مبسوطی به عنوان اسمای الهی در تفسیر همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» دارد ولی این از آن آیه برمیآید ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَیّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾ یعنی چه بگویید الله چه بگویید الرحمن ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَیّاً مَا تَدْعُوا﴾ یعنی ایا منهما چه الله بگویید چه الرحمن بگویید ﴿أَیّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ﴾ یعنی برای این ای ﴿الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾ است نه فله یعنی برای این الله اسمای حسناست چه بگویید الله چه بگویی الرحمان هر کدام از این دو اسمای حسنا را دارا هستند از این کریمه برمیآید که الله اسم اعظم است الرحمن هم اسم اعظم است الله را بگویید اسمای حسنا زیر مجموعه او هستند الرحمان را بگویید اسمای حسنای دیگر زیر مجموعه او هستند ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَیّاً﴾ هر کدام از این دوتا را بخوانی ﴿فَلَهُ﴾ یعنی برای ای (اسما الحسنی) است نه برای الله تناسبی ندارد که ضمیر به الله برگردد چون هر کدام از اینها را بگویید اسمای حسنا زیر مجموعه آنهاست پس اینها میشوند اسم اعظم لذا میبینید مرحوم فاضل هندی(رضوان الله علیه) در طلیعه کتاب شریف کشفاللثام ایشان به این نکته اشاره میکنند که الرحمن هم اسم اعظم است در قبال الله این قول پنجم این است که اگر شما این حروف مقطع را جمع بکنید از ترکیب اینها اسم اعظم پدید میآید یعنی مثلاً «ا» «ل» «ر» «ح» «م» «ن» اینها را جمع بکنید میشود الرحمن این یک تفطن خوبی است لکن به خواست خدا در همین این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» خواهد آمد که اسم اعظم لفظ نیست که حالا اگر کسی این لفظ را بگوید بتواند مردهای را زنده کند یا طی الارض داشته باشند و مانند آن اسم اعظم لفظ نیست در آیة الکرسی لفظ باشد که آدم این آیة الکرسی را بخواند بتواند طی الارض داشته باشد این خیال است اسم اعظم مفهوم حضوری یا حصولی نیست که حالا اگر کسی درس بخواند اسم اعظم را یاد بگیرد آن مفهومش را برهانی کند بتواند طی الارض داشته باشد این نیست این اسم اعظم مقام است اگر کسی آن مقام را داشت ولو لفظ هم نگوید همین که اراده بکند طی الارض دارد من المدینة الی المکه نظام نظام هرج و مرج نیست که آدم با لفظ بتواند مردهای را زنده کند زندهای را مرده کند اینچنین نیست که نظامی که نظام حق است اگر کسی بخواهد در چیزی اثر بکند باید فائق باشد خب چه کسی بر چه کسی فائق است؟ آن انسان ملکوتی است که بر ملک فائق است آن که کار فرشته را میکند بر کارهای ملکی فائق است اینچنین نیست که انسان یک لفظی بگوید آن وقت چشم به هم زدن ببینید ﴿قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ﴾ کدام علم؟ آن علمی که وجود مبارک سلیمان یادش داده است از همان سنخ علمی که یاد هدهد داده است همان هدهدی که میبینید حکیمانه حرف میزند حالا ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ خب این یک حرف برای یک حکیم چندین سال درس خوانده است مگر هر مرغی اینطور حرف میزند اگر مرغها در همین حد فکر میکردند که دیگر از انسانها متمدنتر بودند چرا اینها ﴿أَلاَّ یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ میبینید کمتر حکیم و متکلم به این استحکامی حرف میزند یک مرغ عادی که اینطور برهان اقامه نمیکند که انسان بگوید اینها حیوان عادیاند که آن علمی که این مرغ را ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ آن علمی که این مرغ را اینطور میکند آن علمی که سلسله جبال را میگوید در صف نماز جماعت سلیمان و داوود شرکت کنید ﴿یَاجِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾ آن علم نزد آصف برخیا است ﴿أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ﴾ آن علم است وگرنه انسان چهار سال درس بخواند یا چهل سال درس بخواند با درس خواندن طی الارض داشته باشد اگر این قدر سهل المؤنه بود که کار آسان بود پس اسم اعظم لفظ نیست که حالا کسی این لفظ را بگوید بتواند مردهای را زنده بکند علم اعظم مفهوم حصولی مدرسهای حوزوی یا دانشگاهی نیست تا کسی درس بخواند طی الارض داشته باشد یک کار ملکوتی است اگر کسی روی نفس پا گذاشت البته کم کم میرسد به آنجایی که «دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد».
پرسش ...
پاسخ: بله این میشود مقام مثل ﴿عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ علم لدنی میطلبد لدن یعنی نزد علم لدنی که در قبال علوم دیگر نیست ما یک علم داشته باشیم به نام تفسیر فلسفه فقه اصول علم لدنی، لدنی که علمی در قبال علوم دیگر نیست یک موضوع یک محمول یک مسئله یک مبانی داشته باشد همین علوم را انسان اگر از استاد و کتاب و درس و بحث یاد گرفت نتیجهاش همین است که میبینید اگر همین علوم را از لدن یعنی از نزد الله گرفت میشود علم لدنی لدن یعنی نزد وگرنه علم لدنی یک علمی نیست که در مقابل فقه و اصول باشد که اگر این فقه را انسان لدی الله گرفت میشود پیغمبر و امام حکمت را تفسیر را لدی الله گرفت میشود لدنی آنجا که دیگر لفظ عبری و عربی نیست که ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ﴾ این میشود لدنی ﴿إِنَّکَ لَتُلَقّیٰ الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ درباره خضر فرمود که ﴿وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ خب حالا همه این چشمهها را شما میبینید آبها از چشمه میجوشد وقتی از چشمه میجوشد زلال و صاف است دیگر ولی به جویها و جدولهای ته شهر که میرسید میبینید آلوده است انسان وقتی از جدول گرفت از جوی گرفت از نهر گرفت از بحر گرفت آلوده است ولی از سرچشمه گرفت صاف است دیگر علم را اگر انسان از نزد الله گرفت بله همه کارها از او ساخته است راهش هم مشخص است «الصلاة قربان کل تقی» «الزکاة قربان کل تقی» «الصوم قربان تقی» همه اینها در متفرقات وارد شده منتها در نماز یک قدری بیشتر همه اینها قربانیاند قربانی یعنی «ما یتقرب به العبد من المولی» همهاش تقرب همهاش تقرب همهاش تقرب «بار دیگر از ملک قربان شوم» حالا گرچه در بعضی از نسخ هست بار دیگر از ملک پران شوم «بار دیگر از ملک قربان شوم» از او هم مقربتر میشوم «آنچه اندر وهم ناید [آن شوم]» او آن میشود خب اگر کسی از خود هجرت کرد البته لدی اللهی شد از ذات اقدس الهی یاد میگیرد آن وقت اگر از ذات اقدس الهی یاد گرفت علمش میشود علم لدنی آن میشود اسم اعظم آن درست است پس این قول چهارم بر فرض هم از ترکیبش الرحمان در بیاید و مانند آن این اسم اعظم نیست اسم اعظم لفظ نیست یک مفهوم حصولی ذهنی نیست دو مقام ملکوتی است که کاری به لفظ ندارد.
پرسش ...
پاسخ: نه اینکه الفاظ اینها مقدمه است انسان با الفاظ درس و بحث اینها مقدمه است آدم چیزی را یاد میگیرد بعد از اینکه یاد گرفت باور میکند بعد از اینکه باور کرد عمل میکند در همه این مراحل ممکن است خدای نکرده حب جاه و دنیا باشد که «رأس کل خطیئة» است یا انشاءالله اخلاص باشد اگر انشاءالله اخلاص بود عمل بود آن عمل است که انسان را به مقام اخلاص میرساند انسان را مخلص میکند و ملکوت را به چهره انسان باز میکند ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ فرمود حالا همانجا که نشستی جهنم را میبینی اینها چشم را میبندند در مسجد نشستهاند جهنم را میبینند بهشت را میبینند افرادی که حرف میزنند از دهنشان چه چیزی در میآید را هم میبینند، میبینند بعضی از دهنشان نور درمیآید بعضی از دهنشان آتش در میآید این را میبینند چشم را ببندند هم میبینند خب این البته راه دارد منتها از راه لفظ و شنیدن و مفهوم باور کردند آن عقیده به بعد دیگر عمل الفاظ حصولی و مفهوم حصولی و عناوین اعتباری نیست که حالا این را حتماً انشاءالله شما به اقوال دیگر به کتب دیگر مراجعه بکنید چون این کار یک بخش عظیمش به تتبع وابسته است تتبع هم میدانید که کار یک نفر و دو نفر و اینها نیست انشاءالله در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این زحمت را کشیدید سعیتان مشکور یعنی مدتی شما بزرگواران زحمت کشیدید سعیتان مشکور که آن بحث این بود که این سورهٴ مبارکه که هفتاد هزار فرشته آن را بدرقه کردند روایات داشت که چون مثلاً هفتاد بار نام خدا در این سوره آمده است به این مناسبت هفتاد هزار فرشته آن را بدرقه کردند خب چند نفر از شما زحمت کشیدید اسامی الهی را استخراج کردید مکرراتش را حذف کردید بالأخره به یک جای قابل قبولی انسان رسید که چند بار نام ذات اقدس الهی در این سوره تکرار شده است حالا حروف مقطع میدانید برای آن سمینارها تشکیل میدهند چه در بخشهای شیعهنشین چه در بخش برادران اهل سنت و خواست همه ما هم هست بالأخره یک گوشهاش را آدم بفهمد حالا بالأخره در حد سایر آیات آدم بفهمد همانطوری که سایر آیات را ما توقع نداریم به کنهش پی ببریم این هم توقع نداریم به کنهش پی ببریم ولی بالأخره در سایر آیات یک چیزی که انسان بتواند او را عرضه کند معلوم میشود حالا یا بالأخره اطمینان هست یا ظهوری که حجت باشد کنار او هست این هم همانطور باشد انشاءالله این زحمت را میکشید.
قول ششم این است که اینها قسمهای الهی است که ذات اقدس الهی به اینها سوگند یاد کرده است و برای اینکه اینها مبانی کتابهای او هستند کتابهای آنها از همین حروف تشکیل شده لذا خدای سبحان به اینها حرمت مینهد و به اینها سوگند یاد میکند خب این استحاله عقلی ندارد اما خب بالأخره یک دلیل معتبر میطلبد یک روایتی یا شاهد قرآنی یا شاهد روایی که ثابت بکند که اینها قسمهایی هستند که ذات اقدس الهی به اینها سوگند یاد کرده است این صرف احتمال است.
پرسش ...
پاسخ: بله خب اینها معلوم میشود که اسمای الهی است نه قسم، قسم میخورد اینها اسم چه چیزی هستند؟ اینها مقسم به هستند خدا بر اینها قسم خورد اما اینها یعنی چه؟ حالا فرض کنید ما گفتیم به حق ﴿طس﴾ یا به حق (یس) (یس) یعنی چه؟ قسمها دو قسم است یک وقتی به خود رب قسم میخورد یک وقتی به شمس و قمر قسم میخورد یک وقتی هم به احجار و جمادات و اینها قسم میخورد و مانند آن بالأخره معنایش معلوم است الآن دو مبهم ما اینجا داریم یک اینکه اینها واقعاً قسم است یا نه؟ یکی اینکه بر فرض قسم باشد مقسم به به چه معناست؟ این دو ابهام در آن هست.
قول هفتم آن است که این اشاره به آلاء و بلا و مدت دوام و نفاد اقوام و امم و ملل و عمرها و اجلها و اینهاست که اگر مثلاً ما ﴿المص﴾ را بررسی بکنیم این معلوم میشود که هلاکت فلان قوم چقدر است یا مثلاً دوام فلان قوم چقدر است خب این هم استحاله عقلی ندارد که چنین رمزی باشد دلیل معتبر میخواهد یک باید مشخص کند که حالا این برای کدام یک از این اقوام است هلاکت کدام قوم یا دوام کدام قوم و مانند آن بعضی از روایات هم که شاید چندان معتبر نباشد تأیید میکند که اینها ناظر به دوام یا زوال بعضی از امم هست درباره خصوص (المص) آمده است که زوال دولت اموی مثلاً چند سال است آن در بحث روایی خوانده میشود چون همانطوری که سایر آیات یک بحث تفسیری دارد یک بحث روایی این حروف مقطع هم بشرح ایضا [و همچنین] الآن ما بحث روایی نداریم بحث رواییاش جداگانه مطرح است یعنی اول ما باید بحث قرآنیاش را مطرح بکنیم بعد روایات ببینیم از مجموع بحث قرآنی و بحث روایی از این حروف مقطع چه به دست میآید.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است