- 1000
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 89 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 89 سوره مائده"
- تبیین اصل سوگند در جریان حضرت عیسی(ع)
- کفاره داشتن سوگند راست
- کیفیت جان پیغمبر بودن حضرت امیر(ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لا یُؤاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ اْلأَیْمانَ فَکَفّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکینَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْریرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیّامٍ ذلِکَ کَفّارَةُ أَیْمانِکُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾
تبیین اصل سوگند در جریان حضرت عیسی(ع)
در بین احکام بنی اسرائیل و قصهٴ حضرت عیسی (سلام الله علیه) بعضی از احکام فرعی را ذات اقدس الهی مطرح فرمود؛ یکی از آن احکام فرعی همین است که دربارهٴ سوگند است. اصل سوگند یا جدّ است یا لغو و لهو؛ آنکه لغو و لهو است مثل همین که متعارف بین عدهای از مردم است که در برخوردها و در خرید و فروشها زیاد سوگند یاد میکنند، این گونه از امور چون از زبان میگذرد و از قلب نشأت نمیگیرد معیار حکم شرعی نیست، همان طوری که ایمان اگر زبانی باشد اثر شرعی ندارد و باید قلبی باشد اَیمان هم اگر زبانی باشد و قلبی نباشد اثر شرعی ندارد، ایمان و اَیمان در این جهت یکی است به تعبیر بعضی از بزرگان. دربارهٴ ایمان سورهٴ مبارکهٴ <حجرات> آیهٴ چهارده این است که ﴿قالَتِ اْلأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ اْلإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئًا إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾؛ ایمانی که روی لقلقه زبان باشد اثر شرعی ندارد، أَیمانی هم که روی لقلقه زبانی باشد اثر شرعی ندارد که اگر کسی برابر آن یمین کاری انجام نداد بگویند این حنث یمین کرده و باید کفاره بدهد و مانند آن؛ اما آیا خود این کار رواست یا نه؟ آیا میشود ولو با لقلقه لسان سوگند یاد کرد یا نه؟ این کار صحیح است یا نه؟ در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> بحثش گذشت که ذات اقدس الهی فرمود: خداوند را در معرض سوگندهای خود قرار ندهید؛ آیهٴ 224 و 225 سورهٴ مبارکهٴ <بقره> که قبلاً بحث شد این بود: ﴿وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً ِلأَیْمانِکُمْ﴾؛ خدا را در معرض یمین قرار ندهید که مرتب سوگند یاد بکنید، حالا خواه در تعارفات کسی، کسی را به خانهاش دعوت کرده است و او سوگند یاد میکند که من معذورم و مانند آن یا در خرید و فروش و در معاملات{هم این طور است}. فرمود که خدا را در معرض سوگند قرار ندهید، چرا؟ برای اینکه ﴿أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا﴾؛ اگر میخواهید بارّ و باتقوا باشید و اگر میخواهید به بِرّ و تقوا برسید این کار را نکنید. ﴿وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً ِلأَیْمانِکُمْ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا﴾؛ اگر میخواهید به بِرّ و تقوا برسید دست از اینکار بردارید: ﴿وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النّاسِ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾. اگر این کار را کردید و سوگند یاد کردید، اینچنین نیست که کفاره داشته باشد و آثار فقهی داشته باشد: ﴿لا یُؤاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فی أَیْمانِکُمْ﴾ که این سوگندهای لغوی است ﴿وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ﴾ و نحوهٴ مؤاخذهای را که در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> به اصل آن اشاره فرمود در همین آیات سورهٴ مبارکهٴ مائده بیان کرده است. بنابراین یک وقت انسان با لقلقه لسان سوگند یاد میکند که این یک نهیی دارد که اگر اهانت باشد و از این کار توهین انتزاع بشود شرعاً حرام است و تکلیفاً هم حرام است؛ اما اثر وضعی ندارد که انسان باید کفاره بپردازد و مانند آن و اگر نه او قصد توهین دارد و نه اهانت از او انتزاع میشود، بلکه عادت کرده به سوگند یاد کردن، این کار ولو راست هم باشد صحیح نیست که خدا را در معرض سوگند قرار بدهند، چرا؟ چون برخلاف بِرّ و تقواست و اثر وضعی ندارد که کفاره داشته باشد و حکم تکلیفی هم ندارد که کار حرام باشد؛ ولی حضاضتی دارد که ممکن است کراهت داشته باشد یا حکم اخلاقی باشد و مانند آن، قَسَم راست مصلحت نیست و به هر حال بر خلاف بِرّ و تقواست. این دربارهٴ احکام تکلیفی بود که در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> بحثش گذشت؛ اما اثر وضعی یعنی کفاره ندارد، البته وضعیِ به معنای اعم را دارد.
تقوا اگر در انجام کارهای مستحبی و درک فضایل باشد، خلافِ چنین تقوایی حرام نیست؛ اما اگر آن تقوای واجب که در حدِّ عَدل است چیزی که برخلاف عدل باشد البته حرام است، چون برخلاف عدالت میشود ظلم. اگر چیزی ترک واجب بود یا فعل حرام بود برخلاف عدل است؛ اما اگر چیزی مکروه بود یا برخلاف مستحب بود برخلاف تقوا است ولی برخلاف عدل نیست، لذا معصیت نیست.
مؤاخذه خدا درباره سوگندهای بیمورد
آن مؤاخذهای که ذات اقدس الهی فرمود: اگر قَسَم روی تصمیم قلبی باشد خدا مؤاخذه میکند، نحوهٴ مؤاخذهاش در سورهٴ مبارکهٴ <مائده> که محل بحث است بیان شده است؛ اگر کسی به صورت جِدّ قَسَم یاد کرد و بعد هم خِلاف کرد و حِنث حَلف کرد به اصطلاح، این هم شرعاً کار حرامی انجام داده است و هم وضعاً مکلف است برای پوشاندن آن گناه کفاره بپردازد؛ هم خلاف شرع کرده و هم برای پرهیز از این و جبران و کفارهٴ این معصیت باید کفاره بپردازد. آیهٴ هشتاد و نه سورهٴ مبارکهٴ <مائده> در این زمینه است که فرمود: ﴿لا یُؤاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فی أَیْمانِکُمْ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> هم همین حکم گذاشت ﴿وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ اْلأَیْمانَ﴾. آنجا فرمود که ﴿وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ﴾
و اینجا فرمود: ﴿وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ اْلأَیْمانَ﴾ که این ﴿عقدتم﴾ که با تفعیل بیان شده است نشانهٴ تشدید و تصمیم قطعی نسبت به یک کار است، آن سوگندی است که از قلب نشأت بگیرد وگرنه یک انسان پُرسوگند ممکن است حکم کفاره بر او بار نباشد اما قرآن از چنین آدمی هم به نیکی یاد نکرده، بلکه به زشتی یاد کرده، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ <قلم> فرمود: ﴿وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاّفٍ مَهینٍ * هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَمیمٍ﴾ که از چنین آدمی به عنوان حَلّاف یاد کرده که پُرحلف و پُرسوگندند و برای هر چیزی هم سوگند یاد میکنند.
تبیین معیار سوگند
مطلب بعدی آن است که معیار این سوگند، سوگندی است که اثر فقهی داشته باشد یعنی سوگند به الله باشد؛ اما سوگند به قرآن، سوگند به کعبه، سوگند به جبرئیل، به ملائکه و مانند آن یک حضاضت شرعی دارد اما اثر شرعی ندارد که اگر کسی حِنث حلف کرد کفاره داشته باشد این چنین نیست یا آن سوگندی که در مَحاکم معتبر است فقط به ذات اقدس الهی است. قَسَم به قرآن، قَسَم به کعبه، قَسَم به امام و پیغمبر در محاکم اثر فقهی ندارد و آنجا که منکر باید سوگند یاد کند فقط قَسَمِ به الله است، لذا برای اینکه این امر فقهی هم رعایت شده باشد و آن امر متعارف هم از نظر دور نگه داشته نشود در این قانون اساسی در مراسم سوگند قبلاً این چنین بود که من به قرآن کریم سوگند یاد میکنم؛ اما قانون اساسی نظام اسلامی بر اساس فقهی تنظیم شده است و برای اینکه حرمت قرآن هم محفوظ بماند این چنین آمده که من در محضر قرآن کریم به خداوند سوگند یاد میکنم که مُقسَمُ به، الله است که اثر فقهی داشته باشد و حرمت قرآن هم محفوظ شده است. به هر تقدیر اثر فقهی برای جایی است که مُقسَمُ به ذات اقدس الله باشد و غیر خدا اگر مُقسَمُ به بود اثر ندارد؛ ولی خود خدا سوگند یاد میکند به بسیاری از مخلوقاتش که کار خدا را نمیشود مقیاس قرار داد و گفت حالا که خدا به شمس و قمر سوگند یاد میکند یا به تین و زیتون سوگند یاد میکند ما هم اگر در محاکم شرعی به تین و زیتون سوگند یاد کردیم یا به شمس و قمر سوگند یاد کردیم اثر فقهی داشته باشد محکمه پسند باشد! یا اگر برخلاف آن عمل کردیم به عنوان حِنث یمین کفاره بدهیم این چنین نیست؛ نه اثر مثبت دارد و نه اثر منفی؛ نه اثر مثبت دارد که محکمه پسند است و نه اثر منفی دارد که کفاره بر او بار باشد، ﴿لا یُؤاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ اْلأَیْمانَ﴾. بنابراین آن مقسَمُ بِهای که اثر فقهی دارد و اثر مثبت دارد باید الله باشد و همان مقسَمُ به که قَسَمِ به او اثر منفی دارد و اگر حنث شده کفاره دارد باید الله باشد؛ اما اگر چنانچه به قرآن، به امام و به کعبه سوگند یاد کرده و دروغ گفته، گذشته از اینکه معصیت کرده و دروغ گفته، یک هتکی و معصیت دیگری است و اما این گونه از آثار فقهیِ مثبت و منفی که یکی در قضا معتبر است و یکی در کفاره هیچ کدام بر آن مترتب نیست.
کفاره داشتن سوگند راست
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ اْلأَیْمانَ فَکَفّارَتُهُ﴾ که این <فا> را متفرع کرده، یک مقدمه مطوی دارد و یک چیزی محذوف است. بعضی از امورند که صرف انجامش کفاره دارد؛ مثل اینکه در حج اگر کسی کاری را انجام داده میگویند که فلان کار کفاره دارد؛ ولی دربارهٴ سوگند خودِ سوگند کفاره ندارد و اگر کسی قَسَم خورد در موردی که نباید سوگند یاد می کرد و به دروغ هم قَسَم خورده، این قَسَمِ دروغ معصیت است ولی کفاره ندارد، بلکه قَسَمِ راست است که کفاره دارد؛ یعنی اگر کسی سوگند یاد کرد که فلان کار را انجام میدهم و انجام ندهد؛ اما اگر به دروغ قَسَم خورد که نسبت به گذشته باشد، بعضی از گناهان است که کفاره ندارد که این نه برای آن است که سَبُک است، شاید بر اساس شدت گناه کفاره نداشته باشد، چون کفاره برای جبران است که انسانی که کفاره داد دیگر راحت میشود. بعضی از گناهان به قدری مهم است که کفاره پذیر نیست و اگر چیزی کفاره نداشت نشانهٴ سهولت نیست و گاهی ممکن است که در اثر شدت و صعوبت گناه باشد، چون کفاره از کَفر است و کفر یعنی ستر و کافر یعنی ساتر و این کفاره میپوشاند، بعضی از گناهان است که قابل پوشش نیستند. اگر کسی کاری را انجام داد و به دروغ قَسَم خورد که نکردم یا کاری را انجام نداد و به دروغ قَسَم خورد که کردم، اینها معصیت است اما کفارهٴ مصطلح داشته باشد نیست؛ کفارهٴ فقهی برای جایی است که کسی سوگند یاد بکند که فلان کار واجب یا مستحب را انجام بدهد و بعد نکند یا سوگند یاد کند که فلان کار حرام یا مکروه را ترک کند و بعد ترک نکند، این را میگویند حِنث حلف و برخلاف قسم عمل کردن. اگر برخلاف قَسَم عمل کرد و به اصطلاح حِنث کرد آنگاه کفاره بر او مترتب است. پس صِرف قَسَمِ دروغ کفاره ندارد، بلکه قَسَمِ دروغ معصیتِ کبیره است که نسبت به گذشته ادعا کند کاری یا که نکرده و با قَسَم بگوید که کردم یا کاری که کرده را به قَسَم بگوید نکردم، این معصیت کبیره است و کفاره ندارد، ولی اگر کار نسبت به آینده باشد و قَسَم یاد کند که فلان کار خیر را انجام میدهم ولی انجام ندهد، اگر در متعلَّقِ یمین رُجحان شرط نباشد، قَسَم یاد کند که من فلان کار مباح را انجام میدهم و من این کار را میکنم و نکند، این جا میگویند حنث حلف کرد و چون سوگند یاد کرده و برخلاف قَسَم عمل کرده از آن به بعد کفاره مترتب است؛ «فعلاً أو ترک». این که فرمود: ﴿فَکَفّارَتُهُ﴾؛ یعنی اگر حِنث حلف کرده و برخلاف قَسَم رفتار کرده کفاره دارد.
قرآن نهی کرده که شما به غیر الله سوگند یاد نکنید؛ خود قرآن به وسیله ائمه (علیهم السلام) راه سوگند را هم یاد داده. کار خدا که به مخلوقاتش به عنوان تکریم سوگند یاد میکند معیار قرار نمی¬گیرد که دیگران به این مخلوفات سوگند یاد بکنند! دیگران باید تجلیل کنند و فقط به نام خدا سوگند یاد کنند. انسان به در و دیوار و به شمس و قمر سوگند یاد بکند باید با اذن شرعی باشد و اذن شرعی در روایات به اینگونه از امور نیامده؛ نه اثر مثبت دارد که در محاکم مورد قبول باشد و نه اثر منفی دارد که کفاره بار بشود. بنابراین اینکه فرمود: کفارهٴ او اطعام است، یک مقدمهٴ مطوی دارد و آن این است که اگر کسی سوگند یاد کرده است نسبت به آینده و برخلاف سوگند عمل کرده است باید کفاره بدهد.
حنث قسم اطعام بودن کفاره
مطلب دیگر آن است که کفارهٴ حِنث قَسَم اطعام است نه طعام؛ اگر طعام کافی بود باید دلیل بگوید. بیان ذلک این است که بعضی از امور کفارهاش مُدّ طعام است که میگوید یک چارَک طعام بدهید؛ مثلاً کسی نتوانست روزهٴ ماه مبارک رمضان را بگیرد و بیماری او تا ماه مبارک رمضان بعدی ادامه داشت که گفتند کفارهٴ هر روز یک چارَک گندم است و یک چارک کفارهٴ اوست و مدِّ طعام کفارهٴ اوست؛ ولی دربارهٴ کفارهٴ یمین و مانند آن طعام کفاره نیست اِطعام کفاره است که باید یک کسی را سیر کند، حالا یا دعوت میکند یا غذا درست میکند و برای او میفرستد و اگر طعام داد یعنی گندم داد، باید او را وکیل کند که آن را غذا درست کند و مصرف بکند که این بشود اِطعام و اگر خود طعام یعنی گندم را داد ـ چون گندم را میگویند طعام ـ و او فروخت و برای خود لباس تهیه کرد یا مانند آن تهیه کرد و اطعام نشد، اگر چنین چیزی جایز باشد آن را باید روایت بگوید وگرنه آیه میگوید که باید اطعام کرد نه طعام. کفاره روزهخوریِ عمدی هم اطعام ستین مسکین است یا اطعام شصت مسکین است نه شصت چارَک دادن. آنجا که برای هر روز یک چارَک مطرح است مثل اینکه کسی نتوانست روزه بگیرد تا ماه مبارک رمضان بعدی، برای هر روز یک چارَک کفاره میدهد و مُدُّ الطعام است ولو گیرنده این یک چارَک گندم را بفروشد و برای خود لباس تهیه کند؛ ولی در خصوص مسئله کفارهٴ حلف آنچه که واجب است اطعام است نه مُدِّ طعام؛ اطعام هم یا به این است که انسان غذا درست کند و آنها را دعوت کند یا غذا درست کند و برای آنها بفرستد یا به آنها پول بدهد و آنها را وکیل کند که با این پول برای خودشان غذا درست کنند نه اینکه با این پول لباس تهیه کنند و اگر به جای این، مُدِّ طعام کافی بود آن را باید روایت بگوید، پس اطعام محور است نه طعام.
تبیین قرآن کریم درباره طریقه ادای کفاره به مساکین
مطلب دیگر آن است که بعضی از علمای اهل سنت اجازه دادند که انسان یک مسکین را ده شب دعوت کند و این کافی نیست به حسب قرآن کریم، بلکه باید ده مسکین را سیر کند نه یک مسکین را ده دفعه: ﴿إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکینَ﴾ نه ده اطعام، اطعامِ ده نفر. اگر ده اطعام بود، ولو آن مدعو یک نفر باشد و او را در ده شب دعوت کند صادق است و ده بار اطعام است؛ ولی ده اطعام واجب نیست بلکه اطعام ده نفر واجب است. اگر ده اطعام واجب بود میتوانست ده نفر را دعوت کند یا یک نفر را ده شب مهمان کند؛ ولی چون اطعام ده نفر واجب است او نمیتواند یک نفر را ده شب مهمان کند: ﴿إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکینَ﴾. اینکه فرمود: ﴿مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلیکُمْ﴾؛ یعنی گاهی شما در اثر عدم نیاز یا خواستید صرفه جویی کنید مقداری سختگیری میکنید و یک وقت است که در اثر داشتن مهمان یا علل و عوامل دیگری غذای بهتری را تهیه میکنید؛ بین آن غذای عالی و بین این غذای دانی این ﴿مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلیکُمْ﴾ را انتخاب بکنید و ده نفر را دعوت بکنید یا برای ده نفر غذا بدهید: ﴿إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکینَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلیکُمْ﴾ که این مال اطعام بود.
﴿أَوْ کِسْوَتُهُمْ﴾ یا ده نفر را بپوشانید که این هم مثل همان اطعام است که ده نفر را بپوشانید نه ده دست لباس بدهید ولو او نپوشد و شما میدانید که او نمیپوشد، بلکه باید او را بپوشانید. اگر یک وقت خود لباس کافی بود آن را باید روایت بیان کند. این پوشاندن است که حالا این لباس را او در بَر نکند و بفروشد تا غذا تهیه کند کافی نیست بلکه باید بپوشد و شما جامهٴ او را و لباس او را تأمین کنید و این کِسوِه هم مثل اطعام متعلقش ده مسکین است. پس اگر شما در کفارهٴ یمین به یک نفر ده دست لباس دادید یا ده تا پیراهن دادید کافی نیست یا به دو نفر هر کدام پنج پیراهن دادید کافی نیست؛ ده لباس واجب نیست، ده نفر را پوشاندن واجب است که این هم مثل آن خواهد بود. این هم به قرینهٴ ﴿أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلیکُمْ﴾ همین است که نه خیلی جامهٴ قیمتین باشد و نه جامهٴ مبذول و مندرس.
قیودی برای هر کدام از اینها است که آن را روایات باید بیان کند؛ در مسئلهٴ کفارهٴ قتل دارد: ﴿فَتحریرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ﴾ که آنجا مربوط به کفارهٴ قتل است و اینجا مربوط به کفارهٴ حِنث یمین است، آیا اینجا هم تقیید میشود یا اینجا به اطلاقش باقی است؟ آیهای که مربوط به کفارهٴ قتل است نمیتواند مقید این اطلاق باشد، چون او مربوط به کفارهٴ قتل است و این مربوط به کفاره حنث یمین؛ ولی اگر روایتی فرموده است که <تَحْریرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ> و در صدد بیان هم بود و در تحدید هم بود، البته باید که با آن مقید دست از اطلاق این آیه برداشت. در اینجا یک کفارهٴ ترتیبی است و یک کفاره تخییری؛ کفارهٴ تخییری همین اضلاع سهگانه بود و خصال ثلاث بود که گذشت. ﴿فَمَنْ لَمْ یَجِدْ﴾؛ اگر کسی هیچ کدام از این سه امر مقدور او نبود؛ نه اطعام ده مستمند، نه پوشاندن ده مستمند و نه آزاد کردن
بیان اتیان روزه گرفتن به جای کفاره
یک بنده در اثر نبودن بنده، باید سه روز روزه بگیرد. حالا این ثلاثة ایام باید متوالی باشد یا غیر متوالی، این را باید روایت بیان گند وگرنه به اطلاق این شامل متوالی و غیر متوالی خواهد بود: ﴿فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیّامٍ﴾. ﴿ذلِکَ﴾؛ یعنی آن کفاره تخییری و این ترتیبی و تخییر بین آن سه خصال در مرتبه اوّل و اگر نشد مترتباً بر فقدان آن خصالِ ثلاث مسئلهٴ روزه گرفتن این کفارهٴ یمینِ شماست ﴿إِذا حَلَفْتُمْ﴾ و در حقیقت و <حَنَثتُم و تَرَکتُم> که این قید را به همراه دارد؛ یعنی صرف قَسَم کفاره ندارد و اگر کسی قَسَم یاد کرد و حِنث کرد و خلاف کرد کفاره دارد. برای اینکه مشکلی پیش نیاید و انسان نه گرفتار قَسَم لغو بشود و نه قَسَم جِدّی را ترک کند و حِنث کند، این هم ناظر به آن میتواند باشد که قَسمهایتان را حفظ بکنید و آن را مبتذل نکنید: ﴿لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً ِلأَیْمانِکُمْ﴾ ، پس قَسَم هَزل و قَسَم غیر ضرور یاد نکنید و آنجا که قَسَمِ جِدّی یاد میکنید آن را دیگر خلافش را عمل نکنید: ﴿وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ﴾ در هر دو وجه. در مسئلهٴ کفاره اگر کسی قبل از قبل از اینکه حِنث کند قَسَمِ خود را و کفاره بدهد، این اثر شرعی ندارد بلکه یک احسانی کرده است؛ یعنی اگر کسی ده مستمند را اطعام کرد و بعد حنث یمین کرد این حنث یمینِ بعدی با کفارهٴ قبلی ترمیم نمیشود بلکه باید بعداً کفاره بدهد، چون در آن وقت آن که واجب نبود. ﴿کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾؛ اینچنین ذات اقدس الهی آیات خود را برای شما بیان میکند تا شاکر باشید که اگر یک وقتی خلاف کردید راه برای بازگشت باز است؛ اوّلاً انسان مواظب باشد که خلاف نکند و ثانیاً اگر یک وقت پای او لغزید و خلاف کرد، راه برای ترمیم آن باز است.
تبیین بیان جریان مباهله
امروز چون بیست و چهارم ذیحجه و پایان بحث است و روز مباهله است این حدیث شریف را در فضیلت اهل بیت (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) عرض کنیم و همهٴ شما را به خدا بسپاریم؛ در کتاب شریف محاسن برقی آمده که یکی از اصحاب امام صادق (سلام الله علیه) به آن حضرت عرض کرد که شما دعا کنید ما اهل بهشت باشیم! وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) طبق این حدیث شریف فرمود: شما در بهشت هستید از خدا بخواهید که شما را از بهشت بیرون نکند. عرض کرد که آیا ما الآن در بهشتیم؟ فرمود: بله، در بهشتید. عرض کرد: چطور ما در بهشتیم؟ فرمود: مگر به ولایت ما اقرار نداری؟ عرض کرد: چرا! فرمود: اقرار به ولایت در حقیقت بهشت است . گاهی انسان در باغی به سر میبرد و لکن شامهٴ او بسته است، گوش او بسته است و چشم او بسته است، او نه بوی عطرآگین گلها را استشمام میکند و نه صدای این نوازندههای الهی را مثل بلبل و قُمری میشنود و نه این منازل زیبای گلستان را میبیند و دفعتاً که چشم و گوش و شامهٴ او باز شد از این نعمتها استفاده میکند. بسیاری از افرادند که این چنیناند که الان واقعاً در بهشتند؛ اما چون این مجاری بسته است احساس نمیکنند و با موت این مجاری باز میشود که دفعتاً میبینند در « روضةٌ مِن ریاض الجنه» هستند و وقتی که وارد قبر شدند قبر برای مؤمن «روضةٌ مِن ریاض الجنه» است، چه اینکه یک عدهای ـ معاذالله ـ هم اکنون در جهنم¬اند و دارند میسوزند؛ ولی مستی دنیا نمیگذارد که اینها از این تخدیر بودن بیرون دربیاند و عذاب احساس کنند. اگر کسی بیهوش باشد و بدن او را بسوزانند و قطعه قطعه کنند او که احساس نمیکند! همهٴ عملهای جراحی در حال بیهوشی است و کسی درد احساس نمیکند که آن درد را روحِ متوجه احساس میکند و وقتی عصب نیروی لامسهٴ خود را از دست داد و تخدیر شد انسان دردی را احساس نمیکند یا مَست دردی را احساس نمیکند. اگر کسی مغرور بود یا نابینا بود یا به هر وسیلهای بیهوش بود او دردی را احساس نمیکند و وقتی به هوش آمد دفعتاً میبیند که در « حفرةٌ مِن حُفَرِ النّیران» است ـ معاذالله ـ و دفعتاً میبیند که دارد میسوزد که «القبر حفرة من حفر نیران» برای یک عده، البته بین «روضة مِن ریاضِ الجنه» که برای مؤمنین است با آن ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ فاصلهٴ زیادی است و از آنجا روح و ریحان میرسد، چه اینکه برای کسانی که در« حفرةٌ مِن حُفَر نیران»اند با ﴿وَ یَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ﴾ فاصله خیلی است و از آنجا این عذاب و این حرارت دامنگیر کسانی خواهد بود که در <حفرةٌ مِن حُفَر النیران»اند. به هر تقدیر وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد که در روز مباهله کسانی را دعوت کند که طبق بیان سیدناالاستاد (رضوان الله علیه) آنها پیام داشته باشند . این از آن حرفهای بلند المیزان است؛ میبینید که یک وقت است که دربارهٴ اهل بیت (سلام الله علیهم اجعمین) فضایلی است که علمای اهل سنت هم آنها را نقل میکنند؛ اما امتیاز شیعه به این است که از آن لطایف قرآنی این حقیقت را به دست بیاورد که اهل بیت تالی تلو قرآن کریماند. بیان ذالک این است که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد به آنها بگوید که اگر نپذیرفتید: ﴿نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبینَ﴾ که سراسر این آیه نورانی دربارهٴ فضیلتِ اهل بیت است.
شخصی شدن معنای کاذبین در آیه مباهله
در ذیل آیه فرمود: ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ﴾؛ ما ابتهال میکنیم، تضرع و زاری میکنیم و میگوییم که خدایا! لعنت خود را بر کاذبین نازل بکن. کاذب به کی میگویند؟ به کسی که داعیهای داشته باشد، خبری بدهد و گزارشی بدهد که یا صادق است یا کاذب. اگر کسی حرف نزند و تماشاچیِ صحنه باشد او نه صادق است و نه کاذب، او خبری ندارد و ادعایی ندارد و او گزارشی نمیدهد! این کاذبین جمع است؛ از آن طرف هم جمع است از این طرف جمع است؛ حالا از این طرف که پیغمبر از خود آورد و فرمود: ما نفرین میکنیم و از خدا میخواهیم که لعنت خود را بر کاذبین قرار بدهد یا این طرف یا آن طرف. بنابراین در این طرف هم کاذبین فرض شد و در آن طرف هم کاذبین فرض شد. آنها یک ادعاهایی داشتند برای خودشان و چون ادعا داشتند در هر صورت کاذب بودند؛ اما این طرف اگر تنها مدعی پیغمبر بود و حضرت امیر و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) تماشاچیِ صحنه بودند، مدعی نبودند، گزارشگر نبودند و خبری نمیدادند اینها نه صادق¬اند و نه کاذب. کاذب بودن وصف کسی است که دارد گزارش میدهد و دارد خبر میدهد، معلوم میشود که همهٴ اینها اهل داعیهاند، همه اینها باخبرند و همهٴ اینها دارند از اخبار غیب خبر میدهند. حالا یکی از دیگری یاد گرفته یا به وسیلهٴ دیگری یاد گرفته ولی فعلاً دارد گزارش میدهد و خبر میدهد. پس اینها همتای قرآنند و دارند گزارش میدهند، گزارش دهنده یا صادق است یا کاذب و آنکه تماشاچی است نه صادق است و نه کاذب. استفاده کردنِ این معارف از خود قرآن به مراتب بهتر از استفاده کردن اصل فضیلت است که از روایات برمیآید، چون این اصل فضیلت را سنّی¬ها هم نقل میکنند.
کیفیت جان پیغمبر بودن حضرت امیر(ع)
نکتهٴ مهم این است که چطور وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) به منزله جان پیغمبر است؟ ظاهر آیه که دلالت دارد بر اینکه ﴿وانفسنا﴾ [یعنی] حضرت امیر [که] به منزله جان [پیغمبر است]، چون فریقین نقل کردند که آن کسی را که غیر از فاطمه و غیر از حسنین (علیهم السلام) بود وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) بود، دلیل بر اینکه او چطور نفس پیغمبر است این است که در خطبهٴ قاصعه که بلندترین خطبه نهج البلاغه است وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) دارد که من نور وحی را میدیدم، بوی وحی را میشنیدم و صدای شیطان را شنیدم و به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردم که این چه صدایی است؟ فرمود: او دیگر در اثر ظهور وحی و نبوت ناامید شد که دیگر در سرزمین حجاز کسی او را بپرستد که مثلاً شرک و بتپرستی رواج داشته باشد و او دیگر از شرک ناامید شد و به این فکر است که مردم را به معاصی بکشاند ولی توحید در هر صورت حکومت میکند. آنگاه خود حضرت امیر دارد که «إنّی اُری نورَ الوحی والرسالة و أشُمُّ ریحَ النّبوة» که این را خودش در همان خطبه دارد و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به حضرت امیر (سلام الله علیه) فرمود: « إنّک تَسمَع ما أسمَعُ و تَری ما أریٰ الّا أنّک لستَ و بنبیٍّ ولکنّک لَوَزیرٌ» ؛ فرمود: یا علی! آنچه که من میبینم تو میبینی و آنچه را من میشنوم تو میشنوی؛ ولی تو وزیر منی و پیغمبر نیستی. پس این دو معصوم، این دو انسان کامل و این دو حجت خدا هر دو فرمودند که علی میبیند چیزی را که پیغمبر میبیند و علی میشنود چیزی را که پیغمبر میشنود (این هم یک مقدمه). ببینیم پیغمبر با چه چیزی میبیند و با چه چیزی میشنود؟ بهترین راه خود قرآن کریم است؛ ذات اقدس اله در قرآن کریم فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ *عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾ ؛ یعنی آنجا که وحی آمده قلب توست و تو با قلب میبینی و با قلب میشنوی، حالا اگر کسی در قلبِ قلبِ پیغمبر جا نداشته باشد و به منزلهٴ قلبِ قلبِ پیغمبر نباشد و جان پیغمبر نباشد و آنجا حضور نداشته باشد چه چیزی میشنود و چه چیزی را میبیند؟ آنی که میآورد فرودگاه وحی قلب پیغمبر است، اگر کسی قلب پیغمبر نباشد چه چیزی را میشنود؟ ما دو وحی که نداریم ـ معاذالله ـ دو قرآن که نداریم! جبرئیلِ امین با همه دستوراتی که از ذات اقدس الهی گرفته، آمده در قلب پیغمبر نشست: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ *عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾ و از آن طرف فرمود: ﴿وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ که این آمد و آمد و آمد و در قلب پیغمبر قرار گرفت. اگر کسی بیرون قلب پیغمبر باشد فقط باید منتظر باشد و ببیند که پیغمبر چه میگوید؟ ولی اگر کسی در قلب پیغمبر حضور و ظهور داشته باشد میتواند بگوید که < أری نورَ الوحی» و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به او میگوید: «انک تَسمعُ ما أسمعُ و تری ما اریٰ الّا أنّک لست بنبیٍّ ولکنّک لَوزیرٌ» آنگاه این به خوبی روشن میشود که وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) جان پیغمبر است. بر ارواح مطهره همه انبیاء و اولیاء و اهل بیت عصمت و طهارت صلوات همه انبیاء و اولیاء باشد.
«و الحمدالله رب العالمین»
- تبیین اصل سوگند در جریان حضرت عیسی(ع)
- کفاره داشتن سوگند راست
- کیفیت جان پیغمبر بودن حضرت امیر(ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لا یُؤاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ اْلأَیْمانَ فَکَفّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکینَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْریرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیّامٍ ذلِکَ کَفّارَةُ أَیْمانِکُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾
تبیین اصل سوگند در جریان حضرت عیسی(ع)
در بین احکام بنی اسرائیل و قصهٴ حضرت عیسی (سلام الله علیه) بعضی از احکام فرعی را ذات اقدس الهی مطرح فرمود؛ یکی از آن احکام فرعی همین است که دربارهٴ سوگند است. اصل سوگند یا جدّ است یا لغو و لهو؛ آنکه لغو و لهو است مثل همین که متعارف بین عدهای از مردم است که در برخوردها و در خرید و فروشها زیاد سوگند یاد میکنند، این گونه از امور چون از زبان میگذرد و از قلب نشأت نمیگیرد معیار حکم شرعی نیست، همان طوری که ایمان اگر زبانی باشد اثر شرعی ندارد و باید قلبی باشد اَیمان هم اگر زبانی باشد و قلبی نباشد اثر شرعی ندارد، ایمان و اَیمان در این جهت یکی است به تعبیر بعضی از بزرگان. دربارهٴ ایمان سورهٴ مبارکهٴ <حجرات> آیهٴ چهارده این است که ﴿قالَتِ اْلأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ اْلإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئًا إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾؛ ایمانی که روی لقلقه زبان باشد اثر شرعی ندارد، أَیمانی هم که روی لقلقه زبانی باشد اثر شرعی ندارد که اگر کسی برابر آن یمین کاری انجام نداد بگویند این حنث یمین کرده و باید کفاره بدهد و مانند آن؛ اما آیا خود این کار رواست یا نه؟ آیا میشود ولو با لقلقه لسان سوگند یاد کرد یا نه؟ این کار صحیح است یا نه؟ در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> بحثش گذشت که ذات اقدس الهی فرمود: خداوند را در معرض سوگندهای خود قرار ندهید؛ آیهٴ 224 و 225 سورهٴ مبارکهٴ <بقره> که قبلاً بحث شد این بود: ﴿وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً ِلأَیْمانِکُمْ﴾؛ خدا را در معرض یمین قرار ندهید که مرتب سوگند یاد بکنید، حالا خواه در تعارفات کسی، کسی را به خانهاش دعوت کرده است و او سوگند یاد میکند که من معذورم و مانند آن یا در خرید و فروش و در معاملات{هم این طور است}. فرمود که خدا را در معرض سوگند قرار ندهید، چرا؟ برای اینکه ﴿أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا﴾؛ اگر میخواهید بارّ و باتقوا باشید و اگر میخواهید به بِرّ و تقوا برسید این کار را نکنید. ﴿وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً ِلأَیْمانِکُمْ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا﴾؛ اگر میخواهید به بِرّ و تقوا برسید دست از اینکار بردارید: ﴿وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النّاسِ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾. اگر این کار را کردید و سوگند یاد کردید، اینچنین نیست که کفاره داشته باشد و آثار فقهی داشته باشد: ﴿لا یُؤاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فی أَیْمانِکُمْ﴾ که این سوگندهای لغوی است ﴿وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ﴾ و نحوهٴ مؤاخذهای را که در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> به اصل آن اشاره فرمود در همین آیات سورهٴ مبارکهٴ مائده بیان کرده است. بنابراین یک وقت انسان با لقلقه لسان سوگند یاد میکند که این یک نهیی دارد که اگر اهانت باشد و از این کار توهین انتزاع بشود شرعاً حرام است و تکلیفاً هم حرام است؛ اما اثر وضعی ندارد که انسان باید کفاره بپردازد و مانند آن و اگر نه او قصد توهین دارد و نه اهانت از او انتزاع میشود، بلکه عادت کرده به سوگند یاد کردن، این کار ولو راست هم باشد صحیح نیست که خدا را در معرض سوگند قرار بدهند، چرا؟ چون برخلاف بِرّ و تقواست و اثر وضعی ندارد که کفاره داشته باشد و حکم تکلیفی هم ندارد که کار حرام باشد؛ ولی حضاضتی دارد که ممکن است کراهت داشته باشد یا حکم اخلاقی باشد و مانند آن، قَسَم راست مصلحت نیست و به هر حال بر خلاف بِرّ و تقواست. این دربارهٴ احکام تکلیفی بود که در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> بحثش گذشت؛ اما اثر وضعی یعنی کفاره ندارد، البته وضعیِ به معنای اعم را دارد.
تقوا اگر در انجام کارهای مستحبی و درک فضایل باشد، خلافِ چنین تقوایی حرام نیست؛ اما اگر آن تقوای واجب که در حدِّ عَدل است چیزی که برخلاف عدل باشد البته حرام است، چون برخلاف عدالت میشود ظلم. اگر چیزی ترک واجب بود یا فعل حرام بود برخلاف عدل است؛ اما اگر چیزی مکروه بود یا برخلاف مستحب بود برخلاف تقوا است ولی برخلاف عدل نیست، لذا معصیت نیست.
مؤاخذه خدا درباره سوگندهای بیمورد
آن مؤاخذهای که ذات اقدس الهی فرمود: اگر قَسَم روی تصمیم قلبی باشد خدا مؤاخذه میکند، نحوهٴ مؤاخذهاش در سورهٴ مبارکهٴ <مائده> که محل بحث است بیان شده است؛ اگر کسی به صورت جِدّ قَسَم یاد کرد و بعد هم خِلاف کرد و حِنث حَلف کرد به اصطلاح، این هم شرعاً کار حرامی انجام داده است و هم وضعاً مکلف است برای پوشاندن آن گناه کفاره بپردازد؛ هم خلاف شرع کرده و هم برای پرهیز از این و جبران و کفارهٴ این معصیت باید کفاره بپردازد. آیهٴ هشتاد و نه سورهٴ مبارکهٴ <مائده> در این زمینه است که فرمود: ﴿لا یُؤاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فی أَیْمانِکُمْ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> هم همین حکم گذاشت ﴿وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ اْلأَیْمانَ﴾. آنجا فرمود که ﴿وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ﴾
و اینجا فرمود: ﴿وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ اْلأَیْمانَ﴾ که این ﴿عقدتم﴾ که با تفعیل بیان شده است نشانهٴ تشدید و تصمیم قطعی نسبت به یک کار است، آن سوگندی است که از قلب نشأت بگیرد وگرنه یک انسان پُرسوگند ممکن است حکم کفاره بر او بار نباشد اما قرآن از چنین آدمی هم به نیکی یاد نکرده، بلکه به زشتی یاد کرده، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ <قلم> فرمود: ﴿وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاّفٍ مَهینٍ * هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَمیمٍ﴾ که از چنین آدمی به عنوان حَلّاف یاد کرده که پُرحلف و پُرسوگندند و برای هر چیزی هم سوگند یاد میکنند.
تبیین معیار سوگند
مطلب بعدی آن است که معیار این سوگند، سوگندی است که اثر فقهی داشته باشد یعنی سوگند به الله باشد؛ اما سوگند به قرآن، سوگند به کعبه، سوگند به جبرئیل، به ملائکه و مانند آن یک حضاضت شرعی دارد اما اثر شرعی ندارد که اگر کسی حِنث حلف کرد کفاره داشته باشد این چنین نیست یا آن سوگندی که در مَحاکم معتبر است فقط به ذات اقدس الهی است. قَسَم به قرآن، قَسَم به کعبه، قَسَم به امام و پیغمبر در محاکم اثر فقهی ندارد و آنجا که منکر باید سوگند یاد کند فقط قَسَمِ به الله است، لذا برای اینکه این امر فقهی هم رعایت شده باشد و آن امر متعارف هم از نظر دور نگه داشته نشود در این قانون اساسی در مراسم سوگند قبلاً این چنین بود که من به قرآن کریم سوگند یاد میکنم؛ اما قانون اساسی نظام اسلامی بر اساس فقهی تنظیم شده است و برای اینکه حرمت قرآن هم محفوظ بماند این چنین آمده که من در محضر قرآن کریم به خداوند سوگند یاد میکنم که مُقسَمُ به، الله است که اثر فقهی داشته باشد و حرمت قرآن هم محفوظ شده است. به هر تقدیر اثر فقهی برای جایی است که مُقسَمُ به ذات اقدس الله باشد و غیر خدا اگر مُقسَمُ به بود اثر ندارد؛ ولی خود خدا سوگند یاد میکند به بسیاری از مخلوقاتش که کار خدا را نمیشود مقیاس قرار داد و گفت حالا که خدا به شمس و قمر سوگند یاد میکند یا به تین و زیتون سوگند یاد میکند ما هم اگر در محاکم شرعی به تین و زیتون سوگند یاد کردیم یا به شمس و قمر سوگند یاد کردیم اثر فقهی داشته باشد محکمه پسند باشد! یا اگر برخلاف آن عمل کردیم به عنوان حِنث یمین کفاره بدهیم این چنین نیست؛ نه اثر مثبت دارد و نه اثر منفی؛ نه اثر مثبت دارد که محکمه پسند است و نه اثر منفی دارد که کفاره بر او بار باشد، ﴿لا یُؤاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ اْلأَیْمانَ﴾. بنابراین آن مقسَمُ بِهای که اثر فقهی دارد و اثر مثبت دارد باید الله باشد و همان مقسَمُ به که قَسَمِ به او اثر منفی دارد و اگر حنث شده کفاره دارد باید الله باشد؛ اما اگر چنانچه به قرآن، به امام و به کعبه سوگند یاد کرده و دروغ گفته، گذشته از اینکه معصیت کرده و دروغ گفته، یک هتکی و معصیت دیگری است و اما این گونه از آثار فقهیِ مثبت و منفی که یکی در قضا معتبر است و یکی در کفاره هیچ کدام بر آن مترتب نیست.
کفاره داشتن سوگند راست
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ اْلأَیْمانَ فَکَفّارَتُهُ﴾ که این <فا> را متفرع کرده، یک مقدمه مطوی دارد و یک چیزی محذوف است. بعضی از امورند که صرف انجامش کفاره دارد؛ مثل اینکه در حج اگر کسی کاری را انجام داده میگویند که فلان کار کفاره دارد؛ ولی دربارهٴ سوگند خودِ سوگند کفاره ندارد و اگر کسی قَسَم خورد در موردی که نباید سوگند یاد می کرد و به دروغ هم قَسَم خورده، این قَسَمِ دروغ معصیت است ولی کفاره ندارد، بلکه قَسَمِ راست است که کفاره دارد؛ یعنی اگر کسی سوگند یاد کرد که فلان کار را انجام میدهم و انجام ندهد؛ اما اگر به دروغ قَسَم خورد که نسبت به گذشته باشد، بعضی از گناهان است که کفاره ندارد که این نه برای آن است که سَبُک است، شاید بر اساس شدت گناه کفاره نداشته باشد، چون کفاره برای جبران است که انسانی که کفاره داد دیگر راحت میشود. بعضی از گناهان به قدری مهم است که کفاره پذیر نیست و اگر چیزی کفاره نداشت نشانهٴ سهولت نیست و گاهی ممکن است که در اثر شدت و صعوبت گناه باشد، چون کفاره از کَفر است و کفر یعنی ستر و کافر یعنی ساتر و این کفاره میپوشاند، بعضی از گناهان است که قابل پوشش نیستند. اگر کسی کاری را انجام داد و به دروغ قَسَم خورد که نکردم یا کاری را انجام نداد و به دروغ قَسَم خورد که کردم، اینها معصیت است اما کفارهٴ مصطلح داشته باشد نیست؛ کفارهٴ فقهی برای جایی است که کسی سوگند یاد بکند که فلان کار واجب یا مستحب را انجام بدهد و بعد نکند یا سوگند یاد کند که فلان کار حرام یا مکروه را ترک کند و بعد ترک نکند، این را میگویند حِنث حلف و برخلاف قسم عمل کردن. اگر برخلاف قَسَم عمل کرد و به اصطلاح حِنث کرد آنگاه کفاره بر او مترتب است. پس صِرف قَسَمِ دروغ کفاره ندارد، بلکه قَسَمِ دروغ معصیتِ کبیره است که نسبت به گذشته ادعا کند کاری یا که نکرده و با قَسَم بگوید که کردم یا کاری که کرده را به قَسَم بگوید نکردم، این معصیت کبیره است و کفاره ندارد، ولی اگر کار نسبت به آینده باشد و قَسَم یاد کند که فلان کار خیر را انجام میدهم ولی انجام ندهد، اگر در متعلَّقِ یمین رُجحان شرط نباشد، قَسَم یاد کند که من فلان کار مباح را انجام میدهم و من این کار را میکنم و نکند، این جا میگویند حنث حلف کرد و چون سوگند یاد کرده و برخلاف قَسَم عمل کرده از آن به بعد کفاره مترتب است؛ «فعلاً أو ترک». این که فرمود: ﴿فَکَفّارَتُهُ﴾؛ یعنی اگر حِنث حلف کرده و برخلاف قَسَم رفتار کرده کفاره دارد.
قرآن نهی کرده که شما به غیر الله سوگند یاد نکنید؛ خود قرآن به وسیله ائمه (علیهم السلام) راه سوگند را هم یاد داده. کار خدا که به مخلوقاتش به عنوان تکریم سوگند یاد میکند معیار قرار نمی¬گیرد که دیگران به این مخلوفات سوگند یاد بکنند! دیگران باید تجلیل کنند و فقط به نام خدا سوگند یاد کنند. انسان به در و دیوار و به شمس و قمر سوگند یاد بکند باید با اذن شرعی باشد و اذن شرعی در روایات به اینگونه از امور نیامده؛ نه اثر مثبت دارد که در محاکم مورد قبول باشد و نه اثر منفی دارد که کفاره بار بشود. بنابراین اینکه فرمود: کفارهٴ او اطعام است، یک مقدمهٴ مطوی دارد و آن این است که اگر کسی سوگند یاد کرده است نسبت به آینده و برخلاف سوگند عمل کرده است باید کفاره بدهد.
حنث قسم اطعام بودن کفاره
مطلب دیگر آن است که کفارهٴ حِنث قَسَم اطعام است نه طعام؛ اگر طعام کافی بود باید دلیل بگوید. بیان ذلک این است که بعضی از امور کفارهاش مُدّ طعام است که میگوید یک چارَک طعام بدهید؛ مثلاً کسی نتوانست روزهٴ ماه مبارک رمضان را بگیرد و بیماری او تا ماه مبارک رمضان بعدی ادامه داشت که گفتند کفارهٴ هر روز یک چارَک گندم است و یک چارک کفارهٴ اوست و مدِّ طعام کفارهٴ اوست؛ ولی دربارهٴ کفارهٴ یمین و مانند آن طعام کفاره نیست اِطعام کفاره است که باید یک کسی را سیر کند، حالا یا دعوت میکند یا غذا درست میکند و برای او میفرستد و اگر طعام داد یعنی گندم داد، باید او را وکیل کند که آن را غذا درست کند و مصرف بکند که این بشود اِطعام و اگر خود طعام یعنی گندم را داد ـ چون گندم را میگویند طعام ـ و او فروخت و برای خود لباس تهیه کرد یا مانند آن تهیه کرد و اطعام نشد، اگر چنین چیزی جایز باشد آن را باید روایت بگوید وگرنه آیه میگوید که باید اطعام کرد نه طعام. کفاره روزهخوریِ عمدی هم اطعام ستین مسکین است یا اطعام شصت مسکین است نه شصت چارَک دادن. آنجا که برای هر روز یک چارَک مطرح است مثل اینکه کسی نتوانست روزه بگیرد تا ماه مبارک رمضان بعدی، برای هر روز یک چارَک کفاره میدهد و مُدُّ الطعام است ولو گیرنده این یک چارَک گندم را بفروشد و برای خود لباس تهیه کند؛ ولی در خصوص مسئله کفارهٴ حلف آنچه که واجب است اطعام است نه مُدِّ طعام؛ اطعام هم یا به این است که انسان غذا درست کند و آنها را دعوت کند یا غذا درست کند و برای آنها بفرستد یا به آنها پول بدهد و آنها را وکیل کند که با این پول برای خودشان غذا درست کنند نه اینکه با این پول لباس تهیه کنند و اگر به جای این، مُدِّ طعام کافی بود آن را باید روایت بگوید، پس اطعام محور است نه طعام.
تبیین قرآن کریم درباره طریقه ادای کفاره به مساکین
مطلب دیگر آن است که بعضی از علمای اهل سنت اجازه دادند که انسان یک مسکین را ده شب دعوت کند و این کافی نیست به حسب قرآن کریم، بلکه باید ده مسکین را سیر کند نه یک مسکین را ده دفعه: ﴿إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکینَ﴾ نه ده اطعام، اطعامِ ده نفر. اگر ده اطعام بود، ولو آن مدعو یک نفر باشد و او را در ده شب دعوت کند صادق است و ده بار اطعام است؛ ولی ده اطعام واجب نیست بلکه اطعام ده نفر واجب است. اگر ده اطعام واجب بود میتوانست ده نفر را دعوت کند یا یک نفر را ده شب مهمان کند؛ ولی چون اطعام ده نفر واجب است او نمیتواند یک نفر را ده شب مهمان کند: ﴿إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکینَ﴾. اینکه فرمود: ﴿مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلیکُمْ﴾؛ یعنی گاهی شما در اثر عدم نیاز یا خواستید صرفه جویی کنید مقداری سختگیری میکنید و یک وقت است که در اثر داشتن مهمان یا علل و عوامل دیگری غذای بهتری را تهیه میکنید؛ بین آن غذای عالی و بین این غذای دانی این ﴿مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلیکُمْ﴾ را انتخاب بکنید و ده نفر را دعوت بکنید یا برای ده نفر غذا بدهید: ﴿إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکینَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلیکُمْ﴾ که این مال اطعام بود.
﴿أَوْ کِسْوَتُهُمْ﴾ یا ده نفر را بپوشانید که این هم مثل همان اطعام است که ده نفر را بپوشانید نه ده دست لباس بدهید ولو او نپوشد و شما میدانید که او نمیپوشد، بلکه باید او را بپوشانید. اگر یک وقت خود لباس کافی بود آن را باید روایت بیان کند. این پوشاندن است که حالا این لباس را او در بَر نکند و بفروشد تا غذا تهیه کند کافی نیست بلکه باید بپوشد و شما جامهٴ او را و لباس او را تأمین کنید و این کِسوِه هم مثل اطعام متعلقش ده مسکین است. پس اگر شما در کفارهٴ یمین به یک نفر ده دست لباس دادید یا ده تا پیراهن دادید کافی نیست یا به دو نفر هر کدام پنج پیراهن دادید کافی نیست؛ ده لباس واجب نیست، ده نفر را پوشاندن واجب است که این هم مثل آن خواهد بود. این هم به قرینهٴ ﴿أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلیکُمْ﴾ همین است که نه خیلی جامهٴ قیمتین باشد و نه جامهٴ مبذول و مندرس.
قیودی برای هر کدام از اینها است که آن را روایات باید بیان کند؛ در مسئلهٴ کفارهٴ قتل دارد: ﴿فَتحریرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ﴾ که آنجا مربوط به کفارهٴ قتل است و اینجا مربوط به کفارهٴ حِنث یمین است، آیا اینجا هم تقیید میشود یا اینجا به اطلاقش باقی است؟ آیهای که مربوط به کفارهٴ قتل است نمیتواند مقید این اطلاق باشد، چون او مربوط به کفارهٴ قتل است و این مربوط به کفاره حنث یمین؛ ولی اگر روایتی فرموده است که <تَحْریرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ> و در صدد بیان هم بود و در تحدید هم بود، البته باید که با آن مقید دست از اطلاق این آیه برداشت. در اینجا یک کفارهٴ ترتیبی است و یک کفاره تخییری؛ کفارهٴ تخییری همین اضلاع سهگانه بود و خصال ثلاث بود که گذشت. ﴿فَمَنْ لَمْ یَجِدْ﴾؛ اگر کسی هیچ کدام از این سه امر مقدور او نبود؛ نه اطعام ده مستمند، نه پوشاندن ده مستمند و نه آزاد کردن
بیان اتیان روزه گرفتن به جای کفاره
یک بنده در اثر نبودن بنده، باید سه روز روزه بگیرد. حالا این ثلاثة ایام باید متوالی باشد یا غیر متوالی، این را باید روایت بیان گند وگرنه به اطلاق این شامل متوالی و غیر متوالی خواهد بود: ﴿فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیّامٍ﴾. ﴿ذلِکَ﴾؛ یعنی آن کفاره تخییری و این ترتیبی و تخییر بین آن سه خصال در مرتبه اوّل و اگر نشد مترتباً بر فقدان آن خصالِ ثلاث مسئلهٴ روزه گرفتن این کفارهٴ یمینِ شماست ﴿إِذا حَلَفْتُمْ﴾ و در حقیقت و <حَنَثتُم و تَرَکتُم> که این قید را به همراه دارد؛ یعنی صرف قَسَم کفاره ندارد و اگر کسی قَسَم یاد کرد و حِنث کرد و خلاف کرد کفاره دارد. برای اینکه مشکلی پیش نیاید و انسان نه گرفتار قَسَم لغو بشود و نه قَسَم جِدّی را ترک کند و حِنث کند، این هم ناظر به آن میتواند باشد که قَسمهایتان را حفظ بکنید و آن را مبتذل نکنید: ﴿لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً ِلأَیْمانِکُمْ﴾ ، پس قَسَم هَزل و قَسَم غیر ضرور یاد نکنید و آنجا که قَسَمِ جِدّی یاد میکنید آن را دیگر خلافش را عمل نکنید: ﴿وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ﴾ در هر دو وجه. در مسئلهٴ کفاره اگر کسی قبل از قبل از اینکه حِنث کند قَسَمِ خود را و کفاره بدهد، این اثر شرعی ندارد بلکه یک احسانی کرده است؛ یعنی اگر کسی ده مستمند را اطعام کرد و بعد حنث یمین کرد این حنث یمینِ بعدی با کفارهٴ قبلی ترمیم نمیشود بلکه باید بعداً کفاره بدهد، چون در آن وقت آن که واجب نبود. ﴿کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾؛ اینچنین ذات اقدس الهی آیات خود را برای شما بیان میکند تا شاکر باشید که اگر یک وقتی خلاف کردید راه برای بازگشت باز است؛ اوّلاً انسان مواظب باشد که خلاف نکند و ثانیاً اگر یک وقت پای او لغزید و خلاف کرد، راه برای ترمیم آن باز است.
تبیین بیان جریان مباهله
امروز چون بیست و چهارم ذیحجه و پایان بحث است و روز مباهله است این حدیث شریف را در فضیلت اهل بیت (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) عرض کنیم و همهٴ شما را به خدا بسپاریم؛ در کتاب شریف محاسن برقی آمده که یکی از اصحاب امام صادق (سلام الله علیه) به آن حضرت عرض کرد که شما دعا کنید ما اهل بهشت باشیم! وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) طبق این حدیث شریف فرمود: شما در بهشت هستید از خدا بخواهید که شما را از بهشت بیرون نکند. عرض کرد که آیا ما الآن در بهشتیم؟ فرمود: بله، در بهشتید. عرض کرد: چطور ما در بهشتیم؟ فرمود: مگر به ولایت ما اقرار نداری؟ عرض کرد: چرا! فرمود: اقرار به ولایت در حقیقت بهشت است . گاهی انسان در باغی به سر میبرد و لکن شامهٴ او بسته است، گوش او بسته است و چشم او بسته است، او نه بوی عطرآگین گلها را استشمام میکند و نه صدای این نوازندههای الهی را مثل بلبل و قُمری میشنود و نه این منازل زیبای گلستان را میبیند و دفعتاً که چشم و گوش و شامهٴ او باز شد از این نعمتها استفاده میکند. بسیاری از افرادند که این چنیناند که الان واقعاً در بهشتند؛ اما چون این مجاری بسته است احساس نمیکنند و با موت این مجاری باز میشود که دفعتاً میبینند در « روضةٌ مِن ریاض الجنه» هستند و وقتی که وارد قبر شدند قبر برای مؤمن «روضةٌ مِن ریاض الجنه» است، چه اینکه یک عدهای ـ معاذالله ـ هم اکنون در جهنم¬اند و دارند میسوزند؛ ولی مستی دنیا نمیگذارد که اینها از این تخدیر بودن بیرون دربیاند و عذاب احساس کنند. اگر کسی بیهوش باشد و بدن او را بسوزانند و قطعه قطعه کنند او که احساس نمیکند! همهٴ عملهای جراحی در حال بیهوشی است و کسی درد احساس نمیکند که آن درد را روحِ متوجه احساس میکند و وقتی عصب نیروی لامسهٴ خود را از دست داد و تخدیر شد انسان دردی را احساس نمیکند یا مَست دردی را احساس نمیکند. اگر کسی مغرور بود یا نابینا بود یا به هر وسیلهای بیهوش بود او دردی را احساس نمیکند و وقتی به هوش آمد دفعتاً میبیند که در « حفرةٌ مِن حُفَرِ النّیران» است ـ معاذالله ـ و دفعتاً میبیند که دارد میسوزد که «القبر حفرة من حفر نیران» برای یک عده، البته بین «روضة مِن ریاضِ الجنه» که برای مؤمنین است با آن ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ فاصلهٴ زیادی است و از آنجا روح و ریحان میرسد، چه اینکه برای کسانی که در« حفرةٌ مِن حُفَر نیران»اند با ﴿وَ یَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ﴾ فاصله خیلی است و از آنجا این عذاب و این حرارت دامنگیر کسانی خواهد بود که در <حفرةٌ مِن حُفَر النیران»اند. به هر تقدیر وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد که در روز مباهله کسانی را دعوت کند که طبق بیان سیدناالاستاد (رضوان الله علیه) آنها پیام داشته باشند . این از آن حرفهای بلند المیزان است؛ میبینید که یک وقت است که دربارهٴ اهل بیت (سلام الله علیهم اجعمین) فضایلی است که علمای اهل سنت هم آنها را نقل میکنند؛ اما امتیاز شیعه به این است که از آن لطایف قرآنی این حقیقت را به دست بیاورد که اهل بیت تالی تلو قرآن کریماند. بیان ذالک این است که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد به آنها بگوید که اگر نپذیرفتید: ﴿نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبینَ﴾ که سراسر این آیه نورانی دربارهٴ فضیلتِ اهل بیت است.
شخصی شدن معنای کاذبین در آیه مباهله
در ذیل آیه فرمود: ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ﴾؛ ما ابتهال میکنیم، تضرع و زاری میکنیم و میگوییم که خدایا! لعنت خود را بر کاذبین نازل بکن. کاذب به کی میگویند؟ به کسی که داعیهای داشته باشد، خبری بدهد و گزارشی بدهد که یا صادق است یا کاذب. اگر کسی حرف نزند و تماشاچیِ صحنه باشد او نه صادق است و نه کاذب، او خبری ندارد و ادعایی ندارد و او گزارشی نمیدهد! این کاذبین جمع است؛ از آن طرف هم جمع است از این طرف جمع است؛ حالا از این طرف که پیغمبر از خود آورد و فرمود: ما نفرین میکنیم و از خدا میخواهیم که لعنت خود را بر کاذبین قرار بدهد یا این طرف یا آن طرف. بنابراین در این طرف هم کاذبین فرض شد و در آن طرف هم کاذبین فرض شد. آنها یک ادعاهایی داشتند برای خودشان و چون ادعا داشتند در هر صورت کاذب بودند؛ اما این طرف اگر تنها مدعی پیغمبر بود و حضرت امیر و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) تماشاچیِ صحنه بودند، مدعی نبودند، گزارشگر نبودند و خبری نمیدادند اینها نه صادق¬اند و نه کاذب. کاذب بودن وصف کسی است که دارد گزارش میدهد و دارد خبر میدهد، معلوم میشود که همهٴ اینها اهل داعیهاند، همه اینها باخبرند و همهٴ اینها دارند از اخبار غیب خبر میدهند. حالا یکی از دیگری یاد گرفته یا به وسیلهٴ دیگری یاد گرفته ولی فعلاً دارد گزارش میدهد و خبر میدهد. پس اینها همتای قرآنند و دارند گزارش میدهند، گزارش دهنده یا صادق است یا کاذب و آنکه تماشاچی است نه صادق است و نه کاذب. استفاده کردنِ این معارف از خود قرآن به مراتب بهتر از استفاده کردن اصل فضیلت است که از روایات برمیآید، چون این اصل فضیلت را سنّی¬ها هم نقل میکنند.
کیفیت جان پیغمبر بودن حضرت امیر(ع)
نکتهٴ مهم این است که چطور وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) به منزله جان پیغمبر است؟ ظاهر آیه که دلالت دارد بر اینکه ﴿وانفسنا﴾ [یعنی] حضرت امیر [که] به منزله جان [پیغمبر است]، چون فریقین نقل کردند که آن کسی را که غیر از فاطمه و غیر از حسنین (علیهم السلام) بود وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) بود، دلیل بر اینکه او چطور نفس پیغمبر است این است که در خطبهٴ قاصعه که بلندترین خطبه نهج البلاغه است وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) دارد که من نور وحی را میدیدم، بوی وحی را میشنیدم و صدای شیطان را شنیدم و به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردم که این چه صدایی است؟ فرمود: او دیگر در اثر ظهور وحی و نبوت ناامید شد که دیگر در سرزمین حجاز کسی او را بپرستد که مثلاً شرک و بتپرستی رواج داشته باشد و او دیگر از شرک ناامید شد و به این فکر است که مردم را به معاصی بکشاند ولی توحید در هر صورت حکومت میکند. آنگاه خود حضرت امیر دارد که «إنّی اُری نورَ الوحی والرسالة و أشُمُّ ریحَ النّبوة» که این را خودش در همان خطبه دارد و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به حضرت امیر (سلام الله علیه) فرمود: « إنّک تَسمَع ما أسمَعُ و تَری ما أریٰ الّا أنّک لستَ و بنبیٍّ ولکنّک لَوَزیرٌ» ؛ فرمود: یا علی! آنچه که من میبینم تو میبینی و آنچه را من میشنوم تو میشنوی؛ ولی تو وزیر منی و پیغمبر نیستی. پس این دو معصوم، این دو انسان کامل و این دو حجت خدا هر دو فرمودند که علی میبیند چیزی را که پیغمبر میبیند و علی میشنود چیزی را که پیغمبر میشنود (این هم یک مقدمه). ببینیم پیغمبر با چه چیزی میبیند و با چه چیزی میشنود؟ بهترین راه خود قرآن کریم است؛ ذات اقدس اله در قرآن کریم فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ *عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾ ؛ یعنی آنجا که وحی آمده قلب توست و تو با قلب میبینی و با قلب میشنوی، حالا اگر کسی در قلبِ قلبِ پیغمبر جا نداشته باشد و به منزلهٴ قلبِ قلبِ پیغمبر نباشد و جان پیغمبر نباشد و آنجا حضور نداشته باشد چه چیزی میشنود و چه چیزی را میبیند؟ آنی که میآورد فرودگاه وحی قلب پیغمبر است، اگر کسی قلب پیغمبر نباشد چه چیزی را میشنود؟ ما دو وحی که نداریم ـ معاذالله ـ دو قرآن که نداریم! جبرئیلِ امین با همه دستوراتی که از ذات اقدس الهی گرفته، آمده در قلب پیغمبر نشست: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ *عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾ و از آن طرف فرمود: ﴿وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ که این آمد و آمد و آمد و در قلب پیغمبر قرار گرفت. اگر کسی بیرون قلب پیغمبر باشد فقط باید منتظر باشد و ببیند که پیغمبر چه میگوید؟ ولی اگر کسی در قلب پیغمبر حضور و ظهور داشته باشد میتواند بگوید که < أری نورَ الوحی» و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به او میگوید: «انک تَسمعُ ما أسمعُ و تری ما اریٰ الّا أنّک لست بنبیٍّ ولکنّک لَوزیرٌ» آنگاه این به خوبی روشن میشود که وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) جان پیغمبر است. بر ارواح مطهره همه انبیاء و اولیاء و اهل بیت عصمت و طهارت صلوات همه انبیاء و اولیاء باشد.
«و الحمدالله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است