- 612
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 81 تا 86 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 81 تا 86 سوره مائده"
- تحلیل قرآن درباره برخی احکام مشترک بین یهودیت و مسیحیت
- بیان حکم مشترک بین یهودیان و مسیحیان
- عنایت ویژه خداوند درباره مؤمنین و کافران
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ وَلکِنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ فاسِقُونَ ٭ لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنّا نَصاری ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّیسینَ وَرُهْبانًا وَأَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ ٭ وَإِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَری أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشّاهِدینَ ٭ وَما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللّهِ وَما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصّالِحینَ ٭ فَأَثابَهُمُ اللّهُ بِما قالُوا جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنینَ ٭ وَالَّذینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحیمِ﴾
مراد از«و لو کانوا یؤمنون بالله»
دربارهٴ آیهٴ ﴿وَلَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ﴾ که یک قیاس استثنایی بود و مجموع مقدم و تالی و استثنای تالی و نتیجهٴ استثنای تالی که چهار قضیه است بیان شد. بعضیها خواستند بگویند که منظور از﴿وَلَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ﴾ این است اگر آن یهودیها، آن اهل کتاب و در حقیقت آن کافران به خدا و پیامبر ایمان میآوردند مسلمانهایی که منافق بودند یا فی قلوبشان مرض بود و ظاهراً مسلمان بودند آنها را اولیا اتخاذ نمیکردند و چون آنها ایمان نمیآورند این مسلمانها آنها را اولیا اتخاذ کردند: ﴿وَلَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ﴾؛ یعنی اگر کافران دست از کفر میکشیدند و مؤمن میشدند این منافقان و افرادی که ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ آنها را اولیا اتخاذ نمیکردند؛ ولی چون آنها دست از کفرشان برنمیدارند و بر کفرشان اصرار دارند از این جهت افراد منافق و کسانی که فی قلبه مرض هستند آنها را به عنوان وَلیّ اتخاذ کردند، لکن این با سیاق آیه هماهنگ نیست، چون ذیل آیه دارد که ﴿وَلکِنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ فاسِقُونَ﴾. در حقیقت این ﴿لکِنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ فاسِقُونَ﴾
معرفی مسلمانان غیرواقعی
قضیهٴ چهارم است که نتیجهٴ آن قیاس است. از قیاس استثنایی به این صورت تقریر شده است که اگر این مسلمانهایی که متولّیِ کافرانند واقعاً به خدا و پیامبر و آنچه که به طرف آنها نازل شد ایمان میآوردند هرگز کافران را اولیای خود اتخاذ نمیکردند، این مقدم و این تالی است و چون اینها کافران را اولیا اتخاذ کردند پس معلوم میشود که مؤمن واقعی نیستند. چون اینها کافران را اولیا اتخاذ میکردند و معلوم میشود که مسلمان واقعی نیستند، آن قضیهٴ چهارم در ذیل آیه به صورت ﴿وَلکِنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ فاسِقُونَ﴾ بیان شده است که این جمله ناظر به آن است نه اینکه ناظر به آن باشد که اگر کافران دست از کفرشان میکشیدند این مسلمانها آنها را اولیا اتخاذ نمیکردند و چون دست از کفرشان نمیکشند مسلمانها که منافقند یا ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ هستند آنها را به عنوان اولیا اتخاذ کردند.
مقایسه دشمنی یهودیها، مشرکین و مسیحها نسبت به مسلمانان
این نکتهای بود که بعضیها گفتند و ناتمام بود و مربوط به آیه قبل بود. دربارهٴ مقایسهٴ یهودیها و مشرکین و مسیحیها نسبت به اسلام که کدامیک از اینها دشمنیشان بیشتر است و کدامیک از اینها دوستیشان بیشتر؟ ظاهر آیه این است که یهودیها و مشرکین عداوتشان نسبت به مسلمانها از دیگران بیشتر است؛ ولی کسانی که مسیحی هستند و منطقشان این است که ﴿إِنّا نَصاری﴾، اینها به مسلمانها نزدیکترند و به مؤمنین علاقه بیشتری دارند. دلیل این تفاوت هم این است که در بین مسیحیها قِسّیس است و رهبان است و اینکه اینها اهل استکبار نیستند که ظاهر این آیه این است. بعد هم فرمود که گروهی از مسیحیها وقتی آیات الهی بر آنها عرضه بشود اشک شوق و معرفت از چشمان اینها ریزش میکند و اینها ایمان میآورند و میگویند ما برای چه ایمان نیاوریم بعد از اینکه حق برای ما روشن شد؟
عنایت ویژه خداوند درباره مؤمنین و کافران
خداوند هم در برابر این ایمان پاداش خوبی به اینها داد، بهشتی داد که نهرهایش جاری است و اینها جاودانه به سر میبرند و این کار آنها احسان است و خداوند جزای محسنین را بهشت قرار داد؛ ولی اگر کسی کفر ورزید و آیات الهی را تکذیب کرد اصحاب جحیم است و همچنان در جهنم میماند. این ترجمهٴ این دو ـ سه تا آیه بود. دربارهٴ عداوت و محبت این سه گروه نسبت به اسلام و مؤمنین باید اینچنین گفت که اگر دربارهٴ دین اینها بحث بشود بر اساس ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ هم تورات قرآن را تصدیق میکند، هم انجیل قرآن را تصدیق میکند و تبشیر میکند و هم قرآن که مهیمن است و مصدِّق است آنها را امضا میکند. هم تورات و انجیل اصیل حقاند و بشارت دهندهٴ قرآنند، چه اینکه موسی و عیسی(سلام الله علیهما) حقاند و مبشر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)اند. پس بر اساس ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾؛ هم تورات و انجیلِ اصیل حق است و هم تورات و انجیلِ اصیل به قرآن بشارت میدهد و هم قرآن مصدق بر آنهاست در عین حالی که مهیمن است. این سنجش کتابهای آسمانی با هم و سنجش انبیای الهی با هم است، پس مطلب اوّل سنجش کتابها است
بیان حکم مشترک بین یهودیان و مسیحیان
و مطلب دوم سنجش انبیا با هم است که حکمش این است. اگر کتاب تحریف شد و اهل کتاب به همان کتاب محرَّف ایمان آوردند و عمداً و به سوء اختیار عدهای آن کتاب را تحریف کردهاند، آنگاه هم رابطهٴ این کتابها از هم قطع شد و هم رابطهٴ پیروان این کتابها از هم قطع شد. این کتابها وقتی تحریف شدند قرآن پرده برداری کرد و فرمود: اینها تحریفاند و اینها محصول قلمهای افراد دنیا طلبند که ﴿یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ و مانند آن. پیروان این کتابها هم هرگز اسلام را و قرآن را نمیپذیرند و میگویند که این انجیل و اهلش به بهشت میرود یا آن تورات و اهلش به بهشت میرود و لاغیر. آنگاه چون رابطه کاملاً قطع است؛ هم از آنطرف آنها میگویند: ﴿لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ کانَ هُودًا أَوْ نَصاری﴾؛ یعنی یهودیها میگویند که بهشت مخصوص یهودیهاست و مسیحیها میگویند که بهشت مخصوص مسیحیها است و هم از این طرف قرآن کریم آنها را طرد و طعن و لعن دارد [که فرمود: ﴿لُعِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ بَنی إِسْرائیلَ عَلی لِسانِ داوُودَ وَعیسَی﴾ ]، هم از محرَّف بودن آنها پرده برداشت و فرمود: ﴿یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ و هم آنها را مطرود و مطعون و ملعون میداند، پس رابطه کلاً قطع است. اینکه خدا میفرماید که عداوت یهودیها و مشرکین نسبت به مؤمنین زیاد است ولی مودت و دوستی مسیحیها نسبت به مؤمنین زیاد است این کدام مسیحیت است؟ کدام یهودیت است؟ یک حکم مشترکی را قرآن دربارهٴ یهودیها و مسیحیها ذکر کرد چه اینکه در آیهٴ 120 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» قبلاً گذشت که ﴿وَلَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾؛ یهودیها هرگز از تو راضی نیستند مگر اینکه ملّیت آنها را بپذیری، مسیحیها هرگز از تو راضی نیستند مگر اینکه ملّیت آنها را بپذیری، چه اینکه حرف آنها در آیهٴ 111 سورهٴ «بقره» این بود که ﴿لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ کانَ هُودًا أَوْ نَصاری تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ﴾ که این طبق برهان نیست و طبق اُمنیه و آرزو و خیال پردازی اینهاست. از طرفی هم در آیات سورهٴ مبارکهٴ «مائده» فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾. بنابراین از آن طرف هم یهودیت و مسیحیت اسلام و مسلمانها را منکوب میکنند و هم از این طرف اسلام یهودیتِ محرَّف و یهودیهای تابع تورات محرَّف را مطرود میداند، چه اینکه مسیحیهای تابع انجیل محرَّف را هم مطرود میداند. در بسیاری از احکام هم از آن طرف تهاجم است و هم از این طرف دفاع و فرقی بین یهودیت و مسیحیت نیست. چطور شد در این آیهٴ محل بحث یهودی و مشرکین در یک صف قرار گرفتند و مسیحیها در صف دیگر و <اقرب الناس مودةً الی المومنین> شدند؟ این کدام مسیحیت است؟ مستحضرید که قرآن کریم چون کتاب هدایت و تبیان است حرفی را بدون برهان ذکر نمیکند و هر مطلبی را که فرمود یا برهانش را در کنار همان مطلب و مدّعا ذکر میکند یا قبلاً ذکر کرده است یا بعداً ذکر میکند. اینکه دربارهٴ یهودیها و مشرکین فرمود که عداوت اینها زیاد است طبق آیات فراوان چه در سورهٴ «مائده» و چه در غیر سورهٴ «مائده» برهان را ذکر فرمود؛ اما اینکه مسیحیها <اقرب الناس للذین آمنوا> هستند.
نکات مورد توجه درباره ادعای نزدیک بودن مسیحیت با مسلمانان
این یک ادعای تازه است، این ادعای تازه را با چهار نکته مبرهن کرد: نکتهٴ اوّل این است که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّیسینَ﴾؛ یعنی علمای تحصیل کردهٴ دلسوز در بین اینها است، ﴿وَرُهْبانًا﴾؛ در بین اینها مردم زاهدِ منقطعِ از دنیای وارسته وجود دارد که آنها اگر بخواهند روی مسایل علمی معارف دینیشان را تأمین کنند قِسّیسین آنها را هدایت میکنند و اگر بخواهند الگوهای عملی ببینند راهبان و زاهدان و پرهیزکاران اُسوهٴ خوبیاند برای اینها و در نهان و نهاد اینها هم خوی سرکشی نیست: ﴿وَأَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ﴾ بنابراین خودشان طبعاً نرماند، علما و دانشمندان محقق دارند، زاهدان وارسته و اهل عمل هم دارند که این سه عامل برای نجات یک ملت است. اگر خوی یک ملت خوی استکبار نبود و رهبران خوبی هم داشت؛ اگر اهل نظر و اندیشه بودند محققان علمی رهبری فکری آنها را به عهده میگیرند و اگر اهل زهد و عمل و اُسوه طلب و الگو خواه بودند راهبان وارسته کارهای عملیِ اینها را به عهده میگیرند. اگر یک ملتی اهل نرمش بود و اهل استکبار نبود و خوی تواضع داشت و الگوهای علمی و عملی هم در آن جامعه بود، چنین جامعهای روی فلاح میبیند. محصول این سه عامل آن است که ﴿وَإِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَری أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾؛ محصول آن علم تحقیقی و این زهد واقعی با خوی حق طلبی این است که وقتی حق بر اینها عرضه شد و آیات الهی بر اینها خوانده شد مشتاقانه اشک میریزند و مسلمان میشوند. چهار برهان برای این اقرب بودن و نزدیک بودن مسیحیها نسبت به مسلمانها ذکر کرد که این چهار برهان در حقیقت به منزلهٴ چهار شرط است؛ این شرایط چهارگانه اگر در یهودیها هم باشد حکم این است، در مسیحیها هم باشد حکم این است، چطور دربارهٴ مسیحیها فرمود، آنگاه وقتی به شأن نزول مراجعه میکنید میبینید که جریان نجاشی و حبشه مطرح است ؟ نه مسیحیهایی که اگر بدتر از یهودیها نباشد همتای اینها هستند و جنگهای صلیبی را به راه انداختند و امروز هم اگر مسیحی بدتر از یهودی نباشد همتای اوست در خونریزی! این براساس این چهار شرط است. فرمود: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذینَ أَشْرَکُوا﴾، مشرکین فاقد این اصول چهارگانه بودند؛ یعنی آنها اهل قِسّیس و رهبان نبودند و خوی آنها هم خوی جاهلیت بود که ﴿فی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ﴾ بود و آیات الهی هم وقتی که به آنها عرضه میشد میگفتند: ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ یا ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾. همین رذایل چهارگانه و محرومیتهای چهارگانه در یهودیها هم بود؛ اما ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنّا نَصاری﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّیسینَ﴾؛ این کشیشهای تحصیل کرده و محققان علمی در بین اینها است که به سؤالات علمی اینها پاسخ میدهند و اگر اینها اهل نظر بودند و اشکالات علمی داشتند آن قِسّیسین و صاحب نظران به مشکلات علمی اینها پاسخ میدهند.
سرّ مظلومیت واقع شدن مسیحیت
بین یهودیت و مسیحیت قرآن فرق نگذاشت و فرمود: ﴿وَقالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ کانَ هُودًا أَوْ نَصاری﴾ (یک)، ﴿وَلَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾ (دو)، ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصاری﴾ (این سه)، پس در همه جا <الکفر ملة واحده> کلاهما فی النار است، حالا چطور شد که اینجا ناگهان مسیحیت سر از مظلومیت در آورد؟ این پیداست که خود آیه نشان میدهد یک خبری است! آیه ما را رهبری میکند به شأن نزول وآن وقت میرویم به دنبال اینکه چه خبری است؟ میبینیم که بله، قصهٴ نجاشی است و آن جریان مهاجرت به حبشه است و آن بزرگواری وارستگان حبشه است و آن اسلام آوردن نجاشی است . خود آیه در ما سؤال ایجاد میکند و این خاصیت قرآن کریم است.
الآن هم در مسیحیت اگر این چهار تا شرط باشد همینطور است؛ آنجا به صورت مشروط ذکر کرده و [فرمود:] ﴿ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ﴾. حالا اگر ما دیدیم که همین قرآن میفرماید که اینها میگویند: پیغمبر و مسلمانها ـ معاذالله ـ همهٴ اینها اهل جهنماند، همین قرآن از اینها نقل کرد، پس معلوم میشود که این مربوط به کل اینها نیست و از این ﴿مِنْهُمْ﴾ و ﴿مِنْهُمْ﴾ هم پیدا است، نفرمود: «ذلک بانهم»، بلکه از همان اوّل با همان ﴿مِنْهُمْ﴾ شروع کرده است. همین قرآنی که میگوید: ﴿وَلَنْ تَرْضیٰ عَنْکَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾ و همین قرآنی که میگوید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصاری﴾ و همین قرآنی که میگوید: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَالْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾، ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ همین قرآن دفعتاً میبینیم که لحنش برگشت و آن وقت همین قرآن در ما سؤال ایجاد میکند که اوضاع چه شد؟ مثل ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ است یا با همین ﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ﴾ به قبل مرتبط کردیم دیدیم که هماهنگ نیست، با بعد مرتبط کردیم دیدیم که هماهنگ نیست، با توحید هماهنگ کردیم دیدیم نیست، با نبوت هماهنگ کردیم دیدیم نیست، با معاد هماهنگ کردیم دیدیم نیست و خود این ﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ﴾ در ما سؤال ایجاد کرد که رفتیم به دنبالش و فصح کردیم دیدیم که مربوط به ولایت است.
اگر طبع مسیحیت این است، چطور در همه جا قرآن یهودیت و مسیحیت را همتای هم میداند؟! اینجا استثنا میکند، آن هم با چهار قید و تعلیل میآورد، مطلق که رها نمیکند، میفرماید: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّیسینَ﴾ که این کشیش را یهودیها هم دارند، ﴿وَرُهْبانًا﴾ که راهب در یهودیت هم است کمابیش، منتها اینجا بیشتر است. پس هر وقت این چهار تا شرط حاصل شد این اقرب الناس مودةً است نه اینکه مسیحیت بما انهم مسیحیت به اسلام نزدیک است وگرنه خونریزیها و جنگهای صلیبی که بدتر از یهودیت بود ! جریان الجزایر که هنوز فراموشمان نشده! این انگلیسیها در عراق آنطور خون ریختند فراموش نشده! این آمریکای پلید که اینطور میکُشد که فراموشمان نشده! اینها مسیحیتاند و اگر چهار تا صهیونیست باشد چهل تا مسیحی هم در کنارش است و کلاهما فی النار. بنابراین خود آیه در ما سؤال ایجاد میکند که چه شد؟ آنگاه دوباره برمیگردیم به آیه میبینیم که آیه مبرهن است و بعد به مصداق و فضا و جو نزول که مراجعه میکنیم میبینیم که جریان حبشه مطرح است ، البته شأن نزول مخصص نیست؛ منتها شأن نزول با آیه ظهور میدهد و ما میفهمیم که در این فضاست و اگر هر عصری این فضا محقق شد ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنّا نَصاری﴾ صادق است. شأن نزول مخصص نیست و مورد نزول مخصص نیست؛ اما باعث میشود که به سؤال ما پاسخ داده میشود. ما همه جا دیدیم که اینها مسلمانها را اهل جهنم میدانند و مسلمانها هم اینها را کافر و اینجا دفعتاً دیدیم که برگشت و اینها مسلمانها را حق دانستند و اسلام هم اینها را بها میدهد، آنگاه میرویم به سراغش ببینیم چه خبر است؟ میبینیم که بله، جریان نجاشی مطرح است و جریان حبشه مطرح است.
بیان جریان حبشه
سال پنجم هجری مسلمانها در کمال زحمت بودند، مأمور به جهاد هم نبودند و اگر مأمور به جهاد بودند در هرصورت تا مرز شهادت مقاومت میکردند، فقط موظف بودند که بخورند، زد و خورد نبود و باید صبر می کردند؛ اگر بدگویی و استهزاء بود باید تحمل میکردند و اگر سنگ زدن بود هم که باید تحمل میکردند. دستور رسید که اوّل در حدود ده ـ یازده نفر مرد و چهار زن از مکه حرکت کنند و بروند به حبشه و پادشاه حبشه را نجاشی میگفتند؛ مثل اینکه حاکم ایران را میگفتند کسریٰ و حاکم روم را میگفتند قیصر و حاکم حِمَیر را میگفتند تُبّع و حاکم چین را میگفتند خاقان. این نجاشی لقب حاکم حبشه بود؛ نقل شده است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که در حبشه مردی است که «لا یَظلِم و لا یُظلَم عنده احد»؛ نه خودش ظالم است و نه میگذارد در پناه او کسی ظلم ببیند، شما بروید پناهندگی سیاسی پیدا کنید و پناهندگی اجتماعی پیدا کنید، جِوار بود که این همان پناهندگی است. بعد از اینکه این یازده مرد و چهار زن حرکت کردند به دنبال اینها عدهٴ دیگری هم حرکت کردند و بیش از هشتاد نفر کم کم به اینها پیوستند. اینها رفتند و صَنادید قریش وقتی فهمیدند که جعفربنابیطالب رهبری عدهای را به دستور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عهده گرفت و عدهای از مسلمانها از مرد و زن به حبشه رفتند، اینها هم راهی حبشه شدند، البته در راه بین مأموران عمروعاصی اختلافی هم پیدا شد. وقتی رفتند آنجا و با نجاشی ملاقات کردند گفتند که اینها آلههٴ ما را سبّ کردند و افکار ما را نادیده گرفتند و به شما پناهنده شدند، اینها را به ما برگردانید. نجاشی جعفربنابیطالب را خواست و گفت: اینها چه میگویند؟ جعفر فرمود که از اینها سؤال بکنید آیا ما بندهٴ اینها هستیم؟ گفتند نه. فرمود از اینها سؤال بکنید که آیا ما به اینها بدهکاریم که به دنبال طلبشان آمدند؟ گفتند نه. فرمود از اینها سؤال بکنید که آیا ما خونی از اینها ریختیم که اینها خونبها میخواهند؟ جنگی کردیم یا کسی را کشتیم؟ گفتند نه. فرمود که ما آزادیم ولی نمیتوانیم دینمان را که پیامبرمان برای ما آورده و عقایدی را که آن حضرت از راه وحی برای ما آورده آنجا اجرا کنیم. آنها ما را میرنجانند و ما آمدیم اینجا که احساس امنیت میکنیم. از این به بعد نجاشی به این مأموران قریش و به عمرو عاصیها گفت: اگر شما آسیبی برسانید طرد می شوید و هدایای اینها را هم برگرداند و کاملاً جعفربنابیطالب و همراهانشان را هم پناه داد. جعفر سورهٴ مبارکهٴ «مریم» را خواند تا رسید به ﴿وَهُزّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَبًا جَنِیًّا﴾ که اینجا نجاشی و همراهانش در حقیقت ایمان آوردند. این ﴿وَإِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَری أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ این است که اینها گفتند این حق است و ایمان آوردند و کاملاً اینها را پناه دادند و امنیت اینها را فراهم کردند. اینها یعنی بیش از هشتاد نفر در کمال رفاه در حبشه به سر میبردند تا هجرت شروع شد و مسلمانها توانستند حکومتی تشکیل بدهند و جریان فتح خیبر رخ داد که جعفربنابیطالب مأموریت یافت که دیگر از حبشه به مدینه بیاید و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق این شان نزول فرمود من به کدام یک از دو خبر خوشحال بشوم: آیا به فتح خیبر یا به قدوم جعفربنابیطالب ؟ یک قصهای هم است که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) این را در روضهٴ کافی نقل کرده که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از جعفر(رضوان الله تعالی علیه) سؤال کرد که در حبشه چه دیدی؟ خبرهای قابل گزارش چه بود؟ گفت: روزی من دیدم که زنی باری را از روستایی به شهری آورد و بار را در مِکتَل نظیر همین زنبیل گذاشت و روی سر گذاشت و یک عابری بدون رعایت حق عبور تندروی کرد و به این زن تنه زد و این زن افتاد و بدون اینکه زن حرف بدی بزند به این مرد گفت: «ویلٌ لک مِن دیّان یوم الدین اذا جلَس علی الکرسی»؛ من از این ادب و از این توجه به معاد این زن لذت بردم و این خبر جالبی بود برای من. در چنین فضایی که اگر زنی آسیب ببیند به مردِ تندرو بگوید که وای بر تو از حال قیامت، چنین گروهی ﴿لاَیَسْتَکْبِرُونَ﴾اند، چنین گروهی ﴿وَإِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ هستند و هر وقت چنین شرایطی پیدا شد اینها ﴿أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا﴾ خواهند بود و در هر قوم و ملتی چنین شرایطی پیدا بشود ﴿أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا﴾ خواهند بود. این نه برای آن است که طبع مسیحیت یا قومیّتِ مسیحیت این است یا طبع یهودیت آن است، بلکه اینها طبعشان همان است که در آیات مشترک بیان شده است، البته گاهی در اثر اینکه بعضی از منطقهها دسترسی به علمای ناب دارند و آنها که مسیحیت ناب عیسوی را از همان مسیحیت آمریکایی جدا میکنند اگر به چنین علمایی دسترسی داشتند آنگاه مؤمن خواهند بود و اگر در بین اینها راهبانی بود که واقعاً دنیا را ترک کردند اینها اُسوههای عملیاند برای جامعه و اینها هم دین را میپذیرند و ﴿أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا﴾ خواهند بود. بنابراین یک وقت است که میخواهیم با قصههای تاریخی آیه را حل کنیم و یک وقت است که این قرآن کریم بر اساس آن مهیمن بودن حتی بر قصص تاریخی، بر شأن نزولها و بر همه سایه میافکند و ما را به آن شأن نزولها هدایت میکند؛ یعنی خود آیه در ما سؤال ایجاد میکند و به ما میفرماید که برو ببین چه خبر است؟ من یک حرف تازهای دارم که با حرفهای قبلی من هماهنگ نیست، برای آن است که زمینهها دو جور است وگرنه من همیشه یک جور حرف میزنم. خود آیه ما را وادار میکند که برویم ببینیم که در چه فضایی آیه نازل شد؟ آنگاه وقتی میرویم میبینیم که اینطور است.
اینها قبلاً نصارا بودند و چون دارای شرایط چهارگانه هستند بعداً مسلمان شدند و اگر اقرب نبودند که مسلمان نمیشدند؛ اقرب بودن آنها در چنان فضایی برای این است که علمایی داشتند که آن انجیلِ اصیل را به اینها ارائه میکرد که ﴿یکتبون الکتاب بایدیهم﴾ نبود (یک)، راهبانی داشتند که رهبانیت اینها دسیسهای برای آن استکبار نبود (این دو)، خوی اینها در اثر تربیتِ آن علما و راهبان خوی معتدل بود (سه)، محصول این سه عامل هم این است که آیات الهی وقتی بر اینها عرضه شد اشک شوق میریزند و میبینند که حق است و همان چیزی بود که به انتظار آن نشستند و ایمان میآورند (چهار). این در هر جایی که باشد همین طور است؛ عدهای از یهودیها هم همین طور بودند؛ منتها یهود در مدینه بر اساس آن استکبارش و بر اساس آن مال طلبیاش با مشرکین یک پیوندی داشت که اینها انبیایشان را کشتند فضلاً از علما، دو گروه را قرآن کریم میفرماید که اینها کشتند: ﴿وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْر حَقٍّ ﴾ و اینها آمران به معروف و ناهیان از منکر را هم همانند انبیا کشتند: ﴿ وَ یَقْتُلُونَ الَّذینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاسِ﴾ ؛ اینها جز توده مردم¬اند و پیغمبر نیستند؛ ولی آمر به معروفند که اینها را هم کشتند. اگر کسی علمای راستینش را بکشد و چهار تا علمای درباریِ دنیا طلب بماند که قرآن از این علمای دنیا طلب بدتر از خود یهودیها نکوهش میکند چون دربارهٴ یهودیها فرمود که ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ و دربارهٴ علمایشان فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾ یا فرمود: ﴿لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ وَاْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾ ؛ اگر چهارتا عالِمِ این چنینی مانده و خود آنها هم که در ﴿نقضِهِم میثاقَهم﴾ مانده، البته ﴿أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا﴾ این یهودند و آن مشرکین. این است که علما و راهبان رهبری فکر جامعه را به عهده میگیرند و مردم هم بالطبع با فطرت الهی خَلق شدند؛ اگر انسان طبعاً بد است چه اینکه بد است، فطرتاً خوب است چه اینکه خوب است. اگر اکثریِّ مردم اینطورند که اهل مطالعه نیستند و اهل درس و بحث نیستند، اکثریِّ مردم اهل کارند و آنها عمل میبینند. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) ـ در همان غُرَر و دُرَر آمده است ـ مهمترین عاملی که یک عده را بی رغبت کرده از اینکه به مراکز علمی بروند و حوزههای علمی را از نزدیک تقویت کنند و عضو حوزه بشوند برای این است که عالمان با عمل کماند و اگر اینها عالِمِ با عمل میدیدند رغبتشان به علم و دین بیشتر میشد. اکثریِّ مردم که فراقت ندارند برای مطالعه! کتاب خواندن آنها هم در حدِّ دوران فراغت آنهاست نه اینکه حالا بنشینند و بحثهای کلامی را استدلال کنند از اوّل تا آخر! اینکه نیست. در کشورِ شصت میلیونی شاید حداکثر پانصد، ششصد هزار نفر یا یک میلیون مثلاً اهل بررسی و تحقیق و مطالعه باشند و بقیه سنت و سیرت علما را میبینند. اگر علمای واقعی و زاهدان واقعی در جامعه که اینها بقیة اللهاند و مما ابقاهم الله است و اینها مظهر آن بقیة الله واقعی هم باشند، خیلیها هدایت میشوند. در اینجا قرآن فرمود که سرّش این است وگرنه شما یک قدری جلوتر که میروید میبینید که کشتاری که در جنگهای صلیبی علیه مسلمانهای بیچاره شده به وسیلهٴ مسیحیها خیلی بیشتر از خونریزیهایی است که یهودیها کردند. مگر یهودی چقدر مسلمان کشته؟ چقدر کتابهای دینی را سوزانده؟ اینها بدتر از آنها بودند. پس روی این تحلیلهای قرآنی یک سلسله احکامی بین یهودیت و مسیحیت مشترک است و مادامی که دین مطرح است و انبیا مطرحاند، یک صف است و مادامی که این دینها تحریف شده، طرد و طعن و لعن از دو جانبه است و مادامی که علما در جامعه حضور دارند میبینیم که وضع جامعه عوض میشود. شما میبینید که این چهار وصفی را که ذکر میکنند چهارمی به سومی وابسته است و این سومی محصول اوّلی و دومی است. اینکه فرمود: وقتی آیات الهی بر اینها عرضه بشود اینها نه تنها گریه میکنند که نفرمود: تدمعوا یا تبکی، اینطور نفرمود، بلکه فرمود: آنقدر اشک شوق میریزند که تمام چشمشان را اشک میگیرد و این اشک که تمام شبکه چشم را گرفت و پائین آمد مثل اینکه چشم دارد پائین میآید؛ نفرمود: «یفیض الدمعه»؛ اشکشان میریزد، بلکه فرمود: چشمشان میریزد: «فاضة العیون» نه «فاضت الدموع». در چه حالتی میگویند: «فاضت العیون»؟ آن وقتی که تمام چشم را اشک پر کند و دفعتاً بریزد، اینجا مثل این است که چشم ریخته باشد که این ریزش چشم در اثر نرم خویی اینهاست و نرم خویی اینها در اثر مشاهدهٴ علمای درست و راهبان صحیح است. آن وقت نقش محوری را در جامعه این دو گروه به عهده دارند: هم علمایی که محققانه سخن میگویند و هم زاهدانی که زهدشان یک دامی برای دنیا طلبی اینها نیست. آنگاه در ذیل هم باز آن اصل کلی را ذکر کرده و فرمود: این چنین نیست که ما گفتیم: ﴿لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنّا نَصاری﴾، برای اینکه اینها در اثر این اوصاف چهارگانه مؤمن شدند و به بهشت میرسند؛ اما در ذیل همین بحث آیهٴ 86 فرمود: ﴿وَالَّذینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحیمِ﴾ چه یهودی و چه مسیحی.
«والحمدلله رب العالمین»
- تحلیل قرآن درباره برخی احکام مشترک بین یهودیت و مسیحیت
- بیان حکم مشترک بین یهودیان و مسیحیان
- عنایت ویژه خداوند درباره مؤمنین و کافران
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ وَلکِنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ فاسِقُونَ ٭ لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنّا نَصاری ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّیسینَ وَرُهْبانًا وَأَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ ٭ وَإِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَری أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشّاهِدینَ ٭ وَما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللّهِ وَما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصّالِحینَ ٭ فَأَثابَهُمُ اللّهُ بِما قالُوا جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنینَ ٭ وَالَّذینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحیمِ﴾
مراد از«و لو کانوا یؤمنون بالله»
دربارهٴ آیهٴ ﴿وَلَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ﴾ که یک قیاس استثنایی بود و مجموع مقدم و تالی و استثنای تالی و نتیجهٴ استثنای تالی که چهار قضیه است بیان شد. بعضیها خواستند بگویند که منظور از﴿وَلَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ﴾ این است اگر آن یهودیها، آن اهل کتاب و در حقیقت آن کافران به خدا و پیامبر ایمان میآوردند مسلمانهایی که منافق بودند یا فی قلوبشان مرض بود و ظاهراً مسلمان بودند آنها را اولیا اتخاذ نمیکردند و چون آنها ایمان نمیآورند این مسلمانها آنها را اولیا اتخاذ کردند: ﴿وَلَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ﴾؛ یعنی اگر کافران دست از کفر میکشیدند و مؤمن میشدند این منافقان و افرادی که ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ آنها را اولیا اتخاذ نمیکردند؛ ولی چون آنها دست از کفرشان برنمیدارند و بر کفرشان اصرار دارند از این جهت افراد منافق و کسانی که فی قلبه مرض هستند آنها را به عنوان وَلیّ اتخاذ کردند، لکن این با سیاق آیه هماهنگ نیست، چون ذیل آیه دارد که ﴿وَلکِنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ فاسِقُونَ﴾. در حقیقت این ﴿لکِنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ فاسِقُونَ﴾
معرفی مسلمانان غیرواقعی
قضیهٴ چهارم است که نتیجهٴ آن قیاس است. از قیاس استثنایی به این صورت تقریر شده است که اگر این مسلمانهایی که متولّیِ کافرانند واقعاً به خدا و پیامبر و آنچه که به طرف آنها نازل شد ایمان میآوردند هرگز کافران را اولیای خود اتخاذ نمیکردند، این مقدم و این تالی است و چون اینها کافران را اولیا اتخاذ کردند پس معلوم میشود که مؤمن واقعی نیستند. چون اینها کافران را اولیا اتخاذ میکردند و معلوم میشود که مسلمان واقعی نیستند، آن قضیهٴ چهارم در ذیل آیه به صورت ﴿وَلکِنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ فاسِقُونَ﴾ بیان شده است که این جمله ناظر به آن است نه اینکه ناظر به آن باشد که اگر کافران دست از کفرشان میکشیدند این مسلمانها آنها را اولیا اتخاذ نمیکردند و چون دست از کفرشان نمیکشند مسلمانها که منافقند یا ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ هستند آنها را به عنوان اولیا اتخاذ کردند.
مقایسه دشمنی یهودیها، مشرکین و مسیحها نسبت به مسلمانان
این نکتهای بود که بعضیها گفتند و ناتمام بود و مربوط به آیه قبل بود. دربارهٴ مقایسهٴ یهودیها و مشرکین و مسیحیها نسبت به اسلام که کدامیک از اینها دشمنیشان بیشتر است و کدامیک از اینها دوستیشان بیشتر؟ ظاهر آیه این است که یهودیها و مشرکین عداوتشان نسبت به مسلمانها از دیگران بیشتر است؛ ولی کسانی که مسیحی هستند و منطقشان این است که ﴿إِنّا نَصاری﴾، اینها به مسلمانها نزدیکترند و به مؤمنین علاقه بیشتری دارند. دلیل این تفاوت هم این است که در بین مسیحیها قِسّیس است و رهبان است و اینکه اینها اهل استکبار نیستند که ظاهر این آیه این است. بعد هم فرمود که گروهی از مسیحیها وقتی آیات الهی بر آنها عرضه بشود اشک شوق و معرفت از چشمان اینها ریزش میکند و اینها ایمان میآورند و میگویند ما برای چه ایمان نیاوریم بعد از اینکه حق برای ما روشن شد؟
عنایت ویژه خداوند درباره مؤمنین و کافران
خداوند هم در برابر این ایمان پاداش خوبی به اینها داد، بهشتی داد که نهرهایش جاری است و اینها جاودانه به سر میبرند و این کار آنها احسان است و خداوند جزای محسنین را بهشت قرار داد؛ ولی اگر کسی کفر ورزید و آیات الهی را تکذیب کرد اصحاب جحیم است و همچنان در جهنم میماند. این ترجمهٴ این دو ـ سه تا آیه بود. دربارهٴ عداوت و محبت این سه گروه نسبت به اسلام و مؤمنین باید اینچنین گفت که اگر دربارهٴ دین اینها بحث بشود بر اساس ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ هم تورات قرآن را تصدیق میکند، هم انجیل قرآن را تصدیق میکند و تبشیر میکند و هم قرآن که مهیمن است و مصدِّق است آنها را امضا میکند. هم تورات و انجیل اصیل حقاند و بشارت دهندهٴ قرآنند، چه اینکه موسی و عیسی(سلام الله علیهما) حقاند و مبشر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)اند. پس بر اساس ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾؛ هم تورات و انجیلِ اصیل حق است و هم تورات و انجیلِ اصیل به قرآن بشارت میدهد و هم قرآن مصدق بر آنهاست در عین حالی که مهیمن است. این سنجش کتابهای آسمانی با هم و سنجش انبیای الهی با هم است، پس مطلب اوّل سنجش کتابها است
بیان حکم مشترک بین یهودیان و مسیحیان
و مطلب دوم سنجش انبیا با هم است که حکمش این است. اگر کتاب تحریف شد و اهل کتاب به همان کتاب محرَّف ایمان آوردند و عمداً و به سوء اختیار عدهای آن کتاب را تحریف کردهاند، آنگاه هم رابطهٴ این کتابها از هم قطع شد و هم رابطهٴ پیروان این کتابها از هم قطع شد. این کتابها وقتی تحریف شدند قرآن پرده برداری کرد و فرمود: اینها تحریفاند و اینها محصول قلمهای افراد دنیا طلبند که ﴿یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ و مانند آن. پیروان این کتابها هم هرگز اسلام را و قرآن را نمیپذیرند و میگویند که این انجیل و اهلش به بهشت میرود یا آن تورات و اهلش به بهشت میرود و لاغیر. آنگاه چون رابطه کاملاً قطع است؛ هم از آنطرف آنها میگویند: ﴿لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ کانَ هُودًا أَوْ نَصاری﴾؛ یعنی یهودیها میگویند که بهشت مخصوص یهودیهاست و مسیحیها میگویند که بهشت مخصوص مسیحیها است و هم از این طرف قرآن کریم آنها را طرد و طعن و لعن دارد [که فرمود: ﴿لُعِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ بَنی إِسْرائیلَ عَلی لِسانِ داوُودَ وَعیسَی﴾ ]، هم از محرَّف بودن آنها پرده برداشت و فرمود: ﴿یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ و هم آنها را مطرود و مطعون و ملعون میداند، پس رابطه کلاً قطع است. اینکه خدا میفرماید که عداوت یهودیها و مشرکین نسبت به مؤمنین زیاد است ولی مودت و دوستی مسیحیها نسبت به مؤمنین زیاد است این کدام مسیحیت است؟ کدام یهودیت است؟ یک حکم مشترکی را قرآن دربارهٴ یهودیها و مسیحیها ذکر کرد چه اینکه در آیهٴ 120 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» قبلاً گذشت که ﴿وَلَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾؛ یهودیها هرگز از تو راضی نیستند مگر اینکه ملّیت آنها را بپذیری، مسیحیها هرگز از تو راضی نیستند مگر اینکه ملّیت آنها را بپذیری، چه اینکه حرف آنها در آیهٴ 111 سورهٴ «بقره» این بود که ﴿لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ کانَ هُودًا أَوْ نَصاری تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ﴾ که این طبق برهان نیست و طبق اُمنیه و آرزو و خیال پردازی اینهاست. از طرفی هم در آیات سورهٴ مبارکهٴ «مائده» فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾. بنابراین از آن طرف هم یهودیت و مسیحیت اسلام و مسلمانها را منکوب میکنند و هم از این طرف اسلام یهودیتِ محرَّف و یهودیهای تابع تورات محرَّف را مطرود میداند، چه اینکه مسیحیهای تابع انجیل محرَّف را هم مطرود میداند. در بسیاری از احکام هم از آن طرف تهاجم است و هم از این طرف دفاع و فرقی بین یهودیت و مسیحیت نیست. چطور شد در این آیهٴ محل بحث یهودی و مشرکین در یک صف قرار گرفتند و مسیحیها در صف دیگر و <اقرب الناس مودةً الی المومنین> شدند؟ این کدام مسیحیت است؟ مستحضرید که قرآن کریم چون کتاب هدایت و تبیان است حرفی را بدون برهان ذکر نمیکند و هر مطلبی را که فرمود یا برهانش را در کنار همان مطلب و مدّعا ذکر میکند یا قبلاً ذکر کرده است یا بعداً ذکر میکند. اینکه دربارهٴ یهودیها و مشرکین فرمود که عداوت اینها زیاد است طبق آیات فراوان چه در سورهٴ «مائده» و چه در غیر سورهٴ «مائده» برهان را ذکر فرمود؛ اما اینکه مسیحیها <اقرب الناس للذین آمنوا> هستند.
نکات مورد توجه درباره ادعای نزدیک بودن مسیحیت با مسلمانان
این یک ادعای تازه است، این ادعای تازه را با چهار نکته مبرهن کرد: نکتهٴ اوّل این است که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّیسینَ﴾؛ یعنی علمای تحصیل کردهٴ دلسوز در بین اینها است، ﴿وَرُهْبانًا﴾؛ در بین اینها مردم زاهدِ منقطعِ از دنیای وارسته وجود دارد که آنها اگر بخواهند روی مسایل علمی معارف دینیشان را تأمین کنند قِسّیسین آنها را هدایت میکنند و اگر بخواهند الگوهای عملی ببینند راهبان و زاهدان و پرهیزکاران اُسوهٴ خوبیاند برای اینها و در نهان و نهاد اینها هم خوی سرکشی نیست: ﴿وَأَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ﴾ بنابراین خودشان طبعاً نرماند، علما و دانشمندان محقق دارند، زاهدان وارسته و اهل عمل هم دارند که این سه عامل برای نجات یک ملت است. اگر خوی یک ملت خوی استکبار نبود و رهبران خوبی هم داشت؛ اگر اهل نظر و اندیشه بودند محققان علمی رهبری فکری آنها را به عهده میگیرند و اگر اهل زهد و عمل و اُسوه طلب و الگو خواه بودند راهبان وارسته کارهای عملیِ اینها را به عهده میگیرند. اگر یک ملتی اهل نرمش بود و اهل استکبار نبود و خوی تواضع داشت و الگوهای علمی و عملی هم در آن جامعه بود، چنین جامعهای روی فلاح میبیند. محصول این سه عامل آن است که ﴿وَإِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَری أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾؛ محصول آن علم تحقیقی و این زهد واقعی با خوی حق طلبی این است که وقتی حق بر اینها عرضه شد و آیات الهی بر اینها خوانده شد مشتاقانه اشک میریزند و مسلمان میشوند. چهار برهان برای این اقرب بودن و نزدیک بودن مسیحیها نسبت به مسلمانها ذکر کرد که این چهار برهان در حقیقت به منزلهٴ چهار شرط است؛ این شرایط چهارگانه اگر در یهودیها هم باشد حکم این است، در مسیحیها هم باشد حکم این است، چطور دربارهٴ مسیحیها فرمود، آنگاه وقتی به شأن نزول مراجعه میکنید میبینید که جریان نجاشی و حبشه مطرح است ؟ نه مسیحیهایی که اگر بدتر از یهودیها نباشد همتای اینها هستند و جنگهای صلیبی را به راه انداختند و امروز هم اگر مسیحی بدتر از یهودی نباشد همتای اوست در خونریزی! این براساس این چهار شرط است. فرمود: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذینَ أَشْرَکُوا﴾، مشرکین فاقد این اصول چهارگانه بودند؛ یعنی آنها اهل قِسّیس و رهبان نبودند و خوی آنها هم خوی جاهلیت بود که ﴿فی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ﴾ بود و آیات الهی هم وقتی که به آنها عرضه میشد میگفتند: ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ یا ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾. همین رذایل چهارگانه و محرومیتهای چهارگانه در یهودیها هم بود؛ اما ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنّا نَصاری﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّیسینَ﴾؛ این کشیشهای تحصیل کرده و محققان علمی در بین اینها است که به سؤالات علمی اینها پاسخ میدهند و اگر اینها اهل نظر بودند و اشکالات علمی داشتند آن قِسّیسین و صاحب نظران به مشکلات علمی اینها پاسخ میدهند.
سرّ مظلومیت واقع شدن مسیحیت
بین یهودیت و مسیحیت قرآن فرق نگذاشت و فرمود: ﴿وَقالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ کانَ هُودًا أَوْ نَصاری﴾ (یک)، ﴿وَلَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾ (دو)، ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصاری﴾ (این سه)، پس در همه جا <الکفر ملة واحده> کلاهما فی النار است، حالا چطور شد که اینجا ناگهان مسیحیت سر از مظلومیت در آورد؟ این پیداست که خود آیه نشان میدهد یک خبری است! آیه ما را رهبری میکند به شأن نزول وآن وقت میرویم به دنبال اینکه چه خبری است؟ میبینیم که بله، قصهٴ نجاشی است و آن جریان مهاجرت به حبشه است و آن بزرگواری وارستگان حبشه است و آن اسلام آوردن نجاشی است . خود آیه در ما سؤال ایجاد میکند و این خاصیت قرآن کریم است.
الآن هم در مسیحیت اگر این چهار تا شرط باشد همینطور است؛ آنجا به صورت مشروط ذکر کرده و [فرمود:] ﴿ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ﴾. حالا اگر ما دیدیم که همین قرآن میفرماید که اینها میگویند: پیغمبر و مسلمانها ـ معاذالله ـ همهٴ اینها اهل جهنماند، همین قرآن از اینها نقل کرد، پس معلوم میشود که این مربوط به کل اینها نیست و از این ﴿مِنْهُمْ﴾ و ﴿مِنْهُمْ﴾ هم پیدا است، نفرمود: «ذلک بانهم»، بلکه از همان اوّل با همان ﴿مِنْهُمْ﴾ شروع کرده است. همین قرآنی که میگوید: ﴿وَلَنْ تَرْضیٰ عَنْکَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾ و همین قرآنی که میگوید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصاری﴾ و همین قرآنی که میگوید: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَالْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾، ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ همین قرآن دفعتاً میبینیم که لحنش برگشت و آن وقت همین قرآن در ما سؤال ایجاد میکند که اوضاع چه شد؟ مثل ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ است یا با همین ﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ﴾ به قبل مرتبط کردیم دیدیم که هماهنگ نیست، با بعد مرتبط کردیم دیدیم که هماهنگ نیست، با توحید هماهنگ کردیم دیدیم نیست، با نبوت هماهنگ کردیم دیدیم نیست، با معاد هماهنگ کردیم دیدیم نیست و خود این ﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ﴾ در ما سؤال ایجاد کرد که رفتیم به دنبالش و فصح کردیم دیدیم که مربوط به ولایت است.
اگر طبع مسیحیت این است، چطور در همه جا قرآن یهودیت و مسیحیت را همتای هم میداند؟! اینجا استثنا میکند، آن هم با چهار قید و تعلیل میآورد، مطلق که رها نمیکند، میفرماید: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّیسینَ﴾ که این کشیش را یهودیها هم دارند، ﴿وَرُهْبانًا﴾ که راهب در یهودیت هم است کمابیش، منتها اینجا بیشتر است. پس هر وقت این چهار تا شرط حاصل شد این اقرب الناس مودةً است نه اینکه مسیحیت بما انهم مسیحیت به اسلام نزدیک است وگرنه خونریزیها و جنگهای صلیبی که بدتر از یهودیت بود ! جریان الجزایر که هنوز فراموشمان نشده! این انگلیسیها در عراق آنطور خون ریختند فراموش نشده! این آمریکای پلید که اینطور میکُشد که فراموشمان نشده! اینها مسیحیتاند و اگر چهار تا صهیونیست باشد چهل تا مسیحی هم در کنارش است و کلاهما فی النار. بنابراین خود آیه در ما سؤال ایجاد میکند که چه شد؟ آنگاه دوباره برمیگردیم به آیه میبینیم که آیه مبرهن است و بعد به مصداق و فضا و جو نزول که مراجعه میکنیم میبینیم که جریان حبشه مطرح است ، البته شأن نزول مخصص نیست؛ منتها شأن نزول با آیه ظهور میدهد و ما میفهمیم که در این فضاست و اگر هر عصری این فضا محقق شد ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنّا نَصاری﴾ صادق است. شأن نزول مخصص نیست و مورد نزول مخصص نیست؛ اما باعث میشود که به سؤال ما پاسخ داده میشود. ما همه جا دیدیم که اینها مسلمانها را اهل جهنم میدانند و مسلمانها هم اینها را کافر و اینجا دفعتاً دیدیم که برگشت و اینها مسلمانها را حق دانستند و اسلام هم اینها را بها میدهد، آنگاه میرویم به سراغش ببینیم چه خبر است؟ میبینیم که بله، جریان نجاشی مطرح است و جریان حبشه مطرح است.
بیان جریان حبشه
سال پنجم هجری مسلمانها در کمال زحمت بودند، مأمور به جهاد هم نبودند و اگر مأمور به جهاد بودند در هرصورت تا مرز شهادت مقاومت میکردند، فقط موظف بودند که بخورند، زد و خورد نبود و باید صبر می کردند؛ اگر بدگویی و استهزاء بود باید تحمل میکردند و اگر سنگ زدن بود هم که باید تحمل میکردند. دستور رسید که اوّل در حدود ده ـ یازده نفر مرد و چهار زن از مکه حرکت کنند و بروند به حبشه و پادشاه حبشه را نجاشی میگفتند؛ مثل اینکه حاکم ایران را میگفتند کسریٰ و حاکم روم را میگفتند قیصر و حاکم حِمَیر را میگفتند تُبّع و حاکم چین را میگفتند خاقان. این نجاشی لقب حاکم حبشه بود؛ نقل شده است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که در حبشه مردی است که «لا یَظلِم و لا یُظلَم عنده احد»؛ نه خودش ظالم است و نه میگذارد در پناه او کسی ظلم ببیند، شما بروید پناهندگی سیاسی پیدا کنید و پناهندگی اجتماعی پیدا کنید، جِوار بود که این همان پناهندگی است. بعد از اینکه این یازده مرد و چهار زن حرکت کردند به دنبال اینها عدهٴ دیگری هم حرکت کردند و بیش از هشتاد نفر کم کم به اینها پیوستند. اینها رفتند و صَنادید قریش وقتی فهمیدند که جعفربنابیطالب رهبری عدهای را به دستور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عهده گرفت و عدهای از مسلمانها از مرد و زن به حبشه رفتند، اینها هم راهی حبشه شدند، البته در راه بین مأموران عمروعاصی اختلافی هم پیدا شد. وقتی رفتند آنجا و با نجاشی ملاقات کردند گفتند که اینها آلههٴ ما را سبّ کردند و افکار ما را نادیده گرفتند و به شما پناهنده شدند، اینها را به ما برگردانید. نجاشی جعفربنابیطالب را خواست و گفت: اینها چه میگویند؟ جعفر فرمود که از اینها سؤال بکنید آیا ما بندهٴ اینها هستیم؟ گفتند نه. فرمود از اینها سؤال بکنید که آیا ما به اینها بدهکاریم که به دنبال طلبشان آمدند؟ گفتند نه. فرمود از اینها سؤال بکنید که آیا ما خونی از اینها ریختیم که اینها خونبها میخواهند؟ جنگی کردیم یا کسی را کشتیم؟ گفتند نه. فرمود که ما آزادیم ولی نمیتوانیم دینمان را که پیامبرمان برای ما آورده و عقایدی را که آن حضرت از راه وحی برای ما آورده آنجا اجرا کنیم. آنها ما را میرنجانند و ما آمدیم اینجا که احساس امنیت میکنیم. از این به بعد نجاشی به این مأموران قریش و به عمرو عاصیها گفت: اگر شما آسیبی برسانید طرد می شوید و هدایای اینها را هم برگرداند و کاملاً جعفربنابیطالب و همراهانشان را هم پناه داد. جعفر سورهٴ مبارکهٴ «مریم» را خواند تا رسید به ﴿وَهُزّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَبًا جَنِیًّا﴾ که اینجا نجاشی و همراهانش در حقیقت ایمان آوردند. این ﴿وَإِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَری أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ این است که اینها گفتند این حق است و ایمان آوردند و کاملاً اینها را پناه دادند و امنیت اینها را فراهم کردند. اینها یعنی بیش از هشتاد نفر در کمال رفاه در حبشه به سر میبردند تا هجرت شروع شد و مسلمانها توانستند حکومتی تشکیل بدهند و جریان فتح خیبر رخ داد که جعفربنابیطالب مأموریت یافت که دیگر از حبشه به مدینه بیاید و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق این شان نزول فرمود من به کدام یک از دو خبر خوشحال بشوم: آیا به فتح خیبر یا به قدوم جعفربنابیطالب ؟ یک قصهای هم است که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) این را در روضهٴ کافی نقل کرده که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از جعفر(رضوان الله تعالی علیه) سؤال کرد که در حبشه چه دیدی؟ خبرهای قابل گزارش چه بود؟ گفت: روزی من دیدم که زنی باری را از روستایی به شهری آورد و بار را در مِکتَل نظیر همین زنبیل گذاشت و روی سر گذاشت و یک عابری بدون رعایت حق عبور تندروی کرد و به این زن تنه زد و این زن افتاد و بدون اینکه زن حرف بدی بزند به این مرد گفت: «ویلٌ لک مِن دیّان یوم الدین اذا جلَس علی الکرسی»؛ من از این ادب و از این توجه به معاد این زن لذت بردم و این خبر جالبی بود برای من. در چنین فضایی که اگر زنی آسیب ببیند به مردِ تندرو بگوید که وای بر تو از حال قیامت، چنین گروهی ﴿لاَیَسْتَکْبِرُونَ﴾اند، چنین گروهی ﴿وَإِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ هستند و هر وقت چنین شرایطی پیدا شد اینها ﴿أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا﴾ خواهند بود و در هر قوم و ملتی چنین شرایطی پیدا بشود ﴿أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا﴾ خواهند بود. این نه برای آن است که طبع مسیحیت یا قومیّتِ مسیحیت این است یا طبع یهودیت آن است، بلکه اینها طبعشان همان است که در آیات مشترک بیان شده است، البته گاهی در اثر اینکه بعضی از منطقهها دسترسی به علمای ناب دارند و آنها که مسیحیت ناب عیسوی را از همان مسیحیت آمریکایی جدا میکنند اگر به چنین علمایی دسترسی داشتند آنگاه مؤمن خواهند بود و اگر در بین اینها راهبانی بود که واقعاً دنیا را ترک کردند اینها اُسوههای عملیاند برای جامعه و اینها هم دین را میپذیرند و ﴿أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا﴾ خواهند بود. بنابراین یک وقت است که میخواهیم با قصههای تاریخی آیه را حل کنیم و یک وقت است که این قرآن کریم بر اساس آن مهیمن بودن حتی بر قصص تاریخی، بر شأن نزولها و بر همه سایه میافکند و ما را به آن شأن نزولها هدایت میکند؛ یعنی خود آیه در ما سؤال ایجاد میکند و به ما میفرماید که برو ببین چه خبر است؟ من یک حرف تازهای دارم که با حرفهای قبلی من هماهنگ نیست، برای آن است که زمینهها دو جور است وگرنه من همیشه یک جور حرف میزنم. خود آیه ما را وادار میکند که برویم ببینیم که در چه فضایی آیه نازل شد؟ آنگاه وقتی میرویم میبینیم که اینطور است.
اینها قبلاً نصارا بودند و چون دارای شرایط چهارگانه هستند بعداً مسلمان شدند و اگر اقرب نبودند که مسلمان نمیشدند؛ اقرب بودن آنها در چنان فضایی برای این است که علمایی داشتند که آن انجیلِ اصیل را به اینها ارائه میکرد که ﴿یکتبون الکتاب بایدیهم﴾ نبود (یک)، راهبانی داشتند که رهبانیت اینها دسیسهای برای آن استکبار نبود (این دو)، خوی اینها در اثر تربیتِ آن علما و راهبان خوی معتدل بود (سه)، محصول این سه عامل هم این است که آیات الهی وقتی بر اینها عرضه شد اشک شوق میریزند و میبینند که حق است و همان چیزی بود که به انتظار آن نشستند و ایمان میآورند (چهار). این در هر جایی که باشد همین طور است؛ عدهای از یهودیها هم همین طور بودند؛ منتها یهود در مدینه بر اساس آن استکبارش و بر اساس آن مال طلبیاش با مشرکین یک پیوندی داشت که اینها انبیایشان را کشتند فضلاً از علما، دو گروه را قرآن کریم میفرماید که اینها کشتند: ﴿وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْر حَقٍّ ﴾ و اینها آمران به معروف و ناهیان از منکر را هم همانند انبیا کشتند: ﴿ وَ یَقْتُلُونَ الَّذینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاسِ﴾ ؛ اینها جز توده مردم¬اند و پیغمبر نیستند؛ ولی آمر به معروفند که اینها را هم کشتند. اگر کسی علمای راستینش را بکشد و چهار تا علمای درباریِ دنیا طلب بماند که قرآن از این علمای دنیا طلب بدتر از خود یهودیها نکوهش میکند چون دربارهٴ یهودیها فرمود که ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ و دربارهٴ علمایشان فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾ یا فرمود: ﴿لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ وَاْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾ ؛ اگر چهارتا عالِمِ این چنینی مانده و خود آنها هم که در ﴿نقضِهِم میثاقَهم﴾ مانده، البته ﴿أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا﴾ این یهودند و آن مشرکین. این است که علما و راهبان رهبری فکر جامعه را به عهده میگیرند و مردم هم بالطبع با فطرت الهی خَلق شدند؛ اگر انسان طبعاً بد است چه اینکه بد است، فطرتاً خوب است چه اینکه خوب است. اگر اکثریِّ مردم اینطورند که اهل مطالعه نیستند و اهل درس و بحث نیستند، اکثریِّ مردم اهل کارند و آنها عمل میبینند. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) ـ در همان غُرَر و دُرَر آمده است ـ مهمترین عاملی که یک عده را بی رغبت کرده از اینکه به مراکز علمی بروند و حوزههای علمی را از نزدیک تقویت کنند و عضو حوزه بشوند برای این است که عالمان با عمل کماند و اگر اینها عالِمِ با عمل میدیدند رغبتشان به علم و دین بیشتر میشد. اکثریِّ مردم که فراقت ندارند برای مطالعه! کتاب خواندن آنها هم در حدِّ دوران فراغت آنهاست نه اینکه حالا بنشینند و بحثهای کلامی را استدلال کنند از اوّل تا آخر! اینکه نیست. در کشورِ شصت میلیونی شاید حداکثر پانصد، ششصد هزار نفر یا یک میلیون مثلاً اهل بررسی و تحقیق و مطالعه باشند و بقیه سنت و سیرت علما را میبینند. اگر علمای واقعی و زاهدان واقعی در جامعه که اینها بقیة اللهاند و مما ابقاهم الله است و اینها مظهر آن بقیة الله واقعی هم باشند، خیلیها هدایت میشوند. در اینجا قرآن فرمود که سرّش این است وگرنه شما یک قدری جلوتر که میروید میبینید که کشتاری که در جنگهای صلیبی علیه مسلمانهای بیچاره شده به وسیلهٴ مسیحیها خیلی بیشتر از خونریزیهایی است که یهودیها کردند. مگر یهودی چقدر مسلمان کشته؟ چقدر کتابهای دینی را سوزانده؟ اینها بدتر از آنها بودند. پس روی این تحلیلهای قرآنی یک سلسله احکامی بین یهودیت و مسیحیت مشترک است و مادامی که دین مطرح است و انبیا مطرحاند، یک صف است و مادامی که این دینها تحریف شده، طرد و طعن و لعن از دو جانبه است و مادامی که علما در جامعه حضور دارند میبینیم که وضع جامعه عوض میشود. شما میبینید که این چهار وصفی را که ذکر میکنند چهارمی به سومی وابسته است و این سومی محصول اوّلی و دومی است. اینکه فرمود: وقتی آیات الهی بر اینها عرضه بشود اینها نه تنها گریه میکنند که نفرمود: تدمعوا یا تبکی، اینطور نفرمود، بلکه فرمود: آنقدر اشک شوق میریزند که تمام چشمشان را اشک میگیرد و این اشک که تمام شبکه چشم را گرفت و پائین آمد مثل اینکه چشم دارد پائین میآید؛ نفرمود: «یفیض الدمعه»؛ اشکشان میریزد، بلکه فرمود: چشمشان میریزد: «فاضة العیون» نه «فاضت الدموع». در چه حالتی میگویند: «فاضت العیون»؟ آن وقتی که تمام چشم را اشک پر کند و دفعتاً بریزد، اینجا مثل این است که چشم ریخته باشد که این ریزش چشم در اثر نرم خویی اینهاست و نرم خویی اینها در اثر مشاهدهٴ علمای درست و راهبان صحیح است. آن وقت نقش محوری را در جامعه این دو گروه به عهده دارند: هم علمایی که محققانه سخن میگویند و هم زاهدانی که زهدشان یک دامی برای دنیا طلبی اینها نیست. آنگاه در ذیل هم باز آن اصل کلی را ذکر کرده و فرمود: این چنین نیست که ما گفتیم: ﴿لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنّا نَصاری﴾، برای اینکه اینها در اثر این اوصاف چهارگانه مؤمن شدند و به بهشت میرسند؛ اما در ذیل همین بحث آیهٴ 86 فرمود: ﴿وَالَّذینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحیمِ﴾ چه یهودی و چه مسیحی.
«والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است