- 837
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 77 تا 82 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 77 تا 82 سوره مائده"
- امر به معروف و نهی از منکر از شاخصه های برجسته نبی مکرم اسلام (ص)
- بیان حکم مشترک اهل کتاب
- عواقب استمرار داشتن ضلالت تابعان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُل یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیراً وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ ٭ لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ ذلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ ٭ کَانُوا لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ ٭ تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ ٭ وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ وَلکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ ٭ لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَاری ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ﴾
بیان حکم مشترک اهل کتاب
حکم مشترک اهل کتاب اعم از یهود و نصارا این بود که اینها در دین غلو میکردند و غلو هم به این معنا شد که تجاوز از حدّ است، خواه در طرف محبت افراط کنند و خواه در طرف عداوت تفریط کنند و اینکه فرمود: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا﴾ ناظر به آن است پیروی هوا مایهٴ ضلالت است چه هوای خود انسان و چه هوای غیر، البته اگر کسی بخواهد پیرو هوای غیر باشد باید قبلاً پیرو هوای خود باشد تا هوای او، او را دستور بدهد که از هوس دیگری پیروی کند و اگر کسی پیرو هوای خود نبود و مطیع عقل خود بود هرگز از هوای غیر اطاعت نخواهد کرد. هوا چون در مقابل عقل است نتیجهای جز ضلالت نخواهد داشت و همهٴ انسانها مکلفاند که از هوس پرهیز کنند حتی انبیا(علیهم السلام)؛ منتها آنها در اثر جهاد اکبر هوس را همواره مغلوب کردهاند و عقل را غالب، برخلاف انسانهای دیگر که ناچارند بگویند <عقلی مَعلوبٌ و هوائی غالب> و مانند آن. چه انسانهای عادی و چه انبیا(علیهم السلام) مکلفاند و تکلیف با عصمت مخالف نیست؛ ممکن است کسی معصوم باشد و در عین حال مکلف باشد.
عواقب استمرار داشتن ضلالت تابعان
مطلب دیگر آن است که کسانی که ضلالت آنها مستمر است چون در اثر حکومت هوا زندگی میکنند، اگر کسی پیرو چنین گروهی بود ضلالتِ این پیروها هم مستمرّ است و اگر متبوعها ضلالتشان مستمر بود تابعان هم ضلالتشان مستمر است؛ دربارهٴ متبوعها اینچنین فرمود: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ﴾ که ﴿قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیراً وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ﴾؛ هم ضالِّ نفساند، هم مضلِّ غیرند و هم مجموع آن ضلالت نفس و اِضلال غیر یک ضلالت کاملی را برای اینها ترسیم کرده است: ﴿وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ﴾ که این ﴿ضَلُّوا﴾ که فعل سوم است نتیجهٴ آن دو فعلِ اوّل خواهد بود. هوایی که الآن به صورت ضلالت نفس و به صورت اِضلالِ غیر درآمد و مجموع ضلالت نفس و اِضلال غیر همان ضلالت عن سواء السبیل است و ملکه شد و راسخ شد، پیرویِ از چنین هوایی در حقیقت پیروی از ضلالت صرف است و پیروی از ضلالت صرف هم ضلالت مستمر را به همراه دارد، لذا فرمود که این گروهی که پیروی آن گروه ضالّین را به عهده گرفتهاند ضلالتِ اینها ضلالت ریشهدار است که در نوبت قبل به این ضلالت ریشهدار اشاره شد که ﴿ذلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ ٭ کَانُوا لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ ٭ تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ﴾ و مانند آن.
مسبوق به اذن بودن حق دعا و نفرین از نگاه انبیاء
مطلب دیگر آن است که آنچه را که انبیا به عنوان دعا یا نفرین یاد میکنند مسبوق به اذن حق است و تا ذات اقدس الهی اذن ندهد انبیا نه دعایی دارند و نه نفرینی، خواه برای خود دعا کنند و خواه برای غیر. در زیارت جامعه دربارهٴ ائمه(علیهم السلام) مطلبی دارد که این مطلب دربارهٴ همهٴ انبیا صادق است، چه اینکه دربارهٴ فرشتهها هم این مطلب آمده است؛ اصل مطلب را خداوند در سورهٴ «انبیاء» برای ملائکه ذکر کرد که ملائکه ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾؛ فرشتگان بندگان مکرم خدایند و بدون اذن خدا سخنی نمیگویند و کارهای ملائکه بعد از امر خداست و حرفهای ملائکه بعد از سخن خداست. همین تعبیر بلند سورهٴ «انبیاء» در زیارت جامعه برای ائمه(علیهم السلام) ذکر شده است که اینها عباد مکرماند و﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ وناگزیر برای انبیا(علیهم السلام) هم صادق است. روی این اصل قرآنی اگر چنانچه بعضی از انبیا مانند داوود و عیسی(علیهم السلام) گروهی از بنیاسرائیل را لعنت کردهاند، حتماً به اذن خداست و خدا اذن داد که اینها لعنت کنند و از آیات دیگر استفاده میشود که در حقیقت خدا اینها را لعنت کرده است؛ منتها به زبان داوود و به زبان عیسی است.
اینکه گفت: ﴿إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ﴾ معلوم میشود که جهل آنها همین است چون اذن او اذن عام بود گفت: پروردگارا! تو گفتی که اهلت را من حفظ میکنم و این هم که اهل من است، خدایا! این فرزند اهل من است و تو هم وعده دادی که اهلم را از غرق حفظ بکنی ﴿وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ﴾. آنگاه خدا فرمود که صغرا ممنوع است که ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ﴾؛ من وعده دادم که هر که اهل توست او را از غرق حفظ بکنم و شما این دو مقدمهای که ذکر کردهای: یکی اینکه ﴿مِنْ أَهْلِی﴾ و بعد هم هر که اهل من است خدا وعدهٴ حفظ داد ﴿وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ﴾، این کبرا و این اصل کلی که من وعده دادم که اهل تو را از خطر حفظ میکنم؛ تام است اما صغرا ممنوع است. ﴿ إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ﴾ معلوم میشود موعظهای که ذات اقدس الهی نسبت به انبیا دارد در همین حد است.
بنابراین در اینجا هم از ذات اقدس الهی هم در حقیقت سؤال کرده و استفهام کرده نه اینکه اعتراض کرده باشد، همان طوری که ملائکه سؤال کردند.
تبیین معنای«لا یسبقونه»در آیه
اگر در سورهٴ «انبیاء» دربارهٴ ملائکه فرمود: ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ معنایش این است که جلو نمیافتند، معنایش این نیست که سؤال نمیکنند، لذا سؤال استفهامی ملائکه را قرآن با نیکی یاد میکند که ملائکه سؤال استفهامی کردند و عرض کردند: خدایا! تو اگر خلیفه میخواهی ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَک﴾. ذات اقدس الهی به ملائکه فرمود: ﴿إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ . اینجا هم نوح(سلام الله علیه) سؤال استفهام دارد و خدا میفرماید: ﴿إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ﴾ ؛ یعنی من میدانم چیزی را که تو نمیدانی. اگر دربارهٴ ملائکه وارد شده است که ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ و این منافات ندارد با یک سؤال استفهامی، دربارهٴ انبیا هم این چنین است، دربارهٴ ائمه(علیهم السلام) این چنین است. آنها سؤال استفهامی میکنند نه سؤال اعتراضی ـ معاذالله ـ . نوح هم همین کار را کرد و یونس(سلام الله علیه) هم همین کار را کرد: ﴿فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ﴾ نه <نقدُرَ علیه> که این قَدَرَ یَقدِرُ است؛ یعنی گمان کرد در اثر لطف بیپایانِ ما که ما سخت نمیگیریم؛ مثل ﴿وَمَن قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ﴾ یا ﴿یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ﴾ نه یَقدُر.
اعتراضی نبودن سؤال فرشتگان
آنها سؤالشان را با تسبیح شروع کردند و اگر کسی ـ معاذالله ـ سؤال استنکاری دارد و در صدد اعتراض است که اوّل با تسبیح و تقدیس شروع نمیکند. عرض کردند که تو از هر نقصی منزهی و کار ما هم این است که ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾ و ما نه تنها تو را از نقص تسبیح میکنیم بلکه از کمالهای محدود هم تقدیس میکنیم، خداوند نه تنها جاهل نیست که این تسبیح است در حقیقت، بلکه علم محدود هم ندارد که این تقدیس است و کار ما تسبیح و تقدیس است. اگر فرشته کارش تسبیح و تقدیس الهی است، چگونه سؤالش سؤال اعتراضی است؟ حتماً سؤال او استفهام محض است، لذا ذات اقدس الهی آنها را هم با تجلیل و تکریم در قرآن یاد میکنند، ائمه هم همینطورند بنابراین اگر کاری برای پیامبری و امامی انجام گرفت و آنها کاری انجام دادند و سخنی گفتند، در حقیقت مسبوق به اذن خداست و در قرآن کریم فرمود که خدا بنیاسرائیل را لعن کرده است. در اینجا دارد که
لعن کردن بنی اسرائیل توسط حضرت عیسی و داوود(ع)
﴿لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَی﴾؛ اینها گرچه مثبتیناند، احتمال این است که خداوند جداگانه این بنیاسرائیل را لعنت کرده باشد و به زبان عیسی و داوود هم بنیاسرائیل را لعنت کرده باشد؛ ولی قابل تطبیق است. آنجایی که خدا فرمود بنیاسرائیل مورد لعن خدا هستند قابل تطبیق است بر اینجایی که فرمود بنیاسرائیل به زبان داوود و عیسی لعن شدند؛ یعنی خدا اذن داد که داوود و عیسی اینها را لعن کنند و لعن هم به معنای دوری از رحمت است و کار خدا و سخن خدا از زبان انبیای خدا صادر شده است. اینکه فرمود: ﴿لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن بَنِیإِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَی﴾ با آن بیانی که قبلاً فرمود که اینها ملعوناند و مورد لعنت خدا هستند و خدا اینها را لعن کرده است قابل تطبیق است که به زبان همین انبیا لعن شده باشند و ﴿وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا﴾ و مانند آن که دربارهٴ بنیاسرائیل وارد شده است ممکن است همین باشد؛ مثلاً در آیهٴ شصت همین سورهٴ «مائده» که قبلاً بحث شد اینچنین بود: ﴿قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُم بِشَرٍّ مِن ذلِکَ مَثُوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ﴾. در همین بیان که فرمود: ﴿عَلَی لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَی﴾ آنجا هم در ذیلش تفسیری است و نقدی است که آنهایی که به زبان داوود و عیسی ملعون شدند بوزینه و خنزیر شدند . بنابراین قابل تطبیق است که کلام انبیا چون در حقیقت به اذن خداست کلام خدا محسوب میشود و اینها در مقام فعل است و صفت فعل است و صفت فعل خارج از ذات است و از جای امکانی انتزاع میشود.
نعمت بودن ولایت
در جریان یونس(سلام الله علیه) در همان سورهٴ «قلم» فرمود که این کسی بود که اگر ولایت الهی شامل حال او نمیشد ممکن بود که او رنجهایی ببیند یا از رحمتهای خاصهٴ ما آن بهره کافی را نبرد و مانند آن. فرمود که اگر ما بر او نعمت روا نمیداشتیم او آسیب میدید که در همان جا از او به عظمت یاد کرده است به اینکه او دارای نعمت است و نعمت هم به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) وقتی مطلق ذکر میشود همان نعمت ولایت است . آیهٴ 48 و 49 و 50 سورهٴ مبارکهٴ «قلم» این بود: ﴿وَلاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَی وَهُوَ مَکْظُومٌ ٭ لَوْلاَ أَن تَدَارَکَهُ نِعْمَةٌ مِن رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ﴾؛ اگر نبود نعمت ولایت او مذمت میشد و چون نعمت ولایت است پس مذموم نیست و ممدوح است؛ ﴿فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ﴾. بنابراین انبیا از همهٴ رذائل مصوناند و بدون اذن خدا سخن نمیگویند و اگر به زبان داوود یا به زبان عیسی(علیهم السلام) گروهی از بنیاسرائیل لعنت شدند، در حقیقت به اذن خداست و چون به اذن خداست و این لعن هم یعنی دوری از رحمت، گاهی بازدهٴ آن یک امر تکوینی میشود و میشود: ﴿وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ﴾ و مانند آن. اوصاف فراوان و آثار تلخی که پیروانِ ضالین داشتند همین است:
تبیین و معرفی جامعه ملعون
﴿کَانُوا لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ﴾. این دو مطلب را میفهماند: یکی اینکه این تعدّی و گناه به جامعه سرایت کرده است نه اینکه در بین اینها گنهکارانی بودند و اصلاً کل جامعه اینطور بود و سرانشان هم ساکت شده بودند. در بحثهای قبل در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» خواندیم که آن علما و احبار هم اینها را نهی از منکر نمیکردند؛ آیهٴ 63 سورهٴ «مائده» این بود: ﴿لَوْلاَ یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالأحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ﴾؛ هم دربارهٴ تودهٴ بنیاسرائیل فرمود: ﴿لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ و هم دربارهٴ علما یعنی احبار و رهبانشان که آنها را نهی از منکر نکردند فرمود: ﴿لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ﴾. این ﴿لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ﴾ شاید بدتر از آن ﴿لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ باشد که نکتهاش قبلاً گذشت. وقتی علمای اینها محافظهکار شدند و نهی از منکر نکردند و منکر هم در جامعه گسترش پیدا کرد، چنین جامعهای میشود ملعون و به این صورتِ تلخ گرفتار خواهد شد نه اینکه در بین اینها چند نفر معصیت میکردند و بقیه سالم بودند اینطور نبود. این معنا هم که فرمود: ﴿لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ﴾ معنایش این نیست که اینها نهیپذیر نبودند، چون اگر مقصود این باشد که اینها نهیپذیر نیستند باید بفرماید که ﴿لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ﴾ که یفعلوه که با فعل مضارع ذکر میکند، چون بعد از انجام دادن که نهی از منکر نیست! در اینجا به صورت فعل ماضی یاد شد و فرمود: ﴿لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ﴾ که ﴿فَعَلُوهُ﴾، بعد از فعل که دیگر تناهی نیست! قبل از فعل سخن از نهی و منکر است ولو برسد به جایی که کسی را تنبیه کنند و بعد از فعل جای نهی از منکر نیست جای تعذیر است و تعذیر برای گناهِ کرده است و نهی از منکر برای گناهِ نکرده است؛ ولی اینها گناهی که کردهاند از او پشیمان نشدند و هم چنان آن راه را ادامه میدهند، لذا فرمود: ﴿لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ﴾؛ یعنی اَصَرُّوا واستکبروا؛ گناه کردند و هیچ پشیمان هم نیستند و همچنان آن راه را ادامه میدهند، چنین گروهی آنگاه به زبان پیامبرشان ملعوناند.
امر به معروف و نهی از منکر از شاخصه¬های برجسته نبی مکرم اسلام(ص)
از اینجا معلوم میشود که چطور ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» یکی از شاخصههای برجستهٴ پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را این قرار داد که ﴿یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾. آیهٴ 157 سورهٴ «اعراف» وقتی مشخصات پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در تورات و انجیل ذکر میکند این است که فرمود: ﴿الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاةِ وَالْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾؛ امر به معروف و نهی از منکر آن قدر مهم است که اگر کسی ترک کند نظیر ربانیون و احبارِ یهودیها، خدا میفرماید: ﴿لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ﴾ و اگر کسی انجام بدهد مثل اینکه خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینچنین بود، خدا او را با این وصف و مانند آن که از اوصاف بارز نبوت است میستاید و میفرماید: ﴿یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾.
متولی بودن اهل کتاب نسبت به کافران
مطلب بعدی آن است که این ﴿لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ﴾ که در اینجاست مشابه همان ﴿لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ است که در آیهٴ 62 همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» بود. حالا به عنوان نمونه میفرماید: ﴿تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾؛ فرمود که برای اینکه ثابت بشود که گذشتگانشان در چه حد از جمود و گناه بودند این نسل حاضر را نگاه کنید و ببینید که بسیاری از اینها به سَمت کافران گرایش دارند. درهرصورت اگر یهودی باید به سَمتی گرایش داشته باشد یا باید به سَمت مسیحی گرایش داشته باشد یا به سَمت مسلمان، برای اینکه اینها وحی را قبول دارند، نبوت عامه را قبول دارند، بسیاری از انبیا را قبول دارند، مبدأ را قبول دارند، معاد را قبول دارند و منهاج و شریعت را قبول دارند و فقط در نبوت خاصه اختلاف دارند و در بعضی از احکام شریعت؛ ولی میبینید که این یهودیها نه تنها به طرف مسلمانها یا مسیحیها گرایش ندارند بلکه به طرف کافران گرایش دارند. اگر هم از آنها سؤال بشود که آیا مشرکین متمدنترند یا مسلمین؟ میگویند مشرکین. مشرکین در مسیر درست حرکت میکنند یا مسلمین؟ میگویند مشرکین: ﴿هؤُلاَءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلاً﴾ که این بحثش قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت: آیهٴ 51 سورهٴ «نساء» این است که ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلاً﴾؛ میگویند که کافرین از مسلمانها بهترند؛ فرهنگشان، خلق و خویشان، آداب و سنن و رسومشان، اعتقاداتشان بهتر است، لذا قرآن کریم از این گروه چنین یاد کرده است که فرمود: ﴿تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾؛ بسیاری از همین اهل کتاب متولیان کافراناند و تحت ولای آنها هستند؛ هم گرایش درونی به آنها دارند، هم آنها را به عنوان همپیمان خود و کمک خود طلب میکنند و هم گاهی پناهندگی سیاسی و اجتماعی نسبت به آنها دارند. چون چند نوع ولا در اینجا است همهٴ آنهایی که تحت ولای کافراناند از آنها به یک اسمِ جامع یاد میکنند؛ عدهای از یهودیها گرایش قلبی و معنوی دارند و نسبت به کافران علاقمندند، عدهای از آنها همپیمان کافراناند که از کمک نظامی آنها بهره بگیرند و آنها هم کمک میکنند، عدهای هم در اثر عجز از آنها پناهندگی سیاسی یا اجتماعی طلب میکنند که همهٴ اینها مصداق تَوَلّی است، فرمود: ﴿تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ﴾ در نوبت قبل ملاحظه فرمودید که آثار وثنیّت و صنمیّت و شرک و بتپرستی به اهل کتاب مخصوصاً به یهودیها سرایت کرد، چه اینکه به تثلیث مسیحیها هم رسید و از آنجا به صورت اسرائیلیات وارد حوزهٴ اسلامی شد که در بعضی از کتابهای تاریخی و مانند آن اسرائیلیات است و بافتههای کعبالاحبارها است. این یک سلسله تشابه فکری و تشابه قلبی است که قرآن از نظر روانی قبلاً پرده برداشت و فرمود:
معرفی افراد متشابه در جامعه
اینها کسانیاند که ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾؛ آیهٴ 118 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود: ﴿وَقَالَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ لَوْلاَ یُکَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتِینَا آیَةٌ کَذلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ که این تشابه قلوب یا مایهٴ تشابه جهل است یا مایهٴ گرایشهای دلهای متشابه است. اینها تشابه دارند به دو چهره: هم تشابه دارند یعنی شبیه هماند و هم تشابه دارند انسانهای متشابهاند. آن معنای جامع که ملحوظ باشد اینگونه از افرادی که قلباً با یهودی و مسیحی از یک نظر و به واسطهٴ اینها با صنمی و وثنی از طرف دیگر شبیهاند که ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾، اینها را میگویند افرادِ متشابهِ جامعه. در نوبت قبل این حدیث نورانی را که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در اصول کافی نقل کرد اشاره شد و ملاحظه فرمودید که وجود مبارک امام(سلام الله علیه) میفرماید: همانطوری که قرآن آیات محکم دارد و آیات متشابه دارد و متشابهات آیات را باید به وسیله محکمات حل کرد، جامعه هم یک افراد متشابه دارد و یک افراد محکم محکمات جامعه ائمه(علیهم السلام)اند . افراد متشابه را با سنت و سیرت معصومین باید تبیین کرد و اینها اصول انسانیتاند. بنابراین افرادی که ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ خودشان جزء افراد متشابه هستند که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ که خود اینها جزء متشابهاتاند. کسی که در اثر تشابه دل به دنبال یهودیها و بعد مسیحیها و بعد وثنی و صنمی حرکت میکند، چنین کسی جزء متشابهاتِ جامعه محسوب میشود، لذا در آیهٴ محل بحث فرمود: برای اینکه روشن بشود که اینها در گذشته چگونه بودند وضعِ فعلی نسل حاضر را ببینید: ﴿تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾، این وضع فعلی اینهاست و این نمونهٴ اینهاست و اینها نسل همان گروهاند. آنها که پیغمبر خودشان بود و میدیدند ایمان نیاوردند و اینها هم که تو را میبینند ایمان نمی آورند: ﴿تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ﴾. خیلی سخت است که انسان بتواند لا اله الا الله را در قیامت بگوید <واقعاً> سخت است، اگر کسی گفت یقیناً بهشت میرود. اینچنین نیست که گفتن لا اله الا الله برای انسان آسان باشد.
معنای اتخاذ«اولیا»
﴿وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ وَلکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ﴾ که این را هم به صورت یک قیاس استثنایی تنظیم فرمود؛ میفرماید: اینها اگر واقعاً مؤمن بودند به خدا و پیامبر و مؤمن بودند به تورات و انجیل، هرگز به کفار رو نمیآوردند. اینکه اینها به کافران روی آوردند و به یکی از انحای سهگانه تحت ولای آنها بودند؛ حالا یا ولای محبت است یا ولای حَلف و نصرت است یا ولای قیادت و سرپرستی است، اگر اینها واقعاً به خدا و پیغمبر مؤمن بودند و اگر واقعاً به آنچه که به طرف اینها نازل شده است یعنی تورات و انجیل ایمان آورده بودند، کافران را اولیا اتخاذ نمیکردند. ﴿تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ که این ﴿یَتَوَلَّوْنَ﴾ گرچه فعل مضارع است و مفید استمرار است و قویتر از ماضی است اما ضعیفتر از این جمله است که ﴿مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ﴾؛ اتخاذ اولیا یعنی اینها را به عنوان ریشه و اساس قرار دادند و اینها را سرمایه خود دانستند و به اینها تکیه کردند. اتخاذ اولیا قویتر از تَوَلّی است. فرمود که اگر اینها به دین خودشان لااقل مومن بودند به کافران پناهنده نمیشدند یا متولی آنها نمیشدند: ﴿وَلکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ﴾. این از جاهایی است که معمولاً استثنای عینِ مقدم میشود نه استثنای عینِ تالی و روحش به استثنای عینِ تالی برمیگردد؛ اگر اینها مؤمن بوند کافران را وَلیِّ خود قرار نمیدادند، لکن بسیاری از اینها کافران را وَلیّ خود قرار میدهند، پس اینها مؤمن نیستند؛ منتها آن <پس اینها مؤمن نیستند> که نتیجه است آن را قرآن کریم ذکر میکند و میفرماید که ﴿وَلکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ﴾ نه اینکه استثنای عینِ مقدم شده باشند.
بیان چهار مطلب در آیه شریفه
بیان ذلک این است که اینجا چهار مطلب است: مطلب اوّل مقدم است، مطلب دوم تالی است، مطلب سوم استثنای تالی است و مطلب چهارم نتیجهٴ قیاس است. مطلب اوّل این است که ﴿وَلَوْ کَانُوا﴾ یعنی این اهل کتاب ﴿یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ﴾ (این مقدم)، دوم اینکه فرمود: ﴿مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ﴾؛ یعنی کافران را اولیا قرار نمیدادند (این تالی)، لکن اینها کافران را اولیا قرار دادند به دلیل اینکه قبلاً فرمود: ﴿تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾، پس استثنای تالی را قبلاً فرمود و دیگر الآن لازم نیست بگوید (این امر سوم)، وقتی تالی را استثنا کردیم نتیجه چه میشود؟ نتیجه این میشود که اینها مؤمن نیستند، آنوقت قرآن آن نتیجه را ذکر میکند؛ یعنی اوّل مقدم: ﴿وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ﴾، دوم تالی: ﴿مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ﴾، سوم استثنای تالی که این همان است که فرمود: ﴿تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ و چهارم نتیجهٴ این قیاس است. نتیجهٴ قیاس این است که پس اینها مؤمن نیستند.
معنای فسق
فسق گاهی به معنای کفر است و گاهی به معنای معصیت است تا هر جایی به قرینهٴ مقابله مشخص بشود که چیست؟ چه اینکه کفر هم همینطور است؛ گاهی انسان در عین حالی که مسلمان است کافر است که میشود کفر عملی است و در عین اینکه مؤمن است کافر است که میشود کفر عملی و این با قرینهها مشخص میشود؛ مثل همان جایی که ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ﴾ یا ذیل آیهٴ حج که ﴿وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ﴾. بنابراین فرمود که کثیری از اینها فاسقاند و قرآن کریم همواره حق آن اقلّی¬ها را حفظ میکند، چون کتاب فصل کتابِ گزافی نیست. یک وقت است که انسان مصامحه میکند و مشهوری را به حساب اجماع میآورد و کثیر را به حساب کل میآورد، قرآن اینچنین نیست و اگر اینچنین بود ـ معاذالله ـ دیگر قول فصل نبود: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ﴾. اگر نود درصدِ مردم یا 99 درصد مردم یک کاری دارند و یک درصد یا دو درصد مخالفاند قرآن نمیفرماید همهشان، مگر اینکه با قرینه ذکر کند. در اینگونه از موارد چون اقلیهای از اهل کتاب انسانهای وارستهاند و آنها را گاهی به عنوان <و لکن قلیلی از آنها یا مثلاً شکوراً، مومناً > یاد میکند، لذا یا میگوید کثیری از اینها فاسقاند یا میگوید منهم فاسقاند و یا اگر فرمود همهشان فاسقاند الا قلیلاً را استثنا میکند، وگرنه قول فصل نبود و کسی که با گزاف سخن میگوید قولش قول فصل نیست. همانطوری که در داد و ستدها گفتند چیزی که باید وزن بشود یا چیزی که باید کشیده بشود یا با پیمانه کیل بشود شما با تخمین نخرید برای اینکه بیغرر نیست، در سخن هم اینچنین است که سخن را گفتند بگذارید در ترازو؛ یعنی بگذارید در منطق که این آلت میزانیه است، آنگاه هر چیزی که برابر با اصول بیّن و متعارف بود او را بپذیرید. به هر تقدیر در اینجا هم فرمود: ﴿وَلکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ﴾
بیان روابط بین الملل در آیه
آنگاه نشانهٴ اینکه اینها تَوَلّیِ کفر دارند و بسیاری از اینها فاسقاند و با مشاهده حال نسل حاضر وضع پیشینیانِ اینها مشخص میشود، فرمود: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَاری﴾ که این آیه برای تنظیم روابط بینالملل یک آیهٴ کاملی است و برهان قضیه را هم ذکر میکند و میفرماید: این جمعیتی که فعلاً هستند یا مشرکاند و اصلاً دین را قبول ندارند یا یهودیاند و یا مسیحی و بقیه هم شُعَبِ فرعی اینها هستند. بدترین گروه نسبت به مسلمانها یهودیها و مشرکین هستند. گرچه تقدیم ذکری مفید ترتب نیست اما اسم یهودیها را قبل از مشرکین میبرد، معلوم میشود که اینها اعداء عدو اسلام و مسلمیناند: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا﴾ که اوّل یهود است و بعد مشرکین. الآن هم همینطور است که اشد الناس عداوةً للمسلمین یهودیها هستند و بعد مشرکین. مسیحیها را فرمود که به مسلمانها نزدیکترند؛ اما نه چون مسیحیاند، بلکه این سه اصل در آنها است و اگر این اصول سهگانه در آنها تضعیف شد آنها هم مثل یهودی خواهند بود. ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَاری﴾؛ مسیحیها به مسلمانها نزدیکترند، چرا؟ به سه دلیل: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ﴾ (این یک)، ﴿وَرُهْبَاناً﴾ (دو)، ﴿وَأَنَّهُمْ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ﴾ (سه)؛ اینها کشیش دارند، اینها راهب دارند که اینها را موعظت میکند، نصیحت میکند، تعلیم کتاب و حکمت میدهد و خُلق و خوی اینها هم استکبار نیست. حالا اگر قسّیسشان یک کشیشی نبود که آمر به معروف و ناهی از منکر باشد یا راهب آنها یک راهب منزوی بود که امر به معروف و نهی از منکر نداشت و خُلق و خوی اینها هم خلق و خوی استکباری بود، دیگر فرق بین یهودیت و مسیحیت نیست و همه یکسانند و کلاهما کذا.
«الحمد لله رب العالمین»
- امر به معروف و نهی از منکر از شاخصه های برجسته نبی مکرم اسلام (ص)
- بیان حکم مشترک اهل کتاب
- عواقب استمرار داشتن ضلالت تابعان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُل یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیراً وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ ٭ لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ ذلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ ٭ کَانُوا لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ ٭ تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ ٭ وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ وَلکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ ٭ لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَاری ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ﴾
بیان حکم مشترک اهل کتاب
حکم مشترک اهل کتاب اعم از یهود و نصارا این بود که اینها در دین غلو میکردند و غلو هم به این معنا شد که تجاوز از حدّ است، خواه در طرف محبت افراط کنند و خواه در طرف عداوت تفریط کنند و اینکه فرمود: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا﴾ ناظر به آن است پیروی هوا مایهٴ ضلالت است چه هوای خود انسان و چه هوای غیر، البته اگر کسی بخواهد پیرو هوای غیر باشد باید قبلاً پیرو هوای خود باشد تا هوای او، او را دستور بدهد که از هوس دیگری پیروی کند و اگر کسی پیرو هوای خود نبود و مطیع عقل خود بود هرگز از هوای غیر اطاعت نخواهد کرد. هوا چون در مقابل عقل است نتیجهای جز ضلالت نخواهد داشت و همهٴ انسانها مکلفاند که از هوس پرهیز کنند حتی انبیا(علیهم السلام)؛ منتها آنها در اثر جهاد اکبر هوس را همواره مغلوب کردهاند و عقل را غالب، برخلاف انسانهای دیگر که ناچارند بگویند <عقلی مَعلوبٌ و هوائی غالب> و مانند آن. چه انسانهای عادی و چه انبیا(علیهم السلام) مکلفاند و تکلیف با عصمت مخالف نیست؛ ممکن است کسی معصوم باشد و در عین حال مکلف باشد.
عواقب استمرار داشتن ضلالت تابعان
مطلب دیگر آن است که کسانی که ضلالت آنها مستمر است چون در اثر حکومت هوا زندگی میکنند، اگر کسی پیرو چنین گروهی بود ضلالتِ این پیروها هم مستمرّ است و اگر متبوعها ضلالتشان مستمر بود تابعان هم ضلالتشان مستمر است؛ دربارهٴ متبوعها اینچنین فرمود: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ﴾ که ﴿قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیراً وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ﴾؛ هم ضالِّ نفساند، هم مضلِّ غیرند و هم مجموع آن ضلالت نفس و اِضلال غیر یک ضلالت کاملی را برای اینها ترسیم کرده است: ﴿وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ﴾ که این ﴿ضَلُّوا﴾ که فعل سوم است نتیجهٴ آن دو فعلِ اوّل خواهد بود. هوایی که الآن به صورت ضلالت نفس و به صورت اِضلالِ غیر درآمد و مجموع ضلالت نفس و اِضلال غیر همان ضلالت عن سواء السبیل است و ملکه شد و راسخ شد، پیرویِ از چنین هوایی در حقیقت پیروی از ضلالت صرف است و پیروی از ضلالت صرف هم ضلالت مستمر را به همراه دارد، لذا فرمود که این گروهی که پیروی آن گروه ضالّین را به عهده گرفتهاند ضلالتِ اینها ضلالت ریشهدار است که در نوبت قبل به این ضلالت ریشهدار اشاره شد که ﴿ذلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ ٭ کَانُوا لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ ٭ تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ﴾ و مانند آن.
مسبوق به اذن بودن حق دعا و نفرین از نگاه انبیاء
مطلب دیگر آن است که آنچه را که انبیا به عنوان دعا یا نفرین یاد میکنند مسبوق به اذن حق است و تا ذات اقدس الهی اذن ندهد انبیا نه دعایی دارند و نه نفرینی، خواه برای خود دعا کنند و خواه برای غیر. در زیارت جامعه دربارهٴ ائمه(علیهم السلام) مطلبی دارد که این مطلب دربارهٴ همهٴ انبیا صادق است، چه اینکه دربارهٴ فرشتهها هم این مطلب آمده است؛ اصل مطلب را خداوند در سورهٴ «انبیاء» برای ملائکه ذکر کرد که ملائکه ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾؛ فرشتگان بندگان مکرم خدایند و بدون اذن خدا سخنی نمیگویند و کارهای ملائکه بعد از امر خداست و حرفهای ملائکه بعد از سخن خداست. همین تعبیر بلند سورهٴ «انبیاء» در زیارت جامعه برای ائمه(علیهم السلام) ذکر شده است که اینها عباد مکرماند و﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ وناگزیر برای انبیا(علیهم السلام) هم صادق است. روی این اصل قرآنی اگر چنانچه بعضی از انبیا مانند داوود و عیسی(علیهم السلام) گروهی از بنیاسرائیل را لعنت کردهاند، حتماً به اذن خداست و خدا اذن داد که اینها لعنت کنند و از آیات دیگر استفاده میشود که در حقیقت خدا اینها را لعنت کرده است؛ منتها به زبان داوود و به زبان عیسی است.
اینکه گفت: ﴿إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ﴾ معلوم میشود که جهل آنها همین است چون اذن او اذن عام بود گفت: پروردگارا! تو گفتی که اهلت را من حفظ میکنم و این هم که اهل من است، خدایا! این فرزند اهل من است و تو هم وعده دادی که اهلم را از غرق حفظ بکنی ﴿وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ﴾. آنگاه خدا فرمود که صغرا ممنوع است که ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ﴾؛ من وعده دادم که هر که اهل توست او را از غرق حفظ بکنم و شما این دو مقدمهای که ذکر کردهای: یکی اینکه ﴿مِنْ أَهْلِی﴾ و بعد هم هر که اهل من است خدا وعدهٴ حفظ داد ﴿وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ﴾، این کبرا و این اصل کلی که من وعده دادم که اهل تو را از خطر حفظ میکنم؛ تام است اما صغرا ممنوع است. ﴿ إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ﴾ معلوم میشود موعظهای که ذات اقدس الهی نسبت به انبیا دارد در همین حد است.
بنابراین در اینجا هم از ذات اقدس الهی هم در حقیقت سؤال کرده و استفهام کرده نه اینکه اعتراض کرده باشد، همان طوری که ملائکه سؤال کردند.
تبیین معنای«لا یسبقونه»در آیه
اگر در سورهٴ «انبیاء» دربارهٴ ملائکه فرمود: ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ معنایش این است که جلو نمیافتند، معنایش این نیست که سؤال نمیکنند، لذا سؤال استفهامی ملائکه را قرآن با نیکی یاد میکند که ملائکه سؤال استفهامی کردند و عرض کردند: خدایا! تو اگر خلیفه میخواهی ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَک﴾. ذات اقدس الهی به ملائکه فرمود: ﴿إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ . اینجا هم نوح(سلام الله علیه) سؤال استفهام دارد و خدا میفرماید: ﴿إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ﴾ ؛ یعنی من میدانم چیزی را که تو نمیدانی. اگر دربارهٴ ملائکه وارد شده است که ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ و این منافات ندارد با یک سؤال استفهامی، دربارهٴ انبیا هم این چنین است، دربارهٴ ائمه(علیهم السلام) این چنین است. آنها سؤال استفهامی میکنند نه سؤال اعتراضی ـ معاذالله ـ . نوح هم همین کار را کرد و یونس(سلام الله علیه) هم همین کار را کرد: ﴿فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ﴾ نه <نقدُرَ علیه> که این قَدَرَ یَقدِرُ است؛ یعنی گمان کرد در اثر لطف بیپایانِ ما که ما سخت نمیگیریم؛ مثل ﴿وَمَن قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ﴾ یا ﴿یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ﴾ نه یَقدُر.
اعتراضی نبودن سؤال فرشتگان
آنها سؤالشان را با تسبیح شروع کردند و اگر کسی ـ معاذالله ـ سؤال استنکاری دارد و در صدد اعتراض است که اوّل با تسبیح و تقدیس شروع نمیکند. عرض کردند که تو از هر نقصی منزهی و کار ما هم این است که ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾ و ما نه تنها تو را از نقص تسبیح میکنیم بلکه از کمالهای محدود هم تقدیس میکنیم، خداوند نه تنها جاهل نیست که این تسبیح است در حقیقت، بلکه علم محدود هم ندارد که این تقدیس است و کار ما تسبیح و تقدیس است. اگر فرشته کارش تسبیح و تقدیس الهی است، چگونه سؤالش سؤال اعتراضی است؟ حتماً سؤال او استفهام محض است، لذا ذات اقدس الهی آنها را هم با تجلیل و تکریم در قرآن یاد میکنند، ائمه هم همینطورند بنابراین اگر کاری برای پیامبری و امامی انجام گرفت و آنها کاری انجام دادند و سخنی گفتند، در حقیقت مسبوق به اذن خداست و در قرآن کریم فرمود که خدا بنیاسرائیل را لعن کرده است. در اینجا دارد که
لعن کردن بنی اسرائیل توسط حضرت عیسی و داوود(ع)
﴿لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَی﴾؛ اینها گرچه مثبتیناند، احتمال این است که خداوند جداگانه این بنیاسرائیل را لعنت کرده باشد و به زبان عیسی و داوود هم بنیاسرائیل را لعنت کرده باشد؛ ولی قابل تطبیق است. آنجایی که خدا فرمود بنیاسرائیل مورد لعن خدا هستند قابل تطبیق است بر اینجایی که فرمود بنیاسرائیل به زبان داوود و عیسی لعن شدند؛ یعنی خدا اذن داد که داوود و عیسی اینها را لعن کنند و لعن هم به معنای دوری از رحمت است و کار خدا و سخن خدا از زبان انبیای خدا صادر شده است. اینکه فرمود: ﴿لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن بَنِیإِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَی﴾ با آن بیانی که قبلاً فرمود که اینها ملعوناند و مورد لعنت خدا هستند و خدا اینها را لعن کرده است قابل تطبیق است که به زبان همین انبیا لعن شده باشند و ﴿وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا﴾ و مانند آن که دربارهٴ بنیاسرائیل وارد شده است ممکن است همین باشد؛ مثلاً در آیهٴ شصت همین سورهٴ «مائده» که قبلاً بحث شد اینچنین بود: ﴿قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُم بِشَرٍّ مِن ذلِکَ مَثُوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ﴾. در همین بیان که فرمود: ﴿عَلَی لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَی﴾ آنجا هم در ذیلش تفسیری است و نقدی است که آنهایی که به زبان داوود و عیسی ملعون شدند بوزینه و خنزیر شدند . بنابراین قابل تطبیق است که کلام انبیا چون در حقیقت به اذن خداست کلام خدا محسوب میشود و اینها در مقام فعل است و صفت فعل است و صفت فعل خارج از ذات است و از جای امکانی انتزاع میشود.
نعمت بودن ولایت
در جریان یونس(سلام الله علیه) در همان سورهٴ «قلم» فرمود که این کسی بود که اگر ولایت الهی شامل حال او نمیشد ممکن بود که او رنجهایی ببیند یا از رحمتهای خاصهٴ ما آن بهره کافی را نبرد و مانند آن. فرمود که اگر ما بر او نعمت روا نمیداشتیم او آسیب میدید که در همان جا از او به عظمت یاد کرده است به اینکه او دارای نعمت است و نعمت هم به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) وقتی مطلق ذکر میشود همان نعمت ولایت است . آیهٴ 48 و 49 و 50 سورهٴ مبارکهٴ «قلم» این بود: ﴿وَلاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَی وَهُوَ مَکْظُومٌ ٭ لَوْلاَ أَن تَدَارَکَهُ نِعْمَةٌ مِن رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ﴾؛ اگر نبود نعمت ولایت او مذمت میشد و چون نعمت ولایت است پس مذموم نیست و ممدوح است؛ ﴿فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ﴾. بنابراین انبیا از همهٴ رذائل مصوناند و بدون اذن خدا سخن نمیگویند و اگر به زبان داوود یا به زبان عیسی(علیهم السلام) گروهی از بنیاسرائیل لعنت شدند، در حقیقت به اذن خداست و چون به اذن خداست و این لعن هم یعنی دوری از رحمت، گاهی بازدهٴ آن یک امر تکوینی میشود و میشود: ﴿وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ﴾ و مانند آن. اوصاف فراوان و آثار تلخی که پیروانِ ضالین داشتند همین است:
تبیین و معرفی جامعه ملعون
﴿کَانُوا لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ﴾. این دو مطلب را میفهماند: یکی اینکه این تعدّی و گناه به جامعه سرایت کرده است نه اینکه در بین اینها گنهکارانی بودند و اصلاً کل جامعه اینطور بود و سرانشان هم ساکت شده بودند. در بحثهای قبل در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» خواندیم که آن علما و احبار هم اینها را نهی از منکر نمیکردند؛ آیهٴ 63 سورهٴ «مائده» این بود: ﴿لَوْلاَ یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالأحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ﴾؛ هم دربارهٴ تودهٴ بنیاسرائیل فرمود: ﴿لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ و هم دربارهٴ علما یعنی احبار و رهبانشان که آنها را نهی از منکر نکردند فرمود: ﴿لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ﴾. این ﴿لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ﴾ شاید بدتر از آن ﴿لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ باشد که نکتهاش قبلاً گذشت. وقتی علمای اینها محافظهکار شدند و نهی از منکر نکردند و منکر هم در جامعه گسترش پیدا کرد، چنین جامعهای میشود ملعون و به این صورتِ تلخ گرفتار خواهد شد نه اینکه در بین اینها چند نفر معصیت میکردند و بقیه سالم بودند اینطور نبود. این معنا هم که فرمود: ﴿لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ﴾ معنایش این نیست که اینها نهیپذیر نبودند، چون اگر مقصود این باشد که اینها نهیپذیر نیستند باید بفرماید که ﴿لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ﴾ که یفعلوه که با فعل مضارع ذکر میکند، چون بعد از انجام دادن که نهی از منکر نیست! در اینجا به صورت فعل ماضی یاد شد و فرمود: ﴿لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ﴾ که ﴿فَعَلُوهُ﴾، بعد از فعل که دیگر تناهی نیست! قبل از فعل سخن از نهی و منکر است ولو برسد به جایی که کسی را تنبیه کنند و بعد از فعل جای نهی از منکر نیست جای تعذیر است و تعذیر برای گناهِ کرده است و نهی از منکر برای گناهِ نکرده است؛ ولی اینها گناهی که کردهاند از او پشیمان نشدند و هم چنان آن راه را ادامه میدهند، لذا فرمود: ﴿لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ﴾؛ یعنی اَصَرُّوا واستکبروا؛ گناه کردند و هیچ پشیمان هم نیستند و همچنان آن راه را ادامه میدهند، چنین گروهی آنگاه به زبان پیامبرشان ملعوناند.
امر به معروف و نهی از منکر از شاخصه¬های برجسته نبی مکرم اسلام(ص)
از اینجا معلوم میشود که چطور ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» یکی از شاخصههای برجستهٴ پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را این قرار داد که ﴿یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾. آیهٴ 157 سورهٴ «اعراف» وقتی مشخصات پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در تورات و انجیل ذکر میکند این است که فرمود: ﴿الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاةِ وَالْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾؛ امر به معروف و نهی از منکر آن قدر مهم است که اگر کسی ترک کند نظیر ربانیون و احبارِ یهودیها، خدا میفرماید: ﴿لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ﴾ و اگر کسی انجام بدهد مثل اینکه خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینچنین بود، خدا او را با این وصف و مانند آن که از اوصاف بارز نبوت است میستاید و میفرماید: ﴿یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾.
متولی بودن اهل کتاب نسبت به کافران
مطلب بعدی آن است که این ﴿لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ﴾ که در اینجاست مشابه همان ﴿لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ است که در آیهٴ 62 همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» بود. حالا به عنوان نمونه میفرماید: ﴿تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾؛ فرمود که برای اینکه ثابت بشود که گذشتگانشان در چه حد از جمود و گناه بودند این نسل حاضر را نگاه کنید و ببینید که بسیاری از اینها به سَمت کافران گرایش دارند. درهرصورت اگر یهودی باید به سَمتی گرایش داشته باشد یا باید به سَمت مسیحی گرایش داشته باشد یا به سَمت مسلمان، برای اینکه اینها وحی را قبول دارند، نبوت عامه را قبول دارند، بسیاری از انبیا را قبول دارند، مبدأ را قبول دارند، معاد را قبول دارند و منهاج و شریعت را قبول دارند و فقط در نبوت خاصه اختلاف دارند و در بعضی از احکام شریعت؛ ولی میبینید که این یهودیها نه تنها به طرف مسلمانها یا مسیحیها گرایش ندارند بلکه به طرف کافران گرایش دارند. اگر هم از آنها سؤال بشود که آیا مشرکین متمدنترند یا مسلمین؟ میگویند مشرکین. مشرکین در مسیر درست حرکت میکنند یا مسلمین؟ میگویند مشرکین: ﴿هؤُلاَءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلاً﴾ که این بحثش قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت: آیهٴ 51 سورهٴ «نساء» این است که ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلاً﴾؛ میگویند که کافرین از مسلمانها بهترند؛ فرهنگشان، خلق و خویشان، آداب و سنن و رسومشان، اعتقاداتشان بهتر است، لذا قرآن کریم از این گروه چنین یاد کرده است که فرمود: ﴿تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾؛ بسیاری از همین اهل کتاب متولیان کافراناند و تحت ولای آنها هستند؛ هم گرایش درونی به آنها دارند، هم آنها را به عنوان همپیمان خود و کمک خود طلب میکنند و هم گاهی پناهندگی سیاسی و اجتماعی نسبت به آنها دارند. چون چند نوع ولا در اینجا است همهٴ آنهایی که تحت ولای کافراناند از آنها به یک اسمِ جامع یاد میکنند؛ عدهای از یهودیها گرایش قلبی و معنوی دارند و نسبت به کافران علاقمندند، عدهای از آنها همپیمان کافراناند که از کمک نظامی آنها بهره بگیرند و آنها هم کمک میکنند، عدهای هم در اثر عجز از آنها پناهندگی سیاسی یا اجتماعی طلب میکنند که همهٴ اینها مصداق تَوَلّی است، فرمود: ﴿تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ﴾ در نوبت قبل ملاحظه فرمودید که آثار وثنیّت و صنمیّت و شرک و بتپرستی به اهل کتاب مخصوصاً به یهودیها سرایت کرد، چه اینکه به تثلیث مسیحیها هم رسید و از آنجا به صورت اسرائیلیات وارد حوزهٴ اسلامی شد که در بعضی از کتابهای تاریخی و مانند آن اسرائیلیات است و بافتههای کعبالاحبارها است. این یک سلسله تشابه فکری و تشابه قلبی است که قرآن از نظر روانی قبلاً پرده برداشت و فرمود:
معرفی افراد متشابه در جامعه
اینها کسانیاند که ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾؛ آیهٴ 118 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود: ﴿وَقَالَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ لَوْلاَ یُکَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتِینَا آیَةٌ کَذلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ که این تشابه قلوب یا مایهٴ تشابه جهل است یا مایهٴ گرایشهای دلهای متشابه است. اینها تشابه دارند به دو چهره: هم تشابه دارند یعنی شبیه هماند و هم تشابه دارند انسانهای متشابهاند. آن معنای جامع که ملحوظ باشد اینگونه از افرادی که قلباً با یهودی و مسیحی از یک نظر و به واسطهٴ اینها با صنمی و وثنی از طرف دیگر شبیهاند که ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾، اینها را میگویند افرادِ متشابهِ جامعه. در نوبت قبل این حدیث نورانی را که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در اصول کافی نقل کرد اشاره شد و ملاحظه فرمودید که وجود مبارک امام(سلام الله علیه) میفرماید: همانطوری که قرآن آیات محکم دارد و آیات متشابه دارد و متشابهات آیات را باید به وسیله محکمات حل کرد، جامعه هم یک افراد متشابه دارد و یک افراد محکم محکمات جامعه ائمه(علیهم السلام)اند . افراد متشابه را با سنت و سیرت معصومین باید تبیین کرد و اینها اصول انسانیتاند. بنابراین افرادی که ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ خودشان جزء افراد متشابه هستند که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ که خود اینها جزء متشابهاتاند. کسی که در اثر تشابه دل به دنبال یهودیها و بعد مسیحیها و بعد وثنی و صنمی حرکت میکند، چنین کسی جزء متشابهاتِ جامعه محسوب میشود، لذا در آیهٴ محل بحث فرمود: برای اینکه روشن بشود که اینها در گذشته چگونه بودند وضعِ فعلی نسل حاضر را ببینید: ﴿تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾، این وضع فعلی اینهاست و این نمونهٴ اینهاست و اینها نسل همان گروهاند. آنها که پیغمبر خودشان بود و میدیدند ایمان نیاوردند و اینها هم که تو را میبینند ایمان نمی آورند: ﴿تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ﴾. خیلی سخت است که انسان بتواند لا اله الا الله را در قیامت بگوید <واقعاً> سخت است، اگر کسی گفت یقیناً بهشت میرود. اینچنین نیست که گفتن لا اله الا الله برای انسان آسان باشد.
معنای اتخاذ«اولیا»
﴿وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ وَلکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ﴾ که این را هم به صورت یک قیاس استثنایی تنظیم فرمود؛ میفرماید: اینها اگر واقعاً مؤمن بودند به خدا و پیامبر و مؤمن بودند به تورات و انجیل، هرگز به کفار رو نمیآوردند. اینکه اینها به کافران روی آوردند و به یکی از انحای سهگانه تحت ولای آنها بودند؛ حالا یا ولای محبت است یا ولای حَلف و نصرت است یا ولای قیادت و سرپرستی است، اگر اینها واقعاً به خدا و پیغمبر مؤمن بودند و اگر واقعاً به آنچه که به طرف اینها نازل شده است یعنی تورات و انجیل ایمان آورده بودند، کافران را اولیا اتخاذ نمیکردند. ﴿تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ که این ﴿یَتَوَلَّوْنَ﴾ گرچه فعل مضارع است و مفید استمرار است و قویتر از ماضی است اما ضعیفتر از این جمله است که ﴿مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ﴾؛ اتخاذ اولیا یعنی اینها را به عنوان ریشه و اساس قرار دادند و اینها را سرمایه خود دانستند و به اینها تکیه کردند. اتخاذ اولیا قویتر از تَوَلّی است. فرمود که اگر اینها به دین خودشان لااقل مومن بودند به کافران پناهنده نمیشدند یا متولی آنها نمیشدند: ﴿وَلکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ﴾. این از جاهایی است که معمولاً استثنای عینِ مقدم میشود نه استثنای عینِ تالی و روحش به استثنای عینِ تالی برمیگردد؛ اگر اینها مؤمن بوند کافران را وَلیِّ خود قرار نمیدادند، لکن بسیاری از اینها کافران را وَلیّ خود قرار میدهند، پس اینها مؤمن نیستند؛ منتها آن <پس اینها مؤمن نیستند> که نتیجه است آن را قرآن کریم ذکر میکند و میفرماید که ﴿وَلکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ﴾ نه اینکه استثنای عینِ مقدم شده باشند.
بیان چهار مطلب در آیه شریفه
بیان ذلک این است که اینجا چهار مطلب است: مطلب اوّل مقدم است، مطلب دوم تالی است، مطلب سوم استثنای تالی است و مطلب چهارم نتیجهٴ قیاس است. مطلب اوّل این است که ﴿وَلَوْ کَانُوا﴾ یعنی این اهل کتاب ﴿یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ﴾ (این مقدم)، دوم اینکه فرمود: ﴿مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ﴾؛ یعنی کافران را اولیا قرار نمیدادند (این تالی)، لکن اینها کافران را اولیا قرار دادند به دلیل اینکه قبلاً فرمود: ﴿تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾، پس استثنای تالی را قبلاً فرمود و دیگر الآن لازم نیست بگوید (این امر سوم)، وقتی تالی را استثنا کردیم نتیجه چه میشود؟ نتیجه این میشود که اینها مؤمن نیستند، آنوقت قرآن آن نتیجه را ذکر میکند؛ یعنی اوّل مقدم: ﴿وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ﴾، دوم تالی: ﴿مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ﴾، سوم استثنای تالی که این همان است که فرمود: ﴿تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ و چهارم نتیجهٴ این قیاس است. نتیجهٴ قیاس این است که پس اینها مؤمن نیستند.
معنای فسق
فسق گاهی به معنای کفر است و گاهی به معنای معصیت است تا هر جایی به قرینهٴ مقابله مشخص بشود که چیست؟ چه اینکه کفر هم همینطور است؛ گاهی انسان در عین حالی که مسلمان است کافر است که میشود کفر عملی است و در عین اینکه مؤمن است کافر است که میشود کفر عملی و این با قرینهها مشخص میشود؛ مثل همان جایی که ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ﴾ یا ذیل آیهٴ حج که ﴿وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ﴾. بنابراین فرمود که کثیری از اینها فاسقاند و قرآن کریم همواره حق آن اقلّی¬ها را حفظ میکند، چون کتاب فصل کتابِ گزافی نیست. یک وقت است که انسان مصامحه میکند و مشهوری را به حساب اجماع میآورد و کثیر را به حساب کل میآورد، قرآن اینچنین نیست و اگر اینچنین بود ـ معاذالله ـ دیگر قول فصل نبود: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ﴾. اگر نود درصدِ مردم یا 99 درصد مردم یک کاری دارند و یک درصد یا دو درصد مخالفاند قرآن نمیفرماید همهشان، مگر اینکه با قرینه ذکر کند. در اینگونه از موارد چون اقلیهای از اهل کتاب انسانهای وارستهاند و آنها را گاهی به عنوان <و لکن قلیلی از آنها یا مثلاً شکوراً، مومناً > یاد میکند، لذا یا میگوید کثیری از اینها فاسقاند یا میگوید منهم فاسقاند و یا اگر فرمود همهشان فاسقاند الا قلیلاً را استثنا میکند، وگرنه قول فصل نبود و کسی که با گزاف سخن میگوید قولش قول فصل نیست. همانطوری که در داد و ستدها گفتند چیزی که باید وزن بشود یا چیزی که باید کشیده بشود یا با پیمانه کیل بشود شما با تخمین نخرید برای اینکه بیغرر نیست، در سخن هم اینچنین است که سخن را گفتند بگذارید در ترازو؛ یعنی بگذارید در منطق که این آلت میزانیه است، آنگاه هر چیزی که برابر با اصول بیّن و متعارف بود او را بپذیرید. به هر تقدیر در اینجا هم فرمود: ﴿وَلکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ﴾
بیان روابط بین الملل در آیه
آنگاه نشانهٴ اینکه اینها تَوَلّیِ کفر دارند و بسیاری از اینها فاسقاند و با مشاهده حال نسل حاضر وضع پیشینیانِ اینها مشخص میشود، فرمود: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَاری﴾ که این آیه برای تنظیم روابط بینالملل یک آیهٴ کاملی است و برهان قضیه را هم ذکر میکند و میفرماید: این جمعیتی که فعلاً هستند یا مشرکاند و اصلاً دین را قبول ندارند یا یهودیاند و یا مسیحی و بقیه هم شُعَبِ فرعی اینها هستند. بدترین گروه نسبت به مسلمانها یهودیها و مشرکین هستند. گرچه تقدیم ذکری مفید ترتب نیست اما اسم یهودیها را قبل از مشرکین میبرد، معلوم میشود که اینها اعداء عدو اسلام و مسلمیناند: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا﴾ که اوّل یهود است و بعد مشرکین. الآن هم همینطور است که اشد الناس عداوةً للمسلمین یهودیها هستند و بعد مشرکین. مسیحیها را فرمود که به مسلمانها نزدیکترند؛ اما نه چون مسیحیاند، بلکه این سه اصل در آنها است و اگر این اصول سهگانه در آنها تضعیف شد آنها هم مثل یهودی خواهند بود. ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَاری﴾؛ مسیحیها به مسلمانها نزدیکترند، چرا؟ به سه دلیل: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ﴾ (این یک)، ﴿وَرُهْبَاناً﴾ (دو)، ﴿وَأَنَّهُمْ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ﴾ (سه)؛ اینها کشیش دارند، اینها راهب دارند که اینها را موعظت میکند، نصیحت میکند، تعلیم کتاب و حکمت میدهد و خُلق و خوی اینها هم استکبار نیست. حالا اگر قسّیسشان یک کشیشی نبود که آمر به معروف و ناهی از منکر باشد یا راهب آنها یک راهب منزوی بود که امر به معروف و نهی از منکر نداشت و خُلق و خوی اینها هم خلق و خوی استکباری بود، دیگر فرق بین یهودیت و مسیحیت نیست و همه یکسانند و کلاهما کذا.
«الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است