- 1126
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 77 تا 80 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 77 تا 80 سوره مائده"
- معرفی مسیحیت و یهودیت به عنوان اقوام گمراه
- دلیل بدتر بودن مسیحیان از یهودیان
- جواب ائمه اطهار به برخی احتجاجات مربوط به نقض انبیاء
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُل یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیراً وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ ٭ لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ ذلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ ٭ کَانُوا لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ ٭ تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ﴾
خلاصه مباحث گذشته
سورهٴ مبارکهٴ «مائده» بسیاری از احکام اهل کتاب را بیان فرمود؛ گاهی به عنوان اهل کتاب که مشترک بین یهودی و مسیحی و مانند آن است ذکر فرمود، گاهی هم احکام خصوص یهود را و گاهی هم احکام خصوص مسیحیها را ذکر فرمود. تاکنون چهار مقطع از این مسایل مطرح شد: اوّل جامع بین یهود و نصاری به عنوان اهل کتاب، دوم دربارهٴ خصوص یهودیها، سوم دربارهٴ خصوص مسیحیها و الآن دوباره برمیگردند جامع بین یهودیها و مسیحیها را به عنوان ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾ ذکر میکنند (این مطلب اول).
جواب ائمه اطهار به برخی احتجاجات مربوط به نقض انبیاء
مطلب دوم آن است که در بعضی از روایات و احتجاجات از ائمه(علیهم السلام) سؤال کردند که خداوند چطور نقص انبیا را که میشمارد اسم آنها را میبرد ولی نقص غیر انبیا را که میشمارد به عنوان کنایه ذکر میکند؛ مثلاً میفرماید بعضی اینچنین کردند یا بعضی اینچنین گفتند؟ در جواب آن امام معصوم(سلام الله علیه) طبق این نقل فرمود: غیر انبیا در معرض خطر نیستند، انبیا هستند که در معرض خطر اتخاذ ربوبیت و الوهیتاند. انبیا بر اساس داشتن آن کرامتها، معجزهها و مانند آن اگر نقصی برای اینها بازگو نشود مردم کم و بیش گرفتار حِسّاند و اینها را به عنوان رب و اله اتخاذ میکنند، لذا ذات اقدس الهی نقص انبیا را به صورت صریح و روشن ذکر میکند و نقص غیر انبیا را به صورت کنایه، البته گاهی نقص غیر انبیا را هم با اسم و صراحت یاد میکند؛ ولی بنا بر این است که نقص آنها را با کنایه ذکر بکند و نقص انبیا را با صراحت.
تبیین عدم ربوبیت و الوهیت عیسی و مادرش(علیهما السلام)
مطلب سوم آن است که در آیهٴ قبل که فرمود عیسی و مادرشان غذا میخوردند، در بعضی از روایات دارد که اینها که غذا میخوردند نظیر بهشتیها نیستند که غذا بخورند و قضای حاجت نداشته باشند، اینها هم غذا میخورند و هم قضای حاجت دارند و ناگزیر یک موجودی که هم محتاج به غذا خوردن است برای جذب نیرو و هم محتاج به دفع است در قضای حاجت چنین موجودی نمیتواند ربّ و اله باشد که این هم در بعضی از روایات آمده است. خیلیها غذا میخورند؛ اما اسم اینها را به صراحه بردن برای آن است که کسی خیال نکند که اینها ربوبیت و الوهیتی دارند. خیلیها پدر دارند و مادر دارند؛ اما اگر انبیا را میفرمود که اینها از پدر و مادری خلق شدند یا از پدری خلق شدند برای آن است که معلوم بشود اینها محتاجاند. اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اصرار میکند که ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ برای همین جهت است. یک موجودی که باید برای تأمین غذا حرکت کند، باید برای حفظ حیات غذا بخورد و بعد قضای حاجت کند چنین موجودی ناقص است و وقتی چنین موجودی ناقص بود او نمیتواند رب یا اله باشد.
بیان مفهوم «غلو» در آیه محل بحث
مطلب دیگر آن است که یکی از مشترکات بین اهل کتاب، غلو است که فرمود: ﴿قُل یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ﴾. غلو اگر به معنای تعدّی از حدِّ لازم باشد این دو قسم است: غلو حق و غلو باطل. آنگاه میتوان گفت: ﴿لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ﴾ وصف است برای غلو محذوف؛ یعنی ﴿لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غلوّاً غَیْرَ الْحَقِّ﴾ و این عبارت ﴿غَیْرَ الْحَقِّ﴾ وصف احترازی است؛ اما اگر غلو به معنای تعدّی از حدِّ جایز باشد نه تعدی از حدِّ لازم، ناگزیر غلو یک امر باطلی خواهد بود و هیچ غلوی صحیح نیست و آن عبارت ﴿غَیْرَ الْحَقِّ﴾ وصف توضیحی و تأکیدی است. اگر غلو به معنای تجاوز از حدِّ لازم باشد مبالغه را هم شامل میشود که مبالغه هم غلو است؛ ولی اگر غلو به معنای تجاوز از حدِّ جایز باشد دیگر مبالغه را شامل نمیشود. بنابراین اگر غلو به معنای تجاوز از حدِّ جایز باشد کما هو الظاهر این ﴿غَیْرَ الْحَقِّ﴾ وصف توضیحی است نه وصف احترازی؛ نظیر اینکه فرمود: ﴿قَتْلِهِمُ الأنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ که این کلمهٴ ﴿بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ که در کنار قتل انبیا ذکر شده است حتماً وصف توضیحی است و وصف احترازی نیست، چون قتل پیغمبر که نمیتواند دو قسم باشد، یک مقدار بالحق و یک مقدار بالباطل. ناگزیر اینجا ﴿غَیْرَ الْحَقِّ﴾ یک وصف توضیحی است و برای تأکید یاد شده است.
تبیین غلو و قالی
مطلب دیگر آن است که گاهی غلو با غین که انسان با این کار غالی میشود، غالیِ با غین در قبال قالی با قاف قرار میگیرد. قالی با قاف یعنی دشمن و غالی با غین یعنی دوستِ مُفرِط. اگر چنانچه به این معنا باشد این غلو فقط دوستی مفرط را شامل میشود؛ ولی اگر مطلق افراط باشد هم دربارهٴ دوستی شامل میشود و هم دربارهٴ دشمنی. از حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل شده است که «هَلَک فیَّ رجلانِ محبٌّ غالٍ و مُبغِضٌ قالٍ»؛ دو گروه دربارهٴ من هلاک شدند: یکی دوستان افراطی و یکی هم دشمنان افراطی که در حقیقت دشمنان تفریط کردند و دوستان افراط کردند. دوستانی که افراط کردند او را از حدِّ بشریت بالا بردند و دشمنانی که افراط کردند او را ـ معاذالله ـ تکفیر کردند. اهل کتاب اهل افراط و تفریط بودند، برای اینکه مسیحیها دربارهٴ عیسای مسیح او را ثالث ثلاثه دانستند ، ابنالله دانستند و مانند آن؛ یهودیها دربارهٴ عیسی(سلام الله علیه) افراط کردند و او را فرزند یک زن آلودهدامن دانستند ـ معاذالله ـ . بین این تفریط و آن افراط حدِّ وسط است و آن این است که عیسی پیغمبر است و انسان است، معصوم است، دون الربوبیة است و فوق آن تهمتهایی است که به او زدند و مانند آن، لذا فرمود: ﴿قُل یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ﴾
عدم وجود افراط و تفریط در دین اسلام
دین مجموعهٴ حقیقتی است که آن عقاید و قوانین فقهی و حقوقی و اخلاق و حِکَم را در بر دارد و کتاب آسمانی او را بیان کرده است که این را میگویند دین و آن دینی که همهٴ انبیا آوردند اسلام است: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ و اسلام بر اساس توحید طراحی شده است و از هر گونه افراط و تفریطی مصون است، فرمود: ﴿لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ﴾. بعد فرمود که شما دو قِسم هستید: یا محقق هستید یا مقلد؛ اگر محقق هستید در تحقیقتان از افراط و تفریط بپرهیزید: ﴿لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ﴾ و اگر مقلدید در تقلید محقق باشید و حرف کسانی که خود به ضلالت افتادند و دیگران را گمراه کردهاند نپذیرید: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیراً وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ﴾. درهرصورت انسان یا مقلد است یا محقق، یا تابع است یا متبوع؛ اگر تابع است باید در تبعیت و در تقلید محقق باشد و اگر متبوع است در مُطاع بودن و متبوع بودن باید محقق باشد، نه جهل مردم او را وادار کند که در مطاع و متبوع بودن سوء استفاده کند و نه اینکه جهل خود شخص اجازه بدهد که او از هر کسی تبعیت کند. در اینجا فرمود که شما اگر خودتان بخواهید تحقیق کنید باید در بستر هستهٴ مرکزیِ عدل حرکت کنید که منزه از افراط و تفریط است و اگر بخواهید از کسی تبعیت کنید از هوای کسی پیروی نکنید بلکه از عقل کسی پیروی کنید: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ﴾ که این قوم ﴿قَدْ ضَلُّوا﴾ خودشان گمراه شدند (یک)، ﴿وَأَضَلُّوا﴾ پیروانشان را هم گمراه کردند (دو)، چون متبوع و مطاع هوسپرست بودند گمراه شدند و از آن جهت مایهٴ اِضلال دیگران هم شدند. ﴿ضَلُّوا﴾ یعنی خودشان گمراه شدند، ﴿أَضَلُّوا﴾ یعنی پیروانشان را گمراه کردند که خیلی از افراد را اینها گمراه کردند، برای اینکه بر اساس هوا و هوس حرکت کردند. ﴿وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ﴾ که این ضلالت تکرار شده است، فرمود: ﴿ضَلُّوا﴾ نسبت به خودشان ﴿وَأَضَلُّوا﴾ نسبت به دیگران. بعد فرمود: ﴿وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ﴾؛ یعنی مجموع آن ضلالت نفسی و این اِضلال غیر وقتی جمعبندی کنیم میبینیم که نشانهٴ آن است که اینها به خوبی از راه راست جدا شدند: ﴿وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ﴾ یعنی سبیل مستوی. راهی مستوی است که نه تخلف داشته باشد و نه اختلاف، راهی را صراط مستقیم میگویند که اگر کسی آن راه را ادامه بدهد دیگر لازم نیست که از کسی بپرسد و خود آن راه او را به مقصد میرساند، چنین بزرگراهی را میگویند صراط مستقیم و سواءالسبیل و سبیل مستوی.
معرفی مسیحیت و یهودیت به عنوان اقوام گمراه
مطلب مهم آن است که اینکه فرمود: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا﴾ این قوم چه کسانی هستند؟ این قوم هم میتواند مسیحیها و یهودیهای گذشته باشد نظیر احبار و رهبان و هم میتواند کافرانی باشد که کفر و اِلحاد آنها به اهل کتاب سرایت کرده است. متأسفانه کفر و اِلحاد مشرکان به اهل کتاب سرایت کرد و آنچه را که اهل کتاب یعنی یهودیها و مسیحیها از کفر کافران و اِلحاد ملحدان گرفتند به صورت اسرائیلیات به اسلام سرایت دادند. این است که در بعضی از تفاسیر یا جوامع تاریخی اسرائیلیات که از یهود و مانند او سرایت کرده است وجود دارد و بخشی از آن اسرائیلیات و تفکرهای اهل کتاب ریشه در کارهای مشرکین دارد. در حقیقت معاصرینِ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از گذشتگانشان پیروی کردند و گذشتگان آنها هم از کفر و شرک کافران و مشرکان بهرهٴ سوء بردند. در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» به بعضی از این تصرف اشاره فرمود: ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾ که این حرف را زدند و بعد فرمود: ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ ؛ اینها حرفهایی است که فقط از دهان اینها بیرون میآید و حرفی نیست که از عقل نشأت گرفته باشد یا از فطرت نشأت گرفته باشد، بلکه حرفی است که فقط از همین فضای دهان درمیآید. بعد معلوم میشود اینکه ذات اقدس الهی بیان فرمود: ﴿یُرِیدُونَ ان یطفئوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ یعنی چه؟ یعنی اینها سخن از عقل و فطرت به میان نمیآورند، حرفی است که فقط از فضای دهان بیرون میآید همین وگرنه هر کسی که حرف میزند با دهان حرف میزند و آنهایی هم که میگویند: لا اله الا الله قولشان به افواه است و اینها هم که میگویند: ﴿المسیح ابنالله﴾ قولشان به افواه است؛ اما دربارهٴ کسانی که قائل به لا اله الا الله هستند خدا نمیفرماید که این قولِ به افواه است، بلکه قولی است که از فطرت نشأت گرفته و از عقل سرچشمه گرفته است و اما کسی که میگوید عُزِیر ابنالله است یا عیسی ابنالله است این حرفی است که فقط از دهان درآمده و از عقل و فطرت مایه نگرفته است. بعد از اینکه این صغرا را بیان کرد آنگاه کبرا را در آیهٴ 32 بیان میکند که اینها میخواهند با چیزی که از دهانشان میآید جلوی نور خدا را بگیرند، با دهان که نمیشود جلوی نور خدا را گرفت! مثل اینکه کسی فوت بکند و بخواهد با فوت دهان جلوی نور آفتاب را بگیرد، نور آفتاب که مثل شمع نیست که با فوت خاموش بشود. خدایی که ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ است که با این حرفهای دهانی خاموش نمیشود! ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ بعد فرمود: ﴿یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾؛ یعنی اهل کتاب؛ یهودیها و مسیحیها حرف کافران گذشته را میزنند که این کافران گذشته بر اساس فطرت توحیدی به یک مبدأ معتقد بودند و چون حرف انبیا را گوش ندادند فطرت اینها اِثاره نشد؛ یعنی شکوفا نشد و ثورهای و انقلابی در فطرت و عقل اینها پدید نیامد. انبیا آمدند «لِیُثیروا لهم دفائنَ العقول»؛ اما اینها در اختیار این مُثیران قرار نگرفتند تا انبیا اینها را بشورانند و معدِنِ عقل و فطرت اینها را کَند و کاو کنند و همینطور دست نخورده ماندند. بنابراین ممکن است کسی روی گنج بخوابد و گرسنه بمیرد، اینها هم همینطور بودند که گنج فطرت را در درونشان داشتند و مشرکاً مُردند یا کافراً زندگی کردند. فرمود که اینها کسانیاند که با افواهشان حرف میزنند: ﴿یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾؛ یعنی قبل از اینها کافران و مشرکانی بودند که گرفتار حِس شدند و معبود جسمانی را پذیرفتند و این یهودیها و مسیحیها با اینکه اهل کتاباند به دنبال همان کافران حرکت کردند و در حقیقت ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾. در این قصص تاریخی است که عربی که بتی را تقدیس میکرد و برای او سجده میکرد دید که ثعلبی و روباهی از کنارش رد شد که <فبال علی الصنم>؛ گفت: معبودی که یبول علیه الثعالب دیگر استحقاق پرستش ندارد . چنین فکر جاهلی بود در بین مشرکین که همان فکرهای محسوس کم کم به یهودیها سرایت کرد، لذا در بحث قبلی ملاحظه فرمودید که اینها به موسای کلیم(سلام الله علیه) گفتند: ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾؛ یک خدای دیدنی برای ما بساز که ما ببینیم و او را بپرستیم و عبادت کنیم این گروه از اهل کتاب تشابه قلبی با کافران و مشرکان دارند که ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾، لذا همانطوری که کافر حسگراست یا منکرِ همه چیز است یا معبود را در محدودهٴ حس میپذیرد، اهل کتاب حسگرا هم اینچنیناند و معبود را در محدودهٴ محسوس میپذیرند. لذا فرمود که اینها که گفتند عُزِیر ابنالله است یا مسیح ابنالله است شبیه حرف کافران را دارند. البته فعلاً ممکن است در اثر رشد تَعالیِ دینی و روشن شدن این معارف به برکت قرآن و عترت، هیچ یهودی نباشد که بگوید عُزِیر ابنالله است یا مسیح ابنالله است مگر اینکه به عنوان تشریف بگوید؛ ولی معلوم میشود که در صدر اسلام هنگام نزول قرآن کریم چنین فکری بوده است یا الآن هم احیاناً در بین جَهَلهٴ اینها چنین فکری است. ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾؛ خدا به قتال اینها فرمان بدهد و وقتی خدا به قتال اینها فرمان داد ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض﴾؛ یقیناً اینها در مقاتله مقتول خواهند بود. ﴿أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾ یعنی انّی یصرفون، چه اینکه قبلاً هم در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که محل بحث بود آیهٴ 75 فرمود: ﴿انظُرکَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الآیَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾، ﴿یُؤْفَکُونَ﴾ یعنی یصرفون، ببین چگونه اینها از حق مصروف میشوند؟ حالا چه عاملی مایه صَرفِ اینها است، بحث جدایی دارد.
دلیل بدتر بودن مسیحیان از یهودیان
مسیحیها هم ارتباطی با کافر داشتند و کافران هم این حرف را داشتند وناگزیر آن کفر و الحاد و حسگرایی به مسیحیت هم سرایت میکرد. مسیحیها از این جهت بدتر از یهودیها هستند، برای اینکه ثالث ثلاثه گفتن است، ابنالله گفتن است و اعتراض خدا به عیسای مسیح که آیا تو گفتی که ﴿اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾ است. در مسئلهٴ الوهیت و ربوبیت یهودیها به فساد و جهلِ مسیحیان نیستند؛ اما در نژادپرستی و تعدی و ظلم و قتلِ انبیا البته اینها مثل آنها یا بدتر از اینها هستند و در عداوت نسبت به مسلمانها بدترند. در همان سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که بحثش به خواست خدا بعد خواهد آمد آیهٴ 31 و32 این است: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ﴾؛ یعنی اینها را به عنوان رب پذیرفتند. رب یعنی متبوع که هر چه او بگوید نه اینکه او از دین الهی بفهمد که پیام را به ما ابلاغ بکند. ﴿وَمَا أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾ که این در حقیقت شرک در ذات نیست و شرک در خالقیت نیست؛ ولی شرک در ربوبیت و شرک در عبادت است. آنگاه فرمود: ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَی اللّهُ إِلاّ أَن یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾؛ این یهودیها و مسیحیها؛ اهل کتاب با این دهانها میخواهند آن توحید را که نور خدا است خاموش کنند. اگر یک چیزی که برهان عقلی ندارد دلپذیر نیست، فطرتپذیر نیست و فقط از فضای دهان بیرون میآید چگونه میتواند با چیزی که عقلپذیر است، دلپذیر است و از فطرت نشأت میگیرد در برابر او بایستد و او را خاموش کند؟ اینکه فرمود: ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ برای آن است که قبلاً فرمود: ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾. در آیه محل بحث سورهٴ مبارکهٴ «مائده» اینچنین آمد که ﴿قُل یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ﴾، پس اگر محققید در هستهٴ مرکزی عدل حرکت کنید و اگر مقلدید از کسانی تقلید کنید که مُهتدی و هادی باشد نه ضالّ و مُضِل: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیراً وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ﴾. چنین متبوعها و مطاعهای فاسد بین اهوا و افواه حرکت میکنند، بین هوا و فوه حرکت میکنند و بین میل و دهان حرکت میکنند نه بین عقل و زبان یا بین فطرت و زبان. چنین گروهی ملعوناند، فرمود: ﴿لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَی﴾.
تبیین«لعنت»از آیات و ادعیه الهی
غرض این است که در﴿قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾ ذات اقدس الهی کار را با مأمورها انجام میدهد؛ مثل اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» هم فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾؛ اگر مقاتلان و مجاهدان نستوه پیروز شدند در حقیقت آنها کافران را نکشتند خدا کُشت و خدا به این صورت {می کُشد} که مأموران الهی را اعزام میکند، فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾؛ اینها کارهای خداست که به وسیلهٴ مأموران الهی و جنود الهی انجام میگیرد و خدا قاتل مشرکین است، برای اینکه فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾. لعن مسئلهٴ بُعد است و ملعون یعنی دورشده از رحمت؛ اگر خدا یک عدهای را لعن کرد یعنی از رحمت خاصهٴ خود دور کرد. آن رحمت عامه که با شیئیّت همراه است همه جا هست و حتی جهنم هم از یک نظر مصداق آن رحمتی است که ﴿وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ است و رحمت عامه است که آن خارج از بحث است. این رحمت خاصه که با گذشت و عفو و مغفرت و لطف همراه است اثری از رحمت خاصه در جهنم نیست، همانطوری که در بیانات نورانی حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمده است که فرمود: جهنم «دارٌ لیس فیها رحمة». اگر کسی از رحمت خدا دور شد به جایی میرود که در آنجا رحمت نیست (این برای آخرت) و به وضعی درمیآید که در آنجا رحمت خاصه حضور ندارد، لذا مسخ میشود به صورتهای تلخ و بد. فرمود: ﴿لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ﴾؛ در عهد داوود پیغمبر عدهای از یهودیها تن به تباهی دادند که به زبان داوود پیغمبر ملعون شدند و در زمان عیسای مسیح(سلام الله علیه) عدهای تن به تباهی دادند او را رَمی کردند به تبهکاری ـ معاذالله ـ و به آلوده بودن و مریم(سلام الله علیها) را که عَذرا و مصطفای خدا و مطهر است او را متهم کردند، لذا به زبان عیسای مسیح هم اینها لعن شدند: ﴿لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ﴾. سرّ ملعون بودنشان هم این است که ﴿ذلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ ٭ کَانُوا لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ ٭ تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾
بیان علل ملعون بودن
که اینها علل ملعون بودن آنهاست. یک وقت است که کسی معصیت میکند که حالا یا توبه میکند یا توبه نمیکند به هرتقدیر عذاب او محدود است و خدای ستّار فعلاً پردهدری نمیکند تا در قیامت به حسابش برسد یا احیاناً اگر بعضی از سیئات را در دنیا خدا کیفر داد درهرصورت طوری او را تنبیه میکند که خودش میفهمد. یک وقت است که گروهی اهل عصیاناند و این عصیان را هم استمرار میدهند و هیچ گناهی نیست که اینها دریغ داشته باشند و هیچ نهیِ ناهیِ منکَر هم در اینها اثر نمیکند که اینها کم کم باعث میشوند که به صورت عَلن ملعون خواهند بود. فرمود: ﴿لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ چرا؟ ﴿ذلِکَ بِمَا عَصَوْا﴾، چون معصیت کردند (این یک)، نه تنها معصیت کردند بلکه ﴿وَکَانُوا یَعْتَدُونَ﴾ که این ﴿کَانُوا﴾ مفید استمرار است؛ یعنی اهل تعدی بودند (این دو)، ﴿کَانُوا لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ﴾؛ معصیتی که کردند، نه یکدیگر را نهی میکردند به عنوان نهی از منکر و نه اگر یک ناهی پیدا میشد که اینها را از منکر باز میداشت اینها تناهی میکردند و نهیپذیر بودند. متناهی یعنی نهیپذیر و منتهی یعنی نهیپذیر، اگر نهیپذیر باشد به نهایت میرسد که این معنای عرفی از همان معنای لغوی گرفته شده است. اگر یک چیزی حدّ داشته باشد به آن نهایت که رسید تمام میشود که این را میگویند منتهی شد و متناهی شد یا این خط متناهی است یا این شیء منتهی است یعنی نهایت دارد؛ ولی اگر کسی در قبال گناه حرف ناصح در او اثر نکرد و گناهش را همچنان ادامه داد و به جایی نرساند که قطع بشود، میگویند این متناهی نیست؛ یعنی گناه او دیگر نهایت ندارد و چون نهیپذیر نیست نهایت هم ندارد و چون نهیپذیر نیست منتهی هم نخواهد بود. گاهی قرآن کریم از انتها سخن به میان میآورد؛ مثل اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» در بحثهای بعد که داریم فرمود: ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾؛ آیا شما میشود نهیپذیر باشید؟ آیهٴ 91 همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که بعداً بحث میشود به خواست خدا این است که آیا میشود منتهی باشید یا نه؟ در حقیقت اینها منتهی نیستند. گاهی میفرماید که اینها متناهی نیستند؛ یعنی معصیتشان به نهایت نمیرسند. به هر تقدیر منتهی و متناهی کسی است که نهیپذیر باشد؛ اما چون تناهی از باب تفاعل است و طرفینی است گاهی که میفرماید اینها تناهی نمیکنند یعنی یکدیگر را نهی نمیکنند. پس یا ناظر به آن است که یکدیگر را نهی از منکر نمیکنند یا ناظر به این است که اگر کسی اینها را نهی از منکر کرده است اینها نهیپذیر نیستند. بنابراین ﴿ذلِکَ بِمَا عَصَوْا﴾ (این یک)، ﴿وَکَانُوا یَعْتَدُونَ﴾ (این دو)، ﴿کَانُوا لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ﴾ (این سه)، آنگاه فرمود: ﴿لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ ٭ تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ که اینها تحت ولای دشمنان اسلام و دشمنان انبیا و اولیا هم به سر میبرند (این چهار)، آنگاه از این جهت میشوند ملعون. پس صرف اینکه کسی گناه بکند فوراً ذات اقدس الهی پردهٴ کسی را نمیدَرَد و اگر گناه به این صورت درآمده است به زبان پیغمبر و حجت آن عصر ملعون است و وقتی ملعون شد یعنی دور از رحمت است و وقتی از رحمت خاصه دور شد کیفر تلخش در دنیا مسخ شدن است و در آخرت هم عذاب الیم است.
بله اهل کتاب هم همین بنیاسرائیلاند، برای اینکه همهٴ اینها فرزندان یعقوب(سلام الله علیه)اند و یعقوب اسرائیل است و اسرائیل یعنی بندهٴ خدا، آن وقت اینها بنیاسرائیلاند. خود یعقوب(سلام الله علیه) که پدر یوسف(علیه السلام) است فرزندِ ابراهیم خلیل است و کل این انبیای بنیاسرائیلی انبیای ابراهیمیاند و حضرت عیسی(سلام الله علیه) از راه مادر که مریم(سلام الله علیها) است فرزند ابراهیم خلیل است و از ذریهٴ اوست و همهٴ اینها در حقیقت بنیاسرائیلاند.
«والحمدلله رب العالمین»
- معرفی مسیحیت و یهودیت به عنوان اقوام گمراه
- دلیل بدتر بودن مسیحیان از یهودیان
- جواب ائمه اطهار به برخی احتجاجات مربوط به نقض انبیاء
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُل یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیراً وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ ٭ لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ ذلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ ٭ کَانُوا لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ ٭ تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ﴾
خلاصه مباحث گذشته
سورهٴ مبارکهٴ «مائده» بسیاری از احکام اهل کتاب را بیان فرمود؛ گاهی به عنوان اهل کتاب که مشترک بین یهودی و مسیحی و مانند آن است ذکر فرمود، گاهی هم احکام خصوص یهود را و گاهی هم احکام خصوص مسیحیها را ذکر فرمود. تاکنون چهار مقطع از این مسایل مطرح شد: اوّل جامع بین یهود و نصاری به عنوان اهل کتاب، دوم دربارهٴ خصوص یهودیها، سوم دربارهٴ خصوص مسیحیها و الآن دوباره برمیگردند جامع بین یهودیها و مسیحیها را به عنوان ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾ ذکر میکنند (این مطلب اول).
جواب ائمه اطهار به برخی احتجاجات مربوط به نقض انبیاء
مطلب دوم آن است که در بعضی از روایات و احتجاجات از ائمه(علیهم السلام) سؤال کردند که خداوند چطور نقص انبیا را که میشمارد اسم آنها را میبرد ولی نقص غیر انبیا را که میشمارد به عنوان کنایه ذکر میکند؛ مثلاً میفرماید بعضی اینچنین کردند یا بعضی اینچنین گفتند؟ در جواب آن امام معصوم(سلام الله علیه) طبق این نقل فرمود: غیر انبیا در معرض خطر نیستند، انبیا هستند که در معرض خطر اتخاذ ربوبیت و الوهیتاند. انبیا بر اساس داشتن آن کرامتها، معجزهها و مانند آن اگر نقصی برای اینها بازگو نشود مردم کم و بیش گرفتار حِسّاند و اینها را به عنوان رب و اله اتخاذ میکنند، لذا ذات اقدس الهی نقص انبیا را به صورت صریح و روشن ذکر میکند و نقص غیر انبیا را به صورت کنایه، البته گاهی نقص غیر انبیا را هم با اسم و صراحت یاد میکند؛ ولی بنا بر این است که نقص آنها را با کنایه ذکر بکند و نقص انبیا را با صراحت.
تبیین عدم ربوبیت و الوهیت عیسی و مادرش(علیهما السلام)
مطلب سوم آن است که در آیهٴ قبل که فرمود عیسی و مادرشان غذا میخوردند، در بعضی از روایات دارد که اینها که غذا میخوردند نظیر بهشتیها نیستند که غذا بخورند و قضای حاجت نداشته باشند، اینها هم غذا میخورند و هم قضای حاجت دارند و ناگزیر یک موجودی که هم محتاج به غذا خوردن است برای جذب نیرو و هم محتاج به دفع است در قضای حاجت چنین موجودی نمیتواند ربّ و اله باشد که این هم در بعضی از روایات آمده است. خیلیها غذا میخورند؛ اما اسم اینها را به صراحه بردن برای آن است که کسی خیال نکند که اینها ربوبیت و الوهیتی دارند. خیلیها پدر دارند و مادر دارند؛ اما اگر انبیا را میفرمود که اینها از پدر و مادری خلق شدند یا از پدری خلق شدند برای آن است که معلوم بشود اینها محتاجاند. اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اصرار میکند که ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ برای همین جهت است. یک موجودی که باید برای تأمین غذا حرکت کند، باید برای حفظ حیات غذا بخورد و بعد قضای حاجت کند چنین موجودی ناقص است و وقتی چنین موجودی ناقص بود او نمیتواند رب یا اله باشد.
بیان مفهوم «غلو» در آیه محل بحث
مطلب دیگر آن است که یکی از مشترکات بین اهل کتاب، غلو است که فرمود: ﴿قُل یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ﴾. غلو اگر به معنای تعدّی از حدِّ لازم باشد این دو قسم است: غلو حق و غلو باطل. آنگاه میتوان گفت: ﴿لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ﴾ وصف است برای غلو محذوف؛ یعنی ﴿لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غلوّاً غَیْرَ الْحَقِّ﴾ و این عبارت ﴿غَیْرَ الْحَقِّ﴾ وصف احترازی است؛ اما اگر غلو به معنای تعدّی از حدِّ جایز باشد نه تعدی از حدِّ لازم، ناگزیر غلو یک امر باطلی خواهد بود و هیچ غلوی صحیح نیست و آن عبارت ﴿غَیْرَ الْحَقِّ﴾ وصف توضیحی و تأکیدی است. اگر غلو به معنای تجاوز از حدِّ لازم باشد مبالغه را هم شامل میشود که مبالغه هم غلو است؛ ولی اگر غلو به معنای تجاوز از حدِّ جایز باشد دیگر مبالغه را شامل نمیشود. بنابراین اگر غلو به معنای تجاوز از حدِّ جایز باشد کما هو الظاهر این ﴿غَیْرَ الْحَقِّ﴾ وصف توضیحی است نه وصف احترازی؛ نظیر اینکه فرمود: ﴿قَتْلِهِمُ الأنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ که این کلمهٴ ﴿بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ که در کنار قتل انبیا ذکر شده است حتماً وصف توضیحی است و وصف احترازی نیست، چون قتل پیغمبر که نمیتواند دو قسم باشد، یک مقدار بالحق و یک مقدار بالباطل. ناگزیر اینجا ﴿غَیْرَ الْحَقِّ﴾ یک وصف توضیحی است و برای تأکید یاد شده است.
تبیین غلو و قالی
مطلب دیگر آن است که گاهی غلو با غین که انسان با این کار غالی میشود، غالیِ با غین در قبال قالی با قاف قرار میگیرد. قالی با قاف یعنی دشمن و غالی با غین یعنی دوستِ مُفرِط. اگر چنانچه به این معنا باشد این غلو فقط دوستی مفرط را شامل میشود؛ ولی اگر مطلق افراط باشد هم دربارهٴ دوستی شامل میشود و هم دربارهٴ دشمنی. از حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل شده است که «هَلَک فیَّ رجلانِ محبٌّ غالٍ و مُبغِضٌ قالٍ»؛ دو گروه دربارهٴ من هلاک شدند: یکی دوستان افراطی و یکی هم دشمنان افراطی که در حقیقت دشمنان تفریط کردند و دوستان افراط کردند. دوستانی که افراط کردند او را از حدِّ بشریت بالا بردند و دشمنانی که افراط کردند او را ـ معاذالله ـ تکفیر کردند. اهل کتاب اهل افراط و تفریط بودند، برای اینکه مسیحیها دربارهٴ عیسای مسیح او را ثالث ثلاثه دانستند ، ابنالله دانستند و مانند آن؛ یهودیها دربارهٴ عیسی(سلام الله علیه) افراط کردند و او را فرزند یک زن آلودهدامن دانستند ـ معاذالله ـ . بین این تفریط و آن افراط حدِّ وسط است و آن این است که عیسی پیغمبر است و انسان است، معصوم است، دون الربوبیة است و فوق آن تهمتهایی است که به او زدند و مانند آن، لذا فرمود: ﴿قُل یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ﴾
عدم وجود افراط و تفریط در دین اسلام
دین مجموعهٴ حقیقتی است که آن عقاید و قوانین فقهی و حقوقی و اخلاق و حِکَم را در بر دارد و کتاب آسمانی او را بیان کرده است که این را میگویند دین و آن دینی که همهٴ انبیا آوردند اسلام است: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ و اسلام بر اساس توحید طراحی شده است و از هر گونه افراط و تفریطی مصون است، فرمود: ﴿لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ﴾. بعد فرمود که شما دو قِسم هستید: یا محقق هستید یا مقلد؛ اگر محقق هستید در تحقیقتان از افراط و تفریط بپرهیزید: ﴿لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ﴾ و اگر مقلدید در تقلید محقق باشید و حرف کسانی که خود به ضلالت افتادند و دیگران را گمراه کردهاند نپذیرید: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیراً وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ﴾. درهرصورت انسان یا مقلد است یا محقق، یا تابع است یا متبوع؛ اگر تابع است باید در تبعیت و در تقلید محقق باشد و اگر متبوع است در مُطاع بودن و متبوع بودن باید محقق باشد، نه جهل مردم او را وادار کند که در مطاع و متبوع بودن سوء استفاده کند و نه اینکه جهل خود شخص اجازه بدهد که او از هر کسی تبعیت کند. در اینجا فرمود که شما اگر خودتان بخواهید تحقیق کنید باید در بستر هستهٴ مرکزیِ عدل حرکت کنید که منزه از افراط و تفریط است و اگر بخواهید از کسی تبعیت کنید از هوای کسی پیروی نکنید بلکه از عقل کسی پیروی کنید: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ﴾ که این قوم ﴿قَدْ ضَلُّوا﴾ خودشان گمراه شدند (یک)، ﴿وَأَضَلُّوا﴾ پیروانشان را هم گمراه کردند (دو)، چون متبوع و مطاع هوسپرست بودند گمراه شدند و از آن جهت مایهٴ اِضلال دیگران هم شدند. ﴿ضَلُّوا﴾ یعنی خودشان گمراه شدند، ﴿أَضَلُّوا﴾ یعنی پیروانشان را گمراه کردند که خیلی از افراد را اینها گمراه کردند، برای اینکه بر اساس هوا و هوس حرکت کردند. ﴿وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ﴾ که این ضلالت تکرار شده است، فرمود: ﴿ضَلُّوا﴾ نسبت به خودشان ﴿وَأَضَلُّوا﴾ نسبت به دیگران. بعد فرمود: ﴿وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ﴾؛ یعنی مجموع آن ضلالت نفسی و این اِضلال غیر وقتی جمعبندی کنیم میبینیم که نشانهٴ آن است که اینها به خوبی از راه راست جدا شدند: ﴿وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ﴾ یعنی سبیل مستوی. راهی مستوی است که نه تخلف داشته باشد و نه اختلاف، راهی را صراط مستقیم میگویند که اگر کسی آن راه را ادامه بدهد دیگر لازم نیست که از کسی بپرسد و خود آن راه او را به مقصد میرساند، چنین بزرگراهی را میگویند صراط مستقیم و سواءالسبیل و سبیل مستوی.
معرفی مسیحیت و یهودیت به عنوان اقوام گمراه
مطلب مهم آن است که اینکه فرمود: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا﴾ این قوم چه کسانی هستند؟ این قوم هم میتواند مسیحیها و یهودیهای گذشته باشد نظیر احبار و رهبان و هم میتواند کافرانی باشد که کفر و اِلحاد آنها به اهل کتاب سرایت کرده است. متأسفانه کفر و اِلحاد مشرکان به اهل کتاب سرایت کرد و آنچه را که اهل کتاب یعنی یهودیها و مسیحیها از کفر کافران و اِلحاد ملحدان گرفتند به صورت اسرائیلیات به اسلام سرایت دادند. این است که در بعضی از تفاسیر یا جوامع تاریخی اسرائیلیات که از یهود و مانند او سرایت کرده است وجود دارد و بخشی از آن اسرائیلیات و تفکرهای اهل کتاب ریشه در کارهای مشرکین دارد. در حقیقت معاصرینِ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از گذشتگانشان پیروی کردند و گذشتگان آنها هم از کفر و شرک کافران و مشرکان بهرهٴ سوء بردند. در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» به بعضی از این تصرف اشاره فرمود: ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾ که این حرف را زدند و بعد فرمود: ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ ؛ اینها حرفهایی است که فقط از دهان اینها بیرون میآید و حرفی نیست که از عقل نشأت گرفته باشد یا از فطرت نشأت گرفته باشد، بلکه حرفی است که فقط از همین فضای دهان درمیآید. بعد معلوم میشود اینکه ذات اقدس الهی بیان فرمود: ﴿یُرِیدُونَ ان یطفئوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ یعنی چه؟ یعنی اینها سخن از عقل و فطرت به میان نمیآورند، حرفی است که فقط از فضای دهان بیرون میآید همین وگرنه هر کسی که حرف میزند با دهان حرف میزند و آنهایی هم که میگویند: لا اله الا الله قولشان به افواه است و اینها هم که میگویند: ﴿المسیح ابنالله﴾ قولشان به افواه است؛ اما دربارهٴ کسانی که قائل به لا اله الا الله هستند خدا نمیفرماید که این قولِ به افواه است، بلکه قولی است که از فطرت نشأت گرفته و از عقل سرچشمه گرفته است و اما کسی که میگوید عُزِیر ابنالله است یا عیسی ابنالله است این حرفی است که فقط از دهان درآمده و از عقل و فطرت مایه نگرفته است. بعد از اینکه این صغرا را بیان کرد آنگاه کبرا را در آیهٴ 32 بیان میکند که اینها میخواهند با چیزی که از دهانشان میآید جلوی نور خدا را بگیرند، با دهان که نمیشود جلوی نور خدا را گرفت! مثل اینکه کسی فوت بکند و بخواهد با فوت دهان جلوی نور آفتاب را بگیرد، نور آفتاب که مثل شمع نیست که با فوت خاموش بشود. خدایی که ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ است که با این حرفهای دهانی خاموش نمیشود! ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ بعد فرمود: ﴿یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾؛ یعنی اهل کتاب؛ یهودیها و مسیحیها حرف کافران گذشته را میزنند که این کافران گذشته بر اساس فطرت توحیدی به یک مبدأ معتقد بودند و چون حرف انبیا را گوش ندادند فطرت اینها اِثاره نشد؛ یعنی شکوفا نشد و ثورهای و انقلابی در فطرت و عقل اینها پدید نیامد. انبیا آمدند «لِیُثیروا لهم دفائنَ العقول»؛ اما اینها در اختیار این مُثیران قرار نگرفتند تا انبیا اینها را بشورانند و معدِنِ عقل و فطرت اینها را کَند و کاو کنند و همینطور دست نخورده ماندند. بنابراین ممکن است کسی روی گنج بخوابد و گرسنه بمیرد، اینها هم همینطور بودند که گنج فطرت را در درونشان داشتند و مشرکاً مُردند یا کافراً زندگی کردند. فرمود که اینها کسانیاند که با افواهشان حرف میزنند: ﴿یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾؛ یعنی قبل از اینها کافران و مشرکانی بودند که گرفتار حِس شدند و معبود جسمانی را پذیرفتند و این یهودیها و مسیحیها با اینکه اهل کتاباند به دنبال همان کافران حرکت کردند و در حقیقت ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾. در این قصص تاریخی است که عربی که بتی را تقدیس میکرد و برای او سجده میکرد دید که ثعلبی و روباهی از کنارش رد شد که <فبال علی الصنم>؛ گفت: معبودی که یبول علیه الثعالب دیگر استحقاق پرستش ندارد . چنین فکر جاهلی بود در بین مشرکین که همان فکرهای محسوس کم کم به یهودیها سرایت کرد، لذا در بحث قبلی ملاحظه فرمودید که اینها به موسای کلیم(سلام الله علیه) گفتند: ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾؛ یک خدای دیدنی برای ما بساز که ما ببینیم و او را بپرستیم و عبادت کنیم این گروه از اهل کتاب تشابه قلبی با کافران و مشرکان دارند که ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾، لذا همانطوری که کافر حسگراست یا منکرِ همه چیز است یا معبود را در محدودهٴ حس میپذیرد، اهل کتاب حسگرا هم اینچنیناند و معبود را در محدودهٴ محسوس میپذیرند. لذا فرمود که اینها که گفتند عُزِیر ابنالله است یا مسیح ابنالله است شبیه حرف کافران را دارند. البته فعلاً ممکن است در اثر رشد تَعالیِ دینی و روشن شدن این معارف به برکت قرآن و عترت، هیچ یهودی نباشد که بگوید عُزِیر ابنالله است یا مسیح ابنالله است مگر اینکه به عنوان تشریف بگوید؛ ولی معلوم میشود که در صدر اسلام هنگام نزول قرآن کریم چنین فکری بوده است یا الآن هم احیاناً در بین جَهَلهٴ اینها چنین فکری است. ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾؛ خدا به قتال اینها فرمان بدهد و وقتی خدا به قتال اینها فرمان داد ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض﴾؛ یقیناً اینها در مقاتله مقتول خواهند بود. ﴿أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾ یعنی انّی یصرفون، چه اینکه قبلاً هم در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که محل بحث بود آیهٴ 75 فرمود: ﴿انظُرکَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الآیَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾، ﴿یُؤْفَکُونَ﴾ یعنی یصرفون، ببین چگونه اینها از حق مصروف میشوند؟ حالا چه عاملی مایه صَرفِ اینها است، بحث جدایی دارد.
دلیل بدتر بودن مسیحیان از یهودیان
مسیحیها هم ارتباطی با کافر داشتند و کافران هم این حرف را داشتند وناگزیر آن کفر و الحاد و حسگرایی به مسیحیت هم سرایت میکرد. مسیحیها از این جهت بدتر از یهودیها هستند، برای اینکه ثالث ثلاثه گفتن است، ابنالله گفتن است و اعتراض خدا به عیسای مسیح که آیا تو گفتی که ﴿اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾ است. در مسئلهٴ الوهیت و ربوبیت یهودیها به فساد و جهلِ مسیحیان نیستند؛ اما در نژادپرستی و تعدی و ظلم و قتلِ انبیا البته اینها مثل آنها یا بدتر از اینها هستند و در عداوت نسبت به مسلمانها بدترند. در همان سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که بحثش به خواست خدا بعد خواهد آمد آیهٴ 31 و32 این است: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ﴾؛ یعنی اینها را به عنوان رب پذیرفتند. رب یعنی متبوع که هر چه او بگوید نه اینکه او از دین الهی بفهمد که پیام را به ما ابلاغ بکند. ﴿وَمَا أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾ که این در حقیقت شرک در ذات نیست و شرک در خالقیت نیست؛ ولی شرک در ربوبیت و شرک در عبادت است. آنگاه فرمود: ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَی اللّهُ إِلاّ أَن یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾؛ این یهودیها و مسیحیها؛ اهل کتاب با این دهانها میخواهند آن توحید را که نور خدا است خاموش کنند. اگر یک چیزی که برهان عقلی ندارد دلپذیر نیست، فطرتپذیر نیست و فقط از فضای دهان بیرون میآید چگونه میتواند با چیزی که عقلپذیر است، دلپذیر است و از فطرت نشأت میگیرد در برابر او بایستد و او را خاموش کند؟ اینکه فرمود: ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ برای آن است که قبلاً فرمود: ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾. در آیه محل بحث سورهٴ مبارکهٴ «مائده» اینچنین آمد که ﴿قُل یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ﴾، پس اگر محققید در هستهٴ مرکزی عدل حرکت کنید و اگر مقلدید از کسانی تقلید کنید که مُهتدی و هادی باشد نه ضالّ و مُضِل: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیراً وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ﴾. چنین متبوعها و مطاعهای فاسد بین اهوا و افواه حرکت میکنند، بین هوا و فوه حرکت میکنند و بین میل و دهان حرکت میکنند نه بین عقل و زبان یا بین فطرت و زبان. چنین گروهی ملعوناند، فرمود: ﴿لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَی﴾.
تبیین«لعنت»از آیات و ادعیه الهی
غرض این است که در﴿قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾ ذات اقدس الهی کار را با مأمورها انجام میدهد؛ مثل اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» هم فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾؛ اگر مقاتلان و مجاهدان نستوه پیروز شدند در حقیقت آنها کافران را نکشتند خدا کُشت و خدا به این صورت {می کُشد} که مأموران الهی را اعزام میکند، فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾؛ اینها کارهای خداست که به وسیلهٴ مأموران الهی و جنود الهی انجام میگیرد و خدا قاتل مشرکین است، برای اینکه فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾. لعن مسئلهٴ بُعد است و ملعون یعنی دورشده از رحمت؛ اگر خدا یک عدهای را لعن کرد یعنی از رحمت خاصهٴ خود دور کرد. آن رحمت عامه که با شیئیّت همراه است همه جا هست و حتی جهنم هم از یک نظر مصداق آن رحمتی است که ﴿وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ است و رحمت عامه است که آن خارج از بحث است. این رحمت خاصه که با گذشت و عفو و مغفرت و لطف همراه است اثری از رحمت خاصه در جهنم نیست، همانطوری که در بیانات نورانی حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمده است که فرمود: جهنم «دارٌ لیس فیها رحمة». اگر کسی از رحمت خدا دور شد به جایی میرود که در آنجا رحمت نیست (این برای آخرت) و به وضعی درمیآید که در آنجا رحمت خاصه حضور ندارد، لذا مسخ میشود به صورتهای تلخ و بد. فرمود: ﴿لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ﴾؛ در عهد داوود پیغمبر عدهای از یهودیها تن به تباهی دادند که به زبان داوود پیغمبر ملعون شدند و در زمان عیسای مسیح(سلام الله علیه) عدهای تن به تباهی دادند او را رَمی کردند به تبهکاری ـ معاذالله ـ و به آلوده بودن و مریم(سلام الله علیها) را که عَذرا و مصطفای خدا و مطهر است او را متهم کردند، لذا به زبان عیسای مسیح هم اینها لعن شدند: ﴿لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ﴾. سرّ ملعون بودنشان هم این است که ﴿ذلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ ٭ کَانُوا لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ ٭ تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾
بیان علل ملعون بودن
که اینها علل ملعون بودن آنهاست. یک وقت است که کسی معصیت میکند که حالا یا توبه میکند یا توبه نمیکند به هرتقدیر عذاب او محدود است و خدای ستّار فعلاً پردهدری نمیکند تا در قیامت به حسابش برسد یا احیاناً اگر بعضی از سیئات را در دنیا خدا کیفر داد درهرصورت طوری او را تنبیه میکند که خودش میفهمد. یک وقت است که گروهی اهل عصیاناند و این عصیان را هم استمرار میدهند و هیچ گناهی نیست که اینها دریغ داشته باشند و هیچ نهیِ ناهیِ منکَر هم در اینها اثر نمیکند که اینها کم کم باعث میشوند که به صورت عَلن ملعون خواهند بود. فرمود: ﴿لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ چرا؟ ﴿ذلِکَ بِمَا عَصَوْا﴾، چون معصیت کردند (این یک)، نه تنها معصیت کردند بلکه ﴿وَکَانُوا یَعْتَدُونَ﴾ که این ﴿کَانُوا﴾ مفید استمرار است؛ یعنی اهل تعدی بودند (این دو)، ﴿کَانُوا لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ﴾؛ معصیتی که کردند، نه یکدیگر را نهی میکردند به عنوان نهی از منکر و نه اگر یک ناهی پیدا میشد که اینها را از منکر باز میداشت اینها تناهی میکردند و نهیپذیر بودند. متناهی یعنی نهیپذیر و منتهی یعنی نهیپذیر، اگر نهیپذیر باشد به نهایت میرسد که این معنای عرفی از همان معنای لغوی گرفته شده است. اگر یک چیزی حدّ داشته باشد به آن نهایت که رسید تمام میشود که این را میگویند منتهی شد و متناهی شد یا این خط متناهی است یا این شیء منتهی است یعنی نهایت دارد؛ ولی اگر کسی در قبال گناه حرف ناصح در او اثر نکرد و گناهش را همچنان ادامه داد و به جایی نرساند که قطع بشود، میگویند این متناهی نیست؛ یعنی گناه او دیگر نهایت ندارد و چون نهیپذیر نیست نهایت هم ندارد و چون نهیپذیر نیست منتهی هم نخواهد بود. گاهی قرآن کریم از انتها سخن به میان میآورد؛ مثل اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» در بحثهای بعد که داریم فرمود: ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾؛ آیا شما میشود نهیپذیر باشید؟ آیهٴ 91 همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که بعداً بحث میشود به خواست خدا این است که آیا میشود منتهی باشید یا نه؟ در حقیقت اینها منتهی نیستند. گاهی میفرماید که اینها متناهی نیستند؛ یعنی معصیتشان به نهایت نمیرسند. به هر تقدیر منتهی و متناهی کسی است که نهیپذیر باشد؛ اما چون تناهی از باب تفاعل است و طرفینی است گاهی که میفرماید اینها تناهی نمیکنند یعنی یکدیگر را نهی نمیکنند. پس یا ناظر به آن است که یکدیگر را نهی از منکر نمیکنند یا ناظر به این است که اگر کسی اینها را نهی از منکر کرده است اینها نهیپذیر نیستند. بنابراین ﴿ذلِکَ بِمَا عَصَوْا﴾ (این یک)، ﴿وَکَانُوا یَعْتَدُونَ﴾ (این دو)، ﴿کَانُوا لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ﴾ (این سه)، آنگاه فرمود: ﴿لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ ٭ تَرَی کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ که اینها تحت ولای دشمنان اسلام و دشمنان انبیا و اولیا هم به سر میبرند (این چهار)، آنگاه از این جهت میشوند ملعون. پس صرف اینکه کسی گناه بکند فوراً ذات اقدس الهی پردهٴ کسی را نمیدَرَد و اگر گناه به این صورت درآمده است به زبان پیغمبر و حجت آن عصر ملعون است و وقتی ملعون شد یعنی دور از رحمت است و وقتی از رحمت خاصه دور شد کیفر تلخش در دنیا مسخ شدن است و در آخرت هم عذاب الیم است.
بله اهل کتاب هم همین بنیاسرائیلاند، برای اینکه همهٴ اینها فرزندان یعقوب(سلام الله علیه)اند و یعقوب اسرائیل است و اسرائیل یعنی بندهٴ خدا، آن وقت اینها بنیاسرائیلاند. خود یعقوب(سلام الله علیه) که پدر یوسف(علیه السلام) است فرزندِ ابراهیم خلیل است و کل این انبیای بنیاسرائیلی انبیای ابراهیمیاند و حضرت عیسی(سلام الله علیه) از راه مادر که مریم(سلام الله علیها) است فرزند ابراهیم خلیل است و از ذریهٴ اوست و همهٴ اینها در حقیقت بنیاسرائیلاند.
«والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است