- 888
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 74 تا 76 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 74 تا 76 سوره مائده"
- بیان ذات اقدس الهی برای نفی شرک و اثبات توحید
- فلسفه ارسال انبیاء(ع)
- شمولیت اضطرار بیان انبیاء و انسانهای عادی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ فَلا یَتُوبُونَ إِلَی اللّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ ٭ مَا الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اْلآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّی یُؤْفَکُونَ ٭ قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا وَاللّهُ هُوَالسَّمیعُ الْعَلیمُ﴾
خلاصه مباحث گذشته
دربارهٴ توحید واجب تعالی، ذات اقدس الهی را قرآن کریم ثالثِ ثلاثه نمیداند ولی رابع ثلاثه میداند؛ فرقش همان طور که در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید این است که ثالثِ ثلاثه در ردیف آنهاست و وحدتش عددی است و رَقَم بردار است، آنها دو نفرند و سومیاش ثالثِ ثلاثه است؛ ولی رابعِ ثلاثه وحدتش عددی نیست و رَقَم بردار نیست و آن سه نفر که دارند نجوا میکنند بعلاوهٴ خداوند جمعاً سه نفرند و دیگر چهار نفر نیست، زیرا همین خدایی که واحدِ غیر عددی است و وحدتش غیر عددی است در عین حال که واحد است اگر دو نفر دارند نجوا میکنند واجب تعالی ثالثِ اثنین است نه ثالثِ ثلاثه و در عین حال اگر سه نفر دارند نجوا میکنند واجب تعالی رابع ثلاثه است نه رابع اربعه: ﴿وَلا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَلا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَمَعَهُمْ﴾؛ خداوند در آن واحد در حال واحد که زمان برنمیدارد؛ هم واحد است، هم ثانی است، هم ثالث است، هم رابع است و اما هیچ کدام از اینها عددی نیست. اگر موجودی وحدتش عددی بود وقتی که سه نفر دارند نجوا میکنند و او کنار آنها نشسته، او میشود رابعِ اربعه نه رابع ثلاثه و در همین حال دیگر سادسِ خمسه نیست، چون خاصیت وحدت عددی آن است که اگر یکجا حضور داشت از جای دیگر غائب است؛ ولی واجب تعالی در حال واحد و در آن واحد هم رابعِ ثلاثه است، هم سادسِ خمسه است و مانند آن، این نشان میدهد که وحدتش عددی نیست. آن واحد به معنای غیر عدد وقتی در کنار سه نفر قرار گرفت، میشود رابع ثلاثه و اگر در کنار پنج نفر قرار گرفت میشود سادس خمسه و همان طوری که واحد است <لابعدَدٍ> سادس است یا رابع است نه بالعدد. این معنای وحدت غیر عددی است و موجودی که وحدتش عددی است او در حین واحد بودن هم واحد باشد، هم ثانی باشد، هم رابع باشد و هم ثالث باشد دیگر نیست.
واجب تعالی در عین حال که رابع ثلاثه است در همان حال سادس خمسه هم است، در همان حال رابع ثلاثه هم است و در همان حال ثالث اثنین هم است. هر دو نفر که دارند با هم صحبت میکنند سومیشان خداست و در سراسر گیتی اگر دو فرشته با هم صحبت میکنند سومی خداست، دو انسان با هم صحبت میکنند سومی خداست؛ در حال واحد و در آن واحد ﴿مَعَکُمْ أیْنَما کُنْتُمْ﴾ . چنین چیزی نشان میدهد که وحدتش عددی نیست، چون اگر وحدتش عددی باشد محدود است و یکجاست و لاغیر؛ اما برابرِ آیهٴ سورهٴ «مجادله» ذات اقدس الهی در حال واحد و در آن واحد هر کسی و در هر شرایطی باشد خدا با اوست.
غرض آن است که آنها که گفتند ثالثِ ثلاثه کافر شدند ؛ ولی خدا میفرماید که خدا رابع ثلاثه است و ثالث ثلاثه نیست. یک فرق لفظی که نیست، اگر فرق لفظی بود چطور یکی کفر بود و یکی توحید؟ اگر خدا واحدش عددی باشد سه نفر که کنار هم دارند نجوا میکنند خدا باید رابعِ اربعه باشد نه رابعِ ثلاثه و در عین حال که رابع ثلاثه است سادسِ خمسه هم است و در عین حال ثالث اثنین هم است، این نشان میدهد که وحدتش عدد بردار نیست.
مطلب دیگر آن است که قرآن کریم که اینها را توجیه کرد و راه را برای توبهٴ از کفر به توحید باز کرد، فرمود: ﴿أَ فَلا یَتُوبُونَ إِلَی اللّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ﴾ که این تشویق به توبه است، چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» به خواست خدا در بحثهای بعد خواهد آمد؛ یعنی آیهٴ 91 سورهٴ «مائده» این است که فرمود: ﴿إِنَّما یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ که این تشویق به نهیپذیری است؛ ﴿فَهَلْ أنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ یعنی حتماً نهی را بپذیرید و اینجا هم یعنی حتماً استغفار کنید و مانند آن. سیدنا الاستاد (رضوان الله تعالی علیه) یک بحث عمیق عقلی را اینجا مطرح کردهاند دربارهٴ بحث توحیدیِ قرآن و بعد هم بحث توحیدی روایی را مطرح کرد و میفرمایند که
نظر علامه دلیل عدم بیان بحث مستقل فلسفی
سرّ اینکه ما برای خصوصِ این مسئله یک بحث فلسفی را منعقد نکردیم برای این است که شرح آیات قرآنی و شرح خطبههای نهج البلاغهٴ حضرت امیر(سلام الله علیه) ما را از منعقد کردن یک باب برای بحث فلسفی بینیاز کرده است. در ذیل بعضی از آیات بحث فلسفی دارد و در ذیل بعضی از روایات بحث فلسفی دارد آنجا که نیاز دارند به برهان عقلی و اما در خصوص این مسئلهٴ توحید و هم چنین شرح خطبههای توحیدی نهج البلاغه میفرماید: با شرح این آیات و با شرح آن روایات دیگر جا برای بحثهای عقلی نیست و خودش کافی است. بعد میفرمایند که بسیاری از بزرگان در صدر اسلام مخصوصاً متکلمین وحدتِ واجب تعالی را در حدِّ وحدت عددی تلقی میکردند؛ اما وقتی خطبههای نورانی نهج البلاغه را میبینید که حضرت امیر با اصرار میفرماید: «واحدٌ لابعدد» و بعد هم مسئله را روی ازلیّت واجب و غیر متناهی بودن واجب تبیین میکند، این هم ابتکار است در اسلام که برای حضرت امیر (سلام الله علیه) است و هم جا برای بحثهای دیگر نمیگذارد . این بحث قرآنی را که به عنوان توحید طرح کردند و هم چنین آن بحث روایی را که به عنوان توحید طرح کردند حتماً ملاحظه بفرمایید و حتماً مباحثه بفرمایید. اجمال آن بحث توحید قرآنیشان این است که بشر در آن درکهای ابتداییشان موحِّد هستند؛ ولی آن فطرتشان را انبیا شکوفا میکنند که «یثیروا لهم دفائن العقول». آن توحید ناب که در نهان انسانها مفتور است مغفول است و بوسیلهٴ وحی شکوفا میشود. انسان در مبادی امر نیازمند است و برای رفع نیاز به یک جایی تکیه میکند و کم کم میفهمد که هیچ موجودی نمیتواند نیازهای او را رفع بکند مگر اینکه خود بینیاز محض باشد و این خداست؛ ولی خدا را برای رفع نیاز خود طلب میکند که این توحید انسانهای اَوّلی است. بعد وقتی همین توحید را تقویت کرد و جلوتر رفت میبیند که درست است که خدا برای رفع نیاز اوست اما نیاز او تنها مسایل مادی نیست و به مسایل معنوی هم نیازمند است؛ همان طوری که او به خدا نیازمند است تا آب و نان و مسکن برای او فراهم بکند، به خدا نیازمند است تا به او علم و معرفت و عدل و احسان و ایثار و امثال ذلک بدهد. برای نیل به این کمالات عملی و آن کمالات علمی به خدا تکیه میکند که خدا منبع علم و عمل است. وقتی به این مراحل رسید آنگاه تشنه میشود که او را ببیند و این حاجت را هم از خدا طلب میکند، حالا یا جواب ﴿لن ترانی﴾ میشنود چون موسای کلیم و یا جواب مثبت میشنود چون پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که ﴿دَنَا فَتَدَلَّی ٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾ و در آنجا ﴿ما کذب الفواد ما رأی﴾ است. گرچه ذات اقدس الهی مشهود هیچ پیامبری نیست فضلاً از انسانهای غیر نبی، لکن شهود آیات کاملِ حق مقدور اینهاست. انسان کم کم آن فطرتش باز میشود و میفهمد که درست است که خدا را برای رفع حاجت میخواهد یا خدا را برای حل مشکل میخواهد و خدا مُجیر مضطر است؛ اما اوّل خیال میکرد که اضطرارِ او در آب و نان و مسکن و زن و فرزند است، اینها را که تأمین کرد باز میبیند که محتاج خیلی از چیزهاست. وقتی خیلی از کمالات علمی و عملی را فراهم کرد و عالم عادل شد تازه عطش او ظهور میکند و میگوید که پس من او را باید ببینم. فهمید که ﴿لَاتُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ﴾ و فهمید که ذات اقدس الهی دیدنی نیست و فهمید که «لاتُدرکُه العیون بِمُشاهدَة العِیان و لکن تُدرِکُه القلوبُ بِحَقائق الایمان»، حالا عطشش این است که او را با جان مشاهده بکند. میبینید
شمولیت اضطرار بیان انبیا و انسانهای عادی
که ﴿أمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ﴾ را انبیای عظام هم دارند، انسانهای عادی هم دارند و همه مضطّرند و ذات اقدس الهی برای دفع ضرر و جلب نفعِ همهٴ انسانها فیض افاضه میکند، لکن جلب نفع و دفع ضررها فرق میکند. آنگاه انسان وقتی به آن بارگاه بار یافت هرگز حاضر نیست که برگردد و تمام تلاش انسانهای وارسته آن است که خدا را مشاهده بکنند و لذت شهود ذات اقدس الهی را با هیچ لذتی مقایسه نخواهند کرد. از اینجا چند نکته روشن میشود: نکتهٴ اوّل اینکه آنها که الحاد اندیشاند میگویند که این مسایل معرفتی و مسایل اخلاقی دست ابزار یک گروه خاص است؛ یعنی آنها که میخواهند انقلاب بکنند واژهها و کلمات و لغاتی از قبیل حریت، استقلال، حمایت از مستضعفان، دفاع از محرومان را میبافند و جعل میکنند وگرنه یک فضیلتی وجود داشته باشد به عنوان حریت، استقلال، حمایت از محرومان نیست، اینها یک سلسله معانی مجعول و کلماتی است که با او بازی میکنند تا انقلاب بکنند؛ یعنی مارس و انگلس و مانند آن که این حرفها را میزدند برای آن است که ابزارِ دست داشته باشند. عده دیگر که میخواستند بر محرومان حکومت کنند و بر مظلومان چیره بشوند و آنها را وادار به سکوت و سکون بکنند، معانی جعل میکنند و لغاتی را ابداع میکنند از قبیل صبر، قناعت، زهد و مانند آن تا آنها را خام بکنند وگرنه نه حریت و استقلال واقعیتی دارد و نه صبر و قناعت و زهد واقعیتی دارد و همه را این طاغوتیها جعل کردهاند. این یک بینش اخلاقی است که میگویند معانی اخلاقی و کلمات اخلاقی مهمل است و بیمعناست و اینها را آنها که خواستند انقلاب بکنند ساختند یا آنها که خواستند حکومت جائرانه داشته باشند بافتند وگرنه نه حریت و استقلال معنا و واقعیتی دارد و نه صبر و زهد و قناعت (این یک حرف).
فلسفه ارسال انبیاء(ع)
حرف دیگر آن است که میگویند خدا را افراد ضعیف ساختند و اینها ساختهٴ خود را عبادت میکنند وگرنه ـ معاذالله ـ خدایی نیست. افراد ضعیف که دستشان از همه جا کوتاه است به افسانهٴ الوهیت تکیه میکنند تا خود را قانع کنند. در دریاها و در صحراها و هر جا که وسیلهٴ نقلیهٴ آنها مانده شد به خدا متّکی میشوند، در شهر و روستا هر وقت از تأمین نیازهای روزانه واماندند به خدا متکی میشوند. جهل مردم و عجز مردم خالقِ خدای آنهاست، وقتی بیمارند و راه درمان را بلد نیستند میگویند متوسل میشویم، وقتی مشکلِ مالی دارند و راه اقتصاد را بلد نیستند میگویند به خدا متوسل میشویم. این جهل آنها و عجز آنهاست که برای آنها خدا ساخته است وگرنه ـ معاذالله ـ خدایی در کار نیست و آنها مخلوقهای خود را میپرستند. در چنین فضای تیرهای انبیا(علیهم السلام) ظهور کردند
ویژگیها و نقش انبیاء(ع)
انبیا حقیقت انسان را به انسان معرفی کردند، حقیقت جهان را به مقدار میسور به انسانها معرفی کردند، توحید را به مقدار امکان برای بشر شرح دادند و پرچمداران نبوت و رسالت و خلافت و امامت انسانهایی بودند که عالمترین مردم زمان خود و شجاعترین مردمان زمان خود بودند. اگر مسئلهٴ اعتقاد به خدا محصول جهل بود یا باور داشتن خدا محصول عجز بود، باید اینها که عالمترین مردم روی زمین و شجاعترین مردم روی زمیناند اینها داعیهٴ توحید نداشته باشند. اینها عالمترین مردمان روی زمیناند، برای اینکه در تمام دورهها اینها تحدّی کردند و گفتند که هر مطلب علمی که دارید با ما در میان بگذارید و تمام رُقَبا ماندند و اینها پیشگام ماندند. در مسایل عملی و از نظر شهامت و مبارزه به تمام تهدیدها تهدید شدند و به ﴿حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ تهدید شدند و مقاومت کردند. اگر زکریا را با آن ارّه نیم کردند مقاومت کرد و اگر یحیی را شهید کردند مقاومت کرد و هکذا. به هر تقدیر اگر اینها بنا بود که دل به دریا بزنند چون موسی زدند، دل به آتش بزنند چون ابراهیم دادند، فرزند ذبح بکنند آماده شدند، زیر اره بروند رفتند و دیگر از این مردم بزرگتر تاریخ نشان نداد. شاگردان اینها اصحاب اخدود بودند که کانالی از آتش کردند که؛ یک مرگ تدریجی و با خفقان همراه است؛ یک کانالی کردند که دو طرفش باز و پُر از آتش بود و اینها را ریختند که به تدریج سوختند و نفس اینها درنیامد. پس هیچ کسی از شاگردان انبیا شجاعتر نیامده و اینها حامیان توحیدند و مردم را به الله دعوت کردند. بنابراین ترس باعث اعتقاد به خدا نیست و جهل باعث اعتقاد به خدا نیست، برای اینکه سران توحید، انبیا و خلفا و مرسلین و ائمه(علیهم السلام) بودند و هستند که عالمترین مردم روی زمین و شجاعترین مردم روی زمین بودند و اینها آمدند به ما گفتند که «الناسُ معادنُ کمعادنِ الذَّهبِ و الفضّة»؛ شما گنجینههایی دارید در نهانتان و در نهادتان و ما این گنجینه را حفاری میکنیم تا معلوم بشود که شما چه دارید؟ انسان در درجهٴ اوّل احساس میکند که محتاج است؛ اما نمیداند حاجت او در چیست؟ همین انسانی که خیال میکند حاجت دارد به مال و حاجت دارد به مسکن و همین انسانی که یک روزی با سوسمار تغذیه میکرد و کار او با غارتگری انجام میشد، همین انسان را پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به جایی رساند که ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾. همین انسانی که از سوسمار نمیگذشت به جایی رسیده است که در هنگام احرام از آهو میگذشت، چطور آن عرب سوسماری را به جایی رساند که از آهو میگذرد در ایام احرام تا او را تربیت کند که از بهترین غذا در حال احرام برای رضای دوست باید بگذرید! این معنای «و یثیروا لهم دفائنَ العقول» است که به انسان میگوید تو محتاج هستی و اینکه درک حاجت میکنی درست است و اینکه میپذیری که برای رفع حاجت باید به یک مبدئی تکیه کنی درست است؛ اما بدان به چه محتاجی؟ و بیاب که به چه کسی محتاجی؟ این دو تا کار را انبیا کردند: اوّلاً خود عالمترین و شجاعترین مردم روزگار بودند و امتحان دادند، بعد به مردم فرمودند که شما در عین حال که محتاجی و ما قبول داریم که شما محتاجی، اما احتیاج شما احتیاج حیوانی نیست بلکه احتیاج شما احتیاج انسانی است، شما احتیاج به ایثار دارید نه استئثار. این عرب مستأثر یعنی عربی که برای خود میخواست و استئثار میکرد، این را قرآن به مرحله ایثار رساند که دیگری را بر خود ترجیح میدهد. آنکه خود را بر دیگری ترجیح میدهد و ثروت کشور را برای خود طلب میکند او مستأثر است؛ یعنی خود را بر دیگری ترجیح میدهد و آنکه غیر را بر خود ترجیح میدهد او موثِر است که ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ او ایثار دارد. همین بشر را وحی فهماند که تو محتاج به ایثاری نه استئثار، تو محتاج به گذشتِ از آهو هستی نه محتاج به صید سوسمار، خیلی فرق است؛ تو محتاج به شهود خالقی هستی که ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾ است نه به شهود این و آن. بنابراین اینکه دیگران میگفتند که این کلمات حریت، آزادی و مانند آن را رهبران انقلاب بافتند و ساختند یا صبر و قناعت و زهد را حاکمان طاغی بافتند و ساختند، در اثر این است که نه خود را شناختند و نه عالم و آدم را شناختند (این هم یک مطلب). آنگاه قرآن کریم میفرماید که ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّی عَنْ ذِکْرِنا وَلَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا﴾؛ از آنها رُخ برگردان و کسانی را که حق را میفهمند و طلب میکنند بپذیر. بعد خدا را به عنوان واحد معرفی میکند که خدا واحد است
احد قله معرفت توحیدی
و بعد میفرماید که نه تنها واحد است شریک هم ندارد و نه تنها واحد است و شریک ندارد اَحَد است که این قُلّه معرفت توحیدی است: ﴿قُلْ هُوَاللّهُ أَحَدٌ﴾، اگر فرموده بود که «قل هو الله واحدٌ» جا برای توهم شریک بود و باید آن توهم را بزداید و بفرماید: ﴿مَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ و با نفی غیر وحدت او را ثابت کند و با نفی شریک توحید را ثابت کند و مانند آن؛ اما اگر بفرماید: ﴿قُلْ هُوَاللّهُ أَحَدٌ﴾؛ یعنی تمام الوهیت برای اوست. شما اگر گفتید ماجائنی احد یعنی چه؟ یعنی نه یک نفر آمد، نه دو نفر آمد، نه سه نفر آمد، نه صد نفر آمد، نه بیشتر و نه کمتر، احدی نیامد یا اگر خدا فرمود: ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ﴾؛ اگر احدی از مشرکین به شما پناهنده شد و خواست چیزی را از شما یاد بگیرد، این احد شامل یک نفر، دو نفر، صد نفر کمتر و بیشتر خواهد شد. احد در مقابل ثانی و ثالث و رابع نیست بلکه آن واحد است که در مقابل ثانی و ثالث و رابع است و احد مقابل ندارد؛ اگر یک نفر بیاید هم احد است چند نفر هم بیایند احد است. وقتی بفرماید: ﴿قُلْ هُوَاللّهُ أَحَدٌ﴾ یعنی الوهیت برای اوست و دیگر غیر برنمیدارد. آنگاه این را باز کرد و فرمود: چون این مُصمَد است، صمد است، مقصود است و مقصَد است، شما سالکان راه را طی کنید تا مقصود را در مقصَد ببینید؛ اوّل بدانید که مقصدتان کجاست؟ بعد هم بدانید مقصودی که در مقصَد باید مشهود بشود چیست و کیست؟ این راه را طی کنید صمد، قصد، مصمود بودن، مقصود بودن یا پُر بودن، جایی از او خالی نبودن یا او چیزی را فاقد نباشد و خلأیی در او نباشد، چنین چیزی میگویند صمد. ناگزیر نه والد است و نه ولد، چنین موجودی هم کفوی و همتایی نخواهد داشت. این احد یک بار مثبت و منفی دارد؛ یعنی اوست و غیر از او نیست، چون اگر غیر از او باشد همهٴ اله دیگر او نیست. گاهی برای فهماندن این معنا که خدا واحد است و شریک ندارد تعبیر به احد میشود (یک)، گاهی تعبیر به ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ یا ﴿ لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ و مانند آن میشود دو،
بیان قهار بودن خدای سبحان
گاهی به صورت واحدِ قاهر یاد میشود ﴿هُوَاللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾ (این سه) که این ﴿الواحد﴾ بعلاوهٴ ﴿القهار﴾ دوتایی همان پیام احد را میرسانند و این کلمهٴ احد به تنهایی مضمون واحدِ قهار را میفهماند و واحدِ قهار دوتایی با هم معنای احد را میرسانند. واحد قاهر یعنی واحدی است که دیگران را تحت قهر خود قرار میدهد؛ اگر ما یک واحدی داشته باشیم که ثانی هم در کنارش باشد این واحد دیگر قاهر نخواهد بود، چون آن ثانی را زیر پوشش خود نگرفت، این هم واحد است آن دیگری هم واحد است؛ ولی اگر یک واحدی داشتیم که هیچ غیری در قبال او نگنجید و جایگاهی نداشت این میشود واحد قهار که یقهر کل شیء است و این مبالغه هم است. اگر قهرش مطلق است و همه چیز را مقهور خود میکند و زیر پوشش خود قرار میدهد، پس چنین واحدی همتا ندارد و اگر همتا میداشت او هم واحد بود همتای او هم واحد؛ ولی چون او واحد و قهار است و یقهر کل ما عدا است، پس لاشریک له است. برای توحید ناب گاهی از کلمهٴ احد استفاده میشود، گاهی از ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ یا ﴿ لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ یا ﴿وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾ استفاده میشود و گاهی ﴿هُوَاللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾ استفاده میشود. این واحدِ قهار در قیامت ظهور میکند و برای کسانی که با مرگ ارادی رحلت کردند هم خداوند به عنوان واحد قهار برای آنها ظهور کرده است؛ ولی برای اکثریِّ انسانها در قیامت خدا به عنوان واحد قهار ظهور میکند که آن وقت آن روز سؤال میکنند: ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ﴾. الیوم هم همین طور است و این چنین نیست که الیوم مُلک سماوات و الارض به دست غیر خدا باشد: ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ یا ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ و الآن هم ﴿لله الواحد القهار﴾ است؛ اما الآن خیلیها درک نمیکنند، چون خود را مالک میدانند: ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ و فردا که این حجاب رفع میشود میفهمند که ﴿لله الواحد القهار﴾ . چنین وحدتی با سه نفر است میشود رابع ثلاثه، با چهار نفر است میشود خامس اربعه، با پنج نفر است میشود سادس خمسه و هیچ جا رنگ نمیگیرد؛ یعنی اگر پنج نفر یکجا نشستند خدای واحد قهار با اینها است و این پنج نفر بعلاوهٴ خدای واحد قهار باز مساوی است با پنج نفر، چرا؟ چون آن واحد، واحد قاهر است و در عرض اینها نیست که پنج بعلاوهٴ یک بشود شش. بنابراین این معنا را که ذات اقدس الهی به عنوان احدیت یاد میکند، به عنوان ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ یاد میکند یا به عنوان واحد قهار یاد میکند، این میتواند جامع باشد بین آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» و این آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که محل بحث است.
بیان ذات اقدس الهی برای نفی شرک و اثبات توحید
مطلب بعدی آن است که گاهی ذات اقدس الهی برای نفی شرک و اثبات توحید میفرماید: شما که محتاجید و برای رفع حاجت عبادت میکنید این سخن حق است، قبل از اینکه به آن مراحل نهایی برسیم که خدا را ما برای رفع حاجت میخواهیم اما حاجت آب و نان نیست و حاجت چیز دیگر است، قبل از اینکه به آن مرحله برسیم ذات اقدس الهی چند برهان اقامه میکند و میفرماید که اینهایی که شما میپرستید برای شما که کاری انجام نمیدهند! بعد میفرماید که نه تنها برای شما کاری انجام نمیدهند برای خودشان هم کار انجام نمیدهند؛ میفرماید که چرا عبادت میکنید کسانی که را ﴿لا یَمْلِکُون لأنفسهم ضَرًّا وَلا نَفْعًا﴾ ؟ این قدمِ جلوتر است که میفرماید: اینها مشکل خودشان را حل نمیکنند چه رسد که مشکل شما را حل کنند! به پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که صادر اوّل یا ظاهر اوّل است و خلیفهٴ مطلق حق است و کل نظام «بیمنه رزق الوراء» است میفرماید: به مردم بگو از من هیچ کار ساخته نیست: ﴿قل لا امْلِکُ لَنَفسی ضَرًّا وَلا نَفْعًا﴾؛ من مشکل خودم را نمیتوانم حل کنم، شما توقع دارید مشکل شما را حل کنم؟! آنگاه انسان اگر موحد ناب شد خلیفهٴ خدای واحد قهار را میشناسد و او را به عنوان مظهر دوست دارد، آنگاه کل کارها را ذات اقدس الهی با مجرای فیض در آینهٴ خلیفهٴ حق و در آینه صادر یا ظاهر اوّلِ حق انجام میدهد، آنگاه هم توسل معنای خاص خود را پیدا میکند و هم آن توحید ناب. در این باره یعنی در مسئلهٴ اینکه اوّل خدا میفرماید کاری از آنها ساخته نیست شروع میکند و بعد میفرماید که آنها برای خودشان و مشکل خودشان را حل نمیکنند چه رسد به مشکل شما. در آیهٴ محل بحث سوره «مائده» یعنی آیهٴ 76 فرمود: ﴿قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا﴾
تقدم دفع ضرر بر جلب منفعت
و چون معمولاً دفع ضرر مقدم بر جلب منفعت است در نوع آن آیات ضرر مقدم بر نفع ذکر میشود، چه اینکه موت قبل از حیات ذکر میشود [﴿لا یَمْلِکُونَ مَوْتًا وَلا حَیاةً وَلا نُشُورًا﴾ ]. انسان دفع مرگ برای او مقدم بر جلب حیات است گرچه جلب حیات همان دفع مرگ است. انسان برای او دفع ضرر مقدم بر جلب نفع است و کسی را میپرستد و میطلبد که ضرر را از او دفع کند، لذا از این جهت در نوع آیات دفع ضرر مقدم بر جلب منفعت شد. در مواردی دیگر ذات اقدس الهی میفرماید که اینها نه تنها مشکل شما را حل نمیکنند ، مشکل خودشان را هم حل نمیکنند. مشابه این استدلال را ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) طبق آیهٴ 42 سورهٴ «مریم» به آزر گفت: ﴿إِذْ قالَ ِلأَبیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَلا یُبْصِرُ وَلا یُغْنی عَنْکَ شَیْئًا﴾؛ ولی در موارد دیگر میفرمایند که از این آلههٴ دروغین کاری ساخته نیست، اینها مشکل خودشان را حل نمیکنند چه رسد به اینکه مشکل شما را حل کنند. در سورهٴ «اعراف» آیه 188 دربارهٴ خود پیغمبر فرمود: ﴿قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی نَفْعًا وَلا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» آیهٴ 16 میفرماید که ﴿قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ قُلِ اللّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ لا یَمْلِکُونَ ِلأَنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَلا ضَرًّا﴾ که اینجا نفع بر ضرر مقدم شد. فرمود که اینها برای جلب نفع خود یا دفع ضرر از خود توانا نیستند چه رسد برای شما، آنگاه در ذیل آیه فرمود: ﴿قُلِ اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَالْواحِدُ الْقَهّارُ﴾؛ اگر وحدت او وحدت قاهر است غیر نمیگذارد و تا شما بروید دیگری را بشمارید میبینید که هنوز در حوزهٴ اَوّلی هستید و هرچه جلوتر بروید و بالا و پائین بیایید و اوّل و آخِر بروید میبینید که در حوزهٴ همان اوّلی هستید، چون ﴿هُوَاْلأَوَّلُ وَاْلآخِرُ وَالظّاهِرُ وَالْباطِنُ﴾ . درون بروید در حوزهٴ <هو الباطن> هستید، بیرون بیایید در حوزهٴ <هو الظاهر> هستید، کنارتر بروید در حوزهٴ <هو الآخر> هستید، جلوتر بروید در حوزه ﴿هو الاول﴾ هستید که آن وقت غیری نمیماند تا شما ثانی پیدا کنید! میشود واحد قهار. همین مضمون در سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» به صورت دیگر آمده است؛ آیهٴ سوم سورهٴ «فرقان» این است که ﴿وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا یَخْلُقُونَ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ وَلا یَمْلِکُونَ ِلأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا وَلا یَمْلِکُونَ مَوْتًا وَلا حَیاةً وَلا نُشُورًا﴾. آنگاه بعضی از این بحثها هنوز به عنوان بحث توحیدی میماند و بعضی از این بحثها هم به عنوان بحثهای روایی میماند که این قسمتها را در المیزان حتماً مطالعه بفرمایید که توضیح ـ انشاءالله ـ در نوبت بعد.
«والحمد لله رب العالمین»
- بیان ذات اقدس الهی برای نفی شرک و اثبات توحید
- فلسفه ارسال انبیاء(ع)
- شمولیت اضطرار بیان انبیاء و انسانهای عادی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ فَلا یَتُوبُونَ إِلَی اللّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ ٭ مَا الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اْلآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّی یُؤْفَکُونَ ٭ قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا وَاللّهُ هُوَالسَّمیعُ الْعَلیمُ﴾
خلاصه مباحث گذشته
دربارهٴ توحید واجب تعالی، ذات اقدس الهی را قرآن کریم ثالثِ ثلاثه نمیداند ولی رابع ثلاثه میداند؛ فرقش همان طور که در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید این است که ثالثِ ثلاثه در ردیف آنهاست و وحدتش عددی است و رَقَم بردار است، آنها دو نفرند و سومیاش ثالثِ ثلاثه است؛ ولی رابعِ ثلاثه وحدتش عددی نیست و رَقَم بردار نیست و آن سه نفر که دارند نجوا میکنند بعلاوهٴ خداوند جمعاً سه نفرند و دیگر چهار نفر نیست، زیرا همین خدایی که واحدِ غیر عددی است و وحدتش غیر عددی است در عین حال که واحد است اگر دو نفر دارند نجوا میکنند واجب تعالی ثالثِ اثنین است نه ثالثِ ثلاثه و در عین حال اگر سه نفر دارند نجوا میکنند واجب تعالی رابع ثلاثه است نه رابع اربعه: ﴿وَلا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَلا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَمَعَهُمْ﴾؛ خداوند در آن واحد در حال واحد که زمان برنمیدارد؛ هم واحد است، هم ثانی است، هم ثالث است، هم رابع است و اما هیچ کدام از اینها عددی نیست. اگر موجودی وحدتش عددی بود وقتی که سه نفر دارند نجوا میکنند و او کنار آنها نشسته، او میشود رابعِ اربعه نه رابع ثلاثه و در همین حال دیگر سادسِ خمسه نیست، چون خاصیت وحدت عددی آن است که اگر یکجا حضور داشت از جای دیگر غائب است؛ ولی واجب تعالی در حال واحد و در آن واحد هم رابعِ ثلاثه است، هم سادسِ خمسه است و مانند آن، این نشان میدهد که وحدتش عددی نیست. آن واحد به معنای غیر عدد وقتی در کنار سه نفر قرار گرفت، میشود رابع ثلاثه و اگر در کنار پنج نفر قرار گرفت میشود سادس خمسه و همان طوری که واحد است <لابعدَدٍ> سادس است یا رابع است نه بالعدد. این معنای وحدت غیر عددی است و موجودی که وحدتش عددی است او در حین واحد بودن هم واحد باشد، هم ثانی باشد، هم رابع باشد و هم ثالث باشد دیگر نیست.
واجب تعالی در عین حال که رابع ثلاثه است در همان حال سادس خمسه هم است، در همان حال رابع ثلاثه هم است و در همان حال ثالث اثنین هم است. هر دو نفر که دارند با هم صحبت میکنند سومیشان خداست و در سراسر گیتی اگر دو فرشته با هم صحبت میکنند سومی خداست، دو انسان با هم صحبت میکنند سومی خداست؛ در حال واحد و در آن واحد ﴿مَعَکُمْ أیْنَما کُنْتُمْ﴾ . چنین چیزی نشان میدهد که وحدتش عددی نیست، چون اگر وحدتش عددی باشد محدود است و یکجاست و لاغیر؛ اما برابرِ آیهٴ سورهٴ «مجادله» ذات اقدس الهی در حال واحد و در آن واحد هر کسی و در هر شرایطی باشد خدا با اوست.
غرض آن است که آنها که گفتند ثالثِ ثلاثه کافر شدند ؛ ولی خدا میفرماید که خدا رابع ثلاثه است و ثالث ثلاثه نیست. یک فرق لفظی که نیست، اگر فرق لفظی بود چطور یکی کفر بود و یکی توحید؟ اگر خدا واحدش عددی باشد سه نفر که کنار هم دارند نجوا میکنند خدا باید رابعِ اربعه باشد نه رابعِ ثلاثه و در عین حال که رابع ثلاثه است سادسِ خمسه هم است و در عین حال ثالث اثنین هم است، این نشان میدهد که وحدتش عدد بردار نیست.
مطلب دیگر آن است که قرآن کریم که اینها را توجیه کرد و راه را برای توبهٴ از کفر به توحید باز کرد، فرمود: ﴿أَ فَلا یَتُوبُونَ إِلَی اللّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ﴾ که این تشویق به توبه است، چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» به خواست خدا در بحثهای بعد خواهد آمد؛ یعنی آیهٴ 91 سورهٴ «مائده» این است که فرمود: ﴿إِنَّما یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ که این تشویق به نهیپذیری است؛ ﴿فَهَلْ أنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ یعنی حتماً نهی را بپذیرید و اینجا هم یعنی حتماً استغفار کنید و مانند آن. سیدنا الاستاد (رضوان الله تعالی علیه) یک بحث عمیق عقلی را اینجا مطرح کردهاند دربارهٴ بحث توحیدیِ قرآن و بعد هم بحث توحیدی روایی را مطرح کرد و میفرمایند که
نظر علامه دلیل عدم بیان بحث مستقل فلسفی
سرّ اینکه ما برای خصوصِ این مسئله یک بحث فلسفی را منعقد نکردیم برای این است که شرح آیات قرآنی و شرح خطبههای نهج البلاغهٴ حضرت امیر(سلام الله علیه) ما را از منعقد کردن یک باب برای بحث فلسفی بینیاز کرده است. در ذیل بعضی از آیات بحث فلسفی دارد و در ذیل بعضی از روایات بحث فلسفی دارد آنجا که نیاز دارند به برهان عقلی و اما در خصوص این مسئلهٴ توحید و هم چنین شرح خطبههای توحیدی نهج البلاغه میفرماید: با شرح این آیات و با شرح آن روایات دیگر جا برای بحثهای عقلی نیست و خودش کافی است. بعد میفرمایند که بسیاری از بزرگان در صدر اسلام مخصوصاً متکلمین وحدتِ واجب تعالی را در حدِّ وحدت عددی تلقی میکردند؛ اما وقتی خطبههای نورانی نهج البلاغه را میبینید که حضرت امیر با اصرار میفرماید: «واحدٌ لابعدد» و بعد هم مسئله را روی ازلیّت واجب و غیر متناهی بودن واجب تبیین میکند، این هم ابتکار است در اسلام که برای حضرت امیر (سلام الله علیه) است و هم جا برای بحثهای دیگر نمیگذارد . این بحث قرآنی را که به عنوان توحید طرح کردند و هم چنین آن بحث روایی را که به عنوان توحید طرح کردند حتماً ملاحظه بفرمایید و حتماً مباحثه بفرمایید. اجمال آن بحث توحید قرآنیشان این است که بشر در آن درکهای ابتداییشان موحِّد هستند؛ ولی آن فطرتشان را انبیا شکوفا میکنند که «یثیروا لهم دفائن العقول». آن توحید ناب که در نهان انسانها مفتور است مغفول است و بوسیلهٴ وحی شکوفا میشود. انسان در مبادی امر نیازمند است و برای رفع نیاز به یک جایی تکیه میکند و کم کم میفهمد که هیچ موجودی نمیتواند نیازهای او را رفع بکند مگر اینکه خود بینیاز محض باشد و این خداست؛ ولی خدا را برای رفع نیاز خود طلب میکند که این توحید انسانهای اَوّلی است. بعد وقتی همین توحید را تقویت کرد و جلوتر رفت میبیند که درست است که خدا برای رفع نیاز اوست اما نیاز او تنها مسایل مادی نیست و به مسایل معنوی هم نیازمند است؛ همان طوری که او به خدا نیازمند است تا آب و نان و مسکن برای او فراهم بکند، به خدا نیازمند است تا به او علم و معرفت و عدل و احسان و ایثار و امثال ذلک بدهد. برای نیل به این کمالات عملی و آن کمالات علمی به خدا تکیه میکند که خدا منبع علم و عمل است. وقتی به این مراحل رسید آنگاه تشنه میشود که او را ببیند و این حاجت را هم از خدا طلب میکند، حالا یا جواب ﴿لن ترانی﴾ میشنود چون موسای کلیم و یا جواب مثبت میشنود چون پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که ﴿دَنَا فَتَدَلَّی ٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾ و در آنجا ﴿ما کذب الفواد ما رأی﴾ است. گرچه ذات اقدس الهی مشهود هیچ پیامبری نیست فضلاً از انسانهای غیر نبی، لکن شهود آیات کاملِ حق مقدور اینهاست. انسان کم کم آن فطرتش باز میشود و میفهمد که درست است که خدا را برای رفع حاجت میخواهد یا خدا را برای حل مشکل میخواهد و خدا مُجیر مضطر است؛ اما اوّل خیال میکرد که اضطرارِ او در آب و نان و مسکن و زن و فرزند است، اینها را که تأمین کرد باز میبیند که محتاج خیلی از چیزهاست. وقتی خیلی از کمالات علمی و عملی را فراهم کرد و عالم عادل شد تازه عطش او ظهور میکند و میگوید که پس من او را باید ببینم. فهمید که ﴿لَاتُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ﴾ و فهمید که ذات اقدس الهی دیدنی نیست و فهمید که «لاتُدرکُه العیون بِمُشاهدَة العِیان و لکن تُدرِکُه القلوبُ بِحَقائق الایمان»، حالا عطشش این است که او را با جان مشاهده بکند. میبینید
شمولیت اضطرار بیان انبیا و انسانهای عادی
که ﴿أمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ﴾ را انبیای عظام هم دارند، انسانهای عادی هم دارند و همه مضطّرند و ذات اقدس الهی برای دفع ضرر و جلب نفعِ همهٴ انسانها فیض افاضه میکند، لکن جلب نفع و دفع ضررها فرق میکند. آنگاه انسان وقتی به آن بارگاه بار یافت هرگز حاضر نیست که برگردد و تمام تلاش انسانهای وارسته آن است که خدا را مشاهده بکنند و لذت شهود ذات اقدس الهی را با هیچ لذتی مقایسه نخواهند کرد. از اینجا چند نکته روشن میشود: نکتهٴ اوّل اینکه آنها که الحاد اندیشاند میگویند که این مسایل معرفتی و مسایل اخلاقی دست ابزار یک گروه خاص است؛ یعنی آنها که میخواهند انقلاب بکنند واژهها و کلمات و لغاتی از قبیل حریت، استقلال، حمایت از مستضعفان، دفاع از محرومان را میبافند و جعل میکنند وگرنه یک فضیلتی وجود داشته باشد به عنوان حریت، استقلال، حمایت از محرومان نیست، اینها یک سلسله معانی مجعول و کلماتی است که با او بازی میکنند تا انقلاب بکنند؛ یعنی مارس و انگلس و مانند آن که این حرفها را میزدند برای آن است که ابزارِ دست داشته باشند. عده دیگر که میخواستند بر محرومان حکومت کنند و بر مظلومان چیره بشوند و آنها را وادار به سکوت و سکون بکنند، معانی جعل میکنند و لغاتی را ابداع میکنند از قبیل صبر، قناعت، زهد و مانند آن تا آنها را خام بکنند وگرنه نه حریت و استقلال واقعیتی دارد و نه صبر و قناعت و زهد واقعیتی دارد و همه را این طاغوتیها جعل کردهاند. این یک بینش اخلاقی است که میگویند معانی اخلاقی و کلمات اخلاقی مهمل است و بیمعناست و اینها را آنها که خواستند انقلاب بکنند ساختند یا آنها که خواستند حکومت جائرانه داشته باشند بافتند وگرنه نه حریت و استقلال معنا و واقعیتی دارد و نه صبر و زهد و قناعت (این یک حرف).
فلسفه ارسال انبیاء(ع)
حرف دیگر آن است که میگویند خدا را افراد ضعیف ساختند و اینها ساختهٴ خود را عبادت میکنند وگرنه ـ معاذالله ـ خدایی نیست. افراد ضعیف که دستشان از همه جا کوتاه است به افسانهٴ الوهیت تکیه میکنند تا خود را قانع کنند. در دریاها و در صحراها و هر جا که وسیلهٴ نقلیهٴ آنها مانده شد به خدا متّکی میشوند، در شهر و روستا هر وقت از تأمین نیازهای روزانه واماندند به خدا متکی میشوند. جهل مردم و عجز مردم خالقِ خدای آنهاست، وقتی بیمارند و راه درمان را بلد نیستند میگویند متوسل میشویم، وقتی مشکلِ مالی دارند و راه اقتصاد را بلد نیستند میگویند به خدا متوسل میشویم. این جهل آنها و عجز آنهاست که برای آنها خدا ساخته است وگرنه ـ معاذالله ـ خدایی در کار نیست و آنها مخلوقهای خود را میپرستند. در چنین فضای تیرهای انبیا(علیهم السلام) ظهور کردند
ویژگیها و نقش انبیاء(ع)
انبیا حقیقت انسان را به انسان معرفی کردند، حقیقت جهان را به مقدار میسور به انسانها معرفی کردند، توحید را به مقدار امکان برای بشر شرح دادند و پرچمداران نبوت و رسالت و خلافت و امامت انسانهایی بودند که عالمترین مردم زمان خود و شجاعترین مردمان زمان خود بودند. اگر مسئلهٴ اعتقاد به خدا محصول جهل بود یا باور داشتن خدا محصول عجز بود، باید اینها که عالمترین مردم روی زمین و شجاعترین مردم روی زمیناند اینها داعیهٴ توحید نداشته باشند. اینها عالمترین مردمان روی زمیناند، برای اینکه در تمام دورهها اینها تحدّی کردند و گفتند که هر مطلب علمی که دارید با ما در میان بگذارید و تمام رُقَبا ماندند و اینها پیشگام ماندند. در مسایل عملی و از نظر شهامت و مبارزه به تمام تهدیدها تهدید شدند و به ﴿حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ تهدید شدند و مقاومت کردند. اگر زکریا را با آن ارّه نیم کردند مقاومت کرد و اگر یحیی را شهید کردند مقاومت کرد و هکذا. به هر تقدیر اگر اینها بنا بود که دل به دریا بزنند چون موسی زدند، دل به آتش بزنند چون ابراهیم دادند، فرزند ذبح بکنند آماده شدند، زیر اره بروند رفتند و دیگر از این مردم بزرگتر تاریخ نشان نداد. شاگردان اینها اصحاب اخدود بودند که کانالی از آتش کردند که؛ یک مرگ تدریجی و با خفقان همراه است؛ یک کانالی کردند که دو طرفش باز و پُر از آتش بود و اینها را ریختند که به تدریج سوختند و نفس اینها درنیامد. پس هیچ کسی از شاگردان انبیا شجاعتر نیامده و اینها حامیان توحیدند و مردم را به الله دعوت کردند. بنابراین ترس باعث اعتقاد به خدا نیست و جهل باعث اعتقاد به خدا نیست، برای اینکه سران توحید، انبیا و خلفا و مرسلین و ائمه(علیهم السلام) بودند و هستند که عالمترین مردم روی زمین و شجاعترین مردم روی زمین بودند و اینها آمدند به ما گفتند که «الناسُ معادنُ کمعادنِ الذَّهبِ و الفضّة»؛ شما گنجینههایی دارید در نهانتان و در نهادتان و ما این گنجینه را حفاری میکنیم تا معلوم بشود که شما چه دارید؟ انسان در درجهٴ اوّل احساس میکند که محتاج است؛ اما نمیداند حاجت او در چیست؟ همین انسانی که خیال میکند حاجت دارد به مال و حاجت دارد به مسکن و همین انسانی که یک روزی با سوسمار تغذیه میکرد و کار او با غارتگری انجام میشد، همین انسان را پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به جایی رساند که ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾. همین انسانی که از سوسمار نمیگذشت به جایی رسیده است که در هنگام احرام از آهو میگذشت، چطور آن عرب سوسماری را به جایی رساند که از آهو میگذرد در ایام احرام تا او را تربیت کند که از بهترین غذا در حال احرام برای رضای دوست باید بگذرید! این معنای «و یثیروا لهم دفائنَ العقول» است که به انسان میگوید تو محتاج هستی و اینکه درک حاجت میکنی درست است و اینکه میپذیری که برای رفع حاجت باید به یک مبدئی تکیه کنی درست است؛ اما بدان به چه محتاجی؟ و بیاب که به چه کسی محتاجی؟ این دو تا کار را انبیا کردند: اوّلاً خود عالمترین و شجاعترین مردم روزگار بودند و امتحان دادند، بعد به مردم فرمودند که شما در عین حال که محتاجی و ما قبول داریم که شما محتاجی، اما احتیاج شما احتیاج حیوانی نیست بلکه احتیاج شما احتیاج انسانی است، شما احتیاج به ایثار دارید نه استئثار. این عرب مستأثر یعنی عربی که برای خود میخواست و استئثار میکرد، این را قرآن به مرحله ایثار رساند که دیگری را بر خود ترجیح میدهد. آنکه خود را بر دیگری ترجیح میدهد و ثروت کشور را برای خود طلب میکند او مستأثر است؛ یعنی خود را بر دیگری ترجیح میدهد و آنکه غیر را بر خود ترجیح میدهد او موثِر است که ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ او ایثار دارد. همین بشر را وحی فهماند که تو محتاج به ایثاری نه استئثار، تو محتاج به گذشتِ از آهو هستی نه محتاج به صید سوسمار، خیلی فرق است؛ تو محتاج به شهود خالقی هستی که ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾ است نه به شهود این و آن. بنابراین اینکه دیگران میگفتند که این کلمات حریت، آزادی و مانند آن را رهبران انقلاب بافتند و ساختند یا صبر و قناعت و زهد را حاکمان طاغی بافتند و ساختند، در اثر این است که نه خود را شناختند و نه عالم و آدم را شناختند (این هم یک مطلب). آنگاه قرآن کریم میفرماید که ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّی عَنْ ذِکْرِنا وَلَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا﴾؛ از آنها رُخ برگردان و کسانی را که حق را میفهمند و طلب میکنند بپذیر. بعد خدا را به عنوان واحد معرفی میکند که خدا واحد است
احد قله معرفت توحیدی
و بعد میفرماید که نه تنها واحد است شریک هم ندارد و نه تنها واحد است و شریک ندارد اَحَد است که این قُلّه معرفت توحیدی است: ﴿قُلْ هُوَاللّهُ أَحَدٌ﴾، اگر فرموده بود که «قل هو الله واحدٌ» جا برای توهم شریک بود و باید آن توهم را بزداید و بفرماید: ﴿مَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ و با نفی غیر وحدت او را ثابت کند و با نفی شریک توحید را ثابت کند و مانند آن؛ اما اگر بفرماید: ﴿قُلْ هُوَاللّهُ أَحَدٌ﴾؛ یعنی تمام الوهیت برای اوست. شما اگر گفتید ماجائنی احد یعنی چه؟ یعنی نه یک نفر آمد، نه دو نفر آمد، نه سه نفر آمد، نه صد نفر آمد، نه بیشتر و نه کمتر، احدی نیامد یا اگر خدا فرمود: ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ﴾؛ اگر احدی از مشرکین به شما پناهنده شد و خواست چیزی را از شما یاد بگیرد، این احد شامل یک نفر، دو نفر، صد نفر کمتر و بیشتر خواهد شد. احد در مقابل ثانی و ثالث و رابع نیست بلکه آن واحد است که در مقابل ثانی و ثالث و رابع است و احد مقابل ندارد؛ اگر یک نفر بیاید هم احد است چند نفر هم بیایند احد است. وقتی بفرماید: ﴿قُلْ هُوَاللّهُ أَحَدٌ﴾ یعنی الوهیت برای اوست و دیگر غیر برنمیدارد. آنگاه این را باز کرد و فرمود: چون این مُصمَد است، صمد است، مقصود است و مقصَد است، شما سالکان راه را طی کنید تا مقصود را در مقصَد ببینید؛ اوّل بدانید که مقصدتان کجاست؟ بعد هم بدانید مقصودی که در مقصَد باید مشهود بشود چیست و کیست؟ این راه را طی کنید صمد، قصد، مصمود بودن، مقصود بودن یا پُر بودن، جایی از او خالی نبودن یا او چیزی را فاقد نباشد و خلأیی در او نباشد، چنین چیزی میگویند صمد. ناگزیر نه والد است و نه ولد، چنین موجودی هم کفوی و همتایی نخواهد داشت. این احد یک بار مثبت و منفی دارد؛ یعنی اوست و غیر از او نیست، چون اگر غیر از او باشد همهٴ اله دیگر او نیست. گاهی برای فهماندن این معنا که خدا واحد است و شریک ندارد تعبیر به احد میشود (یک)، گاهی تعبیر به ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ یا ﴿ لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ و مانند آن میشود دو،
بیان قهار بودن خدای سبحان
گاهی به صورت واحدِ قاهر یاد میشود ﴿هُوَاللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾ (این سه) که این ﴿الواحد﴾ بعلاوهٴ ﴿القهار﴾ دوتایی همان پیام احد را میرسانند و این کلمهٴ احد به تنهایی مضمون واحدِ قهار را میفهماند و واحدِ قهار دوتایی با هم معنای احد را میرسانند. واحد قاهر یعنی واحدی است که دیگران را تحت قهر خود قرار میدهد؛ اگر ما یک واحدی داشته باشیم که ثانی هم در کنارش باشد این واحد دیگر قاهر نخواهد بود، چون آن ثانی را زیر پوشش خود نگرفت، این هم واحد است آن دیگری هم واحد است؛ ولی اگر یک واحدی داشتیم که هیچ غیری در قبال او نگنجید و جایگاهی نداشت این میشود واحد قهار که یقهر کل شیء است و این مبالغه هم است. اگر قهرش مطلق است و همه چیز را مقهور خود میکند و زیر پوشش خود قرار میدهد، پس چنین واحدی همتا ندارد و اگر همتا میداشت او هم واحد بود همتای او هم واحد؛ ولی چون او واحد و قهار است و یقهر کل ما عدا است، پس لاشریک له است. برای توحید ناب گاهی از کلمهٴ احد استفاده میشود، گاهی از ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ یا ﴿ لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ یا ﴿وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾ استفاده میشود و گاهی ﴿هُوَاللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾ استفاده میشود. این واحدِ قهار در قیامت ظهور میکند و برای کسانی که با مرگ ارادی رحلت کردند هم خداوند به عنوان واحد قهار برای آنها ظهور کرده است؛ ولی برای اکثریِّ انسانها در قیامت خدا به عنوان واحد قهار ظهور میکند که آن وقت آن روز سؤال میکنند: ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ﴾. الیوم هم همین طور است و این چنین نیست که الیوم مُلک سماوات و الارض به دست غیر خدا باشد: ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ یا ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ و الآن هم ﴿لله الواحد القهار﴾ است؛ اما الآن خیلیها درک نمیکنند، چون خود را مالک میدانند: ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ و فردا که این حجاب رفع میشود میفهمند که ﴿لله الواحد القهار﴾ . چنین وحدتی با سه نفر است میشود رابع ثلاثه، با چهار نفر است میشود خامس اربعه، با پنج نفر است میشود سادس خمسه و هیچ جا رنگ نمیگیرد؛ یعنی اگر پنج نفر یکجا نشستند خدای واحد قهار با اینها است و این پنج نفر بعلاوهٴ خدای واحد قهار باز مساوی است با پنج نفر، چرا؟ چون آن واحد، واحد قاهر است و در عرض اینها نیست که پنج بعلاوهٴ یک بشود شش. بنابراین این معنا را که ذات اقدس الهی به عنوان احدیت یاد میکند، به عنوان ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ یاد میکند یا به عنوان واحد قهار یاد میکند، این میتواند جامع باشد بین آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» و این آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که محل بحث است.
بیان ذات اقدس الهی برای نفی شرک و اثبات توحید
مطلب بعدی آن است که گاهی ذات اقدس الهی برای نفی شرک و اثبات توحید میفرماید: شما که محتاجید و برای رفع حاجت عبادت میکنید این سخن حق است، قبل از اینکه به آن مراحل نهایی برسیم که خدا را ما برای رفع حاجت میخواهیم اما حاجت آب و نان نیست و حاجت چیز دیگر است، قبل از اینکه به آن مرحله برسیم ذات اقدس الهی چند برهان اقامه میکند و میفرماید که اینهایی که شما میپرستید برای شما که کاری انجام نمیدهند! بعد میفرماید که نه تنها برای شما کاری انجام نمیدهند برای خودشان هم کار انجام نمیدهند؛ میفرماید که چرا عبادت میکنید کسانی که را ﴿لا یَمْلِکُون لأنفسهم ضَرًّا وَلا نَفْعًا﴾ ؟ این قدمِ جلوتر است که میفرماید: اینها مشکل خودشان را حل نمیکنند چه رسد که مشکل شما را حل کنند! به پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که صادر اوّل یا ظاهر اوّل است و خلیفهٴ مطلق حق است و کل نظام «بیمنه رزق الوراء» است میفرماید: به مردم بگو از من هیچ کار ساخته نیست: ﴿قل لا امْلِکُ لَنَفسی ضَرًّا وَلا نَفْعًا﴾؛ من مشکل خودم را نمیتوانم حل کنم، شما توقع دارید مشکل شما را حل کنم؟! آنگاه انسان اگر موحد ناب شد خلیفهٴ خدای واحد قهار را میشناسد و او را به عنوان مظهر دوست دارد، آنگاه کل کارها را ذات اقدس الهی با مجرای فیض در آینهٴ خلیفهٴ حق و در آینه صادر یا ظاهر اوّلِ حق انجام میدهد، آنگاه هم توسل معنای خاص خود را پیدا میکند و هم آن توحید ناب. در این باره یعنی در مسئلهٴ اینکه اوّل خدا میفرماید کاری از آنها ساخته نیست شروع میکند و بعد میفرماید که آنها برای خودشان و مشکل خودشان را حل نمیکنند چه رسد به مشکل شما. در آیهٴ محل بحث سوره «مائده» یعنی آیهٴ 76 فرمود: ﴿قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا﴾
تقدم دفع ضرر بر جلب منفعت
و چون معمولاً دفع ضرر مقدم بر جلب منفعت است در نوع آن آیات ضرر مقدم بر نفع ذکر میشود، چه اینکه موت قبل از حیات ذکر میشود [﴿لا یَمْلِکُونَ مَوْتًا وَلا حَیاةً وَلا نُشُورًا﴾ ]. انسان دفع مرگ برای او مقدم بر جلب حیات است گرچه جلب حیات همان دفع مرگ است. انسان برای او دفع ضرر مقدم بر جلب نفع است و کسی را میپرستد و میطلبد که ضرر را از او دفع کند، لذا از این جهت در نوع آیات دفع ضرر مقدم بر جلب منفعت شد. در مواردی دیگر ذات اقدس الهی میفرماید که اینها نه تنها مشکل شما را حل نمیکنند ، مشکل خودشان را هم حل نمیکنند. مشابه این استدلال را ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) طبق آیهٴ 42 سورهٴ «مریم» به آزر گفت: ﴿إِذْ قالَ ِلأَبیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَلا یُبْصِرُ وَلا یُغْنی عَنْکَ شَیْئًا﴾؛ ولی در موارد دیگر میفرمایند که از این آلههٴ دروغین کاری ساخته نیست، اینها مشکل خودشان را حل نمیکنند چه رسد به اینکه مشکل شما را حل کنند. در سورهٴ «اعراف» آیه 188 دربارهٴ خود پیغمبر فرمود: ﴿قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی نَفْعًا وَلا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» آیهٴ 16 میفرماید که ﴿قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ قُلِ اللّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ لا یَمْلِکُونَ ِلأَنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَلا ضَرًّا﴾ که اینجا نفع بر ضرر مقدم شد. فرمود که اینها برای جلب نفع خود یا دفع ضرر از خود توانا نیستند چه رسد برای شما، آنگاه در ذیل آیه فرمود: ﴿قُلِ اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَالْواحِدُ الْقَهّارُ﴾؛ اگر وحدت او وحدت قاهر است غیر نمیگذارد و تا شما بروید دیگری را بشمارید میبینید که هنوز در حوزهٴ اَوّلی هستید و هرچه جلوتر بروید و بالا و پائین بیایید و اوّل و آخِر بروید میبینید که در حوزهٴ همان اوّلی هستید، چون ﴿هُوَاْلأَوَّلُ وَاْلآخِرُ وَالظّاهِرُ وَالْباطِنُ﴾ . درون بروید در حوزهٴ <هو الباطن> هستید، بیرون بیایید در حوزهٴ <هو الظاهر> هستید، کنارتر بروید در حوزهٴ <هو الآخر> هستید، جلوتر بروید در حوزه ﴿هو الاول﴾ هستید که آن وقت غیری نمیماند تا شما ثانی پیدا کنید! میشود واحد قهار. همین مضمون در سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» به صورت دیگر آمده است؛ آیهٴ سوم سورهٴ «فرقان» این است که ﴿وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا یَخْلُقُونَ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ وَلا یَمْلِکُونَ ِلأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا وَلا یَمْلِکُونَ مَوْتًا وَلا حَیاةً وَلا نُشُورًا﴾. آنگاه بعضی از این بحثها هنوز به عنوان بحث توحیدی میماند و بعضی از این بحثها هم به عنوان بحثهای روایی میماند که این قسمتها را در المیزان حتماً مطالعه بفرمایید که توضیح ـ انشاءالله ـ در نوبت بعد.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است