- 845
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 71 تا 76 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 71 تا 76 سوره مائده"
- بیان دو طائفه از آیات الهی درباره تثلیث
- کفر نبودن سخنان واحدی درباره خدایان سه گانه
- نگاه قرآن حکیم درباره تقابل مشرک و کافر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقالَ الْمَسیحُ یا بَنی إِسْرائیلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْواهُ النّارُ وَما لِلظّالِمینَ مِنْ أَنْصارٍ ٭ لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ ٭ أَفَلا یَتُوبُونَ إِلَی اللّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ ٭ مَا الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اْلآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّی یُؤْفَکُونَ ٭ قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعاً وَاللّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾
خلاصه مباحث گذشته
در این سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که بحثهای مشترک اهل کتاب را بیان فرمودند، آنگاه بحثهای مخصوص به یهودیها را بیان فرمودند و بحثهای مخصوص به مسیحیها را هم علیحده بیان میکند. مهمترین بحثی که مربوط به مسیحیت است همان تثلیث است که اوّل فرمود: کسانی که قائلاند که خدا مسیحابنمریم است کافر شدند و حرف خود مسیح (سلام الله علیه) را هم ذکر کرد که مسیح معتقد بود که بندهٴ خداست و خدا ربِّ اوست و دیگران را هم به عبودیت آن ربّ دعوت کرده است. بعد مسئلهٴ تثلیث را مطرح کرد و فرمود: کسانی که اهل تثلیثاند و خدا را «ثالث ثلاثه» میدانند کافرند. دربارهٴ مسیح (سلام الله علیه) کسانی که قائلاند که خدا مسیحابنمریم است یعنی به الوهیت مسیح فتوا دادهاند، اینها مشرکاند منتها شرک در الوهیت دارند. برای ابطال این معنا اگر توحید ثابت بشود ناگزیر الوهیت مسیح و مانند آن هم ابطال خواهد شد، پرسش:....پاسخ:چون این شرک در الوهیت است که قائل به تثلیث اند؛
نگاه قرآن حکیم درباره تقابل مشرک و کافر
اما به اصطلاح قرآن حکیم مشرک در مقابل کافر است، چون در سورهٴ مبارکهٴ «حج» بین اهل کتاب و بین مشرکین جدایی انداخت و فرمود: مؤمنین و یهودیها و مسیحیها و صابئین و مجوس و مشرک ﴿إِنَّ اللّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾. مشرک به اصطلاح قرآن در مقابل اهل کتاب است و گاهی شرک در الوهیت یا شرک در ربوبیت بر اینها هم با قرینه اطلاق میشود، لکن قرآن کریم مشرک را در مقابل اهل کتاب میداند. اگر الوهیت مسیح ابطال شد توحید اثبات نمیشود و ممکن است برای خدا شرکایی غیر از مسیح باشد؛ ولی اگر توحید حق تعالی ثابت شد الوهیت مسیح هم ابطال میشود و الوهیت هر موجود دیگری هم غیر از الله باطل خواهد شد. بنابراین دو مطلب است:
تبیین دو مطلب
الف: تلازم مبرهن شدن توحید و ابطال شرک
مطلب اوّل آنکه اگر توحید مبرهن شد شرک ابطال خواهد شد و الوهیت هر موجودی غیر از الله باطل میشود خواه مسیح و خواه غیر مسیح؛ ولی اگر الوهیت مسیح ابطال شد توحید اثبات نمیشود و آن را باید علیحده ثابت کرد، لذا قرآن کریم در بعضی از آیات الوهیت مسیح را ابطال میکند که محل ابتلاست و در بعضی از آیات به نحو عام توحید الهی را ثابت میکند. آن آیاتی که توحید الوهیت را ثابت میکند؛ نظیر آیهٴ سوره «انبیاء» است که فرمود: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ و با اثبات توحید واجب تعالی و توحید الوهیت، الوهیت هر موجود غیر از خدا ابطال خواهد شد چه مسیح و چه غیر مسیح. در این قسمت از آیات سورهٴ «مائده» محل ابتلاء ابطال الوهیت مسیح است نه اثبات توحید الله تعالی، لذا در اینجا فقط به ادعا اکتفا کرد و شرک را تحدید کرد، فرمود که ﴿إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْواهُ النّارُ﴾ و توحید را به عنوان ادعا بیان کرد و فرمود: ﴿وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾؛ اما به عنوان اثبات در سورهٴ «انبیاء» است که ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ .
ب: بیان دو طائفه از آیات الهی درباره تثلیث
مطلب دیگر آن است که برای این تثلیث ذات اقدس الهی یک سخن عمیق قرآنی دارد و یک سخن هم در حدِّ فهم انسانهای عادی، چون بسیاری از کسانی که قائل به تثلیثاند به اصل مطلب پی نبردند وگرنه ایمان نمیآوردند که چگونه میشود که خدا، روحالقدس و عیسی در عین حال که هر سه خدا هستند اما معذلک خدا یکی باشد؟ این تثلیث اصلاً با توحید جمع نمیشود؛ در عین حالی که کثیرند واحد باشند و در عین حالی که واحدند کثیر باشند. بعضیها به عنوان تقلیدِ صرف یا تعبد محض میپذیرند؛ اما آنهایی که عالماً ـ عامداً چنین چیزی را تفوّه میکنند همانهایی هستند که خدا میفرماید: ﴿وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ﴾.
احاطه میومیة حق تعالی
مطلب دیگر آن است که قرآن کریم ذات اقدس الهی را در ردیف هیچ موجودی نمیشمارد؛ یعنی چون واحدش واحد عددی نیست تحت شمارش نمیآید و میفرماید که خداوند: ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾ است و اگر ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾ است تحت شمارش نمیآید، برای اینکه آن شمارنده و آن عادّ و آن معدودهای دیگر همه در تحت احاطه قیومی حق تعالی هستند. اگر همه در تحت احاطهٴ قیّومی حق تعالی هستند هرگز خدا محدود نیست تا یک کسی خدا را در یک جایی قرار بدهد و موجود دیگری را در جایی قرار بدهد و بگوید یک، دو. خدا یکی است که دو برنمیدارد، اوّلی است که آخر برنمیدارد، اوّلی است که عین آخر است، چه اینکه ظاهری است که عین باطن است. اگر اوّلی است که عین آخر است، اگر ظاهری است که باطن است و اگر «محیط بکل شیء» است، چیزی در کنار او قرار نمیگیرد تا اینکه دومی او باشد. این راجع به بحث توحیدی بود. در آیهٴ هفت سورهٴ «مجادله» که فرمود: ﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَلا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَلا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَلا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا﴾، این ﴿أَیْنَ ما کانُوا﴾
برهان مسئله بودن«این ما کانوا»
برهان مسئله است، چون هر موجود در هر شرایطی که باشد خدا با آنها است؛ چه ﴿ادنی من ذلک﴾ باشد و چه «اکثر من ذلک»، چه کمتر از سه نفر و چه بیشتر از پنج نفر باشد. هر کس در هر شرایطی که باشد خدا با اوست و چون هر کسی در هر شرایطی که باشد پس خدا میشود: ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾ و وقتی ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾ شد در قبال او موجود دیگری قرار نمیگیرد تا در تحت شمارش باشد. در پایان سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که از همین ﴿لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْرًا لَکُم﴾ بحث شد، آیات سورهٴ «کهف» هم همانجا مطرح شد؛ در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آیهٴ 22 آمده است که دربارهٴ رَقَمِ اصحاب کهف اختلاف کردند: ﴿سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلاّ قَلیلٌ﴾، آنجا هم گفته شد که اصحاب کهف سه نفر بودند، رابع آنها کلبشان بود یا پنج نفر بودند، سادس آنها کلبشان بود. در آنجا از آن جهت که کلب با انسان دو جنس است و دو سنخ است از این جهت تحت شمارش نمیآید؛ ولی از بعضی از جهات دیگر حیوان با انسانهای دیگر جهات مشترک فراوانی دارند که اگر بخواهند به حساب عدد به شمارش در بیاورند قابل شمارش و آمار است. اگر خواستند در آنجا حیوان را شمارش کنند که چند تا حیوان است اعم از ناطق و غیر ناطق، کلب و غیر کلب به حساب میآید، اگر خواستند اجرام و اجسام را به شمارش در بیاورند کلب و غیر کلب در اینجا یکسان است و اگر خواستند اشیاء ممکن را آمار برداری کنند کلب و غیر کلب یکسان در میآید. به هر تقدیر در آنجا قابل است که رقم بگیرند و بگویند اینها هفت تا بودند یا هشت تا بودند یا کمتر و بیشتر؛ اما ذات اقدس الهی با هیچ اعتباری تحت رقم در نمیآید؛ نه با کسی مشارکت جنسی دارد، نوعی دارد، مادی دارد، صوری دارد، صنفی دارد، عددی دارد، مشارکت وجودی دارد، هیچ چیز ندارد، برای اینکه اینها یک وجود ربط و ناقص و فقیر و محدودند و او بیکران است و به هیچ وجه اینها همتای هم نیستند، لذا ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ نکرهٴ در سیاق نفی هر گونه مماثلتی را نفی میکند، اگر هرگونه مماثلتی نفی شد دیگر تحت رقم و عدد نمیآید و تحت آمار نمیآید تا ما بخواهیم خدا را با غیر خدا تحت آمار قرار بدهیم و بگویم: دو، سه، چهار، پنج و مانند آن. این نکته در پایان سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که فرمود: ﴿لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْرًا لَکُمْ﴾ بحث شد؛ یعنی در آیات سورهٴ «مجادله» با آیات سورهٴ «کهف» آنجا بحث شد.
کفر نبودن سخنان واحدی درباره خدایان سهگانه در تفسیر فخررازی
مطلب دیگر آن است که دربارهٴ اینکه فرمود: ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ محال است، سخنی را فخر رازی از واحدی نقل میکند که واحدی میگوید: اگر کسی بگوید: ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ و منظور این نباشد که اینها سه تا خدا هستند بلکه اگر منظور این باشد که اینها مثلاً سه تا موجودند این کفر نیست؛ ولی اگر کسی بگوید: ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ و منظور این باشد که اینها سه تا الهاند این کفر است . این سخن هم طبق این بیان اخیر ناتمام خواهد بود، برای اینکه هیچ موجودی در قبال ذات اقدس الهی قرار نمیگیرد تا ما بگوییم که خدا یکی و او دومی است، خدا یک اوّلی است که آخر خودش است و واحدی است که ثانی برنمیدارد. اگر وحدت او وحدت عددی بود _معاذالله_ بله، در کنار او چیز دیگر قرار میگرفت؛ اما اگر «واحدٌ لا بعدد» است تحت شمارش در نمیآید و وقتی تحت شمارش در نیامد اگر کسی بگوید: ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ سخن باطلی گفته است. حالا چه به الوهیت دیگران نظر داشته باشد و چه به الوهیت دیگران نظر نداشته باشد؛ ولی از وحدت اطلاقی ذات اقدس الهی غافل شده است و او را به وحدت عددی موسوم کرده است.
در بیان نورانی امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) در نهجالبلاغه و مانند آن ملاحظه فرمودید که فرمود:«تُدرکُه القلوبُ بِحقائقِ الإیمانِ» آن هم به مقدار مقدور خودش است وگرنه «احتَجَبَ عَن العقولِ کما احتَجَبَ عَنِ الابصارِ». حالا دربارهٴ ذات اقدس الهی و انبیاء و اولیاء راه ندارند فضلاً از دیگران. برسیم به فیض حق تعالی که فیضش «داخل فی الاشیاء» است «لا بالممازجة». شما فرض کنید یک نور قوی را با نور ضعیف، شما میتوانید بگویید نور آفتاب یکی و نور مثلاً ماه هم یکی که این دو تا نور است؛ اگر فرض کردیم ما یک نوری داشته باشیم که داخل در تمام انوار است بدون امتزاج، داخل در نور آفتاب است بدون اینکه محدود بشود، داخل در نور قمر است بدون اینکه محدود بشود، داخل در نورهای اجرام سماوی و ارضی است بدون اینکه محدود بشود؛ اگر چنین نوری ما داشتیم در قبال این آیا میتوان یک نور دیگری فرض کرد و گفت که ما دو تا نور داریم؟ آن نور اوّل را اسمش را گذاشتیم الف؛ اگر ما نوری داشتیم که در تمام انوار حضور و ظهور داشت بدون امتزاج و اختلاط، در کنار او آیا یک نور دیگری داریم که بگوییم اینها دو تا نورند؟ الآن که ما میگوییم نور شمس و نور قمر برای این است که نور شمس محدود است و نور قمر محدود است ولو نور قمر از شمس بر فرض گرفته باشد؛ ولی در هر صورت به دو جرم متّکی است. وقتی هم که زمین حرکت کرد و این چهره زمین که الآن روبروی آفتاب است برگشت و از آفتاب دور شد، دیگر نور آفتاب را نمیبینیم. پس یک نور محدودی است و اگر نور محدود بود نور دیگر در قبال نور محدود قرار میگیرد؛ ولی اگر فرض کردیم که یک نوری داشتیم نامحدود که هم در شمس و قمر بود و هم در مجموعهٴ اجرام آسمانی و زمینی و مانند آن بود آیا دیگر فرض دارد که ما در کنار این نور بیکران یک نور دیگری داشته باشیم و اینها را در تحت آمار بیاوریم و بگوییم نور اوّل و نور دوم؟ یا ناچاریم همان نور اوّل را بگوییم که ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَاْلآخِرُ﴾، چون هر جا برویم همان است. اگر ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ و هر جا و هر شرایطی که داشته باشید فیض او با شما است، ما از او بیرون نیامدیم تا نوبت به دیگری برسد و به دیگری اشاره کنیم و بگوییم این دومی است. اگر از او بیرون نیامدیم او تحت شمارش قرار نمیگیرد، پس این سخنی که جناب فخر رازی از واحدی نقل کرده است که اگر کسی بگوید: ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ و منظورش الوهیتِ این موجودات نباشد و منظور این باشد که خدا سومیِ سه تا موجود است ، نه سخن واحدی درست است و نه امضای جناب رازی، برای اینکه خدا اصلاً تحت عدد در نمیآید و «واحدٌ لا بعدد» است و اگر تحت عدد نیامد ﴿ثالث ثلاثة﴾ نیست، او «ثالث اثنیین» است نه ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾.
خود حضرت هم فرمود که وحدانیت عدد برای تو است نه اینکه تو واحدِ وحدتِ عددی هستی. آن بزرگانی هم که فرمودند: خدا واحد عددی است، همانها گفتند که ذات اقدس الهی اصلاً ماهیت ندارد و وقتی ماهیت نداشت مقولهٴ جوهر نیست چه رسد که مقولهٴ عرض و مقوله کم و مانند آن باشد. وحدانیتِ عدد برای اوست؛ یعنی عدد مظهر تو است همان طوری که واحد مظهر تو است وگرنه عددیت با الوهیت سازگار نیست، چه اینکه در بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) به صورت باز و روشن دارد که «واحدٌ لا بِعَدَدٍ وَ دائمٍ لا بأمدٍ وَ قائمٌ لا بِعَمَدٍ» این سه بیان از جملههای نورانی اهل بیت (علیهم السلام) است که قائم است اما عمادی ندارد، ستونی ندارد و تکیه گاهی ندارد، برخلاف موجودات دیگر که عمادشان خداست و میگوییم: «یا عِمادَ مَن لا عِمادَ لَه» که این «یا عِمادَ من لا عِمادَ لَه» معنایش این نیست که کسی که تکیه گاه ندارد تو تکیه گاه آنهایی! معنایش آن است که کسی که بفهمد تکیه گاهی ندارد آنگاه تو او را خوب حفظ میکنی: «یا حِرزَ مَن لا حِرزَ له یا عِمادَ من لا عِمادَ له» بنابراین خدا <قائمٌ لابِعَمَدٍ> است و موجودات دیگر قائم به عمداند (این یک)، <دائِمٌ لابِاَمرٍ>؛ ذات اقدس الهی موجودی دائمی است اما دوام او زمر و زمانی نیست که دائِم زمانی باشد، چون او خالق زمان است نه موجود زمانیِ مستمر (این دو)، <واحدٌ لا بعدد> ؛ وحدت عددی ندارد، چون عدد کمّ است و عرض است و جزء بحثهای ماهوی است و ذات اقدس الهی فوق همهٴ اینهاست (این سه). اگر وحدتش عددی نیست کسی بگوید: ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ و غرض آمارگیری و رَقَم پردازی باشد ولو قائل به الوهیت ما عد¬ای خدا نباشد، باز سخن ناصوابی گفته است.
خداوند «سادس خمسه» است نه «سادس سته». الآن اگر ما پنج تا خودکار داشتیم، پنج بعلاوهٴ یک میشود شش؛ اما اگر ما پنج تا موجود داشتیم پنج بعلاوهٴ خدا مساوی با پنج؛ یعنی پنج نفر که نشستند خدا با آنها است و پنج بعلاوهٴ خدا مساوی است با پنج، چون خدا دیگر تحت رقم درنمیآید، چرا؟ چون اگر چیزی بخواهد تحت رَقَم در بیاید باید جای خاص داشته باشد و دیگر در این پنج تا نباشد و در کنارش یک پنجمی قرار بگیرد که آن وقت میشود ششمی؛ مثل اینکه پنج نفر نشستند و یک شخص ششمی آمد کنار اینها که میشود <سادس سته> و الآن شدند شش نفر؛ ولی خدا با این پنج نفر است و این پنج نفر به علاوهٴ خدا مساوی است با پنج نفر، چرا؟ چون ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾. وقتی آن اوّلی را دارید میشمارید میبینید که خدا آنجا حضور دارد، دومی را میشمارید میبینید که خدا آنجا حضور دارد، فاصلهٴ بین اوّل و دوم که کسی نیست آنجا خدا حضور دارد، سومی را میشمارید میبینید که خدا حضور دارد، در فاصلهٴ بین دومی و سومی و اوّلی و سومی خدا حضور دارد، چهارمی را که میشمارید میبینید که خدا حضور دارد، فاصلهٴ سومی و چهارمی و همچنین فاصلهٴ دومی و چهارمی و فاصلهٴ اوّلی و چهارمی همهٴ اینها خدا حضور دارد، پنجمی که برسید میبینید که مثل گذشته است. انسان از احاطهٴ او بیرون نیست تا اینکه بگوید این پنج بعلاوهٴ خدا میشود شش؛ وقتی گفت پنج بعلاوهٴ خدا میبیند که باز پنج است. برهان مسئله را در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» مشخص کرد و فرمود: ﴿وَلا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَلا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ﴾؛ ولی درباب کلبی که در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» بود اینچنین نیست. آنجا اگر بخواهند حیوانات را سرشماری کنند میگویند هشت تا که هفت تا اصحاب کهفاند و یکی هم حیوان، بخواهند اجسام را سرشماری کنند میگویند هشت تا، بخواهند نفسکشها را سرشماری کنند میگویند هشت تا، آنها که جا میخواهند و متمکن¬اند و مکان طلب میکنند، سرشماری میکنند و میگویند هشت تا و اگر فقط بخواهند انسانها را سرشماری بکنند میبینند که اینها هفت تا انسانند. چه اینکه اگر رمهٴ گوسفند هم باشد، صد تا گوسفند باشد و یک راعی و چوپان باشد باز میگویند که صد تا است و نمیگویند صد و یکی، برای اینکه هم جنس نیستند؛ اما اگر بخواهند مکان طلب بکنند یا اجسام طلب بکند یا حیوان به معنای اعم را سرشماری بکنند، آن راعی با آن صد گوسفند را حساب میکنند و میگویند صد و یک حیوان یا جای صد و یک نفر را ما میخواهیم یا صد و یک جسم اینجاست. برای ذات اقدس الهی به هیچ وجه تحت رَقَم درنمیآید؛ یعنی تا انسان همان اوّلی را میخواهد حساب بکند میبیند که خدا اینجا حضور دارد، دومی را شماره کند میبیند که خدا اینجا حضور دارد بدون امتزاج و بدون التقاط و بدون اختلاط. چون به همان دلیل است که واحد اطلاق میشود؛ اگر <واحدٌ لا بِعَدَدٍ> ، رابع لا بعدد است، ثالث لا بعدد است، خامس لا بعدد است، سادس لا بعدد است. همان واحد اینجاست یا آن واحد غیر عددی وقتی روی پنج بیاید میشود سادسِ خمسه، چون واحد غیر عددی است یا آن واحد غیر عددی اگر روی ثلاثه بیاید میشود رابع ثلاثه نه رابع اربعه. این واحد اگر بعلاوهٴ ثلاثه باشد میشود رابع ثلاثه؛ اما اینها ثلاثهاند و دیگر نمیشود گفت که ثلاثهٴ بعلاوهٴ این واحد میشود چهار. سه نفر بعلاوهٴ خدا باز سه نفرند یا پنج نفر بعلاوهٴ خدا باز پنج نفرند، چرا؟ چون این <واحدِ لا بعدد> وقتی باخمسه هماهنگ شد میشود سادسِ خمسه نه سادسِ سته و آنکه واحد بالعدد است اگر کنار خمسه قرار بگیرد میشود سادسِ سته. یک بعلاوهٴ پنج میشود شش؛ اما خدای بعلاوهٴ پنج نفر مساوی است با پنج، چون <واحد لا بالعدد> است. این <واحد لا بالعدد> و همین <واحد لابالعدد> اگر روی پنج نفر اضافه شد و خواستیم بگوییم که این <واحد لا بالعدد> به این پنج نفر احاطه دارد، این میشود سادسِ خمسه که همان واحد لا بالعدد است و اگر وقتی پنج نفر یک جایی نجوا میکنند و خدا هم _معاذالله_ واحد عددی بود، خدای بعلاوهٴ پنج نفر میشدند شش؛ ولی الآن حساب میکنیم و میگوییم که خدا بعلاوهٴ آن پنج نفر مساوی است با پنج. پرسش:...پاسخ: خدا اگر واحد است، همین واحد اگر در کنار ثلاثه قرار بگیرد میشود رابع؛ اما آیا وحدت عددی دارد یا نه؟ اگر وحدت عددی میداشت این واحد بعلاوهٴ ثلاثه میشد اربعه؛ ولی خدا میفرماید که این واحدِ بعلاوهٴ ثلاثه مساوی است با ثلاثه، معلوم میشود که عدد نیست.
اگر واحد است، همان واحد وقتی با ثلاثه شد میشود رابع، با خمسه شد میشود سادس، چون واحد غیر عدد که داشتیم، سادس غیر عدد، سابع غیر عدد، رابع غیر عدد هم داریم. این یکی اگر واحد بود لا بالعدد رابع است، خامس است، سادس هم است لابالعدد؛ یعنی اگر بعلاوهٴ آن معدودهای دیگر شما به حساب بیاورید باز میبینید که چیزی بر معدودها افزوده نشد از نظر عددی؛ ولی دربارهٴ کلب اینچنین است؛ کلب چون هم نوع آن انسانها نبود شما اگر بخواهید سرشماری کنید میگویید: یک کلب است و هفت نفر اصحاب رقیم؛ ولی اگر خواستید حیوانات را سرشماری کنید میگویید: هشت تا حیوان، اجسام را سرشماری کنید میگویید: هشت تا جسم، متمکن¬ها را سرشماری کنید میگویید: هشت تا متمکن داریم و مانند آن؛ اما ذات اقدس الهی به هیچ وجه تحت شمارش درنمیآید که اگر با موجودات دیگر علاوه کردیم رقم اضافه بشود.
سورهٴ «مجادله» شبیه سوره «کهف» نیست، چون برهان در سورهٴ «کهف» نیست در سورهٴ «مجادله» است؛ فرمود: ﴿وَ لا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَلا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا﴾ که همان ذیل است و برهان مسئله را در ذیل آیه دارد. اگر خدا با همه و در هر شرایطی باشد پس تحت رقم نمیآید؛ مثل همان مثالی که ذکر شده که ما اگر یک نور نامتناهی میداشتیم، آن وقت آن نور نامتناهی را نمیشود گفت که نور نامتناهی بعلاوهٴ نور آفتاب مساوی است با دو تا نور! نه، نور آفتاب، نور ماه، مریخ¬، مشتری و زحل مثلاً پنج تا نور داریم و یک نور نامتناهی فرض کنید که این نور نامتناهی بعلاوهٴ آن پنج نور مساوی است با پنج، برای اینکه آن رقم جدایی ندارد. آن نور نامتناهی در تک تک اینها و در فواصل اینها حضور و ظهور دارد و خاصیتش این است، لذا در مسئلهٴ سورهٴ «کهف» فقط تفاوت در نوع است که او را از رقم بیرون آورده، لکن در سورهٴ مبارکهٴ مجادله تفاوت در متناهی و نامتناهی بودن است و برهان مسئله را هم ذیل آیه ذکر فرمود.
تبیین ثالث ثلاثه در آیه شریفه
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾، آیا ﴿ثالث ثلاثه﴾ همان اَب و اِبن و روح القدس است که بعضیها گفتند؟ یا خدا و مسیح و مادر او است؟ که این هم یک احتمال دیگری است و در پایان همین سورهٴ مبارکهٴ مائده آیهٴ 116 اینچنین آمده است: ﴿وَإِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛ آیا تو گفتی که من و مادرم را دو تا اله اتخاذ کنید غیر از خدا؟ یعنی غیر از الوهیت الله برای خودتان و برای مادرتان الوهیت قائل شدی؟ عیسای مسیح که اینچنین سخنی نگفت؛ منتها این عتاب به مردم و خطاب به عیسای مسیح در قیامت است. عیسی عرض کرد: ﴿سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لی بِحَقِّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَلا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ﴾؛ من به اینها چیزی نگفتم مگر اینکه تو مرا امر کردی بگویم و آن این بود که گفتم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُم﴾. پس تثلیث این احتمال را هم دارد. به هر تقدیر کسانی که به الوهیت مسیح نظر دادند یا قائل به تثلیث شدند به هر دو وصف کافرند. ذات اقدس الهی قرآن را به عنوان نور نازل کرده است و یک کتاب فنی یا یک کتاب علمی محض نیست و فوق علم و عقل است. کتابهای علمی مثل فلسفه و کلام و امثال ذلک یک کتاب علمی است که به درد خواص میخورد؛ اما قرآن که نور است هم برای هدایت مردم عامی است و هم برای هدایت خواص، هم برهان عقلی اقامه میکند و هم آن توان را دارد که برهان عقلی را تنزل بدهد که تودهٴ انسانها هم بفهمند، لذا مطلب را خیلی تنزل میدهد و به مسیحیان میفرماید که شما که دربارهٴ عیسی و دربارهٴ مادرش نظر دادید که مثلاً اینها الهاند، شما حساب بکنید که آیا کسی که محتاج است، کسی که مخلوق است و کسی که نبوده و پیدا شد و بعد هم در آیندهٴ نزدیک یا دور میمیرد آیا چنین کسی لایق الوهیت است؟ در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» از خلقت عیسای مسیح سخن به میان آورد که آنجا بحثش گذشت؛ آیهٴ 59 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این بود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾؛ اگر عیسای مسیح پدر نداشت، آدم صفی هم نه پدر داشت و نه مادر، آنکه جریانش مهمتر است. که پس از خلقت او قرآن سخن به میان میآورد و بعد میفرماید که چیزی که مخلوق است نمیتواند اله باشد. در این آیهٴ محل بحث از نیاز مسیح و مادرش سخن به میان میآورد و فرمود که
علت شبهه الوهیت درباره حضرت مسیح
﴿مَا الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ﴾؛ اوّلاً عیسی جزء رسالت سِمَت دیگری نداشت و انبیای مثل او فراوان بودند و آمدند و رفتند. چطور دربارهٴ انبیای دیگر که رسالت داشتند و رحلت کردند شما نظر به الوهیت ندادید و دربارهٴ عیسی نظر میدهید؟ اگر دربارهٴ خلقت اوست که بدون پدر خلق شد آدمِ صفی بدون پدر و مادر خلق شد که مشکلش از عیسی مسیح بیشتر است! و اگر دربارهٴ رسالت اوست مرسلینِ مثل او زیاد بودند و آمدند و رحلت کردند و او هم در آیندهٴ نزدیک یا دور رحلت میکند. پس ﴿مَا الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاّ رَسُولٌ﴾ که ﴿قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ﴾ و او یک رسول نوی نیست و انبیای قبل از او هم آمدند و رحلت کردند او هم مثل اینها است. دربارهٴ مادرش هم او مصدِّق است؛ همان طوری که خود عیسای مسیح به ربوبیت الهی معتقد بود و مردم را به توحید دعوت میکرد، مادر او هم اینچنین است. در سورهٴ مبارکهٴ «تحریم» آیهٴ دوازده سوره «تحریم» فرمود: ﴿وَمَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ﴾ تا اینکه میفرماید: ﴿وَصَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَکُتُبِهِ وَکانَتْ مِنَ الْقانِتینَ﴾. اگر او وحی الهی را تصدیق می¬کند، ربوبیت حق را تصدیق میکند و خودش هم قانت و خاضع و خاشع در پیشگاه الهی است چه دلیلی دارد که شما فتوا به الوهیت مادر او بدهید، اینها در سطح بالا یا متوسط بود. در سطحهای نازل میفرماید که شما نگاه کنید: ﴿وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ﴾؛ عیسی و مادرش هر دو غذا میخوردند؛ یعنی موجودی بودند محتاج، محتاج نمیتواند که إله باشد. این طور ساده حرف زدن در کتابهای علمی و فنی محض نیست، لذا ذات اقدس الهی به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطاب میکند و فرمود: ﴿انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اْلآیاتِ﴾؛ ببینید که ما چقدر مطلب را مثل دو دو تا چهارتا روشن میکنیم و بعد اینها مصرف از حق میشوند! الآن بسیاری از شما سطوح عالیه را طی کردید، درس خارج خواندید، کلام و حکمت و فلسفه خواندید؛ اما تا این آیهٴ هفت معنا بشود خیلی طول کشید چه رسد برای کسانی که اهل تفسیر نیستند. آنگاه آیا برای تودهٴ مردم این آیهٴ سوره «مجادله» قابل حل است؟ هرگز! اما همین معنا را ذات اقدس الهی به بیان ساده، رقیق و نرم که تودهٴ انسانها بفهمند در آیات دیگر به صورت مَثَل ذکر میکند که مَثَلِ خدا این است، عدم تناهی خدا این است، حضور خدا این است که این را به صورت مَثَل ذکر میکند. خدا مِثل ندارد. ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾؛ اما ﴿لِلَّهِ المَثَلُ الأَعْلَی﴾. همین بیان را که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» و مانند آن به عنوان توحید ذکر کرده است، اینجا میبینید که خیلی ساده و در حدِّ فهم یک انسان ابتدایی سخن میگوید و میگوید که اینها غذا میخورند و خدا که اهل غذا نیست، اینها احتیاج دارند و اگر غذا نخورند نمیتوانند به حیاتشان ادامه بدهند، ضعیف میشوند، ناتوان میشوند و خدا که به <کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ> است. این مطلب حق است که شما گاهی میگویید این موجود متناهی است یا امکان فقری دارد و نمیتواند خدا باشد، این یک برهان معقولی است و یک وقت ساده حرف میزنید که همه بفهمند و میگویید که عیسی و مادرش غذا میخورند، محتاج به غذا هستند و خدا که احتیاج ندارد، پس اینها خدا نیستند. میبینید که حرف، حرفِ منطقی است و به صورت شکل دوم تقریر شده است؛ اما خیلی ساده است. هیچ کس روی زمین نیست که بگوید من این قسمت از آیهٴ سورهٴ «مائده» را نمیفهمم، چون قرآن ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است؛ اما خیلیها هستند که ممکن است بگویند ما آن آیهٴ هفت سورهٴ «مجادله» را نمیفهمیم و این باید مدتها درس بخواند که درست هم میگوید؛ اما همان مضمون در جای دیگر به صورت مَثَل بیان شده است که اینها محتاجند و خدا محتاج نیست، پس اینها محتاج نیستند که شکل دوم منطقی است اما خیلی روان است: ﴿کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ﴾ این طور حرف زدنها در کتابهای فنی نیست، چون کتابهای فنی مخاطبینِ خاص دارد: ولی قرآن که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است باید طرزی حرف بزند که هیچ کس نتواند بگوید که من نفهمیدم. قرآن مطلبی ندارد که کسی بگوید من آن مطلب را نفهمیدم؛ ولی آیات عمیقی دارد که دَرکَش برای خیلیها مقدور نیست که مضمون همان آیات و مطلب همان آیات به صورت مَثَل، نرم، رقیق و ساده در آیات دیگر بیان شده است. همان طوری که امام سجاد (سلام الله علیه) فرمود: ـ طبق نقل مرحوم کلینی و مرحوم صدوق که هم مرحوم صدوق در توحید نقل کرد و هم مرحوم کلینی در کافی که ـ ذات اقدس الهی میدانست که در آخر الزمان اقوام متعمِّق میآید لذا سورهٴ «اخلاص» را و اوایل سورهٴ مبارکهٴ «حدید» تا ﴿وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ را نازل کرد که احدیت خدا یعنی چه؟ صمدیت خدا یعنی چه؟ ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالبَاطِنُ﴾ که در اوایل سورهٴ «حدید» است یعنی چه؟ این مقدور همه نیست؛ اما همین مطلب را به صورت یک نور روشن و ساده که همه بفهمند در قرآن کریم بیان شده است. لذا در ذیل همین آیه به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطاب میکند و فرمود: ﴿انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اْلآیاتِ﴾؛ ببین آن مطلب را مثل دو دو تا چهار تا روشن میکنیم و بعد اینها برمیگردند: ﴿انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اْلآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّی یُؤْفَکُونَ﴾؛ کار ما را هم ببین، کار اینها را هم ببین! ما چقدر مطلب را ساده میکنیم که همه بفهمند! اینها از آن طرف مأفوکاند و مصروفاند، چه کسی اینها را منصرف میکند؟ احبار و رهبان اینها را منصرف میکنند یا تقلید باطل اینها را منصرف میکند؟ به هر تقدیر ﴿ثُمَّ انْظُرْ أَنّی یُؤْفَکُونَ﴾ و آنگاه برهان دیگری اقامه کرد که مشابه آن برهان را وجود مبارک ابراهیم اقامه کرد ، فرمود: ﴿قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعاً﴾؟ در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» قبلاً گذشت که از عیسی چه کاری ساخته است؟ خدا اگر بخواهد عیسی و مادرش همه را یک جا هلاک بکند ﴿وَمَن فِی الأَرْضِ جَمِیعاً﴾ و همه را از بین ببرد و بعد یک نسل نو بیاورد، از اینها چه کاری ساخته است؟ در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ هفده گذشت که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئًا إِنْ أَرادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا﴾؛ اگر خدا بخواهد عیسی و مادرش و اهل زمین را یک جا هلاک بکند و بعد نسل نو بیاورد: ﴿إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ﴾ از اینها چه کاری ساخته است؟ کسی که مرگ و حیاتش در اختیار او نیست اینکه خدا نیست. این برهان را در آیهٴ هفده سورهٴ مبارکهٴ «مائده» بیان کرد. اینجا هم میفرماید: ﴿أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعاً﴾؟ از عیسی چه کاری ساخته است؟ اگر دیدید که او پرندهای ساخت خودش گفت که باذن الله است و شما هم اعتراف کردید که آن باذن الله بود و قبل از او موسای کلیم یک تکه چوب خشکی را به اذن ما به صورت یک افعی و اژدها و مار دَمان درآورد، پس چرا دربارهٴ او حرف نمیزنید؟ عیسای مسیح یک تکه خاک یا یک تکه گل را به صورت پرنده درآورد و او هم یک تکه چوب خشک را به صورت اژدها درآورد که هر دو به اذن الله است؛ نه این خالق ذاتی است و نه آن خالق ذاتی و کار هر دو هم یکی است. حیات دادن به اذن خدا هم به چوب خشک است و هم به گل؛ اینجا﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی فَتَنْفُخُ فیها﴾ است و آنجا هم ﴿أَلْقِ ما فی یَمینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾ است، آنجا هم به موسای کلیم فرمود که القاء کن و ما او را به صورت مار درمیآوریم و اینجا هم به عیسای مسیح فرمود که بِدَم و ما او را به صورت پرنده درمیآوریم وگرنه از اینها که کاری ساخته نیست والله هو السمیع العلیم. مشابه همین بیان را ذات اقدس الهی به زبان ابراهیم خلیل بیان کرد که ابراهیم خلیل به عمویش آذر گفت که ﴿لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَلا یُبْصِرُ﴾ که مشابه همان برهان است.
«والْحَمْدُ لِلّهِ رَبّ الْعالَمینَ»
- بیان دو طائفه از آیات الهی درباره تثلیث
- کفر نبودن سخنان واحدی درباره خدایان سه گانه
- نگاه قرآن حکیم درباره تقابل مشرک و کافر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقالَ الْمَسیحُ یا بَنی إِسْرائیلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْواهُ النّارُ وَما لِلظّالِمینَ مِنْ أَنْصارٍ ٭ لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ ٭ أَفَلا یَتُوبُونَ إِلَی اللّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ ٭ مَا الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اْلآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّی یُؤْفَکُونَ ٭ قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعاً وَاللّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾
خلاصه مباحث گذشته
در این سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که بحثهای مشترک اهل کتاب را بیان فرمودند، آنگاه بحثهای مخصوص به یهودیها را بیان فرمودند و بحثهای مخصوص به مسیحیها را هم علیحده بیان میکند. مهمترین بحثی که مربوط به مسیحیت است همان تثلیث است که اوّل فرمود: کسانی که قائلاند که خدا مسیحابنمریم است کافر شدند و حرف خود مسیح (سلام الله علیه) را هم ذکر کرد که مسیح معتقد بود که بندهٴ خداست و خدا ربِّ اوست و دیگران را هم به عبودیت آن ربّ دعوت کرده است. بعد مسئلهٴ تثلیث را مطرح کرد و فرمود: کسانی که اهل تثلیثاند و خدا را «ثالث ثلاثه» میدانند کافرند. دربارهٴ مسیح (سلام الله علیه) کسانی که قائلاند که خدا مسیحابنمریم است یعنی به الوهیت مسیح فتوا دادهاند، اینها مشرکاند منتها شرک در الوهیت دارند. برای ابطال این معنا اگر توحید ثابت بشود ناگزیر الوهیت مسیح و مانند آن هم ابطال خواهد شد، پرسش:....پاسخ:چون این شرک در الوهیت است که قائل به تثلیث اند؛
نگاه قرآن حکیم درباره تقابل مشرک و کافر
اما به اصطلاح قرآن حکیم مشرک در مقابل کافر است، چون در سورهٴ مبارکهٴ «حج» بین اهل کتاب و بین مشرکین جدایی انداخت و فرمود: مؤمنین و یهودیها و مسیحیها و صابئین و مجوس و مشرک ﴿إِنَّ اللّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾. مشرک به اصطلاح قرآن در مقابل اهل کتاب است و گاهی شرک در الوهیت یا شرک در ربوبیت بر اینها هم با قرینه اطلاق میشود، لکن قرآن کریم مشرک را در مقابل اهل کتاب میداند. اگر الوهیت مسیح ابطال شد توحید اثبات نمیشود و ممکن است برای خدا شرکایی غیر از مسیح باشد؛ ولی اگر توحید حق تعالی ثابت شد الوهیت مسیح هم ابطال میشود و الوهیت هر موجود دیگری هم غیر از الله باطل خواهد شد. بنابراین دو مطلب است:
تبیین دو مطلب
الف: تلازم مبرهن شدن توحید و ابطال شرک
مطلب اوّل آنکه اگر توحید مبرهن شد شرک ابطال خواهد شد و الوهیت هر موجودی غیر از الله باطل میشود خواه مسیح و خواه غیر مسیح؛ ولی اگر الوهیت مسیح ابطال شد توحید اثبات نمیشود و آن را باید علیحده ثابت کرد، لذا قرآن کریم در بعضی از آیات الوهیت مسیح را ابطال میکند که محل ابتلاست و در بعضی از آیات به نحو عام توحید الهی را ثابت میکند. آن آیاتی که توحید الوهیت را ثابت میکند؛ نظیر آیهٴ سوره «انبیاء» است که فرمود: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ و با اثبات توحید واجب تعالی و توحید الوهیت، الوهیت هر موجود غیر از خدا ابطال خواهد شد چه مسیح و چه غیر مسیح. در این قسمت از آیات سورهٴ «مائده» محل ابتلاء ابطال الوهیت مسیح است نه اثبات توحید الله تعالی، لذا در اینجا فقط به ادعا اکتفا کرد و شرک را تحدید کرد، فرمود که ﴿إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْواهُ النّارُ﴾ و توحید را به عنوان ادعا بیان کرد و فرمود: ﴿وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾؛ اما به عنوان اثبات در سورهٴ «انبیاء» است که ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ .
ب: بیان دو طائفه از آیات الهی درباره تثلیث
مطلب دیگر آن است که برای این تثلیث ذات اقدس الهی یک سخن عمیق قرآنی دارد و یک سخن هم در حدِّ فهم انسانهای عادی، چون بسیاری از کسانی که قائل به تثلیثاند به اصل مطلب پی نبردند وگرنه ایمان نمیآوردند که چگونه میشود که خدا، روحالقدس و عیسی در عین حال که هر سه خدا هستند اما معذلک خدا یکی باشد؟ این تثلیث اصلاً با توحید جمع نمیشود؛ در عین حالی که کثیرند واحد باشند و در عین حالی که واحدند کثیر باشند. بعضیها به عنوان تقلیدِ صرف یا تعبد محض میپذیرند؛ اما آنهایی که عالماً ـ عامداً چنین چیزی را تفوّه میکنند همانهایی هستند که خدا میفرماید: ﴿وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ﴾.
احاطه میومیة حق تعالی
مطلب دیگر آن است که قرآن کریم ذات اقدس الهی را در ردیف هیچ موجودی نمیشمارد؛ یعنی چون واحدش واحد عددی نیست تحت شمارش نمیآید و میفرماید که خداوند: ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾ است و اگر ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾ است تحت شمارش نمیآید، برای اینکه آن شمارنده و آن عادّ و آن معدودهای دیگر همه در تحت احاطه قیومی حق تعالی هستند. اگر همه در تحت احاطهٴ قیّومی حق تعالی هستند هرگز خدا محدود نیست تا یک کسی خدا را در یک جایی قرار بدهد و موجود دیگری را در جایی قرار بدهد و بگوید یک، دو. خدا یکی است که دو برنمیدارد، اوّلی است که آخر برنمیدارد، اوّلی است که عین آخر است، چه اینکه ظاهری است که عین باطن است. اگر اوّلی است که عین آخر است، اگر ظاهری است که باطن است و اگر «محیط بکل شیء» است، چیزی در کنار او قرار نمیگیرد تا اینکه دومی او باشد. این راجع به بحث توحیدی بود. در آیهٴ هفت سورهٴ «مجادله» که فرمود: ﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَلا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَلا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَلا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا﴾، این ﴿أَیْنَ ما کانُوا﴾
برهان مسئله بودن«این ما کانوا»
برهان مسئله است، چون هر موجود در هر شرایطی که باشد خدا با آنها است؛ چه ﴿ادنی من ذلک﴾ باشد و چه «اکثر من ذلک»، چه کمتر از سه نفر و چه بیشتر از پنج نفر باشد. هر کس در هر شرایطی که باشد خدا با اوست و چون هر کسی در هر شرایطی که باشد پس خدا میشود: ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾ و وقتی ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾ شد در قبال او موجود دیگری قرار نمیگیرد تا در تحت شمارش باشد. در پایان سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که از همین ﴿لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْرًا لَکُم﴾ بحث شد، آیات سورهٴ «کهف» هم همانجا مطرح شد؛ در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آیهٴ 22 آمده است که دربارهٴ رَقَمِ اصحاب کهف اختلاف کردند: ﴿سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلاّ قَلیلٌ﴾، آنجا هم گفته شد که اصحاب کهف سه نفر بودند، رابع آنها کلبشان بود یا پنج نفر بودند، سادس آنها کلبشان بود. در آنجا از آن جهت که کلب با انسان دو جنس است و دو سنخ است از این جهت تحت شمارش نمیآید؛ ولی از بعضی از جهات دیگر حیوان با انسانهای دیگر جهات مشترک فراوانی دارند که اگر بخواهند به حساب عدد به شمارش در بیاورند قابل شمارش و آمار است. اگر خواستند در آنجا حیوان را شمارش کنند که چند تا حیوان است اعم از ناطق و غیر ناطق، کلب و غیر کلب به حساب میآید، اگر خواستند اجرام و اجسام را به شمارش در بیاورند کلب و غیر کلب در اینجا یکسان است و اگر خواستند اشیاء ممکن را آمار برداری کنند کلب و غیر کلب یکسان در میآید. به هر تقدیر در آنجا قابل است که رقم بگیرند و بگویند اینها هفت تا بودند یا هشت تا بودند یا کمتر و بیشتر؛ اما ذات اقدس الهی با هیچ اعتباری تحت رقم در نمیآید؛ نه با کسی مشارکت جنسی دارد، نوعی دارد، مادی دارد، صوری دارد، صنفی دارد، عددی دارد، مشارکت وجودی دارد، هیچ چیز ندارد، برای اینکه اینها یک وجود ربط و ناقص و فقیر و محدودند و او بیکران است و به هیچ وجه اینها همتای هم نیستند، لذا ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ نکرهٴ در سیاق نفی هر گونه مماثلتی را نفی میکند، اگر هرگونه مماثلتی نفی شد دیگر تحت رقم و عدد نمیآید و تحت آمار نمیآید تا ما بخواهیم خدا را با غیر خدا تحت آمار قرار بدهیم و بگویم: دو، سه، چهار، پنج و مانند آن. این نکته در پایان سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که فرمود: ﴿لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْرًا لَکُمْ﴾ بحث شد؛ یعنی در آیات سورهٴ «مجادله» با آیات سورهٴ «کهف» آنجا بحث شد.
کفر نبودن سخنان واحدی درباره خدایان سهگانه در تفسیر فخررازی
مطلب دیگر آن است که دربارهٴ اینکه فرمود: ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ محال است، سخنی را فخر رازی از واحدی نقل میکند که واحدی میگوید: اگر کسی بگوید: ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ و منظور این نباشد که اینها سه تا خدا هستند بلکه اگر منظور این باشد که اینها مثلاً سه تا موجودند این کفر نیست؛ ولی اگر کسی بگوید: ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ و منظور این باشد که اینها سه تا الهاند این کفر است . این سخن هم طبق این بیان اخیر ناتمام خواهد بود، برای اینکه هیچ موجودی در قبال ذات اقدس الهی قرار نمیگیرد تا ما بگوییم که خدا یکی و او دومی است، خدا یک اوّلی است که آخر خودش است و واحدی است که ثانی برنمیدارد. اگر وحدت او وحدت عددی بود _معاذالله_ بله، در کنار او چیز دیگر قرار میگرفت؛ اما اگر «واحدٌ لا بعدد» است تحت شمارش در نمیآید و وقتی تحت شمارش در نیامد اگر کسی بگوید: ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ سخن باطلی گفته است. حالا چه به الوهیت دیگران نظر داشته باشد و چه به الوهیت دیگران نظر نداشته باشد؛ ولی از وحدت اطلاقی ذات اقدس الهی غافل شده است و او را به وحدت عددی موسوم کرده است.
در بیان نورانی امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) در نهجالبلاغه و مانند آن ملاحظه فرمودید که فرمود:«تُدرکُه القلوبُ بِحقائقِ الإیمانِ» آن هم به مقدار مقدور خودش است وگرنه «احتَجَبَ عَن العقولِ کما احتَجَبَ عَنِ الابصارِ». حالا دربارهٴ ذات اقدس الهی و انبیاء و اولیاء راه ندارند فضلاً از دیگران. برسیم به فیض حق تعالی که فیضش «داخل فی الاشیاء» است «لا بالممازجة». شما فرض کنید یک نور قوی را با نور ضعیف، شما میتوانید بگویید نور آفتاب یکی و نور مثلاً ماه هم یکی که این دو تا نور است؛ اگر فرض کردیم ما یک نوری داشته باشیم که داخل در تمام انوار است بدون امتزاج، داخل در نور آفتاب است بدون اینکه محدود بشود، داخل در نور قمر است بدون اینکه محدود بشود، داخل در نورهای اجرام سماوی و ارضی است بدون اینکه محدود بشود؛ اگر چنین نوری ما داشتیم در قبال این آیا میتوان یک نور دیگری فرض کرد و گفت که ما دو تا نور داریم؟ آن نور اوّل را اسمش را گذاشتیم الف؛ اگر ما نوری داشتیم که در تمام انوار حضور و ظهور داشت بدون امتزاج و اختلاط، در کنار او آیا یک نور دیگری داریم که بگوییم اینها دو تا نورند؟ الآن که ما میگوییم نور شمس و نور قمر برای این است که نور شمس محدود است و نور قمر محدود است ولو نور قمر از شمس بر فرض گرفته باشد؛ ولی در هر صورت به دو جرم متّکی است. وقتی هم که زمین حرکت کرد و این چهره زمین که الآن روبروی آفتاب است برگشت و از آفتاب دور شد، دیگر نور آفتاب را نمیبینیم. پس یک نور محدودی است و اگر نور محدود بود نور دیگر در قبال نور محدود قرار میگیرد؛ ولی اگر فرض کردیم که یک نوری داشتیم نامحدود که هم در شمس و قمر بود و هم در مجموعهٴ اجرام آسمانی و زمینی و مانند آن بود آیا دیگر فرض دارد که ما در کنار این نور بیکران یک نور دیگری داشته باشیم و اینها را در تحت آمار بیاوریم و بگوییم نور اوّل و نور دوم؟ یا ناچاریم همان نور اوّل را بگوییم که ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَاْلآخِرُ﴾، چون هر جا برویم همان است. اگر ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ و هر جا و هر شرایطی که داشته باشید فیض او با شما است، ما از او بیرون نیامدیم تا نوبت به دیگری برسد و به دیگری اشاره کنیم و بگوییم این دومی است. اگر از او بیرون نیامدیم او تحت شمارش قرار نمیگیرد، پس این سخنی که جناب فخر رازی از واحدی نقل کرده است که اگر کسی بگوید: ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ و منظورش الوهیتِ این موجودات نباشد و منظور این باشد که خدا سومیِ سه تا موجود است ، نه سخن واحدی درست است و نه امضای جناب رازی، برای اینکه خدا اصلاً تحت عدد در نمیآید و «واحدٌ لا بعدد» است و اگر تحت عدد نیامد ﴿ثالث ثلاثة﴾ نیست، او «ثالث اثنیین» است نه ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾.
خود حضرت هم فرمود که وحدانیت عدد برای تو است نه اینکه تو واحدِ وحدتِ عددی هستی. آن بزرگانی هم که فرمودند: خدا واحد عددی است، همانها گفتند که ذات اقدس الهی اصلاً ماهیت ندارد و وقتی ماهیت نداشت مقولهٴ جوهر نیست چه رسد که مقولهٴ عرض و مقوله کم و مانند آن باشد. وحدانیتِ عدد برای اوست؛ یعنی عدد مظهر تو است همان طوری که واحد مظهر تو است وگرنه عددیت با الوهیت سازگار نیست، چه اینکه در بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) به صورت باز و روشن دارد که «واحدٌ لا بِعَدَدٍ وَ دائمٍ لا بأمدٍ وَ قائمٌ لا بِعَمَدٍ» این سه بیان از جملههای نورانی اهل بیت (علیهم السلام) است که قائم است اما عمادی ندارد، ستونی ندارد و تکیه گاهی ندارد، برخلاف موجودات دیگر که عمادشان خداست و میگوییم: «یا عِمادَ مَن لا عِمادَ لَه» که این «یا عِمادَ من لا عِمادَ لَه» معنایش این نیست که کسی که تکیه گاه ندارد تو تکیه گاه آنهایی! معنایش آن است که کسی که بفهمد تکیه گاهی ندارد آنگاه تو او را خوب حفظ میکنی: «یا حِرزَ مَن لا حِرزَ له یا عِمادَ من لا عِمادَ له» بنابراین خدا <قائمٌ لابِعَمَدٍ> است و موجودات دیگر قائم به عمداند (این یک)، <دائِمٌ لابِاَمرٍ>؛ ذات اقدس الهی موجودی دائمی است اما دوام او زمر و زمانی نیست که دائِم زمانی باشد، چون او خالق زمان است نه موجود زمانیِ مستمر (این دو)، <واحدٌ لا بعدد> ؛ وحدت عددی ندارد، چون عدد کمّ است و عرض است و جزء بحثهای ماهوی است و ذات اقدس الهی فوق همهٴ اینهاست (این سه). اگر وحدتش عددی نیست کسی بگوید: ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ و غرض آمارگیری و رَقَم پردازی باشد ولو قائل به الوهیت ما عد¬ای خدا نباشد، باز سخن ناصوابی گفته است.
خداوند «سادس خمسه» است نه «سادس سته». الآن اگر ما پنج تا خودکار داشتیم، پنج بعلاوهٴ یک میشود شش؛ اما اگر ما پنج تا موجود داشتیم پنج بعلاوهٴ خدا مساوی با پنج؛ یعنی پنج نفر که نشستند خدا با آنها است و پنج بعلاوهٴ خدا مساوی است با پنج، چون خدا دیگر تحت رقم درنمیآید، چرا؟ چون اگر چیزی بخواهد تحت رَقَم در بیاید باید جای خاص داشته باشد و دیگر در این پنج تا نباشد و در کنارش یک پنجمی قرار بگیرد که آن وقت میشود ششمی؛ مثل اینکه پنج نفر نشستند و یک شخص ششمی آمد کنار اینها که میشود <سادس سته> و الآن شدند شش نفر؛ ولی خدا با این پنج نفر است و این پنج نفر به علاوهٴ خدا مساوی است با پنج نفر، چرا؟ چون ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾. وقتی آن اوّلی را دارید میشمارید میبینید که خدا آنجا حضور دارد، دومی را میشمارید میبینید که خدا آنجا حضور دارد، فاصلهٴ بین اوّل و دوم که کسی نیست آنجا خدا حضور دارد، سومی را میشمارید میبینید که خدا حضور دارد، در فاصلهٴ بین دومی و سومی و اوّلی و سومی خدا حضور دارد، چهارمی را که میشمارید میبینید که خدا حضور دارد، فاصلهٴ سومی و چهارمی و همچنین فاصلهٴ دومی و چهارمی و فاصلهٴ اوّلی و چهارمی همهٴ اینها خدا حضور دارد، پنجمی که برسید میبینید که مثل گذشته است. انسان از احاطهٴ او بیرون نیست تا اینکه بگوید این پنج بعلاوهٴ خدا میشود شش؛ وقتی گفت پنج بعلاوهٴ خدا میبیند که باز پنج است. برهان مسئله را در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» مشخص کرد و فرمود: ﴿وَلا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَلا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ﴾؛ ولی درباب کلبی که در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» بود اینچنین نیست. آنجا اگر بخواهند حیوانات را سرشماری کنند میگویند هشت تا که هفت تا اصحاب کهفاند و یکی هم حیوان، بخواهند اجسام را سرشماری کنند میگویند هشت تا، بخواهند نفسکشها را سرشماری کنند میگویند هشت تا، آنها که جا میخواهند و متمکن¬اند و مکان طلب میکنند، سرشماری میکنند و میگویند هشت تا و اگر فقط بخواهند انسانها را سرشماری بکنند میبینند که اینها هفت تا انسانند. چه اینکه اگر رمهٴ گوسفند هم باشد، صد تا گوسفند باشد و یک راعی و چوپان باشد باز میگویند که صد تا است و نمیگویند صد و یکی، برای اینکه هم جنس نیستند؛ اما اگر بخواهند مکان طلب بکنند یا اجسام طلب بکند یا حیوان به معنای اعم را سرشماری بکنند، آن راعی با آن صد گوسفند را حساب میکنند و میگویند صد و یک حیوان یا جای صد و یک نفر را ما میخواهیم یا صد و یک جسم اینجاست. برای ذات اقدس الهی به هیچ وجه تحت رَقَم درنمیآید؛ یعنی تا انسان همان اوّلی را میخواهد حساب بکند میبیند که خدا اینجا حضور دارد، دومی را شماره کند میبیند که خدا اینجا حضور دارد بدون امتزاج و بدون التقاط و بدون اختلاط. چون به همان دلیل است که واحد اطلاق میشود؛ اگر <واحدٌ لا بِعَدَدٍ> ، رابع لا بعدد است، ثالث لا بعدد است، خامس لا بعدد است، سادس لا بعدد است. همان واحد اینجاست یا آن واحد غیر عددی وقتی روی پنج بیاید میشود سادسِ خمسه، چون واحد غیر عددی است یا آن واحد غیر عددی اگر روی ثلاثه بیاید میشود رابع ثلاثه نه رابع اربعه. این واحد اگر بعلاوهٴ ثلاثه باشد میشود رابع ثلاثه؛ اما اینها ثلاثهاند و دیگر نمیشود گفت که ثلاثهٴ بعلاوهٴ این واحد میشود چهار. سه نفر بعلاوهٴ خدا باز سه نفرند یا پنج نفر بعلاوهٴ خدا باز پنج نفرند، چرا؟ چون این <واحدِ لا بعدد> وقتی باخمسه هماهنگ شد میشود سادسِ خمسه نه سادسِ سته و آنکه واحد بالعدد است اگر کنار خمسه قرار بگیرد میشود سادسِ سته. یک بعلاوهٴ پنج میشود شش؛ اما خدای بعلاوهٴ پنج نفر مساوی است با پنج، چون <واحد لا بالعدد> است. این <واحد لا بالعدد> و همین <واحد لابالعدد> اگر روی پنج نفر اضافه شد و خواستیم بگوییم که این <واحد لا بالعدد> به این پنج نفر احاطه دارد، این میشود سادسِ خمسه که همان واحد لا بالعدد است و اگر وقتی پنج نفر یک جایی نجوا میکنند و خدا هم _معاذالله_ واحد عددی بود، خدای بعلاوهٴ پنج نفر میشدند شش؛ ولی الآن حساب میکنیم و میگوییم که خدا بعلاوهٴ آن پنج نفر مساوی است با پنج. پرسش:...پاسخ: خدا اگر واحد است، همین واحد اگر در کنار ثلاثه قرار بگیرد میشود رابع؛ اما آیا وحدت عددی دارد یا نه؟ اگر وحدت عددی میداشت این واحد بعلاوهٴ ثلاثه میشد اربعه؛ ولی خدا میفرماید که این واحدِ بعلاوهٴ ثلاثه مساوی است با ثلاثه، معلوم میشود که عدد نیست.
اگر واحد است، همان واحد وقتی با ثلاثه شد میشود رابع، با خمسه شد میشود سادس، چون واحد غیر عدد که داشتیم، سادس غیر عدد، سابع غیر عدد، رابع غیر عدد هم داریم. این یکی اگر واحد بود لا بالعدد رابع است، خامس است، سادس هم است لابالعدد؛ یعنی اگر بعلاوهٴ آن معدودهای دیگر شما به حساب بیاورید باز میبینید که چیزی بر معدودها افزوده نشد از نظر عددی؛ ولی دربارهٴ کلب اینچنین است؛ کلب چون هم نوع آن انسانها نبود شما اگر بخواهید سرشماری کنید میگویید: یک کلب است و هفت نفر اصحاب رقیم؛ ولی اگر خواستید حیوانات را سرشماری کنید میگویید: هشت تا حیوان، اجسام را سرشماری کنید میگویید: هشت تا جسم، متمکن¬ها را سرشماری کنید میگویید: هشت تا متمکن داریم و مانند آن؛ اما ذات اقدس الهی به هیچ وجه تحت شمارش درنمیآید که اگر با موجودات دیگر علاوه کردیم رقم اضافه بشود.
سورهٴ «مجادله» شبیه سوره «کهف» نیست، چون برهان در سورهٴ «کهف» نیست در سورهٴ «مجادله» است؛ فرمود: ﴿وَ لا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَلا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا﴾ که همان ذیل است و برهان مسئله را در ذیل آیه دارد. اگر خدا با همه و در هر شرایطی باشد پس تحت رقم نمیآید؛ مثل همان مثالی که ذکر شده که ما اگر یک نور نامتناهی میداشتیم، آن وقت آن نور نامتناهی را نمیشود گفت که نور نامتناهی بعلاوهٴ نور آفتاب مساوی است با دو تا نور! نه، نور آفتاب، نور ماه، مریخ¬، مشتری و زحل مثلاً پنج تا نور داریم و یک نور نامتناهی فرض کنید که این نور نامتناهی بعلاوهٴ آن پنج نور مساوی است با پنج، برای اینکه آن رقم جدایی ندارد. آن نور نامتناهی در تک تک اینها و در فواصل اینها حضور و ظهور دارد و خاصیتش این است، لذا در مسئلهٴ سورهٴ «کهف» فقط تفاوت در نوع است که او را از رقم بیرون آورده، لکن در سورهٴ مبارکهٴ مجادله تفاوت در متناهی و نامتناهی بودن است و برهان مسئله را هم ذیل آیه ذکر فرمود.
تبیین ثالث ثلاثه در آیه شریفه
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾، آیا ﴿ثالث ثلاثه﴾ همان اَب و اِبن و روح القدس است که بعضیها گفتند؟ یا خدا و مسیح و مادر او است؟ که این هم یک احتمال دیگری است و در پایان همین سورهٴ مبارکهٴ مائده آیهٴ 116 اینچنین آمده است: ﴿وَإِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛ آیا تو گفتی که من و مادرم را دو تا اله اتخاذ کنید غیر از خدا؟ یعنی غیر از الوهیت الله برای خودتان و برای مادرتان الوهیت قائل شدی؟ عیسای مسیح که اینچنین سخنی نگفت؛ منتها این عتاب به مردم و خطاب به عیسای مسیح در قیامت است. عیسی عرض کرد: ﴿سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لی بِحَقِّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَلا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ﴾؛ من به اینها چیزی نگفتم مگر اینکه تو مرا امر کردی بگویم و آن این بود که گفتم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُم﴾. پس تثلیث این احتمال را هم دارد. به هر تقدیر کسانی که به الوهیت مسیح نظر دادند یا قائل به تثلیث شدند به هر دو وصف کافرند. ذات اقدس الهی قرآن را به عنوان نور نازل کرده است و یک کتاب فنی یا یک کتاب علمی محض نیست و فوق علم و عقل است. کتابهای علمی مثل فلسفه و کلام و امثال ذلک یک کتاب علمی است که به درد خواص میخورد؛ اما قرآن که نور است هم برای هدایت مردم عامی است و هم برای هدایت خواص، هم برهان عقلی اقامه میکند و هم آن توان را دارد که برهان عقلی را تنزل بدهد که تودهٴ انسانها هم بفهمند، لذا مطلب را خیلی تنزل میدهد و به مسیحیان میفرماید که شما که دربارهٴ عیسی و دربارهٴ مادرش نظر دادید که مثلاً اینها الهاند، شما حساب بکنید که آیا کسی که محتاج است، کسی که مخلوق است و کسی که نبوده و پیدا شد و بعد هم در آیندهٴ نزدیک یا دور میمیرد آیا چنین کسی لایق الوهیت است؟ در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» از خلقت عیسای مسیح سخن به میان آورد که آنجا بحثش گذشت؛ آیهٴ 59 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این بود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾؛ اگر عیسای مسیح پدر نداشت، آدم صفی هم نه پدر داشت و نه مادر، آنکه جریانش مهمتر است. که پس از خلقت او قرآن سخن به میان میآورد و بعد میفرماید که چیزی که مخلوق است نمیتواند اله باشد. در این آیهٴ محل بحث از نیاز مسیح و مادرش سخن به میان میآورد و فرمود که
علت شبهه الوهیت درباره حضرت مسیح
﴿مَا الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ﴾؛ اوّلاً عیسی جزء رسالت سِمَت دیگری نداشت و انبیای مثل او فراوان بودند و آمدند و رفتند. چطور دربارهٴ انبیای دیگر که رسالت داشتند و رحلت کردند شما نظر به الوهیت ندادید و دربارهٴ عیسی نظر میدهید؟ اگر دربارهٴ خلقت اوست که بدون پدر خلق شد آدمِ صفی بدون پدر و مادر خلق شد که مشکلش از عیسی مسیح بیشتر است! و اگر دربارهٴ رسالت اوست مرسلینِ مثل او زیاد بودند و آمدند و رحلت کردند و او هم در آیندهٴ نزدیک یا دور رحلت میکند. پس ﴿مَا الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاّ رَسُولٌ﴾ که ﴿قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ﴾ و او یک رسول نوی نیست و انبیای قبل از او هم آمدند و رحلت کردند او هم مثل اینها است. دربارهٴ مادرش هم او مصدِّق است؛ همان طوری که خود عیسای مسیح به ربوبیت الهی معتقد بود و مردم را به توحید دعوت میکرد، مادر او هم اینچنین است. در سورهٴ مبارکهٴ «تحریم» آیهٴ دوازده سوره «تحریم» فرمود: ﴿وَمَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ﴾ تا اینکه میفرماید: ﴿وَصَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَکُتُبِهِ وَکانَتْ مِنَ الْقانِتینَ﴾. اگر او وحی الهی را تصدیق می¬کند، ربوبیت حق را تصدیق میکند و خودش هم قانت و خاضع و خاشع در پیشگاه الهی است چه دلیلی دارد که شما فتوا به الوهیت مادر او بدهید، اینها در سطح بالا یا متوسط بود. در سطحهای نازل میفرماید که شما نگاه کنید: ﴿وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ﴾؛ عیسی و مادرش هر دو غذا میخوردند؛ یعنی موجودی بودند محتاج، محتاج نمیتواند که إله باشد. این طور ساده حرف زدن در کتابهای علمی و فنی محض نیست، لذا ذات اقدس الهی به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطاب میکند و فرمود: ﴿انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اْلآیاتِ﴾؛ ببینید که ما چقدر مطلب را مثل دو دو تا چهارتا روشن میکنیم و بعد اینها مصرف از حق میشوند! الآن بسیاری از شما سطوح عالیه را طی کردید، درس خارج خواندید، کلام و حکمت و فلسفه خواندید؛ اما تا این آیهٴ هفت معنا بشود خیلی طول کشید چه رسد برای کسانی که اهل تفسیر نیستند. آنگاه آیا برای تودهٴ مردم این آیهٴ سوره «مجادله» قابل حل است؟ هرگز! اما همین معنا را ذات اقدس الهی به بیان ساده، رقیق و نرم که تودهٴ انسانها بفهمند در آیات دیگر به صورت مَثَل ذکر میکند که مَثَلِ خدا این است، عدم تناهی خدا این است، حضور خدا این است که این را به صورت مَثَل ذکر میکند. خدا مِثل ندارد. ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾؛ اما ﴿لِلَّهِ المَثَلُ الأَعْلَی﴾. همین بیان را که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» و مانند آن به عنوان توحید ذکر کرده است، اینجا میبینید که خیلی ساده و در حدِّ فهم یک انسان ابتدایی سخن میگوید و میگوید که اینها غذا میخورند و خدا که اهل غذا نیست، اینها احتیاج دارند و اگر غذا نخورند نمیتوانند به حیاتشان ادامه بدهند، ضعیف میشوند، ناتوان میشوند و خدا که به <کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ> است. این مطلب حق است که شما گاهی میگویید این موجود متناهی است یا امکان فقری دارد و نمیتواند خدا باشد، این یک برهان معقولی است و یک وقت ساده حرف میزنید که همه بفهمند و میگویید که عیسی و مادرش غذا میخورند، محتاج به غذا هستند و خدا که احتیاج ندارد، پس اینها خدا نیستند. میبینید که حرف، حرفِ منطقی است و به صورت شکل دوم تقریر شده است؛ اما خیلی ساده است. هیچ کس روی زمین نیست که بگوید من این قسمت از آیهٴ سورهٴ «مائده» را نمیفهمم، چون قرآن ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است؛ اما خیلیها هستند که ممکن است بگویند ما آن آیهٴ هفت سورهٴ «مجادله» را نمیفهمیم و این باید مدتها درس بخواند که درست هم میگوید؛ اما همان مضمون در جای دیگر به صورت مَثَل بیان شده است که اینها محتاجند و خدا محتاج نیست، پس اینها محتاج نیستند که شکل دوم منطقی است اما خیلی روان است: ﴿کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ﴾ این طور حرف زدنها در کتابهای فنی نیست، چون کتابهای فنی مخاطبینِ خاص دارد: ولی قرآن که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است باید طرزی حرف بزند که هیچ کس نتواند بگوید که من نفهمیدم. قرآن مطلبی ندارد که کسی بگوید من آن مطلب را نفهمیدم؛ ولی آیات عمیقی دارد که دَرکَش برای خیلیها مقدور نیست که مضمون همان آیات و مطلب همان آیات به صورت مَثَل، نرم، رقیق و ساده در آیات دیگر بیان شده است. همان طوری که امام سجاد (سلام الله علیه) فرمود: ـ طبق نقل مرحوم کلینی و مرحوم صدوق که هم مرحوم صدوق در توحید نقل کرد و هم مرحوم کلینی در کافی که ـ ذات اقدس الهی میدانست که در آخر الزمان اقوام متعمِّق میآید لذا سورهٴ «اخلاص» را و اوایل سورهٴ مبارکهٴ «حدید» تا ﴿وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ را نازل کرد که احدیت خدا یعنی چه؟ صمدیت خدا یعنی چه؟ ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالبَاطِنُ﴾ که در اوایل سورهٴ «حدید» است یعنی چه؟ این مقدور همه نیست؛ اما همین مطلب را به صورت یک نور روشن و ساده که همه بفهمند در قرآن کریم بیان شده است. لذا در ذیل همین آیه به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطاب میکند و فرمود: ﴿انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اْلآیاتِ﴾؛ ببین آن مطلب را مثل دو دو تا چهار تا روشن میکنیم و بعد اینها برمیگردند: ﴿انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اْلآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّی یُؤْفَکُونَ﴾؛ کار ما را هم ببین، کار اینها را هم ببین! ما چقدر مطلب را ساده میکنیم که همه بفهمند! اینها از آن طرف مأفوکاند و مصروفاند، چه کسی اینها را منصرف میکند؟ احبار و رهبان اینها را منصرف میکنند یا تقلید باطل اینها را منصرف میکند؟ به هر تقدیر ﴿ثُمَّ انْظُرْ أَنّی یُؤْفَکُونَ﴾ و آنگاه برهان دیگری اقامه کرد که مشابه آن برهان را وجود مبارک ابراهیم اقامه کرد ، فرمود: ﴿قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعاً﴾؟ در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» قبلاً گذشت که از عیسی چه کاری ساخته است؟ خدا اگر بخواهد عیسی و مادرش همه را یک جا هلاک بکند ﴿وَمَن فِی الأَرْضِ جَمِیعاً﴾ و همه را از بین ببرد و بعد یک نسل نو بیاورد، از اینها چه کاری ساخته است؟ در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ هفده گذشت که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئًا إِنْ أَرادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا﴾؛ اگر خدا بخواهد عیسی و مادرش و اهل زمین را یک جا هلاک بکند و بعد نسل نو بیاورد: ﴿إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ﴾ از اینها چه کاری ساخته است؟ کسی که مرگ و حیاتش در اختیار او نیست اینکه خدا نیست. این برهان را در آیهٴ هفده سورهٴ مبارکهٴ «مائده» بیان کرد. اینجا هم میفرماید: ﴿أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعاً﴾؟ از عیسی چه کاری ساخته است؟ اگر دیدید که او پرندهای ساخت خودش گفت که باذن الله است و شما هم اعتراف کردید که آن باذن الله بود و قبل از او موسای کلیم یک تکه چوب خشکی را به اذن ما به صورت یک افعی و اژدها و مار دَمان درآورد، پس چرا دربارهٴ او حرف نمیزنید؟ عیسای مسیح یک تکه خاک یا یک تکه گل را به صورت پرنده درآورد و او هم یک تکه چوب خشک را به صورت اژدها درآورد که هر دو به اذن الله است؛ نه این خالق ذاتی است و نه آن خالق ذاتی و کار هر دو هم یکی است. حیات دادن به اذن خدا هم به چوب خشک است و هم به گل؛ اینجا﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی فَتَنْفُخُ فیها﴾ است و آنجا هم ﴿أَلْقِ ما فی یَمینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾ است، آنجا هم به موسای کلیم فرمود که القاء کن و ما او را به صورت مار درمیآوریم و اینجا هم به عیسای مسیح فرمود که بِدَم و ما او را به صورت پرنده درمیآوریم وگرنه از اینها که کاری ساخته نیست والله هو السمیع العلیم. مشابه همین بیان را ذات اقدس الهی به زبان ابراهیم خلیل بیان کرد که ابراهیم خلیل به عمویش آذر گفت که ﴿لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَلا یُبْصِرُ﴾ که مشابه همان برهان است.
«والْحَمْدُ لِلّهِ رَبّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است