- 624
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 57 تا 59 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 57 تا 59 سوره مائده"
- قرار دادن دین به عنوان بازیچه از طرف کافران
- محکوم نکردن عموم اهل کتاب از طرف قرآن کریم
- کیفیت برقراری موالات نسبت به مسیحیت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفّارَ أَوْلِیاءَ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ ﴿57﴾ وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَ لَعِبًا ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ ﴿58﴾ قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فاسِقُونَ﴿59﴾
خلاصه مباحث گذشته
قرآن کریم که حقایق را تبیین میکند, گاهی به صورت امر و نهی بیان میکند و گاهی هم علل و فوائد امر را ذکر میکند و گاهی هم علل و مضار آن منهی عنه را یاد میکند و مانند آن. اگر مطلبی را ذکر فرمود برهان آن مطلب یا منافع و مَضارّ آن مطلب را هم تشریح میکند تا به صورت ﴿یعلمهم الکتاب و الحکمة﴾ در بیاید. اگر ادلهٴ شیئی را ذکر نکرد یا منافع یا مَضارّ یک شیء را ذکر نفرمود و تعبد محض شد, چنین چیزی به عنوان تبیین آیات نیست و به عنوان تعلیم کتاب و حکمت نیست (این یک نکته).
نکتهٴ دیگر همان بود که قبلاً اشاره شد که اگر مطلبی را قرآن کریم با اصرار و به عبارتهای گوناگون بیان میفرماید برای اهمیت آن مطلب یا خطری که احیاناً در پیش است میباشد. جریان دوست یابی و گرایش قلبی و معنوی مسلمانها نسبت به اهل کتاب یعنی یهودیها و مسیحیها خطرهای فراوانی را دارد و «المرءُ علی دینِ خلیلهِ و قرینهِ» و بسیاری از مفاسدی که دامنگیر اسلام و مسلمین شد برای رعایت نکردنِ همین مسئلهٴ گرایشهای معنوی به اهل کتاب بود.
یک وقت انسان رابطه دارد اما رابطهٴ حقوقی دارد و رابطهٴ متقابل دارد که چیزی میخرد و چیزی میفروشد و مانند آن; ولی این ارتباط به امور معنوی راه پیدا نمیکنند یعنی به محبت و گرایشهای درونی راه پیدا نمیکند, چنین چیزی ضرر ندارد, البته با رعایت اولویت حوزه اسلامی, انسان میتواند با غیر مسلمان معامله بکند و چیزی بخرد و چیزی بفروشد و مانند آن.
کیفیت برقراری موالات نسبت به مسیحیت
داد و ستد غیر از برقراری موالات است و آن تولّی و تبرّی که از فروع اساسی دین است در همهٴ امور باید باشد. ممکن است انسان کالایی داشته باشد و به یک مسیحی بفروشد یا یک کالایی را از یهودی بخرد; اما تولّی و تبرّی در جای خود باید محفوظ باشد.
آنچه را که دین نهی میکند مسئلهٴ رابطهٴ اقتصادی و مانند آن نیست که چیزی نخرید و چیزی نفروشید, بلکه آن چیزی را که دین نفی میکند اموری را نفی میکند که با آن خطوط کلی فروع دین ناهماهنگ باشد ما تولّیمان و تبرّیمان جزء فروع اساسی دین ماست; یعنی قلباً باید به یک عده گرایش داشته باشیم و از یک عده بیزار باشیم این تولّی و تبرّی که جزء فروع دین است و یک مسلمان متعهد وقتی فرزندش را به توحید آشنا میکند و میگوید خدا یکی است و امام دوازده تا, فروع دین را هم یادش میدهد و اینها جزء سنتهای خوبی بود که در بین ما رواج داشت و حالا متأسفانه کم شد; یعنی قبلاً بچهها را به این امور آشنا میکردند که خدا یکی است و ائمه هم (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) دوازده تا هستند و اسامی مشخصِ اینها را ذکر میکنند و فروع دین هشتتاست مثلاً که یکیاش تولّی است و دیگری تبرّی است, آن وقت تولّی و تبرّی را هم معنا میکردند.
بنابراین باید بین این دو امر کاملاً تفکیک کرد: یکی اینکه اسلام جهانی است اسلام جهانی است نه به این معنا که حالا که عرضه شد جهانیان میپذیرند, بلکه این میتواند جهان را اداره کند و جهانیان اگر بپذیرند زنده میشوند و مانند آن. یک معنای جهانی بودنِ اسلام این است که با اینکه میداند یک عده اهل کتاباند و یک عده ملحدند, در چنین جامعهای و جهانی اسلام قابل پیاده شدن است و زندگی مشترک داشتن است. این به آن معناست که اگر شما خواستید رابطه اقتصادی یا غیر اقتصادی داشته باشید خرید و فروش را با تولّی و تبرّی مخلوط نکنید, اگر کسی از مرز اسلام بیرون است شما از او متبری هستید تبرّی دارید; نسبت به او محبت معنوی نداشته باشید، گرایش نداشته باشید، علاقه نداشته باشید, اخلاق آنها را نپذیرید و مانند آن.
اصرار قرآن بر اینکه شما بیگانگان را به عنوان ولیّ قبول نکنید, به عنوان محبوب قبول نکنید به عنوان ناصر قبول نکنید و برای آن است که آثار آنها در شما ظهور میکند. این را گاهی به صورت نهی ذکر میکند و گاهی به صورت امر در داخله حوزه اسلامی ذکر میکند و میفرماید: ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾ که این امر است برای اینکه این جمله خبریهای است که به داعی انشا القا شده است; یعنی «یا ایها الذین امنوا اتخذوا بعضکم بعضاً اولیاء» و اینکه خبر نمیدهد تا ما بگوییم مؤمنین نسبت به یکدیگر این چنین نیستند تا ـ معاذ الله ـ بشود کذب, بلکه این امر است منتها به صورت جملهٴ خبریه بیان شده; یعنی بر مؤمنین و مؤمنات واجب است که اولیای یکدیگر باشند و احباب یکدیگر و انصار یکدیگر باشند.
گاهی هم نهی میکند نظیر همین آیاتی که قبلاً بحث شد که میفرماید: ﴿لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أولیاء﴾; اینها را احبابتان یا انصارتان قرار ندهید و جای تبرّی را با تولّی اشتباه نکنید, آن تولّی و تبرّی سر جایش محفوظ باشد و خرید و فروش و داد و ستدهای عادی هم سر جایش محفوظ باشد. این را گاهی معلَّل میکند و میفرماید: ﴿بعضهم اولیاء بعض﴾; آنها با یکدیگر گرایش دارند, یار و یاور یکدیگرند و شما اگر نسبت به آنها دوستی داشته باشید دوستی یک جانبه است به سود شما نیست و اگر ناصر آنها باشید نصرتِ یک جانبه است و به سود شما نیست و روزی که شما نیاز به کمک آنها دارید دست آنها برای کمک به سوی شما دراز نخواهد شد.
این را در جملهٴ قبل یعنی آیهٴ 51 سورهٴ «مائده» فرمودند: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ﴾ چرا؟ چون ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾, لذا اگر کسی آنها را ولیّ خود و محبوب خود قرار داد و گرایش روحی پیدا کرد ناگزیر بر اساس «المرءُ علی دینِ خلیلِه» به آن سَمت جذب میشود, لذا فرمود ﴿وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾.
عقد ولا قرار ندادن با استهزاءکنندگان دین خدا
اما در این آیهٴ محل بحث که اکنون تلاوت شد میفرماید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفّارَ أَوْلِیاءَ﴾ که این را معلل کرده است تا بشود تعلیمِ کتاب و حکمت, تا بشود تبیین و صِرف تعبد نیست. فرمود کسانی که از دین شما بیگانهاند ولی دین شما را مسخره میکنند و به بازیچه میگیرند نسبت به آنها عقد ولا برقرار نکنید, دوستتان نباشند, منصورتان نباشند, از آنها نصرت نخواهید و آنها را در مسائل فکری و دینی یاری نکنید چرا؟ تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است; هم وصف برای مؤمنین ذکر شده است هم وصف برای اهل کتاب ذکر شده است وصفی که برای مؤمنین ذکر شده است همان ایمان و تقواست. ایمان اقتضا میکند که انسان اولیای الهی را ولیّ خود بداند و انصار حق را منصور خود و ناصر خود بداند و کسی که دین خدا را مسخره میکند و به بازی میگیرد نسبت به او عقد ولا برقرار نکند.
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا أَوْلِیاء﴾ خواه آنها اهل کتاب باشند مثل یهودیها و مسیحیها, یا اهل کتاب نباشند نظیر مارکسیستها و مانند آن. آنها از این جهت که اسلام را به استهزا گرفتند یکسانند, لذا فرمود: ﴿من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم والکفار﴾ و تعلیق حکم بر وصف هم مشعر به علیت است, اینجا نفرمود «لا تتخذوا الیهود و النصاری اولیاء» که آیهٴ 51 این چنین بود در آیه 51 یک علت ذکر کرد که فرمود: ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾ و در این آیه محل بحث علت دیگر ذکر کرد که فرمود: آنها ﴿اتخذوا دینکم هزواً و لعباً﴾, خب اگر کسی دین شما را مسخره میکند چگونه شما نسبت به او تولّی دارید؟
قرار دادن دین به عنوان بازیچه از طرف کافران
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾ و این هم به عنوان پیشه و حرفه آنهاست; یک وقت است که آنها به عنوان رهگذر گاهی بعضی از مراسم را مسخره میکنند و یک وقت است که این را به عنوان ابزار بازی اخذ کردند: ﴿اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾ که این حرفه است, اتّخاذ است یعنی این را به عنوان ابزار بازی گرفتند; هم مسخره میکنند و هم ابزار بازی است. ابزار بازی آیا یعنی فقط میخندند یا شما را از آن جهت که مسلمانید بازی میگیرند؟ شما را از آن جهت که مسلمانید به بازی گرفتند معلوم میشود که برای شما هیچ حرمتی بیش از حدّ بازیچه قائل نیستند, لذا در آیاتی که قبلاً بحث شد آنجا ذات اقدس الهی معلل کرد و فرمود شما آنها را دوست دارید ولی آنها دوست ندارند که میشود دوستیِ یک جانبه، دوستی یک جانبه میشود بازیچه, چون توپ همیشه در اختیار بازیگر است و بازیگر که در اختیار توپ نیست, این چوگان است که راه گوی را مشخص میکند.
فرمود فرق نمیکند ﴿من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم﴾ مثل یهودیها و مسیحیها یا کافران باشند. بعضیها فکر میکردند که این کفار عطف عام بر خاص است; ولی ظاهراً به قرینه تقابل چون تفصیل قاطع شرکت است مگر آنجا که به دلیل خارج شد منظور از این کفار کافران غیر اهل کتاباند گرچه بر گروهی از اهل کتاب کافر اطلاق شده است.
غیر اهل کتاب بودن کفار در آیه
﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ و مانند آن; اما چون قرینهٴ تفصیل است و تفصیل قاطع شرکت است ما از این کفار غیر اهل کتاب را اراده بکنیم و از خود اهل کتاب هم یهودیها و مسیحیها و مانند آن را اراده بکنیم مناسبتر است تا اینکه بگوییم عطف عام است بر خاص, البته عطف عام بر خاص در بعضی موارد هست; اما غالباً عطف نظیر بر نظیر است یا عطف خاص بر عام است برای یک نکتهای مثل ﴿حافظوا علی الصلوات والصلاة الوسطی﴾ که این عطف خاص است بر عام.
در همین آیه هم و آیهٴ بعد هم از باب ذکر خاص بعد از عام هم مطلبی داریم; اما معمولاً عطف یا عطف نظیر بر نظیر است یا عطف ذکر خاص بعد از عام ذکر عام بعد از خاص هم در قرآن هست; ولی با قرینه باید استنباط کرد. اینجا هم میتوان گفت که منظور از کفار, کفارِ غیر اهل کتاب است. ولی منظور آن است که اهل کتاب نوعاً این چنیناند و آنهایی هم که دشمنی ندارند انسان نسبت به آنها دشمنی ندارد; یعنی عداوت و بغضاء داشته باشد به این معنا که اِعمالی بکند نیست; اما از آن جهت که آنها بر باطلاند نباید محبت یک باطل و مبطل را به دل راه داد و تبرّی سر جایش محفوظ است.
بعد فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾; اگر مؤمن هستید در مسئلهٴ تولّی و تبرّی تقوا داشته باشید گرچه تقوا یعنی وقایهگیری و جُنّه و سپرگیری که یک امر جامعی است و انجام واجبها و پرهیز محرّمها را به همراه دارد; اما مصادیقش در موارد گوناگون فرق میکند. اینجا هم مصداق کامل تقوا در تولّی و تبرّی است; نسبت به اولیای الهی تولّی داشته باشید و نسبت به غیر مسلمان تبرّی داشته باشید. بعد همین مطلب را در آیهٴ بعد از باب ذکر خاص بعد از عام تشریح کرد و فرمود: ﴿وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾. آنجا اصل دین را ﴿هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾ میدانند و اینجا نماز را یا مناداتِ برای نماز را مسخره میکنند. این تعلیق حکم بر وصف که مشعر به علیت است از دو طرف است; یعنی مخاطبین که مؤمناند به عنوان ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾ یا به عنوان ﴿یا ایها الذین امنوا﴾ خطاب شدند; یعنی ایمان تولّیِ حق و تبرّیِ از باطل را اقتضا میکند. نسبت به آنها هم دلیل این است که ﴿اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾.
حالا همین معنا را جزئیتر بیان کرد که به حسّ آنها هم بیاید و فرمود: مگر نه آن است که شما هنگام نماز وقتی ندای به نماز میدهید و اعلان میکنید و اذان میگویید برای نماز, آنها این نماز را مسخره میکنند یا منادات به نماز را مسخره میکنند؟! ﴿وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها﴾ که این ضمیر یا به صلات برمیگردد که نزدیک است و یا به آن منادات برمیگردد: ﴿وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾ و چون نماز ستون دین است آنها وقتی ستون را به استهزا و لعب گرفتند خود دین را هم به استهزا و لعب میگیرند.
گاهی گفته میشود که اذان تنها نامی که از او در قرآن کریم برده شد همین آیه است: ﴿وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ﴾; ولی شاید آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» که ﴿إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِکْرِ اللّهِ﴾ آن هم همین باشد و ندای برای نماز جمعه همان اذان نماز جمعه است. اگر منظور از این ندای الی الصلاة اذان است این اذان در سورهٴ «جمعه» هم یاد شده است و مخصوص این آیه نیست.
معنا دار بودن اذان
مطلب دیگر آن است که گروهی میگویند که خردمندان از اهل کتاب نماز را که پیش درآمد آن به اصطلاح و مقدمهٴ آن أذان است, آن را مسخره نمیکنند بلکه أذان را به نیکی و عظمت یاد میکنند, برای اینکه آنها میگویند که مقدمهٴ عبادات مسیحیها همان ناقوس است یا مقدمهٴ عبادات یهودیها همان فوت کردن و دمیدن در بوق است و هیچ کدام از اینها پیامی ندارد; اما اذان پیامی دارد که انسان را به ذات اقدس الهی نزدیک میکند, اول از تکبیر شروع میشود: «الله اکبر, الله اکبر»، «اشهد ان لا اله الا الله» است, بعد دعوت به نبوت است, شهادت به رسالت و ولایت است, بعد مسئلهٴ دعوت به صلات است, دعوت به کار خیر است و در پایان انسان خود را به وحدانیت حق نزدیک میبیند اول «اشهد ان لا اله الا الله» است و بعد «لا اله الا الله» است و دیگر سخن از «اشهد ان لا اله الا الله» نیست این «لا اله الا الله» در پایان اذان همان «اشهد ان لا اله الا الله» است; اما وقتی انسان شهادت داد دیگر لازم نیست بگوید اشهد, چون خودِ همین مصداق شهادت است.
اینکه میبینید در باب ذکر و در دعا اول مثلاً مستحب است که انسان ده بار بگوید «یا الله» یا ده بار بگوید «یا رب» و در مراحل بعد بگوید ربِ, میگویند جا برای این یاء نیست; یعنی خاصیت دعا همان قربة الی الله است و انسان احساس میکند که به ذات اقدس الهی نزدیک شد حالا که نزدیک شد, در حال نزدیکی که دیگر جا برای ندا و حرف ندا و امثال ذلک نیست. به هر تقدیر این اذانی که از تکبیر شروع میشود و از شهادت به وحدانیت شروع میشود بعد به وحدانیت صرف ختم میشود, به مراتب اولیٰ و اشرف است از ناقوس و بوق مسیحیها و یهودیها که خود آنها اعتراف میکنند.
اگر این چنین است ذیل آیه برهان ذکر کرد و فرمود سرّ اینکه آنها نماز را یا منادات برای نماز را مسخره میکنند و به بازیچه میگیرند این است; ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾; اینها نمیفهمند.
رابطه ولایی بر قرار نکردن با غیرعاقل
اینکه فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾ یک دلیل دیگری است که شما با غیر عاقلها عقد ولا برقرار نکنید با دیوانه دوست نباشید یا با سفهاء دوست نباشید و اینها سفیهاند خیلی دشوار است که انسان بفهمد چگونه اینها سفیهاند؟ در همین کتاب شریف تحف العقول است که یک مرد مسیحی با یک لباس تمیزی وارد مدینه شد و بعضی از مسلمانهای صدر اسلام او را که دیدند گفتند «ما اعقلَ هذا النصرانی!» آنها خیال میکردند که عقل به همین تمیز بودن و لباس خوب پوشیدن و منظم راه رفتن و این سبک است, همین تمدنی که حالاها تعبیر میکنند گفتند «ما اعقل هذا النصرانی!» وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «مَه إنّ العاقل مَن وَحَّدَ الله», ساکت باش! این نه تنها اعقل نیست, عاقل هم نیست نه تنها جای اعقل گفتن که تعجب است نیست بلکه عاقل هم نیست: «إنّ العاقل مَن وَحَّد الله».
قرآن کریم کسی که از روش ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) فاصله بگیرد را سفیه میداند: ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾. خیلی سخت است که این مسائل عمیق دینی بررسی بشود تا مسلمان خود را عاقل بداند و آنها که وضع دنیاییشان خوب است ولی دینشان و آخرتشان و حیثیت انسانیشان گرفتار استهزا و بازیچه است سفیهاند آن وقت قرآن استدلال میکند, فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾, پس با غیر عاقل شما ولا برقرار نکنید, آنها را یاری نکنید و محبت آنها را در دلتان جا ندهید, چون غیر عاقلاند و کار آنها هم همین است که دین شما را مسخره کردند و در حقیقت روش ابراهیم خلیل را پشت سر گذاشتند: ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ که این میشود سفیه.
اینها که غیر عاقلاند چند گروهاند: بعضی اصلاً این معارف دینی را نمیفهمند و چون درک نمیکنند از نظر درک غیر عاقلند; یعنی عقل نظری ندارند. عدهای کاملاً درک میکنند و اسلام را خوب میشناسند; ولی میدانند که اسلام با منافع آنها درگیر است عقل عملی ندارند; یعنی عالماً عامداً حق را زیر پا میگذارند. در همین جریانهای اخیر آنها فهمیدند که اسلام چه میخواهد بگوید, اینها عقل عملی ندارند و عقلی که «ما عُبِدَ به الرحمٰن و اکْتُسَبِ به الجِنان» است را ندارند و این عقلی که «ما عُبِدَ به الرحمٰن و اکْتُسِبَ به الجِنان» است عقل عملی است که انسان بتواند با آن بهشت را کسب بکند و خدا را بندگی کند و اگر کسی این را نداشته باشد عاقل نیست.
گروهی هم از هر دو محروماند: نه عقل نظر دارند و در مسائل اندیشه پختهاند و نه مسائل عقل عملی دارند که در گرایشها و تصمیمگیریها رو به راه باشند. این سه گروه را قرآن میفرماید: ﴿قوم لا یعقلون﴾ و با اینها عقد ولا برقرار نکنید, برای اینکه اینها دین شما را مسخره میکنند و نه تنها دینتان را مسخره میکنند شما را به جرم تدیّنتان میرنجانند و از شما انتقام میگیرند به جرم اینکه حق با شماست. چطور در مجنونِ اَدواری میگویند که در زمان اِفاقه معامله عیب ندارد؟ پس تبعیض در جنون ممکن است. چطور عالِم بی عمل را دین میگوید دیوانه؟ چون «لم یکتسب به الجنه و لم یعبد الرحمان» با اینکه عالِم است, معاملهٴ با او که حرام نیست, چون میداند و عمل نمیکند و عالماً عامداً معصیت میکند. دین که او را عاقل نمیداند و عقل «ما عُبِدَ به الرحمٰن و اکْتُسِبَ به الجِنان» است. چطور رباخوار را دین دیوانه میداند؟ معامله با رباخوار باطل است؟ معاملهٴ ربوی باطل است نه معاملهٴ با رباخوار: ﴿الَّذینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاّ کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ﴾; او مخبّطانه قیام میکند و یک آدم مخبّطی است, برای اینکه آن «ما یعبد به الرحمان و یکتسب به الجنان» را ندارد; معنایش این نیست که حالا چون در بخشهای معنوی سفیه است در بخشهای مادی هم حکم سَفَه بر او جاری است.
یک وقت است که فعل را انسان میپسندد; یک وقتی فاعل را میپسندد آنها اگر کار خوبی کردند انسان کار خوب را میپسندد نه آن شخص را. اگر این چنین است همهٴ این احکام در صدر اسلام در مدینه پیاده میشد و با اینکه داد و ستد داشتند و گاهی آنها به یهودیها چیز میفروختند و از یهودها چیز میخریدند اما معذلک این آیات را مرتب در نماز و غیر نماز تلاوت میکردند: ﴿لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾.
برهانی که قرآن ذکر میکند این است که ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾ که هر سه گروه را شامل میشود. بعد کینهتوزی آنها را هم ذکر میکند و فرمود که ﴿قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فاسِقُونَ﴾; شما به اهل کتاب بگویید, حالا خصوص اهل کتاب نیست به کفار هم میتوانید بگویید, برای اینکه کفار و اهل کتاب هر دو دین شما را مسخره میکنند. اگر این چنین است فرمود شما به اهل کتاب بگویید, به طریق اُولیٰ به آنها هم خواهید گفت, بگویید که شما از ما انتقام نمیگیرید مگر به جُرم حقگویی ما فسق شما و عدل ما مایه عداوت شما نسبت به ماست ﴿هل تنقمون منا الا﴾ اینکه ما به خدا مؤمنیم (یک) و به آنچه به طرف ما نازل شده است یعنی قرآن کریم ایمان داریم (دو) و به آنچه قبل از قرآن کریم نازل شده است یعنی صحف انبیای گذشته (علیهم السلام) مؤمنیم (سه), ﴿وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فاسِقُونَ﴾ که این ﴿وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فاسِقُونَ﴾ که در ذیل این آیه است و ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾ که در ذیل آن آیه است برای استثنای اوحدیّ از اهل کتاب است.
محکوم نکردن عموم اهل کتاب از طرف قرآن کریم
قرآن هرگز همهٴ اهل کتاب را به یک حکم محکوم نمیکند, دربارهٴ بعضی از اهل کتاب فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ ُاَّمةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللّهِ﴾; بعضی از اهل کتاباند که مؤمن واقعیاند و تشنهٴ معارفاند و وقتی احکام قرآن به آنها عرضه بشود زود میپذیرند و اشک شوق میریزند: ﴿تَری أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ همه اینها را در مدح اهل کتاب ذکر میکند که اینها ﴿یَتْلُونَ آیاتِ اللّهِ﴾ هستند, آنها را استثنا میکند. آنها کسانی نیستند که دین خدا را یا نماز را یا اذانِ نماز را به عنوان مسخره و بازیچه بگیرند و آنها مستثنا هستند. آنها هم از ﴿لا یعقلون﴾ مستثنی و خارجند و هم از ﴿اکثرکم فاسقون﴾ خارجاند, چون از آنها به عظمت یاد کرده است و آنها در حقیقت مؤمن خواهند بود و اما اینجا هم که فرمود: ﴿وان اکثرکم﴾ برای رعایت همان اقلّی است و آنجا هم که فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾ که به صورت کلی ذکر کرد و اکثری نفرمود, فرمود همهٴ کسانی که دین را یا نماز را یا اذانِ نماز را مسخره میکنند و بازیچه میگیرند لا یعقلاند, این درست است و دیگر جا برای استثنا نیست; اما در این آیه فرمود: ﴿وان اکثرکم فاسقون﴾, چون همهٴ آنها اهل کینه و انتقام و امثال ذلک نیستند.
غرض این است که اهل کتاب هستند; منتها حجت به آنها نرسیده و اگر برسد ایمان میآورند, چه اینکه بعضیها وقتی آیات الهی به اینها عرضه میشد; ﴿تَری أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾. اگر به آنها برسد اینها مؤمن میشوند و اشک شوق میریزند; اما بعضیها هستند که این چنین نیست. پس آنچه که در آیهٴ 51 آمده و برهان مسئله ذکر نشد, در آیهٴ 57 و 58 و 59 مبرهن شد و آنگاه مسئلهٴ نهی از تولّیِ اهل کتاب به صورت ﴿یعلمهم الکتاب و الحکمه﴾ درآمد. ﴿قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ أُولئِکَ شَرُّ مَکانًا وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبیلِ﴾.
خوب و بد بودن افراد از نظر قرآن
قرآن کریم میفرماید آیا میخواهید ما بیان کنیم که چه کسی خوب است و چه کسی بد است؟ چه کسی مترقی است و چه کسی منحطّ است این را ذکر میکند و میفرماید: آنهایی که مورد غضب الهی هستند، آنهایی که مسخ شدند، آنهایی که لعن و نفرین الهی دامنگیر آنها شد آنها بدند نه ما که مؤمنیم به حق و مؤمنیم به قرآن و مؤمنیم به کتب همهٴ انبیای و ایمان داریم به حقانیت همهٴ انبیاء. کلمهٴ مثوبه در این آیه ذکر شد که این را بعد مطالعه میفرمایید, معمولاً این مثوبه که ثواب است اختصاصی به پاداش خیر ندارد و کیفر کارهای تلخ را هم میگویند ثواب; منتها اصطلاحاً ثواب در مقابل عقاب ذکر میشود وگرنه لغتاً عقاب هم شامل پاداش خیر میشود ثواب هم شامل کیفر گناه, چون عقاب یعنی آنچه که به عَقب کار و به دنبالهٴ کار میآید خواه خوب خواه بد و ثواب هم از ثوب و پارچه است, انسان تار و پودی را که میبافد با او پارچه درست میکند, حالا یا تلخ یا شیرین یا زبر یا نرم. ثوابِ کار خود را خود میبرد, برای اینکه این تار و پور را خود میبافد و خود این را به صورت یک پارچه درمیآورد.
«والحمدلله رب العالمین»
- قرار دادن دین به عنوان بازیچه از طرف کافران
- محکوم نکردن عموم اهل کتاب از طرف قرآن کریم
- کیفیت برقراری موالات نسبت به مسیحیت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفّارَ أَوْلِیاءَ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ ﴿57﴾ وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَ لَعِبًا ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ ﴿58﴾ قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فاسِقُونَ﴿59﴾
خلاصه مباحث گذشته
قرآن کریم که حقایق را تبیین میکند, گاهی به صورت امر و نهی بیان میکند و گاهی هم علل و فوائد امر را ذکر میکند و گاهی هم علل و مضار آن منهی عنه را یاد میکند و مانند آن. اگر مطلبی را ذکر فرمود برهان آن مطلب یا منافع و مَضارّ آن مطلب را هم تشریح میکند تا به صورت ﴿یعلمهم الکتاب و الحکمة﴾ در بیاید. اگر ادلهٴ شیئی را ذکر نکرد یا منافع یا مَضارّ یک شیء را ذکر نفرمود و تعبد محض شد, چنین چیزی به عنوان تبیین آیات نیست و به عنوان تعلیم کتاب و حکمت نیست (این یک نکته).
نکتهٴ دیگر همان بود که قبلاً اشاره شد که اگر مطلبی را قرآن کریم با اصرار و به عبارتهای گوناگون بیان میفرماید برای اهمیت آن مطلب یا خطری که احیاناً در پیش است میباشد. جریان دوست یابی و گرایش قلبی و معنوی مسلمانها نسبت به اهل کتاب یعنی یهودیها و مسیحیها خطرهای فراوانی را دارد و «المرءُ علی دینِ خلیلهِ و قرینهِ» و بسیاری از مفاسدی که دامنگیر اسلام و مسلمین شد برای رعایت نکردنِ همین مسئلهٴ گرایشهای معنوی به اهل کتاب بود.
یک وقت انسان رابطه دارد اما رابطهٴ حقوقی دارد و رابطهٴ متقابل دارد که چیزی میخرد و چیزی میفروشد و مانند آن; ولی این ارتباط به امور معنوی راه پیدا نمیکنند یعنی به محبت و گرایشهای درونی راه پیدا نمیکند, چنین چیزی ضرر ندارد, البته با رعایت اولویت حوزه اسلامی, انسان میتواند با غیر مسلمان معامله بکند و چیزی بخرد و چیزی بفروشد و مانند آن.
کیفیت برقراری موالات نسبت به مسیحیت
داد و ستد غیر از برقراری موالات است و آن تولّی و تبرّی که از فروع اساسی دین است در همهٴ امور باید باشد. ممکن است انسان کالایی داشته باشد و به یک مسیحی بفروشد یا یک کالایی را از یهودی بخرد; اما تولّی و تبرّی در جای خود باید محفوظ باشد.
آنچه را که دین نهی میکند مسئلهٴ رابطهٴ اقتصادی و مانند آن نیست که چیزی نخرید و چیزی نفروشید, بلکه آن چیزی را که دین نفی میکند اموری را نفی میکند که با آن خطوط کلی فروع دین ناهماهنگ باشد ما تولّیمان و تبرّیمان جزء فروع اساسی دین ماست; یعنی قلباً باید به یک عده گرایش داشته باشیم و از یک عده بیزار باشیم این تولّی و تبرّی که جزء فروع دین است و یک مسلمان متعهد وقتی فرزندش را به توحید آشنا میکند و میگوید خدا یکی است و امام دوازده تا, فروع دین را هم یادش میدهد و اینها جزء سنتهای خوبی بود که در بین ما رواج داشت و حالا متأسفانه کم شد; یعنی قبلاً بچهها را به این امور آشنا میکردند که خدا یکی است و ائمه هم (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) دوازده تا هستند و اسامی مشخصِ اینها را ذکر میکنند و فروع دین هشتتاست مثلاً که یکیاش تولّی است و دیگری تبرّی است, آن وقت تولّی و تبرّی را هم معنا میکردند.
بنابراین باید بین این دو امر کاملاً تفکیک کرد: یکی اینکه اسلام جهانی است اسلام جهانی است نه به این معنا که حالا که عرضه شد جهانیان میپذیرند, بلکه این میتواند جهان را اداره کند و جهانیان اگر بپذیرند زنده میشوند و مانند آن. یک معنای جهانی بودنِ اسلام این است که با اینکه میداند یک عده اهل کتاباند و یک عده ملحدند, در چنین جامعهای و جهانی اسلام قابل پیاده شدن است و زندگی مشترک داشتن است. این به آن معناست که اگر شما خواستید رابطه اقتصادی یا غیر اقتصادی داشته باشید خرید و فروش را با تولّی و تبرّی مخلوط نکنید, اگر کسی از مرز اسلام بیرون است شما از او متبری هستید تبرّی دارید; نسبت به او محبت معنوی نداشته باشید، گرایش نداشته باشید، علاقه نداشته باشید, اخلاق آنها را نپذیرید و مانند آن.
اصرار قرآن بر اینکه شما بیگانگان را به عنوان ولیّ قبول نکنید, به عنوان محبوب قبول نکنید به عنوان ناصر قبول نکنید و برای آن است که آثار آنها در شما ظهور میکند. این را گاهی به صورت نهی ذکر میکند و گاهی به صورت امر در داخله حوزه اسلامی ذکر میکند و میفرماید: ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾ که این امر است برای اینکه این جمله خبریهای است که به داعی انشا القا شده است; یعنی «یا ایها الذین امنوا اتخذوا بعضکم بعضاً اولیاء» و اینکه خبر نمیدهد تا ما بگوییم مؤمنین نسبت به یکدیگر این چنین نیستند تا ـ معاذ الله ـ بشود کذب, بلکه این امر است منتها به صورت جملهٴ خبریه بیان شده; یعنی بر مؤمنین و مؤمنات واجب است که اولیای یکدیگر باشند و احباب یکدیگر و انصار یکدیگر باشند.
گاهی هم نهی میکند نظیر همین آیاتی که قبلاً بحث شد که میفرماید: ﴿لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أولیاء﴾; اینها را احبابتان یا انصارتان قرار ندهید و جای تبرّی را با تولّی اشتباه نکنید, آن تولّی و تبرّی سر جایش محفوظ باشد و خرید و فروش و داد و ستدهای عادی هم سر جایش محفوظ باشد. این را گاهی معلَّل میکند و میفرماید: ﴿بعضهم اولیاء بعض﴾; آنها با یکدیگر گرایش دارند, یار و یاور یکدیگرند و شما اگر نسبت به آنها دوستی داشته باشید دوستی یک جانبه است به سود شما نیست و اگر ناصر آنها باشید نصرتِ یک جانبه است و به سود شما نیست و روزی که شما نیاز به کمک آنها دارید دست آنها برای کمک به سوی شما دراز نخواهد شد.
این را در جملهٴ قبل یعنی آیهٴ 51 سورهٴ «مائده» فرمودند: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ﴾ چرا؟ چون ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾, لذا اگر کسی آنها را ولیّ خود و محبوب خود قرار داد و گرایش روحی پیدا کرد ناگزیر بر اساس «المرءُ علی دینِ خلیلِه» به آن سَمت جذب میشود, لذا فرمود ﴿وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾.
عقد ولا قرار ندادن با استهزاءکنندگان دین خدا
اما در این آیهٴ محل بحث که اکنون تلاوت شد میفرماید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفّارَ أَوْلِیاءَ﴾ که این را معلل کرده است تا بشود تعلیمِ کتاب و حکمت, تا بشود تبیین و صِرف تعبد نیست. فرمود کسانی که از دین شما بیگانهاند ولی دین شما را مسخره میکنند و به بازیچه میگیرند نسبت به آنها عقد ولا برقرار نکنید, دوستتان نباشند, منصورتان نباشند, از آنها نصرت نخواهید و آنها را در مسائل فکری و دینی یاری نکنید چرا؟ تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است; هم وصف برای مؤمنین ذکر شده است هم وصف برای اهل کتاب ذکر شده است وصفی که برای مؤمنین ذکر شده است همان ایمان و تقواست. ایمان اقتضا میکند که انسان اولیای الهی را ولیّ خود بداند و انصار حق را منصور خود و ناصر خود بداند و کسی که دین خدا را مسخره میکند و به بازی میگیرد نسبت به او عقد ولا برقرار نکند.
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا أَوْلِیاء﴾ خواه آنها اهل کتاب باشند مثل یهودیها و مسیحیها, یا اهل کتاب نباشند نظیر مارکسیستها و مانند آن. آنها از این جهت که اسلام را به استهزا گرفتند یکسانند, لذا فرمود: ﴿من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم والکفار﴾ و تعلیق حکم بر وصف هم مشعر به علیت است, اینجا نفرمود «لا تتخذوا الیهود و النصاری اولیاء» که آیهٴ 51 این چنین بود در آیه 51 یک علت ذکر کرد که فرمود: ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾ و در این آیه محل بحث علت دیگر ذکر کرد که فرمود: آنها ﴿اتخذوا دینکم هزواً و لعباً﴾, خب اگر کسی دین شما را مسخره میکند چگونه شما نسبت به او تولّی دارید؟
قرار دادن دین به عنوان بازیچه از طرف کافران
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾ و این هم به عنوان پیشه و حرفه آنهاست; یک وقت است که آنها به عنوان رهگذر گاهی بعضی از مراسم را مسخره میکنند و یک وقت است که این را به عنوان ابزار بازی اخذ کردند: ﴿اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾ که این حرفه است, اتّخاذ است یعنی این را به عنوان ابزار بازی گرفتند; هم مسخره میکنند و هم ابزار بازی است. ابزار بازی آیا یعنی فقط میخندند یا شما را از آن جهت که مسلمانید بازی میگیرند؟ شما را از آن جهت که مسلمانید به بازی گرفتند معلوم میشود که برای شما هیچ حرمتی بیش از حدّ بازیچه قائل نیستند, لذا در آیاتی که قبلاً بحث شد آنجا ذات اقدس الهی معلل کرد و فرمود شما آنها را دوست دارید ولی آنها دوست ندارند که میشود دوستیِ یک جانبه، دوستی یک جانبه میشود بازیچه, چون توپ همیشه در اختیار بازیگر است و بازیگر که در اختیار توپ نیست, این چوگان است که راه گوی را مشخص میکند.
فرمود فرق نمیکند ﴿من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم﴾ مثل یهودیها و مسیحیها یا کافران باشند. بعضیها فکر میکردند که این کفار عطف عام بر خاص است; ولی ظاهراً به قرینه تقابل چون تفصیل قاطع شرکت است مگر آنجا که به دلیل خارج شد منظور از این کفار کافران غیر اهل کتاباند گرچه بر گروهی از اهل کتاب کافر اطلاق شده است.
غیر اهل کتاب بودن کفار در آیه
﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ و مانند آن; اما چون قرینهٴ تفصیل است و تفصیل قاطع شرکت است ما از این کفار غیر اهل کتاب را اراده بکنیم و از خود اهل کتاب هم یهودیها و مسیحیها و مانند آن را اراده بکنیم مناسبتر است تا اینکه بگوییم عطف عام است بر خاص, البته عطف عام بر خاص در بعضی موارد هست; اما غالباً عطف نظیر بر نظیر است یا عطف خاص بر عام است برای یک نکتهای مثل ﴿حافظوا علی الصلوات والصلاة الوسطی﴾ که این عطف خاص است بر عام.
در همین آیه هم و آیهٴ بعد هم از باب ذکر خاص بعد از عام هم مطلبی داریم; اما معمولاً عطف یا عطف نظیر بر نظیر است یا عطف ذکر خاص بعد از عام ذکر عام بعد از خاص هم در قرآن هست; ولی با قرینه باید استنباط کرد. اینجا هم میتوان گفت که منظور از کفار, کفارِ غیر اهل کتاب است. ولی منظور آن است که اهل کتاب نوعاً این چنیناند و آنهایی هم که دشمنی ندارند انسان نسبت به آنها دشمنی ندارد; یعنی عداوت و بغضاء داشته باشد به این معنا که اِعمالی بکند نیست; اما از آن جهت که آنها بر باطلاند نباید محبت یک باطل و مبطل را به دل راه داد و تبرّی سر جایش محفوظ است.
بعد فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾; اگر مؤمن هستید در مسئلهٴ تولّی و تبرّی تقوا داشته باشید گرچه تقوا یعنی وقایهگیری و جُنّه و سپرگیری که یک امر جامعی است و انجام واجبها و پرهیز محرّمها را به همراه دارد; اما مصادیقش در موارد گوناگون فرق میکند. اینجا هم مصداق کامل تقوا در تولّی و تبرّی است; نسبت به اولیای الهی تولّی داشته باشید و نسبت به غیر مسلمان تبرّی داشته باشید. بعد همین مطلب را در آیهٴ بعد از باب ذکر خاص بعد از عام تشریح کرد و فرمود: ﴿وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾. آنجا اصل دین را ﴿هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾ میدانند و اینجا نماز را یا مناداتِ برای نماز را مسخره میکنند. این تعلیق حکم بر وصف که مشعر به علیت است از دو طرف است; یعنی مخاطبین که مؤمناند به عنوان ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾ یا به عنوان ﴿یا ایها الذین امنوا﴾ خطاب شدند; یعنی ایمان تولّیِ حق و تبرّیِ از باطل را اقتضا میکند. نسبت به آنها هم دلیل این است که ﴿اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾.
حالا همین معنا را جزئیتر بیان کرد که به حسّ آنها هم بیاید و فرمود: مگر نه آن است که شما هنگام نماز وقتی ندای به نماز میدهید و اعلان میکنید و اذان میگویید برای نماز, آنها این نماز را مسخره میکنند یا منادات به نماز را مسخره میکنند؟! ﴿وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها﴾ که این ضمیر یا به صلات برمیگردد که نزدیک است و یا به آن منادات برمیگردد: ﴿وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾ و چون نماز ستون دین است آنها وقتی ستون را به استهزا و لعب گرفتند خود دین را هم به استهزا و لعب میگیرند.
گاهی گفته میشود که اذان تنها نامی که از او در قرآن کریم برده شد همین آیه است: ﴿وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ﴾; ولی شاید آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» که ﴿إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِکْرِ اللّهِ﴾ آن هم همین باشد و ندای برای نماز جمعه همان اذان نماز جمعه است. اگر منظور از این ندای الی الصلاة اذان است این اذان در سورهٴ «جمعه» هم یاد شده است و مخصوص این آیه نیست.
معنا دار بودن اذان
مطلب دیگر آن است که گروهی میگویند که خردمندان از اهل کتاب نماز را که پیش درآمد آن به اصطلاح و مقدمهٴ آن أذان است, آن را مسخره نمیکنند بلکه أذان را به نیکی و عظمت یاد میکنند, برای اینکه آنها میگویند که مقدمهٴ عبادات مسیحیها همان ناقوس است یا مقدمهٴ عبادات یهودیها همان فوت کردن و دمیدن در بوق است و هیچ کدام از اینها پیامی ندارد; اما اذان پیامی دارد که انسان را به ذات اقدس الهی نزدیک میکند, اول از تکبیر شروع میشود: «الله اکبر, الله اکبر»، «اشهد ان لا اله الا الله» است, بعد دعوت به نبوت است, شهادت به رسالت و ولایت است, بعد مسئلهٴ دعوت به صلات است, دعوت به کار خیر است و در پایان انسان خود را به وحدانیت حق نزدیک میبیند اول «اشهد ان لا اله الا الله» است و بعد «لا اله الا الله» است و دیگر سخن از «اشهد ان لا اله الا الله» نیست این «لا اله الا الله» در پایان اذان همان «اشهد ان لا اله الا الله» است; اما وقتی انسان شهادت داد دیگر لازم نیست بگوید اشهد, چون خودِ همین مصداق شهادت است.
اینکه میبینید در باب ذکر و در دعا اول مثلاً مستحب است که انسان ده بار بگوید «یا الله» یا ده بار بگوید «یا رب» و در مراحل بعد بگوید ربِ, میگویند جا برای این یاء نیست; یعنی خاصیت دعا همان قربة الی الله است و انسان احساس میکند که به ذات اقدس الهی نزدیک شد حالا که نزدیک شد, در حال نزدیکی که دیگر جا برای ندا و حرف ندا و امثال ذلک نیست. به هر تقدیر این اذانی که از تکبیر شروع میشود و از شهادت به وحدانیت شروع میشود بعد به وحدانیت صرف ختم میشود, به مراتب اولیٰ و اشرف است از ناقوس و بوق مسیحیها و یهودیها که خود آنها اعتراف میکنند.
اگر این چنین است ذیل آیه برهان ذکر کرد و فرمود سرّ اینکه آنها نماز را یا منادات برای نماز را مسخره میکنند و به بازیچه میگیرند این است; ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾; اینها نمیفهمند.
رابطه ولایی بر قرار نکردن با غیرعاقل
اینکه فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾ یک دلیل دیگری است که شما با غیر عاقلها عقد ولا برقرار نکنید با دیوانه دوست نباشید یا با سفهاء دوست نباشید و اینها سفیهاند خیلی دشوار است که انسان بفهمد چگونه اینها سفیهاند؟ در همین کتاب شریف تحف العقول است که یک مرد مسیحی با یک لباس تمیزی وارد مدینه شد و بعضی از مسلمانهای صدر اسلام او را که دیدند گفتند «ما اعقلَ هذا النصرانی!» آنها خیال میکردند که عقل به همین تمیز بودن و لباس خوب پوشیدن و منظم راه رفتن و این سبک است, همین تمدنی که حالاها تعبیر میکنند گفتند «ما اعقل هذا النصرانی!» وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «مَه إنّ العاقل مَن وَحَّدَ الله», ساکت باش! این نه تنها اعقل نیست, عاقل هم نیست نه تنها جای اعقل گفتن که تعجب است نیست بلکه عاقل هم نیست: «إنّ العاقل مَن وَحَّد الله».
قرآن کریم کسی که از روش ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) فاصله بگیرد را سفیه میداند: ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾. خیلی سخت است که این مسائل عمیق دینی بررسی بشود تا مسلمان خود را عاقل بداند و آنها که وضع دنیاییشان خوب است ولی دینشان و آخرتشان و حیثیت انسانیشان گرفتار استهزا و بازیچه است سفیهاند آن وقت قرآن استدلال میکند, فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾, پس با غیر عاقل شما ولا برقرار نکنید, آنها را یاری نکنید و محبت آنها را در دلتان جا ندهید, چون غیر عاقلاند و کار آنها هم همین است که دین شما را مسخره کردند و در حقیقت روش ابراهیم خلیل را پشت سر گذاشتند: ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ که این میشود سفیه.
اینها که غیر عاقلاند چند گروهاند: بعضی اصلاً این معارف دینی را نمیفهمند و چون درک نمیکنند از نظر درک غیر عاقلند; یعنی عقل نظری ندارند. عدهای کاملاً درک میکنند و اسلام را خوب میشناسند; ولی میدانند که اسلام با منافع آنها درگیر است عقل عملی ندارند; یعنی عالماً عامداً حق را زیر پا میگذارند. در همین جریانهای اخیر آنها فهمیدند که اسلام چه میخواهد بگوید, اینها عقل عملی ندارند و عقلی که «ما عُبِدَ به الرحمٰن و اکْتُسَبِ به الجِنان» است را ندارند و این عقلی که «ما عُبِدَ به الرحمٰن و اکْتُسِبَ به الجِنان» است عقل عملی است که انسان بتواند با آن بهشت را کسب بکند و خدا را بندگی کند و اگر کسی این را نداشته باشد عاقل نیست.
گروهی هم از هر دو محروماند: نه عقل نظر دارند و در مسائل اندیشه پختهاند و نه مسائل عقل عملی دارند که در گرایشها و تصمیمگیریها رو به راه باشند. این سه گروه را قرآن میفرماید: ﴿قوم لا یعقلون﴾ و با اینها عقد ولا برقرار نکنید, برای اینکه اینها دین شما را مسخره میکنند و نه تنها دینتان را مسخره میکنند شما را به جرم تدیّنتان میرنجانند و از شما انتقام میگیرند به جرم اینکه حق با شماست. چطور در مجنونِ اَدواری میگویند که در زمان اِفاقه معامله عیب ندارد؟ پس تبعیض در جنون ممکن است. چطور عالِم بی عمل را دین میگوید دیوانه؟ چون «لم یکتسب به الجنه و لم یعبد الرحمان» با اینکه عالِم است, معاملهٴ با او که حرام نیست, چون میداند و عمل نمیکند و عالماً عامداً معصیت میکند. دین که او را عاقل نمیداند و عقل «ما عُبِدَ به الرحمٰن و اکْتُسِبَ به الجِنان» است. چطور رباخوار را دین دیوانه میداند؟ معامله با رباخوار باطل است؟ معاملهٴ ربوی باطل است نه معاملهٴ با رباخوار: ﴿الَّذینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاّ کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ﴾; او مخبّطانه قیام میکند و یک آدم مخبّطی است, برای اینکه آن «ما یعبد به الرحمان و یکتسب به الجنان» را ندارد; معنایش این نیست که حالا چون در بخشهای معنوی سفیه است در بخشهای مادی هم حکم سَفَه بر او جاری است.
یک وقت است که فعل را انسان میپسندد; یک وقتی فاعل را میپسندد آنها اگر کار خوبی کردند انسان کار خوب را میپسندد نه آن شخص را. اگر این چنین است همهٴ این احکام در صدر اسلام در مدینه پیاده میشد و با اینکه داد و ستد داشتند و گاهی آنها به یهودیها چیز میفروختند و از یهودها چیز میخریدند اما معذلک این آیات را مرتب در نماز و غیر نماز تلاوت میکردند: ﴿لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾.
برهانی که قرآن ذکر میکند این است که ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾ که هر سه گروه را شامل میشود. بعد کینهتوزی آنها را هم ذکر میکند و فرمود که ﴿قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فاسِقُونَ﴾; شما به اهل کتاب بگویید, حالا خصوص اهل کتاب نیست به کفار هم میتوانید بگویید, برای اینکه کفار و اهل کتاب هر دو دین شما را مسخره میکنند. اگر این چنین است فرمود شما به اهل کتاب بگویید, به طریق اُولیٰ به آنها هم خواهید گفت, بگویید که شما از ما انتقام نمیگیرید مگر به جُرم حقگویی ما فسق شما و عدل ما مایه عداوت شما نسبت به ماست ﴿هل تنقمون منا الا﴾ اینکه ما به خدا مؤمنیم (یک) و به آنچه به طرف ما نازل شده است یعنی قرآن کریم ایمان داریم (دو) و به آنچه قبل از قرآن کریم نازل شده است یعنی صحف انبیای گذشته (علیهم السلام) مؤمنیم (سه), ﴿وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فاسِقُونَ﴾ که این ﴿وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فاسِقُونَ﴾ که در ذیل این آیه است و ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾ که در ذیل آن آیه است برای استثنای اوحدیّ از اهل کتاب است.
محکوم نکردن عموم اهل کتاب از طرف قرآن کریم
قرآن هرگز همهٴ اهل کتاب را به یک حکم محکوم نمیکند, دربارهٴ بعضی از اهل کتاب فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ ُاَّمةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللّهِ﴾; بعضی از اهل کتاباند که مؤمن واقعیاند و تشنهٴ معارفاند و وقتی احکام قرآن به آنها عرضه بشود زود میپذیرند و اشک شوق میریزند: ﴿تَری أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ همه اینها را در مدح اهل کتاب ذکر میکند که اینها ﴿یَتْلُونَ آیاتِ اللّهِ﴾ هستند, آنها را استثنا میکند. آنها کسانی نیستند که دین خدا را یا نماز را یا اذانِ نماز را به عنوان مسخره و بازیچه بگیرند و آنها مستثنا هستند. آنها هم از ﴿لا یعقلون﴾ مستثنی و خارجند و هم از ﴿اکثرکم فاسقون﴾ خارجاند, چون از آنها به عظمت یاد کرده است و آنها در حقیقت مؤمن خواهند بود و اما اینجا هم که فرمود: ﴿وان اکثرکم﴾ برای رعایت همان اقلّی است و آنجا هم که فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾ که به صورت کلی ذکر کرد و اکثری نفرمود, فرمود همهٴ کسانی که دین را یا نماز را یا اذانِ نماز را مسخره میکنند و بازیچه میگیرند لا یعقلاند, این درست است و دیگر جا برای استثنا نیست; اما در این آیه فرمود: ﴿وان اکثرکم فاسقون﴾, چون همهٴ آنها اهل کینه و انتقام و امثال ذلک نیستند.
غرض این است که اهل کتاب هستند; منتها حجت به آنها نرسیده و اگر برسد ایمان میآورند, چه اینکه بعضیها وقتی آیات الهی به اینها عرضه میشد; ﴿تَری أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾. اگر به آنها برسد اینها مؤمن میشوند و اشک شوق میریزند; اما بعضیها هستند که این چنین نیست. پس آنچه که در آیهٴ 51 آمده و برهان مسئله ذکر نشد, در آیهٴ 57 و 58 و 59 مبرهن شد و آنگاه مسئلهٴ نهی از تولّیِ اهل کتاب به صورت ﴿یعلمهم الکتاب و الحکمه﴾ درآمد. ﴿قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ أُولئِکَ شَرُّ مَکانًا وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبیلِ﴾.
خوب و بد بودن افراد از نظر قرآن
قرآن کریم میفرماید آیا میخواهید ما بیان کنیم که چه کسی خوب است و چه کسی بد است؟ چه کسی مترقی است و چه کسی منحطّ است این را ذکر میکند و میفرماید: آنهایی که مورد غضب الهی هستند، آنهایی که مسخ شدند، آنهایی که لعن و نفرین الهی دامنگیر آنها شد آنها بدند نه ما که مؤمنیم به حق و مؤمنیم به قرآن و مؤمنیم به کتب همهٴ انبیای و ایمان داریم به حقانیت همهٴ انبیاء. کلمهٴ مثوبه در این آیه ذکر شد که این را بعد مطالعه میفرمایید, معمولاً این مثوبه که ثواب است اختصاصی به پاداش خیر ندارد و کیفر کارهای تلخ را هم میگویند ثواب; منتها اصطلاحاً ثواب در مقابل عقاب ذکر میشود وگرنه لغتاً عقاب هم شامل پاداش خیر میشود ثواب هم شامل کیفر گناه, چون عقاب یعنی آنچه که به عَقب کار و به دنبالهٴ کار میآید خواه خوب خواه بد و ثواب هم از ثوب و پارچه است, انسان تار و پودی را که میبافد با او پارچه درست میکند, حالا یا تلخ یا شیرین یا زبر یا نرم. ثوابِ کار خود را خود میبرد, برای اینکه این تار و پور را خود میبافد و خود این را به صورت یک پارچه درمیآورد.
«والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است